۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

اعتراف علی شمخانی به کوشش آقای بنی صدر برای پایان دادن به جنگ در سال اول و ب توطئه های پشت جبهه های جنگ و چرایی ادامه جنگ!

ج- پاکنژاد


در آستانه سه خرداد و آزادی خرمشهر بار دیگر بازار دروغ و افترا از سوی کسانی که با خیانت، جنگ ایران و عراق ،جنگی که میرفت تا با پیروزی ایران و کمترین خسارت مالی و جانی پایان یابد را ادامه دادند ،علیه اولین منتخب مردم ایران و فرماندهی که با درایتش و با بهره گیره از موازنه منفی و اختیار دادن به مسئولینی که باید جنگ را اداره کنند ابتدا ارتش متلاشی شده توسط ملایان را باز سازی و پس از شش ماه از آغاز تجاوز ارتش صدام کار را به جایی رساند که نمایندگان کشورهای اسلامی از جمله یاسر عرفات که برای میانجی گری به ایران آمده بودند مقاومت نیروهای مسلح ایران را نه معجزه که حماسه نامیدند با لا گرفته است تا بلکه این خیانت آشکار خود و میلیونها خسارت مالی و از همه بدتر خسارات فراوان جانی که به ایران و مردم ایران تحمیل کردند را بپوشانند و به سان دزدان فریاد آی دزد سر بدهند.علی شمخانی از فرماندهان سپاه، که به گفته خود در دوران جنگ تحمیلی از اولین کسانی بوده است که در ضدیت با آقای بنی صدر عمل میکرده و شعار مرگ بر بنی صدر سر میداده است و این درست در زمانی که آقای بنی صدر هنوز فرمانده کل قوا و مسئول اداره جنگ بوده است در تلویزیون جمهوری اسلامی سخنانی را بیان داشته است که حائز اهمیتند . از جمله میگوید بنی صدر قصد داشت جنگ را در سال اول تمام کند تا پیروز مندانه به تهران بیاید . آقای شمخانی با این اعتراف خویش به حقیقتی اعتراف میکند که همانا واقعیت پشت جبهه ها و توطئه های سران حزب جمهوری و کسانی است که کسب قدرت را هدف اول خود کرده بودند، و نگران بودند که پایان جنگ بهانه کسب قدرت و باز سازی استبداد را از آنان خواهد گرفت، کسانی که شعارشان این بود « نصف ایران از دست برود بهتر از آن است که بنی صدر پیروز شود!». هم آنانی که به نماینده کشور های غیر متعهد که قرار بود جواب صدام مبنی بر توقف جنگ و عقب نشینی نیرو های دو طرف مخاصمه تا فاصله تیر رس توپ را به ایران بیاورد پیغام دادند که فعلا از آمدن خود داری کنید چون تحولاتی در ایران در شرف انجام است و آن تحولات چیزی جز کودتا و در نتیجه ادامه جنگ فاجعه بار نبود.

به بخشی از سخنان شمخانی به نقل از مردمک نگاهی می اندازیم. خود این سخنان سندی گویاست

دریابان علی شمخانی، رییس مرکز تحقیقات راهبردی دفاعی، در‌باره ابوالحسن بنی‌صدر، رییس جمهور اسبق

ایران و فرمانده کل قوای ایران در اوایل دوران جنگ، در یک گفتگوی تلویزیونی اتهام تبانی نخستین رئیس جمهوری ایران را با صدام رد کرد و گفت:«بنی‌صدر با صدام تبانی نکرده بود، اما نیت ناپاکی در جنگ تحمیلی داشت».

علی شمخانی که به مناسبت سالگرد فتح خرمشهر، در برنامه «دیروز، امروز، فردا»ی صدا و سیما جمهوری اسلامی حرف می‌زد، در‌باره نقش بنی‌صدر در جنگ خرمشهر گفت: بنی‌صدر با صدام تبانی نکرده بود، اما به دنبال پیروزی در عملیات بود تا بتواند رقبای سیاسی خود را در تهران حذف و امام را مات کند، ولی دنبال شکست در جنگ نبود و این نیت پاکی نیست، بلکه روش غلطی است.

ابوالحسن بنی‌صدر، اقتصاددان و سیاست‌مدار، در بهمن ماه سال 1358 به عنوان نخستین رئیس جمهور ایران انتخاب شد. وی با حکم آیت‌الله خمینی به ریاست شورای انقلاب و فرماندهی کل قوا برگزیده شد.

بنی‌صدر در خرداد ماه 1360 پس از چندی تنش با اعضای حزب جمهوری اسلامی و آیت الله خمینی، به دلیل «عدم کفایت سیاسی»، توسط مجلس شورای اسلامی از مقام خویش عزل شد و درنهایت در تیرماه 1360 به همراه مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق از ایران رفت و به فرانسه پناهنده شد و از آن زمان تا امروز در پاریس اقامت دارد و به فعالیت سیاسی خود علیه جمهوری اسلامی ادامه می‌دهد.

وی در طول سال‌های پس از جنگ از سوی مقامات ایرانی متهم به خیانت به ایران بوده است اما نخستین بار در سال هشتاد و هفت رحیم صفوی، فرمانده سابق سپاه گفت بنی صدر خیانت نکرده بلکه انقلاب اسلامی را درک نکرده است.

علی شمخانی در ادامه سخنان خود در باره بنی‌صدر خطاب به مجری برنامه صدا و سیما گفت: من از شما سوال می‌کنم شما اگر بتوانید با پیروزی در جنگ تهران را فتح کنید، شکست در جنگ را می‌پذیرید؟ جنگ، ابزاری برای گرفتن تهران بود، اما چون نیت ناپاک و روش ناصحیح و سنتی است و در آن دشمن برتری دارد، ناکامی حاصل می‌شود. بنی‌صدر می‌خواست در سال اول جنگ برنده باشد، اما اندیشه وی غلط بود.

آقای شمخانی در ادامه گفت: بنی‌صدر در عملیات 59/10/15 (عملیات نصر)، قصد داشت پیروز شود که شکست خورد و وقتی بنیصدر دستور عملیات می‌داد، همزمان با تهران نیز صحبت می‌کرد که بنده شاهد زنده این کار هستم و این را مطرح می‌کرد که ما پیروز شده‌ایم.

علی شمخانی گفت: در برخی مواقع فرد با طرف مقابل خود تبانی می‌کند که شکست می‌خورد و خیانت است و بعضی وقت‌ها فرد با نیت و روش غلط در میدان دشمن با ابزار دشمن که دشمن بر وی برتری دارد، می‌جنگد و شکست می‌خورد. بنی‌صدر، مخالف سپاه بود و حس می‌کرد اگر سپاه باشد نمی‌تواند پیروزی را به نام خودش ثبت کند و می‌خواست پیروز مطلق این جنگ باشد. چرا که با این پیروزی می‌توانست قهرمان ملی شود.

به گفته آقای شمخانی‌ «‌بنی‌صدر به دنبال این بود که در پیروزی خود در رزم، پیروزی‌های سیاسی را در تهران رقم بزند و این حرف امروز من نیست، بلکه من این حرف را در بعد از عملیات هویزه در مجلس شورای اسلامی آن زمان طی یک سخنرانی مطرح کردم و هنوز هم بر این باور هستم».

دریابان شمخانی در ادامه حرف‌هایش در باره «‌خیانت» بنی‌صدر گفت: بنی‌صدر بعدها با منافقین یکی می‌شود و چون از آن طریق به نیت خود نمی‌رسد و از طریق غلط دیگری وارد می‌شود از این رو خائن است، ولی با صدام تبانی نداشت.

شمخانی افزود: بنده در سینما ساحل اهواز از شهید بهشتی برای سمینار جنگ و جهاد در دیدگاه لیبرال‌ها و جهاد اسلامی دعوت کردم که در انتهای آن سمینار در خیابان‌های اهواز ما شعار مرگ بر بنی‌صدر سر دادیم.

آقای شمخانی در توضیح عملکرد بنی‌صدر در جنگ گفت: در آن روزبنی‌صدر جنگ را متوقف کرده بود و می‌گفت زمان بدهیم و زمین بگیریم و وی با این روش‌ها می‌خواست صدام را ساقط کند که امام (ره) از ما می‌خواستند که حصر آبادان شکسته شود که با این روش‌ها نمی‌توانستیم این کار را انجام دهیم، ولی این به معنای خیانت نیست، این روش نگاه بوده و تبانی نیست.

به گفته وی، بنی‌صدر اگر می‌توانست در عملیات هویزه توفیق پیدا کند، موفق می‌شد با پیشروی در تانک‌های رزمی‌اش به سمت خرمشهر، «تانک‌های سیاسی» خود را به سمت جماران حرکت دهد و این یک واقعیت است.

با این حال، رئیس مرکز تحقیقات راهبردی دفاعی در این گفت و گو تاکید کرد که در مورد بنی‌صدر هیچ اختلاف نظری بین مسوولان جمهوری اسلامی وجود ندارد.

علی شمخانی در بخش دیگری از این گفت و گو در مورد امدادهای غیبی در جنگ گفت: امداد غیبی، دیدن اسب سفید و فرد سوار بر اسب و دارای شمشیر نیست، افراد بسیاری بودند که قبل از جنگ و در طول جنگ در شب عملیات و در زمان پیروزی، رویای صادقه و غیرصادقه و خوابی را می‌دیدند و آن را بیان می‌کردند. ولی بنده هرگز این روش را نپسندیدم، بلکه برای من حوادثی رخ داد که عکس این موضوع است.

این فرمانده ارشد در مورد ماهیت مذهبی جنگ ایران و عراق گفت: نامه‌های رژیم عراق در جنگ نیز با آیه قرآن شروع می‌شد و صدام خطاب به بیشتر نیروهای خود می‌گفت که ای فرزندان علی! آن‌ها عرب بودند و قرآن هم به عربی است و ما که فارس بودیم، از خدا طلب پیروزی می‌کردیم، ما یا خدا می‌گفتیم و آن‌ها یا‌الله می‌گفتند، ولی واقعیت این است که حق با «یا خدا‌گویان» بود.

دریابان علی شمخانی در‌باره اهمیت فتح خرمشهر در تاریخ انقلاب اسلامی گفت: جنگ نقاط عطف مختلفی دارد. تقسیم جنگ به قبل و بعد از فتح خرمشهر، تقسیمی است که در آخر جنگ به وجود آمد و در طول جنگ نبود، ولی واقعیت این است که خرمشهر، تنها نقطه عطف جنگ نیست

Khorramshahr (Persian: خرمشهر) is a port city in Khūzestān Province in southwestern Iran. During the Iran–Iraq War it was extensively ravaged by Iraq


بازجویی مجری برنامه "دیروز، امروز، فردا" از دریادار شمخانی


بيست و هشت سال پس از اين جنگ ۸ ساله هنوز آثار ويراني پا بر جاست! اين رژيم با تمامي جنا ح هايش در اين جنگ نقش داشتند!


"تصاویر"منتشر نشده عروسی پسر میردامادی

امروز سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۹









در مراسم عروسي پسر ميردامادي كه برگزار شد از جمله موسوي و كروبي و خاتمي به همراه موسوي خوئيني ها گردهم آمدند و دور يك ميز نشستند. در اين مراسم، بهزاد نبوي، رضا خاتمي، تاج زاده، صفايي فراهاني، شكوري راد، نعيمي پور، جلايي پور، شيرزاد و امين زاده وسید حسن خمینی و سیدیاسرخمینی وابطحی و... هم حضور داشتند.
















بخشنامه فیروزآبادی به نیروهای مسلح: مرگ بر انگلیس بگویید + تصویر بخشنامه


تحول سبز
رییس ستاد کل نیروهای مسلح در بخشنامه ای خطاب به کلیه نیروهای مسلح خواستار قرار دادن شعار مرگ بر انگلیس در تکبیر ها در برنامه مختلف این نیرو ها شد.

به گزارش تحول سبز ، فیروز آبادی در این بخشنامه به دلیل آنچه وی دخالت اشکار دولت بریتانیا در فتنه سال گذشته می نامد خواستار تاکید بر شعار مرگ بر انگلیس در تکبیرهای نیروهای مسلح شده است .


برای دیدن عکس در سایز بزرگ، روی تصویر کلیک نمائید

شارلاتانها دست در دست جنایتکارها!


مسعود ابراهيم نژاد

.

تقریبا دو هفته قبل و درست در آستانه ماه خرداد ، ماهی که تداعی اعتراضها و خروش مردم ایران علیه دیکتاتوری مذهبی میباشد، رژیم اسلامی دست به جنایتی جدید میزند. فرزاد کمانگر، شیرین علم هوایی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان سر بدار گشتند. متعاقبا احکام اعدام شش مجاهد خلق نیز که مدتها در زندانهای اسلامی اسیر میباشند به تایید دیوان جنایتکاران میرسد که این احکام هر لحضه میتواند به مورد اجرا گذاشته شود. رژیم اسلامی بمانند تمامی برهه های حساس گذشته که موجودیت خود را در خطر حتمی می دید ، راهی جز کشتار را بر نمی گزید، اینبار نیز به چنین ترفند بزدلانه ای توسل جست. دستگیریهای آزاد اندیشان و فعالین دانشجویی و هر آنکس که با جریانات اپوزیسیون واقعی رژِیم ربطی دارند بی وقفه و با شدتی هر چه تمامتر در جریان میباشد. رژیم اسلامی بار دیگر مرگ خود را پیش چشمانش میبیند و باید به آخرین ترفند هایش دست بزند و بمانند غریقی است که از دست یازیدن به هیچ خس و خاشاکی ابایی ندارد.

در صحنه بین المللی نیز رژِیم اسلامی برای رهایی از عواقب تحریمهای بیشتر که میرود تا عرصه را بیش از پیش برای سردمداران حکومت اسلامی تنگتر نماید هر روز کارت جدیدی را بازی میکند و با حیله ها و ترفند های زبونانه میکوشد تا جامعه جهانی را از اعمال تحریمهای بیشتر منصرف نماید.

یکی از این ترفند های پست و کثیف که رژیم بارها از آن در رابطه با قدرتهای اقتصادی غربی استفاده کرده است ، حربه بزدلانه گروگانگیری است. یک سال پیش در جریان قیام همگانی مردم علیه حکومت اسلامی، دختری دانشجو بنام کلوتید رایس از اتباع فرانسوی در ایران توسط سربازان گمنام امام زمان( آسید علی) به گروگان گرفته شد تا امروز با یک قاتل معاوضه شود. رژیم در این معامله ننگین بار دیگر نشان داد که هر زمان که بخواهد میتواند با چنین ترفند های غیر انسانی با سران دولتهای غربی بر سر هر موضوعی معامله نماید.

از دولت فرانسه دست زدن به چنین معامله های ننگینی چیز تازه و عجیبی نیست. یکبار نیز در گذشته ای نه چندان دور یعنی در ژوئن 200 3 نیز میرفت تا در پی یک معامله ننگین اقتصادی، سران سازمان اپوزیسیون مجاهدین خلق را دست و پا بسته تقدیم رژیم اسلامی کند. هر چند که عاقبت این معامله ننگین چیزی جز رسوایی عاید طرف فرانسوی نگردید، اما توانست بخش بزرگی از انرژی و توان این سازمان اپوزیسیون را برای مدتی کاهش دهد. ضربات وارده به سازمان اپوزیسیون از این تبانی پشت پرده دولت فرانسه و رژیم اسلامی متاسفانه تنها به بعد اقتصادی و امکاناتی محدود نشد ه بود و دو دختربیگناه مجاهد نیز در آتشی که دولت دمکرات فرانسه بر افروخت پروانه وار سوختند. جا دارد که در این ایام که نزدیک به سالگرد این فاجعه غم انگیز میباشد یاد این جانباختگان آزادی را در کنار فرزاد ها، شیرینها، سهرابها و نداهای آزادی میهنمان گرامی بداریم.

در طی هفته ای که گذشت دختر دانشجوی فرانسوی از زندان اسلامی آزاد شد و روانه فرانسه گردید و در مقابل نیز دولت فرانسه ، قاتل دکتر شاهپور بختیار ، آخرین نخست وزیر حکومت شاهنشاهی را از زندان آزاد نموده و به عنوان تشکر از قاتلان حاکم بر ایران وی را با سلام و صلوات به ایران برگردانده است تا توسط مقامات حکومت اسلامی ایران از وی در فرودگاه استقبال رسمی به عمل آید. حلقه گل بر گردنش آویخته شودو مدال افتخار به وی اهدا گردد ، البته که باید به خاطر قتل فجیعی که انجام داده از وی به عنوان قهرمان در حکومت قاتلان نام برده میشد.

نیکلای سارکوزی در مصاحبه سپتامبر 2009 با شارلاتانی تمام چنین میگوید: آیا من چنین فردی هستم که یک قاتل را با یک دختر بیگناه بخواهم معا وضه کنم؟ اما دیری نپایید که این معامله پنهانی صورت گرفت و قاتل از زندان رها شد.

از سوی دیگر در عرصه داخلی نیز شارلاتانهای امروزی که همانا جنایتکاران دیروزی میباشند با حیله و ترفند در صدد رهانیدن کشتی شکسته حکومت اسلامی از خطر غرق شدن حتمی میباشند. چرا که این کشتی شکسته با غرق شدنش در واقع بسیاری از دنبالچه هایش را هم با خودش به اعماق نابودی و نیستی خواهد برد. از خاتمی و کروبی و موسوی( رهبران سبز سیدی) گرفته تا مهره ها و پادو های خارجه نشین آنها چون گنجی، مخملباف، نوری زاده، فرخ نگهدار و... که همگی کوس رسوایشان گوش فلک را کر نموده است به یاری آسید علی شتافتند و اندر مضرات برخورد قاطع و نبرد رویارو و قهرآمیز مردمی با حکومت ، قلم میزنند و سخن پراکنی میکنند.

جناح اصلاح طلبان و سبز سیدی که به حق میدانند با رفتن رژِیم اسلامی دیگر جایی برای آنها نیز نخواهد بود تمام هم و غم خود را در حفظ چهار چوبه رژِیم میبینند. از این رو از هر فرصتی استفاده میکنند تا از یکسو خود و امام شانرا از جنایات جمهوری اسلامی مبرا جلوه دهند و همه تقصیر ها را به گردن چند نفر معدود بیاندازند و چنین با پر رویی وانمود میکنند که مردم ایده آل خود را در قانون اساسی قرون وسطایی جمهوری اسلامی میبینند. از سویی دیگر سعی میکنند تمام افکار و توجه جوانان را به سمت تنها انتقاد کردن از حکومت سوق بدهند تا بدین ترتیب یکی از پارامترهای اصلی در مسیر سرنگونی حکومت دیکتاتوری مذهبی که همانا مبارزه قهر آمیز توده ای میباشد از اذهان عمومی جوانان زدوده و پاک گردد.

دست اندرکاران سبز سیدی و اصلاح طلبان در صدد القاء این طرز تفکر میباشند که " اگر جوانان قدری خویشتنداری نشان بدهند و این چنین بی پروا حکومت و اساس آنرا به چالش نکشند، حکومت نیز مجبور نمیشود که دست به کشتار و شکنجه و تجاوز جوانان ما بزند". بدین ترتیب این خود جوانان هستند که به جای قناعت کردن به یک قطره آب از یک قطره چکان ، سراغ چشمه آب زلال و روان را میگیرند. سبز سیدی و اصلاح طلبان سعی میکنند مردم را به یک حداقل ناچیز یعنی تنها به انتقاد کردن از برخی از چهره های حکومتی( نه همه مهره های حکومت و نه خود حکومت اسلامی) راضی کنند و نگذارند کسی از خط قرمز حکومت اسلامی عبور نماید.

اما آنچیزی که امروزما میبینیم و جوانان به آن دست میزنند بار دیگر ثابت میکند که جوانان و مردم ایران به چیزی کمتر از سرنگونی حکومت اسلامی رضایت نمیدهند. اعدامهای اخیرو متعاقبا اعتصاب سراسری و سازمانیافته مردم کردستان تحت هدایت و اعلام سازمانهای سرنگونی طلب آشکارا دلالت بر این واقعیت دارد که این اپوزیسیون سرنگونی طلب هست که همچنان در بطن جنبشهای سیاسی اجتماعی مردم جای دارد و این تنها سرنگونی طلبان هستند که ایستاده اند و در کنار مردم و با مردم تا به آ خر خط پایدار و استوار حرکت میکنند ،علیرغم تمامی تبلیغات کر کننده رژِیم اسلامی.

مسعود ابراهیم نژاد



منبع: سايت ديدگاه

تابلوی مونالیزای انقلاب 57 !(روزنامه کیهان / 25 بهمن 1357)

تابلوی مونالیزای انقلاب 57 !(روزنامه کیهان / 25 بهمن 1357)

عکس بزرگ صفحه نخست کیهان ، 25 بهمن 1357 ؛ زن مبارز انقلابی ، بدون حجاب اسلامی ، با اسلحه ای در دست بر بلندی ایستاده و انگشتانش را به نشانه ی پیروزی بالا آورده است . دو انقلابی دیگر نیز در اطراف او پیروزمندانه ایستاده اند . نمی توان به یقین رسم و آئین این سه تن را دریافت ، اما تصویرشان از هزارتوی این سالها ، رازآلوده و معماگونه در پیش چشمانمان می دود. برای من ، این تصویر ، تابلوی مونالیزای انقلاب 57 است . حالات چهره و رفتار این انقلابیون که به ظاهر در کالبد بی جان تصویری رنگ و رو باخته آرام گرفته اند ، اما استعاره های بسیاری در خود جای داده اند ؛ آنچه که رولان بارت از آن به « سیمای ناخواسته » تعبیر می کند . رازآلودگی این تصویر ( درست بسان رازآلودگی انقلاب 57 ) از ناخواستگی اش برمی خیزد ، از تصویر زنی پیروزمند با موهای آشفته در هوای سرد انقلابی آن روزها !
بارت جمله ی غریبی دارد : « روزگار عکس ، روزگار انقلاب ها ، منازعات ، ترورها و انفجارها هم هست ؛ یک کلام ، روزگار هر آنچه بالاندن و به ثمر رساندن را به هیچ می گیرد و انکار می کند » این تصویر را که می دیدم ، یاد این انکار افتادم . « انکار » ، نوعی ناآسودگی ناباورانه است ، آنچنان که در چهره ی این سه مبارز انقلابی می بینیم . چهره های بی لبخند ، خیره ، مصمم اما یاس آلود ، با چشم های نیم باز بسته !
می گویند که چاپ این تصویر در روزنامه ی کیهان ، خشم آیت اله خمینی را برانگیخت . اولین خشم ؛ چرا که این ، تصویر زوال یک انقلاب بود ، تصویر یک آغاز بی سرانجام و به ثمر نارسیده ! آن موهای پریشان ، آن چهره های خیره و ناباور ، آن خطوط چهره های در هم رفته ، آن حس کرختی به هنگام پیروزی ؛ این ها همه ، انکار تصویر پیش ساخته ی یک انقلاب بود …. و روزنامه ی کیهان ، دیگر چنین تصویری بخود ندید ، چرا که این انقلاب ، انکار را برنمی تابید ،که زن را برنمی تابید ، که تصویر را برنمی تابید !
براستی نمی دانم این سه تن که بودند و چه سرنوشتی یافتند ، اما مهم آن بود که انقلابی بودند ، انقلابیونی که مواجهه ی هرباره ی تصویرشان ، به تجربه ای غمبار بدل می شود .

این را هم ببینید : تابلویی از اوژن دلاکروآ Liberty Leading the People

(روزنامه کیهان / 3 بهمن 1357)

(روزنامه کیهان / 3 بهمن 1357)

به سالگرد انقلاب 57 نزدیک می شویم . سی و یک سال گذشت ، بی هیچ اوج و فرودی ، از سر عادت و بی حوصلگی . دوستداران انقلاب هر ساله به استقبالش می رفتند ، و مخالفانش نیز آن روزها را به حسرت و تذکار می گذرانیدند . سی و یک سال گذشت و اینک انقلاب 57 ، در نقطه ی صفر تاریخ ، بار دیگر معنا یافته است . اینک دیگر از آن روزها گفتن و لابه لای اوراق آن سالها را خواندن ، تفنن یا کنجکاوی تاریخنگاران و تحلیلگران پنداشته نمی شود ، چه آنکه تاریخ ، دیگر سیاهه ای مبهم در گذشته ای فراموش شده نیست . در این روزهای سخت ، که برگی دیگر از تاریخ ایران در حال ورق خوردن است ، بیش از همیشه به احضار این روح چموش محتاجیم . تاریخ ایرانیان ، این روح ناآرام ، این محتضر همیشگی ، با طنینی مضاعف در برابر ماست . حال می ماند پاسخ این پرسش که : « این تاریخ را چگونه باید خواند ؟ »
بسیاری خود را به خواندن شرح کنش های تاریخی محدود می کنند . کنش هایی از این دست که « شاه رفت » ، « انقلاب پیروز شد » ، « هویدا اعدام شد » و گزاره هایی از این دست . با این حال تاریخ بیش از آنکه از خصلت هایی رمانتیک برخوردار باشد ( آنچنان که در رمان های کلاسیک می توان دید ) ، مبنایی دراماتیک دارد . کنش های تاریخی خلق الساعه و اتفاقی نیستند ، بل پس زمینه ی پر رنگ روان شناختی و اجتماعی دارند . از این رو تاریخ بیش از هر علم دیگری ، با زبان شناسی و تحلیل روانشناختی زبان ارتباط دارد . البته این بدین منزله نیست که همه چیز را در سطح لغزش های زبانی ( به تعبیر فرویدی ) فروکاهیم . چنین کاری سانده اندیشی و تقلیل مناسبات تاریخی است . مفهوم روانشناختی « تصعید / والایش » با این حال ، می تواند به مثابه ترجمانی میان تاریخ سیاسی و تحلیل روانشناختی زبان عمل کند . « تصعید یکی از گونه های مختلف مکانیسم های دفاعی روان است که در آن ، فرد به سبب ناکام ماندن در تحقق اهدافی که ضمیر آگاه آنها را ناپذیرفتنی می شمارد ، ناخودآگاهانه همان اهداف را به شکلی متفاوت اما پذیرفتنی ، محقق می کند » . در تاریخ سرزمینی که لبریز از سرکوب ، محرومیت و ممانعت از برنمونی خواسته های خودآگاه انسانی بوده است ، « تصعید » یکی از متداول ترین اشکال تحقق کنش های تاریخی ( بویژه کنش های سیاسی ) است . تحلیل روانشناختی زبان از این منظر اهمیت می یابد ، بویژه اینکه بسیاری از تحلیلگران تاریخ و حتی مردم عادی در اینکه انقلاب مشروطه یا انقلاب اسلامی از مسیر خود منحرف شده اند ، اتفاق نظر دارند . اما کمتر این انحراف در تحلیل زبانی کنش های سیاسی – تاریخی مورد ارزیابی قرار گرفته است .
با این توضیحات می توانم به پرسشی که در ابتدا طرح کردم بازگردم . روشن است که بجای خواندن شرح کنش های تاریخی همچون خواندن رمان تاریخی پرهیجان احساسات برانگیزی ، باید به خواندن لغزش های زبانی برسازنده ی آن کنش های تاریخی- سیاسی پرداخت . اینک که قریب یک قرن از حوادث مشروطه و سه دهه از انقلاب 57 فاصله گرفته ایم ، با خواندن اوراق و اسناد تاریخی از منظر تحلیل آسیب های زبانی مستتر در آنها ، به نتایج شگرفی می رسیم ، که بی توجهی به این نتایج ، می تواند ما را در معرض تکرار تلخ تاریخ ( گر چه اینبار از مجرایی متفاوت ) قرار دهد .
امروز مصاحبه ای تاریخی را انتخاب کرده ام که البته بخاطر اهمیتش ، اینجا و آنجا نقل قول های متعددی از آن می شود : اولین گفتگوی خبرنگاران ایرانی ( منصور تاراجی به نمایندگی از روزنامه ی اطلاعات و نوشابه امیری به نمایندگی از روزنامه ی کیهان ) با آیت الله خمینی در پاریس است . مصاحبه در روز سوم بهمن 1357 بطور همزمان در هر دو روزنامه بچاپ رسید و برای اولین بار ، دو ایرانی رودر روی آیت الله نشستند . هنوز تا بازگشت آیت الله خمینی روزها باقی بود و چند روزی بیشتر از خروج شاه نمی گذشت . تغییرات بنیادین محتمل و اجتناب ناپذیر به نظر می رسید ، اما شرح جزئیاتش را کمتر کسی می توانست به گمانه نشیند .
شرح کامل این پرسش و پاسخ را از روزنامه ی کیهان آن روز مشاهده می کنید . از ذکر دوباره اش اینجا در می گذرم ، و مایلم دوستان این مصاحبه را از منظر تحلیل زبانی کنش سیاسی یا آنچه « نشانه های تصعید روانی در زبان » خوانده می شود ، مورد تامل قرار دهند . این تامل نه تنها در پاسخ های آیت الله ، بل در پرسش های این دو خبرنگار نیز باید در نظر آورده شود . بویژه بر روی دو پرسش و پاسخ های آن تاکید می کنم :

سوال ( از نوشابه امیری ) : چون مرا به عنوان یک زن پذیرفته اید ، این نشان دهنده ی این است که نهضت ما ، نهضتی مترقی است ، ولی دیگران کوشیده اند آن را عقب مانده معرفی کنند . فکر می کنید آیا باید زنان ما حتما حجاب داشته باشند ؟ و مثلا روسری روی سر داشته باشند ؟

پاسخ : اما اینکه شما را پذیرفتم ، بنده شما را نپذیرفتم ، شما آمدید اینجا و من نمی دانستم شما می خواهید بیائید اینجا که پذیرفتم . این هم دلیل بر این نیست که اسلام مترقی است ، که به مجرد اینکه شما به اینجا آمدید دلیل بر این است که اسلام مترقی است . ترقی هم به این نیست که زنها خیال کرده اند یا مردهای ما خیال کرده اند . ترقی به کمالات انسانی و بااثر بودن یک زن در مملکت است ، نه باینکه سینما برویم که « دانس » برویم و این ها ترقیاتی است که محمدرضا برای شما درست کرد که شما را به عقب رانده که ما باید بعدها جبران کنیم . شما آزادید در کارهای صحیح دانشگاه بروید ، هر کاری را که صحیح است بکنید و همه ی ملت آزادند در اینها ، اما اگر بخواهند کارهای خلاف عفت بکنند و یا کارهای خلاف ملیت بکنند از آنها جلوگیری می شود و این دلیل بر ترقی و مترقی بودن است .

سوال ( باز هم از نوشابه امیری ) : نقش زنان در حکومت اسلامی چگونه خواهد بود ؟ آیا در امور کشور شرکت خواهند داشت ؟ مثلا آیا وزیر خواهند شد ، البته اگر استعداد و لیاقت نشان دهند ؟

پاسخ : جواب اینها بسته به این است که حکومتی که پیش می آید تکالیف را معین کند . الان وقت این حرفها نیست .

کلمات یا جمله هایی را برجسته تر کرده ام . این ها نمونه های خوبی در تحلیل زبانشناختی کنش سیاسی – تاریخی اند ، که بی توجهی به آنها می تواند پیامدهایی پیش بینی ناشده را به همراه خود آورد . شاید ضروری باشد که این نگاه را درباره ی آنچه این روزها می شنویم نیز داشته باشیم . بویژه آنگاه که می گویند : « الان وقت این حرفها نیست » . وقت هر سخنی همین حالاست ، از سخن نترسیم ، از ابهامی که در پس مسکوت ماندن آن سخن خود را می نمایاند بیم داشته باشیم !

Lun 24 mai 2010, 22h 45min 50s عطا الله مهاجرانی، دکتر جکیل و آقای ... De : À : عطا الله مهاجرانی، دکتر جکیل و آقای هاید!







عطا الله مهاجرانی، دکتر جکیل و آقای هاید! (بازخوانی دو سند تاریخی)

بنویسم ؟! ننویسم ؟! …تفسیرهای تاریخی ، همواره در مرز این سوال در نوسان اند . آنکه به تفسیر تاریخ می پردازد ، بیش از آنکه در کشاکش با متن تاریخ باشد ، با « روح اخلاقی تاریخ » در ستیز است . ستیز بر سر آنکه در روایت تاریخی تا به کجا می توان پیش آمد . این ستیز از آنجا برمی خیزد که تاریخ ها ممکن است به سه شکل ، جانبدارانه و گمراه کننده باشند . شکل اول هنگامی است که مورخ فقط بخشی از یک موضوع را به درستی وصف می کند و در نتیجه تصویر نادرستی از کلیت آن موضوع می سازد . دومین شکل جانبدارانه شدن تاریخ هنگامی اتفاق می افتد که مورخ برخی از علل مهم یک رویداد را بازشناسی کند ، ولی همه ی آنها را ذکر نکند . و سوم ، تاریخ های ناقص شاید از این که چه کسانی مسئول رویدادهای تاریخی مهم بوده اند ، تصور گمراه کننده ای ایجاد کنند . از سویی دیگر ، هدف از خواندن تاریخ ، ستایش یا سرزنش انسانها بخاطر آنچه در گذشته انجام داده اند نیست . با این حال تحلیلگر تاریخ در چند و چون میزان آگاهی و آزادی ارادی افراد در بستر موقعیت تاریخی شان خود را مسئول خواهد دید .
این تردیدها از نخستین روزی که انتشار و تحلیل اسناد تاریخی را آغاز کردم ، با من بوده است . شاید از همین روی بود که بسیاری از اسناد مناقشه انگیز را که می توانست شائبه ی غیرمنصفانه بودن آن تحلیل را در اذهان تداعی کند ، کنار می گذاشتم . با این حال ، این تردید نه به جهت آن بود که از اتهام غیرمنصفانه بودن نوشته ام ترسی داشته باشم ، بل ترسم از آن بود که نکند انتشار سندی تاریخی ، به غریو « زنده باد ، مرده باد » موافقان و مخالفان بیانجامد . این خود ، یکی از آسیب های تحلیل تاریخی در سرزمین ما را به نمایش می گذارد ، که تاریخ را به صحنه ی رویارویی اشخاص تقلیل می دهیم ، و جنبه های علّی ، روانی و انتزاعی آن را به کناری می گذاریم . تاریخ را به فریاد خواندن ، تنها به آشفتگی و سراسیمگی بیشتر خواهد انجامید ، و تحلیلگران تاریخ را در کشاکش با قضاوت های مهیب اخلاقی ، به گوشه ی انزوا خواهد کشاند .

امروز برای اولین بار ، یکی از این نوشته های بحث برانگیز را انتشار می دهم ، نوشته ای که می تواند موافقان و مخالفان را به مرزبندی های احساسی پایان ناپذیری کشاند ، با این حال می خواهم بار دیگر بر این نکته تاکید کنم که انتشار چنین اسنادی که به برنمونی گذشته ی سوال برانگیز فردی که اینک خود را در موضعی متمایز می نمایاند ، پرداخته است ، بیشتر در پی پاسخ به این پرسش است که تغییر احوال و اندیشه ی اصلاح طلبان دینی در گذر تاریخ ، از آگاهی و آزادی اراده ی فردی آنان برمی خیزد ، یا اینکه آگاهی متبلور در اندیشه ی آنان ، همچنان در حصار مصلحت سنجی ها یا باورداشت های ایدئولوژیک باقی می ماند . این پرسش از این جهت اهمیت می یابد که این روزها ، در پس مواضع افرادی چون محمد خاتمی و عطا الله مهاجرانی و احساس ناخوشایندی که از تقسیم بندی خودی و غیر خودی از جانب آنان ، به بسیاری از حامیان و علاقه مندان جنبش سبز در داخل و خارج کشور دست داده است ، ضرورت بازخوانی تاریخی تحول آگاهی ارادی این افراد را یادآوردمیشود .
آنچه خواهید خواند ، دو برش از زندگی سیاسی عطا الله مهاجرانی است . دو سند مطبوعاتی که به فاصله ی 19 سال از یکدیگر ایستاده اند ، اما در بازخوردی انتزاعی ، در نمایی نزدیک ، با یکدیگر سخن می گویند . در نمای نخست ، نشریه ی مهجوری را می بینید به نام والفجر ( جنبش آزادیبخش مستضعفین جهان / به مدیریت ابوحنیف ) ، که در شماره ی 29 آن ( دوشنبه 30 فروردین 1361 ) ، مهاجرانی در نوشته ی تندی ، حملات شدیدی را متوجه صادق قطب زاده ، مهندس مهدی بازرگان ، نهضت آزادی و … می سازد . نشریه ای که تیتر اصلی آن چنین است : « مرگ بر بازرگان و قطب زاده » ، و مهاجرانی یادداشت اصلی این نشریه را نوشته است .
و پرده ی دوم : بیست و هفت دی ماه 1380 ، حسینیه ی ارشاد ، سالگرد درگذشت مهدی بازرگان ، و مهاجرانی که در ردیف اول نشسته است ؛ و هنگامی که در پشت تریبون سخنرانی قرار می گیرد ، با ستایش آمیز ترین جملات ، به مهدی بازرگان ادای احترام می کند و او را فراتر از زمانه ی خود می خواند.
دو پرده رو به روی هم ، و هر دو رو به سوی ما ، در اینک که ایستاده ایم . ما و مهاجرانی این روزها مقیم لندن ، که چنان دکتر جکیل و مستر هاید ، گاه شبیه همان برادر عطا الله مقاله ی دهه ی شصت اش می شود ، و گاه دکتر مهاجرانی خوش مشربی که از تساهل و تسامح سخن می گوید . خوب ، کدامیک را باید پذیرفت ؟ در این میان ، سهم اراده ، آگاهی و اندیشه ی فردی چه می شود ؟ آیا در این خصلت دکتر جکیل و مستر هاید گون افرادی چون خاتمی و مهاجرانی ، چیزی واسطه نایستاده است ؟ چیزی نامطمئن ، ناشفاف و متزلزل ؟! در مرز باریک دکتر جکیل بودن و مستر هاید گشتن ، چه چیزی پنهان شده است و چون حلقه ی واسطی ، انتزاع ارادی را به کنش های غیر ارادی مرتبط می سازد ؟! اینجاست که می توان بواسطه ی روایت های تطبیقی از تاریخ ، به تبیین حلقه ی مفقوده ی آگاهی ارادی در اندیشه ی افرادی چون مهاجرانی یا خاتمی پرداخت .
دوست میدارم به همراه خواندن این اسناد تاریخی ، این پرسش ها را نیز ، از ذهن خود دور ندارید ! آیا بازگشت مستر هاید همچنان امکان پذیر است ؟!