در معنا و مفهوم بند از بند جدا کردن
اسماعیل وفا یغمایی
اسماعیل وفا یغمایی
عرض کنم خدمت دوستان، و دوستان سابق!
دیشب از سر کنجکاوی سری به سایت ایران افشاگر زدم تا ببینم چه افشاگریهای «بحق و منصفانه و درستی» در این سایت «با آبرو وحیثیت و وزین» انجام شده است تا از آن بهرمند شوم.
در این آدرس http://iran-efshagari.com/ و در قسمت پائین سایت، ویدئوئی با نام «بسوی آزادی» و با این آدرس
http://www.youtube.com/watch?v=V_pTYGi2Mg0&feature=player_embedded#at=1497
با شرکت آقایان ابریشمچی و رفیعی وجود داشت که به سائقه ارادت سالیان قبل به این دو بزرگوار، رفتم و شنیدم، اما جای شما خالی، از اواسط برنامه و دقیقااز دقیقه شانردهم این ویدئوی محترم و متین، احساس نمودم تعدادی شاخ در نقاط مختلف کله حقیر در حال روئیدن است و چیزی نمانده است که در این فصل کهولت تبدیل به قوچی چاق و چله وشاخدار بشوم. توضیح میدهم
مجریان و شرکت کننده در این برنامه جناب ابریشمچی ستون مستحکم سوم و تاریخی سازمان مجاهدین و مسئول کمسیون ضد تروریسم شورا، و آقای حمید رفیعی از اعضای قدیمی و مسئول مجاهدین هستند.
بدون شک و تردید اگر شرایط سیاسی و چرخش کواکب آسمانی ونیز گردش نیروهای زمینی ایجاب کند و مجاهدین چنانکه خود یقین دارند فاتح بشوند،آقای مهدی ابریشمچی ازبزرگان بی بدیل آینده ایران و آقای رفیعی حتما از مسئولان رادیو و تلویزیون مملکت مهر تابان آزادی و عدالت اجتماعی خواهند بود.
تا اینجا عیبی وجود ندارد. اما گذشته از بحثهای آغاز برنامه و افاضات آقای توتونچیان مسئول «شریف و متعهد و منصف و بسیار مودب!» سایت آفتابکاران که همه مخالفان رابا «دلیل و منطق و نیروی خروشان ایمان ایدئولوژیک»، شست و به بند رخت آویخت، در دقیقه شانزدهم انسان والا و شریفی بنام محمد از استرالیا تماس گرفت و پس ازاینکه حدود ده دقیقه آقای ایرج مصداقی و سایر منتقدان را با اسناد عاطفی وشفاهی وتاکید بر حقانیت مطلق مجاهدین و شورا ورود خروشان خون شهدا و رنج اسرا واتکا به رهبریت بزرگوار،به میمنت و مبارکی در هر جای نه بدتر وزارت اطلاعات سپوخت و ثابت نمود مصداقی و سایرین عین وزارت اطلاعات و وزارت اطلاعات تالی تلو مصداقی است و سایر منتقدان هم حتما دارند موازی خطوط اطلاعات حرکت میکنند. چیزی فرمود که من واقعا تا دقایقی گیج بودم.
نخست در باره حرفهای ایشان و اطلاعاتی بودن امثال مصداقی بگویم اینهاعیبی ندارد. بقول معروف ایشان یک چیزی گفت و ما هم یک چیزی شنیدیم و از این حرفها این روزها زیاد زده میشود و من اصلا تعجب نمی کنمزیرا بعنوان مثال
سازمانی که بتواند چنان ایمان و یقینی در اعضا و هوادارانش ایجاد کند که مثلا «همسر سابق بنده»، و «مادر خوشبختانه غیر سابق فرزندم» با کمال افتخار و آرامش و ایمان ایدئولوژیک و مکتبی بتواند صفحات بسیاری را دراطلاعاتی بودن من ووجود انواع رذایل در من با حدود چهل سال زندان و غربت و آوارگی سیاه کند و فقیر را از هضم رابع وزارت اطلاعات بگذراند و از «شرف به یغما رفته)« بیچاره جد اکبر من ابوالحسن یغما شاعرنامدارو ملا ستیز قرن سیزدهم که شرفی به این بزرگی!! و طول و عرض به اوفرو رفته است و او حتما از آن دنیا کلی بد و بیراه نثار بنده نموده که باعث شده ام این شرف صد و چهل و هشت سال پس از فوتش به او فرو برود و هتک آن مرحوم را پتک کند) خود دفاع کند و کک هم به تنبان کسی نیفتد که اینها واقعی است یا نه، طبعا می تواند دیگ ایمان آقای توتونچیان عزیز و امثالهم را بجوش آورد تا با تمام قوا از منافع ملت ایران دفاع کنند، زیرا بر کسی پوشیده نیست که «تنها و تنها مدافعان ملت ایران مجاهدین و شورا» هستند وبقیه ملت ایران یعنی حدود هفتاد و پنج میلیون نفریا اسیر آخوندند یاگرفته اند خوابیده اند، یعنی مصداق همان «توده های بیهوده» که از سال 1368در فرهنگ آن عزیز خود را نشان داد شده اند، ویا بدتر از همه مثل من و مصداقی و امثالهم صد و هشتادرجه بلکه بیشتر چرخیده!و از هضم رابع و حتی بیشتر از رابع !!وزارت اطلاعات گذشته اند و باعث بدبختی خودشان و دیگران شده اند. در هر حال اینها مهم نیست و من هم به دل نگرفتم اما:
در حدود دقیقه بیست و چهاروسی ثانیه این ویدئوی عدالت نشان ،این جناب محمد از استرالیا فرمودند:
«میخواهم همین جا قسم بخورم بخون مهدی عابدی که توی کمپ لیبرتی در ماه فوریه به شهادت رسید بخون مهدی بخون سعید و کاظم و عباس قسم که بند از بندتون میگسلیم پاره میکنیم.یک لحظه از این به بعد برای شما آرامش و اسایش نخواهیم گذاشت و اینم توی گوشتون حلقه بکنید الخ....پیاده شده نوار»
خیالتان راحت باشد که مجاهدین بزرگوارند ولی ما دیگر صبرمان به آخر رسیده و بند از بند ایرج مصداقی جدا خواهیم کرد و... چیزهائی از این قبیل (نقل به مضمون که میتوانید خودتان گوش کنید).
در اینجا بود که همراه با رویش تعدادی شاخ، دیگر صبر و حوصله فقیر بعنوان یک ایرانی غربت نشین که در هر حال، حرف و حدیث یکی از تشکلهای سیاسی خارج کشور برایش بی اهمیت نیست، سر آمد، و فکر کردم این چند خط را اگر باور بفرمایند، هنوز از «سر نگرانی و علایق کهن» بنویسم.
می خواهم بگویم جناب محمد از استرالیا من در دلسوختگی شما و نفرتتان از حکومت ملایان شکی ندارم هر چند این نفرت اگر نتیجه اش بند از بند جدا کردن و روی کار آمدن یک مشت سلاخ دیگرباشد با تمام ملحقاتش یعنی خون شهدا و رنج اسرا صنار نمی ارزدولی:
سرکار معنی بند از بند جدا کردن راآیا میدانید و می فهمید پشت تلفن و در مقابل بینندگان و شنوندگان چه میگوئید و چگونه تهدید به کشتن و تکه پاره کردن میکنید آیا حواستان سر جایش است. بند از بند جدا کردن یعنی تکه تکه کردن و قصابی کردن که توسط جلادان شاهان و خلفا در موارد معدودی انجام میشد .نمونه بارزش قتل بابک خرمدین بود گوشه ای از این ماجرا چنین ثبت شده است:
رژهای بخاطر دستگیری بابک در ۶صفر ۲۲۳ ه. ق / ۷ژانویه ۸۳۸- برگزار شد، که در آن بابک با لباسی از دیبا و کلاهی از سمور، سوار بر فیل - که هدیه پادشاه هند به مامون بود - ظاهر گشت، در حالی که برادرش همانند بابک با لباس و کلاه سوار بر شتر ظاهر شده بود. . کل طول خیابان بابالعامه در هر دو طرف با سواره نظام و پیاده نظام و جمعیت زیادی از مردم پر شده بود. معتصم دستور داد تا جلاد کارش را شروع کند. ابتدا دستها و پاهای بابک قطع شدند و سپس با دستور خلیفه جنازه تکه تکه شده بابک در حومه شهر سامرا به دار آویخته شد. سرش برای نمایش به دیگر شهرها و به خراسان فرستاده شد. بابک در همان مکانی به دار آویخته شد که بعدها مازیار پسر قارن، شاهزاده شورشی طبرستانو یاطس رومی، بطریق عموریه - که در زندان درگذشت - به دار آویخته شدند.عبدالله برادر بابک به بغداد فرستاده شد که در آنجا به طور مشابه اعدام شد و توسط اسحاق بن ابراهیم مثعبی به دار آویخته شد. بعضی منابع مانند خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاستنامه نقل میکنند که در هنگامی که دست اول بابک را میبریدند، بابک صورتش را با دست دیگرش به خون میآلود. وقتی معتصم علت آن را پرسید، بابک پاسخ داد، که چون خونریزی باعث رنگ پریدگی صورت میشود، من صورتم را خونین میکنم که کسی گمان نکند، که بابک ترسی به دل راه دادهاست. به گفته طبری عبدالله برادر بابک با خونسردی مشابه به استقبال مرگ رفت.[
یا محمد اسپانیا !این یک نمونه بند از بند جدا کردن است.نمونه دیگر بند از بند جدا کردن منصور حلاج است بدین صورت:
پس دستش جدا کردند، خنده بزد. گفتند: خنده چیست؟ گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است. مرد آنست که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در میکشد قطع کند. پس پاهایش ببریدند، تبسمی کرد، گفت: بدین پای خاکی میکردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند، اگر توانید آن قدم را ببرید! پس دو دست بریده خون آلود بر روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد؛ گفتند: این چرا کردی؟ گفت: خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد، شما پندارید که زردی من از ترس است، خون در روی در مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه مردان خون ایشان است. گفتند: اگر روی را بخون سرخ کردی ساعد باری چرا آلودی؟ گفت: وضو میسازم. گفتند: چه وضو؟ گفت: در عشق دو رکعت است که وضوء آن درست نیاید الا بخون. پس چشمهایش را برکندند قیامتی از خلق برآمد. بعضی میگریستند و بعضی سنگ میانداختند. پس خواستند که زبانش ببرند، گفت: چندان صبر کنید که سخنی بگویم. روی سوی آسمان کرد و گفت: الهی بدین رنج که برای تو بر من میبرند محرومشان مگردان و از این دولتشان بی نصیب مکن. الحمد الله که دست و پای من بریدند در راه تو و اگر سر از تن باز کنند در مشاهده جلال تو بر سر دار میکنند. پس گوش و بینی ببریدند و سنگ و روان کردند. عجوزهای با کوزه در دست میآمد. چون حسین را دید گفت: زنید، و محکم زنید تا این حلاجک رعنا را با سخن خدای چکار. آخر سخن حسین این بود که گفت: یحب الواحد افراد الواحد. پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان بداد و مردمان خروش کردند و حسین گوی قضا به پایان میدان رضا بردند
نمونه ها زیاد است و این نوع شکنجه نامش در دستگاه شاهان قبل از اسلام شکنجه «نه مرگ» بوده است.در هر حال این تذکرات را برای اضافه شدن معلومات جناب محمد لازم دانستم بدهم که اگر ایشان روزگاری در شرایطی قرار گرفتند که نطع آماده بود و مصداقی نشسته بر نطع و تیغ اسلام و انقلاب تیز، بدانند بند از بند جدا کردن یعنی چه و در تلویزیون و یوتیوب وقتی اقرار میکنند ،بند از بند جدا میکنم معنایش چیست؟ از محمد استرالیا و ایمان تحسین انگیز اسلامی و انقلابی اش میگذرم . انشالله در پناه الله، خدای خودش صد و بیست سال عمر کند و سر و مر و گنده بماند و در ضمن زمان را گم نکند و بداند در قرن بیست و یکم هستیم و دنیا حد اقل در تئوری مقداری این موضوعات را هضم نمی کند. اماآنچه برای من مهم بود سکوت دو عضو مسئول بخصوص سکوت آقای ابریشمچی در برابر مقوله بند از بند جدا کردن بود؟ معنایش چیست رفیق بزرگوار سابق و انقلابیی که در زندان الفبای ابتدائی و هر چند ناقص و ناکافی مبارزه را از تو آموختیم و علیرغم تمام اختلافات اینجا را دیگر باور نداشتیم که اتفاق افتاد و سکوت کنی .
بزرگوارا! گویا روزگاری نسل ما فکر میکرد میراث دار سنت حلاج و بابک است و حالا خود بند از بند جدا کنی را اعلام میکند و به المعتصم و بالله و نود نود تبدیل شده است؟ من که باورم نمیشود. نظر مرا اگر میخواهی چنانکه خودت به از من میدانی مصداقی میتواند همه چیز باشد جز مامور اطلاعات.بالاخره این دنیا حساب و کتابی دارد و نمیشود ماهیت افراد را بدون سند و مدرک با تحلیل و تفسیرها و مقالات افرادی که به دلیل نادرستی ادعاهایشان نه خودشان و نه تولیداتشان در فضای واقعی سیاسی و اجتماعی روی هم صد گرم وزن واقعی سیاسی ندارند عوض کرد واگر روزی ثابت شد که مصداقی اطلاعاتی است مطمئن باش من بجای زبانم با شصت پایم حرف خواهم زد و با گوشم کوکاکولا خواهم خورد.
اما گیرم که دعای بزرگان به آسمان هفتم رفت و خداوند متعال تصمیم گرفت از قدرت الهی اش استفاده نموده و همانطور که در کلام الله پیروان فلان پیامبر را به عنتر تبدیل نمود با استفاده از تکنیک مسخ، مصداقی و تعدادی دیگر منجمله شاعر سابق و تعدادی از سابقون دیگر را به مامور اطلاعات تبدیل کند تا امثال محمد آقای استرالیا حرفشان درست در آید! اماآخر مگر کسی حق دارد بند از بند حتی مامور اطلاعات جدا کند؟مگر شما سلاخید؟ایا دادگاهی درکار نیست؟ محاکمه ای و هیئت منصفه ای؟ بل خلیفه المعتصم بالله است ونود نود جلاد و نطع و غریو خلائق تا بند از بند جدا کنند و اگر ماجرا ادامه یابد چنانکه ثبت شده است و خواجه نظام الملکگوید بعد از مصداقی نوبت بستگانش برسد و وای بر ما که کجا بودیم و چه سودائی داشتیم و در کجا راه میسپریم:
«روزی معتصم بمجلس شراب برخاست و در حجرهای شد، زمانی بود، بیرون آمد و شرابی بخورد، باز برخاست و در حجرهای دیگر شد و باز بیرون آمد و شرابی بخورد و سه بار در سه حجره شد و در گرمابه شد و غسل بکرد و بر مصلی شد و دو رکعت نماز بکرد و بمجلس بازآمد و گفت قاضی یحیی را که دانی این چه نماز بود؟ گفت: نه.گفت: این نماز شکر نعمتی از نعمت هائی است که خدای عزوجل امروز مرا ارزانی داشت که این سه ساعت پرده بکارتاز سه دختر برداشتم که هر سه دختر سه دشمن من بودند: یکی دختر ملک روم و یکی دختر بابک و یکی دختر مازیار گبر».[
بزرگوارا ! رفیق سابقا! باور کن که ما شما را نه اینچنین میبینیم و نه بر میتابیم که اینچنین باشید من و ما با شما اختلاف داریم و نمی پوشانیم ، اندیشه شما را نه در فلسفه و شناخت دینی، نه در منش سیاسی و نه در کارکرد تشکیلاتی قبول نداریم و این حق ماست ، دهها و صدها تن هم اگر هزاران مقاله بنویسند و شعر بسرایند و ما را متهم به چیزی کنند که نیستیم مطمئن باشید که ککمان نمیگزد. ماهر چه که باشیم، حتی یک غربت نشین تنها، ما کسانی هستیم که دو استبداد و ارتجاع را بر نتافته ایم و علیه آن شوریده ایم و این شورش ماهیت ما را ورز داده است!ما حتی خلاصه شده و تنها در وجود فانی خود در هیئت یک پناهنده سیاسی خاموش و دور از میهن و مردم، فاصله ای ماهیتی از این مزخرفات داریم و این را چنانکه وجود خونمان را در رگهایمان باور داریم حس میکنیم، آیا این را میفهمید ، اما چه بفهمید و چه نفهمید، بخاطر خودتان، حداقل مگذاریدبند از بند جدا کنندگان بی مسئولیت با ذخیره سکوت شما در برابر اعلام بند از بند جدا کردن مخالفان باعث شوند که من و امثال من در برابر مسئول کمیسیون ضد تروریسم شورا که بایست نگذارد بند از بند کسی جدا شود و باید مانع ترور جسمی و روانی باشدخشکمان بزند. من از شما چیزی نمی طلبم برادر سابق! خود بکن آنچه صلاح شماست فقط در پایان این مژده را میدهم که خوشبختانه در دو ماه گذشته فقط کمتر از شصت نفر این ویدئو را دیده اند !و این برای شما شانسی بزرگ است که تا دیر نشده چنین سندی را در یابید.
خدایت حفظ کند وسلامت تن و نور خرد و وجدان، و پاکیزگی انقلابی سالهای زندان مشهد مددگارت باد
اسماعیل وفا یغمائی
28 مرداد 1392