۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

بهروز سورن: نقد امروز, شکوفائی فرداست


گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی - معضل تبلیغات و فورمالیسم
فراموش کنید نامهای بنام!! فدائیان و مبارزان قدیمی و سایرین را که زمانی نام و شور و شعف انقلابی آنها تا فرسنگها مرزها را میشکافت و لرزه بر اندام بی شرفان حاکم می انداخت. و امروز تنها نامشان حمل صاحبانشان می شود


سوزنی در یکدست و جوالدوزی در دست دیگر میگیرم. یکی برای خودم و دیگری برای دست اندرکاران زحمتکش گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی. تردید لحظه ای از ذهنم بیرون نمیرود. کدام برای کی؟ برای خودم سوزن که دردش را حس کنم زمانی که جوالدوز را بر گردانندگان روا میدارم یا که وارونه!؟ از نوشتن این سطور بلحاظی شرمنده ام. مگر میشود زحمات آنان را نادیده گرفت و قلم را در نقدشان حرکت داد؟ مگر میتوان حاصل ماهها تدارک و برنامه ریزی و عرق ریختن برای این سه روز را فراموش کرد, قوت ها را ندید و ضعف ها را شمرد؟ از خود آغاز میکنم.
سوزنی به خودم:
آنچه من کردم که ننگم باد! شرمم باد! آرزو دارم سنگ شوم و دیگر صدائی از من در نیاید این بود که هشداری دادم که مبادا در فکر برگزاری گردهمائی پنجم در شهر وین باشید.
ماجرا چه بود؟
 منابعی تماس گرفتند و در اینمورد اشاره کردند. تلاش کردم با سه تن از برنامه ریزان تماس بگیرم و جویای حال شوم. پاسخ ها روشن و شفاف نبودند و در یکمورد دوستانه نبود. به هر دلیلی که از حوصله خارج است. آن هشدار را علنی دادم که در این لینک میبینید

 بنابر این: 
هشداری زود رس دادم که مبادا بفکر بیفتید در شهر وین گردهمائی پنجم را برگزار کنید!
مبادا به ذهنتان خطور کرده باشد که وین هم شهری است و این شهر زیبا و تاریخی اما نفرین شده میهمان دهها و صدها رها شده و ( تاریخ زنده )  از مسلخ جانیان اسلامی باشد و سر آخر هم صدائی ناشناخته و مبهم از آن در دادخواهی آن عزیزان درآید.
مبادا به دام انحصارطلبان و اصلاح طلبان فرصت جوی این دیار و این گوشه غربت بیفتید که هر آنچه تا کنون حاصل کرده اید, پرورده اید و ساخته اید, بر باد خواهد رفت.
از دست نداده اید چیزی اگر به این شهر برای دادخواهی آن عزیزان نیائید. ذره ای از شما کم نخواهد شد یا اضافه اگر گام به بانهوف وین  نگذارید.
فراموش کنید نامهای بنام!!  فدائیان و مبارزان قدیمی و سایرین را که زمانی نام و شور و شعف انقلابی آنها تا فرسنگها مرزها را میشکافت و لرزه بر اندام بی شرفان حاکم می انداخت. و امروز تنها نامشان حمل صاحبانشان می شود.
از آن دیار و سنگرهای مبارزه تنی چند بیشتر باقی نمانده اند. تنی چند که اگر به چهره هایشان دقیق شوی, همانند من و ما, خستگی و افسردگی و گذشت زمان را از خم موی سپیدشان اگر باقی مانده باشد و از لای لای چروک های پیشانیشان که سو سو میزند, خواهید دید.
اما همچنان استوار ایستاده اند و گاه و بی گاه, مقاله ای مینویسند, تحلیلی میکنند یا خاطره ای را بازگوئی میکنند و فریادی میزنند که آی جانیان, آی حاکمان ما هنوز زنده ایم و تا ما زنده ایم خواب را بر شما حرام میکنیم.

باقی نیز ایستاده اند اما سر به سر و دوش به دوش در صفوف دریافتی های ناچیز و بی شناسنامه دولتی برای سازمانهای شان, برای جبهه سبزو مسالمت جویشان, یا تهیه شال و دستبند سیدی و تمثال موسوی و کروبی و ارسال عکس و فیلم برای رسانه های اصلاح طلبان. جرس, کلمه, و یا اینکه در هیاهوی جنبش خونین عرب به راهپیمائی سکوت می گذرانند.
رادیکال ها را پس میزنند و برایشان پلیس میاورند. سوت هایشان را نه برای اعتراض به جمهوری اسلامی که برای خفه کردن شعار سرنگونی استبداد حاکم به صدا در می آورند تا شنیده نشود و به تظاهرات مسالمتجویانه شان لطمه ای وارد نیاید و چه بی محابا و گستاخانه!!
شعار سرنگونی ندهید!
ما سیاسی نیستیم و مدنی هستیم!
آقا, خانم اعلامیه پخش نکن!
آهای پاسبان! این فرد که شعار سرنگونی میدهد از ما نیست!
آهای پلیس! این گروه که از دور می آیند و شعار سرنگونی دارند از ما نیستند!
آن پرچم مال ما نیست!
شما که رای نداده اید اینجا چه میکنید!
و.....
و اینگونه برای ما قدیمی تر ها گذشته های دور تداعی و تکرار میشود و چه غم انگیز و اندوهناک است.
آری اینجا شهر وین است. از زیباترین و سبزترین شهرهای عالم هستی است.
اشتباه نکنید اینها همه فدائی و مبارز قدیمی بوده اند که به این روز افتاده اند. نامهای براق و آشنائی هم دارند و شما بعضا از راه دور دگردیسی های آنان را ندیده اید, شاهد نبوده اید و نمیشناسید.
اما هنوز هم خود را فدائی میدانند. آنجا که از حمید اشرف ها و جزنی ها سخن میرود و یا سالگرد سیاهکل می شود و سخنی بمیان میاید:
بادی به غبغب میاندازند, کمی عقب می نشینند, سینه ای ستبر می کنند, به گوشه سبیلشان  ور میروند, چشم ها را به دورترین نقاط محوطه, اتاق, سالن, کارگاه میدوزند, چند دهه به عقب برمیگردند و از اینکه با بیژن و یا سعید چای قند پهلو خورده اند یا در سلولی پرخاطره و مخاطره  بسر برده اند حماسه سرائی می کنند.
در گوشه ای دیگر اما شعار سرنگونی و حذف استبداد و آدمخواران حاکم را مزمت می کنند و فعالیت مدنی را مشروع و جایز و راه رهائی انسان ها می شمارند!! رادیکال ها را از هر نوعش تحریم می کنند. میرحسین یا حسین شان را بلندتر از دیگران میگویند. صبر و بردباری در مقابل جلادان را تبلیغ می کنند.
سبزی محیط آنها را گرفته است. حتما شنیده اید که اتریش از سبزترین سرزمین های دنیاست. قطعا خوانده اید که شهر وین در زمره زیباترین شهرهای دنیاست و شهر موسیقی و اپراست. شهری است بسیار دیدنی و تماشائی و  دانوب سحر انگیز آن سبز, سبز, سبز است.
حتما این شهر را ببینید اما نه برای دادخواهی هزاران عزیز جانباخته
شهرهای دنیا هم برای ما ایرانیان تبعیدی یا مهاجر مختصات خود را دارد. هرگز قابل مقایسه نیست شهری همانند هانور, استکهلم, پاریس با وین یا دورتموند و یا لوس آنجلس. بلحاظ سیاسی و تجمع ایرانیان تعاریف خود را دارند.

دنیای هنر اما دنیائی دیگر است.
در این دنیا میتوان اثر را نشان داد بی آنکه اجبارا موضعی سیاسی داشته باشی. میتوانی اثری خلق کنی که دامنه اش در ابعاد حقوق بشری همه آحاد را در بر بگیرد. میتوانی ایده ای را مادیت ببخشی که تنها خاصیتش زیبائی باشد, خلاقیتی در خود نهفته باشد, مجذوب کند, ترحمی برانگیزد, بازدید کننده را مالامال ازعشق کند, سرشار از هوس کند, گرسنه اش کند و....
میتوانی هم در قالب یک اثر,  مبارزه, سازش ناپذیری, ناهنجاری طبقاتی و راه رهائی و ... را بروز دهی و جایگاه مخاطب را خود تعیین کنی.
این لینک را ببینید

غبطه میخورم به افرادی که میتوانند هنرپردازی کنند و اثری بجای بگذارند. میتوانند با یک طرح, نقاشی, کاریکاتور, شعر, خط, عکس, مجسمه, قطعه ادبی, صدا و موسیقی و دهها شیوه دیگر حالات روحی خواننده, بیننده و شنونده را تغییر دهند. شاد کنند, غمگین کنند, شوری ایجاد کنند, امید زا باشند, به هیجان بیاورند, آرامش ببخشند و....
از شنیدن و خواندن اینکه گردهمائی چهارم بخش هنری دارد و کلیپ هائی در راه است شاد شدم. از چپ زمخت و آهنینی که می شناختیم و سرودهایش با شلوار سربازی یا لی و کفشهای محکم کوهنوردی ( چریکی )  مزه بیشتری میداد, زمزمه کار هنری و بخش هنری آمده است و آنهم در گردهمائی سراسری زندانیان سیاسی که حتی نامش تداعی کننده خاطرات درد آور و مرگ و نابودی زندانیان سیاسی توسط جلادان حاکم است و خلاصه غم و اندوه جانکاه.
پیش از این و در گردهمائی های گذشته بخش هنری سرآمدش حضور شاعران و ترانه سراها و خوانندگانی بود که جز در مسیر مبارزه ننوشتند و نخواندند. نامشان و کلامشان سمبل مبارزه ای آشتی ناپذیر در تبعید است. گردهمائی ظرفی بود برای حضور این هنرمندان مبارز و نقد هم شد که چرا تنها اینان و دیگران نیستند. اما و اگر ها وسیله ای شد که اینبار دیگران بودند و اینها نبودند. طیف بندی شد. توضیحی هم در کار نبود. امید که گزارشی مبسوط و شفاف در آینده ای نزدیک باشد. واضح بود که سیل نقد و تائید از همان روز اختتام سرازیر خواهد شد و انعکاس رسانه ای خواهد یافت. رسانه کارش این است. گزارش برگزاری اما هنوز و تا این لحظه منتشر نشده است.
برای کسانی مثل من که نتوانستند از نزدیک و در محل گردهمائی شاهد قضایا باشند گزارش بخش هنری بسیار مهم بود. تا اینکه دیروز منتشر شد و شمائی کلی بدست آمد. گزارش آنطور که از ظاهرش پیداست مضاف بر اشتباهات لغوی و لپی آن معلوم است که بسرعت هر چه تمام تر نوشته شده است. خواننده در این گزارش با نام تنها پنج نفر برخورد دارد. آثاری ازسه نفر آنها که کمیته هنری هستند  نامشان را در زیر می بینید.
سودابه اردوان – منوچهر شهابی – سیاوش فانی
اثری از خانم پرستو فروهر است
چیدمان من تسلیم میشوم نام دارد که در نمایشگاه های متعددی پیش از این بنمایش گذاشته شده بود.
دو اثر از بهروز حشمت است که پیش از این بارها بنمایش گذاشته شده است و بسیار شناخته شده و گویاست.
ویدئو هائی که در زمینه های مختلف تهیه و تنظیم شده بود
متاسفانه این گزارش جامع نیست. گزارشی تحلیلی که از سوی آقای س – یوسفی که متاسفانه با ایشان آشنا نشده ام, نوشته شده است, کاملتر است که در این آدرس میبینید

 از حضور آثار دیگر سخنی نمیرود. علت و معیار پذیرفته نشدن آثار دیگرهنوز توضیح داده نشده است. بطور کلی فقیر و محدود است. کلیپ های ساخته شده و تبلیغی که گویا تبلیغات گردهمائی عمدتا  برعهده گروه هنری بوده است تنها 2400 بازدید کننده داشته است. برای کسانیکه با مناسبات اینترنتی درگیر هستند پر واضح است که این رقم درخور تبلیغات چند ماهه یک گردهمائی سراسری نیست.
برخی از کلیپ ها خسته کننده اند. مخاطب آنها جامعه هنری و روشنفکری است. آهستگی و خمودی مشخصه آنهاست. فهم آن نیازمند تعمق طولانی است. شورانگیز و تهییجی نیستند. حتی تم موسیقی همراه نیز مناسب نیست و ملال آور است. بخش هنری مخاطب را نشناخته است. جامعه روشنفکری تبعیدی که با این کشتارها آشناست. وظیفه گردهمائی افشای چهره خونخوار رژیم در برابر دیدگان جهانیان, نسل جوان و آنانی است که کمتر با تاریخچه خونین گذشته زندانیان سیاسی آشنا هستند. کلیپها  و بویژه اولین آن دیوار تناسبی با اهداف تبلیغی و تهییجی گردهمائی نشان نداد. از اهداف اصلی این گردهمائی ها افشاگری است. افشاگری در برابر دیدگان همگان. طیف بسیار وسیعی را در بر میگیرد. از مرزهای محافل روشنفکری عبور میکند.
پر واضح است که امر تبلیغات نمیتواند بی توجه به تهییج و فرازهای  تبلیغی باشد. اساسا و متناسب با مخاطب خود و بویژه در اینمورد خاص میتواند تکاندهنده و شور آفرین باشد. متناسب با موضوعیت گردهمائی باشد. تدارک قبلی برای انعکاس وسیع آنها دیده نشده است. بنظر میرسد که از ارتباطات رسانه ای حتی مستقیم مجموعه بهره برداری نشده است. هم از اینرو استقبال متناسب با انتظارات نبوده است.
تبلیغات همانند امواجی است که به محیط فرستاده میشود و پس از دریافت از سوی محیط بازپس فرستاده میشود. کدام واکنش ها بر انگیخته شد؟ 2400 بازدید کننده از کلیپ ها قطعا پاسخ صحیح و مناسبی نیست.
 امید که در آینده به این امر بسیار مهم و حیاتی بیشتر توجه شود. برای این قلم روشن است که تحریم و تکفیر!! برخی از سازمانها و نهادها در نتایج امر تبلیغ تاثیرگذار بوده است. روشن است که کوشش های اولیه است اما همین کوشش ها میتوانست با دیالوگ صمیمانه و مستقیم با ارتباطات بسیار موثرتر خود نماید.
کناره جوئی برخی از هنرمندان و محدود بودن بخش هنری به هر حال راهیاب نبوده است. ضمن اینکه زحمات این دوستان قابل چشم پوشی نیست اما میتوان از این تجربه در آینده بهره برد. آموخت و شکوفا شد.
فکری برای بخش هنری باید کرد هر چند اگر بارها من بنویسم که تشعشعات خم آن طرح یا هیبت آن مجسمه سالن را مزین کرده بود و یا تعدادی انگشت بدهان مانده بودند و نفس ها در سینه حبس شده بود از حقیقت موضوع نمیکاهد.
کثرت گرائی و دعوت از هنرمندان اصیل و مبارز, دلجوئی از برخی از آنان و شفافیت بخشیدن به سوء تفاهم ها میتواند زمینه های همکاری جمعی را در آینده ایجاد نماید.
برنامه های صوتی و تصویری همانند گذشته وزن بالائی نداشتند. برنامه های رادیوئی, تلویزیونی, پخش مستقیم پالتاکی و گزارش لحظه به لحظه پیشنهادی گزارشگران  به مرحله عمل نرسیدند و سازماندهی در کار نبود.
اینها نکاتی است آموزنده و درخور تامل که میتواند گردهمائی پنجم را در زمینه هائی در جهات مثبت متاثر کند. ارتباطات را فعال کند و از مدار بسته کنونی خارج سازد.

نکته دیگر غلطیدن به فرمالیسم است.
برگزار کنندگان طرحی نو در انداختند. تعیین سخنگویان در کشورهای دیگر را در برنامه قرار دادند. انتخاب کردند و پیشنهاد کردند. برنامه ای اما نداشتند. تدارکی در کار نبود. سخنگویان چکاره بودند؟ چرا انتخاب شدند؟ معیارها کدام بودند؟
سخنگویان معرفی شدند. در پالتاک و سپس مکتوب بر صفحات اینترنتی.
به همین جا ختم شد. در فرم باقی ماند. طبیعی بود که همه می پذیرفتند. با جان و دل و بدون اما و اگر. اما برای چه؟ چه کمکی میتوانستند بکنند؟ از کجا آغاز کنند؟ از کدام توانائی های امکاناتی و تدارکاتی بهره ببرند؟
روشن بود که در محل گردهمائی طیف بسیار وسیعی نمیتوانند جمع شوند و بطور حضوری در کنار هم مراسم را برگزار کنند. پس چه باید کرد تا انعکاسی وسیع و بین المللی یابد. قطعا تعیین سخنگویان کشوری ایده خوبی است در کنار تبلیغات و پس تبلیغات اما هر ایده ای برای مادیت یافتن نیازمند تدارک و برنامه ریزی است. نیازمند سازماندهی است. چنانچه این مواد اولیه را در اختیار نداریم بهتر است آغاز نکنیم طرح نو بواسطه نو بودنش همه گیر نخواهد شد. نیازمند برنامه ریزی و سازماندهی است تا سخنگویان هم سخن بگویند و ایده ای را فراگیر کنند.

بهروز سورن
29.09.2011