۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه

حمله نظامی و محاصره اقتصادی: راه گذر به دموکراسی یا به ناکجا آباد قدرت طلبان

حمله نظامی و محاصره اقتصادی:
راه گذر به دموکراسی یا به ناکجا آباد قدرت طلبان

محمود دلخواسته

• وقتی در گذشته اکثریت کسانی که تئوری جهانی شدن را معادل بی ارزش شدن اصل استقلال گرفته اند و فعالانه خواستار نقض حاکمیت ارضی وطن و حمله نظامی می باشند، دقت می کنیم، متوجه می شویم که اکثریت این افراد در تاریخ سیاسی خود، وابستگی به یکی از دو ایدئولوژی ذکر شده را دارند ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
سه‌شنبه  ۱٣ تير ۱٣۹۱ -  ٣ ژوئيه ۲۰۱۲

مقاله ای که بی بی سی منتشر نکرد

حدود شش ماه پیش، در دسامبر سال قبل، برنامه پرگار بی بی سی با اینجانب تماس گرفت و پیشنهاد کرد که در بحث آزادی با آقای مجید محمدی در رابطه با محاصره اقتصادی و جنگ شرکت کنم. از آنجا که از نظریات جنگ طلبانه اقای مجید محمدی اطلاع داشتم و در پی فرصتی بودم که ایشان را به چالش بکشم، از این دعوت استقبال کردم. برایم چهار سوال فرستاده شد و پیشنهاد شد که پاسخ به سوالات را بصورت مقاله ای در آورده و برای برنامه پرگار بفرستم تا بعد از پخش بحث آزاد، در سایت بی بی سی منتشر شود.
وقتی سوالات را دیدم و با توجه به سیاست حاکم بر بی بی سی، به این نتیجه رسیدم که اگر در مقاله، نظرات واقعی خود را بیان کنم، به احتمال بسیار زیاد اجازه نخواهند داد که در بحث شرکت کنم. با این وجود تصمیم گرفتم نظرات خود را در شفافیت و صراحت کامل بیان کنم. بعد از فرستادن مقاله، برنامه پرگار تماس گرفت و گفت که به این علت که نظراتم بطور صد در صد مخالف نظرات آقای محمدی نیست!!! از دعوت کردن من عذر خواستند (بعد از اقای دکتر لاهیجی دعوت کرده بودند که نظراتشان شاید 70% موافق اقای مجیدی بود.) ودر عین حال اطلاع دادند که مقاله را سایت بی بی سی منتشر خواهد کرد. ولی مقاله هیچوقت منتشر نشد و علت عدم انتشار را هم با اینجانب در میان نگذاشتند.
حال که دوباره در اثر شکست مذاکرات بغداد و مسکو، بر شدت محاصره اقتصادی افزوده شده است و جنگ طلبان آمریکایی و "ایرانی" کم کم شروع به کوبیدن بر طبل جنگ کرده اند، به عنوان یک ایرانی که بشدت مخالف هر نوع حمله نظامی بوطن و نیز هر گونه محاصره اقتصادی که زندگی را بر مردم سخت تر از آنی که هست بکند هستم، تصمیم به انتشار مقاله ای که بی بی سی منتشر نکرد گرفتم:


حمله نظامی و محاصره اقتصادی: راه گذر به دموکراسی یا به ناکجا آباد قدرت طلبان
محمود دلخواسته


دموکراسی بیش از هر چیز یک فرهنگ است که بخش عمده آن از طریق مبارزه مردمی برای استقرار رژیم مردم سالار و بخش دیگر آن در تجربه و پروسه زندگی در درون نظامی مردم سالار است که حاصل می شود. به بیان دیگر، استقرار دموکراسی نه صادراتی و نه وارداتی بلکه محصولی تولید شده در وطن می باشد. حتی وقتی مدلهای متفاوت دموکراتیک، الهام بخش جنبش برای استقرار آزادیها باشند ولی تا زمانی که این مدلها از دستگاه هاضمه فرهنگ/های ایرانی عبور نکرده و از طریق پروسه جذب و دفع، بومی جامعه نشده باشند دموکراسی در جامعه نهادینه نخواهد شد و همیشه در معرض تهدید ساختارهای فرهنگی و اجتماعی قرار خواهد گرفت که مانند عضو پیوندی در بدنی دیگر، در صدد دفع عضو بیگانه در خواهند آمد. به این معنی که تا زمانی که پروسه مردمسالاری در جامعه روال طبیعی خود را طی نکند و از طریق تبادل های متقابل با بافتهای فرهنگی- اجتماعی ایرانی، یگانگی نجوید، حتی اگر ساختار سیاسی دموکراتیک نیز در جامعه مستقر شود، همیشه در معرض تهدید وتحدید قرار خواهد داشت.
در رابطه با این کانتکست است که شاید متوجه شویم که کسانی که برای شکستن بن بست سیاسی ایران و در هم فرو ریختن مافیای حاکم بحران ساز، سخن از استفاده از ابزار محاصره اقتصادی و حمله نظامی می زنند، تا چه حد با اصل آزادی و فرهنگ دموکراسی و اصل استقلال، بیگانه می باشند و فکر می کنند که با مخالفان دخالت نظامی و محاصره اقتصادی قدرتهای خارجی را یک کاسه کردن و آن را ناشی از "رسوبات چپ گرایی" خواندن، فضا را برای دفاع از موضع خود که الهام گرفته از مواضع راستهای افراطی و جنگ طلب غرب، به خصوص محافظه کاران جدید در آمریکا می باشد است، باز می کنند. هیچ نمی خواهند به این اصل توجه کنند که اصل استقلال، عنصر شکل دهنده ایرانیت، هزاران سال پیش از ظهور مارکسیسم، در طول تاریخ ودر تجربه های مکرر تاریخی، در وجدان تاریخی جامعه ملی نهادینه شده است و جامعه ملی برای مخالفت با مداخله خارجی هیچوقت نیازی به بکار گیری نظریات ایدئولوژیهای چپ (در اینجا سخن از درست و یا غلط بودن آنها نیست.) نداشته است.
جامعه ملی، با توجه به موقعیت جغرافیایی و استراتزیک وطن و حوادث تاریخی، دارای وجدانی شد که در آن اصل استقلال، هسته محوری این وجدان را تشکیل داد و به این علت و با وجود جزر و مدهای این وجدان ولی به سبب ، فعال بودن آن، سبب شد که ایران از بسیار معدود کشورهای تاریخی شود که استمرار تاریخی آورد.   نظامهای سلطنتی، تا قبل از سلسله پهلوی، بیشتر مشروعیت خود را در رابطه با این همانی جستن با اصل استقلال بود که می جستند. اینگونه است که در داستانهای اساطیری نیز، رستم، مظهر دفاع از استقلال وطن می شود، والریانوس، امپراطور رم که به خاک ایران تجاوز کرده است در برابر شاپور به زانو در می آید و استمرار همین وجدان است که سبب می شود که ستار خان پرچمهای روسیه را از سر در خانه های تبریز بر کند و مصدق، برای رهایی وطن از تحت سلطه بودن انگلستان و باز گرداندن استقلال، با این امپراطوری در بیافتد و در انقلاب بهمن هم اقبال جامعه به آقای خمینی، بیشتر ناشی از آن می شد که تصور می کرد که ایشان بر عکس شاه که مظهر وابستگی می بود، مظهر استقلال ایران در برابر قدرتهای انیرانی می باشند ( که البته بعدها معلوم شد باوری غلط بود. شعر معروف هادی خرسندی: نه او را تکیه بر غرب است و نه بر شرق که تکیه بر درخت سیب دارد، بیانگر این باور در آن زمان بود) و یا در حمله عراق، بنی صدر با نقل داستان اشکبوس از شاهنامه، به خلبانهایی که بسیاریشان تازه از زندان آزاد شده بودند از آنها می خواهد که رستم های زمان شوند و آنها با پرواز های شبانه روزی خود ، تانکهای عراقی را عقب می رانند و خطبه پیروزی صدام که قرار بود در حضور هزار خبرنگار در اهواز و در کنار کابینه بختیارخوانده شود، در سر افکندگی، لغو می شود. در حال حاضر نیز اکثریت کسانی که با حمله نظامی و محاصره اقتصادی مخالفت می کنند، علت مخالفت شان نه به علت تحت تاثیر ایدئولوژیهای چپ واقع شدن که ریشه در وجدان تاریخی جامعه ملی ایرانیان د ارد و این در حالیست که کسانی که از دخالت خارجی حمایت می کنند، بسیاریشان از استالینستهای سابق بوده اند که حال به جبهه راستهای افراطی خشونت گرا ( کانزواتیوهای جدید.) ملحق شده اند و از این منظر و از منظر اندیشه راهنما هیچ تغییر ماهوی در این گروه ایجاد نشده است> نخبه گرا و خشونت گرا بوده اند و باقی مانده اند و تنها کعبه آمال خود را عوض کرده و حال دخیل به ضریح کاخ سفید بسته اند.
در اینجا می باشد که می شود متوجه زبان فریب کسانی شد که با فرو کاستن علت مخالفت به "رسوبات چپ گرایی" و سانسور نقش وجدان ملی جامعه ملی به عنوان یکی از اصلی ترین عوامل مخالفت با حمله نظامی شد. حال سوال اینست که چرا این سانسور انجام می شود؟ با دیدی بسیار خوشبینانه می شود دوعلت اصلی را مطرح کرد:
1. از جنگ جهانی دوم ببعد، ما در ایران شاهد ظهور و یا گسترش دو نوع ایدئولوژی هستیم که بنا بر باورهای ایدئولوژیک خود، با ملی گرایی مخالفت اصولی داشته اند. یکی حزب توده و ایدئولوژی مارکسیست- استالینیستی آن می باشد. استالینیسم، عنصر ملی گرایی را پدیده ای بورژوایی و ناشی از انقلاب "بوژوازی" کبیر فرانسه و در نتیجه از موانع اصلی اتحاد طبقات کارگر می دانست. از این منظر، این حزب مروج گر نوعی جهان وطنی می شود که مرکز آن شوروی به عنوان کشور مادر سوسیالیسم می شود و این غیرت به مرکز جهان "سوسیالیسم" آنقدر شدید است که وقتی مصدق تصمیم به ملی شدن نفت می گیرد، حزب توده خواستار دادن امتیاز نفت شمال به شوروی می شود.   اتهام بی وطن بودن، که وجدان جامعه ملی، به این حزب وارد می کرد، ناشی از طرز نگاه حزب توده به وطن و ملت بود. در زمان انقلاب 57 نیز چریکهای فدایی خلق، خصوص شاخه اکثریت، بشدت به این جهان بینی نزدیک شده بودند.
2. اندیشه امت اسلامی در ایدئولوژی فداییان اسلام نوعی دیگر از جهان وطنی بود که بر نفی ملی گرایی بنا شده بود و بر اساس اندیشه خیر و شر، جهان، به دو بلاد اسلام و بلاد کفر تقسیم می شد. در درون این جهان بینی بود که آقای خمینی در زمان بازگشت بوطن و در هواپیما می گوید که هیچ احساسی ندارد، ملی گرایی را بر خلاف اسلام می بیند و مصدقی را که مظهر و معرف ملی گرایی ایرانی بود را نا مسلمان و کودتای آمریکایی-انگلیسی 28 مرداد بر علیه او را، سیلی خوردن از اسلام. شدت مخالفت هوادارن آقای خمینی با عنصر ایرانیت در حدی بود که حتی در عید نوروز و در کارتهایی که می فرستادند، نه عید نوروز را که سال نو را تبریک می گفتند.

تز جهانی شدن، پوششی "مدرن" برای نفی اصل استقلال
وقتی در گذشته اکثریت کسانی که تئوری جهانی شدن را معادل بی ارزش شدن اصل استقلال گرفته اند و معتقدان به اصل استقلال را ناسیونالیست سنتی (که تعبیر مودبانه ای از عقب مانده و ار تجاعی می باشد) و فعالانه خواستار نقض حاکمیت ارضی وطن و حمله نظامی می باشند، دقت می کنیم، متوجه می شویم که اکثریت این افراد در تاریخ سیاسی خود، وابستگی به یکی از دو ایدئولوژی ذکر شده را در کیسه دارند. اکثریت مطلقشان، از استالینستهای سابق و بسیار بیشترشان از خمینیست های سابق می باشند که تا چندی پیش از اصلاح طلبان بوده اند. با وجودی که اینها جبهه عوض کرده اند و تبدیل شده اند به راستهای افراطی ولی واقعیت اینست که در اندیشه راهنمایشان هیچ تغییری ایجاد نشده است از جمله به این دلیل که تا دیروز به این عنوان که ملی گرایی بر خلاف اسلام است با استقلال ملی مخالفت می کردند و امروز در پشت تئوری جهانی شدن سنگر گرفته اند. (که در واقع ناشی از نیاز شرکتها و تراست های چند ملیتی می باشد تا با برداشتن مرزهای ملی، سرمایه در اشکال متفاوت آن، برای به حداکثرذ رساندن سود، بدون مانع و با سرعت برق از یک نقطه جهان به نقطه دیگر سفر کند.) و اصل استقلال را بی ارزش می دانند. در واقع با پذیرش تز جهانی شدن، این افراد پل و یا مخرج مشترکی با گذشته خود بر قرار کرده اند و به قول مثالی انگلیسی، این سیبها زیاد از درخت خود دور نیافتاده اند.
با وجود این می شود که این سوال را مطرح کرد که:
آیا حمله نظامی و محاصره اقتصادی به پروسه دموکراسی کمک می کند یا آن را تضعیف می کند؟

حتی اگر استقلال وطن و حاکمیت ملی را ارزش ندانیم و فقط از جنبه عملی به این امر بپردازیم نیز می توان مطمئن بود که حمله نظامی و محاصره اقتصادی، پروسه یک قرنه دموکراسی را به تاخیر می اندازد. نه فقط به این دلیل که فرهنگ دموکراتیک، با بمب و موشک بر سر مردم باریدن ایجاد نمی شود. بلکه حمله نظامی سبب می شود که، همانگونه که در لیبی می بینیم، گروه های مسلح بیگانه با دموکراسی، و بیشتر تجزیه طلب، وارد عمل شده، اول زنان و بعد دیگران را از صحنه خارج کرده و وارد تقابل قوا و سازش و تنش با یکدیگر بشوند و البته قربانی اول چنین رابطه ای دموکراسی می باشد. در همین رابطه است که علت اصلی اینکه بعد از گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی، رژیم حاکم بر وطن همیشه دست به بحران سازی زده است را متوجه می شویم:
وحشت از سقوط
از کودتای خرداد شصت بر ضد اولین رئیس جمهور، رژیم با بحران مشروعیت روبرو بوده و هست. انتخابات اولین ریاست جمهوری که در آن کاندیدای جبهه استبدادی، آقای حسن حبیبی، به رهبری حزب جمهوری، که بقول آقای بهشتی در پی ایجاد "استبداد صلحا" و "استبداد ملی" بود، کمتر از 5% آرا را بخود اختصاص نداد، در حالیکه مخالف استبداد صلحا و ملی، با بدست آوردن 76% آرا، شکست سخت تحقیر آمیزی را بر حزب و اقمارش وارد کرد. همین ضعف پایه مردمی باعث شد که وقتی بنی صدر تصمیم گرفت که برای مقابله نهایی با کوششهای حزب در کنترل قدرت، از حق قانونی خود استفاده کند و از طریق رفراندم به مردم مراجعه کند، آقای خمینی با نقض قانون اساسی تصمیم به مداخله گرفت و در 25 خرداد اعلام کرد که اگر 35 میلیون نفر بگویند بلی من می گویم نه. وقوع کودتا، که ثابت کرد که رژیم اصلاح دموکراتیک را بر نمی تابد، عدم مشروعیت را کامل کرد. ادامه جنگی که بنا بود نه ماه بعد از شروع جنگ و به نفع ایران به پایان برسد، نیز به این علت بود که کشور در بحران نگاه داشته شود تا در این فاصله، ارتشی که رژیم به آن اعتماد نداشت، ضعیف و ارگانهای سرکوب مانند سپاه پاسداران و بسیج، تقویت شوند. ایجاد بحرانهای دائم بعدی مانند بحران خارجی حکم قتل سلمان رشدی و در حال حاضر پروژه اتمی که رژیم به راحتی می تواند به آن خاتمه دهد نیز از این منظر قابل فهم می شوند.
در این رابطه می باشد که می بینیم که جناح جنگ طلب، تنها در درون دستگاه سیاسی آمریکا وجود ندارد، بلکه جناح جنگ طلبی در درون مافیای نظامی-مالی وجود دارد که به قول آقای خمینی جنگ را نعمت می داند. البته برای یک چنین جنگ احتمالی می شود سه سناریو را می شود تصور کرد:
- در سناریوی اول، حمله به مراکز انرژی اتمی صورت می گیرد، در چنین صورتی، تنها برای رژیم امکان بسیار بیشتری مهیا می شود که به سرکوب مخالفان خود دست بزند.
- در سناریوی دوم، مانند لیبی، حمله به تمامی مراکز صنعتی و زیر بناهایی اقتصادی کشور انجام می شود. در این صورت هم، رژیم بر جا می ماند، ولی در چنین حالتی، این موقعیت رفسنجانی می باشد که تقویت و خامنه ای در حالت ضعف کامل قرار می گیرد. به بیان دیگر، چنین حمله ای به جابجایی قدرت در درون رژیم منجر خواهد شد.
- در حالت سوم، سناریوی عراق انجام می گیرد و حمله صورت هوایی و زمینی به خود می گیرد. تنها در چنین صورتی می باشد که رژیم سقوط می کند ولی در زمانی که مراکز و زیر بناهای اقتصادی ویران شده است و کشتار عظیمی از ایرانیان انجام شده است و به احتمال قریب به یقین، گروه ها و سازمان های مسلح، مانند گوسفند قربانی شده بر جان وطن افتاده اند، هیچ دلیلی برای شادی و بسیار دلیل برای نگرانی جدی در مورد آینده وطن وجود دارد. و این در حالیست که امکان چنین حمله ای، هم به خاطر بحرانهای شدید مالی و هم فرسودگی نیروهای زمینی آمریکا که سالهاست در جنگ بسر می برند، بسیار ضعیف است. حتی حملات هوایی از نوع حمله لیبی نیز به فجایع انسانی و اقتصادی عظیم منجر خواهد شد که به قول بوش که در مورد عراق گفته بود که آن کشور را بدوران عصر حجر بر خواهیم گرداند، در مورد ایران نیز به عمل در خواهد آمد.
-
تخمین خسارات انسانی و اقتصادی
اگر خساراتی را که حملات هوایی و جنگ در لیبی وارد کرده است را مبنا بگیریم، متوجه عمق فاجعه به وطن خواهیم شد: تا یکماه قبل از قتل قذافی، نه هزار حمله هوایی به لیبی انجام شد و خسارات وارده، معادل 300 میلیارد دلار بر آورد شده بود. خساراتی که برای جبران آن و بازگشت به وضعیت سال قبل لیبی، ده سال وقت لازم بود. در همین مدت، نیز تعداد کشته های مردم در لیبی، بین سی تا پنجاه هزار نفر و زخمی ها تا دو برابر این تعداد بر آورد شده است. محاسبه ای ساده ای بما می گوید که وقتی در لیبی با جمعیتی حدود شش میلیون این تعداد کشته و زخمی می شوند، در ایران تعداد کشته شدگان بیش از نیم میلیون و زخمی و معلول شدگان بیش از یک میلیون نفر خواهد بود. به بیان دیگر، بیش از دو میلیون نفر از هموطنانمان کشته و زخمی خواهند شد.
خسارت اقتصادی نیز بر این مبنا بیش از هزار میلیارد دلار ( یعنی بیش از خسارات اقتصادی جنگ هشت ساله.) خواهد بود و این در حالیست که قذافی برای کشور خود 150 میلیارد دلار ذخیره ارزی برجا گذاشت در حالیکه مافیای نظامی- اقتصادی حاضر بدهکاری بر بدهکاری افزوده است.
این اطلاعات و فجایع دخالت نظامی در افغانستان و عراق و لیبی، بما می گوید که حتی اگر اصل استقلال را مانند وزرای سابق قذافی که به خدمت کشورهای غربی در آمدند ( راهی که بسیاری از خمینیست ها و اصلاح طلبهای سابق در پیش گرفته اند.) فاقد ارزش بشماریم و حتی اگر خود را از "رسوبات فکری چپ گرایانه" هم رها کنیم و "واقعیت گرا" شده و پراگماتیسم عمل کنیم، باز توجیه و حمایت از حمله نظامی و محاصره اقتصادی به وطن، عملی بس نابخردانه خواهد بود و هیچ توجیه منطقی نخواهد داشت، مگر آنکه مانند آقای خمینی که می گفت همه چیز فدای "اسلام"، اینگونه افراد نیز با چنین ذهنیتی هم همه چیز را برای رسیدن به قدرت، از جان ایرانیان گرفته تا ویران شدن زیر بنای اقتصادی وطن، هزینه ضرور بدانند.

دعوت از حمله نظامی بر اصل ناتوانی شمردن مردم بنا شده است
یکی از توجیهات اصلی برای حمله نظامی آمریکا به عراق این بود که به علت شدت سرکوب نیروهای امنیتی عراق، مردم عراق قادر به تغییر رژیم نیستند و به کمک قوای آمریکا احتیاج دارند. در لیبی هم، درست از زمانی که تظاهرات مردمی، به جنگ مسلحانه تبدیل شد، غرب به این بهانه که قصد دارد از کشتار غیر نظامیان جلوگیری بکند به مداخله پرداخت و در نتیجه به فاجعه ای انسانی تبدیل شد ( البته اطلاعات جدید نشان از آن دارد که عجله غرب برای سرنگونی قذافی نه استبداد او، که تا چندی قبل با همین مستبد، آقایان اوباما و سارکوزی و بلر دست دوستی دراز کرده بودند و آنتونی گیدنز جامعه شناس معروف سخن از این گفته بود که لیبی در حال تبدیل شدن به نروژ شمال آفریقا می باشد. نه، بنظر می رسد ، بلکه علت این بود که قذافی تصمیم گرفته بود که دیگر نفت را به دلاری که هر روز از ارزشش بیشتر کاسته می شود نفروشد و در برابر آن طلا بخواهد. این وحشت از دینارهای طلای قذافی در آفریقا بود که قذافی را به سرنوشت صدام دچار کرد. صدام حسین هم قبل از سقوط، شروع به فروش نفت با پولهای سخت غیر دلاری کرده بود.)
البته وقتی مردمی ناتوان از این باشند که با استفاده از نیروی خود، استبداد را بر اندازند، طبیعتا مردمی نیستند که از فرهنگ دموکراتیک که نشات گرفته از عارف بودن به حقوق ذاتی انسان است برخوردار باشند و بنا براین نمی شود کاسه از آش داغتر شد و برای آنها نسخه دموکراسی تجویز کرد. نمونه آخر آن لیبی می باشد که این مرزهای قبایلی و منطقه ای و اسلام بیشتر از نوع القاعده ای می باشد که خطهای قرمز را در رقابتهای سیاسی رسم کرده اند حرف اول را در رقابت های سیاسی بعد از قذافی می زند و بهمین علت است که با اینکه قذافی به تاریخ پیوسته است، ولی زندانی کردن و شکنجه و اعدام بوسیله " انقلابیون" ادامه پیدا کرده است (1) و کشور تقسیم شده است به مجموعه ای از شهر- کشور. و یا اینکه باید ده سال از حمله به افغانستان و سرنگونی طالبان می گذشت تا در کنفرانس دهمین سالگرد سرنگونی طالبان در بن ( حمله ای که بر سر آن نوعی اجماع جهانی ایجاد شده بود.) حمید کارزای بگوید که بهتر بود که حمله انجام نمی شد و راهی از درون برای تغییر یافت می شد.
دوباره وقتی به کارنامه سیاسی بیشتر کسانی که مدافع حمله نظامی و محاصره اقتصادی هستند نگاه می کنیم، متوجه می شویم که در اندیشه سیاسی اینها چه از نوع استالینستهای سابق و یا خمینیستهایی که بعدا تبدیل شدن به جریان دو خردادی و اخیرا راست افراطی، هیچگاه برای مردم و نظر و توانایی آنها، حساب باز نکرده اند. استالینستها که در پی حاکم کردن طبقه کارگر و زحمتکشان بودند، از آنجا که این طبقه را دارای قوه تشخیص نمی دانستند، برایشان حزب پیشاهنگ و پیشتاز ایجاد می کردند تا این طبقات را رهبری کنند. خمینستها نیز که باورمند به ولایت فقیه بودند و مردم را از جمله صغار وایتام می دانستند که دارای قوه تشخیص نیستند و بر اساس همین باور بود که بر علیه منتخب آنها در خرداد شصت کودتا کردند و تبدیل شدند به کودتا چی. بعد هم که از قدرت بیرون افتادند و با موج دوم خرداد به قدرت باز گشتند، هنوز مردم را دارای قوه تشخیص نمی دانستند و باز به همین علت بود که استراتژیست اصلاح طلبان، آقای حجاریان، تئوری فشار از پایین و چانه زنی از بالا را مطرح کرد. این نگاه ابزاری به مردم، نشان از حاکمیت گفتمان ولایت فقیهی در بین روشنفکران و سیاستمداران این گروه داشت و بهمین علت بود که مردم فرو کاسته شدند به ماشین رای دادن و منتخب آنها، آقای خاتمی، از تعارفات که بگذریم در عمل، هیچگاه مردم را به چیزی نگرفت و بنابراین به جای حساب پس دادن به مردم و فرا خواندن آنها به صحنه دفاع از حقوق خود، حتی وقتی هم که برای دفاع از آن در 18 تیر وارد صحنه شدند توی دهان دانشجویان زد و آنها را تنها گذاشت. در نتیجه تبدیل شد به تدارکاتچی ولی مطلقه فقیه و بر انتخابات/انتصابات پر از تقلب مجلس و ریاست جمهوری مهر تایید زد و نشان داد که چقدر به قسمی که در اجرای قانون اساسی خورده است وفاد ار است و در نتیجه احمدی نژاد شد نتیجه جریان اصلاح طلبی.
در اینجا می شود دید که اینها هیچگاه در عمل سیاسی خود، مردم و حقوق ذاتی انسان را به حساب نیاورده اند و البته این هیچ دلیلی جز این نمی تواند داشته باشد، که خود از این حقوق غافلند و عارف نبودن به حقوق ذاتی انسان سبب شده است که قدرت را اصل و در نتیجه، هم وسیله و هم هدف را قدرت بدانند و به همین علت حال دخیل به ضریح کاخ سفید بسته اند و توجیه گر و مدافع حمله نظامی بوطن و محاصره اقتصادی. در اینجا نیز می شود متوجه شد که در این اصل راهنمای ایشان نیز از زمان خمینیست بودن و دوران اصلاح طلبی خود و حال وارد دوران راست افراطی شدن، تغییری ایجاد نشده است و از منظر نخبه گرای این افراد، هنوز مردم و توانایی هایشان به حسابی نیستند و این دومین مخرج مشترکی و پلی می باشد که آنها را به گذشته خود پیوند و نشان می دهد که در اندیشه راهنمای این افراد تغییری ماهوی رخ نداده است و سفر از حوضه علمیه قم به ضریح کاخ سفید، نه سفر که فقط برداشتن یک قدم یوده است.

حقارت و ناتوانی خود را حقارت و ناتوانی مردم می پندارند
مردمی در آتش استبداد و فساد و فقر و اعتیاد و خشونتهای اجتماعی می سوزند و این افراد، حال می خواهند دوباره آتش دیگری بر سر مردم ببارند و بهانه هم اینست که مردم نمی توانند. فرا افکنی می کنند و ناتوانی و حقارت خود را ناتوانی و حقارت مردم می پندارند و هیچ از خود سوال نمی کنند که اگر این مردم ناتوان بودند پس چگونه بود که کودتای انتخاباتی را بر نتافتند و پایه های رژیم استبدای را به لرزه در آوردند؟ حال به جای انجام کار علمی و کار صحیح که همان تبار شناسی جنبش سبز است و کوشش در یافتن پاسخ این سوال که چگونه شد جنبشی که بگونه ای خود جوش میلیونها نفر را به خیابانها کشاند و دنیا را به اعجاب، اینگونه فرو نشست تا از طریق یافتن علل فرو نشستن آن و تشخیص و ترمیم کاستی های آن، یاری کرد تا مردم دوباره روی به جنبش آورند و این بار با جنبشی وسیع تر مانند انقلاب بهمن، تمامی مرزهای طبقاتی و قومی و جنسی را در نوردند و رژیم از درون پاره پاره شده ولایت مطلقه فقیه را در کنار استبداد سلطنتی به خاک بسپرد، در اثر فراافکنی، این عدم توانایی را فرض گرفته اند تا از آن پایه ای بسازند برای دفاع از نظریه بکار گیری محاصره اقتصادی و حمله نظامی به مام وطن.
بسیار جالب است که این افراد تا زمانی که اصلاح طلب بودند برای توجیه روش اصلاح طلبی، همیشه از طریق سیاست ترس عمل کرده بودند ( همان روشی که همیشه راستهای افراطی در غرب برای اجرای سیاستهای خود بکار گرفته اند. مانند ترس از تروریسم، ترس از اسلام، ترس از فرو ریختن نظام بانکی که بعنوان اهرم اصلی سرمایه داری وحشی عمل می کند.) و مردم را از قدر قدرتی رژیم ترسانده اند که اگر مردم زیاده خواهی کنند رژیم دست به کشتار عظیم خواهد زد و سخن از هزینه دادن و اینکه صرف نمی کند می زدند. ولی حال که خیمه در کنار کاخ سفید زده اند و وابستگی مالی از طرق مختلف به این قدرت پیدا کرده اند، کشتار بسیار وسیعتر ایرانیان را بوسیله قدرتهای خارجی، را اگرچه نامطلوب! ولی قابل چشم پوشی می دانند
به بیان دیگر، اگر این افراد از فرهنگ آزادی بهره مند و آزادی را روش قرار داده بودند ضرورتا روش استقرار آزادیها را از طریق عمل خود مردم با یاد اوری کردن توانایی های آنها و نه با بمب و موشک کشوری که برای حفظ و گسترش منافع خود بیش از 120 پایگاه نظامی در سرتاسر جهان ایجاد و نصف هزینه نظامی در جهان را به خود اختصاص داده است. از جمله متوجه می شدند که:
وقتی آزادی هدف است، روش نیز آزادی می شود و در نتیجه انسان معمار سرنوشت خود
فرهنگ نقد و خصوص خود نقدی که متاسفانه به علت شیفتگی به قدرت در میان بسیاری از اهل قلم کالایی بس کمیاب است، راه سرنگون کردن رژیم و استقرار آزادیها را به نسل جوان می نمایاند. در این شک نیست که در بین قشری از جوانان احساس سرخوردگی و کز کرده گی در نتیجه شکست جنبش ایجاد شده است و البته اصلاح طلبان و گفتمان اصلاح طلبی مسئولیت بس سنگینی را در این بین بر عهده دارند. در هر حال این در نقد علل ظهور جنبش (2) و نیز علل شکست جنبش و به یاد آوردن حقوق و تواناییهای ایرانیان است که در دل افسرده ها و ناامید ها نیز امید و اراده به تغییر متولد شده و جنبش روی به پیروزی خواهد آورد:

عامل کارتر و اوباما و نقش آنها در انقلاب بهمن و جنبش سبز
جنبش های اجتماعی همیشه حاصل و نتیجه تعامل و کنش متقابل عوامل درونی و بیرونی هستند که ترکیب مناسب این عوامل سبب می شود که جنبشی ایجاد و پیروز بشود. عامل خارجی، یکی از این عوامل تعیین کننده می باشد.   تبار شناسی جنبش سبز شباهت عامل خارجی انقلاب بهمن و جنبش سبز را به ما می نمایاند. توضیح اینکه، انتخاب جیمی کارتر بر مبنای دفاع از حقوق بشر در سال 1976 برای مخالفان استبداد شاهی، اینگونه تلقی شد که دفاع آمریکا از شاه دیگر دفاعی مطلق نخواهد بود و این اطمینان از مطلق نبودن حمایت رژیمی که بشدت به آمریکا وابسته بود، سبب شد که هم مخالفان بر فعالیت های خود بیافزایند و هم شاه از شدت سرکوب، قدری بکاهد و در نتیجه یکی از شروط برای شروع جنبش، ایجاد شد.
انتخاب اوباما نیز و در نتیجه برداشته شدن تهدید دائم جنگ دولت بوش، نیز سبب شد که جامعه، احساس کند که با به جنبش در آمدن مردم، خطر خارجی ایجاد نخواهد شد و این اطمینان، از عوامل اصلی جنبش خود جوشی شد که نه تنها رهبران سمبلیک آن، بلکه اکثریت شرکت کننده در آن، حتی تا ساعاتی پیش از شرکت باور نمی کردند که به جنبش در آیند.
در اینجا می بینیم که تا زمانی که جامعه احساس خطر و تهدید و تحدید از عامل خارجی دارد، به جنبش در نمی آید ونیز در همین جاست که متوجه می شویم که چرا رژیم بیش از سی سال است که کشور را از یک بحران به بحران دیگری کشانده است. نیک می داند که بدون وجود بحران، محکوم به سقوط است. این تنها در دوره خاتمی بود که دولت او سعی در بحران زدایی کرد. علت هم جز این نبود که احساس می کرد که حداقل، بخشی از جامعه به دولت او شانسی را داده است تا بدون جنبش اعتراضی به اهداف خود برسد. البته اینکه خاتمی ثابت کرد که نه مرد میدان که مرد از دست دادن فرصتهای عظیم است، سخنی دیگری می باشد.

این گفتمان حاکم بود که انقلاب بهمن را به پیروزی و جنبش سبز را به شکست کشاند
اگر چه عامل خارجی در ایجاد انقلاب بهمن و جنبش سبز، تقریبا شبیه بهم بوند ولی نقطه اصلی افتراق و تفاوت بنیادی این دو جنبش در گفتمان حاکم بر آنها بود. گفتمان انقلاب 57، گفتمان انقلاب بود و سرنگونی استبداد سلطنتی و بنا بر این از روز اول، ولایت مطلقه شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران که حزب فراگیر ایجاد و عضویت در آن را اجباری کرده بود ( البته کسانی که عضو نمی شدند مخیر بودند که بین خارج و زندان رفتن یکی را انتخاب! کنند.)، را هدف قرار داد و از این منظر نمی توانست که حداقل در مرحله براندازی پیروز نشود. در حالیکه گفتمان حاکم بر جنبش سبز، گفتمان اصلاح طلبی بود. در طول بیش از بیست سال در اختیار داشتن دانشگاه ها و رسانه ها، روایتهایی جعل و تحریف شده از حوادث انقلاب تا خرداد شصت تحویل نسل جوان شده بود تا انقلاب بهمن را مترادف استبداد و خشونت بدانند و جالب این بود که اکثریت اپوزوسیون نیز با این روایتها همراهی و همکاری کامل کرده بودند و همراه این روایات شده بودند (هر کسی از ظن خود شد یار من.) اصلا نسل جوان نمی دانست ( و هنوز بسیاری نمی دانند.) که کودتایی در انقلاب و بر ضد اهداف و اندیشه راهنمای انقلاب و کسانی که به آن وفادار مانده بودند انجام شده است و در نتیجه، استبدادی که جان آنها را به لب رسانیده و کشور را در حلقه آتش قرار داده است نه نتیجه انقلاب که نتیجه کودتا در انقلاب بوده است و حال این کودتا چیان ( ضد انقلابیون لباس انقلاب بر تن کرده که امر بر بسیاریشان هم مشتبه شده بود و شده است.) هستند که هم برای پنهان کردن نقش خود در این کودتا و هم برای از دست ندادن قدرت، کودتا بر علیه اولین منتخب مردم که حاضر نشده بود که دفاع از آزادیها را فدای قدرت بیشتر کند، در اجماعی فراگیر به تحریف تاریخی دست زده اند و برکناری رئیس جمهور را برکناری قانونی و به علت بی کفایتی او نمایانده اند. (3)
دیگر اینکه با معرفی و تدریس انتخابی تئوریهای انقلابات اجتماعی و بیشتر تئوریسین های لیبرال در دانشگاه ها، سرنوشتی جبری و خونبار برای تمامی انقلابها، در نظر نسل جوان، تصویر کردند. جوان باید باور می کرد که انقلاب کردن معادل خشونت است و نتیجه ای جز استبدادی سهمگین تر ندارد. بدون این دو باور، امکان نداشت که نسل جوان گفتمان اصلاح طلبی را بپذیرد.

حقارت، عنصر اصلی گفتمان اصلاح طلبی
یکی از اصلی ترین عناصر شکل دهنده گفتمان اصلاح طلبی عنصر حقارت می باشد. حقارت از این منظر که جوان می باید می پذیرفت که در زیر خیمه قانون اساسی حد و مرز عمل خود را تعیین کند. خیمه ای که در آن ولی مطلقه فقیه حق وتو کردن نظر و رای آحاد ملت را دارد. به بیان دیگر، می باید می پذیرفت که شهروند درجه صفر است ( در دوران آپارتاید در آفریقای جنوبی، سیاهان شهروند درجه دو بودند و از حقوق، گرچه نابرابر، بهره مند بودند و مناطقی، مانند مناطق متعلق به زولوها، دارای حق خود مختاری محدودی بودند و هم اینکه نقض قانون اساسی به خلع رئیس دولت منجر می شد، در حالیکه در ایران و بنا بر تعبیر شورای نگهبان، اختیارات ولی فقیه تنها کف اختیارات او را تشکیل می دهند و سقف آن سر به آسمان می زند و حد و حدودی برای آن وجود ندارد. حکم حکومتی که اولین بار بوسیله آقای کروبی به اجرا در آمد، از جمله این اختیارات غیر قانونی می باشد.) و البته پذیرفتن این نقش در کاغذ کادوهایی زیبا مانند عقلانی عمل کردن، واقعیت گرایی، پراگماتیسم، زیاده خواه نبودن، کف مطالبات، "انتخاب" بین بد و بدتر و...و پیچیده شده بود.
از این منظر، جنبش اصلاح طلب سبز که به جای <حق من کو> ( حق حاکمیت بر سرنوشت خود و وطن) سخن از < رای من کو> می زد، از قبل خود را محکوم به شکست کرده بود. بهمین علت بود که در همان زمان نوشتم که حلقه ضعیف جنبش در رهبری و گفتمان اصلاح طلبی آن است. البته این درست است که بعد از سرکوب، جمع زیادی از مردم با دادن شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه و استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی، هدف واقعی خود را به نمایش گذاشتند. ولی دیدیم که ناگهان لشکر روشنفکران و سیاستمداران اصلاح طلب بر سر آنها ریختند و آنها را متهم به زیاده خواهی! کردند و آقای موسوی خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی ولایت مطلقه فقیه زد و آقای کروبی سخن از دوران طلایی امام و اینگونه بود که دینامیسم جنبش سبز بر عکس جنبشهای اجتماعی موفق، بر عکس شد و از تعداد شرکت کنندگان روز بروز کاسته شد تا جایی که بسختی می شد حتی از حضورشان در پیاده روها و در زمان خرید را شاهد بود.
البته میخکوب شدن رهبران سمبلیک جنبش در رای من کو و یورش گردانهای روشنفکران اصلاح طلب بر مردم، نمی توانست که مانع به خانه رفتن مردم بشود اگر خود نسل جوان، از انجام انقلاب ترس نداشت. بنا براین نقش روشنفکر مسئول و آزادیخواه، از بین بردن عوامل این ترس است و نه اینکه در واشنگتن و در کاخ سفید خیمه بر پا کند و بگوید که از آنجا که ایرانیان، انسانهای ناتوانی هستند، پس شما با محاصره اقتصادی و بمب و موشک خود به کمک آنها بیایید.
البته کسانی که سخن از حمله نظامی برای استقرار دموکراسی می زنند، برای دفاع از نظر خود، نه نگاهی به فجایع افغانستان و عراق در همسایگی امان می اندازند و نه فاجعه در حال گسترش لیبی، بلکه به تبلیغات دولت جورج بوش رجوع می کنند و مثال ژاپن را می زنند که از طریق شکست نظامی و فتح کشور بود که ژاپن دارای نظامی دموکراتیک شد. در نگاه اول هر کسی می تواند حق را به اینها بدهد ولی وقتی این ادعا را در واقعیت و امور واقع ژاپن مقایسه می کنیم با واقعیتی دیگر روبرو می شویم. برای مثال، ژاپن قبل از جنگ، وارد تجربه با دموکراسی شده بود و دارای دولتی نیمه دموکراتیک که انتخابات بر گزار می کرد و مجلسی نسبتا منتخب مردم شده بود. بنا براین، این آمریکاییان نبودند که این انتخابات و پارلمان را در ژاپن ایجاد کردند. دولت آمریکا برای کنترل اوضاع ژاپن، امپراطور را که مسئولیت جنگ و جنایتهای جنگی را باید بر عهده می گرفت، مصونیت داد و به این ترتیب، ژاپن بر عکس آلمان، هیچوقت مستولیت خود در مورد جنگ و جنایتهای جنگی را بر عهده نگرفت و این یکی از اصلی ترین علل می باشد که ژاپن هنوز مشکلات جدی با کشورهایی دارد که مورد تجاوز قرار داد دارد. دیگر اینکه، با وجودی که نیروهای چپ ژاپن که قبل از جنگ سرکوب می شدند بعد از شکست ژاپن، ازادی هایی یافتند ولی این دوره چندی نپایید و دولت آمریکا سالها سانسور شدیدی بر ژاپن برقرار کرد و در همین دوران با ظهور مک کارتیسم، وضعیت بدتر و سازمانهای چپ دوباره سرکوب شدند.
با وجود این بعد از هفت سال، آمریکا، ساختارهای دموکراتیک در ژاپن را بر قرار کرد ولی وقتی به بد بینی شدید جامعه ژاپنی به سیاستمداران نگاه می کنیم و اینکه یک حزب، بیش از چهل سال است که قدرت را در دست دارد و بنابراین هیچ چرخش قدرتی صورت نگرفته است، از خود سوال می کنیم که با وجود اینکه نزدیک هفتاد سال از شکست ژاپن می گذرد، آیا ژاپن واقعا دارای ساختار و فرهنگ دموکراتیک سیاسی می باشد؟ (4)

آخر اینکه اگر غرب واقعا خواهان استقرار دموکراسی در کشور ما می باشد، می تواند سیاستهایی را در پیش بگیرد که نه به حمله نظامی نیاز دارد و نه محاصره اقتصادی و نه بودجه ای قابل توجهی و در عین حال کمکی بسیار جدی به جنبش ایرانیان خواهد کرد. از جمله، روابط دیپلماتیک خود را با رژیم یا قطع کرده و یا به پایین ترین سطح برساند. خوداری از فروش اسلحه و نیز تکنولوژی که رژیم را قادر می کند تا در رسانه ها و اینترنت اختلال ایجاد کرده و جاسوسی کند. ندادن قرضه به رژیم و جلوگیری از چنین اقدامی توسط بانکها و نهادهای اقتصادی.
مجموعه ای از این پیشنهاد ها را مدتی پیش بنی صدر در کریستین ساینس مونیتور منتشر کرد. (5)
اینگونه است که متوجه می شویم که دولتهای غربی اگر واقعا قصد کمک به جنبش دموکراتیک ایران را دارند، توانا به بکار گیری سیاستهایی دارند که هم بسیار موثرتر از محاصر اقتصادی و حمله هوایی هستند و هم خسارت جانی و مالی ندارد. چرا بجای توجیه گر و مشوق شدن برای حمله نظامی بوطن، مشوق اینگونه سیاستها نمی شویم؟

نتیجه گیری
همانقدر که این صحیح است که کسانی می باشند که مخالفتشان با حمله نظامی و محاصره اقتصادی ناشی از باورهای چپ می باشد ( که البته وقتی شاهد روابط سلطه حتی در درون جامعه آمریکا هستیم، جامعه ای که در آن ثروت 400 نفر برابر ثروت نصف جمعیت آمریکا می باشد (6) و همینگونه رابطه نابرابر را با دیگر کشورها مشاهده می کنیم و ایجاد 120 پایگاه نظامی در سراسر جهان برای دفاع از این رابطه نا برابر، چگونه می شود با این باور در اینجا موافق نشد؟) و بسیاری از کسانی که مدافع حمله نظامی می باشند ( در این مقاله از سلطنت طلبان سخنی زده نشد، زیرا که موافقت بسیاری از آنها در حمله به ایران بدوران رونالد ریگان باز می گردد و کاری مستقل را طلب می کند.) خود قبلا از همکاران و دستیاران رژیم بوده و بیشتر در نتیجه رانده شدن در بازی قدرت و برای بازگیری آن بهر قیمت، توجیه گر و مدافع حمله به خاک وطن شده اند. ولی عامل و علت اصلی مخالفت با هر گونه حمله نظامی و محاصره اقتصادی نشات گرفته از عمل وجدان تاریخی جامعه ملی می باشد که تجاوز به مام وطن را بر نمی تابد.
آخر اینکه، از آنجا که ایجاد رژیم مردم سالار، تنها از طریق جنبش دموکراتیک سراسری مردم توانایی ایجاد شدن را دارد، وظیفه کسانی که در پی آزاد و مردم سالار کردن ایران مستقل هستند، جز این نمی باشد که عواملی که مانع جنبش عمومی شده اند را شناسایی و راه حلها را با مردم در میان گذاشته تا از این طریق، جنبش عمومی، با کمترین خسارت، استبداد پنهان شده در لباس دین را در کنار استبداد سلطنتی دفن کرده تا بعد از نزدیک 120 سال مبارزه برای آزادی و استقلال، ایران روی آزادی و استقلال را دیده تا از این طریق با استفاده از استعدادهای عظیم وطن،با سرعت رشدی شگفت انگیز عقب ماندگی تاریخی را جبران، شکافهای عظیم طبقاتی و منطقه ای را پر کرده و در استقلال، ایران، یکی از پیشرفته ترین کشورها ی جهان بشود.



1.   www.guardian.co.uk

2. در همان اوائل جنبش تحلیل زیر را در مورد علل ظهور جنبش منتشر کردم
The archaeology of Iran’s regime
www.opendemocracy.net

3. برای اطلاع از تاریخ این کودتا هموطنان می توانند که به تحقیق زیر مراجعه کنند
تبار شناسی کودتای خرداد شصت_ بخش اول
جنبش سبز در پیوند با کودتای خرداد شصت؟
zamaaneh.com
تبار شناسی کودتای شصت – بخش دوم
zamaaneh.com
تبار شناسی کودتای شصت – بخش سوم
خمینی و انتخاب بنی‌صدر
zamaaneh.com
تبار شناسی کودتای خرداد شصت – بخش چهارم
نبرد نخبگان بر سر قدرت یا آزادی؟
zamaaneh.com
تبار شناسی انقلاب- بخش پنجم
خطاهای جبران‌ناپذیر
zamaaneh.com
تبار شناسی انقلاب_ بخش ششم
حمله‌ی خشونت‌بار به دانشگاه‌ها
zamaaneh.com
تبار شناسی کودتای خرداد شصت- بخش هفتم
جنگ قدرت یا تقابل اسلام‌ها
zamaaneh.com
تبار شناسی کودتای خرداد شصت- بخش هشتم- آخر
تبار شناسی کودتای خرداد شصت_ بخش هشتم_ آخر - جنبش سبز در ارتباط با کودتای خرداد شصت


4. برای اطلاعات بیشتر می توانید به منابع زیر مراجعه کنید
John Dower: Embracing Defeat and Norma’s Field work, in the Realm of the Dying Emperor
و
bostonreview.net
و
www.historyandpolicy.org
همچنین:
www.amazon.com

5.   balatarin.com
6.   www.good.is

کنفرانس" شيفتگان قدرت در بروکسل چه بود؟




هدف از برگزاری " کنفرانس" شيفتگان قدرت در بروکسل چه بود؟
محمود دلخواسته

" مخرج مشترک گفتمان اصلاح طلبی و گفتمان وابستگي، دو عنصر بنيادی اصالت بخشيدن به قدرت و عنصر حقارت می باشد و اينگونه است که به يکی از اصلی ترين دلائلی پی می بريم که توضيح می دهد که به چه آسانی بخشی از اصلاح طلبان ديروز تبديل می شوند به کسانی که به خدمت قدرتهای غربی در می آيند و دخيل به ضريح کاخ سفيد می بندند."

بعد از شکست "کنفرانس" شيفتگان قدرت، در مرکز اولاف پالمه در استکهلم و با "درس گيری" از آن، اين افراد در صد انجام کنفرانس ديگری در بروکسل شدند که اين بار نه در پشت درهای بسته که با درهای باز کار خود را انجام دهند و به اين ترتيب معلوم شد که علتی که در توجيه برگزاری جلسه در پشت درهای بسته بيان کرده بودند ( اينکه عده ای از شرکت کنندگان از داخل ايران می باشند و هدف حفظ امنيت آنها بوده است.) دروغ بوده است مگر آنکه بگوييم اين بار شرکت کنندگان داخل کشور را بر پشت درهای بسته نگاه داشته و راه نداده اند!. از اين که بگذريم دو سوال اصلی نياز به پاسخ دارد:
1 - اين افراد برای چه کاری و با چه هدفی در بروکسل جمع شده بودند؟
2 - چرا هر بار که غرب، محاصره اقتصادی را بکار گرفته و گزينه حملۀ نظامی بوطن را روی ميز گذاشته است، اين افراد ناگهان به جنبش در می يايند و بدنبال ايجاد آلترناتيو می شوند؟!

پاسخ ها را از طريق يافت مخرج مشترک سخنرانی ها براحتی می شود يافت، که در سخنرانی آقای رياحی با بيشترين شفافيت بيان شده است:
«تعامل با غرب هنوز به شکل تابو وجود دارد و اپوزيسيون هنوز گيج عمل مي‌کند. مردم در شعارهای خود عملا از غرب کمک مي‌خواهند، اما اپوزيسيون هنوز مخفيانه رابطه برقرار مي‌کند و اين هراس از تماس و ارتباط با غرب وجود دارد در حاليکه نگاه به تجربه‌ها نشان مي‌دهد که کشورها بعد از جنگ سرد به دموکراسی نرسيدند مگر اين که از غرب کمک گرفتند. ما اگر خواهان استقرار دموکراسی با کمترين هزينه و سريعترين زمان هستيم، بايد عامل اساسی هر اتحادی را در کنار دو تضاد دموکراسی ديکتاتوری و سنت و مدرنيسم را کنار تضاد غربگرايی قرار دهيم. غربگرا يعنی نيروهايی که از دوستی و ياری گرفتن از غرب ابايی ندارند و مي‌خواهند از اين رهگذر به خواسته‌های خود برسند.» 1

آقای رياحی خوب می داند که، در حال حاضر، اشخاص وابسته و سر سپرده در خدمت بيگانگان هميشه هدف اصلی را در پشت مفاهيم حقوق بشر و دمکراسی پنهان می کنند و بنابر اين برای پی بردن به هدف اصلی برپايی اين جلسه، نياز به شناخت انديشه راهنمای سخنرانی ها از ميان آنچه که گفته شده و آنچه که گفته نشده است می باشد. بکار گيری اين روش است که ما را متوجه می کند که هدف اصلی جلسه بروکسل، نه گفتگو با مردم ويا به جنبش عمومی خواندن مردم برای سرنگونی مافيای حاکم ، بلکه همسو کردن خود با سياست نيرو های مسلط غرب و خود را در اختيار آنها گذاشتن است تا در آينده رويايی اشان جزء رانت خوارهای سياسی- اقتصادی وطن بشوند.
البته کوشش برای اينکه خود را در چنين موقعيتی قرار دادن از شاهراه مردم را بيچاره و ناتوان شمردن می گذرد چرا که بدون اين ناتوانی را اصل و فرض گرفتن و سعی در قبولاندن آن به مردم، اين کوشش، نقش بر آب زدن می شود:
باقرزاده: " مردم ديگر با توجه به شرايط سوريه حاضر نيستند به خيابان‌ها بيايند. 2

مهتدی: " يکی از اين احساس‌ها، حس انتظار و ناتوانی در مردم ايران در کنار نارضايتی بسيار عميقی است که از وضعيت اجتماعی و اقتصادی وجود دارد و ظاهرا هيچ اهرمی برای کاهش نارضايتی در اختيار حکومت نيست. نوعی نا اميدی و انتظار در اين شرايط به چشم مي‌خورد." 3

البته مردم را ناتوان فرض کردن، در واقع، شکل ديگری از طرز فکر ولايت فقيهی می باشد. چرا که آقای خمينی از آنجا که مردم را "ايتام" تصور می کرد و "صغار"، به خود حق رهبری می داد و اينها با ناتوان تصوير کردن مردم، خود را جانشين آنها کرده اند و به خود اجازه داده اند که به عنوان آقا/خانم بالاسر، جای آنها و برای آنها تصميم بگيرند. البته وقتی به اسامی و گذشته شرکت کنندگان دقت می کنيم متوجه می شويم که اکثريت مطلق افراد شرکت کننده، سابقا يا استالينيست بوده اند و يا خمينيست و يا سلطنت طلب و بنابراين بشدت نخبه گرا. بنابراين پر واضح است که در فعاليتهای سياسی نه تنها مردم را و نظر آنها را به شماری نمی آورند بلکه، خود را در مقام رهبری آنها قرار ميدهند و مانند شاه سابق و آقايان خمينی و خامنه ای با مردم، رفتار" ايتام و صغار" را در پيش می گيرند.

پيشينه کوشش در ساختن آلترناتيو وابسته
البته نبايد از ياد برد که گرد همايی هايی مانند استهکلم و بروکسل برای به قدرت رسيدن از طريق بخدمت قدرت خارجی در آمدن، آخرين موج از اين نوع کوشش کردنها می باشند. از کوششهای آقای رضا پهلوی که از زمان رونالد ريگان که در پی نشستن بر تخت طاووس از طريق سازمان سيا بود که بگذريم و نيز، کوشش آقايان رفسنجانی و خامنه اي، در زمانی که از آينده خود مطمئن نبودند، و بنا بر خاطرات مک فارلين، از طريق ديويد کيمچي، به دولت ريگان اطلاع داده بودند که در برابر حمايت دولت آمريکا حاضر هستند اقای خمينی را زهر کش کنند ،4 و در اين جريان، آقای رفسنجانی نام حدود هزار نفر از "ميانه روها" را به سرهنگ اوليور نورث داده بود بگذريم ،5 موج جديد جريانهای وابسته بعد از دوره خاتمي، که به سياست تنش زدايی روی آورده بود و کلينتون از آن استقبال، و بعد از حمله بوش به عراق شروع می شود. برای نمونه، کمی بعد از حمله آمريکا به عراق می باشد که آقای محسن سازگارا از ايران خارج می شوند و به لندن وارد و آقايان حسين باقر زاده و ماشالله آجودانی را به عنوان سخنگويان خود در انگلستان بر می گزيند و ثروتمندان زمان محمد رضا شاه به اميد تبديل شدن به رانت خوارهای جديد جشن مفصلی برای ايشان و همسرشان در هتل هيلتون لندن ترتيب می دهند و در آنجا از ايشان به نام رئيس جمهور آينده ايران نام برده می شود. رئيس جمهوری که قانون اساسی خود را هم نوشته بود و در آن چنان اختياراتی به خود عطا کرده بود که کم از ولايت مطلقه فقيه نداشت و بنی صدر که از برنامه مطلع شده بود دست به افشاگری زده و ايشان را احمد چلبی و حميد کارزای ايران خواند و اينگونه برنامه، نقش بر آب می شود تا جايی که حتی آقای باقر زاده نماينده ايشان به انتقاد از قانون اساسی ايشان می پردازند و آقای سازگارا بدروغ متوسل و می گويند که اصلا چيزی قانون اساسی ننوشته اند! 6 از آن زمان تا حال نيز هرگاه اپوزسيون وابسته به اين نتيجه رسيده و يا مطلع شده است که غرب، برگ گزينه نظامی را دوباره روی ميز قرار داده است، از هول اينکه نکند کلاهشان پس معرکه بماند، به ياد اين افتاده اند که آلترناتيو وابسته خود را هر چه زودتر بروی ميز قدرتهای غربی به اميد گوشه گوشه چشمی نشان دادن، قرار بدهند.

در گفتمان وابستگي، مردم ايران ناتوان و بايد نقش نعش را بازی کنند
همانقدر که فعالان سياسی که در خط استقلال و آزادی عمل می کنند، تغيير رژيم را تنها از طريق فعال کردن جامعه ملی و به ياد آوردن تواناييهای مردم و عارف شدن ايرانيان به حقوق انسانی و ملی آنها، دنبال می کنند، قدرت طلبان که تشنگی قدرت، سبب شده است تا از سرنوشت نيروهای وابسته و بلايی که بر سر کشور خود آورده و می آورند ( از فاجعه در حال انجام عراق و افغانستان گرفته تا نمونه های آخر آن را در ليبی که به مجموعه ای از شهر-کشور تقسيم شده است و يا سوريه، که با در استخدام در آمدن قدرتهای غربی و جيره خوار شدن و در خدمت قطر و عربستان در آمدن ارتش " آزادی بخش" سوريه می بينيم.) را يا نبينند و يا به توجيه آن روی آورند، مردم را به هيچ حسابی نمی آورند. قبلا گفته بودم که عنصر اصلی گفتمان اصلاح طلبی را عنصر حقارت تشکيل می دهد و اينکه تا ايرانی خود را و خواسته هايش را حقير به حساب نياورد امکان ندارد حقارت پذيرفتن عمل دردرون خيمه ولايت مطلقه فقيه را بپذيرد 7 . ولی در اينجا متوجه مخرج مشترک اين عنصر در هردو گفتمان اصلاح طلبی و گفتمان وابستگی می شويم و اينگونه است که به يکی از اصلی ترين دلائلی پی می بريم که توضيح می دهد که به چه آسانی بخشی از اصلاح طلبان ديروز تبديل می شوند به کسانی که به خدمت قدرتهای غربی در می آيند و دخيل به ضريح کاخ سفيد می بندند. در واقع از منظر راهنما در انديشه اين افراد هيچ تغيير کيفی رخ نداده است، چرا که نخبه گرا بوده و نخبه گرا مانده و بنابراين مردم را به پشيزی به حساب نمی آورده اند و نمی آورند. علت اصلی آنهم اين می باشد که درگير انواع و اقسام گفتمانهای قدرت هستند و بنابراين به قدرت اصالت بخشيده و خود را در برابر آن حقير و بنابراين سر خم کردن در برابر آن را امری طبيعی می دانند. آقای حميد کرزای که شرکت کنندگان در جلسه بروکسل در آرزوی اين می باشند که پای خود را در جای پای ايشان بگذارند، نقش محوری خود را حقير پنداشتن ( خود، در اينجا هم به عنوان صفت شخصی و هم به عنوان صفت ملی و مردم بکار رفته است.)، به عنوان پيش شرط نقض اصل استقلال و مرتکب خيانت شدن را بسيار شفاف توضيح می دهد و توجيه گر مداخلات ديگر کشورها در افغانستان: "پاکستان اگر زورش بکشد مداخله مي‌کند و اگر زور ايران نيز بکشد مداخله مي‌کند آمريکا هم که زور دارد مداخله مي‌کند و اگر ما هم زور داشتيم در واشنگتن مداخله مي‌کنيم و رئيس جمهوری مي‌آوريم که تابع منافع افغانستان باشد، زور ما بکشد در انتخابات آن‌ها مداخله مي‌کنيم تا يک دست‌نشانده خود را بياوريم، مثلی که آن‌ها کردند" 8.

نتيجه گيری
وقتی به محتوای سخن سخنرانان در اين جلسه دقت می کنيم متوجه می شويم که:1- خطاب آنها قدرتهای غربی با هدف به بازی گرفته شدن از طرف اين دولتها می باشد و آرزوی آنها، نقش حميدکرزای و چلبی در ايران را بازی کردن. يک چنين کوششی چند صفت مشخصه را در اين افراد را نشان می دهد: 2- عطش شديد به قدرت. 3 - قدرت را اصل و هدف نهايی گرفتن. 4- خود را در مقابل قدرت، حقير فرض کردن و بنابراين از طريق به دست گرفتن قدرت، عقده شديد حقارتی را که از آن رنج می برند، قدری تسکين دادن. 5- فراافکنی کردن و بنابراين حقارت و ناتوانی خود را در مردم ديدن و مردم را اينگونه به حساب آوردن.
البته وقتی از منظر باور ولايت فقيهی اين افراد، ايرانيان، موجوداتی ناتوان به حساب می آيند و در نتيجه در صف "ايتام و صغار" قرار دارند، بنابراين هم می شود به جای آنها تصميم گرفت و هم آنها را بازی داد. نمی شود تصور اين را کرد که افرادی باشند که هم يادآور تواناييهای مردم باشند و هم به حقوق انسانی و ملی خود آگاه باشند و در عين حال، ذلت به خدمت قدرتهای خارجی که کوششی سيستماتيک را در کنترل منابع خاورميانه بکار برده و می برند، در آمدن را بپذيرند.
البته يکی از مهمترين تفاوتهاي، ملی گرايی در ايران با کشورهای عربی در اين است که در وجدان جامعه ملی ايراني، اصل استقلال، مهمترين اصل را تشکيل می دهد و نقض کننده اين اصل را خائن بوطن بحساب می آورد. بنابراين ، اين افراد نياز دارند که توجه کنند که در فردای ايران آزاد، يک يک اين افراد، به عنوان خائن، در صندلی داغ، وجدان جامعه ملی قرار خواهند گرفت و بايد جواب پس دهند. بنابراين پيشنهاد می شود که قبلا از آنکه دير شود، خود را به نقد کشيده و از راه رفته باز آيند.
--------------------
1- http://www.iranglobal.info/node/8186

2- همان
3- همان
4- Robert C. Mc Farlane, Special Trust (Cadell & Davies, New York, 1994); p. 17-20

5- https://balatarin.com/permlink/2012/6/4/3046385
6- يادداشتی بر مقاله سازگارا و دوست من،
http://mag.gooya.com/politics/archives/026803.php

7- مقاله ای که بی بی سی منتشر نکرد
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=46503

8- http://radiozamaneh.com/news/afghanistan/2012/07/05/16666

سورن: چپ سازمانی در آزمونی تاریخی؟!

بهروز سورن: چپ سازمانی در آزمونی تاریخی؟!


برخی از نیروها با چند صد نفر به جنگل ها روانه می شدند و در پی زدن جرقه انقلاب بودند, برخی دیگر با چند هزار نیروی سازمانی خود از غرب حمله کردند و میخواستند پایتخت را تصرف کنند, آن دیگران بدنبال بحرکت درآوردن موتور کوچک برای چرخش موتور بزرگ انقلاب بودند, برخی نیز از شوک انفجار داخلی و زایش هیولائی بنام سازمان اکثریت از شکم خود هنوز سرگیجه داشتند. سایر نیروهای چپ نیز با درکی غیر واقعی از توازن قوا, شرایط سیاسی وقت و نیروی عظیم و مهلک حاکمیت, عقب نشینی سازمانی را دیر شروع کردند. تقصیر به گردن هیچ کس نبود و نیست, چپ سازمانی به دلایل بسیار بیش از این در توان نداشت و مشخصه آن پراکندگی بود. این پراکندگی و اتمیزه بودن هنوز ادامه دارد.

اطلاعیه نشست مشترک احزاب، سازمانها و نهادهای چپ و کمونیست - تلاش برای شکل دادن به یک بدیل سوسیالیستی

.................
اوائل دهه شصت بود که خبری در زندان سید علی خان اصفهان مبنی بر اطلاعیه مشترک میان تعدادی از تشکلهای چپ در خارج از کشور منتشر شد . این خبر از سوئی نشاندهنده بازسازی برخی از سازمانهای سرکوب شده توسط جانیان جمهوری اسلامی در خارج از کشور بود و از زاویه ای دیگر نوید تقویت بنیه نیروی مبارز و مقاوم چپ و به تبع آن افشای گسترده ترجنایات رژیم در زندانهای کشور را میداد. جنایاتی که شاید با اقدامات مشترک نیروهای سیاسی و فشارهای بین المللی میتوانست متوقف و یا امیدوارانه تقلیل یابد.
مشابه این خبر نیز بعدها در زندان دستگرد اصفهان بند 3 منتشر شد و بدنبال آن موجی از امید و خوشبینی به آینده ای طلائی! و مملو از رهائی در میان زندانیان براه افتاد. پچ پچ ها جان گرفتند, اندیشه ها از دیوارهای بلند زندان به دنیای آزاد پرواز کردند, تحلیل شرایط سیاسی و اجتماعی آپ دیت شدند, قدم زدنهای دو نفره و بحث های سفره ای چند نفره در میان چپ های زندانی از سر گرفته و عنصر مقاومت در برابر سرکوبها در زندان تقویت شد.
اینهمه درکی تخیلی از توان نیروهای چپ و رادیکال سازمانی در میان زندانیان سیاسی بود و با نگاهی به گذشته میتوان بدان اعتراف کرد. توازن قوای انقلاب و ضد انقلاب یا مورد بحث نبود و یا درکی انتزاعی از آن داده میشد و بر همان اساس نیز سیاست های سازمانی اتخاذ میشد. برخی از نیروها با چند صد نفر به جنگل ها روانه می شدند و در پی زدن جرقه انقلاب بودند, برخی دیگر با چند هزار نیروی سازمانی خود از غرب حمله کردند و میخواستند پایتخت را تصرف کنند, آن دیگران بدنبال بحرکت درآوردن موتور کوچک برای چرخش موتور بزرگ انقلاب بودند, برخی نیز از شوک انفجار داخلی و زایش هیولائی بنام سازمان اکثریت از شکم خود هنوز سرگیجه داشتند. سایر نیروهای چپ نیز با درکی غیر واقعی از توازن قوا, شرایط سیاسی وقت و نیروی عظیم و مهلک حاکمیت, عقب نشینی سازمانی را دیر شروع کردند. تقصیر به گردن هیچ کس نبود و نیست, چپ سازمانی به دلایل بسیار بیش از این در توان نداشت و مشخصه آن پراکندگی بود. این پراکندگی و اتمیزه بودن هنوز ادامه دارد.
آرزوی اتحاد عمل چپ, آرزوئی دیرینه و به قدمت فردای آغاز سرکوب تشکلهای سیاسی پراکنده توسط جمهوری اسلامی است. از آن تاریخ نزدیک به سه دهه میگذرد و در بر همان پاشنه میچرخد. تعدادی ازرهبران قدیمی که بمرور زمان تقدس یافته اند هنوز رهبر هستند و بخشی از چپ در شکل و شمایل تا کنونی خود بیشتر به برگی از تاریخ شبیه است و نه نیروئی سیاسی که موثر در تحولات سیاسی جاری است.
نسل جوان متاسفانه با تاریخ سرکوب سازمانهای چپ آشنا نیستند زیرا حضور این طیف را در تحولات سیاسی سه دهه اخیر احساس نکرده اند. این نسل حتی با کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت نیز آشنائی ندارد. جائی خواندم که در یک نظر سنجی وبلاگی بخش اعظم پاسخ دهندگان به این سوال که از دهه شصت چه میدانید؟ به جنگ میان ایران و عراق اشاره داشته اند و حتی بندرت از کشتار زندانیان سیاسی در زندانهای رژیم سخن گفته اند.
چنانچه توجه کنیم که پاسخ دهندگان بخش آگاه و قلم زن و دسترسی به اینترنت داشته اند پس میتوان این موضوع را به کلیت جوانان کشورمان بسط و نتیجه گرفت که چپ بطور کلی در وقایع سیاسی و افکار عمومی جوانان غایب است.جایگاهی ندارد و خروارها کار برای شناساندن آن در برابر فعالین این طیف است.
اندیشه چپ اما زنده است. عدالت جوئی و برابری طلبی اما هرگز نمی میرد. کارگران کشورمان مدافع پیگیر حقوق خود و تشکلهای خود هستند. اگر چه امروز این موضوع نسبی, اما در آینده ای نزدیک شاهد حضور گسترده آنان در مبارزات سیاسی و اجتماعی خواهیم بود و همین نیروست که مطالبات برابری طلبانه را در راس خواستهای خود قرار خواهد داد. قطعا چپ بیهوده موجودیت ندارد و عناصر و نطفه های پیوند آنان با جنبش کارگری را میتوان امروز مشاهده و بر شمرد.
اینکه نیروهای متشکل چپ ایران و بویژه در خارج از کشور که مشکلات سرکوب و موانع تجمع آنها ناقابل است در کنار هم بنشینند و گفتگو کنند, از آرزوهائی بوده است که فعالین سیاسی منفرد چپ سالهاست درباره آن مینویسند و قلم میزنند. این گفتگو همیشه جاری بوده است و سازمانها کمتر بدان توجه داشته اند. دیالوگ متقابل نبوده است زیرا سنتی در میان گروههای سیاسی است که پاسخگو به فرد نباشند و از سطحی جمعی به اندازه های فردی نغلطند.
جالب اینجاست که فعالین سیاسی عضو این سازمانها نیز همیشه در برابر این معضل چپ و ضرورتهای دیالوگ میان این نیروها سکوت کرده اند زیرا که نقد به خود و سازمان خود مکروه! است. هرجا که تجمعی از بخشی از آنها صورت گرفته, پیش از راهیابی و پشتیبانی از این عمل مثبت در فکر عمده کردن نقاط افتراق و انگشت گذاشتن و تاکید کردن بر آن نکات بوده اند. ( ناگفته نماند که برخی از تشکلهای موجود گامهای بزرگی به هر دلیل برای نشر دمکراسی درونی در سازمان خود برداشته اند و نقش شخصیتهای سنتی را حذف کرده اند).
سرانجام چنین نگرشی پراکندگی این نیروها و کم اثری آنها بوده است. کار را بجائی رساندند که حتی در آکسیونهای  مشترک حول خواستهای رادیکال عمومی و دمکراتیک نیز در کنار هم قرار نگرفتند. تنها فضای فعالیت مشترک میان نیروهای متشکل و افراد حضور در نهادهای دمکراتیک محلی بوده است و آنهم مشروط به اینکه اصول تشکیلاتی زیر پا گذاشته نشود.
البته نقد هائی نیز جسته گریخته به فعالین منفرد چپ صورت می گیرد که تشکیلات پذیر نیستند, فردگرا و یا ضد سازمان هستند. این انتقادات متقابل هم فضائی برای بحث میخواهد و چه خوب که یکی از موضوعات قلم بدستان طیف سازمانی چپ که معمولا سکوت می کنند, شود. ناگفته پیداست که حضور وزین این فعالین منفرد در نهادهای دمکراتیک دال بر تشکیلات پذیری, و نه هژمونی پذیری آنها است.
اگر چه تعدادی از نظرمندان در این طیف به آینده موفقیت آمیز این اقدام خوشبین نیستند اما تن دادن نیروهای بسیط این طیف به هم گوئی و هم زیستی و مشارکتی عمل کردن اقدامی عقلانی است. نشاندهنده آن است که ضرورت های موجود به آنها تکانی داده است و مایلند که تحت فشار شرایط واکنش نشان دهند.
تردیدی نیست که تشکیل بلوک چپ و تقویت آن در حضور جبهه وابسته و متمول! راست که با دلارها و یورو های تزریق شده هدفی جز ترمز زدن به جنبش های رادیکال و مردمی در کشورمان ندارند, از ضرورت هاست. نباید از خاطر دور کرد که شرکت در این تجمع با تصویری مطلق گراست که میتواند به نومیدی ها دامن زده و این اقدام بسیار مهم سرانجام تلاش های موضعی شکست خورده و یا خاموش شده پیشین را بدنبال داشته باشد.
حمایت از این تلاش جمعی و نادر در میان تشکلهای چپ چند خاصیت دارد:
اول اینکه تمرینی است برای دمکراسی و میتواند راههای عملی و تجربی مشارکت و خردگرائی جمعی را به بخشی از این نیروهای شرکت کننده, نشان دهد.
دوم اینکه میتواند به خواستی عمومی تر و مطرح در بازار! سیاست که جای چپ را بطور کلی خالی می بینند,  با حضور خود پاسخ دهد.
سوم اینکه امکان آلترناتیو برابری خواه و حامی کارگران را در افکار عمومی و در برابر تلاشهای جبهه سرمایه برای آلترناتیو سازی از میان سازشکاران حرفه ای مطرح کند.
چهارم اینکه  حضور سکتاریسم در میان چپ متشکل و نقش شخصیت سازی و پردازی در این طیف را کم رنگتر کند. تصمیم گیری ها را در عرض به مشارکت بگذارد و روش های دمکراتیک تر متناسب با پیشرفت های عصر امروز را در برابر چپ متشکل قرار دهد.
پنجم اینکه چپ نماهای راست را که به خود و دوستانشان ( در اتحاد برای دمکراسی ) لقب چپ میدهند رسوا کند و نقاب چپ از چهره فریبکارانه راست های معامله جو بردارد.
ششم اینکه اندیشه ورزی و کثرت گرائی را ضمن حضور گرایشات گوناگون, در طیف حاضر در این مجموعه تقویت و خوشبینانه گامهای موثرتر جمعی را بردارند. ( کار مشترک را با ایجاد زمینه های نظری و سیاسی تشکلها برای ادغام در هم نمیتوان یکی دانست. چنانچه توجه کنیم که بحث های اقنائی!! به تجربه در میان نیروهای چپ که میانگین سنی آنها بالای پنجاه است, کابردی نداشته و ندارد, بنابر این میتوان در نظر داشت که گروهها و سازمانهای دخیل با حفظ پایه های نظری خود بر اساس حداقل های مشترک خویش میتوانند کار صواب! و مشترک با دیگران را در برنامه خود قرار دهند.
10. 07. 2012
بهروز سورن

ت اطلاعات مانع ملاقات مسعود باستانی و مهسا امرآبادی شد

وزارت اطلاعات مانع ملاقات مسعود باستانی و مهسا امرآبادی شد

جوانان برای حقوق بشر ایران youth for human rights:ira
 مسعود باستانی که حدود ۵۰ روز قبل تقاضای ملاقات با همسر در بند خود مهسا امرآبادی را از مسئولین زندان کرده بود، بتازگی از سوی ریاست زندان رجایی شهر کرج مطلع گردیده وزارت اطلاعات مخالف صورت گرفتن این ملاقات می‌باشد.
به گزارش ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، مسعود باستانی روزنامه نگار در بند که در زندان رجایی شهر کرج بسر می‌برد حدود ۵۰ روز پیش تقاضای ملاقات با همسر زندانی خود در بند زنان زندان اوین مهسا امر آبادی را با مسئولین زندان مطرح نموده بود که بتازگی مردانی رییس زندان رجایی شهر به وی اعلان کرد، وزارت اطلاعات مانع ملاقات وی با همسرش می‌باشد.
از سوی دیگر مادر این زندانی سیاسی نیز از دادستانی تقاضا نموده که فرزندش با همسر خود ملاقاتی داشته باشد، ولی دادستان نیز با این موضوع مخالفت کرده است.
مسعود باستانی از تاریخ ۱۴ تیر ماه ۱۳۸۸ بازداشت و به اتهام تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی برای ایجاد اغتشاش به شش سال زندان محکوم شده است. وی تا بهمن ماه ۱۳۸۸ در زندان اوین به سر می‌برد، اما در تاریخ پنجم بهمن ماه ۱۳۸۸ در اقدامی خلاف قانون و بر خلاف اصل تفکیک و طبقه‌بندی زندانیان از زندان اوین به زندان رجایی‌شهر که محل نگهداری مجرمین خطرناک است، منتقل و در این زندان نگهداری شد.
مهسا امرآبادی نیز در ۲۲ خرداد ۱۳۹۰، به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام از طریق مصاحبه و گزارش‌ از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی مقیسه به یک سال حبس محکوم شده بود. وی در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ماه سال جاری خود را برای اجرای محکومیت به زندان اوین معرفی نمود.
بررسی موارد حقوقی نقض شده در این گزارش:
•    ماده ۳۷ کنوانسیون حقوق زندانیان: زندانیان باید با نظارت لازم، اجازه ارتباط برقرار کردن با خانواده و دوستان خود در فواصل زمانی معین را داشته باشند. این ارتباط می‌تواند شامل نامه نگاری و تماس تلفنی یا ملاقات حضوری در زندان باشد.
•    ماده ۱۸۰ آئین‎نامه اجرایی سازمان زندان‌ها و اقدامات تامینی و تربیتی کشور: کلیه محکومان و مته‌مان تحت نظارت کامل و طبق مقررات این آیین‏نامه مجاز به داشتن ارتباط با بستگان و آشنایان خود می‌‏باشند و این ارتباط بوسیله ملاقات و مکاتبه‏‌ها انجام می‌‏پذیرد.