نویسنده و خواننده: پرستو فروهر، تدوین: سپهر عاطفی، موسیقی: Perle، انتشار: نشر آسو
این پاره در کست‌باکس
گزیده‌ای از عکس‌ها و سندهای مربوط به این پاره در زیر آمده است:

عکس و گواهینامه رانندگی اقدس جابری انصاری، مادر داریوش فروهر.
او از نخستین زنانی بود که در اصفهان گواهینامه گرفت و رانندگی ‌کرد.

اقدس جابری انصاری هنوز نوجوان بود که به عقد صادق فروهر درآمد.
در دی ۱۳۰۷ تنها فرزندشان داریوش به دنیا آمد.

در عکس پدربزرگم سرهنگ صادق فروهر دیده می‌شود.
او را تنها از همین عکس‌های قدیمی می‌شناسم.

اقدس جابری انصاری و فرزندش داریوش فروهر، ۱۳۱۳
„درعکس‌های قدیمی انگار هنوز مادر و پسر نشده‌اند؛
شبیه‌ نونهالانی‌ هستند كه‌ با هم‌ بزرگ می‌شوند تاسرنوشت‌ را تقسیم کنند.“

اقدس جابری انصاری و داریوش فروهر در جمع اقوام، اواخر دهه ۲۰

قرآن حاج خانوم که لای برگ‌هایش عکس‌های قدیمی را نگه می‌داشت.
عکس‌هایی از جوانی اقدس جابری انصاری و کودکی داریوش فروهر

قرآن و تسبیح حاج خانوم

نورالحاجیه نصیری مادربزرگ پدرم بود که حاج خانوم صدایش می‌کردیم.

حیاط خانه تهرانپارس است با دیوارهای کوتاه آجری،
سه پله سنگی تا روی ایوان،
باغچه‌ای پوشیده‌ از چمن و بوته‌ گل‌هایی‌ در حاشیه آن.
روز سوم اردیبهشت ۱۳۴۰ است، که آن دو ازدواج کردند.

با هم‌رزمان‌شان در حزب ملت ایران روی ایوان خانه تهرانپارس در روز سوم اردیبهشت ۱۳۴۰ که ازدواج کردند.
از راست: خسرو سیف، داریوش فروهر، پروانه اسکندری، هما دارابی، اصغر بهنام، بهروز برومند.

بهار ۱۳۴۶، تنها چند هفته پس از درگذشت مصدق

در خانۀ‌ ما هر آنچه یادآور مصدق بود با مهر و احترام حفظ می‌شد.
حتی کاغذهای چند شکلات که در دیداری با مادرم برای من فرستاده بود.

این یادداشت روی بسته‌‌ای بود که نامه‌های‌ مصدق‌ به‌ پروانه و داریوش فروهر‌ در آن قرار داشت.
مجموعه نامه‌ها در تارنمای فروهرها:
https://www.forouharha.net

آیین سوگواری مصدق است در احمدآباد.
روی نوار مشکی تاج‌گل آمده است: پیشکش حزب ملت ایران

آیین سوگواری مصدق است در احمدآباد.
روی نوار مشکی تاج‌گل آمده است: از سوی دبیرخانه حزب ملت ایران

متنی که داریوش فروهر در رثای مصدق در سال ۱۳۵۷ نوشته است.

حیاط خانه تهرانپارس است با باغچه‌ پوشیده‌ از چمن.
پروانه فروهر زیر چتری از شاخه‌های نازک بید مجنون ایستاده.

„باد که می‌آمد مادرم‌ از پنجره‌‌ رقص‌ شاخه‌های‌ نازك‌ بید مجنون‌ را نشانم‌ می‌داد
و التهابی‌ شیرین‌ در چشمهایش‌ می‌درخشید.“