۱۳۹۴ آذر ۶, جمعه

نامه نرگس محمدی در سالروز تولد فرزندانش

narges mohamadi
نرگس محمدی که اینک در زندان به‌سر می‌برد، در سالروز تولد کودکانش- کیانا و علی- در نامه‌ای، این روز را به آنان تبریک گفت.
خانم محمدی که در غیاب همسرش، سرپرستی دو کودک هشت و نیم ساله‌اش را برعهده داشت، در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ بدون ارسال احضاریه از سوی دایره اجرای احکام، توسط نیروهای امنیتی- قضایی بازداشت شد. در پی این بازداشت، کودکان خردسال خانم محمدی به نزد پدرشان در فرانسه رفتند. این در حالی است که مقام‌های مسئول از آن زمان تاکنون، به خانم محمدی اجازه برقراری تماس تلفنی با کودکانش را نداده‌اند.
از همین رو خانم محمدی با نگارش نوشته‌ای برای سالروز تولد فرزندان دوقلویش که در هفتم آذر ماه، نه ساله می‌شوند، از حس‌های مادرانه‌اش سخن گفته است.
به گزارش سایت کانون مدافعان حقوق بشر، متن نامه نرگس محمدی، نائب رییس کانون مدافعان حقوق بشر به فرزندانش- کیانا و علی- که آذر ماه ۱۳۹۴ نوشته شده، به شرح زیر است:
کیانا جان و علی جانم؛ فرزندان عزیزم؛ تولدتان مبارک. ای کاش می‌توانستم حداقل شب تولدتان صدایتان را بشنوم. ای کاش می‌توانستم با عشق و مهر صدایتان کنم و صدای خنده‌های کودکانه و معصومانه‌تان را بشنوم.
دلبندان عزیزم؛ آخرین ملاقاتمان در زندان اوین یادتان است، شما در شور و شوق رفتن به پاریس و دیدن پدرتان بودید و من در سودا و غم هجران.
سعی کردم تمام کارهایتان، صحبت‌هایتان و نگاه‌هایتان را به خاطر بسپارم تا در وقت دلتنگی‌هایم در خیالم به تصویر کشم. زمان رفتن‌تان فرا رسید. چند بار و چند بار به آغوشتان کشیدمتان و تمام وجودم بی‌قرار شنیدن صدای کودکانه‌تان است. ای کاش لااقل صدایتان را می شنیدم. بارها تقاضای تلفن داده‌ام اما با آن مخالفت شده است. می‌گویند چون من زندانی امنیتی هستم و پدرتان تقی رحمانی است اجازه تماس تلفنی ندارم.
این کینه‌ها و خشونت‌ها نمی‌دانم از سینه چه کسانی بر‌می‌خیزد و چگونه می‌توانند با این کارقدرت عواطف، احساسات و حقوق طبیعی انسان‌ها را به بازی بگیرند؟ در کلام جملگی بر ضد خشونت سخن می‌گویند اما در عمل با هم‌وطنانشان، با زنان، مادران و فرزندان سرزمینشان به ظلم و جفا رفتار می کنند. خشونت را در جهان مزموم می‌شمارند اما چنین بی رحمی‌هایی را به سادگی و به بهانه امنیتی بودن ماجرا توجیه می‌کنند. برای زنان و کودکان تحت ظلم و خشونت در برخی نقاط جهان مرثیه می‌سرایند اما در تضییع حقوق کودکان تحت حکومت و مسئولیت خود گوی سبقت را از یکدیگر می‌ربایند.
در آخرین ملاقات از شما خواستم هر کدام برایم یک جمله بنویسید. کیانا جان نوشت «مامان جان دوستت دارم» و علی جان نوشت «من می‌گویم کارهای صیاصی و معدنی جرم نیست» کیانا جانم یادت هست به علی جان اعتراض کردی که و گفتی مامان باید پیش ما می‌ماند چون بابای ما پیش ما نیست.
کیانا جان نهمین سال زندگی‌ات را که شروع کرده ای. می‌دانم که رنج‌هایی فراتر از توان یک کودک متحمل شده‌ای. تو همیشه می‌گفتی ما یک خانباده (خانواده) هستیم و باید با هم زندگی کنیم. کیانا جانم دختران هم سن و سال تو همه این آرزو را دارند اما افسوس در این سرزمین و در سرزمین‌هایی مشابه ما این دختران خاکسترنشین عدالت‌اند که حتی از درک لذت بودن با پدر و مادر به هزار و یک بهانه محروم‌اند و چگونه می‌توان از حقوق بشر و حقوق کودک دم زد و بشر و کودک را فقط خود و فرزند خود دید و بس. آن شب که مهنا دختر حامد احمدی را پشت دیوارهای بلند و سخت و سرد زندان رجایی شهر به آغوش گرفتم و بی‌اختیار می‌گریستم حضورم و گریه‌ها و رفتارم آگاهانه بود. البته من کاری جز همدلی و همدردی با خواهران و برادران کرد سنی کشورم انجام ندادم.
مهنا همان دختر ۶ ساله کرد از شب تا صبح پلک بر هم ننهاد و به دیوار سنگی و بلند زندان چشم دوخت شاید پدر را حلق آویز نکنند و آن شب من به جای تو در کنار او ماندم و نتوانستم او را تنها در شب وحشت و انتظار تنها بگذارم. می‌دانستم تاوان آن اشک‌ها، این جدایی ها خواهد بود.
علی جان؛ پسرمن؛ ای آرام جانم؛ شنیدم گفته‌ای که من مادر شجایی دارم و به او افتخار می‌کنم. علی جانم؛ مفهوم شجاعت برای من آن چیز معمول و رایج در میان مردم نبوده است. اگر فکر می‌کنی که مامان نرگس از هیچ‌چیز نمی‌ترسد و پیش می‌رود اشتباه می‌کنی. من بارها و بارها از خیلی چیزها ترسیده‌ام. از از دست دادن شما، زندگی ام، جانم، ناموس و حیثیتم و بریدن و در راه ماندنم و یا به بیراهه رفتنم. اما گام‌هایی را در راه آنچه که باور و اعتقادم است، یعنی حقوق انسان‌ها، من را راست کرده و ایستاده‌ام، هر چند سخت و با رنج و درد.
علی جانم نمی‌دانم آنچه من هستم و دارم نامش شجاعت است یا ترس اما عزیزم این تمام توان و آنچه هست که دارم و هیچ ادعایی هم ندارم. اکنون که در حبس‌ام مطمئن‌ام که در راهی که برگزیده‌ام بسیار کوتاهی و قصور کرده‌ام و شرمنده مردم خویش هستم.
کیانا جان و علی جانم؛ دلم برایتان تنگ است اما مطمئن‌ام روزی نه چندان دور در سرزمین‌مان به عنوان یک خانباده (خانواده) در کنار هم خواهیم بود. امشب یک کیک خوشمزه بخرید و با بابا تقی ۹ شمع بر روی کیک بگذارید و با هم فوت کنید و عکسی از آن لحظه بگیرید که در دیداری که روزی خواهیم داشت به من نشان دهید.
روی ماهتان را می‌بوسم و به خدا می سپارمتان
با یک دنیا عشق
مامان نرگس
اوین

هفتادمین سالگرد فرقه دمکرات آذربایجان، اتابک فتح‌الله‌زاده

اتابک فتح‌الله‌زاده
حیات و دوام فرقه دمکرات آذربایجان از آغاز تا پایان غم‌انگیزش یکسره در دست دولت شوروی بود. پیشه‌وری و یاران او طی حکومت یک ساله فاقد استقلال، اندیشه و عمل بودند. نقشه راه و تصمیم‌ها از آن دولت شوروی بود. مسکو با شگرد خاص خود فقط برای حفظ ظاهر، مهربانانه میدان کوچکی در اختیار برادران کوچک می‌گذاشت تا به توپ‌بازی مشغول شوند
«ای کاش جعفر آقا بار سوم هم قبول نمی کرد. روس ها سرانجام از اعتقاد و اعتمادش به کشور شوروی سواستفاده کردند. او از کجا می دانست که عاقبت کار به کجا خواهد کشید.»
این حرف های معصومه خانم مصور رحمانی، همسر سید جعفر جواد زاده خلخالی( پیشه وری) است که با درد و رنج برای افسران نظامی حزب توده ایران در باکو بیان می کرد. خانم رحمانی در خانه خود در تهران شاهد رفت و آمد هئیت سه نفره فرستاده شوروی با پیشه وری بود که سرانجام سومین بار رضایت شوهرش را کسب کردند.
در آن ایام تمامی رهبران و کادرهای برجسته حزب کمونیست ایران (بجز سیروس آخوندزاده) در اردوگاه ها و زندان های مخوف استالینی زیر شکنجه جان سپرده بودند و دیگر در شوروی شخصیت درخور توجهی نمانده بود که به دستور استالین بازیگر نقش اول فرقه دمکرات آذربایجان شود.
ما هر قضاوت تاریخی نسبت به رضا شاه داشته باشیم، نمی توانیم منکر این باشیم که سرانجام پیشه وری ها و آوانسیان ها از زندان های رضا شاه زنده و سالم بیرون آمدند. استالین کارگردانی ماجرای شوم آذربایجان را به میر جعفر باقروف واگذار کرد و باقروف هم برای پیشبرد سناریوی خود بهتر از پیشه وری کسی را پیدا نکرد. پیشه وری پاک دامن و خوش باور، همانند تمامی کمونیست های آن دوران، بدون این که از سرشت و ماهیت حکومت شوروی و از سمت و سوی تغییرات ۲۵ ساله حکومت چنگیزی استالین شناخت درستی داشته باشد با شیفتگی و اعتماد کامل، ساده دلانه بازیگر سیاست های توسعه طلبانه ی حکومت شوروی شد.
تمامی اسناد و شواهد نشان می دهد طرح و پیدایش فرقه دمکرات آذربایجان، بدون این که روح پیشه وری و سران فرقه دمکرات خبر داشته باشد از پیش در اتحاد جماهیر شوروی ریخته شده بود. اساسا هدف استالین و دولت شوروی توسعه طلبی و آرزویش تجزیه آذربایجان و کردستان بود. بدین گونه بی تردید فرقه دمکرات آذربایجان یک جنبش قایم به ذات و مستقل نبود و همانند انقلاب مشروطیت و یا نهصت خیابانی از دل و افکار هم وطنان آذربایجانی ما سر برون نیاورده بود. انقلاب مشروطیت و نهصت خیابانی حرکت هایی اصیل ، آزادیخواهانه و استقلال طلبانه علیه دولت هایی بودند که با توسل به زور خواهان تحکیم حکومت استبدادی بودند، در صورتی که خمیر مایه فرقه دمکرات آذربایجان مضمون جدایی طلبی داشت و اساسا با انقلاب مشروطیت و جنبش خیابانی از بیخ و بن متفاوت بود.

اگر فرقه دمکرات آذربایجان در پی خودمختاری و حقوق دمکراتیک اقوام ایرانی در چهار چوب ایران بود، به چه سبب یک کشور واحد باید دو نخست وزیر، دو پارلمان ، دو هئیت دولت ، دو پول جداگانه ، دو ارتش مجزا داشته باشد؟ در حقیقت خود باختگی و عدم اصالت در حکومت فرقه دمکرات به حدی بود که لباس ارتش سرخ را با همان شکل و شمایل مورد استفاده قرار می داد ، حتی درجات نظامی قشون ملی فرقه دمکرات آذربایجان کپی درجات نظامی ارتش سرخ شوروی بود . آخر ستارخان ها و علی مسیو ها، شیخ محمد خیابانی ها، امیر خیزی ها کی از این بازی ها داشتند و به چه دلیلی باید قبول کرد که فرقه دمکرات آذربایجان ادامه دهنده انقلاب مشروطیت و نهصت خیابانی می باشد؟
پیش زمینه فکری طراحی ماجرای فرقه دمکرات از دورانی شکل گرفته بود که استالین و دولت شوروی در اواخر جنگ جهانی دوم، همین که پیروزی خود را نزدیک دیدند آنگاه برای توسعه طلبی دور برداشتند . هر کجا امکان پیدا کردند با گستاخی حاکمیت های ملی را در پوشش ایدئولوژی و سوسیالیسم زیر ضرب بردند. این سیاست دولت شوروی در عمل خطرناک تر از سیاست های روسیه تزاری بود. دولت شوروی درست همانند حکومت روسیه تزاری وسوسه ی کشور گشایی داشت. استالین گرجی بود ولی از هر روسی، روس تر بود. استالین پس از طرح و نقشه ، اقدامات عملی را به باقرف واگذار کرد تا سیاست او را در آذربابجان پیاده کند. البته با گذشت زمان نقشه استالین از سر اجبار و فشار آمریکا و انگلیس عوض شد. اولویت و استراتژی استالین حفظ اروپای شرقی بود. از این رو سرانجام در اثر تناسب قوای جهانی میان منافع دو بلوک جهانی، به کسب امتیاز نفت شمال بسنده کرد. ولی آن نیز در سایه سیاستمداری تحسین بر انگیز احمد قوام ناکام ماند.
در چار چوب این طرح و نقشه استالین، باقروف با فرمانبری بی چون و چرا از استالین، همزمان به دنبال رویا و جاه طلبی های خود نیز بود. او به خود لقب «پدر آذربایجان واحد» داد. جالب اینجاست پیشه وری هم در نامه هایش باقروف را پدر آذربایجان واحد خطاب می کرد. باقروف فکر می کرد با ضمیمه کردن آذربایجان و کردستان، جمهوری آذربایجان شوروی هم تراز با جمهوری اوکراین خواهد بود و به زعم خود فکر می کرد می تواند از این نمد کلاهی برای خود بسازد. باقروف دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی، دوست بریای خون آشام بود. او که دمار از روزگار روشنفکران ، نویسندگان، انسان های فرهیخته و مستقل آذربایجان شوروی را در آورده بود در این برهه از زمان به ناسیونالیزم آذربایجانی متوسل شد و در اغلب سخنرانی های خود برای کادرهای اعزامی به ایران «از رگ و خون آذربایجانی، غیرت آذربایجانی، کمک به برادران آذربایجانی» دم می زد. البته به سبب پیوند زبانی و فرهنگی سخنانش بی تاثیر هم نبود.

در رابطه با برنامه و اساسنامه فرقه دمکرات ، سرگرد ابراهیم نوروزف، افسر اطلاعاتی «در کتاب راز های سر به مهر» می گوید:« باقروف ، من و نصرت را به دفترش فرا خواند و گفت« شما به همراه یک نفر از کمیساریای امنیت دولتی، امانت تحویل گرفته را در تبریز به ژنرال آتا کیشی اف تحویل دهید . سپس شرح می دهد « من مطمئن شدم که محتوای چمدان امانتی، اساسنامه فرقه دمکرات بود.»
اظهارت زنده یاد عنایت رضا در این مورد شنیدنی است : اساسنامه و برنامه در شوروی تدوین شد. متن اول به زبان روسی بود. استالین تغییراتی در متن برنامه داد و سپس متن اصلاح شده را برای باقروف فرستاد.

عنایت رضا در رادیو باکو کار می کرد . دو تا از همکارانش به نام های فاضل بابایف و بانو مینا پاشازاده در دوره فضای باز سیاسی خروشچف به عنایت رضا می گویند: « چون متن مورد توافق استالین به ترکی قفقازی ترجمه شده بود و این متن برای اهالی آذربایجان ایران چندان قابل مفهوم و روشن نبود ما دو نفر مامور شدیم این متن را به ترکی قابل فهم برای مردم آذربایجان ایران ترجمه کنیم».
اما چرا نام فرقه دمکرات انتخاب شد؟ در پاسخ به این پرسش باید به یاد آورد که «حزب دمکرات عامیون» نام نکویی از خود در اذهان مردم ایران به جا گذاشته بود. این حزب در مقابل قلدری روسیه تزاری و سپس در جنگ جهانی اول از استقلال ایران در برابر انگلیس قد علم کرد. افزون بر این، این حزب به نوعی برنامه ی سوسیال دمکراتیک داشت . سران این حزب در تدوین قانون اساسی مشروطه سلطنتی ایران و بخصوص در مجلس دوم شورای ملی ایران نقش سازنده و مثبتی داشتند. زنده یاد شیخ محمد خیابانی در تبزیز یکی از رهبران این حزب بود. دولت شوروی آگاهانه از نام نیکوی حزب دمکرات سواستفاده کرد و برای عوام فریبی جریان خود ساخته را«فرقه دمکرات» نام گذاری کرد . البته این دستبرد اسمی اولین بار توسط مساوات چی ها انجام گرفت و آنان نام منطقه ی " آران" را آذربایجان نامیدند.
باری، دولت شوروی پس از فراهم کردن اسباب و مقدمات، به دنبال شخصی بود که برای حفظ ظاهر در راس فرقه دمکرات قرار بدهد. ایرج اسکندری در خاطرات خود می گوید: «روس ها قبل از پیشه وری به ابوالقاسم موسوی تبریزی مراجعه کرده بودند. او از کمونیست های قدیمی بود و با ارتش یازدهم بلشویک ها به فرماندهی کیرف وارد باکو می شوند و مقاومت حکومت نو بنیاد ملی مساوات چی ها را در هم می کوبند.» به هر دلیل موسوی این مسولیت را قبول نمی کند. وقتی پیشه وری به دعوت باقروف مخفیانه به باکو رفت او با خوشحالی سراغ دوستان خود را که اغلب از رهبران و کادرهای درجه اول حزب کمونیست ایران بودند، می گیرد. آقایف کجاست و چه کار می کند ؟ جواب شنید هیس، سطان زاده کجاست؟ هیس، کامران آقا زاده کجاست؟ جواب شنید رفیق پیشه وری مسئولیت شما خیلی مهم است بهتر است فعلا این مسایل را دنبال نکنید. او خبر نداشت که اغلب دوستان او در اردوگاه ها و زندان های پدر بزرگوار خلق های جهان به اتهام جاسوسی و یا دشمنان خلق جان باخته اند. اگر می دانست چه جنایتی علیه دوستان و مردم شوروی انجام گرفته است شاید به جان رضا شاه دعا می کرد و شاید هم از خود می پرسید چرا کمونیست های ایرانی در سرزمین لنین نابود شدند ولی ما فرستادگان کمینترن در زندان رضا شاه زنده و سالم ماندیم و سرانجام پس از شهریور ۱۳۲۰ آزاد شدیم. سوال اینجاست وقتی پیشه وری به عنوان صدر فرقه، از راه اندازی جریان فرقه دمکرات توسط دولت شوروی این همه بی خبر بود با چه منطق عقلی باید قبول کرد نهال و ایده اصلی فرقه دمکرات به ابتکار آذربایجان های آزادیخواه کاشته شد؟
نگاه کمونیست ها در شیوه کشور داری به سوی تمرکزگرایی بود. شعار محبوب و استراتژیک آنان « کارگران جهان متحد شوید» بود. اصولا اهمیت مرزهای ملی به نوعی در سایه قرار می گرفت وعلاوه بر این رغبتی به پراکندگی و جدایی و تجزیه نشان نمی دادند. لنین گرچه حق جدایی ملل تحت ستم در ترکیب دولت تزاری را در حرف قبول می کرد، ولی در نهایت او حق جدایی را با زور و سرکوب در درون انقلاب سوسیالیستی جا داد. لنین فکر می کرد این کار در نهایت به نفع پرولتاریای جهانی و خلق های ستم دیده است به همین دلیل حکومت های نو بنیاد ملی آسیای میانه و قفقاز را با سرکوب ضمیمه حکومت شوراها کرد و تازه کلی هم منت به سرشان گذاشت که بلی ما خلق های ستم دیده را به شاهراه ترقی و رفاه و عدالت هدایت می کنیم.
پس از دو دهه وقتی استالین و دولت شوروی احساس کردند که در جنگ جهانی دوم پیروز خواهند شد آنگاه سیاست توسعه طلبانه خود را همچون تزارها به خارج از مرزهای کشورش آغاز کردند. پس از جنگ جهانی دوم، کمونیست های اروپایی برای ارتش سرخ سنگ فرش پهن می کردند وهرگز فکر نمی کردند حزب کمونیست شوروی حق حاکمیت ملی شان را پایمال خواهد کرد. با چنین دیدگاهی برای پیشه وری و رهبران حزب توده ایران هم باور نکردنی بود که سوسیالیسم شوروی، مظهر صلح و آزادی ، با آن همه سرزمین پهناور چشم طمع به یک وجب خاک ایران داشته باشد و برای پیش برد این سناریوی ننگین و پلید، آنان را آلت دست کرده از اعتمادشان سواستفاده کند. بی سبب نیست که پیشه وری کمونیست در دفاع از یکپارچگی و وحدت ایران در روزنامه آژیر بر علیه سید ضیا الدین طباطبایی می نویسد:« ایران باید یک دولت ملی و مستقل به تمام معنا داشته باشد. تمام افراد ملت زیر یک بیرق و یک قانون تمرکز یابند. هر کسی خلاف این رفتار بکند خائن است.» و در ادامه می نویسد:«مردان شرافتمند از بالای سر کشور خود با بیگانگان رابطه و به تضیف کشور خود اقدام نمی کنند.» و در جای دیگر مقاله می گوید:« ارتجاع بین الملل از وحدت ایران خوشش نمی آید و سعی می کند در پیکر ایران دولت های کوچک تر به وجود بیاورد.»
پیشه وری پیش از انقلاب اکتبر با روزنامه «آذربایجان جز لاینفک ایران» ارگان حزب دمکرات ایران، مرتبط به نهضت خیابانی ، شعبه باکو کار مطبوعاتی می کرد. حال سوال اینجاست پس چه شد که پیشه وری در عمل از تمامیت ارضی ایران به سمت و سوی تجزیه ایران گرایش پیدا کرد؟ او در واپسین روزهای حکومتش فکر می کرد دولت شوروی محکم پشت سرش ایستاده است و با خوش خیالی می نوشت:« اگر کار بدین منوال پیش رود، ما چاره ای نداریم که تماما از تهران جدا شده و دولتی مستقل تشکیل دهیم.» افزون بر این برای اعضای فرقه شعار « اولمک وار، دونمک یوخدور» (مرگ هست، باز گشت نیست ) را سر می داد.

البته اشتباه بزرگی خواهد بود اگر به سبب این حرکات سیاسی، پیشه وری ها، جهان شاهلو ها، قیامی ها و صدها شرافتمند فرقه ای، آنان را نوکر و جاسوس دانست. به باور من ایمان به ایدئولوژی کمونیستی ، اعتماد و شیفتگی به شوروی، اساسی ترین خطای پیشه وری ها بود. افزون بر این عوامل دیگر نیز در این ماجرا دخیل بودند. ناگفته نماند این خطای معرفتی، نه تنها گریبان کمونیست های ایران، بلکه یک نکبت جهانی برای جنبش جهانی کمونیستی بود. کمونیست های اروپای شرقی با تمام صداقت و سادگی جاده را برای دولت شوروی صاف و هموار کردند. فاشیست هیتلری کشور فرانسه را اشغال کرده بود اما کمونیست های فرانسه به سبب این که موافقت نامه صلح بین فاشیسم هیتلری و (دژ پرولتاری جهان) شوروی بسته شده بود نظاره گر اشغال کشورشان بودند، و ساده لوحانه به زعم خود بدین شکل همبستگی خود را با شوروی نشان می دادند. این رفتار حزب کمونیست فرانسه همانند تمام کمونیست های جهان تکیه بر این نظریه کمونیستی داشت که کشور شوروی مرکز پرولتاریای جهان ، نماد صلح و سوسیالیسم است و مصالح سوسیالیسم جهانی (بخوان شوروی) بر منافع ملی اولویت دارد.

نقش مردم در شکل دهی فرقه دمکرات آذربایجان
پیش از وارد شدن به این موضوع، اندک توضیحی لازم است که چگونه حکومت آمرانه و استبدادی رضا شاه بستر مناسبی برای سو استفاده حکومت شوروی ایجاد کرد. با ورود متفقین رضا شاه چاره ای جز کناره گیری نداشت. اتفاقا در آن زمان مردم از برکناری رضا شاه توسط متفقین خوشنود هم شدند. ارتش سرخ در شمال ایران و بخصوص در آذربایجان جولان می داد . گرچه مردم آذربایجان نقش شایسته ای در انقلاب مشروطیت داشتتند اما همین مردم بر اثر سیاست های نادرست حکومت رضا شاه با تبعیض اقتصادی و اجتماعی جدیدی مواجه شدند. افزون بر این برای اولین بار در تاریخ ایران، زبان مردم آذربایجان رسما مورد تمسخر و توهین جاهلانه قرارمی گرفت . در واقع ناسیونالیسم جدید ایران در دوره رضا شاه وجود اقوام ایرانی را نفی می کرد و با موضع گیرهای ضد ترک و ضد عرب شهروندان ایرانی را تحقیر می کرد. مردم احساس می کردند که آذربایجان در دوره رضا شاه نسبت به دوره مشروطیت به لحاظ اقتصادی ، رشد و ترقی ، داد و ستد و آبادانی در جا می زند. در چنین اوضاع و احوالی آه دهقانان بی پناه و بی حقوق از دست مالکان جبار و ژاندامرهای بی مروت به آسمان ها می رسید. باید اضافه کرد که گرچه اقدامات مثبت رضا شاه در زمینه های مدرنیزه کردن کشور انکار نا کردنی است، اما رفتار، خلق و خوی مستبدانه و حکومت آمرانه او به سهم خود بستری برای تجزیه فراهم نمود. در واقع تجزیه ایران در بطن حکومت های استبدادی رشد و بارور می گردد و از طرف دیگر استبداد زمینه و بستری ویران گر برای دخالت قدرت های خارجی فراهم می کند. برای عبرت کافی است به عراق و سوریه نگریست.
با ورود ارتش سرخ و بر کناری رضا شاه ، ترس شدید مردم فرو ریخت و زمینه بروز حس ناخشنودی و انتقام برای مردم ناراضی فراهم گشت. در چنین فضایی به فرمان استالین، باقروف با سازماندهی دقیق حزب کمونیست آذربایجان شوروی هر آن چه در توان داشتند، به اعزام صدها کادر امنیتی، حزبی، مطبوعاتی و گروه های موسیقی و تئاتر به آذربایجان مبادرت کردند. این عوامل و کارگزاران با هدف توسعه طلبانه دولت شوروی، با تردستی از احساسات قومی و فرهنگی و زبان ترکی بهره برداری کردند و با تبلیغ و تحریک خود را نجات بخش برادران هم زبان خود وانمود کردند.
افزون بر اقدامات، نباید از نقش قابل ملاحظه مهاجرینی که در سال ۱۹۳۸ از شوروی به ایران اخراج شدند غافل ماند. در این که چرا این ایرانیان از شوروی اخراج گشتند، کوتاه می توان گفت که در سال ۱۹۳۰ در شوروی این مسئله طرح شد که با اموال اتباع خارجی چه باید کرد. دولت شوروی بنا به ملاحظاتی نمی خواست اموال اتباع خارجی ساکن شوروی را مصادره کند و عملا اتباع خارجی یک نوع مصونیت مالی داشتند. آخر سر دولت شوروی به اتباع خارجی پیشنهاد کرد یا به کشورخود باز گردند و یا تابعیت شوروی را بپذیرید . با تشویق دولت شوروی تقریبا دو سوم اتباع ایرانی تبعه کشور شوراها شدند . این ایرانی های بی خبر تا به خود آیند پس از چندی دولت شوروی اموالشان را مصادره کرد. اکثریت این ایرانیان از جمله بهایی ها، در سال های سیاه استالینی با اتهامات بی اساس دستگیر و در زندان ها و اردوگاه ها جانشان را از دست دادند. تاریخ این ایرانیان بسیار غم بار و نا نوشته است.
بخشی از ایرانیان تابعیت شوروی را قبول نکردند. دولت شوروی در کوتاه زمان ظاهرا به آنان مهلت داد که اموال خود را فروخته و به ایران بازگردند. با این حساب چندین هزار ایرانی به کشور بازگشتند. البته در ایران به اشتباه آنان را مهاجر نامگذاری کردند. باری فرزندان این مهاجران که اغلب در شوروی متولد شده و در آنجا به مهد کودک رفته و یا در مدارس درس خوانده بودند خود را متعلق به شوروی می دانستند. آنان به هنگام برگشت به ایران خاطره تلخی داشتند و از دست شهربانی و ژاندامری رنج های بسیار کشیدند و اغلب با فقر و فلاکت دست به گریبان شدند و از این که پدرانشان آنان را به ایران آورده بودند ناراضی و خشمگین بودند. به هنگامی که کادرهای امنیتی و تبلغاتی باقروف به آذربایجان ایران گسیل شدند اغلب این مهاجرین طعمه ی راحتی برای ماموران امنیتی آذربایجان شوروی بودند و بر اثر نا آگاهی تمام و کمال، آلت دست ماموران آذربایجان شوروی می شدند، به طوری که حتی برای رهبران فرقه دمکرات هم تره خورد نمی کردند. البته این رفتار سیاسی برای مهاجرانی که تجربه لازم از دوران استالینی داشتند صدق نمی کند آنان نه تنها به ماموران شوروی بلکه به فرقه دمکرات و حزب توده تمایلی هم نشان ندادند.
دستگاه امنیتی شوروی در تاریخ ۷۰ ساله خود، به هنگام شکست ها و یا عقب نشینی مخالفان و یا در هر فرصتی با سازماندهی دقیق، عوامل خود را در بین آنان جا می داد تا در روز مبادا برای جاسوسی و یا به عنوان ستون پنجم از آنان استفاده کند. با همین روش دولت شوروی در سال ۱۹۳۸ به هنگامی که ایرانیان به کشور خود باز گشتند، عوامل خود را در بین آنان جا دادند و به ایران فرستادند. این یک روش جا افتاده برای دستگاه امنیتی شوروی بود که در هر فرصتی با بسیاری از مردم دیگر کشورها به کار بسته بود. افرادی از این شبکه جاسوسی که با مهاجران به ایران آمده بودند قبل از سال های ۱۳۲۰ به کارهای عادی مشغول بودند. پس ازورود قوای شوروی، همین افراد لباس ارتش شوروی به تن کردند. یکی از شناخته شده ترین این عناصر نفوذی همان غلام یحیی بود که به شبکه جاسوسی باکو وصل بود. او قبل از ۲۱ آذر ۱۳۲۴ تحت حمایت و هدایت دستگاه امنیتی شوروی پنهانی اسلحه دریافت می کرد و دهقانان جان به لب رسیده را در جهت امیال دولت شوروی با نقشه و هدف مسلح می کرد. این افراد با حضور ارتش سرخ یکه تازی می کردند ولی دست نیروهای انتظامی و ژاندامری عملا بسته بود.

با این همه به هنگامی که فرقه دمکرات اعلام موجودیت کرد، اکثریت مردم بی طرف بودند. نه تنها واکنش چشمگیری علیه فرقه شکل نگرفت بلکه بخشی از مردم به پشتیبانی از برنامه فرقه دمکرات برخاستند. گفتنی است که دلیل این امر در وهله اول نارضایتی مردم از دوران رضا شاه بود. دوم این که به هر حال برنامه و شعار های فرقه دمکرات برای مردم جاذبه داشت. مردم آذربایجان از اهداف تجزیه طلبانه دولت شوروی بی خبر بودند. شعارهای فرقه دمکرات در ظاهر امر با اندکی تغییرات در واقع همان شعار های حزب توده و انقلاب مشروطیت بود. یکی از خواست های دمکراتیک مشروطه خواهان آذربایجان برقراری انجمن های ایالتی و ولایتی در چهارچوب ایران بود. باید دانست که قبل از فرقه دمکرات این گونه شعار ها توسط حزب توده و مشروطه خواهان طرح شده بود و در واقع فرقه دمکرات ابداع خاصی نکرده بود . فرق اساسی مشروطه خواهان و نهصت خیابانی با فرقه دمکرات در این بود که ستارخان ها و خیابانی ها علیه استبداد مرکزی و حامیان خارجی شان، یعنی انگلیس و روسیه تزاری به مبارزه برخاستند، اما فرقه ساخته و پرداخته دولت شوروی و استالین بود. با چه انصافی می توان ستار خان را با پیشه وری مقایسه کرد؟ به هنگامی که تنها کانون دفاع از آزادی و مشروطیت در محله ی امیر خیز تبریز در محاصره قوای استبدای بود و نفس ها در سینه حبس شده بود، کنسول روس از ستارخان می خواهد که برای حفظ جان خود تابعیت روسیه تزاری را بپذیرد. ستار خان به کنسول می گوید: «من نه تنها برای حفظ جان خود به زیر بیرق روسیه پناه نمی برم، بلکه می خواهم هفت دولت زیر بیرق ایران باشند.» شما این برخورد را در روزهای پایانی فرقه دمکرات با پیشه وری مقایسه کنید که غافل از همه جا ، همچنان در مقابل دولت مرکزی رجز خوانی می کرد، اما با یک تشر سرهنگ قلی یف( آن کس که ترا آورد به تو می گوید برو) بر خلاف میل خود مجبور شد که تحت نظر ماموران امنیتی شوروی کشورش را ترک کند. سوم این که حضور ارتش سرخ دست و پای مالکان بی رحم و ژاندارم های ظالم را بسته بود و همین امر به دهقانان جان به لب رسیده جسارت بیشتری می داد. بخشی از مالکان برای حفظ موقعیت و املاک خود به ظاهر برای فرقه دمکرات آذربایجان شیرین کاری می کردند اما مالکانی هم بودند با اعتقاد به فرقه دمکرات پیوسته بودند. بدنه اصلی فدائیان مسلح وابسته به فرقه دمکرات از دهقانان بود که با انگیزه طبقاتی در این راه قدم گذاشته بودند.

اما پس ازگذشت هشت - نه ماه مردم تبریز و شهرستان ها آرام آرام از فرقه دمکرات روی گردان شدند. شک و تردید به ماهیت فرقه دمکرات رو به فزونی بود. خود سری های مهاجرین و دست درازی به اموال مردم و رابطه یک طرفه با عمال شوروی از چشم مردم پنهان نبود . نه تنها مردم ، بلکه کادرهای صادق فرقه دمکرات هم از دست این مهاجران بشدت ناراضی بودند چون آنان به دولت و تشکیلات فرقه پاسخ گو نبودند و دستورها را از عمال شوروی می گرفتند. دکتر جهان شاهلو معاون پیشه وری می گوید: «روزی غلام یحیی از زنجان به تبریز آمد. پیشه وری از او پرسید: ۲۵۰۰۰۰ گوسفندی که از دشمنان خلق مصادره کردند را چرا نمی فروشید و پولش را روانه وزارت دارائی نمی کنید؟ غلام یحیی به دروغ جواب داد : گوسفندان را فدائیان سربریدند و خوردند.» آقای پیشه وری نگاهی به من کرد و چیزی نگفت. پس از رفتن غلام یحیی به من گفت اکنون دیدی که او چگونه حساب پس می دهد او می گوید ۲۵۰۰۰۰ گوسفند را دویست فدائی خوردند. البته آقایان پیشه وری و جهان شاهلو می دانستند که احشام و اموال مردم سازمان یافته به آذربایجان شوروی منتقل می شود. دکتر جهان شاهلو می گوید این مسئله به حدی رسیده بود که روزی در یکی از دیدارها قوام السلطنه به غارت و انتقال چهارپایان به شوروی اشاره کرد به پیشه وری و به من گفت :« بالاخره این مردم از هموطنان شما هستنند».

سرانجام هنگامی که فرقه دمکرات در حال فروپاشی بود قبل از ورود ارتش و قوای نظامی به آذربایجان، همین مهاجران بی خبر اولین قربانیان دولت شوروی بودند که متاسفانه بدست مردم کوچه و بازار به وحشیانه ترین شکل کشته می شدند حتا به زنان و کودکان آنان نیز رحم نمی شد.
حال اگر به اصل مطلب بازگردیم تمام داده ها نشان می دهد محال بود که فرقه دمکرات تنها با ابتکار پیشه وری و چند نفر، در عرض سه ماه قادر به برقراری حکومت ملی شوند. در آن زمان حزب توده ۴۰ هزار عضو در آذربایجان داشت. حزب توده به شوروی اعتقاد و اعتماد تمام داشت و دولت شوروی از اتوریته معنوی خود بهره برداری می کرد. با این همه، حزب توده با ناراحتی به خواست دولت شوروی که پایه گذار فرقه دمکرات بود تمکین کرد. روشن است بدون دخالت دولت شوروی محال بود که فرقه دمکرات در مقابل حزب توده عرض اندام کند . افزون بر این در همان ایام ارتش سرخ از پیشروی ستون نظامی ارتش ایران به آذربایجان در شریف آباد قزوین جلوگیری کرد. روشن است که بدون حضور ارتش سرخ ممکن نبود فرقه دمکرات، لشکر تبریز و اورمیه را خلع سلاح کند. در این ایام کار به جایی کشید که ارتش سرخ خلیل ملکی ، جودت و امیرخیزی را که هر سه تبریزی و از رهبران حزب توده بودند از تبریز اخراج کرد.

متاسفانه هنوز هم بخشی از هموطنان آذربایجانی من بر این باورند که فرقه دمکرات علیرغم حمایت دولت شوروی یک جریان قائم به ذات و محصول اراده واتحاد روشنفکران آذربایجان و مردمش بود و فکر می کنند مردم و روشنفکران در تشکیل فرقه دست داشتند. گرچه تلاش دکتر جمیل حسنلی نویسنده کتاب «فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان» در انتشار دادن اسناد وقایع آذربایجان ، از آرشیوهای جمهوری روسیه و آذربایجان به سبب روشن کردن حقایق تاریخی قابل تقدیر است اما موضع سیاسی ایشان که گویا فارغ از حمایت خارجی، تشکیل فرقه دمکرات به اراده مردم آذربایجان بوده است، پایه و اساسی ندارد. گفتار ایشان بدون فاکت و دلیل بر خلاف اسنادی است که خود از آرشیوهای روسیه و آذربایجان منتشر کرده است. از دید جمیل حسنلی دستور استالین در تشکیل فرقه دمکرات جنبه حمایتی داشت. به باور او قبل از صدور دستور همه برنامه ها و طرح ها در تبریز توسط فرقه روی میز بود .او بر این نظر است که مردم آذربایجان و فرقه دمکرات آگاه بودند که بدون کمک روس ها ممکن نیست به اهداف خود رسید.
این دید دکتر جمیل حسنلی مرا به یاد سیستم شناخته شده کرملین می اندازد. و آن این که کارگران و زحمتکشان مجارستان، چکسلواکی، افغانستان، این و یا آن کشور فلاکت زده برای سرکوب ضد انقلاب وابسته به امپریالیسم، از دژ پرولتاریای جهان یعنی دولت شوروی درخواست کمک کردند . ولی در واقع دولت شوروی خود این درخواست ها را مهندسی می کرد و سپس خودش از زمین و هوا برای سرکوب "ضد انقلاب" لشکر کشی می کرد و سرانجام رهبران سرسپرده، دگم و گوش به فرمان را بر سر کار می گمارد.
جان کلام این که حیات و دوام فرقه دمکرات آذربایجان از آغاز تا پایان غم انگیزش یکسره در دست دولت شوروی بود. پیشه وری و یاران او طی حکومت یک ساله فاقد استقلال، اندیشه و عمل بودند. نقشه راه و تصمیم ها از آن دولت شوروی بود. مسکو با شگرد خاص خود ، فقط برای حفظ ظاهر، مهربانانه میدان کوچکی در اختیار برادران کوچک می گذاشت تا به توپ بازی مشغول شوند. فاجعه در این بود که برادر بزرگ در شرایط بده و بستان با غرب به جای توپ همین برادران کوچک را شوت می کرد. و پس از آن با قیافه حق به جانب به پیروان خود می گفت: برای کمونیست ها حفظ دژ پرولتاریای جهان اوجب واجبات است. با همین نگاه بود که پیشه وری و یاران بی خبر از همه جا، فکر می کردند این بار با کمک حزب کمونیست شوروی زحمت کشان آذربایجان را نجات خواهند داد. غافل از این که تمام اعمال و افکار پیشه وری و یارانش در همان حکومت یک ساله زیر نظر دولت شوروی و ماموران امنیتی بود . با این حساب وقتی سران و روشنفکران فرقه چنین وضعیت و افکاری داشتند، دیگر مردم آذربایجان در آن دوره زمانی چه نقش وعمقی در پیدایش و اصالت فرقه دمکرات می توانست داشته باشد؟ درست است حساب غلام یحیی ها که فقط مجری دستورات دستگاه امنیتی شوروی بودند با پیشه وری ها جداست ، اما حقیقت این است که دولت شوروی از تعلقات ایده ئولوژیک و اعتماد او سواستفاده کرد.
پس از بر کناری رضا شاه نارضایتی نه تنها در آذربایجان، بلکه در کل ایران بالا گرفت . آذربایجانی ها و کردها به سبب ویژگی های فرهنگی، زبانی و قومی خواسته ها و نیازهای ویژه خود را داشتند . این خواست ها دمکراتیک و به لحاظ انسانی قابل درک است . اکثریت مردم آذربایجان و کردستان در چهارچوب ایران خواستار اصلاحات بودند نه جدایی از ایران. اما حضور پر رنگ ارتش سرخ در آذربایجان و سرازیرشدن کادر های وسیع امنیتی، مطبوعاتی، تبلیغاتی ، با سازماندهی" پدر آذربایجان واحد" یعنی میر جعفر باقروف ، با طرح و جا انداختن "فارس و ترک" کار خود را پیش می بردند. تجزیه طلبان از شیوه حکومتداری رضا شاه که با جهالت وجود اقوام ایرانی را انکار و حقوق شان را نادیده می گرفت ، با زیرکی بهره برداری کردند.
یکی از بد آموزی ها و الگو برداری های حزب توده ایران این است که در حوزه نظری برای اولین بار مفاهیم لنینی همچون «ایران کشور کثیرالمله» و یا «حق تعیین سرنوشت» و «ملت سلطه گر و سلطه پذیر» را کور کورانه وارد ادبیات سیاسی ایران کرد. این کپی برداری در واقع آب به آسیاب شوروی ریخت. متاسفانه هنوز هم که هنوز است بدون توجه به تاریخ ایران، این نگاه پایه نظری بخشی از روشنفکران و فعالان سیاسی قوم گرا را تشکیل می دهد.
بخش چشمگیری از بازیگران آن دوران یعنی رهبری و اعضای فرقه دمکرات، پس از فروپاشی فرقه دمکرات، در خاک سوسیالیسم واقعا موجود، متوجه این واقعیت دردناک شدند که آنها قربانی و آلت دست دولت شوروی بوده اند بالاتر از آن، فرقه دمکرات را جریانی ضد ملی می خواندند. این نگون بختان به سبب انتقاد از دولت شوروی، رنج و جفای باور نکردنی به جان خریدند و انسان های شریفی از آنان در اردوگاه ها و زندان های استالینی جان باختند. گفتنی است دولت شوروی و بخصوص حزب کمونیست آذربایجان شوروی تا زمان فروپاشی کشور شوروی حامی سرسخت فرقه دمکرات و رهبران دست نشانده اش بود. اما با وجود حمایت های همه جانبه دولت آذربایجان شوروی، اکثریت اعضای فرقه دمکرات، نهان و آشکار بر علیه غلام یحیی های دست نشان دهنده به مبارزه برخاستند و برای این مبارزه تاوان سختی پرداختند.
سرانجام این که امروز چه درسی می توان از جریان فرقه دمکرات آذربایجان گرفت که بار دگر به شکل دیگر گرفتار خطاهای ویرانگر نشد. وجود اقوام ایرانی در فلات ایران همچون رنگین کمان زیباست. اما این زیبایی پاسخ شایسته ای می طلبد. اما سوال اینجاست آیا خانواده های فکری و سیاسی ایران، راه حل درست و عاقلانه ای برای حفظ تمامیت ارضی ایران دارند؟ آیا بی توجهی به حقوق اقوام ایرانی، در این شرایط آشفته خاورمیانه، بهانه ای مناسب به دست سو استفاده گران نمی دهد؟ آیا دولت اسرائیل و دیگر کشورها از ایرانی چند پاره و بی رمق، همچون عراق و سوریه خوشحال نخواهند شد؟ آیا فدرالیسم به مثابه شیوه دولت مداری برای ایران راه حل مناسبی است؟ آیا فدرالیسم، مردم و کشور را از چاله به چاه هدایت نخواهد کرد؟ آیا بهتر نیست که از کلی گویی ها و کپی بردارهای بی خاصیت و بی ربط پرهیز نمایم و اندکی از منور فکران انقلاب مشروطیت بیاموزیم؟
و به یاد بیاوریم که آنان یک قرن پیش در آن تاریکی ها، خواستار دولتی غیر متمرکز و برای اقوام ایرانی خواهان انجمن های ایالتی و ولایتی بودند.
ـــــــــــــــــــ

استالین و چپ‌های ایرانی در گفت‌وگو با انور خامه‌ای: استالین مُرد، استالینیسم نمُرده بود

عکس‌: امید ایران‌مهر
استالین و چپ‌های ایرانی در گفت‌وگو با انور خامه‌ای: استالین مُرد، استالینیسم نمُرده بود
امید ایران‌مهر
تاریخ ایرانی: در ۹۶ سالگی ابایی ندارد از اینکه بگوید روزگاری به اشتباه استالین و شوروی را تقدیس می‌کرده و جز آن‌ها تجسمی از سوسیالیسم نداشته است. دورانی که «دنیا»ی ارانی و صدای مسکو قبلۀ آمالشان بود و آنقدر شیفتۀ شوروی بودند که وقتی در ماجرای انشعاب از حزب توده در دی‌ماه ۱۳۲۶، رادیو صدای مسکو علیه انشعابیون موضع گرفت باز هم نه به نادرستی مسیر شوروی استالینی که به دادن اطلاعات غلط از سوی حزب توده شک کردند و دست به قلم شدند تا در نامه‌ای به رهبری حزب کمونیست شوروی در برابر «اتهامات ناجوانمردانه توده‌ به خدمتگزاران کمونیسم جهانی» از خود رفع اتهام و اعاده حیثیت کنند. انور خامه‌ای نویسنده و روزنامه‌نگار، یکی از اعضای گروه ۵۳ نفر بود. گروهی چپ‌گرا که نخستین زندانیان سیاسی دوران استبداد رضاشاهی به حساب می‌آمدند و بسیاریشان بعد‌ها از بنیانگذاران حزب توده ایران شدند؛ حزبی که پس از مرگ ژوزف استالین، رهبر اتحاد جماهیر شوروی در میدان فوزیه تهران برای او مجلس ختم بزرگی تدارک دیدند. خامه‌ای معتقد است باور آن‌ها به شوروی، ایمانی بود که یک شبه نمی‌توانست از بین برود اما به تدریج ویران شد. او درباره مواضع تقی ارانی، رهبر فکری جریان متبوعش او را مخالف استالین می‌داند اما مخالفی که تفاوت دیدگاهش را جار نمی‌زد. خود انور خامه‌ای اما هنگامی که به ماهیت استالینیسم پی برد، کتابی به زبان فرانسه نوشت با عنوان «تجدیدنظرطلبی از مارکس تا مائو» که بار‌ها تجدید چاپ شد. کتابی که بعد‌ها هم در ایران توسط خود او ترجمه و راهی بازار نشر شد. گفت‌وگوی «تاریخ ایرانی» با انور خامه‌ای از مراسم ختم استالین در میدان فوزیه آغاز شد؛ مراسمی که او عمده شرکت‌کنندگان آن را «توده‌ای‌های خشک» می‌داند و با این حال خودش از جمله افرادی است که به آنجا رفته بود تا بداند چه خبر است.

***

بعد از مرگ استالین حزب توده میتینگ بزرگی برای بزرگداشت او در میدان فوزیه تهران برپا کرد. شما هم آنجا بودید؟

به عنوان تماشاچی. فوت استالین بعد از انشعاب ما بود. ما آن زمان تقریبا ۴، ۵ سالی بود که انشعاب کرده بودیم. من و مرحوم خلیل ملکی و انشعابیون، کارمان از کار حزب توده جدا شده بود و با اعضای حزب کارمان به زد و خورد هم کشیده بود. همین‌طور نسبت به شوروی؛ ما در نوشته‌هایمان در حقیقت شوروی را افشا کرده بودیم. همین هم باعث شده بود که حزب توده ما را ضد شوروی و ضد کمونیسم خطاب کند. مساله استالین معلوم بود. او واقعا آدم ناجوری بود. نه با آموزه‌های مارکس جور درمی‌آمد نه با لنین نه با تروتسکی و نه با هیچ کمونیست دیگر... یک آدم خودخواه و دیکتاتورمنش بود. او یک تزارین بود. یک تزاریست. شیوه حکومتش مشابه حکومت تزار‌ها در روسیه بود. مخالفان خودش را در بد‌ترین شرایط زندانی می‌کرد، از بین می‌برد و در عین حال بادی به غبغب می‌انداخت که من اِله کردم، بـِله کردم. با این حال من نمی‌دانم چرا وقتی مُرد جمع زیادی به مراسمش رفتند. البته بیشترشان توده‌ای‌های خشک مقدس بودند. توده‌ای‌های باقی مانده از دوران قدیم بودند. مسالۀ مهمی نبود جمع شدن برای مُردن استالین اما خب خود من هم رفتم برای اینکه ببینم چه خبر است.


وقتی آن مراسم برگزار شد خاطرتان هست چه کسانی سخنرانی کردند یا چگونه برگزار شد؟

فکر نمی‌کنم سخنران خاصی داشت. از طرف شوروی که فکر می‌کنم عملا کسی در مراسم حاضر نشد و سخنرانی نکرد. آنچه که در برگزاری این مراسم برای حزب توده مهم بود، گرفتن ژست حمایت از شوروی بود و جنبۀ تبلیغاتی و رسانه‌ای داشت. افرادشان را به میدان کشیده بودند و سرودهای مختلف حزب توده را خواندند. حتی خاطرم نمی‌آید سرود انترناسیونال هم خوانده باشند. مرتب زنده‌باد شوروی می‌گفتند و زنده‌باد رفیق استالین. در حالی که استالین مُرده بود!


کمی به عقب‌تر بازگردیم. زمانی که شما عضو حزب توده بودید و نگاه متفاوتی به استالین داشتید. او را به عنوان نماد کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی می‌شناختید و پرچمدار مبارزه با امپریالیسم. می‌خواهم بدانم این تصور از چه زمانی ترک برداشت. چطور شد بُت استالین و شوروی برای شما و همفکرانتان در هم شکست؟

من اگر بگویم پیش از انشعاب یا تا زمان انشعاب به حقیقت استالین پی برده بودم راست نگفته‌ام. ما تا زمان انشعاب می‌دانستیم که حزب توده تحت امر حکومت شوروی است اما فکر می‌کردیم آن‌ها دستورالعمل‌های درستی را به این‌ها می‌دهند اما ایراد از این‌هاست که عرضه ندارند یا صلاحیتش را ندارند برنامه‌ها را به اجرا برسانند. یعنی در حقیقت همۀ کاستی‌ها را ناشی از اجرای نادرست ایده‌ها می‌دانستیم و می‌انداختیم گردن رهبران حزب توده. اما بعد از آنکه ما و دیگر انشعابیون با رهبری حزب دچار کشمکش و درگیری شدیم و شوروی هم در این دعوا پشت حزب توده را گرفت و موضع سختی علیه انشعابیون نشان داد ما دیگر کم‌کم رفتیم به بازخوانی مواضع مخالفان حکومت استالین مثل تروتسکی و دیگر اشخاصی که ضد شوروی بودند. ما تا آن زمان این افراد را مطرود می‌دانستیم و آثارشان را نمی‌خواندیم. اما وقتی با ما برخورد شد گفتیم چنین حرف‌هایی هم هست. باید بخوانیم و ببینیم آن‌ها چه گفته‌اند. خواندیم و خیلی چیز‌ها دستگیرمان شد. فهمیدیم که شوروی از اول حتی زمان لنین هم چیزی که با گفته‌های مارکس بخواند نبوده؛ چیز دیگری بوده، در یک جهت دیگری. هدف رهبران کمونیست شوروی این بوده که از این راه قدرت را به دست بگیرند و با قدرت‌طلبی و دیکتاتوری حکومت کنند.


یعنی اختلافاتی که در داخل به وجود آمد و شما را در موضع ضعف قرار داد باعث شد به سراغ مطالعۀ نظرات افراد مشابه‌تان در شوروی بروید یا اخبار و شنیده‌هایی از وقایع درون شوروی بود که شما را به صرافت انداخت تا مواضع مخالفان استالین را مطالعه کنید و از حزب جدا شوید؟

اختلافات داخلی باعث شد چشم ما به حقایق باز شود و به دنبال این‌ها برویم. چون تا پیش از آن تصور ما از حزب توده و شوروی متفاوت بود. حزبی که اساسنامه دارد، رهبری آن بر اساس نظر اکثریت حزب انتخاب می‌شوند و حق انتقاد هم تا حدی وجود دارد. اما بعد از اینکه ما به همراه مرحوم ملکی از رهبری حزب توده انتقاد کردیم، ناگهان دیدیم که رادیو صدای مسکو به من، ملکی، نوشین و دیگر افراد ما حمله می‌کند و می‌گوید این‌ها خائن هستند. به خودمان گفتیم که این‌ها چرا این کار را علیه ما می‌کنند؟ حتی ما به طور خیلی محرمانه نامه‌ای هم نوشتیم. بعد از حمله شوروی به ما که گفتند این‌ها خیانتکار هستند و چه و چه، نامه‌ای به مسکو نوشتیم. تصورمان این بود که افراد حزب توده ما را مغرضانه و نادرست به شوروی معرفی کردند و سوابق ما را آنجا نگفتند.


یعنی با وجود همۀ این اتفاقات همچنان استالین را مقصر نمی‌دانستید؟ هنوز از وقایع پیش‌آمده بر سر مخالفانش بی‌اطلاع بودید؟

نه. ما واقعا تا آن زمان و حتی بعد از آن تا مدت‌ها استالین را شخصیت برجسته‌ای می‌دانستیم که خدمات بسیاری به مارکسیسم داشته. هنوز نمی‌دانستیم حقیقت وجودی او چیست. اما تداوم این وضعیت آرام آرام نظرمان را تغییر داد. آنقدر تکفیر‌ها ادامه پیدا کرد که دیگر ناامید شدیم و به این نتیجه رسیدیم خانه از پای‌بست ویران است! رفتیم ببینیم شوروی و استالین واقعا چه کرده‌اند. آیا حرف‌هایی که علیه استالین می‌گویند صحیح است یا نیست؟ آیا جنایاتی که به او نسبت می‌دهند صحیح است؟ بعد دیدیم بله، واقعیت‌هایی وجود دارد که ما چشمانمان را بر آن‌ها بسته‌ایم. همین‌ها باعث شد که جهت ما برگردد و به کلی منکر شوروی شدیم. این شوروی آن کمونیسمی که مارکس گفته و در بیانیه کمونیسم نوشته شده نیست.


اما آقای خامه‌ای‌‌‌ همان زمانی که شما منتقد استالین شده بودید، افرادی از استالینیسم دفاع می‌کردند و می‌گفتند تمام توسعه و پیشرفت صنعتی که شوروی را از یک کشور عقب‌افتاده به کشوری قدرتمند تبدیل کرده که حالا می‌تواند جلوی امپریالیسم بایستد در دوران استالین اتفاق افتاده. شما در مقابل این‌ها چه استدلالی داشتید؟

این مسائل برای ما مهم نبود. ما هم جریان اقدامات استالین در دورۀ کلکتیویزاسیون را خوانده بودیم و می‌دانستیم. علاقه اولیۀ ما به شوروی مبتنی بر این بود که اگر مارکسیسم تجسمی داشته باشد همین شوروی است، بنابراین ما باید از آن تبعیت داشته باشیم و آن را بزرگ بدانیم. حالا استالین هر اشتباهی هم کرده باشد خب بشر است اشتباه می‌کند، مارکس هم اشتباه کرده، انگلس هم اشتباه کرده، لنین هم اشتباه کرده است. اما اساس این است که تنها جریان ضدسرمایه‌داری، تنها جریان ضدامپریالیسم این است و باید تقویتش کرد.


این استدلالی بود که قبل از انشعاب داشتید یا بعد از آن هم باور به اینکه استالین می‌تواند نماد سوسیالیسم باشد را از دست ندادید؟

بحث من این نیست. من می‌گویم مخالفت ما هیچ وقت از این زاویه نشد که بگوییم استالین یک نظام سرمایه‌داری نوین ایجاد کرده است. این‌ها حرف‌های ملکی بود. من و دوستانم این حرف‌ها را قبول نداشتیم. می‌گفتیم ملکی لطمه‌ای خورده، می‌خواهد انتقام شخصی بگیرد. ما شوروی را تنها رئالیزاسیون شوروی و سوسیالیسم می‌دانستیم. آن زمان که استالین را شناختیم و فهمیدیم او بر اساس منافع شخصی خودش تمامی دیگر رهبران کمونیست را کشته یا به سیبری تبعید کرده است هم این ایدۀ اصلی که اگر سوسیالیسمی هست همین است که در شوروی است را از دست ندادیم. اشتباه هم ممکن است داشته باشد ولی فکر می‌کردیم بالاخره تا به حال در دنیا، این تنها تظاهر و رئالیزاسیون سوسیالیسم و مارکسیسم است.


در مقابل شما که با نادیده گرفتن اعمال استالین می‌گفتید این تنها نماد سوسیالیسم در جهان است، برخی هم بعد‌ها مائوئیست شدند و گفتند آنچه مائو اجرایی کرده به روح گفته‌های مارکس نزدیک‌تر است و برخی دیگر هم تروتسکیست شدند و گفتند راه راه لنین بود و آنچه تروتسکی می‌گوید، و این متفاوت است با مواضع و راه استالین که به عقیدۀ آن‌ها انحراف از مارکسیسم و لنینیسم بود. شما الان که سال‌ها گذشته فکر می‌کنید حق با شما بود یا مخالفان؟

من از تروتسکی چیز زیادی نمی‌دانستم اما آنچه می‌دانستم نشان می‌داد که تروتسکی راه اشتباهی رفته و همین باعث از بین رفتنش شده است. من هیچ‌وقت تروتسکیست یا متمایل به بوخارین یا متمایل به کسان دیگری که ضداستالین و دولت وقت شوروی و حزب شوروی بودند، نشدم اما اگر مخالف شدم مستقیما خودم فهمیدم که دستگاه شوروی، حزب کمونیست و استالین اشتباه می‌کردند و از آنچه مارکس و انگلس می‌خواستند منحرف شدند.


آیا اکنون فکر می‌کنید که حق با تروتسکی بود؟

بله، الان فکر می‌کنم که تروتسکی حق داشت و به همین دلیل استالین او را کشت. الان فکر می‌کنم که تا حد زیادی حق با تروتسکی بود. البته اختلافات این‌ها بر سر مسائل پیچیده‌ای بود. ظاهر قضیه را که ببینید اختلافات سیاسی دو جناح در یک حزب است اما در واقع این اختلافات جنبۀ تاریخی، اجتماعی و ایدئولوژیک داشت. در هر مورد از این‌ها هم من قضاوت‌های مختلفی داشتم؛ مثلا از لحاظ ایدئولوژیک، بعد‌ها که خواندم و دیدم اتهامی که به تروتسکی وارد می‌کردند چه بوده و او چه می‌گفته آن وقت به این نتیجه رسیدم که حق با تروتسکی بوده است. او بیشتر اصول مارکسیسم را رعایت می‌کرده و به آن‌ها باور داشته تا استالین. این‌ها جنبۀ انترناسیونالیسم داشتند اما استالین جنبۀ سیاست استعمارگری داشت، سیاستی که در مورد خود ایران هم اعمال می‌کرد. اول کار نه، اما آخر کار که جزئیات را دیده بودیم، خوانده و نوشته بودیم دیدیم که استالین کمتر به اصول پایبند بوده و در مقابل مخالفان اکثرا مواضع درستی داشتند. تروتسکی یک مارکسیست واقعی بود. مارکسیسم شاید خودش نقص داشته باشد اما تروتسکی مارکسیست کاملی بود. در حالی که استالین اساسا به مارکسیسم باور نداشت. او با تکرار برخی حرف‌های لنین تظاهر به مارکسیست بودن می‌کرد اما در عمل تنها بر اساس دیکتاتوری و خودخواهی و منافع شخصی علیه دیگران اقدام می‌کرد نه بر اساس و برای دفاع از اصول مارکسیسم.


آقای خامه‌ای شما از جمله افرادی بودید که ذیل حلقۀ فکری تقی ارانی فعالیت کردید و در جریان فعالیت‌های گروه۵۳ نفر مارکسیسم را با او و مجله «دنیا» شناختید. می‌خواهم بدانم به نظر شما نگاه ارانی به مارکسیسم استالینی چه بود؟ آیا آنچنان که برخی مدعی شده‌اند او یک استالینیست به شمار می‌آمد یا مخالف استالین بود؟

البته تا ارانی زنده بود، استالین آن کار‌ها را نکرده بود. خیلی کارهای اشتباهش مثل قتل تروتسکی بعد از مرگ ارانی اتفاق افتاد. در ظاهر قضیه او به همراه ایرج اسکندری و مارکسیست‌های دیگر طبیعی است که از دولت شوروی دفاع می‌کردند و آن را تجسم مارکسیسم در دنیا می‌دانستند. استالین هم به هر حال به عنوان جانشین لنین، فرد بزرگ و قابل تقدیسی برای آن‌ها بود. اما بعد‌ها که ما در زندان بودیم و خیلی چیزهای دیگر اتفاق افتاد، هم ارانی با یوسف افتخاری آشنا شده بود و آن‌ها چیزهایی به او گفته بودند و هم خودش کتاب‌هایی خوانده بود، نظرش عوض شده بود. با امثال بزرگ علوی چیزی نمی‌گفت، اما‌‌‌ همان زمان هم فکر می‌کرد که استالین آدم جاه‌طلبی است که می‌خواهد دیکتاتور شود و به سوسیالیسم هم عقیده ندارد و معتقد است که تمام دنیا باید تحت حکومت روسیه قرار بگیرد. ارانی‌‌ همان موقع هم معتقد بود که حکومت شوروی بعد از لنین منحرف شده و سرکوب تروتسکی و از بین بردن بوخارین و دیگران جهت غیرسوسیالیستی داشته است. به عقیده او استالین شوروی را از آنچه که لنین به وجود آورد، تغییر داده و به صورت حکومت دیکتاتوری شبه بورژوازی درآورده بود. البته ارانی این را به همه نمی‌گفت چون می‌دانست که خیلی از افراد ظرفیت ندارند و ممکن است این حرف‌ها را جور دیگری تلقی کنند. فرض کنید مثلا امثال بزرگ علوی، ایرج اسکندری یا رادمنش. پیش آن‌ها از استالین بد نمی‌گفت اما مثل دیگران تعریف و ترویج هم نمی‌کرد. پیش خود ما بعضی اوقات که می‌رسید مسخره می‌کرد و تقدیس استالین را به مضحکه می‌گرفت. حرف‌هایش نشان می‌داد که این آدم را قبول ندارد، استالین را دیکتاتوری می‌داند که باعث سرکوب و قتل کمونیست‌های خوب شده تا خودش حکومت کند. ارانی تا زمان فوتش این نظر را داشت و پیش امثال من و مکی‌نژاد می‌گفت اما در جمع اسکندری و بزرگ علوی و همفکرانشان نمی‌گفت. شاید به این فکر می‌کرد که روزی حبسش تمام می‌شود و باز هم با شوروی سر و کار خواهد داشت و اگر در زندان چیزی علیه شوروی بگوید و دهان به دهان بچرخد، بعد‌ها که بیرون بیاید به عنوان ضد شوروی و ضد استالین شناخته می‌شود و این موضوع اسباب زحمتش خواهد شد. با این حال پیش ما به شوخی می‌گفت «آقام استالین». منتقد این بود که چرا استالین را همچون یک پیغمبر و یک منجی تقدیس می‌کنند. می‌خواست بگوید اینکه او را مافوق بشر و چیزی فرا‌تر از دیگران تعریف می‌کنند چیزی نیست که با سوسیالیسم جور دربیاید.


آیا ارانی جز اینکه در جمع‌های خصوصی به نقد و حتی استهزای استالینیست‌ها بپردازد، در سخنان علنی و آموزش‌هایش به نیروهای جوان‌تر هم نشانه‌هایی دال بر تفاوت دیدگاه با استالین را بروز می‌داد؟

نه، او روشی که در مجله «دنیا» در پیش گرفته بود را در مقابل همه افراد تکرار می‌کرد. آنچه که یواشکی به ما می‌گفت، به کارگران، به زندانی‌های دیگر و... نمی‌گفت، هرچند سعی می‌کرد برخلاف افرادی همچون کامبخش شوروی‌پرستی را ترویج نکند اما عقیدۀ واقعی‌اش درباره استالین و شیوۀ حکومت شوروی را پنهان می‌کرد.


گفتید ارانی تنها در برخی جمعهای کوچک آن هم با اشارات و کنایات مخالفت خودش را با شوروی استالینی نشان می‌داد اما افرادی مثل خسرو شاکری معتقدند که مرگ ارانی ناشی از همین اختلاف دیدگاه‌های بعضا ناگفته با دستگاه شوروی بود. او می‌گوید «ارانی، نه فقط با استالین مخالف بود، بلکه حتی قربانی عمال دستگاه سرکوب استالینی در ایران شد که او را به پلیس رضاشاه لو داده و نابودی او را فراهم آوردند.» آیا شما هم معتقدید که ارانی قربانی مخالفت با دستگاه استالین شد؟

نه، من قبول ندارم. برای اینکه استالین آن موقع تازه نیمه اول حکومتش بود. هنوز آنقدر قوی نشده بود که بتواند یک شبکۀ تروریستی در دنیا ایجاد کند و مخالفان خودش را از بین ببرد، آن هم در ایران آن زمان. دیکتاتوری رضاشاه و قدرت شهربانی و زندان به اندازه‌ای بود که اساسا به هیچ شکل اشخاصی که تمایل به شوروی نشان داده باشند نمی‌توانستند در این دستگاه محلی از اعراب داشته باشند. خود ما هم به همین دلیل مراعات زیادی می‌کردیم. همه ۵۳ نفر همین‌طور بودند. چون می‌دانستیم اگر این کار را نکنیم و خودمان را جور دیگری نشان دهیم، اسباب زحمت می‌شود و دستگاه دولتی برخورد می‌کند.


تصویر کلی از استالین و حزب کمونیست شوروی در میان ۵۳ نفر چگونه بود؟

در ابتدا همۀ ۵۳ نفر، با وجود تمامی اختلافاتی که میانمان بروز کرده بود و دسته دسته شده بودیم، همگی حزب توده را قبول داشتیم و از آن پشتیبانی می‌کردیم. دلیلش هم مشخص است. چون آن موقع ما به جایی نرسیده بودیم که به دستگاه شوروی و حزب کمونیست بدگمان باشیم چه برسد به اینکه از آن انتقاد و انکارش کنیم. همگی پشتیبانی می‌کردیم منتهی انتقاداتی هم داشتیم، مثلا اگر [نصرت‌الله] اعزازی چیزی گفته بود که به آن انتقاد داشتند می‌گفتند این با شوروی و سوسیالیسم منافات دارد و امثالهم. این مربوط به سال‌های ابتدایی تشکیل حزب توده است. هنوز بعضی‌هایمان در زندان بودیم و یک عده همچون ایرج اسکندری بیرون رفته و حزب توده را تشکیل داده بودند. ما هم حزب توده را قبول کردیم و گفتیم عضو هستیم. اما بعد که آمدیم بیرون به تدریج با چیزهایی مواجه شدیم که در زندان به ما نگفته بودند. در زندان گفته بودند دستوری از سوی حزب کمونیست شوروی صادر شده که بر اساس آن حزبی مردمی با مرام دموکراسی و طرفداری از مشروطیت و قانون اساسی درست شود و بعد از جذب توده مردم و آشنا کردنشان با سیستم حزبی و کشمکش سیاسی، سعی شود که اتحادیه‌های کارگری تقویت شوند و فکر کنیم که چگونه جنبۀ مارکسیستی هم داشته باشد. بعد‌ها کشمکش ایجاد شد و انشعاب پیدا شد که آن حرف‌ها از بین رفت.


کسانی هم بودند که حتی بعد از افشای ماهیت واقعی استالین حمایت از او را‌‌ رها نکردند؟

بله، به نظرم افرادی مثل کامبخش و دو، سه نفر دیگر بودند که از‌‌‌ همان ابتدا هوادار شوروی بودند و بعد‌ها هم که از زندان آزاد شدند همین رویه را پیش گرفتند. آن‌ها نه چیزی در این باره خوانده بودند و نه تلاشی برای شناخت شوروی انجام داده بودند. این‌ها شوروی‌پرستی و دفاع کورکورانه از استالین را ترویج می‌کردند. دیگران اما هر یک به شیوه خودشان، با تحولات و انتشار بعدی حقایق کنار آمدند.


در مقابل افرادی چون کامبخش که مثال زدید و به هر دلیل شیفته یا عامل شوروی بودند، اما برخی هم بودند که برای دفاع از استالین به استدلال می‌پرداختند. آن‌ها توسعه صنعتی، علمی و تکنولوژیک شوروی را مرهون تلاش‌های استالین می‌دانستند و بهایی که برای تبدیل روسیه تزاری مبتنی بر دامداری به شوروی سوسیالیستی صنعتی پرداخته شده بود را ناچیز می‌پنداشتند. چهره‌هایی مثل احسان طبری هم بودند که پس از نطق «خروشچف» علیه استالین هرچند این سخنان را «به ظاهر منطقی» ارزیابی می‌کردند اما از این جهت که آن را عاملی برای «خلع سلاح معنوی» شوروی در برابر دژ امپریالیسم می‌دانستند، تکفیرش می‌کردند. از لنین و استالین دفاع می‌کردند چون آنان را «حافظ دستاوردهای انقلاب» بلشویکی می‌دانستند. این‌ها را چطور ارزیابی می‌کنید؟

همۀ افرادی که حزب توده را بنیان گذاشتند کمابیش مواضع یکسانی در برابر استالین داشتند. چه افرادی مثل ایرج اسکندری که باطنا استالین را طعن و لعن می‌کرد اما در ظاهر مطلقا چیزی نمی‌گفتند و هرچه شوروی و استالین انجام می‌دادند تائید می‌کردند و صحیح می‌دانستند. به این دلیل که می‌دانستند اگر بخواهند در حزب توده بمانند باید این کار را بکنند و الا از حزب توده طرد و بیرونشان می‌کنند. و چه عده‌ای که اساسا معتقد بودند هرچه رادیو مسکو می‌گوید صد درصد درست است و هیچ نقصی هم ندارد و باید همان‌ها را تکرار هم کرد. این عده اشخاصی بودند مثل رضا ابراهیم‌زاده و امثالهم. نتیجۀ عمل هر دو گروه ترویج و تطهیر شوروی بود.


آیا دستۀ سومی وجود ندارد؟ در این تقسیم‌بندی شما فردی مثل طبری را در کدام گروه می‌بینید؟ مخالفان باطنی استالین که در ظاهر او را تقدیس می‌کردند یا شیفتگان شوروی؟

طبری از افرادی بود که به عقیدۀ من ظاهرا همین کار را می‌کرد یعنی واقعا صد درصد خودش را طرفدار شوروی نشان می‌داد و استالین را تقدیس می‌کرد، تا جایی که با ما و دیگران بود هیچ حرفی هم علیه استالین نمی‌زد اما حالا پشت سر ما، در دیدار با افراد سفارت شوروی و در شرکت نفت چه می‌گفت من نمی‌دانم. طبری آدم متلونی بود. با هر کس آنطور که خوشش می‌آمد حرف می‌زد... بگذریم. پشت سر مُرده حرف نزنیم.


آقای خامه‌ای ما از یک طرف با استالینی مواجهیم که با مخالفانش به شیوه دیکتاتور‌ها برخورد کرد و با تمامیت‌خواهی تمام، نظامی فردی را بنیان گذاشت و از طرف دیگر با حاکمی روبرو هستیم که در دوران حکومتش کشور خود را از کشوری عقب‌افتاده به کشوری صنعتی و پیشرفته تبدیل کرد. بعد از مرگ استالین در ایران درباره او چه گفته شد و به کدام وجه از عملکردش بیشتر پرداخته شد؟

بعد از مرگ استالین در داخل ایران نوشته‌ها و گفته‌های زیادی بود که ماهیت او را افشا می‌کرد. تا او زنده بود بسیار مراعات می‌شد. حزب توده هم حواسش بود که مبادا کسی چیزی علیه او بنویسد. اگر هم می‌نوشتند فورا تکفیر می‌شدند. اما بعد از مرگش اگر کسی حرفی می‌زد چیزی نمی‌گفتند. با این حال خود اعضای حزب توده هیچ وقت علیه استالین موضع نگرفتند و نگفتند این آدم چه افرادی را کشته و چه جنایاتی مرتکب شده است. همیشه رعایت وضع سیاسی روسیه را می‌کردند. اینکه سیاست دولت شوروی الان چگونه است. آیا به استالین قدر و قیمتی می‌گذارند؟ آیا اگر مجسمه‌ای از او هست، برش نمی‌دارند؟ اگر این‌طور بود ممکن بود کتاب «دیالتیک» استالین را در تیراژ بالا چاپ و بین جوانان پخش کنند. این وضع حزب توده بود. اما افراد دیگری هم بودند، مثل ما و یوسف افتخاری. ما می‌گفتیم که استالین این بوده، این کارهای بد را هم مرتکب شده و الان هم تجلیل کردن از او بی‌معناست.


استالین برای چپ‌های ایرانی چهره‌ای شناخته شده و تاثیرگذار به حساب می‌آید. عملکرد او چه رسوباتی در چپ‌های ایرانی گذاشت. می‌خواهم بدانم آیا نگاه پیشرفت‌محور او سرمشق قرار گرفت یا تنها ره‌آورد دوران حکومت او برای ایرانی‌ها ترویج شیوه‌های استالینی در برخورد با مخالفان بود؟

من فکر می‌کنم دومی بیشتر بود. نمونۀ آن حزب توده که تا بود به مخالفانش انگ می‌زد. با انگ‌های استالینیستی مثل اینکه این مارکسیست نیست، این ضد شوروی است و... به حذف مخالفان می‌پرداخت. بعد‌ها اما فضا تغییر کرد، از طرفی رهبران حزب توده تغییر کردند و برخیشان از ایران رفتند و از طرف دیگر برخی افراد مثل یوسف افتخاری و باقر امامی که ماهیت شوروی را می‌شناختند و بیان می‌کردند و ضد استالینیسم بودند، فضا برایشان مهیا شد تا نظراتشان را بگویند و در این باره روشنگری کنند. نتیجه اینکه اوضاع عوض شد و خیلی‌ها ماهیت استالین و استالینیسم را شناختند.


پس بنابراین شما معتقدید که هرچند استالین مُرد اما استالینیسم دستکم تا سال‌ها همچنان در میان نیروهای سیاسی جریان داشت؟


بله، استالینیسم بلافاصله نمُرد. اما بعد‌ها به تدریج وقتی حوادث پراگ پیش آمد و کشورهای تحت نفوذ شوروی آرام آرام جدا شدند، سرنوشت حزب کمونیست آلمان و دیگران، استالینیسم واقعا مُرد تا جایی که در خود شوروی هم اعدامش کردند. گرچه مجسمه‌اش هنوز آنجا هست اما بار‌ها و عملا گفته‌اند آنچه استالین انجام داد اشتباه بود.

«خاطرات سیاسی قوام‌السلطنه» به کوشش غلامحسین میرزا صالح

تاریخ ایرانی: احمد قوام‌السلطنه، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی تاریخ معاصر ایران است که در فاصله ۳۵ سال، پنج بار نخست‌وزیر شد. شرایط ویژه‌ای که احمد قوام در آن به نخست‌وزیری رسید و همچنین عملکردش در آن پنج دوره، او را به یکی از جنجالی‌ترین چهره‌های سیاسی ایران تبدیل کرد.

اخیرا کتاب «خاطرات سیاسی قوام‌السلطنه» به کوشش غلامحسین میرزا صالح منتشر شده که خاطرات این سیاستمدار را از دورهٔ چهارم نخست‌وزیری‌اش در برمی‌گیرد. میرزا صالح ۱۶ سال پیش بخشی از خاطرات قوام را با عنوان «خاطره‌های وزیر کار قوام» چاپ کرد، اما آن خاطره‌‌ها و روزنوشت‌های احمد قوام بود، نه وزیر کار او. به گفتهٔ او، شرح این ماجرا که چه شد در آن سال خاطره‌های قوام با عنوان وزیر کار وی منتشر شد، طولانی است. غلامحسین میرزا صالح گفته که این خاطرات را که به شکل دست‌نویس بوده از سلمان بهبودی، یکی از کارگزاران دوره پهلوی دریافت کرده است. به گفتهٔ او قوام این یادداشت‌های روزانه را در مدت کوتاه اقامتش در پاریس نوشته بود، زمانی که از نخست‌وزیری، عزل و از ایران خارج شده بود.

در کتاب «خاطرات سیاسی قوام‌السلطنه» بیشتر با ماجراهای مربوط به فرقه دموکرات آذربایجان، مذاکرات با استالین درباره امتیاز نفت شمال و خروج نیروهای نظامی این کشور از ایران روبه‌رو می‌شویم.

کتاب‌، با مقدمه‌ای مفصل با عنوان «نظری به یادداشت‌های قوام‌السلطنه» آغاز می‌شود که در آن راوی (که میرزا صالح او را «یکی از دوستان قوام‌السلطنه» معرفی کرده) ضمن اشاره‌هایی به خاطرات قوام، تحلیل خود را از شرایط و گفته‌های او می‌نویسد: «‌نخستین برخورد استالین با قوام‌السلطنه بسیار زننده بود و شاید طرز برخورد قوام‌السلطنه نیز نزد استالین زننده به نظر می‌رسید، زیرا استالین قبل از آنکه قوام را ببیند او را یک نخست‌وزیر ضعیف و دست‌نشانده که صدارت خود را باید مدیون روس‌ها بداند می‌شناخت، ولی در این ملاقات استالین خود را با یک شخصیت باهوش و جدی روبه‌رو دید، با این حال قیافهٔ خود را بیش از پیش خشن کرد.» (ص۳۷)


شوروی و حکومت خودمختار پیشه‌وری

قوام‌السلطنه در ابتدای خاطراتش، به شرایط سیاسی کشور در زمانی که او برای چهارمین بار نخست‌وزیری را پذیرفت، می‌پردازد. پیشه‌وری دولتی در داخل دولت ایران تشکیل داده و وزیرانی نیز تعیین کرده و برای حفظ حکومت خود ارتش مستقلی به نام «فدائیان فرقه» با اونیفورم مخصوص سربازان ارتش سرخ به وجود آورده بود. در‌‌ همان زمان که قشون فرقهٔ دموکرات در سراسر خاک آذربایجان و زنجان تمرکز یافت، سران فرقه به وسیلهٔ رادیو تبریز با جسارت و بی‌پروایی با دولت مرکزی به جنگ سرد پرداخت. با این احوال و با توجه به لغو قوانین کشوری و سلب مالکیت از افراد و اشتراکی کردن مزارع، دیگر کسی نبود که بتواند آذربایجان را جزو خاک ایران محسوب دارد.

در کردستان نیز وضع جز این نبود. قاضی محمد، پا را از این حد فرا‌تر نهاد و عنوان رئیس‌جمهور بر خود گذاشت. در تهران حزب توده و شورای متحدهٔ مرکزی قدرت بسیاری کسب کرده بودند. رضا روستا دبیر شورای متحدهٔ مرکزی به اتکای ۲۴۰ هزار کارگر ایرانی که در سندیکا‌ها و اتحادیه‌های وابسته به شورای متحده متشکل شده بودند و با پشتیبانی لوئی سایان دبیرکل فدراسیون سندیکاهای کارگری جهان که در آن تاریخ هنوز ماهیت کمونیستی خود را آشکار نکرده بود، در امور و شئون مختلف اجتماعی مداخله و اخلال می‌کرد.

در تهران و سایر نقاط کشور سازمان‌های حزب توده قدرت رعب‌آمیزی کسب کرده و علنا به رتق و فتق امور مشغول بودند و کسی را در مقابل اینان یارای ایستادگی و مخالفت نبود، حتی افراد نظامی و پلیس و ژاندارم از برخورد و معارضه با آنان از خود احتیاط نشان می‌دادند.

اما قوام نه این شرایط دشوار، بلکه «عداوت و مخالفت جدی» سر ریدر بولارد، سفیر انگلیس با خود را به عنوان مانع اصلی پیش رویش مطرح می‌کند و می‌گوید: «نمایندگان اکثریت مجلس، با اطلاع از این سابقهٔ خصومت کوشش داشتند با استفاده از آن زمامداری من را منتفی سازند‌ و یا لااقل موفقیت من را برای مدتی به تاخیر اندازند و در این میانه راهی برای سازش با من پیدا کنند.»

قوام مدعی است که با «قدرت و درایت خاص خودش» ‌کلیهٔ تدابیر این عده عقیم ماند و او زمام امور را در دست گرفت: «علت مخالفت بولارد با من نیز این بود که در اواسط سال ۱۳۲۱ که پس از ۲۰ سال دوباره نخست‌وزیر شدم، روزی بولارد ضمن تعیین وقت قبلی به ملاقاتم آمد و صورت هفتاد و چند نفر از رجال ایرانی را که من‌جمله سپهبد زاهدی نخست‌وزیر سابق، سپهبد آق‌اولی رئیس فعلی بانک سپه، سرلشکر بقائی سناتور انتصابی، علی هیات رئیس سابق دیوان کشور، ابوالقاسم کاشانی، امیر همایون بوشهری و شریف امامی و عده‌ای دیگر بودند به من تسلیم کرد و با خشونت اظهار داشت که این افراد مطابق گزارشات صحیحی که به دولت امپراتوری انگلستان رسیده است با دولت آلمان هیتلری رابطهٔ صمیمانه‌ای داشته و با ماموران ستون پنجم که برای خرابکاری در حمل مواد جنگی به روسیهٔ شوروی در ایران باقی مانده‌اند، همکاری می‌نمایند و چون ممکن است با نفوذهای شخصی و فامیلی که این اشخاص در کشور دارند در برنامهٔ پیشرفت کار متفقین خللی وارد آورند، از جنابعالی می‌خواهم که این اشخاص را در ظرف مدت بیست و چهار ساعت به وسیلهٔ پلیس ایران دستگیر ساخته و به ماموران سیاسی ارتش انگلیس تسلیم نمایید. من در جواب اظهار داشتم که اولا سفارت انگلیس بایستی تمام مدارک ادعای خود را در اختیار دولت ایران بگذارد، تا پس از رسیدگی در صورتی که وجود رابطهٔ غیرمعمولی این اشخاص با بیگانگان بر دولت ایران محرز شود، به توقیف آن‌ها اقدام نماید، و‌ الا به صرف ادعا و یا خواهش سفارت، دولت نمی‌تواند عده‌ای از شخصیت‌های ایرانی را که هر کدام مقام و موقعیتی در اجتماع دارند به صرف تهمت همکاری با خارجی توقیف نماید. ثانیا در صورت احراز تقصیر، دولت ایران هیچ‌گاه نخواهد توانست آن‌ها را برای بازپرسی تحویل افسران انگلیسی نماید، زیرا توقف قشون انگلیس در ایران به موجب یک معاهدهٔ رسمی به عنوان قشون دوست و متفق است و نه ارتش فاتح، در این صورت افرادی که پس از احراز تقصیر توقیف خواهند شد بایستی به وسیلهٔ بازپرس‌های ایرانی استنطاق‌ و در صورت لزوم محاکمه شوند، منتها دولت ایران ممکن است برای ابراز حسن نیت موافقت نماید که یک افسر انگلیسی با مترجم به عنوان مستمع، هنگام بازپرسی حضور داشته و جریان امور را از نزدیک نظاره نماید.» (ص۱۴۸)

این تنها باری نیست که قوام از درایت و کیاست خود تعریف می‌کند. او حتی می‌گوید که با قطعی شدن نخست‌وزیری‌اش «‌دولتین انگلیس و آمریکا متوجه شدند مرحلهٔ جدیدی در تاریخ ایران پیش آمده است و با کمترین غفلت از جریان حوادث نتایج نامطلوبی را به بار می‌آورد و به همین مناسبت هر دو دولت، با دو جهت فکری متفاوت، ‌بر آن شدند که سفرای خود را در آستانهٔ تحولات سیاسی جدید تغییر دهند.» (ص۱۷۴)


سفر به مسکو و مذاکره با استالین

یکی از نقاط عطف زندگی سیاسی احمد قوام، مذاکرات او با ژوزف استالین، رهبر وقت شوروی و تدبیر او در بازگرداندن آذربایجان به ایران و خودداری از اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی بود. در زمانی که در تهران، شاه جوان و ضعیف بر تخت بود و ایران در جهانِ پس از جنگ جهانی دوم، کشوری شکست‌خورده محسوب می‌شد، نقش قوام‌السلطنه در کنترل سلسله حوادثی که تمامیت ارضی کشور را تهدید می‌کرد، بسیار برجسته می‌کند. جدای از اغراق‌ها، مذاکرات نفس‌گیر قوام با استالین در مسکو نهایتا به نتیجه‌ای رسید که کورسوی امیدی از غرور ملی را در دل ایرانیان زنده کرد.

قوام در ابتدای سفر، ذهنیتی خوشبینانه از میزبان خود داشت، چنان که می‌نویسد: «روز سه‌شنبه ۳۰ بهمن ماه ۱۳۲۴ وارد پایتخت کشور بزرگ همسایه شدیم. در حین ورود به مسکو جناب مولوتف با هیات کمیسرهای ملی و سفرای خارجه برای استقبال آمده بودند و در فرودگاه منتظر ورود ما بودند و ما را با کمال احترام و مهربانی پذیرفتند و گارد احترام مراسم تجلیل به عمل آورد و موزیک نظامی سلام شاهنشاهی و سلام شوروی را نواخت. بعد از رژه گارد احترام و تعارف با پیشوازکنندگان اینجانب را در عمارتی زیبا که پیش از من آقایان چرچیل و ژنرال دوگل و بنش در آنجا اقامت ورزیده بودند جا دادند و قسمتی از مهمانخانه ناسیونال مسکو را در اختیار هیات ما گذاشتند و تمام وسایل مهمان‌نوازی را برای ما فراهم آوردند.» (ص۳۴)

اما رفتار استالین در اولین دیدارش با قوام، او را ناامید کرد. او این اتفاق را این‌چنین شرح می‌دهد: «عصر روز دوم اسفند ۱۳۲۴ بنا به دعوتی که از جانب استالین به عمل آمده بود به تنهایی به ملاقات ژنرالیسم استالین به کاخ کرملین رفتم، ولی این ملاقات اثر بسیار نامطلوبی در من بر جای گذاشت و شاید اعتمادم را در صداقت و صمیمیت روس‌ها نسبت به ایران متزلزل یافتم. من با نیتی پاک و ضمیری روشن برای حل و فصل قضیهٔ ایران به مسکو رفته بودم و انتظار داشتم در ملاقات‌هایی که با سران شوروی دست می‌دهد، آن‌ها با نخست‌وزیری چون من که در روابط بین‌المللی استقلال دارد و از سیاست خاصی متابعت نمی‌کند، با روشی دوستانه و مساعد وارد بحث و مذاکره شوند. لیکن استالین در نخستین ملاقات آمرانه و تحکم‌آمیز سخن گفت و این کاملا مخالف انتظار و توقع من بود، خاصه اینکه هرگز حاضر نمی‌شدم با رئیس دولت کشوری دیگر، هرچقدر هم که بزرگ و مقتدر باشد، جز با رعایت احترام متقابل مجالست و گفت‌وگو کنم. در‌‌ همان جلسهٔ اول استالین علاوه بر آنکه با صراحت تمام اعطای امتیاز نفت شمال را به مدت پنجاه سال خواستار شد، در جواب سوال من دربارهٔ تاریخ تخلیهٔ ایران از قوای سرخ پاسخ صریحی نداد و آن را منوط به فرا رسیدن زمان مناسب کرد. دریافتم که اعتمادم نسبت به سیاست‌ روس‌ها و حسن ‌نیت ایشان تا حدی اشتباه‌آمیز بوده است و در‌‌ همان لحظه از آمدن به مسکو برای مذاکره با روس‌ها، در دل احساس ندامت و پشیمانی کردم.»

با این وجود قوام‌السلطنه کوشید در دیدارهای بعدی نظر استالین را عوض کند. او معتقد بود که ناراحتی او، باعث تغییر رفتار استالین شد: «اما استالین که یک گرجی بسیار زیرک و باتجربه بود، معمولا با سران کشورهای دیگر و نمایندگان آن‌ها با شدت و خشونت مطلب را عنوان می‌کرد. اگر شدت لحن او موثر می‌افتاد که فبهوالمطلوب، ‌وگرنه فورا تغییر روش می‌داد و از در محبت و ملایمت درمی‌آمد. در مورد من نیز استالین به عصبانیت و ناراحتی درونیم پی برد و دانست که در ملاقات‌های بعدی خشونت و تهدید را نباید نسبت به رئیس هیات نمایندگی ایران ادامه دهد؛ زیرا امکان داشت برنامهٔ اقامت خود را در مسکو قطع کنم و با یاس از کنار آمدن با سران شوروی، در روش سیاسی خود تغییر محسوس بدهم و به اتکای دول غربی موضوع شکایت ایران را در سازمان ملل متحد به طور جدی تعقیب نمایم و افکار جهانیان را با طرح دعوی در شورای امنیت و جلسات رسمی سازمان ملل متحد، علیه دولت اتحاد شوروی برانگیزم. بدین جهت پس از مشورت با مولوتف، در جلسات بعد کلام استالین تغییر یافت و در مقابل مردی سرکش و مقاوم به ملایمت گرایید. استالین این بار به جای مطالبهٔ امتیاز نفت شمال، موضوع تشکیل شرکت مختلط ایران و شوروی را در استخراج نفت شمال پیش کشید و تخلیهٔ تدریجی قوای شوروی را از ایران مشروط به این کرد که دولت ایران با سران فرقهٔ دموکرات آذربایجان با مدارا و مسالمت رفتار نماید.» (صص۱۸۳-۱۸۲)

قوام‌السلطنه همان‌طور که در تاریخ ثبت شده، با اتکا به یک ترفند توانست از اعطای نفت امتیاز نفت شمال جلوگیری کند. او در دیدار با استالین به مصوبهٔ مجلس شورای ملی اشاره کرد و گفت که «به حکم قانونی که اخیرا از مجلس شورای ملی گذشته است نمی‌توانم وارد مذاکره بشوم، زیرا مسوول خواهم شد مگر اینکه مجلس شورای ملی ایران قانون مزبور را لغو نماید.» این قانون در مجلس چهاردهم به پیشنهاد دکتر مصدق به تصویب رسیده بود.

قوام ادامه می‌دهد: «آنگاه ژنرالیسم استالین با مراجعه به کتابی که در برابرش بود گفت که بعد از جنگ بین‌المللی هیات اعزامی ایران در پاریس تقاضاهایی بر ضد منافع شوروی کرد و نشان داد که سیاست دولت ایران در آن قرن هم نسبت به ما خصمانه بود. در جواب گفتم این عمل در نتیجهٔ تشنجی بود که از اقدامات شدید دولت تزاری روسیه در ایران حاصل شده بود که از جملهٔ آن اقدامات خونریزی و به دار آویختن آزادیخواهان من جمله ثقه‌الاسلام روحانی بزرگ و آزادیخواه ایران در روز مقدس عاشورا بود. پس این عمل نمی‌تواند نمونهٔ سیاست اساسی ایران نسبت به شوروی ملحوظ گردد، چنان که تا رژیم تزاری رفت و آزادیخواهان روسیه شوروی بر سر کار آمدند دولت و ملت ایران فورا دست‌ دوستی به سوی دولت شوروی دراز کرد و آن دولت را پیش از دیگران شناخت و معاهدهٔ ۱۹۲۱ در تحت لوای لنین پیشوای بزرگ‌ بین دو کشور منعقد گشت. اما آنچه راجع به مادهٔ ششم این معاهده فرمودید حکم مادهٔ مزبور و مراسلهٔ متمم سفیر شوروی در ایران در‌‌ همان زمان با کمال صراحت حق اقامت به قوای شوروی را در موقعی می‌دهد که مرزهای دولت شوروی به وسیلهٔ دولت ثالثی از طریق ایران مورد تهدید واقع شود و پس از اخطار دولت شوروی و دولت ایران نتواند از آن جلوگیری کند، در صورتی که در حال حاضر چنین تهدیدی وجود ندارد.»

اما این همهٔ تکاپوی قوام نبود، او در مسکو نیز به استالین نامه‌ای محرمانه نوشت و بار دیگر بر خواسته‌هایش تاکید کرد: «چنان چه در موقع مذاکرات روز ۲۳ فوریه خاطرنشان نمودم حل مشکلاتی که فعلا در ایران پیش‌آمد نموده و مهم‌ترین آن‌ها مربوط به انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی و جریان حوادث آذربایجان ایران است ارتباط کامل با موضوع تخلیهٔ ایران از قوای شوروی و سایر متفقین دارد، زیرا برای انجام هر گونه اصلاحات در زمینهٔ روابط سیاسی و اقتصادی فی‌مابین دو کشور باید طرح‌های مربوطه تنظیم و به تصویب مجلس شورای ملی برسد و تا زمانی که قوای متفقین خاک ایران را تخلیه ننماید، به موجب قانون منع انتخابات که در مجلس چهاردهم دورهٔ گذشته، انتخابات دورهٔ پانزدهم مجلس صورت نخواهد گرفت. بنابراین اگر دولت اتحاد جماهیر شوروی واقعا متمایل باشد که با دولت فعلی از طریق دوستانه همکاری کند و در راه دفع محظورات و مشکلات موجوده کمک نماید و اصلاح روابط ایران و شوروی را با رعایت قانون اساسی کشور ایران عملی سازد ناگزیر باید با دولت در حل مشکلات معاضدت نماید تا با تخلیهٔ خاک ایران موجبات انتخابات دورهٔ پانزدهم مجلس شورای ملی فراهم و در انجام مقاصدی که در نظر است تسهیلات لازمه مهیا گردد و اینجانب یقین قطعی دارم که با این اقدام دوستانه دولت شوروی مقدمات یک دورهٔ نوین و درخشانی در روابط فی‌مابین فراهم خواهد گردید که قطعا به صلاح و سود هر دو کشور خواهد بود.»

قوام‌السلطنه تلاش زیادی کرد تا با رهبر شوروی بر سر تخلیه نیروهای این کشور از ایران به توافق برسد. در نتیجهٔ مذاکرات فی‌مابین، ۱۱ اسفند ۱۳۲۴ خبر آغاز تخلیهٔ قشون شوروی از شاهرود و سمنان و تبریز و قسمتی از نواحی خراسان رسما اعلام شد، اما یک روز بعد مشخص شد که شوروی فقط قسمتی از خاک ایران را تخلیه می‌کند و قرار است عده‌ای از سربازان روسی برای مدت نامعلومی در ایران باقی بمانند. به همین دلیل ایران ترجیح داد علیه شوروی در شورای امنیت سازمان ملل اقامه دعوا کند.


پیشه‌وری و فرقهٔ دموکرات آذربایجان

غائله اعلام حکومت خودمختار در آذربایجان، یکی دیگر از چالش‌های مردی بود که با پنج بار نخست‌وزیری و ۱۳ بار وزارت داخله، با آن روبه‌رو بود. گروهی کمونیست به سرکردگی سید جعفر پیشه‌وری، موسس فرقه دموکرات آذربایجان در این منطقه از ایران اعلام خودمختاری کرده و از پشتیبانی شوروی برخوردار بودند. استالین علاوه بر اینکه نیم‌نگاهی به تصاحب بخش‌هایی از ایران داشت، سعی می‌کرد با حمایت از فرقه دموکرات، بتواند امتیاز نفت شمال را از حکومت مرکزی ایران بگیرد.

قوام در ادامه تلاش‌هایش برای بیرون کشیدن ایران از بحران‌هایی که درگیرش بود، با استالین و خود پیشه‌وری در این‌باره مذاکره کرد. کمااینکه در نامه محرمانه خود به استالین به این موضوع مجددا اشاره می‌کند: «عملیاتی که از چندی قبل به این طرف بدون مقدمه و سابقه در آذربایجان به عمل آمده از قبیل اعلان حکومت خودمختاری و تشکیل دولت‌ محلی برخلاف متن صریح قانون اساسی و خلع سلاح و اخراج قوای دولتی و قوای تامینیه از قبیل ژاندارم و پلیس، ادعای ملیت و زبان مخصوص ملی برای آذربایجان، اخذ مالیات و سربازگیری، تصرف بسیاری از شهر‌ها و دهات آذربایجان، تصرف ادارات دولتی و بانک ملی و عملیات تجاوزکارانهٔ دیگر، تغییر و اخراج کارمندان مسوول و امثال این قبیل عملیات کاملا برخلاف قانونی اساسی و کلیهٔ مقررات ایران بوده است و اگر همین روش ادامه یابد کار عملا منجر به تجزیه خواهد گردید و بدیهی است همچو نهضتی از هیچ راهی قابل تالیف اصول استقلال و تمامیت ارضی و قانون اساسی ایران نیست.» (ص۴۶)

نخست‌وزیر وقت ایران در جای دیگری از خاطرات خود درباره ملاقات با هیاتی از فرقهٔ دموکرات آذربایجان به ریاست پیشه‌وری می‌نویسد: «‌چون اطلاع از مذاکرات خصوصی پیشه‌وری با دوستانش و همچنین کشف مفتاح رمز او با مرکز حکومتش مورد علاقهٔ کامل دولت بود، لذا آقای عباس شاهنده، مدیر روزنامهٔ فرمان که در دستگاه حزب دموکرات مسوولیت‌هایی داشت داوطلب به دست آوردن مفتاح رمز گردید و پس از چند روز تمرین و ممارست بالاخره موفق شد که کلید رمز پیشه‌وری را از زیر بالش او به دست آورد و پس از برداشت رونوشت، مجددا آن ‌را در جای اولیه خود بگذارد. بدین طریق در موقعی که پیشه‌وری گرم مذاکرات با من بود روزانه دو سه تلگراف رمز به تبریز مخابره می‌کرد و دستورهایی می‌داد و یا از آنجا تلگراف‌های رمزی دریافت می‌داشت، می‌توانستیم از اسرار دستگاه حکومت پیشه‌وری و ارتباط او با قاضی محمد، صدر فرقهٔ دموکرات کردستان، اطلاع حاصل نماییم.» (ص۲۰۹)

به گفتهٔ قوام، هیات اعزامی آذربایجان مرتبا با سفارت شوروی در تماس بود و تمام پیغام‌ها و گفته‌های نمایندگان دولت را به ماموران سفارت گزارش می‌داد و برای ادامهٔ مذاکرات از سفارت شوروی کسب تکلیف می‌کرد. قوام می‌گوید که پیشه‌وری در مذاکرات دریافت که او می‌خواهد با «تدبیر و کیاست» حکومت خودمختار آذربایجان را متلاشی کند.

قوام‌السلطنه در توضیح شرایط آن روز و خطر تجزیه کشور نیز می‌نویسد: «روس‌ها به قصد تجزیهٔ گرگان و مازندران از ایران، نقشهٔ خودمختاری دیگری را به نام طبرستان طرح کرده‌اند و برای اجرای منظور خویش، ‌در آن دو ناحیه به فعالیت‌های لازم پرداخته‌اند، به علاوه در ملایر و محال ثلاث نیز نطفهٔ انقلاب وسیعی را به وجود آورده‌اند. من برای آنکه مبادا روس‌ها در ایجاد فتنه و آشوب مازندران و ملایر و شهرستان‌های مجاور عجله کنند و مشکلات تازه‌ای برای دولت ایران به وجود آورند، مصلحت چنین دید که با اعزام هیاتی به ریاست مظفر فیروز به تبریز موقتا روش ملایم‌تری با پیشه‌وری و رفقایش در پیش گیرد تا با فرصت کافی مذاکراتی را که با جرج آلن سفیر کبیر تازه وارد آمریکا برای جلب کمک دول غربی شروع کرده بود، به نتیجهٔ مطلوب برساند و سپس با یک ضربهٔ اساسی فتنهٔ آذربایجان و کردستان را خاموش سازم و وجود آشوبگران آن نواحی را از عرصهٔ روزگار محو کنم.» (ص۲۲۳)

خاطرات سیاسی قوام‌السلطنه که زمانی فرمان مشروطیت را نوشت و بعد‌ها چندین و چند خطر بزرگ را از ایران دور کرد، قطعا می‌تواند تصویر شفاف‌تری از او به دست دهد.

***

خاطرات سیاسی قوام‌السلطنه
غلامحسین میرزا صالح
انتشارات معین
چاپ اول، ۱۳۹۲
۳۴۸ صفحه
۱۴ هزار تومان

دایی یوسف، بهادر بود یا اسکندر؟/ مرثیه و ارثیه استالین برای چپ‌های ایرانی

دایی یوسف، بهادر بود یا اسکندر؟/ مرثیه و ارثیه استالین برای چپ‌های ایرانی
سرگه بارسقیان







 جوانانی که در تهران با شنیدن خبر مرگ ژنرالیسیم ویسیاریونویچ استالین، رهبر اتحاد جماهیر شوروی در پنجم مارس ۱۹۵۳ (۱۴ اسفند ۱۳۳۱) کراوات سیاه بستند و دختران دبیرستانی که روبان سیاه به سر زدند،(۱) جمعیتی که جلوی سفارت شوروی در تهران صف کشیدند و چهار دفتر یادبود را امضا کردند،(۲) آنانکه بعدازظهر ۱۸ اسفند ۳۱ به دعوت جمعیت مبارزه با استعمار و هواداران صلح -از سازمان‌های حزب توده- در میتینگ میدان فوزیه حاضر شدند و عکس‌های استالین در دست، سه دقیقه به احترام روح پیشوای شوروی سکوت کردند و تمجیدهای مهندس میرهادی و قدوه از «حامی زحمتکشان، دوست بزرگ ملل مظلوم و پرچمدار کبیر صلح» را شنیدند،(۳) هنوز با آن سوال آندره ژید مواجه نشده بودند. دو سال بعد بود که «بازگشت از شوروی» با ترجمه جلال آل‌احمد منتشر شد که در آن ژید در پاسخ به آنانی که نقد‌هایش از شوروی استالینی را به باد ناسزا گرفته بودند نوشت: «با اندوهی رو به ازدیاد از خودتان می‌پرسید که (مثلا در مورد محاکمات مسکو): آخر تا کی باید تائید کنیم؟ دیر یا زود چشم‌های شما نیز باز خواهد شد. چشم‌های شما مجبور به باز شدن است. و آن وقت است که شما - شما شرافتمندان- از خود خواهید پرسید که چطور توانسته‌ایم این همه مدت چشم‌های خود را بسته نگهداریم؟»(۴)

تهران اسفند ۳۱ بی‌خبر از آنچه بعد‌ها درباره «بهشت موعود» و رنج‌های ایرانیان محبوس در اردوگاه‌های کار سیبری نقل شد، غرق مرثیه بود: «شریانی پاره شد، مغزی بزرگ و متفکر از کار ماند... انسانی از دست ما رفت. انسانی که همه عمر خود را وقف سعادت و آسایش مردم ساخت، انسانی که برای رهایی زحمتکشان جهان و پی‌ریزی شیوه‌ای که سعادت و آزادی رنجبران را تاسیس کند از هیچ خطری نهراسید، زندان‌ها دید، مسلول شد، دربدری‌ها کشید، با خطرات بزرگی روبرو بود ولی آنی در فکر انقلاب و پیروزی انقلاب غافل نبود... استالین همه مردم را سعادتمند و خوشبخت می‌خواست. او از ناراحتی و سختی زندگی رنجبران رنج می‌برد و برای بهبود حال آنان مبارزه می‌کرد... انسانی درگذشت که تعالیم و راهنمایی‌های او برای همیشه در جهان باقی خواهد ماند.»(۵)

در مرثیه فقدان این «معلم خردمند و نابغۀ زحمتکشان و صلح‌دوستان جهان» که «زندگی پرافتخار»‌اش «رهنون خلل‌ناپذیری برای پی‌ریزی آینده‌‌ای که میلیون‌ها مردم جهان در راه ساختمان آن می‌کوشند» دانسته و مرگش «مهم‌ترین ضایعه روزگار» خوانده شد،(۶) ندیده حقیقت، ره افسانه زدند؛ از پیشگویی یک مرد آینده‌بین در سبزه میدان قزوین برای استالین که در چهره و خطوط کف دستش نگاه کرده و به او گفته بود: «تو یکی از بزرگترین مردان دنیا خواهی شد و در کشور خود به عالیترین مقامات نائل خواهی آمد» افسانه ساختند تا بودنش در رشت و پنهان شدنش در زیرزمین خانه میرزا کریم‌خان رشتی و کمک به مشروطه‌خواهان برای ساخت نارنجک و بمب. نوشتند این بمب‌ها سلاح موثری بود که روحیه قوای قزاق را متزلزل و آن‌ها را مرعوب می‌ساخت و از پیرم‌خان ارمنی نقل قول آوردند که اعتراف می‌کرد هر یک از آن بمب‌ها به اندازه ده‌ها مسلسل و تفنگ تاثیر داشت؛ این بمب‌ها در اشغال اداره حکومتی قزوین هم بکار آمد و وحشت بی‌سابقه‌ای در مخالفین مشروطیت ایجاد و راه را برای پیشروی سریع مجاهدین صاف کرد.(۷)

آن موقع هنوز این نقل تاج‌الملوک آیرملو، مادر شاه از استالین موقع صرف عصرانه با محمدرضا پهلوی (در حاشیه کنفرانس سران متفقین در تهران در سال ۱۳۲۲) گفته و خوانده نشده بود که اسم اصلی رهبر شوروی «یوسف یوسف‌زاده» و از اهالی گرجستان و اصلا ایرانی است؛(۸) اما آن روز‌ها شنوندگان برنامۀ فارسی رادیو مسکو، این شعر احسان طبری را شنیدند که در مرگ استالین سرود:
تو بهادر بودی، زمان میدانت
آفریدی نظمی، کان بُد همسانت
درسپردی آخر به همرزمانت
آن نظم بی‌خلل- رفیق استالین!
در دست محکم یارانت، جاوید
 گوهرآسا نظمت خواهد درخشید
پرتویی شگرفین درخواهد پاشید
بر جان‌های ملل- رفیق استالین!»(۹)

احسان طبری به یاد داشت که سال‌ها قبل خلیل ملکی در رستوران باشگاه حزب توده، استالین را نه بهادر که «اسکندر سرابی که لنین توانست از انرژی او به درستی استفاده کند» توصیف کرده بود؛ اسکندر سرابی، نماینده کارگران چیت‌سازی و به باور طبری، «کارگر بی‌انضباط و حادثه‌جویی بود که در دامغان و مازندران حوادث ناجوری بار آورده بود. او مردی بسیار کم‌سواد و فاید دراکۀ سیاسی بود. تشبیه رهبری مانند استالین به اسکندر سرابی، در گوش من سخت عجیب صدا کرد. من با ادب این سخنان او را رد کردم ولی او عین این جمله را حتی در جلسۀ هیات اجرائیه تکرار کرد و چند تن آن را در ‌‌نهایت وضوح شنیدند.»(۱۰)

در روزهایی که طبری، نظریه‌پرداز حزب توده خطاب به «رفیق استالین» سرود «درسپردی آخر به همر‌زمانت آن نظم بی‌خلل!»، روزنامه «نیروی سوم» ارگان حزب تحت هدایت خلیل ملکی - جداشده از حزب توده و در آن زمان از منشعبین حزب زحمتکشان ایران- در نقدی آشکار نوشت: «...تاریخ پانزده ساله اخیر ملت شوروی هم در شخصیت استالین تجلی می‌کند. شک نیست که استالین از آنجایی که دنباله‌روی سوسیالیسم بود به ملت و کشور خود خدمت کرد. اما به‌عقیده ما از روزی که شخصیت استالین با شخصیت ملت شوروی شبیه شد و از زمانی که کریستالیزاسیون شروع شد، هم سوسیالیسم و هم استالین هر دو از محور اصلی خود منحرف شدند. ادغام یک ملت در یک شخصیت به شهادت تاریخ، همیشه به تباهی یکی از آن دو خاتمه می‌یابد... استالین به اندازه‌ای که سوسیالیسم می‌تواند قضاوت کند به ملت شوروی خدمت کرد اما استالین در این اواخر نماینده ملت شوروی و نماینده سوسیالیسم نبود؛ او نماینده یک طبقه‌ای بود که امروز بر شوروی حکومت می‌کند، او نماینده طبقه‌ای بود که برای ادامه به هستی و زندگی خود، همه قدرت خود را در شخص استالین تمرکز داده بود.»(۱۱)


پس از مرگ استالین

چه طبری «سخت ماتم‌زده» که در مراسم عزاداری استالین در تالار مجلل خانه شوراهای مسکو همراه هیات نمایندگی حزب توده ایران دو بار قراول ایستاد و چه روزنامه خلیل ملکی، هر دو یک سوال داشتند؟ پس از مرگ استالین چه خواهد شد؟ نگرانی طبری از فقدان استالین بدین جهت بود که «مائوتسه دون دعوی رهبری جنبش جهانی را بعد از استالین داشت»(۱۲) و پیش‌بینی «نیروی سوم» این بود که «دستگاه سعی می‌کند... خلف استالین را هم مثل خود او مظهر تمام نیروهای ملت و ادامه‌دهنده راه اسلاف معرفی کند.»(۱۳)

برای حزب توده ایران که حتی نامش نیز برگرفته از نظر استالین در سال ۱۹۳۶ بود که: «در کشورهای عقب‌مانده، کمونیست‌ها نباید به نام حزب کمونیست فعالیت کنند، بلکه باید در یک جبهه شرکت کنند، چون که در این کشور‌ها هنوز برای پذیرش افکار کمونیستی آمادگی نیست... لذا یک حزب وسیعی بسازید که افراد طرفدار پیشرفت و ترقی اجتماعی و سوسیالیسم به طور کلی، نه کمونیسم، به آن جلب شوند»)۱۴(، مرگ استالین حکایت از سررسیدن فصل جدیدی در روابط با رفیق بزرگتر داشت، پایان دورانی که به گفته مریم فیروز، موسس سازمان زنان حزب توده، «چون با شرایطی که استالین چه در شوروی و چه احزاب خارج ایجاد کرده بود و البته شاید در خیلی از جا‌ها حق با آن‌ها بود چون دید وسیع‌تری نسبت به جریانات دنیا داشتند، وضع تفاوت می‌کرد ولی بلافاصله بعد از استالین اوضاع بهم خورد. برای حزب توده هم هیچ ننگی نیست که آن‌ها را تقویت کردند ولی در‌‌ همان دوران هم شخصیت‌های حزبی با خیلی از چیزهای آن مخالف بودند... در دوران استالین احزاب دیگر زیر تسلط شوروی بودند یعنی خود احزاب از آن‌ها می‌خواستند و تبادل نظر می‌کردند، ولی بعد‌ها بعضی از احزاب دخالت شوروی را نپذیرفتند.»(۱۵)

مرگ استالین برای توده‌ای‌ها که به تعبیر محمود به‌آذین «مرد بزرگ بود و واقعه بزرگ»، خلائی بود که «میدان را برای هجوم امپریالیسم آمریکا خالی گذاشت، چنانکه در کمتر از شش ماه تارهای توطئه به کارگردانی آلن دالس رییس سازمان سیا و برادر فاستر دالس، به گرد ایران و جنبش ملی ما تنیده شد و به نتیجه رسید.»(۱۶) این فقط به‌آذین نبود که چنین نقشی به مرگ استالین در توفیق کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ داد، که آمریکا و دکتر محمد مصدق نیز هر دو در آنچه ۶ ماه پس از آن رخ داد جایی مهم به جای خالی رهبر شوروی دادند. سفارت آمریکا در تهران روز ۲۴ آوریل ۱۹۵۳ (۴ اردیبهشت ۱۳۳۲) در گزارش محرمانه‌ای به وزارت امور خارجه ایالات متحده نوشت: «در روز ۹ مارس، چند هزار نفر که رهبری آن‌ها را اعضای حزب توده برعهده داشتند، در مراسم سازمان‌یافته‌ای که به مناسبت مرگ استالین برگزار شده بود شرکت کردند. دولت به طور غیررسمی اجازۀ برگزاری این مراسم را صادر کرده بود. نیروهای امنیتی مبادی ورودی محل برگزاری مراسم را تحت کنترل داشتند و از ورود عناصر ضدتوده به این مراسم و وقوع درگیری احتمالی بین آن‌ها و اعضای حزب توده جلوگیری می‌کردند. مجلس و افکار عمومی از اینکه دولت تا این اندازه در برابر حزب توده مسامحه کرده است خشمگین بودند. مخالفان دولت بعد از برگزاری این مراسم همواره عناصر طرفدار دولت را به همکاری با حزب توده متهم می‌کردند. در پایان سال ایرانی، چنین به نظر می‌رسید که مردم تا حدودی برخی از این اتهامات را که علیه دولت و طرفداری دولت مطرح می‌شد باور کرده‌اند.»(۱۷)

اتهاماتی که سفارت آمریکا به آن اشاره کرده، در همسویی دولت مصدق با توده‌ای‌ها، علاوه بر آنکه عنصر محرکی شد برای برخی اقشار که کودتای ۲۸ مرداد را رقم یا بر آن مهر تائید زنند، شبیه‌‌ همان نظری است که شاه هم داشت و در کتاب «ماموریت برای وطنم» نوشت: «او [مصدق] کمونیست نبوده است. وی در ظاهر همواره از کمونیست‌ها برکناری داشت ولی به کمک آن‌ها متکی بود و آنان را نردبان ترقی خود ساخته بود.» مصدق در پاسخ به شاه نوشت: «در ممالکی مثل ایران اشخاص وطن‌پرست هیچ وقت نخواسته‌اند استقلال وطن خود را در سایۀ یکطرفه حفظ کنند و از یک دولتی به یک دولت دیگر پناه ببرند و خود را تحت‌الحمایه قرار دهند. اشخاص وطن‌پرست همیشه خواهان سیاست‌های متضادی بوده‌اند تا بتوانند بوسیلۀ یکی دیگری را خنثی کنند و بدست توقعات یک دولت جواب توقعات دولت دیگر را بدهند.»( ۱۸) نگاهی که مصدق به مرگ استالین و دوره پس از او داشت نیز برخاسته از همین اصل بهره‌گیری از ملاحظات دول از یکدیگر بود: «تا استالین فوت نکرده بود دول استعمار از او ملاحظه می‌کردند و ملت می‌توانست تا حدی اظهار حیات کند و روی همین احساسات بود که من ظرف دو روز قانون ملی‌ شدن صنعت نفت را از تصویب دو مجلس گذرانیدم و باز روی همین احساسات بود از شرکت نفت خلع ید کردم و بعد از استالین چون قائم‌مقام او شخصیتی نداشت ملاحظات دول استعمار از آن دولت از بین رفت. ایدن وزیر خارجه انگلیس مسافرتی به آمریکا نمود و مذاکراتش با آیزنهاور به این نتیجه رسید که رئیس‌جمهوری تصویب کند آزادی یک ملتی را با ۴۰ % از سهام کنسرسیوم مبادله کنند و شرکت‌های نفت آمریکا به مقصودی که داشتند برسند.»(۱۹)


استالین بزرگ و استالین‌های کوچک

مرثیه‌سرایان و افسانه‌سازانی که معتقد بودند «استالین درگذشتنی نیست چون ده‌ها میلیون مردم جهان در راه تعلیمات او... در راه تحکیم و استقرار پیروزی‌ها او شبانه روز در پیکارند»،(۲۰) وقتی سه سال بعد از مرگ استالین، با گزارش محرمانه نیکیتا خروشچف، رهبر شوروی به کنگره بیستم حزب کمونیست درباره جنایات او شنیدند و خواندند، بهت و غافلگیری بزرگی سراغشان آمد. آن زمان بود که حکایات زیادی از ایرانیان رسته از چنگ اردوگاه‌های کار اجباری استالین، نقل و باز نقل شد که حتی یکیشان تعریف می‌کرد: «یک روز رئیس بازداشتگاه آمده بود برای بازدید و سگی همراه داشت. زندانیان در یک لحظه که سگ را تنها یافتند، از فرصت استفاده و در طرفه‌العینی سگ را قطعه قطعه کردند و خوردند.»(۲۱) برخی که واکنششان به نطق خروشچف، جز انکار و استهزا نبود و گفتند: «این‌ها همه نوکران استالین بودند و حالا این مزخرفات و چرندیات را علیه او می‌گویند»، ناگزیر از این اعتراف شدند که «استالین به دنبال ارزان‌ترین نیروی کار برای آباد کردن سیبری بود، با اعمال وحشتناکترین نوع بردگی!»(۲۲)

حتی نصرت‌الله جهانشاهلو افشار، معاون پیشه‌وری و نخست‌وزیر فرقه دموکرات آذربایجان که پس از شکست فرقه فرار کرد و پای به جهان کمونیسم گذاشت و تازه دریافت که «ما چگونه چنین جهنمی را که هرگز ندیده بودیم، برای مردم بی‌خبر ایران جنت معرفی می‌کردیم و از کرده خود پشیمان بودم»، وقتی به داوری کارنامه استالین می‌نشیند، به «رهبران دستگاه‌های حزب و دولت» اشاره می‌کند که شاگردان استالین و «در جای خود استالین کوچکی» بودند و پس از مرگ استالین نه تنها آن «سامان آهنین در همه دستگاه فرمانروایی» از هم پاشید که «هیچگاه دلیری و شهامت بر گردن گرفتن گناهان و لغزش‌های خود را ندارند. گام به گام دیگران دستور می‌دهند و از همه بی‌چون و چرا فرمانبرداری می‌خواهند، اما همینکه نابسامانی ببار آمد، فرمان‌برداران را چون گناهکاران سپر بلای لغزش‌های خود می‌کنند. اگر دستگاه در زمان فرمانروایی یوسف استالین نادرست و خودکامه بود، تنها استالین و چندین تن دیگر نبودند که گناه کردند، بلکه همۀ یاران کلان و خرد او در دستگاه رهبری گناهکار بودند، اما دیدید که جز چند تن که دلیر بودند همه خود را کنار کشیدند و گویا تنها استالین و چند تن انگشت‌شمار دیگر بودند که گناهان را انجام دادند. مردم شوروی خوب می‌دانند و هنوز بازگو می‌کنند که استالین خود از بسیاری از نابسامانی‌ها جلوگیری می‌کرد چون در دستگاه رهبری و امنیت روس آن زمان و هم اکنون کسانی هستند که اگر فرمان آوردن کلاهی به آنان داده شود آن‌ها به جای کلاه سر می‌آورند.»(۲۳)

اما برای احسان طبری که خروشچف را اول بار در مراسم تشییع استالین در مسکو دیده بود که وقتی از کنار هیات ایرانی گذشت، کلاهش را برداشت و گفت «سلام رفقا»،(۲۴) خروشچف در آن نطق «ظاهراً سخنانش منطقی به نظر می‌رسید ولی بسیاری از مستمعان او این تز را نوعی خلع سلاح معنوی شوروی می‌شمرند و حق هم با آن‌ها بود.»(۲۵) و بنظر خود او «دشمن طبقاتی شاد شد و مفهوم "استالینیسم" را اختراع کرد و از افشاگری‌های غلوآمیز خروشچف برای کاستن از حیثیت عظیم شوروی سود جست و موفق شد که در برخی کشورهای سوسیالیستی طغیان‌های ضد انقلابی پدید آورد و این پیامدهای منفی تا امروز نیز که از مرگ استالین نزدیک سه دهه می‌گذرد، ادامه دارد.»(۲۶)

حتی منتقدین و منشعبین از حزب توده ایران که آن را متهم به پیروی از مشی خروشچف یا رویزیونیسم (تجدیدنظرطلبی) می‌کردند، بن مایه استدلالشان همانی بود که طبری می‌گفت؛ جدی‌ترینشان حزب کار ایران (توفان) که در پانزدهمین سالگرد درگذشت استالین در ارگان خود نوشت: «گزارش محرمانه خروشچف به جنبش انقلابی جهانی صدمات فراوانی زد، سوسیالیسم و کمونیسم را از اعتبار انداخت، نام سربلند کمونیسم را خوار و بی‌مقدار ساخت، جنبش کمونیستی و احزاب کمونیست را به انشعاب و تفرقه کشانید، ناسیونالیسم و شوینیسم ملت بزرگ را به جای انترناسیونالیسم پرولتری نشانید، وحدت ایدئولوژیک کمونیست‌ها را بر هم زد و تشتت فکری شگرفی پدید آورد، حیثیت و احترام کشور شورا‌ها را بر باد داد.»(۲۷) این حزب هنوز هم خروشچف را «روباه مرتد» می‌داند که «در سخنرانی مخفی خود، تمامی مبارزات استالین و پرولتاریا را زیر حملات ناجوانمرادنه خود قرار می‌دهد.»( ۲۸) و «ارزیابی تاریخی از دستاوردهای دوران رفیق استالین و دفاع از لنینیسم را ملاک تشخیص کمونیست‌ها از غیرکمونیست‌ها می‌داند.»

توفان درحالی حزب توده را متهم می‌کند که «گزارش خائنانه خروشچف و دروغ‌های شاخدار وی را در مورد سی سال ساختمان پیروزمندانه سوسیالیسم در شوروی، به رهبری رفیق استالین پذیرفت» که از قضا هر دو حزب سازندگی استالینی و «تبدیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از یک کشور عقب‌مانده دهقانی به یک قدرت صنعتی توسعه‌یافته با تسلیحات هسته‌ای»(۲۹) را ستایش می‌کنند اما از کنار بهای این «سازندگی» می‌گذرند.

تو گویی حزب توده و توفان در یک نقطه ایستاده‌اند؛ صورت مساله اینطور تغییر کرد که «چه چیز را باید تائید کنیم؟» مریم فیروز می‌گفت: «من شخصا نسبت به استالین فوق‌العاده بدبین هستم، زیرا بعد از جنگ خیلی از مردهای بزرگ و انسان‌های درجه اول را بر اثر زیاده‌روی از بین برد، خیلی صدمه زده است و به عنوان دشمن خلق بهترین افراد را کشت» اما در عین حال ستایشگر «مقاومت و ایستادگی استالین در جنگ» و «قدرت سازماندهی» و «محجوب و فروتن» بودن او بود.(۳۰) آرشیو نشریه «راه توده» در سال‌های اخیر پر از مقالاتی است با این مضامین «آرشیو‌های آن دوران مدت‌هاست که باز هستند و پژوهش‌های منتشر شده دروغ "دوران خونین استالینی" را رد می‌کنند...»،(۳۱)  «سال‌های اخیر، در بستر بحران تعمیق‌یابنده، تخریب و هرج و مرج سیاسی، علاقمندی به شخصیت یوسف استالین رو به افزایش نهاده است.»،(۳۲) «از نظر ما مارکسیست‌ها، امروز بهره‌گیری از ارثیه استالین، به مفهوم پیروی کورکورانه از کار و عمل او نبوده، بلکه درک و استفاده خلاق از آن متدولوژی که خود وی در برخورد با تجارب پیشینیان بکار گرفت می‌باشد.»(۳۳)

چه فرقی است بین این دفاع حزب توفان از استالین که «لنین می‌گفت سوسیالیسم یعنی الکتروفیکاسیون، یعنی کشور را برق‌کشی کنیم و شبکه برق را به همه جا برسانیم تا بتوانیم رادیو داشته باشیم، تا بتوانیم سوسیالیسم را تبلیغ کنیم. تمام این زمینه‌های مادی انقلاب فرهنگی در زمان استالین برپا شد»،(۳۴) با این استالینیسم ارگان حزب توده: «مارکسیسم، شیوه و متد شناخت جهان و تغییر آن را آموزش می‌دهد. این است مفهوم پیام استالین.»(۳۵)

چپ ایرانی هنوز دلداده استالین است؛ هنوز «مبارزه با فاشیسم» توجیه‌گر «از دست دادن ۲۷ میلیون نفر از جوان‌ترین و کارآمد‌ترین نیرو‌های اجتماعی شوروی برای آزادی وطنشان و آزادی کل بشریت از بربریت فاشیسم» است.(۳۶) ۶۰ سال از مرگ دایی یوسف گذشته اما گویی سنت فکری‌اش برای چپ ایرانی زنده است؛‌‌ همان سنتی که آندره ژید در «بازگشت از شوروی» نوشت: «استالین چیزی جز تحسین و تمجید را نمی‌تواند تحمل بکند و تمام آن کسانی را که نمی‌توانند تحسین بکنند رقیب خود می‌پندارد.»(۳۷) سوال ژید هنوز برای مخاطبین چپ تازگی دارد که «آخر تا کی باید تائید کنیم؟»


پی‌نوشت‌ها:

۱- از هر دری، به‌آذین، ناشر: جامی، ۱۳۷۰
۲- روزنامه اطلاعات، ۱۶ اسفند ۱۳۳۱
۳- روزنامه اطلاعات، ۱۹ اسفند ۱۳۳۱
۴- بازگشت از شوروی، آندره ژید، ترجمه جلال آل‌احمد، چاپ اول ۱۳۳۳، انتشارات امیرکبیر، ص ۱۴۸
۵- روزنامه مصلحت، ارگان شورای ملی صلح، شنبه ۱ فروردین ۱۳۳۲، شماره ۱۲۳
۶- روزنامه مصلحت، شنبه ۲۳ اسفندماه ۱۳۳۱، شماره ۱۲۲
۷- اطلاعات هفتگی، ۲۲ اسفند ۱۳۳۱، شماره ۶۰۴، ص ۸
۸- خاطرات ملکه پهلوی، دکتر ملیحه خسروداد، تورج انصاری و مهندس محمودعلی باتمانقلیچ، نشر به‌آفرین،۱۳۸۰، ص۹۸
۹- از دیدار خویشتن، احسان طبری، به کوشش محمدعلی شهرستانی، نشر بازتاب نگار، ۱۳۸۲، ص۴۶
۱۰- همان، ص۶۸
۱۱- روزنامه نیروی سوم، یکشنبه ۱۷ اسفندماه ۱۳۳۱، شماره ۱۲۰
۱۲- از دیدار خویشتن، ص۴۶
۱۳- روزنامه نیروی سوم، یکشنبه ۱۷ اسفندماه ۱۳۳۱، شماره ۱۲۰
۱۴- خاطرات نورالدین کیانوری، موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، انتشارات اطلاعات، ۱۳۸۲، ص۷۵
۱۵- خاطرات مریم فیروز، موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، انتشارات اطلاعات، تهران، چاپ سوم، ۱۳۸۷، ص۷۱
۱۶- از هر دری، محمود به‌آذین
۱۷- یادداشت‌های سیاسی ایران، جلد چهاردهم ۱۳۳۱-۱۳۴۴، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۹، ص۱۳۵
۱۸- خاطرات و تالمات دکتر محمد مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، چاپ پنجم، ۱۳۶۵، ص ۳۴۴
۱۹- همان، ص۳۴۵
۲۰- روزنامه مصلحت، شنبه ۲۳ اسفندماه ۱۳۳۱، شماره ۱۲۲
۲۱- ناگفته‌ها، خاطرات دکتر عنایت‌الله رضا، نشر نامک، چاپ اول زمستان ۱۳۹۱، صص۱۵۳-۱۵۴
۲۲- همان، صص ۱۵۱ و ۱۵۳
۲۳- ما و بیگانگان، سرگذشت دکتر نصرت‌الله جهانشاهلو افشار، ص ۸۷ و ۱۸۷
۲۴- از دیدار خویشتن، ص۷۵
۲۵- همان، ص۷۸
۲۶- همان، ص ۴۷
۲۷- نشریه توفان، دوره سوم، شماره ۷
۲۸- یک بازنگری مجدد، توفان الکترونیکی، شماره ۱۵، مهر ۸۶
۲۹- استالین‌ستیزی، از خروشچف تا گورباچف، راه توده، شماره ۱۳۲، ۱۴ می ‌۲۰۰۷
۳۰- خاطرات مریم فیروز، ص۸۱
۳۱- استالین‌ستیزی، از خروشچف تا گورباچف، ۱۴ می ‌۲۰۰۷
۳۲- استالین، قدرتی که شناخت ما درباره‌اش کامل نیست، ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۷
۳۳- حقیقت آن نیست که دشمنان می‌گویند!، اول اکتبر ۲۰۰۷
۳۴- ارگان حزب توفان، ۲۸ دسامبر ۲۰۱۱
۳۵- استالین، قدرتی که شناخت ما درباره‌اش کامل نیست، ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۷
۳۶- راه توده، ۹ مارس ۲۰۰۹

۳۷- بازگشت از شوروی، ص۲۱۶