۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

فرزند فائزه و نوه هاشمی رفسنجانی بازداشت شد

حسن لاهوتی فرزند فائزه وب سایت آفتاب که نزدیک به هاشمی رفسنجانی است گزارش می کند که حسن لاهوتی؛ فرزند فائزه هاشمی رفسنجانی امروز – دوشنبه ۲ فروردین – هنگامی که طی سفر از لندن به تهران به فرودگاه رسیده بود بازداشت شده است [اینجا] .

خبرگزاری نیمه دولتی فارس نیز از خروج یکی دیگر از فرزندان رفسنجانی به مقصد ژنو گزارش میدهد و می گوید «همزمان با بازداشت فرزند فائزه، محسن هاشمی رفسنجانی نیز روز گذشته به همراه خانواده خود، تهران را به مقصد ژنو ترک کرد» اینجا . محسن هاشمی از مدیران شرکت مترو است که به رغم مسائل دیگر اعضا خانواده اش ، هنوز مصدر کار است.

نوه هاشمی رفسنجانی حاصل ازدواج فائزه رفسنجانی با دکتر حمید لاهوتی فرزند آیت الله لاهوتی است که از نزدیکان خمینی بود که مدتی ریاست کمیته های انقلاب و چندی نیز فرماندهی سپاه پاسداران را به عهده داشت . [آیت الله حسن لاهوتی] در سال ۱۳۶۰ و زمانی که رفسنجانی ریاست مجلس شورای اسلامی را به عهده داشت به ظن ارتباط با سازمان مجاهدین خلق دستگیر شد و در زندان به نحو مرموزی درگذشت . در آن زمان ، رفسنجانی در مجلس شورای اسلامی با شنیدن خبر مرگ او به گریه افتاد . فاطمه رفسنجانی در مصاحبه با نشریه توقیف شده شهروند گفته است که پدرش از فرزندان خود خواسته تا برای رعایت مصالح نظام از تعقیب مساله خودداری کنند [اینجا] .

وحید لاهوتی یکی دیگر از فرزندان آیت الله لاهوتی نیز در حادثه ای مشکوک در آن زمان به علت سقوط از یکی از ساختمانهای رفیع خیابان شاه (جمهوری) کشته شده بود . وی که هنگام دستگیری تلاش کرده بود از دست مامورین بگریزد از ساختمان خیابان شاه به پائین پرت شد و رژیم مدعی شد که خودکشی کرده است . فاطمه رفسنجانی در این باره می گوید ««…جنازه وحید را تحویل ندادند و معلوم نیست خبر خودکشی وحید نیز صحت داشته باشد….» ![اینجا] .

چند روز پیش نیز حسین مرعشی ، سخنگوی حزب کارگزاران سازندگی و نماینده پیشین مجلس برای اجرای حکم زندان یکساله دستگیر شد اما بعدا اعلام شد که به مناسبت عید نوروز تا ۱۴ اسفند به مرخصی فرستاده شده است [اینجا] .

آخرین مصاحبه دختران رفسنجانی با نشریه شهروند را در [اینجا] بخوانید .

سهیلا قدیری دیروز به دار آویخته شد، او تجسم بی پناهترین شهروند ایرانی بود

نوشته شده در اکتبر 6, 2010 به وسیله‌ی مازیار
فرزانه روستایی

تابان نت: سهيلا قديري تنهاترين و بي پناه ترين ايراني که زندان هاي کشور تاکنون به خود ديده، ديروز اعدام شد. نه کسي را داشت که براي اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتي بيرون در زندان اوين کسي منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند. کسي بدن بي جان او را تحويل نمي گيرد و هيچ ختمي به خاطر او برگزار نمي شود. از همه درآمدهاي نفتي کشور فقط چند متر طناب نصيب گردن او شد و از 70 ميليون جمعيت ايران تنها کسي که به او محبت کرد، سربازي بود که دلش آمد صندلي را از زير پاي سهيلا بکشد و به 16 سال بي پناهي و فقر و آوارگي او پايان دهد و او را روانه آن دنيا کرد که مامن زجرکشيدگان و بي پناهان و راه به جايي نبردگان است.
سهيلا 16 سال پيش از خانواده يي که هيچ سرمايه مادي و فرهنگي نداشت تا خوب و بد را به او بياموزد، فرار کرد و ميهمان پارک هاي ميدان تجريش شد. حال او يک دختر شهرستاني يا دهاتي با لهجه کردي و لباس هايي بود که به سادگي مي شد دريافت به شمال تهران تعلق ندارد و از اينجا بود که ميهمان ثابت گرسنگي و سرماي زمستان و گرماي تابستان و نگاه کثيف و هرزه رهگذران شد.پس از سال ها آوارگي در حالي که فرزند ناخواسته يي را حمل مي کرد، از سوي پليس دستگير شد و براي اولين بار در زير سقف بازداشتگاه احساس خانه و مامن داشتن را تجربه کرد. به گفته خودش کودک پنج روزه اش را کشت چون تحمل سختي و گرسنگي و آوارگي کشيدن فرزند دلبندش را نداشت.

وقتي وکيل در جلسه دادگاه از او مي خواهد که بگويد «دچار جنون شده بودم فرزندم را کشتم»، زير بار نرفت و باز تاکيد کرد من عاشق کودکم بودم زيرا به غير از او کسي را نداشتم ولي نمي خواستم فرزند يک مرد معتاد و يک زن ولگرد بي پناه به روزگار من دچار شود. منطق زن فقيري که در دادگاه تکرار مي کرد من روي سنگفرش هاي خيابان و زير باران بزرگ شده ام، آن کودک بي پناه تر از مادرش را به کام مرگ کشاند و پس از دو سال مادرش نيز به سرنوشت مشابهي دچار شد.

اعدام بي پناه ترين ايراني اين سوال را مطرح مي کند که گناه ولگردي و هرزگي يک انسان فقير و بي پناه و راه گم کرده بزرگ تر است يا گناه جامعه ثروتمندي که براي فنا نشدن امثال سهيلا اقدامي نمي کند. قبح فسق و فجور سهيلا زشت تر است يا اينکه کسي در مناطق شمال تهران از شدت گرسنگي به تن فروشي روي آورد. و در نهايت وجود امثال سهيلاي ولگرد و قاتل براي يک جامعه پرادعا و پر از مراسم پرريخت و پاش زشت تر است يا بي تفاوتي نسبت به اينکه در لابه لاي کوچه پس کوچه هاي حوالي ميدان تجريش، انساني در اثر سرماي دي و بهمن چنان به خود بلرزد که براي نمردن از سرما و گرم شدن، هر شب را در خانه يي سپري کند. حال که از فقر و بي پناهي و به تعبير برخي، استضعاف امثال سهيلا احساس گناه نکرديم، از گرسنه ماندن او در خيابان هاي پر از رستوران تجريش شرمنده نشديم، و از اينکه جايي را نداشته تا شب هاي زمستان را در آن سپري کند. فرجام سهيلا قديري و کودک پنج روزه اش ثمره يک بي عدالتي و يک ظلم غدار اجتماعي است که براي سر و سامان و پناه دادن به امثال سهيلا چاره يي نينديشيده. اگر نگاه سنتي خشن و بي عاطفه سياه و سفيد جامعه خود را به تجربه ديگر جوامع متوجه کنيم، درمي يابيم بسياري از کشورها راه حل هايي را تجربه کرده اند. کشورهاي اروپايي مراکزي را داير کرده اند که هدف از سازماندهي آن پناه دادن به کساني است که براي مدت کوتاهي يا اساساً سرپناهي ندارند و بدون سرپناه فنا مي شوند. حتي در کشور ثروتمندي همچون سوئد يا انگليس زناني که در اثر اختلاف خانوادگي از خانه فراري مي شوند به مکان هاي تعريف شده يي هدايت مي شوند تا آرامش بيابند و به زندگي عادي بازگردند.براي جامعه يي که مفتخر است هرساله در مراسم و مناسبت ها تعداد ديگ هاي بار گذاشته شده صدتا صدتا اضافه مي شود و بسياري از نهادها با يکديگر رقابت مي کنند، تامين زندگي دو هزار يا پنج هزار نفر امثال سهيلا هزينه و سازماندهي کمرشکني محسوب نمي شود.

اعدام امثال سهيلا به عنوان نماينده فقيرترين اقشار آسيب پذير که از يکي از دورافتاده ترين شهرهاي غرب کشور به تهران پرتاب شده، کدام حس عدالت طلبي کجاي نظام قضايي ما را اقناع مي کند و پاسخ مي گويد. آيا سهيلا قديري شهروند دارنده شناسنامه کشور ايران به خاطر محروميت و فلاکتي که کشيد و نقل آن، اشک همگان را در دادگاه درآورد بايد غرامت دريافت مي کرد يا حکم اعدام. يک هفتادميليونيوم درآمدهاي نفتي ايران که بالغ بر 735 ميليارد دلار مي شود معادل 10 هزار و پانصد دلار يا 10 ميليون و 500 هزار تومان مي شود. سهم سهيلا به عنوان عضوي از جامعه 70 ميليوني ايران با يک حساب سرانگشتي 10500 دلار يا 10 ميليون و 500 هزار تومان مي شود. در شرايطي که بسياري از اقشار جامعه ايران با تحصيل در آموزش و پرورش و تحصيلات دانشگاهي مجاني و با دريافت يارانه هاي بهداشتي، غذايي و دارويي بسيار بيشتر از 10500 دلار از سهم درآمد نفتي تسهيلات دريافت کرده اند، سهيلا به عنوان شهروند جامعه ايران هيچ گاه امکان بهره مندي از هيچ تسهيلات دولتي و ملي را نداشت. به همين لحاظ سهيلا به عنوان کسي که نتوانست از هيچ امکاناتي بهره مند شود، بايد حداقل 10 ميليون و 500 هزار تومان سهم خود را از درآمدهاي نفتي 30 سال گذشته دريافت مي کرد. و نيز به خاطر محروميت هايي که به آن دچار شد و عقب ماندگي و عقب افتادگي مضاعفي را بر او تحميل کرد، مبالغ ديگري را نيز بايد به عنوان خسارت دريافت مي کرد.

به اين ترتيب سهيلا با داشتن 10 ميليون و 500 هزار تومان امکان آن را داشت تا اتاقي را اجاره کند، کار شرافتمندانه يي را بيابد و شب ها از گرسنگي و زمستان ها از سرما به خود نلرزد. شايد او مي توانست خانواده يي تشکيل دهد و لذت مادر شدن و همسر بودن را تجربه مي کرد و نيز فرصت مي يافت به جاي کشتن فرزند دلبندش با شيرين زباني و شيطنت هاي کودکانه او آرامش يابد. اما سهيلا به جاي آرامش خانواده و همسر و فرزند، در فشار حلقه طناب دار آرام گرفت. حداقل او ديگر گرسنگي نمي کشد، از سرما به خود نمي لرزد و نگاه هاي هرزه را تحمل نمي کند. بي ترديد در رحمت و غفران خداوند رحمان و رحيم آرامش يافته است.

فرهنگ ولایت و امامت

گرداب وابسته به خبرگزاری ناموس: در پی تلاش دشمنان انقلاب برای تخریب فرهنگ اسلامی، مسعود ده نمکی یکی از کارگردانان ارزشی و موفق سال های اخیر (به لطف همان مردمی که پیش تر ها باتوم بر سرشان می کوبید) برای ترویج فرهنگ ولایت و امامت، سریال ساندیس شیرین را به زودی به اتمام خواهد رساند. نظر شما را به گزارش تصویری گرداب از بخش هایی از این سریال جلب می کنیم:

دستمال کشان دربار به ترتیب از چپ: جلاد آل احمق حسین شرف نداری، سر دار نقدی، احمد خاتمی، مشائی، جنتی

سریال ساندیس شیرین در مورد دیکتاتور معیوب المغزیست که گمان می کند از طرف خداوند برای دفاع از اسلام بر تخت دیکتاتوری خود نشانده شده است.

امام آلت الاغ خایه منی

سر لشکر فیل گوز آبادی و هدیه تهرانی (هنوز یادمون نرفته) در نقش آشپزان دربار سید علی

مسعود دهنمکی در مصاحبه با گرداب گفت: این مجموعه به صورت لوح های فشرده به بازار ارائه خواهد شد که این لوح ها مجهز به قفل حضرت عباس هستند.

امام سید انی خامنه ای در نقش دیکتاتور بزرگ

مسعود دهنمکی افزود با افرادی که از این مجموعه کپی ها غیر قانونی تهیه کنند بر خورد فیزیکی شدید می شود.

آلت الاغان جنتی و علم الهدی در سریال ساندیس شیرین

خانم غزل امید و حضور در ضیافت شام احمدی‌نژاد در نیویورك




چندی پیش یكی از دوستان كه شاید مایل نباشد اسمش را بیاورم خبری آورد كه یكی از خانمهایی كه در فیلم ضیافت شام احمدی نژاد دیده شده است كسی نیست جز غزل امید، نویسنده كتاب "زندگی در جهنم" از فعالان حقوق بشری و تند اپوزیسیونی كه با رسانه‌هایی مانند فاكس نیوز مصاحبه كرده بود و در انجمن برادری با اسراییل سخنرانی كرده بود. این موجب حیرت و بهت خیلی ها شده بود بطوریكه با اینكه تقریباً به قطعیت رسیده بودیم كه این دو چهره در فیلمها هر دو مربوط به یك نفر یعنی غزل امید هستند، اما باز دوستانی در این ماجرا تشكیك می‌كردند.

در این مورد می توانید به
سایت ایشان و صفحه شخصی ایشان بروید و همچنین اطلاعات بیشتر را در این زمینه از اینجا بگیرید

امروز اتفاقی پیش آمد كه در كنار تمام شواهد و مدارك قبلی، به قطعیت تمام و كامل میشود گفت كه آن خانم همان خانم غزل امید بوده است.

امروز اتفاقی در صفحه فیس بوك دكتر محمد تاج‌دولتی از روزنامه نگاران مقیم تورنتو دیدم كه خانم غزل امید كامنتی گذاشته است. چك كردم و متوجه شدم كه خود ایشان هستند. بلافاصله كامنتی بدین شرح برایشان نوشتم و محترمانه از ایشان سوال كردم كه:

"با عرض معذرت از آقای محمد تاج‌دولتی كه در صفحه ایشان مینویسم و سوالی از خانم امید میپرسم كه نامرتبط با موضوع است.

خانم غزل امید محترم،
این سوالی است كه برای خیلی ها مطرح شده است و چون شما را اتفاقی اینجا یافتم اجازه بدهید كه مستقیماً خیلی صادقانه و با اجازه از خودتان بپرسم در همین جمع.

میتوانم از شما بپرسم كه شما بر اساس كدام منطق و تحلیل بعد از آنهمه مخالفت با جمهوری اسلامی، هفته پیش در مهمانی شام احمدی نژاد و همراهان در نیویورك شركت كردید و آن حرفها را زدید كه در صداوسیما هم پخش شد؟ ‌

پیشاپیش از پاسخ شما سپاسگزارم"

ایشان جوابی در فیسبوك برایم نوشتند و بعد پشیمان شدند و آنرا پاك كردند بلكه رفتند و كامنت قبلی خودشان را هم كه بوسیله آن اتفاقی ایشان را پیدا كرده بودم، پاك كردند. در جواب دوباره پای صفحه محمد تاج‌دولتی نوشتم:

"دوستان عزیز حتماً شما هم متوجه شدید كه خانم غزل امید كامنتی در جواب بنده دادند و بعد هم پشیمان شدند و آن كامنت و حتی كامنت قبلی خودشان را در جواب به نوشته آقای تاج دولتی برداشتند، گویی كه اساساً كسی به نام غزل امید اینجا نبوده است! غافل از اینكه این كامنت و همینطور كامنت قبلی ایشان در ایمیلهای ما و آقای تاج دولتی منعكس شده است. ایشان به عبارت دیگر در جواب یك سوال ساده و محترمانه بنده چنین جواب دادند:

Do I know you? Have you ever provided me with anything that I need to answer your question. Do I owe you any money that I am not aware of?

You have no right to ask me questions about things I do or I don't. I have my reasons, and non of it is your concerns

جهت اطلاع خانم امید، بنده یك وبلاگ‌نویس هستم و دست كم بلاگرهای قدیمی بنده را میشناسند. خرده برده‌ای هم با سیستم اطلاعاتی هیچ كشوری ندارم. حسابم هم پاك پاك است.

فیلمهای جیغ و داد اپوزیسیونی خانم غزل امید و كتابهای ایشان موجود است و یك نمونه ذیلاً آمده است. در عصر حجر هم زندگی نمیكنیم. عصر عصر اطلاعات است و شهروند روزنامه‌نگاری بالاخره راه خودش را دارد پیدا میكند. باری خانم امید از آن موضع اپوزیسیونی در حد كمونیست كارگری (از نظر شدت و تندی) و دوستی با تندروهای جمهوری خواه و محافل هوادار اسراییل و آن كتاب آنچنانی و پراز آتش و دود، نمیدانم چه شد كه در ضیافت شام دكتر احمدی نژاد در نیویورك حاضر شدند. البته كاملاً مشخص بود كه وقتی دوربین صداوسیما را دیدند همانجا هول كردند و فكرش را نمیكردند كه ممكن است چند تا از دوستان در یك كار كاملاً اتفاقی تیمی رد او را بگیرند و پیدایش كنند. ایشان در این فیلم فرمودند: "شما نمیدونید چی دارید، اگه قدرش رو میداشتید ... من خاك ایران رو ببینم، خاكش رو میبوسم..."

خانم غزل امید، شما هر تصمیمی كه گرفته اید محترم است. مواضع سیاسی شما هم اگر یكشبه صدوهشتاد درجه عوض نشود باز محترم است. اما هر تصمیمی سیاسی در حوزه عمومی اتفاق می‌افتد و منافع و عواقبی دارد. در این مورد، عاقبتش هم چیزی نیست جز اینكه بگوییم دانستن حق مردم است. شما به محض اینكه با پول پابلیك پول نفت و مالیات مردم ایران تشریف میبرید چلوكباب سلطانی و ولایی در حضور دكتر احمدی نژاد نوش جان میفرمایید باید به پابلیك هم جواب بدهید. این قاعده بازی دموكراتیك است. شما نمیتوانید هردم به یك مزاج باشید و هردم یك موضع سیاسی ضدونقیض داشته باشید و از همه طرف بهره مند شوید و هم جمهوری اسلامی را بكوبید و با اسراییل باشید و هم سرمیز شام برای كسی كه اسراییل را میخواهد بكوبد و نابود كند، برای كسی كه به قول خودتان خون همه مردم ایران را در شیشه كرده است، كف بزنید. بعد هم بگویید به كسی مربوط نیست! باید به پابلیك و رسانه ها پاسخگو باشید. این قاعده بازی را نه بنده نوشته ام نه آقای تاج دولتی نوشته است نه سیدعلی خامنه ای، نه بوش نه اوباما نه دكتر مورد علاقه شما.

دانستن حق مردم است خانم امید. اینجاست كه به حكم وظیفه اخلاقی، چون دوستان از بنده میپرسیدند كه ماجرایی چنین حیرت برانگیز چطور امكان‌پذیر است، و به نحوی كاملاً اتفاقی شما را اینجا پیدا كردم و جواب خودم را گرفتم، مجبور به روشنگری هستم و گزارشی از آنچه كه پیش آمد در وبلاگ خود منتشر خواهم كرد و همچنان منتظر هستم كه شما در این زمینه اگر جوابی دارید، لطف كنید و بیان بفرمایید كه بلافاصله منتشر خواهم كرد. با تشكر از شما. ضمناً بنده نسبت میان شما و آقای تاج دولتی را نمیدانم و باز هم در این مورد از محمد آقا و دوستان این جمع كه شاهد بودند چه شد و چه پیش آمد، عذرخواهی میكنم، به هرحال بنده جواب خودم را گرفتم، امیدوارم كه اگر توضیحی دارید به مردم و خوانندگان كتابتان بدهید. پرسیدن حق هر ایرانی است و نیازی نیست كه آدمها شما را بشناسند تا از شما سوال كنند خانم امید. كاری كه شما كردید، حیرت برانگیز و بسیار باعث‌تاسف است.

فیلم ضیافت شام:
http://www.youtube.com/watch?v=nXDU7Vrfjfk

یكی از فیلمهای خانم امید در مصاحبه با فاكس نیوز:
http://www.youtube.com/watch?v=eQRQY9SUHFg

سایت یك بابای اصولگرا كه اونها هم از حضور خانم امید در ضیافت شام انتقاد دارند (برای پیدا كردن اینها نیازی به اطلاعاتی بودن و ارتباط داشتن با یاران سعید امامی نیست، گوگل خوشبختانه این مشكل را یك جستجوی ساده حل كرده است):
http://elders.mihanblog.com/post/707

(پایان كامنت در فیس بوك)

جالب است بدانید كه هم اكنون متوجه شدم خانم غزل امید دوستی فیس‌بوكی خودش را با آقای تاج‌دولتی هم ملغی كرده است تا مثلاً هیچ ردی از خودش به جا نگذاشته باشد!

باری واقعاً برای ایشان بابت چنین حضوری شماتت‌بار در ضیافت دولت كودتا و نیز فرار از پاسخگویی متاسف هستم و امیدوارم كه ایشان شجاعت پاسخگویی نه به كسی مثل بنده بلكه به مردم ایران را روزی پیدا كند.

در چنین مواردی دشمنی شخصی هم با كسی ندارم، حتماً باید به وظیفه شهروندی و اخلاقی خود عمل كنیم و همگی باید به عموم مردم جوابگو باشیم.


پی‌نوشت: آقای دكتر تاج‌دولتی یادداشتی در این مورد در صفحه فیسبوك خود آورده اند كه حتماً به جهت روشنتر شدن موضوع و رفع سوتفاهم احتمالی در ذهن خوانندگان آنرا به همراه توضیح تكمیلی خودم اینجا می‌آورم:

پارسا صائبی گرامی

صریح و روشن و ساده و قاطع اینکه بنده هیچ نسبتی با خانم غزل امید ندارم. این برای آسودگی خیال شما. همه ما در صفحات فیس بوکی خودمان افرادی را پذیرفته و می‌پذیریم که با برخی دوست هستیم، برخی را می‌شناسیم و بسیاری را هم نه.خانم ...غزل امید را هم بنده هرگز ندیده‌ام و با فعالیت‌هایشان هم، آنگونه که شما آشنا هستید، آشنا نبوده و نیستم. اعتقادات سیاسی و غیر سیاسی ایشان هم، مثل خود شما، و دیگر دوستان و آشنایان هیچ ربطی به بنده ندارد. ازکسی هم دعوت نکردم راجع به لینک خبر "شلواری" که پست کردم نظری بدهد‌

اینکه شما از این صفحه استفاده کرده‌اید تا در مورد مشارکت خانم غزل امید در میهمانی آقای احمدی نژاد روشنگری کنید هم از نظر من ایرادی ندارد. به اعتقاد من بخشی از کاربرد شبکه فیس بوک هم اطلاع رسانی و روشنگری صادقانه و مفید است
واقعیت اینکه بنده هم از چند روز پیش خبر مربوط به آن میهمانی کذا را شنیده و دیده‌ام و حتی چند روز پیش با یکی از دوستان مشترک خودم و شما راجع به این موضوع صحبت کردیم و این سئوال برای هردو ما بود که اولا آیا خانمی که در آن میهمانی با تلویزیون ایران صحبت می‌کند شبیه خانم غزل امید هست یا خود ایشان است؟ و اگر ایشان نبوده چرا تکذیب نمی‌کند.

خود من هم معتقدم که فعالان سیاسی اجتماعی باید نهایت شفافیت را در اعمالشان رعایت کنند و با شهامت مسئولیت رفتارها و اعتقادات سیاسی‌ گذشته و حال و یا تغییرات و چرخش‌های سیاسی عقیدتی‌شان را بپذیرند

حال که ناخواسته ماجرای شرکت خانم غزل امید در میهمانی آقای احمدی نژاد به این صفحه کشیده شده و به گمانم برای نخستین بار خانم غزل امید واکنش نشان داده‌اند و شرکت‌شان در آن میهمانی را تکذیب نکرده‌اند بهتر است پی‌گیر ماجرا بود تا شاید اندکی یاد بگیریم که هم مسئولیت رفتارهای سیاسی اجتماعی‌مان را بپذیریم و به دوران طلایی "شترسواری دولا دولا" پایان دهیم و هم اندکی روحیه "دایی جان ناپلئونی"مان را کاهش دهیم که مدام فکر کنیم چه کسی با چه کسی چه نسبتی دارد یا ندارد

با ارادت،


* * *
این هم توضیح تكمیلی من:


آقای تاج‌دولتی عزیز،

خیلی سپاسگزارم از توضیحات شما. فقط یك نكته عرض كنم جهت رفع سوتفاهم احتمالی. قصد من این نبود كه ربط و ارتباط سركار را از نظر عقیدتی یا هم مسلكی بودن با خانم امید پیدا كنم، احتمال دادم كه ممكن است ایشان از بستگان یا دوستان شما باشند، كه اگر هم بودند جای هیچ نگرانی نبود، به جهت رعایت ادب عذرخواهی كردم كه اگر از دوستان یا بستگان مشترك كسانی اینجا را میخوانند از جهت رعایت دوستی و روابط انسانی، از این بابت احیاناً و احتیاطاً كمتر موجب آزردگی شما و دوستان شده باشم. از این زاویه از شما نام بردم و عذرخواهی كردم. ضمن اینكه به هرحال بابت اینكه كامنت اولیه بنده یا همان سوال از خانم امید، بی ربط با موضوع بود هم عذرخواهی كردم و باز هم عذرخواهی میكنم. به هر حال اگر مستقیماً به خانم امید ایمیل میزدم، مطمئناً جوابی از سمت ایشان نمیآمد. به هر حال بسیار ممنون كه این كامنتها را حفظ كردید كه نشان از روحیه حرفه‌ای شما در حمایت از روشنگری و اطلاع رسانی دارد. بالاخره این مطلب جالب كه شما به اشتراك گذاشته بودید "لغو ممنوعیت پوشیدن شلوار برای خانمهای پاریس‌نشین بعد از دویست و ده سال"، در كار جنبش دموكراسی‌خواهی ما هم مثمر ثمر بود :-)) و خودش ناخواسته سوژه ای شد برای بررسی بیشتر رسانه‌ای كه یك كار جمعی جالب در وصل شدن شبكه های اجتماعی با وبلاگها بود! با اجازه، نوشته شما و خود را برای روشن شدن بیشتر مخاطبین و رفع سوتفاهم احتمالی در ذهن مخاطبان، در وبلاگ خود كپی میكنم. باز هم سپاس. خوش و خرم باشید.

پیوندهای مرتبط:
بازتاب در بالاترین (*)
توضیحات بیشتر و جامع محمود فرجامی را از دست ندهید(
*)

پی‌نوشت دو: دوست عزیز كریم پورحمزاوی، لطف كرده و در این مورد در وبلاگ انگلیسی خود نوشته است (*)، همانطور كه قبلاً هم اشاره شد، دعوایی شخصی با این خانم نداریم. اما روشنگری و مطالبه پاسخ را، پیگیری میكنیم.