۱۳۹۵ آذر ۲۹, دوشنبه

حلب قبل و بعد از جنگ "داخلی"












حلب قبل و بعد از جنگ "داخلی"



 قاسم سلیمانی  در حلب


soleymaniHallab1.jpg
soleymaniHallab.jpg

واقعیتِ حیوانیتِ انسان، مسعود نقره‌کار

مسعود نقره‌کار
هرگاه از حیوانیت انسان سخن گفته یا نوشته شده برخی به اعتراض آن را توهین به انسان و دیگرانی اهانت به حیوان تلقی کرده‌اند. واقعیتِ جاری در جهان پیامی دارد، توهینی در کار نیست، پارۀ حیوانیِ انسان دست نخورده و پا بر جا بر این حیوانیت شهادت می‌دهد ۱
دربابِ ساختار روانی انسان، که اصلی ترین سامان سازِرفتارآدمی و کنترل کنندۀ آن است، به اندازه عمرانسان سخن ها گفته اند، پژوهش ها کرده اند و نوشته ها نوشته اند. از فیلسوفان بگیرید تا روانکاوان، از دین داران و دین کاران تا بی دینان، و حتی شاعران و نویسندگان به کار آمده اند. به تقریب می توان گفت اهل خواندن و نوشتن از نظرها و تحقیق های ارزشمند و سنجیدۀ معاصران، به ویژه فروید و یونگ و پاولف در بارۀ ساختار روانی انسان ( یا با کمی تسامح ساختار ذهنی انسان) آگاهند. قلمروهای مختلف روان آدمی: غریزه های چندوجهی، خودآگاهی و ناخودآگاهی ، روابط میان " من و فرامن و نهاد" و لیبیدو، بازتاب های شرطی و غیرشرطی، و نو و "کهن الگو" سازی های مختلف، وریختنِ همۀ واژگان و مفاهیم روانشناسانه و روانکاوانه به دامان تاریخ و جامعه و فرهنگ و علم و ادبیات، دراین راستا بوده اند تا ضمن شناختن و نمایاندن و شناساندنِ پاره های مختلف روانِ انسان، شاید تمهیداتی یافت شوند تا کمکی باشند برای کاهش حیوانیتِ انسان، اما دریغ که چنین نشده است.
رخدادهای سیاسی، مذهبی و اجتماعی گواه اند که مدرنیته و پست مدرنیته و " نیته" ها و " کراسی" ها و " ایسم" های خُرد و کلان، تاثیری بربخشی ازساختارروانی انسان که پاره ی "حیوانی" آن است، نگذاشته اند. دگرگونی های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و علمی تنها در جامعه و مناسبات فردی، خانوادگی و اجتماعی جاری بوده اند و براین پارۀ ساختارروانی در راستای " آدم شدن" اثری دگرگون کننده نداشته اند. وهرآنجا که انسان منافع معنوی و مادی اش را درخطر دید، غرائزتخریب و حذف و کشتار برای صیانت آن منافع پا به میدان گذاشته اند.

بحث های شیرین تنها بساط فیلسوفان و جامعه شناسان و سیاسیون و روانشناسان و " شناسان" دیگررا با واژه پردازی ها و مفهوم سازی ها رنگین کرده اند، بی آنکه، حتی نسبت به نگاه " منطقیون" که انسان را " حیوان ناطق" خواندند، و انسانیت و خلاقیت اش را در " دست و زبان" اش دانستند، گامی به پیش برداشته شود. هنوزبساط بحث و جَدَلِ " کسبیون واکتسابیون " با " طبیعتیون وفطریون"، " ماتریالیست ها و ایده آلیست " ها و باورمندان به بُعدهای مختلفه " اجتماعیت وطبیعت و فطرت" پهن است. اینکه ماهیت انسان، به عنوان یک موجود اجتماعی عبارت است از مجموعه کلیه مناسبات اجتماعی هم مایه ای در راستای حل معضل " حیوانیت" انسان از خود نشان نداده است. مفاهیمی همچون "لایه غیرعقلانی و خردگریز، و لایه ها و زیر لایه های انحراف و عفریت درونی"، وغریزه های " انسانی" ِ تخریب و جنگ و تجاوز و دیگر آزاری و بی رحمی و خشونت و کشتار و... و ناخودآگاه و خودآگاه فردی وجمعی وحافطه نوعی به نظر می رسد دست نخورده نسل به نسل به ارث رسیده اند تانشان دهند انسان گرگ انسان بوده و هست. تاثیر گذاری ها ی سرشتی و محیطی برساختارروانی و رفتاری آدمی بیش از هرچیز خود را در نو کردن و مدرن شدن در شیوه ی سلطه جوئی و آزار وکشتن همنوع و جنایت بشرعلیه بشر و بشریت نشان داده است.
۲
پدیده های دین ( ومذهب)، ایدئولوژی های همجنس دین، سیاست، اقتصاد، ملیت و قومیت به نظر می رسد در خوشبینانه ترین حالت بی تاثیربرپارۀ حیوانیِ روان و رفتارآدمی بوده اند. برخی ازادیان آسمانی و آن ۱۲۴ هزار پیامبر ادعائی برخی از مذاهب- که فقط چهل پنجاه تن از آنان شناخته شده اند- درعمل و کردار تدوام دهنده حیات و تقویت کنندۀ پارۀ حیوانیِ روان و رفتار انسان بوده اند. ادیان و پیامبران و پیروان شان تعبیر و تحلیل خود از انسان و حیوانیتِ انسان دارند. اینان ساختاری حدودا" یکدست از روان آدمی بدست می دهند چرا که به تکامل و تحول مادی ( ماتریالیستی) و حیوانی- انسانی باور ندارند. برخی ازمذاهب نه از پاره ی حیوانی ساختار روانی انسان که از" طبیعت و فطرت و سرشت" و " نفسانیت و صورت های نفسانی "،" باطن و ظاهر" و"مسخ"ِ آدمی گفته و نوشته اند. اینان وانمود کرده اند انسانیتِ انسان که " مظهرالله" ست، به عنوان یک کلّیت مسخ شدنی نیست و اعتبار و رفتار انسانی در اصطلاح قرانی و روایی به بهانه گناهکاری های انسان حیوانی تر و زشت تر نمی شوند. در واقع صورت ِحیوانیِ گناهی که انجام شده، در همین دنیا روی صورت انسانی قرار می گیرد و ظاهرِ انسان تبدیل شده به موجودی مسخ شده و مغضوب، به نوعی حیوان بَدَل می شود.اهل تشیع به حد مسخ در طبع، ماجرا را فیصله و درحالت انسانی در " نفس ملکوتی " ختم به خیرش کرده اند، که گفته و نوشته اند مسخ در طبع رخ می دهد، یعنی انسان گناهکار، برای مثال به صورت حمار درنمی آید ولی طبیعت حمار خواهد داشت، و تکمیل حیوانیت انسان را نیز با تبدیل وی به حیوانات غیردرنده و کم خطر، مثل میمون و خوک بسنده کرده اند. راه جلوگیری از مسخ را هم خواندن نماز دانسته اند و گفته اند: "نماز انسان را ازحیوان شدن بازمی دارد" وبُعد طبیعی انسان را تعدیل می‌کند. ازامام باقر روایت شده است که: "کسانی که خدا و رسولِ خدا را تکذیب کنند، در روز قیامت به صورت میمون و خوک از قبرهای شان بلند شده و محشور می شوند." و حضرت علی هم در نهج البلاغه آورده است که: برخی از انسان‌ها هستند که "الصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان"، یعنی چهره انسانی دارند و در باطن حیوان هستند. گفته اند "توضیح و تبیین تعییر صورت و مسخ طبع آدمی از عهده ی علوم انسانی و اجتماعی نیزخارج است واصولاً این علوم، توانایی اثبات مسائلی از این قبیل را ندارند."
ساختار روانی و رفتاری نیز دربُعد طبیعت و فطرت ویژگی های متفاوت به رفتارانسان می دهند." اگرهمه گرایش‌های انسان به سمت طبیعتش باشد محصول چنین انتخابی و چنین گزینه‌ای چیزی جز حیوانیت نیست"، حیوانیِتِ انسانی که توان دارد معراج در عقول و جبروت وحشر با ملکوتیان و جبروتیان پیدا کند.
۳
حیوان یا جانور که " در متون دینی به موجود ذی روحِ فاقد خرد و تعقل اطلاق شده است " بربنای غریزه و الگوهای رفتاریِ موروثی و سرشتی عمل می کند. حیوان برای تامین نیازهای خودو بقا و حفظ و صیانت حیات خود حیوان دیگر – و به ندرت همنوع خود را- می کُشد و می دَرَد. بسیاری از حیوان ها حتی برای دست یابی به نیازهای ثانویه و " غیر ضرور" رفتاری تا حد آزارو کشتن موجود دیگراز خود بروز داده اند. حیوان چه اسم ذات پنداشته شود، که به تمام جاندارانِ غیرانسان گویند، چه حیوانیّت اش به عنوان صفتی که دلالت برخوی حیوانی اش کند، و چه اسم معنى، در این بحث مشخص اشاره و كنايه است به رفتارخشونت آمیز و وحشیانه، و آزارو کشتاردیگری. بدیهی ست بسیاری ازحیوان ها ویژگی های بر شمرده را ندارند، همچنان که برخی از انسان ها گوئی بر پاره ی حیوانیِ ساختار روانی شان تسلط وکنترل دارند، این ها اما گرایش های غالب در میان حیوان ها و انسان ها نیستند.

روشن است که انسان در مرحله حیوان بودن باقی نمانده وکارو زبان و فکر و عقل و شعور، و فرهنگ و تمدن سازی اش از جهان حیوان ها جدای اش کرده است بی آنکه تمامی ویژگی های حیوانی از دست بدهد. فکر و اندیشه و عقل مولودِ حس و ادراک و عاطفه و روندها و پویش های روانی متعدد اند که بازتولید کنندۀ نوعی احساس و عاطفۀ پیچیده و شعورمند اند، انسان دوستی ( و حیوان دوستی ) و همزیستی صلح آمیزو کنترل غرائز نکوهیده (مجموعه حیوانیتی که از آن سخن گفته شده ، یعنی غرائز تخریب و جنگ و سلطه جوئی وتجاوز وپرخاشگری و خشونت و کشتار...) در زمره ی این نوع احساس و عاطفه اند .
۴
می باید مبتنی برسند و مدرکِ مستدل از" حیوانیت" انسان درزندگی و کردارهای سیاسی و اجتماعی اش سخن گفت، والّا هم توهین به ساحت انسانی که خیال شده مظهرالله و خليفة الله ست و ابعاد لاهوتي و جبروتي و ملكوتي و ناسوتي دارد، تلقی می شود و هم اهانت به ساحت عالی ترین و تکامل یافته ترین شکل " ماده" ، و هم در مواردی توهین به بسیاری از حیوان هائی که نمونه های درخشان مهرو زیبائی و" انسانیت"اند. به گمان من بهترین دلائلِ مستدل، شنیدن و دیدن ۲۴ ساعت اخبار و تصاویرِ رخدادهای جهان است، آنهم با اندکی مکثِ بیشتردر خاورمیانه و رفتاری که این روزها انسان ها در سوریه و عراق از خود بروز می دهند، آنگاه سیمای "حیوانی"ِ انسان های " بالغ" را روشن تر خواهید دید. نه درسیما و رفتار داعشیان و حزب الهن ها و مزدوران پوتین و سربازان اسرائیلی و جنگ آوران حماس، در چهره و گفتار و رفتارموجوداتی چون پوتین، ترامپ، نتانیاهو،خامنه ای، اسد، بغدادی و موجودات مشابه درگوشه و کنارجهان، برجستگی و برآمدگی پاره ی حیوانیِ ساختار روانی و رفتاری انسان را به سهولت خواهید دید، سبعیتی که انسان قرن هاست به یاری و تحریک دین، ایدئولوژی، سیاست، اقتصاد، ملیت و قومیت بیش از ظرفیت اش از خود بروزداده است. علیرغم هیاهای گوشخراش، فرهنگ و تمدن بنا شده برمفاهیم گفته شده نه نقش " مهار" حیوانیتِ انسان که انگیزش بیش از پیشِ آن را سبب شده اند.
تاریخ سیاهه ای از جنایت های هولناک انسان علیه انسان است، جنایت هائی که ازهنگامه ی پیدائی انسان تا کنون، با وجوه اشتراک و شباهت های فراوان ادامه یافته است. در این میانه قدرت های دینی و سیاسی، درابعاد درشت و ریز، یکی از مهمترین عوامل تحریک، برانگیختگی و تقویت کنندۀ پاره ی حیوانیِ روان و رفتار آدمی بوده و هستند.

سفیر روسیه در آنکارا به ضرب گلوله یک ضارب بیست و دو ساله کشته شدخبرگزاری آسوشیتد پرس می‌گوید که این مرد به سفیر روسیه شلیک کرده است

  •  خبرگزاری آسوشیتد پرس می‌گوید که این مرد به سفیر روسیه شلیک کرده است
آندری کارلوف، سفیر روسیه در آنکارا که در جریان مراسم افتتاحیه یک نمایشگاه عکس به ضرب گلوله مجروح شده بود بر اثر شدت جراحات درگذشت.


***
اصلاح‌طلبان فقط 30 درصد رأی دارند
زیباکلام: قشر تحصیلکرده سخنرانی‌های روحانی را گوش نمی‌کنند
ادعای تازه عامل جنجال املاک نجومی؛ این‌بار علیه «شورای شهر تهران»/ تکاپوی انتخاباتی زنان اصلاح‌طلب؛ از تحرک یک نماینده خاص تا انتخابات شوراهاصادق زیباکلام، از فعالان سیاسی اصلاح‌طلبان اخیراً طی یادداشتی در روزنامه آرمان امروز نوشته است:
«روحانی برای تبلیغ عملکرد دولت، سخنان خود را کافی می‌داند و گمان می‌کند نیازی به تیم دیگری جهت اطلاع رسانی ندارد، درحالی‌که سخت در اشتباه هستند. اولا تبلیغاتی که خود راسا انجام می‌دهد یک تبلیغات‌ ابتدایی و ناقص است که در میان‌لایه‌ها و اقشار تحصیلکرده جامعه، دانشجویان و نویسندگان هیچ موفقیت و پیشرفتی ندارد. مدت‌هاست که اقشار تحصیلکرده جامعه سخنرانی‌های ‌رئیس جمهور را حتی گوش نمی‌کنند.»
او در ادامه نیز اظهار می‌کند: باید گفت که روحانی نان عدم موفقیت و محبوبیت اصولگرایان را می‌خورد.[1]
*اشاره‌های گاه و بیگاه برخی چهره‌های جریان سیاسی خاص به عدم وجود کاریزما برای رئیس‌جمهور روحانی همچنان ادامه دارد.
این مسئله حتی وارد انتقاد از عدم مقبولیت سیاسی اصلاح‌طلبان در میان مردم ایران هم شده است.
«تقی آزاد‌ارمکی» از استادان اصلاح‌طلب به تازگی در یک گفت‌وگو اظهار کرده است: اگر اصلاح‌طلبان منسجم شوند تنها ۳۰ درصد رای دارند و ۷۰ درصد آرا در دست اصلاح‌طلبان نیست. آنها برای رسیدن به پیروزی به ۲۱ درصد آرا نیاز دارند و این ۲۱ درصد را در صورتی می‌توانند به دست آورند که رقیب را در حاشیه نگاه ‌دارند و به رقیب بهانه‌ای ندهند.[2]
این صحبت‌ها اگرچه بر خلاف مزاج عمومی چهره‌های جریان سیاسی خاص و اظهارات همیشگی آنهاست اما بایستی اذعان کرد که شکست اکثریتی اصلاح‌طلبان در تمام انتخابات‌های 15 سال گذشته مؤید آن است که استادان اصلاح‌طلبی نظیر زیباکلام و آزادارمکی چندان هم پر بیراه نمی‌گویند.
ذکر این معنا خالی از لطف نیست که تحلیلگران می‌گویند اصلاح‌طلبان تمرکز اصلی خود را از انتخابات ریاست‌جمهوری آتی به سمت «انتخابات شورای شهر» سوق داده‌اند و بنا به دلایل پیش‌گفته که احتمال باخت رئیس‌جمهوری روحانی را در انتخابات بالا برده است؛ قصدی برای حمایت دموکراتیک از رئیس جمهور روحانی و تکرار رفتارهایی نظیر آنچه برای کاندیداهای انتخاباتی خود صورت می‌دهند، ندارند.
چهره‌های اصلاح‌طلب حتی بیان کرده‌اند که در انتخابات آینده و برای آقای روحانی ستاد انتخاباتی هم تشکیل نمی‌دهند!
صحبت‌های فاطمه راکعی که در ادامه به آن اشاره می‌کنیم نیز شاهد دیگری بر همین تحلیل است.
***
تکاپوی انتخاباتی زنان اصلاح‌طلب؛ از تحرک یک نماینده خاص تا انتخابات شوراها
ادعای تازه عامل جنجال املاک نجومی؛ این‌بار علیه «شورای شهر تهران»/ تکاپوی انتخاباتی زنان اصلاح‌طلب؛ از تحرک یک نماینده خاص تا انتخابات شوراها: فاطمه راکعی، از فعالان اصلاح‌طلب و دبیر تشکلی موسوم به «جمعیت زنان مسلمان نواندیش» اخیراً در نشستی مربوط به این تشکل گفته است:
«سعی داریم به طور جدی وارد انتخابات شهر و روستا شویم و حضور ۵۰ درصدی این قشر از جامعه را رقم بزنیم و بعد از رکوردشکنی میزان حضور بانوان در مجلس، این بار زنان با حضور حداکثری در شوراهای شهر و روستا در سپهر سیاسی کشور نقش‌آفرین باشند.»[3]
*پررنگ شدن فعالیت‌های زنان اصلاح‌طلب در آستانه انتخابات‌ها تقریباً به جزئی ثابت در پرونده سیاسی جریان خاص طی 20 سال گذشته تبدیل شده است.
پررنگ‌سازی‌هایی که تاکنون به ترکیب‌بندی خاص یا جدیدی منتج نشده و البته در لفّافه آن مباحث حاشیه‌ای زیادی مطرح می‌شود که در مجموع به نظر می‌رسد هدفی غیر از پیگیری خواسته‌های ستاد جریان سیاسی خاص ندارند.
در ادامه سخنان راکعی نیز شنیده شده است که اخیراً یکی از نمایندگان اصلاح‌طلب مجلس که در ماجرای حقوق‌های نجومی مورد انتقادات فراوانی واقع شد؛ در بحث حضور زنان اصلاح‌طلب در انتخابات‌های مختلف و حتی در انتخابات ریاست‌جمهوری جلسه‌ای را برگزار کرده است.
***
از دروغ بورسیه‌ها تا جنجال املاک نجومی
ادعای تازه عامل جنجال املاک نجومی؛ این‌بار علیه «شورای شهر تهران»
ادعای تازه عامل جنجال املاک نجومی؛ این‌بار علیه «شورای شهر تهران»/ تکاپوی انتخاباتی زنان اصلاح‌طلب؛ از تحرک یک نماینده خاص تا انتخابات شوراهااحمد حکیمی‌پور، عضو اصلاح‌طلب شورای شهر تهران و کسی که گفته شد عامل اصلی جنجال «املاک نجومی» بوده، در مصاحبه با شماره شنبه روزنامه آرمان امروز گفته است: ما دچار پدیده‌ای به نام انقطاع هستیم، یعنی هر دوره‌ای شورای جدید تشکیل می‌شود، انگار همه چیز را از صفر شروع کرده و انگار نه انگار که قبل از آنها نیز شورایی وجود داشته و اتفاقاتی رخ داده است. ما شورا را اسیر روزمر‌گی کردیم و تبدیل به پمپاژ مصوبات و طرح و لایحه شده که ضرورتی ندارد.
او در ادامه تصریح می‌کند: در جایی از آقای نجفی شنیدم که گفتند ما هرچه در دوره سوم شورا داریم از دوره اول است و از دوره دوم برگ و مصوبه مهمی یافت نشده است.
حکیمی‌پور همچنین در پاسخ به این سؤال که «شما طی ۳ سال اول شاهد افزایش بودجه و اختیارات شهردار و شهرداری بودید، اما هر سال آن را تصویب می‌کردید، دلیل آن چه بود؟» گفته است:
در همین آخرین مصوبه‌ای که در مورد تفریغ بودجه بود دغدغه‌ها گفته شد، انحراف از بودجه گفته شد، ولی در نهایت رأی آورد...باید معین شود که همین بودجه با چند رای تصویب شد و چه کسانی رأی داده‌اند و چه کسانی مخالف بودند.[4]
*حکیمی‌پور عامل اصلی پرونده جنجال املاک نجومی است که اسناد محرمانه و در دست پیگیری شهرداری و سازمان بازرسی را به یک سایت خبری داد و انتشار عمدی آنها سبب‌ساز جنجال شد.
او همچنین در روزهای اول، هرگونه ارتباط با ماجرای املاک نجومی و مدیران آن سایت خبری را کتمان کرد اما این حقیقت بعدها منکشف شد که عامل تبادل اسناد، هم‌او بوده است.
«مرتضی طلایی»، عضو دیگر شورای شهر تهران چندی قبل درباره حکیمی‌پور گفته بود: «پیش‌بینی بنده این است که طی روزهای آینده آقای حکیمی‌پور که نسبت به انتشار این لیست اقدام کردند عذرخواهی کند. البته این موضوع پیش‌بینی بنده است و امیدوارم به نحوی که صلاح می‌داند این عذرخواهی صورت بگیرد چرا که جریان‌سازی این اتفاق به نام وی تمام شده است.»[5]
اما حکیمی‌پور نه تنها عذرخواهی نکرد بلکه در حال حاضر شورای شهر را نیز متهم به ندیدن انحراف از بودجه و حتی تصویب آن می‌کند...
ماجرای املاک نجومی پس از جنجال‌سازی اصلاح‌طلبان پیرامون آن، مورد بررسی‌های بیشتر و دقیق‌تر قوه قضائیه قرار گرفت که در نهایت «حجت‌الاسلام محمدجعفر منتظری»، دادستان کل کشور اعلام کرد که 104 تعاونی مسکن شهرداری تخلف نداشته‌اند و فساد سازمان‌یافته‌ای هم در شهرداری تهران نبوده است.
وی در اشاره به تخلفات نیز گفت که فقط تعدادی تخفیف غیر صحیح و 45 قرارداد باطل (و قابل فسخ) وجود داشته که البته شهردار تهران هم در جریان آنها نبوده است.
در رابطه با نقش حکیمی‌پور در جنجال بی‌فرجام املاک نجومی؛ «معصومه آباد» دیگر عضو شورای شهر تهران نیز چندی قبل افشا کرد که حکیمی‌پور در ابتدا از بلوای شکل گرفته ابراز تأثر می‌کرده اما بعد که مشخص شد نقش اصلی بر عهده خود این فرد بوده اینطور گفته است که من اسناد را برای انتشار به مدیران آن سایت خبری نداده بودم!
آباد تصریح کرده بود که از دروغگویی حکیمی‌پور متحیّر شده است.[6]
لازم به یادآوری است که شورای شهر دوره اول تهران که با اکثریت اصلاح‌طلبان تشکیل شد، به دلیل زد و خوردهای سیاسی و تنش‌های فراوان آنان با یکدیگر منحلّ شد.
جریان سیاسی خاص، در ماجرای «بورسیه‌ها» نیز حرکت بزرگی را به راه انداختند اما دست آخر مشخص شد که از بیش از 3 هزار و 700 دانشجوی بورسیه، تنها 36 نفر از بورسیه شدگان، آنهم به علت ارائه اطلاعات نادرست و نه اعطای رانت، بایستی جریمه شوند و مابقی قانونی بوده‌اند.[7]
***
1_http://armandaily.ir/fa/Main/Detail/172222
2_http://armandaily.ir/fa/Main/Detail/172347
4_http://armandaily.ir/fa/Main/Detail/172475
5_http://www.ghatreh.com/news/nn34588691
6_ http://www.mashreghnews.ir/fa/news/655151

قاصدان آزادی : شهرداری ميخواست وانت ميوه‌فروش رو ببره، صاحبش خوابيد زير...

گامی دیگر به سوی برچسب‌زنی روی محصولات کوچ‌نشین‌های اسرائیلی، جامعه‌ی حقوق بشر فرانسه


وزارت اقتصاد فرانسه روز ۲۵ نوامبر ۲۰۱۶ توصیه‌ای در باره‌ی برچسب‌زنی روی محصولات کوچ‌نشین‌های اسرائیلی خطاب به فعالان اقتصادی منتشر کرد.
بر اساس این توصیه، خرده‌فروشان بایستی مواد غذایی محصول کوچ‌نشین‌های اسرائیل را با برچسبی مشخص کنند که دقیق منشأ کالا را نشان بدهد تا مصرف‌کنندگان گمراه نشوند. این بدان معناست که عبارت «کوچ‌نشین‌ اسرائیلی» یا مشابه آن بایستی در پرانتز ذکر شود.
این توصیه پاسخی به فشار سازمان‌های غیردولتی و جامعه‌ی مدنی است که از پیشرفت در اجرای اطلاعیه تفسیری اتحادیه‌ی اروپا در باره‌ی اظهار منشأ کالاها در سرزمین‌های اشغالی استقبال کرده‌اند.
این گام مثبت بخشی از اقدام‌هایی است که کشورها، اتحادیه‌ی اروپا و سازمان ملل در سال‌های اخیر برای محکوم کردن مشارکت اقتصادی در سرزمین‌های اشغالی فلسطین و بهبود بخشیدن به موازین رفتار مورد انتظار از تمام مؤسسه‌های اقتصادی برداشته‌اند و این به لطف فشار کمپین ساختِ غیرقانونی به دست آمده است. در مارچ ۲۰۱۶، شورای حقوق بشر سازمان ملل قطعنامه‌ای را برای ایجاد پایگاه اطلاعاتی در باره‌ی کلیه مؤسسه‌های اقتصادی فعال در ساخت، نگهداری و گسترش کوچ‌نشین‌ها تصویب کرد [1]. بریتانیا از سال ۲۰۰۹ رهنمودهای داوطلبانه‌ای برای برچسب‌زنی را به اجرا گذاشته که محصولات کرانه باختری تولید شده در کوچ‌نشین‌های اسرائیلی را از محصولات فلسطینی در کرانه باختری متمایز می‌کند. رهنمودهای مشابهی در بلژیک و دانمارک به اجرا درآمده‌اند.
با وجود این‌که این گام‌ها مثبت و مهم هستند، فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر بر این باور است که مصرف‌کنندگان اروپایی نباید به‌تنهایی مسؤول تصمیم‌گیری در باره‌ی حمایت یا عدم حمایت از کوچ‌نشین‌های غیرقانونی با خرید کالاها و محصولات باشند. این مسوؤلیت بیش از هر چیز و در وهله‌ی نخست به عهده‌ی اتحادیه‌ی اروپا و کشورهای عضو آن است که تمام اقدام‌های لازم را انجام دهند تا مطمئن شوند که در حفظ کوچ‌نشین‌های غیرقانونی سهم ندارند و آنها را به رسمیت نمی‌شناسند. برای این کار، ممنوعیت واردات کالا از کوچ‌نشین‌ها ضروری است، زیرا تجارت با کوچ‌نشین‌های اسرائیلی امکان زیست آنها را تقویت می‌کند.
يادداشت
[1] نگاه کنید به «گزارش هیأت بین‌المللی مستقل حقیقت‌یابی برای تحقیق در باره‌ی پیامدهای کوچ‌نشین‌های اسرائیلی برای حقوق سیاسی و مدنی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مردم فلسطین در سراسر سرزمین‌های اشغالی فلسطین، شامل بیت‌المقدس (اورشلیم) شرقی»، ۷ فوریه ۲۰۱۳، سند سازمان ملل A/HRC/22/63 ، بند ۹۶، در: http://ap.ohchr.org/documents/dpage...
امضاکنندگان
جامعه‌ی حقوق بشر (LDH) فرانسه
Ligue des Droits de l’Homme (LDH)

فیلم ویلای لواسان آقای وزیر + انتشار برای اولین بار

«ویتنام»
«ای زن، نامت چیست؟» «نمی دانم.»
«چند سال داری؟ اهل کجایی؟» «نمی دانم.»
«چرا این گودال را کنده ای؟» «نمی دانم.»
«چند وقت است که پنهان شده ای؟» «نمی دانم.»
«چرا انگشتم را گاز گرفتی؟» «نمی دانم.»
«نمی دانی که ما آزارت نخواهیم داد؟» «نمی دانم.»
«کدام طرفی هستی؟» «نمی دانم.»
«زمان جنگ است، باید انتخاب کنی.» «نمی دانم.»
«هنوز دهکده ات پابرجاست؟» «نمی دانم»
«اینان فرزندان تو اَند؟» «آری.»

«ویسواوا شیمبورسکا»
ترجمه:کامیار محسن


براي اينکه دوستم داشته باشي
هر کاري بگويي مي کنم
قيافه ام را عوض مي کنم
همان شکلي مي شوم که تو مي خواهي
اخلاقم را عوض مي کنم
همان طوري مي شوم که تو مي خواهي
حتي صدايم را عوض مي کنم
همان حرفهايي را مي زنم که تو مي خواهي
اصلاً اسمم را هم عوض مي کنم
هر اسمي که مي خواهي روي من بگذار
خب حالا دوستم داري ؟
نه ، صبر کن
لطفاً دوستم نداشته باش
چون حالا انقدر عوض شده ام
که حتي حال خودم هم از خودم به هم مي خورد.

«شل سیلور استاین»


مانا نیستانی

کارتون


حلزون‌تون | تهدید


موسیقی زنان در ایران، موانع‎

عکس ‏‎Mana Neyestani  Fan Page‎‏



مردم روستاهای جنوب کرمان از پیر و جوان و کودک با واژه بدبختی خو گرفته‌اند و این کلمه در جان و فکر و باورشان رسوخ کرده و بارها و بارها آن را در وصف خود تکرار می‌کنند. ای کاش مسئولان اوج محرومیت و استیصال این هموطنانمان را در لابه‌لای کلماتشان می‌شنیدند و باور می‌کردند.

با سلام و ارزه خسته نباشید من حمید ... هستم

دندانهایم خراب هستند و هیچ بودجه‌ای برای رفتن به مدرسه ندارم

به گزارش خبرنگار ایلنا، حمید ۱۱ساله این نامه را بدون هیچ خطابی می‌نویسد به این امید که آدم بزرگ‌هایی که به گمان او مهم‌اند و با وانت‌های سفید و سنگین از راه دور به روستای دورافتاده‌اش آمده‌اند به او کمک کنند، آخر گفته‌اند؛ این مسافران از تهران آمده‌اند، همانجا که بزرگترهای روستا می‌گویند؛ پایتخت کشور است و همه مسئولان و آدم مهم‌ها در آنجا زندگی می‌کنند.

پسرک آنقدر دندانش درد می‌کند و آنقدر آرزوی درس خواندن در مدرسه را دارد که جدا از افراد خانواده‌اش نامه‌ای می‌نویسد تا مسافران مثلا مهم برای مسئولان و آدم‌های خیلی مهم کشور ببرند تا شاید کسی درد دندان‌هایش که تمام وجودش را اسیر رنجی افسار گسیخته می‌کند؛ التیام بخشد.

پسرک دمپایی‌هایی پاره‌اش را به پا می‌کند و به سمت ماشین‌ها که نم‌نمک روستا را ترک می‌کنند می‌دود، به نفس نفس می‌افتد؛ لباس‌های کهنه و نازکش او را در برابر سرما حفظ نمی‌کنند، سنگ‌های کف روستا را زیرپایش احساس می‌کند، کف‌پایش از درد ذوق ذوق می‌کند، اما باید نامه را به مسافران بدهد تا آدم‌های مهم از درد دندانش باخبر شوند، پس سرعتش را بیشتر می‌کند تا به یکی از ماشین‌ها می‌رسد و نامه را به دست یکی از همین مسافران که با تعجب و تاسف اطراف را نگاه می‌کند؛ می‌دهد. حمید، امیدوار است که این مسافران  برای او، خانواده و دوستانش سبد سبد معجزه بیاورند، هر چه باشد آنها در شهری زندگی می‌کنند که آدم‌های خیلی مهم و مسئول در آنجا ساکن‌اند.                28

محمدعلی ۱۷ساله نیز نامه‌ای بدون خطاب را به دستمان می‌دهد؛ نداشتن شناسنامه او، خواهر و برادرهایش را از حداقل حقوق خود محروم کرده است نه توان مدرسه رفتن دارند و نه به او کار می‌دهند، پدرش افعانستانی و مادرش ایرانی است و همین موضوع باعث شده که بر هویت انسانی او خط بطلان کشیده شود.

او در این نامه می‌گوید؛ «تنها خواهشی که من از شما دارم آن است که برای شناسنامه ما یک کاری بکنید.»

نامه دیگر مربوط به مادری است که همسری بیکار و بی‌درآمد دارد و فرزندش هم مبتلا به تالاسمی‌ست. این مادر علاوه بر فقر و محرومیت شاهد زجرها و دردهای فرزندش هم هست، در حالی که توان درمان او را ندارد. او از کمیته امداد می‌خواهد؛ پسرش را تحت پوشش قرار دهد تا بتوانند او را درمان کنند.

این نامه‌ها تنها بخشی از نامه‌های روستائیان دهستان مارز است که در گذر تیمی متشکل از خبرنگاران، مسئولان کمیته امداد استان کرمان و نمایندگانی از فرمانداری شهرستان قلعه گنج به سوی افراد گروه سرازیر می‌شود.

نامه‌ها پر است از لابه و زاری سالمندان روستایی که بی‌یاور مانده‌اند، نه توان کار کردن دارند و نه فرزندانشان استطاعت نگهداری از آنان. در پس خطوط کج و معوج نامه‌ها صدای گریه زنان بیوه و بی‌حامی که همسر ترکشان کرده یا ازدنیا رفته یا دچار اعتیاد است؛ گوش‌ات را پر می‌کند.  یکی بی‌سرپرست است و راه به جایی ندارد، دیگری به دلیل نداشتن شناسنامه یارانه نمی‌گیرد و تحت پوشش هیچ نهادی هم نیست. نامه‌ها این عبارات تکرار شده است"به بنده حقیر کمکی بکنید" یا "درخواست هرگونه کمک را دارم"

نامه‌ها روایتی است از التماس و تظلم خواهی روستائیانی که آنقدر مورد بی‌توجهی قرار گرفته‌اند که به ناچار حقوق حقه خود را از مسئولان گدایی می‌کنند.

اهالی روستاهای دهستان مارز، گروهی یا انفرادی نامه‌ها را به دستمان می‌دهند تا شاید مسئولی ببیند و یاد کند از روستائیانی که در پسِ کوه‌های دور یا در میان دره‌های نه چندان عمیق و در کنار کوره راه‌های سنگلاخی در بدترین شرایط موجود زندگی می‌کنند تا شاید مسئولی به یاد بیاورد که تنها مسئولیتش در قبال افکار عمومی، شهروندان شهرهای بزرگ نیست بلکه آنان در مقابل آحاد ملت و در مقابل کوچکترین نیازهای آنان مسئولند. حتی در برابر آنان که در میان کوه و دشت یا در میان دره‌های کم‌عمق و عمیق زندگی می‌کنند، حتی آنان که همچون اهالی مارز در میان کپرهای حصیری و در ضریب 9 محرومیت – بالاترین ضریب محرومیت در کشور- گذران زندگی می‌کنند.                  24

ماه هانگ؛ تنها مدرسه روستا، کپری و سرد است

"کمکم کنید ما بدبختیم، ما گرفتاریم، من کورم، شوهرم کوره، نمی‌تونیم هیچ جا را ببینیم، بودجه نداریم بریم جایی چشم‌مون رو روشن کنن، سهم من از زندگی بدبختیه، درآمد نداریم، کیسه آرد و عدس رو با یارانه می‌خریم."

این سخنان پیرزنی‌است از اهالی روستای ماه هانگ (مامانک) از توابع دهستان مارز که کنار یکی از کپرها چمباتمه زده، دستش را روی سرش گذاشته و آرام آرام همچون سرودن مرثیه نجوا می‌کند.

برای رسیدن به مامانک باید از جاده اصلی خارج شده و مسیری سنگلاخی را طی کنی تا به دره کم‌عمقی برسی که روستا در آن واقع شده است در میان دره‌ای نه چندان عمیق روستای مامانک با حدود ۷ خانوار سر از دل زمین برآورده است. به اطراف که نگاه می‌کنی تا چشم کار می‌کند؛ کوه است و بیابان، سرمایی خشک و سخت آزارت می‌دهد. حالا اوائل فصل سرد است. با آغاز بارش‌ها و افزایش سرما این روستائیان شرایط سخت‌تری را تجربه خواهند کرد.

خانه‌ها کپری‌ست، چند ساختمان نیمه‌کاره هم در این روستا وجود دارد که به نظر می‌رسد، بلا‌استفاده مانده است. چند تکه زیرانداز رنگ و رورفته، تعدادی پتوی کهنه و مستعمل، اجاقی خانگی که درون کپر روشن می‌شود و تعدادی دیگ و قابلمه و اندکی ذغال، تنها لوازم این خانواده‌ها هستند. اثری از مواد غذایی در این خانه‌های حصیری نیست.

"ما نمی‌تونیم درس بخونیم، ما بدبختیم، مدرسه‌مون کپریه هوا که سرد می‌شه، بخاری نداریم و اون موقع درس خوندن خیلی برامون سخت می‌شه" اینها را دخترکی نحیف به نام صفا می‌گوید که ۱۲سال سن دارد و مانند بزرگترهای ده، بارها و بارها از کلمه "بدبخت" در جملات خود استفاده می‌کند.

تنها مدرسه روستا، کپری حصیری است با ۵ دانش‌آموز در سطوح مختلف تحصیلی که میان برف و باران و در سرمای استخوان‌سوز بیابان چاره‌ای جز درس خواندن در همین کپر عریان را ندارند. بچه‌ها بدون لباس گرم و بدون بخاری در فصل سرما و بدون هیچ وسیله سرمایشی و زیر نور مستقیم آفتاب بیابان در فصل گرما، در همین کپر تحصیل می‌کنند، درس خواندنی که توان‌فرسا و سخت است.

مشکلات کودکان و بزرگسالان روستا به  زندگی و تحصیل در اتاقک‌های حصیری سرد ختم نمی‌شود. روستا خانه بهداشت ندارد تا رسیدن به اولین خانه بهداشت دو ساعتی راه است که برای  رسیدن به آن هم باید از ماشین‌های عبوری کمک بگیرند که گاهی از آنها تا ۲۰۰ هزار تومان پول طلب می‌کنند. ۲۰۰ هزار تومانی که اگر بود؛ شاید اندکی و تنها اندکی اوضاع این مردمان بهتر بود و توان بیشتری برای خرید مواد غذایی داشتند.

آمبولانس هم به منطقه نمی‌آید و بارها اتفاق افتاده که به خاطر عدم دسترسی به مرکز درمانی و دوری راه بیمار جان خود را از دست داده است، آب شرب شور است. روستا سرویس بهداشتی ندارد و روستائیان با وجود تمام خطراتی که زندگی در بیابان به همراه دارد برای قضای حاجت به بیابان‌های اطراف و برای استحمام به کنار رودخانه می‌روند و در آب سرد رودخانه شستشو می‌کنند.

ناهوگان؛ اینجا غذا خوردن یک رویا است

از اهالی مامانک جدا می‌شویم. چند ساعتی مسیر طی می‌کنیم، آن‌‌هم در جاده‌ای سنگلاخی، تکانه‌های شدید خودرو جان‌مان را به لب آورده و تک تک استخوان‌هایمان دردناک می‌شود، بالاخره به روستای ناهوگان می‌رسیم. عده‌ای از روستائیان در ورودی روستا جمع شده‌اند، گویی می‌دانند؛ امروز مهمان‌هایی ناخوانده به دیدارشان خواهند آمد، نگاه بزرگترها بی‌روح است، اما جوان‌ترها و  کودکان هیجان‌زده‌اند.

اینجا تعداد کپرها بیشتر است و تا چشم کار می‌کند؛ کومه است و حصیر. ۵۰ تا ۶۰ خانواده، در این روستای محصور در میان کوه و دشت ساکن‌اند. ناهوگان از یک طرف به درختان نخل سر به فلک کشیده و رودخانه‌ای نیمه خشک ختم می‌شود که برای رسیدن به آن باید مسیر روستا را به سمت پایین از میان سنگلاخ گذشت و از طرف دیگر با تپه‌های بلند و کوتاه همسایه است.

"ما خیلی بدبختیم، خانه‌مان همین کپره، جاده نداریم، سرویس بهداشتی هم نداریم، آب‌مون آلوده و سرده با همون آبی که حموم می‌کنیم؛ ظرف می‌شوریم و همون رو می‌خوریم بعد هم مریض می‌شیم، اما نمی‌تونیم دکتر بریم. راه دوره و جاده نداریم. خانه بهداشت دوره و باید پیاده تا راین قلعه بریم که به خانه بهداشت برسیم".

اینها بخشی از سخنان نازی ۱۸ ساله است که از محرومیت‌های روستای محل زندگی‌اش گلایه دارد. بسیاری از روستائیان کنار کپرهایشان چمباتمه و به جایی نامعلوم زل زده‌اند، پیرمردی روی دوپا نشسته دستش را زیرچانه‌اش گذاشته و به تازه‌واردها نگاه می‌کند، نگاهی بدون شور زندگی. او نیز همچون همسایه‌هایش لباسی کهنه و دمپایی‌هایی پاره بر تن دارد. چهره‌های آفتاب‌سوخته روستاییان از فشار فقر و آلودگی محیط، چروک‌های عمیق و زودتر از موعد برداشته و پوست کودکان که جولانگاه پشه و مگس است به دلیل همین آلودگی محیط، خشک و ترک خورده شده و از لطافت پوست کودکانه خبری نیست.

روستا در خمار تکرار و یکنواختی فرورفته، هیچ فعالیتی نیست و آنقدر لحظه‌ها و روزها و ماه‌ها و سال‌ها شبیه هم و بی‌هیچ تغییری از پس یکدیگر می‌گذرند که بیشتر روستائیان سنشان را نمی‌دانند و تنها لحظات را سپری می‌کنند. اینجا تنها هنر مردان ریسیدن چیلک (بندی حصیری که دیوار و سقف حصیری کپرها را به یکدیگر وصل می‌کند) و تنها هنر زنان بافتن حصیر از درخت داز است که در بیابان‌های اطراف بسیار دیده می‌شود، حرفه‌ای که در بهترین حالت ممکن است؛ ماهیانه ۳۰ هزار تومان نصیب‌شان کند.

از کشاورزی خبری نیست و خشکسالی و بی‌بارانی هرچه را بوده نابود کرده، حالا روستائیانی که روزگاری خود مولد و تامین‌کننده نیازهای کشور بوده‌اند به نان شب خود محتاجند. غذای معمول آنها نان خشک است اگر آردی باشد و گوجه‌فرنگی سرخ شده، البته اگر روغنی باشد. اوضاع که خوب باشد؛ غذا مقداری عدس پخته شده است و در غیر اینصورت هیچ، آنچنان که بسیاری از کپرها خالی از مواد خوراکی است.

درباره مصرف برنج و گوشت که می‌پرسم؛ نازی همان دخترک، فریاد می‌زند؛ «بررررنج؟ گووووشت؟ مگه ما پول داریم؟" اینجا حداقل‌ها رویا محسوب می‌شود.» درباره اعتیاد هم می‌گویند؛ «ما اینجا اعتیاد نداریم؛ فقط فقر و بدبختی داریم، حتی با یارانه‌ام نمی‌تونیم مخارج‌مون رو تامین کنیم. برای ما حتی درس خوندن هم سخته چون بودجه نداریم.» همه اینها را با خنده می‌گوید از همان‌ها که از گریه غم‌انگیزتر است.

                         14

کپرها لخت و عور بدون هیچ وسیله مناسبی برای زندگی در یک گوشه افتاده‌اند و تنها نشان تمدن در این روستاها لامپ‌های برقی است که در کپرها روشن است. لامپ‌ها تنها وسیله برقی روستائیان بوده و سیم‌کشی برق بسیار ابتدایی است، سیم‌های برق با ارتفاع بسیار کمی از سطح زمین از بالای کپرها می‌گذرد.

در پایین روستا همانجا که رودخانه نیم‌خشکی قرار دارد، اهالی برای تامین آب شرب چاله‌ای کنده‌اند؛ چاله‌ای که پر از زباله است، چاله آب برای استحمام، شستن ظروف و رفع عطش و... استفاده می‌شود، زنان روستا برای استحمام چاره‌ای ندارند جز آنکه همگی با هم کنار چاه جمع شده و چادرهایشان را در اطراف آنکه قصد استحمام دارد؛ بگیرند و به نوبت در آب سرد و آلوده آن  استحمام کنند. تا رسیدن به چاه آب نیز باید راهی با سراشیبی تند را طی کنند که با دمپایی‌های پاره و راه سنگلاخی سخت است.  

به غیر از سرمای سخت رودخانه که استحمام را برای اهالی سخت کرده است؛ نبود وسایل گرمایشی در این فصل سال و نبود وسایل سرمایشی در فصل گرم سال آنهم در این بیابان که صبح‌های داغ و شب‌هایی سرد دارد؛ روستائیان را به سطوح آورده است به نحوی که تابستان‌ها ناچارند‌‌، دیوار حصیری کومه‌ها را بالا زده و در انتظار پایین آمدن خورشید بنشینند.

اینجا ازدواج هم با سختی زیادی انجام می‌شود و بسیاری از جوانان چندسالی در عقد می‌مانند تا شرایط شروع زندگی مشترک در همین کومه‌های ناچیز برایشان مهیا شود. به گفته یکی از روستائیان با هزار بدبختی ازدواج می‌کنند و این تازه آغاز تراژدی است، زیرا در موارد بسیاری فرزندانشان به خاطر عدم دسترسی به پزشک پیش یا پس از تولد از دست می‌روند.

زن و مرد جوانی کنار یکی از حصیرها چمباتمه زده و به تازه‌واردها نگاه می‌کنند. در کومه هیچ‌چیز ندارند؛ سن‌شان را نمی‌دانند و تنها می‌دانند؛ ۴ فرزند دارند که در میان آلودگی و فقر رشد می‌کنند.

زن به زبان محلی که فهمیدنش برای من سخت است، می‌گوید؛ «از نظر بهداشتی هیچی نداریم. دکتر هم دوره، پولشم نداریم، وسیله هم نداریم که به دکتر بریم." مرد هم از نداشتن درآمد ناراحت است، فرزندانشان را نشانم می‌دهد؛ تنها پوشش پای بچه‌ها برای محافظت از سرما دمپایی‌های پاره و تنها درآمدشان از راه بافتن حصیر و یارانه است.

آخرین فرزند خانواده نیز یارانه نمی‌گیرد تا مبادا خانواده حق سایر مردم کشور را ضایع کرده و اموال بیت‌المال حیف و میل شود... غذای این کودکان در نبود مواد خوراکی، خرماست. خرمایی که از نخل‌های اطراف چیده می‌شود و دیگر هیچ. 

وقتی سهم روستایی از توجه مسئولان قبض برق است

یکی از مردان ده به سمت ما می‌آید، قبض برقش را نشانمان می‌دهد؛ مبلغ ۱۸۶ هزار تومان هزینه برق راهش را به این کپرها پیدا کرده است. از من می‌خواهد کومه‌اش را ببینم، کپر خالی است نه یخچال نه کولر نه جاروبرقی و نه حتی پریز برقی در این کومه و در هیچ یک از کومه‌ها دیده نمی‌شود و اینکه چطور چنین مبلغی برای استفاده از لامپ برای این روستایی آمده است؛ جای سوال است، مرد می‌گوید؛ «من و بچه‌هام غذایی برای خوردن نداریم، اونوقت چطوری این پول رو بدم.»

جالب است که اداره برق ارسال قبض برق به این مناطق را فراموش نکرده است یا ستاد هدفمندی یارانه‌ها قطع یارانه فرزند چهارم این روستائیان را از یاد نبرده و آماری دقیق از این روستائیان دارد، اما وزارت راه، وزارت نیرو، وزارت بهداشت و وزارت آموزش و پرورش و.... سال‌های سال است که این کپرنشینان را از یاد برده‌ و فراموش کرده‌اند که این روستائیان به راه مواصلاتی مناسب، مراکز درمانی، ساختمان مستحکم برای مدرسه، آب شرب و مصرفی پاک و.... نیاز دارند، چگونه است که این روستائیان در زمان پرداخت هزینه‌ها در شمار شهروندان این سرزمین هستند و در زمان دریافت خدمات آنقدر فراموش شده‌اند که به گفته یکی از مسئولان فرمانداری تا به حال پای معاون توسعه روستایی و مناطق محروم رئیس جمهور به آن نرسیده است.                          15
احمد کامرانی؛ عضو شورای شهر قلعه گنج درباره وضعیت این روستاها می‌گوید؛ «در این روستاها جاده، امکانات و مرکز بهداشتی وجود ندارد، اگر زمان وضع حمل زنی برسد؛ او را پشت وانت می‌گذاریم که در دست‌اندازها و تکان‌های شدید جاده سنگلاخی بچه زود به دنیا می‌آید در نتیجه  یا مادر می‌میرد یا بچه. در این روستاها مردم بر اثر عقرب‌زدگی هم از دست رفته‌اند.»
او ادامه می‌دهد: «پزشک تنها هر پانزده روز یک بار به روستا سر می‌زند. مگر قرار است؛ حتماً در همان پانزده روز ما مریض شویم. شاید وقتی که او رفت عقرب نشینمان بزند یا مریض شویم.»
کامرانی نام جاده‌ها را جاده مرگ گذاشته است و می‌گوید: «مگر جاده شهر و روستا فرق می‌کند؟ یعنی جان روستایی اینقدر بی‌ارزشه که در راه‌های تنگ سنگلاخی در اثر تصادف و.... از دست برن؟»
عضو شورای شهر می‌گوید: «چاه کوچکی که اهالی برای تامین آب مصرفی‌شان زده‌اند، آلوده است؛ و به همین دلیل مردم دچار اسهال و استفراغ و معده درد شده‌اند، نابینایی هم زیاد است. تا رسیدن به  اولین بیمارستان ۱۸۰ کیلومتر راه است که در این جاده سنگلاخی طی مسیر، مدت زمان بیشتری طول می‌کشد، آنها هم که می‌توانند به این مرکز بروند به دلیل کمبود امکانات آن ناچارند به سایر شهرها بروند که معمولاً به دلیل بی‌پولی از پس آن برنمی‌آیند.»
 او تاکید می‌کند: «اینها در حصیرهایشان قوت لایموتی ندارند، هر کیسه آرد ۴۰، ۵۰ هزار تومان است، برای خرید آن هم چشم‌شان به یارانه است. سالی یکی دو بار هم خیرین تهران گوشت برای این افراد می‌فرستند. یک مدرسه شبانه‌روزی دخترانه هم ساخته‌اند، اما باز هم درس خواندن برای بچه‌های محروم این روستاها سخت است.»
بیش از چهل خانوار در قلعه گنج شناسنامه ندارند. عضو شورای قلعه‌گنج از نداشتن شناسنامه بیشتر اهالی روستا خبر می‌دهد.

 در گذشته کدخدا یا بزرگ ده، دو سال یکبار به کهنوج یا میناب می‌رفت و برای افراد شناسنامه می‌گرفت، در این میان بسیاری هم جا می‌افتادند و اسمشان برده نمی‌شد. یکی شناسنامه نصیبش می‌شد و دیگری نه. ۱۱سال است که پیگیر شناسنامه‌ها هستیم و هنوز به نتیجه نرسیده‌ایم. این افراد نه می‌توانند از مسکن روستایی استفاده کنند، نه مدرسه، نه یارانه و نه تحت پوشش نهادهای حمایتی قرار می‌گیرند.  

وی با اشاره به خانه‌های ساخت بنیاد مسکن در این روستاها می‌گوید: «مردم روستا درآمدی ندارند که بتوانند اقساط این خانه‌ها را بپردازند.»
راین قلعه؛ تنها ۵ خانواده از ۱۳۵ خانوار سرویس بهداشتی دارند
از ناهوگان به سمت راین قلعه مرکز دهستان مارز حرکت می‌کنیم. اینجا تعداد خانه‌های کپری کمتر است و خانه بهداشت نیز دارد. روزانه ۱۴ تا ۱۵ نفر به خانه بهداشت فاقد امکانات روستا مراجعه می‌کنند، هرچند که بسیاری از روستائیان به دلیل دوری و مشکلات راه تا به دکتر برسند؛ از دست می‌روند. مدرسه کهنه و قدیمی ده نیز امکانات خوبی ندارد، اما ۱۷۶ دانش‌آموز ناچارند؛ در همین شرایط درس بخوانند و می‌دانند که به زودی چاره‌ای جز ترک تحصیل به دلیل فقر مالی را ندارند.
۳۰، ۴۰ نفر فارغ‌التحصیل دانشگاهی روستا همچون سایرین بیکارند. حتی آموزش و پرورش نیز از افراد غیربومی برای تدریس در مدارس این روستاها استفاده می‌کنند. از ۱۳۵ خانواده ساکن در راین قلعه تنها پنج خانواده سرویس بهداشتی دارند و مابقی فاقد آن هستند. وضعیت بهداشتی آب هم خوب نیست. هرچند خیرین ۱۳ کیلومتر لوله‌کشی آب انجام داده‌اند، اما روستائیان پول ندارند که دینام بخرند یا چاه بزنند. چاه قدیمی نیز آب زیادی ندارد و شاید هفته‌ای یک بار آب به لوله بیاید که آن هم تصفیه نیست.
اهالی برای تامین آب شرب خود ناچارند؛ ۲۰ لیتر آب را از رودخانه تا ده که فاصله زیادی است؛ روی سر بیاورند. آب آنقدر سرد است که حتی دست شستن با آن مشکل اما ناچارند با همان استحمام کنند یا ظروف خود را بشویند.
مردم روستاهای قلعه‌گنج حتی برای قضای حاجت هم مشکل دارند. موضوع تاسف‌آوری که کامرانی (عضو شورای شهرستان قلعه‌گنج) هم با اندوه از آن یاد می‌کند.

برای قضای حاجت که به اطراف می‌رویم؛ شرایط تاسف‌آور است. تصور کنید؛ یک روستایی را که برای قضای حاجت به حاشیه‌ها پناه برده، اما ناگهان و بی‌خبر سر و کله یک روستایی دیگر پیدا می‌شود که او هم به خیال قضای حاجت همان‌جا را انتخاب کرده است.

جالب است که گفته می‌شود؛ در شهرها تفکیک جنسیتی در دانشگاه‌ها، اتوبوس‌ها و حتی سالن غذاخوری برخی از سازمان‌ها با جدیت پی‌گیری می‌شود، در حالی که مردم این روستاها به دلیل شدت محرومیت و فقدان امکانات ناچارند؛ برای برآورده کردن حداقل‌ها چنین شرایط سخت و فاجعه‌باری را تحمل کنند و حتی در زمان دستشویی رفتن امنیت نداشته باشند.                    27

در راین قلعه ۳۰، ۴۰ خانواده برق ندارند. اداره برق نیز به قول‌هایش عمل نمی‌کند، موبایل و اینترنت که یک شوخی است. دانش‌آموزانی که توانایی ادامه تحصیل دارند نیز ناچارند به قلعه‌گنج بروند، اما برای طی این مسیر طولانی سرویس ندارند؛ فقط چند دستگاه خودروی پراید در مسیر است که در این جاده سنگلاخی جواب نمی‌دهد.

نم‌گاز؛ قسط ندهید، یارانه‌تان را قطع می‌کنیم

کمی از ظهر گذشته است که به روستای نم‌گاز می‌رسیم، مسیر آنقدر ناهموار است که بدن‌هایمان دردناک شده و این مسیری‌ست که روستائیان هر روز باید طی کنند. در مقابل مسجد روستا توقف می‌کنیم؛ مسجد به دلیل حضور پزشک شلوغ شده است، هرکس دردش را می‌گوید؛ دارویش را می‌گیرد و می‌رود.

در اینجا هم شرایط مانند روستاهای قبلی است؛ مردم کپرنشینند و خانه‌های ساخت بنیاد مسکن نیمه‌تمام گوشه‌ای افتاده‌اند. آب شرب سالم و سرویس بهداشتی وجود ندارد، خانه بهداشت هم وجود ندارد و بیماران در این مسیر پرپیچ و خم و ناهموار بی‌هیچ صدا و فریادرسی جان می‌سپارند. کودکان روستا نیز به دلیل آشامیدن آب آلوده به دل درد دچارند.

تنها منبع درآمد اهالی نم‌گاز نیز یارانه است، یارانه‌ای که برخی از اهالی به دلیل نداشتن شناسنامه و برخی دیگر به دلیل عدم اطلاع از زمان ثبت‌نام، از آن بی‌بهره‌اند. یکی از اهالی می‌گوید: «ما اینجا تلویزیون نداریم، اونایی که دارن فقط برفک می‌بینن. وقتی تلویزیون گفت که برای گرفتن یارانه ثبت‌نام کنید من که تلویزیون نداشتم باخبر نشدم و جا موندم.»

اینجا زنان بیش از مردان اشتیاق برای گفتن مشکلاتشان دارند. مردان جوان غالبا برای کار به بندرعباس می‌روند و بعد از مدتی بازمی‌گردند، طی این مدت هم نه بیمه می‌شوند و نه می‌توانند پولی جمع کنند. بسیاری از دختران جوان ده پشت کنکوری‌اند و به خاطر بی‌پولی نمی‌توانند به دانشگاه بروند، بیکارند و در خانه نشسته‌اند برای ازدواج هم پول ندارند.

درباره اعتیاد که می‌پرسم با خنده می‌گویند: «اینجا معتاد خیلی کم است، چون پولش نیست. آنها هم که معتادند؛ وقتی برای کار به شهرهای دیگر می‌روند، مواد مصرف می‌کنند و وقتی به اینجا برمی‌گردند؛ پولی برای تهیه مواد ندارند. وقتی پول آرد نداریم؛ پول مواد از کجا بیاریم؟

در این روستا بنیاد مسکن اقدام به ساخت چیزی شبیه خانه برای اهالی روستا کرده و ماهی ۹۰ هزار تومان نیز قسط این خانه‌هاست، خانه‌هایی که نه در و پنجره درست و حسابی دارند و نه جایی به عنوان سرویس بهداشتی و آشپزخانه برای آنها در نظرگرفته شده است. این خانه‌ها تنها چهارچوبی ساخته شده از بتون و سیمان هستند که حالا به عنوان محل نگهداری احشام مورد استفاده قرار می‌گیرند. روستائیان بی‌درآمد باید ضمن پرداخت اقساط این خانه‌ها نسبت به تکمیل آنها اقدام کنند، در حالی که پرداخت چنین هزینه‌ای برای مردم روستا واقعا دشوار و غیرممکن است.                         21

یکی از اهالی روستا می‌گوید: «باید ماهی ۹۰ هزار تومان قسط بدم که نمی‌تونم. حالا هر روز از بنیاد مسکن تماس می‌گیرن و تهدید می‌کنن که یا قسط رو بدین یا یارانه‌تون رو  قطع می‌کنیم. ما به  بنیاد مسکن گفتیم؛ بدون یارانه از گرسنگی می‌میریم. ما خونه نمی‌خواستیم تو همین کپرا زندگی می کردیم. حالا نه خونه درستی داریم و نه کپر. کپرهامون رو جمع کردیم و فقط تعدادی از کپرهای دیوار گلی باقی موندن که خیلی سردند.»

سه نفر از دخترهای روستا همراهی‌ام می‌کنند تا شرایط روستا را نشانم دهند؛ روستا از هرچه رنگ و بوی زندگی طبیعی را داشته باشد؛ خالی است، تنها کومه است و تعدادی بنای کوتاه قد و نیمه‌کاره که نامش را "خانه مسکنی" گذاشته‌اند. کپرهای حصیری جمع شده‌اند و چندتایی هم که هست؛ نیمه کاره‌اند و به عنوان آشپزخانه استفاده می‌شوند. می‌گویند برای ساخت یک کپر چیزی حدود سه میلیون تومان پول لازم است که توان پرداخت این مبلغ را هم ندارند، زیرا باید برای کپر حصیر و چوب و گیش (سقف) بخرند.

یکی از دخترها می‌گوید: «پدرم پیر و از کار افتاده هست؛ نمی‌تونه ۳ میلیون و هشتصد هزار تومان بدهی‌اش رو بابت قسط خونه پرداخت کنه. حالا می‌ترسم یارانه‌مون رو هم قطع کنن.»

هوا سرد است و تنها پوشش این دخترکان چادرهای نازک و لباس‌های محلی مخملی و کهنه‌شان است. لباس گرم ندارند و در زمان حرف زدن از شدت سرما دندان‌هایشان به هم می‌خورد و تن‌های نحیفشان به لرزه افتاده است. یخ زدن در این سوز سرد، داستان غم‌انگیز بیشتر این روستائیان است که نه تنها از داشتن لباس گرم بلکه از داشتن وسایل گرمایشی محرومند، بعضی بخاری دارند و بعضی ندارند. آنها که در انتهای روستا و روی تپه‌ها زندگی می‌کنند؛ برق هم ندارند و تابستان به خاطر نداشتن کولر از گرما آشفته می‌شوند.

وارد یکی از کپرها می‌شوم، تنها لوازم آن یک یخچال است؛ درش را که باز می‌کنند، نیمه خالی است. غذایشان هم ناچیز است. یکی از دخترها فارغ‌التحصیل زبان و ادبیات فارسی است، پدرش گوسفندهایش را می‌فروشد تا دخترک بتواند ادامه تحصیل دهد. حالا دو سالی است که دختر به امید کار و کمک به پدر پیرش به روستا بازگشته، اما کاخ آمالش فرو پاشید؛ وقتی با حقیقت تلخ بیکاری مواجه شد. حالا نه می‌تواند کار کند و نه به دلیل مشکلات مالی توان ادامه تحصیل دارد. دراین وانفسای بیکاری آموزش و پرورش نیرو نمی‌خواهد و افراد غیربومی را برای آموزش در روستا به کار می‌گیرد.

در این برهوت فراموش‌شده، مردم هنوز عشق را از یاد نبرده‌اند؛ یکی دو تا از دخترها چشمانشان برق می‌زند، وقتی درباره ازدواج از آنان می‌پرسم، نامزد دارند اما به خاطر بی‌پولی نمی‌توانند ازدواج کنند.

وقتی زنان کنار رودخانه استحمام می‌کنند

یکی از دخترها می‌گوید: «با غریبه‌ها ازدواج نمی‌کنیم فقط خودی. پسرعمویم نامزدم است. من دوستش دارم اما باید پنج، شش سالی صبر کنم تا برای کارگری به بندر بره، کمی پول جمع کنه کپری درست کنه و زندگی را شروع کنیم.»

او ادامه می‌دهد: «اینجا بابای دخترا پول ندارن که جهیزیه بدن، پسرا باید خودشون همه چی رو جفت و جور کنن. ما به غریبه ها اعتقاد نداریم، فکر می‌کنیم پسری که مال همین جاست یک روز ممکنه بذار بره وای به حال غریبه‌ها تازه غریبه‌ها انتظار جهیزیه هم دارن.»

درباره آب روستا که می‌پرسم، می‌گویند: «ما اینجا سرویس بهداشتی نداریم.»

در نقطه‌ای دور جایی که درختان نخل بسیار کوچک به نظر می‌ر‌سند؛ رودخانه‌ کم‌عمقی در جریان است که محل تامین آب روستائیان است. زن و مرد و کودک برای استحمام یا دستشویی باید از سراشیبی تند روستا پایین رفته و یکساعتی راه طی کنند تا به رودخانه برسند، در این شرایط امکان بروز هر خطری برای این افراد و به خصوص زنان وجود دارد، آب برای نوشیدن و شستن ظروف نیز از همین رودخانه تامین می‌شود.

روستا بالای دره بنا شده است. یکی از اهالی روستا زمانی که کاری داشته و حقوقی، ساختمان کوچکی را به عنوان سرویس بهداشتی در لبه کناری نم‌گاز بنا می‌کند، اما به دلیل بیکاری و بی‌پولی که ناگهان گریبانش را می‌گیرد، نمی‌تواند سرویس بهداشتی را راه‌اندازی کند و بنا بدون استفاده می‌ماند.

دخترها با خنده می‌گویند: «برای قضای حاجت سعی می‌کنیم؛ جایی که مردها می‌روند، نرویم برای حمام هم همین است.»

زمان خداحافظی که می‌شود؛ دختران سوال می‌کنند، حالا این گزارش تهیه شه به ما کمک میشه، کسی کمکمون می‌کنه؟ نگاهشان می‌کنم نمی‌دانم باید چه بگویم،«ایشالا که کمک می‌شه»

                  6

کرچکان خانه بهداشت ندارد

ساعتی دیگر راه طی می‌کنیم تا برای استراحت به روستای بعدی می‌رسیم؛ ساعت حدود ۵ بعدازظهر است که به کرچکان می‌رسیم؛ جایی که به قول راهنمایمان روستایی مثلا اعیان‌نشین‌ است. مردم کرچکان هم در کومه زندگی می‌کنند، اما دیوارها به‌جای حصیر از گل ساخته شده است، کومه‌ها اندکی تنها اندکی بزرگتر و لباس روستائیان کمی بهتراست.

زنان روستا با خوشرویی به استقبال‌مان می‌آیند، ما را به کپری که نظر می‌رسد؛ بزرگترین کومه روستا است دعوت می‌کنند، در این روستا هم مدرسه وجود ندارد، خانه بهداشت بسیار دوراست و خبری از سرویس بهداشتی نیست. تنها تفاوت آن با سایر روستاها وجود آب شرب و تصفیه شده درون روستا است و دیگر هیچ.  

کودکان کار در مزارع آروزی مدرسه رفتن دارند
 در ادامه راه به گلخانه پرورش توت‌فرنگی برمی‌خوریم؛ بوته‌های توت‌فرنگی پشت سر هم چیده شده‌اند و برخی دانه‌های توت‌فرنگی سر از دل خاک بیرون آورده‌اند و برخی در انتظار سلام کردن به خورشید بهاران هستند، هوای نم‌زده و بارانی صفای دیدن این منظره را دو چندان می‌کند، اما دیدن کودکانی که به‌جای حضور سر کلاس‌های درس مشغول جدا کردن علف‌های زائد در این گلخانه هستند؛ لذت لحظه‌ها را می‌زداید.
کارگران روی دو پانشسته‌اند و مشغول رسیدگی به بوته‌های توت فرنگی‌اند، یکی از کارگران جوان ۲۶ ساله است که تا اول راهنمایی درس خوانده و بعد از آن به خاطر بی‌پولی ترک تحصیل و از ۱۶ سالگی کارگری کرده است. در ۱۸ سالگی نیز ازدواج می‌کند و حالا دختری ۷ ساله که ثمره این ازدواج است در کنار او و همسرش در گلخانه کار می‌کند.
جوان کارگر فصلی است و به همین دلیل تحت پوشش بیمه نیست، این فصل را در گلخانه توت‌فرنگی کار می‌کند و فصل دیگر قرار است؛ در زمین ذرت کار کند.  ۶۰۰ تا ۷۰۰ هزار تومان دستمزد می‌گیرد، حقوقی که نمی‌تواند پاسخگوی زندگی‌اش باشد. به گفته او اگر در زمان کار حادثه‌ای رخ دهد، هزینه‌اش پای کارگران است و هزینه درمان از حقوقشان کم می‌شود.
شرایط زندگی برای این کارگران آنقدر سخت است که دخترک به‌جای رفتن به مدرسه ناچار شده از فرزند کوچکتر خانواده نگهداری کند تا مادر هم بتواند در کنار پدر کشاورزی کند. دخترک پرستو نام دارد و دلتنگ دوستانش است، دوست دارد درس بخواند. او در کنار نگهداری از برادر کوچکترش پابه‌پای کودکان دیگر روی زمین کار می‌کند و با همه سختی‌ها هنوز هم امیدش را از دست نداده و با اطمینان می‌گوید؛ «اینجا مدرسه نداره، اما سال دیگه می‌ریم شهر خودمون. منم به مدرسه می‌رم.»

در کنار پرستو دختر دیگری با جدیت مشغول کار روی بوته‌های توت‌فرنگی است؛ همه چیز برای این دختر ۱۳ ساله از ۵ سال پیش شروع شد؛ زمانی که پدرش از دنیا رفت و او ناچار شد؛ برای کمک به معاش خانواده رفتن به کلاس پنجم و مقاطع بالاتر را فراموش کند. او حالا در کنار مادر کشاورزی می‌کند و ماهیانه ۴۵۰ هزار تومان درآمد دارد، درحالی که همچنان در آرزوی رفتن به مدرسه و حضور در کنار همسن‌وسالان خود پشت نیمکت مدرسه است.                       8

این کودکان بی‌پناه در خیابانها و در میان دود ماشین کار نمی‌کنند، هیچکس درد و رنج آنها را نمی‌بیند. آنان خانواده دارند، بدسرپرست نیستند، قربانی خشونت خانگی و کود‌ک‌آزاری نیستند، آنان هم قربانی فقر فراگیر و نهادینه شده‌ در مناطق جنوبی کرمانند. آنان در آرزوی درس خواندن، بازی کردن و زندگی کردن همچون همسالانشان بزرگ می‌شوند و وقتی به خود می‌آیند که ریشه درخت رویاهایشان خشکیده و به همان چرخه فقر و محرومیت والدینشان دچار شده‌اند. در سن پایین ازدواج می‌کنند، فقر اجدادشان را دوباره و دوباره تجربه می‌کنند و همان فقر را برای کودکانشان به میراث می‌گذارند.

چه کسی مسئول این فاجعه انسانی است؟

اینجا در جنوب کرمان ارزان، جان آدمی‌ست و آنچه گران است؛ کرامت او. کرامتی که آنقدر نادیده گرفته شده و تنها در شعار مسئولان تکرار شده که امروز روستائیان این مناطق را به تضرع برای داشتن زندگی حداقلی واداشته است.

اینجا آنقدر به بهانه خشکسالی، کمبود بودجه و... بیکاری رواج دارد که روستائیان عادت کرده‌اند به زل زدن به کوه‌ و دشت‌های اطراف به‌ جای کار. بیکاری در جان و تن این مولدان و گردانندگان پیشین اقتصاد کشور چنان موذیانه رسوخ کرده است که می‌ترسی روزی انفعال تبدیل به فرهنگ و عادت این مردمان شود. می‌ترسی روزی برسد که روستائیان به جای خوداتکایی به کمک‌های ناچیز این و آن وابسته شوند.

نمی‌دانم آیا مسئولان کشور فصل سوم قانون اساسی کشورمان را که بر حقوق و عدالت برای آحاد مردم بدون هیچ‌گونه تبعیض تاکید می‌کند از یاد برده‌اند؟ نمی‌دانم آن چیست که باعث شده هیچ‌یک از مسئولان طی این سالیان نیم‌نگاهی به این مردم اسیر فقر و محرومیت نیندازند و از یاد ببرند، روستائیانی را که نه تنها با مرکز استان خود که با مرکز کشور فاصله زیادی دارند و حتی برای رسیدن به روستای بعدی باید از جاده‌های مرگ‌آور و خطرناک بگذرند.

نمی‌دانم باید انگشت اتهام را به سوی کدام نهاد گرفت؟ چه کسی مسئول این فاجعه انسانی است؟ چرا این زنان و مردان و کودکان در شرایطی بدتر از شرایط جنگ‌زدگان زندگی می‌کنند؟

نمی‌دانم وقتی مسئولان و کارشناسان از ارزشمندی سرمایه اجتماعی و نیروی انسانی به عنوان نیروی پیش‌برنده توسعه تاکید می‌کنند، آیا هرگز به این انسان‌های گرفتار فکر می‌کنند به مردمانی که همچون قبایل بدوی ناچارند در رودخانه استحمام کنند و در بیابان ... به مردمانی که کرامتشان را از یاد برده‌اند و آنقدر شرایطشان اسف‌بار و اضطراری است که دست نیاز به سمت شناس و ناشناس دراز می‌کنند.

مردمی که نان خشک برایشان غذایی رویایی محسوب می‌شود با کدام نیرو، امید و عزت نفس زندگی خواهند کرد و برای نسل بعد از خود چه چیز به یادگار خواهند گذاشت؟ این مردم پیر و جوان و کودک با واژه بدبختی خو گرفته‌اند و این کلمه در جان و فکر و باورشان رسوخ کرده و بارها و بارها آن را در وصف خود تکرار می‌کنند. ای کاش مسئولان اوج محرومیت و استیصال این هموطنانمان را در لابه‌لای کلماتشان می‌شنیدند و باور می‌کردند. ای کاش مسئولان ....

باری این روستائیان امروز برای تامین حداقل‌های خود به کمک هموطنان خیرشان نیاز دارند، هموطنانی که شاید هرگز اوج رنج و محرومیت این افراد در تصورشان نیز نگنجد. هموطنانی که طعم آب آلوده به فضولات انسانی و حیوانی را نچشیده‌اند و نمی‌دانند، چه حالی دارد؛ لرزه‌های تن در پس سرمای استخوان شکن و التهاب داغ گرما به دنبال تابش مستقیم آفتاب تابستان.

به حال این مردمان و فریاد کمک‌خواهی آنان از مسئولان و مردم که فکر می‌کنم؛ این شعر نیما بارها و بارها در ذهنم جان می‌گیرد؛

آی آدم‌ها که در ساحل نشسته‌ شاد و خندانید/ یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان

رضا مقصدی: این منم که در"حَلب"، دوباره کشته می شوم


رضا مقصدی
 
             این منم که در"حَلب"، دوباره کشته می شوم.
 
نه.....
نمی توان به شیونِ زنانه ،چشم بست.
نه.....
نمی توان به کودکانِ مرگ
عاشقانه، دل نبست.
 
اشک را زچهره ی کبوترانِ زخمدیده، پاک کن!
آرزوی آبی ِ سپیده را
پیشِ چشمِ دخترانِ نورسیده یِ دیارِ درد-
سینه ریز ِ خاک کن!
مرگ
ماجرای تلخ ِ روزگارِ ماست.
 
این منم که در "حَلب"، دوباره کشته می شوم.
خانه ام خراب
سینه ام پُراز بُراده های اضطراب.
آرزوی آبگونه ام به ناگهان
شعله- شعله، درد می شود.
 
می روم به سوی سرنوشتِ تیره ای که در برابرِ من است.
می روم به سوی آن جهنمی که رنگِ مرگِ باورِ من است.
**
ای فروغ ِ سالهای دور دست !
این منم که در" دمشق" های دل، دوباره مشق می کنم:
شعرهای عاشقان ِ این دیار را
شعر های عاشقانه ی" نزار" را.
 
اشک را زچهره ی کبوترانِ من بیا وُ پاک کن!
جانِ ناشکفته ی مرا
همنشین ِ هرچه تاک کن!
این منم که در "حَلب"، دوباره زنده می شوم.
...........................................................
نزار قبانی شاعر عشق وَ شراب وُ زن بسال1923در دمشق به دنیا آمد ودر
سال 1998 چشم از جهان فرو بست.

بهروز سورن: در اعماق چه می گذرد؟ - بخش دوم


مناسبات سیاسی و اقتصادی کنونی میان جمهوری اسلامی با دولت های دیگر بشکلی است که پیش از انعقاد قرار دادهای کلان شروطی نیز مطرح و درخواست می کند. از جمله این شروط فشار به اپوزیسیون در آن مکان, اخذ اطلاعات پلیس محلی از مخالفان و همچنین ایجاد سهولت در استخدام نزدیکان سفارت و عوامل رژیم در نهادهای مختلف رسمی در آن کشور و .... است و به تعبیری سهمیه می طلبند. خوش بینی ساده لوحانه  است چنانچه تصور کنیم که اطلاعات مربوط به پناهندگان سیاسی در این کشور نزد وزارت داخله آن محرمانه مانده است. هم از اینرو ایرانیان ساکن و مرتبط اطلاعاتی با پلیس اتریش که به جمع آوری اطلاعات و انتقال آن مشغولند و ( خیر ) آنرا می برند, غیر مستقیم در خدمت اطلاعات و سفارت جمهوری اسلامی هستند.

 *****
طبقه بندی اولیه جاسوسان بطور کلی به دو شکل بوده است. یک دسته که فرستاده میشوند تا در یک نهاد , ارگان یا سازمان و
محفل دیگر نفوذ کنند, اطلاعات جذب کنند, عملیات جنایی بانجام رسانند و ...  تیره دیگر افرادی که در آن نهاد یا ارگان و سازمان و محفل حضور رسمی دارند و بهمین دلیل میتوانند به اطلاعات بسیاری دست یابند و آنرا انتقال دهند.
واقعه ترور قاسملو در قلب شهر وین و رفتار پلیس و سرویس اطلاعاتی اتریش در آن مرحله زمانی نشاندهنده جایگاه این کشور در برابر حقوق بشر و قراردادها و تعهدات بین المللی در قبال معاهده های پناهندگی است. اتریش یکی از کشورهائی است که ارتباطات مالی و اقتصادی بزرگی با جمهوری اسلامی داشته است. سفر خاتمی و انعقاد قراردادهای میلیاردی که در زمان ریاست جمهوری اش به این کشور صورت گرفت از جمله این مناسبات است.
مناسبات سیاسی و اقتصادی کنونی میان جمهوری اسلامی با دولت های دیگر بشکلی است که پیش از انعقاد قرار دادهای کلان شروطی نیز مطرح و درخواست می کند. از جمله این شروط فشار به اپوزیسیون در آن مکان, اخذ اطلاعات پلیس محلی از مخالفان و همچنین ایجاد سهولت در استخدام نزدیکان سفارت و عوامل رژیم در نهادهای مختلف رسمی در آن کشور و .... است و به تعبیری سهمیه می طلبند. خوش بینی ساده لوحانه  است چنانچه تصور کنیم که اطلاعات مربوط به پناهندگان سیاسی در این کشور نزد وزارت داخله آن محرمانه مانده است. هم از اینرو ایرانیان ساکن و مرتبط اطلاعاتی با پلیس اتریش که به جمع آوری اطلاعات و انتقال آن مشغولند و ( خیر ) آنرا می برند, غیر مستقیم در خدمت اطلاعات و سفارت جمهوری اسلامی هستند.
برای دول مربوطه چرخش اقتصادی کشورشان و حفظ  تعادل خود بعنوان حکومتگر و بقای مناسبات حاکم موجود مهمترین موضوع حیاتی است و براحتی به آن شروط تن میدهند. همکاری دولت اتریش در این زمینه با جمهوری اسلامی نمونه است. همگان بیاد دارند که در تا ریخ سیزدهم جولای سال 1989 عبدالرحمن قاسملو بهمراه عبداله قادری و فاضل رسول در شهر وین ترور شدند.
عکس:
تروریست ها مزدوران جمهوری اسلامی بودند که در پوشش دیپلمات و بظاهر برای  رایزنی با او ( حزب دمکرات کردستان ) جهت یافتن راه حلی مسالمت آمیز برای کردستان آمده بودند. این جلسه سومین نشست قاسملو با نمایندگان جمهوری اسلامی بوده گفته شده است که تیم رایزنی و تیم ترور تفاوت داشته اند اما اظهرال من الشمس است که همه آنها مزدور رژیم و عوامل ترور بوده اند. بخشی از آنها پس از انجام این جنایت به سفارت رژیم در این شهر که در نزدیکی محل ترور نیز هست رفته و توسط این سفارت به ایران پرواز می کنند.
عبدالرحمن قاسملو
 پتر پیلز نماینده حزب سبز ها در پارلمان اتریش پس از 25 سال گزارشی به جراید و پارلمان این کشور ارائه داد و همچنین یادآور شد که یکی از این تروریست ها با اسکورت و حمایت پلیس این کشور تا فرودگاه شهر وین بدرقه شده است. او محمود احمدی نژاد ( مشاور استاندار کردستان ) رامسئول احتمالی این ترور معرفی میکند که مدت کوتاهی پیش از آن در محل سفارت جمهوری اسلامی در شهر وین با تعدادی از مزدوران سفارت جلسه ای برگزار کرده است.
جهت پیشبرد این جنایت هولناک در قلب شهر وین, سفارت جمهوری اسلامی دولت اتریش را تهدید میکند که چنانچه عوامل ترور ( دیپلمات ها ) در اتریش در مقابل دادگاه قرار گیرند برای اتریشی های ساکن ایران میتواند خطرناک باشد. از این تهدید وزارت امور خارجه کشور اتریش  وتوماس کلستیل که بعد ها رئیس جمهور این کشور شد, آگاهی کامل داشته اند و یکی از آنها  اریش ماکسیمیلیان اشمید در گفتگوئی تلویزیونی که حدود دو سال بعد پس از بازنشستگی اش صورت گرفت به این موضوع اقرار کرده است.
بعد ها نیز علنی شد که پیگردعاملین این جنایت متوقف میشود. همچنین  قرار گذاشته شده بود که روز قبل از ترور مراقبت و کنترل سفارت جمهوری اسلامی از سوی نیروی انتظامی و اطلاعاتی اتریش باید کم شود. تهدید دیگری که سفارت جمهوری اسلامی به آن اقدام کرد افشای نقش کشور اتریش در جنگ هشت ساله بود که علیرغم اظهار بیطرفی اما به هر دو سوی این جنگ خانمانسوز تسلیحات می فروخته است نکته ای که برخی از قراردادهای بین المللی این کشور را میتوانست مورد سوال قرار دهد.
پتر پیلز

بخشی از دومین نامه ی سردار اخراجی سپاه به محمد نوریزاد
صحرارودی یا همان محمد جوادی به محض ورود به اتریش با برخورداری از حکم ویژه ازعلی اکبر ولایتی کوشید تا ملاقات با قاسملو را به شکل انفرادی ودر ویلایی در حومه وین شکل دهد اما قاسملواین پیشنهاد را نپذیرفت و مکان ملاقات را درآپارتمان دفترکار خود و با حضور دستیارانش تعیین کرد.با این پیشنهاد طرح ترور ریخته شد. وی به همراه نفر دوم با نام بزرگیان و نفر سوم با نام شاه مهری در بعد ازظهر ۲۳ تیر ۶۸ ( ۱۳ژوئیه ۱۹۸۹)با خودرو تشریفات سفارت و لباس فرم وزارت خارجه وارد دفتر قاسملو شدند. راننده پس از ورود آنان با خودرو به سفارت بازگشت. این در حالی بود که هر سه دیپلمات یک کلت ۶۵/۷ میلیمتری را ماهرانه در گودی ستون فقرات خود جا سازی کرده بودند.صحرارودی خواستار آن بود تا گفتگو با قاسملو توسط خود وهمکارانش خصوصی و بدون حضور همکاران قاسملوباشد .
وی به قاسملو می گوید حامل دیدگاههایی طبقه بندی شده است روی صحبت خصوصی و دونفره اصرار می ورزد. در نهایت قاسملو می پذیرد تا صرفا با صحرارودی در اتاق دیگری ملاقات خصوصی داشته باشدو دو دیپلمات در کنار دستیاران قاسملو منتظر بمانند.مستقیم از خود جوادی شنیدم که گفت: “هر دو به اتاق دیگری رفتیم. گفتگوها کوتاه بود. کاررا به جاهای باریک کشاندم. جوری که صحبت کوتاه ما به سرعت به مشاجره لفظی کشیده شد. من(صحرا رودی) بلافاصله دست به کمر بردم وکلتم را بیرون کشیدم وشلیک کردم. بدبختانه گلوله ام کاراورا نساخت وبه مغز او نخورد. زخمی اش کرد و به زمینش انداخت. هول شدم. گلوله های بعدی را نتوانستم درست شلیک کنم. قاسملوهم کلت داشت. حالا نوبت او بود که اولین ودومین گلوله را به زیر بغل وناحیه گردن من شلیک کند. بالاخره یکی از گلوله های من به مغز قاسملو خورد وکارش را ساخت.”همزمان در سالن انتظار دو دیپلمات ایرانی نیزدر اقدامی مشابه به سوی دستیاران قاسملو شلیک می کنند.
در این در گیری “شاه مهری” هم گلوله می خورد ودستیاران قاسملو نیز غرق خون به زمین می افتند. “بزرگیان” وحشت زده وارد اتاق قاسملو می شود ومی بیند قاسملو وصحرارودی هر دو کشته شده اند. دست شاه مهری را می گیرد و از آپارتمان خارج می شود. هنوز چند صد متری از محل نگریخته اند که صدای آژیر پلیس به گوش می رسد. بزرگیان، دست شاه مهری را رها می کند وخود را به خانه امن می رساند.اماروایت دیگری می گوید:همزمان با مشاجره لفظی میان صحرارودی و قاسملو، که خودش یکجور سیگنال برای شروع درگیری بوده، بزرگیان وشاه مهری ابتدا دستیاران قاسملو را ترور می کنند. شاه مهری با گلوله قاسملو مجروح می شودوصحرارودی قاسملو را ترور می کنندوبزرگیان با دستپاچگی وبه اشتباه ه صحرارودی را هدف قرار می دهد وبه همراه شاه مهری با هراس وعجله آپارتمان را ترک می کند.
وابسته اطلاعاتی ایران در سفارت درحالی که عادی جلوه می داده با رعایت سکوت رادیویی ،مضطرابانه از طریق واسطه ها پیگیر عملیات بوده اما اولین خبرها حکایت از کشته شدن صحرارودی ومفقود شدن شاه مهری می داده اند. گزارش واقعه عصر آن روز با کد رمز به دست منوچهر متکی می رسد. ساعاتی بعد یکی از شبکه های تلویزیونی اتریش خبرو گزارشی ازتیراندازی وترور درآپارتمان قاسملو را که توسط همسایگان به اطلاع پلیس رسیده بود را پخش می کند که در آن گزارش، تصویری از صحرارودی بی هوش در بیمارستانهای اتریش نیز دیده می شود.
اتاق فکردر ایران قبل از هر واکنشی، خبری را از سوی وزارت خارجه دراخبارشب شبکه یک ایران با این فحوا که مذاکرات مهمی فیمابین دیپلماتهای ایرانی و عبدالرحمن قاسملو با هدف حل وفصل اختلافات در جریان بوده است که سازمان مجاهدین (منافقین) که از این توافق نا خشنود بوده اند با حمله مسلحانه به دفتر قاسملو وی وهمکاران و دیپلماتهای ایرانی را ترور کرده اندو وزارت خارجه حفظ جان دیپلماتهای خود را از دولت اتریش می خواهد.در همان ساعات اولیه شاه مهری مجروح نیزتوسط پلیس اتریش بازداشت وهویت دیپلماتیکش بر ملا می شود.فردای آن روز هیاتی از وزارت خارجه ایران راهی اتریش می شود وعلاوه بر پیگیری وضعیت دیپلماتهای مجروح ایرانی، با کورت والدهایم صدراعظم وقت اتریش ملاقات وخواستار انتقال سریع دیپلماتهای مجروح برای مداوا به تهران می شود.
یازده روز بعد صحرارودی وشاه مهری با برانکارد ازبیمارستان به هواپیمای ایران ایر منتقل وبه ایران بازگشته ودر اتاقی اختصاصی در بیمارستان بقیه الله سپاه بستری می شوند.مداوای آنان حدود دوماه به درازا کشیده می شود.گرچه دادستانی اتریش در پی شکایت بیوه قاسملو کیفرخواستی را برای استرداد این دو دیپلمات صادر می کند اما روابط پر سود فیمابین ایران واتریش وبخصوص شخص کورت والد هایم که پیش تر نیز در مقام دبیرکل سازمان ملل رسوایی های مالی داشته تا کنون مانع از استرداد وصدور حکم شده واین پرونده همچنان درحالت تعلیق قرار دارد.چند ماه بعد محمد صحرارودی با حکم رهبری با درجه سرتیپی ونام جدید شششش”محمد جعفری” به ریاست اداره اطلاعات سپاه که به موازات نیروی قدس از یک سو مرتبط با اداره وابستگان نظامی ستاد کل واز دیگر سوی مسئول گردآوری اخباروبولتن سازی برای فرمانده کل سپاه ورؤسای ادارات بود گزیده می شود.کاظمی قمی- سفیر سابق ایران در عراق- یکی از معاونین وی بوده است.)
هیئت نمایندگی جمهوری اسلامی ایران شامل محمد جعفری صحرارودی (رئيس امور كردها در وزارت اطلاعات)، مصطفی آجودی (استاندار کردستان) و امیر منصور بزرگیان از نیروهای ویژه سپاه پاسداران
صحرارودی

مافیای حکومت اسلامی در این واقعه سیاسی جنائی نهایت پلیدی و زشت خویی خود را نشان میدهد و از تمامی ترفندها برای ترور قاسملو و همراهانش بهره جسته و از قدرت و نفوذ خود برای پاک کردن رد و رهایی عواملش بهره می برد. پرونده این جنایت همچنان باز است اگر چه دولت اتریش آنرا در کشوی بایگانی های خود پنهان کرده است. پلیس اتریش در روز31 تیر ماه 1368  صحرارودی را تا پای هواپیما بدرقه کرده واو را روانه تهران ساخت. تصور می شود که بزرگیان در تاریخ نهم آذر 1368  اتریش را ترک کرده باشد. ( مرکز اسناد - 31 )
ناگفته نماند که افشاگری ها و تلاش های پتر پیلز نماینده حزب سبز ها در پارلمان نیز نتوانسته است تاثیر ملموسی بر سیاست اتخاذ شده دولت اتریش بگذارد و کماکان ملزومات اقتصادی و سیاسی سوالات و ناگفته های بسیاری از چگونگی این جنایت و تدارکات آن باقی گذاشته است. گفتنی است که این مقوله مناسبات حسنه سرویس های جاسوسی و اطلاعاتی دو رژیم را در کشور اتریش گویاست و اتریش سیاستی همگانی بر این مصداق با سایر کشورها نیز دارد. رهبران دولت وقت اتریش سرزمینی که شهره آزادی های فردی و دمکراسی و پایبندی به مفاد حقوق بشر است چون به خلوت و سکوت میروند آن کار دیگر می کنند.
روزنامه نگار معروف اتریشی وزارت داخله و سازمان اطلاعاتی اتریش را تنها نهادهای بی آزاری میداند که دهها واقعه بزرگ پیش روی آنها انجام می پذیرد و ماموران اطلاعاتی و جاسوسی بین المللی از جلوی آنها رژه میروند اما آن ها در کشورشان روی برمی گردانند تا نبینند و هیچگونه واکنشی نیز انجام نمی دهند و علاقه ای نیز برای درگیرشدن در این زمینه بخود نشان نمی دهند.
مورد کشور انریش تنها یک نمونه و استثناء نیست. بهرام رحمانی نیز در نوشتاری مستند این موضوع را در سوئد به چالش کشیده است.
تلویزیون سوئد، پنج­شنبه شب 19 سپتامبر سال 2002، فیلمی مستندی را تحت عنوان «کماندوهای مرگ»، به‌نمایش گذاشت. این فیلم توسط خبرنگار سوئدی «اوسکار هدین» تهیه شده بود که نشان می­داد، دولت و پلیس مخفی سوئد، از تروریست­های اعزامی جمهوری اسلامی به این کشور آگاه بودند، اما هیچ اقدام پیش­گیرنده انجام ندادند. 
در این فیلم مستند، نشان داده می­شود که دولت و پلیس امنیتی سوئد، از فعالیت­های جاسوسی و تروریستی جمهوری اسلامی در سوئد، مطلع بودند، اما مصلحت اقتصادی و سیاسی و دیپلماتیک بر این بوده است که چشم خود را بر این واقعیت ببندند و جان و زندگی بسیاری از فعالین سیاسی مقیم سوئد را به خطر بیاندازند.
گفته می شود که در اتریش جاسوسی ممنوع نیست و تنها زمانی مجازات دارد که علیه منافع ملی این کشور باشد. بدین ترتیب جمهوری اسلامی با علم به این موضوع نهایت استفاده برای شناسائی, ترور و جاسوسی علیه پناهندگان سیاسی, فعالین سیاسی و مهاجرین ایرانی را انجام میدهد.
( بهشت جاسوسان )

بهروز سورن
17.12.2016
شرح تصاویر:
تصور نخست: قاسملو و تصویر محل جنایت
تصویر دوم: انتقال اجساد کشته شدگان
تصویر سوم: پتر پیلز نماینده سبزها در پارلمان که سالها پیگیر حقیقت بود
نصویر چهارم: صحرارودی