۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه

واقعیت تاریخ ایران و دیدگاههای آقای بنی طرف
اسماعیل وفا یغمایی

.


 نویسنده و مترجم عرب تبار آقای یوسف عزیزی بنی طرف،نوشته ای در سایت وزین اخبار روز قلمی فرموده اند تحت عنوان آیا ایران به سوی تجزیه می رود؟ و ندای مکرر ظلم اقوام فارس بر عرب و کرد و ترک و ... را سر داده اند.من در زیر نوشته این بزرگوار یاداشتکی نوشتم و اندکی از بسیار را توضیح دادم که ملاحظه میفرمائید. اصل مقاله ایشان را هم در این لینک ملاحظه کنید.

***
جناب بنی طرف گرامی. با سلام خدمت شما. من شخصیت حقوقی مردمی را که در داخل کشور ایران به سر میبرند با نام ایرانی و شخصیتهای حقیقی آنها را با نام کرد و ترک و فارس و ترکمن و لر و عرب و ...... به رسمیت میشناسم. این ملت با ملیتهایش چندین و چند قرن با هم زیسته اند و در حالی که اروپا دارد مرزهایش را بر میدارد و اروپای بزرگ را تشکیل میدهد و مساله ایران آزادی و دموکراسی برای همه است شما مدتهاست دارید راه خودتان را میروید و ساز خودتان را بدون توجه به بسیاری واقعیتها مینوازید.
استاد عزیز من! تاریخ پیش روی ماست. نمیدانم شما چقدر به آن توجه دارید. در طول هزار و چهارصد سال اخیر، بجز یعقوب سیستانی و دیلمیان و آل زیار گیلانی و مازندرانی، وبعدها زندیان لر و سلسله پهلوی ، تمام تاریخ ایران تاکید میکنم تمام تاریخ ایران از سامانیان گرفته تا غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان ومغولان و تیموریان ومظفریان قرا قویونلو و آق قویونلو و صفویه وافشار و قاجاریه و خرده سلسله هائی که اینجا و آنجای ایران حکومت کرده اند، تاریخ حکومت اقوام غیر فارس بر تمام ملیتهای ایران از جمله فارسهاست.
 من اساسا انسان را با نژاد و قومیت نمیشناسم و نسب نامه مرا سهراب سپهری خوب بیان نموده که:«نسبم شاید. به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد» و نیز نرودای شیلیائی که فرموده
من زمین را به رسمیت میشناسم
و انسان را بر آن
استاد عزیز! تمام این تاریخ، باز هم تاکید میکنم تمام این تاریخ! تاریخ حکومتهای غیر فارس ، یعنی واضح و روشن و بی تعارف،قبایل صحرا نشین و جنگجو و دلاور و تیغ به کف ترک ، و تاکید میکنم با فرهنگی که تحفه مهاجمان به ایران، از عربستان و بلاد عرب بود میباشد.
آیا شما میتوانید غیر این را ثابت بفرمائید. فرهنگ فارس کجاست؟ آیا در این پانزده قرن دوم تاریخ ایران، در حکومتها، شما نقش و نشانی اساسی از فرهنگ قبل از اسلام میبینید؟ حکومت فارسها کجاست ؟ اگر هست نام ده پادشاه و امیر فارس را ببرید تا من مطمئن شوم شما درست میگوئید. در تاریخ ایران حکومتها و دولتها بوده اند که حکومت کرده اند و نه ملیتها، و این حکومتها تسمه از گرده تمام ملیتها کشیده اند.
میخواهید به یمن حکومت پلید کنونی حاکم بر ایران ندای تجزیه را سر بدهید حق دارید ولی تاریخ را بدانید. من حدود بیست سال روی تاریخ ایران کار کرده ام.مادر بزرگ من ریشه در تبار بنی شیبان عرب داشت و طایفه او از اولین مهاجرین و کلنی نشینهای پس از فتح ایران بودند که آمدند تا در مقابل شورشهای ایرانیان پشتوانه حکومت جبار آن دوران باشند. .پدرم فارس است. دو خواهر ناتنی ترک دارم.کودکی ام در بلوچستان و با بلوچها گذشت. الفبای فارسی را بلوچی بنام آقای جمالزهی در سراوان به من آموخت. بسیاری شبها را در قلعه بلوچها در سراوان و در کنار دو بانوی مهربان بلوچ بنام عایشه و خدیجه امراء گذراندم و از آنها مقداری زبان بلوچی آموختم . پدر من به شدت به بلوچها علاقمند بود و اگر چه زیر بار مذهب نبود و فقط به خدا اعتقاد داشت اما در جلسات مذهبی مولوی های بلوچ و فکر میکنم دو مولوی نامدار  سالهای 1338 خورشیدی یعنی مولوی شهداد و مولوی عبدالعزیز شرکت میکرد و بحث و فحص میکرد تاب بیشتر بداند.در سال شصت در پناه کردها و دکتر عبدالرحمان قاسملو بودم  بسیاری از دوستان من لر هستند ... و هیچ برتری برای فارسها بر دیگران و دیگران بر فارسها نمی شناسم. مساله اگر ستم ملی است باید از بین برد. یاد روانشاد گرامی دکتر قاسملو سبز باد. در سال ۱۳۶۰ یکبار در مقر مرکزی حزب دموکرات کردستان در دره ای حوالی روستای شیوجو در کردستان میگفت: اگر دموکراسی به ایران باز آید خودمختاری در زیر سایه اش از اعتبار خواهد افتاد ما قرنهاست در این سرزمین زیسته ایم و تمام ایران مال ماست( نقل به مضمون).
آقای بنی طرف اگر مساله سر فارس و ترک و عرب است ونه ستمی که بر سر تمام ملت ایران آوار شده است شما چرا فراموش کرده اید که رهبر ایران کنونی خامنه ای فارس نیست وترک تبار است و کله اش از فرهنگ  سوقاتی عربستان سعودی آغشته است و از هر ده کلمه ای که از دهانش بیرون می آید هشت تای اش عربی است ووآن عمامه بر کله اش زائیده فرهنگ ایرانی نیست!. در آغاز حکومت شیعه صفوی این شاه اسماعیل غیر فارس بود که جوی خون در تبریز بر پاساخت و حتی شکم زنان حامله تبریزی را که حاضر به لعن خلفای سه گانه نبودند دستور داد بدرند و جنینشان را بیرون بکشند. این کار را فارسها نکردند. میخواهید فارسها را و نه حکومت خامنه ای را دشمن ملیتها قلمداد کنید پس اندکی به تاریخ نظر کنید تا باصطلاح فارسها را در زیر تیغ و تازیانه ببینید اگر بحث بر سر ستم ملی به همه ملیتها و از جمله فارسها ست بحث قابل فهم است ولی اگر بحث بر سر نژاد است نه کارنامه عربهای امروزی ایرانی بلکه کارنامه اولیه بسیار بسیار خونین و هول آور است و اینجا تمام ملیتها طلبکارند. چند نمونه از صدها نمونه را ببینید.
استاد زرین کوب در صفحات 72 تا 74 دو قرن سکوت مینویسد:
... استیلای عرب بدون غارت و انهدام و کشتار انجام نیافت.[...]دختران و زنان ایرانی را در بازار مدینه فروختند و سبایا و اسرا خواندند. از پیشه وران و برزگران که دین مسلمانی را نپذیرفتند باج و ساوگران بزور گرفتند و جزیه نام نهادند. همه این کارها را نیز عربان در سایه شمشیر و تازیانه انجام می‌دادند.[...] حد و رجم و قتل و حرق، تنها جوابی بود که عرب خاصه در عهد امویان به هرگونه اعتراضی می‌داد.[...]خشونت و قصاوت عرب نسبت به مغلوب شدگان بی اندازه بود.[...] بیداد و فشار دستگاه حکومت سخت مایه نگرانی و نارضایی مردم بود. مولی نمی‌توانست بهیچ کار آبرومند بپردازد. حق نداشت سلاح بسازد و بر اسب بنشیند. اگر یک مولی نژاده ایرانی، دختری از بیابان نشینان بی نام و نشان عرب را به زن می‌کرد، یک سخن چین فتنه انگیز کافی بود که با تحریک و سعایت، طلاق و فراق را بر زن و تازیانه و زندان را بر مرد تحمیل نماید. حکومت و قضا نیز همه جا مخصوص عرب بود و هیچ مولی ای باینگونه مناصب و مقامات نمی‌رسید. حجاج بن یوسف بر سعید بن جبیر که از پارساترین و آگاه ترین مسلمانان عصر خود بود منت می‌نهاد که او را با اینکه از موالی است، چندی به قضا کوفه گمارده‌است. نزد آنها اشتغال به مقامات و مناصب حکومت در خور موالی نبود؛ زیرا که با اصل سیادت فطری نژاد عرب منافات داشت.
نمونه ها ی دیگر:
در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد (سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا سدی بساختند از آن کشتگان (یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار (یک میلیون) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز. (کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰ - کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه ۳۰۷)
در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند؛ بطوریکه مغیره (سردار عرب) در این جنگ چشمش را از دست داد. مردم جنگیدند و پایمردی کردند... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود.(کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)
در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا (سردار عرب) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه 116 -کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه 2011)
در حمله به الیس؛ جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعدها به «رود خون» معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان؛ خالد ابن ولید نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید «چندان از آنها بکشم که خونهاشان را در رودشان روان کنم» و چون پارسیان مغلوب شدند؛ بدستور خالد «گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند؛ میآوردند و در رود گردن میزدند» مغیره گوید که «بر رود؛ آسیابها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند؛ آرد کردند ... کشتگان (پارسیان) در الیس هفتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری؛ جلد چهارم؛ صفحه ۱۴۹۱- کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران؛ جلد دوم برگ 123)
در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خودداری کرده بودند گردن زدند. (کتاب الفتوح صفحه ۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶)
در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی) و رسیدگی به شکایات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکانهای متعددی جمع کردند و سپس مردم را یکیک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیهی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور میبردند. (کتاب تاریخ طبرستان صفحه ۱۸۳ - کتاب تاریخ رویان؛ صفحه ۶۹)
در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همهی مردم شهر را بجز یک صد نفر؛ کشتند. (کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه 208و 303)
در حمله به نیشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه «آنروز از وقت صبح تا نماز شام میکشتند و غارت میکردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه 282)
در حمله ی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب (سعید بن عاص) از وحشت؛ نماز خوف خواند. پس از مدتها پایداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان «امان» داد و سوگند خورد «یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت» مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: «من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه ۱۷۸)
پس از فتح "استخر" (سالهای 28-30 هجری) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم"استخر" را محاصره کنند. مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح "استخر" (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم "استخر" که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان کشتند خون نمیرفت تا آب گرم به خون ریختندپس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند "چهل هزار کشته" بودند بیرون از مجهولان .(کتاب فارسنامه ابن بلخی صفحه 135-- کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم صفحه 163)
رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب؛ بسیاری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه 215)
مردم کرمان نیز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان؛ حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام بچه و کنیز؛ بعنوان خراج سالانه؛ با اعراب مهاجم صلح کردند. (کتاب تاریخ یعقوبی صفحه 62 -کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه 2116, 2118 - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم صفحه 178,179)
از گذشته بگذریم و به زمان کنونی برگردیم:
آیا موسوی تبریزی و موسوی اردبیلی و ملا حسنی و خلخالی که هزاران فارس و کرد و ترک وعرب و عجم را به جوخه تیر باران سپردند فارسند. مطمئن باشید اگر آمار بگیرند در میان مسئولین حکومت ننگین کنونی ایران تعداد فارسها در اقلیت خواهد بود. البته این اصلا مهم نیست چون انسان اسب عربی و فیل آفریقائی نیست و با کار کردش مشخص میشود.
تاکید من برای شما دوست ارجمند که حتما زخم ستم ملی را بر دوش دارید این
است که خوب چشم بصیرت و بی نظری را باز کنید که
۱_ تاریخ ایران حدود دوازده قرن از دوران پس از اسلام تاریخ حکومت اقوام و قبایل صحرا نشین و جنگجوی غیر فارس  وشاهان غیر فارس بر ایران و بر تمام ملیتهای ایران است

2-فرهنگ حاکم در این حکومتها عمیقا فرهنگی غیر فارسی و غیر لری و کردی و ترکمنی و بلوچی و.... بلکه دقیقا فرهنگی بوده که ریشه در عربستان سعودی و اقوام و قبایل عرب داشته است، فرهنگی بدون تعارف در پایه ها عربی بوده وتوسط سپاهیان خلیفه دوم عمر ابن خطاب رضی الله عنه وارد ایران شد و حدود ده قرن در هیئت و سیمای فرهنگ اهل سنت از سامانیان تا صفویان یار غار حکومتگران بود و حتی مغولان بعد از هلاکو خان وامیر تیمور به این فرهنگ مسلح بودند.
از زمان شاه اسماعیل صفوی به ضرب شمشیر و کشتار عمومی ملیتهای ایرانی سنی مذهب، این فرهنگ تبدیل به فرهنگ شیعی شد. در یک دوران کوتاه در دوران نادرشاه دوباره کوشش شد تا دین و آئین به روال قبل از تشیع بر گردد که مرگ نادر مجال نداد و هم اکنون هم این فرهنگ توسط حکومت ملایان توسط خامنه ای غیر فارس تبار و فرهنگ غیر فارس اش در کار است اگر بجز این است و رجم وصیغه و دست و پا بریدن و ریش گذاشتن وسبیل را تراشیدن ریشه در فرهنگ فارسها یا ترکمنها یا لرها و غیره دارد مرا هدایت بفرمائید.
 دوست عزیز من از شوونیزم متنفرم ولی معذرت میخواهم که مجبورم رک بنویسم شما اگر مشکلتان نژادی است و مسئله عرب و عجم است توجه داشته باشید که از آنجا که باید دقیقا واقعیات تاریخی و جغرافیائی را در مسائل جدائی و تجزیه در نظر داشت باید عرض کنم خوزستان قبل از اینکه پای اقوام عرب به ایران برسد سرزمینی غیر عربی بوده است و کسانی که به شکل گاه شوونیستی میخواهند به مسئله عرب و عجم دامن بزنند باید توجه داشته باشند خوزستان قبل از من و شما که عرب یا فارس یا ترک باشیم وجود داشته ، در قرون کهن سوزیانا و سرزمین حالتامها را بر خود داشته . در سال ۶۴۰ قبل از میلاد چیش پش دوم این منطقه را تصرف نمود و نام آن به انشان یا انزان تغییر یافت . در دوران ساسانیان نام رسمی این سرزمین خوزستان بوده و نشانی از دوستان عرب در آن نبوده است. در دوران ساسانیان گروههائی از اعراب بنی حنظله همراه با اسیران رومی به خوزستان آورده شدند. بعد از سقوط ساسانیان که بر سیاست نژادی و مرزهای بسته تاکید داشت روند مهاجرت اعراب به خوزستان شدت گرفت. بعدها اعراب و حکومتشان پوست از سر تمام اهالی ایران کندند. دهها هزار زن ایرانی را به بازارهای بردگی بردند و فروختند در سیستان تخت جسد بر پا کردند به ضرب کشتار و شمشیر ایران را در زیر سیطره نگه داشتند. در طول صد سال بقول استاد زرین کوب در دو قرن سکوت ایرانیان دویست بار علیه ستم اشغالگران عرب شوریدند و سرانجام ایران توانست دو باره زبان و استقلال خود را به دست آورد. این یک سطر از این حکایت است... اما بیشترین مهاجرین عرب در دوران صفویان و حاکمیت مشعشعیان به این منطقه آمدند . میخواهم بگویم همانطور که اکثریت ایرانیان طی دو مهاجرت از دشتهای سرد شمال ایران به ایران آمدند قرنها بعد برادران و خواهران عرب ما به این سرزمین مهاجرت نمودند و در هنگام مهاجرت این عزیزان خوزستان قرنها بود که قطعه ای از خاک و جغرافیای ایران بوده است و اعراب مورد نظر شما بطور تاریخی مهاجرند و نه صاحبخانه اگر چه امروز ملیت عرب در ایران خودش صاحبخانه و در کنار همگان صاحب تمام این مرز و بوم فعلا در سطره ملایان است.... بگذرم که اگر قصد جدائی خوزستان است رک و پوست کنده بیان کنید و اینقدر توی سر فارسها نزنید. دوست عزیز امیدوارم روزگاری بشود آمار گرفت تا بدانیم که تعداد کشتگان فارسهای بینوا در این حکومت چقدر بوده. برادر کوچک من از همان فارسهای مورد نظر شما بود که در سن نوزده سالگی در مقابل حرم امام رضا در مقابل چشمان مادر و پدر با جر ثقیل به دار کشیده شد. مبارزه مسلحانه سال شصت شروع شد ولی خود من به دلیل دفاع از هموطنان کرد و نوشتن چند شعر در محکومیت کشتار کردها و انتشار آنها در نشریات در اوایل سال شصت مجبور شدم نیمه مخفی زندگی کنم. در زندان مشهد در دوران شاه حدود صد و چهل زندانی سیاسی بودند که اکثریتشان فارس بودند و منهای چند تن همه آنها در سالهای شصت و شصت و یک تیر باران شدند. اگر بخواهم بنویسم یک خروار سخن هست ولی همین اندازه کافی است. در مملکتی که سرداران دوران جدیدش ستار و باقر بوده اند و برترین نویسنده اش کسروی وساعدی ترک هستند و مجموعه چهره های فرهنگی اش در تمام ملیتها ریشه دارند و مجموعا تکه های ایران را به هم پیوند داده اند بحث شما متاسفانه مقداری لایتچسبک است. با احترام و درود. اسماعیل وفا یغمائی.ششم مارس ۲۰۱۳ میلادی
-----------------
تبدیل پارکها به خلوتگاه اختلاط دختران و پسران

در حالیکه وجود پارک‌ها در مناطق مختلف شهری از ملزومات موثر و مفید شهرداری است، به ویژه در فضای کنونی شهریمان که زندگی آپارتمان نشینی روز به روز در حال گسترش است و پارک‌ها فضایی است تا برای ساعاتی افراد امکان رهایی از زندگی مدرن شهری و چهاردیواری‌های تنگ و فرهنگ خشک آپارتمان نشینی را پیدا کنند اما متأسفانه عدم دقت در نوع ارائه این تفریحات و فضا سازی برای استفاده از آنان با توجه به بافت فرهنگی جامعه ایرانی ،زمینه را برای رشد فرهنگ ورزش و تفریح بدون فرهنگ دینی فراهم نموده است.
در واقع امروزه رشد فرهنگ ورزشی ما در پارک‌ها با تخریب و تنزل فرهنگ اسلامیمان گره خورده است!
هجوم بازیهای مختلط به پارک ها
والیبال ، بدمینتون ، وسطی و از این دست بازیهای مختلط را در پارک ها به وفور در این روزهای پایتخت می توان مشاهده کرد. در این بین آسیب اصلی که این ورزش ها با شرایط استفاده فعلی، به بدنه جامعه می‌زند؛ ترویج بی حجابی و دوری جامعه از فرهنگ عفاف است. مسلماً ایجاد چنین شرایطی در پارک‌ها چندان جالب به نظر نمی رسد و نه با حذف این اماکن ورزشی بلکه با ایجاد حریم و در نظر گرفتن مکان مناسب برای استفاده تفکیک شده آقایان و خانم‌ها و در چهارچوب شئونات اسلامی باید در نظر گرفته شود.بی شک بازیهای مختلط و دست جمعی که بیشتر زمینه فساد در جامعه را ترویج می کند ، چندان زیبنده پارک های پایتخت نیست و بد نیست که مسئولین با ارائه راهکارهایی در این زمینه پارک ها را برای استفاده بی دغدغه شهروندان مهیا کنند.
سگ گردانی مد بالا شهری پارک ها
در بالا و پایین پایتخت کشور عادات به مراتب فرق می کنند.در مناطق بالای شهر سگ گردانی بیش از همه چیز بین شهروندان محبوبیت دارد. جوانان و حتی سالمندان در این بین با در دست داشتن سگ و حتی گربه و میمون با حضور در پارک ها بدنبال ان هستند تا پز و افاده ای را از خود نشان دهند. این قبیل پزها در پایین و جنوب شهر کمتر دیده می شود و مردم این مناطق چندان میلی برای گرداندن حیوانات ندارند.
پارک یا نمایشگاه قلیان!
اما متاسفانه پارک های پایتخت این روزها مهمانی جدید و البته پر و پا قرص نیز در خود می بیند. قلیان ها همگام با جوانان و نوجوانان این روزها حضور پر اثری در پارک های شهری دارند. این در حالی است که بسیاری از مردم برای استفاده از فضای پارک ها کودکان و خانواده خود را راهی پارک ها می کنند اما بروز چنین تخلفاتی در نهایت این افراد را پشیمان می کند!
استعمال سیگار توسط بانوان ممنوع نیست!
عادت دیگری که در میان پارک های پایتخت می توان یافت کرد ، سیگار کشیدن و قلیان کشیدن بانوان در پارک ها است. این امر بسیار زننده و به دور از شان بانوان ایرانی در حالی طی چند سال اخیر در پارک ها باب شده است که تا پیش از این تنها در منازل و در خفا معدود زنان و دختران این عمل را انجام می دادند. اما این روزها بانوان همپای آقایان لب به سیگار می زنند و پک های سیگارشان حتی بالتر از مردان هم می رود.
فروش مواد در پارک ها
پارک ها جدا از دکه های اغذیه و درخت و گل و سبزه ها در بسیاری از موارد از وجود مواد فروشانی که مدت هاست بدون دادن مالیاتی برای خود دکان سیاری تشکیل داده اند ، در عذاب به سر می برند. مواد فروشانی که زن و مرد هم ندارند و در جای جای پارک ها به وفور یافت می شوند تا در این بین با فریب دادن پسران و دخترات جوان از آنها برای خود طعمه های پول ساز بسازند. طعمه هایی که با اولین مصرف برای همیشه مشتری این مواددفروشان می شوند و در مدت زمان کوتاهی خود نیز به یکی از این مواد فروشان تبدیل می شوند.
موتور سواری در پارک
یکی دیگرازرفتارهای نابه هنجاری که در پارک ها مشاهده می شود ، موتور سواری و نمایش با موتور است که بیشتر در مناطق پایین شهر قابل رویت است. موتور سواران با وجود موانعی که در ابتدای پارک ها رودر روی انها قرار دارد ، بازهم بدون هیچ ابایی وارد پارک ها می شوند تا باعث بر هم خوردن اسایش بسیاری از شهروندان درون پارک شوند و جدا از آرامش امنیت این افراد را هم تهدید کنند.
پارک ها خلوتگاه اختلاط پسران و دختران
حضور بی مهار دختران و پسران در پارک ها و خیابان ها و معاشرت های نامتعارف آنان در انظار عمومی هم از دیگر رفتارهای ناهنجار موجود در این مکان ها است. دختران و پسرانی که بهترین مکان برای اختلاط را پارک و جنگل های اطراف شهر می دانند تا ساعاتی را بدون کوچکترین مزاحمی بتوانند با یکدیگر به گفتگو بپردازند.
مزاحمت ها پارکی هم رایج شده
مزاحمت های موجود در پارک بخصوص در ساعات پایانی شب ها از دیگر رفتارهای ناهنجار درون پارک ها به حساب می اید. این پدیده بسیار رایج شده در حالی رخ می دهد که بسیاری از شهروندان با گله مندی از این نوع مزاحمت ها خواستار برخورد قاطع پلیس با این افراد شده اند. افرادی که از خلوتی و گاهی تاریکی پارکها برای ایجاد مزاحمت برای دختران و حتی زنان تنها استفاده می کنند تا به اهداف شوم خود دست یابند.
پلیس دست به کار شود
با این حال طرح نظارت بر پارک ها که طی سالیان گذشته از سوی پلیس پایتخت بارها اتفاق افتاده است هرچند مقطعی جوابگو بوده است اما متاسفانه پس از مدتی که قطع می شود بازهم شاهد ادامه این ناهنجاری ها هستیم. در چنین شرایطی باید فکری اساسی و طرحی اساسی ارائه شود تا شاید مردم و شهروندان تهرانی بتوانند بازهم در این روزهای پر همهمه پایتخت مجالای برای حضور در پارک ها داشته باشند.
منبع:جام نیوز
فردین و فروردین
مهدی اصلانی


تابستان که بیاید می‌شود ربع قرن. 25 سال. نوزده اردیبهشت اما برای سیمین می‌شود 24 سال. چه به‌هم می‌آیند، فردین و فروردین. همه‌ی سهم‌اش از بهار وسایلی بودند که به هم‌سرش تحویل دادند. او که خود زندانی بود و در ملاقات‌ خصوصی به سیمین گفته بود: کوتاه بیا. و او بی‌"نیاز" از شنیدنِ توصیه کوتاه نیامد. تاریخ اعدام‌اش چونان دیگر ابهامات پرونده‌ای‌اش بر ما نادانسته است. سه تاریخ اما روشن است. هفت ماه پس از آغازِ چپ‌کشی، درست یک روز مانده به عید سال 68 به بیرون بند فرا می‌خوانندش. وداع و بوسه‌ی واپسین با بندیان به درازا می‌کشد و آن روز وصال نمی‌دهد. سپس در اولین روزِ کاری پس از نوروز به تاریخ ششم فروردین 68 نگهبان بند صدایش می‌کند: فاطمه مدرسی‌ تهرانی زیر هشت. آن روز کارگر بند بود و مسئول تقسیم چای ظهر. به روایت یکی از هم‌بندان و رفقایش: تصور کردیم ملاقات دارد. پاچه‌ی شلوارِ کرم‌رنگِ کردی‌اش را بالا زد و تند تند فلاسک را شست و رفت. بعد از رفتنش وسایلش را خواستند.                                                           
 بسیاری بر این گمان‌اند که تاریخ اعدام‌اش باید همان 6 فروردین 68 باشد. به شهادت یکی از زندانیان زنِ مرتبط با سازمان اقلیت که در اردیبهشت 68 در سلول انفرادی بوده: سیمین تا اردیبهشت 68 هنوز در سلول بوده است. یک تاریخ اما بیش از هر چیز بر ما دانسته است. 19 اردیبهشت 68. روزی که وسایلش را به همسرش تحویل دادند. بهانه‌ی این نوشته نیز سال‌گشت نبودن تنها زندانی چپی است که 6 ماه پس از کشتار بزرگ اعدام شد و هنوز پرسش‌های بی‌پاسخ و چرایی اعدام این تنها زن مارکسیست بخشی از حوزه‌ی نادانسته‌های ما از کشتار بزرگ را در بر دارد.                                                                
نام تشکیلاتی‌اش سیمین بود و نام شناسنامه‌ای‌اش فاطمه مدرسی تهرانی. برخلاف پاره‌ای کژفهمی‌ها و ناراستی‌های روایت شده هیچ‌گونه نسبتی با آیت‌الله مدرس نداشت. که مدرس اصفهانی بود و سیمین زاده‌ی تهران. سیمین «زیر‌حکم» بود. این اصطلاح عمدتاً به بندیانی که دادگاهی شده اما حکم‌شان ابلاغ نشده اطلاق می‌شد. حکم اعدام می‌توانست در زمان مناسب به اجرا درآید. در اوایل اردیبهشت 62 دستگیر شده بود. تنها زن از کادرهای مرکزیتِ شبکه‌ی غیر علنی حزبِ توده و عضو مشاور کمیته‌ی مرکزی بود. به تقریب جز مهدی پرتوی که هم‌کاری‌های بی‌شائبه‌اش موجب زنده ماندنش شد تمامی اعضای شبکه‌ی مخفی حزب به مانند سعید آذرنگ به چوبه‌ی دار سپرده شدند. از جزئیات و ساز‌و‌کارِ پرونده‌ای سیمین اطلاعِ دقیقی دردست نیست. به روایت رفیق هم‌پرونده‌اش: سیمین هر گز در مورد ریز پرونده‌اش با هیچ‌کس سخن نگفت. سیمین را پیش از شروع چپ‌کشی به تاریخ 3 شهریور سال 67 به سلولِ انفرادی بردند و در تاریخ 17 شهریور به بند عمومی بازگرداندند. برای ما تعریف کرد که در بند 209 صفی از مردان زندانی در راه‌رو ایستاده بودند. دوباره کیفر خواست او را خوانده و نظرش در مورد حزب و مارکسیسم پرسیده بودند. سیمین از جمله زندانیانی بود که تا به آخر "سرموضعی" باقی ماند.                                       
به راستی چه رازی در اعدام این تنها زنِ چپ در تابستان 67 باقی است.؟ موارد پرونده‌ای این عضو شبکه‌ی مخفی حزب چه می‌توانسته باشد که پیش‌تر حکم اعدام برایش صادر کرده بودند.؟ سوزاندنِ اطلاعات و ندادن قرارهای تشکیلاتی؟ یا آن‌چه ما از آن بی‌اطلاعیم؟ راست آن است که سیمین را نه در همه‌کشی زندانیان سیاسی در تابستان 67 که همه چیزش بر مبنای حکم فقهی و شرعی خمینی استوار بود، که دستِ کم هفت ماه پس از آن تک‌کُشی کردند. چرا؟ آن‌چنان‌که می‌دانیم در کشتار تابستان 67 هیچ زنِ مارکسیست و چپ اعدام نشد، و تنها محاربین و مرتدین سهم خود از اعدام دریافت کردند. بهانه‌ی اعدام‌های سال شصت‌و‌هفت در نزد نیروهای مذهبی (مجاهد) محاربه با خدا و در نزد نیروهای چپ ارتداد بود. مجاهدین به دلیل جنگ (محاربه) با خدا و چپ‌ها به جهت بازگشت (ارتداد) از خدا، سر از گورستان‌های بی‌مرز در آوردند. از این رو بی‌شمار مردان و زنان مجاهد اعدام شده در تابستان 67 نه به جهتِ ارتداد که به اتهام محاربه اعدام شدند. حکم بازگشت و انکار اسلام از جانب زن (مُرتدّه) اما مرگ نیست. پرسشی که بلافاصله موضوعیت پیدا می‌کند: چرایی اعدامِ زن‌های هوادادر و عضوِ جریان‌های سیاسی چپ در فاصله‌ی سال‌های سیاه 63-60 می‌باشد. اعدام زن‌های عضو و هوادار جریان‌های چپ در سال 60 عمدتاً محاربه با خدا بوده است (براندازی). ابهامی که سعی می‌شود در ادامه مطلب بدان پرداخته شود. جمهوری­ی استثنایی اسلامی را می‌توان به حق یکی از زن‌ستیز‌ترین حکومت‌های تاریخ ایران نام نهاد. در تابستانِ سال 1367 اما جز یک استثناء این زن‌ستیزی منجر به زنده ماندنِ زن‌های زندانی چپ شد. ماجرا چیست؟                                                              
محارب. محاربه: آن نفرین‌نامه و پلیدی‌ی کم‌یاب و همه‌کشی‌ی مذهبی که خمینی بر مدار کینه مُهر کرد، یک‌سر بر مدار اسلام و فقه می‌چرخید، با همین منطق بود که در تابستان 67 هیچ‌یک از هواداران و اعضاء جریان‌های مذهبی خارج از دایره‌ی مجاهدین، از جمله فرقان، آرمان مستضعفان، خط شریعتی، موحدین، بنی‌صدری‌ها و نیروهای موسوم به ملی مذهبی شامل حکم محاربه واقع نشده و هیچ‌یک از ایشان خوش‌بختانه دست‌کم در زندان‌های تهران اعدام نشدند.                                  
ارتداد: بر اساسِ حکمِ صریح قرآن: «هر مسلمانی كه از دو مسلم متولّد شده و او از اسلام برگردد و منكر نبوّت حضرت محمّد(ص) شود و تكذیب كند، خون او هدر است و هرکه آن را از او بشنود مي‏تواند او را بكشد.»                                    
مهم­ترین جنبه‌ی اثباتی‌ی ارتداد، اعتراف و اقرارِ زبانی‌ی مرتد می‌باشد. در اسیرکشی‌ی سال 67 و در بی‌دادگاه‌ها و مواجهه با هیئتِ مرگ، ریاست این هیئت حجت الاسلام حسینعلی نیری تمامی تلاش خود به کار می‌بست تا با دروغ و دغل از بندی، اقرار زبانی مبنی بر ارتداد بگیرد. کسی که اقرار به ارتداد و مرتد بودنش نزد حاکم شرع کند خونش هدر است و حکم مرگ بلافاصله در موردش به اجرا در می‌آید. هرچند فقهایی مانند آیت‌الله منتظری (در اواخر عمرش) در فتوایی اعلام کرد: صرفِ اظهارِ نظرِ مخالف كه ناشي از شك و شبهه نسبت به اسلام يا‏ ‏بعضي احكام آن باشد و یا بازگشت از اسلام بر مبنای تحقیق موجب ارتداد نمي‌شود.                                                                                                                               
ارتداد؛ مرتد فطری؛ مرتد ملی: در فرهنگِ لغات، ارتداد را بازگشت از چیزی معنا کرده­اند. ارتدادِ مذهبی در اسلام یعنی بازگشتِ شخصِ بالغ از راهی که رفته است. در میانِ اهل شرع کسانی که پس از سنِ بلوغ از اسلام بازگشته‌اند، مرتد خوانده می­شوند. ارتداد مانند هر مفهومِ فقهی از شدت و ضعف برخوردار است. در احکامِ ثابته‌ی فقهی هیچ تفاوتی بینِ انواعِ ارتداد دیده نمی‌شود جز آن­که احکامِ مرتدِ ملی و مرتدِ فطری از یک­سو، و مرتد و مُرتدّه از سوی دیگر با هم تفاوت دارند.              
مرتد فطری: بر اساس نص صریح قرانی و اسلام: «هر انسانی كه از دو مسلم متولّد شود و از اسلام برگردد و منكر نبوّت حضرت محمّد(ص) شود، خون او هدر است و هر که آن‌را از او بشنود مي‏تواند او را بکشد. اموال او هم بر ورثه تقسیم مي‏شود و امامِ مسلمین البته او را مي‏كشد و توبه او را قبول نمي‏کند. بدین سبب نام فطری را به او نهاده‌اند که از مقتضای فطرتش که توحید و اصول دینِ اسلام است بازگشته است. در واقع کسی که به فطرت خود خیانت کرده است در قوانین اسلامی مجازاتی معادلِ مرگ در انتظارش است. حکم مرتدِ فطری براساسِ فتاوی اکثرِ فقهای شیعه مرگ است. قولِ قریب به اتفاق در میانِ فقهای شیعه آن است که توبه‌ مرتدِ فطری غیرقابلِ پذیرش است.
 مرتدِ ملّی: مرتدِ ملّی به کسی اطلاق می‌شود که شخصی تا سنِ بلوغ اسلام به وی عرضه نشده باشد و اَبَوَین او هم كافر باشند. وجه تسمیه‌ی مُرتدِ ‌ملّی آن است كه او از ملّت و ارتباط با مسلمین برگشت نموده باشد. به مرتد ملی سه روز مهلت می‌دهند تا توبه کند و مسلمانی اختیار کند. اگر پس از 3 روز توبه نکرد سپس محکوم به قتل می‌شود. به لحاظ مجازات مرگ تفاوتی میان مرتد ملی و فطری پس از اثبات وجود ندارد.
 مُرتدّه: بر مبنای فرامینِ فقهی و به طور مشخص ننگین‌نامه‌ی خمینی در تابستانِ سال 1367 هیچ یک از زن‌های منسوب به گروه‌های مارکسیستی اعدام نشدند. آیا این یک‌سره به قوانین آسمانی­ی­ خداباورانِ مرگ‌سالار مرتبط است؟ به درستی نمی‌دانیم، اما اگر چنین باشد، نه از سرِ احترام به زنان که در باور به ناقص‌الخلقه بودنِ زنان ریشه دارد. در موردِ زنانِ بازگشته از اسلام و انکار کننده‌گانِ آن (مُرتدّه) ساز‌و‌کارِ فرامین و احکامِ صادره به کلی متفاوت از مردان است. زنی که از دین بازگشته باشد مُرتدّه خوانده می‌شود. حکم مُرتدّه در قوانین فقهی و شرعی مرگ نمی‌باشد، چرا که در قوانین و فتاوی عمومی فقهای اسلام بر مبنای درکی عقب‌‌مانده و ارتجاعی که بُن‌مایه‌اش باور به ناقص الخلقه بودن زن است، بازگشتِ زنان از اسلام و دین به جهت آن‌که عقل زنان نصف مردان است، تؤام با عقلانیت نبوده و نمی‌توانسته انتخابی خردمندانه باشد، مُرتدّه را باید در حبس نگاه داشت و آن‌قدر حد بر وی جاری کرد تا آدم شود و سرِ عقل بیاید. حدی که بسیاری از زنانِ مبارزِ چپ در تابستان شصت‌و‌هفت تا سر‌حدِ مرگ تحمل کردند. خاطراتِ نقل شده و منتشره‌ی تاکنونی زنانِ چپ گواهِ آن است که در تابستان سال 1367 بر زن‌های عضو و هوادارِ جریان‌های چپ که نماز را نپذیرفتند، حد جاری کردند، به گونه‌ای که تعدادی از آن­ها روزهای متوالی کابل خوردند و نماز را نپذیرفتند. تا جایی که کارِ تنی ‌چند از آن­ها به بیمارستان کشیده شد. هر زن زندانی که مقابل پرسش هیئت مرگ قرار می‌گرفت و نماز نمی‌گزارد به حد محکوم می‌شد. سیمین فردین نه تنها مقابل هیئت مرگ واقع نشد که حتا برای کابلِ نماز هم برده نشد. دلیل اعدام فردین هر آن‌چه بوده باشد بی‌تردید ارتداد نبوده.
 پرسش و بهانه‌ی این نوشتار اما هم‌چنان باقی است. در جریان همه‌کُشی تابستان 67 که از هفته‌ی اول مرداد آغازیدن گرفت قرار نبود هیچ زنِ مارکسیسیتی اعدام شود از همین رو حکمِ اعدام فردین که پیش‌تر صادر شده به تعویق می‌افتد. اما چرا حکم او به هم‌راه سعید آذرنگ و پاره‌ای دیگر از زندانیان که در تیرماه و کمی پیش از کشتار عمومی اعدام شدند به اجرا درنیامد؟
چرا پس از آزادی اکثریت زندانیان زنده‌مانده و پس از روندِ عادی‌سازی، جمهوری‌ی اسلامی پرداختِ هزینه‌ی اعدام یک زن به گردن گرفت. و بی‌شمار پرسش‌های دیگر، مؤید آن که اسیر‌کُُشی‌ تابستان 67 هنوز پرونده‌ای است ناگشوده.  
و 19 اردیبهشت است. بوی دل‌تنگی و بهار درهم تنیده بود. شب‌بوهای سفید در خون‌دره‌های اوین از همه‌وقت بویناک‌تر. با همان شلوار کردی کرم رنگ. وقت وداع خاموش و پیر ایستاد. سیاهی چادر را بر روی گیسوان و پیراهنِ سپیدش که بوی مرگ می‌داد کشید. بوی کافور و سدر فضا پرکرده بود. بهارِ بی‌پروانه از راه رسید و "سپیده‌دم شمد انداخت بر بسترش."                                           

روی کومه آتش: اول کتاب‌ها بعد آدم‌ها
علی امینی نجفی

 
رژیم آلمان نازی هشتاد سال پیش در ۱۰ مه ۱۹۳۳ در سراسر کشور مراسم مفصلی برای سوزاندن کتاب به راه انداخت. این برنامه تنها چند سال بعد به سوزاندن انسان‌ها در کوره‌های آدم‌سوزی منجر شد.
کتاب‌سوزی در تاریخ به اندازه کتاب‌نویسی و کتاب‌سازی عمر دارد. از دوران باستان، در مشرق و مغرب، موارد بیشماری از سوزاندن کتاب یا شستن لوح و ورق به دلایل سیاسی و مذهبی ثبت شده است. بسیاری از فرمانروایان و کشورگشایان یا از روی بی‌فرهنگی و یا به خاطر ایمان راسخی که به یک "کتاب مقدس" داشتند، به سوزاندن کتاب‌ها و شستن الواح مکتوب فرمان داده‌اند.
 
اما مهمترین نمونه سوزاندن کتاب به صورت انبوه و سازمان‌یافته هشتاد سال پیش در آلمان نازی روی داد. "حزب ناسیونال سوسیالیستی کارگری آلمان" در دهم مه ۱۹۳۳، یعنی تنها دو ماه پس از تصرف قدرت، به صورت همزمان در بسیاری از شهرهای آلمان برنامه‌های گسترده کتاب‌سوزان برپا کرد.
گفته می‌شود که این برنامه به ابتکار یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات رژیم نازی و پیرو وفادار هیتلر، طراحی شده بود. او در ماه آوریل همان سال به مأموران خود دستور داده بود که کتاب‌های "آلمانی‌ستیز، منحط و غیراخلاقی" را از کتاب‌فروشی‌ها و کتابخانه‌های عمومی و شخصی گردآوری کنند.
کارمندان گوبلز لیست بلندی از هزاران کتاب تنظیم کردند و حکم دادند که باید از کتابخانه‌های عمومی "پاکسازی" شوند، زیرا برای "نژاد آریایی و فرهنگ والای ژرمن" زیانبار هستند. به دنبال این فرمان پیروان آدولف هیتلر در شهرهای بیشمار دهها هزار جلد کتاب را از کتابخانه‌ها و کتابفروشی‌ها بیرون کشیدند و در تل‌های آتش خاکستر کردند.
دسته‌های چماق‌دار با جنجال و عربده در صدها "جشن کتاب‌سوزان" شرکت کردند. تنها در برلین بیش از ۲۰ هزار جلد کتاب سوزانده شد.
مأموران گشتاپو و یگان‌های ضربتی ویژه (اس اس) به نام "دانشجو" هزاران کتاب را از کتابخانه‌ها بیرون ریختند و در میدان‌ها به آتش کشیدند. واقعیت تلخی که امروز آشکار شده این است که بسیاری از استادان و دانشجویان دانشگاه‌های آلمان نیز، در عملیات وحشیانه سوزاندن کتاب شرکت کردند. اسنادی نشان می‌دهد که صدها نویسنده و ناشر و کتابفروش داوطلبانه در این کارزار جنون‌آمیز شرکت داشتند.
شعر برشت
برتولت برشت (۱۸۹۸ – ۱۹۵۶) این ماجرا را دستمایه شعری ساخته که شهرت فراوان دارد:
«به هنگامی كه فرمان نظام آمد
كه بايد در حضور عام
بسوزانند تك تك هر كتابی را كه متن آن زيان‌بار است
و هرجا گاوها با زور می‌بردند سوی هیمه آتش
گاری‌های مملو از كتاب و متن؛
بناگه شاعری از بهترين‌ها، شاعری بیچاره، خشكش زد
كه نامش نيست در فهرست آن آثار شایسته آتش،
سراپا خشم سوی ميز بشتابيد
و با اندام لرزان نامه‌ای در دست
فغان برداشت سوی حاکمان آن مرد:
بسوزانيد من را، روا با من مداريد اين
ميندازيد من را از قلم، من را بسوزانيد!
شما را دشمنم من هم، من را بسوزانید!
مگر جز راست چيزی من نوشتم كه مرا ناراستگو كرديد؟
شما را حال فرمان می‌دهم: من را بسوزانيد!
در میان کتاب‌ها آثار نویسندگان مارکسیست (مانند برتولت برشت و کورت توخولسکی) دیده می‌شد، نویسندگان یهودی (مانند فرانتس کافکا و زیگموند فروید) و نویسندگان صلح‌دوست مانند اشتفان تسوایگ، هرمان هسه، هاینریش مان و توماس مان.
روی هم نام ۱۳۱ نویسنده آلمانی وارد لیست "پاکسازی" شده بود. در کنار آنها نزدیک ۴۰ نویسنده خارجی نیز که امروز آثارشان بخشی از فرهنگ بشری شناخته می‌شود، محکوم به "پاکسازی" شدند: از جک لندن و رومن رولان گرفته تا ماکسیم گورکی و اسکار وایلد.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرحله بعد: سوختن انسانها
چندی بعد که رژیم نازی جنایات خود را گسترش داد و در اردوگاه‌های کار اجباری، کوره‌های آدم‌سوزی به راه انداخت، افراد بسیاری به یاد جمله معروف هاینریش هاینه (۱۷۹۷ – ۱۸۵۶)، شاعر نامدار آلمانی افتادند که دهها سال قبل گفته بود: «آنجا که کتاب را در آتش بسوزانند، سرانجام انسان‌ها را نیز خواهند سوزاند.»
این عبارت از تراژدی "المنصور" است که هاینریش هاینه در سال ۱۸۲۱ نوشت و در سال ۱۸۲۳ منتشر کرد. این نمایشنامه تاریخی به یکی از رویدادهای وحشیانه سال ۱۴۹۲ میلادی و دوران انکیزیسیون پرداخته است: فرانسیسکو خیمنس، اسقف متعصب شهر تولدو در مرکز اسپانیا، دستور داده بود که مسلمانان اندلس را در گرانادا به اجبار مسیحی کنند.
اسقف نامبرده برای تحقیر مسلمانان به سوزاندن صدها نسخه از کتاب مقدس آنها (قرآن) در میدان عمومی شهر فرمان داد. در پایان نمایش یکی از شخصیت‌ها با شنیدن این ماجرا با افسوس می‌گوید: «این تنها آغاز کار است، زیرا آنجا که کتاب را در آتش بسوزانند، سرانجام انسان‌ها را نیز خواهند سوزاند.»
گفته تلخ هاینه در دوران "رایش سوم" تحقق یافت؛ چیزی نگذشت که صدها نویسنده از کار ادبی منع شدند و تحت تعقیب قرار گرفتند. نویسندگان و هنرمندان بیشماری ناچار به ترک آلمان شدند، و "فقر معنوی" عمیقی کشور را فرا گرفت.
جنبش کتاب‌سوزی نازیان در فرهنگ معاصر اروپا حرکتی نمادین از تعقیب روشنفکران آزاداندیش شناخته شده است.
به دنبال رسوا شدن جنایات رژیم نازی، برای نویسندگان مایه فخر و مباهات بود اگر رژیم کتاب آنها را از کتابخانه بیرون انداخته و به آتش افکنده بود.
منبع:بی بی سی
سالگرد کتاب‌سوزان نازی‌ها در «سرزمین شاعران و متفکران»

روز دهم ماه مه سال ۱۹۳۳، بیش از ۲۵ هزار جلد کتاب به فرمان رهبران حزب حاکم ناسیونال‌سوسیالیست در این کشور به آتش کشیده شد. دانشجویان آلمانی، از پیشگامان این حرکت ضد فرهنگی و ضد یهودی بودند.
روز دهم ماه مه سال ۱۹۳۳، در تاریخ فرهنگی آلمان به عنوان فصلی تاریک ثبت شده است. در شامگاه این روز، بیش از ۷۰ هزار تن در "میدان اپرای" شهر برلین گرد آمدند تا به آتش‌کشیدن بیش از ۲۰ هزار جلد کتاب را جشن بگیرند. این کتاب‌ها را دانشجویان دانشگاه‌ها به آن میدان منتقل کرده‌بودند.
هربرت گوتیار (Herbert Gutjahr)، رهبر "انجمن دانشجویان آلمان،" پیش از آغاز این مراسم اعلام کرد: «ما تصمیم داریم علیه روح ضد آلمانی در این کشور مبارزه کنیم. به این خاطر من اکنون کتاب‌های ضد آلمانی را به دست شعله‌های آتش می‌سپارم.» گوتیار با این جمله، نخستین بسته‌ی کتاب‌‌ها را به درون هیمه‌ی آتش انداخت. این رهبر دانشجویان نازی، در آن‌هنگام ۲۳ سال بیشتر نداشت.


"شکوفه‌های ملت"
اعضای "انجمن دانشجویان آلمان،" هنگام سوزاندن کتاب‌ها که با اجرای موزیک و سرود‌خوانی همراه بود، شعارهایی موسوم به "سوگند آتش" را هم فریاد می‌زدند. «برای حفظ و رواج سنت در خانه و دولت، علیه زوال فرهنگی و اخلاق» و «من کتاب‌های هاینریش مان، ارنست گلزر و اریش کستنر را به آتش می‌سپارم» از جمله‌ی این شعارها بودند که روز پیش از آغاز مراسم، از سوی این انجمن دانشجویان آلمان" منتشر شده بود. این مراسم به‌طور زنده، از رادیوی سراسری آلمان پخش می‌شد.
اریش کستنر که خود برای تماشا به "میدان اپرا" رفته بود، در این باره می‌نویسد: «من روبروی دانشگاه ایستاده بودم و دانشجویان، این شکوفه‌های ملت را در لباس اس آ (نیروی شبه نظامی حزب نازی‌ها) می‌دیدم و به کتاب‌هایی که در شعله‌های آتش می‌سوختند، خیره مانده بودم.» او از این مراسم در یادداشت‌های خود، به عنوان حادثه‌ای "تهوع‌آور" یاد کرده است. اریش کستنر که با انتشار آثاری مانند "امیل و کارآگاهان" شهرتی جهانی کسب کرده بود، از جمله نویسندگانی بود که در دوران نازی، آلمان را ترک نکرد.

یوزف گوبلز، مبتکر "انقلاب فرهنگی آلمان"
مراسم "تطهیر ادبی" در روز دهم ماه مه، که سرآغاز دوران خفقان، سانسور دولتی و نظارت بر فرهنگ را دو ماه پس از قدرت‌گیری حزب نازی‌ها رقم می‌زند، در ۳۴ شهر دانشگاهی آلمان بر پا شد. در شامگاه این روز، دانشجویان راست‌گرا در اغلب این شهرها مشعل به دست "علیه ذهنیت ضد آلمانی" به راهپیمایی پرداختند. بنا بر گزارش رسانه‌ها، مقامات بلند پایه‌ی نازی، استادان و رئیسان دانشگاه‌ها"نیز در این مراسم از پیش‌برنامه‌ریزی شده، سخنرانی کردند.
یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات نازی‌ها، در مراسم کتاب‌سوزان برلین حضور داشت. این نازی دوآتشه، سخنرانی خود را با این جمله‌ها آغاز کرد: «مردان و زنان آلمانی، اکنون زمانه‌ی روشنفکربازی‌های افراطی یهودی‌وار به پایان رسیده است و آغاز انقلاب آلمانی، راه را برای فرهنگ آلمانی نیز هموار کرده است.»
این وزیر تبلیغات که مدرک دکترای خود را در رشته‌ی ادبیات آلمانی گرفته بود، مبتکر اصلی "انقلاب فرهنگی آلمانی"، موسوم به "کارزار علیه ذهنیت ضد آلمانی" بود. او پس از قدرت‌یابی نازی‌ها در سال ۱۹۳۳، "پاکسازی" نهادهای فرهنگی ‌ـ هنری این کشور را از یهودیان و دگراندیشان آلمانی آغاز کرد و "تطهیر" محیط دانشگاه را به عهده‌ی "انجمن دانشجویان آلمانی" که از پیشگامان جنبش راسیستی نازی‌ها بود، واگذاشت.

این انجمن پس از جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ ـ ۱۹۱۸)، شکل گرفت. در این دوران اغلب دانشجویان آلمانی، از در مخالفت با جمهوری وایمار (۱۹۱۹‌ـ ۱۹۳۳) برآمدند و راه رهایی آلمان شکست‌خورده و "تحقیرشده" پس از جنگ را در راه‌کارهای حزب ناسیونال سوسیالیست جستجو می‌کردند. این دانشجویان، تشکیلات گوناگون نازی‌ها را، مناسب‌ترین مکان برای ترویج و اجرای خواست‌های خود می‌دیدند و از سال‌های پایانی دهه‌ی ۱۹۲۰، مسئولیت‌های تعیین‌کننده‌ای در این نهادها به عهده داشتند.

"تطهیر ادبی" به دست دانشجویان
سرآغاز "تطهیر" محیط دانشگاه، با بیانیه‌ای که "دفتر کل نشریات و تبلیغات انجمن دانشجویان آلمانی" در ۶ آوریل ۱۹۳۳ منتشر کرد، همراه بود. نقطه‌ی اوج "کارزار علیه ذهنیت ضد آلمانی" در این اعلامیه، پاکسازی ادبی یا "تطهیر" دانشگاه و کشور با آتش بود.

پس از انتشار این بیانیه، نهاد‌های محلی دست به کار شدند و خبرها و مقاله‌هایی درباره‌ی لزوم برخورداری از زبان و فرهنگ "خالص" ملی، تهیه ‌کردند و در اختیار روزنامه‌ها و روزنامه‌نگاران قرار ‌دادند. "انجمن دانشجویان آلمانی" لزوم اجرای "تطهیر ادبی" را واکنشی به "کارزار بدنام‌سازی" آلمان از سوی یهودیان در جهان مطرح می‌کرد.
در نتیجه‌ی این پاکسازی ادبی ـ فرهنگی، بسیاری از کتاب‌های نویسندگان و متفکران آلمان از میان رفت. آثار بیش از ۱۳۰ نویسنده‌ی آلمانی که اغلب هم یهودی نبودند، به آتش کشیده شد: نوشته‌های آلبرت اینشتین، زیگموند فروید، کورت توخولسکی، آنا زگرس، توماس مان، لئون فویشت‌واگنر، از جمله‌ی این آثارند. رمان‌های بیش از ۳۷ نویسنده‌ی خارجی، مانند جک لندن، اسکار وایلد، ماکسیم گورکی، ارنست همینگوی، هلن کلر و سینکلر لوئیس نیز در لیست "آثار ضاله‌"ی نازی‌ها قرار داشت.
هاینریش هاینه، (۱۷۹۷ ـ ۱۸۵۶) شاعر و متفکر آلمانی در قرن نوزدهم پیش‌گویی کرده‌بود: «آن‌جا که کتاب‌را بسوزانند، انسان‌ را هم به دست شعله‌های آتش خواهند سپرد.»
این پیش‌گویی وحشتناک، در قرن بیستم در آلمان نازی به واقعیت بدل شد.

منبع:دویچه‌وله
آی...آی...آی...آی *
مینا اسدی

دردناک است...  گریه آور است ...و غم انگیز است ...جایی در تنم نمانده است که شاخی در آن بروید. گوشم درست می شنود ؟ این  صدای تبعیدیان در بدر است که درباره ی انتخابات ایران حرف  می زنند ؟...پذیرفته اند که خاتمی بیاید که روزگار غصه به سر آید؟ یا ...اگرلاریجانی بیاید کمتر خونریزی می شود؟ ...یا اگر  رفسنجانی کاندید بشود چند ساختمان به ب...نا های امیرکبیری اضافه میشود ؟ راست است که تخم آدمها را کشیده اند وشان انسان اینهمه پایین آمده است که  به سوی آدمکشان دست یاری دراز می کند و از یکی از آنها می خواهد که به صحنه بیایند و ما را از دست احمدی نژاد خلاص کنند؟ یعنی پس از این همه سال رنج و عذاب  و خفت و خواری  باگردن  کج برگردیم و به رویم سر قبر مادر مان و فاتحه به خوانیم ؟ . این بود همه ی آرمان های شما ؟ خوب گوش کنید میهن  معشوقی نیست که شما سی و چهار سال پیش ترکش کرده اید. خرمن گیسوان ندارد...چشمهایش نرگس شهلا نیست...پایش می لنگد... و دستهایش از کار افتاده است...سر و شکل امروزش را  که ببینید حالتان بد می شود ...دل پیچه می گیرید...استفراغ می کنید...از خانه ی مادری یا پدری خبری نیست. رندان ارث و میراثتان را خورده اند...همه ی دوستانتان را کشته اند ...یا خودشان مرده اند...کمی صبر کنید و  دندان روی جگربگذارید... این آدمها به من و شما ربطی ندارند...دنبال ثبت نام خودشان در تاریخند ...من که دزد نمی دهم به دست این  ها که به کلانتری ببرند ..به.یقین می دانم که نرسیده به کلانتری جیب دزد را می زنند... تاب  بیاورید خط سومی هم هست ...جوانان در راهند.    
مینا اسدی.... یازدهم ماه مه دوهزار و سیزده/ استکهلم