۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

آنها که به تنفیذ کودتا رفتند و آنها که نرفتند موج سبز آزادی : مراسم تنفیذ دولت کودتا برای اولین بار در 12 سال گذشته، پخش مستقیم نداشت. اما در تصاوی


آنها که به تنفیذ کودتا رفتند و آنها که نرفتند


موج سبز آزادی : مراسم تنفیذ دولت کودتا برای اولین بار در 12 سال گذشته، پخش مستقیم نداشت. اما در تصاویری که از این مراسم منتشر شده، بخش‌هایی از حاشیه‌های این نمایش مشخص شده است؛ هرچند این حاشیه‌نویسی مهم نیاز به تکمیل و تصحیح دارد.
- احمدی‌نژاد این دفعه دست رهبر را نبوسید، عبای روی شانه‌اش را بوسید.
- چهره‌های اکثر شرکت کنندگان، مایوس، افسرده و عصبانی به نظر می‌رسید؛ طوری که خبر از اتفاقات مهمی در پشت صحنه‌ی نمایش تنفیذ و شاید قبل از آغاز رسمی آن می‌داد.

- همه عکسهای این مراسم توسط دفتر رهبری گرفته شده‌اند و ظاهرا هیچ عکس یا خبرنگار مستقلی در مراسم تنفیذ حضور نداشته است.

- غایبان بزرگ نمایش تنفیذ: هاشمی رفسنجانی، سید محمد خاتمی، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، سید حسن خمینی

- هیچکس از خانواده‌ی امام هم در این مراسم حضور نداشت.

- هیچ‌یک از نمایندگان اقلیت مجلس نیز در این مراسم دیده نشدند

- اعضای سرشناس مجلس خبرگان که ظاهرا در جلسه تنفیذ حاضر نبودند: ابراهیم امینی، جوادی آملی، واعظ طبسی، رضا استادی، هاشم‌زاده هریسی، حسن روحانی، دری نجف‌آبادی، دستغیب، علی رازینی، طاهری خرم‌آبادی

- چهره‌های سیاسی و اجتماعی که در تصاویر صداوسیما دیده نشدند: عارف، مسجدجامعی، باهنر، احمد توکلی، افروغ، علی مطهری، صفار هرندی، پورمحمدی

- آنها که می‌توانستند نروند و رفتند: هاشمی شاهرودی، علی لاریجانی، محسن رضایی، عبدالله جاسبی، دانش جعفری، نهاوندیان (اتاق بازرگانی)

- از جمله شخصیت‌های لشکری و کشوری حاضر در مراسم تنفیذ: افشین قطبی، واحدی (مجری صبح بخیر ایران)، احمد نجفی (بازیگر)، محمد مایلی کهن، حسین رضازاده


عکس : مراسم تنفيذ


عکس : مراسم تنفيذ

تصوير، مهدي خورشيدي، داماد احمدي‌ن‍ژاد، اسفنديار رحيم مشايي، پدر عروس احمدي‌نژاد و پسر بزرگ احمدي‌نژاد را نشان مي‌دهد.


:تظاهرات مردم تهران به نقاط مختلف گسترش يافت:شعار تظاهرکنندگان :

مرداد :تظاهرات مردم تهران به نقاط مختلف گسترش يافت:شعار تظاهرکنندگان :
ای رهبر کودتا اين اخرين پيام است
فعالين حقوق بشر ودمکراسی در ايران
شعار تظاهرکنندگان : ای رهبر کودتا اين اخرين پيام است / جنبش سبز ايران آماده قيام است


* تظاهرات مردم تهران به نقاط مختلف گسترش يافت/شعار مردم:خامنه ای قاتله،ولايتش باطله

* شعار جديد: "اعتراف، شکنجه ديگر اثر ندارد" در خيابان ها فرياد زده مى شود.


* شعار :بسيجی واقعي، همت بود و باکری. مرگ بر ديکتاتور


* شعار تظاهرکنندگان تهران : ای رهبر کودتا اين اخرين پيام است / جنبش سبز ايران آماده قيام است

* خامنه‌ای شعبده باز، برو اممتو تنفيذ کن. دورهٔ اين شعبده بازيها "تمام است، تمام"

* مردم در حال تظاهرات از ميدان طاووس. به سمت ولی عصر در حرکت هستنند و جمعيت رو به افزايش است.
=========
تظاهرات مردم تهران به نقاط مختلف گسترش يافت/شعار مردم:خامنه ای قاتله،ولايتش باطله
بنابه گزارشات رسيده از تهران ،مردم و جوانان در نقاط مرکزی تهران دست به اعتراض زده اند و اعتراضات را به ساير نقاط گسترش دادند.
در حال حاضر مردم تهران و جوانان دختر و پسر در نقاط مختلف تهران اعتراضات خود را ادامه ميدهند و دامنه اين اعتراضات به نقاط ديگر تهران کشيده شده است .اعتراضات در ميدان رضائيها(7تير)،ميدان ولی عصر،ميدان ونک ،ميدان انقلاب و ميدان فاطمی ادامه دارد.
از لحضاتی پيش در ميدان رضائيها (7 تير ) بسوی شريعتی گروههايی از مردم به هم پيوستند و اقدام به راه پيمائی کردند. آنها در حال دادن شعارهايی عليه خامنه ای و احمدی نژاد هستند .شعارهايی که داده می شود عبارتند از ؛خامنه ای قاتله،ولايتش باطله/مرگ بر خامنه ی/ مجتبی بميری رهبری را نبينی/ مرگ بر ديکتاتور/ دولت کودتا استعفا استعفا
همچنين در حوالی پارک ساعی تعدادی از مردم اقدام به تجمع و دادن شعار نمودند .آنها شعارهايی مانند مرگ بر ديکتاتور/ دولت کودتا استعفا استعفا می دادند که با شليک گاز اشک آور نيروهای سرکوبگر علی خامنه ای مواجه شدند
مردم در ميدان ولی عصر به سوی زرتشت تجمع کرده اند و يکدست صدای مرگ بر ديکتاتور می دهند عليرغم يورش وحشيانه گله های موتور سوار لباس شخصی انها همچنان به اعتراضات خود ادامه ميدهند .
تا لحظه انتشار اين گزارش اعتراضات مردم بصورت گروهای چند ده نفره آغاز می شود تا آرايش نيروهای سرکوبگر را به هم بزنند و زمينه را بر ای اعتراضات گسترده آماه نمايند .اعتراضات اين گروها در نقاط مختلف ادامه دارد.
نيروهای سرکوبگر گارد ويژه، سپاه پاسداران ،بسيج ولباس شخصيها که بدستور علی خامنه ای وحشيانه به مردم يورش می برند و آنها را آماج باتون های خود قرار ميدهند. نيروهای لباس شخصی بصورت 2 نفره سوار بر موتور و بصورت گله های 10 الی 15 موتوره با در دست داشتن باتون به سوی جمعيت يورش می برند و انها را بشدت مورد ضرب و جرح قرار ميدهند .حوالی ساعت19:45در اثر ضربات وحشيانه باتون که بر سر و صورت و گردن آنها فرود می آمد حداقل 4 نفر زخمی بر جای گذاشته است.

مراسم تنفیذ دولت تقلب برگزار شد


مراسم تنفیذ محمود احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور صبح امروز بدون حضور سیدحسن خمینی، هاشمی رفسنجانی، میرحسین موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی برگزار شد.

این مراسم صبح امروز، 12 مرداد و پس از گذشت نزدیک به یک ماه و نیم از برگزاری انتخابات و پس از کشتار مردم معترض به تقلب در انتخابات برگزار شد.

در این مراسم بسیاری از نمایندگان مجلس و همچنین برخی از اعضای سرشناس مجلس خبرگان همچون آقایان جوادی آملی، رضا استادی، واعظ طبسی، هاشم‌زاده هريسی، دری نجف‌آبادی، حسن روحانی و ابراهيم امينی حضور نداشتند.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر پیش از این بسیاری از آیات عظام، مسئولین کشور و شخصیت های سیاسی کشور همچون آیت الله منتظری، آیت الله صانعی، آیت الله بیات، مهدی کروبی، میرحسین موسوی، محمد خاتمی، هاشمی رفسنجانی در بیانیه ها و یا سخنانی به طور صریح یا به صورت تلویحی این دولت را فاقد مشروعیت دانسته اند.

از جمعه پس از انتخابات، دولت نهم به دنبال برگزاری مراسم تنفیذ بوده و طی یک ماه گذشته جهت تثبیت حاکمیت نظامی و کودتایی خود به مقابله با اعتراضات مردم در خصوص تقلب در انتخابات برخاست و بیش از پنج هزار تن از معترضان به نتایج انتخابات را بازداشت کرد. نیروهای لباس شخصی انتظامی به خوابگاه های دانشجویی در تهران و اصفهان و شیراز حمله کردند و به صورت گسترده دانشجویان را در تهران و شهرستان بازداشت نمودند. طی هفته های اخیر نیز اخبار کشته شدن بیش از 30 نفر از مردم منتشر شد که طی تظاهرات توسط نیروهای امنیتی و بسیجی به قتل رسیدند. این در حالی است که بنابر گزارش ها آمار کشته شدگان هفته های اخیر بسیار بیشتر از نفرات مشخص شده است.

دولت کودتا که با توسل به نیروی نظامی از هیچ تلاشی جهت تثبیت خود دریغ نکرد، پس از برگزاری انتخابات دست به سرکوب شدید ناراضیان زد و در اقدامی نمایشی روز شنبه و تنها دو روز پیش از برگزاری مراسمی که به نام تنفیذ رهبری مشهور است، تعدادی از اصلاح طلبان و معترضان را در دادگاهی نمایشی وادار به اعترافات کذب و علیه خود نمود.

این دادگاه بدون حضور وکلای متهمین و پشت درهای بسته به صورت ناگهانی برگزار شد و به رسانه های بی طرف و منتقد اجازه حضور در این دادگاه نمایشی داده نشد.

مراسم تنفیذ در شرایط به شدت امنیتی برگزار شد و فضای شهر تهران طی امروز نظامی بود. با این وجود در نقاط مختلف شهر تهران اعتراض هایی بر علیه تنفیذ احمدی نژاد صورت گرفت.

مراسم تحلیف احمدی نژاد قرار است روز چهارشنبه در مجلس شورای اسلامی برگزار شود.

و ماندی و خاک، ما رفتیم و خشم؛ نیما نامداری





تنش سخت مثل سنگ شده‌ نتیجه 50 روز حبس در سردخانه است (سردخانه همان زندان مردگان است؟).

غسالها به سختی برش می‌گرداندند بدن یخ‌زده‌اش در گودی سنگ غسل جا نمی‌شود. بدنش باد كرده و متورم است، سرتاسر سینه زیر گردن تا ناف، از این شانه تا آن شانه، صلیب‌وار شكافته شده انگار كالبد شكافی‌اش كرده‌‌‌اند شاید هم دنبال گلوله بوده‌اند. یك دایره كوچك روی سینه چپ، همان‌جا كه روزی قلبی می‌تپیده جای گلوله را نشان می‌دهد. سوراخ روی سفیدی سینه، بد جور به چشم می‌آید برعكس آن سوراخ كوچك دیگر كه پشت بازوی راست جا خوش كرده و كسی نمی‌بیندش. بی‌دلیل هم نیست وقتی جنازه را برمی‌گردانند آنقدر پشت خونین و پاره پاره‌اش چشم آدم را سوزن می‌زند كه دیگر حواست به سوراخ كوچك پشت بازو نباشد. چند گلوله خورده؟ دو تا، شاید هم یكی، شاید دستش را هنگام تیراندازی سپر كرده اما گلوله از بازویش عبور كرده و به سینه نشسته اما جای خروج گلوله از آن طرف بازو كجا است؟ نمی‌دانم.

غسالها، كماكان می‌شورندش. معلوم است قبل از مرگ بیمارستان بوده، چسبها و سوزنها و چیزهای دیگری كه اسمشان را نمی‌دانم اما در بیمارستان به تن و بدن آدم آویزان می‌كنند هنوز بر پیكر سنگ شده‌اش آویزان است. غسال با دست همه را می‌كند. در جوی پائین سنگ، خونابه چسبها و سوزنها و ... را با خود می‌برد. پنبه‌های سفید، پیكره پاره پاره‌اش را در برمی‌گیرند. كتان را می‌برند و كفن می‌كنند.

تعدادمان كم است. بیست سی ‌نفری می‌شویم. گرمای ظهر مرداد آدم را داغ می‌كند. اما خوبی‌اش این است كه اشك را همان روی صورت بخار می‌كند. مامان تقریبا از حال رفته، ناله‌های نامفهوم می‌كند. خاله مثل همیشه در سكوت گریه می‌كند. از شدت تكان شانه‌هایش می‌توان شدت گریه را فهمید. خانواده پسردار خوبی‌اش این است كه برای بر دست گرفت جنازه، آدم كم نمی‌آوری. من و دو برادرم، سه پسرخاله و سه پسردائی، گردانی هستیم بی خواهر. می‌بریمش قطعه 208 خودش قبلا قبر كنار عزیز را برای خودش خریده بود. می‌خواست كنار مادرش دفن شود. در قبر گذاشتیمش. ماشین پلیس كنار ایستاده، مامورها فقط نگاه می‌كنند، بدبختها بهانه ندارند ما كاری نمی‌كنیم گریه داغ مرداد و خاك گرم بهشت زهرا و جنازه زیر خاك مگر می‌گذارد؟

عجب! چه راحت می‌‌نویسم، هیچ وقت فكر نمی‌كردم بتوانم به این راحتی بنویسم دائی بهزاد را در قبر گذاشتیمش، دائی كوچك را، دائی شوخ و شاد را، مدتی بود ندیده بودمش هم تنبلی من هم ... دیروز كه با مامان خانه‌اش رفتیم دنبال شناسنامه و سند قبرش، چه كشیدیم. به تنهائی عادت كرده بود. خانه كوچك و تمیزش، لباسهای نوئی كه تازگیها خریده بود. دو دست كت شلوار آویزان در كمد، كاغذ كنار تلفن: قند، روغن سرخ كردنی، آلو و ... گویا فهرست خرید بوده. بربری‌های با دقت تكه شده در یخچال، بادمجان سرخ شده در فریزر، ظرف‌های مرتب چیده شده در آب‌چكان، خانه كوچكش چقدر منظم و مرتب است. چه كسی می‌گوید خانه بی زن، بی‌سامان است. مسواك جلوی آینه، عكس من و نسرین و عزیز كنار تلفن، جزئیات است كه آدم را آتش می‌زند. هیچ وقت فكر می‌كردی كسی با دیدن حوله و مسواكت آتش بگیرد؟ من و مامان گرفتیم.

حالا این زندگی ساده كوچك معمولی و زیبا به زیر خاك رفته، آخ ... چه ساده می‌نویسم «زیر خاك رفته»، دائی بهزاد را من، اشكان، سینا، ارسلان، علی، البرز و بابك دفنش كردیم (بهتر که رهام نبود از همه غصه خورتر است)، گذاشتیمش زیر خاك، كنار عزیز، با تن سخت و پاره‌پاره‌اش، با جای گلوله (گلوله‌ها؟)، با همه سختی و مشقتی كه در این چهل و هفت سال كشیده بود. او را راحت گذاشتیم زیر خاك همان قبرستانی كه چهل سال پیش پدرش در قطعه 2 آن دفن شده‌بود. همان وقتی كه یتیمی و محرومیت آغاز شده بود. گذاشتیمش زیر خاك با همه سالهای سختی و فقر، با تنهائی و كار، با سالهای جنگ و جبهه، با آرزوهای ساده یك آدم معمولی!

خاك را ریختیم. دائی! خداحافظ، خداحافظ همه جوانی حسرت، همه شبهای تنهائی، همه روزهای آهن و عرق؛ تو ماندی و خاك، ما رفتیم و خشم.




خشونت در قبال معترضین در ایران

خشونت در قبال معترضین در ایران

اعتراضات به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در ایران از روزهای نخست به خشونت کشیده شد. تعداد زیادی مجروح شدند و تعدادی نیز در جریان درگیری های خیابانی یا پس از انتقال به بازداشتگاه ها کشته شدند.

تصاویر مختلفی از کشته ها و مجروحان در رسانه های مختلف منتشر شد اما نخستین تصویری که این اعتراضات را به شکل متفاوتی در دنیا خبرساز کرد، فیلمی از جان باختن ندا آقا سلطان دختر ۲۶ ساله ایرانی در کوچه های اطراف خیابان امیر آباد بود.

هاجر رستمی مطلق، مادر ندا، در گفت و گو با بی بی سی می گوید "در جواز دفن ندا علت مرگ را اصابت گلوله ذکر کردند و در پزشکی قانونی از پدر ندا پرسیدند که شما از کسی شکایت دارید و پدر ندا هم گفت بله شاکی هستیم."

مادر ندا می گوید "ما هنوز پیگیری در مورد ندا انجام ندادیم و بعد از برگزاری مراسم چهلم دخترم به دنبال پرونده اش می رویم."

با وجود ممنوعیت های مختلف برای خبر رسانی در مورد حوادث اخیر ایران، افرادی که در تجمع ها و یا اعتراضات شرکت داشتند اقدام به ضبط تصاویر با موبایل و ارسال آن برای سایت های اینترنتی کردند.

برخی از خانواده های کشته شدگان نیز در ابتدا به دلایل مشکلات مختلف تمایلی به گفت و گو نداشتند و تنها در مجالس فرزندانشان یا مصاحبه با رسانه های دولتی ایران سخنانی را بیان داشتند. مصطفی غنیان دانشجوی مهندسی دانشگاه شریف از همین جوانانی است که پدرش در مجلس ختم او گفت "پروردگار عزیز من، مرا به سخت ترین روش آزمودی و در فاصله کمتر از پنج دقیقه که پسرم مصطفی از من جدا شد او را در حالی که به سرش گلوله خورده بود در روی پشت بام طبقه هشتم ساختمان غرق در خون در آغوشم افکندی." آقای غنیان در مشهد به خاک سپرده شده است.

کیانوش آسا، دانشجوی کارشناسی ارشد رشته مهندسی شیمی در دانشگاه علم و صنعت ایران بود. او در جریان ناآرامی های روز ۲۵ خرداد ناپدید شد و در سوم تیرماه خانواده پیکرش را در سردخانه شناسایی کردند. مراسم خاکسپاری این جوان در کرمانشاه برگزار شد.

بعضی از خانواده ها برای برگزاری مراسم عزاداری نیز با ممانعت از سوی مقامات ایران روبرو شدند. خانواده مسعود هاشم زاده یکی از این نمونه ها هستند. میلاد هاشم زاده به بی بی سی گفت که به دلیل بازداشت، امکان حضور در مراسم خاکسپاری برادرش را، که در ۳۰ تیر با اصابت گلوله جان باخت، نیافت. ضمن اینکه خانواده اجازه برگزاری مراسم را نیز پیدا نکرد.

در این میان مهدی کروبی و میر حسین موسوی نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری با انتقاد از برخوردهای خشن و ممانعت از برگزاری مراسم ترحیم برای کشته شدگان به همراه محمد خاتمی رئیس جمهوری پیشین از آیات عظام در قم درخواست کمک کردند.

این در خواست بی پاسخ نماند. از جمله آیت الله یوسف صانعی خواستار آزادی فوری تمامی زندانیان و "اجازه برگزاری مراسم به خانواده شهدای حوادث اخیر" شد و گفت که آمرین، عاملین و محرکین این حوادث باید توبه کنند و رضایت مضروبین و آسیب دیدگان را به دست آورند.

میر حسین موسوی همچنین در جمع فرهنگیان با انتقاد از برخوردهای انجام شده گفت "متهم می‌کنند که شما ساختارشکن هستید و از ساختارشکنی استفاده می‌کنید، ما می‌خواهیم بگوییم ما دنبال ساختارهای واقعی برآمده از دل مردم و قانون اساسی هستیم. شما ساختارشکن هستید."

آقای موسوی افزود "لزومی ندارد ما صدها جنایت و تیراندازی و لباس شخصی را ببینیم، فقط کافیست آقایان یک نمونه مثلا پرونده همین روح الامینی، اعرابی یا آقاسلطان را مورد بررسی قرار دهند، خواهند دید که تا چه اندازه ساختارشکنی در مجموعه نظام صورت گرفته است و این به آنچه ما از جمهوری اسلامی و نظام انتظار داشتیم، هیچ شباهتی ندارد."

از دیگر جوانانی که در حوادث اخیر جان باخت، ناصر امیرنژاد متولد ۱۳۶۲ بود که در ۲۵ خرداد براثر تیراندازی از ساختمان بسیج در خیابان محمد علی جناح کشته شد و در یاسوج به خاک سپرده شد .

اشکان سهرابی هم یکی دیگر از جوانانی است که در درگیری های خیابانی کشته شد. زهرا نیک پیما مادر اشکان با تاکید بر اینکه فرزندش تنها پنج دقیقه از منزل بیرون رفت و کشته شد، به بی بی سی گفت: "با دایی اشکان به بیمارستان رفتیم، حال اشکان خیلی بد بود. دکترها گفتند که بازگرداندنش جزو محالات است. کادر پزشکی در بیمارستان واحد خون نداشت، حتی درستگاه اکسیژن مناسبی نداشتند. من از میان در نگاه می کردم و با پمپ به او تنفس می دادند. یعنی درست نتوانستند به اشکان برسند، پسرم پس از ۱۰ دقیقه فوت کرد."

برخی از کشته شدگان حوادث اخیر هم به دلایلی که برای خانواده های آنها نامشخص است، بعد از گذشت چندین روز به خانواده ها تحویل داده شده اند. سهراب اعرابی یکی از کشته شدگان این حوادث است که مادرش چندین روز به دنبال فرزندش به سازمان ها مختلف قضایی مراجعه کرد و زمانی که پروین فهیمی مادر سهراب ضمانت آزادی فرزندش را سپرد، خبر کشته شدن فرزندش را نیز دریافت کرد. دلیل مرگ سهراب را تیراندازی عنوان می کنند. سهراب ۱۹ ساله نیز در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

محسن روح الامینی، فرزند مشاور محسن رضایی، از دیگر جوانانی است که در زندان کشته شد.

عبدالحسین روح‌الامینی پدر این جوان که با شبکه پرس‌تی وی گفتگو می‌کرد گفت فرزندش مانند بسیاری از جوانان ایران پرسش‌هایی داشت که نمی‌شود این‌گونه پاسخ آنها را داد و باید ‌"مسیرهای پاسخگویی" را تغییر داد.

عبدالحسین روح‌الامینی در مراسم یادبود فرزندش در منزل محسن رضایی گفت که بسیاری از "دوستان و بزرگان" از او انتقاد کرده‌اند که چرا برای پیگیری سرنوشت فرزندش آنها را در جریان نگذاشته است که وی در پاسخ گفته است: "محسن‌های مردم را دریابید. حتما باید یکی را بشناسید؟ به فکر آنهایی باشید که واسطه و پارتی ندارند و سرگردانند و لطمه دیده‌اند."

محمد کامرانی، جوان ۱۸ ساله یکی دیگر از افرادی است که در جریان های اعتراض های ۱۸ تیرماه دستگیر شد. این جوان به بازداشتگاه کهرزیک منتقل شده بود. این بازداشتگاه به دلایل مختلف تعطیل شده است. با پیگیری خانواده آقای کامرانی به آنها اطلاع داده می شود که فرزنداشان در روز ۲۴ تیرماه آزاد می شود اما بعد به خانواده اطلاع داده می شود که محمد کامرانی در زندان به دلایل جراحات وارده به بیمارستان لقمان منتقل شد. این جوان سپس برای درمان به بیمارستان مهر انتقال داده شد اما تلاش های پزشکان بی نتیجه ماند.

همچنان که آمار متفاوتی از تعداد کشته شدگان اعلام می شود، لیست های مختلفی نیز از اسامی افراد و محل کشته شدن آنها منتشر شده که در تازه ترین آنها خبرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر نام ۷۸ تن از کشته ها را چاپ کرده است.

سحام نیوز، وبسایت رسمی حزب اعتماد ملی که مهدی کروبی دبیرکل آن است روز چهارشنبه ۷ مرداد نوشت که دفتر مهدی کروبی و دفتر میرحسین موسوی اعلام کرده اند که عصر پنجشنبه "با حضور بر مزار جان باختگان حوادث اخیر، در کنار خانواده هایشان یاد و خاطره آنان را گرامی می دارند"

اعتراض های پس از تنفیذ به خشونت کشیده شد

معترضان به تنفیذ حکم ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد در برخی نقاط تهران تجمع کردند. به گفته شاهدان عینی، همزمان با حضور معترضان در بخش های مختلف شهر، حضور نیروهای امنیتی و "لباس شخصی" مانند اعتراضات پیشین مشهود بود.

میدان آزادی یکی از مناطقی بود که معترضان در آن تجمع کردند اما نیروهای امنیتی با هر گونه توقفی برخورد کردند.

گزارش های رسیده از میدان ونک از حضور گسترده نیروهای امنیتی و لباس شخصی در این میدان و خیابان های اطراف خبر می دهد.

به گفته یکی از شاهدان عینی در میدان ونک، آمبولانسی در میدان مستقر شده و ماشین های گارد ضد شورش نیز دراطراف میدان دیده می شود. نیروهای لباس شخصی و گارد های ضد شورش مردم را مورد ضرب و جرح قرار داده اند. معترضان در مقابل پرتاب گاز اشک آور در میدان ونک کاغذ آتش زده اند.

این شاهد عینی از میدان ونک به بی بی سی گفت "خودم شاهد بودم که چهار نفر در این درگیری ها دستگیر شده اند. حضور معترضان و نیروهای لباس شخصی موجب ترافیک سنگین در میدان ونک شده است و این نیروها با رانندگانی که بوق می زدند و یا آهنگ یار دبستانی پخش می کنند هم برخورد می کنند. "

براساس گزارش های دریافتی، مهدی کروبی نامزد معترض به نتیجه انتخابات نیز در خیابان ولی عصر پائین تر از عباس آباد در میان معترضان حاضر شده است. خبرگزاری فارس نوشته است که او برای معترضان سخنرانی کرده است.

در همین حال، گزارش ها از میدان ولی عصر هم از درگیری هایی میان معترضان و نیروهای امنیتی خبر می دهد. یک شاهد عینی در میدان ولی عصر به بی بی سی گفت " نکته قابل توجه این بود که نیروهای لباس شخصی با موتور قرمز رنگ و لباس متحد الشکل در حال مانورد بودند. پلیس اجازه توقف به خودرو و تجمع مردم در پیاده رو را نمی داد. مردم با پوشش سبز درمیدان ولی عصر ایستادند و پلیس مانور می داد."

اعتراض ها در ایران به نتیجه انتخابات همچنان ادامه دارد، این در حالی است که حکومت ایران بارها اعلام کرده که انتخابات برگزار شده بدون تقلب انجام شده است.

جایی که خیلی ها اما منتظر بودند: شادی صدر

جایی که خیلی ها اما منتظر بودند. منتظر پسر و دختر و هسرانشان که قرار بود آزاد شوند. جایی که همه از تو می پرسیدند: عزیز ما را ندیدی؟! و من بارها و بارها قانون چشم بند، قانون سکوت و قانون فقدان اطلاعات را توضیح دادم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

الان درست دو روز است كه بيرون آن ديوارهاي بلند لايه لايه ام. دو روزپيش اين موقع در راهروي دراز طبقه پايين 209، با چادر زندان و چشم بند، نشسته بودم، منتظر كه كسي بيايد و مرا از در بيرون ببرد و بعد از 12 روز بگويد: چشم بندتونو برداريد!

و اين، يعني آزادي كه در تمام آن روزها، چهره آبيش پيدا نبود. در تمام آن روزهايي كه در سلول راه مي رفتم و به دريا فكر مي كردم. دختري كه مثل همه بچه هاي دنيا، مادرش را انتخاب نكرده است. در تمام آن روزها، صبح و ظهر و شب به خودم مي گفتم: تو، كارت را انتخاب كرده بودي اما او انتخاب نكرده بود كه مادرش فعال جنبش زنان باشد، كه از صبح تا شب در حال دويدن باشد و شب هم پاي كامپيوتر خوابش ببرد. او انتخاب نكرده بود كه مادرش براي بار دوم از 209 سر در بياورد؛ جايي كه نه رفتنت به آن به اختيار خودت است و نه بيرون آمدن از آن؛ مكان تعليق و حس فلج كننده ناتواني مطلق.

زنداني بودن در جايي مثل 209 مقوله اي است كه وقتي مادر بودن را به آن اضافه مي كني، رنج شكل ديگري پيدا مي كند، شكلي كه توضيحش سخت و بسته به حال هر لحظه ات تغيير يابنده است. یک لحظه به خودت می گویی اصلا مگر به خاطر دریا نبود که کار در حوزه زنان را شروع کردی؟ مگر به این خاطر نبود که بهش قول دادی آینده ای بهتر را برای او درست خواهی کرد؟ حالا چه شده؟ مگر از همان روز اول نمی دانستی که داری در راه قلعه سنگباران قدم می گذاری؟...لحظه بعد که دیوارهای انفرادی فشار می آورند و نور کور کننده چراغ همیشه روشن سلول و گرمای مرداد تهران بدون هیچ وسیله خنک کننده ای یادت می آورد شبهاست که نتوانسته ای بخوابی، خشمی وصف ناپذیر از این همه بی عدالتی تمام وجودت را پر می کند و از خودت می پرسی: چرا دختر من باید هدف این همه بی عدالتی باشد؟!... اما عذاب وجدان های مادرانه گاهی تسکین می یابند وقتی با پروانه در آن سلول عمومی روبه رو می شوی که بعد از 15 سال مصیبت و خشونت، با دندانها و بینی شکسته، از شوهر/پسرخاله اش طلاق گرفته و دو دختر 9 و 13 ساله اش را گذاشته پیش پدری که هم پول دارد و هم خانه و هم شغل، و خودش، بی شغل و بی تحصیلات، به خانه پدری برگشته، جایی که 6 نفر در آن با هم زندگی می کنند. پروانه را در خیابان دستگیر کرده بودند و اتهام او هم مثل اتهام من اقدام علیه امنیت ملی از طریق تحریک به اغتشاش و تمرد از دستور پلیس بود. او هفته ها بود دخترانش را ندیده بود، نه به خاطر این که در زندان بود بلکه به خاطر اینکه حضانت بچه ها با پدرشان بود و او هم آنها را برده بود در شهرستانی دور پیش مادرش. روزها و روزها در آن گرمای کشنده داخل سلول که از کولر، تنها صدای یکنواخت و عذاب آور کانالش را دارد که از بالای تمام سلولها می گذرد تا به اتاق زندانبانان برسد، به دریا فکر می کنم و همه دختران و مادرانی که از دیدن هم و بودن با هم محرومند. اما یاد و فکر دیگرانی هم هست که به قول نیما یوشیج، زنده ام می دارد*؛ آنهایی که نزدیک و غیرقابل دسترسند، و آنهایی که دور و غیرقابل دسترسند.

نزدیکان نزدیکم، جایی در سلول کناری، یا سلولهای راهروی پشتی، روی موکت یا پتوهای سربازی دراز کشیده اند و بدون قلم و کاغذ، با خراش ناخن، روزهای زندانشان را روی دیوار، علامت می گذارند: شیوا نظرآهاری، موکلم که حتی وقتی بیرون بودم، کار چندانی در بی پاسخگویی دادسرای انقلاب از دستم برابش بر نیامد، ژیلا بنی یعقوب، روزنامه نگاری که می دانم خوردن آب از دستشویی سلول چقدر برای بیماری گوارشی اش خطرناک است، مهسا امرآبادی که نمی شناسمش اما شنیده ام باردار است و می دانم شرایط پراضطراب بازداشت و حالت تعلیق و فقدان مطلق اطلاعات که در تمام فضاها، قوانین و روابط حاکم بر 209 جاری است، تا چه حد برای یک زن باردار ضرر دارد و خیلی های دیگری که می شناسمشان یا نامهایشان را در روزنامه ها خوانده ام.

یاد نزدیکان دورم، آنهایی که آن طرف دیوارها با رنج هایم رنج می کشند و ثانیه های نگرانی را نفس می کشند، زنده ام می دارد. خانواده ام، که می دانم از خواب و خوراک و کار و زندگی افتاده اند، می دانم که بین اوین و دادگاه انقلاب سعی صفا و مروه می کنند هر روز، وکلایم که برعکس بیشتر وکلا، به جای اینکه دنبال پرونده های نان و آب دار باشند، رنج شنیدن جوابهای سربالا را تحمل می کنند و خسته نمی شوند، دوستانم در ایران و همه جای دنیا که با اطلاع رسانی لحظه به لحظه شان، بی آن که بدانم، خیلی ها را در رنج من، رنج خود و رنج همه زندانیان شریک ساخته اند. شراکتی که اساسش پیوند و همبستگی میان آدمهایی است که مهر و لطفشان مثل زرهی در تمام آن لحظات سخت مرا در برگرفته بود. شراکتی که در نهایت، آزادی مرا آورد.

الان درست دو روز است که درهای 209 پشت سرم بسته شده، چشم بندم را تحویل گرفته اند و چادر زندان را پشت در اوین پس داده ام و بیرون آمده ام، جایی که هیچکس منتظرم نبود. جایی که خیلی ها اما منتظر بودند. منتظر پسر و دختر و هسرانشان که قرار بود آزاد شوند. جایی که همه از تو می پرسیدند: عزیز ما را ندیدی؟! و من بارها و بارها قانون چشم بند، قانون سکوت و قانون فقدان اطلاعات را توضیح دادم. وقتی از پله ها پایین می آمدم می دانستم این پله ها را، سایه زیر پل جلو اوین را و تاکسی دربستی را که سوارش شدم، مدیون خیلی ها هستم. خیلی ها که یاد همه شان، امروز و فردای مرا روشن می دارد؛ همه آنهایی که یاد مرا و یاد همه زندانیان سیاسی را زنده نگه داشتند و می دارند.

8 مرداد، ساعت 1 و نیم بعد از ظهر

کمیته پیگیری حقوق زندانیان و آسیب دیدگان حوادث اخیر : تاکنون امار ٦٢ شهید حوادث اخیر ثبت شده

سحام نیوز :‌ سخنگوی کمیته پیگیری حقوق بازداشت شدگان و آسیب دیدگان حوادث اخیر اعلام کرد که این کمیته نظر خود را به لحاظ حقوقی درباره دادگاه برخی اصلاح طلبان که روز شنبه برگزار شد طی بیانیه ای اعلام می کند. علیرضا بهشتی سخنگوی کمیته پیگیری حقوق بازداشت شدگان و آسیب دیدگان حوادث اخیر با اشاره به جلسه شب گذشته این کمیته گفت : در این جلسه درباره دادگاه اصلاح طلبانی که روز شنبه برگزار شد بحث و گفت وگو شد و قرار شد تا این کمیته نظر خود را به لحاظ حقوقی طی بیانیه ای منتشر کند .
بهشتی افزود :‌ در این جلسه اعضای کمیته گزارشی را از روند پیشرفت پیگیری های به عمل امده ارایه کردند که بر اساس گزارش اولیه و آمار ثبت شده تاکنون اطلاعات ٦٢ شهید حوادث اخیر بنابر انچه خانواده هایشان طی تماس با دفتر این کمیته اعلام کرده و یا مراجع رسمی اعلام کرده اند به ثبت رسیده و البته اطلاعاتی غیر رسمی نیز درباره تعداد دیگری از شهدا وجود دارد که در حال پیگیری این موضوع هستیم .
وی همچنین با اشاره به پیگیری های انجام شده از سوی اعضای این کمیته درباره وضعیت خانواده بازداشت شدگان و آسیب دیدگان اخیر تصریح کرد: در این جلسه اعضای کمیته درباره مساعدت حقوقی و مالی به خانواده آسیب دیگان حوادث اخیر بحث و گفت و گو کردند و قرار شد که این کمیته ارتباط مستمر خود را برای رسیدگی به مسایل خانواده های بازداشت شدگان و آسیب دیدگان حوادث اخیر با انان حفظ کند .

به راستي آيا اين جمهوري اسلامي نبود كه در دادگاه ديروز محاكمه شد؟

بيانية شماره 4 خانواده زندانيان سياسي :

در اين 50 روزي كه از دستگيري فرزندان شجاع و رشيد اين مرز و بوم و ياران راستين انقلاب گذشت، اميد داشتيم كه با پي گيريهاي مسئولان دلسوز، سرنخ كلاف پيچيدة وقايع اخير به دست آيد و بيش از اين به پايه هاي نظامي كه رهبري امام راحل، رادمردي و خون جوانان ايران و تلاش عزيزان دربند ما باعث اعتلاي آن شده بود، لطمه نخورد، اميدوار بوديم كه سخن حقمان گوشي شنوا بيابد، ولي افسوس كه چشم و گوش تشنگان قدرت بسته است و بيش از چند قدمي خود را نمي بينند و آنچنان كه خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: «صم بكم عمي فهم لا يعقلون: كر و گنگ و كورند و نمي انديشند».
بدين ترتيب به جاي آنچه انتظار داشتيم شاهد دادگاه نمايشي ديروز و كيفرخواست مضحك آن بوديم كه از ابتدايي ترين مواد قانوني تهي بود. دادگاهي كه نشان دهندة درماندگي كامل آمران و مجريان آن بود. كيفرخواست ارائه شده به هيچ وجه شباهتي به يك متن حقوقي نداشت و سرشار از اشتباهات فاحش قانوني و اطلاعات نادرست بود. عدم اطلاع و حضور وكلا در دادگاه و نيز عدم ملاقات وكلا با موكلين از آغاز دستگيري تا روز دادگاه، عدم تفهيم اتهام، بازجويي هاي طولاني مدت كه به گفته برخي از متهمان هنوز هم ادامه دارد، نگهداري متهمان در سلول انفرادي (كه به اعتراف مسئولان جمهوري اسلامي از مصاديق بارز شكنجه است)، استفاده از انواع شكنجه هاي روحي، عدم ملاقات با خانواده و ... همه و همه نشان دهنده غيرقانوني بودن دادگاه فرمايشي ديروز بود. از سوي ديگر متهماني كه مدتها در شرايط خاص نگهداري شده بودند وادار به اظهار مطالب ديكته شده به آنان تحت عنوان اقرار و اعتراف شدند، اعتراف و اقراري كه كوچكترين اعتبار و جايگاه قانوني اي نزد مردم فهيم ايران ندارد. به راستي آيا اين جمهوري اسلامي نبود كه در دادگاه ديروز محاكمه شد؟ بيدادگاه ديروز، رنگي بود كه مي خواستند ننگي عريان را به كمك آن بپوشانند و بر جنايتي بزرگ سرپوش بگذارند.
ما خانواده هاي زندانيان سياسي معتقديم تمام اين نمايش، كه بر پاية سناريويي از پيش طراحي شده به صحنه برده شد، براي تحت الشعاع قرار دادن جناياتي كه در يك ماهه گذشته بر سر جوانان و مردم اين مرز و بوم آمد و نيز غافل شدن از حقي كه عده زيادي از مردم معترض معتقدند در انتخابات رياست جمهوري از آنان نقض شده، بود.
بار ديگر به مسئولان هشدار مي دهيم تا هنوز در دل مردم و علاقه مندان به انقلاب كورسويي از اميد به اجراي عدالت وجود دارد، از آن استفاده كنند و بيش از اين ميان خود و مردم ايران فاصله نياندازند كه انّ ربك لبالمرصاد.
جمعي از خانوادگان زندانيان سياسي
11/5/88

شباهت های رژیم جمهوری اسلامی ایران و رژیم صهیونیستی اسرائیل

کورش عرفانی korosherani@yahoo.com


در سفر اخیر خود به آمریکا، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل سعی کرد ایران را به عنوان دشمنی عجیب و غریب و متفاوت که موجودیت اسرائیل را به خطر انداخته است معرفی سازد. این گفته ها البته می تواند رسانه های غربی را خوراک دهد، اما برای آنها که هردو این رژیم ها را می شناسند این حرف ها به شوخی شبیه است. این دو به راستی چه تفاوتی با هم دارند؟ برای پاسخ به این پرسش بهتر است در ورای شکل گرایی ها به مشابهت ها و همانندی های هر دو رژیم بپردازیم.

دولت اسرائیل در سال 1948 خود را تاسیس کرد و رژیم جمهوری اسلامی نیز در بهمن 1357 قدرت را به دست گرفت. چهل سال زمانی که این دو را از هم جدا می کند شاید مهم ترین تفاوت آنها باشد، زیرا با وجود تمام اختلاف های ظاهری که رژیم جمهوری اسلامی ایران را از رژیم صهیونیستی اسرائیل متمایز می سازد ویژگی های فراوانی وجود دارد که حکایت از مشابهت عمیق ذاتی و ساختاری آنان می کند. برخی از این موارد چنین است:

1) هر دو رژیم زمینه های پیدایش و صعود خود را با قتل بیگناهان آماده ساختند. صهیونیست ها با تحریک جنگ جهانی دوم و راندن یهودیان از اروپا به سمت فلسطین زمینه تاسیس خود را آماده ساختند. آنها خود با تشکیل گروه های ترور دراروپا یهودیان ساکن آنجا را که حاضر نبودند به فلسطین مهاجرت کنند ترسانده و حتی می کشتند تا آنها سرانجام ایده ی مهاجرت را قبول کنند. سرمایه داران و صنعتگران بزرگ یهودی دراروپا و آمریکا مانند ماکس واربرگ[1] و یا بارون روتچیلد نقش عمده ای در تجهیز و تقویت نازی ها در آلمان ایفاء کردند تا بتوانند از طریق موج یهودی ستیزی آنها سیل یهودیان ساکن اروپا را وادار به مهاجرت به فلسطین سازند.

به همین ترتیب آخوندها با استفاده از سرمایه ی بازاری ها از جنبش آزادیخواهانه ی طبقه ی متوسط شهری در سال 1356 استفاده کردند و با ریختن آخوندها و قشرهای مذهبی به خیابان ها این جنبش را به انقلاب اسلامی تبدیل کردند و در این راه از هر دروغ و جنایتی مانند به آتش کشیدن سینما رکس آبادان بهره بردند تا شرایط را برای به قدرت رسیدن خویش فراهم کنند.

بنابراین هردو رژیم با قتل و ترور و زنده سوزاندن مردم بیگناه شرایط رسیدن به حکومت را برای خود فراهم کردند.

2) هر دو رژیم برای به قدرت رسیدن با بیگنانان بر علیه منافع ملی و مردمی تبانی کردند. صهیونیست ها با انگلیس ها که در آن زمان فلسطین را به عنوان مستعمره تحت اختیار داشتند به مذاکره نشسته و اجازه ی شکل گیری دولت اسرائیل را از آنان گرفتند و همکاری آنها را به خود جلب کردند.

باند آخوندها وبازاری ها نیز، در حالی که مردم در خیابان ها در مقابل گلوله های ارتش شاه جان می باختند، سرنوشت انقلاب و مجوز به قدرت رسیدن خود را در پاریس با نمایندگان آمریکا و انگلستان و فرانسه مذاکره کرده و از آنها قول همکاری و بردن شاه و آوردن آنها را به قدرت گرفتند.

3) هر دو رژیم بلافاصله پس از اطمینان از استقرار در قدرت، به اربابانی که به آنها اجازه تشکیل حکومت داده بودند خیانت کردند. اسرائیل انگلستان را با عملیات مسلحانه ی گروه های تروریستی از خاک فلسطین بیرون راند و رژیم جمهوری اسلامی با گروگان گیری سفارت آمریکا پای اربابی را که به او اجازه ی رسیدن به قدرت داده بود از ایران برید.

4) هردو رژیم در به قدرت رسیدن خود به مردم ساکن کشورهایشان خیانت کردند. صهیونیست ها که سال ها یهودیان مهاجر را به عنوان پناهنده ی جنگی وارد خاک فلسطین می کردند – و از جانب فلسطینی ها به عنوان میهمان مورد استقبال قرار می گرفتند -، در سال 1948 با اعلام یک جانبه ی دولت اسرائیل به فلسطینی ها خیانت نموده و آنها را در خاک خود قتل عام کرده و از کشور شان بیرون راندند.

به همین ترتیب آخوندها با پشت کردن به تمامی آرمان هایی که مردم در طول انقلاب برای آن جان داده بودند با خیانت آشکار به خواست های بارز عدالت جویانه و آزادیخواهانه ی مردم، دیکتاتوری خود را به نام جمهوری اسلامی، با توطئه و خیانت، مستقر ساختند.

5) رژیم صهیونیستی از همان ابتدای تشکیل خود مبنا را بر قتل عام و کشتار و ستم و آواره سازی و زورگویی قرار داد و کشتارهایی مانند دیریاسین در آوریل 1948 را برای فراری دادن فلسطینی ها ترتیب داد و بیش از چهار میلیون فلسطینی را از خاکشان بیرون کرد.

جمهوری اسلامی نیز از همان ابتدای حیات خود کشتار و آواره سازی را در میان عرب زبان های خوزستان، درگنبد و ترکمن صحرا و بخصوص در کردستان آغاز کرد و دهها هزار هموطن کرد را به فرار از خانه هایشان به سوی عراق وادار ساخت.

6) هر دو رژیم از ابتدای وجود خود به چنگ زدن و تجاوزگری به کشورهای همسایه پرداختند وپیوسته در پی گسترش حوزه و قلمرو خود بودند. رژیم صهیونیستی بخش های وسیعتری از خاک فلسطین را اشغال کرد و دست به تجاوز به اردن و سوریه و مصر زد و دو سری جنگ های خونین در دهه ی شصت و هفتاد با این کشورها ایجاد کرد.

به همین صورت جمهوری اسلامی از همان ابتدا چشم طمع به کشور همسایه عراق داشت و با دخالت ورزی آشکار و تجاوز گری به قلمرو سیاسی آن کشور سبب آغاز جنگ هشت ساله شد.

7) هردو رژیم از همان ابتدا، حیات خود را بر جنگ آفرینی و بحران آفرینی و دشمن سازی گذاشتند. اسرائیل بیش از شصت سال است که با کوبیدن بر طبل جنگ و خطر دشمنان خارجی در داخل برای خود حمایت ساکنان این کشور از دولت های جنایتکارمتعدد را فراهم کرده است و در خارج نیز به این بهانه صدها میلیارد دلار کمک مالی و نظامی از ایالات متحده ی آمریکا دریافت کرده است.

رژیم جمهوری اسلامی نیز در طول سی سال گذشته با تراشیدن انواع بحران ها و اقسام دشمنان داخلی و خارجی به خود اجازه داده جو نظامی و سرکوب وفضای امنیتی را برجان و هستی ایرانیان حاکم کند و میلیاردها دلار از ثروت های مردم ایران را به جای ساختن جاده و خانه و مدرسه به تجهیز سپاه و ارتش جنگ افروز خود اختصاص داده است.

8) هر دو رژیم به بی رحمانه ترین طریق ممکن با مخالفان داخلی خود برخورد کرده اند. اسرائیل از همان ابتدا مقاومت مشروع و مردمی فلسطین را تروریست خطاب کرده و آزادگانی را که برای دفاع از خاک و شرف و تاریخ خویش می جنگیده اند به عنوان تروریست و خرابکار و غیره کشته یا دستگیر و شکنجه و زندان کرده است.

جمهوری اسلامی نیز به همین ترتیب از فردای به قدرت رسیدنش تمامی آزادیخواهان ایرانی را با عنوان منافق و تروریست و نوکر امپریالیسم و معاند با نظام الهی و غیره اعدام و دستگیر و زندان و شکنجه کرده است. رژیم در زندان های خود بسیاری از شکنجه های ضد انسانی را که اسرائیلی ها اختراع کرده اند به کار می بندد و برای این منظور افرادی مانند سعید امامی به اسرائیل رفته و آموزش دیده بودند.

9) هر دو رژیم با زیر پا گذاشتن تمام قوانین حاکم بر کشورهای دیگر مخالفان خود را در خارج از کشور ترور کرده اند. سازمان امنیت خارجی اسرائیل موساد با شناسایی و ترور مبارزین فلسطینی در سراسر جهان آنها را در قلب کشورهای اروپایی یا در سایر کشورهای خاورمیانه به بی رحمانه ترین طریق ممکن از میان برده است.

جمهوری اسلامی نیز با پیروی از این الگو در طول دو دهه صدها[2] تن از مخالفان سیاسی خود را در خارج توسط تروریست های اعزامی خویش به قتل رسانده است. (کاظم رجوی، شاهپور بختیار، شرفکندی و قاسملو و...)

10) هر دو رژیم به مردمی که زیر قدرت سیاسی آنها هستند فاحش ترین ظلم ها را می کنند. رژیم صهیونیستی با بستن آب و قطع برق و کشیدن دیوار زندان به دور مناطق مسکونی فلسطینی ها و کنترل های بی شمار شبانه روزی زندگی را برمیلیون ها فلسطینی مظلوم سرزمین های تحت اشغال اسرائیل سیاه کرده است.

جمهوری اسلامی نیز با مردم خود همه بدرفتاری ها و اعمال بی حرمتی و ستم و زورگویی و انواع و اقسام

گشت و کنترل ضد مدنی را در وسط خیابان ها و میدان های شهرهای سراسر ایران اعمال کرده است.

11) هر دو رژیم به شدت ضد زن هستند. در اسرائیل بخش های افراطی یهودی که قدرت اصلی را در حال حاضر در دست دارند تابع آموخته های سنتی و کهنه گرای قوم یهود به شدت زن ستیز بوده و برای زن ها در خیابان های تل آویو اتوبوس جداگانه دارند و مردانشان با فاصله ی چند قدم جلوتر از زنان حرکت می کنند و زن ها را در پشت دیوارها از چشم مردان جدا می سازند. در دیدگاه آنان زن فقط برای تولید مثل و بزرگ کردن بچه ها آفریده شده است و نباید در سیاست و جامعه دخالت کند.

درست به همان طریق رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی نیز زن ها را در اتوبوس و در اماکن عمومی از مردان جدا ساخته و با دشمنی بی مانندی با موجودیت زن و شکوفایی اجتماعی او ستیزه ورزی می کند.

12) هر دو رژیم فاقد اقتصادی به معنای واقعی کلمه خودکفا و متکی بر تولید هستند (اقتصاد انگلی و پارازیت وار). رژیم صهیونیستی مجموعه ی مصنوعی و ساختگی درست شده تحت عنوان کشور اسرائیل را دهه هاست از طریق میلیاردها دلار کمک اقتصادی آمریکا، گرفتن میلیاردها دلار باج بابت خسارت جنگ جهانی دوم، گرفتن خمس و زکات از یهودیان سراسر جهان و نیز دزدی های میلیاردی شبکه های صهیونیستی در اروپا، آمریکا، روسیه و از سایر مناطق جهان حفظ کرده است. اما همه می دانند که بدون این کمک ها و دزدی ها، اقتصاد اسرائیل در ظرف چند ماه فروخواهد پاشید.

به همین ترتیب رژیم جمهوری اسلامی، اقتصاد ایران با برنامه هایی که از همان ابتدا همین میر حسین موسوی به صورت نهادینه درآورد، تنها با کمک دلارهای نفتی و غارت ثروت های زیرزمینی و مالی مردم ایران می چرخاند و کمترین نشانی از خودکفایی و تولید گری واقعی در آن نیست. هر دو آنها از تن دادن به یک اقتصاد سالم و تولیدی عاجز هستند.

13) هردو رژیم برای جنایات خودشان به خدا مراجعه می کنند. رژیم صهیونیستی توجیه قتل عام اعراب و فلسطینی ها را به خدای جنایت دوستی به اسم «یهوه» نسبت می دهد که براساس تاریخ من درآوردی ثبت شده در تورات پس از شکست خوردن در مسابقه ی کشتی با پیامبری به اسم «داوود» قوم یهود را به عنوان برگزیده و آقای جهان معرفی می کند.

جمهوری اسلامی نیز با رجوع بر خدایی که بر اساس قران بازمانده از سنت تاریخی قوم یهود، اجازه قتل عام، سنگسار، اعدام ، قطع دست و پا و درآوردن چشم را داده است به این جنایات مشغول می باشد تا زمینه ی ظهور امام زمان را فراهم کند. در هردو مورد توجیه گاه جنایت، درورای ابرهاست.

14) هر دو رژیم در صدد توسعه ی شبکه های خود در بیرون از خاک خویش هستند. اسرائیل با سرمایه گذاری های عظیم در کردستان عراق، در آسیای مرکزی و نیز درآفریقا لانه می کند تا به موقع خود از این آشیانه های خفته، مارهای زهرآگین خویش را برای جاسوسی، خرابکاری و آتش افروزی بیرون بیاورد.

جمهوری اسلامی نیز با هزینه ی میلیون ها دلار، شبکه های مذهبی-تروریستی خود را در سراسر جهان از بوسنی گرفته تا کشورهای شمال آفریقا مستقر می سازد تا تحت فرماندهی سپاه قدس برای دفاع از نظام ولایت فقیه به موقع خویش وارد عمل شوند.

15) هر دو رژیم مبنای حکومتگری خود را بر دروغ و بی شرمی و نبود هرگونه خجالت و حیا و شرف انسانی گذاشته اند. «اهود باراک» جنایت پیشه پس از قتل عام اخیر مردم غزه که به عنوان جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت شناخته شده و ننگی ابدی برای تاریخ بشر باقی خواهد ماند در اوج دریدگی حیوان صفتانه اظهار داشت که «این کشور اخلاقی ترین ارتش جهان را دارد.»[3]

جمهوری اسلامی نیز تمامی جنایات پلید «سربازان گمنام امام زمان» خود را که اعدام نوجوانان زیر هیجده سال و به دار کشیدن مظلومان و بیگناهانی مانند دلارا دارابی و یا قتل زهراکاظمی جزو آنان بودند با ذکر هزار و یک دلیل «اخلاقی» و اسلامی توجیه می کند و حاضر نیست به اندازه ی سرسوزنی از توجیه کشتارهای خود شرم داشته باشد. هر دو رژیم بزرگترین ننگ های تاریخ معاصر بشر هستند.

16) هردو رژیم نسبت به حقوق بین الملل، حقوق بشر، معاهدات بین المللی و نیز مصوبات شورای امنیت یا مجمع عمومی سازمان ملل متحد بی اعتنا هستند. اسرائیل تاکنون بیش از چند ده بار[4] توسط سازمان ملل متحد محکوم شده است بدون این که هرگز پاسخگوی آنها باشد و هربار جنایتگری خود را وسیع تر و فجیع ترساخته است.

جمهوری اسلامی نیز تاکنون بیش از چهل بار توسط کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد برای نقض فاحش حقوق بشر در مورد اعدام ها و دستگیری ها و حبس و شکنجه مخالفان کمترین وقعی ننهاده است.

17) هر دو رژیم در خفا به تکنولوژی و سلاح اتمی روی آورده اند. دولت اسرائیل با وجود این که بیش از 200 کلاهک اتمی داراست اما حتی معاهده ی « ان پی تی» را امضاء نکرده است و به هیچ مرجعی در این باره حساب پس نمی دهد. اسرائیل به طور مخفیانه و غیر قانونی به سلاح اتمی دست یافته است.

به همین ترتیب، رژیم جمهوری اسلامی نیز به طور مخفیانه و بدون اعتنا به معاهده ی منع گسترش سلاح اتمی و سایر فشارهای بین المللی با سرعت در مسیر دستیابی به قابلیت های تولید سلاح اتمی پیش می رود. هریک نیز برای توجیه گسترش فعالیت های خود دیگری را بهانه قرار می دهد.

18) هر دو رژیم تلاش می کنند که چهره ی جنایتکار قدرت حاکمه ی خویش را با ظاهری دمکراتیک رنگ و جلا بدهند. قدرت سیاسی در رژیم صهیونیستی در اختیار عده ای آدمکش حرفه ای است که پس از سال ها خدمت در لباس نظامی و قتل عام بیگناهان فلسطینی و لبنانی، لباس شخصی پوشیده و سیاستمدار شده و در به اصطلاح انتخابات شرکت می کنند تا به دنیا بباورانند که نظامی دمکراتیک دراسرائیل حاکم است. اما همین دمکراسی دروغین هر موقع که نیاز باشد، مانند مورد اسحاق رابین، مزاحمانی را که توهم دمکراسی را باور می کنند و وارد مسیرهای پیش بینی شده ی بزرگان قوم صهیونیست نمی شوند با گلوله ای در مغزشان از سر راه برمی دارد.

به همین ترتیب رژیم جمهوری اسلامی که اقلیتی چند ده نفری در راس آن هستند بسیار زور می زند که هر چهار سال انتخابات قلابی خود را به اسم دمکراسی به جهان حقنه کند. در نظام اسلامی، پاسداران تیرخلاص زنی مانند احمدی نژاد و قاتلانی مثل محسن رضایی لباس شخصی پوشیده و ریس جمهوری و کاندیدای ریاست جمهوری و وزیر ارشاد و مشاور ریاست جمهوری و غیره می شوند. در رژیم ایران نیز مزاحمان را هر که باشند – سعید امامی و...- از سر راه زعمای قوم برمی دارند.

19) سران هر دو رژیم به غایت فاسد و دزد و رشوه خوار هستند. تقریبا هیچ ریس جمهور یا نخست وزیری در اسرائیل نبوده است که دارای یک یا چند پرونده فساد اداری، سوء استفاده ی مالی، رشوه خواری، پارتی بازی و یا تجاوز به ناموس زیر دستان نباشد. مانند ریس جمهوری سابق اسرائیل «موشه کاتساو» که به چندین نفر از کارمندان زن زیر دست خود تجاوز کرده بود.

سران جمهوری اسلامی نیز همگی از این قماش هستند و تا بالای سرشان در غارت اموال عمومی، دزدی از بیت المال و یا مانند «حاج مهدی کروبی» هم در دزدی و هم در تجاوز به زنان ایرانی در لجن فرو رفته اند.

20) و سرانجام هر دو رژیم به واسطه ی نداشتن مشروعیت مردمی و ناهماهنگی با طبیعت انسانی جوامع بشری بر این نکته آگاهند که رفتنی هستند و به همین دلیل نیز تلاش می کنند با بحران آفرینی زمان فروپاشی خود را به تعویق انداخته و چند صباحی بر عمر خود بیافزایند. رژیم صهیونیستی که دقیقه ای از انتشار و استقرار جو بحران و جنگ و تهدید در طول شصت و یک سال عمر خود غافل نمانده است می داند که اگر صلح کند نابود خواهد شد. زیرا مجموعه ای است که با صلح مجبور است قانومند و حقوق گرا شود و این یعنی پایان جنایت و تجاوز و دزدی و غارت و اشغالگری.

به همین منوال رژیم جمهوری اسلامی نیز می داند که تبدیل شدن به یک رژیم متعارف و معمولی به سان انداختن طناب دار به گردن خود است. به همین خاطر ترجیح می دهد که بحران و غوغا و آشوب را دامن زند تا در این گیر و دار چند سالی بیشتر دوام آورد.

این خصلت آخر برای رژیم صهیونیستی اسرائیل و رژیم جمهوری اسلامی ایران از همه ویژگی های دیگر خطرناکتر است. زیرا هردو مجموعه از افرادی دچار جنون قدرت تشکیل شده اند و بنابراین زمانی که چشم انداز عادی شدن، صلح اجباری و قانومندی و تن دادن به حقوق بشر و حقوق بین الملل مطرح شود این ها از ترس فروپاشی و از دست دادن بساط قدرت خود، بی شک کشورهایشان، ملت هایشان، کشورهای همسایه شان و نیز منظقه ی خاورمیانه و چه بسا جهان را با خود به جنگی تخریب گر و نابودساز هدایت خواهند کرد. و به طور دقیق به همین خاطر است که در حال حاضر تا این حد با هم در کوبیدن بر طبل جنگ و تهدید یکدیگر فعال و هماهنگند. بهترین همکار برای بنیامین نتانیاهو در ایران محمود احمدی نژاد است و بهترین طرف بازی مرگ برای احمدی نژاد، نتانیاهوست. زیرا از آن سوی اسرائیل نمی خواهد به صلح با فلسطینی ها و قبول تشکیل کشور مستقل فلسطین تن دردهد و از این سو احمدی نژاد و یاران قدرت طلبش نمی خواهند تبدیل شدن به یک حکومت متعارف و قانون گرا را پذیرا باشند. هر دو رژیم گریزگاه خود را در جنگ باهم می دانند، جنگی که بهای آن را توده های مردم خواهند داد.

نتیجه گیری:

این لیست را می توان باز هم ادامه داد. نکته ای که به عنوان نتیجه گیری می توانیم عنوان کنیم این است که چه دلایل بنیادینی هست که این مشابهت ها را باعث شده است. بسیاری ممکن است دلایل مذهبی و ریشه های تاریخی را در این مورد عنوان کنند؛ این امر صحیح است. هم چنین می توان به حضور شمار بالایی از یهودیان به ظاهر اسلام آورده (آنوسی ها) دربالاترین رده های قدرت در دستگاه حاکمیت جمهوری اسلامی اشاره کرد. (مانند محمود احمدی نژاد که نام واقعی اش صبورچیان بوده و یهودی الاصل می باشد). اما نگارنده بر این باور است که درورای این دلایل، یک علت فلسفی و بنیادین وجود دارد که در این دو رژیم و در بسیاری دیگر از رژیم های شبیه آنان مصر، عربستان سعودی و... عمل می کند و آن، قائل نشدن کمترین ارزش برای جان و کرامت انسانی است. ارزشی که، تا زمانی که مطلق پنداشته نشود، قابل زیر پا گذاشتن است. یک بار به اسم یهوه، یک بار به اسم روح القدس، یک بار به اسم الله ، باردیگر به اسم «مصالح عالی انقلاب»، بعد به اسم « ضرورت بقای ایدئولوژی و یا حزب» و یا برای حفظ «مام میهن» وغیره. آری، راز جنایت، استثمار وستم، در شکل نهادینه ی خود، فقط در این است که انسان در بالاترین درجه ی هرم ارزشی این جوامع قرار ندارد. و باید بدانیم که چه در اسرائیل باشد و چه در ایران یا در فرانسه و یا در آرژانتین، چه بحث امروز باشد و چه موضوع فردا، تا زمانی که حفظ جان و حرمت انسان به عنوان انسان، و نه به خاطر هیچ توجیه و دلیل دیگری، مورد نگاهبانی نهادینه و مطلق و تکرار می کنم، مطلق، قرار نگیرد، راه باز است تا صهیونیسم ها و جمهوری اسلامی های دیگری بیایند وروند نابودی بشریت را شتاب بخشند.

چنانچه بارها نوشته ام مثلث سرمایه داری-صهیونیسم و ارتجاع همگی اشکال یک پدیده اند. ویژگی مشترک هر سه آنها استثمارانسان، استحمار انسان ومسخ و کشتار انسان هاست. رهایی بشریت ازاین سه باید با هم صورت گیرد نه با طرفداری از یکی به ضرردیگری. هر سه این ها پدیده ها ضد انسانی هستند و بقای هرسه شان به هم وصل و مرتبط است. نه نابودی یکی از آنها بدون نابودی دوتای دیگر میسر است و نه بقای یکی از آنها بدون حضور دو تای دیگر. به جنگ های زرگری یا خصومت های بر سر منفعت میان آنها کمترین اهمیتی ندهیم. آنچه ضروری است حفظ این خط اصولی است که باید هر جریان، هر تشکل، هر رژیم، هر ایدئولوژی و هر نظامی را که می خواهد بهانه و دلیلی برای گرفتن جان انسان ها و یا زیرپاگذاشن کرامت انسان ها داشته باشد رد و طرد کنیم. این تنها در سایه ی یک حرکت انسان مدار، یک جنبش انسان-محور است که ما به عنوان ایرانی می توانیم از بند رژیم جمهوری اسلامی و به عنوان بشر از شر ضد-انسانیت رها شویم. به همان ترتیب که روشنفکران و مبارزین یهودی باید به سیطره مجموعه ی ضد بشری صهیونیسم خاتمه دهند ما نیز باید در پایان بخشیدن به حیات رژیم ضد انسانی جمهوری اسلامی کوشا باشیم تا در سایه ی نابودی این مثلث ضد تکاملی مسیر پیشرفت مادی انسان و تعالی معنوی او در افقی بی پایان باز شود. انسان مداری یگانه تفکری است که می تواند ما را از بن بست های خودساخته رها سازد.

* *

www.korosherfani.com

19 Mai 2009

سرکوب گران دیروز ، فریب کاران امروز

(در حاشیه تظاهرات 25 جولای در نیویورک)

به دعوت سازمان عفو بین المللی و با همکاری نهاد های دیگر "حقوق بشری" ، در روز 25 جولای 2009 ، تظاهراتی سراسری در نقاط مختلف دنیا جهت آزادی زندانیان سیاسی ایران که در خیزش های بزرگ اخیر در سیاه چال های رژیم جمهوری اسلامی در زیر شکنچه به سر میبرند صورت گرفت. در شهر نیویورک نیز جمعی از ایرانیان مقیم این شهر برای دفاع از زندانیان سیاسی در بند ، در این تظاهرات شرکت کردند.

به اتفاق تنی چند از رفقا و ایرانیان مترقی ساکن نیویورک ، جهت حمایت از مبارزات مردم ایران و افشای ماهیت کلیت نظام جمهوری اسلامی ، با حمل بنر بسیار بزرگ پنج متری که نمایانگر تصاویری از جنایات رژیم ددمنش و شعار های "جمهوری اسلامی ، با هر جناح و دسته ، نابود باید گردد" و "سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی" به زبان انگلیسی و شعار زندانی سیاسی آزاد باید گردد- شکنجه و اختناق نابود باید گردد ، در این تظاهرات ، مستقلا شرکت کردیم.

وجود این بنر که به نحو بسیار گویائی جنایات سبعانه رژیم جمهوری اسلامی را نمايش داده است ، توجه بسیاری از شرکت کنندگان در تظاهرات را جلب کرد و مورد استقبال بسیاری از ایرانیان و آمریکایی ها قرار گرفت. دیدن این تصاویر ،که بسیاری ناباورانه و با تاثر به آن می نگریستند درجه خون آشامی رژیم جمهوری اسلامی را برای رهگذران با عينيت تمام به نمايش می گذاشت.

دیری نپایید که در محاصره تعدادی "سبز پوش" که به ظاهر خود را مسئول و نماینده "سازمان عفو بین الملل" خطاب میکردند قرار گرفتیم. آن ها با هراس و اضطرابی که در چهره ها و صدایشان موج میزد سوال میکردند که این بنر چیست ؟؟؟ یکی از رفقا بسیار صبورانه توضیح داد که این بنر نشان دهنده فقط گوشه ای از جنایات رژیم جمهوری اسلامی در برابر مبارزات مردم ایران است و در این شرایط وظیفه هر انسان آزادیخواهی است که صدای اعتراضات و مبارزات مردم داخل کشور را به هر طریق ممکن ، به گوش جهانیان برساند. "مسئولین" هراس زده ، که خیلی مشخص بود از افراد موجود در صف مقدم تظاهرات - اکبر گنجی و سایر اصلاح طلبان حکومتی ، که همان سرکوبگران دیروز و فریبکاران امروز می باشند- دستور میگرفتند ، مرتب در حال رفت و آمد و مشورت با آنان بودند. یکی از همان "مسئولین" در ابتدا در حالی که خیلی سعی میکرد در جلوی چشمان مردم مودبانه رفتار کند ، به ما نزدیک شد اما به محض آنکه نوشته های روی بنر را خواند نتوانست جلوی خودش را بگیرد و بی اختیار چندین بار تکرار میکرد "براندازی نه ، براندازی نه ، براندازی نه " که این حرف او باعث شد که دیگران از او سوال کنند چرا براندازی نه ؟ و او بی اعتنا به سئوالات ، از ما می خواست که بنر را فورا جمع کنیم. در مقابل ، ما هم با پا فشاری بر حق آزادی بیان خویش ، همگی برای مردم ضرورت طرح شعار سرنگونی کلیت رژیم را توضیح میدادیم . در تمام این مدت ، مردمی که برای حمایت و دفاع از مبارزات مردم ایران به این تظاهرات آمده بودند با حمایت از ما ، این حرکت غیر دمکراتیک "مسئولین" را به زیر سوال میبردند. در این میان سخنان خانم جوانی که، به گفته خودش، تازه شب قبل از ایران آمده بود بسیار دلنشین بود. او خطاب به "مسئولین" گفت: "این ها عکس های بچه های ما هستند"، و در ادامه توضیح میداد که "بچه ها در ایران دارند می جنگند ، خون میدهند ، همین الان زیر شکنجه هستند. مردم دیگر حتی در خانه های شان هم امنیت ندارند ، آن وقت شما ها این جا با این همه آزادی و امکانات ، تظاهرات اعلام کرده اید که چه کار کنید؟ که جلوی حرف زدن دیگران را بگیرید؟ این چه آزادی است؟ " یکی از "مسئولین" برای توجیه به او گفت که این ها باید شعارهای شان را قبلا برای ما می فرستادند تا ما تصمیم بگیریم! خانم جوان به او گفت "آیا شما فکر میکنید که بچه ها در ایران هر روز که به خیابان ها می آیند اول با هم می نشینند و برای هم شعار تعیین میکنند؟ نه دوست عزیز ، آن ها فقط جانشان را دستشان میگیرند و با همه سرکوبی که متحمل می شوند اجازه نمی دهند مبارزه متوقف شود."

خانم دیگری که بلوز سبز هم بر تن داشت در اعتراض به "مسئولین" با صدای بلند گفت "این بنر ، 30 سال جنایت های جمهوری اسلامی را نشان میدهد و این ها واقعییات کشور ما هستند. هر دو جناح جمهوری اسلامی در این جنایات دست داشتند ، مردم ما در ایران از این وضعیت استفاده میکنند تا بر علیه جمهوری اسلامی مبارزه کنند."

"مسئولین" با ناتوانی در مقابل سوالات و اعتراضات مردم ، عاجزانه عنوان میکردند که مردم در ایران فعلا شعار سرنگونی را نداده اند و ما هم نباید بدهیم. و یا عنوان میکردند که ما باید گام به گام قدم بر داریم. آن هائی که کمی صداقت داشتند وقتی حرف های ما را می شنیدند ، سوالات خود را با ما در میان میگذاشتند. ما هم توضیح میدادیم که همان طور که خواست شما به عنوان کسانی که از جهنم جمهوری اسلامی مجبور به ترک ایران شده اید ، نابودی کل این رژیم جنایتکار هست ، خواست اکثریت مردم ایران هم همین است و برای همین مبارزه میکنند. اما سرکوبگران دیروز که همان فریبکاران امروز هستند سعی دارند که مبارزات مردم را به نفع جناح خود مصادره کنند. در مورد میر حسین موسوی هم توضيح می داديم که نامبرده خودیکی از مهره های این نظام است. سرکوبگری که کشتار زندانیان سیاسی در دهه 60 فقط یک قلم از جنایاتش به عنوان نخست وزير این نظام بوده است. توضیح دادیم که آزادی و دمکراسی با وجود این رژیم و حفظ جناح هایش ، نمی تواند در ایران برقرار شود.

با گذشت زمان و با صحبت هایی که با صدای بسیار بلند در اطراف بنر صورت میگرفت دیگر توجه بسیاری از شرکت کنندگان بسوی ما جلب شده بود و "مسئولین" را بسیار خشمگین کرده بود. در واقع با حمایت جمعیت از ما ، آن ها نمی توانستند با ما برخوردی فیزیکی داشته باشند و بالاخره برای اخراج ما از محل تظاهرات به پلیس نیویورک متوسل شدند که خود این قضیه باعث افشاگری بیشتری از ماهیت غير دمکراتيک برگزارکنندگان این مراسم شد. در این زمان تمام کسانی که دوربین در دست داشتند مرتب از بنر عکس میگرفتند. پس از رجوع مسئولين تظاهرات به پليس، پلیس نیویورک به ما اعلام کرد که آن "مسئولین" با شکایت از ما ، خواهان خروج ما از آن محل شده اند. پلیس به ما پیشنهاد کرد که در عوض ، به جمعیت آن طرف خیابان بپیوندیم. ما هم با توجه به ارتجاعی بودن ماهیت تظاهر کنندگان آن طرف خیابان ، به جای پیوستن به آن ها ، صف مستقل خود را به وجود آوردیم.

در آن طرف خیابان تعدادی با پرچم های شیر و خورشید و پرچم آمریکا !!! و تعدادی با پرچم های قرمز "آزادی ، برابری" در کنار هم ایستاده بودند و شعار " تغییر رژیم در ایران" ، "را میدادند. چندش آور ترین صحنه در این مقطع ، شاید اتحاد . بین افراد منتصب به "حزب کمونیست کارگری" با "سلطنت طلبان" بود که از یک بلند گوی مشترک برای شعار دادن استفاده میکردند. شاید تا زمانی که انسان با چشمان خود ، خود فروشی این افراد که خود را زیر پرچم قرمز پنهان میکنند را ندیده باشد ، درجه رذالت این قماش را درک نکند. این عناصر آن چنان تنیده و خودمانی با "سلطنت طلبان" مماشات میکردند که انگار نه انگار دست در دست کسانی دارند که خود سرکوبگران نه چندان دور جامعه ما بوده اند. زهی بی شرمی که این چنین در خراب کردن چهره چپ در انظار توده های مردم نقش دارند. اما مردم دلیر و مبارز ما در ایران ، جواب این نوع خود فروختگان را در همان روزهای اول قیام پرشکوه خود ، این چنین دادند "مرگ بر دیکتاتور ، چه شاه و چه دکتر".

نظرات و بحث های مطرح شده ما ، آن چنان تاثیر گذار بود که منجر به اعتراض مردم شد. در نتیجه یکی از "مسئولین" با پیشنهاد یک "معامله " بسوی ما آمد ! پیشنهاد ایشان این بود که ما از شما می خواهیم که جای لغت "سرنگونی" را با لغت "شرم " عوض کنید ! یعنی به جای "سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی" بنویسید " شرم بر جمهوری اسلامی" !!! و شعار "جمهوری اسلامی ، با هر جناح و دسته ، نابود باید گردد" را بنویسید "آزادی و دمکراسی برای ایران" !!! به ایشان توضیح دادیم که به رهبران سازشکارشان بگوید که سرنگونی جمهوری اسلامی برای هیچ انسان آزادیخواهی قابل معامله نیست. و از آن جا که باور داریم کوچکترین و پایه ای ترین حقوق دمکراتیک توده های در بند ایران بدون سرنگونی انقلابی کلیت رژیم امکان پذیر نیست ، به هیچ وجه حاضر نیستیم حتی ذره ای از موضع اصولی و مردمی خود عقب نشینی کنیم. او هم در حالی که با عصبانیت پرخاش میکرد گفت "آخه شما که رای ندادید پس بر علیه چی اومدید تظاهرات کنید؟". این صحبت او کاملا نشان داد که این جماعت چقدر در حفظ این نظام مصر هستند که این خود اهمیت و ضرورت بردن هر چه بیشتر شعار "جمهوری اسلامی ، با هر جناح و دسته ، نابود باید گردد" را در بین مردم ضروری تر میسازد.

بنر ما در این طرف خیابان هم توجه بسیاری از عابرین را به خود جلب کرد. رهگذران با اظهار هم دردی و رانندگان ها با بوق ممتد و با نشان دادن علامت پیروزی ، حمایت خود را از مبارزات مردم در ایران ابراز میکردند.

بعد از مدتی برای پخش اعلامیه های افشاگرانه به صف مقابل برگشتم. عده ای که تازه به تظاهرات پیوسته و از آن چه که قبلا گذشته بود بی اطلاع بودند ضمن استقبال از خواندن اعلامیه ها به ما انتقاد داشتند که چرا در آن طرف خیابان مستقر شده ایم؟ وقتی توضیح میدادم که "مسئولین" تظاهرات نتوانستند محتوای بنر ما که سرنگونی رژیم را تبلیغ میکند ، تحمل کنند ، ما را توسط پلیس نیویورک از صف تظاهرات بيرون کردند ، بسیار تعجب میکردند و گفتند که نه ، این "مسئولین" میگویند شما خودتان رفتید! در این جا یکی از آن "مسئولین" را جلو کشیدم و گفتم می دانم که تو ماموری و معذوری ! ولی چرا باز هم به مردم دروغ میگویید؟ آیا این قدر هم شهامت ندارید که به مردم بگویید که ما را بخاطر آوردن شعار سرنگونی رژیم به پلیس تحویل دادید؟ او با دستپاچگی و در حالی که دیگر راهی برای انکار نداشت ، با اعلام این که این یک برنامه "حقوق بشری" می باشد ، مخالفت با طرح شعار سرنگونی رژیم را در آن آکسیون توجیه می کرد که خود این مسئله باعث شد که بحث طولانی ای بر سر چرایی و ضرورت طرح شعار سرنگونی کلیت رژیم در آن جمع به وجود بیاورد.

حضور ما هر چند کوچک ، توانست تاثیر بسیار خوبی بر جو حاکم بگذارد و در واقع خاری شد در چشمان کسانی که این روز ها در رویای اصلاح طلبی و تغییرات در درون رژیم ، سوار بر مبارزات توده های مردم در خارج از کشور شده اند. کسانی که منافع شان در بقای رژیم جمهوری اسلامی است ، کسانی که از آتش طغیان توده ها در هراسند ، چون به خوبی آگاه هستند که مبارزات مردم میرود تا بساط ظلم و ستم و استثمار را بر چیند ، چون به خوبی میدانند که در فردای آزادی واقعی در ایران باید جواب گوی خیانت و چنایاتی که خود در حق مردم ما مرتکب شده اند باشند ، چون میدانند که توده های آگاه شده را نمی توانند فریب دهند ، چون میدانند وجود عناصر آگاه و انقلابی در این تجمعات ماسک های دروغین "آزادیخواهی" را از چهره های کثیف آن ها بر می دارد ، بر مبنای این واقعیات است که این چنین از وجود جمع کوچک و محکم ما به هراس می افتند. علیرغم همه امکانات وسیع مالی – رسانه ای - تبلیغاتی که اصلاح طلبان حکومتی در نیویورک در اختیار داشتند ، حضور ما توانست تا حدی منعکس کننده صدای میلیون های زن و مرد در بند کشور مان باشد.

در عین حال چنین برخورد های (بسیجی مآبانه) توسط هوداران موسوی ، وظیفه خطیری را بر دوش نیرو های آزادیخواه و رادیکال قرار میدهد که ضمن افشای ماهيت ضد دمکراتيک اين جماعت با صدای رسا تری شعار "جمهوری اسلامی ، با هر جناح و دسته ، نابود باید گردد" را فرياد بزنند.

زندان بانِ هنرمند، منصور مقاره عابد



دست و پايمان را به صندلی می بست و از روبرو يکهو می پريد روی سرمان و با مشت و لگد سياهمان می کرد. يکی از بچه ها زير کتکهايش يکی از چشمهاش کور شد. هرکه به اتاق بازجويی می رفت و همکاری نمی کرد معمولن بی هوش بيرون می آمد
هوشنگ پژمان

من آنچه ديدم و به گوش شنيده ام را، سعی می کنم با حفظ امانت داری بازگو کنم. تائيد صحت و سقم آن با ديگران است. اين صرفن بازگو کردن آنچه است که خود ديده ام و از "دهان مردم" شنيده ام.

او را نخست در سال ۱۳۷۵ در تاتر اصفهان شناختم. با شاهين فر و ارشاديهای آن روزگار بده بستان نزديکی داشت. در محيط هنری تاتر اصفهان به عنوان کارگردان سعی ميکرد اعتباری کسب کند. روابطش در سيستم و مراوده و همکاريش با اطلاعات زبانزد همه بود به همين خاطر چه بچه های تاتری مستقل و چه ارشاديها يا کانون نمايش همه سعی می کردند با او برخوردی نداشته باشند. ازش حساب می بردند. آقا منصور سعی می کرد هميشه لبخندی بر چهره داشته باشد و از نوع دست دادن و گپ زدنش با ديگران حدس ميزدی کتابی از ديل کارنگی درباره ده تکنيک تاثيرگذاری بر ديگران خوانده و چون در پی موفقيت است آميزه گوش کرده. در جشنواره های تاتری استان معمولن يا جزء برنامه گذاران رده بالا بود يا جزء داوران. مدتی نيز در هيئتی بود که به گروههای تاتری اجازه اجرا می دهند. آن زمان ها هر گروه تاتری که متنی را تمرين می کرد، پيش از اجرا بايد اين گروه مجوزش می دادند و منصور مقاره عابد يکی از اعضا آن گروه بود. خلاصه در محيط تاتر آن سالهای اصفهان برای خودش کسی بود. برخی بچه های سياسی نسل قبل از ما، زندانيهای دهه ۶۰ زندان دستگرد اما روايت ديگری از او داشتند. آنها که از کشتار موج ۶۷ و ديگر اعدام ها و شکنجه ها جان سالم بدر برده بودند آقا منصور مقاره عابد را به عنوان بازجوی زندانيان سياسی می شناختند. روايت آنها را البته در محيط محافظه کار روشنفکر نمای تاتر اصفهان جايی نبود. يکروز در پستوی تاريک يکی از خانه های نيمه مخروبه محله شيخ بهايی اصفهان، من که ۱۹ سالم بود با اين روايت آشنا شدم. از زبان مردی ميانسال، خرد شده و شکسته که جدا از زن و فرزندش در آن بيقوله مسکن کرده بود و پای چراغ نفتی ترياک می کشيد شايد در دود افيون می خواست مرهمی بر دردهايش بيابد. او که با نام مستعار فريد می خوانمش از بچه های همنسل آقا منصور بود. از بچه های سياسی دهه ۶۰. اما چون کتاب ديل کارنگی نخوانده بود و هوشش آنقدر زياد نبود در آن سالهای کوران احزاب چپ و راست جانب جريانی چپرو را گرفته بود و "ضد انقلاب" شده بود. کارش به بند سياسی زندان دستگرد کشيده بود و در عمق آن سياه چاله با منصور مقاره عابد در مقام "يکی از بازجوها و مسئول بخش فرهنگی زندان" آشنا شده بود. بسياری از هم دوره ای ها و رفقای فريد در آن دهه اعدام شده بودند يا زير شکنجه تمام کرده بودند. برای من که از خانواده ای غيره سياسی و مرفه می آمدم و جز تاتر و سينما و رمان خواندن با چيز ديگری آشنا نبودم، ديدن اين معتاد نزار مخروبه شيخ بهايی که زمانی جوانی سياسی بوده و زندان رفته، برايم بسيار جالب و در عين حال تاثر آور بود. فريد همينطور که دود ترياک را با آه از سينه بيرون می داد گفت: " منصور مقاره عابد بازجو بود. بازجوی زندانيان سياسی. گاهی بسيار مهربان بود البته با کسی که با او همکاری می کرد و توبه کرده بود. منصور حتی شنيدم با برخی توابها رفاقت هم می کرد. آنها بچه های با سواد با مطالعه ای بودند. بچه های سياسی دهه ۶۰. خيلی منصور از آنها تاثير گرفت. کم کم به تاتر و هنر علاقه مند شد. از بچه های سياسی از آنها که بازجويی شان می کرد برای تاترهايش کلی ايده گرفت. بعد شد مسئول بخش فرهنگی زندان دستگرد. " من پرسيدم خوب آنها که با او همکاری نمی کردند و توبه نمی کردند را چه می کرد؟ با آنها هم مهربان بود؟" فريد گفت: " نه به هيچ وجه. دست و پايمان را به صندلی می بست و از روبرو يکهو می پريد روی سرمان و با مشت و لگد سياهمان می کرد. يکی از بچه ها زير کتکهايش يکی از چشمهاش کور شد. هرکه به اتاق بازجويی می رفت و همکاری نمی کرد معمولن بی هوش بيرون می آمد. يک پسری در بند ما بود که از خانواده مرفهی می آمد و چپ بود خيلی مغرور بود. او را سه روز در سياهچال بی نور انداختند. کف آن اتاق پر از کثافت بود و سوسک. شنيدم بازجوها مجبورش کرده بودند برايشان ..رشان را بمکد. پسرک را که از اتاق بيرون آوردند آدم ديگری شده بود. تا چندين روز حرف نمی زد. بعد هم شنيدم تواب شده است. "
فريد در ادامه از اعدامها گفت. از شکنجه ها. از تجاوز به زندانيان دختر باکره پيش از اعدام. من با يکی از دوستانم آنجا نشسته بوديم و با باور و ناباوری به حرفهايش گوش می کرديم. موقع برگشت به خانه مان شوک شده بودم. منصور مقاره عابد، داور جشنواره ها و تاتری با نفوذ اصفهان چهره ديگری هم داشت که درکش برای من ۱۹ ساله سنگين بود. سال ۱۳۸۰ ايران را برای هميشه ترک کردم. اينجا در آلمان با جان بدر بردگان سياسی دهه ۶۰ که بيشتر آشنا شدم، ديدم همه روايتهای زندان آن سالها بهم شبيه هستند. روايت فريد درباره شکنجه ها و اعدامها فکر نمی کنم دروغ باشد. در آلمان سالهای اول بيشتر با تاريخ سرزمين خودم آشنا شدم. تاريخ دهه شصت به روايت شکست خوردگانش. تاريخ احزاب ايران. تاريخ بخشی از کشور و فرهنگ خودم که پيشتر در مدرسه و روزنامه نخوانده بودم. امروز در گوگل از سر کنجکاوی اسم منصور مقاره عابد را جستجوکردم. گويا به تهران رفته و همچنان پله های موفقيت شغلی را طی می کند. مديرکل بخش فرهنگی زندانهای کل کشور شده و بعد هم رئيس "کانون اصلاح و تربيت". حدس می زنم با آن سر زبان و هوش و استعدادی که دارد تا چند وقت ديگر وزيری شود. تاريخ اين سی ساله تاريخ تلخی است. يکی در حزب جمهوری اسلامی رفته و به مکنت و مال و زن و فرزند رسيده و آن ديگری که در حزب مخالف بوده اگر در گورهای گمنام دسته جمعی زير خاک نباشد يا در مخروبه ای روزگار می گذراند يا آواره خارج شده است


11 مرداد 1388 20:41


نظر شما
نام: سرباز آندوران
ای-میل:
00:38 11 مرداد 1388
با عرض معذرت ،می دانم این نظر من با این مقالهً خیلی دردناک و افشاگرانه هماهنگی ندارد ولی خواهش می کنم نظر من را نیز درج کنید. پیشا پیش از زخمات شما متشکرم.

بعد از انقلاب ضد سلطنتی 57، نظام ولایت فقیه در داخل توان پذیرش آزادی و برسمیست شناختن حق حاکمیت مردم و حل مشکلات سیاسی و اجتماعی آندوران را نداشت و لذا دنبال بهانه و هدفی بود که با ریختن خون جوانان به نظام خود مشروعیتی خریده و از دست عصیان و نافرمانی جوانان انقلابی و بیکار نیز خلاص یابد..
جنگ ایران و عراق بدلیل صدور انقلاب اسلامی خمینی به عراق با همدستی نیروهای حکیم و عوامل ولایت فقیه با شعار و هدف فتح قدس از طریق کربلا شروع شد. هر چند که جنگ به صورت رسمی و کلاسیک با حملهً صدام به ایران آغاز شد، ولی در اساس این خمینی و عواملش در عراق بود که با ایجاد فتنه و دخالت در امورات داخلی عراق موجبات و زمینهً جنگ و بهانهً حمله به ایران را به صدام حسین داد. کاری که صدام کرد تجاوز گرانه بود ولی صدام بعد از آزادی خرمشهر پای آتش بس و صلح آمد ولی خمینی حاضر به پذیرش آتش بس از هیئتهای میانجیگری عربی و بین المللی و تعیین غرامت جنگی و صلح نشد. مجاهدین تا آزادی خرمشهر در دفاع از خاک میهن برعلیه نیروهای صدام جنگیدند ولی بعد از آزادی خرمشهر و اعلان آمادگی دولت عراق به آتش بس، مجاهدین دیگر نیروهای خود را به عقب کشیده و عامل اصلی ادامهً جنگ و ویرانی دو کشور را خمینی می دانند. بنابراین جنگ ایران و عراق دعوای مابین دو ملت همسایه نبود بلکه جنگ صدور هژمونی ولایت فقیه برای ایجاد امپراتوری اسلامی بود که هنوز هم ادامه دارد. بالاخره مجاهدین در ایران از تیغ جلادان ولایت فقیه به خارج فرار کرده و بعد برای دنبال کردن دو هدف بزرگ به عراق رفتند و ارتش آزادیبخش ملی را بنیاد نهادند تا اول جنگ ویرانگر صدور انقلاب اسلامی خمینی را با پیشنهاد صلح با دولت وقت عراق متوقف سازند و هم برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه مبارزه کنند. حالا وقتی عامل اصلی شروع جنگ و علت ادامه و اهداف آن مشخص شد، نتیجتاً دشمن مردم ایران و عراق نیز مشخص می گردد. یعنی در ادامهً جنگ ویرانگرانهً صدور انقلاب خمینی، مردم ایران و عراق فقط یک دشمن اصلی و مشترک داشته است یعنی خمینی و عواملش در عراق. اکنون مردم ایران در داخل دنبال مطالبات آزادیخواهانهً خود می باشند ولی همین نظام حاکم با نیروهای دست پروردهً ولایت فقیه وحشیانه درعراق به کشتار و ریختن خون فرزندان ایران یعنی مجاهدین آزادیخواه ادامه می دهد. اگر اصل آزادی و عدالت و حق حاکمیت مردم باشد؟ انصاف بدهیم ظالم کیست و مظلوم کیست؟

زنده باد آزادی. پیروز باد ملت ایران.

نام: سایت موج سبز ازادی،
ای-میل:
23:25 11 مرداد 1388
به مناسبت روز «تنفیذ»، یادداشتی نوشته است و فردا را روز انتخاب بین کودتا و مردم برای بسیاری از مقامات حکومت اسلامی دانسته است، این یاداشت را در زیر می خوانید:

فردا صبح که آغاز شود، قرار است مراسم تنفیذ رییس دولت کودتا برگزار شود؛ کسی که مشروعیت خود را نه از رای مردم، که از تقلب گرفته است.
فردا یوم‌الفصل است؛ روز جدایی. روزی که همه‌ی چهره‌های ملی و همه‌ی مسئولان قبلی و فعلی که در این پنجاه روز سکوت کرده‌اند، باید انتخاب کنند: طرف کودتا بایستند و در بار عام بیت رهبری شرکت کنند یا سمت مردم را بگیرند و ولو بدون هیچ اظهار نظری، با عدم حضورشان، اعتراض خود را فریاد کنند. این دومی رویکردی بود که سید حسن خمینی هفته پیش انتخاب کرد و اگر نتوانست مانند هاشمی به صراحت در مقابل کودتاچیان بایستد، به عنوان پیگیری کارهای خود از کشور رفت و از امکان شرکت در مراسم ننگین تنفیذ نیز خود را خلاص کرد.
البته شاید با توجه به اتفاقات هفته‌های گذشته و تیرگی روابط رهبر و احمدی‌نژاد و انتقاداتی که از وی می‌شد، برخی گمان می‌بردند که مراسم تنفیذ محمود احمدی‌نژاد اساسا برگزار نشود یا لااقل به تاخیر بیفتند. اما با پخش اعترافات ساختگی و خنده‌دار فعالان سیاسی اصلاح‌طلب که گویا بخشی از سناریوی جناح کودتا برای برگزاری مراسم تنفیذ بود، بر همگان روشن شد که روز دوشنبه مراسم تنفیذ رئیس دولت اقتدارگرایان توسط کسی که که رابطه‌اش با او را رابطه‌ی پدر و پسری خوانده است، برگزار خواهد شد و تصویر کریه دست‌بوسی و واقعیت قبیح دست‌نشاندگی باز هم در برابر چشمان همگان قرار خواهد گرفت.
حال فردا چشمان نگران ملت منتظر است تا ببینند چه کسانی می‌خواهند در این مراسم حاضر شوند. طبق اخبار موجود، به طور قطع سید محمد خاتمی در این مراسم حاضر نخواهد شد. هاشمی رفسنجانی هم با توجه به نمازجمعه‌ی ۲۶ تیر، تقریبا قطعی است که نخواهد رفت، و سید حسن خمینی نیز که خارج از ایران است. اما به‌جز این سه نفر و دیگر کسانی که تاکنون به صراحت درباره‌ی کودتای انتخاباتی و نامشروع بودن دولت موضع گرفته‌اند، از موضع دیگران هنوز خبری قطعی در دست نیست.
به خصوص درباره‌ی چهره‌های شاخصی که از احمدی‌نژاد زخم‌خورده‌اند یا گرایش نصفه و نیمه‌ای به سمت ملت داشته‌اند، این سوال مطرح است که تا هشت صبح فردا چه انتخابی خواهند کرد؛ سمت ملت یا جانب کودتا؟ اعضای طیف نزدیک به هاشمی در مجلس خبرگان؛ اعضای غیر وابسته به دولت در مجمع تشخیص مصلحت، نمایندگان اقلیت و مستقل از دولت در مجلس که ظاهرا هنوز مردد مانده‌اند؛ اعضای اصلاح‌طلب یا منتقد دولت در شورای شهر تهران و نهادهای رسمی غیردولتی؛ چهره‌هایی مثل هاشمی شاهرودی که صحبت رفتنش به قم است، ناطق نوری که در مناظره‌ها متهم شد و گفته‌اند ممکن است تهران نماند، حسن روحانی که احمدی‌نژاد تا توانست مفتضحش کرد، دری نجف‌آبادی که این روزها زیردستانش هم از احمدی‌نژاد بیشتر حرف‌شنوی دارند تا از او، محسن رضایی که حضور احمدی‌نژاد در دولت را آغاز سقوط به پرتگاه دانست، محمدباقر قالیباف که این روزها افشاگری‌هایش علیه احمدی‌نژاد نقل مجالس است، علی لاریجانی که چنین و محمدرضا باهنر که چنان، علی مطهری که ادعای صداقتش گوش فلک را کر می‌کند، عماد افروغ که این روزها شجاع‌تر از گذشته نشان می‌دهد و ...؛ و طردشدگان از دولت نهم مثل داود دانش‌جعفری، مصطفی پورمحمدی، غلامرضا آقازاده، فرهاد رهبر، طهماسب مظاهری و حتی محسنی اژه‌ای و محمدحسین صفار هرندی؛ یا حتی اعضای دولت خاتمی که روابط خوبی با بیت رهبری نیز داشته‌اند مثل عارف، زنگنه، یونسی، مسجدجامعی و ... و همچنین سران احزاب اصلاح‌طلب یا اعتدال‌گرا مثل مجمع روحانیون، مجمع نیروهای خط امام، خانه کارگر و حزب اسلامی کار، حزب همبستگی، حزب اعتدال و توسعه، حزب توسعه و عدالت و دبیرکل آن که پدر شهید روح‌الامینی است و ... همه‌ی اینها تنها حدود ۱۲ ساعت فرصت دارند که بیندیشند و انتخاب کنند.

بی‌شک امشب صدایی آشنا با خیلی از این نامها تماس خواهد گرفت تا مطمئن شود که آنها به مراسم فردا خواهند آمد. شجاعت می‌خواهد، قدرت نه گفتن می‌خواهد، عزت نفس و استقلال شخصیت می‌خواهد که کسی از مقامات سابق و وابستگان فعلی نظام جرئت کند و بگوید: عذر می‌خواهم، نمی‌آیم.
امشب باید کتاب نهج‌الفصاحه را گشود، از نفس قدسی پیامبر مدد گرفت، حدیث «من رأی سلطانا جائرا» را بارها خواند و به خواسته‌ی نفس، نه گفت. آیا اینها که نامشان را در بالا آوردیم، می‌توانند؟