۱۳۹۲ مهر ۱۳, شنبه

من اگربرخيزم تواگر بر خيزی! حميد مصدق

اعتصاب غذا در کمپ لیبرتی چرا؟

اعتصاب غذا در کمپ لیبرتی چرا؟
حنیف حیدرنژاد

به گزارش سایت سازمان مجاهدین خلق ایران اعتصاب غذای بخشی از ساکنین کمپ لیبرتی در عراق وارد 33مین روز روز خود شده است.1
ادامه اعتصاب غذا در گرمای عراق آنهم با توجه به پیشینه وضعیت جسمی نامناسب اعتصاب کنندگان که در سال های گذشته از تغذیه مناسب یا رسیدگی های لازم پزشکی برخوردار نبوده و اکثرا از بیماریهای مزمن رنج می برند، می تواند نتایج وخیمی به همراه بیاورد. هم اکنون نیز تعدادی از اعتصاب غذا کنندگان تحت مراقبت های پزشکی قرار گرفته اند. دبیرخانه شورای ملی مقاومت در اطلاعیه  شماره 71 خود می نویسد: "حال بسياری از اعتصاب کنندگان وخيم است و بستری شده اند. آنها بين 7 تا 11 کيلوگرم از وزن خود را از دست داده اند و با عوارض گوناگونی مانند کاهش ديد، کاهش شنوايی، ناراحتيهای گوارشی، سرگيجه، دردهای عضلانی و استخوانی، ريزش مو و... مواجهند."2
اعتصاب غذا معمولا آخرین راهی است که هر انسان بالغ در اعتراض به شرایطی که برای آن راه خروجی برای خود نمی بیند به آن متوسل می شود. اعتصاب غذای دسته جمعی اما، فراتر از خواسته شخصی، یک هدف سیاسی را دنبال می کند. اعتصاب غذای دسته جمعی برنامه ریزی شده و سازماندهی  شده، می تواند بخشی از یک بازی سیاسی باشد برای ایجاد فشار بر طرف های مقابل برای گرفتن امتیاز بیشتر. در این روش، سازمان دهندگان اعتصاب غذا افکار عمومی را هدف قرار داده و با دراماتیک کردن وضعیت اعتصاب غذا کنندگان و کار تبلیغی در پیرامون آن تلاش می شود احساسات عمومی طوری برانگیخته گردد که طرف مقابل ناچار به عقب نشینی یا دادن امتیاز گردد.
اهداف ظاهری اعتصاب غذا در لیبرتی چیست؟
شورای ملی مقاومت در اطلاعیه شماره 58 خود هدف اعتصاب غذا کنندگان را اینگونه توضیح می دهد: "اعتصاب‌كنندگان تصريح كردند اين تراژدی (کشتار 52 نفر در اشرف) می توانست رخ ندهد، اگر آمريكا و سازمان ملل به قول خود در تضمين امنيت و سلامت آنها پايبند بودند. آنها انزجار خود را از اينكه آمريكا و ملل متحد هيچ اقدام عملی مؤثری برای نجات هفت گروگانی كه در چنگال آدمكشان مالكی اسير هستند و هر لحظه در معرض خطر استرداد به فاشيسم مذهبی حاكم بر ايران قرار دارند، انجام نداده اند ابراز داشتند و تأكيد كردند تا آزادی گروگانها و تأمين امنيت ليبرتی با استقرار نيروهای كلاه آبي ملل متحد به اعتصاب غذای خود ادامه خواهند داد."3
اما اگر هدف آنگونه که اطلاعیه فوق به آن اشاره کرده باشد، آیا اعتصاب غذا در لیبرتی می تواند تاثیرگذار بوده و آن هدف را محقق کند؟ به باور من جواب به این سوال به احتمال بسیار زیاد منفی است زیرا:
- دولت ایالات متحده آمریکا و سازمان ملل زمانی به چنین فشارهائی تسلیم می شوند که افکار عمومی  آمریکا یا اروپا از اعتصاب غذا کنندگان حمایت کنند. آیا مردم آمریکا و اروپا از وضعیت کمپ لیبرتی با اطلاع هستند؟ آیا اصلا برای آنها آنچه در آنجا می گذرد مهم است؟ آیاد در رادیو و تلویزیون آمریکا و اروپا اخبار و گزارش های مختلف از وضعیت کمپ لیبرتی و اعتصاب غذا کنندگان پخش می شود؟ اگرنه، پس رهبری سازمان مجاهدین چگونه می خواهد افکار عمومی را پشت خود کشیده و از آن طریق دولت آمریکا و سازمان ملل را زیر فشار بگذارد؟ آیا کشتار 52 مجاهد در اشرف با آن طرز فجیع انعکاسی در رسانه های آمریکا و اروپا داشت که اعتصاب غذا در لیبرتی بخواهد توجهات افکار عمومی را به خود جلب کند؟
مریم رجوی در یک سخنرانی خود در جلسه بزرگ و بین المللی در ژنو می گوید: " نزد‌یک به ۹۰۰روز است که در این شهر، در برابر ملل متحد، اشرف نشانها، این زنان و مردان خستگی ناپذیر، تحصن کرده‌اند و هر روز این هشدار را تکرار می‌کنند. ما صدها بار گفتیم و فریاد کشیدیم و صدها بار نوشتیم و به دولت آمریکا و ملل متحد گوشزد کردیم که طرح یک کشتار، قدم به قدم در حال اجراست؛ اما جز سکوت و بی‌عملی، پاسخی نشنیدیم."4
سوال این است: وقتی 900 روز تحصن در برابر مقر سازمان ملل در ژنو هیچ تاثیری نداشته است، وقتی "صدها بار" سخنرانی و فریاد کشیدن بحز "سکوت و بی عملی" سازمان ملل و دولت ایالات متحده آمریکا پاسخ دیگری نداشته است، چطور اعتصاب غذای محصور در کمپ لیبرتی می تواند نتیجه ای به دنبال بیاورد؟
اهداف اصلی اعتصاب غذا در لیبرتی چیست؟
به باور من علیرغم سر و صدای تبلیغی سازمان مجاهدین خلق حول اهداف ظاهری اعلام  شده که در بالا به آن اشاره  شد، رهبری سازمان مجاهدین خلق دو هدف اصلی از اعتصاب غذا در لیبرتی را دنبال می کند:
اول: پس از کشتار در اشرف رهبری مجاهدین برای آنکه از زیر بار مسئولیت خود فرار کرده تا ناچار نباشد به سوالاتی که در این مورد از سوی نیروهای درون سازمان و رسانه های جمعی و افکار عمومی  وجود  دارد پاسخ دهد، اعتصاب غذا در لیبرتی را سازماندهی کرده است. با این کار نیروهای درون سازمان و هواداران به لحاظ عاطفی و احساسی تحریک می شوند. در شرایط احساسی و بحرانی ای که اعتصاب غذا با خود به دنبال می آورد،  اتفاقا بی عملی  سازمان ملل و دولت ایالات متحده و کشورهای اروپائی می تواند خوراک مناسبی برای دستگاه تبلیغاتی سازمان مجاهدین باشد تا با "مظلوم نمائی" افکار نیروهای خودی و هوادارنش  را از کشتار در اشرف و مسئولیت رهبری سازمان در قبال آن به سمت دیگری متوجه ساخته و این بار در رابطه با مرگ افراد به دلیل اعتصاب غذا در لیبرتی، موج خشم را به طرف سازمان ملل و دولت ایالات متحده برگرداند.
دوم: رهبری سازمان مجاهدین از اینکه در قبال معامله ای که با دولت ایالات متحده انجام داد (تخلیه اشرف در قبال خارج شدن از لیست تروریستی و دریافت تضمین حفاظت در عراق) "رو دست" خورده، به شدت خشمگین است. مریم رجوی در همان سخنرانی فوق در ژنو می گوید: "مگر ایالات متحده تعهد نداده بود که در ازای سلا‌حهای مجاهدین، حفاظتشان را تأمین کند؟ مگر در شروع جابه‌جایی مجاهدین به لیبرتی، دولت آمریکا در اطلاعیه‌های وزارت خارجه خود نسبت به حفاظت و امنیت آنها متعهد نشد؟ مگر آمریکا یکی از طرفهای چهارگانه توافقی نبود که حضور صد و یک مجاهد خلق در اشرف را تضمین و حمایت کرد؟ چرا تمام این تعهدات نقض شد؟"
اگر چه تاکید مریم رجوی بر مسئولیت حقوقی دولت ایالات متحده آمریکا و سازمان ملل و دولت عراق کاملا درست است، اما هدف او از این یادآوری آن است که چرا با وجودی که رهبری سازمان مجاهدین حاضر به  همکاری با دولت ایالات متحده آمریکا شد، این دولت تعهدات خودش در قبال رهبری این سازمان را به جای نیاورده است. از همن روست که وی در همان سخنرانی ژنو  می گوید: "برای آزادی گروگان‌ها بسیاری از مجاهدان لیبرتی و بسیاری از هموطنان در چندین کشور به اعتصاب غذا دست زده‌اند. مسئولیت جان و سلامت اعتصاب کنندگان با ملل متحد و دولت آمریکاست."
مریم رجوی اعتصاب غذا و مرگ احتمالی اعتصاب غذا کنندگان در آینده را به ابزار فشاری بر روی دولت ایالات متحده تبدیل کرده  و "مسئولیت جان و سلامت اعتصاب کنندگان" را به دوش سازمان ملل و دولت آمریکا می اندازد.  این خط و نشان کشیدن های کودکانه شاید می توانست در واشنگتن نتایجی را به باور آورد، اما این بازی نمی تواند در کمپ لیبرتی محصور در عراق تغییرات جدی ای را موجب گردد. با این وجود می توان تصور کرد چناچه در آینده پایان اعتصاب غذا اعلام گردد، رهبری مجاهدین آن را یک پیروزی بزرگ اعلام کند و دستاوردهائی را برای آن برشمرد و برای یک مدت نیز از قِبل آن ارتزاق تبلیغی کند.
تضمین سلامتی با اعتصاب غذا؟
مریم رجوی در همان سخنرانی خود  در ژنو می گوید:"من بارها گفته ام و باز تکرار می کنم که: «خواست واقعی رژیم آخوندی این نیست که مجاهدین، اشرف یا عراق را ترک کنند. هدف رژیم، نابودی فیزیکی مجاهدین یا تسلیم آنهاست. گزینه سومی در کار نیست»".
مریم رجوی باید پاسخ دهد:
- اگر خواست رژیم آن است که مجاهدین عراق را ترک نکنند، پس چرا او در همان سخنرانی خود در ژنو در کنار  شش خواسته ای که مطرح می کند، خواست خروج سریع  و بی قید و شرط  تمام ساکنین لیبرتی و انتقال آنها به کشورهای ثالث را مطرح نمی نماید؟ چرا  مریم رجوی نیز بر ماندن در عراق تاکید می کند؟
- آیا در خواست مریم رجوی برای دریافت کلاه خود و جلیقه ضد گلوله و یا 17500 دیواره  بتونی (تی وال)  می تواند به راستی امنیت جانی ساکنین لیبرتی را تضمین کند؟ آیا کشتارهای پیاپی در لیبرتی و اشرف در سال های گذشته به قدر کافی اثبات نمی کند که چنین امکاناتی به هیچ وجه تضمین کننده جان افراد ساکن در لیبرتی نخواهد بود؟
- شورای ملی مقاومت در اطلاعیه  شماره یک خود پس از اولین حمله موشکی به لیبرتی می نویسد: " یک سال است که ۳۱۰۰ نفر ساکنان اشرف توسط دولت عراق از کمپ اشرف به اين کمپ نيم کيلومتری که ۸۰ بار از اشرف کوچکتر است منتقل شده اند و در آن زندانی هستند. در اين کمپ هيچگونه سرپناهی وجود ندارد و ساکنان در بنگالهايی که مانند قوطی کبريت در کنار هم چيده شده است به سر می برند."
خانم رجوی که خود زمانی در کنار فرمانده کل قوای ارتش آزادیبخش ملی ایران دستور «آتش» صادر می کرد از قوانین و تاکتیک های نظامی به قدر کافی با اطلاع بوده و خوب می داند در شرایط جنگی  و در زمانی که امکان حمله های موشکی وجود دارد، رعایت اصل "پراکندگی نیروها" بسیار مهم و ضروری است. اگر لیبرتی 80 برابر از اشرف کوچکتر است و تراکم نیروها ضریب آسیب پذیری آنها را بالا می برد چرا  بخشی از ساکنین لیبرتی را اینگونه در کنار هم جمع می کنید؟  آنهم افرادی که به لحاظ جسمی به شدت ناتوان شده اند و در صورت تکرار یک آتشباری مجدد توان جسمی لازم برای عکس العمل مناسب را نخواهند داشت. امری که بی تردید رقم  کشته شدگان را افزایش خواهد داد. خانم رجوی که در همان سخنرانی ژنو در خواسته  شماره 6 سازمان ملل را فرا می خواند تا از بروز "فجایع جدید ممانعت" به عمل آورد، چرا خود اقداماتی انجام می دهد که چنین فجایعی را زمینه سازی می کند؟ آیا تاکید نویسنده بر این بدیهیات یعنی "جاده صاف کردن" برای تروریست های رژیم جمهوری اسلامی و دولت عراق؟ چرا در قبال تصمیم گیری های خود پاسخگو نیستید و مسئولیت خود را نمی بینید؟
ادامه اعتصاب غذا در لیبرتی به هیچ وجه نمی تواند اهداف ظاهری اعلام شده از سوی رهبری مجاهدین را محقق کند. اگر همانگونه که مریم رجوی خود می گوید 900 روز تحصن در ژنو و فریاد های ایشان نتوانسه سازمان ملل و دولت ایالات متحده آمریکا را به پاسخگوئی بکشاند، شاید اعتصاب غذای خود ایشان و رهبری سازمان در پاریس و واشنگتن و دیگر شهرهای اروپائی توجه بیشتری را به خود جلب کند. رهبری سازمان مجاهدین با چنین اقدامی می تواند بی تردید به طور بسیار گسترده تری توجه افکار عمومی، سیاستمداران و رسانه ها در اروپا و آمریکای شمالی  را به خود جلب نماید. با این روش شاید بتوان بخشی از خواسته های اعلام  شده را سریع تر به دست آورد. خانم رجوی با چنین عملی می تواند از مرگ تدریجی ساکنین لیبرتی جلوگیری نماید. در این حال دیگر نباید منتظر بود تا پس از مرگ تعدادی در لیبرتی، ایشان با اشاره ی معاون وزارت خارجه دولت ایالات متحده آمریکا خواستار پایان اعتصاب غذا در لیبرتی گردد. 
حنیف حیدرنژاد
05.10.2013

منابع:
1- سی و سومين روز اعتصاب غذای مجاهدين در زندان ليبرتی در اعتراض به قتل عام اشرف

2- قتل عام و اعدام جمعی در اشرف- شماره 71 / پنجمين هفته اعتصاب غذای مجاهدان ليبرتی و ايرانيان در ۵ کشور جهان

3- اطلاعيه شماره 58، اعتصاب غذا در كمپ ليبرتي، شهرهاي برلين، لندن، ژنو، اتاوا وارد چهارمين هفته مي‌شود- فراخوان به آمريكا و ملل متحد براي آزادي فوري هفت گروگان اشرفي


5- حمله موشکی به ليبرتی- شماره ۱ / تهاجم موشکی و خمپاره ای به کمپ ليبرتی، ۵ شهيد و دهها مجروح



واقعیت گریزی و خودمحور بینی رهبری، زمینه ساز کشتار مجاهدین در اشرف

واقعیت گریزی و خودمحور بینی رهبری، زمینه ساز کشتار مجاهدین در اشرف 
ایرج شكری
مسعود رجوی 17 روز بعد از کشتار اشرف و چند روز بعد از انتقال باقیمانده نفرات «فدایی اشرف» به لیبرتی، پیامی خطاب به «خلق قهرمان و در زنجیر، به موسسان چهارم ارتش آزادیبخش ملی، به نیروهای انقلاب دموکراتیک مردم ایران و به مجاهدین  و یاران اشرف نشان در سراسر جهان» فرستاد. امّا از پیامی به این «اهمیّت» از سوی «رهبر مقاومت»، که قاعدتا باید در بالای صفحه اول سایت رسمی سازمان مجاهدین و سایت «همبستگی ملی» وصل به آن، قرار بگیرد،در این دوپایگاه اطلاع رسانی مجاهدین اثر و خبری نبود و نگارنده این سطور در آرشیو پیامهای مسعود رجوی هم در هردو سایت یاد شده اثری از آن ندیدم. در حالی که فرمایشات طولانی و چند قسمتی مربوط به بحث های ماه رمضان ایشان چندی پیش از این رویداد ناگوار، در صفحه اول سایت مجاهدین و همبستگی قرار گرفته بود. 
پیام اخیر که از تلویزیون مجاهدین برای خلق قهرمان و مخاطبان تعیین شده ،پخش شده، به صورت ویدئو کلیپی است که با طبل و شیپور و صدای شلیک توپ (به نشانه رویدادی مبارک و مهم ) شروع می شود و البته طبق معمول قبل از آغاز پیام رهبر تاریخساز، سمفونی شماره 5 بتهون پخش می شود. علاوه بر پیام جناب ایشان که با صدای گوینده خوانده می شود، کلیپ مذکور با مطالبی از بحث هایی که در ماه رمضان سال جاری راه انداخت بوده (که در آنها صدای ایشان هم شنیده می شود)، و مطالبی که حضرتش قبلا بیان کرده بوده و نیز یادواره هایی از قربانیان جنایت اخیر رژیم و عواملش در اشرف، همراه است. شأن نزول این پیام هم چیزی جز این نیست که می خواسته با نوعی «تواضع» اعلام کند که خود ایشان عملیات نجات آن چهل و چند نفر باقیمانده در اشرف را هدایت می کرده(با تماس تلفنی) است و در ضمن رژیم دنبال او هم بوده است و نیز رفع هر نوع شک و شبهه خنثی کردن شایعاتی در مورد آسیب رسیدن به او در این رویداد، که پاسدار ابلهی مثل سلامی جانشین فرمانده کل سپاه، تمایل داشت به راه بیاندازد*. البته حالا با توجه به این که اسامی کشته شدگان معلوم است و ایشان بین آن نفرات باقی مانده هم نبوده است(اگر بوده آیا می شود تصور کرد که عراقیها بدون این که سرو صدای قضیه را در بیاورند، او را همراه بقیه سوار اتوبوس کرده و روانه لیبرتی کرده اند؟)، می توان مطمئن بود که ایشان اصلا  در عراق تشریف ندارند.
مسعود رجوی با گریز از واقعیت رکورد شکن و استعداد منحصر به فردی که در چرخاندن و وارونه کردند حقایق  و شکست های خود را پیروزی نشان دارد، در این پیام مثل تمام رویداد های فاجعه بار ناشی از تصمیمات غلط اش،این را هم به یک قله فتح تبدیل کرده و نتیجه گرفته است که :« اشرف حماسه ماندگار تاریخ ایران بود، اکنون اسطوره جاودانی تاریخ ایران و خلقهای جهان شد». یک مقدار هم شعار در مورد بر پا کردن هزار اشراف داده است که آن هم مثل بقیه توّهمات دیگر ناشی از خود محور بینی و جنگ خصوصی برای انحصار قدرت است. مثل ادعای «ارتش آزادیبخش با چنگ و دندان هم که شده رئیس جمهور برگزیده مقاومت را به پایتخت شیروخورشید خواهد برد». ایشان خودش را با توّهماتش تخدیر می کند و از همان عوالم فرمان هایی مثل تشکیل یکان های ارتش آزادیبخش در داخل را صادر می کند.  مسعود رجوی یک اسم «حماسی» هم برای این کشتار فجیع افراد بدون سلاح توسط جلادان عراقی و پاسداران رژیم گذاشته است.
قبلا روی فاجعه های دلخراش مرداد 88 و 19 فروردین 90، اسم « فروغ ایران» و «فروغ اشرف» را گذاشته بود، این یکی را هم «کهکشان اشرف» نامیده است. از فرمایشات این پیام و فرمایشات دیگر ایشان به روشنی می توان دریافت که مسعود رجوی تمام تلاش خود را برای هرچه بیشتر کش دادن و طولانی کردن حضور مجاهدین در اشرف و جلوگیری از برچیده شدن آن را بکار برده است و حفاظت از اموال هم، جز بهانه یی برای همین حضور بی خاصیت پر خطر نبود. به همین دلیل(کش دادن مساله اشرف و ممانعت از برچیده شدن آن)، مبلغ مورد مطالبه را که او چهار سال پیش، زمانی که من مقاله «من متهم می کنم» را در انتقاد از مواضع و تصمیمات منجر به رویدادهای مرداد 88 بود نوشتم،200 میلیون دلار ذکر کرده بود، از حدود دو سال پیش، این مبلغ دوبرابر و نیم افزایش یافته و شده 500 میلیون دلار.
ایشان از اشرف دست بردار نبود، چرا که اشرف را «دژ استراتژیک نبرد سرنگونی» و دژ استراتژیک مبارزات و مقاومت مردم ایران در برابر رژیم می دانست و بار مسئولیت بسیار سنگینی برای حفظ آن به هر قیمت، بر دوش مجاهدین مظلوم گذاشته بود که در این فرمایش بی ربط که «اگر اشرف بایستد، جهان در برابر رژیم خواهد ایستاد(یا بپا خواهد خواست)» متبلور بود. او در پیام 10دیماه 87 که بشدت علیه منتقدان سیاست ماندن در عراق خشم گرفته بود و الفاظ توهین آمیزی علیه آنان بکار گرفت، به صراحت تاکید  دوباره کرد که :« هيچ كس بيش از ما به خطراتي كه از هر سو ما را در بر گرفته احاطه و اشراف ندارد. اما عزم جزم كرده ايم تا اگر زمانه صد بار از اين هم خطيرتر و پر فتنه تر باشد، با تأسي به پيشواي آرماني مان، درسهاي جديدي از مقاومت و ايستادگي عرضه كنيم».
تنها 6 ماه بعد از این جوش خروش عقیدتی و آرمانی وقتی در ایران در اعتراض به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری خرداد 88 «جنبش سبز» با شعار «رای من کو» شروع شد و با کشته شدن ندا ( که اصلا نه انقلابی بود و نه حتی فعال سیاسی در حد بعضی از اعضای دفتر تحکیم وحدت، بلکه شهروندی بود که در تظاهرات آرام مردم در خیابان، مظلومانه کشته شد)، اعتراضات مردم ایران توجه و حمایت عظیم افکار عمومی در سطح جهان را به خود جلب کرد و ترانه ها برای آن خوانده شد و در ادامه اعتراضات انبوه توده مردم در خیابانها، شعار یاحسین – میرحسین طنین انداز شد و و اندکی بعد در روز عاشور( یک سال بعد از آن پیام تند و آرمانی و پر توهین مسعود رجوی) شعار «این لشکر حسین است / یاور میرحسین است» هم به آن اضافه شد، باز هم همگان از جمله محافل مطبوعاتی و موسسات  مطالعات و پژوهش های سیاسی و استراتژیک در سطح جهان و سفارتخانه های دائر در ایران به  روشنی دیدند که آنچه در واقعیت و در ایران جریان داشت، ارتباطی به «دژ استراتژیک» رهبر مقاومت و درسهای آرمانی او ( که کلا در دنیای ذهنی خودش بسر می برد) و رئیس جمهور برگزیده و مهرتابان ایشان،  ندارد. تلاش برای جلوگیری ورود نیروی های انتظامی عراق به اشرف در 6 مرداد88 که به قصد استقرار پاسگاه به آنجا رفته بودند، در بحبوحه اعتراضات و تظاهرات خیابانی در ایران و بعد از قتل نداد صورت گرفت. 
مجاهدین و رزمندگان مستقر در اشرف، در اجرای فرمان رهبر، جلو خودرو نیروهای سرکوبگر عراقی خوابیدند و جلوی بیل فولادی لودر ها قرار گرفتند و با دست خالی به رویارویی گرزهای تربیت شده عراقی رفتند که چماق و باتون را با تمام قوا و دودستی بر سر آنها می کوبیدند. اشرفیها از جانبازی کوتاهی نکردند، اما البته نتوانستند مانع اجرای تصیمیم دولت مالکی بشوند. حاصل آن تصمیم 12 کشته و بیش از پانصد مجروح و تحمل رنجِ اعتصاب غذای طولانی در گرمای تابستانی محل که  گاه از پنجاه درجه هم بالاتر می رود، برای اشرفی ها بود. اما مسعود رجوی دلخوش به این بود که بیش از سه هزار بار اسم اشرف در رسانه برده شده است(این را در پیامی که برای اشرفی های در روز دوم یا سوم بعد از آن درگیری فرستاده بود یاد آور شده بود) و اسم فروغ ایران را روی این ماجرا گذاشت و مریم رجوی هم در مراسمی در اورسورواز از آن به عنوان «فتح المبین» یاد کرد.
حتما در محاسبات «رهبر مقاومت» اینطور برآورد شده بود که با راه انداختن یک رویارویی خونین در برابر نیروهای عراقی می تواند اذهان و افکار عمومی در داخل را که در اعتراض به تقلب انتخاباتی برای کنار گذاشتن میرحسین موسوی به شکل شورشی واکنش نشان داده بود، به سوی اشرف جلب کند. البته مانع شدن از اجرای پیمان امنیتی آمریکا با دولت مالکی که طی آن حفاظت اشرف به دولت عراق(مالکی) سپرده شده بود، خیال خام دیگری بود که می توانست برای رهبر مقاومت، رویاروی با نیروهای عراقی و جلوگیری از استقرار پاسگاه در اشرف را به تاکتیک «یک تیر و دونشان» تبدیل کند. اما دیدیم  که نه در آن رویداد و نه در فاجعه 19 فرودین 90 با 37 کشته و بیش از سیصد مجروح و نه در این فاجعه تلخ و درد ناک، آن چه در آنجا راه انداختند، و آنچه در اشرف گذشت، ارتباطی با جامعه ایران برقرار نکرد. این بی ارتباطی دستگاه «رهبر مقاومت» با تحولات غافلگیر کنند داخل کشور، در انتخابات ریاست جمهوری رژیم در سال 88 به روشنی نمایان شده بود.
علت آن هم به نظر من انحراف مبارزه از مسیری که داشت، یعنی انحراف از مبارزه برای تحقق حقوق پایمال شده مردم و استقرار دموکراسی با سرنگون کردن رژیم، به مبارزه یی «خصوصی» برای  رهبری(یعنی انحصار قدرت) و بها ندادن به افکار عمومی ایرانیان که سالها بکارگرفتن شعارهای مهمل و انزجار برانگیز «بیّنه» آن است، و نیز تاثیر منفی پرخاشگریها نسبت به منتقدان طی سه دهه، است. با جمله پردازیها و تلاش برای مصادره شورش ها و اعتراضات خود انگیخته مردم، با «قیام آفرین» خواندن اشرفیان و «اشرف نشان» خواند جوانان و مردم معترض در تظاهرات، که «شیره یی» بود که رهبری مجاهدین به سرخودش و مجاهدین گرفتار در عراق می مالید، نمی شد مانع مشاهده این انزوای دردناک و غیرقابل پوشاندنی در نظرها شد. غرق شدن جناب ایشان و بانو مهرتابان آزادی، در عوالم خود و نشستن روی ابرهای اوهام و رویاهای خود و ره گمکردگی در مبارزه و عاشق و دیوانه جاذبه های قدرت شدن (و در حسرت آن دست به «خود ارضایی» با کارهای مسخره تشریفاتی زدن ، از جمله رژه «ارتش» راه انداختن در اشرف و برگزاری جشن سالگرد انتخاب مریم به عنوان رئیس جمهور و استخدام موتور سیکلت سوار برای اسکورت ماشین ایشان موقع رفتن به محل تجمع افراد گرد آوری شده در ویلپنت و کار بشدت مسخره اجرای صحنه شلیک توپهای دوقرن پیش با دو سیاهی لشکر ملبس به لباس سربازان همان دوران، موقع عبور «موکب مبارک» مهرتابان در مسیر ویلپنت همه از نشانه های خودارضایی این اشتیاق سوزان است)، از یک سو و تکبّر تغلیظ شده و خودشیفتگی شدید، که شعورشان را دچار اختلال کرده از سوی دیگر، عواملی بود که سبب شد که از زمان تحت حفاظت آمریکا قرار گرفتن به این سو، مسعود و مریم و دستگاه تبلیغاتی مجاهدین، گفتار و سیاستی نسبت به دولت مستقر در عراق پییش گرفتند که گویی اینها هم در آنجا حق سیاستگذاری دارند. گروهی پناهنده که حضورشان در عراق یادگار دوران صدام بود و برای نیروی بزرگ حاکمیت تازه برقرار شده نا مطلوب شمرده می شدند و دولت تازه مستقر اعلام کرده بود باید آنها عراق را ترک کنند، شروع کردند به تبلیغات و جهت گیرهایی برای از قدرت به زیرکشیدن دولتی که بر مهمترین تشکلهای سیاسی (گیریم دست پروده رژیم) عراق تکیه دارد.
خود رجوی چند بار چنین موضعگیری هایی داشته که یک مورد آن در کلیپ همین پیام هم تکرار شده و مریم رجوی هم دو سه سال پیش در پیامی به تظاهرات عراقیها، پایان پیامش را با تهدید به کیفر یافتن مالکی و آیه «و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون» تمام کرد. اصلا همین عنوان و تیتری که برای بحث های ماه رمضان 92 انتخاب کرده بودند و تعمد داشتند که اسم اشرف را هم در کنار لیبرتی بیاورند، خودش کاری تحریک آمیز بود، صرفنظر از حرفهای تحریک آمیز و تکرار و تاکید بر «بیا بیا» گفتن (من مقدار بسیار اندکی از آن صحبت های طولانی در کلیپی چند قسمتی را گوش کرده ام). حالا هم بعد از این فاجعه تلخ و درد ناک، مسعود رجوی به مجاهدین یاد آور می شود که:« حق دفاع از خود برای هر مجاهدی در برابر حمله و یورش دشمن در هرکجا، یک حق مشروع و قانونی است. از این حق مشروع در هر زمان و در هر مکان استفاده کنید » . چطوری با دست خالی در برابر مسلسل و گلوله از خود دفاع کنند؟ یا در لیبرتی چطور می توانند در برابر خمپاره اندازان و شلیک کاتیوشا و حمله های ایذایی و «بزن و درو» یی جیش المختار از خود دفاع کنند؟
کارنامه مسعود رجوی از زمان «حضور صوتی» اش از ژانویه 2007 تا به امروز را که نگاه و بررسی کنیم واقعا چه دست آوردی برای مجاهدین و مبارزه مردم در برابر رژیم داشته؟ جز تحصن های فرساینده و بی خاصیت برای مجاهدین، و آن دو رویداد خونین پیش از این کشتار دردک ناک آیا چیزی در آن دیده می شود؟. ایشان رجزخوانی ها بی پشتوانه کرده، بهای سنگین و خونینش را مجاهدین پرداخته اند. مساله خارج شدن از لیست تروریستی هم هیچ ارتباطی به کشتارهایی که از مجاهدین شد، ندارد. اگر سیاست رها کردن اشرف و ترک عراق هدف و درخواست رهبری مجاهدین قرار گرفته بود و روی آن پافشاری می شد، مجاهدین الان درچار چنین سرنوشت مبهم و دردناکی نبودند. این که رهبر مجاهدین دچار چه توّهمی در مورد سال 92 است و چه تصاویر هپروتی از اوهام خود به مریدان مظلوم ارائه داده و آنها را به 92 بار حاظر حاظر گفتن واداشته و بازهم از آنها تعهد کتبی وفاداری 92 گرفته است، ما نمی دانیم. قبلا از این هم در ماه رمضان همزمان با رویدادهای منجر به سقوط قذافی ایشان به شدت دچار توّهم شده و از همان عوالم، پیامی هم با عنوان «ارتش آزادیبخش پیروز شد فرستاد»**.
در آن زمان هم «صندوق صدق» برای مجاهدین راه انداخته بود و تعهدادتی را به گردن آنها گذاشته بود و بعدا به همان به عنوان تعهدات و خواست خود آنها استناد می کرد. به هرحال از نشانه هایی مثل همان 92 بار حاظر گفتن و یا رسما در مراسم تحویل سال نو از سوی رئیس جمهور منتخب ایشان سال 92 سال سرنگونی اعلام شدن(قبلا عناصر شناخته شده مجاهدین هم در برنامه تلویزیونی گلریزان از آن سخن گفته بودند)، نشان دهنده غیرعادی بودن وضع روحی و عمیق بودن توّهم این رهبران است و به همان نسبت رویارویی با واقعیت در پایان دوره یی که انتظار تحقق توّهماتشان را می کشند، برایشان پریشان کننده خواهنده بود. این همه خود محوربینی و این چنین واقعیت گریزی مسعود رجوی که با گذشت زمان حالت تشدید یابنده و وخیم تری پیدا کرده و می کند، خود نشانه اختلال شخصیتی و عدم تعادل رو به وخامت است. نشانه این اختلال شخصتی و عدم تعادل سالها قبل در آن زیارت مرقد امام حسین در سال 65 به نمایش گذاشته شده بود، وقتی که جناب ایشان در شور و احساس مذهبی غوطه ور شده بود و بعد از غلیان احساسات و اشک ریختن به خاطر قربانیان جنایات رژیم که لیست آن را به امام حسین تقدیم می کرد، سه بار «هل من ناصرا ینصرنی» گفت که بار سومش با غیظ و خشم غیر قابل انتظار و حالتی غیرعادی بود
***. رفتاری که در عین حال، نمایانگر ارزیابی غلط و توّهمی بود که ایشان در مورد خود و نقش خودش در نزد آن گروه از مردمی داشت که اعتقادات مذهبی سنتی داشتند و امام حسین و عاشورا تاثیرات و جای خاصی در ذهن و فرهنگشان داشت. طبعا کسی که دست به «انقلاب ایدئولوژیک» زده بود، انقلابی که جا انداختنش در سازمان، همراه با جلسات مرعوب کننده و انکیزیسیونی و له کردن شخصیت مریدان همراه بود، نمی توانست برای توده های مذهبی و «دیوانگان امام حسین» برانگیزاننده باشد، آن هم در حالی که بخش عظیم آن توده ها تحت تاثیر شرایط جنگ صدام و خمینی و تبلیغات گسترده رژیم در مورد جنگ با کفّار بعثی و بیرون آوردن کربلا از چنگ آنان و فتح قدس از راه کربلا بودند..
رهبر مجاهدین که سیاست های خود را با تعهد و امضا گرفتن از بدنه و اعضای تشکیلات به اجرا در می آورد و بعد در بالای منبر رفتن ها می گویید«خودتون تصمیم گرفتید» یا «شما به دشمن بیایبا گفتید»، حالا هم در یک سیاست و تصمیم فاجعه بار دیگر، اقدام به اعتصاب غذا در لیبرتی را، به عنوان سیاستی برای بازگرداندن 7 نفر ربوده شده از اشرف قرار داده است. فرق این ماجرا به ماجرای دستگیری گروهی از مجاهدین در رویداد مرداد 88 در این است که در آن ماجرا نیروهای دولتی با مجاهدین درگیر شده بودند و امکان حاشا و فرار از مسئولیت برای دولت مالکی وجود نداشت. به خاطر همین اعتصاب غذای طولانی(76 روز) که 6 روز اخر آن اعتصاب غذای خشک دستگیر شدگان بود و آنها را در آستانه مرگ قرار داده بود، دولت مالکی را واداشت تا مجاهدین در آستانه مرگ را آزاد کند. اما حال دولت عراق به کلی منکر اطلاع داشتن و دست داشتن در ماجرای کشتار اشرف است که به لحاظ جنایتکارانه بودنش و شرایطی که این اقدام داشته است با درگیرهای قبلی اشرف قابل مقایسه نیست و به روشنی جنایت علیه بشریت است و طبیعی است که بعد از این هم دولت مالکی به هیجوجه زیر بار پذیرفتن مسئولیتی در این ماجرا نخواهد رفت. برای رژیم و عواملش در عراق که آن جنایت را مرتکب شدند، مدت زمان تحقیقاتی که قرار است همین دولت مالکی بکند(و چگونه می توان انتظار داشت به جایی برسد)،فرصتی است که هرچه طولانی به تر بشود، مطلوب تر است. با توجه به شرایط نه تنها اعتصاب غذای ساکنان لیبرتی نمی تواند به عنوان وسیله فشار و حربه یی برای آزادی ربوده شدگان باشد، بلکه این اعتصاب غذا به عنوان عاملی که می تواند با طولانی شدن قربانیانی از مجاهدین بگیرید، حتما دلخواه رژیم و عوامل جنایتکارش است و حتما آن را نیز مثل همان کشتار «انتقام اللهی» نام خواهند گذاشت. بعد از آن همه روزهای تحصن برای حفاظت اشرف و لیبرتی که ماجرای کشتار اشرف را در پی داشت، حالا با این اعتصاب غذا در سال 92، در سال «سرنگونی» رژیم، سالی که شیخ حسن فریدون، چشم اندازی برای رفع تحریم ها و «تعامل» با غرب گشوده است، آیا جز کابوس چیز دیگری برای رهبران غرق در خود پرستی و فاقد شهامت اخلاقی پذیرفتن تقصیر و انتقاد از خود مجاهدین می توان در چشم انداز دید؟
اکنون چهار سال بعد از رویداد مرداد 88 و مقاله من متهم می کنم، من بازهم متهم می کنم مسعود و مریم رجوی را، که با ادعاهای بی ربطی مثل ماندن در عراق برای مبارزه با بنیاد گرایی یا مانع شدن از بلعیده شدن عراق توسط رژیم و یا ادعای های بی ربط به نقل از یکی از سران عشایر عراق که «نفس حضور مجاهدین در عراق ضربه به دشمن و روحیه و نشان دادن ره به دوست است»(در همین کلیپ پیام اخیر هم می شود شنید) و سرسری گرفتن خطراتی که مجاهدین را در عراق تهدید می کند، آنها را در تله عراق قرار دادند و به ویژه اصرار در باقی گذاشتن و نگهداشتن آن صد نفر در اشرف، و در عین حال ادامه حرفهای تحریک آمیز علیه دولت مالکی، زمینه را برای کشتار مجاهدین آماده نمودند. حالا مسعود رجوی باز هم برای رضایت خاطر مبارک خودش می تواند به «مؤسسان چهارم ارتش آزادیبخش» پیام بفرستد. جناب ایشان باید متوجه باشد حالا 65 سال دارد. بهتر است به جای ارضای خود خواهی و خود محوربینی، به رفتاری شایسته یک مبارز پیر و به نشان دادن عقلانیت و فرزانگی فکر کند. انتقاد از خود و قبول تقصیر و رها کردن اوهام تلاش برای انطباق مبارزه با شرایط، چیزی است که افکار عمومی از او انتظار دارد.
در پایان از آنجا که کارنامه «رهبر مقاومت» که  سمفونی شماره 5 بتهون شروع را برای آغاز فرمایشات سرنوشت ساز و دوران ساز خود انتخاب کرده اند،در 10 سال گذشته چیزی جز «تولید جنازه» از فرزندان مبارز و رنجیده مردم ایران درگیرهایی بی ثمر با رژیم عراق که می توانست قابل اجتناب باشد و هیچ ربطی هم به مبارزه برای سرنگونی رژیم ندارد، در بر نداشته است، سمفونی رقص مرده، یا رقص مرگ اثر آهنگساز فرانسوی سَن سائن برای آغاز فرمایشات ایشان مناسب تر به نظر می رسد****  
------------------------------------
: توضیحات
  *این را در اظهارات پاسدار سلامی ابله می شد دید. سلامی گاو سر و گاو شعور، که مثل سایر برادران خود و بنابر مذهب و ایمان خود و آموزشهای مراد و پیشوایشان خمینی، کشتار دگراندیشان را عمل به وظیفه شرعی می داند و با توّهشی که آموزشهای مکتبی نسبت به «کفّار و منافقین» به او می دهد، در حالی که از کشتار مجاهدین در اشرف از شادی در پوست گاوی خود نمی گنجید، در بزرگنمایی این «دستاورد بزرگ»، در هذیان گویی هایی در یک «گفتگوی خبری ویژه»، با اشاره به گذشت یک هفته از حادثه و عدم واکنش از سوی مسعود رجوی که او را «سرکرده این گروهک تروریست» نامید، اظهار داشت:« این عدم واکنش گمانه زنی هایی را رقم کرده که رجوی یا کشته شده یا آن قدر حماقت کرده و کادرهای اصلی را دستچین کرده[برای باقی گذاشتن در اشرف] که زیر فشارهای اعضای سازمان قادر به توجیه اشتباهش نیست و به سکوت روی آورده است. سکوت یا نشانه بهت و حیرت رجوی است یا هلاکت او چرا که منافقین امروز نیاز به دلجویی و بازیابی از سوی سرکرده شان دارند ولی این عملاً دیده نمی شود».این پاسدار خونخوار در توضیحات هذیان آلود خود علت «اهمیت راهبردی» کشتار مجاهدین را«تحت الحمایه آمریکا بودن منافقین» و استفاده آمریکا از آنان دانسته است. متن نوشتاری هذیان های این پاسدار در چند سایت رژیم با تیتر «احتمال کشته شدن مسعود رجوی» درج شده است. لینک زیر مربوط به یکی از آنهاست.
پیام مسعود رجوی به مناسبت سقوط رژیم قذّافی: **
   مسعود رجوی زیارت مدفن امام حسین ***
****رقص مرده یا رقص مرگ(دانس مَکبر). این اثر در سال 1974 به روی شعری ساخته شده است. ویدئویی از اجرای با کلام آن نیز در زیر آمده است.
 Camille Saint-Saëns) 1835 -  1921(  Danse macabre, poème symphonique, op 40.  (1874) (d'après un poème de Henri Cazalis, connu sous le pseudonyme de Jean Lahor)
: قسمت آغاز دانس مَکبر بدون کلام همراه با تصاویر متحرک
با کلام(شعر):

۱۳ مهر ۱۳۹۲ - ۵ اکتبر ۲۰۱۳

مدرسه جهانی روسیه؛ خانه‌ای برای فرزندان انقلابیون

- جمعه 04 اکتبر 2013 - 12 مهر 1392
اولین کودکانی که به این مدرسه آورده شدند بچه های خانواده های مبارز ضد فاشیستی آلمان و بلغارستان بودند
در سال ۱۹۳۳ میلادی یک مدرسه شبانه روزی منحصر به فرد، در روسیه برپا شد تا خانه ای شود برای کودکان انقلابیون از سراسر جهان. فرزندان خانواده های مائو، تیتو و لا پاسیوناریا کمونیست اسپانیایی وارد این مدرسه شبانه روزی شدند. این مدرسه هنوز موجود است ولی عده خیلی کمی از شاگردان آن، امروز خارجی هستند.
سال ۱۹۳۹ بود که یک دختر ۹ ساله فسلطینی در حالیکه از ته دل گریه می کرد خودش را در این خانه کودکان در روسیه تنهای تنها یافت.
دالیا سعدی هفتاد سال بعد، آن روز را شرح می دهد. " یادم می آید چقدر گریه کردم.هنوز به یاد آوردنش دردناک است."
مادر دالیا در راه بازگشت به لبنان بود تا به مبارزات کمونیستی که چند سال از آن دور مانده بود بپیوندد و همین طور به پدر دالیا که به طور مخفیانه عضو حزب غیر قانونی کمونیستی سوریه، لبنان و فلسطین بود.
"چندین سال بعد از مادرم پرسیدم: چطور توانستی این کار را بکنی؟"
"او گفت دالیا چه کار می توانستم بکنم؟"
" پدر و مادرهای ما آنقدر به مبارزات انقلابی شان متعهد بودند که کودکانشان را در کشور دیگری رها کردند."
" همه زندگی آنها غیر عادی بود."
و به این ترتیب کودکی دالیا سعدی در مدرسه شبانه روزی بین المللی در ایوانوا، در ۲۵۰ کیلومتری شمال شرق مسکو گذشت.

بعد از ترک مدرسه شبانه روزی دالیا در روسیه ماند
دهه ها بعد او خاطرات خوبی از آن روزها دارد. خاطراتی از همشاگردی های قدیمی، خواندن سرودهای انقلابی و شادی از این باور که پدر و مادرهایشان دارند جهان بهتری می سازند.
در مدرسه شبانه روزی به دانش آموزان زبان، تاریخ و فرهنگ خودشان را آموزش می دادند و حتی سعی می کردند با زحمت معلمانی از زبانهای نادر دنیا را هم پیدا کنند.
بر عکس باقی کودکان در آن دوران اتحاد جماهیر شوروی، شاگردان مدرسه شبانه روزی از اخبار و اطلاعات خارجی مطلع می شدند و اجازه داشتند برای دیدن پدر و مادرشان به به کشورهایشان سفر کنند.
دالیا سعدی بزرگترین پسر مائو را به خاطر می آورد. مائو انینگ که سرگی یون فو صدایش می کردند.
داستان مائو انینگ پایان دردناکی داشت. آنطور که عده ای دیگر از دانش آموزان مدرسه شبانه روزی به خاطر می آورند او در بازگشت به چین با پدرش اختلاف پیدا کرد و او را متهم کرد که دچار کیش شخصیت شده است. گفته می شود بیشتر همین موضوع باعث شد او داوطلب جنگ در کره شود و آنجا کشته شد.

مائو انینگ

  • در سال ۱۹۲۲ در استان هونان متولد شد
  • در سال ۱۹۳۰ یانگ کای هوی مادرش توسط حزب ملی مردم یا کومینتانگ اعدام شد
  • در سال ۱۹۳۰ قاچاقی به شانگهای برده شد و ناچار شد مدتی را در خیابانها بگذراند
  • در سال ۱۹۳۶ به پاریس و بعد به روسیه فرستاده شد
  • در سال ۱۹۴۷ به چین برگشت
  • در سال ۱۹۵۰ در یک بمبگذاری در جریان جنگ کره کشته شد
منتونا موزر سوئیسی ایده برپایی مدرسه شبانه روزی برای فرزندان انقلابیون را داده بود. خانواده او بنیانگذار کمپانی ساعت سازی موزر بودند.
در سال ۱۹۲۶ وقتی خانم موزر به روسیه سفر کرد، آنقدر تحت تاثیر حکومت کمونیستی قرار گرفت، که تصمیم گرفت بخشی از ارثیه خانوادگی اش را وقف ساخت این مدرسه کند.
فریتز پلاتن یکی از هموطنان خانم موزر به او کمک کرد. آقای پلاتن به خیلی از مهاجران روسی از جمله لنین در سال ۱۹۱۷کمک کرده بود که از سویس به روسیه بازگردند.
گفته می شود آقای پلاتن ترتیبی داده بود تا قطاری لنین را از اروپای اشغالی به سن پترزبورگ ببرد.
اول یک خانه برای کودکان نزدیکی های پودولسک در جنوب مسکو ساخته شد. ولی در سال ۱۹۳۳ یک ساختمان جدید در ایوانووا بنیان گذاشته شد که مخارجش را کارگران نساجی دادند.
اولین کودکانی که به این مدرسه آورده شدند بچه های خانواده های مبارز ضد فاشیستی آلمان و بلغارستان بودند. ولی بعد فعالان سیاسی از همه جای جهان فرزندانشان را به ایوانوا فرستادند. کودکانی از یونان، اتریش، ایتالیا، اسپانیا، شیلی، ایران، آنگولا، اتیوپی و سومالی به این مدرسه آورده شدند.
از فهرست کودکان کشورهای مختلف می شد نقشه ای از کشورهایی که در قرن بیستم دچار بحران و تنش سیاسی بودند رسم کرد.
در زمان محاصره لنینگراد در جنگ جهانی دوم و انفجار اتمی چرنوبیل در سال ۱۹۸۶ هم کودکانی به ایوانووا آورده شدند.
در مجموع پنج هزار کودک از ۸۵ کشور جهان وارد مدرسه شبانه روزی بین المللی در روسیه شدند.
مائو انینگ نفر دوم سمت چپ در ردیف دوم
چیزی که برای خیلی از شاگردان سابق این مدرسه از همه ارزشمندتر است روحیه بین المللی است که در آنها ریشه دواند.
بئاتریس اوتیگو پوتاپوا پدرش یک سیاستمدار بلندپایه کنیایی بود و همچنین دوست یکی از اعضای مهم کمیته اجرایی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی آناستاس میکویان بود.
او می گوید: "من مشخصا با هرگونه افکار ناسیونالیستی مخالف ام. سیاه و سفید برای من هیچ فرقی ندارند. صادق بودن برایم مهم است. باید در مورد چیزها همانطور که هستند حرف زد و مردم را همانطور که هستند دوست داشت."
دو دوست دیگر، تاوانی آیلانی از اتیوپی و وارسامی آیدی از سومالی نگاهی مشابهی دارند.
"ما هر دو آفریقایی هستیم، کشورهایمان در جنگ بودند ولی برای ما فرقی نداشت. ما برادر هستیم. این مهمترین چیزی است که در خانه بین المللی آموختیم."
امسال مدرسه شبانه روزی بین المللی هشتاد ساله می شود. ده سال اخیر این مدرسه از دشوارترین سالهایش بوده است. قرار بود این مدرسه به یک آکادمی نظامی تبدیل شود و این طرح زمانی متوقف شد که شاگردان سابق مدرسه به ولادیمیر پوتین رئیس جمهوری روسیه نامه نوشتند و در اعتراض به این تصمیم اعتصاب غذا کردند. بعد از این تلاش ها مدرسه باقی ماند ولی عنوان بین المللی اش را از دست داد.
تاوانی آیلانی و وارسامی آیدی در سال ۲۰۱۳
حالا کودکان این مدرسه بیشتر از روسیه می آیند و از جمهوری های تشکیل دهنده شوروی سابق، و بیشتر از مناطقی که درگیر جنگ و بحران داخلی اند.
ولی یک انجمن فارغ التحصیلان قدیمی اخیر از دولت روسیه خواسته مدرسه یک بار دیگر بین المللی شود.
آنها می گویند، می شود خانه ای برای کودکانی از مناطق بحران زده جهان ایجاد کرد. کشورهایی مثل لیبی، سوریه و یا از مناطقی در جهان که دچار سوانحی مثل زلزله، سونامی و دیگر بلایای طبیعی شده اند.
فارغ التحصیلان پیشین مدرسه بین المللی روسیه معتقدند هر چند دوران انقلاب های کمونیستی مدت هاست که به سررسیده ، یک نسل دیگر از کودکان می توانند در این مدرسه بزرگ شوند و به سفیران فرهنگی روسیه در جهان تبدیل شوند.