۱۳۹۲ تیر ۱۱, سه‌شنبه

کارکرد “جهل مقدس” در نظام های فاشیستی

کارکرد “جهل مقدس” در نظام های فاشیستی

Maleki
نظامی که بر اساس اخلاق قرار بود شکل گیرد از همان روزهای اول، اخلاق در آن سقوط کرد. در چنین شرایطی بزرگترین وظیفه ی ایران دوستان آگاه سازی و مبارزه با “جهل مقدس” است. لعنت بر “جهل مقدس” که فاشیست های دینی و اعتقادی همیشه بر آن سوار بوده اند.
بسمه الحق
“نفرین بر این جهل مقدس”
جوردانو-برونو، کشیش مسیحی
هموطنان، جوانان، دانشجویان، آزادگان، زنان و مردانِ ایران زمین
پدر پیرتان میخواهد”قصه”بگوید، قصه ای پر غم و غصه، نه برای خواب کردن که بخاطر بیدار نمودن از خوابی گران و طولانی…
یکی بود یکی نبود، جز خالقی که جهان را براساس “عقل اندیشی” بنا نهاده بود هیچ خدا یا خدایگانی نبود. در این جهان بی انتها از دورهای تاریخ سرزمینی بود “ایران” نام که مردمانش جز دوره های بسیار کوتاه، “خدایگان” ظالم و بی رحم که خود را جانشین خدا می پنداشتند را بعنوان حاکمان مسلط بر خود پذیرفته بودند. از آنگونه حکمرانان که به گفته ی “قرآن”در زمین فساد می کردند و حرث و نسل را نابود می ساختند(۱). این خدایگان که تنها بر”جهل” مردمان سوار بودند با تمام قدرت می کوشیدند با سوءاستفاده از اعتقادات مذهبی مردم، خود را نمایندگان خدا روی زمین معرفی کنند و اعمال و رفتار خود را توجیه نمایند. مردم ایران پس از سالها بی خبری و پذیرش آنچه از سوی خدایگان بر سر آنها می آمد،کم کم با زندگی مردمان دیگر بلاد آشنا شدند واین واقعیت را درک کردند که “زندگی” بگونه ای دیگر هم وجود دارد. زندگی بدون “خدایگان”، زندگی در شان انسان، زندگی که بتوان از زیر سلطه ی خدایگان رها شد و سرنوشت خود را بدست گرفت.
فرزندانم…
قصه ی ما قصه ایست به درازای تاریخ. به امروز و دیروز و سالها و قرن ها برنمی گردد. با هزاران سال در گذشته پیوند دارد. میخواهم به قصه ی “خدایگان” در سرزمینی بپردازم که زادگاه و وطن من است، سرزمینی که تاریخِ آن با جنگ ها و خیانتها و چپاول حاکمان و فقر و جهل تحمیلی توده ها نوشته شده. تا آنجا که میدانیم در این سرزمین از هزاران سال پیش خدایگانی حکومت می کردند با نام شاه و شیخ/موبد که این دو در یک همکاری تنگاتنگ با زور و قلدری، سوار بر جهل مردم، آنان را می چاپیدند و بر گرده شان سوار می شدند. موبد وشیخ با تزویر و ریا بر جهل مردم می افزودند و راه را برای چپاول و سلطه شاه هموار میکردند و به بیان دیگر خلق را “استحمار” می نمودند. هزاران سال بر مردم ما چنین گذشت، اما از حدود ۱۵۰ سال پیش با گسترش ارتباطات وقتی آرام آرام آگاهی مردم بیشتر و بیشتر شد، “خدایگان ” مجبور شدند به کسانی مانند امیرکبیر، قایم مقام فراهانی، دکتر محمد مصدق فرصت دهند چند صباحی، اگرچه بسیار کوتاه، مردم را به حساب آورند و آنان را با حقوق خود آشنا کنند.
خدایگان تحمل نیاوردند و این بزرگان سرنوشتشان به زندان و تبعید و مرگ منتهی شد، ودر این میان مجاهدانی چون سردارجنگل، ستارخان، باقرخان و مبارزانی از جمله: ارانی،گلسرخی، جزنی، حنیف نژاد، خیابانی و دکتر فاطمی، دکتر شریعتی و ده ها و صدها انسان جان بر کف در آگاهی دادن به مردم کوشیدند و مردم را دعوت به قیام علیه “خدایگان” کردند و جان در راه مبارزه با ظلم و برپایی برابری و آزادی فدا نمودند.
 عزیزان من …
این قصه اما عاقبت غم انگیزی داشت. مردم ایران وقتی به آگاهی خود افزودند و از ظلم و بی عدالتی بستوه آمدند، علیه بیداد و استبداد قیام کردند، اما غافل که استبداد دو چهره دارد، چهره ی شاهی و چهره ی شیخی. آنان تنها بر وجه ی شاهی توجه کردند و وجه ی شیخی را که صد برابر خطرناک تر بود به فراموشی سپردند و نتیجه آن شد که شاه رفت و شیخ آمد و توانست در کشور بلازده ی ما، هم خدا باشد هم خدایگان، واین جز از طریق فریبکاری و افزودن بر “جهل” مردم، آن هم “جهل مقدس” امکانپذیر نبود.
آن روزها که آقای خمینی را به پاریس بردند و او را بصورت یک قدیس به مردم ایران و جهان معرفی کردند و تمام رسانه های جهان در خدمت او قرار گرفتند، او میگفت: در حکومت او و طبقه روحانیت، ایران بهشت برین خواهد شد و از ظلم و بی عدالتی و نابرابری اثری نخواهد ماند. آن روزها که از آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات، آزادی احزاب، آزادی رسانه ها، آزادی انتقاد و اظهارعقیده حتی از سوی مارکسیست ها و… داد سخن می داد و همه ی جهان را می فریفت، او میگفت: در جمهوری اسلامی همه آزادند، فرقی بین شیعه و سنی، مسلمان و دیگر مذاهب، بین کرد و عرب و ترک و بلوچ وجود ندارد. اما دیدیم بلافاصله بعد از ورود به ایران هرچه زمان گذشت بر این وعده ها خط بطلان کشید و بالاخره در جواب سوالی که آن قول ها چه شد؟ گفت: “من خدعه کردم “. تمام تلاش شیخ های به قدرت رسیده آن بود که بر “جهل ” مردم بیفزایند و جمعی جاهلِ مقدس نما را دور خود جمع کنند. یادمان نرود آن روزها که آقای خمینی به مدرسه ی رفاه آمده بود و هنوز نظام تغییر نکرده بود، وقتی مردم در مدرسه ی رفاه جمع میشدند و بعضی بی خردان دستمال و لباس بسوی او پرت می کردند (برای تیمم و تبرک!!) آخوند هایی که اطراف او بودند، لباسها را به عبای او میکشیدند و به پایین می انداختند و شیخ بزرگ نه تنها با این کارهای خلاف شرع و شرک آلود مخالفت نمی کرد بلکه مشوق این کارها هم بود. آری، در آن روزها بیش از پیش “جاهل” سازی آغاز شده بود و جاهلان جهل خود را مقدس می پنداشتند و چنان عقل و خرد خویش را با سحر شیخ از دست داده بودند که هر عمل نابخردانه و خیانت آلود را چون موجب رضایت شیخ بود عملی مرضی خداوند و مقدس می شمردند، تا آنجا که آدم کشی، شکنجه، تجاوز، دزدی و چپاول اموال مردم نه تنها خلاف شرع شمرده نمی شد که اعمالی واجب و خداپسندانه بحساب می آمد چرا که فریب خوردگان و جاهلان پرورش یافته در مکتب تزویر و ریا این اعمال را ” مقدس” می شمردند و حاکمانِ سوار بر “جهل مقدس” هم به این کار ادامه می دادند.
 در این نوشته میخواهم دو داستان از «جهل مقدس» یکی در مسیحیت و دیگری در اسلام ارتجاعی را برایتان بگویم. باری در جهانی که بگفته ی قرآن جمع کثیری از روحانیون خود را رابط بین خدا و خلق معرفی می کنند اما در حقیقت سد راه خدا و خلق می شوند(۲) و عقل و شعور آنها را می ربایند، چنین حوادثی در تاریخ فراوان دیده می شود.
 جوردانو برونو که یک کشیش و فیلسوف ایتالیایی بود ۴۱۳ سال پیش در روز ۱۷ فوریه ۱۶۰۰ میلادی پس از گذراندن هشت سال در زندان های مخوفِ برپا شده از سوی کلیسا به حکم دادگاه انگیزیسیون (تفتیش عقاید) زنده زنده در شهر رم به آتش کشیده شد.
او انسان حق طلبی بود که از حقوق همه ی انسانها بدان گونه که میخواستند دفاع میکرد. او از ایده هایی که اندیشیدن درست را به مردم ارائه میداد حمایت می کرد و سعی داشت در برابر سخنان نادرست و تعصب آلود که افکار غلط را در جامعه و در پوشش مذهب ترویج می کرد بایستد و حقایق را با مردم در میان بگذارد. او انسانی بود که آرزو داشت بتواند بجای جهل و خرافات مردم را بسوی منطق و عقلانی فکر کردن و آزادی هدایت کند. میخواست به مردم این امکان داده شود که آزادانه بیاندیشند و کلیسا شیوه ی تفکرشان را معین نکند و کشیشان بر اندیشه ی آنان مسلط نباشند.
 جوردانو برونو در سال ۱۵۴۸ میلادی متولد شد و در سال ۱۶۰۰ در آتش خشم متعصبان و جزم اندیشان جاهل سوخت. او بدفاع از حقیقت در برابر بیداد کلیساییان برخاست. او خود یک کشیش بود اما در سال ۱۵۷۶ بخاطر خواندن کتابهای ممنوعه بطور غیابی از سوی کلیسا تکفیر شد. او هنگامی که در برابر محاکمه کنندگان قرار گرفت خطاب به آنها گفت: شما ای داوران، شاید از اعلام این حکم بیشتر احساس وحشت کنید تا من از شنیدن آن (۴) . جوردانو برونو از معروفترین بدعت گذاران (به قول کلیسا) در تاریخ مسیحیت بود و در نهایت پس از سالها زندگی و فرار در خارجِ ایتالیا با امید به اصلاح روش کلیساییان به ونیز که آن زمان جمهوری جدایی از ایتالیا بود بازگشت. اما از آنجا که همیشه عدالت خواهان خاری در چشم خیانتکاران هستند، حاکمان نتوانستند وجود چنین انسان با شرفی را تحمل کنند. بعد از مدتی او را دستگیر و محاکمه و به دادگاه تفتیش عقاید تحویل دادند و پس از تحمل ۸ سال شکنجه وحشیانه در تاریخ ۱۹ فوریه ۱۶۰۰ در رم او در آتش بیداد کلیساییان سوزانده شد. پیش از آنکه جوردانو برونو سوزانده شود او را به یک میله ی آهنی بستند و در اطرافش انبوهی هیزم جمع کردند. در تمام مدت ساکت بود و به مردمی که آنجا بودند نگاه می کرد و سخنی بر زبان نمی آورد ولی در آخرین لحظات زندگی اش جمله ای گفت که تا ابد جاودانه خواهد ماند. او ناگهان دید پیرزنی نزدیک می شود و تکه هیزمی در دست، مرتب نام خدا را بر زبان جاری می سازد و دعا می کند. وقتی پیرزن نزدیک تل هیزمهای آماده برای سوزاندن آن مرد بزرگ که تنها در فکر نجات انسانهای جاهلی مانند پیرزن بود رسید آن هیزم را بر هیزم های دیگر افزود. جوردانو برونو در این لحظه سکوتش را شکست چون این عمل پیرزن تا مغز استخوانش را سوزانده بود. او با تمام وجود فریاد برآورد که «لعنت بر این جهل مقدس» ، «لعنت بر این جهل مقدس». جلادان زبانش را بریدند تا دیگر ” قصّه” نگوید.
 هموطنان،عزیزانم….
هرگز مپندارید تنها پاپ و کلیسا سوار بر “جهل مقدسِ” توده ها دست به هر جنایتی برای نابودی دگر اندیشان و منتقدین، حتی خداپرستان و کشیشانی که زیر بار آموزه های کلیسا نمی رفتند، می زدند. نه چنین نیست، همیشه جباران و ستم پیشگان و استبدادیان از جماعت جاهل بهره می بردند و آنها را در خدمت خود می گرفتند. چرا دور برویم و از صدها سال پیش و از جوردانو برونوها سخن بگوییم. مگر در این ۳۴ سال جاهلان مقدس نما در کشور ما کم جنایت کردند. آنها مگر زنان و مردان و کودکان و سالمندان و بیماران را به نام “مذهب ” نکشتند، زبان ها را نبستند و با شکنجه های بدتر از قرون وسطی مخالفین و منتقدین را نابود نکردند؟ در این ۳۴ سال “جهل مقدس” در سرزمین عزیز ما چه ها بر سر مردم نیاورد. من یک نمونه هستم در مورد خودم می نویسم تا قصه برای خوانندی عزیز بهتر روشن گردد.
 یکی بود یکی نبود، در شمال تهران باغ و تپه ای بود به نام “زندان اوین” که یکی از عاملان “جهل مقدس” بر آن حکومت می راند. او و تعدادی از همفکران نماز شب خوانش حاکم مطلق زندانی بودند که هزاران زن و مرد، دانشجو و استاد و دیگران را در خود جای داده بود. آنها به دلیل مخالفت با حاکمان ظالم و مبلغ جهل و خرافات در آن زندان گردآورده شده بودند و من هم یکی از این جماعت در بند کشیده شده بودم. اکثر زنان و مردان زندانی ۱۴ تا ۲۴ ساله بودند و تعداد کثیری از آنها دانشجو و دانش آموز. من را پس از انتشار مقاله ای در مخالفت با انقلاب فرهنگی با اتهاماتی که هرگز به من نمی چسبید دستگیر نمودند. شبی من را به حسینیه ی اوین بردند. در آنجا یکی از مزدوران لاجوردی بنام احمدرضا کریمی برای زمینه چینی اعدامم به دستور لاجوردی انواع اتهامات را بر من وارد کرد. در آن جلسه با گوینده و لاجوردی درگیر لفظی شدم. آنگونه که تواب های جمع شده در آنجا که قرار بود علیه من شعار دهند عکس خواسته های لاجوردی و بازجوهای حاضر در جلسه عمل کردند و فردای آن شب بازجویی از من همراه با چک و لگد و فحش و دیگر انواع شکنجه ها آغاز شد. از جمله روزی بازجویم (به اسم مستعار کمالی) مرا به اطاقی برد که به محض باز شدن در آن بوی چرک و خون به مشامم رسید. با چشمهای بسته روی تخت خوابانده شدم و جوانکی با کابل به جانم افتاد. او گفت:باید با صد ضربه “تعزیر” شوی و سپس شروع به کار کرد. اولین کابل چنان محکم به کف پایم زده شد که آتش به جانم ریخت. او می خواست به این ترتیب اعتقاد به ولایت فقیه را از کف پا به قلبم بفرستد. جوانک با هر کابل که با تمام توان فرود می آورد الله اکبری می گفت. سوختم، آتش گرفتم، بی حال شدم و مقاومت کردم. گاهی فقط صدای تکبیر شکنجه گر را می شنیدم. پس از پایان کار از تخت پایینم کشیدند و مجددا به اطاق بازجویی و تهدیدهای بازجو و … اما چرا این قسمت از بازجویی و شکنجه ها را در اینجا آوردم، بشنوید قصه ی جوانک کابل زن را.
وقتی در اطاق شکنجه زیر ضربات کابل بودم صدای مامور شکنجه بنظرم صدای آشنایی بود. صدای «مصطفی» همان پاسداری که گاهی به اطاقم می آمد و من معلم انگلیسی اش بودم! مدتی از ماجرای بازجویی و شکنجه و دادگاه و محکومیتم گذشت. به زندان قزل حصار منتقل شدم. یک روز مصطفی را دیدم به او گفتم: مصطفی می خواهم از تو یک سوال کنم، دوست دارم راستتش را بگویی.گفت: حتما راست خواهم گفت. سوال کردم آیا تو همان کسی نبودی که در سال ۶۰ یکبار صد ضربه کابل به من زدی؟ گفت:چرا من بودم، ولی حالا طور دیگری فکر میکنم و خیلی چیزها برایم روشن شده. با گفته اش آه از نهادم برآمد. به خودم گفتم: جهل وقتی لباس تقدس می پوشد چه جنایت ها که نمی کند.
 عزیزانم…
در طول تاریخ “جهل مقدس” زاینده ی بسیاری از بیدادها بوده است. در دوران قدرت کلیسا، در زمان قدرت مداری فرعون، نمرود، چنگیز، هیتلر، استالین و …. و در این ۳۴ سال “جهل مقدس” چه ها که در وطن ما نکرد تا آنجا که با جرأت می توان گفت بسیاری از بدبختی های امروز ما ریشه در “جهل مقدس” دارد. (نمونه ی بارز آن چاههای امام زمانی و تبلیغ خرافات و افزودن بر جهل مردم در محلی به نام جمکران است).
بگذارید به یک واقعیت ملموس اشاره کنم. انقلابی در کشور ما به وقوع پیوست. رژیمی رفت و رژیمی آمد. شیخ جای شاه نشست. راستی بین پیرزنی که تحت تأثیر آموزه های کلیسا با اضافه کردن یک تکه هیزم برای سوزاندن کسی که برای نجات او و دیگر فریب خوردگان علیه کلیساییان قیام کرده بود با مصطفی ها که وسیله ای شدند در دست استبدادیان تا جان هزاران زن و مردی را که با ظلم و بیداد حاکمان به مبارزه برخاسته بودند بگیرند چه تفاوتی وجود دارد؟ جوردانو برونو به اربابان کلیسا نهیب می زد که دست از عوام فریبی و حقه بازی و جاهل سازی بردارید و مردم را در جهالت فرو نبرید و دین را وسیله ی استثمار و استحمار مردم قرار ندهید. نسلی هم که در وطن من در برابر آقای خمینی و دار و دسته اش ایستاد می گفتند ما انقلاب نکرده ایم که مشتی عوام فریب با دزدیدن انقلاب به جای شاه بنشینند و مردم را در جهلِ و بی خبری نگه دارند و جمعی جاهل مقدس نمای بی خرد تربیت کنند و سوار بر “جهل” آنها به جان مردم بیفتند و به نام دین هر خیانتی را مرتکب شوند.
 عزیزان من، جوانان، نسل دوم و سومی ها
 ملاحظه می کنید امروز فقر و فساد و فحشا و اعتیاد و فریبکاری و دزدی و دروغ گویی و جنگ گرگهای به قدرت رسیده کشور عزیز ما را به چه وضعی انداخته؟ ریشه ی این قصه ی پر غصه کجاست؟
پس از تغییر نظام، آن روزها که اکثر مردم از سرعت تحولات گیج و مات شده بودند، جمعی از روشنفکران!! سرگرم تصفیه حسابهای عقیدتی و شخصی و ساختن کلاهی برای خود از نمد انقلاب بودند و غافل که شیوخی که بر مسند شاه تکیه زده اند چه نقشه هایی در سر دارند. شوربختانه ، جمعی از این جماعت، نا آشنا با روحیات و خصلت روحانیون بودند و فراموش کردند آنچه روحانیون بر سر مشروطیت و جنبش های مردمی در طول تاریخ بویژه ۱۵۰ سال اخیر آورده بودند. آنها اعمال خود را به( فتوای) خدایگان بزرگ نسبت می دادند و کار خود را مقدس می شمردند و کسانی را که در برابرشان می ایستادند مرتد و کافر و منافق و طاغی و یاغی خطاب می کردند. راستی آنها که از ۳۴سال قبل در نظامی بنام “جمهوری اسلامی ” دست به چنین اعمالی می زنند و در لباس بازجو، کارشناس، حاکم شرع، قاضی و…. به جان مردم افتاده اند چه کسانی هستند؟ جز جاهلانی که جهل خود را مقدس می دانند؟
 عزیزان من
نظامی که بر اساس اخلاق قرار بود شکل گیرد از همان روزهای اول، اخلاق در آن سقوط کرد. در چنین شرایطی بزرگترین وظیفه ی ایران دوستان آگاه سازی و مبارزه با “جهل مقدس” است. لعنت بر “جهل مقدس” که فاشیست های دینی و اعتقادی همیشه بر آن سوار بوده اند.
پی نوشت:
(۱) سوره ی بقره آیه ۲۰۵
(۲) سوره توبه آیه ۳۴
(۳) کتاب «از برونو تا هگل»، نوشته شرف الدین خراسانی

محمد‌علی امانی رئیس اوین و عضوی از خانواده‌ جنایتکار و غارتگر امانی، ايرج مصداقی

دوشنبه 10 تير 1392

محمد‌علی امانی رئیس اوین و عضوی از خانواده‌ جنایتکار و غارتگر امانی، ايرج مصداقی

محمدعلی امانی
برای شناخت دقیق‌تر محمدعلی امانی بایستی خانواده‌‌های امانی، بادامچیان، قدیریان و ارتباط‌شان با یکدیگر را شناخت تا متوجه شد چرا وی عهده‌دار حساس‌ترین مشاغل امنیتی بود. این خانواده‌ها در ۳۴ سال گذشته نقش اساسی در سرکوب و کشتار و غارت و به تاراج دادن سرمایه‌های ملی داشته‌اند محمد علی امانی متولد ۱۳۳۹ در تهران یکی از فرزندان سعید امانی همدانی از رهبران حزب جمهوری اسلامی و مؤتلفه اسلامی است. امانی همچون دیگر رهبران مؤتلفه و فرزندان‌شان از گردانندگان و مهره‌های اصلی اوین و دادستانی انقلاب و پشتیبانانشان در سال‌های اولیه دهه‌ی ۶۰ است. لاجوردی در سال‌های یاد شده تلاش می‌کرد برای تحکیم پایه‌های قدرت‌اش در اوین و دادستانی تا آن‌جا که ممکن است نزدیکان و افراد مورد اعتمادش را در کنار خود داشته باشد.
بر همین اساس بود که محمدعلی امانی ابتدا در بخش معاونت اجرایی دادستانی که توسط حاج‌ احمد قدیریان یکی از خشن‌ترین چهره‌های دادستانی اداره می‌شد به کار گرفته شد. (۱) گروه ضربت و اجرای احکام اوین از زیر مجموعه‌های معاونت اجرایی بودند. اولی نقش اساسی در حمله به خانه‌های مردم و دستگیری‌های شبانه داشت و دومی مسئولیت جوخه‌های اعدام را به عهده داشت. در واقع محمدعلی امانی از همان ابتدای سال ۶۰ نقش مستقیمی در دستگیری، شکنجه و کشتار مردم میهن‌مان داشت.
او سپس مدتی در امور اطلاعاتی دادسرای انقلاب مشغول به کار شد و جنایات زیادی را سازماندهی کرد. چیزی نگذشت که او به معاونت سیاسی لاجوردی رسید. از این که لاجوردی به عنوان «قصاب تهران» چه نیازی به مشاوره‌ی سیاسی داشت می‌گذرم اما یک جوان تازه کار بی‌تجربه‌ در حساس‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان چه مشاوره یا کمکی به لاجوردی می‌توانست بکند؟
در سال‌های ۶۰ تا ۶۳ دادستانی انقلاب مرکز بر خلاف قوانین رژیم تنها به منظور حاکم کردن شعار «النصر بالرعب» علاوه بر مسئولیت بازجویی و شکنجه‌ی زندانیان سیاسی، اداره‌ی بخشی از سیستم امنیتی کشور و مدیریت زندان‌های مرکز را نیز به عهده داشت. به این دلیل لاجوردی و اطرافیانش در آن سال‌ها قدرت فوق‌العاده‌ای داشتند و بخاطر اهمیت پایتخت، حرف اول را در کشور می‌‌زدند.
در تابستان ۶۳ در اثر فشارهای آیت‌الله منتظری، و بازدیدی که نمایندگان ایشان و شورای عالی قضایی از زندان قزلحصار داشتند، تغییر و تحولات عمده‌ای در امر اداره‌ی زندان‌ها و سیستم قضایی و امنیتی به وجود آمد که عمر آن بسیار کوتاه بود.
در این تاریخ مسئولیت امنیتی و اداره‌ی زندان‌های مرکز از لاجوردی گرفته شد و ریاست زندان‌های قزلحصار، گوهردشت و اوین تغییر کردند و عاقبت در دیماه ۶۳ لاجوردی از پست دادستانی انقلاب مرکز نیز برکنار شد.
در این فاصله محمدعلی امانی که تنها ۲۴ سال داشت به خاطر نزدیکی به لاجوردی و اعتمادی که به او داشت، جانشین محمد جوهری فر که با اسم مستعار مهدوی رئیس زندان اوین بود، شد. امانی در گفتگوهایی که سال‌ اخیر با رسانه‌ها داشته دریافت حکم از سوی لاجوردی را جزو «افتخارات» خود معرفی می‌کند. با وجود این نه او و نه هیچ‌کدام از دوستان دیرینه لاجوردی در مؤتلفه و دادستانی به جز قدیریان در مراسم خاکسپاری او شرکت نکردند. (۲)
در تابستان ۶۳ لاجوردی با توجه به شناختی که از بافت قدرت داشت و تحولاتی که در چشم‌انداز بود می‌دانست عنقریب برکنار خواهد شد از همین رو جوخه‌‌های اعدام را فعال کرد و تعدادی از زندانیان اعم از تواب و کمک بازجو و مقاوم را که به دلایل گوناگون تا آن موقع زنده مانده بودند تیرباران کرد. این سیاست پس از انتصاب علی رازینی به دادستانی انقلاب مرکز با توجه به طینت خشن و بیرحم رازینی که جنایات بزرگی را پیشتر در خراسان سازماندهی کرده بود و هراسی که بازجویان دادستانی و تیم لاجوردی از برملا شدن جنایات‌شان داشتند همچنان ادامه یافت و اکثریت قریب به اتفاق توابینی که در شعبه‌های بازجویی به همکاری با رژیم مشغول بودند همچون ابوالقاسم اثنی عشری، حسین شیخ‌الحکما، فتح‌علی قناعت‌پیشه، قاسم عابدینی، احمد عطاء‌اللهی، ولی‌الله صفوی، محسن منشی، وحید سریع‌القلم، هادی جمالی و ... به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند تا مبادا در تغییر و تحولاتی که پیش رو بود دهان باز کنند.
به لیست ضمیمه توجه کنید. (۳)
امانی در رابطه با نقش خود در اوین می‌گوید:‌
«یکی از حکم‌هایی که من از شهید لاجوردی گرفتم، مسئولیت زندان اوین بود که در سال ۶۳ گرفتم و حکم دیگر در ارتباط با کارهای اجرایی دادسرای انقلاب بود که در دو مرحله این توفیق را داشتم در ارتباط با کارهای اجرایی دادسرای انقلاب انجام وظیفه می‌کردیم. یک مرحله در ارتباط با کارهای اطلاعاتی دادسرا بودیم و مرحله بعد هم معاونت سیاسی «شهید لاجوردی» را داشتم. در آغاز سال ۶۳ با توجه به شرایطی که در آن وقت به وجود آوردند و زندان را بطور کلی به سازمان زندان‌ها واگذار کردند. در زمان مسئولیت من بود که زندان اوین را به سازمان زندان‌ها تحویل دادیم و بعد از آن شهید لاجوردی حکم معاونت سیاسی شان را دادند که در خدمتشان بودیم تا زمانی که ایشان از دادستانی انقلاب برکنار شدند وقتی که ایشان برکنار شدند بطور طبیعی کلیه معاونت‌هایشان هم برکنار شد.»
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=94331
محمدعلی امانی در آبانماه ۱۳۹۱ با رای اکثریت بیش از دو سوم آرای شورای مرکزی حزب مؤتلفه‌ی اسلامی (۴) به جای پسرعمه و شوهر‌خواهرش اسدالله بادامچیان به عنوان قائم مقام دبیرکل این حزب انتخاب شد.
وی از سال ۷۲ عضو شورای مركزی حزب بوده و سه دوره مسئولیت دبیر اجرایی، معاونت تشكیلات، معاونت تبلیغات ، دبیر شهر تهران و ... از جمله سوابق قبلی وی در این حزب است.
از دیگر سوابق وی می‌توان به مسئولیت اجرایی شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی (گروه پشتیبان فهرست آبادگران در شورای اسلامی شهر دوم، مجلس هفتم و ریاست جمهوری نهم) و مسئولیت اجرایی ستاد انتخابات جامعه روحانیت مبارز در چندین دوره اشاره كرد.

نقش خانواده‌های امانی، بادامچیان و قدیریان در سرکوب
برای شناخت دقیق‌تر محمدعلی امانی بایستی خانواده‌‌های امانی، بادامچیان، قدیریان و ارتباط‌شان با یکدیگر را شناخت تا متوجه شد چرا وی عهده‌دار حساس‌ترین مشاغل امنیتی بود. این خانواده‌ها در ۳۴ سال گذشته نقش اساسی در سرکوب و کشتار و غارت و به تاراج دادن سرمایه‌های ملی داشته‌اند.
پدر محمدعلی امانی، حاج‌سعید امانی همدانی (۵) است که پس از پیروزی انقلاب ضد‌سلطنتی و آغاز «انقلاب اسلامی» رئیس کمیته‌ی مسجد سپهسالار (مطهری) شد، جزو اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و حزب مؤتلفه‌ی اسلامی بود. وی همچنین از مؤسسین انجمن‌های اسلامی بازار تهران بود و به دستور بهشتی در تاریخ ۶ آبان ۱۳۵۹ جامعه انجمن‌های اسلامی بازار و اصناف را تشکیل داد و خود به دبیرکلی آن انتخاب شد. حاج سعید امانی همچنین از سوی خمینی به عضویت هیئت رئیسه‌ی «کمیته امور صنفی» و یکی از اعضای هیئت ۶ نفره «معتمدین امام» انتخاب شد و پس از مرگ خمینی نیز در همین شورا که بنام «معتمدین امام و رهبری» است تا زمان مرگ باقی ماند.
سابقه‌ی فعالیت سیاسی سعید امانی بر می‌گشت به حمایت او از کاشانی و فدائیان اسلام در جریان نهضت ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد. او پس از ترور حسنعلی منصور در سال ۴۳ به مدت چهل روز دستگیر و سپس آزاد شد.
دو برادر کوچکتر وی به نام‌های صادق و هاشم به اتهام شرکت در ترور نخست وزیر حسنعلی منصور دستگیر و به ترتیب به اعدام و ۱۵ سال حبس محکوم شدند. از جمله سوابق انقلابی که برای حاج سعید امانی تراشیده می‌شود کمک اقتصادی به خانواده‌ی برادران اعدامی و زندانی‌اش است.
در میان فرزندان ذکور حاج سعید امانی به غیر از محمدعلی که شرح‌اش رفت، احمد و جواد داماد‌های حاج احمد قدیریان معاون علی قدوسی دادستان کل اسبق انقلاب اسلامی و لاجوردی و موسوی خوئینی‌ها هستند. دختر وی نیز همسر پسرعمه‌اش اسدالله بادامچیان قائم مقام سابق حزب مؤتلفه و یکی از چهره‌های مشهور نظام است.
عموهای محمدعلی امانی، عبارتند از محمود، محمد،‌ حسین، هاشم، هادی و صادق امانی.
تقی فرزند محمود اسلحه‌ای که با آن نخست‌وزیر حسنعلی منصور را کشتند تهیه کرده بود. مهدی هم عضو با سابقه شورای مرکزی مؤتلفه‌ی اسلامی است
صادق جزو قاتلین حسنعلی منصور است که در سال ۴۴ به این جرم اعدام شد. زینب خواهر اسد‌الله لاجوردی همسر وی بود. از همین رو جدا از نزدیکی‌های عقیدتی، سیاسی و تشکیلاتی پیوند نزدیک خانوادگی بین لاجوردی و امانی‌ها بود.
هادی به همراه صادق امانی و صادق اسلامی از مؤسسان گروه شیعیان بودند. لاجوردی از طریق شوهرخواهرش صادق امانی با این گروه آشنا شد و در دهه‌ی ۳۰ به آن پیوست. منتهی تا پیش از سال ۴۲ فعالیت سیاسی نداشت.
هاشم امانی عضو فدائیان اسلام بود و در سال ۴۳ دستگیر و در سال ۵۶ در راستای سیاست ساواک از زندان آزاد شد. (۶)
عموهای ناتنی وی عبارتند از مصطفی و اصغر.
محمدعلی امانی دارای سه عمه است. در میان عمه‌ها وضعیت صدیقه همسر محمدباقر بادامچیان از همه مهم‌تر است چرا که بخشی از خانواده‌ی قدرت در نظام را خانواده‌ی بادامچیان تشکیل می‌دهند.
اسدالله و اکبر بادامچیان عضو شورای مرکزی مؤتلفه و قدرتمندان نظام هستند. دختران صدیقه، همسر احمد قدیریان، صادق اسلامی و عزت شاهی هستند. صادق اسلامی در جریان انفجار ۷ تیر کشته شد.

نگاه به گفتگوی امانی با نشریه «شما»
برای درک بهتر شخصیت کسی که در حساس‌ترین شرایط، مشاور سیاسی لاجوردی بوده و مسئولیت دستگیری و کشتار زندانیان را به عهده داشته به چند مورد از ادعاهای اخیر وی می‌پردازم تا سطح دانش و معرفت قائم مقام یکی از مهم‌ترین احزاب سیاسی کشور معلوم شود.
وی در مورد تلاش‌های مجاهدین پس از مجازات لاجوردی می‌گوید:‌
«منافقین بعد از ترور شهید لاجوردی گروهی را فرستاده بودند كه جنازه ایشان را ببرند آلمان و برنامه‌ریزی كرده بودند كه در مقابل تلویزیون بگویند كه ما جسد لاجوردی را هم آوردیم! ما همان شب اطلاع یافتیم و آنها را دستگیر كردیم، می‌خواستم بگویم اینقدر كینه داشتند كه به جسدش هم نمی‌خواستند رحم كنند!»
http://www.shoma-weekly.ir/fa/news/3723
این اظهارات در نشریه الکترونیکی «شما» ارگان رسمی مؤتلفه پس از انتخاب او به قائم مقامی دبیرکل این حزب و به تاریخ ۲۹ آذرماه ۱۳۹۱ آمده است.
تصورش را بکنید مجاهدین گروهی را از عراق به داخل کشور بفرستند تا جنازه‌ی لاجوردی را که در میان تدابیر امنیتی بود ربوده و به کشور آلمان برده و در مقابل تلویزیون‌های اروپایی نشان دهند!
پرسشگر هم از وی نمی‌پرسد نام افرادی که دستگیر شدند چه بود؟ چه بر سرشان آمد؟ چرا در مورد آن‌ها اطلاع رسانی نشد؟ مگر اتحادیه اروپا و آلمان «ام‌القرا» اسلامی است که بشود چنین شوهایی را در آن‌جا ترتیب داد و تلویزیون‌های اروپایی نیز به پخش آن مبادرت کنند؟
از این گذشته پرسشگر از وی نمی‌پرسد در سال ۷۷ شما چه کاره بودید که همان‌شب مطلع شده و افراد را دستگیر کنید؟
می‌توانید حدس بزنید فردی با این ذهنیت و چنین سطحی از دروغگویی و مهمل‌بافی وقتی در میان‌سالی چنین سخنانی را بر زبان می‌آورد در جوانی و در دورانی که قدرت داشته چه بر سر مردم آورده و چه جان‌هایی را برای به کرسی نشاندن سناریوهای غیرواقعی‌‌اش ستانده و چه زندگی‌هایی را نابود کرده است.
معاون سیاسی لاجوردی در دهه‌ی ۶۰ و قائم مقام حزب مؤتلفه‌ی اسلامی در پاسخ پرسشگر که می پرسد:
«اشارت شما كه مبارزات سال ۵۷ تا ۶۰ رو دیده‌اید، جریانات نفاق آن زمان را دیده‌اید و فعالیت عوامل منافقین را در خیابان‌های تهران از نزدیك مشاهده كرده‌اید، در اغتشاشات فتنه سال ۸۸ چه چیزی وجود داشت و چه نشانه‌هایی بود كه حضور دوباره سازمان منافقین را درك كردید؟ »
می‌گوید: «ببينيد اساساً حرکت انقلاب پس از مبارزه با رژيم شاه و عواملش با جريانات معاندی روبرو شد که همگی آنها در پس پرده به نوعی هم دست يکديگر بودند. جريانات حزب توده، حزب فداييان خلق، منافقين و... بعد جريان شوم سال ۷۸ که جريان بسته ای بود که رونمايی هم شد و برای براندازی نظام اقدام کرد و بعد هم جريان سال ۸۸، اين‌ها در امتداد يکديگر بودند. دشمن يک روز در لباس فدايی خلق است، يک روز در لباس منافق خلق است و يک روز هم در لباس فتنه۷۸، يک روز در لباس فتنه ۸۸ و همينطور ادامه دارد.»
ادعای همدستی مجاهدین و حزب توده و «حزب فداییان خلق» در سال‌های اولیه انقلاب با یکدیگر و «هم دستی یکدیگر» در حالی صورت می‌گیرد که حزب توده و اکثریت در سال‌های فوق از «هم‌دستان» رژیم بوده و به قول خودشان «جبهه‌ متحد» هم تشکیل داده بودند و فرخ‌ نگهدار مسئول سازمان فداییان خلق «اکثریت» به اوین آمده با لاجوردی گفت‌وگو می‌کرد و با سیدحسین موسوی تبریزی دادستان جنایتکار نظام دیدار و گفتگو می‌کرد.
علی عمویی یکی از اعضای مهم دفتر سیاسی حزب توده با لاجوردی دیدار و گفتگو می‌کرد و دادستانی انقلاب ارتش رابطه‌ی نزدیکی با کبیری و عطاریان اعضای حزب توده در ارتش داشت.
تلاش امانی برای همدست نشان‌دادن مجاهدین با اکثریت و حزب توده در سال‌ ۶۰ به اندازه‌ی ادعای بعدی وی مبنی بر این که تظاهرات دانشجویی سال ۷۸ و جنبش اعتراضی مردم در سال ۸۸ در «امتداد» حرکت گروه‌های فوق بوده، غیرواقعی است.
البته تردیدی در این نیست که امروز احاد مردم ایران خواستار تغییر نظام حاکم بوده و همانطور که نسل برآمده از انقلاب ضد‌سلطنتی در مقابل کودتای سال ۶۰ نظام علیه بنی‌صدر ایستاد در سال ۸۸ نیز علیه کودتای نظام برای تحمیل احمدی‌‌نژاد ایستاد و بعد از این هم به تلاش خود تا روزی که این نظام در قدرت است ادامه خواهد داد.
مقامات دادستانی انقلاب به تأسی از خمینی و رهبران نظام از همان ابتدا هیچ ابایی از دروغگویی و طرح اتهامات واهی علیه مخالفان‌شان نداشتند. امانی در مورد علاقمندی زهرا رهنورد به مجاهدین و مسعود رجوی می‌گوید:‌
«مثلا در آن زمان [سال‌های اولیه پس از انقلاب] در دادسرای انقلاب مشغول تحقیق در یك موضوع خاص بودیم كه می‌دیدیم خانم زهرا رهنورد در دانشگاه تهران جلسه‌ای داشت و همزمان با این جلسه قرار بود مسعود رجوی در یك سالن دیگر سخنرانی كند، در آنجا دیدیم كه خانم رهنورد گفت: «به جهت اینكه برادر ارزشمند و انقلابی‌ام(!) «مسعود» در یكی از سالن‌های دانشگاه تهران سخنرانی دارد من این جلسه را انجام نمی‌دهم و به اتفاق هم در آن جلسه شركت می‌كنیم.
مسعود رجوی تنها دو بار در زمین چمن فوتبال دانشگاه تهران حاضر شد. وی اولین بار در شهریور سال ۵۸ پس از درگذشت آیت‌الله طالقانی در مراسمی که در زمین چمن دانشگاه تهران به یاد ایشان ترتیب یافته بود شرکت و سخنرانی کرد. در آن روز سراسر ایران عزادار بود و هیچ برنامه‌ای در هیچ یک از سالن‌های دانشگاه تهران برگزار نمی‌شد. برنامه‌ی مراسم نیز از پیش اعلام شده بود.
وی در بهمن ماه ۱۳۵۸ برای دومین بار در زمین چمن دانشگاه تهران تحت عنوان «آینده انقلاب» سخنرانی کرد و همان‌جا مسئولان رژیم را که به تازگی چماقداران‌شان یکی از هواداران مجاهدین به نام عباس عمانی را به قتل رسانده بودند تهدید کرد و گفت: «وای به روزی که تصمیم بگیریم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ دهیم»
او هیچ‌گاه در هیچ سالنی در دانشگاه تهران جلسه نداشت که زهرا رهنورد بخواهد در جلسه‌ی «برادر ارزشمند و انقلابی»‌اش حضور پیدا کند. بماند که از همان ابتدا روزنامه‌ی جمهوری اسلامی به مدیریت میرحسین موسوی یکی از دشمنان اصلی مجاهدین و شخص مسعود رجوی بود.
قائم مقام حزب مؤتلفه‌ اسلامی در ادامه در ارتباط با قتل بیرحمانه‌ی ندا آقا سلطان که صدها میلیون انسان در سراسر دنیا از طریق کانال‌های خبری شاهد آن بودند سناریوی تنظیمی رژیم را پیش کشیده و می‌گوید:
«بعد شما می‌بینید فلان كس كشته می‌شود، بعد برایت سئوال مطرح می‌شود كه این در كجا كشته شده است؟ سلاح متعلق به چه كسی بود؟ چطوری كشته شد؟ اصلاً قرار نبود كشته شود...!
یعنی یك خونخوار، یك جنایتكار می‌آید اسلحه به دست می‌گیرد و آدم می‌كشد. زیرا دشمن می‌داند كه نمی‌تواند فرضاً یك جوانی را كه رفته رأی داده و به وی گفته‌اند كه تقلب شده را مجبور كند اسلحه به دست بگیرد و آدم بكشد. ولی نیروی مزدور می‌آید و آن دختر خانم(ندا آقا سلطان) را می‌كشد بعد هم بر روی آن تبلیغ می‌كند. اما بعد از یكسال معلوم می‌شود كه اصلاً نیروهای نظام هیچ كدام سلاح نداشتند كه بخواهند بكشند و این برای مردم روشن می‌شود و مردم حقیقت را درك می‌كنند.»
به ادعاهای وی که یکی از جنایتکاران علیه بشریت است توجه کنید: «نیروهای نظام هیچ‌ کدام سلاح نداشتند»، «یك خونخوار»، «یك جنایتكار»، «یک مزدور» می‌آید ندا آقا سلطان را می‌کشد و بعد هم غیب می‌شود. از آن مهم‌تر حقیقت برای مردم روشن شده و پی به توطئه‌ها برده‌اند.
آیا ذره‌ای شرافت در کسانی که صدها فیلم و گزارش خبری پخش شده را انکار می‌کنند، وجود دارد؟ آیا خیلی سخت است کسی حدس بزند چنین جنایتکارانی در دهه‌ی ۶۰ در پشت دیوارهای اوین و در شعبه‌های بازجویی چه جنایاتی را مرتکب شده‌اند و چه اتهامات زشت و غیرواقعی‌ را به مخالفان‌شان نسبت داده‌اند؟
شاید همچنان یک نفر از روی خیره‌سری و یا اشتراک منافع و یا هر دلیل دیگر استدلال‌های من را نپذیرد و تصویر دیگرگونه‌ای از ماجرا به دست دهد اما برای درک شخصیت محمدعلی امانی بد نیست به ادعای دیگر او توجه کنیم. او در ارتباط با آتش سوزی سینما رکس آبادان می‌گوید:‌
«من در همین جا یك خاطره بگویم، اگر یادتان باشد در جریان پیروزی انقلاب ساواك سینما ركس آبادان را در سال ۵۶ آتش زد و بعد از یكسال فیلمی ساختند و در آن فیلم سعی كردند بگویند كه نیروهای جوان انقلابی این كار را انجام داده‌اند! آنقدر رسوا بود كه وقتی مردم در سینماهای تهران این فیلم را می‌دیدند، همه هو می‌كردند. یك مدت ساواك سعی كرد كسانی كه هو می‌كنند را دستگیر كند اما چراغ‌های خاموش سینما و اینكه این حركت تقریباً از سوی همه بینندگان صورت می‌گرفت این تصمیم ساواك را غیرممكن ساخت تا جایی كه رژیم تصمیم گرفت دیگر این فیلم را اكران نكند.»
این نادره‌ی دهر مدعی است که سینما رکس آبادان را ساواک در سال ۵۶ آتش زد. آیا کسی شکی دارد که سینما رکس آبادان در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ توسط وابستگان به حوزه‌ و کسانی که بعدها قدرت را در دست گرفتند آتش زده شد و پس از پیروزی انقلاب دستگاه قضایی رژیم و به ویژه موسوی تبریزی همه‌ی تلاششان را به خرج دادند تا با قتل شاهدان و مطلعان این فاجعه مسئولیت خودشان پنهان بماند.
ادعای بعدی او خنده دار است وی با اعتماد به نفس عجیبی می‌گوید ساواک یک سال بعد از آتش زدن سینما رکس آبادان فیلمی را تهیه کرد و در سینماهای تهران به نمایش گذاشت که بگوید «نیروهای جوان انقلابی این کار را انجام داده‌اند»
آیا کسی شک دارد کمتر از شش ماه بعد از آتش‌سوزی سینما رکس آبادان رژیم سلطنتی سقوط کرد؟ آیا محمدعلی امانی حساب و کتاب هم بلد نیست؟ یک حزب تا کجا بایستی مفلوک و درمانده باشد که چنین پدیده‌ای قائم مقام دبیرکل‌اش باشد. و جامعه‌ی روحانیت تا کجا بایستی به افلاس و درماندگی کشیده شده باشد که چنین نادره‌ای مسئول کمیته‌ی انتخاباتش باشد.
ادعای دیگر او شخصیت ناب این «سرباز اسلام» و «امام خمینی» و «امام خامنه‌ای» را می‌رساند که مدعی است:
«وقتی مردم در سینماهای تهران این فیلم را می‌دیدند، همه هو می‌كردند.» مردم فیلمی را که تهیه نشده و به نمایش گذاشته نشده، چگونه در سینماهای تهران دیده و «همه هو می‌کردند»؟
قسمت بعدی سناریو میهج تر است. او که در هیئت «هیچکاک» حضرت امام ظاهر شده مدعی است «ساواک هم تلاش می‌کرد هو کنندگان را دستگیر کند اما چراغ‌های خاموش سینما» و واکنش همگانی بینندگان این اجازه را نمی‌داد. عاقبت هم ساواک مجبور می‌شود که دیگر این فیلم را اکران نکند.
آن‌چه محمد‌علی امانی به دروغ به ساواک نسبت می‌دهد دقیقاً سناریویی است که این جانیان در فیلم‌های به اصطلاح مستند تهیه شده توسط دستگاه اطلاعاتی در مورد قتل ندا‌ آقا سلطان پیش بردند. و سپس در فیلم سینمایی «قلاده‌های طلا» سعی کردند جنبش مردمی ۸۸ و سرکوب خونین آن از سوی نیروهای نظامی و امنیتی و چماقدار را واژگونه جلوه دهند. اتفاقاً همان مردم اندکی هم که به تماشای این فیلم رفتند در خلال تماشای فیلم و بعدها در رسانه‌ها و هنگام معرفی فیلم اعتراض خود را نشان داده و به هو کردن دست‌اندرکاران فیلم مبادرت کردند.
امانی در همین گفتگو به موضوع فیلم «قلاده‌های طلا» و «تدبیر هوشمندانه مقام معظم رهبری» هم اشاره می‌کند.
محمد علی امانی در سال‌های اخیر علاوه بر تجارت در بازار و بهره‌برداری از خوان نعمت نظام در کار «محصولات غذایی و آشامیدنی» نیز بوده است. آدرس دفتر گروه صنعتی، و فروشگاه وی در جاده‌ی قدیم ‌قم ‌بعد از کهریزک‌ مهدی‌آباد، املاک‌ ش‌ ۵۸ و ۱۰۲با شماره تلفن ۵۲۰۱۲۵۷ است
http://besi.co/companies/view/4130/
ایرج مصداقی تیرماه ۱۳۹۲ www.irajmesdgahi.com irajmesdaghi@gmail.com
ـــــــــــــــــــــــ پانویس:
۱- محسن رفیق دوست در وصف قدیریان می‌گوید:
«وقتی بحث جدال با دشمن، منافقین و گروهک‌ها می‌شد، هیچ انعطاف، رحم و شفقتی در قیافه حاج احمد نمی‌دیدید.»
http://rafighdoost.com/fa/news/140
۲- در مراسم خاکسپاری لاجوردی هیچ یک از امانی‌ها، بادامچیان، عسگراولادی، رهبران موئلفه و بازجویان و شکنجه‌گران اوین حضور نداشتند. دلیل آن بر من پوشیده است. در این مراسم تنها حسن غفوری فرد، احمد قدیریان، ابوالقاسم خزعلی و شیخ حسن روحانی ريیس جمهور منتخب نظام که امروز «اصلاح‌طلب‌ها» به او می‌نازند حضور داشتند و جنازه‌ی لاجوردی را غفوری فرد و قدیریان در قبر گذاشتند.
۳- این اسامی را من از سایت قدیمی بهشت‌زهرا که امروز در دسترس نیست به دست آوردم.
به تاریخ‌های دفن توجه کنید. مشخص است که جوخه‌های اعدام حداقل در سال ۶۳ در روزهای ۱۸ فروردین، ۷ اردیبهشت، ۱۴ خرداد، ۱۵ تیر، ۲۵ تیر، ۲۶ تیر، ۵ مرداد، ۲۵ شهریور، ۲۷ شهریور، ۱۴ مهر، ۱۷ مهر، ۹ آبان، ۷ آذر، ۲۹ آذر، ۱۲ دیماه، ۱۳ دیماه، ۲۴ دیماه، ۴ بهمن، ۱۶ اسفند، ۲۶ اسفند، ۲۸ اسفند، مشغول به کار بودند و در هر جوخه‌ احتمالاً ده‌هانفر به خاک افتاده‌اند.
همچنین در ۵ ماه اول سال ۶۴ نیز جوخه‌های اعدام در روزهای ۴ اردیبهشت، ۵ اردیبهشت، ۱۹ اردیبهشت، ۲۲ اردیبهشت، ۲۴ اردیبهشت، ۳۱ اردیبهشت، ۱۹ خرداد، ۲۳ مرداد، ۲۸ مرداد، ۳۱ مرداد ، مشغول جان ستاندن بوده‌اند. بایستی توجه داشت که این تنها بخش کوچکی از تاریخ‌های اعدام در سال‌های ۶۳ و ۶۴ است که من به آن‌ها دسترسی پیدا کردم و به منظور مستند کردن ادعاهایم از آن‌ها یاد کردم.
۴- خانواده‌های امانی همدانی، رفیق دوست، خاموشی، لاجوردی، عسگراولادی، عباسپور و محتشمی‌پور و خداداد استادی عناصر اصلی تشکیل‌دهنده‌ی مؤتلفه‌ی اسلامی هستند که عضو شورای مرکزی آن پیش یا بعد از انقلاب بوده اند.
خانواده رفیق دوست، شامل محسن وزیر سپاه و رئیس سابق بنیاد مستضعفان، جواد عضو قبل و بعد شورای مرکزی و مرتضی داماد محمود محتشمی پور و باجناق مصطفی تاجزاده است.
خانواده خاموشی، شامل‌ علینقی رئیس سابق اتاق بازرگانی، تقی، پدر سید مهدی رئیس سازمان تبلیغات اسلامی، ابوالحسن سرپرست اسبق وزارت نیرو و محسن عضو بخش مارکسیست لنینست مجاهدین که در بهمن ۱۳۵۴ اعدام شد است.
خانواده عسگراولادی شامل حبیب الله دبیر کل سابق، اسدالله تاجر معروف پسته و زیره، محمود گرایش توده‌ای و خواهر آن‌ها همسر ابوالفضل حاجی حیدری رئیس سابق زندان اوین است.
خداداد استادی شامل آیت الله رضا استادی، مهدی عضو قبل از انقلاب و خواهر این دو که همسر حبیب الله شفیق است.
خانواده عباسپور شامل حسن عضو شورای مرکزی ( در انفجار حزب جمهوری اسلامی کشته شد)، علی داماد آیت‌الله مرتضی مطهری و نماینده مجلس و رئیس کمیسیون آموزش مجلس و خواهر این دو همسر عبدالله جاسبی است.
خانواده محتشمی پور شامل سه برادر هستند. حسین عضو شورای مرکزی قبل و بعد از انقلاب، علی اکبر وزیر سابق کشور و عضو مجمع روحانیون مبارز- که بعد از انقلاب ارتباطی با این حزب ندارد- و محمود عضو شورای مرکزی است. دختران محمود محتشمی پور یکی همسر مصطفی تاجزاده است و دیگری همسر مرتضی رفیق دوست.
میرمحمدصادقی، توکلی بینا، جولایی، حاج‌حیدری، اعتمادیان، پرورش، غفوری فرد، رخ صفت از دیگر اعضای حزب مؤتلفه اسلامی هستند.
سید علینقی خاموشی، جلال الدین فارسی، عبدالله جاسبی و محسن رفیق دوست از جمله اعضای مرکزی حزب موتلفه هستند که به دلایل گوناگون از این حزب جدا شده‌اند.
۵- یکی از دوستانم که در پانزده‌‌سالگی دستگیر شده و دوران سختی را در زندان سپری کرد برایم تعریف کرد که وی و حدود ۲۰ نفر از زندانیان «جهاد اوین» را در سال ۶۱ همراه با یک زندانی به نام رحمانی که از نزدیکان امانی‌ها بود و به خاطر هواداری از مجاهدین دستگیر و در بخش تأسیسات اوین کار می‌کرد به منزل سعید امانی بردند. در آن‌جا لاجوردی و بادامچیان نیز حضور داشتند و پس از صرف ناهار بادامچیان برای آن‌ها در مورد انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی صحبت کرد. در این دیدار سعید امانی عبا بردوش حضور داشت.
۶- رژیم پهلوی از بهمن ۱۳۵۵ تا مرداد ۱۳۵۶ بر اساس تحلیل ساواک و به منظور مبارزه با کمونیست‌ها و مجاهدین نزدیکان خمینی را که در سال ۵۷ رهبری تظاهرات‌ و کمیته استقبال از خمینی را تدارک دیدند از زندان آزاد کرد. افرادی چون، عسگراولادی، حاج مهدی عراقی، حاج‌حیدری، انواری، کروبی، علیخانی، امانی، بادامچیان، لاجوردی، مهرآیین، کچویی، احمد احمد و ... همگی در این دوره از زندان آزاد شدند.

فریاد ملیونها مصری: حکومت اسلامی نمی خوایم ، نمی خوایم

دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۲

فریاد ملیونها مصری: حکومت اسلامی نمی خوایم ، نمی خوایم


نه ایرانی بی غیرته و نه مصری غیرتمند ؛ در مصر اصلاحطلب نداریم......همین

مردم مصر فریب نخوردند: حکومت اسلامی نمی خوایم

خاور میانه دینی ، دین حکومتی نمی خواهد




ایرانیان کجایند ؟ 

 یک سال جمهوری اسلامی در مصر برای مصریان کافی بود تا شعار مرگ بر اخوان المسلمین را سر دهند
در اینجا باید به آن دسته از ایرانیانی که مصر، ترکیه و برزیل را می ستایند و مرتب ایرانیان را بی غیرت و بی عمل می دانند توضیح داد که 
الف- همین 4 سال پیش فقط در تهران ، 4 ملیون ایرانی به خیابانها آمد ولی رهبران اصلاحطلب آنرا به شکست کشاندند ، شما باید به جای نفرت از مردم ، از حکومت و اصلاحطلبان تنفر داشته باشید  

 ب- اگر امروز مصریان ، دولت آمریکا را به خاطر پشتیبانی اوباما از دولت اسلامگرای اخوان المسلمین  ، و به  طرفداری از  تروریسم اسلامی در منطقه متهم می کنند، فقط به این دلیل است که آنها دیدند نقش غرب (کارتر ، هلموت اشمیت ،ژیسکاردستن و ..... را در گوادولوپ) در بر پایی حکومت اسلامی در ایران چه بود (برای ما ایرانیان ولی حکومت دینی اولین تجربه در دنیا بود

 پ-  اگر می بینیم که مصریها بعد از یک سال به این درجه از تنفر از حکومت دینی رسیدند به این خاطر است که دیدند، نتیجه ، حکومت دینی ایران و اسلامگرایان (اصلاحطلب و اصولگرا)  به کجا ختم شد آنها هر روز در اخبار می بینند که آخوندها در
 ایران با زنان و مردان چه کرده و می کنند
 آنها دیدند احکام اسلامی سنگسار و قطع دست و پا در ایران تا چه حد ارتجاعیست ،
  آنها همین امروز در سوریه می بینند که بنیادگرایان دینی چگونه دل و جگر یکدیگر را می خورند ، ما ولی فاقد این تجارب بودیم  
من دقیقا یک سال پیش نوشتم که مصری هنوز نمی داند حکومت شرعی چیست ، آنها یک سال دیگر خواهند فهمید، ولی امیدوارم که تا آن زمان دیر نشده باشد ، مصریها و ترکها ، وضعیت ما را دیدند ، قربانی شدن ایرانیان را مشاهده کرده و می کنند (برای ما حکومت دینی ولی کاملا جدید بود) ، ایرانی وقتی به خود آمد که حکومت و جهان جنگی را به او تحمیل کرد تا او را وادار سکوت کنند، چرا که دفاع از تمامیت ارضب میهن در اولویت بود
بعد از اتمام این جنگ خانمانسوز و به دستور اصلاحطلبان امروز و خط امامیهای آنزمان با هدایت و مدیریت رفسنجانی ، این افراد سپاهی و بسیجی که از جنگ بر گشته بودند و غالبا از بیماریهای روحی و جسمی فراوانی رنج می بردند را ، به جای روانه کردنشان به  آسایشگاههای روانی و تیمارستانها  ، آنها را در صدر سازمانها و ادارات امنیتی و نظامی قرار دادند .
 و همین نیروهای روانی و از جنگ برگشته  در زندانها بازجو شدند و در دادستانیها قاضی شرع گشتند ، همین نیروها زنان حامله ،مردان فلج را هم اعدام و شکنجه می کردند ، به دختران باکره قبل از اعدام تجاوز  می کردند ، همینها امروز شدند قالیباف و جلیلی و روحانی (اصولگرایان) ، اینها به کمک اصلاحطلبان دو سر این گازانبر سرکوب و ارعاب و سکوت شدند و سعی در سرکوب وحشیانه و بیمار گونه هر نوع اعتراضی  کردند ، وظیفه اصلاحطلبان ، کشیدن دندانهای تیز جنبش مقاومتی و بی تفاوت و مرعوب کردن آنها بوده و هست ،

ص - نقش اصلاحطلبان در به وجود آمدن این شرایط بسیار بالاتر از آن امنیتیهاست .
 آنها و شیوه های بی اثر و نا امیدکننده شان را به نام اپوزسیون  در مقابلت گذاشتند تا روحیه اعتراضی را از انسانهای با وجدان و مبارزه جو،  بگیرند . این شیوه سالها ادامه پیدا کرد ، هزاران تواب در زندانها درست کردند ، دهها سازمان موازی ساختند و همینها را فعلا در داخل اپوزسیون رها کردند تا وظیفه خود را به انجام رسانند ، آری 3 دهه  از یک طرف وحشتناکترین جنایات را انجام می دادند و از آن طرف با افکار اصلاحطلبی مقاومت و مقابله را از انسانها می گرفتند . این شیوه در کشورهای کمونیستی سابق مرسوم بود ولی همانطور که شاهد هستیم ، این دکترین ارعاب و النصر و بالرعب تا یک محدوده زمانی می تواند حکومتهای توتالیتر را نجات دهد ، در ایران با آمدن روحانی بی تاثیر بودن این نوع سرکوب و در نتیجه پایان این دکترین رسما اعلام شد 

ت- اگر می بینید مصری سکولار امروز با شهامت فریاد می زند ، مرگ بر اخوان المسلمین ، به این دلیل است که اصلاحطلبانی ندارند تا به آنها بگویند سکوت کنید، رادیکال نشوید، خونه هاتون برید و ما کارها را از طریق مجاری قانونی دنبال می کنیم ، و در کل آنها دلالان سیاسی و مشاطه گرانی به نام اصلاحطلب ندارند.

 ث- مصریها یا ترکان  بعد از یک سال به تجربه در یافتند ، که بنیاد گرایی اسلامی  وقتی وارد سیاست و حکومت می شود ، خوب و بد ندارد ، در ایران ولی رهبران دینی نمی خواهند این سیاست را رها کنند و مرتب در شیپور می نوازند که اسلام خامنه ای بد است و اگر اسلام روحانی به قدرت برسد خوب می شود. اصلاح طلبان استخوان لای زخم جنبش آزادی و سکولاریستی ما ایرانیان هستند ، تا این طایفه کاملا گورش را گم نکند ما در ایران نمی توانیم وارد عرصه اصلی مبارزه با استبداد دینی شویم اگر 
چه حسن روحانی آخرین تیر ترکش ،" گفتمان"حکومت دینی در ایران برای تمام جناحهاست ، ما تجربه 16 سال حکومت اصلاحطلبان (رقسنجانی،خاتمی و روحانی) را داشتیم 8 سال هم تجربه دیوانه گانی به نام اصولگراها (احمدینژاد) را تجربه کردیم . به روایت دیگر گفتمان دینی در تمام جنبه ها و روشهایش در ایران پیاده شد و شکست خورد.

نتیجه
ایرانی ، برای درک نتیجه کار روحانی ، 8 یا 4 سال دیگر منتظر نحواهد ماند (اگر چه اصلاحطلبان چنین القا می کنند) ، و دقیقا از همین جایگاه است که کار شیخ حسن بسیار دشوار خواهد بود ، او باید در مدت 3 تا 6 ماه به مردم کار و نان دهد ، او باید در این 6 ماه بتواند تحریمها را بردارد تا اقتصاد ایران نفسی بکشد ، زندانیان سیاسی را آزاد کند ، تومان بی ارزش را نجات دهد ، مطالبات هواداران اصلاحطلبش را برای آزادی بیان ،  بدهد ، از همه مهمتر تروریسم و دخالت در امور کشورهای منطقه (سوریه و عراق) را به سرانجام برساند و ما خوب می دانیم که هر یک از این اقدامات برابر خواهد بود با بریده شدن خوان یغمای مافیای امنیتی سپاهی و با سد همینها نیز (نیروهای امنیتی ، نظامی و خامنه ای ) روبرو خواهد شد و اصولا اگر پروژه روحانی چنین اهدافی داشت ، منتظر 2 ماه دیگر نمی شدند تا او رسما رئیس جمهور شود ، این ادا اطوارها به حکومت آخوندی نمی خوره ، خامنه ای اگر بخواهد می تواند ، همین فردا با حکم حکومتی، هر فردی را جایگزین شیخ حسن رئیس جمهور کند ، پس منتظر زودنهای فانونی شدن ، از این حکومت خنده دار است چرا؛ که تمام سرنخها به بیت خامنه ای وصل است،
با درک این حفیفت آنها می توانستند بالافاصله بعد از کشیدن روحانی از صندوق دروعین انتخابات  ، کمیسیونهای گوناگونی تشکیل دهند و شروع به کار نمایند ، تا لا اقل تحریمهای جدید روز دوشنبه (همین امروز) را مانع شوند.ولی می بینیم که شیخ حسنک فریدون هیچ یک از این تمهیدات را به کار نگرفت و قرار هم نبوده که بگار گیرد ،
 خامنه ای تصمیم می گیرد و ربطی به این یا آن تدارکاتچی با نام رئیس جمهور هم ندارد ، هدف ؛ گذراندن وقت یا بهتره گفته شود وقت کشی برای چرخیدن سانتریفیوژها و داشتن وقت کافی برای ساختن بمب اتم ملاییست .

 خامنه ای حساب گر است ، او خوب می داند برای حفظ ولایت متزلزل و فروپاشیده اش، به بمب اتم احتیاج دارد تا بتواند در دوران زنده بودنش در مقابل اسرائیل به هارت و پورتهای میان تهی اش ادامه دهد و بعد از خود نیز ،  حکومت اسلامی را با ولایت فقیهی فردی از خانواده خود ، رفسنجانی و یا خمینی  ، حفظ کند ، غرب و اسرائیل هم در مقابل این هدف استراتژیک خواهند ایستاد حتا به قیمت تحمیل کردن جنگی نابرابر؛  البته اگر مردم ایران تا آنروز طومار ولایت شیطانیشان را برای همیشه به زباله دان تاریخ نینداخته باشد

فرید
دوشنبه، ۱۰ تیر ۱۳