۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

: برخی اخبار حکایت از رفتارها و گفتارهای عجیبی در فرآیند بازداشت، بازجویی و محاکمه افراد دستگیرشده و زندانی دارد.


خبرگزاری هرانا - حقوق زندانیان: برخی اخبار حکایت از رفتارها و گفتارهای عجیبی در فرآیند بازداشت، بازجویی و محاکمه افراد دستگیرشده و زندانی دارد.

به گزارش سایت ندای سبز آزادی، ماموران دفتر پی‌گیری وزارت اطلاعات، هنگام بازداشت دانشجویان در روز 16 آذر و فردای آن روز، هنگام پرسیدن اسم و رسم دانشجویان، وقتی کلمه دانشجو را می‌شنیده اند آن را اولین جرم می‌خوانده اند. مشابها، وقتی به عناوین دیگری نظیر دانشجوی دانشگاه تهران یا پلی تکنیک، یا دانشجوی دانشکده فنی می‌رسیده اند، آن‌ها را به عنوان جرائمی مضاعف ثبت می‌کرده اند، جرائمی که خود به تنهایی برای پی‌گیری و بازداشت کافی است.

شنیده های دیگری از وضعیت بازجویی‌های زندانیان در زندان اوین حاکی از انواع شکنجه‌های "نرم" برای واداشتن زندانیان به اعتراف و اقرار است. از جمله این شکنجه ها، ضرب و شتم زندانیان به نحوی است که جای ضرب و جرح بر بدن زندانی باقی نماند. همچنین، روش‌های شناخته شده ای نظیر بی‌خوابی و بازجویی‌های طولانی مدت (گاه تا ساعت‌ها) هنوز در بازجویی‌ها ادامه دارد. شنیده شده است در روش دیگری از شکنجه نرم، بازجو سر زندانی را به مدت طولانی، آرام آرام و "نرم نرم" به دیوار می‌کوبد، تا آن هنگام که زندانی اعترافات و اقاریر مطلوب بازجو (به اصطلاح "کارشناس پرونده") را بپذیرد. این‌ها تنها بخشی از انواع شکنجه های رایجی است که تا کنون شنیده شده است.

از مرحله صدور احکام در دادگاه و درباره قضات پرونده ها هم مطالب جالب توجهی نقل شده است، که یادآور شعار قانون سالاری و قانون مداری رایج در کشور است ("عمل به مرّ قانون"). گفته شده است که یکی از قضات شعب دادگاه، "دانشجو" بودن را به تنهایی برای صدور احکام حبس تعزیری به مدت دو سال کافی می‌داند. این احکام در صورت داشتن پسوندهایی مثل عضویت در تحکیم، مطابق میل قاضی افزایش می‌یابد. در پرونده های دیگری که بدون حضور وکیل و فقط برای ابلاغ احکام از پیش تعیین شده در دادگاه‌های صوری و نمایشی به آن‌ها رسیدگی شده است، برای مثال تعدادی از متهمین حوادث روز عاشورا (معروف به "عاشورائیان") که از افراد عادی و در حال گذر بوده اند، با چند پرسش و پاسخ ساده، و لابد بر مبنای "علم قاضی"، به دو سال حبس محکوم شده اند. در یکی از نمونه ها، قاضی پس از شنیدن این که نام متهم پیشوند سید دارد، همین را برای محکومیت حضور او در روز عاشورا کافی دانسته و حکم را صادر کرده است، و به دفاعیات متهم مبنی بر این که در حال گذر از محل واقعه به اقتضای شغلش بوده، توجهی نکرده است.

اعدام های اخیر به ماجرای عاشورا برای ایجاد جو خاص در بین مردم است.

خبرگزاری هرانا – حقوق شهروندان، اندیشه و بیان: یک وکیل دادگستری در گفتگو با مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران گفت:مرتبط کردن اعدام های اخیر به ماجرای عاشورا برای ایجاد جو خاص در بین مردم است.

محمد حسین آقاسی،وکیل پایه یک دادگستری گفت:هر دو اعدام شدگان به تظاهرکنندگان روز عاشورا نسبت داده شده اند،این در حالی است که این افراد دو ماه پیش از جریان انتخابات ریاست جمهوری دستگیر شده بودند و هیچ ارتباطی به معترضان در انتخابات ندارند.

وی ادامه داد:آنانکه تحت تاثیر عوامل موسوم به انجمن پادشاهی تصمیم به ساخت بمب و انفجار در برخی مراکز گوناگون داشتند بدون آنکه موفق به انجام این کار شوند دستگیر و سرانجام در محاکمه ای بدون حضور وکلای خود و با وکلای انتخابی دادگاه (تسخیری) محکومیت یافته و بدون ابلاغ حکم صادره به کسانی که از ناحیه آنها برای وکالت انتخاب شده اند ،حکم مذکور به اجرا در آمد.

وکیل شجریان و چند چهره شاخص دیگر در جریانات پس از انتخابات افزود: این اعدام ها و وصل کردن اعدام شدگان به حوادث انتخابات به ویژه عاشورا برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردم است.

وکیل متهم ردیف اول دادگاه ویژه پس از انتخابات تاکید کرد:برخی از افراد با انتشاراخبار کذب در میان مردم قصد دارند که جلوی اعتراضات مردم را به صورت دوره ای بگیرند.

سمیه نصرتی

وصیت نامه مشترک استادان دانشگاهها!


وصیت نامه طنز آلود!

پروفسور مسعود علیمحمدی

سایت آینده: اتحادیه اساتید دانشگاه های ایران خبر از تهیه و تنظیم پیش‌نویس وصیت‌نامه مشترك میان تمامی اساتید عضو این اتحادیه داد. سخنگوی اتحادیه اساتید دانشگاه های ایران به خبرنگار ما اعلام كرد که در پی تصاحب استاد شهید علیمحمدی پس از درگذشت وی توسط مخالفان آن مرحوم، این اتحادیه پیش نویس وصیت‌نامه مشتركی را آماده كرده است. دكتر مسعود علیمحمدی یكی از اساتید برجسته فیزیك دانشگاهی ایران و حامی میرحسین موسوی بود كه پس از به شهادت رسیدن توسط بمب، از سوی دولت و رسانه‌های حكومتی به عنوان یكی از حامیان دولت احمدی نژاد به سرقت رفت. به گفته سخنگوی این اتحادیه پس از این اقدام كه با خشونت نیز همراه بود منجر به آن شد كه برای نخستین بار در طول تاریخ بشریت انجمن اسلامی و بسیج دانشجویی یك دانشكده بر علیه مرده‌دزدی و اهانت به شركت‌كنندگان در مراسم بیانیه مشترك صادر كنند؛ آن دسته از اساتید دانشگاه‌های ایران كه به طرفداری از دولت و شخص احمدی‌نژاد به هیچ وجه افتخار نمی‌كنند، مصمم شدند تا با تنظیم وصیت‌نامه‌ای مشترك از دزدیده شدن و مصادره شدن خودشان پس از مرگ جلوگیری كنند. بنابراین گزارش، وصیت‌نامه مذكور تك برگی بوده پیوست ندارد و فقط چند جای خالی برای درج مشخصات دارد كه پیش نویس آن به شرح زیر است و پس از تایید توسط هیات امنای اتحادیه اساتید (اگر تا آن موقع شربت شهادت را در حلقومشان خالی نكنند) به طور رسمی منتشر خواهدشد و در دسترس عموم قرار خواهد گرفت:

به نام خدا

وصیت‌نامه

بدین‌وسیله اینجانب ............... استاد رشته فیزیك/شیمی/زیست شناسی/.../........... در دانشكده علوم/ فنی/ اقتصاد/.../............. كه در تاریخ ............ با انفجار بمب/شلیك گلوله/ سقوط داربست/ خفت شدن با طناب دار/ شیرجه در اسید سولفوریك/.../................. شربت شیرین شهادت را نوشیدم اعلام می دارم كه:

اول: اینجانب به هیچ وجه دانشمند هسته‌ای نبوده و نیستم.

دوم: بنده به تمام مقدسات قسم می‌خورم كه طرفدار آقای احمدی‌نژاد نبودم.

سوم: اینجانب رسانه ها وخبرگزاری‌های دولتی و بخصوص كفاربوس (کیهان.فارس.ایرنا.رجانیوز.بیست و سی) را به تمام مقدسات قسم می‌دهم كه از بنده "دانشمند متعهد" نسازند چون اگر آنها بگویند ماست سفید است، برخی از مردم مطمئن می شوند سیاه است.

چهار: من هیچ نسبتی با آقای جواد لاریجانی، آقای حداد عادل، آقای دانشجو و امثال اینها ندارم و خواهش می‌كنم برای شركت در تشییع جناره من به خودشان و سایرین زحمت ندهند.

پنج: این حقیر به تمام برادران نظامی و انتظامی اعم از لباس شخصی و لباس رسمی چه شوكر و گاز فلفل داشته باشند و چه نداشته باشند، التماس می‌كنم از شركت در تشییع جنازه اینجانب خودداری نموده و كار گریه انداختن مشایعت كنندگان را به مداحان و روضه‌خوانان بسپارند.

امیدوارم با درنظر گرفتن موارد فوق از لرزیدن پیكر اینجانب در تابوت و گور جلوگیری به عمل آید، البته اگر چیزی از پیكر اینجانب باقی مانده باشد.

امضا و اثر بیست انگشت دست و پای صاحب وصیت‌نامه

امضای شاهد اول امضای شاهد دوم

در فواد شمس: فواد آنقدر ضعیف شده که بازجو به جای او صحبت می‌کرد


فواد در آخرین تماس تلفنی که با من داشت، از بیماری‌اش گله داشت، به دلیل این‌که فواد پیش از بازداشت زیر نظر دندان پزشک بود و هم اکنون در زندان از مراقبت‌های کافی و لازم برخوردار نیست، از ناحیه‌ی دهان دچار عفونت شدیدی شده است، وقتی که روز پنج‌شنبه که با وی ملاقات حضوری داشتم، حال مناسبی نداشت و از نظر جسمی به شدت ضعیف شده بود طوری که شخصی که با وی بود به جای او صحبت می‌کرد. هم اکنون ۳۵ روز است که بازجویی فواد تمام شده ولی هم‌چنان بلاتکلیف و در سلول چهار نفره نگه‌داری می‌شود

................

رهانا ـ زندانیان: فواد شمس دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی از ۱۲ آبان ما در دانشگاه بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. در حالی که بیش از دو ماه از بازداشت وی و بیماری جسمی او می‌گذرد، مسئولین قضایی و بازجویان مانع آزادی او شده‌اند. در خصوص آخرین وضعیت او با پدر وی گفت‌وگویی داشته‌ایم که در زیر می‌آید

رهانا: آخرین وضعیت فواد شمس چگونه است؟

فواد در آخرین تماس تلفنی که با من داشت، از بیماری‌اش گله داشت، به دلیل این‌که فواد پیش از بازداشت زیر نظر دندان پزشک بود و هم اکنون در زندان از مراقبت‌های کافی و لازم برخوردار نیست، از ناحیه‌ی دهان دچار عفونت شدیدی شده است، وقتی که روز پنج‌شنبه که با وی ملاقات حضوری داشتم، حال مناسبی نداشت و از نظر جسمی به شدت ضعیف شده بود طوری که شخصی که با وی بود به جای او صحبت می‌کرد. هم اکنون ۳۵ روز است که بازجویی فواد تمام شده ولی هم‌چنان بلاتکلیف و در سلول چهار نفره نگه‌داری می‌شود.

رهانا: مسئولان زندان اقدامی جهت رسیده‌گی پزشکی و درمان فواد انجام داده‌اند؟

من در ملاقاتی که با آقای جعفری دولت‌آبادی داشتم از ایشان تقاضا کردم تا به وضعیت فرزندم رسیده‌گی شود چرا که وضعیت او بحرانی است، از ایشان خواستم که حداقل فواد زیر نظر پزشکان بهداری زندان باشد، ایشان به من قول دادند اما فرزندم اعلام کرد که هیچ کسی پی‌گیر کارهای پزشکی‌اش نیست.

رهانا: چه اتهام‌هاتی تا کنون به فواد نسبت داده‌اند؟

اتهام‌هایی که به فواد می‌زنند از همان‌هایی است که به همه می‌زنند از قبیل شرکت در تجمعات و مطالب وبلاگ‌اش و … فواد بی‌گناه است حتا در تجمع‌ها هم حضور نداشته است و او را وقتی در دانشگاه از سر کلاس درس به حیاط آمده است بازداشت کرده‌اند. فواد هیچ رابطه‌یی با هیچ گروه و دسته‌یی نداشته و حتا اگر به مطالب وبلاگ‌اش نگاه کنید متوجه می‌شوید که به صورت انفرادی کار می‌کرده.

رهانا: در مورد تبدیل قرار بازداشت به وثیقه اتفاقی نیافتاده؟

قبل از عاشورا صحبت‌هایی بود و برای‌اش وثیقه تعیین کردند که فواد حدود آن‌را ۲۰ تا ۵۰ میلیون اعلام کرد اما پس از روز عاشورا وثیقه را هم قبول نکردند اما انتظار داریم که این مساله به زودی اتفاق بیافتد، حتا در ملاقاتی که با آقای جعفری دولت‌آبادی داشتم ایشان گفتند که با زندانیان ملاقات می‌کنند و حتما با فواد هم از نزدیک صحبت می‌کنند و به وضعیت پرونده‌اش رسیده‌گی می‌کنند که تا کنون این اتفاق رخ نداده است.

رهانا: در پایان اگر سخنی باقی مانده برای‌مان بازگو کنید. نه؛ فقط آرزو دارم که همه‌ی زندانی‌ها هر چه زودتر آزاد شوند چون بسیاری از آن‌ها بی‌گناه در زندان‌ها باقی مانده‌اند و ما هم انتظار داریم که مسئولان هر چه زودتر به این مسائل رسیده‌گی کنند

وقتی یک حکومت زمینگیر می شود؛ استخدام و بسیج مزدور برای مقابله با تظاهرات ۲۲بهمن




همبستگی ملی
بنا برگزارشهای رسیده در ادامه سلسله طرحها و توطئه های رژیم آخوندی برای مقابله تظاهرکنندگان در ۲۲بهمن آینده رژیم قصد دارد زندان اوین را تخلیه کند تا دستگیرشدگان جدیدی را در آن جای دهد. براساس این طرح زندانیان فعلی اوین قرار است به زندان گوهردشت منتقل شوند.

در همین راستا از ارومیه خبر رسیده است که رژیم به بسیجیها اطلاع داده که برای مأموریتشان در تهران برای ۲۲بهمن مبلغ۲۵۰هزار تومان به هرکدام از آنها خواهد پرداخت. به آنها همچنین وعده دادن یک موتور برای سرکوب قیام کنندگان را داده اند. بنا براین خبر ایادی رژیم به روستاها رفته و به روستائیان گفته اند که در صورت رفتن به تهران مبلغ ۵۰هزار تومان خواهند پرداخت.

پریشان گویی خامنه ای


جعفر پویه

علی خامنه ای، ولی فقیه مستاصل رژیم جمهوری اسلامی این روزها به بهانه های مختلف سخنرانی می کند و تلاش دارد تا با تهدید و اتهام، مردم را از به میدان آمدن در روز 22 بهمن بترساند. او که بیش از هر چیز زبان به درشت گویی و توهین می گشاید، مردم و جوانانی که حقوق انسانی خود را مطالبه می کنند "دشمن"، "توطئه گر"، "عامل بیگانه" و "مشتی فریب خورده" می نامد. روز سه شنبه (6بهمن) او که برای "تعدادی از مردم مازندران" سخن می گفت به شیوه سر گردنه بگیرها و جاهلان زیر گذر، جنبش مردم را تهدید و گفت: "همه بدانند ما نیز از طرف ملت ایران و از طرف خود به هیچ‌كس باج نخواهیم داد."
او که فریادهای حق‌خواهی مردم را به باج خواهی فرو کاسته است با ستایش از عملکرد سرکوبگران رژیم در برخوردهای غیر انسانی با مخالفان به ویژه عملکرد سپاه و بسیج در ماجرای 6 بهمن آمل سال 60، بار دیگر نشان داد که آرزویش بازگشت به آن سالها و قلع و قمع مخالفان و مردمی که در خیابان حضور دارند، است.
اما خامنه ای خوب می داند که سیاست سرکوب و النصر بالرعب رژیم خیلی وقت است که شکست خورده و کسی برای دم و دستگاه سرکوبگرش تره خرد نمی کند و از این رو درخواست کرد: "مهم‌ترین وظیفه آحاد مردم و ‌مسوولان بـه ویـژه جوانان و افرادی كه سخن آنان در میان مردم تاثیرگذار است، حفظ احساس مسوولیت حضور ‌در صحنه است."
این سخنان به معنی کند بودن لبه تیغ سرکوب و ریزش در اردوی سرکوبگران به دلیل شجاعت زنان و مردان آزادیخواه است. به همین دلیل از "افرادی که سخن آنان در مردم تاثیر گذار است" درخواست کمک می کند تا مگر فکری به حال موقعیت به هم ریخته او بکنند. اما او بلافاصله می گوید: "حوادث اخیر باعث شد تا همه مردم برای حضور بیش از پیش در ‌صحنه دفاع از جمهوری اسلامی، احساس وظـیفه كنند."
اگر همه مردم احساس وظیفه می کنند و در صحنه حضور دارند پس درخواست و التماس او از "افرادی که سخن آنان در مردم تاثیر گذار است" چیست؟ و چرا او اینگونه به پریشان گویی دچار شده است؟
خامنه ای که مردم و جنبش آنان را دشمن می داند از اینکه زنان و مردان شجاع آزادیخواه در این ماه ها هوشیاری و بیداری خود را ثابت کرده اند و او و اوباش سرکوبگرش را به هیچ می گیرند و آنها را در مقابل عزم و اراده خود به زانو درآورده اند، بیش از همیشه نگران است. او در ادامه با بهم بافتن همه این موضوعات و اتهام سازیها می گوید: "مردم همواره این احساس مسوولیت را به اثبات رسانده اند كه نمونه واضح ‌آن راهپیمایی 9 دی بود و در 22 بهمن نیز مردم، حضور، آمادگی و سرزندگی خود را همچون گذشته نشان ‌خواهند داد."
به زبان دیگر، همه این آسمان، ریسمان بافیها نشانه وحشت خامنه ای از روز 22 بهمن است که جنبش اجتماعی در حال برنامه ریزی برای آن است تا به او و همه سرکوبگران اثبات کند که از خواسته های به حق خود ذره ای کوتاه نخواهد آمد.

فرمانده‌ناجا:حفظ نظام هیچ جای مدارا ندارد/بزرگ نمایی کهریزک اشتباه بود

پنجشنبه, ۸م بهمن, ۱۳۸۸


امروز دیگر بحثی از 13 میلیون و 24 میلیون نفر نیست و آنچه مطرح است حفظ نظام است که هیچ جای مدارا ندارد.از ابتدا، بردن این بازداشت شدگان به کهریزک اشتباه بود ولی در آن شلوغی ها چند نفر مامور هم اشتباه کرده اند اما جوسازیهای رسانه ای که این مسایل و اشتباهات را بزرگ نمایی کرد

کلمه:فرمانده نیروی انتظامی با تاکید بر اینکه نبود شدت عمل در برابر عوامل آشوب های اخیر تنها به دلیل روشن نبودن حقایق بود، گفت: امروز غبار فتنه خوابیده و نقاب از چهره فتنه گران افتاده است و به همین دلیل دیگر جای مدارا وجود ندارد.

اسماعیل احمدی مقدم امروز پنج شنبه در همایش ائمه جماعات فجر آفرین، توطئه و براندازی را مستحق آزادی در نظام ندانست و اظهار داشت: امروز دیگر بحثی از ۱۳ میلیون و ۲۴ میلیون نفر نیست و آنچه مطرح است حفظ نظام است که هیچ جای مدارا ندارد.

وی با اشاره به حوادث پس از انتخابات، نخبگان به چند دسته تقسیم کرد و گفت: عده ای از نخبگان، مخالف نظام و همراه با دشمن هستند، عده ای دیگر طالب قدرت هستند و از هیچ ابزاری برای رسیدن به آن فروگذار نمی کنند که نماد این دسته می تواند آن کسی باشد که بدون در نظر گرفتن آبروی نظام مطالبی که به اثبات نرسیده بود را در مورد کهریزک و “عاطفه امام” و “ندا آقا سلطان” مطرح کرد.

احمدی مقدم تصریح کرد: عده ای از افراد هم مخالف دولت بودند زیرا با آن احساس اختلاف نظر می کردند، عده ای به دنبال نان و محبوبیت بودند و دسته آخر نیز ساده اندیشانی بودند که به دنبال سایرین حرکت می کردند.

وی با اشاره به اینکه حوادث کهریزک برایش بسیار تلخ بوده است، خاطرنشان کرد: از ابتدا، بردن این بازداشت شدگان به کهریزک اشتباه بود ولی در آن شلوغی ها چند نفر مامور هم اشتباه کرده اند اما جوسازیهای رسانه ای که این مسایل و اشتباهات را بزرگ نمایی کرد، به طوری بود که اگر ۱۰ سال بعد کتابی در این باره نوشته می شد، تصور براین می نمود که مردم به خاطر این موضوعات به خیابان آمده اند.

وی با اشاره به دیدار خود با یکی از علما، خاطرنشان کرد: ایشان از من گله داشتند که چرا اطلاعات مرتبط با افراد و جریانات حاضر در فتنه اخیر را زودتر به اطلاع ایشان نرساندم که من هم در پاسخ گفتم فضا به حدی غبار آلود بود که اگر می گفتم هم کسی باور نمی کرد ولی امروز باور می کنید.

احمدی مقدم به دیدار خود با خاتمی اشاره داشت و افزود: من در ابتدای فرماندهی در سعد آباد جلسه ای را با آقای خاتمی رییس جمهور وقت داشتم که وی در مورد علل شکست اصلاحات دو نکته را بیان کرد و معتقد بود یکی از علل شکست این جریان این بوده که برخی از دوستانشان اسلام را از جمهوری اسلامی جدا فرض کرده اند در حالی‌که مردم، اسلام را طلب می کنند و علت دیگر آنکه آنها دست کمک به سوی بیگانگان دراز کرده اند و مردم از خارجی ها خوششان نمی آید.

وی با بیان اینکه بخشی از نخبگان سیاسی کشور، نسبتشان را با دشمن مشخص نکرده اند و از اصابت موشک کروز درصورت رای نیاوردن، صحبت می کنند، گفت: از ابتدای دولت نهم سخنانی مبنی بر ایجاد سازمان رای که شبیه شرکت های هرمی عمل می کند توسط عده ای مطرح شده و از ابزارهایی مانند فیس بوک در این راه، استفاده شد.

احمدی مقدم با تاکید بر اینکه سخنانش تحلیل نیست و بر اساس اطلاعات، عنوان می شود، ابراز داشت: این سازمان رای هم برای انتخابات و هم به منظور هدایت اغتشاشات خیابانی پس از انتخابات طراحی شد.

وی با اشاره به بزرگنمایی برخی اشتباهات نیروی انتظامی در این مدت، اظهار داشت: این بزرگ نمایی ها سبب شد که آنها برخی تخلفات را مطرح کنند و این تخلفات ساختگی هم برای مردم باور پذیر شود.

فرمانده نیروی انتظامی افزود: یکسال پیش وقتی از یکی از کسانی که در انقلابی بودن او شک ندارم در رابطه با ارائه طرحش با عنوان “وحدت ملی” سوال کردم توضیحاتی داد که در نهایت به او گفتم اسم این طرح را من “احمدی نژاد نه” می گذارم.

وی برخورد انتظامی در روزهای اول ناآرامی های پس از انتخابات را پرهزینه و کم نتیجه ارزیابی کرد و گفت: فتنه گران مرکز تجمع آرایی را تشکیل داده بودند و طبق اعترافات در همان روز انتخابات ساعت چهار بعداز ظهر متوجه شدند که به جز در اردبیل، شکست خورده اند اما تصمیم گرفتند به خانه آقای موسوی بروند و به او تبریک بگویند و ساعت ۱۱ شب آقای موسوی اعلام پیروزی کرد و این احتمال وجود دارد که آقای موسوی فریب خورده باشد که اگر ایشان آن را بپذیرند باید از مردم عذرخواهی کند و مردم نیز خواهند پذیرفت.

وی ادامه داد : اما به نظر می رسد که برخلاف روشن شدن موضوعات هنوز هم اگر کسی مثل مخملباف مزخرفنامه ای را که برای خندیدن و گذران اوقات خواندنی است، می نویسد و خود را سخنگوی آقای میرحسین معرفی می کند و یا در بیانیه پس از عاشورا نام از مردم خداجو می برد هیچ اعلام برائتی از سوی وی انجام نمی گیرد.

احمدی مقدم با تاکید بر اینکه امروز با پیشرفت تکنولوژی دیگر نیازی به گذاشتن مامور برای هر نفر نیست و فقط مبادی و منابع را حفاظت می کنند، اشکالاتی که به نیروی انتظامی در رابطه با شنود مکالمات تلفنی و نقض اصول قانون اساسی گرفته می شود را بی اساس دانست و گفت: از تمام کسانی که در عرصه فضای مجازی به ما در حفظ نظام کمک می کنند تشکر می کنم.

فرمانده نیروی انتظامی، مبحث تهاجم فرهنگی از ابتدای زعامت مقام معظم رهبری و پس از پایان جنگ تحمیلی را جدی عنوان کرد و گفت: امروز الگوی لیبرال دموکراسی که فوکویاما آن را آخر تاریخ می داند، مدینه فاضله ای را به مردم مستضعف معرفی می کند تا زرق و برق آن را ببینند و به سمت غرب متمایل شوند.

همایش ائمه جماعات فجر آفرین با حضور بیش از ۸۰۰ نفر از ائمه جماعات استان تهران، صبح امروز در سالن همایش های سازمان حج و زیارت برگزار شد.

شرح حال کسانیکه به عاشورایی معروف شدند؛تجمع هر روزه ‌مقابل اوین

کلمه -

پنجشنبه, ۸ بهمن, ۱۳۸۸ “یک هفته است از پسرم خبری ندارم و می ترسم او را به زندان گوهر دشت برده باشند می گویند عاشوراییها را به آنجا می برند .» کلمه: هر روز تعدادی از خانواده های بازداشت شدگان عاشورای خونین مقابل دادستانی تهران ، دادگاه انقلاب و زندان اوین تجمع می کنند . دادستانی تهران جایی شلوغ درست نزدیک بازار تهران . این خانواده ها که یک ماه از بازداشت عزیزان و فرزندان شان می گذرد نگران و چشم انتظارند و برخی حتی کوچکترین خبری از وضعیت بازداشت شدگان شان ندارند . آنها هر روز یا به دادستانی تهران می آیند یا دادگاه انقلاب یا زندان اوین . وبلاگ رای ما کجاست ،گزارش داده است: هر روز تعدادی از خانواده های بازداشت شدگان عاشورای خونین مقابل دادستانی تهران ، دادگاه انقلاب و زندان اوین تجمع می کنند . دادستانی تهران جایی شلوغ درست نزدیک بازار تهران . این خانواده ها که یک ماه از بازداشت عزیزان و فرزندان شان می گذرد نگران و چشم انتظارند و برخی حتی کوچکترین خبری از وضعیت بازداشت شدگان شان ندارند . آنها هر روز یا به دادستانی تهران می آیند یا دادگاه انقلاب یا زندان اوین . یکی از مادران که دخترش در این روز بازداشت شده و هم اکنون در بند متادون زندان اوین نگهداری می شود فریاد می زند :« صدای اذان می آید بیایید همین جا نماز را اقامه کنیم تا انقدر به ما انگ بی دینی نزنند» و دیگری با گریه می گوید :« همه بازداشت شدگان زنگ زده اند اما پسر من ۲۰ روز است که هیچ تماس تلفنی با منزل نداشته است من از نگرانی شب و روز ندارم سه بار به دادستانی تهران آمده ام تا بلکه دادم را بستانم . تماس تلفنی کوچکترین حق پسر من است. چرا به او اجازه زنگ زدن نمی دهند .» آنها بعد از اقامه نماز مقابل دادستانی تهران و جلوی چشمان حیرت زده کسانی که در بازار شلوغ رفت و آمد می کنند نمازشان را می خوانند و راهی دادگاه انقلاب در خیابان معلم می شوند بلکه در انجا اثری از عزیزان دربندشان پیدا کنند .مقابل دادگاه انقلاب هم شلوغ است . چشمان گریان مادران وپدران نگران را هرگوشه می بینی. کسانی که از زور نگرانی توان به خانه رفتن را ندارند . این بار زنی پیر به گریه می زند :« سر پل صراط جلوی کسانی را که پسرم را بی دلیل به زندان برده اند می گیرم و بازخواست شان می کنم .او فقط برای عزاداری امام حسین به خیابانها رفته بود پسر ۲۴ ساله من «چه گناهی دارد که اکنون در بند ۲۴۰ زندان اوین زندانی شده است.همانطور که حسین حق را می خواست پسر من نیز رهرو امام حسین است و حق را می خواست.” مادری هم که مدام نام محمد فرزندش را صدا می زند اشک می ریزد :”یک هفته است از پسرم خبری ندارم و می ترسم او را به زندان گوهر دشت برده باشند می گویند عاشوراییها را به آنجا می برند .» مادری دیگر می گوید چرا به ما حق ملاقات با فرزندان مان را نمی دهند و ان دیگری می گوید ای بابا !مگر نشنیده ای که می خواهند به فرزندان ما حکم بدهند بعد از حکم باید به ملاقات فکر کنیم .مادران نگران اما به این حرف ها بسنده نمی کنند و این بار راهی زندان اوین می شوند شاید آنجا بتوانند عزیزان دربندشان را ببینند . این زندگی این روزهای کسانی است که به عاشورایی ها مشهور شده اند مادرانی نگران که جایی جز دادستانی تهران ، دادگاه انقلاب و زندان اوین را نمی شناسند تا شاید ردی از فرزندان دربندشان بیابند آنها برای آزاد شدن عزیزان شان لحظه شماری می کنند و تجمع در مقابل نهادهای قانونی تنها کاری است که این روزها از دست شان بر می آید .

اعدام ناگهانی دو متهمی که سه ماه پیش از انتخابات بازداشت شده بودند

اعدام ناگهانی دو متهمی که سه ماه پیش از انتخابات بازداشت شده بودند


ایلنا: دونفر از محكومان به محاربه اعدام شدند

سحرگاه امروز حكم دو نفر از محكومان به اعدام كه به تاييد دادگاه تجديدنظر رسيده بود، اجرا شد.

به گزارش ايلنا به نقل از روابط عمومي دادسرای عمومی و انقلاب تهران، در پی اغتشاشات و اقدامات ضدانقلابی و ساختارشكنانه ماه‌های اخير به خصوص در روز عاشورا، شعب دادگاه‌های انقلاب اسلامی تهران به اتهامات تعدادی از متهمان رسيدگي و 11 نفر را به اعدام محكوم كردند.

در همين راستا حكم دو نفر از اين تعداد به نام‌های "محمدرضا علی‌زمانی " و "آرش رحمانی‌پور " كه به تاييد دادگاه تجديدنظر تهران رسيده بود سحرگاه امروز پنج شنبه اجرا شده و محكومان به دار مجازات آويخته شدند.

اين گزارش می‌افزايد؛ احكام 9 نفر ديگر از محكومان اغتشاشات ماه‌های اخير نيز در مرحله تجديدنظرخواهی است كه در صورت قطعيت احكام صادره طبق مقررات نسبت به اجرای حكم اقدام خواهد شد.

اتهام محاربه و تلاش براي براندازی نظام جمهوری اسلامی و عضويت در گروهك مسلح ضد انقلابی انجمن پادشاهی ايران و گروهك تروريستی منافقين از جمله اتهامات اين محكومان است.



بی بی سی: دو تن از 'متهمان اعتراضات انتخاباتی ایران' اعدام شدند

دو تن از متهمان حوادث پس از انتخابات بحث برانگیز ریاست جمهوری در ایران اعدام شده اند.

خبرگزاری ها و رادیوی ایران روز پنجشنبه ۲۸ ژانویه (۸ بهمن) به نقل از دادسرای عمومی و انقلاب تهران گزارش دادند که برای یازده تن از متهمان حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری این کشور، از جمله معترضان روز عاشورا، حکم اعدام صادر شده و دو تن از آنان به اسامی آرش رحمانی پور و محمدرضا علی زمانی اعدام شده اند.

براساس این گزارش، دادسرای عمومی و انقلاب تهران با صدور اطلاعیه ای گفته است که "در پی اغتشاشات و اقدامات ضد انقلابی و ساختارشکنانه ماه های اخیر به خصوص در روز عاشورا، شعب دادگاه های انقلاب اسلامی تهران به اتهام تعدادی از متهمان رسیدگی و یازده نفر را به اعدام محکوم کردند".

این اطلاعیه می افزاید که "در این راستا، حکم دو تن از این تعداد به نام های محمد رضا علی زمانی و آرش رحمانی پور که به تایید دادگاه تجدید نظر تهران رسیده بود سحرگاه امروز (پنجشنبه) اجرا شد و محکومان به دار مجازات آویخته شدند".

این در حالی است که نسرین ستوده، وکیل آقای رحمانی پور به بی بی سی فارسی گفت که او در فروردین ماه سال ۱۳۸۸، یعنی حدود سه ماه پیش از انتخابات در منزلش بازداشت شده بود.

خانم ستوده گفت که در تنها ملاقاتی که با موکل خود داشت، آقای رحمانی پور گفته بود که خواهر باردارش را همراه او دستگیر کرده بودند و گفته بودند تنها در صورتی او را آزاد خواهند کرد که به 'کارهای ناکرده' اعتراف کند.

در گزارش های خبری به نقل از اطلاعیه دادسرای عمومی و انقلاب تهران آمده است که احکام ۹ محکوم دیگر در مرحله تجدید نظرخواهی است که در صورت قطعیت، اجرا خواهد شد.

این اطلاعیه می افزاید که "اتهام محاربه و تلاش برای براندازی نظام جمهوری اسلامی و عضویت در گروهک مسلح ضد انقلابی انجمن پادشاهی ایران و گروهک تروریستی منافقین از جمله اتهامات این محکومان است."

خبر صدور احکام اعدام برای محمد رضا علی زمانی و آرش رحمانی پور به اتهام عضویت در انجمن پادشاهی ایران و فعالیت علیه رژیم جمهوری اسلامی قبلا انتشار یافته و با اعتراض شدید مدافعان حقوق بشر در سطح جهانی مواجه شده بود.

مقامات امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی سازماندهی تظاهرات بعد از انتخابات ریاست جمهوری را به دولت ها، رسانه های خارجی و گروه های مختلف نسبت داده اند و بازداشت شدگان این تجمع ها را به ارتباط با این مراکز متهم ساخته اند.

تاکنون شماری از فعالان سیاسی و مدنی، روزنامه نگاران، دانشجویان و دانشگاهیان و شرکت کنندگان در تجمع های اعتراضی بازداشت و محاکمه و به دوره های زندان محکوم شده اند.

اخیرا دادستانی تهران از محاکمه چند نفر به اتهام محاربه، که در صورت اثبات برای آن مجازات اعدام پیش بینی شده، خبر داده بود.

در عین حال، در مورد اتهام اصلی و زمان بازداشت آرش رحمانی پور و محمد رضا علی زمانی و چگونگی ارتباط آنان با اعتراضات پس از انتخابات در ایران ابهاماتی وجود دارد.

اتهامات مبهم

آرش رحمانی پور از جمله متهمان پرونده موسوم به "انقلاب مخملین" است که در دومین جلسه محاکمات دستجمعی تلویزیونی بعد از انتخابات بحث برانگیز دهمین دوره ریاست جمهوری ایران، ظاهر به ارتباط با تشکلی به نام انجمن پادشاهی ایران و اقدام تبلیغی علیه جمهوری اسلامی و دست داشتن در سازماندهی تظاهرات اعتراضی متهم شد.

آقای رحمانی پور، که به گزارش رادیو و تلویزیون دولتی ایران متولد سال ۱۳۶۸ بود، مانند برخی دیگر از شرکت کنندگان در محاکمات تلویزیونی، به تمامی دعاوی دادستان از جمله عضویت در انجمن پادشاهی، که به گفته او یک نهاد ملی گرا و طرفدار استقرار سلطنت در ایران است، اعتراف کرد و اتهامات دیگری را هم علیه خود مطرح ساخت.

او گفت که فعالیت او عمدتا از طریق ارتباط ای-میلی و اینترنتی با انجمن پادشاهی صورت می گرفته و حاوی اقدامات تبلیغی و سازماندهی تظاهرات اعتراضی بوده است، اما به گفته وکیل مدافع آقای رحمانی پور، موکل او در فروردین ماه سال جاری و قبل از برگزاری انتخابات و در نتیجه، اعتراضات خیابانی بازداشت شده بود.

تلویزیون انگلیسی زبان پرس تی وی، متعلق به دولت ایران هم در خبری که از اعدام آرش رحمانی پور و محمد رضا علی زمانی پخش کرد، یادآور شده است که این دو نفر در ارتباط با بمب گذاری دو سال پیش در شیراز، در دادگاه انقلاب محاکمه و به اعدام محکوم شده بودند.

در ماه اکتبر، اخباری در مورد صدور حکم اعدام برای آرش رحمانی پور انتشار یافت اما رسما تایید نشد هر چند واکنش تند حقوقدانان و نهادهای مدافع حقوق بشر در بسیاری از کشورهای جهان را به همراه آورد.

محمد رضا علی زمانی نیز یکی دیگر از متهمان پرونده "انقلاب مخملین" بود که در دومین جلسه محاکمات تلویزیونی حضور داشت و به عضویت در انجمن پادشاهی و فعالیت تبلیغی برای براندازی رژیم جمهوری اسلامی متهم شد.

از دیگر اتهامات آقای علی زمانی، که در کیفرخواست دادستان متولد سال 1351 معرفی شده، خروج غیرمجاز از کشور و سفر به عراق بود که در این ارتباط، اتهام تماس با ماموران آمریکایی نیز به پرونده او افزوده شده بود.

این متهم نیز به تمامی ادعاهای دادستان علیه خود اعتراف کرد و ظاهرا حکم اعدام بر این اساس برای او صادر و اجرا شده است.

در عین حال، به گفته برخی نهادهای مدافع حقوق بشر، آقای علی زمانی در اسفند ماه سال 1378، و چند ماه پیش از انتخابات ریاست جمهوری بازداشت شده بود.

اگرچه بخش اصلی کیفرخواست علیه محمد رضا علی زمانی و آرش رحمانی پور به عضویت آنان در یک تشکل سیاسی غیرقانونی ارتباط داشته، اما این دو نفر نخستین کسانی هستند که، به گفته دادسرای تهران، در ارتباط با "اغتشاشات ماه های اخیر" اعدام شده اند.

پیش از این، برخی فعالان سیاسی منتقد دولت هشدار داده بودند که ممکن است مقامات امنیتی و قضایی به منظور "ارعاب" مخالفان، ضمن تشدید فشار بر بازداشت شدگان، به صدور و اجرای اعدام برخی زندانیان سیاسی مبادرت ورزند.

آنان به خصوص نسبت به احتمال اعدام متهمان به عضویت در گروه های مخالف جمهوری اسلامی ابراز نگرانی کرده و گفته بودند که ممکن است مقامات حکومت با چنین اقدامی، در صدد برانگیختن واکنش معترضان به نتیجه انتخابات و رهبران مخالف دولت ، که خود را متعهد به نظام می دانند، باشند.



کمپین بین المللی حقوق بشر: اعدام ناگهانی و بدون اعلام قبلی دو متهم سیاسی؛ گفت‌وگوبا وکیل

سحرگاه روز پنج شنبه دو تن از زندانیان سیاسی در ایران به نام های محمدعلی زمانی و آرش رحمانی پور پس از تایید حکم اولیه اعدام توسط دادگاه تجدیدنظر تهران به دار اویخته شدند. با آنکه طبق آیین نامه اجرای احکام در جریان اجرای حکم باید وکیل ویاوکلا و خانواده متهم حضور داشته باشد، نه خانواده و نه وکیل از اجرای چنین حکمی اطلاع داشتند. کیفرخواستی که علیه این دو متهم به عنوان مبنای صدور حکم اعدام قرار گرفته بود توسط سعیدمرتضوی دادستان وقت تهران مطرح شده بود این درحالی است که خود سعید مرتضوی هم اکنون یکی از متهمان پرونده دستگیری‌های بعد از انتخابات است.

نسرین ستوده وکیل آرش رحمانی نیا در گفت وگو با «کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران» گفت: «پدر آرش حتی تا امروز ظهر در تماس تلفنی که با من داشت از اجرای حکم اطلاع نشد. این نشان می داد که نه تنها حکم مخفیانه اجرا شده است بلکه حتی پس از اجرا هم خانواده را در جریان قرار ندادند. این درحالی است که قانون اجرای احکام مربوط به اعدام قوه قضاییه را ملزم می کند که در زمان اجرای حکم به خانواده اطلاع بدهد تا تشریفات قضایی و قانونی را پیش بینی کنند تا با حضور متهم و وکلا حکم اجرا شود. تمام این تشریفات در مورد موکلم آقای رحمانی پور نادیده گرفته شد تا به سرعت برق و باد اعدام شود و فقط پس از اجرای حکم خبر را در رسانه ها اعلام کردند.»

ستوده وکیل آرش رحمانی پور ساعاتی پس از اعدام موکلش با کمپین گفت: «من به عنوان آرش رحمانی پور از خبر اعدام ناگهانی وی شوکه شدم. به موجب قانون هیچ حکمی قبل از ابلاغ قابلیت اجرا ندارد. این حکم مخفیانه صادر شد و مخفیانه دور از کسانی که باید اطلاع داشته باشند برای اجرا رفت و پس از اجرا پایگاه اطلاع رسانی دادسرا آن را اعلام کرد. هیچ دلیلی جز ایجاد رعب و وحشت در این پرونده برای صدور حکم آرش وجود نداشت. آرش بر خلاف مطلبی که در پایگاه اطلاع رسانی دادسرای عمومی انقلاب اعلام شده در ماجراهای پس از انتخابات بازداشت نشد. او در فروردین سال جاری و دوماه قبل از انجام انتخابات و در منزل خودش بازداشت شد و در زمان دستگیری بیش از ۱۹ سال نداشت. بسیاری از اتهاماتی که علیه آرش مطرح شد مربوط به زمانی بود که کمتر از ۱۸ سال داشت. بنابراین به طور قطع ویقین پرونده آرش از پرونده های اعدام های زیر ۱۸سال است که اعلام شده و این بار اعدام زیر ۱۸ سال از بین متهمان سیاسی قربانی گرفت. در تمام طول بازداشت و محاکمه علیه وی فشارها و وعده و وعید های فراوانی در جریان بود. از ابتدا خواهر آرش بازداشت شد. دو ماه خواهر آرش در بازداشت بود. پس از آن با قرار منع تعقیب آزاد شد اما فشارهایی که در زمان بازداشت تحمل کرده بود منجر به از دست دادن فرزندش شد. آرش در تنها ملاقاتی که من به مدت ربع ساعت با وی داشتم به من گفت که در دو تا بازجویی خواهرش را روبروی او گذاشته اند و گفتند که اگر می خواهد آزاد شود باید به اعتراف هایی که از او درخواست می شود اقرار کند. همین طور به من به عنوان وکیل انتخابی آرش هرگز اجازه شرکت در محاکمه داده نشد. در جلسه ای که مرداد ماه دادگاه آرش تشکیل شد من برای شرکت در جلسه دادگاه اصرار کردم. این موضوع باعث شد ماموران امنیتی من را تهدید به بازداشت کنند و سپس با اخذ پروانه وکالت من آن را صورت جلسه کردند و بعدا پروانه را به من برگرداندند.»

پایگاه اطلاع رسانی دادسرای عمومی و انقلاب تهران با انتشار خبری نوشته است که در پی آنچه این خبرگزاری «اغتشاشات و اقدامات ضدانقلابی و ساختارشکنانه ماه‌های اخیر به خصوص در روز عاشورا» نامیده، شعب دادگاه‌های انقلاب اسلامی تهران به اتهامات تعدادی از متهمان رسیدگی و ۱۱ نفر را به اعدام محکوم کردند. این گزارش می‌افزاید: احکام ۹ نفر دیگر از محکومان اغتشاشات ماه‌های اخیر نیز در مرحله تجدیدنظرخواهی است که در صورت قطعیت احکام صادره، طبق مقررات نسبت به اجرای حکم اقدام خواهد شد. اتهام محاربه و تلاش برای براندازی نظام جمهوری اسلامی و عضویت در گروهک مسلح ضد انقلابی انجمن پادشاهی ایران و گروهک تروریستی منافقین، از جمله اتهامات افراد یاد شده مطرح شده است.

ستوده وکیل رحمانی‌پور افزوده است:‌«در نامه ای که همان زمان به رییس قوه قضاییه نوشتم عنوان کردم که اگر علیه وکلا چنین فشارهایی اعمال می شود علیه خود متهمان چه فشارهایی وارد می شود. درهمان جلسه که حضور من به این ترتیب جلوگیری شد از پدر آرش خواستند که آرش را متقاعد کند که جلوی دوربین قرار بگیرد و وقتی با مقاومت پدر مواجه شدند تهدید کردند که اگر آرش را وادار به اعتراف نکنی همان جا خودش را بازداشت می کنند. بنابراین یک سوال وجود دارد: اگر آرش مرتکب چنین جرم سنگینی شده بود که مستوجب مجازات اعدام باشد این فشارها علیه آرش چه ضرورتی داشت. که با اعمال این فشارها او را وادار به اعتراف به کارهای ناکرده بکنند؟ بنابراین به دلایل مختلف حکمی که صادر شده کاملا غیرقانونی، غیرعادلانه و غیرمنصفانه است.»

ستوده با توجه به نقش سعیدمرتضوی و لزوم بازبینی درچنین پرونده هایی به دلیل اتهاماتی که هم اکنون در گزارش مجلس علیه وی وارد شده گفت«من که یک بار اجازه مطالعه پرونده را پیدا کردم متوجه شدم که اساسا قرار مجرمیتی در پرونده نیست. دوم آنکه کیفرخواست آرش در یک روند غیرمعمول توسط آقای مرتضوی که در آن زمان دادستانی تهران را به عهده داشت امضا شده بود. اگر پرونده اتهامی آقای مرتضوی در دادسرای انتظامی قضات به موجب گزارش کمیته ویژه مجلس در جریان است، بنابراین باید جلوی اجرای کلیه احکامی که به استناد کیفرخواست صادره توسط ایشان صادر شده جلوگیری شود. من از این فرصت استفاده می کنم و نگرانی خودم را نسبت به بقیه احکام اعدامی که صادر شده اعلام می کنم. نسبت به موکل خودم آقای رضا خادمی و نسبت به اجرای حکم یعقوب پرکار طبیعی است که جامعه باید هوشیار باشد و من نگران اجرای حکم اعدام در مورد موکلانم هستم.»

پدر آرش حتی تا امروز ظهر در تماس تلفنی که با من داشت از اجرای حکم اطلاع نشد. این نشان می دهد که نه تنها حکم مخفیانه اجرا شده است بلکه حتی پس از اجرا هم خانواده را در جریان قرار ندادند. این درحالی است که قانون اجرای احکام مربوط به اعدام قوه قضاییه را ملزم می کند که در زمان اجرای حکم به خانواده اطلاع بدهد تا تشریفات قضایی و قانونی را پیش بینی کنند تا با حضور متهم و وکلا حکم اجرا شود. تمام این تشریفات در مورد موکلم آقای رحمانی پور نادیده گرفته شد تا به سرعت برق و باد اعدام شود و فقط پس از اجرای حکم خبر را در رسانه ها اعلام کردند.»

ستوده در پایان گفت:«فکر می کنم این احکام تنها برای ایجاد رعب ووحشت صادر شده بود. پس از ماجرای عاشورا و ترسی که در حاکمیت ایجاد شد به صورت عجولانه به اجرای این احکام رو آوردند و شبانه روز قضات را به صدور احکام سنگین تشویق و موظف می کردند. حتی طرحی را گفتند به مجلس می بریم که به موجب آن در ظرف پنج روز احکام اعدام قابلیت اجرا پیدا کند.

اولین اعدامهای رسمی در رابطه با اعتراضات انتخاباتی : محمدرضا علی زمانی و آرش رحماني پور بامداد امروز اعدام شدند



پنج شنبه 28 ژانويه 2010

[ [فارسى] [


حقوق بشر ایران، ۸ بهمن ماه ۱۳۸۸: بنا به گزارشهای رسیده از ایران دو نفر از کسانی که در جریان محاکمات پس از انتخابات تابستان به اعدام محکوم شده بودند صبح امروز در تهران اجرا شد. به گزارش خبرگزاری رسمی ایرنا "محمدرضا علی زمانی و آرش رحمانپور به اتهام محاربه و تلاش براي براندازي نظام جمهوري اسلامي و عضويت درانجمن پادشاهي ايران بامداد امروز به دار آویخته شدند. این گزارش به نقل از پايگاه اطلاع رساني دادسراي عمومي و انقلاب تهران، نوشت: " در پي اغتشاشات و اقدامات ضدانقلابي و ساختارشكنانه ماه‌هاي اخير به خصوص در روز عاشورا، شعب دادگاه‌هاي انقلاب اسلامي تهران به اتهامات تعدادي از متهمان رسيدگي و ‪ ۱۱‬نفر را به اعدام محكوم كردند. احكام ‪ ۹‬نفر ديگر از محكومان اغتشاشات ماه‌هاي اخير نيز در مرحله تجديدنظرخواهي است كه در صورت قطعيت احكام صادره، طبق مقررات نسبت به اجراي حكم اقدام خواهد شد."

اتهام محاربه و تلاش براي براندازي نظام جمهوري اسلامي و عضويت در انجمن پادشاهي ايران و سازمان مجاهدین خلق از جمله اتهامات اين افراد است.

بنا به برخی گزارشها محمدرضا علی زمانی و آرش رحمانپور هر دو دستکم سه ماه قبل از اتفاقات بعد از انتخابات دستگیر شده بودند و تحت فشار در مورد شرکت در این اتفاقات اعتراف کرده بودند.

محمود امیری مقدم سخنگوی حقوق بشر ایران در این مورد گفت: "ما اعدام اقایان علی زمانی و رحمانی پور را شدیدا محکوم میکنیم و از جامعه بین المللی نیز میخواهیم که این جنایات در محکوم کنند. عدم واکنش قوی جامعه بین المللی میتواند منجر به اعدام سایر افرادی که در جریان اعتراضات پس از انتخابات دستگیر شدهاند شود." وی افزود: "سید علی خامنه ای و دیگر سران رژیم ایران راهی بجز سرکوب و اعدام برای نجات حکومت خود نمیبینند."


واکنش کروبی به شعارهای "ساختارشکن" : در صورت لزوم نیروهای نظام، برای «انقلاب، نظام و جمهوری اسلامی» با همه متحد خواهند شد

تابناک :
یکی از نامزدهای معترض انتخابات ریاست جمهوری دهم تصریح کرد که در صورت لزوم نیروهای نظام، برای «انقلاب، نظام و جمهوری اسلامی» با همه متحد خواهند شد.

به گزارش «فردا»، مهدی کروبی در مصاحبه با روزنامه فایننشیال تایمز می‌گوید:«نیروهای دو جناح جمهوری اسلامی که دغدغه نظام اسلامی را دارند، به محض اینکه متوجه شوند، خدایی نکرده، انقلاب، نظام و جمهوری اسلامی در خطر است، با هم متحد خواهند شد.»

کروبی همچنین اظهار داشته است که این اتفاق به زودی روی خواهد داد.

وی با اشاره به سخنان چند روز پیش هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام مبنی بر لزوم همکاری نیروهای معتدل دو جناح برای یافتن راه حل، ضمن تائید این سخنان تصریح می‌کند که «آقای هاشمی رفسنجانی به درستی گفتند که بهترین کسی که می‌تواند موجب حل مشکلات شود، رهبر انقلاب هستند. با آقای هاشمی موافقم.»

مهدی کروبی در واکنش به شعارهای ساختارشکن و ضدانقلابی نیز می‌گوید:« به نظر من، این شعارها 100 درصد اشتباه است و هیچ فایده‌ای ندارد.»

وی تصریح کرد که شعارهای حامیان وی باید در چارچوب نظام و قانون اساسی باشد.

رئیس مجلس ششم تاکید می‌کند که به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، چارچوب‌های نظام و اصل ولایت‌فقیه پایبند است.

وی همچنین از حضور خود در راهپیمایی روز 22 بهمن نیز خبر داد.

گفتنی است مهدی کروبی چند روز پیش نیز تصریح کرده بود که پس از تنفیذ رهبر معظم انقلاب احمدی‌نژاد را بعنوان رئیس دولت جمهوری اسلامی ایران به رسمیت می‌شناسد.

آرش بنابر این اعترافات اعدام شد


صحبت وكيل او مبني بر دستگيري خواهر باردار آرش و بازجويي وي در برابر او اين گفت و گو متعلق به چند ماه پيش هست كه خانم ستوده به حكم اعدام آرش رحماني پور



تعیین وثیقه نجومی 1 میلیارد تومانی برای یک زندانی سیاسی کرد


* بازداشت سه عضو زخمی خانواده سعید پورعزیزی مدیر مسئول روزنامه بهار

تعیین وثیقه نجومی 1 میلیارد تومانی برای یک زندانی سیاسی کرد

بنابه گزارشات رسیده به فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران،زندانی سیاسی شهرام بلوری چند ماه است که در بند 209 زندان اوین بسر میبرد و بازجویان وزارت اطلاعات آزادی او را منوط به سپردن وثیقه 1 میلیارد تومانی اعلام کرده اند.
زندانی سیاسی شهرام بلوری 24 ساله بیش از 7 ماه است که در شرایط طاقت فرسا و غیر انسانی در بند مخوف 209 زندان اوین بسر می برد. بازجویان وزارت اطلاعات اخیرا به وی و خانواده اش اعلام کرده اند که در صورت قرار دادن وثقیه 200 میلیوین تومانی فرزند آنها آزاد خواهد شد. خانواده با صرف هزینه های سنگین کارشناسی و غیره این وثیقه را تامین و به دادگاه انقلاب برای آزادی فرزندشان مراجعه می کنند. بازجویان وزارت اطلاعات در بند 209 زندان اوین به شهرام بلوری می گویند که اگر وثیقه 200 میلیون تومانی را امضاءکنید آزاد خواهید شد آنها با فریبکاری در آن برگه بدون اینکه او متوجه شود مبلغ 1 میلیارد تومان نوشته بودند و به امضای او می رسانند. هنگامی که خانواده بلوری برای سپردن مبلغ 200 میلیون تومانی به شعبه 4 امنیت دادگاه انقلاب مراجعه می کنند با مبلغ 1 میلیارد تومان وثیقه مواجه می شوند. . این اولین بار است که چنین وثیقه غیر قابل تصور و نجومی برای آزادی یک زندانی سیاسی از خانوادۀ وی مطالبه می کنند.

بازداشت سه عضو زخمی خانواده سعید پورعزیزی مدیر مسئول روزنامه بهار

به گزارش جرس از تهران پسر سعید پورعزیزی - مدیر مسئول روزنامه توقیف شده بهار -که در تظاهرات مسالمت آمیز روز عاشورا از سوی ماموران حکومتی به شدت از ناحیه سر زخمی شده بود و توسط برخی پزشکان سبز مورد عمل جراحی قرار گرفته بود دستگیر و روانه زندان شد.
ماموران حکومتی پس از مدتها پیگیری این جوان دانشجوی زخمی را به همراه مادر و خواهر شانزده ساله اش که آنان نیز در جریان تظاهرات زخمی شده بودند،با خود بردند.
اکنون همسر، پسر و دختر سعید پورعزیزی در زندانند و هر سه نفر نیز مجروح می باشند. خبرنگار جرس می افزاید پزشکی که به وظیفه انسانی خود عمل کرده بود نیز بازداشت شده است.
از محل نگهداری سه عضو خانواده این روزنامه نگار اصلاح طلب خبری در دست نیست.

شهروند وب‌نگاران را خطر اعدام تهدید می کند

در حالی که صبح امروز دو متهم به " محاربه" در تهران اعدام شدند، دو وبلاگ نویس زندانی از سوی مقامات قضایی - امنیتی به محاربه متهم شده‌اند. مهرداد رحیمی و کوهیار گودرزی اعضای کمیته گزارشگران حقوق بشر را خطر اعدام تهدید می‌کند.
گزارش‌گران بدون مرز در این باره اعلام می‌کند : " جمهوری اسلامی تنها به بازداشت و محکوم کردن مدافعان آزادی بیان و حقوق بشر و همه آنهایی که به تخلف و تقلب در انتخاب مجدد محمود احمدی نژاد اعتراض کرده اند، اکتفا نمی کند. امروز نشان داد در پی اعدام آنهاست. خطر افزایش اعدام‌ها جدی است. ایران باید شاهد چند مرگ دیگر باشد تا جامعه جهانی با اعتراض خود اعدام ها متوقف کند."
مهرداد رحیمی و کوهیار گودرزی وبلاگ نویس و از اعضای کمیته گزارشگران حقوق بشر هستند این کمیته تشکیل شده از دانشجویان، وبلاگ نویسان و روزنامه نگارانی است که موارد نقض حقوق بشر به ويژه سرکوب های پس از انتخابات را فعالانه منتشر می کنند.
در تاریخ ٢ بهمن ماه دادستان تهران در دیدار با خانواده شیوا نظر آهاری گفته است " سایت کمیته وابسته به "سازمان مجاهدین" است و هرگونه همکاری با سایت جرم محسوب می‌شود."
در طی هفته های گذشته چندین وب‌نگار عضو این کمیته بازداشت شده‌اند. شیوا نظر آهاری ; سعید حائری در تاریخ ٣ دی ماه، پریسا کاکایی در تاریخ ١٢ دی ماه و سعید کلایی و سعید جلالی در ١٠ آذر ماه بازداشت شدند. همه ی بازداشت شدگان در بند ٢٠٩ زندان اوین بسر می‌برند و از سوی ماموران وزارت اطلاعات شدیدا تحت فشار قرار گرفته‌اند تا دیگر همکاران کمیته را معرفی و فعالیت سایت کمیته را متوقف کنند.
گزارش‌گران بدون مرز در باره ساختن سایت‌های جعلی که از سوی ماموران امنیتی جمهوری اسلامی مورد برای شناسایی کاربران معترض مورد استفاده قرار می گیرند، هشدار می دهد. این سایت‌ها به نام سازمان های سیاسی و یا رسانه‌های آزاد تاسیس و از کاربران می‌خواهند که خبر ، عکس و فیلم خود را برای آنها ارسال کنند.سپس این مکاتبات به منظور متهم کردن به دام افتادگان به همکاری با " بیگانگان" و یا " جاسوسی" و " همکاری با گروه های ضد انقلاب" مورد استفاده قرار می‌گیرند.
از سوی دیگر منصوره شجاعی وب‌نگار و همکار سایت های مئافع حقوق زنان و محمدرضا زهدی روزنامه‌نگار و عضو کمیته دفاع از آزادی مطبوعات در تاریخ ٣ بهمن ماه آزاد شدند.
گزارش‌گران بدون مرز :

آیا رذالت را نقطه پایانی هست؟

روشنفکرانِ فرومانده (قسمت دوم)

بله، برای او دیگر دنیای مبارزات اجتماعی به آخر رسیده است. از نظر او، دیگر آخر خط است. از لحظه ی فرو خوابیدن گرد و غبار آن تاخت و تازها، او دیگر انگار اهل این ولایت نیست. خودش را فرزند خوانده ی این دیار می داند. و درست مثل "مندینگو"[1] که تابعیت کشور "رنگ پریده ها"[2] را پذیرفته باشد، با احساس غبن و غربتی درمان ناپذیر در تبعید اختیاری خویش هق هق می کند. راستش را بخواهید، درد بزرگ او این است که تا عصری دوام اورده که دیگر عصر او نیست. او در شرایطی خاص دست به تلاشی زد و نتیجه ای پایدار نگرفت. حالا که شرایط بدتر و تلاش ها مشکل تر شده است برای او مسلم گشته است کهاصلاً نتیجه ای در کار نخواهد بود. نمی خواهد بپذیرد که هر چه شرایط بدتر باشد، احساس مسئولیت نیز باید شدیدتر باشد. نمی خواهد ضرورت تاریخی را قبول کند و به چرخ تکامل اجتماعی، زوری برساند. او یک بار، همچون مرغ تیرخورده ای، حرکتی کوتاه به سوی بلندی کرده و سپس درغلتیده است و همین برای حتی نوادگان او نیز، کافی است! از آن به بعد، در مقابل هر حرکت اجتماعی نوینی، تمام قد، پشت بازنشستگی قبل از موعدش پنهان می شود و مثل شعله ی شمعی به پایان رسیده، آخرین پت پت هایش را به نمایش می گذارد. امروزه کوچه پس کوچه ها و پستوی خانه های شیلی پر است از اجساد چنین روشنفکرانی که "انتحار سیاسی" کرده اند!

...........................................................

معمولاً مراحل عادی فکر، با تجربه آغاز می شود و پس از عبور از مرحله ی استدلال منطقی، به تصمیم منتهی می گردد. اما واخورده ی ملی که چنان تجربه ی تلخی و چنین دید تاریکی نسبت به قضایا دارد، راه عکس را در پیش میگیرد. یعنی به جای حرکت از واقعیت ها و رسیدن به نتیجه، از نتیجه شروع می کند و به واقعیت های مورد نظر خود میرسد مثلاً در مقابل یک جریان یا یک حرکت مخالف، اگر این واخورده حالتی انفعالی یا احتزاری دارد، این نه به خاطر ادراک و شناخت منطقی از آن جریان یا حرکت است بلکه به خاطر عادتی است که در نتیجه گیری های معکوس دارد. به همین دلیل، از نظر او کار، حرکت یا جریان، به هر حال، زار است. او هرگونه نتیجه یا تأثیر مثبتی را که از طریق آن حرکات یا جریانات مترتب شود، به عنوان نتایج ناپایدار و موقتی تلقی و دائم منتظر لحظه ای ست که یکی از تیرهای جنبش به سنگ بخورد یا یکی از بادبادک های نهضت را "تندباد" ببرد. عاشق این گونه لحظات و پیش آمدهاست. همین وقایع را برای توجیه بهانه های رندانه و هیچ کارگی شماتت انگیز خود سخت لازم دارد. در مواقعی این چنین، او با ذوق زدگی یک بچه ی موذی از جا می پرد، ژست پیر دیرانه ای به خود می گیرد و با لحن منقدانه ی یک تاریخ دان صاحب نظر در علم الاجتماع، می گوید: دیدی "آمیگو"[3] نگفتم!

طبیعی است که این نحوه ی تلقی و این نوع پیش داوری ها، او را در نتیجه گیری های معکوس خود مصرتر می کند، جوهر منطق را از بافت اندیشه های او می زداید، کار جهان بینی ها و تاریخ نگری های یک بعدی او را به رسوایی می کشد و به صورت دایره ی ملعون، آن قدر دید و فکر او را در محاصره ی بطالت آمیز خود نگه می دارد تا مغز او بوی گند بردارد و صاحب مغز از فرط عفونت بدبینی، بترکد. و کیست نداند که چنین حالتی، وضعیت پیش بینی شده ای نیست. چرا که به عقاید ناپایدار و بی منطق خود چسبیدن و از جریان های فکری و آموزه های منطقی دوری جستن، خصیصه ی هر فرهنگ واپس زده ایست. ولی مگر خیال می کنید که او زیر با این حقایق برود؟ فرهنگ واپس زده! از نظر او این حرف از دو حالت خارج نیست: یا شوخی بی ملاحظه ایست یا بی انصافی ظالمانه ای. و در هر دو حالش، او هرگز ما را به خاطر این اتهامی که به او وارد کرده ایم نخواهد بخشید. چون او نه تنها خود را واپس زده نمی داند، بلکه بسیار هم پیشرفته می داند. آن قدر پیشرفته که امثال ما هنوز باید بدویم تا به گرد پایش برسیم. آن قدر پیشرفته که دیگر هیچ چیزی در این قاره ی پهناور نمی تواند او را از فرط تازگی، شوکه کند و یا حتی برایش جالب توجه باشد. آن قدر مسلط بر امور جهانی است که دیگر هیچ ماجرای "غیر مترقبه ای" در قاموس او معنی ندارد. و برای همین است که همه چیز را یا با اخم و بی اعتنایی برگزار می کند یا به شوخی و مطایبه...........باز برگشتیم به همان دو صورتک دوقلوی بالای سردرب تماشاخانه ها؟ چاره چیست؟

صورتکی که اخموست خصیصه مخصوص به خود دارد. در مقابل هر حرکتی رو ترش میکند. با خودش، با اطرافیانش، با آشناها و نا آشناها و خلاصه با همه قهر است. به قول شیمیست ها چهره اش حالت اسیدی دارد! همواره بدش نمی آید که تصویر نامطلوب و ناخوشایندی از دیگران و کارهایشان بدهد. اما اگر خود او را وادار کنند که قدمی به عقب بردارد و تصویر "تمام رخ" خویش را ببیند، اخم می کند. یعنی می گریزد. چون نمی خواهد خودش را خلاصه کند. چون می داند که با این تلخیص، مرحله ی نتیجه گیری از او نزدیک می شود. و این همان چیزی است که او را به کسالت، وحشت، فرار و سرانجام به اخم بی پایان وامیدارد. او با ابروهایی گره خورده و اخمی غلیظ ، هر توسری آبداری را و هر دشنام نابی را طاقت می آورد. با اخم، تیریج قبایش را از غبار هر راه صعب العبوری پاکیزه نگاه می دارد. اخم، سلاح برنده ی اوست. اخم جزء لاینفک ژست های اوست. تقیه می کند، اما با اخم. تمکین می کند، اما با اخم. از توبره "گرینگو" میخورد، اما با اخم. از کاهدان مردم می خورد، اما با اخم. امیدهای کورسو می پروراند، اما با اخم. یأس های مسموم می تند، اما با اخم. تخم بی زرده هم می گذارد، اما با اخم........خلاصه این "پز" روشنفکرانه تنها میراثی است که از فعالیت های آن دوره ی قبا سوختگیف به او رسیده است: اخمی به انبوهی جنگل های آمازون!

و اما صورتک خندان، که تعدادش به مراتب بیشتر از صورتک اولی است، حال و هوای دیگری برای خود دست و پا کرده است. به همه چیز و همه کس می خندد. قوی ترین جنبه ی هر کاری را در جلوه های کمیک آن می بیند. شوخی هایش مرزی نمی شناسد. قهقهه هایش تمامی ندارد، خیال کرده است که خنده بر هر درد بی درمانی دواست. به هیچ وجه نمی شود به او قبولاند که: "اومبره"[4] کور خوانده ای! چون او خنده هایش نه از سر نفهمی و بی تجربگی، بلکه از فرط دانایی و سرد و گرم چشیدگی است. آخر او دیگر خود را نه فردی از افراد روی زمین بلکه نظاره گری از بالا بر کره خاکی و ختکیان میپندارد. مثل "زئوس" خدای خدایان، از مدار دیگری بر کل کره ی زمین نظر دارد. همه ی حرکات همه ی آدم ها برای او خوشمزه و مفرح و خنده آور می نماید. مقوله ای وجود ندارد که بتواند برای یک لحظه هم که شده، خنده ی او را متوقف کند.از زمین و زمان برای او دستمایه های خنده می ریزد. بر عرش و فرش، چیزی جز بهانه های خنده نمی بیند. پس معنویات چه می شود؟ کدام معنویات؟برود گورش را گم کند........او فاتحه ی تمام این اباطیل را خوانده است. همه چیز را با چوب خنده اش از یک در میراند. مردی است با خنده هایی برای تمام فصول! خنده رویی است با لبخندی به پهنای قاره ی لاتین. از نظر او دلقک های توی سیرک بزرگ ترین هنرمندان همه ی قرون و اعصارند......و تنها فرق خودش با دلقک ها در این است که این دومی ها می خندانند، بی آن که خود بخندند اما او خود می خندد، بی آن که بخنداند....این صورتک هزال، به جای اندرز، متلک می پراند. به جای تشویق، شیشکی می بندد. به جای همکاری، مسخرگی پیشه می کند و به جای گریه، به حال خود می خندد. او حتی کلک دیگری را هم یاد گرفته است. در قضاوت های مسخره آمیز خود، همواره خودش را مستثنی می کند. و در مطالعات تطبیقی خود، همه اش دیگران را با خودش می سنجد تا ببیند که آنها در مقایسه ی با او چه چیزهایی کم دارند. و اگر به او بگویید، که یک بار هم که شده، سطح معیار قیاسش را و الگوی مطابقاتش را تغییر دهد و خودش را با دیگران بسنجد تا ببیند که خود چه کمبودهای وحشتناکی نسبت به آنان دارد، میزند زیر خنده. حالا نخند کی بخند. یا اگر به او بگویید که نه دنیا به آن کوچکی است که در محدوده دید تنگ تو بگنجد و نه مسایل جهان آنقدر ساده و صریح و پیش پا افتاده که تو با یک نظر تا فیها خالدونش را بخوانی، میدانید چه جوابی می دهد؟ نافش را می گیرد و از خنده روده بر می شود. برای او گفتم که: همه چیز خنده ناک است. فعالیت های اجتماعی، مانورهای سیلسی، تلاش های مردمی، حرکت های تاریخی، جریانات افراطی، دردها، غم ها و خلاصه هر چیز دیگری که فکرش را بتوان کرد. کافی است قضیه فقط جنبه جدی داشته باشد تا او به طور مبسوطی مشعوف شود!آن هم نه شعفی از روی توافق با قضیه که صرفاً به قصد تمسخر. مثل احزاب شیلی، همه چیز را زیر سبیلی در میکند و به شیوه ی "ژنرال گرینگو"، به ریش همه می خندد. این همه انبساط خاطر، سرانجام، شیلیایی زخم خورده را با این سوال مواجه می کند که آیا زندگی کردن با این احساس که انرژی های فوق طبیعی و بشری فرد دارد به تدریج، بدون تجلی معجزات خود در جامعه از بین می رود، کجایش می تواند خنده دار باشد؟

..............................................................

ظاهراً در مورد فاخته های عقیم به نکاتی چند اشاره شد جز یک نکته. و آن اینکه، اشتباه نشود، هم آن صورتک اخمو و هم این صورتک خندان-هر دو- آن یک اخمش را و این یک، خنده اش را به حساب چیز دیگری می گذارند، چیزی که شعور متعارف شیلیایی از درکش قاصر است: به حساب جهان بینی ژرف و منطقی، نگرش فیلسوفانه و تجربی، و وجهه ای روشنفکرانه و انقلابی. غافل که این اخم ها و خنده های بی پایان شاید سلاح آن ها باشد ولی یقیناً به صلاحشان نیست. غافل که، آن کس که قیافه و هیبتی انقلابی و روشنفکرانه به خود بگیرد و در عین حال، نه انقلابی باشد و نه روشنفکر، بدترین موجود جامعه است(زیرا در جوامعی که دارای "فرهنگ ناسالم" است این دو "الگو"، به طور وسیعی سرمشق نسل نوپا قرار می گیرد.). و باز غافل از این که این گونه غفلت ها، آن هم در چنین شرایط تاریخی و دوره ی حساسی، نه تنها مسئله کوچک و قابل اغماضی نیست بلکه نتایج کاملاً پیش بینی شده ی کج رفتاری های خاص هیچ کاره گان اجتماعی در جریان فعال فرهنگ جوامع ما بالنده است. یعنی باورهای بی بنیاد، غیرعلمی و اپیدمی وار یک نسل لاتینی در حال رسوب که به شدت سعی در توسعه و رواج دارد(حال آن که پذیرش هر عقیده و ارزش غلطی از جانب یک نسل، خیانتی است غیر قابل بخشایش به نسل بعدی) چرا که آن ها با این خلق و خوی نابخردانه ی خویش، به هرچه "بد" است تن در داده اند و با هرچه "بدتر" است، سازش کرده اند، بی کمترین توجهی به این حقیقت که یک زد و خورد خوب، از یک سازش بد، بهتر است. حتی اگر این زد و خورد یا مبارزه، در شرایط فعلی، به هیچ وجه تعیین کننده ی قطعی نباشد و فقط نقطه ی آغاز حرکت اصلی باشد: حرکتی حساب شده، از طریق بسط حوادث منطقی و "ارزش تاریخی" بخشیدن به این گونه حوادث، به قصد بهره برداری از "نتایج مرحله ای" آن.

حرکت برجسته ی "سالدو"[5] به راستی یک تجربه ی عظیم آزمایشگاهی بود که "موضوعات" بزرگ و بحث انگیزی را به مباحث شناخت سیاسی-اقتصادی قاره-و حتی ماوراء اقیانوس ها- افزود. نتایج این تجربه ی پرقیمت، اگر ظرف و مظروف آزمایشگاهی را به هوا پرتاب نمی کرد و از بوته ی آزمایش، سربلند درمی آمد، می توانست "نسخه ی مجربی" برای "قاره ی بیمار" باشد. اما حالا مگر چطور شده است؟ به بن بست رسیدن موقتی تلاش او آیا چیزی را از بین برده است؟ به هیچ وجه. هرگز چیزی از بین نمی رود، فقط تغییر می کند و این تغییر؟ آنها "کار" مهمی را براساس"تئوری مهم تری" شروع کردند و بعد،این تجربه، نیمه کاره ماند.زیرا آزمایش گران را به زور از آزمایشگاه بیرون راندند.ولی این، آیا، به منزله ی "آواز قوی"[6] آن حرکت است؟ این همه کج اندیشی در ذهن هیچ انسان دوستی راه ندارد! وقتی تجربه ای به نتایج قطعیش نرسیده باشد، طبیعی است اگر، آگاهانه تکرار شود. مگر یک درد اجتماعی را غیر از یک درمان اجتماعی می تواند علاج کند؟ تلاش ناموفق که به معنای شکست حتمی نیست. "تجربه ی در حال اکتساب" با "تجربه ی محکوم به شکست" همان قدر اختلاف دارد که قطب شمال با خط استوا. "سالدو" رفت. اما هنوز هم جراحت شیلی، همان زخم ناسور تاریخی قاره است و آلت ضرب، همان گونه در پنجه ی "یانکی ها"[7]. پس ضرورت مبارزه از بین نرفته است. همان طور که شرایط عینی و ذهنی مبارزه از میان بر نخاسته است. گیریم که این شرایط ، وخیم تر، نامناسب تر و صعب العبورتر شده باشد. بسیارخوب، شده باشد. اعتراضی نیست! ولی باز در نهایت، خر همان خر است و جل همان جل. سخت تر شدن اوضاع و شرایط را باید به عنوان "عامل رماننده" تلقی کرد یا "عامل تشدید" احساس مسئولیت تاریخی؟ در دریایی که آرام است، هر کس بتواند ناخدا باشد.

بنابراین، باید به نحوی، به هر وسیله ی ممکنه، به این فرزانگان خودباخته فهماند که به جای پس کشیدن و تخطئه کردن جوان ترها، دوشادوش این نسل یتیم قدم در راه بگذارد. باید به آن ها حالی کرد به عوض نشخوار خاطرات تلخ و شیرین- و در عین حال پر دریغ- گذشته و به جای بی باوری های عقیم فعلی، تجربیاتشان را و دانسته هایشان را به عینه چراغ راهنما، در مسیر مبارزات بی وقفه ی این نسل "آی تی تی زده"[8] بیفرازند. این کهنه سربازان پشت جبهه، دیگر باید این حقیقت را حس کرده باشند که حضور "سالوادورها" در این "نوار مسین گداخته" نسیمی است که از بهشت به جهنم می وزد و بدترین حالت آن است که "انسان دوزخ نشین"، پنجره اش را در مقابل این نسیم ببندد.

اگر این دسته از واخوردگان ملی، این صورتک های مسخ، این فاخته های عقیم، هنوز هم کماکان انسان نوینی را آزاد از سوابق و قیودات ذهنی، نژادی و طبقاتی طلب می کنند و اگر هنوز چون گذشته بر جنازه ی آرزوهای "به قتل رسیده "ی خویش نماز آمرزش به جای می آورند، پس باید برای ایجاد شرایط خلق چنین انسان هایی و پروراندن مجدد چنان آرزوهایی، بی مهابا با نیروهای بازدارنده درگیر شوند و در این ستیزه، نظریات، امیال و منافع شخصی خود را فدای نفع قاره کنند بی آنکه در این ایثار، چشم به حدی و مرزی و پایانی نزدیک داشته باشند. و این یعنی همان کاری که نسل تازه نفس، در این جامعه، دست اندر کار تدارک آن است. و این یعنی همان وظیفه ای که اکنونیان و آیندگان به هر حال، چاره ای جز انجامش ندارند. و اصلاً به همین خاطر است که نسل پرجوش و خروش، ناآرام و کم ادعای شیلی می کوشد تا مسئله حیاتی دفاع از حقوق موجود و احقاق حقوق از دست رفته را به عنوان یک "اصل مسلم بشری" و به عینه یک نهال بارور تاریخی-اجتماعی در وجدان خود و در ضمیر قاره، غرس کند. چرا، چون از تجربه ی لاتینی آموخته است که حقوقی که از آن دفاع نشود، حقوقی واگذاشته و متروک است و تصرف چنین حقی، برای هر متجاوزی، مشروع! فاخته های عقیم، این پیام تاریخی قاره را، به عمد، از یاد برده اند که: شاید برای پیروزی در جنگ، راه های گوناگون زیادی وجود داشته باشد اما نجنگیدن، تنها راهی است که به پیروزی منتهی نمی شود.

منبع: انجمن فرهنگی هنری سایه

ترجمه ی حسین اقدامی

منبع: انجمن فرهنگی هنری سایه

بله، برای او دیگر دنیای مبارزات اجتماعی به آخر رسیده است. از نظر او، دیگر آخر خط است. از لحظه ی فرو خوابیدن گرد و غبار آن تاخت و تازها، او دیگر انگار اهل این ولایت نیست. خودش را فرزند خوانده ی این دیار می داند. و درست مثل "مندینگو"[1] که تابعیت کشور "رنگ پریده ها"[2] را پذیرفته باشد، با احساس غبن و غربتی درمان ناپذیر در تبعید اختیاری خویش هق هق می کند. راستش را بخواهید، درد بزرگ او این است که تا عصری دوام اورده که دیگر عصر او نیست. او در شرایطی خاص دست به تلاشی زد و نتیجه ای پایدار نگرفت. حالا که شرایط بدتر و تلاش ها مشکل تر شده است برای او مسلم گشته است کهاصلاً نتیجه ای در کار نخواهد بود. نمی خواهد بپذیرد که هر چه شرایط بدتر باشد، احساس مسئولیت نیز باید شدیدتر باشد. نمی خواهد ضرورت تاریخی را قبول کند و به چرخ تکامل اجتماعی، زوری برساند. او یک بار، همچون مرغ تیرخورده ای، حرکتی کوتاه به سوی بلندی کرده و سپس درغلتیده است و همین برای حتی نوادگان او نیز، کافی است! از آن به بعد، در مقابل هر حرکت اجتماعی نوینی، تمام قد، پشت بازنشستگی قبل از موعدش پنهان می شود و مثل شعله ی شمعی به پایان رسیده، آخرین پت پت هایش را به نمایش می گذارد. امروزه کوچه پس کوچه ها و پستوی خانه های شیلی پر است از اجساد چنین روشنفکرانی که "انتحار سیاسی" کرده اند!

...........................................................

معمولاً مراحل عادی فکر، با تجربه آغاز می شود و پس از عبور از مرحله ی استدلال منطقی، به تصمیم منتهی می گردد. اما واخورده ی ملی که چنان تجربه ی تلخی و چنین دید تاریکی نسبت به قضایا دارد، راه عکس را در پیش میگیرد. یعنی به جای حرکت از واقعیت ها و رسیدن به نتیجه، از نتیجه شروع می کند و به واقعیت های مورد نظر خود میرسد مثلاً در مقابل یک جریان یا یک حرکت مخالف، اگر این واخورده حالتی انفعالی یا احتزاری دارد، این نه به خاطر ادراک و شناخت منطقی از آن جریان یا حرکت است بلکه به خاطر عادتی است که در نتیجه گیری های معکوس دارد. به همین دلیل، از نظر او کار، حرکت یا جریان، به هر حال، زار است. او هرگونه نتیجه یا تأثیر مثبتی را که از طریق آن حرکات یا جریانات مترتب شود، به عنوان نتایج ناپایدار و موقتی تلقی و دائم منتظر لحظه ای ست که یکی از تیرهای جنبش به سنگ بخورد یا یکی از بادبادک های نهضت را "تندباد" ببرد. عاشق این گونه لحظات و پیش آمدهاست. همین وقایع را برای توجیه بهانه های رندانه و هیچ کارگی شماتت انگیز خود سخت لازم دارد. در مواقعی این چنین، او با ذوق زدگی یک بچه ی موذی از جا می پرد، ژست پیر دیرانه ای به خود می گیرد و با لحن منقدانه ی یک تاریخ دان صاحب نظر در علم الاجتماع، می گوید: دیدی "آمیگو"[3] نگفتم!

طبیعی است که این نحوه ی تلقی و این نوع پیش داوری ها، او را در نتیجه گیری های معکوس خود مصرتر می کند، جوهر منطق را از بافت اندیشه های او می زداید، کار جهان بینی ها و تاریخ نگری های یک بعدی او را به رسوایی می کشد و به صورت دایره ی ملعون، آن قدر دید و فکر او را در محاصره ی بطالت آمیز خود نگه می دارد تا مغز او بوی گند بردارد و صاحب مغز از فرط عفونت بدبینی، بترکد. و کیست نداند که چنین حالتی، وضعیت پیش بینی شده ای نیست. چرا که به عقاید ناپایدار و بی منطق خود چسبیدن و از جریان های فکری و آموزه های منطقی دوری جستن، خصیصه ی هر فرهنگ واپس زده ایست. ولی مگر خیال می کنید که او زیر با این حقایق برود؟ فرهنگ واپس زده! از نظر او این حرف از دو حالت خارج نیست: یا شوخی بی ملاحظه ایست یا بی انصافی ظالمانه ای. و در هر دو حالش، او هرگز ما را به خاطر این اتهامی که به او وارد کرده ایم نخواهد بخشید. چون او نه تنها خود را واپس زده نمی داند، بلکه بسیار هم پیشرفته می داند. آن قدر پیشرفته که امثال ما هنوز باید بدویم تا به گرد پایش برسیم. آن قدر پیشرفته که دیگر هیچ چیزی در این قاره ی پهناور نمی تواند او را از فرط تازگی، شوکه کند و یا حتی برایش جالب توجه باشد. آن قدر مسلط بر امور جهانی است که دیگر هیچ ماجرای "غیر مترقبه ای" در قاموس او معنی ندارد. و برای همین است که همه چیز را یا با اخم و بی اعتنایی برگزار می کند یا به شوخی و مطایبه...........باز برگشتیم به همان دو صورتک دوقلوی بالای سردرب تماشاخانه ها؟ چاره چیست؟

صورتکی که اخموست خصیصه مخصوص به خود دارد. در مقابل هر حرکتی رو ترش میکند. با خودش، با اطرافیانش، با آشناها و نا آشناها و خلاصه با همه قهر است. به قول شیمیست ها چهره اش حالت اسیدی دارد! همواره بدش نمی آید که تصویر نامطلوب و ناخوشایندی از دیگران و کارهایشان بدهد. اما اگر خود او را وادار کنند که قدمی به عقب بردارد و تصویر "تمام رخ" خویش را ببیند، اخم می کند. یعنی می گریزد. چون نمی خواهد خودش را خلاصه کند. چون می داند که با این تلخیص، مرحله ی نتیجه گیری از او نزدیک می شود. و این همان چیزی است که او را به کسالت، وحشت، فرار و سرانجام به اخم بی پایان وامیدارد. او با ابروهایی گره خورده و اخمی غلیظ ، هر توسری آبداری را و هر دشنام نابی را طاقت می آورد. با اخم، تیریج قبایش را از غبار هر راه صعب العبوری پاکیزه نگاه می دارد. اخم، سلاح برنده ی اوست. اخم جزء لاینفک ژست های اوست. تقیه می کند، اما با اخم. تمکین می کند، اما با اخم. از توبره "گرینگو" میخورد، اما با اخم. از کاهدان مردم می خورد، اما با اخم. امیدهای کورسو می پروراند، اما با اخم. یأس های مسموم می تند، اما با اخم. تخم بی زرده هم می گذارد، اما با اخم........خلاصه این "پز" روشنفکرانه تنها میراثی است که از فعالیت های آن دوره ی قبا سوختگیف به او رسیده است: اخمی به انبوهی جنگل های آمازون!

و اما صورتک خندان، که تعدادش به مراتب بیشتر از صورتک اولی است، حال و هوای دیگری برای خود دست و پا کرده است. به همه چیز و همه کس می خندد. قوی ترین جنبه ی هر کاری را در جلوه های کمیک آن می بیند. شوخی هایش مرزی نمی شناسد. قهقهه هایش تمامی ندارد، خیال کرده است که خنده بر هر درد بی درمانی دواست. به هیچ وجه نمی شود به او قبولاند که: "اومبره"[4] کور خوانده ای! چون او خنده هایش نه از سر نفهمی و بی تجربگی، بلکه از فرط دانایی و سرد و گرم چشیدگی است. آخر او دیگر خود را نه فردی از افراد روی زمین بلکه نظاره گری از بالا بر کره خاکی و ختکیان میپندارد. مثل "زئوس" خدای خدایان، از مدار دیگری بر کل کره ی زمین نظر دارد. همه ی حرکات همه ی آدم ها برای او خوشمزه و مفرح و خنده آور می نماید. مقوله ای وجود ندارد که بتواند برای یک لحظه هم که شده، خنده ی او را متوقف کند.از زمین و زمان برای او دستمایه های خنده می ریزد. بر عرش و فرش، چیزی جز بهانه های خنده نمی بیند. پس معنویات چه می شود؟ کدام معنویات؟برود گورش را گم کند........او فاتحه ی تمام این اباطیل را خوانده است. همه چیز را با چوب خنده اش از یک در میراند. مردی است با خنده هایی برای تمام فصول! خنده رویی است با لبخندی به پهنای قاره ی لاتین. از نظر او دلقک های توی سیرک بزرگ ترین هنرمندان همه ی قرون و اعصارند......و تنها فرق خودش با دلقک ها در این است که این دومی ها می خندانند، بی آن که خود بخندند اما او خود می خندد، بی آن که بخنداند....این صورتک هزال، به جای اندرز، متلک می پراند. به جای تشویق، شیشکی می بندد. به جای همکاری، مسخرگی پیشه می کند و به جای گریه، به حال خود می خندد. او حتی کلک دیگری را هم یاد گرفته است. در قضاوت های مسخره آمیز خود، همواره خودش را مستثنی می کند. و در مطالعات تطبیقی خود، همه اش دیگران را با خودش می سنجد تا ببیند که آنها در مقایسه ی با او چه چیزهایی کم دارند. و اگر به او بگویید، که یک بار هم که شده، سطح معیار قیاسش را و الگوی مطابقاتش را تغییر دهد و خودش را با دیگران بسنجد تا ببیند که خود چه کمبودهای وحشتناکی نسبت به آنان دارد، میزند زیر خنده. حالا نخند کی بخند. یا اگر به او بگویید که نه دنیا به آن کوچکی است که در محدوده دید تنگ تو بگنجد و نه مسایل جهان آنقدر ساده و صریح و پیش پا افتاده که تو با یک نظر تا فیها خالدونش را بخوانی، میدانید چه جوابی می دهد؟ نافش را می گیرد و از خنده روده بر می شود. برای او گفتم که: همه چیز خنده ناک است. فعالیت های اجتماعی، مانورهای سیلسی، تلاش های مردمی، حرکت های تاریخی، جریانات افراطی، دردها، غم ها و خلاصه هر چیز دیگری که فکرش را بتوان کرد. کافی است قضیه فقط جنبه جدی داشته باشد تا او به طور مبسوطی مشعوف شود!آن هم نه شعفی از روی توافق با قضیه که صرفاً به قصد تمسخر. مثل احزاب شیلی، همه چیز را زیر سبیلی در میکند و به شیوه ی "ژنرال گرینگو"، به ریش همه می خندد. این همه انبساط خاطر، سرانجام، شیلیایی زخم خورده را با این سوال مواجه می کند که آیا زندگی کردن با این احساس که انرژی های فوق طبیعی و بشری فرد دارد به تدریج، بدون تجلی معجزات خود در جامعه از بین می رود، کجایش می تواند خنده دار باشد؟

..............................................................

ظاهراً در مورد فاخته های عقیم به نکاتی چند اشاره شد جز یک نکته. و آن اینکه، اشتباه نشود، هم آن صورتک اخمو و هم این صورتک خندان-هر دو- آن یک اخمش را و این یک، خنده اش را به حساب چیز دیگری می گذارند، چیزی که شعور متعارف شیلیایی از درکش قاصر است: به حساب جهان بینی ژرف و منطقی، نگرش فیلسوفانه و تجربی، و وجهه ای روشنفکرانه و انقلابی. غافل که این اخم ها و خنده های بی پایان شاید سلاح آن ها باشد ولی یقیناً به صلاحشان نیست. غافل که، آن کس که قیافه و هیبتی انقلابی و روشنفکرانه به خود بگیرد و در عین حال، نه انقلابی باشد و نه روشنفکر، بدترین موجود جامعه است(زیرا در جوامعی که دارای "فرهنگ ناسالم" است این دو "الگو"، به طور وسیعی سرمشق نسل نوپا قرار می گیرد.). و باز غافل از این که این گونه غفلت ها، آن هم در چنین شرایط تاریخی و دوره ی حساسی، نه تنها مسئله کوچک و قابل اغماضی نیست بلکه نتایج کاملاً پیش بینی شده ی کج رفتاری های خاص هیچ کاره گان اجتماعی در جریان فعال فرهنگ جوامع ما بالنده است. یعنی باورهای بی بنیاد، غیرعلمی و اپیدمی وار یک نسل لاتینی در حال رسوب که به شدت سعی در توسعه و رواج دارد(حال آن که پذیرش هر عقیده و ارزش غلطی از جانب یک نسل، خیانتی است غیر قابل بخشایش به نسل بعدی) چرا که آن ها با این خلق و خوی نابخردانه ی خویش، به هرچه "بد" است تن در داده اند و با هرچه "بدتر" است، سازش کرده اند، بی کمترین توجهی به این حقیقت که یک زد و خورد خوب، از یک سازش بد، بهتر است. حتی اگر این زد و خورد یا مبارزه، در شرایط فعلی، به هیچ وجه تعیین کننده ی قطعی نباشد و فقط نقطه ی آغاز حرکت اصلی باشد: حرکتی حساب شده، از طریق بسط حوادث منطقی و "ارزش تاریخی" بخشیدن به این گونه حوادث، به قصد بهره برداری از "نتایج مرحله ای" آن.

حرکت برجسته ی "سالدو"[5] به راستی یک تجربه ی عظیم آزمایشگاهی بود که "موضوعات" بزرگ و بحث انگیزی را به مباحث شناخت سیاسی-اقتصادی قاره-و حتی ماوراء اقیانوس ها- افزود. نتایج این تجربه ی پرقیمت، اگر ظرف و مظروف آزمایشگاهی را به هوا پرتاب نمی کرد و از بوته ی آزمایش، سربلند درمی آمد، می توانست "نسخه ی مجربی" برای "قاره ی بیمار" باشد. اما حالا مگر چطور شده است؟ به بن بست رسیدن موقتی تلاش او آیا چیزی را از بین برده است؟ به هیچ وجه. هرگز چیزی از بین نمی رود، فقط تغییر می کند و این تغییر؟ آنها "کار" مهمی را براساس"تئوری مهم تری" شروع کردند و بعد،این تجربه، نیمه کاره ماند.زیرا آزمایش گران را به زور از آزمایشگاه بیرون راندند.ولی این، آیا، به منزله ی "آواز قوی"[6] آن حرکت است؟ این همه کج اندیشی در ذهن هیچ انسان دوستی راه ندارد! وقتی تجربه ای به نتایج قطعیش نرسیده باشد، طبیعی است اگر، آگاهانه تکرار شود. مگر یک درد اجتماعی را غیر از یک درمان اجتماعی می تواند علاج کند؟ تلاش ناموفق که به معنای شکست حتمی نیست. "تجربه ی در حال اکتساب" با "تجربه ی محکوم به شکست" همان قدر اختلاف دارد که قطب شمال با خط استوا. "سالدو" رفت. اما هنوز هم جراحت شیلی، همان زخم ناسور تاریخی قاره است و آلت ضرب، همان گونه در پنجه ی "یانکی ها"[7]. پس ضرورت مبارزه از بین نرفته است. همان طور که شرایط عینی و ذهنی مبارزه از میان بر نخاسته است. گیریم که این شرایط ، وخیم تر، نامناسب تر و صعب العبورتر شده باشد. بسیارخوب، شده باشد. اعتراضی نیست! ولی باز در نهایت، خر همان خر است و جل همان جل. سخت تر شدن اوضاع و شرایط را باید به عنوان "عامل رماننده" تلقی کرد یا "عامل تشدید" احساس مسئولیت تاریخی؟ در دریایی که آرام است، هر کس بتواند ناخدا باشد.

بنابراین، باید به نحوی، به هر وسیله ی ممکنه، به این فرزانگان خودباخته فهماند که به جای پس کشیدن و تخطئه کردن جوان ترها، دوشادوش این نسل یتیم قدم در راه بگذارد. باید به آن ها حالی کرد به عوض نشخوار خاطرات تلخ و شیرین- و در عین حال پر دریغ- گذشته و به جای بی باوری های عقیم فعلی، تجربیاتشان را و دانسته هایشان را به عینه چراغ راهنما، در مسیر مبارزات بی وقفه ی این نسل "آی تی تی زده"[8] بیفرازند. این کهنه سربازان پشت جبهه، دیگر باید این حقیقت را حس کرده باشند که حضور "سالوادورها" در این "نوار مسین گداخته" نسیمی است که از بهشت به جهنم می وزد و بدترین حالت آن است که "انسان دوزخ نشین"، پنجره اش را در مقابل این نسیم ببندد.

اگر این دسته از واخوردگان ملی، این صورتک های مسخ، این فاخته های عقیم، هنوز هم کماکان انسان نوینی را آزاد از سوابق و قیودات ذهنی، نژادی و طبقاتی طلب می کنند و اگر هنوز چون گذشته بر جنازه ی آرزوهای "به قتل رسیده "ی خویش نماز آمرزش به جای می آورند، پس باید برای ایجاد شرایط خلق چنین انسان هایی و پروراندن مجدد چنان آرزوهایی، بی مهابا با نیروهای بازدارنده درگیر شوند و در این ستیزه، نظریات، امیال و منافع شخصی خود را فدای نفع قاره کنند بی آنکه در این ایثار، چشم به حدی و مرزی و پایانی نزدیک داشته باشند. و این یعنی همان کاری که نسل تازه نفس، در این جامعه، دست اندر کار تدارک آن است. و این یعنی همان وظیفه ای که اکنونیان و آیندگان به هر حال، چاره ای جز انجامش ندارند. و اصلاً به همین خاطر است که نسل پرجوش و خروش، ناآرام و کم ادعای شیلی می کوشد تا مسئله حیاتی دفاع از حقوق موجود و احقاق حقوق از دست رفته را به عنوان یک "اصل مسلم بشری" و به عینه یک نهال بارور تاریخی-اجتماعی در وجدان خود و در ضمیر قاره، غرس کند. چرا، چون از تجربه ی لاتینی آموخته است که حقوقی که از آن دفاع نشود، حقوقی واگذاشته و متروک است و تصرف چنین حقی، برای هر متجاوزی، مشروع! فاخته های عقیم، این پیام تاریخی قاره را، به عمد، از یاد برده اند که: شاید برای پیروزی در جنگ، راه های گوناگون زیادی وجود داشته باشد اما نجنگیدن، تنها راهی است که به پیروزی منتهی نمی شود.

منبع: انجمن فرهنگی هنری سایه

ترجمه ی حسین اقدامی

روشنفکرانِ فرومانده (قسمت اول)

منبع: انجمن فرهنگی هنری سایه

بونیفاسیو خواکین پاسوداس Banifacio Joaquin pasodas ) )

توضیح: مقاله ای که اکنون عرضه می شود ترجمه ی یکی از دو مقاله ی کتاب « دو مقاله از شیلی» نوشته ی «بونیفاسیو خواکین پاسوداس» است.انگیزه ی ما برای باز- انتشار این مقاله یکی توجه به وضعیت کنونی و محافظه کاریِ عریانی که در ابعاد مختلف اشاعه پیدا کرده و دیگری جان سختیِ ناخودآگاهِ بخشی از اقشار متوسط جامعه ی ما در پذیرش سلطه ی این محافظه کاری است که گویی شرح و تحلیل خود را در این مقاله باز می یابد و البته واضح است که جای بررسی بیشتری نیز دارد.

زمانی تحولات شیلی و کلاّ آمریکای لاتین برای جوانانِ ما جذابیت داشت و حالا البته شاید احوالات آقای بیل گیتس و خانم آنجلینا جولی بیشتر مورد پسند باشد!! ما اما گمان می کنیم توجه دقیق و علمی به تاریخ جهان و همچنین آمریکای لاتین می تواند برای ما هنوز هم درس آموز باشد.

عنوان اصلی مقاله «فاخته ی عقیم» است و ما برای توجه دقیق ترِ خوانندگان عنوان فرعیِ « روشنفکرانِ فرومانده» را اضافه کرده ایم. واژه ی «فرومانده» را با توجه به عنوان کتاب «دولت های فرومانده»[نوآم چامسکی؛دولت های فرومانده؛اکرم پدرام نیا؛چ اول1387 نشر افق] انتخاب کرده ایم.مترجمان و ویراستارانِ کتاب در توضیح معنی واژه ی «فرومانده» آورده اند که: "دولت های فرومانده" یعنی دولت هایی که به رغم قدرتِ بسیار،از اداره ی بهینه ی امور ناتوانند. پس ما هم در توضیح معنی «روشنفکرانِ فرومانده» می گوییم: "روشنفکرانِ فرومانده" روشنفکرانی هستند که به رغم قدرت و توان بسیار،از تحلیل تحولاتِ اجتماعی وسیاسیِ زمانه ناتوانند و انگیزه ای هم برای حرکت به سوی آن را نیز ندارند،پس توصیه ی مشهورشان این است که: صبر داشته باشید و میانِ "بد" و "بدتر" همیشه "بد" را انتخاب کنید!!

«دو مقاله از شیلی» تنها یک بار در اوایل دهه ی شصت منتشر شده است و اکنون یکی از این دو مقاله را ارائه می کنیم.مقاله ی دوم هم به زودی در اختیار خوانندگان این سایت قرار خواهد گرفت.

*****

"فاخته ی عقیم"

"برای اینکه من غمگین شوم، تو باید گریه کرده باشی"

مارسل پروست

پای " آلنده"[1] که در راس حکومت شیلی به میان آمد، جامعه ما آدم های جدیدی را به خود دید و تشکیلات او که از میان رفت، آدمهای عجیبی را. چرا که متلاشی شدن آن جبهه موجب نمودار شدن پدیده های متفاوتی در سیاست های متفاوت گشت.

وقتی پرده ی این نمایش تراژدیک فرو افتاد، بازیگرانش به مسیرهای مختلفی کشانده شدند. هر یک به راهی رفتند. برخی جان باختند و در جایی بی نشان در خاک خفتند. برخی در پایگاه مشخص دیگری بیدار شدند. بعضی به "استادیوم"[2] فرستاده شدند و از همان جا به بعد دیگر آدرس پستی شان "برای تا کی؟" عوض شد. بعضی به آن سوی "کارائیب"[3] گریختند وپاره ای هم مثل انگل های مرجانی، در پای "تیغه ساحلی"[4] رسوب کردند و بر گرده ی همین "نوار مسی"[5] ماندگار شدند.

این دسته اخیر یا با "گرینگو"[6] هم صدا و هم پیاله شد، یا تمکین نکرد و هم چنان سر کشانه دست به جمع آوری تخته پاره های از هم پاشیده و بازسازی زورق شکسته زد و یا سر را زیر سایه ی "سومبره رو"[7] ی عجز و انتظار پنهان ساخت.

از همین عده ی اخیر، تعداد زیادی همان چسبندگیها و حساسیت های دیرینشان را حفظ کردند و از طریق همسرایی در "دسته ی کر خاموش"[8] در هاله ای از خوف و رجاء، روزگار گذراندند و میگذرانند. و خیلی بیشترشان هم حسابی زده اند و پس نشسته اند.

معتقد ها و مصرها، از فعالیت های دهه ی اخیرشان نه تنها پشیمان نیستند، بلکه غبطه ی آن ایام بارور را هم می خورند ولی توزرد ها و واخورده ها، هم از گذشته شان احساس انفعال دارند و هم از کاری که کرده اند، مثل سگ پشیمانند.

آنهایی که غبطه اش را میخورند، چون فقط غبطه خواری میکنند و نه کار دیگر، قیافه شان شبیه صورتک گریانی است که معمولا به عنوان سمبل، بر سردر سالن های سنتی تاتر نصب می شود. و آنهایی که احساس پشیمانی میکنند، چون پشیمانی سودی ندارد، زده اند به طبل بی خیالی و بی عاری. و قیافه شان بیشتر شبیه آن یکی صورتک تماشاخانه ها، یعنی صورتک خندان است.

منظور من از فاخته عقیم، همین دو صورتک مشهور است که نه تخمی می گذارند و نه آوای خوشی سر می دهند، و من خیال دارم هر دو را با یک چوب تر بتارانم. اشتباه نشود،قصدم بررسی .و تشریح شرایط و موقعیت تاریخی-اجتماعی آنان نیست-زیرا اگر بپذیریم که تاریخ امروز، در همان لحظه وقوعش ثبت می شود، دیگر تردیدی باقی نمی ماند که میلیون ها دوربین فیزیکی در شیلی، تصویر گویای حوادث دگرگون کننده ی دهه ی اخیر را در تاریک خانه های ذهنشان، محفوظ دارند-بلکه قصدم صرفا پرسیدن حالی از این بی حالان واخورده است تا ببینم که آیا حتی پرواز را هم از یاد برده اند یا نه. شیلی، بدجوری دارد به "زهر حضور" این اختگان، معتاد می شود.

.........................................................

صورتک های مورد نظر را همه می شناسند. کمتر خانواده ای پیدا می شود که یکی دو فقره از این صورتک های ریز و درشت را در آرشیو فامیلی اش نداشته باشد. اینان خودشان را عقل کل و فرمانده ی قوای ذهنی خانوار خود به حساب می آورند. قضاوت ها، پیش داوری ها، اظهار لحیه ها و ابراز عقیده هایشان در مجالس و منازل، از "اسکودو"[9] هم رایج تر است، مخصوصا نظرات سیاسی اجتماعیشان که دیگر از نظر صحت و دقت، بی همتاست. علی الخصوص پیشبینی هایشان در زمینه دیپلماسی ها و مناسبات بین الملل، که رد خور ندارد. با این همه، فقط معلوم نیست که چرا پایشان در زمینه ی مسایل ملی، می لنگد؟ یا چرا زمام امور اتفاقات قاره ی غرب اقیانوس آرام، از دستشان به در رفته است و یا مثلا چرا سر از فعالیت ها و جنبش های تاریخی جامعه خود در نمی آورند؟ همین طور باشد یا نباشد، به هر حال این صورتک ها بر تارک هرم های خانوادگی جا خوش کرده اند و علی رغم همه ی لنگی هایشان و نقص هایشان، به رتق و و فتق واجبات روزمره مشغولند. فراموش نشود که بسیاری از این فاخته های عقیم، مربیان روشنفکرمآب نسل جدید شیلی را تشکیل می دهند. قضیه تا حدی روشن شد؟ اما واکنش نسل نوخاسته از چه نوعی است؟

بزرگترین تضادی که در رابطه با این صورتک ها به چشم می خورد، اختلافی است که الف- با نسل جوان، ب- با جنبش های مقاومتی موجود دارند.

گرچه اختلاف هر یک از این دو صورتک بی حس با نسل پرشور تنها به این دلیل است که این نهضت به راه انداخته است.مع هذا پا روی حق نباید گذاشت، اختلاف او با نسل جدید، یک اختلاف شخصی نیست. نه، اصلا جنبه شخصی ندارد. بلکه هر چه هست، در جنبه تاریخی –اجتماعی آن است. و این چیزی نیست،جز یک گوشه از دیالکتیک فرهنگی. یعنی نوع عبور دیالکتیکی مشهود در جامعه.

در واقع هم عقیده شدن صورتک سرد و گرم چشیده با نسل کم تجربه، تنها یک راه دارد: یکی از دو طرف قضیه، خودش را نفی کند و این نفی را پذیرا هم شود. جوان تازه نفس، این نفی را نمی پذیرد؛ چرا که این کار برای او معنایی غیر از رکود، گندیدگی، بازنشستگی و در نهایت، پیری زود رس ندارد. و صورتک هم که معقول، سنی از او گذشته است و انصافا استخوانی در این راه پوکانده است، مسلما چنین نفی برخورنده ای را نخواهد پذیرفت. چون این گونه واکنش برای او یعنی تنزل رتبه، سیر قهقرایی، به اصطلاح شکست و در نهایت، مرگ نابهنگام. پس این اختلاف نظر، این شکاف پرنشدنی این بعد مسافت بین عقاید باقی می ماند و به صورت برخوردی هر روزه در می آید.

و اما اینکه چرا این صورتک هیچ گونه پذیرشی در قبال تلاش جوان تر ها از خود بروز نمی دهد و یا به طور سرسختانه ای سعی می کند که همواره مشت اعتراضش را بر تریبون "شوالیه های میزگرد" بکوبد، مسئله دیگری ست که از جای دیگری آب می خورد: از یک سلسله تجربیات تلخ در شیلی.

معمولا صورتکی از این دست، در بین سه نوع جهان بینی معلق است: فئودالی، کمونیستی، بورژوایی. راحت طلبی را از اولی، مخالفت خوانی را از دومی و فساد ارزش ها را از سومی به ارث برده است. در دامان اولی پرورده شده، به دومی متوسل جسته و به سومی مبتلا گشته است. از خانه ی اول به دست تاریخ رانده شده است، از خانه ی دوم به دست سیاست ها و مناسبات بین المللی و در خانه ی سوم هم که علی الحساب خوش نشین درمانده ای بیش نیست. وامانده از اولی، سرخورده از دومی و درمانده از سومی. پس به هیچ وجه عجیب نیست اگر آش در هم جوشی در پاتیل کله اش بجوشد. چرا که همین تعلیق بین سه قطب متضاد، از او آدمی ساخته است وازده و سرگشته با یأسی چنان شدید که حسابی "مناف" بار آمده است. و منفی بافی هایش هم چنان جهان شمول، کلّی و همه گیر است که او را تا سر حد ارتجاع پیش برده است، بی آنکه خودش به چنین فلاکتی اعتراف کند. و فاجعه نیز درست از همین جا آغاز می شود. یعنی از همین مرحله است که صورتک اول، تا پایان عمر، حالتی غم انگیز و صورتک دوم، تا آنسوی عمر، حالتی خنده آور به خود می گیرد و به جای آن که یار و همراه شود، سنگ پیش پا می شود.

برای اینکه موقعیت صورتک های نوظهور شیلی امروزی را روشن تر کنیم، ناچاریم نگاهی به پشت سرمان بیاندازیم: به حوادث تاریخی دهه اخیر شیلی و به سابقه کیفری و سجل کیفری صورتک شیلیایی.

در مورد نخست، لازم نیست که راه دوری برویم. چون صفحات آن، هر روزه، با مختصر تغییراتی که زاییده ی تبعی آن است، در پیش چشمان ورق می خورد. به علاوه انعکاس جریانات طی شده را، در کارنامه ی اجتماعی همین صورتک ها می توان دید. بنابراین، تنها کاری که خالی از تفریح نیست، ورق زدن پرونده ی یکی از همین صورتک هاست.

صورتک ما، یعنی این کهنه روشنفکر کهنه مبارز، در زمان شکوفایی فرهنگی خود آن زمان که هنوز فقط یک صورتک نبود، ایده آلی امید بخش و دوران ساز را دنبال نموده است. در تعقیب ایده ال خود، جبهه گیری کرده، سنگر گرفته، کمین کشیده، مانورها داده و مبارزه ها کرده و حتی پیروزی خود را نیز جشن گرفته است.

اما هنوز گرمای "رم"[10] به تن ننشسته، "تب روده ی قاره"، تبی که ویروسش از تاریخ صدور اعلامیه "مونروئه"[11]، بومی آمریکای لاتین گشته، از قرنطینه مرزی گذشت و اورا از تخت به بستر غلتاند. و از آن پس، در چشم تب زده او، اقیانوس کبیر ایده آل، به عینه، سرابی شد و آفتاب طالع امید، برای همیشه در افق آن فرو مرد.

و حالا که نسل امیدوار، به عوض آنها، دارد دست به تجدید تلاشی حیات بخش می زند تا "قاره بیمار" را مایه کوبی کند، او دیگر کاری به این قبیل کارها ندارد! همان خاطرات درخشان فعالیت های سر جوانی برایش کافی ست. دیگر به هیچ بهانه ای نمی شود مصدع اوقات شریفش شد. دهان را که به اعتراض بگشاید، او با تمام هیکل تبدیل به فلشی گنده می شود که اشاره به آن گذشته پر ماجرایش دارد. و به خاطر توانایی درک موقعیت تاریخی فعلی، خوشتر دارد که در همان گذشته و همان خاطرات دست و پا گیرش، غوطه بخورد. چرا که زان پس، او بیشتر مرد حرف است تا عمل. شکاف عظیمی را که بین واقعیت های تلخ و آرزو های شیرین مردم شیلی وجود دارد به وضوح حس می کند، دره عمیقی را که بین خواستها، استعدادها و لیاقت های خودش و امثال خودش با دارایی ها و بضاعت های موجودشان تعبیه کرده اند آشکارا می بیند و نهایتاً تضاد وحشتناک بین حقیقت و واقعیت را درک می کند اما دیگر حاضر نیست تلاشی برای پر کردن این فاصله ها به خرج دهد یا قدمی در راه از میان برداشتن این تضادها بردارد. و او فقط گوشه می گیرد و زیج می نشیند و ناباوریش را نسبت به همه کس، همه چیز و به هر گونه اقدام مثبتی بی دریغ و سخاوت مندانه اعلام میکند

« آه سینیور[12]، ما هم از این کارها کردیم. کارهایی که ما کرده ایم، شما به خواب هم ندیده اید. بی تعارف بگویم، شما هر چقدر هم که بخواهید دست و بالتان را جمع کنید، باز هم به اندازه ی انگشت کوچکه ی ما هم نمی شوید. عاقل باشید سینیور، عاقل....»

و این یعنی موعظه و منم منم زدن، آن هم درهیئت یک جنگاور کهنه کار از جنگ برگشته. هیچ هم به روی خودش نمی آورد که از نظر سیاسی، او در واقع کسی نیست جز آن که در مراحل مقدماتی یک جنگ مقدماتی از اسب و از اصل هر دو به خاک افتاده است. او به جای آن که ضعف ها و لغزش های خود و امثال خود را محک بزند، دائم در صدد اجرای مراسم بزرگداشت خود و امثال خویش است. از مبارزات کرده و ناکرده اش داستان ها سر می دهد. از گوشت شکار ناگرفته اش کباب ها بریان می کند، با هارت و پورت های یک "سنتیمو"ئی[13] سعی میکند خودش را در یک قهرمان تاریخی قالب بزند، غافل که قهرمانان راستین همواره فروتن اند. او خود را کارآزموده می داند، سرد و گرم چشیده می داند آب از سر گذشته می داند، اما با تمام این احوال، بزرگ ترین دستورالعملی که صادر می کند این است که:

« کاری نمیشود کرد سینیور واقعاً کاری نمی شود کرد. ما نتوانستیم، دیگر شما که جای خود دارید. از من به شما نصیحت که هر کاری که بکنید، بی فایده است. پس بهتر است عاقل باشید سینیور. عاقل...... »

و عاقل؟ یعنی عاجز! چرا؟ برای این که او تبدیل به یک "واخورده ی ملی" شده است. واخورده ای که از هر چیز و هر اقدامی، بدترین جنبه اش را در نظر دارد بی آنکه حتی نیم نگاهی هم به یکی از جنبه های خوبش بیندازد. او یک بار، فقط یک بار و نه بیشتر، تاس های زندگیش را چرخانده است-برای هر چرخش تاسش یک اسمی بگذاریم، اسمی که مبین یک حرکت مثبت یا یک تلاش سرسخت اجتماعی باشد- و بعد تاس ها را که ریخته، نتیجه اش "سپلشک" بوده است. واخورده ی ملی چنین نتیجه گیری کرده است که بنابراین هر تاسی را هر جور که بچرخانند و بریزند، سپلشک خواهد نشست. و اصلاً به عقیده او هر تاس، هیچ رویه ای غیر از سپلشک ندارد. و از آن پستنها چیزی که دلش میخواهد این است که نسل بعد از خود را مثل آینه ای در مقابل خود بگذارد تا بدبختی و بد بیاریش را، به صورت یک یأس فلسفی تا بی نهایت به همدیگر منعکس کنند....



[1] . salvador allende

[2] . ورزشگاه سانتیاگو،که پینوشه آن را به زندان سیاسی تبدیل کرده بود.م.

[3] . Caribbean یا در دریای [کارائیب] واقع در اقیانوس اطلس شمالی،بین سه قطعه ی شمالی، مرکزی و جنوبی آمریکای لاتین.م.

[4] . کنایه از شکل جغرافیایی شیلی است که دارای طولی در حدود 4هزار و عرضی در حدود 350 کیلومتر است.م.

[5] . اشاره ی کنایه آمیز دیگری به شیلی، به خاطر معادن مس فراوانش.م.

[6] . gringo به معنای اجنبی. اقب اهانت آمیزی برای پینوشه.م.

[7] . sumberero کلاه لبه پهن، از نوع مکزیکی.م.

[8] . لقبی برای احزاب محافظه کار شیلی.م.

[9] . escudo واحد پول شیلی.م.

[10] . عرق نیشکر.م.

[11]. دکترین مونروئه. در سال 1823 از طرف پرزیدنت مونروئه، رئیس جمهور وقت ایالات متحده به کنگره پیشنهاد و تصویب شد.بنا به مفد این اعلامیه، دست دول اروپایی از منابع ملی و مداخله ی سیاسی در آمریکای لاتین کوتاه و این قاره به صورت «شکارگاه اختصاصی» ایلات متحده درآمد.م.

[12] . آقا

[13] . sentimo از اجزای پول رایج در شیلی. هر صد سنتیمو معادل یک اسکودو است.