نگاهی انتقادی به ساخت یابی زبانی نزد اصلاح طلبان دینی / عقلانیت توحیدی در کارزار فهم مشترک زبانی
ویکو فیلسوف ایتالیایی، چرخه تاریخ را به سه دوره ی بازگشت پذیر تفکیک می کند. دوره ی اسطوره ای یا دوره ی ایزدان، دوره ی هیراتیکی یا کاهنی و دوره ی دموتیکی یا عامه ی مردم. در دوران نخست که دوران پیشا افلاطونی است، زبان کارکردی شاعرانه یافته بود. واژگان را برخوردار از نیرویی ذاتی می پنداشتند و زبان را حائز قدرتی جسمانی. نمونه های بارز این رویکرد را در آثار هومر چون ایلیاد و ادیسه می توان بازیافت. اما مرحله ی دوم که با آثار افلاطون آغاز می شود، وضعیت متفاوتی را از خود برجای می گذارد. مرحله ی هیراتیک یا کاهنی که تاثیر ویژه ی خود را بر زبان نیز آشکار می کند. در این مرحله زبان دیگر آن شاعرانگی گذشته را ندارد، کمتر جسمانی است و جنبه های جدلی، مجازی و قیاسی می یابد. زبان در این دوره پیوسته می شود و کارکرد جادویی واژگان، جای خود را به نوع توالی و ترتیب خطی زبانی می دهد. در این دوران است که انسانها نسبت به کارکردهای چندگانه ی زبان آشنا می شوند و چندگانگی کارکرد زبانی، با خود ابهامی مستتر نیز به همراه می آورد. این دوران زبانی، مصادف با ظهور دو دین مسیحیت و اسلام می شود و از این روی، متالهان مسیحی و مسلمان، دستگاه معرف شناختی خود را برپایه ی این شیوه ی قیاسی قرار می دهند. قیاس به منزله ی نوعی استنتاج از صغری و کبری وحی، در میان مفسران و شارحان این دو دین به وفور خود را نشان داده است. این تفسیر بیش از آنکه از ذات ایزدی واژگان منسوب به پروردگار برآمده باشد، نوعی وضعیت زبانی است که از کارکردهای مجازی و تمثیلی زبان بهره می جوید. نورتروپ فرای این موضوع را بخوبی بیان کرده است:« درباره ی زبان قیاسی نظر بر این قرار گرفت که زبان فریضه ی مذهبی است، جوابی است کلامی به وحی که کلام خداوندی است. برای این منظور شکلی از اشکال قیاس لازم بود، والا حقیقتی پیدا نمی شد که بتوان به جای آن زبان انسانی گذاشت»
اما در عین حال، این زبان که خود را واکنشی در برابر کلام الهی می دانست که بایستی شاعرانگی و رمز و راز کلامش رمزگشایی شود، با مشکلات بزرگی هم روبرو بود که بعدها به یکی از اصلی ترین مایه های نقد زبان مجازی عالمان دینی بدل شد. مساله این بود که آیا استدلال قیاسی آنها، راه به چیز جدیدی می برد و سخن تازه ای با خود دارد؟! آیا در نهایت همه چیز به نوعی بازی زبانی نمی ماند. فرای این موضوع را در «کتاب مقدس و ادبیات» بررسی می کند و می نویسد:« تلقی قیاسی از زبان، برای تمایز وجود از لاوجود، معیاری به دست نمی دهد. به لحاظ دستوری و منطقی و نحوی، تفاوتی بین شیر و اسب تکشاخ وجود ندارد: بحث وجود واقعی، وارد حوزه ی ترتیب لغات از حیث لغت بودن نمی گردد. اگر هم چنین شود، بین استدلال و توجیه تفاوت واقعی در کار درنمی آید، چون در هر دو شیوه، کلمات را به طور یکسانی مرتب می کنند. با معیارهای بیرون از کلمات است که می توان این تفاوت را برقرار کرد، و نخستین معیار از این معیارها لازم است معیار «چیزها» یا اشیا موجود در طبیعت باشد»
————————————————————————————————————————
واژه هایی که این روزها اصلاح طلبان دینی در سطح متفکران و کنشگران سیاسی به کار می برند، مناقشاتی را با خود به همراه داشته است. ترکیباتی چون «اسلام رحمانی» یا «عقلانیت توحیدی»، که می رود در کنار تعابیر مختلف جای خود را در حوزه ی نظریه پردازی دینی باز کند. حال آنکه این عبارت سازی ها تا چه اندازه ای واکنشی اند و تا چه اندازه ای از بن مایه های نیرومند نظری برخوردارند، در ادامه مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت؛ اما شاید آنچه طرح نمودنش ضروری تر به نظر رسد، بنیان مفهوم سازی در تشیع است. اگر معیار خوزه کازنووا برجسته ترین جامعه شناس دین را در عصر حاضر مبنی بر شباهت های قابل توجه اسلام شیعی و کاتولیسیسم بپذیریم، از این روی می شود بر سر کارکردهای مشترک زبانی این دو نیز سخن گفت. تاکید هر دو بر نوعی تفسیر دینی مبتنی بر ساخت واژگانی است و از این روی فقه بیش از آنکه نوعی روزآمدسازی متون مقدس باشد، نوعی رمزگشایی ساخت زبانی است. اما مساله این است که آیا این رمزگشایی از ساخت زبانی، تنها در ساخت زبان باقی می ماند، یا در دنیای واقع بر واقعیت پدیده های حقیقتا موجود نیز دلالت های راهبردی دارد؟
این پرسش را شاید بشود با بررسی نمونه های متاخر به پاسخ مطلوب خود رساند: «عقلانیت توحیدی»؛ این چگونه عقلانیتی است و نسبت عقلانیت با توحید در چیست، در میان قرائت های گونه گون از عقلانیت و توحید، که خود به تنهایی در نزد دینداران نیز مناقشه برانگیزند، چگونه می توان این دو را در کنار هم نشاند؟ آیا همجواری واژگان تنها به صرف برطرف کردن نوعی حداقل های زبانی پذیرفتنی و پویا است یا آنکه همجواری زبانی برای تاثیرگذاری بر وضعیت موجود پیرامونش بایستی از نوعی همجواری عینی و دارای نشانه های تاریخی-کارکردی نیز باید ریشه گیرد؟
این پرسش ها پیش از هر مساله ی دیگری، در مواجهه با ترکیب هایی به ظاهر مطبوع اما از منظر ساخت زبانی نارسا، خود را می نمایانند. وقتی با ترکیبی چون عقلانیت توحیدی روبرو می شویم، اگر اندکی با جامعه شناسی معاصر آشنایی داشته باشیم، به یاد تعابیر هابرماس خواهیم افتاد که کنش را در دو نمود « ابزاری» و «ارتباطی» مورد بررسی قرار داده است. عقلانیت مطلوب دنیای معاصر که خود را در برهم کنش های ارتباطی نشان می دهد، با آنچه داشتن گزاره هایی کلی درباره ی واقعیت از طریق زبان نامیده می شود پیوند هایی دارد. رابرت هولاب در کتاب خود درباره ی هابرماس، «نقد در حوزه ی عمومی»، این رویکرد هابرماس در تبیین انواع کنش را، با تلاش های ویکو در قرن هیجدهم، دارای قرابت های نزدیکی می بیند. بگذارید ابتدا بطور خلاصه این دو را معرفی کنیم:
کنش ابزاری: کنشی که در امتداد ابزارهای خاص و قواعد کار تنظیم می شود و مسیری یکسویه را به سمت نیل به هدفی مشخص و از پیش تعیین شده می پیماید. از نظر هابرماس عقلانیت مروج این نوع کنش، بر تحریف های زبانی و بصری که بویژه از جانب رسانه ها ترویج می شود استوار است.
کنش ارتباطی: رسیدن به وضعیتی که برهم کنش در راستای رسیدن به وضعیتی تفاهمی و بدون دخالت عوامل بیرونی امکان پذیر گردد. در این وضعیت است که انسان ها تلاش می کنند واقعیت بیرونی را با برقراری نوعی تماس و همکاری پیوسته ی انسانی برسازند. هابرماس بر این باور است که انسان ها در کنش ارتباطی، بجای بهره گیری از رویکردهای ابزاری، بایستی از خود زبان بهره گیرند. اما تعبیر او از زبان، ابزار شدگی زبان در راستای تحریف واقعیت را برنمی تابد و معتقد است برای آنکه زبان بتواند کارآیی داشته باشد، فهم مشترک بنیادی در مورد مفهوم اجزای زبان ضروری است.
«فهم مشترک از زبان»؛ این جان مایه ی اصلی باور هابرماس درباره ی عقلانیت برساخته از کنش ارتباطی است که امروزه رایج ترین شکل از کنش انسانی در جوامع دموکراتیک شمرده می شود. حال باید دید که آیا تعابیر برساخته ی متفکران دینی که بخاطر ویژگی های قیاسی و مجازی شان تنها در حیطه ی بازی زبانی باقی می مانند، می توانند خود را به گونه ای بنمایانند که فهم مشترک زبانی را برآورده سازند؟! آیا درباره ی تعابیر نوظهوری چون «اسلام رحمانی» و «عقلانیت توحیدی»، نوعی فهم مشترک زبانی وجود دارد؟!
این پرسش ها را در مواجهه با تازه ترین اعلام مواضع حجه الاسلام محسن کدیور قرار می دهیم. کدیور در جایی ازاین گفتگو، چنین می گوید:«قبول تکثر و تنوع با پذیرش حداقلهای سه گانه، منافی نگرش از منظر اسلام رحمانی یا سکولار به جامعه و جهان نیست. آنچنانکه رهبران جنبش در داخل در عین باور به تکثر، در چارچوب یادشده، از منظر اسلام رحمانی به جامعه و جهان می نگرند.» این تعبیر در حالی بکار برده می شود که کدیور در بخش دیگری از این گفتگو می گوید:« استبداد داخلی و اپوزیسیون سکولار ستیزه جوی خارج از کشور از بالا آمدن و مطرح شدن اسلام رحمانی به یک میزان نگرانند و هر دو جریان برای بیرون کردن رقیب به هیچیک از موازین اخلاقی پای بند نیستند. این دو جریان علیرغم ظواهر متفاوت دو روی یک سکه اند و در روش کاملا یکسانند.» علاوه بر تاکید بر نوعی ویژگی قیاسی در این جمله که سکولارهای ستیزه جو و استبداد داخلی را با یکدیگر قیاس می کند و برای من یادآور آن تعبیر قیاسی معروف خاتمی در قیاس میان دو واژه ی لیبرالیسم و فاشیسم است؛ این دو تعبیر را از یک متن واحد بدین جهت انتخاب کرده ام تا نشان دهم چگونه تلاش برای مقبول و غایی جلوه دادن یک ساخت زبانی مجازی پیش از آنکه خود را در معرض فهم مشترک زبانی قرار دهد، می تواند آسیب زا باشد. یک ساخت زبانی به مثابه نوعی پندار، پیش از آنکه دیگر ساخت های زبانی موجود را با الفاظی چون ستیزه جو از میدان به در برد و خود را یگانه فهم مطلوب جلوه دهد، بایستی به گسترانیدن بستری از گفتگوی تفهمی یاری رساند تا زبان از شکل تماما مجازی خود به درآید و در نسبتی با واقعیت موجود زمانه اش قرار گیرد. این اشکال نه تنها بر اصلاح طلبان دینی چون کدیور و ترکیب سازی های آنان وارد است، که بسیاری از متفکران به اصطلاح سکولار و لائیک را نیز در برمی گیرد. من تفکر کسانی چون اسماعیل نوری علا را نیز به جهت نوعی گریز از گفتگوی تفهمی، به لحاظ شکلی در همین رده قرار می دهم. با این تفاوت که گریز آنان از ورود به برهم کنش زبانی، نه گریز ساخت زبانی سکولار، بل نوعی بدفهمی از این ساخت زبانی است، در حالی که ریشه های این گریز اصلاح طلبان دینی از ورود به برهم کنش زبانی، از ساخت هیراتیکی زبان دینی نیز برمی خیزد.
این همان تناقض بنیادینی است که اصلاح طلبان دینی پیش از تلاش جهت هرگونه ترکیب سازی و انطباق ساخت زبانی شان با واقعیت بیرونی، بایستی به آن توجه کنند.