۱۳۹۲ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

اولین نتیجه گیری ها از پایان یافتن نمایش انتخاباتی و پیام ها

اولین نتیجه گیری ها از پایان یافتن نمایش انتخاباتی و پیام ها
ایرج شكری

نتیجه نقد پایان «مناسک» و نمایش انتخابات، شکست اصولگرایان بود، و نیتجه «نسیه» آن، پیروزی «اعتدال گرایی» یا «اعتدال گرایان» بود که حسن روحانی منادی آن بود. برنگارنده معلوم نیست کدام یک از تشکل ها و گروهکهای درون نظام این جماعت را نمایندگی می کند، شاید مثلا گروهک کارگزاران سازندگی، رشد یافته در زیر عبای رفسنجانی خود را از اعتدال گرایان می دانند، اما به هرحال تشکل «با اسم و رسم»ی از باندهای رژیم که «مثل جبهه مشارکت ایران اسلامی» که در برگیرنده اکثر عناصر خط امامی یا «چپ» رژیم است که بعد از ساییدگی های زیاد، اصلاح طلب شده است، نگارنده تشکلی که چنین جریانی را نمایندگی بکند نمی شناسم. به هرحال پیروزی اعتدال گرایی یا اعتدال گرایان، برای آن نسیه است که معلوم نیست با چه سنگ اندازی ها و سد هایی، در اجرای وعده های داده شده از طرف کاندیدای آنها، در آینده رو به رو خواهند شد. اصولگرایان یا نمایندگان بخش حزب اللهی بدنه و حامیان رژیم و نیز بخشی از بازاریان و اهل تجارت- در یک رابطه معکوس با شعور و توانمندی ها شان-، از همه طلبکاری می کنند و ادعا دارند و از این رو حتی عرصه را برای برادران دینی خود که اسم خود را اصلاح طلب گذاشته اند، گاه بسیار تنگ می کنند و حتی در مواردی قصد جانشان را هم کرده اند. از جمله ترور نیمه موفق سعید حجاریان که او را مغز متفکر «اصلاحات» می شناختند. یادمان نرفته که «سردار سرتیپ دکتر فلسفه الله کرم» در زمان اولین کاندیداتوری خاتمی، در یکی از میتنگ های  تبلیغات او ضمن تلاش برای بهم ریختن آن ، گفته بود که خاتمی برای رئیس جمهور شدن باید از روی نعش او بگذرد. همچنین است سخنان «سردار سرلشکر دکتر یحیی رحیم صفوی» در اوائل رئیس جمهور شدن خاتمی و تهدید به زبان بریدن و گردن زدن کسانی که لباس آخوند دارند اما منافقند و خیلی غلطهای دیگری که آن زمان کرده بود. شاید اگر امروز آن حرفها را جلوی این پاسدار متحجر خشک مغز قرار بدهند، با تمام نادانی همیشگی اش، از غلظت تعصب و حرفهای نامربوطی که زده بود، شگفت زده شود. اصولگرایان در دوره 8 ساله ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد، بسیار میدان یافتند و این امر چنان مخرب بوده است که سایت تابناک در مطلبی با عنوان «شکست اصول گرایایی واجب بود» از شکست خوردن اصولگرایان اظهار خرسندی کرده و آن را واجب تر از نان شب دانسته است.* البته می دانیم که از میانه دوره دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد بین او و حامیانش شکاف افتاد. این پیروزی نسیه اما، از طرفی نشان دهنده تاثیر مداخله مردم در صحنه جدال جناحها و تضاد رژیم و بهره برداری از آن با منطق «انتخاب بین بد و بدتر» است. این البته تاکتیک و روشی است که بخش قابل توجهی از دارند حق رای که خواهان تغییر اوضاع هستند، به سیاست تحریم گسترده ترجیح داده اند و دلیل آن هم روشن است، نگرانی از دست بالا پیدا کردن جناح حزب اللهی از یک سو و مساله دیگر، نبودن سازمان و حزبی فعال و دارای ارتباط با بخشی بزرگی از جمعیت دارای حق رای و خواهان تغییر، در پیش گرفتن سیاست تحریم. البته «جبهه مشارکت ایران اسلامی» که خود را نماینده طبقه متوسط می داند، و در سالهای گذشته موفقیتهایی در کسب اکثریت مجلس داشته است و برادر محمد خاتمی در راس آن است، می توانست با پیش گرفتن و اعلام سیاست تحریم انتخابات، روی تاکتیک و منطق «انتخاب بین بد و بدتر» تاثیر بگذارد و آن را به بسود سیاست تحریم، در انتخاب و تصمیم لااقل بخشی از کسانی که برای انتخاب بین بد و بدتر به پای صندوق رای می روند، تاثیر بگذارد، ولی این جریان که بیشتر پایه گذارانش خود در سرکوبی خونین گروههای سیاسی در دهه 60 و سایر جنایت علیه مردم ایران در «دوران طلایی امام راحل»دسته داشته اند و از درندگی رژیم ولایت فقیه علیه دگراندیشان بهره برده اند و به یمن سرکوبگری های خونین دستگاه امنیتی، پا به عرصه گذاشته اند، می دانند که  پای تحریم انتخابات رفتن، هزینه ً سرو کار داشتن با دستگاه امنیتی و مزاحمتهای آن را می تواند برای آنها ببار بیاورد و چون اصلا خواهان پرداخت هزینه نیستند، تا کنون از تحریم انتخابات اجتناب کرده اند. آن «تحریم انتخابات» هم که به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نسبت داده شد، اطلاعیه شاخه خارج کشور آن بود. اگر چه عناصر و چهرهای متعددی از سازمان یاد شده،در دستگاه سرکوب و امنیتی در «دوران طلایی امام» شرکت داشته اند و اصلا هسته مرکزی دستگاه امنیتی و پلیسی دوران آغاز قدرت خمینی را بیشتر اینها تشکیل می داند، و عناصری از این ها در دستگاه دولت اسلامی دارای پست و مقام وزارت و معاون وزیر بوده اند، اما نقش تاثیر گذار قابل اعتنایی در بدنه حامیان رژیم، ندارند. به هر حال تا آنجا که به سیاست تحریم و اپوزیسیون(خارج کشور) رژیم بر می گردد، نگارنده همچنان معتقدم که اپوزیسیون، باید منادی و مبلغ سیاست تحریم انتخابات، باشد و پیوسته افشاگر دورویی و مردم فریبی و زیر پا گذاشته شدن حقوق شهروندی در رژیم ولایت فقیه، از سوی همه جناحهای آن باشد و پیوسته در مورد تعارفات و «حق شناسی» و «گفتار درمانی»، عناصر رژیم، یاد آور این امر باشد که حفظ رژیم ولایت فقیه برای کلیه دست اندرکاران آن، از «اوجب واجبات» است و دارای اهمیت درجه اول است و مردم نباید اهمیتی به تعارفات«مردم دوستانه» آنها بدهند. سیاست تحریم انتخابات و رد رژیم در کلیه دسته بندی هایش، سیاستی در خدمت مردم و کمک به تقویت مبارزه آنها با رژیم و وادار به عقب نشینی کردن رژیم در برابر آنان است، وگرنه مردم نه تنها نیاز به رهنمود اوپوزیسیون در انتخاب بین بد و بدتر ندارند، بلکه چنین موضع گیرهایی و رهنمود هایی، تاثیرات منفی در روحیه مردم و رادیکال شدن مبارزه آنان می گذارد.
پیام ها  
پیام بلند خامنه ای به مناسبت پایان یافتن انتخابات، که در آن کلی به ستایش و تملق گویی از ملت ایران پرداخته بود و سپاس و ستایش از خدا به خاطر «حماسه آفرینی» مردم در انتخابات به جا آورده بود، در واقع نشان دهنده نگرانی قبلی او، از تحریم گسترده انتخابات و ضربه حیثتی به خود او و تضعیف موقعیت رژیم، در برابر کشورهای غربی بود. البته اداعای مبنی بر آزاد بودن انتخابات و شرکت همه سلیقه ها در این نمایش انتخاباتی، فرمایشی است که جز ایشان و بخشی از مقامات سیاسی و نظامی نظام، کسی آن را باور ندارد و تایید نمی کند، حتی اگر کسی مثل رفسنجانی که قبلا در مورد  رد صلاحیت اش، گفته بود که در اثر فشار« یک مقام ارشد امنیتی» که«برخلاف عرف و قانون، شخصا در جلسه بررسی صلاحیت ها در شورای نگهبان حضور یافت»،صلاحیتش رد شده است، یک روز بعد از اعلام نتیجه انتخابات، در اظهارات ابلهانه ای در جلسه مجمع تشیخص مصلحت(26 خرداد- رسانه های رژیم)، مدعی شود که«اگر دشمنان جمهوری اسلامی ایران ذره‌ای انصاف داشته باشند، باید بپذیرند که ایران دموکرات‌ترین انتخابات دنیا را برگزار کرد و هیچ شبهه‌ای نمی‌توانند به آن وارد کنند». در تاکید دوباره بر ابلهانه بودن ادعای رفسنجانی که شاید ناشی از خرفتی و فراموشی به دلیل کهولت باشد، کافیست به یاد بیاوریم که «جبهه مشارکت ایران اسلامی»، بعد از رد صلاحیت رفسنجانی در اطلاعیه یی به همین مناسبت صادر کرد، خبر رد  صلاحیت رفسنجانی را «بحت آور و باور نکردنی» و این تصمیم شورای نگهبان را« اقدام نابخردانه» خوانده بود و در پایان نتیجه گرفته بود که آن اقدام «تنها رد صلاحیت یک کاندیدای خوشنام و پرآوازه نبود بلکه تعیین رئیس جمهور مورد نظر آینده نیز بود ». این خود به روشنی نشان دهنده مزّورانه بودن ادعای رفسنجانی و دروغگویی بلاهت بار او در«دموکراتیک» بودن انتخاباتی است که در آن، حتی حق خود این «کاندیدای خوشنام و پر آوازه» رعایت نشده بود و این فرمایشات را استوانه ترک برداشته و پوسیده نظام، صد البته برای «مصلحت نظام» و نیز چهره خود را با سیلی سرخ نگهداشتن، بر زبان رانده است و گرنه حقیقتی در آن نیست.
بی تردید، بزرگترین مساله در برابر رئیس جمهور تازه رژیم، که حل آن بدون رسیدن به توافق با غرب ممکن نیست و در ضمن یافتن راه حل برای مشکلات اقتصادی، بدون حل آن ممکن نیست، حل مساله غنی سازی اورانیوم و فعالیتهای اتمی رژیم است. به جز جلیلی مسئول فعلی مذاکره با پنج کشور صنعتی غربی و روسیه( 5+1)، از اظهارات سایر کاندیداها چنین بر می آمد که همه به مسیر پیموده شد به سرپرستی جلیلی انتقاد دارند و این نشان دهنده این است که فشار تحریم ها و اثرات آن بر اقتصاد کشور و زندگی مردم، رژیم را متوجه خطرناک شدن این تنگنا کرده است. روحانی در اولین پیام خود، بعد از روشن شد نتیجه نمایش انتخاباتی، در این زمینه به طور تلویحی بر آمادگی خود برای همکاری و بده بستان با جامعه بین المللی تاکید کرد. او در این زمینه گفت:« اینک در آستانه این مرحله جدید، فرصت تازه پدید آمده است که در صحنه بین‌المللی نیز آنان که مردم‌سالاری و آیین تعامل و گفت‌وگوی آزاد و حق جویانه را به راستی پاس می‌دارند، با دیدن این حماسه عظیم مردمی با زبان احترام و انصاف و پذیرش حقوق جمهوری اسلامی ایران با این ملت بزرگ سخن بگویند تا پاسخ مناسب نیز بشنوند و با تلاش، گسترش مناسبات بر پایه منافع متقابل صلح، امنیت و توسعه را، در منطقه و جهان اعتلا بخشند». او در اولین کنفرانس خبری بعد از انتخابات در روز دوشنبه 27 خرداد، در پاسخ به سوال خبرنگار شبکه ان بی سی در این زمینه که آمریکا خواهان مذاکره مستقیم است، ضمن یادر آوری همان فرمولها و جملات مربوط به زخم قدیمی در رابطه با آمریکا و لزوم احترام متقابل و عدم دخالت آمریکا در امور داخلی ایران، و این که رژیم از«حق ملت ایران کوتاه نخواهد آمد» یاد آور شد که« آماده ایم که تنش ها کاهش یابد».
 جان کری وزیر خارجه آمریکا بعد از اعلام نیتجه انتخابات با تاکید به کنترل شده بودن انتخابات گفت:« ما شهامت ایرانیان را که در این فضا پای صندوق‌های رای ‌رفتند را می‌ستاییم » و «برای گفت‌وگو و تعامل با دولت و مردم ایران به منظور رسیدن به راه‌حل سیاسی  آماده‌ایم»(رادیو فردا). همچنین روز 25 خرداد نیز جی کارنی سخنگوی کاخ سفید، ضمن تاکید بر محدویتهایی که در «انتخابات ایران» بوده است گفت:« دولت اوباما به رای مردم ایران احترام می گذارد» و «آمادگی آمریکا را برای تعامل مستقیم با ایران برای رسیدن به یک راه حل دیپلماتیک جهت برطرف ساختن نگرانی های برآمده ازبرنامه اتمی» را تکرار کرد (صدای آمریکا). نگارنده بر این باورم که دوره ریاست جمهوری روحانی، دوره تنش زدایی در رابطه رژیم با آمریکا خواهد بود و چه بسا تا پایان دوره چهار ساله ریاست جمهوری او، روابط دیپلماتیک با آمریکا از سرگرفته شود. روحانی در یکی از سخنرانیهای انتخاباتی از مخاطبان خواست که اگر می خواهند ارزشِ ریال و «احترام به گذرنامه ایران» برگردد، به پای صندوقهای رای بروند. یعنی وضع ریال و موقعیت کشور ایران در جامعه بین المللی، به آنچه در زمان شاه بود برگردد. دلار به قیمت سرسام آور کنونی، به سطح دلار به قیمت 70 ریال فرود بیاید و با ایرانیان در مبادی ورودی کشورها و از سوی ماموران گمرک و پلیس، بی احترامی نشود. معلوم است که «احترام به گذرنامه» رژیمی که تروریست پرور و یاغی شناخته می شود، جز با دست برداشتن از روشهای گذشته و اعتماد سازی با کشورهایی که به او بدگمان هستند، به دست نمی آید و این کار نیازمند چرخش در سیاست خارجی و گامهای بلند برداشتن در جهت اعتماد سازی و احترام متقابل ممکن است. بی تردید وقتی آخوند روحانی صحبت از باز گرداندن احترام به «گذرنامه ایران»می کرد، خودش خوب می دانست که هزینه آن را رژیم جمهوری اسلامی باید بپردازد و می دانست آن پرداخت چگونه باید باشد. گذرنامه ایران، با روی کار آمدن رژیم ولایت فقیه و با اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری کارکنان آن و بعد عربده کشی و لات بازی و اقدامات تروریستی در اینجا و آنجا توسط عوامل و دیپلمات - تروریستهای رژیم، بی اعتبار شد و بی احترامی به شهروندان ایرانی دارنده گذرنامه جمهوری اسلامی ناشی از عملکرد رژیم است.

مسعود رجوی بازنده بزرگ
من قبلا در مطلبی (با عنوان –  آلت دست رهبری مجاهدین و شریک پرونده سازی های بیشرمانه برای ترورشخصیت توسط آنها نشوید) که در اعتراض به پرونده سازی برای ترور شخصیت آقایان کریم قصیم و محمد رضا روحانی توسط «شورای ملی مقاومت» تحت انقیاد رهبری مجاهدین، نوشتم، یاد آور شدم که:« ضربه سیاسی سنگینی در راه است به همین زودی و با پایان انتخابات. محافل سیاسی و ناظران بین المللی خواهند دید که هیچ اتفاقی مهمی  که در آن نشانی از فرمان و پیام و "عملیات یکانهای ارتش" تحت فرمان جناب ایشان[مسعود رجوی] باشد، اتفاق نیافتاد و آن فرمانهای "برپا" و آن یکانهای ارتش، همه زاییده خیال کسی است که زمانی وعده سرنگونی رژیم در 6 ماه را داده بود، و حالا در پیامهایش، برتری خود در چهل سال پیش بر آخوندها را یاد آوری می کند. دنیا باز هم خواهد دید که نه ایشان و نه "مهرتابان آزادی" حضور سیاسی قابل رویتی در ایران ندارد ». اکنون این اتفاق افتاده است. پیامهای «رهبر مقاومت» در رهنمود دادن به رفسنجانی برای پایین کشیدن خامنه ای و اتمام حجت با خامنه ای برای دادن حکم حکومتی در مورد صلاحیت رفسنجانی برای شرکت در انتخابات نیز، بعنوان شوخی بیاد ماندنی در کار تبلیغاتی رهبر مجاهدین در این انتخابات، در خاطرها باقی خواهد ماند. ما می بینم که هیچ نشانی از چشم گشودن به واقعیت در رهبری مجاهدین دیده نمی شود. اینها به هیچ سوالی جواب نمی دهند و حتی کسی را که سوال می کند و در آن چه آنها می خواهند به دیگران به عنوان حقیقت بباورانند تردید و شک دارد، دشمن خود می دانند و برای کوبیدن او بکار بردن هر روشی را برای خود مجاز می دانند. مثل موردی که برای خود من پیش آمد. من انتقاداتم را از عملکرد مسعود رجوی بطور مکتوب تحویل دبیرخانه دادم(اواخر آبان 82)، با قید این که فقط خود او باید بخواند (محرمانه) و هرکسی که خود او مجاز دید. واکنش اینها آن بود که به جای بحث و بررسی انتقادات، در یک اقدام غیر قابل تصور برای من، پا در جای پای شاه و خمینی گذاشتند و با زیر پا گذاشتن اساسنامه و آیین نامه داخلی شورا، بیانیه سالانه شور را(سال 83) - بدون ارسال به من به عنوان عضو شورا برای اظهار نظر- انتشار دادند و زیر آن هم قید کرده بودند«به اتفاق آراء». گویی که من عضو شورا نبوده ام. یا اخراج شده ام. این خود سری البته برای من غیر قابل تحمل بود و آن را توهین بزرگی به خود یافتم و واکنش نشان دادم.
 در طی سالهای گذشته نگارنده چند بار این سوال را از رهبری مجاهدین( مسعود و مریم) در مقاله ها مطرح کرده ام که این همه پافشاری که بر تاثیر باز دارنده تروریست نامیدن مجاهدین توسط آمریکا می کنند، به ما بگویند که اگر از لیست بیرون بیایند چکار می خواهند بکنند که حالا نمی توانند بکنند. چون برگزاری تظاهرات و دید و بازدید و سفر که برقرار بود. سال قبل امریکا بالاخره رضایت داد که مجاهدین را از لیست تروریستی بیرون بیاورد، و این البته بعد از تن دادن مجاهدین به رفتن به لیبرتی صورت گرفت. تحولی که اکنون با اقدامات پی در پی تروریستی و جنایتکارانه همدستان رژیم، علیه مجاهدین مظلوم مستقر در آنجا و کشته وزخمی کردن آنان، و نبودن تحرکی جدی از سوی کشورهای غربی برای پذیرش ساکنان آن به عنوان پناهنده، این شک و تردید را به ذهن می آورد که انتقال مجاهدین به لیبرتی در واقع توطئه ای برای در حالت بازداشت نگه داشتن آنان، فرسودن تدریجی بازداشت شدگان در لیبرتی  و مشغول داشتن تشکیلات مجاهدین روی این مساله و به طور خلاصه خارج کردن آن از تحولات سیاسی مربوط به ایران بوده است. البته اهل سیاست غرب، در پیش آمدن هر فاجعه و مصیبتی برای ساکنان لیبرتی، به عنوان یک «آدم متمدن» یک اظهار نگرانی و اظهار تاسف می کنند و مسئولان و آمران اقدام را هم محکوم می کنند، اما در عمل، هیچ خبری از پیگری انتقال آنها نیست. در این زمینه البته سیاست رهبری مجاهدین به ویژه شخص مریم رجوی هم به کمک آنها می آید که پیوسته به جای پافشاری به انتقال فوری مجاهدین مستقر در اشرف به خارج از عراق، خواهان باز گرداندن آنها به اشرف است.
  تنها اقدام جناب مسعود رجوی بعد از بیرون آمدن از لیست، این بود که فرمان برپا به «یکانهای ارتش آزادیبخش»، در داخل را صادر کند. گویی آنها سالها آنجا حضور داشتند و نشسته بودند و منتظر فرمان بودند. بعد از برپا دادن، حاصل عمل آن «یکانها» همان کارهایی بود که قبلا هم در گزارشات دستگاه تبلیغاتی مجاهدین از داخل می دیدیم. عکس شعاری در حمایت از مجاهدین بر دیواری و یا عکس مریم چسبانده شده به دری یا درختی و... خُب آیا نباید پرسید که عالیجناب! اگر اقدامات یکانهای ارتش شما در داخل این بود، چرا این همه سال برای برپا دادن به آنها منتظر بیرون آمدن از لیست تروریستی ماندی. دیگر این که وقتی قرار باشد تاکتیک ها و اقدامات گروهی که خود را انقلابی می خواند، برای سرنگونی رژیم، منوط به شرایطی باشد که اراده «عمو سام» در آن تعیین کننده است، این بار کج هیچوقت به منزل نخواهد رسید و دست آخر این «رهبر مقاومت» متوجه نیست با این کارها که هیچ ارزشی جز مصرف درون تشکیلاتی و برای دلگرم نگاه داشتن مجاهدین ( مجاهدین اسیر و گرفتار، هم رهبری و هم رژیم عراق و هم رژیم آخوندی و هم بی مسئولیتی و حتی توطئه قدرتهای بزرگ ) ندارد، ضرر و زیان بزرگتر از آن منفعت خیالی را نصیب خود می کند و آن هم این است که نزد اهل سیاست و به ویژه پیش کسانی که این همه تلاش می کنند از سوی آنها جدی گرفته بشوند (و نمی شوند)، سبب بی اعتباری می شود و نزد آنها آدمهایی معرفی می شوند که به کلی دور از واقعیت هستند و در عوالم و خیالات خودشان سیر می کنند. هنوز اینها آن متد های تحلیل بر وفق میل خود از وقایع را کنار نگذاشته اند و باز هم به جای دقت در رابطه علت و معلولی و نتایج واقعی رویداد ها، دنبال نفی آنچه اتفاق افتاده هستند. در ماجرای انتخابات سال76 که جناب رجوی پیشاپیش، به یقین پیش بینی کرده بود که ناطق نوری برنده معرفی خواهد شد، وقتی او 1 یک بر 3 انتخابات را به خاتمی باخت و با حدود 68 در صد آرا برنده انتخابات اعلام شد، به جای تلاش در فهم این مساله و ابعاد تاثیر و تغییراتی که می تواند در صحنه سیاسی داخل و روابط خارجی رژیم به وجود بیاورد و تلاش برای یافتن راه کارهای مناسب برای خنثی کردن اثرات منفی آن، روی این مساله متمرکز شد که تعداد شرکت کنندگان این نبوده است و آن بوده و یک « اتاق تجمیع آرا» هم در رژیم کشف کرد که «بنابر اطلاع»ی که به ایشان رسیده بود، طرفهای ذینفع در انتخابات، توافق کرده بودند که تعداد آرا برای طرفین، با ضریب چهار یا پنچ اعلام کنند. هنوز هم این متد کهنه و نا کارآمد را در رویکرد به نمایش انتخابات کنار نگذاشته اند. مریم رجوی باز هم در اطلاعیه خود از اتاق تجمیع آرا و ضریب چهار در تعداد شرکت کنندگان یاد کرده است. خوب گیریم که همینطور است، آن چه مهم است این که حالا برخلاف تمام تمهیداتی که صورت گرفته بود و برخلاف کنار گذاشتن رفسنجانی توسط شورای نگبهان، کسی رئیس جمهور شده است که به همان جناحی نزدیک است که خامنه ای نمی خواست و این کار را مردم کردند، به هر میزانی که شما قبول داشته باشید که شرکت کرده اند. باید روی آثار و نتایج این تغییر فکر کرد. در آن زمان در سال  76 هم من در یادداشت گزارش در ایران زمین به نکته توجه داده بودم. اکنون سال 92 است. 16 سال گذشته است. راستی 16 سال دیگر اگر زنده بودیم، ما در چه سنی خواهیم بود؟. به سرکار خانم «مهرتابان آزادی» و «رهبر مقاومت» توصیه می کنم بروند و اطلاعیه خودشان و تحلیل های خودشان را در مورد فروپاشی و سرنگونی رژیم و ادعاهای خودشان را در نزدیک بودن پیروزی (مثل سال سرنگونی اعلام کردن امسال) بخوانند و ببینند چرا این همه سال این همه اشتباه کرده اند.
* مقاله تابناک در مورد ضروری بودن شکست اصولگرایی
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۷ ژوئن ۲۰۱۳

این گوی و این میدان- (بخشی از مصاحبه ایرج مصداقی) ایرج مصداقی نویسنده کتاب «نه زیستن نه مرگ» در مصاحبه تلویزیونی با فرامرز خدایاری (تلویزیون اندیشه، در آمریکا) در مورد گزارش ۹۲، نامه‌ی سرگشاده به مسعود رجوی ایرج مصداقی صحبت کرده است. نوشتار زیر دقیقه ۴۳ تا ۴۶ از مصاحبه مزبور است.

این گوی و این میدان- (بخشی از مصاحبه ایرج مصداقی)

ایرج مصداقی نویسنده کتاب «نه زیستن نه مرگ» در مصاحبه تلویزیونی با فرامرز خدایاری (تلویزیون اندیشه، در آمریکا) در مورد
صحبت کرده است.
نوشتار زیر دقیقه ۴۳ تا ۴۶ از مصاحبه مزبور است.

وقتی شما نوشته ای را به عنوان نامه سرگشاده انتشار می‌دید یعنی دیگه مقصد، فردی که مورد خطاب قرار می‌گیره نیست...
چون قبلاً این مسائل همه مطرح شده، این بار شما آنرا به داوری عمومی ارجاع می‌دید و از اونجاست که می‌خواهید پاسخها روشن بشود و در واقع افکار عمومی نسبت به مسائل، توجیه بشه یا قضاوت بکند.
در (آخرین صفحات) نامه ام هم اشاره شده که حاضرم سر همه مواردی که مطرح کرده ام (به تنهائی) با هر کسی، با هر جمعی، هرکجا که (مجاهدین) تعیین کنند بحث و مناظره کنم...
این نشون می‌ده که نسبت به آنچه میگم مطمئن هستم و لااقل زندگی ده سال گذشته من و کتابهائی که منتشر کردم نشون می‌ده تا به چیزی مطمئن نباشم و به اندازه کافی سند و مرجع نسبت به آن نداشته باشم و لااقل نتونم به نحو احسن ازش دفاع کنم دست به قلم نمی‌برم.
این مورد (گزارش ۹۲. نامه به مسعود رجوی) هم، جدا از آن مسائل نیست...
...
یادم هست در سال ۵۸-۵۹ آقای مسعود رجوی از بهشتی می‌خواستند که در یک مناظره شرکت کنند. تیترش هم این بود: «دادگاه خلق: مسعود رجوی دکتر بهشتی را به مناظره زنده رادیو تلویزیونی دعوت می‌کند.»
خب، آن موقع، رادیو تلویزیون دست بهشتی بود، دست خمینی بود. دست جناح حاکم بود و آنها به این نوع از گفتگو تن درندادند و جامعه رفت به سمتی که می‌بینیم چه هزینه های سنگینی به جامعه مون تحمیل شد و چه سرمایه هایی از بین رفت.
خب، قطعاً مسئول اول (تن ندادن به مناظره) هم، همان بهشتی بود. خمینی بود. جناح حاکم بود. نظام جمهوری اسلامی بود که این امکان را از جامعه سلب کردند. آنها بودند که قدرت را در اختیار داشتند نه نیروی سیاسی(ای) مثل مجاهدین که آن موقع اتفاقاً قربانی بودند و (حتی) از حقوق خودشان هم می‌گذشتند (استفاده نمی‌کردند.)
...
خب، حالا حرف من این است که شما امروز «سیمای آزادی» و «تلویزیون ملی ایران» دارید. شما امکانات بسیار زیاد دارید. آنچه شما دعوت می‌کردید آنها بهش پاسخ مثبت ندادند. امروز من شما را (به مناظره رویاروی، هر کجا که شما بخواهید و با هر فرد و جمعی که پیشنهاد کنید) دعوت می‌کنم. من که بدتر از بهشتی نیستم. شما قبلاً می‌خواستید که مردم داوری کنند. حالا این بار هم داوری کنند. این گوی و این میدان.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
http://www.youtube.com/watch?v=pU20XhmEcKk

منبع:پژواک ایران

نقدی بر کتاب : قبله عالم – ژئوپولیتیک ایران - بخش هفتم .



نقدی بر کتاب : قبله عالم – ژئوپولیتیک ایران - بخش هفتم .

دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۲ - ۰۳ ژوين ۲۰۱۳

کاظم رنجبر

ranjbar.jpg
نقدی بر کتاب : قبله عالم – ژئوپولیتیک ایران .
. به قلم گراهام فولر مامور سازمان اطلاعاتی آمریکا: . ترجمه عباس مخبر . انتشارات : نشر مرکز چاپ پنجم تاریخ انتشار 1390 شمسی – تهران . 327 صفحه .
کاظم رنجبر دکتر درجامعه شناسی سیاسی .
Kazem.randjbar@yahoo.fr
بخش هفتم .

نگاه ایران به شرق : افغانستان ، پاکستان ، هند ، و آسیای شرقی .
گراهام فولر و همراهان او در راند کورپوراسیون ، دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا ،در فصل 13 کتاب خود ، (قبله عالم ژئوپولیتیک ایران ) را با عنوان: نگاه ایران به شرق : افغانستان ، پاکستان ، هند و آسیای شرقی ، شروع می کند ،و در 23 صفحه عقاید و اندیشه های سازمانی که به آن تعلق دارد ، در راستای اهداف آن سازمان در در اختیار ایرانیان کتاب خوان می گذارد . اما به عادت و رسوم رایج در پرورش فکری خود ، چند خطی از از سرجان ویلیام کای می آورد (Sir John William Kaye -1814-1824-1876 )
و چنین می نویسد :
« ...چنین می نماید که افغانها ضمن برخورداری از صفات شجاعت ، استقلال ،و نوعی کین جوئی پر تلاطم ، برای موجودیت خود به توالی ثابتی از منازعات داخلی وابسته اند ...آنها چیزی بنام خوشبختی نمی شناسند ،و در هر پدیده ای جز کمکش چیزی نمی بینند . در میان چنین مردمی ، جنگ داخلی ، گرایش به استمرار خود دارد ... اما در کنار سایر ملت های آسیائی به صداقت و درستکاری معروف اند . (از: سرجان ویلیام کای ، 1851 )
آقای گراهام فولر ، برای تائید و تحکیم اندیشه های خود ، که در واقع سیاست رسمی ایالات متحده آمریکا است ، با در نظر گرفتن اهداف رسمی این دولت ، در باره افغانستان ، پاکستان ، و هند ، و آسیای شرقی ، هیچ اندیشه سیاسی مستقل را بهتر از تکیه بر اندیشه های یک جاسوس دیگری ، متعلق به بزرگترین قدرت استعماری جهان ، یعنی : امپراطوری بریتانیا ، که بخاطر وسعت جغرافیائی آن آفتاب در این امپراطوی غروب نمی کرد ، به سخنان : سرجان ویلیام کای . (Sir John William Kaye -1814-1824-1876 ) یک افسر اطلاعاتی انگلیس در دوران استعمار انگلیس در شبه قاره هند و مورخ نظامی استناد می کند .
سرجان ویلیام کای پسر یک حقوق دادن بود و تحصیلات نظامی خود را در کالج نظامی کانادا گذرانده بود و از سال 1832 تا 1841 در نیروهای نظامی انگلیس در رسته توپخانه ، در منطقه بنگال هندوستان خدمت کرده بود . او بعد از چند سال خدمت نظامی در هندوستان ، در سال 1856 به عنوان کارمند عالی رتبه وارد کمپانی هند شرقی می شود و درسال 1858 ، شبه قاره اداره سرزمین هند از کمپانی هند شرقی رسما بصورت مستعمره انگلیس متعلق به دربار امپراطوی انگلیس و ملکه ویکتوریا محول می شود . به عبارت دیگر سرجان ویلیام کی ، جاسوس رسمی دولت انگلیس در شبه قاره هند بود . از سر جان ویلیام کی کتاب های متعددی در رابطه با فرهنگ و آداب و رسوم ساکنان شبه قاره هند ، چاپ و منتشر شده است . البته این نوع مطالعات شرق شناسان که اغلب شان نیز مامور سازمان های اطلاعاتی قدرت های استعماری بودند ،و امروز هم هستند ،راه و روش دولت های استعماری در پیشبرد اهداف استعماری شان ، یک عامل اطلاعاتی بسیار مهم می باشند . بی جهت نیست که گراهام فولر هر فصلی از کتاب خود را با ذکر جملات این « شرق شناسان جاسوس در خدمت استعمار قدرت های بزرگ » شروع می کند .
خصوصا اینکه این حقیقت مختصر و محدود را امروز بیان میکند که بخاطر سقوط رژیم کمونیستی در روسیه و اروپای شرقی ، و رشد اقتصادی و صنعتی دو کشور مهم جهان ، یعنی چین و هندوستان ، هرکدام با جمعیتی به ترتیب :چین : 1 ملیاردو 335 ملیون نفر رشد اقتصادی 21 درصد نسبت به سال 2012 ، و هند با جمعیتی بیش از یک ملیارد و 210 ملیون نفر با رشد اقتصادی 24 درصد نسبت به سال 2011 ، کانون رقابت های سیاسی اقتصادی ،خصوصا برای مواد اولیه استراتژیک بین قدرت های بزرگ عوض شده اند . امروز رقیب آمریکا و اروپای غربی روسیه و روسیه کمونیستی نیست ، بلکه چین ، هندوستان ، برزیل ، هستند. بی جهت نیست که این همه جنگ هائی زیر پوشش جنگهای قومی ، نژادی ، مذهبی ، سیاسی را در این منطقه حساس جهان امروز یعنی آسیای مرکزی ، شاهد هستم. (جنگ های هندو پاکستان – جنگ های افغانستان ، جنگ های مذهبی بین سنی و شیعه ، بین هندو و مسلمان نمونه این رقابت و دخالت قدرت های مهم در خاورمیانه ، آسیای مرکزی و حوزه غرب اقیانوس هند )

* * *

. یکی از روشهای رایج در تحلیل یک مسئله سیاسی چه در ابعاد جهانی ، ویا منطقه ای ، و یا یک واقعه سیاسی کاملا استثنائی ، مثل عمل ترور و قتل یک شخصیت مهم سیاسی کشور ، سازمان های اطلاعاتی کشور مهم و ذبنفع ،بخشی از واقعیت های پشت پرده را بدون سانسور ، (گفتیم : بخشی از واقعیت ها را بدون سانسور ) بیان می کنند ، تا از این طریق نه تنها به تحلیل و تفسیر های خود ، یک ارزش حقیقت گوئی و علمی بدهند ، بلکه بتوانند واقعیت های مهم را از انظار و افکار توده مردم پنهان نگه دارند . در کتاب : قبله عالم ، ژئوپولیتیک ایران ، در ظاهر به قلم گراهام فولر ، این هنر کتمان واقعیت ، زیر پوشش بیان بخشی از واقعیت ، به نحو کاملا حرفه ای بکار گرفته شده است . در صفحه 252 در فصل : نگاه ایران به شرق : افغانستان ، پاکستان ، هند ، و آسیای شرقی ، آقای گراهام فولر این هنر کتمان بیان واقعیت ، زیر پوشش بیان بخشی از واقعیت را چنین می نویسد :
مناسبات ایران و افغانستان در طول زمان ، چندین بار دچار چنان تغیرات بنیادینی شده است که برای سنجش رابطه بلند مدت آنها در آینده معیار قطعی بدست نمی دهد . افغانستان نیز مانند ترکیه ، به رغم پاره ای مشابهت های فرهنگی با ایران ، یکی دیگر از رقبای ژئوپولیتیک کشور تاریخی ایران بوده است . فقط پس از به قدرت رسیدن سلسله ملی گرای پهلوی « سیاست های حسن همجواری » آن بود که مناسبات ایران و افغانستان به سرعت رو به بهبود گذاشت . هر دو کشور ، در دوران پس از جنگ جهانی اول ، به عنوان اعضای جبهه شمالی ، (منظور جبهه شمالی ، جبهه ای بود که امپراطوری بریتانیا ، در رقابت با روسیه تزاری و روسیه شوروی کمونیستی ، دولت هائی را در افغانستان ، ایران ، ترکیه ، حتی عراق روی کار آورد که بمانند یک اتحادیه سیاسی نظامی در مقابل نفوذ احتمالی روسیه کمونیستی به این مناطق تحت نفوذ انگلستان باشد . )
گراهام فولر در ادامه تحلیل و تفسیر خود در رابطه با « نگاه ایران به شرق » که فصل 13 کتاب اش را با این عنوان شروع کرده است ، در چند سطر خلاصه شده ، که از منظر خوانندگان گرامی گذاشته می شود ،و بعد آنرا تحلیل و تفسیر خواهیم کرد ، چنین ادامه می دهد «...» گر چه توجه غرب همراه معطوف به سیاست ها و فعالیت های ایران در قبال غرب ، خلیج فارس ،و جهان عرب بوده است ، اما در جهان بینی ایرانیان ، سرزمین های شرق ایران نیز به همین اندازه اهمیت دارند . طی چند دههً گذشته ، همراه با رشد چشم انداز جهانی ایران ، توجه این کشور به شرق ، حتی بیشتر هم شده است . از این میان ، مخصوصاً افغانستان برای ایران کشوری بی نظیر است ، زیرا تنها کشور دیگری است که با زبان و فرهنگ ایرانی ، عناصر مشترک وسیعی دارد . اما این پیوند فرهنگی طبیعی میان دو کشور ، به هیچ وجه مانع از رقابت و تصادم سیاسی نشده است ؛ دوره های معدودی در تاریخ می توان سراغ کرد که ایران و افغانستان به چشم متحد به یک دیگر نگریسته باشند . افغانستان نیز مانند ایران ، این ویژگی نا خوشایند را دارد که در «بازی قرن نوزدهم میان بریتانیا و روسیه در آسیای مرکزی ، در معرض دست اندازی های گسترده بوده است . اما افغانستان نمی توانست به آسانی ایران ، نقش منطقه حائل میان روسیه و خط حیاتی بریتانیا به هند را ایفا بکند :بخلاف ایران ، افغانستان به لحاظ سرزمینی نیز چسبیده به هند بریتانیا بود ، و لذا ناگزیر به درون سیاست های شبه قاره بریتانیا کشیده می شد . بنا بر این ، جای تعجب نیست که سیاست های بریتانیا ، بر مناسبات ایران با افغانستان در قرن نوزدهم عمیقاً تاثیر می گذاشت .پذیرش رسمی آئین تشیع توسط ایران در قرن شانزدهم ، تاثیر فرهنگی گسترده ای بر همسایگان شرقی این کشور بر جای گذاشت . با ظهور سلسله صفوی ، کلیه کشور های سنی شرق ایران ، یکباره از غرب دنیای اسلام و ریشه فرهنگ سنی مشترک جدا شدند . افغانستان با وجود زیربنای فرهنگی ایرانی ، راه صفویه را در پذیرش آئین شیعه دنبال نکرد و برای تغذیه معنوی خود بیش از پیش متوجه مراکز اسلامی هند شد ، و تا به امروز نیز بر همین روال با قی مانده است . اغلب رهبران افغان در جهاد اسلامی ضد شوروی در هند درس خوانده اند .

گراهام فولر خود تاریخ استعمار قدرت های غربی در راس آن امپراطوری بریتانیا را در جهان خصوصا در شبه قاره هندوستان و نتایج فلاکت بار آنرا در کشورهای چون هندوستان ، پاکستان ، بنگلادش ، افغانستان و ایران و خاورمیانه را خوب میداند ، ولی بخاطر شغل خود ،وچه بسا عدم وجدان اجتماعی نمتواند بمانند روشنفکران صدیق آمریکا ، آنرا در کتاب خود بیان بکند . به مصداق ال مامورا معذورا . ایالات متحده آمریکا مسئول جنگهای خونین ،در قاره آمریکا مرکزی و آمریکائی جنوبی ، جنگ خونین ویتنام ، جنگ های دینی و قومی در افغانستان ، پاکستان ، خاورمیانه ، آفریقای شمالی و غربی و بلاخره مدافع بدون قید شرط نظام صهیونیزم متجاوز و جنگ افروز حاکم در اسرائیل است .
برای درک این واقعیت های سیاست بین المللی آمریکا و متحدان اروپائی در شروع قرن بیست و یکم میلادی ، لازم و ضروری است ، لحظه ای روی تاریخ و نحوه استعمار هندوستان توسط انگلستان ، با به عبارت دیگر «بریطانیای کبیر » مکث بکنیم . برای اینکه قدرت های استعماری ، چه آمریکا ، انگلیس ، روسیه ، فرانسه و قدرت های نوظهور سیاسی اقتصادی ، چون چین و هندوستان ، تاریخ گذشته ملل مختلف خصوصا کشورهای ملل مختلف که در موقعیت جغرافیائی استراتژیک قرار دارند ، مورد مطالعه قرار می دهند . گراهام فولر در همین فصل از کتاب خود ، در رابطه با هندوستان و نحوه استعمار این کشور توسط بریتانیای کبیر در صفحه 260 کتاب قبله عالم با این عنوان : هندوستان معامله را پیچیده می کند :
چنین می نویسد : هنگامی که بریتانیائی ها در سا ل 1947 آماده «ترک هند » می شدند ، افغانها کاملاً نگران رفتاری بودند که حکومت بعدی هند در پیش می گرفت . افغانها از دیر باز با فرمانروایان هندوی هندوستان ، مخالفت شدید داشتند : یک هندوستان متحد و مستقل به رهبری هندو ها می توانست عاملی برای بروز گرفتاری های مرزی با افغانستان باشد که مدتها(افغانستان ) حامی اسلام در شبه قاره هند بوده است . گذشته از این ، طی چندین قرنی که استعمار بر بیشتر بخش های خاورمیانه ، آفریقا ، و آسیا سیطره داشت ، افغانستان یکی از معدود کشور های اسلامی مستقل در جهان بود . با این همه هنگامی که بریتانیا ئی ها آماده ترک هندوستان می شدند ، صحبت از تقسیم هندوستان میان هندوها و مسلمانان به شیوه ای بود که تصویر ژئو پولیتیک جدید جنوب آسیا را صرفاً پیچیده تر می کرد . و هر چند افغانها جنگ های فراوانی با بریتانیا کرده بودند ، اما به این نتیجه رسیدند که حضور بریتانیا در هندوستان ، در حفظ موازنه علیه دست اندازی شوروی از شمال ، نقش عمده ای ایفا ء کرده است . بنا بر این ، قدرت هائی که به تازگی در شبه قاره هند ظهور میکردند ، افغانستان را در زمینه مناسباتی که می بایست با آنها بر قرار می کرد به تامل وا میداشت . در پایان گرچه افغانستان از تشکیل کشور غیر هند و و مسلمان پاکستان در مرز شرقی خود استقبال کرده ، اما اکنون این پاکستان بود که میراث مشکلات مرزی با افغانستان را به دوش می کشید . . افغانستان ، به تبعیت از وموضعی که در مقابل بریتانیا داشت ، همچنان حاضر نبود استمرار خط دوراند در حد فاصل سرزمین خود و کشور مسلمان جدید بپذیرد .
« خط دوراند خط مرزی مربوط به دوره حکمرانی انگلستان در پایان قرن 19 بودهاست . پس از جدا شدن دوکشور هند و پاکستان ، این خط مرزی خط حائل بین پاکستان و افغانستان محسوب شده است . دولت افغانستان «خط دوراند » را نمی پذیرد و معتقد است که باید خط مرزی جدیدی تعین کند . پاکستان از همین خط مرزی بندی استفاده و حمایت می کند ماخد(1)

چنانچه صحنه سیاسی داخلی پاکستان آرام می بود ، شاید این مسئله آنقدر ها بزرگ نمی شد ، اما واقعیت آن است که در گیری های قومی در پاکستان به مسئله فراگیر و فرساینده تبدیل میشد ، واین موضوع ، علاقه افغان ها را به مبارزات سیاسی هم قبیله هایشان بر سر مسائل مرزی تشدید می کرد . اساسا قضیه پشتونستان به ریشه تراژیک در گیری میان پاکستان و افغانستان تبدیل شد و مانع از آن شد که نوعی مناسبات استراتژیک طبیعی میان دو کشور بر قرار گردد. یکی از تحلیلگران به شیوه قانع کننده استدلال می کند ، که همین مسئله با عث جدا شدن افغانستان از سنتو و دستیابی اتحاد شوروی به موضع مسلط در افغانستان شد ، و به این ترتیب امکان وقوع انقلاب کمونیستی آوریل 1987 فراهم آمد . خط مرزی بین افغانستان و راج ، در هندوستان که در 12 نوامبر 1893 با توافق بین امیر عبدالرحمان خان نمایندهامپراطوری بریتانیای کبیر در هندو ستان ، و بنام مورتیمر دوراند (Mortimer Durand ) مشخص و مورد قبول طرفین قرار گرفت . این خط مرزی مصنوعی و ساختگی قوم واحد پشتون با زبان واحد و سازمان اجتماعی واهد و آداب روسوم واحد را به دو قسمت تقسم کرد . دلیل این تقسم و تجزیه قوم پشتون توسط استعمار انگلیس بخاطر مقاومت این قوم در اعتراض به ظهور انگلیسی ها در سرزمین ابا و اجدادی شان بود . (ماخذ:2 )

وقتی خواننده چه ایرانی ، چه افغان ، چه هندی ، و چه پاکستانی ، کتاب قبله عالم ژئوپولیتیک ایران را در رابطه با هندوستان و پاکستان ، و نتایج بیش از دو قرن از سال 1750تا 1947، استعمار مستقیم امپراطوری بریتانیای کبیر در این منطقه را می خواند ، از خود خواهد پرسید ، که آقای گراهام فولر ، آگاهانه از کنار جنایات انسانی استعمار انگلیس در شبه قاره هندوستان می گذرد ، یا نمیداند ؟ وانگهی همین دو قرن سیاست استعماری انگلیس و بازتاب آن ، چه بصورت مستقیم و چه غیر مستقیم ، همین امروز ادامه دارد .
جنگ های هندو پاکستان ، عدم ثبات سیاسی در پاکستان ، کودتاهای متعدد در این کشور و عدم امنیت سیاسی در افغانستان ، رقابت قدرت های بزرگ و چون آمریکا ، کشورهای اروپائی ، چین ، هندوستان ، کشورهای نفت خیز عرب ، خصوصا عربستان سعودی مبلغ و سرمایه گذار رسمی نظام های اسلامی ارتجاعی در منطقه زیر پوشش وهابیسم و سلفیسم ، کودتای کمونیستی در افغانستان ، در سال 27 آوریل 1978 به رهبری – نورمحمد ترکی –ببراک کارمال ، حافظ الله امین ، روی کار آمدن « اسلام سیاسی در ایران به رهبری آیت الله خمینی در 11 فوریه 1979 ، یعنی درست (انقلاب اسلامی در ایران 22 بهمن 1357 – کودتای کمو نیستی در افغانستان در 8 اردیبهشت 1357 – انقلاب اسلامی ایت الله خمینی در ایران در 22 بهمن 1357 ، یعنی درست بعد از 9 ماه و 12 روز بعد از کودتای کمونیستی در افغانستان ، اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ روسیه شوروی در 25 دسامبر 1979(سه شنبه 4 دی ماه 1358 هجری شمسی ) توسط ارتش سرخ شوروی سابق ، حمله صدام به ایران در 31 شهریور 1359 ، و هشت سال جنگ با انسانی و مالی بسیار گران برای هر دو کشور ، همه و همه ناشی از سیاست استعماری قدرت های بزرگ چون انگلستان ، روسیه ، که قرنها است رسماً علنا در این منطقه حساس جهان با منابع سرشار نیروی انسانی ، و مواد استراتژیک چون نفت و گاز حضور دارد ،و بعد از جنگ دوم جهانی آمریکا نیز علنا وارد رقابت های قدرت این قدرت ها در منطقه شده اند و همین امروز هم جنگ های مختلف پاتیزانی و نا امنی سیاسی ، اجتماعی در منطقه ادامه دارد.
در راستای نگاه از منظر جامعه شناسی سیاسی ، به سیاست استعماری بیش از دو قرن استعمار امپراطوری بریتانیا در هندوستان ، و نتایج منفی این سیاست چه از منظر انسانی و چه از منظر اقتصادی و فرهنگی این استعمار درشبه قاره هندوستان ، نگاه مختصری به نحوه استعمار انگلیس در این منطقه ، می اندازیم . امروز ،در آغاز قرن بیست و یکم ، منطقه خاورمیانه و آسیای مرکزی ، و غرب اقیانوس هند ، منطقه بسیار پر آشوب ، و شاهد جنگ های ویرانگر بین اقوام و ملت های مختلف ساکن این منطقه ، زیر پوشش اختلافات قومی ، نژادی ، مذهبی ، فرهنگی ، و مرزی است . اگر دقیق به علل و عامل به این اختلافات نظر بیاندازیم ، خواهیم دید بدون استثنا ء ، این اختلافات در این منطقه و جنگهئای خونینی که حتی بعد از استقلال هندو پاکستان در سال 1947 ، در این منطقه رخ داده اند و هنوز هم این جنگ ها بصورت آشکار به شکل جنگ های پارتیزانی ادامه دارند ، در حقیقت ، میراث بجا مانده از سیاست استعماری انگلیس ، تحت دکترین: اختلاف بیانداز حکومت کن است که این جنگها تا امروز با دخالت های مستقیم و غیر مستقیم قدرت های بزرگ چون آمریکا –اتحادیه اروپا – روسیه – چین – همراه با کمک های مالی کشورهای عربی نفت خیز منطقه زیر پوشش «دفاع از اسلام و وهابیت » و رقابت های سیاسی آنان تا امروز ادامه دارند .در واقع این جنگ ها بازتاب استعمار انگلیس در طول بیش از دو قرن ظهور علنی او در این منطقه است .

سیاست استعماری انگلیس در عمل بر این اصل متکی بود :
1- از بین بردن اقتصاد سنتی شبه قاره هند ، که در واقع یک اقتصاد سنتی متکی بر کشاورزی سنتی و صنایع دستی ، خصوصا نساجی بود .
2- تبدیل مزارع کشاورزی سنتی به مزارع کشت خشخاش و تولید تریاک ، ورواج اعتیاد به تریاک دربین مردم عادی ، خصوصا صدور آن به چین ، که در تاریخ به جنگ تریاک معروف است (جنگ بین امپراطوی بریتانیا با چین در راستای تجارت آزاد تریاک در کشور چین توسط تجار انگلیسی )
3- تشکیل ارتشی متشکل از مسلمانان هندوستان زیر فرماندهی افسران انگلیسی برا ی تحکیم قدرت استعمار و رواج اختلاف قومی مذهبی توسط این نیروی مسلح بنام «سپاهی- Cpey » تحت فرمان انگلیس ، بین مسلمانان و هندو ها .
4- ایجاد مدرسه دینی برا ی مسلمانان بنام : دارالعلوم دو بندی . در شمال دهلی ، که از این طریق از مسافرت طلبه های مسلمان برای ادامه تحصیلات مذهبی به کشورهائی چون ایران ، مصر ، ترکیه عثمانی ، که در یک مرحله از شروع آگاهی های ملی و ضد استعماری ، مبارزه می کردند ، ممانعت شود .
5- ایجاد سازمان سیاسی مذهبی نظامی با عنوان : سازمان اخوان المسلمین در کشورهای عربی ، و فدائیان اسلام در ایران ، توسط امپریالیسم انگلیس در راستای تبلیغ خرافات دینی و ممانعت از رشد فلسفه عقل گرائی در کشور های مسلمان . چون حاکمیت نظام دموکراسی در اروپا ، بازتاب حاکمیت فلسفه عقل گرائی در بطن جامعه اروپائی بود ، که در تاریخ اروپا این مرحله به غصر روشنگری معروف است .

در راستای شناخت ماهیت روابط استعماری قدرت های نوین ، که کتاب ژئوپولیتیک گراهام فولر در نهایت در راستای این سیاست برای امپریایسم آمریکا قلم میزند، لازم است چند لحظه روی :اقتصاد بهروه وری ، توضیح داده شود .

6- روابط روحانیت شیعه و استعمار انگلیس . ماخذ (3).

ادامه دارد .
پاریس 1 ژوئن 2013
اقتباس بطور مختصر و یا کامل ، با ذکر نام نویسنده و سایت کاملا آزاد است .