۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

اهداف مداخله نظامی درليبی ورويکردهای مختلف نسبت به آن



تقی روزبه




وقوع بحران انقلابی وتکوين شتابناک آن درکشورهای شمال آفريقا ومنطقه خاورميانه،با اهميتی ژئوپوليتک برای کل نظام سرمايه داری وقدرت های بزرگ، آنها را سخت غافلگيرکرد .آنها اکنون درگيرودار تلاش برای حل يکی ازدشوارترين بحرانهای چنددهه اخيردريکی ازحلقات ضعيف،آسيب پذير ودرعين حال بس مهم رنجيره سرمايه داری هستند. منطقه ای که بدليل تأمين نفت ارزان برای بازارجهانی سرمايه وفروش سالانه دهها ميليارد دلار اسلحه توسط کنسرنهای عظيم،وصدورصدها ميليارد دلارکالا وخدمات، دارای اهميت بی همتائی برای گردش سرمايه است .بديهی است که تأمين وتضمين مافوق سودهائی اين چنين گزاف، بجزازطريق استقرار حکومت های مستبد نه ممکن بود ونه اکنون ممکن است.درچنين شرايطی اغراق نيست که اگروقوع اين انقلابات را يک زلزله وسونامی عظيم سياسی-اجتماعی وبهمان اندازه زلزله وسونامی ژاپن ويرانگربدانيم که کل منطقه را دربرگرفته و به سواحل امن وطلائی سرمايه يورش برده است.آماج اصلی اين بيداری بزرگ عليه استبداد های حاکم و وابسته به بازارجهانی ودولتهای بزرگ سرمايه، وهم چنين عليه فقروفساد وبيکاری گسترده ،عليرغم ثروت های افسانه ای اين منطقه است.ترکيب توأمان استبداد وشکاف های عظيم طبقاتی نيروی محرکه اين جنبش ها را تشکيل می دهد. ازسوی ديگر وقوع چنين بحرانی دراين حلقه استراتژيک که خود قدرت های بزرگ رسما آن را منطقه حياتی برای خود بشمارمی آورند،درشرايطی صورت گرفته است که کل جهان سرمايه وازجمله کشورهای متروپل دستخوش يکی ازوخيم ترين وهمه جانبه ترين بحران های اقتصادی وسياسی چنددهه اخيرخوداست. تهاجم های اخير سرمايه به کارگران وزحمتکشان و به اکثريت بزرگی ازشهروندان خود برای بازپس گيری بقايای دست آوردهای قرن بيستم وتشديد استثمار وسرشکن بارسنگين بحران بردوش آنها،گسترش شکاف های درونی جهان سرمايه وبهم خوردن موازنه قوا،شکل گيری قطب های جديدسرمايه بخصوص افول نقش ابرقدرتی آمريکا وگرفتارشدن درباتلاق جنگ های نيمه تمام عراق وافغانستان، بحران بزرگ محيط زيست ناشی ازماهيت طبيعت خوارانه سرمايه(که گوشه ازآن درزلزله وسونامی ژاپن ازپرده بيرون افتاد و موجب برانگيختگی جهانی گرديد)،وبالأخره بی اعتباری اخلاقی سرمايه که همواره جنگ وآدم خواری و ويرانگری را مفری برای گريزازبحران وتأمين فضای نوينی برای بازتوليد وبازگستری خودقراداده است، همه وهمه دست به دست هم داده وبشريت ونظام سرمايه داری حاکم برجهان را وارديکی ازسخت ترين بحران های خود کرده است.درنتيجه چنين وضعی نه فقط شاهد اوج تازه ای از بحران سرکردگی (هژمونيک) درميان بخش ها و قطب های های گوناگون سرمايه هستيم بلکه هم چنين شاهد بحران هژمونی سرمايه و بی اعتباری عظيم وروزافزون آن برتوده های مردم هستيم. می توان به روشنی بازتاب اين بحران همه جانبه را هم درگسترش اعتراضات توده ای در کشورهای متروپل نظيريونان ويا اخيرا درانگلستان يعنی دريکی ازباثبات ترين جزاير امن سرمايه و درتظاهرات صدها هزارنفری کارگران ودانشجويان وفعالين چپ آن مشاهده کرد، وهم دربروز بحران انقلابی در منطقه خاورميانه و درتهاجم نظامی برای کنترل آن، وهم درتشديد رقابت درونی جهان سرمايه و بالأخره دربحران عظيم محيط زيستی که به بارآورده است . بحران فوق دراساس بحران مناسبات نظم سرمايه داری وماحصل عملکردآن است که اکنون ازفازاقتصادی عبورکرده وبه عرصه های سياسی ومحيط زيستی ونظائرآن فرا می رويد،ونه آنگونه که سرمايه داران وتئوريسين های آن درتلاشندکه آن را با نارسائی ها وخطا ها دراين يا آن حوزه واين يا آن سياست توجيه ورفع ورجوع کنند. بی ترديد اگرچنين بحراني،با بحران آلترناتيو وخلأ ناشی ازآن مواجه نبود بسياربيش ازاين آسيب پذيرمی بود وچه بسا با گسستن حلقاتی استراتژيک ومهم اززنجيره جهانی سرمايه همراه می بود.


بديهی است که درچنين شرايطی نه فقط سست شدن حلقاتی از زنجيره جهانی سرمايه در خاورميانه يکی ازنتايج بحران فراگيرسرمايه وبيداری بزرگ مردم است ،بلکه خود متقابلا درتشديد بحران درسايرنقاط جهان مؤثراست.همانطورکه اشاره شد جهان غرب البته دربرابر اين بحران غافگيرشد،به خصوص باتوجه به بحران هژمونی و گرفتاری آمريکا درمناطق ديگر واکنش سريع نسبت به آن با تأخيرودشواری همراه شد. درگيرودارمقابله با آن، امپرياليسم باصطلاح تازه نفس "اتحاديه اروپا " درهمراهی با آمريکا، مسؤليت بخش مهمی ازاقدامات وواکنش های لازم را برعهده گرفت.باين ترتيب پس ازوقفه ای ناشی ازغافلگيری وآشفتگی اوليه،توافق برروی اولا: استراتژی بدست گرفتن ابتکارعمل اصلاحات ازبالا وحفظ ماشين دولتی وبويژه ارتش وارگانهای سرکوب مستقيم وجايگزينی مهره های سوخته ورسواشده باچهره های جديد واصلاح قانون اساسی ،وبدست گرفتن شعار"دموکراسی" وثانيا آمادگی برای مداخله نظامی-درصورت نياز- برای مهارانقلاب درمنطقه صورت گرفت. ازآن پس ديگرزدن مهرسازمان ملل براهداف واقدامات خود وبهره گيری ازفرصت هائی که نافرمانی ومبادرت به "خشونت" مستبدينی چون قذافی زمينه های آن را فراهم می ساخت، بااستفاده ازتجربه عراق درايجاد منظقه پروازممنوع وسرانجام سرنگونی صدام،و منفعل وبيطرف ساختن ويا همراه کردن چين وروسيه و... با اين سياست ها کاردشواری نبود. تاکتيک اصلی همان شگرد و فرمول شاخته شده قديمی بود:وقتی موج ها نيرومند باشند لازم است اندکی همراهی کنی تابتوانی آنها را تحت کنترل خود بگيری.






چرا مداخله نظامی لازم آمد


انباشت مطالبات، جان سختی مستبدين دربرابرخواستهای جنبش وبعضا کندی ويا نافرمانی آنها (مثل قذافی) دراجراء صلاحديد ها ودستورات اربابان قدرت وسرعت فراگيرشدن بحران درمنطقه وخطررايکاليزه شدن آن،لزوم مداخله فعال تری را برای مهاربحران اجتناب ناپذيرساخت.توقف فرايند انقلابی بحران وکاناليزه کردن آن توسط جايگزين های مناسب و سازگارباشرايط جديد منطقه، مستلزم مداخله نظامی وبکارگيری اهرم های مستقيم زور بود.واقعه حمله به ليبی با شعار ايجادمنطقه پروازممنوع وبا شعارجلوگيری ازکشتارانساني، ودرنقطه ديگری مداخله نظامی عربستان وامارات دربحرين دونمونه برجسته ازلزوکاربرد زور درمنطقه هستند. دونمونه ای که دوگانگی وسياست يک بام ودوهوای آنها را ،هم قلابی بودن شعاردموکراسی مورد ادعای آنها و هم دروغ بودن مداخله به بهانه جلوگيری ازکشتار را بخوبی آشکارساخت(درحقيقت آنها خود نيزهم چون همه موارد مشابه به کشتارغيرنظاميان ونابودی زيربناهای اقتصادی مشغول هستند). اتحاديه اروپا که بيشتربه عنوان يک اتحاديه اقتصادی شناخته می شد تا اقتصادی �نظامی و درسودای نشاندادن خود به عنوان يک ابرقدرت بود، وبويژه دولت فرانسه که دراين اتحاديه برای خود نقش رهبری نظامی را قائل است(عليرغم مخالفت آلمان ودرتضاد با آن ودرهمراهی با آمريکا وانگليس) ،با پافشاری برمداخله نظامی فرصت را برای عرض اندام خود مناسب يافت. بگذريم ازاهداف داخلی سارکوزی برای مستحکم کردن موقعيت لرزان خود. گزاف نيست که اگربحران ليبی را که (با صدور نفت ارزان وقرادادهای تسليحاتی ونظامی اش با اروپا ونقش آن در مقابله با سيل مهاجرت به اروپا) بخشی ازقلمرو منافع حياتی اروپا را تشکيل می دهد به عنوان دستاويزی برای نشاندادن دندان تيزاتحاديه اروپا وگامی مهم درورود آن به فازنظامی بدانيم.






جنگ ابزاری برای نجات سرمايه ازبحران


سرمايه هميشه تلاش کرده است بحران های خود را با فراافکنی وتوسل به جنگ چاره کند. امروزه جنگهای امپرياليستی جهانی بين قدرتهای بزرگ جای خود را به جنگ های موضعی ودايمی داده است.اکنون اين جنگها نه فقط حافظ منافع ممتازه ومبتنی براقتصاد رانتی منطقه است بلکه فراترازآن وسيله ای است برای فراافکنی بحران درخود کشورهای متروپل. جنگ ها با ويرانگری عظيم واعمال نظم جديد وباصطلاح "دولت سازی" همواره راه حلی بوده اند درخدمت رفع بحران بازتوليد سرمايه،تقسيم مجدد جهان وتوزيع نقش های جهانی وتنظيم ساختارهای نوين سرمايه.سرمايه بويژه دردوره های بحراني، هميشه درميان خون وکشتاروجنگ شيرازه درحال پاشيدن خود را سروسامان داده است. دامنه اهداف آنها نيزدرعمل فراترازآنچه چيزی است که تصويب شده است .چنانکه امروزه حتی سخن ازپياده کردن نيروی زمينی هم درميان است وهرچه که زمان می گذرد اهداف واقعی آنها بيشتروبيشترنمايان می شود. امروزه درآمريکا رسما ازلزوم مداخله وورود به جنگ درمنطقه بدليل حفظ منافع حياتی غرب(ليبی برای اروپا و عربستان وبحرين برای آمريکا ) سخن به ميان می آيد و معلوم ميشودکه داستان دموکراسی وجلوگيری ازکشتارغيرنظاميان صورتکی بيش برای پنهان نگهداشتن اهداف اصلی نيستند. بی ترديد درچنين شرايطی گسترش هرچه بيشترجنبش صلح وعليه جنگ برای مهارزدن به سوداهای سرمايه درمنطقه وبرای خاموش کردن اعتراضات درونی کشورهای مهاجم دارای اهميت زيادی خواهد بود


برای اتخاذ رويکرددرست واصولی نسبت به مداخله قدرتهای بزرگ درمنطقه قبل ازهرچيزبايد به اهداف اصلی واقعی اين مداخله توجه کرد.اين هدف های اصلی را می توان درمحورهای زيرخلاصه کرد:


1-هدف عمده مهارانقلاب وهدايت آن به کانال های اصلاحی دردولت های دوست ووابسته به قدرتهای بزرگ است.


2-حفظ منافع حياتی قدرت های بزرگ امپرياليستی وتأمين جريان نفت ارزان وبازارمصرفی بزرگ درمنطقه.


3-تغييرويا تضعيف دولتها وجريانهای غيردوست ومزاحم(سوريه،حماس وحزب الله) نيزوجه ديگری ازاهداف منطقه ای است.


دربرخورد با مداخله نظامی دولتهای غربی درليبی(ومنظقه)سه رويکردعمده موجود است که درنوشته بعدی به آن خواهيم پرداخت..










نگاهی به رويکردهای مختلف


آنچه که بهانه ودستاويز لازم برای مداخله مستقيم نظامی درليبی را(باهدف مهارانقلاب منطقه وحفظ منافع استراتژيک قدرت های بزرک غربی) فراهم ساخت،اقدامات خشونت آميزو تهديدهای جنون آسای قذافی بود نسبت به کشتارتک تک مخالفين.


درکنارآنها دعوت اتحاديه عرب وبرخی کشورهای آفريقائی که بطورکلی تحت نفوذ قدرت های بزرگ قراردارند وهم چنين قطعنامه سازمان ملل،پوشش ومشروعيت لازم را برای مداخله اين قدرت های بزرگ با فرارگرفتن درپشت شعارجلوگيری ازکشتارانسانی وحفاظت ازجان غيرنظاميان فراهم ساخت. مشروعيتی که درسايه آن هم چون فرشتگان نجات با بالهائی که اززيرآنها بمب ها ی اورانيوم رقيق شده وموشک هائی با قدرت تخريب عظيم برسروروی تأسيسات وساختمانها ونقاط مشکوک وغيرمشکوک ريخته می شوند که درنتيجه آن انسانهای بسياری بدون روشن شدن آمارشان کشته ومجروح می شوند وتأسيسات وزيرساخت های کشورشخم زد شده وويران می گردند.


وضعيت دوقطبی شده با طرح ضرورت حفظ جان غيرنظاميان ولزوم مداخله نظامی توسط قدرت های بزرگ اين سوال را پيشاروی هرکس وازجمله نيروهای مترقی ومدافع انقلاب،صلح و آزادی قرارمی دهد که که درچنين وضعيتی چه موضعی بايد اتخاذ شود؟


دربرخورد با آن سه رويکردمشهود ديده می شود:


رويکردی با دفاع آشکاروياضمنی ازمداخله نظامی همراه است* .رويکردديگری دربرابرمداخله امپرياليستی به دفاع ازديکتاتورها می پردازد( موضع گيری چاوزدرمورد ليبی وسوريه ازنمونه های برجسته آن است) وبالاخره رويکردی که با نه به مداخله قدرت های بزرگ ونه به ديکتاتورها متمايزمی شود وهردو آن را محکوم می کند.


البته اگردرجهان نيروی مداخله کننده بی طرف وبدون اميال امپرياليستی وتحت کنترل نهادی های مردمی وجود می داشتند،ابزارمناسبی برای مقابله با اينگونه جنون های ديکتاتورها بودند. اما دروضعيت کنونی انجام آن باتوسل به ماهيت اربابان جهان و اميال ومطامع امپرياليستی اشان هم چون سپردن حفاظت گوسفندان بدست گرگان است.آنها نه فقط خود به کشتارمتقابل دست می زنند بلکه به صورت چماق سرکوب برای مهارانقلاب منطقه وبرسرکارگماردن چهره های تازه ای ازمستبدين بجای کارگزاران سوخته شده کنونی عمل می کنند.اشتياق عظيم آنها به مداخله دراين نوع مناطق جزبوی مست کننده نفت وحفظ وگسترش منافع عظيم اشان نيست.هم چنان که عدم اشتياق آنها به مداخله درنقاط ديگر(ازجمله آفريقا) درمواردی که شاهد کشتارهای انسانی گسترده هستيم بدليل نبود منافع ويژه وپرچرب وچيل برای آنها شوقی برنمی انگيزد.


جنگ ادامه سياست است وسياست نيزادامه منافع طبقات وقدرت های حاکم. وهمين واقعيت تحت عنوان منافع حيانی ومنافع ملی اين يا آن قدرت بزرگ ويا منافع مشترکشان دراين يا آن نقطه جهان فرموله می شود.


انقلاب درهرنقطه ازجهان بی شک به حمايت وهمبستگی سايرگردانهای ضدسرمايه داری درنقاط ديگرجهان نيازمند است وبدون آن به سرانجام نمی رسد. اما اولا نقش اصلی ولازم را درميان خود جنبش ها دراين يا آن نقطه ايفاء می کنندو نيروهای ديگربه منزله نيروی پشتيبان هم چون شرط مکمل عمل می کنند. دراين رابطه مشخص نيزحمايت جنبش انترناسيوناليستی ازخواست وجنبش مردمان به پاخاسته درعرصه های گوناگون وازجمله حمايت سياسی ونيز فشاربه نهادهای رسمی بين المللی برای تحميل اقداماتی مثبت درآن راستا واجد اهميت است .هم چنانکه وجود چنين نيروی فعالی برای افشاء اهداف واقدامات قدرت های امپرياليستی وحتی عدولشان ازمصوبات سازمان ملل وپای بندی به ادعای ظاهری انسان دوستانه اشان دارای اهميت است.بنابراين وجود چنين نيروی فعال وهشيارجهانی حتی برای تحميل برخی اقدامات مثبت به سازوکارها ونهادهای جهانی موجود مهم است.


علاوه براين جنبش ها ونيروهای انقلابی وفعالين وگردانندگان آنها باوقوف به اهداف قدرت های بزرگ وخطرزائده شدنشان درصورت مداخله،واينکه درکوله پشتی نظاميان کالائی بنام دموکراسی وآزادی وجود ندارد(ونمونه های عراق وافغانستان و.. دراين مورد بسی گويايند)،نبايد باداشتن انتظار ويا درخواست مداخله نظامی ،جاده صاف کن آن بشوند. آنها بايد اشکال تاکتيکی واستراتژی مبارزه را بدون تکيه برچنين نيروهائی که خود مدافعان ديکتاتورها بوده اند به پيش ببرند وپيشروی وعقب نشينی خود را بادرنظرگرفتن اين واقعيت وتقويت حمايت همبستگی جهانی به پيش برند.آنها بايد بدانند که گشودن جاده مداخله قدرت های بزرگ، حتی اگربا نيت خيرصورت پذير،جزگشودن راه جهنم وسربرآوردن نيروهای مخرب وواپسگرا وحکومت های ديکتاتورنخواهد بود. آنها ممکن است آغازکننده باشند اما پايان آن ديگرنه اراده آنها،بلکه به منافع واراده قدرت های بزرگ مربوط می شود.


واقعيت اين است که درمورد ليبی بدليل وضعيت ويژه آنجا صفوف جنبش ضداستبدادی بصورت جنبشی باماهيت متناقض درآمده است که بدليل شکاف ماشين دولتی واختلافات شبه قبيله ای هم شامل توده های مبارزومخالف استبداد،ومخالف فقروتباهی وفلاکت هست وهم بخشی ازطبقه حاکمه وماشين دولتی را که تاديروزدرکنارقذافی قرارداشتند وامروزبه صفوف جنبش پيوسته اند دربرمی گيرد.آنها نقش مهمی دررهبری وهدايت جنبش بدست آورده اند. همين ها هستندکه دررابطه فعال باقدرت های خارجی قرارداشته وخواهان مداخلات روزافزونی ازسوی آنها هستند.


علاوه براين ها،مداخله نظامی شمشيردودمی است که می تواند با برانگيختن موجب موج ناسيوناليستی ناشی ازمداخله واشغال نظامي،حتی مواضع مستبدين موجود را تقويت کرده و سبب گسترش جنگهای داخلی وکشتارروزافزون گردد. دراين مورد بخصوص نمونه افغانستان که درآن پيشروی مجاهدين عليه طالبان درزيرچتربمباران های سنگين آمريکا ومتحدينش صورت گرفت و حتی منجربه سرگونی طالبان گشت وسپس به نوبه خود موجب برآمد مجدد طالبان گشت که امروزه دولت آمريکا ناچارشده است برای کنترل امور وخلاصی ازجنگ بی پايان بفکرمشارکت دادن آن درحکومت فاسدی شود که خود درافغانستان بوجود آورده است.بنابراين ماهيت وسرنوشت وثبات حکومتی که درزيرچترحمايت هواپيماها وتانک های مداخله گران شکل می گيرد بشدت مورد سوال است. پديده قرون وسطائی طالبان وگسترش بنيادگرائی دراين منطقه يکی ازپی آمدهای مهم اين نوع مداخلات است که گرحه اوباما مدعی است که هرگزاشتباه حمله به صدام را تکرارنخواهد کرد،اما درصورت ادامه آن اجتناب ناپذيراست. نبايد فراموش کرد که همواره راه های بسياری برای مهار سرکوب وجنايت های مستبدين وسرکوبگران وجود دارند که بااستفاده از فشارهای مثبت بين المللی می توان بدون توسل جستن به قدرت تهاجمی دولت های بزرگ وسپردن ابتکارعمل به دست آنها،آنها را بکارگرفت که البته با بی اعتنائی ويا مخالفت اين قدرت ها با اين گونه سازوکارها و دامن زدن به فرايند دوقطبی کردن اوضاع ،امکان بکارگيری اين نوع اقدامات با چالش های مهمی همراه است که بايد تاآنجاکه ممکن باشد خنثی گردند.


امروزه با قرارگرفتن درمقابل عمل انجام شده، تنها می توان با سياست محکوم کردن هردوسوی اين قطب-مستبدين ومداخله گران- که با اقدامات متقابل خود مشروعيت وحقانيت يکديگررا تقويت می کنند،دامنه مخرب آنها را کم کرد وبه صلح وآزادی وانقلابات مردمی ياری رساند.بخصوص با توجه به بروز ترديدها وشکاف هائی که دراردوی قدرت های بزرگ نسبت به ميزان وچگونگی واهداف اين مداخله شاهد آن هستيم و بانگرانی ازفرورفتن درباتلاق جنگ کنترل نشده ای توسط اين قدرت ها،نقش نيروهای ضدسرمايه داري، ضدجنگ ومدافع دموکراسی راستين، درکاستن ازنقش مخرب اين مداخله ها وپايان دادن به آن ودرعين حال تقويت صفوف جنبش ضداستبدادی-مطالباتی وفرايند انقلاب درمنطقه برجسته ترمی گردد.










*-مثلا موضعگيری کميته مرکزی سازمان اتحاد فدائيان خلق ايران، حمله نظامی وبمباران را بجای تأکيد برراه حل های سياسی با وجود آنکه خوداذعان دارندکه قدرت های بزرگ به دنبال منافع خودهستند،مورد تأييد قرارمی دهد.گوئی که تجربيات فاجعه بار عراق وافغانستان ...هنوز به اين گونه مدعيان آزادی ودموکراسی(سوسياليسم که پيش کش) نياموخته است که زيربمباران وکشتاروتجاوز واشغال جزبذرهای نفرت وانزجارنمی رويد وحاصل آن نيزجزبارتوليد نيروهائی چون طالبان والقاعده ها وجمهوری اسلامی ها وتداوم جنگ وخشونت نيست. گوئی که ديکتاتورهای منطقه ومغضوب شده کنونی ازآسمان نازل شده اند وکارگزاران آنها ومحصول حمايت های بيدريغ قدرت های بزرگ نبوده اند.برای آنها سياست يک بام ودوهوانسبت به عربستان وبحرين با ليبی هيچ نوری به درک ازاهداف قدرت های بزرگ برای حفظ وتثبيت مستبدين درمناطق حيانی منطقه والبته با غرزدن برای اندکی نونوارکردن آنها، نمی افکند و هشداردهنده نيست.نگاه اينان به کرامات ووجدان انسانی اربابان جهان که خود منشأ اصلی تمامی نکبت ها هستند دوخته شده است.دراين نوع رويکردها،همانطورکه دراطلاعيه سازمان فداييان اکثريت هم مشاهده می شود، البته با غلظت کمتری نسبت به اطلاعيه جريان فوق،به جامعه جهانی ومداخله بشردوستانه آن برای توقف کشتارجمعی دخيل بسته می شود.اما جامعه جهانی پديده يک پارچه نيست و متضمن اساسا دو رويکرد مختلف ومتضاداست. اگراين جامعه به نادرستی معادل قدرت های بزرگ ونهادهای تحت کنترل ونفوذ آنها انگاشته شود،کيست نداند که جنگ برايشان بخشی اززيست سياسی واقتصادی وتقسيم قدرت وثروت است واماجامعه جهانی واقعي، آن اکثريت بزرگ شامل مردمان آگاه ونيروهای مترقي، آزاديخواه وضدسرمايه داری با انواع تشکل ها ،شبکه ها وجنبش های مدافع صلح وآرادی ودموکراسی وبرابری وابرقدرتی بنام افکارعمومی فعال وکنش گر باشد برای آنها ازدرون مداخله نظامی وبمباران واعمال خشونت ها راهی به آزادی ودموکراسی وبرابری اجتماعی وجود ندارد.آری تنها با فعال کردن اين وجدانهای بيداروآگاه وتشديد فشارآنها به قدرت های بزرگ وتحميل مطالبات مترقی بشريت وازجمله راه حل های سياسی است که کورسوهائی بسوی صلح وآزادی گشوده می شود.درآنسوی اين موضع گيري، احزاب کمونيست سنتی قرار دارنددکه آنها نيزمتأسفانه دربيانيه جمعی خود ضمن محکوم کردن بمباران ليبی وتجاوزنظامی وافشاء اهداف امپرياليستی دولتهای مهاجم،اما ازمحکوم کردن قاطع ديکتاتورهائی چون قذافی ودفاع ازحق مردم برای سرنگون کردن آن وضرورت حمايت همه جانبه جامعه جهانی به معنای واقعی ومردمی آن ازخواستهای مترقی مردم ليبی ومنطقه اجتناب کرده اند.


2011-04-05 16-01-1390


http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com




جنگ هوایی بین شکاری های متفقین در آسمان لیبی

جنگ هوایی بین شکاری های متفقین در آسمان لیبی
رافال فرانسوی علیه تیفون اروپایی
و
اف 35 ایالات متحدۀ آمریکا

نوشتۀ مالینو دینوچی
ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محوی

par Manlio Dinucci
Mondialisation.ca, Le 5 avril 2011
نقشۀ جهان عرب
بین داوطلبانی که لیبی را بمباران می کنند، به نام «حقوق بشر» و «حقوق بین الملل» و با فراخوان شورای امنیت، کشورهایی مانند قطر و امارات متحدۀ عربی، دو دولت  سلطنت موروثی دیده می شود که نه تنها برای  مرگ و زندگی اتباع خود تصمیم می گیرند، بلکه با زیر پا نهادن حقوق بین الملل، واحدهای نظامی شان را به بحرین اعزام داشته اند تا تظاهرات دموکراتیک مردم این جزیرۀ کوچک را به خاک وخون بکشند.
پدرخواندۀ این کشورها در جنگ علیه لیبی فرانسه است. وزیر دفاع فرانسه، ژرار لانگه، نقش قطر را اساسی ارزیابی کرد که با ارسال شش شکاری بمب افکن میراژ 5-2000 به پایگاه سودا در کرت در یونان، یعنی پایگاهی که از آن جا به همراهی میراژهای فرانسوی برای بمباران اهدافشان در لیبی به پرواز در می آیند. پانزده سال است که فرانسه نیروی هوایی قطر را آموزش می دهد و به آن تعدادی میراژ فروخته ، و سرانجام  اکنون می تواند در عملیات جنگ واقعی به فرماندهی فرانسه به کار برده شود. به همین گونه امارات متحدۀ عربی شش میراژ و شش شکاری بمب افکن اف 16 و یم ارباس با تجهیزات و خدمات لوژیستیک به پایگاه دسیمومانو در ساردین فرستاده اند. شرکت میراژهای دو رژیم سلطنتی خلیج در جنگ لیبی «اساسی» ارزیابی شدهف ولی نه به عنوان راه حل نظامی در جنگ فعلی  بلکه از دیدگاه منافع اقتصادی برای کارخانه های سازندۀ اسلحهف یعنی گروه صنعتی «داسو» که یک گروه صنعتی خصوصی بوده و با 70 کشور جهان معامله می کند.


میراژ 5-2000
  با به آزمون گذاشتن کارآیی جنگ افزار میراژ، مطمئنا نوید فروش آن افزایش می یابد : قراردادی برای فروش 18 فروند به عراق در شرف تکوین است که به بهای یک میلیارد  دلار تمام خواهد شد. در عین حال، به نمایش گذاشتن برتریت فنی جنگ افزار، شرکت داسو شکاری جدیدی را به فروش می گذارد : «رافال».


اتفاقی نبود که روز 19 مارس نخستین هواپیمایی که به روی لیبی آتش گشود، رافال بود. دولت فرانسه با سرمایه ای معادل تقریبا 55 میلیارد دلار، با مالیاتی که مردم می پردازند، 300 فروند از این نوع هواپیماها را خریداری کرده است. ولی تا کنون هیچ کشوری رافال نخریده است.
قطر قصد دارد 36 فروند هواپیمای شکاری جدید خریداری کند ولی هنوز انتخاب نکرده است : رافال دو رقیب دیگر دارد : اروفایتر تیفون کنسرسیوم اروپایی، و اف 35 ساخت لاکهید مارتین شرکت آمریکایی.
یوروفایتر
اف 35
همین وضعیت برای امارات متحدۀ عربی وجود دارد که رئیس جمهور سازکوزی دوسال پیش به مناسبت بازگشایی پایگاه نظامی فرانسه و در عین حال برای بستن قرارداد فروش 60 فروند رافال به بهای 10 میلیارد دلار (27 می 2009) به آن جا رفت. با این وجود هنوز اطمینانی برای این قراداد وجود ندارد، زیرا در امارت رافال با اف 16 آمریکایی در رقابت است.
رافال
در عربستان سعودی، رافال نبرد هوایی را باخته است : شرکت بوئینگ برندۀ قرارداد 65 فروند شکاری اف 15 و با احتمال 70 فروند دیگر در چهار چوب بسته ای که شامل  100 هلیکوپتر جنگی  نیز می باشد، در مجموع یعنی 67 میلیارد دلار. به این ترتیب بهتر می فهمیم که چرا وقتی دولت اوباما روز 17 مارس اعلام کرد که « شورای امنیت در سازمان ملل متحد به فریاد مردم لیبی پاسخ گفت»، صدای مردم بحرین نشنید که واحدهای عربستان سعودی در آن جا داشتند از دو روز پیشتر آدم کسی می کردند.

Edition de mardi 5 avril 2011 de il manifest
+ نوشته شده در 6 Apr 2011ساعت 4:36 قبل از ظهر توسط گاهنامۀ هنر و مبارزه | نظر بدهید

 گاهنامۀ هنر و مبارزه

پهپاد مسلح به اورنیوم ضعیف شده
در لیبی
نخستین بررسی تأثیرات آن
از دیدگاه محیط زیست و بهداشت
نوشتۀ
ماسیمو زوچتی،
استاد در مدرسۀ پلی تکنیک تورن در ایتالیا
Mondialisation.ca, Le 28 mars 2011
این مقاله به دلیل موضوع آن یعنی کاربرد اورانیوم ضعیف شده در جنگ های معاصر در وبلاگی به همین نام منتشر شده است. از کاربران گرامی دعوت می کنم برای مطالعۀ مقالۀ پروفسور ماسیمو زوچتی به آدرس زیر مراجعه نمایند.

عکس:«تصادم» يک «لباس شخصی» با يک استاد عضو هيات علمی دانشگاه


روشنگری.صاحب اين عکس يک پزشک و نام او جواد سليمی است. کبودی دور چشم اثر مشت و لگد يک مامور شبه نظامی حکومت اسلامی يا به عبارت ديگر «لباس شخصی» است. علی شکوری راد نماينده سابق مجلس و عضو جبهه مشارکت در وبلاگ خود جواد سليمی را چنين معرفی کرده است: طبيب، دارای تخصص جراحی عمومی و فوق تخصص جراحي، عضو هيأت علمی دانشگاه با رتبۀ استاد تمامي، عضو تيم پيوند کبد است. ضمنا او داماد ميرحسين موسوی است اما علت «تصادم» با لباس شخصی ها نه اين خويشاوندی و نه فعاليت سياسي، بلکه اين است که او جايگاه رسمی شهروند در جمهوری اسلامی ايران به مثابه « عضو گله ولايت» را تشخيص نداده و به شبه نظاميان گفته يک زن را کتک نزنند. آنها هم گفته اند «جفنگ نگو» و اول در جا در خيابان «حق» اش را کف دستش ميگذارند و مهر آن را هم روی صورتش باقی می گذارند، بعد هم او را به بازداشتگاه می برند تا بداند سه برادرش برای آن «شهيد» شدند تا جمهوری به ولايت و ملت ايران به رمه تبديل شوند.
عکس:«تصادم» يک «لباس شخصی» با يک استاد عضو هيات علمی دانشگاه
روشنگری.صاحب اين عکس يک پزشک و نام او جواد سليمی است. کبودی دور چشم اثر مشت و لگد يک مامور شبه نظامی حکومت اسلامی يا به عبارت ديگر «لباس شخصی» است. علی شکوری راد نماينده سابق مجلس و عضو جبهه مشارکت در وبلاگ خود جواد سليمی را چنين معرفی کرده است: طبيب، دارای تخصص جراحی عمومی و فوق تخصص جراحي، عضو هيأت علمی دانشگاه با رتبۀ استاد تمامي، عضو تيم پيوند کبد است.
ضمنا او داماد ميرحسين موسوی است اما علت «تصادم» با لباس شخصی ها نه اين خويشاوندی و نه فعاليت سياسي، بلکه اين است که او جايگاه رسمی شهروند در جمهوری اسلامی ايران به مثابه « عضو گله ولايت» را تشخيص نداده و به شبه نظاميان گفته يک زن را کتک نزنند. آنها هم گفته اند «جفنگ نگو» و اول در جا در خيابان «حق» اش را کف دستش ميگذارند و مهر آن را هم روی صورتش باقی می گذارند، بعد هم او را به بازداشتگاه می برند تا بداند سه برادرش برای آن «شهيد» شدند تا جمهوری به ولايت و ملت ايران به رمه تبديل شوند.
شرح ماجرا در وبلاگ علی شکوری راد
http://gollejeh.ir/2011/04/post_208.shtml