۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

شكنجه‌ گري كه تروريست و بعد وزير شد!




























کاظم مصطفوی

منوچهر متكي وزير خارجه كابينه هزار تيران است. او از لو رفته ترين چماقداران، شكنجه‌گران و تروريستهايي است كه ساليان متمادي دست اندر كار قتل و جنايت بوده است. قبل از اين كه به معرفي سوابق او بپردازيم بهتر است او و مسئوليتهاي گذشته‌اش را مختصري شرح دهيم.
متكي: شكنجه‌گري كه تروريست و بعد وزير شد منوچهر متكي وزير خارجه كابينه هزار تيران است. او از لو رفته ترين چماقداران، شكنجه‌گران و تروريستهايي است كه ساليان متمادي دست اندر كار قتل و جنايت بوده است. قبل از اين كه به معرفي سوابق او بپردازيم بهتر است او و مسئوليتهاي گذشته‌اش را مختصري شرح دهيم. منوچهر متكي متولد 1332، در بندر گز، است. او از دانشجويان انجمن اسلامي بود كه در دانشگاه بنگلور هند در رشته علوم اجتماعي درس مي‌خواند. با پيروزي انقلاب در سال1357 به ايران بازگشت و از نوچه‌هاي احمد توكلي (وزير كار و نماينده مجلس كه در ضديت با مجاهدين از همان آغاز شهره بود) گرديد. بنا به نوشته خودش در سال 1370 از دانشگاه تهران مدرك كارشناسي ارشد روابط بين الملل گرفت. در سوابق شغلي او آمده است كه متكي وقتي به ايران بازگشت ابتدا به معلمي پرداخت سپس نماينده مجلس شد و از آن جا به استخدام وزارت امور خارجه درآمد. بعد سفير ايران در تركيه (1364تا68) و در سالهاي بعد(1373) سفير ايران در ژاپن شد.او در سالهاي در سال1368 مدير کل اروپا، معاون امور بين الملل، معاون حقوقي کنسولي و امور مجلس بود. اما اگر بخواهيم واقعيت مشاغل او را ذكر كنيم خوب است به نشريه مجاهد (شماره267 ـ 24آبان64) استناد كنيم. در اين شماره نشريه ليستي حاوي نام 3771 تن از شكنجه‌گران و 576زندان از مجموعه زندانها و شكنجه‌گاههاي رژيم منتشر شده است. در رديف شماره 3122 اين ليست نام منوچهر متكي آمده است. در آن ليست علاوه بر نماينده مجلس بودن اشاره شده كه وي پاسدار، عضو جوخه اعدام و شكنجه‌گر از بندرگز بوده است. اما براي شناخت دقيقتر بهتر است به نامه يكي از نزديكان او به نام «محمدحسين متكي» كه در نشريه مجاهد763 (15شهريور84) به چاپ رسيده، اشاره كنيم. نويسنده كه از بستگان متكي است و او را شخصاً مي‌شناسد درباره او نوشته است: « من محمدحسين متكي رزمندة ارتش آزاديبخش ملي ايران هستم. از آن‌جا كه قرار است منوچهر متكي جنايتكار وزيرخارجة كابينة احمدي‌نژاد شود و از آن‌جا كه اين مهرة پليد و جنايتكار نسبت خويشاوندي با من دارد، مي‌خواستم اطلاعاتي را در اختيار هموطنان عزيز قرار دهم. البته من از مواردي كه قبلاً گفته شده و همه از آنها خبر دارند، مانند نقش منوچهر متكي در تروريسم خارج كشوري صحبت نمي‌كنم و صرفاً از مواردي كه عمدتاً مربوط به‌اولين سالهاي نشو و نماي اين گرگ درنده است و شخصاً از آنها اطلاع دارم، حرف مي‌زنم. منوچهر متكي متولد بندرگز در 45كيلو متري شهرستان گرگان از استان گلستان است. او تا قبل ازانقلاب 57 در هندوستان دانشجو بود و در مقطع انقلاب ضد‌سلطنتي به‌ايران آمد و تقريباً از همان ابتدا جذب دار‌و‌دسته‌هاي مرتجع شد. منوچهر متكي درفروردين سال 58 به‌اتفاق آخوند اسماعيل جهانشاهي. هادي نبوي و عباس محمدي، حزب جمهوري اسلامي را در بندرگز تأسيس كردند. او در فاز سياسي سردمدار عناصر چماقدار واوباش حزب اللهي در بندرگز بود و به‌همراه عباس محمدي كه فرمانده سپاه پاسداران بندرگز بود، درحمله وهجوم به‌هواداران مجاهدين و خانه‌هاي آنها در بندرگز و بخشهاي تابعه نقش اصلي را داشت. منوچهر متكي هم‌چنين با سخنرانيهايي كه در تجمعات بسيجيان و چماقداران در مساجد و در نماز جمعه بندرگز مي‌كرد، از عوامل اصلي تحريك و هدايت آنها بود. او در جريان به‌اصطلاح انقلاب فرهنگي، در تصفيه و اخراج فرهنگيان و معلمين آگاه و هواداران مجاهدين در مدارس بندرگز و بخشهاي تابعه نقش تعيين‌كننده‌اي داشت. منوچهر متكي درسال 1360 به‌عنوان نمايندة امام‌جمعة فاسد‌الاخلاق و جاني بندرگز، آخوند رباني، به‌اتفاق احمد توكلي ( داديار وقت و وزير كارسابق) و يعقوب هاشمي يكي از فرماندهان سپاه پاسداران بهشهر جزء نفرات ثابت هيأت محاكمه‌كنندة هواداران مجاهدين در شهرهاي بندرگز، گلوگاه، كردكوي و بهشهر در دادگاه انقلاب بهشهر بود». در ادامه اين نامه افشاگرانه به برخي از جنايتهايي كه منوچهر متكي به صورت مستقيم دست داشته است اشاره شده: «منوچهر متكي در شكنجه و اعدام تعدادي از مجاهدين به‌طور مستقيم شركت داشت. از جمله شخصاً مجاهد عليرضا آهنگري را مورد بازجويي و شكنجه قرار داد و در اعدام وي به‌همراه پنج نفر ديگر از هواداران مجاهدين در يكي از باغهاي اطراف بندرگز شركت داشت. اين جنايتكار به‌اتفاق همدستانش جسد مجاهد عليرضا آهنگري را بعد از اعدام پشت درِ خانة پدريش گذاشتند. وقتي پدر پير اين مجاهد با جسد غرقه به‌خون پسرش روبه‌رو شد سكته كرده وكمتراز دوماه بعد فوت كرد. - يك نمونة ديگر مربوط به‌اواخر سال1360 بود كه منوچهر متكي شخصاً مجاهد حبيب ملك را كه معلم بود، مورد بازجويي وشكنجه قرار داد. بعد از اين‌كه حبيب پيشنهاد همكاري با مزدوران رژيم را رد كرد، منوچهر متكي گفت كه سزاي همكاري با منافقين اعدام است. سرانجام حبيب ملك را در پشت يك مرغداري نزديك دريا در بندرگز همراه با تعدادي ديگر از هواداران مجاهدين اعدام كردند . - در يك مورد ديگر هنگامي كه خانوادة مجاهد محمدرضا ترابي كه دانش آموزي 16 ساله بود از منوچهر متكي پرسيدند كه چرا فرزندمان را آزاد نمي‌كنيد؟ در جوابشان مي‌گويد: «پسرتان منافق است، من از او خواستم توبه‌كند ولي او جواب داد امام (بخوانيد خميني دژخيم ) بايد توبه‌كند. بنابراين حق اوست كه اعدام شود». بعداز چند روز محمد رضا ترابي 16ساله را همراه چند مجاهد ديگر اعدام كردند. - منوچهر متكي جنايتكار درسالهاي پس از 30خرداد 1360، همراه با همكاران جنايتكارش دهها نفر را در محوطة سپاه پاسداران، لب دريا، در جنگل، در زمينهاي كشاورزي و باغهاي اطراف شهرستان بندرگز اعدام كردند. هم‌چنين بايستي يادآوري كنم كه او يكي از كساني بود كه بعد از اعدام مجاهدين از دفن پيكر اين معدومین در قبرستانهاي عمومي جلوگيري مي‌كرد. در نتيجه خانواده‌هاي آنها ناچار آنها را در باغچه خانة خودشان يا در باغ و جنگل دفن مي‌كردند. از جمله مجاهدين نبي ميرعابديني، صمد سراج، فردوس سراج، غلامرضا آهنگري، حبيب ملك و ساير شهدا كه بيش از 95درصد شهداي مجاهد خلق در آن مناطق را تشكيل مي‌دهند، در حياط منازل، در باغهاي اطراف و درجنگل دفن شده‌اند. - منوچهر متكي درموضع نمايندگي مجلس با استفاده از تريبونهاي نمايش جمعه، مساجد و مراسم رسمي از كشتار هواداران مجاهدين فعالانه و به‌صورت علني دفاع مي‌كرد. دراوائل سال 1361 منوچهر متكي به‌اتفاق عباس محمدي و يك آخوند از شهرستان كردكوي، گروهي به‌نام سياه جامگان تأسيس كرده بود. اين جنايتكاران لباس سياه مي‌پوشيدند و شبانه با چند خودرو براي ايجاد رعب و وحشت و قتل و غارت به‌خانه‌هاي هواداران مجاهدين حمله مي‌كردند. آنها كار را به‌جايي رساندند كه بعداز مدتي، به‌دليل اعتراضات مردم وشكايت به‌دادستاني تهران، كار اين گروه متوقف شد. درسالهاي 60 و 61 منوچهر متكي جهت دستگيري هواداران فعال وشناخته‌شدة مجاهدين در بندرگز تيمهاي شكار تشكيل داده بود. اين تيمها درشهرهاي مختلف شمال مأموريت انجام مي‌دادند. محمد متكي (برادر منوچهر متكي ) هم در يكي از اين تيمها عضويت داشت». هرچند محتويات اين نامه به اندازه كافي گويا است تا وزير خارجه كابينة هزار تيران را بشناسيم اما بد نيست به يكي ديگر از جنبه هاي اقدامات او، اين بار در خارج كشور، يعني اقدامات تروريستي متكي اشاره كنيم. متكي در سال1364 به عنوان سفير رژيم در تركيه منصوب شد. ولي كار اصلي او پشتيباني ازتيمهاي ترور و ايجاد تسهيلات با پوشش ديپلماتيك براي آنها بود. در آن ايام تيمهاي ترور رژيم در تركيه دست به ترور تعدادي از مخالفان زدند. به چند نمونه از «تك زني»هاي آنان (اصطلاحي كه بين خودشان رايج بوده است) اشاره مي‌كنيم: ـ 11خرداد1364 ترور سرهنگ بهروز شهورديلو در استانبول ـ 2دي1364 ترور سرهنگ عزيز مرادي در استانبول ـ 2 آبان 1365 ترور سرهنگ احمد حامد منفرد، در آنكارا ـ10 آذر 1366 ترور جواد حائري يك مخالف رژيم در منزلش در استانبول ـ 3مرداد 1366 ترور محمد حسن منصوري و يكي از دوستانش در استانبول ـ شهريور65 حمله به كنيسة يهوديان در استانبول ـ قتل يك ديپلمات سعودي. روزنامه حريت چاپ تركيه در 6 خرداد 1368 گزارش داد يك گروه 14 نفره هنگام نفوذ به خاك تركيه از ايران براي انجام كار تروريستي دستگير شدند. رئيس اين گروه در قتل ديپلمات سعودي در آنكارا دست داشت. علاوه براين عده تعدادي از شهروندان تركيه نيز قرباني «تك زني»هاي تيمهاي تروري شدند كه در پشت پرده همه شان متكي نقش اول را داشت. از جمله آنان مي‌توان ا ز افراد زير نامبرد: ـ 31 ژانوية90 (11بهمن68): پرفسور معمر آكسوي رئيس جمعيت حقوقدانان تركيه و وكيل سابق مجلس تركيه مورد اصابت گلوله قرار گرفت. ـ 16 اسفند 68: ترور چتين اِمَچ: روزنامه‌نگار ترك فلاحيان وزير اطلاعات رژيم در سال71 در يك مصاحبه تلويزيوني با صراحت گفته بود: « ما رد پای آنها (مخالفین رژیم) را در خارج نیز تعقیب می کنیم. ما آنها را تحت نظر داریم و سال گذشته موفق شدیم که ضربه های سنگینی به اعضای برجسته آنها بزنیم» اين حرف شامل عملكرد گذشتة رژيم نبود. بلكه در سالهاي بعد از سفارت متكي نيز ادامه يافت. مثلا در 14خرداد71 علي اكبر قرباني از اعضاي مجاهدين را در استانبول دزديده و بعد از شكنجه هاي وحشيانه به شهادت رساندند.در 7بهمن1371 يك روزنامه نگار ترك به نام اوگور مومجو، و در 5ارديبهشت1372 يك روزنامه نگار ديگر به نام حكمت ستين ترور شدند. وزير داخله تركيه و همچنين پليس اين كشور بر دست داشتن يك گروه حزب الله كه در ايران آموزش ديده بودند و يك شبكه تروريستي رژيم در انجام اين ترورها تأكيد كردند. منوچهر متكي در مدتي كه ظاهراً سفير بود در كليه موارد تروريستي مسئوليت تهيه پاسپورت و ويزا و حل وفصل مسائل مربوط به تردد تروريستها را به عهده داشت. او همچنين مراكز پوششي، از قبيل چلوكبابي و آرايشگاه و دفتر فرهنگي براي استقرار تروريستها ايجاد مي‌كرد. يك نمونه رسواكننده: در آبان1367 تروريستهاي سفارت رژيم در استانبول مجاهدي را ربودند و پس از شكنجه قصد انتقالش به ايران را داشتند. اين فرد كه ابوالحسن مجتهدزاده نام داشت موفق شد با استفاده از يك موقعيت استثنايي از چنگال تروريستها فرار كند. اين فرار پرده از چهره متكي و ساير ديپلمات تروريستهاي سفارت آخوندي در استانبول برداشت. هنگامي كه پليس اتومبيل تروريستها را متوقف كرد( در حالي كه مجتهدزاده را در صندوق عقبش مخفي كرده بودند) كار به تيراندازي كشيده شد و نهايتاً پليس با زور صندوق عقب را باز كرد و ابوالحسن مجتهدزاده را كه سراسر بدنش را با چسب ضدآب بسته بودند، پيدا كرد. مجتهدزاده در مصاحبه هاي متعددي شركت كرد و به طور مفصل داستان آن چه را متكي و بقيه تروريستها برسرش آورده بودند توضيح داد. روزنامه هاي تركيه نيز گزارشهاي مشروحي در اين مورد منتشر كردند. مثلاً روزنامه ترجمان در گزارشي به نام «گزارش ترور، ستاد فرماندهي ناتو در تركيه زنگها را به صدا در آورد» نوشت: توجهات به ايران در گزارش ستاد فرماندهي ناتو. در دو سال اخير اقدامات تروريستي بين المللي رژيم تهران نسبت به قبل افزايش يافته است. بمبهاي ساعتي سؤال روز در آنكارا: متكي از تركيه مي‌رود يا نه؟» مجتهدزاده در اول اسفند84 در پارلمان اروپا شركت كرد و مقداري درباره دزديده شدن خودش توضيح داد. او گفت: « من در اكتبر 1988 در تردد به محل كارم سوار ماشين بودم كه 4 خودروي رژيم با ايجاد يك تصادف ساختگي جلوي مرا گرفتند و مرا ربودند. آنها مرا به زور در پشت يك ماشين انداختند و به يك خانه امن بردند. در آنجا با چسب نواري سراسر بدن مرا بستند و شروع به شكنجه كردند. به اين شكنجه به اصطلاح فوتبال مي‌گفتند. بعد از چند روز مرا به كنسولگري رژيم در استانبول بردند و در يك قفس آهني كمتر از يك متر مربع حبس كردند. در آنجا شكنجه من ادامه داشت و در يكي از همين روزها بود كه من منوچهر متكي سفير وقت رژيم در تركيه را ديدم كه به من گفت مي‌خواهي همسر و پسر كوچكت را كه در آن يكي اتاق زنداني هستند، بياوريم تا ببيني؟ متكي ادامه داد كه امروز عمرت تمام است. متكي را ساير مزدوران رژيم حاجي آقا صدا مي‌كردند». ***************** برگرفته از : وبلاگ شب آوازها

خانم ها و آقایان تآتری، با شما سخن می گویم !

جمعه ۲۵ دی ۱۳۸۸ - ۱۵ ژانويه ۲۰۱۰

ناصر رحمانی نژاد
[Photo] بدینگونه، ای بازیگران! تآتر شما کارگاهی می شود
که آدمی در آن تحمل پستی و یکنواختی زندگی را می آموزد
و تأسف از فداکاری را،
و حتا تأسف از همدردی با خویشتن را.
شما جهانی نادرست را نشان میدهید
و بی پروا، آن را درهم می آمیزید،
آنسان که در رؤیا پیش می آید.
دگرگون از آرزوها،
واژگونه از ترس ها.
شیادان بیچاره!
برتولت برشت*

هفت ماه مبارزۀ پیگیر اخیر مردم ایران و رشد تدریجی و سنجیدۀ آن، که ابتدا در پاسخ به دزدیده شدن آراء خود با وقار و متانتی خیره کننده به خیابانها آمدند واعتراض شان را اعلام کردند، تا امروز که بعلت واکنش وحشیانۀ رژیم فاسد و تبه کار مذهبی حاکم ناگزیر در موضع دفاع از خود برآمدند، برای جهانیان شکی باقی نگذارده که مردم ایران مصمم هستند تا به عمر این رژیم پایان دهند؛ رژیمی که سردمداران آن، مانند نیرویی اشغالگر، شهروندان ایرانی را مورد خطاب قرار میدهد و هنوز پس از سی سال نیاموخته که راه و رسم سخن گفتن با مردم چگونه است. البته جای هیچ شگفتی نیست که این نیروی غاصب و حاکم با شهروندان ایرانی چنین برخورد کند، زیرا اینها واقعاً خود را برآمده از دل این سرزمین و مردم آن نمی دانند. مگر اوباش عرب را ندیدید که چگونه مسلح بهمراه اوباش دیگر ایرانی جوانان ما را در خیابانهای شهر خودشان شکار میکردند؟ همین است که این مبارزه از مرحلۀ آشتی و سازش گذشته و وارد مرحلۀ سرنوشت ساز وقطعی خود شده است.
در چنین مرحلۀ سرنوشت سازی از مبارزه، که به شهادت تاریخ، نقطۀ برگشت ناپذیر اعتلای جنبش از یک طرف، و سقوط قهری قدرت را از طرف دیگر رقم زده است، تغییر و تحولاتی در جامعه رخ میدهد که تا پیش از این مرحله تصور ناپذیر مینمود. از جملۀ این تغییرات ریزش و فاصله گرفتن برخی نیروهای کارگزار، حامی و وابسته به قدرت است که برای حفظ حیات خود ترجیح میدهند پیش از آن که فرصت از دست بشود، آیندۀ خود را تضمین کنند. البته باید آگاه بود که بسیاری از این نیروها و عناصر، از سرشت عواملی هستند که در زبان عامه آنها را "حزب باد" میخوانند. اینان، این فرصت طلبان، گاه از دشمنان سوگند خوردۀ مردم خطرناکترند. بویژه اگر در پیشینۀ آنها دقت شود درخواهیم یافت که این عناصر نه تنها در عمل، که در نظر، و یا حتا در صحبتهای درِ گوشی، نیز هیچگاه با مردم نبوده اند. اینان از قماش دلالانی هستند که از هر دو طرف یک معامله، تنها سود خویش را میجویند و، در بهترین شکل، جانب هیچ یک از طرفین را نمیگیرند. یک دلّال در یک معامله تنها به منفعت خود، به کیسۀ خویش، می اندیشد، نه بصلاح مشتری.
سوای صف دشمنان آشکار مردم، اما، دراین میان، عناصر، گروهها، حرفه ها، رشته ها یا بخشهایی از نظام هستند که چندان بعنوان همدستان رژیم شناخته نیستند. ظاهراً، شاید، بعلت شکل یا ماهیت کارشان، آن شناعت عریانِ مثلاً نیروهای پلیس و سرکوب رژیم را ندارند و ماهیت واقعی نقش شان در پیچیدگی نظام دولتی چندان مشهود و ملموس نیست. از جملۀ این بخشها یکی بخشهای فرهنگی و هنری رژیم اسلامی است، که اتفاقاً جمهوری اسلامی بدان بسیار اهمیت میدهد و برای بزک رژیم و پوشش بر جنایات و تبه کاریهای خود، کوشش کرده تمام رشته های حوزۀ فرهنگ و هنر را بطور مطلق تحت نظارت خود درآورد و با همۀ ابزارهای حقوقی، سیاسی، اقتصادی، نظامی، مالی و مذهبی، آن را در جهت هدفهای تبلیغاتی خود سازمان دهد. توضیح دربارۀ ابهام، یا توّهم، در همدستی این بخشها با رژیم حاکم، بویژه در شرایط فعلی، از چند نظر اهمیت دارد. من تنها به اشاره چند نکته را میگویم تا به مطلب مورد نظر خود برسم. توضیح دراین باره را به کارشناسان امر وامیگذارم. اولین ابهام، از مضمون و شکل فعالیت این بخشها سرچشمه میگیرد. مردم اکثریت جوامع مختلف در جهان امروز، بدلیل آن که در نظامهایی بطور نسبی برپایۀ قانون زندگی میکنند، و به تجربه دیده اند که تقسیمات ساختاری نهادهای دولتی از نهادهای اجتماعی و غیر دولتی متمایز و مستقل هستند، و تابع قوانینی هستند که نمایندگان مردم به تصویب رسانده اند، آموخته اند که در ارزیابیهای روزمرۀ خود قلمرو و حدود وظایف و عملکرد دولتها را از نهادهای غیردولتی بازشناسند. اما در جوامعی که دولت یا قدرت حاکم، خود را قادر مطلق و حاکم برسرنوشت مردم میداند، مانند جمهوری اسلامی، و اساساً برای مردم حقوقی را که جوامع امروزی برپایۀ توافق، تفاهم و منشورها و تعهدات بین المللی برای شهروندان خود قایل هستند، برسمیت نمی شناسد، و مشروعیت - نه قانونیت - خود را از سرچشمه های ایدئولوژی، یا خطرناکتر از آن، از یک مذهب میگیرد، مرزهای حقوقی دولت و ملت، قدرت و مدنیت در هم میریزد. هدف سیاستهای چنین حکومتی، تبدیل کل جامعه به ساختار واحد و یکدستی است که باید تابع قوانینی معین و از سر چشمه ای معین باشد. چنین حکومتی، یعنی جمهوری اسلامی، اساساً تمایزات و گوناگونیهای اجتماعی و فردی را برسمیت نمی شناسد و همۀ تلاش آن در جهت حذف این گوناگونیها، و دادن "هویت واحد" به جامعۀ ایده آل خود، یعنی اسلامی است. سیاستها و عملکرد چنین حکومتی، بسمت تحقق فرمول "خدا، ولی فقیه، امت" است.
جمهوری اسلامی از همان آغاز، از یک سو با غصب و تصاحب قهری و انحصاری همۀ امکانات و منابع مادی خصوصی (غیر دولتی)، از قبیل نهادها، شرکتها، ساختمانها، تآترها، سینماها و هرچه که احتمالاً میتوانست مورد استفادۀ گروهها یا افراد مستقل بمنظور ایجاد مراکز فرهنگی یا هنری قرار بگیرد؛ و از سوی دیگر با برقراری سانسور شدید دولتی و ارتجاعی مذهبی و سیاسی که تا آن روز سابقه نداشت، و با نشر اعلامیه هایی از طرف دادستانی انقلاب اسلامی و دایرۀ منکرات مبنی بر ممنوع کردن این گونه فعالیتها و آفرینشهای هنری، و موکول کردن آنها به داشتن اجازۀ نهادهای نوظهور اسلامی که اساساً در حیطۀ مسئولیت آنها نبود، میدان را برای اِعمال سیاستهای ارتجاعی خود در عرصۀ فرهنگ و هنر آماده ساخت. از آن پس، بهمراه سرکوب وحشیانۀ همۀ نیروهای سیاسی، فرهنگی و صنفی مستقل، فرهنگ و هنر پیشرو ومستقل را نیز بطور کامل نابود کرد. باین ترتیب، با دولتی کردن این گونه فعالیتها، بویژه تآتر، و سپس تعطیل آخرین بازمانده های تآتر حرفه ای خصوصی در لاله زار، تآتر را بطور دربست در کنترل خود گرفت. در نتیجه، فعالان تآتری بی آن که نسبت به وخامت شرایطی که بتدریج، اما بسرعت، شکل گرفت آگاه باشند، اقتدار دولتی بر تآتر را پذیرفتند و تبدیل به حقوق بگیران دولت شدند. علاوه بر آن، برخلاف گذشته که گروههای تآتری مستقل این امکان را داشتند تا بغیر از چند تآتر دولتی از سالن های تآتری دانشکده ها و انجمنهای فرهنگی دولتهای دیگر نیز استفاده کنند، در شرایط جدید همۀ آن امکانات را از دست داده بودند؛ وانگهی، حضور گسترده و سازمان یافتۀ "امت همیشه درصحنه"، گله های حزب الله و فالانژ، خطری جدی و دایمی بود که با حمایت بی دریغ دولت برای هر اقدام ویران کننده ای سازمان یافته، مجهز و آماده بودند. سرانجام، در غیبت گروههای مستقل تآتری، حضور و فعالیت گروههای دولتی بتدریج امری عادی و موجه تلقی گردید و پس از مدتی این سیاست جدید، هم برای فعالان تآتری، که اینک به حقوق بگیران دولت استحاله یافته بودند، و هم برای تماشاگران، بعنوان روالی عادی و معمولی، پذیرفته شد. نق و نوق هایی که گاه اینجا و آنجا شنیده میشد نیز بنحوی، با تهدید یا تحبیب و یا نصیحت، خاموش میگردید. حتا در زمان دولت خاتمی که در دل ساده لوحان، از جمله اکثریت مطلق فعالان تآتری، امیدی کاذب دمیده بود، وزیر ارشاد اصلاح طلب او، مهاجرانی، که برای شنیدن درد دل هنرمندان تآتر، خود جلسه ای ترتیب داده بود، در پاسخ به یکی - دو انتقاد اهل تآتر چنین واکنش نشان داد: "ما به نمایشنامه های مغایر مبانی دینی یا اندیشۀ اسلامی اجازه نخواهیم داد. قطعاً ما اجازه نخواهیم داد که نمایشنامه هایی که بهر نحو انقلاب مردم ایران را، انقلاب اسلامی را، بهر نحوی از انحاء، بخواهند زیر سؤال ببرند و نفی بکنند." و در پایان صحبتهایش، ضمن پاسخ به آقای جمشید مشایخی که از "قیچی سانسور" انتقاد کرده بود و رسول نجفیان که برای تآتر "آزادی" خواسته بود، به امت حزب الله اطمینان داد که: "ما حتماً تلاش میکنیم که هیچ کسی، هیچ متدّینی احساس نکند که صحنۀ تئاتر وسیله ای شده است برای این که ارزشهایی که او به آن دل بسته است آسیب ببیند. بنده به همۀ متدینها، همۀ افراد اهل تشرّع اطمینان میدهم که همۀ ما مسئولان، همۀ هنرمندان با تعهد کامل، با شناخت دقیق مبانی دینی، با شناخت کامل فضای مبارک جمهوری اسلامی، و فضای پرنشاط کشور ما بعد از دوم خرداد، کوشش خواهیم کرد که هنر تئاتر در خدمت مردم، در خدمت معنویت و در خدمت سربلندی ایران اسلامی قرار بگیرد."** و باین ترتیب، خانمها و آقایان تآتری، "در خدمت سربلندی ایران اسلامی قرار" گرفتند و به کارشان برگشتند.
اِعمال آشکار این سانسور یک جانبه و متعصبانه، اجرای سیاستهای انحصارطلبانه، و استفاده از انواع ابزارها و اهرمهای رسمی و غیر رسمی فشار، ارعاب و سرکوب، تآتری اجیر، مزدور و رام تربیت کرد؛ و حذف انواع دیگر گروههای مستقل تآتری، به تماشاگران چنین تلقین میکرد که آنچه موجود است نسخۀ اصیل هنر تآتر است.
چنین است که امروز در عرصۀ تآتر مثلاً، قبح و سخافت نقش کارکنان و مزد بگیران آن، بویژه در مرحلۀ کنونی مبارزۀ مردم ایران، کاملاً ناپیدا است. من، بعنوان فردی که همۀ عمر خود را بکار تآتر پرداخته و اندیشیده، و صفت والای هنر را بطور کلی و تآتر را بویژه، دفاع از عدالت و ارزشهای انسانی، و ایستادگی در برابر بی عدالتی و ارتجاع میشناسم، و در طول پنجاه سال زندگی هنری ام همواره باین ارزشها وفادار مانده ام، جمهوری اسلامی را مسئول مستقیم تباهی و ابتذال فرهنگ و هنر جامعۀ امروز ایران، از جمله تآتر، طی سی سال گذشته میدانم، و همکاری با این رژیم ضد بشری را بمعنی همدستی در جنایت فرهنگی می دانم. از این رو، روی سخن من، امروز، با کارکنان و مزدبگیران تآتری ایران است. همین جا اضافه کنم که من، با آن نابکاران که در زندان با اولین تشرها تن به خفت همکاری با جلادان دادند و از همان دم در خدمت زندانبانان و شکنجه گران این رژیم درآمدند، و برای اثبات اصالت توبۀ خود و نجات زندگی بی مقدار خویش زندگی دیگران را تاخت زدند و به خودفروشی هنری و آدم فروشی درغلتیدند، سخنی ندارم. اینها در میان شما شناخته شده هستند و من حتا از ذکر نامشان (حداقل امروز) بیزارم. در عین حال، برای آن عده که شرافت خود و اصالت هنرشان را طی این سالهای سخت حفظ کرده و حرمت اخلاق هنری را پاس داشته اند، احترام فوق العاده قایل هستم و مطمئناً مردم نیز باین هنرمندان با ستایش و احترام نگاه خواهند کرد.

خانمها و آقایان تآتری، با شما سخن میگویم!

سی سال از حیات سراپا ننگین این رژیم شکمبارگان، قاتلان، فاسقان، فاجران، قوادان، دلالان، رباخواران، جُهّال، انگلها و اوباش بی وطن سپری شده، و سکوت و تسلیم شما در برابر این دشمنان آزادی و حیثیت انسانی، بدشواری قابل باور است. برخی از شما، نه تنها طی این سی سال بی هیچ اعتراضی با این رژیم همکاری کرده اید، بلکه در مواردی با اعمال و رفتار خود آن را توجیه و ستایش کرده، در مجالس رسمی آن شرکت جسته، سخنرانی کرده، و حتا مسئولیت و مقام اداری و اجرایی پذیرفته اید. برخی از شما، با بی شرمی و وقاحت هرچه تمام تر، درعین حال که در رژیم گذشته دقیقاً همین نقش را بازی کرده اید، امروز نیز همان نقش را، بی آن که یک لحظه در برابر وجدان خود - اگر چنین چیزی داشته باشید - تردید کنید، سیاستهای این رژیم را نیز توجیه کرده، و با شرکت در مناسبتهای باصطلاح تاریخی و دینی این رژیم آن را موجه جلوه داده اید. برخی از شما خانمها و آقایان، درعین حال که حقوق بازنشستگی دلقک بازیهای آن روز خود را در دربار و در برابر باصطلاح ولیعهد از این رژیم دریافت میکنید، بابت دلقک شدن در مجالس ملاها نیز دستمزد میگیرید و حتماً در ذهن خود از خود تصویری غرورآمیز همچون هنرمندی والا می بینید، و وجدان نداشته تان نیز ککش هم نمی گزد! برخی از شما که در رژیم گذشته همکاری با ساواک را در پوشش دفتر فعالیتهای فوق برنامه دانشگاهی، گزارش فعالیتهای "مشکوک" دانشجویان را تنظیم میکردید، امروز کنیز این رژیم سیاهکار شده اید؛ خطابم با شماست آقای فلانی، حتماً هنوز بخاطرتان مانده که تهدید یکی از جوانان تآتری در آن روزهای اول پس از انقلاب به بدار زدن شما در همان صحنه ای که نمایشهای پهلبد فرموده بازی میکردید، چگونه شما را در کنج خانه تان تا مدتها حبس کرد. آخر چگونه ممکن است کسی هم بمناسبت دهۀ "انقلاب سفید" به اعلیحضرت تبریک بگوید و هم بمناسبت دهۀ فجر و انقلاب اسلامی (انقلاب سیاه) به رهبر امت؟ و شما، شما که ایران را ظاهراً برای همیشه ترک کرده بودید، چرا پس از سالها به ایران برگشتید؟ و شما نیز؟ آن دیگری را میگویم. برای آن چندرغازِ ماهیانه؟ یا مراسم افتخار تپانی در آن جلسات بزرگداشت؟ آیا واقعاً آن افتخارات و مدالهای بی اعتبار، آن هم از جانب این رمالها و دعا خوانهای سرقبرآقا، شما را وسوسه کرد؟ تعجب میکنم که آدمی تا چه میتواند حقیر شود! و شما را چه وسوسه کرد آقای بهمانی؟ و شما، توده ای سریال نویس تلویزیونی، که با خوش خدمتیها و لوندیهای خود مسئولیت فرهنگی هم گرفته اید؟ شما چه توجیهی دارید؟ و آن آقایان، آن باصطلاح دانش آموختگان فرانسه، که تا وقتی آنجا بودند حتا یک قطعۀ چند دقیقه ای تآتری هم نتوانستند کار کنند، امروز صدقۀ سر حکومت رمالها استادان بزرگ تآتر شده اند - که اگر حتا حکومت شاه بود اینها شایستۀ شغل پرده کشی تآتر را هم نداشتند! شرم نمی کنید از نانی که در ازاء خدمت باین جانوران بدست می آوردید؟ و آن دیگران، شما کارکنان قدیمی تآتر دولتی که دسته جمعی استعفای خود را امضا کردید تا در خدمت ملاها قرار نگیرید. آیا باین جهت استعفا دادید تا نرخ تان را در رژیم جدید بالا ببرید؟ اگر چنین نیست، پس چرا به کار برگشتید؟ اشکال کار در کجاست خانمها و آقایان؟ روزگار عجیبی است! دیگر هیچ چیز عقلانی و منطقی بنظر نمی رسد. همه تان مثل کبکهای احمق سرتان را در برف فرو برده اید و خیال می کنید هیچکس شما را نمی بیند. آیا این امتیازات حقیر و ناچیز چشمهای شما را کور کرده است؟ آیا شما تا این حد مردمانی حقیر و نا چیز بودید؟ شما سی سال فرصت داشتید تا نشان دهید در کجا قرار دارید؛ در کنار مردم، یا در کنار رژیمی که نه در جهان و نه بویژه در ایران پشیزی مشروعیت و قانونیت ندارد. رژیمی که دیگر فاش تر از این نمیتوان دید که حکومتگران آن از چه قماشی هستند؛ مشتی مداح، آخوند، چاقوکش و قواد.
از مرگ گریزی نیست، تعارف نباید کرد. آیا باین اندیشیده اید هنگامی که سر بر بالین مرگ میگذارید، در آن آخرین دم، آخرین نفس، با وجدانی آسوده و آرامش خاطر جهان را ترک کنید؟ با لبخندی رضایت آمیز از حاصل زندگی خود؟ آیا اکنون، در این روزهایی که زنان و مردان ایران با غرور و با عزمی راسخ در برابر اوباش مسلح به باتون و زنجیر و قمه و کلت و چاقو و و و ایستاده اند تا این رژیم را از پای در بیاورند، اندیشیده اید که اکنون روشی پیش گیرید تا بار خفت سالهای همکاری سیاه تان با این رژیم را کمی سبک کرده باشید؟ من، بعنوان کسی که از سر شفقت با شما وارد این گفتگو شده ام، به شما توصیه میکنم تا هنوز فرصت باقی است بهر صورتی که خود تشخیص میدهید، راه خود را از رژیم جدا کنید و به مردم نشان دهید که با آنها هستید و از آنها حمایت میکنید. این حداقل چیزی است که در این روزهای تاریخی از شما انتظار میرود. این تقاضا که همۀ شما بصورت یکپارچه دست از کار بکشید و صحنه ها را خالی کنید، تقاضایی بزرگ است و میدانم گردۀ شما تحمل این بار را ندارد. اما هر یک از شما میتوانید شیوۀ خود را پیدا کنید، همانگونه که یکی از میان شما اولین قدم را با رد تقاضای دولت برای قبول داوری برداشت. به فردا بیاندیشید. شما با حمایت امروزتان از مردم، فردایتان را بازخرید کرده اید، فردایی که میتوانید به اقدام امروزتان ببالید و با غرور در برابر تماشاگران بر صحنه بدرخشید.

تا ببینیم.
____________________________________________________
* من، برتولت برشت(برگزیده ی شعرهای برتولت برشت)، به انتخاب و ترجمه ی بهروز مشیری، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، 1350.
** مجلۀ نمایش، دورۀ جدید، شمارۀ 1، بهمن 1376.

US announces support for Egypt’s Wall of Shame

10 year old Nidal wasn’t deaf before the massacre in Gaza!

Nidal crouches by the front door, looks up and smiles with bright eyes as we walk past. Bright eyes, a large grin, and that is all.

Nothing strikes me as unusual in the ten year old when he doesn’t leap up to greet us as most kids do. Maybe he is pre-occupied with his thoughts, an unseen toy. Maybe he is tired.

Only when we come back out of the bombed-out house 30 minutes later do I notice he is still crouched in the same hunched position, still quiet.

He sees us and again flashes a bright grin. Irresistible.

“He doesn’t speak,” says his grandfather, Saleh Abu Leila. “And he can’t walk normally. In fact, his mind is gone,” he says, summarizing Nidal’s state post-war on Gaza.
Abu Nidal comes over. “I’ve got 5 kids. Thank God only Nidal has been affected.”

He refers to the heaviest days of Israeli shelling and bombardment in their region: Attatra, northwestern Gaza, one of the hardest-hit regions in the Strip.

Many of the greatest tragedies which unfolded during the 23 day Israeli massacre of Gaza did so in Attatra, where ambulances were prevented from reaching the wound, targeted by Israeli shooting and shelling (and medics consequently were killed and injured), and where white phosphorous rained down, burning children, women, men, elderly, killing, choking.

Abu Nidal’s house was among the ravaged. The top floor, where the Abu Leila family lived, has been gutted by phosphorous fire and destabilized by shelling. Israeli soldiers’ sniper holes mar almost every available wall, and the ceiling leaks water, furthering rendering the home uninhabitable. Since the Israeli war on Gaza, the Abu Saleh’s have lived in tents, now in their second winter of living on the sand.
*amidst the destruction of his entire home, the loss of their china plates anguishes Saleh Abu Leila.

*at least 5 sniper holes were bored into walls in the Abu Leila home.
“When the Israelis shelled our house, there was also heavy tank shooting in the area. There were Israeli tanks all around. So much noise, so much danger. Nidal couldn’t take it.”

Prior to the war on Gaza, Nidal was a normal young boy, running, as mischievous as the next. That much is evident in his smile.

He now walks with a wobbled gait, sits with a droop, and only seems to concentrate when his father encourages him to do so.

“We took him to doctors in Gaza, but they say he cannot be treated here. He needs to get help outside,” Abu Nidal said. “Can you please help, somehow?”

How many parents are asking that question? Yasmin’s mother is. After seeing her sister Hanin shot dead, Yasmin’s mind broke. She receives some therapy from visiting doctors now and then, but is otherwise tragically altered.

The article “Vast majority of Gaza children suffer PTSD symptoms” notes:

The most recent study, “Trauma, grief and PTSD in Palestinian children victims for war on Gaza” by the Gaza Community Mental Health Programme, revealed that in the aftermath of the winter assault on Gaza, an unbelievable 91.4 percent of children in Gaza displayed symptoms of moderate to very severe PTSD. Meanwhile, only about one percent of the children showed no signs of PTSD.

“I was a farmer, farmed strawberries,” Abu Nidal said. “But now I’ve got no work.”

Strawberry exports have halted since the Israeli siege on Gaza heightened in June 2007. Though the fruit is succulent and hearty in Gaza, with no outside market it is sold for a pittance, not worth the investment of farming them.

The house – one of 20,000 completely or partially damaged during the massacre—is next to one of 36 United Nations schools damaged, this one torn in half by the Israeli missile which broke through its top floor.

Aisha Ghronaim, an elderly neighbour, crawls over and explains that her legs are virtually useless. She is old and age has taken its toll on her. But her poor legs were the reason she almost perished in the Israeli attacks, when her one-room home was shelled. “There were nine of us in that room. I had to crawl out. When Israeli soldiers saw us, they took me and one of my grandsons – he’s 11 years old.”

The most recent study, “Trauma, grief and PTSD in Palestinian children victims for war on Gaza” by the Gaza Community Mental Health Programme, revealed that in the aftermath of the winter assault on Gaza, an unbelievable 91.4 percent of children in Gaza displayed symptoms of moderate to very severe PTSD. Meanwhile, only about one percent of the children showed no signs of PTSD.

“I was a farmer, farmed strawberries,” Abu Nidal said. “But now I’ve got no work.”

Strawberry exports have halted since the Israeli siege on Gaza heightened in June 2007. Though the fruit is succulent and hearty in Gaza, with no outside market it is sold for a pittance, not worth the investment of farming them.

The house – one of 20,000 completely or partially damaged during the massacre—is next to one of 36 United Nations schools damaged, this one torn in half by the Israeli missile which broke through its top floor.

Aisha Ghronaim, an elderly neighbour, crawls over and explains that her legs are virtually useless. She is old and age has taken its toll on her. But her poor legs were the reason she almost perished in the Israeli attacks, when her one-room home was shelled. “There were nine of us in that room. I had to crawl out. When Israeli soldiers saw us, they took me and one of my grandsons –he’s 11 years old.”
Ghronaim says that Israeli soldiers held them for three days, along with many others from the region, scolding them for not having left their houses after Israeli warplanes dropped leaflets warning residents to leave.

“Where would I go?” is the sentiment most expressed.

During the massacre, in northern Gaza , and in some areas of Gaza City I saw lines of new refugees streaming from the west, other lines streaming from the east, north, south…all trying to escape the very real dangers of Israeli bombing, tank shelling and fire, Apache shelling and shooting…

“They wouldn’t give us food or water for those three days,” Ghronaim recalls.

This is an account echoed around the Gaza Strip, the same detentions and denial of food, medical care, and basic needs widespread during the Israeli invasion, despite Israel’s obligations under international law.

We leave the area, Nidal looking up to smile his blissfully unaware smile, Abu and Umm Nidal pleading with their eyes and mouths for some sort of help.
*”From the outside, it almost looks like a normal, liveable house. But inside it’s completely destroyed.” -Saleh Abu Leila

Remembering Gaza: Art Essay

Al-Aqsa Mosque’s foundation threatened by Israeli tunnels

Obama, children are dying of a Siege no one can bear

Blogs about: Palestine


آشنایی با یکی از مردان مرموز عصر خاتمی

عباد

تاملی بر آخرین تئوری مرد امنیتی اصلاح طلبان:
ضرورت رفتارهای مخملین و پرهیز از رویارویی


اردوهاي دانشجويي انجمن اسلامي علی الخصوص انجمن اسلامي دانشگاه تهران عموما یکی از مکانهایی بوده است که در آن خط مشی آینده جنبش دانشجویی و حتی اصلاح طلبان ترسیم می شود. آنچنانکه در اردوی این روزهای انجمن اسلامي دانشگاه تهران در اردبیل نیز علی ربیعی بر آن تاکید کرد و با تحسين عملکرد انجمن اسلامي دانشگاه تهران به دليل الگو بودن براي ساير تشکل ها، به تشريح ديدگاهش درباره شرايط امروز دانشگاه ها پرداخت و گفت:" جنبش دانشجويي بايد بتواند در شرايط کنوني خود را حفظ کند. و گرچه برخي ها اينگونه حرکات را برنتافته و با برچسب هايي چون منافق سازي هايي جديد و... درصدد نشنيدن صدايي غير از خود بوده، ولي ما نبايد به معارضه بيفتيم. افرادی كه در قدرت هستند خيلی چيزها را نمی‌بينند و آنچه را كه دوست دارند می‌بينند! ... دولت‌ها ديگر مثل سابق مقتدر نيستند، كانون‌های قدرت در حال پراكنده شدن هستند و نمی‌توان قدرت را به زور در يك نقطه جمع كرد. برهمين مبنا است كه فكر می‌كنم با روندی كه تدبيرهای برای آن انديشه نمی شود درآينده با بحران مشاركت رو به رو خواهيم شد...طبقه‌ی متوسط جديدی به وجود آمده است كه شايد در عرصه‌ی اقتصاد تهی دست باشد، اما يك طبقه‌ی متوسط فرهنگی و درحال تبديل شدن به يك جنبش عظيم است. "

ربیعی در این اردو که با پیام خاتمی افتتاح شده بود به بیان علل ضرورت پرهیز از حرکت به سوی رفتارهای تند علیه نظام پرداخت و با مقایسه نظام حاکم با رژیم منحط پهلوی گفت: " اين را بدانيد که حرکت اصلاحي همواره هزينه داشته است و کسي زير پاي انسان فرش قرمز پهن نمي کند. حرکت هاي تحول گرايانه همواره با ناآرامي همراه بوده است. نسل ما به دنبال انقلاب بود... اما امروز وضعيت متفاوت است و نبايد اين گونه قياس ها صورت گيرد و نتيجه گيري هاي غلط به وجود آيد. .. مهم ترين دارو براي درمان مشکلات جامعه را در اصلاحات مي دانم و شما بايد حلقه تئوريک خود را تشکيل دهيد و خلأهاي به وجود آمده را پرکنيد ... سوال هاي زيادي وجود دارد که بايد به آن پاسخ گفت؛ اينکه چرا ما توسعه نيافته باقي مانده ايم؟ چرا در ايران دوران گذار طولاني شده است؟ اينکه چرا در انتخابات تک نفره حرکت مردم قابل پيش بيني نيست و انتخابات ها مثل دوم خرداد يا سوم تير مي شود؟ و شبيه انقلاب به يک باره و ناشناخته ايجاد مي شود. آيا در کشور ما بناپارتيسم رشد مي کند؟ و آيا منجي هاي ناشناخته به وجود مي آيند؟ اگر اين منجي ها در مواقع غير از انتخابات به وجود بيايند نظام با آنها چگونه رفتار کند؟ اگر هجده تير و کوي دانشگاه در اشل بزرگتر به وقوع بپيوندد بايد با آن چگونه برخورد کرد؟ انگار در لايه هاي زيرين جامعه هنجارها و مسائلي در جريان است که با لايه هاي بالايي و ارزش هاي رسمي متفاوت است و دواليسم هاي متعدد مشاهده مي شود و ارزش هاي رسمي و آنچه تبليغ مي شود، تنها براي بخشي از جامعه پذيرفته است. تحولات امروز اجتماعي ايران و پديده هاي اجتماعي به اقتضاي مسائل فرهنگي به سرعت وارد عرصه سياسي شده و سياست زده مي شوند."

شاید بتوان گفت این سخنان ربیعی بیان غیرمستقیم تری از آن چیزی است که انقلاب مخملین یا براندازی نرم نام گرفته است. او با فرض گرفتن نیاز به انقلاب، سخن از نوعی حرکت متفاوت با تشکیل حلقه های تئوریک و تلاش بر روی مسائل اجتماعی می زند و با طرح این سوال که اگر هجده تير و کوي دانشگاه در اشل بزرگتر به وقوع بپيوندد بايد با آن چگونه برخورد کرد؟ مقصد کلام خود را می نمایاند. وقتی او در چنین اجتماعی سخن از 18 تیری دیگر به زبان می آورد ضروری می نماید او را یکبار دیگر بشناسیم و نقشش را در 18 تیر بررسی نماییم.

از مشخصات فردی علی ربیعی اطلاعات زیادی در دسترس نیست و سوابق قدیم او آشکار نگشته اما در معرفی نامه خانه کارگر آمده است:"شاخه كارگري حزب جمهوري اسلامي با حضور نيروهاي مخلص ،درد آشنا و علاقه مند چون" حسين كمالي"، "عليرضا محجوب" و" علي ربيعي" چتر حمايتهاي خود را گسترده تر ساخته و پاسخ به نياز ايجاد يك نهاد خاص درجهت اشاعه فرهنگ كار و توليد و سازندگي را ملموس تر نمود و اين نقطه آغازين پديد آمدن خانه كارگر گرديد. "

از مسئولیتهای اجرایی او اطلاعات کاملی در دست نیست؛ تنها از میان خاطرات دری نجف آبادی مشخص می گردد ربیعی با نام مستعار عباد معاون پارلمانی وزارت اطلاعات و پیش از آن مدیركل اطلاعات آذربایجان غربی نیز بوده است. فلاحیان نیز در مصاحبه ای با روزنامه جام جم از تدریس او در دانشگاه امام باقر (علیه السلام) که زیر نظر وزارت اطلاعات است به عنوان استاد عملیات روانی یاد می کند. فلاحیان در مصاحبه ای نیز از چگونگی خروج وی از وزارت و رفتن به شورای امنیت ملی اینگونه می گوید:" علی ربیعی از بچه های خانه کارگر و از بچه های چپ بود... یک مقطعی شد مدیرمسئول روزنامه کاروکارگر. در عین حال در وزارت اطلاعات هم بود. ما بهش گفتیم دیگر نمی شود که در اطلاعات بمانی. چون رفتی در یک گروه سیاسی. یا آن را انتخاب کن و یا وزارت را. او هم خیلی با من بد شد... علی ایحال وقتی کنارش گذاشتیم آقای حسن روحانی او را برد به دبیرخانه شورای امنیت ... بعد از انتخابات آقای خاتمی می خواست او را وزیر کار بگذارد و خیلی روی این مساله اصرار داشت... و در هر حال ربیعی وزیر کار نشد... یکهو گفتند بشود دبیر شورای امنیت... بالاخره با لابی بازیهای پشت پرده قرار شد که حالا رسما دبیر همین آقای روحانی باشد ولی مسئول اجرایی شورای امنیت عباد شود. البته این پست عباد بسیار کلیدی است در امنیت کشور..." ارتباط دوستانه خاتمی و عباد تا آنجا بود که دری نجف آبادی در خاطرات خود درباره اولین اقداماتش پس وزارت اطلاعات می گوید :" . درحدود نه صفحه استراتژی خود را نوشتم پس از آن كپی گرفتم و یك نسخه برای آقای عباد و نسخه دیگر برای آقای معیری از بچه‌های وزارت فرستادم. هدفم از فرستادن كپی نوشته‌هایم برای آنها، دریافت تجربه‌ها و پیشنهاداتشان بود و یا این كه اگر نكته‌ای مورد نیاز بود از آنها دریافت نمایم. ضمن این كه ، آقای عباد از نزدیكان آقای خاتمی بود." و یا خود ربیعی در یکی از مصاحبه هایش تاکید می کند:" بنده به عنوان نزديكترين شخص به رئيس جمهوري هيچگاه نه كسي را معرفي كردم نه ..." از این میان می توان به نقش کلیدی وی در میان اصلاح طلبان پی برد.

ربیعی در پروژه 18 تیر چندین نقش ایفا نمود.وقتی در پي شكايت وزارت اطلاعات، روزنامه "سلام" تعطيل شد از سوی خاتمی به همراه ابطحی به وزارت اطلاعات فشار آورد تا شکایتش را از سلام پس بگیرد. كه بعد آن از طرف وزارت اطلاعات اطلاعيه‌اي به اين مضمون صادر [شد] كه "به‌منظور جلوگيري از هرگونه تشنج در جامعه شكايت خود را پس مي‌گيريم" و در همان روز (هفدهم تير) از طريق رسانه‌هاي گروهي اعلام گرديد و از سوی دیگر بنابر خاطرات تاجزاده، ربیعی به همراه دكترمعين (وزیر علوم) و رضاخاتمي(دبیرکل جبهه مشارکت و برادر رییس جمهور) شب در میان دانشجویان معترض مانده و مورد استقبال گرم و صمیمی آنها قرار می گیرد .

علي ربيعي که مشاور اجتماعي خاتمی و مسئول اجرايي دبيرخانه شوراي عالي امنيت ملي بود پس از آن عضو موثر كميته تحقيق شورای امنیت در خصوص 18 تیر گشت و توانست در کنار تاج‌زاده ، ظريفيان و بلنديان دیگر اعضای دولت خاتمی در این کمیته فضای سنگینی علیه نیروی انتظامی به وجود آورد.

در ماجرای قتلهای زنجیره ای نیز گهگاه نام ربیعی به میان آمد. پرونده قتل های زنجیره ای زیر نظر کمیته تحقیق سه نفره رییس جمهور علی یونسی(رئيس وقت سازمان قضايي نيروهاي مسلح)، عباد(علی ربیعی) و سرمدی و به مشاورت سعید حجاریان و خسرو تهرانی آغاز به کار نمود و از همان ابتدا نقش گسترده عباد در آن به چشم می آمد. گروه اول بازجويي زیر نظر سازمان قضايي نيروهاي مسلح آغاز به کار کرد که به واسطه گزارشهای عباد در مرداد 1378 گروه اول بازجويي منحل و با تشکیل گروه دوم (موسوم به گروه بازخوانی) موافقت گردید ؛ ربيعي نتايج كار گروه بازخواني را چنين برمي شمارد: «اول اينكه دربازجويي ها، روشهاي درستي به كار گرفته نشده بود، دوم اينكه انحراف در بازجويي وجود داشت، به اين معني كه اين پرونده از مسير كشف قتل ها دور شده بود، سوم اينكه مواردي مانند بمب گذاري درمشهد و سه مورد ديگر مانند ترور و قتل شخصيتي ديگر، نمي توانست كار اين گروه باشد» بدین ترتیب مسیر پرونده به طور کامل تغییر کرد و در نتیجه تیم تبلیغاتی او سوی اتهامات را به سمت فلاحیان بردند؛ فردی که موجب اخراج عباد از وزارت اطلاعات گشته بود.

نام عباد بار دیگر نیز در ترور حجاریان به مطبوعات کشیده شد. وی پیش از چاپ کتاب افشاگرانه بازی ترور و مبهم ماندن پیگیری رسانه ها در چگونگی ارتباط ترور کنندگان با اصلاح طلبان یکی از اصلی ترین چهره های غوغاسالار در این عرصه بود. نخستين واکنش جدي به ترور حجاريان از سوي شوراي امنيت کشور صورت گرفت. علي ربيعي، به عنوان دبير شوراي عالي امنيت ملي بلافاصله در بيمارستان محل بستري شدن سعيد حجاريان حضور يافت و ضمن اعلام تشکيل جلسه اضطراري شوراي امنيت کشور، از تشکيل کميته اي به رياست سيدعبدالواحدموسوي لاري وزير کشور و با حضور نماينده وزارت اطلاعات خبر داد. ربيعي که مشاور رئيس جمهور نيز بود در يک اظهار نظر رسمي اعلام کرد: "کساني که حجاريان را براي ترور انتخاب کرده اند، مي دانستند که با اين اقدام، کشور را به بحران مي‌کشانند." هرچند بعد از افشای نوار مکالمه ترورکنندگان با یکی از اعضای شورای شهر اول و درز برخی اطلاعات درباره اهداف این ترور به رسانه ها هیچ گاه مشخص نگشت چه کسانی سعید حجاریان را انتخاب کرده بودند.

علي ربيعي به عنوان مدير مسؤول روزنامه كار و كارگر در سال 79 به اتهام نشر اكاذيب، افتراء و تهمت به قصد تشويش اذهان عمومي به دادگاه فراخوانده شد اما در سالهای بعد به جهت اينكه اتهاماتش مشمول مرور زمان شده است، برایش قرار موقوفي تقعيب صادر شد. هرچند این امر به کناره گیری او از روزنامه کار و کارگر و واگذاری آن به مرتضی لطفی، عضو سابق شورای شهر تهران منجر گردید.

با پایان دوران پر التهاب دولت هفتم از وی اخبار کمتری به بیرون درز می یافت هرچند تا زمانی که در تابستان 84 لاریجانی به دبیرخانه شورای امنیت ملی آمد و پست مسئول اجرايي دبيرخانه را حذف کرد و مراسم تودیعی برای ربیعی در کنار حسن روحانی برگزار گردید همچنان از عناصر کلیدی این شورا بود و گهگاه نامی از وی به میان می آمد، آنچنانکه در انتخابات دوره نهم رياست جمهوري، علي ربيعي مشاور امنيت ملي خاتمي، از سوي وي مامور شده بود تا به تخلفات انتخاباتي رسيدگي كند. متعاقب اين ماموريت، ربيعي طي گزارش نهايي خود، بر روي چهل وهشت ساعت آخر رأي گيري تاكيد كرده و نوشته بود كه اطلاعات کاملي راجع به چرخش ناگهاني جناح راست از قاليباف و علي لاريجاني به سوي احمدي نژاد و بسيج امکانات آن از جمله امکانات فراقانوني براي پيروزي اين کانديدا وجود ندارد، و خلا اطلاعاتي مذكور يكي از مهمترين دلايل عدم درك انتخابات به شمار مي رود.

نام علی ربیعی یکبار نیز به عنوان شاکی از نویسنده کتاب شنود اشباح به میان آمد. و زمانی که گلپور در تلاش برای اخذ مجوز برای جلد دوم کتابش که فصلی از آن به بحث شکایت ناموفق ربیعی اختصاص داشت مشغول خسرو تهراني، ديگر مشاور امنيتي خاتمي، توانسته است با رايزنيهاي خود، مجوز صادر شده براي اين كتاب را لغو كند تا جلد دوم کتاب گلپور در دوران "آزادی مطبوعات!" از خارج از مسیرهای قانونی مجوز نشر خود را از دست بدهد و چاپ آن به زمان کنار نشستن یاران خاتمی موکول گردد.

علي ربيعي که دبير ستاد مبارزه با فساد در دولت خاتمي نیز بود به غیر از اتهامات بی جواب مانده در دو جلد کتاب شنود اشباح اخیرا از سوی یک سایت خبری به تاسیس شرکتی با نام «الفت» متهم گردیده که به فعاليتهاي کلان و مشكوكي در زمينه هاي سياسي - اقتصادي دست می زند .

علی ربیعی امروز به خیل «جامعه شناسان»! کشور پیوسته و کتاب‌های «جامعه شناسی تحولات ارزشی» و «زنده‌ باد فساد! جامعه‌شناسی سیاسی فساد در دولتهای جهان سوم» را منتشر نموده و در دانشگاه خانه کارگر تدریس می کند. وی که همچنان عضو موثر شورای مرکزی خانه کارگر است روابط خوبی با ديگر گروه های اصلاح طلبان نيز دارد؛ او دوست نزدیک حسن روحانی و بسیاری از چهره های کارگزارانی نزدیک به وی است، با جبهه مشارکت دوستی دیرینه دارد، از عناصر اطلاعاتی مورد وثوق سازمان مجاهدین انقلاب است و با چهره های کلیدی مجمع روحانیون همچون خاتمی و ابطحی بسیار صمیمی است.

عباد مدتی است که رسانه ای تر شده است، در دو سال اخیر خبرگزاری خانه کارگر (ایلنا) - که یکی از گردانندگان آن فرزند ربیعی بوده و حیدری مدیرعامل وقت آن از روزنامه نگارانی است که ربیعی وارد این عرصه نموده - تا پیش از تعطیلی آن چند بار سخنانی از وی بر روی تلکس برد، در میزگردهای رادیو گفتگو شرکت می کند و در راهپیمایی روز کارگر پس از محجوب سخنانی بر لب می آورد که به گفته خبرگزاری تشکلش با استقبال و کف شدید کارگران مواجه می گردد. او اینک از پنجره جامعه شناسی و با نگاه امنیتی مخصوص خود راه را برای آینده جنبش دانشجویی اصلاح طلبان با جملاتی تبیین نمود که کمتر به این صراحت شنیده می شود. حضور رسانه ای او پس یک دوران سکوت شاید بی ارتباط با نامزدیش در انتخابات مجلس نباشد.

تشكيل سپاه به روایت عباس دوزدوزاني



اگرچه سپاه براي مقابله با انواع تهديدهاي موجود، هويتي نظامي يافت ولي نظامي‏گري، در واقع يکي از جنبه‏هاي وجودي اين نهاد مقدس را تشکيل مي‏داد. پاسداري از دستاوردهاي انقلاب اسلامي در همه شئون کشور، اصلي‏ترين مأموريتي بود که از روزهاي نخست از سوي حضرت امام خميني (ره) و ديگر مسوولان کشور بر عهده سپاه گذاشته شد.

ايسنا، براي تبيين بيشتر اهداف و چرايي تشكيل اين نهاد مقدس انقلابي با عباس دوزدوزاني، از پايه گذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به گفت‌وگو پرداخته است.

وي كه پس از جواد منصوري فرمانده موقت سپاه، اولين فرمانده رسمي اين نهاد انقلابي بوده در رابطه با چرايي تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران در ارديبهشت 57 به خبرنگار تاريخ ايسنا‌ گفت: انقلاب اسلامي براي تمام جامعه ايراني داراي يك موقعيت و شان ويژه‌اي بود و همه براي حفظ آن تلاش مي‌كردند؛ كساني كه در سال‌هاي قبل و بعد از 15 خردادماه در جريان مسايل سياسي، اجتماعي و مبارزاتي قرار داشتند و در دو دهه پس از سال 42 فعاليت مي‌كردند به خوبي حركت‌ها و مقابله‌هاي رژيم طاغوت را به ياد مي‌آورند.

دوزدوزاني كه هم‌اكنون مديريت يك دبيرستان را به عهده دارد، ادامه داد: در سال‌هاي 40 و پس از رحلت آيت‌الله بروجردي كه حركت امام خميني (ره) به عنوان يك روحاني ويژه و استثنايي كه تفاوت‌هاي اساسي با روحاني‌هاي زمان خود در حوزه عليمه داشتند، عميق‌تر شد، شاهد مقابله‌هاي رژيم طاغوت با اين حركت‌ها بوديم ولي ايشان با زعامت خود در برابر رژيم پهلوي ايستادند.

دوزدوزاني خاطر نشان كرد: كساني كه از آن زمان در جريان مبارزات قرار داشتند، پس از گذشت دو دهه شاهد به ثمر رسيدن انقلاب و تحقق آرمان‌هايشان به رهبري امام خميني (ره) بودند و مشاهده كردند سلسله آرزوهايشان محقق شده است، در اين دوره به فكر حفظ و حراست از اين انقلاب افتادند؛ اين مساله از اساسي‌ترين مسايلي بود كه در ذهن كساني قرار داشت كه در جريان مبارزات شاهد تحقق آرمان خود بودند.

بايد يك بازوي نظامي محرم انقلاب به وجود مي‌آمد

وي تصريح كرد: طبيعي بود كه اين سوال در ابتداي كار مطرح بود كه چگونه مي‌توان از انقلاب حفاظت كرد؟ با توجه به شرايط و اوضاع موجود به نظر مي‌رسيد كه بايد يك بازوي نظامي محرم انقلاب به وجود آيد چون نيروهايي كه از گذشته باقي مانده بودند كفايت حفاظت از انقلاب را نمي‌كردند و شايد در بخشي از آنها اطمينان لازم وجود نداشت.

دوزدوزاني ادامه داد: بنده كه از زندانيان قبل از انقلاب بودم و تني چند از زندانيان آن دوره به دنبال آن بوديم كه اين بازوي نظامي - كه بايد اعتقادي و فكري باشد - شكل بگيرد. اين بازوي نظامي بايد در كنار نظامي‌گري ضرورت‌هاي جهان و زمان و آينده‌نگري لازم را مي‌داشت.

وي با بيان اينكه مشابه همين ديدگاه در سه جريان ديگر پس از انقلاب نيز وجود داشت اظهار كرد: جريان دولت موقت نيز با وجود تفكر خاصي كه داشت معتقد بود كه انقلاب نيازمند يك جريان نظامي و بومي براي حفاظت از خود است؛ در آن مقطع جريان‌هاي نظامي و انتظامي موجود نمي‌توانستند به تنهايي موفق باشند.

دوزدوزاني تصريح كرد: در آن مقطع جرياني تازه از مجموع مبارزان قبل از انقلاب تشكيل شده بود كه به دلايل متعدد با يكديگر هماهنگ شده بودند و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي آن روزها را تشكيل دادند؛ اين جريان، جرياني ديگر بود كه به دنبال شكل‌گيري چنين بازوي نظامي بود.

وي افزود: در آن مقطع نيز جريان ديگري تحت رهبري شهيد محمد منتظري و دو افسر شايسته و نخبه يعني شهيد نامجو و كلاهدوز شكل گرفت كه آنها با دوستانشان به شهيد منتظري متصل شده بودند و ايشان سادجا را تشكيل داده بود و فعاليت اين گروه را سازمان‌دهي كرده بود.

دوزدوزاني با تاكيد براينكه ارتباط تنگاتنگ عناصر اين چهار جريان توانست سپاه را تشكيل دهد گفت: در آن مقطع يك شوراي 12 نفره از اين چهار جريان تشكيل شده بود كه از طرف سادجا شهيدان منتظري، نامجو و كلاهدوز از طرف سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي شهيد بروجردي، آقاي محسن رضايي، محسن سازگارا و گاهي الويري از طرف دولت موقت آقاي رفيق دوست، آقاي دانش‌جعفري و دكتر افروز و از طرف زندانيان سياسي قبل از انقلاب آقاي جواد منصوري، ابوشريف، بنده و برخي مواقع ابراهيم محمدزاده و همچنين از طرف شوراي انقلاب آقاي موسوي اردبيلي و گاهي آقاي هاشمي رفسنجاني در جلسات شركت مي‌كردند كه در اين جلسات درباره تشكيل اين بازوي نظامي بحث و گفت‌وگوي بسياري صورت گرفت.

وي تصريح كرد: حضور نمايندگاني از سوي شوراي انقلاب در جلسات اين هسته‌ي 12 نفره نشان‌دهنده اين بود كه هم اين جريان‌ها جا افتاده‌اند و هم با توجه به ارتباطشان با شوراي انقلاب حمايت اين شورا را كسب كرده‌اند؛ البته در ابتداي كار طبيعي بود كه هر جرياني نظرات خود را اهميت مي‌داد ولي آرام آرام پس از چندين جلسه ديدگاه‌ها به يكديگر نزديك‌تر شد و اين شوراي 12 نفره به وحدت رسيدند؛ شايد در بدنه هر تشكيلاتي ديدگاهي مطرح مي‌شد ولي در اصل مشكلي وجود نداشت.

دوزدوزاني ادامه داد: در آخرين روز فروردين سال 58 كه امام خميني (ره)‌ در قم به سر مي‌بردند، اعضاي اين شوراي 12 نفره به اين نتيجه رسيدند تا براي كسب تكليف از امام (ره) خدمت ايشان برسند و نتيجه تصميمات خود را به ايشان برسانند به همين جهت اين شورا تصميم گرفت تا بنده و آقايان محسن رضايي و رفيق‌دوست خدمت امام (ره) برسيم.

وي افزود: ما امام خميني (ره) را در اتاقي كه ايشان تفسير سوره حمد مي‌فرمودند ملاقات كرديم؛ در آن ديدار امام (ره) رو به ما فرمودند "مساله‌اي كه دنبال مي‌كرديد چه شد؟" من گفتم "تقريبا به نتيجه رسيده‌ايم ولي هنوز دولت موقت به ويژه آقاي يزدي معتقدند كه بايد سپاه را دولت تشكيل دهد". امام (ره) هم اين مساله را نفي كردند و فرمودند برويد سپاه را تشكيل دهيد و ما اين فرموده امام (ره)‌ را فرمان دانستيم.

دوزدوزاني خاطر نشان كرد: ما با شور و شعف به تهران بازگشتيم و در جلسه شوراي 12 نفره، سخنان امام (ره) را به دوستان اعلام كرديم؛ در آن جلسه نيز دوستان به بنده ماموريت دادند تا بيانيه تشكيل سپاه پاسداران انقلابي را بنويسم و در روز دوم ارديبهشت 58 اين بيانيه در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد؛ ما در آن بيانيه ضرورت، اهداف و وظايف سپاه را شرح داده بوديم.

تشكيل سپاه موجب تقويت ساير نيروهاي نظامي شد

وي با تاكيد بر اينكه تشكيل سپاه موجب تقويت ساير نيروهاي نظامي شد اظهار كرد: در آن مقطع پس از تشكيل سپاه برخي از جريان‌ها كه قابل اعتماد نبودند و ضعف‌هايي هم داشتند تقويت مي‌شدند؛ در آن روز به فراخور حال "سپاه" تشكيل شد تا رفع نگراني كند و در پي آن ارتش نيز تقويت شد؛ با وجود آنكه جنگ مساله خوبي نيست ولي ضرورت تشكيل سپاه در مقطع جنگ به خوبي مشاهده شد.

از همان ابتدا ارتش و سپاه مانند دو بردار بودند

دوزدوزاني با اشاره به اينكه نسبت به تشكيل سپاه هيچ مخالفت كلي و عمومي وجود نداشت خاطر نشان كرد: از همان ابتدا ارتش و سپاه مانند دو بردار بودند و برخي مخالفت‌ها مانع تشكيل سپاه نمي‌شد؛ از سوي ديگر اين مساله كه تلاش مي‌شد تا مديريت در سپاه مديريتي معنوي، اخلاقي و داراي جنبه‌هاي سياسي و نظامي باشد، موجب مي‌شد تا مخالفتي با تشكيل اين بازوي نظامي وجود نداشته باشد.

وي با بيان اين‌كه از اولين اولويت‌هاي تشكيل سپاه، تعيين فرمانده آن بود تصريح كرد: در ابتدا دوستان تصميم گرفتند آقاي جواد منصوري را به طور موقت و به مدت 6 ماه فرمانده سپاه كنند ولي پس از گذشت چندي، اشاره دوستان به بنده شد تا من فرماندهي سپاه را بپذيرم. من نيز در ابتدا فكر مي‌كردم پذيرش اين مسووليت كار درستي نباشد لذا مدتي آن را نپذيرفتم؛ تا اينكه گفته شد امام (ره) فرموده‌اند كه فلاني تكليف شرعي دارد و بايد بپذيرد و بنده هم اين مسووليت را پذيرفتم.

دوزدوزاني تصريح كرد: با وجود آنكه دوران مسووليت بنده طولاني نبود ولي از حساسيت بالايي برخوردار بود؛ در آن مقطع كودتاي نوژه، تسخير سفارت آمريكا، مساله طبس و همچنين حضور برخي جريان‌ها در كشور و تحركات آنها حساسيت شرايط را بالا برده بود ولي در دوران مسووليت بنده اين مسايل به بهترين نحو و با كمترين خسارات حل شد. وجود چنين اتفاقاتي مستلزم اين بود كه بنده و رييس ستاد كه شهيد كلاهدوز بودند در تمام صحنه‌ها حضور داشته باشيم كه اين گونه بود.

بني‌صدر مخالف سرسخت سپاه در آن مقطع بود

وي با اشاره به اينكه بني‌صدر مخالف سرسخت سپاه در آن مقطع بود به ايسنا گفت: بني‌صدر تصور مي‌كرد اگر با سپاه مخالفت كند مي‌تواند در ميان ارتشيان موقعيت كسب كند و تكيه به ارتش موقعيت بيشتري را براي او فراهم مي‌كند تا شايد در آينده به اهداف خود به ويژه مخالفت با اساس انقلاب بپردازد؛ البته در آن مقطع ما وضعيت ذهني او را شناخته بوديم و در شوراي امنيت ملي كه رياست آن بر عهده بني صدر بود حضور داشتيم؛ بنده در آن جلسات موضع انقلاب را به عنوان فرمانده سپاه مطرح مي‌كردم كه اين موضع‌گيري‌ها به مرور زمان مخالف سرسختانه بني‌صدر را با بنده برانگيخت.

دوزدوزاني گفت: از طرف ديگر بني‌صدر فكر مي‌كرد مي‌تواند با نزديك شدن به ابوشريف به هدف خود برسد و من را كنار بگذارد و وي را فرمانده سپاه كند ولي من از سال‌هاي قبل ابوشريف را مي‌شناختم و مي‌دانستم قدرت ايمان، صفا و معنويت وي به او اجازه نخواهد داد كه بگذارد تا بني‌صدر از او سوءاستفاده كند.

وي خاطر نشان كرد: بني‌صدر براي آنكه فرماندهي مرا زير سوال ببرد در پادگان خليج، جلسه‌اي تشكيل داد و تمام فرماندهان سپاه در سراسر كشور را فراخواند كه حدود 130 فرمانده در اين جلسه شركت كردند. بني‌صدر مي‌خواست در اين جلسه با يك رفراندوم، مرا كنار بگذارد ولي پس از راي‌گيري از اين 130 نفر، 100 نفر به من راي دادند كه باقي بمانم، 20 نفر راي ممتنع دادند و 10 نفر با من مخالفت كردند كه اين مساله باعث شد تا وي با بدنه سپاه هم كينه‌ورزي كند.

دوزدوزاني ادامه داد: تمام اين مسايل به حضرت امام خميني (ره) گزارش مي‌شد، به همين جهت بني‌صدر با ما مخالفت سرسختانه‌اي مي‌كرد؛ در آن مقطع در جلسه‌اي كه با حضور اينجانب، شهيد كلاهدوز، ابوشريف و بني‌صدر تشكيل شده بود، بحث و گفت‌وگوي فراواني انجام داديم؛ در آن جلسه ابوشريف گفت "بر اساس آيه‌اي از قرآن كريم كساني كه توان جسمي و علمي بيشتري دارند بايد در راس قرار بگيرند" و گفتن اين مطلب باعث شد تا بني‌صدر نيز نسبت به ما جبهه‌گيري كند اما آنها مي‌دانستند كه مساله فرماندهي ضرورت‌هاي ديگري دارد. پس از اين مطلب من به ابوشريف گفتم "اگر من مسووليت را بپذيرم و كنار بروم، فرمانده شما بني‌صدر مي‌شود. آيا بني‌صدر اين دو ويژگي كه گفتيد را دارد؟" پس از اين مطلب بنده در دو خط استعفاي خود را نوشتم و شهيد كلاهدوز نيز زير همان استعفاي خود را نوشت.

دوزدوزاني گفت: در دوره فرماندهي من يك فرماندهي كاريزماتيك حاكم بود، هيچ كس به دنبال دنيا به سپاه نيامده بود. در سال 59 كه تصميم گرفتيم به نيروهاي خود حقوق بدهيم آنها حقوقشان را نمي‌پذيرفتند و كسر شان مي‌دانستند و مي‌گفتند ما براي دنيا به سپاه نيامديم.

وي با بيان اينكه در آن مقطع توجه به مسايل نظامي به دليل شرايط حساس امري ضروري بود اظهار كرد: در تهران هنوز گروهك‌هاي ضد انقلاب فعال بودند و در شب ما شاهد تيراندازي‌هاي هوايي بوديم. گروه‌هاي چماقدار نيز ناامني ايجاد مي‌كردند. اطراف كشور هم گروه‌هايي تشكيل مي‌شدند كه مذاكره با آنها گاهي به نتيجه نمي‌رسيد و نيازمند قوه قهريه بود. به‌همين جهت تشكيل سپاه با رويكردي نظامي امري ضروري به نظر مي‌رسيد.

انقلاب ما انقلابي زودرس بود

دوزدوزاني با تاكيد بر اين كه هدف ما حفظ انقلاب به عنوان دستاوردي بزرگ بود تصريح كرد: به نظر من انقلاب ما انقلابي زودرس بود. چون جامعه در بهمن 57 هنوز براي انقلابي به اين بزرگي تربيت نشده بود. رهبر انقلاب يك رهبري مذهبي و جامع الشرايط بود. ايشان شخصيتي ويژه داشتند و اسم و سخنانشان حركت دهنده بود ولي به نظر مي‌رسيد جامعه براي چنين انقلاب بزرگي تربيت نشده و آمادگي از بين بردن يك جريان دو هزار و پانصد ساله را نداشت.

وي ادامه داد: امروز هم نواقصي كه ديده مي‌شود به اين دليل است كه هنوز جامعه ما كه داعيه اسلامي‌گري دارد، آب و رنگ اسلاميت نگرفته است. شريعتي در يكي از سخنراني‌هاي خود در حسينيه ارشاد گفت "هر پنجره‌اي را كه باز مي‌كنيد صداي حسين حسين مي‌آيد، وقتي مي‌پرسيم اين حسين كيست؟ هيچ كس پاسخي به ما نمي‌گويد. اسلاميت، تشيع و حسيني بودن به اين شيوه هيچ مشكلي را حل نخواهد كرد".

دوزدوزاني با تاكيد بر اينكه جواناني كه در آن مقطع وارد سپاه مي‌شدند روحيه‌اي نظامي - معنوي داشتند و اطلاعات سياسي قوي و بالايي پيدا مي‌كردند به خبرنگار تاريخ ايسنا گفت: در آن مقطع جواناني متخصص تربيت مي‌شدند و ما در آن مقطع به درستي وارد مسايل شديم.

بعد مذهبي، فكري، اعتقادي و سياسي در شكل‌گيري سپاه مدنظر بود

وي با اشاره به اينكه بعد مذهبي، فكري و اعتقادي و سياسي در شكل‌گيري سپاه مدنظر بود خاطرنشان كرد: در دوره‌هاي دو هفته‌اي آموزش سپاه در آن مقطع آنقدر خوب عمل مي‌شد كه شهيد نامجو كه مسوول دانشگاه افسري ارتش بود از ما خواست تا نيروهايي كه مي‌خواهند وارد اين دانشگاه شوند، در ابتدا دو هفته در اين كلاس‌ها دوره ببينند و پس از آن وارد پادگان شوند. اين نشان‌دهنده كار فكري، اعتقادي و نظامي بود كه در آن مقطع مدنظر ما قرار داشت.

۰۲ ارديبهشت ۱۳۸۷ هدف از تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، نگهباني از انقلاب و دستاوردهاي آن و کوشش در راه تحقق آرمان‏هاي الهي است. تقويت توان دفاعي جمهوري اسلامي از راه همکاري با ديگر نيروهاي مسلح و آموزش نظامي، از ديگر اهداف تشکيل اين نهاد شمرده مي‏شود و در اساس‏نامه سپاه پاسداران که به تصويب شوراي انقلاب رسيده، مبارزه قانوني با عوامل و جريان‏هايي که درصدد خراب‏کاري و براندازي نظام جمهوري اسلامي هستند يا با توسل به زور، مي‏خواهند حاکميت قوانين جمهوري اسلامي را از بين ببرند، از مأموريت‏هاي اين نهاد شمرده شده است. از ديگر وظايف اين ارگان، مي‏توان به خلع سلاح کساني که بدون مجوز قانوني، اسلحه دارند و همکاري با نيروهاي انتظامي در مواقع لزوم براي برقراري نظم و امنيت و حاکميت قانون در کشور اشاره کرد.


سایه سنگین اعتصاب بر روی بزرگترین پروژه کشور



پالایشگاه ستاره خلیج فارس که ساختمان آن سه سال پیش آغاز شد و قرار بود روزی ۳۵ میلیون لیتر بنزین برای ایران تامین کند، از پرداخت تعهدات مالی خود ناتوان مانده و در آستانه تعطیل قرار گرفته است.

خبرگزاری هرانا - حقوق اصناف، کارگران: ستاره خلیج فارس" یکی از هفت پالایشگاهی است که دولت احمدی نژاد وعده داده بود تا سال ۱۳۹۱ آماده بهره برداری شوند و ایران را از واردات بنزین بی‌نیاز سازند. تولید این پالایشگاه به تنهائی روزی ۳۵ میلیون لیتر بنزین و هزینه ساختمان آن ۶ میلیارد یورد برآورد شده است.


۱۷ درصد پیشرفت در سه سال

به گزارش دویچه وله، از آغاز عملیات ساختمانی ستاره خلیج فارس اکنون ۳ سال می‌گذرد. خطر تحریم صدور بنزین به ایران بیش از همیشه تشدید شده و شورای نگهبان نیز لایحه هدفمند کردن یارانه‌ها را تایید کرده است. با اجرای این لایحه، یارانه‌ای که دولت تاکنون برای بنزین می‌پرداخت قطع می‌شود و مردم باید بنزین را به بهای تمام شده بخرند.

در چنین شرایطی، روز شنبه (۱۲ دیماه) محمد اسماعیل کراچیان مدیرعامل ستاره خلیج اعلام کرد:«عملیات ساختمانی پالایشگاه تاکنون ۱۷ درصد پیش رفته و ۴۰۷ میلیون یورو تجهیزات خارجی مورد نیاز آن خریداری شده است.» این در حالی است که ۶ ماه پیش شهنازی مدیرعامل شرکت پالایش و پخش فراورده‌های نفتی ایران پیشرفت فیزیکی پالایشگاه را ۱۹ درصد اعلام کرده بود. در همان زمان شهنازی وعده داده بود که این پالایشگاه در سال ۱۳۹۱ آماده بهره‌برداری می‌شود.


احتمال اعتصاب

اما همه شواهد نشان می‌دهد که اجرای پروژه ستاره خلیج متوقف مانده و خطر اعتصاب مهندسان و کارکنان همه پیمانکاران آن را تهدید می‌کند.

براساس گزارش پایگاه اینترنتی "هم میهن" بزرگترین پروژه دولتی ایران، مطالبات ده پیمانکار خود را نپرداخته و این پیمانکاران بین سه تا ۵ ماه است که نتوانسته‌اند حقوق کارکنان خود را بپردازند. به گزارش هم‌میهن، مهندسان مشاور پروژه، پس از مدت‌ها تلاش برای دریافت حقوق عقب افتاده خود تهدید به رها کردن کار کرده‌اند.

شرکت‌های "تهران جنوب" و "بینا" دو پیمانکار اصلی پالایشگاه ستاره خلیج فارس نیز بیش از سه ماه است که حقوق و دستمزد مهندسان و کارکنان خود را پرداخت نکرده‌اند.

در ایران از پالایشگاه ستاره خلیج به عنوان بزرگترین پالایشگاه خاورمیانه نام برده می‌شود. هم میهن می‌نویسد:«درواقع به پشتوانه همین پالایشگاه بود که محمود احمدی‌نژاد بارها مدعی شد به‌زودی کشور در برابر تحریم احتمالی بنزین مصونیت خواهد یافت.»


اثرات تحریم‌های بین‌المللی

دولت احمدی‌نژاد همواره تاکید کرده که تحریم‌های بین‌المللی هیچ تاثیری بر اقتصاد ایران نخواهد گذاشت. اما توقف پروژه‌های زیربنائی ایران نشان دهنده اثرات این تحریم‌ها است. دولت ایران، در آبان‌ماه امسال کمیته ویژه‌ای برای اولویت بندی پروژه‌های نفت و گاز تشکیل داد.

کارشناسان دولتی مجبور شده بودند اعتراف کنند که در نتیجه تحریم‌ها، برنامه ایجاد هفت پالایشگاهی که قرار بود بنزین ایران را تامین کند عملی نیست و پروژه‌های گازی پارس جنوبی نیز دستخوش رکود شده‌اند.

بر پایه گزارش روزنامه خبر، در همان زمان مسئولان شرکت نفت از وجود بحران در ۹۰ درصد پروژه‌های نفتی خبر دادند و اعلام کردند که ۵۰ درصد پروژه‌های نفتی در دست اجرا، کاملا متوقف شده اند.

هاشمی رفسنجانی رئيس مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام یک هفته پیش در دیدار با دانشجویان علوم سیاسی دانشگاه آزاد هشدار داد که عدم سرمایه‌گذاری در صنعت نفت سبب شده است که تولید نفت ایران روز به روز کاهش یابد.


توقف سرمایه‌گذاری‌های زیربنائی

بر پایه گزارش هم‌میهن، به دلیل شرایط ویژه ایران، دولت از سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌های کلان اقتصادی که تضمین‌کننده دورنمای کشور هستند منصرف شده و قصد دارد سرمایه‌های اندکی را که هنوز در اختیار دارد، در پروژه‌هائی به کار بیاندازد که می‌توانند در کوتاه مدت بازدهی داشته باشند.

به گزارش خبرگزاری ایسنا، روز اول مهرماه امسال نشست ویژه‌ای در شرکت‌پالایش و پخش فراورده‌های نفتی تشکیل شد که هدف آن تعیین اولویت‌های سرمایه‌گذاری در صنعت نفت بود. در این نشست تصمیم گرفته شد که فعالیت‌ها روی بهینه‌سازی و توسعه ظرفیت پالایشگاه‌های موجود متمرکز شود تا آن‌ها بتوانند به جای سایر فراورده‌های نفتی، حتی‌المقدور بنزین بیشتر تولید کنند.

سرنخ های کيهان از ترور عليمحمدی استاد فيزيک

جهان نيوز
احمد شيرزاد، نماينده مجلس ششم كه همكلاسی دوران دانشگاه عليمحمدی بوده، اخيرا او را فردی متدين توصيف كرده بود كه ديدگاه روشنفكری نداشته، اما گرايش سياسی به سمت اصلاح طلبان داشته است.

كيهان امروز نوشت:
دكتر مسعود علی محمدی دانشمند هسته ای و استاد دانشگاه ايران (كه به شكل وحشيانه ای در مقابل خانه خود در تهران ترور شد) برای محافل اسرائيلی شناخته شده بود. اين اذعان در حالی است كه پيش از اين محافل صهيونيستی و ضد انقلابی برای انكار نقش دستگاه های اطلاعاتی صهيونيستی و آمريكا در ترور شهيد دكتر علی محمدی ادعا می كردند وی فرد گمنامی بوده و اهميت ترور را نداشته است.

بنا به گزارش سايت همدمی به نقل از روزنامه هايی چون معاريو و هاآرتص، دكتر علی محمدی به واسطه حضور در همايش های علمی بين المللی برای اسرائيلی ها ]كه در پوشش پژوهشگر در اين محافل علمی شركت می كنند[ شناخته شده بود. اين روزنامه ها، از يكسو اذعان كردند كه دكتر علی محمدی در همايش های مذكور كم حرفی پيشه می كرد- كه علی القاعده اين رازداری برای صهيونيست ها گران تمام شده- اما از طرف ديگر برای گم كردن رد پای سازمان موساد تلاش كردند به تحريف چهره اسلامی و انقلابی و ميهن دوست شهيد علی محمدی بپردازند، شيوه ای كه صهيونيست ها برای تخريب وجهه دشمنان تسليم ناپذير خود در پيش می گيرند و می كوشند انگ همراهی به وی بچسبانند.

منوشه امير صهيونيست فراری و در استخدام راديو اسرائيل در ادامه همين روند مدعی شد ترور دكتر علی محمدی كار دولت ايران بوده است. سايت هايی چون راديو فردا، راديو زمانه، جرس و... نيز در مصاحبه های ساختگی ذيل عنوان «يك دانشجوی كلاس علی محمدی» (بدون ذكر نام) تلاش كردند به اين ترور، شكل وشمايل درگيری داخلی و انتخاباتی بدهند كه بيش از هر سند و قرينه ديگری اهداف و عاملان ترور مذبوحانه وسبعانه اخير را نشان می دهد.
در اين ميان جاودان نفر از همكاران راديو و وزارت خارجه رژيم صهيونيستی طی مقاله ای در گاردين تصريح كرد «ترور دكتر علی محمدی بخشی از نبرد سرويس های اطلاعاتی غربی با جمهوری اسلامی به ويژه در زمينه برنامه هسته ای و مذاكرات مربوط به آن است.»

نكته جالب در پس همه اين تحليل ها، تقلای چند روز اخير احمد شيرزاد (عضو بدنام فراكسيون مشاركت در مجلس ششم) است كه با مقالات و مصاحبه های مختلف بارسانه های ضد انقلابی و خارجه تلاش كرده ترور شهيد علی محمدی را به اختلافات داخلی ربط دهد و در عين حال خود را دوست اين شهيد مظلوم جا بزند.
وی همان شخصی است كه از پشت تريبون مجلس ششم به اتهام پراكنی عليه برنامه هسته ای كشورمان پرداخت و مدعی شد جمهوری اسلامی درباره برنامه هسته ای خود 19 سال به دنيا دروغ گفته اما اكنون دم خروس بيرون افتاده است. اين اظهارات با اعتراض شديد مهدی كروبی رئيس وقت مجلس مواجه شد. به نظر می رسد تحقيق از اين مهره بدنام، سرنخ هايی از ترور شهيد علی محمدی را به دست بدهد.