۱۳۹۲ بهمن ۱۴, دوشنبه

یکی از بدهی های بانکی معوقهٔ حسين هدايتی دولابی به مبلغ ۵۰۰ میلیارد تومان


Hedaiati-Hossein بانکی با حدود ٢٠ درصد بوده و نرخ تورم ۳۵ درصد است، بدهکاران دانه درشت هر سال معوقات خود به بانک‌ ها را تمدید‌ می کنند. این بدهکاران دانه درشت با عدم بازپرداخت بدهی های خود حدود ۱۵ درصد سود می برند، که در صورت پرداخت ٦ درصد جریمهٔ سالانهٔ معوقات خود به بانک‌ ها، ٩ در صد باقی ماندهٔ سود خواهند داشت، بدین جهت ترجیح می‌دهند به جای بازپرداخت وام ها، آنها را تمدید کنند. برخی از آنها ارز ١٢٢٦تومانی دریافت کرده بودند که با انتقال آن به خارج از کشور سود‌های هنگفتی برده بودند. این بدهکاران وام هایی را برای شرکت‌های تولیدی اخذ کرده، ولی نقدینگی دریافتی را در حوزهٔ تجارت وارد کردند. یکی از این بدهکاران دانه درشت، حسين هدايتی دولابی است. او با عدم بازپرداخت اقساط بانك و پس از سررسيد قسط با اعمال نفوذ و زد و بند، اقدام قانونی بانك ها را به عقب انداخته و از مصادرهٔ اموال قبلی خود جلوگيری می كند.
 
انتخاب: در روزهاي اخير شاهد بوديم كه بانك مركزي اقدام به انتشار اسامي بدهكاران كلان بانكي کرده است. تعدادي از افراد اين ليست 170 نفره بدهكاراني هستند كه به علت شرايط بد اقتصادي و توليد زيانده بدهكار شده اند و در حال حل مشكل خود هستند. اما بخش عمده اي از اين ليست را كساني تشكيل داده اند كه وام هاي كلان بانكي را با وثايق ناكافي و نامطمئن براي مصارف تجاري و سفته بازي و خريد و فروش ملك دريافت كرده اند. 
 
به گزارش خبرنگار «انتخاب» ؛ اين افراد كه به خودي خود براي اقتصاد كشور مضر هستند، با استفاده از منابع بانكي كه براي توليد در نظر گرفته شده، اقدام به تحصيل مال نامشروع ثروت کرده و با پول هاي بادآورده خود به اقتصاد كشور ضربه مي زنند.
 
از مهمترين بدهكاران كلان بانكي مي توان به حسين هدايتي دولابي اشاره كرد كه از طريق خريد صوري كارخانجات توليدي زيان ده و به بهانه توليد اقدام به اخذ وام هاي چند صد ميلياردي بدون وثايق كافي و نامطمئن کرده است.
 
هدايتي با سوء استفاده از فساد بانكي در دولت قبل و با عناويني چون مشاركت مدني، توليد، ضمانت نامه، ال سي و مضاربه از بانك هاي پارسيان، اقتصاد نوين و ملي اقدام به ايجاد يك ثروت كلان كرده است.
 
وي نه تنها اين پولها را وارد سيستم توليد نكرده است بلكه با استفاده از اين پولها اقدام به خريد املاك به صورت قسطي كرده است. همچنين با استفاده از تزريق بخشي از اين پولها به سيستم ناسالم فوتبال، از خود يك چهره ورزش دوست و فرهنگي ساخته است.
 
بدهی وی در حال حاضر به فقط بانک پارسیان، 500 میلیارد تومان (5 هزار میلیارد ریال) است.
 
بخشي از فعاليت هاي وي در ادامه می آیند:
            Hedaiati-Liste Bedehi
 
               Hedaiati-Vaziate Tshilat 
حسين هدايتي دولابي تا سال 1386 اقدام به خريد ملك از افراد مختلف با شيوه اي خاص مي کرد. وي با پرداخت حداكثر 25 درصد از ارزش ملك اقدام به نوشتن مبايعه نامه مي کرد و بقيه ارزش ملك را به صورت قسطي و در قالب چك هاي بلند مدت پرداخت مي كرد. وي با نفوذي كه در سيستم بانكي داشت پس از عقد مبايعه نامه بلافاصله آن ملك را در رهن بانك قرار مي داد و بر اساس آن وام هاي کلاني دريافت مي كرد.
 
در واقع هدايتي با جعل عنوان توليد و با ترهين املاكي كه هنوز پول آنها را كامل دريافت نكرده است، وام هايي را با بهره هاي كم دريافت مي كرد. از ديگر اقدامات جالب توجه هدايتي فروش مجدد املاك در رهن بانك به افراد غير مي باشد. وي با استفاده از برخی اقدامات، اقدام به فروش اين املاك به افراد ديگر مي كند و بدون باز پرداخت اقساط، وام هاي دريافتي را صرف خريد املاك جديد با همين روش و فعاليت هاي تجاري مي كند.
              Hedaiati-Mahassebeh Tashilat Mali
 
هدايتي با پرداخت نكردن اقساط بانك و پس از سررسيد وام با اعمال نفوذ و ساير روش هاي خود اقدام به عقب انداختن اقدام قانوني بانك ها مي كند و از فعاليت بانك در جهت مصادره اموال قبلي خود جلوگيري مي كند.
 
در حال حاضر عمده بدهي هاي بانكي هدايتي مربوط به بانك پارسيان، اقتصاد نوين و ملي است كه بر طبق اسناد تنها بخشي از بدهي وي به بانك پارسيان بيش از 500 ميليارد تومان( تا تاريخ 31/3/92) مي باشد.
 
در حال حاضر ادارات حقوقي بانك هاي طلبكار از هدايتي و بعضي از افرادي كه با هدايتي معامله كرده اند، شكايت كرده اند.
               Hedaiati-Liste Bedehi Shertat Nai
 
هدايتي بواسطه اين شكايت ها چند بار نيز بازداشت شده است كه هر بار از زندان آزاد شود.
 
در يكي از اين پرونده ها، هدايتي اقدام به خريد پنت هاوس و يك واحد در برج ديپلمات در فرمانيه، ديباجي شمالي خيابان سنبل مي كند و بلافاصله آنرا در رهن بانك قرار مي دهد و پس از مدتي كه از موعد چك هاي وي مي گذرد و با فشار طلبكاران 2 واحد مسكوني را در نياوران خيابان بوكان به عنوان بدهي خود به مالك تحويل مي دهد. اما هر باز از سند زدن اين آپارتمان ها طفره مي رود و بدين ترتيب مالك جديد و قديم و مستاجران را وارد يك چرخه فرسايشي و زيان ده مي كند. جالب تر اينكه مالك جديد قبل از اينكه ملك خود را به طور كامل دريافت كند در تاريخ 24/03/91 با اخطاريه هايي از طرف سازمان ثبت اسناد و املاك كشور مبني بر بدهي ملك و قيمتگذاري براي مصادره آن روبرو مي شود. ( اسناد فروش، تعويض و ترهين اين املاك موجود مي باشد.)
 
همچنين ليست بعضي از املاك در رهن بانك وي در ادامه آمده است:
              Hedaiti-Amlak Dar Rahn
                 Hedaiati-Amlak Sherkat Khalij Naiband
                 
حال به جز سئوالات مختلفی که از مسئولین این بانک ها می توان داشت، باید پرسید که چگونه هدايتي كه در حال حاضر ادعاي خريد باشگاه هاي خارجي و تزريق پول به باشگاه پرسپوليس را دارد، ادعا مي كند كه پولي براي پرداخت بدهي خود به سيستم بانكي و ساير افراد ندارد؟
 
                           Hedaiati-Zanjani
آيا ورود وي به چرخه فوتبال كشور در جهت ايجاد يك برند براي جولان دادن بيشتر وي در چرخه بانكي معيوب كه ميراث دولت قبل است، است؟
 

خاطرات خانه زندگان (۳۶) حاصل عشق مترسک به کلاغ، مرگ یک مزرعه بود


 
در قسمت پیش عملیات مبارزین مسلح در دهه پنجاه علیه رژیم شاه را تا آنجا که می‌دانستم برشمردم و یادآور شدم ساواک که از همکاری امثال عباس شهریاری، شاه‌مراد دلفانی، سیروس نهاوندی، احمد رضا کریمی و محمد توکلی خواه...برخوردار بود، به مبارزین و مجاهدین ضربه‌های زیادی زد.
وقتی اسم ساواک را می‌برم منظورم اداره سوم موسوم به امنیت داخلی است که مدیریت‌ آن با آقای پرویز ثابتی بود. سال ۵۳ ایشان چیزی بدین مضمون گفته بود که به زودی غائله گروههای مسلح خوانده می‌شود.
پس لرزه‌های وقایع بیرون زندان و بخصوص آنچه بر سر مجید شریف واقفی آمد خودش را در زندان هم نشان می‌داد. بخصوص که چشم انداز فروپاشی رژیم شاه مبهم بود.
توجه داشته باشیم که قتل و سوزاندن مجید شریف واقفی یک «کد» است و اشاره به وقایع درون سازمان مجاهدین (جریان تقی شهرام) در آن سالها دارد و به خاطر نقش پر رنگی که در صف‌بندی‌های درون و بیرون زندان و وقایع اندوهبار بعد از انقلاب داشت، اهمیت بسیار دارد.
 
ماهیانِ ندیده غیر از آب، پُرس‌پُرسان ز هم که آب کجاست
یکی از روحانیون که در زندان از آیت‌الله خمینی جانبداری می‌کرد و مرد خوبی هم بود یکبار گفت اینطور که از ملاقاتی‌ها دستگیرم شده، اوضاع بیرون تعریفی نداره، انگاری نفس‌ها در سینه حبس شده و همه چیز در امن و امان است. کاش حوزه علمیه تکانی بخورد. کاش آیت‌الله گلپایگانی و بقیه درسشان را به عنوان اعتراض تعطیل می‌کردند.
پرسیدم به نظر شما فایده‌ای خواهد داشت؟ گفت البته که فایده دارد. نبض جامعه ایران دست آنهاست. همه مردم که اهل کتاب و مبارزه و روشنفکری نیستند.
اینکه این نگاه و دیدگاهش ارتجاعی است و آن مترقی، حرف من و شماست. مردم عادی که پای روضه من و شما نمی‌نشینند و اصلاً گوششان به این حرفها بدهکار نیست. اونا وضع دیگری دارند. اگر به آخوندها بد و بیراه هم بگویند که البته همه اینکار را نمی‌کنند، در هر عزا و عروسی میرند سراغشون تا برای رفتگانشان نماز میت بخوانند یا دختر و پسرشان را عقد کنند. یا مثلاً مسائل دینی از شون بپرستد. از این جیزا دیگه...
به درستی و غلط بودنش کاری ندارم. الآن توی جامعه ما وضعیت این جوریه که گفتم.
در هر محرم و صفر میلیونها نفر پای منبرشان می‌روند و هیچکس هم آنها را مجبور نمی‌کند. خلاصه نقش امثال آیت‌الله گلپایگانی در جامعه ما کم نیست و تا آنها نجنبند باور کن هیچ اعتراض جدی علیه این حکومت به سرانجام نمی‌رسد. ظلم و ستم به منتها درجه هم برسه مردم تازه میگند امتحان الهی است و باید قانع بود و از این حرفها...
همین الآن در مدارس طلبگی قم (فقط قم) بیش از ۶ هزار تن طلبه مشغول تحصیل هستند و بیشترشان ایام محرم و صفر به این شهر و آن روستا می‌روند و نبض مردم را در دست دارند.
 
سیاست با خودش غش می‌آورد
قصه پر غصه مجید شریف واقفی ایشان را هم بسیار متاثر کرده بود و یکبار گفت: به نظر من کار سیاسی با خودش غش می‌آورد و کثیف است. گفتم آقای امینی، حرف سرلشگر پاکروان هم وقتی آیت‌الله خمینی در حصر خانگی در تهران به سر می‌برد همین بود که کار سیاست کثیف است و روحانیون نباید خود را به آن بیالایند.
این برداشت پذیرفتنی نیست که چون سیاست با خودش غش می‌آورد پس بیاییم فقط ناظر صحنه باشیم. چگونه به تاول‌های کف پایمان بگوییم تمام مسیر طی شده اشتباه بوده‌است؟ سکوت کرد.
ایشان بعد از انقلاب هم با قاتلین زندانیان سیاسی همراه نشد.
...
گاهی فکر می‌کنم بیان این جمله از سوی سرلشگر پاکروان که «کار سیاست کثیف است و روحانیون نباید خود را به آن بیالایند.»، چه بسا از سر خیرخواهی بوده و نمی‌شود همه چیز را به دوز و کلک نسبت داد.
 
آرمان‌های خوب کافی نیست
اﯾﻤﺎن راﺳﺨﯽ ﮐﻪ در ﺷﮏ ﺻﺎدﻗﺎﻧﻪ وﺟﻮد دارد، در اﻋﺘﻘﺎد ﻧﺎﻗﺺ ﻣﻮﺟﻮد ﻧﯿﺴﺖ و کم نیستند کسانی که در دیدگاه مذهبی خودشان صادقانه شک می‌کنند. (شک مقدس)
تغئیر نظرگاه و ایدئولوژی حق طبیعی هر انسانی است اما داستان شریف واقفی به آن ربط ندارد. اگر مسئله فقط تغئیر نظرگاه و ایدئولوژی بود که آنهمه تلفات نداشت. کسان دیگر پیش و بعد از تقی شهرام، در زندان و بیرون از زندان، مذهب را کنار گذاشتند اما بذر کینه نکاشتند و بهانه به دست ساواک ندادند. به بیرق مرتجعین، پیراهن عثمان نیانداختند، ادای فرعون را درنیآوردند و مرز منتقد و مزدور را بهم نریختند.
اقدام برای ترور شریف واقفی و صمدیه لباف یا قصد کشتن سعید شاهسوندی در آن ایام (آنچنان که برخی دوست دارند توجیه کنند) تنها بخشی از نتایج اجتناب ناپذیر مشی چریکی نیست و صرفاً به منشاء طبقاتی نیروهای درگیر و شرایط خفقان و دیکتاتوری، ربط ندارد. آن اقدام نادرست فقط به خشونت پلیس، وضعیت جنگی سازمان و ضوابط و مقررات ناشی از آن یا جوانی و بی تجربگی جنبش در حل معضلات هم، مربوط نمی‌شد. پس به چی مربوط بود؟ به خود بزرگ بینی و قدرت طلبی
چه زیبا گفته بود مصطفی شعاعیان در نامه به فدائیان: «سازمانی که به هنگام ناتوانی از پخش اندیشه‌ای که نمی‌پسندد جلو می‌گیرد به هنگام توانایی آن مغزی را می‌ترکاند که بخواهد اندیشه‌ای کند سوای آنچه سازمان دیکته کند.»
البته اگر بنا بر تقصیر باشد نباید تنها روی تقی شهرام تمرکز کرد. دور و بری‌های وی از جمله جواد قائدی، بهرام آرام، حسین سیاه کلاه و جمال شریف زاده شیرازی و... در بنای آن سیستم کج و معوج بی نقش نبودند.
دیگران را به اطاعت وامی‌داشتند تا با آنان موافق و هم رأی باشند. هم‌آنها تقی شهرام را تقی شهرام کردند، و اینگونه، انسان مبارز و پرشوری چون او به کبر و غرور کشیده شد و هوا برش داشت این منم طاووس علیین شده...
حالا حمید اشرف هم باید حرف مرا بخواند...
...
البته کسانیکه (در درون مجاهدین) مارکسیست شدند همه از نوع وحید افراخته (بعد از دستگیری) نبودند و تمام‌شان هم قتل شریف واقفی را تأیید نمی‌کردند. حتی شماری، آن تصفیه خونین را جنایت نامیدند.
در آرمانخواهی‌ تقی شهرام و دوستانش و اینکه ازخودگذشته‌ و شیفته سوسیالیسم بودند هم تردیدی نیست اما «آرمان‌های خوب آدمها، هر چقدر هم بزرگ باشد، نمی‌تواند ماهیت اقدامات زشت و نادرست آنها را بپوشاند.»
...
درست است که اختلافات درونی یک سازمان انقلابی که منجر به برخورد میان عده ای از اعضای آن می‌شود، ماهیت سیاسی - تشکیلاتی دارد اما ماهیت سیاسی تشکیلاتی، خصلت ضدانسانی آنرا نمی‌پوشاند.
نقد متدیک روش و محتوای اندیشه تقی شهرام، توجه به این نکته اساسی است که بفهمیم داستان وی پایان نیافته‌است. به پایان آمد این دفتر، اما حکایت همچنان باقی است.
آن رفتار مستبدانه و ویرانگر می‌تواند بازتولید شود. مسئله همین نکته است و باقی فسانه. 
 
مکالمات ساواک شنود می‌شود
در بهار ۱۳۵۳ دو تن از اعضای چریک‌های فدایی به نام‌های ابراهیم محجوبی و عفت محجوبی که از عناصر فعال بودند٬ دستگیر شدند و قرار مهمی که اینان با دو عضو شاخص دیگر٬ از فدایی ها٬ داشتند لو رفت. این دو نفر شیرین فضیلت کلام (معاضد)٬ و مرضیه احمدی اسکویی٬ بودند.
مامورین امنیتی تصمیم گرفتند آنان را دستگیر نکنند و تا خانه تیمی و مقر اصلی‌شان تعقیب نمایند. این تعقیب٬ که با تدارک وسیعی همراه بود٬ از خیابان حافظ شروع شد و در طول خیابان شاهرضا (انقلاب فعلی) به سمت میدان شهناز (فوزیه ـ امام حسین فعلی) ادامه یافت.
جریان تقی شهرام٬ که از طریق دستگاه‌ها و رادیوهای خود این تعقیب را پی گرفته بود٬ به سرعت موضوع را به چریک‌ها اطلاع داد و حمید اشرف خودش به صحنه رفت و از درون یک وانت بار٬ علامت لازم را به منظور هشدار به آن دو نفر ارسال کرد. مرضیه و شیرین که متوجه اوضاع شده بودند٬ در حوالی میدان شهناز٬ از یکدیگر جدا شدند. مأموران جلو مسجد امام حسین به شیرین فضیلت کلام حمله کردند که وی از سیانور استفاده کرد و کشته شد.
سپس مسیر مرضیه احمدی اسکویی را از طریق خیابان شهباز و میدان ژاله (شهدای فعلی) به سمت سه راه امین حضور و خیابان ری٬ تعقیب کردند و در حوالی میدان شاه (قیام فعلی) برای دستگیری او اقدام کردند که وی نیز سیانور استفاده کرد و جان داد.
در جریان بازجویی‌های عفت و ابراهیم محجوبی، از جمله مسائلی کـه مـطرح شـده بود٬ نـحوه ارتـباط چریک‌های فدایی با مجاهدین بود.
این موضوع برای مامورین ساواک بسیار اهمیت داشت و می‌خواستند سر درآورند چرا عملیاتی که علیه «خرابکاران» تدارک می‌بینند هی به نقطه کور می‌رسد و می‌سوزد.
معلوم شد که ارتباط و مکالمات نیروهای مختلف پلیس و ساواک توسط مجاهدین شنود می‌شود و اطلاعات مربوط به هر نوع دستگیری و تعقیب٬ متعلق به هر گروه و سازمان و بخصوص چریک‌های فدایی خلق٬ بلافاصله جهت خنثی کردن عملیات پلیس، به طرف ذی نفع انتقال می‌یابد.
...
بعد از این واقعه انتقاد شدیدی نسبت به چریک‌های فدایی صورت گرفت که اولاً ـ چرا یک عضو خارج از مرکزیت٬ از این موضوع اطلاع داشته و درثانی چرا این مطلب را٬ بی هیچ ضرورت و الزامی٬ لو داده‌است. بنابرایـن عـمل او خـیانت مـحسوب می‌شود و در این خیانت٬ مرکزیت چریک‌ها سهیم است.
...
بـهار سال بعد (۱۳۵۴) جریان تقی شهرام از طریق رادیوهای خود٬ متوجه شد که تیم‌های تعقیب و مراقبت ساواک٬ خـانه‌ای را در قزوین کشف کرده‌اند و عنقریب در تهران و کرج و قزوین٬ ضربه خواهند زد. از طریق شنود بی سیم کامل مشخص بود که ساواک دقیقاً می‌داند که خانه مورد نظر متعلق بـه یکـی از تیم‌های نظامی چریک‌های فدایی است اما جریان تقی شهرام این مطلب را به اطلاع فدایی‌ها نرساند٬ در نتیجه خانه مذکور ضربه خورد و چند تن از جمله خشایار سنجری٬ ضمن عملیات کشته شدند و مدتها رابطه دو سازمان شکرآب بود.
 
ضربات ساواک به فدائیان
در سالهای ۵۴ و ۵۵ ضربات ساواک به مجاهدین و فدائیان اوج گرفت. از آنجا که پس لرزه‌های این ضربات در زندان هم عمل می‌کرد، بخشی از آن را (از هر دو سازمان) اشاره می‌کنم.
پس از عملیات ساواک علیه فدائیان در سال ۵۳ که حمید اشرف آنرا یورشی سهمگین توصیف می‌کند، ۱۵ پایگاه از دست می‌رود و ۱۴ فدائی جان می‌بازند.
مرضیه احمدی اسکویی، علیرضا شهاب رضوی، حبیب برادران خسروشاهی، عباس جمشیدی رودباری، فتحعلی پناهیان، اعظم روحی آهنگران، عباس کابلی، محمدرضا چمنی، ابراهیم پوررضا خلیق، سعید پایان، حسن جان لنگوری، ایرج سپهری، سیروس سپهری و شیرین (معاضد) فضیلت کلام در میان جانباختگان بودند.
می‌رسیم به سال ۱۳۵۴
در سال ۵۴ بازهم و بازهم فدائیان به خاک و خون می‌غلطند و در درگیری‌های مسلحانه مامورین ساواک با آنها، نزدیک به ۳۰ نفر به خاک می‌افتند.
یا گلوله می‌خورند و یا مجبور به استفاده از سیانور می‌شوند.
۱۴ فروردین ۵۴ حبیب‌الله مومنی در درگیری کشته می‌شود.
ده روز بعد ۲۴ فروردین ۵۴ ، منصور فرشیدی در درگیری جان می‌دهد.
خشایار سنجری هم در قزوین در درگیری با ساواک، سیانور می‌خورد و کشته می‌شود.
۲۹ فروردین ۱۳۵۴ نُه زندانی (به قول ساواک) «در حین فرار» کشته شدند. ۷ نفر آنها در رابطه با فدائیان بودند از جمله بیژن جزنی...
خرداد ۵۴ نادر عطایی و حسن رومینا، هم در درگیری کشته می‌شوند.
در تیر ماه ۵۴ محمود عظیمی بلوریان در درگیری از پای در می‌آید.
(مواردی که اشاره می‌کنم همه به بیرون زندان مربوط است. جانباختن زیر شکنجه با اعدامها به این بحث مربوط نمی‌شود.)
تیر سال ۵۴ نزهت السادات روحی آهنگران در کرج و یدالله زارع کاریزی (در تهران) و مارتیک قازاریان، همه در درگیری جان می‌بازند.
۱۷ مرداد ۵۴ غلامرضا بانژاد در مشهد و (...مرداد) عبدالله سعیدی بیدختی و حسینعلی الله یاری و جهانبخش پایداری در تهران در درگیری به قتل می‌رسند.
مرداد ۵۴ زین العابدین رشتجی در تهران بعد از رویارویی با مامورین ساواک، سیانور می‌خورد و جان می‌دهد.
افراد زیر هم در درگیری با مامورین امنیتی به خاک می‌افتند:
شهریور ۵۴ هاشم بابا علی رحیمی
۵ مهر ۵۴ جهانگیر باقری پور
۸ مهر ۵۴ پروین فاطمی
اواخر همین ماه (۲۵ تا ۲۸ مهر ۵۵) هادی فرجاد
۳۰ آذر ۵۴ علی دبیری فرد
۱۷ دی ۵۴ کاووس رهگذر
...
۱۷ دی ۵۴ اتفاق دردناک دیگری روی می‌دهد که پیامدهای وخیمی به دنبال داشت.
۱۷ دی ۵۴ بهمن روحی آهنگران مسئول شاخه مازندران، در تهران مورد شناسایی احمد رضا کریمی (یکی از زندانیان خائن) که به همراه مامورین کمیته مشترک به گشت زنی مشغول بوده، قرار گرفته، و علیرغم تلاش برای بلعیدن سیانور و کوشش برای انفجار نارنجک خود، دستگیر می‌شود.
متاسفانه، ساواک تعدادی شماره تلفن و یادداشت‌های رمز شده در نزد او پیدا کرده و ضربات بعدی به فدائیان را تدارک می‌بیند.
شدت شکنجه‌ها به بهمن روحی آهنگران در ظرف مدت کوتاهی منجر به سیاه شدن پاهای او شد و چند روز بعد از دستگیری جان داد.
...
در پی این ماجرا شاخه مازندران سازمان چریکهای فدائی خلق، ضربات هولناک می‌خورد.
زهرا آقا نبی قلهکی در محاصره خانه‌ای تیمی در ساری دستگیر شده، و مسرور فرهنگ در خانه دیگری در گرگان از پای در می‌آید.
فاطمه حسن پور هم در حمله ساواک به خانه تیمی در گرگان به خاک می‌افتد.
۲۱ دی ۵۴ فاطمه (شمسی) نهانی در جریان یک درگیری با مامورین ساواک در ساری، با انفجار نارنجکی خود را از بین می‌برد.
۶ بهمن ۱۳۵۴ حمله ساواک به خانه تیمی سازمان در محله مارالان تبریز در صدر اخبار می‌نشیند و در این درگیری مسعود پرورش، عبدالمجید پیرزاده جهرمی، فاطمه افدرنیا، مصطفی دقیق همدانی، و جعفر محتشمی کشته می‌شوند.
۱۶ بهمن سال ۵۴ مصطفی شعاعیان هم در خیابان استخر تهران (پس از اینکه مورد سوظن واقع می‌شود) با سیانور خودکشی می‌کند.
به مصطفی شعاعیان اشاره کرده‌ام.
۲۳ بهمن سال ۵۴ حمید مومنی مورد شلیک‌های پی‌درپی مامورین ساواک قرار گرفته و کشته می‌شود. حمید نویسنده بود و یکی از افراد موثر فدائیان.
بهمن ۵۴ حمید رضا هزارخانی در درگیری کشته می‌شود.
سال ۵۵
سال ۱۳۵۵ ضربات ساواک باز هم ادامه دارد.
۱۸ فروردین ۵۵ حمید اکرامی در درگیری کشته می‌شود.
۲۹ فروردین ۵۵ محمد کامیابی
۲۵ اردیبهشت ۵۵ دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی به خاک می‌افتد.
۲۶ اردیبهشت ۵۵ با محاصره و حمله به خانه پلاک ۸ در خیابان خیام تهران نو، (که حمید اشرف هم آنجا بود) لادن آل آقا، فرهاد صدیقی پاشاکی، احمد رضا قنبرپور، ارژنگ، ناصر شایگان و مهوش خاتمی، جان خود را از دست می‌دهند.
بر خلاف اعلامیه فدائیان در مورد آن واقعه که تعدادی توانستند بگریزند، تنها حمید اشرف موفق به فرار می‌شود. البته او زخم برمی‌دارد.
در تاریخ فوق، خانه تیمی کوی کن نیز مورد یورش قرار گرفته و قربانعلی زرکاری، محمد رضا قنبرپور، فرزاد دادگر و جهانگیر باقری پور، کشته می‌شوند. تورج اشتری تلخستانی هم در درگیری کشته می‌شود.
دو روز بعد (۲۸ اردیبهشت سال ۵۵) یک خانه تیمی در رشت مورد حمله قرار گرفته و بهروز ارمغانی و زهره مدیر شانه چی و منوچهر حامدی و... کشته می‌شوند.
میترا بلبل صفت و اسماعیل عابدی هم در قزوین به خاک افتادند.
در کرج فریده (فاطمه) غروی، عزت غروی (مادر)، حسین فاطمی و هوشنگ قربانی کندروی، کشته شدند. مصطفی حسن پور اصیل هم در درگیری در تهران کشته می‌شود.
دوم خرداد ۵۵ نسترن آل آقا و نادعلی پورنغمه، طی یک درگیری خیابانی با مامورین ساواک کشته می‌شوند
سوم خرداد ۵۵ مامورین کمیته مشترک، درخیابان عبید زاکانی در درگیری متقابل، شهرزاد (گلرخ مهدوی) را از پای درمی‌آورند.
۲۱ خرداد ۵۵ علی رضا رحیمی علی آبادی در خیابان عباس آباد حوالی سینما شهر فرنگ، و حسین موسی دوست دموچالی در خیابان تهران نو در درگیری با مامورین گشت کمیته مشترک کشته می‌شوند.
۸ خرداد ۵۵ مینا طالب زاده شوشتری کشته می‌شود.
۵ تیر ۵۵ مریم شاهی در جریان فرار از تعقیب مامورین ساواک، مورد حمله مامورین شهربانی قرار گرفته و در خیابان میمنت از پا در می‌آید.
«روز واقعه» (جانباختن حمید اشرف) در راه است...
هشت تیر ۵۵ در جریان حمله ساواک به محل نشست مسئولین سازمان چریکهای فدایی خلق ایران حمید اشرف جان باخت. علاوه بر وی افراد زیر نیز به رگبار بسته شدند:
طاهره خرّم، رضا یثربی، غلامعلی خراطپور، علی‌اکبر وزیری اسفرجانی، محمّدمهدی فوقانی، یوسف قانع خشکه بیجاری، فاطمه حسینی، غلامرضا لایق مهربانی، عسگر حسینی ابرده و سید محمد حسینی حق‌نواز
در این عملیات ساواک از هلی‌کوپتر هم استفاده کرده بود و باز جویان سر از پا نمی‌شناختند. این موفقیت بزرگی برای آنان بود.
بعد از عملیات، بازجویان، مهدی سامع و زهرا آقا نبی قلهکی را به محل حادثه برده بودند تا تأیید کنند حمید اشرف در میان کشتگان است.
۹ تیر ۵۵ حمید آریان، در خیابان تیموری و بهزاد امیری دوان در سه راه آذری در درگیری کشته می‌شوند.
۱۰ تیرماه ۵۵ افسرالسادات حسینی در سر پل جوادیه از پا در می‌آید.
۲۱ مرداد ۵۵ مرتضی (امیر) فاطمی به تور ساواک می‌افتد و با سیانور خودکشی می‌کند.
(پاییز ۵۵، زمزمه‌های انشعاب، و یک و دو کردن در مورد ضرورت مبارزه مسلحانه شنیده می‌شود...)
۱۲ مهر ۵۵ تورج حیدری بیگوند (یکی از منشعبین) سر یک قرار به رگبار نیروهای ساواک بسته شد.
۶ آبان ۵۵ رحیم خدادادی در درگیری به قتل می‌رسد.
افراد زیر هم در درگیری با مامورین امنیتی به خاک می‌افتند:
آذر ۵۵ حسین فرجودی در مشهد
۹ بهمن ۵۵ کیومرث سنجری در مشهد
۱۰ بهمن ۵۵ حسین برادران چوخاچی در تهران در درگیری
...بهمن ۵۵ انوشه فضیلت کلام در درگیری
۲۲ بهمن ۵۵ (که دو سال بعد در کوچه ها و خیابانها غوعاست) خدابخش شالی و حسینعلی پرورش را به رگبار می‌بندند.
۲۸ بهمن ۵۵ فردوس آقا ابراهیما در حمله ساواک به خانه تیمی در خیابان فرح آباد ژاله در حالیکه زخمی بود، سیانورش را جوید و جان داد.
۸ اسفند ۵۵ صبا بیژن‌زاده در تهران در درگیری
۹ اسفند ۵۵ بهنام امیری دوان در درگیری
در سال ۵۵ اصغر (جعفر) پشامی هم در درگیری (در تهران) کشته می‌شود.
همچنین محمد کاسه چی
سال ۵۶
۱۰ فروردین ۵۶ در خیابان مدائن نارمک، سیمین پنجه شاهی، نسرین پنجه شاهی، پریدخت (غزال) آیتی و عباسعلی هوشمند کشته می‌شوند.
۹ تیر سال ۵۶ کاظم غبرایی در حوالی روستای خلج در مشهد به تور یک موتور سوار سمج از اهالی روستا می‌افتد که به حرکات وی مشکوک شده و از او اوراق هویت می‌خواهد. وی با انداختن خودش روی کاظم اسلحه او را می‌گیرد و کاظم به هوای اینکه او پلیس است سیانور می‌خورد و در راه انتقال به مشهد جان می‌دهد.
شهریور ۵۶ غلامحسن بیگی در درگیری کشته می‌شود.
۱۰ فروردین ۵۷ یدالله سلسبیلی در قزوین در درگیری کشته می‌شود.
۱۳ خرداد ۵۷ در کرج سلیمان پیوسته حاجی محله در درگیری کشته می‌شود. نفر همراه وی رفعت معماران می‌گریزد اما در منزلی که پناه آورده محاصره و به رگبار بسته می‌شود.
 
ضرباتی که به مجاهدین (جریان تقی شهرام) وارد شد
طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریف واقفی (همسرش) ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۵۴ در سـه راه بـوذرجـمهری نـو (۱۵ خـرداد شـرقی)٬ بـاید یکـدیگر را می‌دیدند.
همان‌روز حسین سیاه کلاه و وحید افراخته مجید شریف واقفی را به قتل می‌رسانند. آن روز در محلی دیگر به مرتضی صمدیه لباف نیز شلیک شد اما او جان به در برد.
۵ مرداد ٬۵۴ وحید افراخته و سیدمحسن سید خاموشی، دستگیر می‌شوند. در این عملیات «بختیاری» یکی از ورزیده ترین افراد کمیته مشترک، حمید را خلع سلاح کرده و بر زمین می‌کوبد و خاموشی آن طرف‌تر به خیال اینکه حالا وحید، مهاجم را از پا درمی‌آورد و «سلاح و ماشین ساواکی‌ها را  برمی‌داریم و فرار می‌کنیم»، ناظر صحنه است. او را هم می گیرند.
وحید انسان مبارز و پرشوری بود اما متاسفانه با اینکه در آغاز دستگیری اش بسیار مقاومت کرد و آزار دید اما کم کم به جلد دشمنانش رفت و «دیگر شد.»
متاسفانه کمکی نبود که به بازجویان نکند. حتی تلاش کرد صمدیه را هم به تسلیم وادارد که موفق نشد...
دستگیری وحید افراخته مقدمه دستگیری‌های تازه بود. (پیش از وحید، خواهر و برادرانش را دستگیر کرده بودند.)
...
دستگیری محمد توکلی خواه
۲۷ آبان ۵۴ محمد توکلی خواه دستگیر می شود و وی خدمات بسیار مهمی به دستگاه سرکوب می کند.
کمیته مشترک حداکثر استفاده را از وی برد. در اواخر سـال ۵۶ او را به خارج هم (ابتدا ترکیه و بعد اروپا) فرستادند و همکاری اش در سطح وسیع ادامه داد.
با راهنمایی او بازجویان ساواک به موفقیت‌های بزرگ نائل آمدند.
۸ آذر ۵۴ با راهنمایی وحید افراخته، حسن ابراری دسـتگیر و ۱۴ آذر ۱۳۵۵ تیرباران شد.
۴ بهمن ماه ۵۴ اعدام وحید افراخته، مرتضی صمدیه لباف، سیدمحسن سید خاموشی، محسن بطحایی، مرتضی لبافی نژاد، منیژه اشرف زاده کرمانی، عبدالرضا منیری جاوید، ساسان صمیمی بهبهانی و محمد طاهررحیمی
 
۱۹ اسفند ماه ۵۴ مأموران حفاظت از منزل «رضاعطّارپور» (دکتر حسین زاده ) در خیابان کاج٬ به فردی که در آن حوالی تردد می‌کرد مشکوک شدند. وی اقدام به فرار کرد ولی مـورد اصـابت گلوله‌های مأموران ساواک قرار گرفت و در دم کشته شد. در بررسی هویت وی٬ مشخص شد که مقتول فرهاد صفا است.
روزهای ۱۱ و ۱۲ فروردین سال ۵۵ دو تن از مرتبطین بهرام آرام ـ که شغل یکی از آنها٬ به نام حسن ملک، معمار بود، دستگیر می‌شوند.
۲۳ فروردین ۵۵ باز دو نفر دیگر دستگیر شدند و از آنان هم سر نخ‌هایی به دست آمد.
آنروزها بازجویان شاد و شنگول بودند. بخصوص که روی دستگاه‌های بی سیم کد مخصوص نصب شده بود و بازجویان خیالشان نخت بود که این بار رکب نمی‌خورند، رکب می‌زنند.
۲۴ فروردین ۵۵ یک عضو علنی مرتبط با جریان تقی شهرام دستگیر شد و در پی بازجویی‌های معمول٬ یک شاخه پنج نفری از دانشجویان دانشگاه تهران کشف و اعضای آن در فاصله روزهای ۲۴ تا ۲۸ فروردین ۵۵ دستگیر شدند. سپس از وابستگان به آن شاخه دانشجویی هفت نفر دیگر هم در تهران و اصفهان٬ به دام افتادند.
بگیر بگیر بود و آنروزها بازجویان به اندازه کافی ملات و سر نخ داشتند. روزهای بعد چهار نفر دیگر از اعضای علنی دستگیر شدند و حالا همه چیز برای ضربه به بهرام آرام آماده می‌شد. او رهبر نظامی سازمان و نفر دوم بعد از تقی شهرام بود.
...
اول اردیبهشت ۵۵ با راهنمایی محمد توکلی خواه که با گشتی‌های کمیته مشترک همکاری نزدیک داشت و حتی یک ماشین در اختیار خودش بود و با اسلحه به شهر می‌رفت و برمی گشت، در خیابان امیریه تهران٬ سه نفر از جمله یک زن جوان که از عناصر مخفی سازمان بودند٬ محاصره شدند و هر سه نفر به قتل رسیدند یک عابر نیز کشته شد و عابر دیگر مجروح گردید. هویت این سه نفر بدین قرار بود:
مهدی موسوی قمی ٬ فاطمه (طاهره) میرزا جعفر علاف (همسرتقی شهرام ) و جمال شریف زاده شیرازی.
۲۵ آبـان ۵۵ با راهنمایی محمد توکلی خواه، بـهرام آرام شناسایی و در جنگ و گریزی که رخ می‌دهد در زمینی محصور گیر می‌افتد و پشت مـقداری آجـر و مصالح ساختمانی سنگر می‌گیرد. بعد از حدود یک ساعت تیراندازی متقابل٬ سرانجام بهرام آرام با انفجار نـارنجک خودکشی می‌کند.
از وی یادداشت‌هایی به دست ساواک افتاد. بخشی از آن که در روزنامه‌ها به چاپ رسید تکان دهنده و تامل برانگیز بود. یادم می‌آید که به مسئله شرط و مبنا هم اشاره داشت و از تشتت نظر او حکایت می‌کرد.
۶ مهر ۵۵ محمد حسین اکبری آهنگر و همسرش سرور آلادپوش در جریان گشت‌های محمد توکلی خواه شناسایی و مورد حمله مأموران قرار می‌گیرند و هر دو جان می‌دهند.
۱۴ دی ۵۵ لیلا زمردیان (همسر مجید شریف واقفی) کشته شد.
۱۶ بهمن ماه ۱۳۵۵ فریبرز لبافی نژاد٬ صادق کرد احمدی و همسرش زهـرا نجفی در یک مصاحبه تلویزیونی مسائل تازه ای را طرح می‌کنند و بار دیگر مطالبی که منیژه اشرف زاده کرمانی در بازجویی و دادگاه تجدید نظر گفته بود و اصرار داشته قبل از مرگ بازگو کند بر سر زبانها افتاد...
وی در دادگاه تجدید نظر گفت: 
«...آنـچه کـه بـیشتر مورد نظر من است٬ آن است که شرح کوتاهی از فساد اخلاقی٬ انحطاط و تزویر... اکثر به اصطلاح رهبران (سازمان) را بیان کنم. فساد اخلاق آنان در ایجاد رابطه نامشروع با زنان و دخترانی که به همکاری جلب می‌شدند...
رهبری گروه به اعضای متاهل دستور می‌دهد که از زن یا شوهر خود جدا شوند، چنانچه زن و شوهری حاضر به این کار نشوند، با بدگویی از یکی، دیگری را وادار به جدایی می‌کنند، و آینده فرزندان آنها به هیچ وجه مورد نظر نیست. دو خانواده از هم پاشیده شده، در همین دادگاه، قابل مثال است. یکی خود من...[که] قربانی هوسها و اهداف پوچ گروه شده‌ام...»
 
این سخن ناقص بماند و بی‌قرار
هین میاور این نشان را تو بگفت
وین سخن را دار اندر دل نهفت
چند در آتش نشستی همچو عود
چند پیش تیغ رفتی همچو خود
این نشان در حق او باشد که دید
آن دگر را کی نشان آید پدید
این سخن ناقص بماند و بی‌قرار
دل ندارم بی‌دلم معذور دار
ذره‌ها را کی تواند کس شمرد
خاصه آن کو عشق از وی عقل برد
اگرچه زندانیان را غم گرفته بود و بطور طبیعی در خود بودند با اینحال از پیروزی قطع امید نکردند و به انفعال کشیده نشدند. واکنش خشم‌آلود زندانبانان هم حاکی از این بود که با همه مصیبت‌ها زندانیان سیاسی با تسلیم میانه‌ای نداشتند و حوادث بعدی مثل اعتصاب غذای زندانیان زندان قصر در فروردین ۵۷، یا سیلی خوردن سرهنگ زمانی توسط «ایرج یوسفی» و روکم کنی از سرگرد یحیایی (داماد محرری) توسط «سعید صفوی» جو و روحیه زندانیان را نشان می‌داد
....
با یکی از بچه‌ها در حیاط بند لباس می‌شستیم. او که گاه گداری سرود فلسطینی الشعب آمن بالحراب را می‌خواند با اندوه گفت:
الشعب آمن بالحراب دیگه مالید. فاتحه مع الصلوات...
حالا دیگر چه کسی به مبارزه ایمان می‌آورد؟ آخر سرود تصریح شده «فتحملوا فتحملوا» یعنی صبوری پیشه کنید و از میدان به در نروید. خب برای چی؟ برای اینکه یک عده خودخواه و قدرت طلب بیایند حاصل رنج یک ملت را به باد دهند؟
همین طور که لباس می‌شستیم از زیر هشت صدایم زدند. عیر از اسم من آن دوست را که اسم و فامیلش مثل من بود هم، صدا زدند.
تا مرا دید گفت نکند ببرندمون کمیته مشترک. هر دو سکوت کردیم. انگار تخته پاره‌ای وسط دریا بودیم و اسیر جریان آب...
من و او همیشه با هم منتقل می‌شدیم. یک زندانی دیگر را هم صدا زدند. مثل ما دو تا ملی کشی می‌کرد ولی به فدائیان گرایش داشت.
کمی بعد در باز شد و نگهبان گفت بروید توی بند بی سر و صدا وسائلتون را جمع کنید ار اینجا منتقل می‌شوید. پرسیدیم کجا؟ گفت نمی‌دونم.
یکی آمد در گوشش چیزی گفت و نگهبان هم با ما داخل بند آمد و اشاره کرد عجله کنیم. دویدم لباسهای خیس و شسته‌شده را جمع کردم تا ببرم، نگهبان گفت خودت را معطل نکن. نمی‌زارند ببری. همین جور توی طشت بگذار و بیا...
با نگاههای گویا و خموش زندانیان برای همیشه از قصر رفتیم. مهربانانه نگاه می‌کردند و بیشترشان بعد از انقلاب جان باختند. یحیی رحیمی، یوسف کشی زاده، محمود میرمالک، چنگیز احمدی، حسین قانع‌فر، سلیمان تیکان تپه، علی ماهباز، مسعود عدل، حسین ذوالفقاری، علیرضا جلوخانی آبکناری، داود حاج فتحلی، رحیم حاج سید جوادی، ذبیح الله ملکی، بیژن چهرازی، مسعود ایزدخواه، سعید سلطانپور، عطاالله نوریان، رضی‌الله تابان، عباس همایون‌نژاد، هیبت‌الله معینی چاغروند، حسن صادق و خیلی‌های دیگر...
نمی‌دونم چرا دلم گرفته بود.
رفتیم زیر هشت و بعد از تشریفات معمول هر سه نفرمون را به سمت یک ریوی ارتشی بردند و دستها و چشم هایمون را بستند...
یاد پدر و مادرم افتادم و گلپایگان...
با خودم تکرار می‌کردم این نیز بگذرد...
بار غم روی دلم بود و در عین حال شاد هم بودم. شاد، نه بی غم شاد 
 

آدرس ویدیو 
اگر با آیپاد دیده نمی‌شود در کامپیوتر معمولی ببینید.
...
سایت همنشین بهار
ایمیل
 
 
«نعلین وارونه»
بهروز ریحانی

استاد علی‌اکبر دهخدا، که خداوند روحش را قرین رحمت گرداند، در لغتنامه ارزشمند خود می نویسد: « رسم است که دزد موقعی که بخواهد کسی نفهمد از کدام جا رفته است، نعل وارونه به اسب خود می‌زند تا نشان پاهای اسب به عکس راهی که رفته است ، افتد».
به بیان دیگر دزدان جهت گمراه ساختن دیگران به شیوه‌های مزورانه و بدور از صداقت متوسل می‌شوند. از آن‌جایی که اسب حیوان نجیب و سربه راهی است حیف است که حتی نعل آن را با نعلین امثال حسن روحانی مقایسه کرد.
رئیس جمهور اعتدال‌گرای نظام الهی، در آغاز نشستن بر مسند ریاست جمهوری « از وزارتخانه‌های اطلاعات و امور خارجه خواست که کمیته‌ای را برای تسهیل بازگشت ایرانیان مقیم خارج تشکیل دهند. به فاصله‌ی کوتاهی، محمود علوی وزیر اطلاعات گفت: « هر شخصی که خلافی نداشته باشد تضمین می‌دهیم مشکلی نخواهد داشت.» اخیراً هم حسن قشقاوی، معاون کنسولی و پارلمانی وزارت امورخارجه اعلام کرد که «جلسات کمیته بازگشت ایرانیان خارج از کشور به صورت منظم در وزارت اطلاعات تشکیل می‌شود و دبیرخانه ‌کمیته بازگشت ایرانیان خارج ا ز کشور در وزارت اطلاعات قرار دارد و غیر از افراد دارای پرونده قضایی بقیه ایرانیان مقیم خارج آزادادند که به ایران رفت و آمد داشته باشند.»
در کشورهای دمکراتیک و قانونمند که تفکیک قوای حکومتی در آن تعریف شده و مشخص می‌باشند قوای سه گانه در امور و کار و بار هم یا نمی‌توانند مداخله کنند و یا چنانچه قوه‌ای مرتکب خطا شود مورد مؤاخذه و سوال قرار می‌گیرد. در همین کشورها رسیدگی به امور اتباعی که در خارج از کشور به سر می‌برند تماماً به عهده وزارت خارجه کشور می‌باشد. اما در جمهوری اسلامی به دلیل بافت امنیتی- نظامی آن، حل و فصل مسائل ایرانیان در خارج از کشور، اساساً  تحت نظارت ارگان‌ها و نهادهای اطلاعاتی- امنیتی و سرکوبگر صورت می‌گیرد. به همین دلیل، خروج و ورود اتباع ایرانی به مملکت و چگونگی حل و فصل و تعیین تکلیف نهایی مسائل مربوطه را وزیر اطلاعات و نهاد اطلاعاتی و امنیتی سپاه  پاسداران و شعبات مختلف قوه قضاییه به عهده دارند.
بی جهت نیست که دبیرخانه‌ی کمیته بازگشت ایرانیان خارج از کشور نه در وزارت خارجه بلکه مستمرا در وزارت اطلاعات تشکیل می‌شود. صرف این که وزارت اطلاعات مسئول رسیدگی به وضیت ایرانیان در خارج از کشور می‌شود نشاندهنده‌ی انگیزه و اهداف مشکوک و سرکوبگرانه می‌باشد.
انتخاب و معرفی وزیر اطلاعات در جمهوری اسلامی تماماً به عهده‌ی علی خامنه‌ای و با صلاحدید او انجام می‌گیرد. به عنوان نمونه همگان به یاد دارند که وزیر اطلاعات دولت احمدی‌نژاد از آن‌جایی که نظر‌کرده‌ی ولی فقیه بود، احمدی‌نژاد در اعتراض به ابقای او توسط خامنه ای ۱۱ روز خانه نشین شد و در پایان دست از پا درازتر به انتصاب خامنه‌ای گردن نهاد. یادآوری این مسئله از این جهت اهمیت دارد که حتی اگر حسن روحانی اعتدال‌گرا بخواهد، که نمی‌خواهد، برای ایرانیان خارج از کشور، عشوه و کرشمه مدره بیاید، در نهایت این بیت رهبری و ارگان‌های اطلاعاتی وابسته به آن هستند که حکم نهایی را صادر می‌کنند.
 از طرف دیگر وزیر اطلاعات سابق حیدر مصلحی یک بار اعتراف کرد که وزارت اطلاعات وظیفه‌ اصلی‌اش در خارج از کشور، نفوذ، شناسایی و در نهایت، سر بزنگاه ضربه زدن به جوامع و جریانات ایرانی می‌باشد .حتی عناصر و جریانات بریده از نظام جمهوری اسلامی، اذعان دارند که وزارت اطلاعات، یک ارگان آدم‌ربایی و آدم‌کشی است. وانگهی سؤال این است وزارت اطلاعاتی که سه سال زندانبانی نخست وزیر و رئیس مجلس هشت‌ساله‌ی همین نظام را به عهده دارد و خانواده و فرزندان این محبوسین دم به دم از توهین، تحقیر، فشارهای مختلف و ضرب و جرح بازجویان و کارکنان وزارت اطلاعات شاکی هستند، آیا اساساً‌ می‌تواند مرجع ذیصلاح پاسخگویی برای رسیدگی به امور و وضعیت ایرانیان خارج از کشور باشد؟ معاون وزارت خارجه رژیم می‌گوید «در قانون کیفری ایران، مطلبی تحت عنوان ممنوع‌الورود نداریم».
نقل است که مردم ایران از بس هواپیماهای توپولوف روسی در ایران سقوط می‌کردند به طنز می‌گفتند: صعود هواپیما با خلبان می‌باشد اما فرود سالم هواپیما با خداوند است. حال حکایت سخنگویان آخوندها و ایرانیان خارج از کشور می‌باشد. ورود ایرانیان با تصمیم و اراده‌ی ایرانیان می‌باشد، اما خروج از ایران تصمیم‌‌اش به عهده‌ی وزرات اطلاعات، سپاه پاسداران و قوه قضاییه است. از این رو در نظام ولایت فقیه، ممنوع‌الورود نداریم اما تا بخواهید ممنوع‌الخروج موجود می‌باشد. کما این که رئیس جمهور سابق محمد خاتمی در این میان ممنوع‌الخروج است و حتی نتوانست در مراسم بزرگداشت ماندلا شرکت کند.  
برای این که روشن گردد تا کجا مسئولین و سران جمهوری اسلامی با دروغ و دغل و حقه‌بازی در باغ سبز به ایرانیان خارج کشور نشان می‌دهند به یک گزارش و چند خبر می‌پردازم. دو گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد احمد شهید و کریستوف هینز، در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران گزارش داده‌اند که «به دلیل اعدام‌های فراقضایی، فوری و  خودسرانه، از دولت ایران خواستند تا بلافاصله اعدام‌های مستمر را متوقف  کنند. »
این دو گزارشگر به ماهیت بیرحمانه، غیرانسانی و خفت‌بار مجازات اعدام تأکید کردند. در مقابل آخوندهای قوه‌قضاییه و سخنگویان دولت خاتمی با وقاحت و پررویی شدیداً  به گزارشگران ویژه سازمان ملل حمله کردند و احمد شهید را «احمد شریر» خطاب کردند. حال آن  که به استناد گزارشات و اخبار منابع حکومتی و نهادهای حقوق بشر معتبر که ذیلاً خواهیم آورد مشخص می‌شود که شریر و شقاوت پیشه، سران و مسئولین نظامی هستند که شرارت و جنایاتشان هیچ قشر و طبقه‌ای از مردم ایران را بی نصیب نگذاشته است. نمونه‌‌ها و اخبار گوناگون ذیل، بخش کوچکی از بیشمار ظلم و ستمی می‌باشد که حاکمان قسی‌القلب جمهوری اسلامی بر تمامی آحاد ملت ایران روا داشته و می‌دارند.
*حمید بابایی دانشجوی مقطع دکترا و بورسیه دولتی در بلژیک که برای دیدار خانواده‌اش به ایران سفر کرده بود، در دادگاه انقلاب با حکم قاضی صلواتی به ده سال زندان محکوم شد.
* دو معلم عرب اهوازی از اعضای مؤسسه فرهنگی الاهواز اعدام شدند.
* اعدام پنج نفر در استان هرمزگان
* اعدام هفت زندانی در قزلحصار
* یک زندانی سیاسی کرد به سه بار اعدام محکوم شد
* عفو بین‌المللی: ۴۰ اعدام در ایران در دو هفته
* بازداشت پنج تن از نوکشیشان مسیحی در شرق ایران
* بازداشت یا فرار ۳۱۱ وکیل طی چهارسال
* اعدام پنج زندانی در زندان دیزل‌آباد
* بازداشت مدیران یک سایت موسیقی توسط اطلاعات سپاه
* اجرای حکم زندان پنج شهروند بهایی ساکن مشهد
و ....
این حکایت همچنان ادامه دارد. حال باید از آخوند‌ها  پرسید، سر چه کسی را می‌خواهید شیره بمالید؟ البته از امثال ابراهیم نبوی بپرسید می‌گویند، این چیزی نیست. من می‌گویم قتل عام هزاران انسان در دهه‌ی شصت را ولش کن. بفرمایید به ایران تشریف ببرید. فقط یادتان نرود که حتماً جک استراو انگلیسی و فرخ‌نگهدار اکثریتی را هم سوار هواپیما کنید. این دو بعد از انتخاب حسن روحانی برای دیدارهای پارلمانی و سیاسی بی‌تابی می‌کردند. فرخ نگهدار، پاسپورت به دست و شنگول در صف سفارت در لندن، مقدم رئیس جمهور امنیتی- نظامی را گرامی داشت، جک استراو هم برای این که موقعیت حسن روحانی تضعیف نشود تازه یادش آمد که سرنگونی دولت محمد مصدق یک کودتای آمریکایی- انگلیسی بود. همان کودتایی که خمینی پدر عقیدتی سیاسی حسن روحانی آن را سیلی اسلام بر گوش مصدق بزرگ نامید.
باری به بازگشت ایرانیان به داخل کشور بپردازیم. مملکتی که وزارت اطلاعات و خارجه نظام آن را سرزمین گل و بلبل نشان می‌دهند در واقع نکبت ، فقر، فلاکت و عدم امنیت و ... از سر تا پای آن نمایان است. برای این که دولتمردان اعتدالی و آخوندهای رنگارنگ مدعی نشوند که این اخبار و گزارشات ساخته و پرداخته‌ی معاندین نظام و گزارشگران بین‌المللی می‌باشد، تماماً از سایت‌ها و منابع حکومتی و یا وابسته به نظام نقل می شود و ناگفته پیداست که این اخبار بخش کوچک و ناچیزی از فجایعی می‌باشد که روزمره در ایران انجام می‌گیرد.
* ۸۰۰ هزار کودک ایرانی از سوء تغذیه رنج می‌برند
* اخراج ۱۰۰ هزار کارگر طی یک سال
* قرارداد ۱۷۰ میلیارد تومانی سدسازی سپاه پاسداران
* کمبود ۵۰ درصدی تعداد پرستاران در ایران
* احداث بیمارستان ۱۲۰ تختخوابی فوق تخصصی در عراق توسط جمهوری اسلامی
* ازدواج ۷۰ هزار دختر بین سنین ۱۰ تا ۱۴ ساله در ایران در یک سال
* بسیاری از ۳۴.۵ میلیون جوان کشور به فرقه‌های ضاله‌ی، شیطان‌پرستی و غیره روی می‌آورند.
* دستگیری ۷۰  طراح لباس زنانه در یک روز
* کشف ۹ هزار امام زاده طی ۳۰ سال حکومت روحانیون
* ۳ هزار خشت طلا توسط جمهوری اسلامی به عراق جهت مرمت گنبدهای قبور امامان شیعه ارسال شد.
* دستگیری بیش از ۳۲ هزار قاچاقچی کالا در پنج سال
با این تفاصیل، آخوندها و سخنگویان مکلای آنان آنچنان از ایران می‌گویند و می‌نویسند که انگار ماحصل حاکمیت ۳۵ ساله‌شان سرشار از فراوانی نعمت و امکانات، و نشاط،‌ شادمانی و آزادی و برابری بوده است. در پایان بی‌مناسبت نیست که سرنوشت سراج‌ا‌الدین میردامادی روزنامه‌نگار هوادار اصلا‌ح‌طلبان و پسردایی  خامنه‌ای که نعلین وارونه حسن روحانی را با آغوش باز پذیرفته بود را ذکر کنیم. ایشان و همسرش بعد از ریاست جمهوری حسن روحانی به ایران بازگشتند و به محض ورود به فرودگاه تهران، حکم ممنوع‌الخروجی را دریافت کرد. اتهامات او به نقل از منابع حکومتی «مخالفت با اصل مترقی ولایت فقیه»، «مصاحبه با رسانه‌های معاند نظام»، و مخالفت با «حجاب اجباری» اعلام گردید و توسط شعبه دوم دادسرای اوین توقیف و بازداشت شد.
سینه چاکان خارج از کشوری حسن روحانی اعتدال گرا، بفرمایید ایران تشریف ببرید. امثال قاضی صلواتی و برادران اطلاعات و سپاه پاسداران به پیشواز خواهند آمد. درنگ نفرمایید. فقط مختصراً از رئیس جمهور حسن روحانی سؤال کنید که قسم حضرت عباس اعتدال و اصلاح‌طلبی را باور کنیم یا دم خروس نا‌امنی، اعدام‌ها، بازداشت‌ها و ... را ؟

«رژی دبره» و اسیرکشی سال ۶۷
 
حافظا، این چه کید و دروغی‌ست
کز زبان می‌ و جام و ساقی‌ست؟
نالی ار تا ابد، باورم نیست
که بر آن عشق بازی که باقی‌ست
من بر آن عاشقم که رونده‌ست
 
«انقلاب در انقلاب» Révolution dans la révolution
رژی دبره Régis Debray  (رژیس دبره) فیلسوف و روزنامه‌نگار فرانسوی که در کشور بولیوی با چه‌گوارا همراه بود و سالها زندانی کشید و بعدها در سال ۱۹۸۱ میلادی فرانسوا میتران برای کسب وجهه بیشتر برای دولت خودش، او را مشاور خود در روابط بین‌الملل معرفی نمود، نویسنده کتاب ارجمند «انقلاب در انقلاب» Révolution dans la révolution است که زمان شاه مورد توجه مجاهدین و مبارزین بود. 
زنده‌یاد مسعود احمدزاده از رژی دبره و کتاب انقلاب در انقلاب بارها یاد کرده و گفته می‌شود استعاره «موتور کوچک» و «موتور بزرگ» (در گفتمان فدائیان) از آن اخذ شده تا رابطه بین نیروی چریکی و طبقات انقلابی را توصیف کند.
...
کتاب انقلاب در انقلاب مورد توجه زیادی قرار گرفت و فیلسوف مارکسیست فرانسوی «لوئی پیر آلتوسر» Louis Pierre Althusser هم که از بالاترین مقامات آکادمیک حزب کمونیست فرانسه بود، آن را ستود و در موردش نامه‌ای به رژی دبره نوشت.
 رژی دبره در اواخر ۱۹۶۰ در دانشگاه هاوانا (کوبا) استاد فلسفه بود. به چه گوارا گرایش داشت و با او راهی کوه و کمر شد و سال ۱۹۶۷ در بولیوی به جرم همراهی با وی گیر افتاد. ابتدا می‌خواستند اعدامش کنند و بعد صحبت از این شد که ۳۰ سال حکم خواهد گرفت.
با تلاش ژان پل سارتر، آندره مالرو، سالوادور آلنده، پابلو نرودا و پاپ پل ششم، دولت بولیوی مجبور شد وی را از زندان آزاد کند.
رژی دبره مدتی هم در شیلی بود و بعد از کودتای سازمان سیا و پینوشه، علیه آلنده (۱۹۶۳)، راهی فرانسه شد.
وی در «نامه سرگشاده به سوسیالیستها» از اوضاع درهم و برهم عصر کنونی که بیش از همه قرون در باب کرامت آدمی صحبت می‌شود اما بیش از هر زمانی حقوق بشر زیر پا گذاشته می‌شود، انتقاد شدیدی کرد.
بعد از مقدمه ژان پل سارتر برای کتاب «دوزخیان زمین» (اثر فرانتز فانون)، نامه سرگشاده مزبور قوی‌ترین بیانیه از این نوع به شمار می‌رود.
...
رژی دبره اگرچه بر ضرورت جدایی دین و دولت پای می‌فشارد و مدافع لائیسیته است اما با مذهب زدایی و تبلیغات ضددینی کنار نمی‌آید و معتقد است هیستری ضدمذهبی نسبتی با روشنگری ندارد و راه به جایی نخواهد برد. او عنوان خاطرات زندگی اش را Praised Be Our Lords «ستایش پروردگار ماست»، گذاشته‌است.
مخالفین رژی دبره پشت سرش حرفهای زیادی زده‌اند از جمله اینکه در زندان به پلیس بولیوی راه و چاه دستگیری چه گوارا را نشان داده و او بود که چه‌گوارا را لو داده است!...
قضاوتهای سخیفی که علاوه بر فیدل کاسترو، دیگران نیز آنرا شایعه‌ای بی اساس دانستند. 
البته برخی با اشاره به کتاب «خاطرات بولیوی» (روزشمار عملیات در بولیوی) چیزی بدین مضمون از قول چه گوارا گفته‌اند که «حوصله‌ام از دست این خبرنگار مزاحم فرانسوی سر رفته و برای‌مان دست و پاگیر شده‌است.»
...
عده‌ای معتقدند حضور رژی دبره (و فرد دیگری که نقاش بوده) در میان چریک‌ها، حساسیت نیرو‌های  مسلح بولیوی را برانگیخت و آنان توانستند رد چه‌گوارا را پیدا کنند...
از جمله کتابهای رژی دبره علاوه بر انقلاب در انقلاب، «قدرت معنوی در فرانسه» Le pouvoir intellectuel en France، «نقد عقل سیاسی» Critique de la raison politique، ستایش از آرمانهای از دست رفته Eloge des idéaux perdus، نقد سلاح  A critique of arms، چه گوارای چریک  La guérilla du Che، خدا (سفرنامه) و کتاب «برف می‌سوزد» La neige brûle است. 
هّم و غم وی غبارزدایی از دستاوردهای انقلاب فرانسه است و به دلیل شخصیت و نفوذش نزد روشنفکران، هر دولتمردی خواسته به نحوی خودش را به او بچسباند.
 
سفر رژی دبره به ایران
رژی دبره در وبلاگ خودش در مورد سفری که به ایران داشته‌است نکاتی را مطرح نموده که لوموند هم ۲۴ ژانویه ۲۰۱۴ انتشار داده است.
اگرچه وی در پایان مقاله اش نوشته‌است:
«من به عنوان یک مورخ ادیان که مهارتی در سیاست ندارم، نمی‌توانم ادعا بکنم که ایران‌شناس هستم و برداشت‌های مختصر و موجز نمی‌تواند به تحلیل منجر شود.»، با اینحال حرفهایی که زده نوعی تحلیل است.
...
وی می‌نویسد:
در سفری که به ایران کردم به همراه «پییر کونسا» Pierre Conesa بودم که به خوبی با این کشور آشناست. یک اقامت کوتاه در شهرهای تهران و قم کافی بود تا پیشداوری های منفی از ذهنم پاک شود.
در بخش اداری و جامعه مدنی یک آرامش نسبی قابل مشاهده است. در ایران، تعداد کاربران اینترنتی بیش از ترکیه است و تعداد دانشجویان دختر نیز بیش از دانشجویان پسر.
جمعیت این کشور طی ۳۰ سال اخیر حدوداً دو برابر شده و به لحاظ تحصیلی نیز با کشورهای همسایه‌اش قابل مقایسه نیست. تحول در نسل جدید به وضوح دیده می‌شود. زنان رو به انتقاد گشوده‌اند و به تدریج در حال رشدند.
...
رژی دبره سپس می‌پرسد:
در کدام کشور منطقه، رییس جمهور با ۵۳ درصد رأی برنده انتخابات می‌شود؟ در عربستان سعودی؟...
آیا مردم فرانسه بخاطر دارند که ما متحد فعال و تأمین کننده عراق (در حمله به ایران) بودیم؟ [آیا مردم فرانسه بخاطر دارند که] ما حتی با نقض آشکار حقوق بین‌المللی با ایران ستیزه‌جویی می‌کردیم؟
ما بعد از آن، [ایران] کشوری را که مورد حمله قرار گرفته بود تحریم هم کردیم. این جنگ فاجعه آمیز برای آن کشور معادل جنگ جهانی اول برای ما بود، با این تفاوت که تنها ۳۰ سال از آن می‌گذرد، نه ۱۰۰ سال.
...
رژی دبره سپس با اشاره به سازمان مجاهدین که وی از آن با عنوان «فرقه‌ای سیاسی مذهبی» secte politico-religieuse یاد می‌کند، می‌نویسد:
ما توجهی به این موضوع نداریم که به سازمان مجاهدین خلق پناه و سکنی داده ایم، [به سازمانی که] در کنار صدام حسین علیه وطن اجدادی‌اش می‌جنگید، ما در خاک خود پناه و سکنی داده‌ایم. این سازمان با سازماندهی سوءقصدهای مختلف نیمی از افراد دولت و هزاران قربانی غیرنظامی را به قتل رسانده است.
در ایران از ما پرسیدند: «تروریست‌ها کجا هستند؟ در ایران یا در فرانسه؟»
همچنین به ما گفتند تعجب می‌کنند چرا ما نسبت به جنگ افزارهای هسته ای اسرائیل سکوت اختیار کرده ایم، درحالی که اسرائیل امضاء کننده پیمان منع گسترش اتمی نیز نیست و همین طور در مورد هند و پاکستان.
کدام یک از این کشورها، که البته از آستانه اتمی گذشته‌اند و کاملاً در وسط انرژی هستهای قرار دارند، سه هزار بازرسی آژانس اتمی را پذیرفته و به آن تن داده‌است؟
در ایران این موضوع که ما چشمان خود را بر استفاده صدام حسین از تسلیحات شیمیایی علیه سربازان ایرانی و همچنین کردهای عراقی بسته‌ایم نیز فراموش نشده‌است...
رژی دبره سپس با این یادآوری که حالا کار از کار گذشته و فرانسه نسبت به رقبای خودش از قافله عقب مانده و «خیلی دیر است که فرانسه تأخیر خود را نسبت به دیگر رقبا که بسیار تازه کار تر از ما هستند جبران کند: شرکت های چینی، کره ای، هندی و البته آمریکایی...» - ادامه می‌دهد:
دیدن این همه بی اعتنایی به کشوری فرانسوی دوست که در کتابفروشی‌هایش ترجمه آثار نویسندگان معاصر فرانسوی هم به وفور دیده می‌شود، قلب [آدمی] را به درد می‌آورد.
اینکه دولت سوسیالیست فرانسه با دولت راست افراطی اسراییل رابطه دوستانه برقرار می‌کند را صرفاً می‌توان با واژگان دوتوکویل [الکسی دوتوکویل یکی از مهمترین متفکران قرن نوزدهم فرانسه] تعبیر کرد:
مسایل خارجی براساس مسایل داخلی مورد پردازش قرار می‌گیرند و به خاطر همین فرانسه تصمیم می‌گیرد با عقب افتاده ترین کشور جهان، عربستان وهابی، متحد شود. (پایان صحبتهای رژی دبره در مورد سفرش به قم و تهران. لینک مقاله وی پایین صفحه هست.)

 حضور صاحبان کمپانی‌های پژو و رنو در ایران 
اگرچه پیش و بعد از انقلاب، زندانی سیاسی بودم و از مسائل سیاسی هم نوشته‌ام اما تحلیلگر سیاسی نیستم و صلاحیت و دانش آنرا هم ندارم. با صحنه سیاسی که مثل میدان مین می‌ماند و ممکن است هرجا پا بگذارم با آدمهای سیاّس و هفت خط و رند روبرو شوم و زمین بخورم آشنا نبوده و آدمی سیاسی نیستم. تنها بگویم که با نوشته رژی دبره غمگین شدم چون او آدم خوبی است و آدمهای خوب نباید برای زمین‌های تشنه مثل ابر بی باران باشند و نباید ستمگران به آنها تکیه کنند.
با اینحال نمی‌توانم همه گفته‌های وی را زیر سئوال ببرم. چون در کشورم حضور ندارم و آنطور که باید و شاید در افق و در متن تحولات فکری و اجتماعی مردم ایران قرار ندارم و نسبت به خیلی چیزها ذهنی هستم. 
به دلیل زندگی در تبعید و غربتی که باعث و بانی نخستین آن رژیم قاتلان است، بسیاری از ما با بد و خوب جامعه خودمان آشنایی کافی نداریم و دل مشغولی و دردهای گفتنی و ناگفتنی مردم ایران را به درستی نمی‌شناسیم. همراهشان رنج نکشیده‌، رودررو با آنان حرف نزده و پای صحبتشان ننشسته‌‌ایم.
نمی‌توانم همه گفته های رژی دبره را زیر سئوال ببرم و ربط آنها را هم با حضور صاحبان کمپانی‌های پژو و رنو و توتال و آلستوم و تله‌کوم در هتلهای تهران نمی‌دانم چیست، و پرسیدنی است با گزاره‌هایی از این دست که خواهم گفت (و رژی دبره هم برخی از آنها را به زبان خودش اشاره کرده است) می‌خواهیم چه نتیجه‌ای بگیریم. 
  • اینکه نزدیک به هفتاد و پنج درصد از جامعه ایران شهرنشین هستند و آمار رشد طبقه متوسط، رشد سواد، رشد رسانه‌های جمعی و ارتباطی چشمگیر است،
  • اینکه در مقطع انقلاب ما ۱۱۰ تا ۱۲۰ هزار دانشجو داشتیم و الان حدود ۲میلیون دانشجو داریم. (یعنی جمعیت ما دوبرابر شده ولی تعداد دانشجویان ما حدود ۲۰ برابر شده است)،
  • اینکه در آن مقطع رسانه‌های ارتباطی ما حداکثر تلفن و رادیو و تلویزیون با دو کانال بود و الان «آی پاد» و «آی‌پد» و «توییتر» و «فیسبوک» و «آیفون ۵» و «عینکهای گوگل» و... دارد جا باز می‌کند،
  • اینکه الان در دانشگاه ها بیشتر دانشجویان را دختران تشکیل می‌دهند (در حالی که در آن مقطع بسیاری از خانواده‌های مذهبی اجازه نمی‌دادند دخترانشان بالاتر از مقطع ابتدایی درس بخوانند، البته اگر اصلاً اجازه می‌دادند که درس بخوانند.)...
بسیار خوب. آیا این گزاره‌ها همه بیانگر عدل و داد در جامعه و نهادینه‌شدن دموکراسی است؟  
 
از امثال «جک‌استروا» انتظاری نیست اما...
وقتی عقاب جور بال می‌گشاید و قاتلان به جلد مصلحان می‌روند، همنوازی اهل خرد و امثال رژی دبره، با نمایشات حکومتی، بازی با فلسفه و خون شهیدان است و چنین مباد.
از امثال «جک‌استروا» انتظاری نیست اما از رژی دبره که زمانی برای آرمان‌های عدالت طلبانه زندانی کشیده و همراه و همنشین امثال چه گوارا بوده‌است انتظار می‌رفت. انتظار می‌رفت در مورد ایران تنها به نظر «پییر کونسا» مقام سابق وزارت دفاع فرانسه که در لوموند و جاهای دیگر به قاتلین زندانیان سیاسی گرا می‌دهد، اکتفا نکند و گوشه چشمی هم به درد و رنج مردم ایران داشته باشد.
به آن بیدادِ گران که غنچه لبخند را بر لبانشان پژمرد. به اسیرکشی سال ۱۳۶۷
به نسل رنجدیده‌ای که به نام «عدل علوی» از این زندان به آن زندان پاسکاری شان کردند و به دار شقاوت کشیدند.
آیا از نویسنده ستم‌شناس انقلاب در انقلاب، و از همدرد و همراه «کامیلو سینفوئگوس» و چه گوارا، این انتظار بیجایی است؟
می‌شود در برابر آن واقعه هولناک خود را به آن راه زد؟
می‌توان از انقلاب فرانسه گفت و از تیرباران کمونورها و اعدام امثال دانتون نگفت و جوری جلوه داد که گویی چنین اموری هرگز اتفاق نیافتاده است؟ 
پانویس
هفت مرتبه ویدیوی این مقاله را تنظیم کردم اما هر بار در یوتیوب با مشکل روبرو شد و متاسفانه نشد بگذارم..
...
سایت همنشین بهار
ایمیل

شرمتان باد!

شرمتان باد!
حنیف حیدرنژاد

من در نوشته هایم سعی می کنم با منطق و استدلال بنویسم و تا آنجا که می شود از دخالت دادن احساساتم جلوگیری می کنم. این نوشه را اما، به بیان احساساتم اختصاص می دهم.

***
خطاب به مسعود رجوی خطاب به مریم رجوی و خطاب به  آنانی که در سلسله مراتب رهبری سازمان مجاهدین خلق چرخ دستگاه دروغ پراکنی، اتهام پراکنی و نفرت پراکنی را روغن کاری کرده و می گردانند.
نامه ای به نام و عکس برادرانمان را خطاب به من و برادر دیگرم، نریمان حیدری انتشار دادید و در آن من را و او را "مزدور وزارت اطلاعات" نامیدید.

http://www.iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&view=article&id=13355:2014-01-29-12-28-07&catid=5:2010-12-28-06-03-02&Itemid=6

پیش از این، من را با این قبیل اتهام زنی ها آزمایش کرده بودید. با اتهام زنی قصدتان این بود و این است تا صدای اعتراض را در همان نطفه خفه کنید و تا اینکه کس دیگری جرئت نکند صدایش را بر علیه شما بلند کند. در مورد من، آن زمان که در درون تشکیلات بودم وقتی "سوال" می کردم، می گفتید: چرا اینقدر با عقلت جلو می آئی؟ عاشق باش، خودت را به رهبری بسپار. وقتی فراتر از سوال، "انتقاد" کردم، گفتید مسئله دار هستم و قلوس! (۱) وقتی از شما جدا شده و در خارج، فراتر از سوال و انتقاد، رفتار و سیاست های شما را به نقد کشیده و "تحلیل" کردم، گفتید مزدور شده ام. وقتی در برابر کشتار مجاهدین در اشرف و لیبرتی شما را در برابر مسئولیت هایتان قرار داده و به پاسخگوئی فرا خواندم، گفتید "جاده صاف کن گشتاپوی آخوندی" گشته ام. وقتی بدون دخالت دادن مسائل سیاسی، با دیگر برادرم نریمان، با محترمانه ترین بیان بر موضوعی خانوادگی و انسانی انگشت گذاشته و از حال و وضع برادرانمان، سلیمان و رحمان حیدری در کمپ لیبرتی در عراق سوال کردیم، "جنگ روانی" راه انداخته و از زبان برادرانمان یک کامیون فُحش و فضیحت و دشنام و اتهام بر سرمان آوار کردید.
این همه، البته درون مایه ی شما را هرچه روشن تر به بیرون می نمایاند و زحمت منتقدین و مخالفین شما، در شفاف سازی چهرۀ تان را کمتر می کند. نشان می دهد تا کجا بی ظرفیت هستید که کمترین سوال و پرسش یا انتقاد را تاب نیاورده و نشان می دهد تا کجا ضعیف، درمانده و ناتوانید که جز با دشنام، راه دیگری برای "پاسخ" دادن نمی یابید. و نشان می دهد تا کجا "چیز هائی" را برای پنهان کردن دارید که از باز شدن سرِ یک موضوع، اینچنین هراسناکید.


مزدور؟ اما... اما، براستی چطور می توانید به  چشم نریمان حیدری و دیگر افرادی که بستگان آنها در فروغ جاویدان کشته شدند نگاه کنید؟ نریمان حیدری را می گویم، همانی که همسرش شمسی رباطی در فروغ جاویدان کشته شد. یادتان می آید که چند سال بعد هم سه بچه ی او را از پدر جدا کرده و به خارج عراق فرستادید. آن زمان گفتید بعد از پایان جنگ (حمله اول آمریکا به عراق)، بر خواهند گشت. ولی این جدائی، سال های سال به درازا کشید. امروز به آن نریمان می گوئید "مزدور وزارت اطلاعات"؟

خجالت نمی کشید؟ شرمتان باد! راستی چند نفر دیگر از بستگان کشته شدگان فروغ جاویدان "مزدور وزارت اطلاعات" هستند؟ چند نفر دیگر از بستگان و خانواده های اعدام شدگان دهه‌ی شصت تا به امروز، اگر از شما سوالی بکنند، یک شبه "جاده صاف کن گشتاپوی آخوندی" می شوند یا در صف رژیم قرار گرفته و دارند به طرف شما شلیک می کنند؟ شرمتان نمی آید وقتی این حرف ها را می نویسید؟ اصلا می دانید شرم یعنی چه؟ نریمان حیدری مگر چه گفت یا چه نوشت؟ او در نامه مشترکمان از شما درخواست کرد تا از حال برادرانمان با خبرش کنید. آیا این خواست بزرگی است؟ خواسته ای غیرعادی است؟
شما اینطور فکر می کنید که با ترور شخصیت و جنگ روانی، ما را، جداشدگان و منتقدین و پرسش گران و مخالفین خود را، از میدان به در کرده یا مانع از آن خواهید شد تا افراد جدیدی اقدام به مخالفت علنی با شما کرده و حرفشان را بزنند. خیالتان باطل است. در  ماه های گذشته می بینید که مردم بیشتری در اینترنت و فیسبوک با نام و عکسِ خود، به جلو آمده و شما را مورد سوال قرار داده اند. شما فراموش می کنید آنانی که با آخوندهای جنایتکار در ایران پنجه به پنجه شدند، شوق آزادی داشتند. می خواستند آزاد زندگی کنند. نمی خواستند در ترس و هراس  و در ذلت و سرافکندگی زندگی کنند. می خواستند آنچه را که می خواهند بگویند و آنگونه باشند که هستند. حال شما می خواهید با سایه ی خوفناک خود، نفَسِ آزادی را در سینه های آنانی که شمایان را نمی خواهند به بند بکشید تا "خفه خون" بگیرند؟

اگر قرار بود ما در برابر این خط و نشان کشیدن ها تسلیم شویم، پیش از این باید تسلیم پاسداران جنایتکار می شدیم. فکر می کنید کسانی که سابقه جنگ و زندان و شکنجه و چنگ در چنگ شدن با پاسداران رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی را دارند، در مقابل شما جا زده و میدان را خالی می کنند؟ در این خیال باشید!

آن روی دیگرِ سکه ی جمهوری اسلامی شما نشان می دهید که با رفتار و سیاستی که پیشه کرده اید، آن روی سکه ی جمهوری اسلامی هستید. رژیم حاکم بر ایران با کشتار و با به نابودی دادن سرمایه های انسانی، طبیعی و مادی کشور است که توانسته سرِ پا بماند. شما نیز با کمک پول و تبلیغات و ماشین دروغ پراکنی و اتهام زنی است که تلاش می کنید برپا بمانید. رژیم باید بداند اگر چه بر سر قدرت مانده، اما سالهای سال است که سرنگون شده، آنکس یا آن نیرو و رژیمی که در قلب مردم  جائی ندارد، مدت هاست که سرنگون شده. این را خود رژیم هم خوب می داند و به همین خاطر تنها چیزی که برایش مهم است "حفظ نظام" به هر قیمت است. شما نیز سالهای سال است که دیگر اعتبار و جائی در قلب های ایرانیان ندارید. با دروغ و توهین و اتهام پراکنی، هر روز ایرانیان بیشتری به شما پشت می کنند. چند درصد سالن های مجلل سخنرانی یا جشن های شما را ایرانیان و چقدر را غیر ایرانیان پر کرده اند؟
هر چقدر "اسلام رحمانی" جنایتکاران حاکم بر ایران توانست مردم را جذب خود کند، "اسلام انقلابی" شما نیز خواهد توانست. خمینی و رژیم جهنمی اش نسلی از نوجوانان و جوانان پر شور بعد از انقلاب را بر روی میدان های مین فرستاد و یا در جبهه های جنگ به کشتن داد و امروز عده ای فربه شده در رأس آن نظام، به غارت و چپاول ایران و ایرانی نشسته اند. شما نیز نسلی را به قربانگاه کشاندید. نسل عاشقان را. آنان که عاشق مردم و میهن خود بودند. آنان که به شما اعتماد کرده و فکر می کردند با شما می توانند آینده بهتری برای مردمشان بسازند. آنها از خود و زندگی و خانواده شان دست شسته و جانشان را به شما تقدیم کرده بودند. آری، آنها به راستی عاشقان بودند. ولی شما با آنها و با ما چکار کردید؟ شما به اعتماد ما خیانت کردید، صداقت را سربُریدید، بی لیاقتی خود را و دلیل شکست های نظامی و سیاسیتان را بر سر ما کوبیدید و ما را انسانهای مشکل داری معرفی کردید که عافیت طلب شده اند. عشق را در آدم ها کشتید، زن ها و مردها را از هم جدا کردید، بچه ها را از پدر و مادرها جدا کردید و  یاران و همرزمان را به آنجا کشاندید که با آب دهان و فحاشی به یکدیگر حمله کنند. و با این همه، بذر سرخوردگی و افسردگی و پاسیویسم  و سیاست گریزی را پراکندید. آیا بهتر از این هم می شد به جنایتکاران حاکم کمک رساند؟
در توجیه مبارزه با جلاد حاکم بر ایران به آغوش جلاد عراق درغلطیتید و پول و حمایت و کمک دولت های دیگر را پذیرفتید. امروز هم برادر را در مقابل خواهر، فرزند را در مقابل پدر و مادر و برادر را در مقابل برادر قرار می دهید. شما از استخوان کشته شدگانی که به شما اعتماد کرده بودند نردبان ترقی خود را ساخته و با پاگذاشتن بر فرق سر و جمجمه های آنان به بالا می خزید. "بالا" ئی که البته به سقوطی مرگبار راه می بَرد. آنچنان درمانده شده اید که 10 سال است خود را نشان نمی دهید. هیچ پرسشی را پاسخ نداده و هر صدای مخالف را با "مشت آهنین" جواب می دهید. این همان سقوطی است که به راستی شایسته گی اش را هم دارید. با این رفتارهایتان به گورکن خود تبدیل شده اید. شما با هر چه که بوئی از عشق و عاطفه و احساس دارد، با هرچیزی که بوئی از صداقت و حقیقت دارد، با هرچیزی که بوئی از احساس مسئولیت و پاسخگوئی دارد بیگانه اید، نه، دشمنید!


شرافت؟ از خود می پرسم چرا، آخر چرا، این همه نامردمی از سوی شما برای چه؟ برای آن است که به قدرت برسید؟ برای آن است که موقعیت و امتیازاتی که الان دارید را حفظ کنید؟ آیا ارزشش را دارد؟ شاید برایتان تصور زندگی عادی آنقدر سخت و ترسناک شده است که به هر قیمتی می خواهید موقعیت فعلی خود را حفظ کنید. اینکه از کجا پول می آورید را نمی دانم، ولی خیلی هم هوش و ذکاوت نمی خواهد تا بشود حدس زد کدام قدرت های منطقه ای مایلند به شما پول دهند تا در معادلات سیاسی با رژیم، از کارتِ شما استفاده ی خودشان را بکنند. حال اگر این کمک ها نباشد چه می شود؟ شما امکانات رفاهی و درمانیِ زندگی فعلی تان را  از دست می دهید. خوب از دست بدهید، مگر چه می شود؟ باید در غربت با زبان بی زبانی در صف اداره کار بایستید یا توالت تمیز کنید (که من کرده ام)، یا به کارگری ساده تن بدهید (که من داده ام)، باید سرزنش و تمسخر دیگران، وقتی که نمی توانید درست به زبان کشوری که در آن زندگی می کنید را تحمل کنید (که من کرده ام)، باید علیرغم انواع مریضی ها که اغلب آنها ریشه در گذشته مبارزاتی دارد، با بدنی پر از درد و به ضرب و زورِ قرص و دارو، سرپا ایستاده و کار کنید (که من کرده ام و می کنم). اینها را من و برادرم نریمان و مطمعنا بسیاری دیگر از جداشدگان و منتقدین و مخالفین شما، پشت سر گذاشته و کم و بیش تجربه کرده اند و تجربه کرده ایم. همه این ها برای چی؟ برای یک زندگی شرافتمند! یک زندگی که بر روی پای خود  و با عرق جبین خود زندگیمان را تامین کنیم. این یعنی شرافت! البته که با رفتن به طرف رژیم، دیگر تحمل همه این سختی ها لازم نیست و همه چیز ساده می شود. شرمتان باد که انسان هائی که با تحمل درد و رنج، یک زندگی شرافتمندانه را به درغلطیدن به دامن رژیم ترجیح داده اند مزدور وزارت اطلاعات می نامید. آیا شما از شرافت چیزی می دانید؟ اگر قرار بود ما از شما شرافت را بیاموزیم، حتما باید لقمه هایمان را خونین بر دهان می گذاشتیم. از ما دور باد!


مرز سرخ با رژیم؟ از رعایت مرز سرخ با رژیم حرف می زنید. خنده دار است. رهبرانی که هزاران هزار را به کشته داده و حاضر نیستند مسئولت بپذیرند، رهبرانی که رزمندگانشان را تهدید می کنند در صورت درخواست خروج از تشکیلات، آنها را به صدام و به ابوغریب تحویل داده تا بعد عراق آنها را به رژیم تحویل دهد، رهبرانی که 100 نفر را در اشرف نگه داشته و  پنجاه و دو نفر از آنان را به کشتن می دهند، رهبرانی که نزدیک سه هزار نفر را در لیبرتی به گروگان گرفته و بر سر خروج آنها مشکل تراشی می کنند، رهبری که خود به نامه نگاری با شورای نگهبان رژیم و خامنه ای و رفسنجانی مشغول است، این چنین رهبری از رعایت مرز سرخ مقاومت حرف می زند؟ اگر قرار بود کسی مبارزه و شرافت را با معیارهای شما بفهمید و به آن آنگونه عمل کند که شما، نتیجه اش فاجعه بار می شد.


حقیقت روشن خواهد شد شما می توانید به همین سیاست ها، فحاشی و اتهام زدنها ادامه دهید، اما فراموش نکنید که مسئولیت، با خودش پاسخگوئی به همراه می آورد. شما باید روزی به آنچه که به شما و رفتار و اعمال و سیاست هایتان برمی گردد پاسخ دهید. اگر امروز خود را در حصارهای چند لایه ی تان پنهان کرده و حاضر به پاسخگوئی نبوده و بجای آن به دیگران اتهام بزنید، بی تردید روزی فرا خواهد رسید که حقیقت آشکار خواهد گشت. اکنون کم کم، گوشه هائی از این حقیقت از زبان برخی جداشدگان آشکار می شود.
خودبزرگ بینی و کوته بینی را کنار بگذارید. به مردم، به انسانها، به ارزش های انسانی احترام بگذارید. حقوق جداشدگان، منتقدین و مخالفین خود را به رسمیت بشناسید و یاد بگیرید با احترام با مخالفین خود حرف بزیند. شوق جداشدگان برای زندگی بدون ترس و هراس، و یک زندگی شرافتمند و سربلند در آزادی را دست کم نگیرید.


قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) 02.02.2014
۱- قلوس از شقاقلوس می‌آید و در فرهنگ مجاهدین به کسانی که مسئله دار هستند و یا به زعم مجاهدین برای آن‌ها مشکل ایجاد می‌کنند می‌گویند. فرهنگ دهخدا آن را به شکل زیر آورده است:‌
«این کلمه مصحف لفظ یونانی سفاکلوس ۞ است و آنرا موت یا فساد عضوی خشک گویند.»
شاید کسی بعد از خواندن این مقاله بگوید با کدام استدالال به این نتیجه گیری ها رسیده ام، در این صورت مطالعه مقالات قبلی ام در لینک های زیر توصیه می شود
: http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11588&Itemid=247
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-58599.html

مطالب مرتبط
نامه سرگشاده به مریم رجوی؛ ما را از وضعیت برادرانمان مطلع کنید
http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11606&Itemid=1
مریم رجوی از پاسخگوئی و پذیرش مسئولیت فرار می کند
http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11609&Itemid=1
توضیحی کوتاه، «مرز سرخ» کجاست؟ http://pezhvakeiran.com/maghaleh-58666.html