۱۳۸۶ مهر ۲۷, جمعه

رابطه ي رجوي زعيم «مجاهدين خلق» با مقامات شوروي :: خسرو شاكري

نشريه مجاهد سا ل اول دوشنبه اول مرداد شماره 1









رابطه ي رجوي زعيم «مجاهدين خلق» با مقامات شوروي و طلب قرضه ي چند صد ميليوني از گورباچف



داستان همكاري مجاهدين مسعود رجوي با قدرت هاي غير ايراني پس از طردشان توسط خميني (يعني پس از مداهنه هاي بسيار كه خميني را فريب نداد) بس دانسته است و آنچه در پرده ي اسرار مانده است كوشش رجوي براي كسب حمايت و بودجه اي عظيم از اتحاد شوروي به هنگام رهبري ميخاييل گورباچف است. نوشته ي زير كه متن آن نقل قول هاي مقصل و تقريبا كاملي است از نامه ي سري رجوي (سند از آرشيو دولت شوروي به شماره ي (15/24/89) به گورباچف است افشاگر ماهيت متقلبانه ي اين گروه تروريستي-فاشيستي است كه همه چيز،– اسلام، سوسياليسم، و مهمتر از همه، منافع ملي ايران، را وثيقه ي قدرت شخصي او قرار داده است. متن نامه ي زير كه تحت عنوان « بنام خدا» شروع مي شود نشان مي دهد كه رجوي به هيچ چيزي پايبند نيست مگر استبدا فردي و همه باي وسيله اي باشند تا او بتوان به حكومت برسد. ما در آتيه واكنش شوروي ار نسبت به درخواست منتشر خواهيم كرد


كمتر از دو هفته پس از ارسال اين نامه يكي از همكاران رجوي به نام فرها الفت (عضو فتر سياسي و نماينده ي مجاهدي،) در نامه أي به كميته ي مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي تقاضاي «سيصد ميليون دلار وا/م» از آن دولت مي كند! عن اين نامه در اين جا متشر مي شود.



رجوي پس از تعارفي «بنام دوستی و مبارزات ضد امپرياليستی و ضد استثماری خلقهای ايران و شوروي» به "رهبر کشور بزرگ همسايه ما ، دبير کل کميته ً مرکزی حزب کمونيست اتحاد شوروی !، رفيق گرامی ، ميخائيل سرگئويچ گرباچف ! “ « بمناسبت آغاز سال نو و در آستانه برگزاری [كذا] بيست و هفتمين کنگره حزب کمونيست اتحاد شوروی» ، صميمانه ترين درود ها و تبريکات مقاومت انقلابی و سراسری مردم ايران و سازمان مجاهدين خلق ايران را» تقديم او مي كند. او سپس متملقانه مي افزايد «آنچنانکه درپيام تلويزيونی ـ که در اول اکتبر گذشته در فرانسه پخش شد ـ گفتيد، بيلان حزب کمونيست اتحاد شوروی در اداره و پيشرفت کشورتان طی سالهای گذشته بسيار درخشان بوده است . بنحوی که امروز شما در کشورتان بيش از يک ميليون طبيب ، 6 ميليون مهندس ، و يک و نيم ميليون دانشمند داريد و کرايه خانه بطور متوسط تنها 3 در صد بودجه ً خانوادگی را تشکيل می دهد . از سوی ديگر در 20 سال گذشته، درآمد واقعی هر فرد 10 برابر [كذا] شده، اما قيمت کالاهای مصرفی در شوروی افزايش نيافته و از 50 سال پيش شما با پديده ای بنام بيکاری مواجه نيستيد . يک سيستم آموزش و پروزش و بيمه های اجتماعی مجانی داريد و اتحاد شما شامل بيش از يکصد مليت است ... با اين همه شما افزوديد که برنامه ای برای پانزده سال آينده در نظر داريد که طی آن بايستی بهمان ميزان که در 20 سال گذشته در اتحاد شوروی کار شده است، باز هم کار انجام گيرد.»


آنگاه رجوي به نقش شوروي «در صحنهً بين المللی» مي پردازد و مداحانه مي نويسد كه« نيز سياست اعلام شده ً شما در دفاع از صلح پايدار جهانی و مخالفت قاطعانه تان با مسابقه تسليحاتی و ابتکارات شما در زمينه خلع سلاح بمنظور بقاء بشريت و مقابله با تشنج آفرينی های امپرياليستی، بسيار عادلانه و تحسين آميز است ».


تملقات هدفمند رجوي در آستانه ي سقوط شوروي حدي نمي شناسد: « يک چنين بيلان ارزشمندی مبين اين است که دستاورد های بيست و هفتمين کنگره حزب کمونيست اتحاد شوروی ني، بيگمان در تحکيم مبانی صلح و سوسياليسم و در برنامه ريزی برای پيشرفتهای اقتصادی ـ اجتماعی کشورتان ، نقش بسزائی خواهد داشت و ارتقاء هر چه بيشتر زندگی کارگران و زحمتکشان و همچنين کليه ملل اتحاد شوروی را باعث خواهد گرديد. همچنين بديهی است که توجهات همهً خلق های تحت ستم و جنبش های رهائی بخش و توجهات کليه ملل و نيروهای طرفدار صلح در جهان امروز، در چارچوب منافع مشترک صلح جويانه و ضد امپرياليستی، به دستاورد های اين کنگره معطوف می باشد، از جمله سازمان مجاهدين خلق ايران ـ سازمان رهبری کننده مقاومت سراسری مردم ايران [كذا] برای صلح و آزادی که اينک همزمان با اعتلای مقاومت مردمی در داخل ايران ، بيش از پيش، تحت انواع فشار ها و هدف تيزترين حملات مقامات رسمی ايالات متحده آمريکا قرار دارد ( برخی از اسناد ضميمه است *[رجوي اسناد همكاري با ارتجاعي ترين سناتور ها و نمايدگان كنگره آمريكا را ضميمه نمي كند!] و عليهذا از طريق شما همدردی و همبستگی حزب کمونيست و خلقهای کبير اتحاد شوروی را با مردم و مقاومت ايران ، خواستار می شود» .


او باز « رفيق ميخائيل گرباچف» مخاطب قرار مي دهد و متذكر مي شود كه:
« در اکتبر گذشته همچنين از رفتار غير منطقی دولت خمينی و مشکل بودن گفتگو با اين دولت، بحق ابراز تعجب کرده بوديد. بنام مقاومت سراسری و بنام انقلاب نوين مردم ايران عليه ارتجاع ضد تاريخی و ضد منطقی خمينی که تمايلات ديکتاتوريهای مذهبی ماقبل سرمايه داری را نمايندگی می کند»
رجوي كه نمي گويد كه حكومت اسلامي او با چه تفاوتي با رژيم كنوني خواهد داشت، «فرصت را مغتنم شمرده ، با بيان شمه ای از اوضاع ايران،» او را در جريان امور قرار می دهد :

«1 ـ رژيم خمينی غرق در بحرانهای مختلف اقتصادی ، اجتماعی و سياسی و قطعا ً محکوم به سقوط است . مقامات رژيم اذعان می کنند که از زمان بحکومت رسيدن ملايان توان توليدی کشور 83 درصد و درآمد ملی 25 درصد کاهش داشته و قيمت کالاهای اساسی 10 الی 15 برابر افزايش يافته است . 10 ميليون نفر فاقد مسکن هستند . 25 در صد از مرغوب ترين زمين های کشاورزی به خشک زار تبديل شده و سطح زير کشت 60 درصد کاهش يافته است . واردات کشور در سال گذشته از 20 ميليارد دلار متجاوز بوده و تماماً از درآمد نفت ( که بيش از 90 درصد بودجه دولت را تشکيل می دهد ) تامين گرديده است . هم اکنون در ايران 6 ميليون نفر بيکار، 3 ميليون آواره جنگی و بيش از يک ميليون و ششصد هزار معتاد وجود دارد . از اصلاحات اقتصادی و اجتماعی هيچ خبری نيست و رژيم با منتهای توان خود در ادامه ً دو جنگ ضد مردمی اصرار می ورزد :

الف : جنگ خارجی با عراق ـ که تا کنون بيش از يک ميليون کشته و زخمی در طرف ايران برجای گذاشته و 50 شهر ايران را بطور کامل از بين برده و توسعه اقتصادی ايران را لااقل 20 سال بعقب کشانده است . اکنون چند سال است که فقط خمينی خواهان ادامه ً اين جنگ است ، تا سرپوشی باشد بر يک جنگ مهم تر استراتژيکی که همانا جنگ داخلی برعليه مردم و مقاومت ايران است . اگر چه ما مسئوليت طرف عراقی را در ابتدای شروع اين جنگ از نظر دور نداشته و آنرا به غايت محکوم کرده ايم .

ب : جنگ داخلی عليه مردم و مقاومت ايران ؛
با بيش از 50 هزار [كذا] اعدام شده و بيش از يکصد و چهل هزار[كذا] زندانی سياسی ( فهرست اسامی و مشخصات بخشی از شهدا ضميمه است ) جنگی که رژيم خمينی ـ که ماموريت تاريخی آن به آتش کشيدن انقلاب شکوهمند دموکراتيک ـ ضد امپرياليستی 1979 ايران بوده است ـ هم اکنون دو سوم تمامی قوای سرکوبگر خود را صرف آن می سازد . حال اينکه تنها يک سوم قوای اين رژيم صرف جنگ خارجی با عراق می گردد.[رجوي از اعمال ننگين خود در افشاي مراكز نظامي ايران بر دشمن عراق و نيز كمك هاي بي شائبه ي شوروي ها و حكومت هاي غرب در تجاوز با ايران سخني نمي گويد. چرا؟ در زير خواهيم ديد!]

او جاهلانه مي افزايد: «متقابلاً رژيم خمينی با از دست دادن بيش از 10 هزار تن از مهمترين مهره ها و کادر ها و ايادی سرکوبگر خود در روياروئی با قوای مقاومت ، ثبات و آينده خود را از دست داده و همچنين به اثبات رسيده است که به هيچ وجه قادر به از بين بردن سازمان مردمی ، سراسری و مسلح ما و مقاومت رو به اعتلای آن و آلترناتيو دموکراتيک ـ ضد امپرياليستی که ما معرفی نموده ايم و شورای ملی مقاومت ايران ناميده می شود ، نيست.»
او ساده لوحانه مدعي مي شود كه: « در اين اوضاع تضاد های درونی رژيم نيز بشدت افزايش يافته و مساله جانشينی شخص خمينی را در دستور قرار داده است . اگر ما چه به دلايل متعدد تاريخی و اقتصادی و اجتماعی و در تعادل قوای بين مقاومت مردمی و رژيم نامشروع خمينی قوياً مطمئنيم که اين رژيم نه رفرم پذير است و نه آلترناتيوی در درون آن وجود دارد. ( درباره ً تضادهای داخل رژيم نامهً عده ای از نمايندگان مجلس خمينی به رئيس جمهور اين رژيم بعنوان نمونه ضميمه است . *)


«2ـ امپرياليستها ـ بويژه محافل فوق ارتجاعی و جنگ افروز آنان ـ از سياستهای جنگ طلبانه خمينی و تروريسم صادراتی او در خاورميانه بغايت سود برده اند[مگر شوروي!] . سياست های خمينی ( که از ماهيت مادون سرمايه داری رژيم او نشات می گيرد) برغم آب و رنگ باصطلاح ضد امپرياليستی آن ، عملا در سطح منطقه خاورميانه و همچنين در سطح جهانی پيوسته دست راستی ترين جناحهای امپرياليستی و صيهونيستی و تهاجمات نظامی آنها را تقويت نموده و بطور غير مستقيم در خدمت اهداف هژمونی طلبانه آنها بوده است» رجوي فكر مي كند كه كا جي بي ازهمكاري مجاهدين با همان محافل بيخير است!

با اشاره به «سياست حراج نفت ارزان خمينی [كه] نيز چپاول هر چه بيشتر منابع نفتی ملل زير سلطه را باعث گرديده است،» اين مسلمان خار ترس به «كافري» استناد مي كند: « به. بی جهت نبود که لنين مبارزه جوئی طبقات ارتجاعی عليه امپرياليسم را ( بخاطر فقدان محتوای ترقيخواهانه آن ) افشا می نمود وهر گونه حمايت از آنرا منع می کرد . متقابلاً جای تعجب ندارد که امپرياليستها از ترس استقرار يک آلترناتيو انقلابی ـ دموکراتيک ، بطرق مختلف به ادامهً حکومت خمينی ياری می رسانند و در همان حال مجاهدين را تحت حمله و فشار قرار می دهند [اعضاهاي محافل ارجايي اروپا و آمريكا فراموش مي شوند!] .


« با اين همه از آنجا که در اثر افشاگريهای جهانی مقاومت ، رژيم خمينی را فاقد مشروعيت و ثبات و عاری از هر آيندهً روشنی يافته اند ؛ برآنند تا بطرق مختلف در مقابل ما آلترناتيوی پوشالی از بيرون و از درون رژيم خمينی ( از طريق تقويت بقايای رژيم شاه [يعني همان كساني كه مخاطب جبهه واحد رجوي هستند!] و از طريق سرمايه گذاری بر روی محافل وابسته گرای ليبرال [لابد ملي مذهبي ها!] در داخل رژيم خمينی ) عَلَم کنند» رجوي كه دستگاهاي اطلاعاتي و متخصصان شوروي را احمق مي پندارد،به دروغ مي افزايد:

«اگر چه بوضوح و بر اساس بسياری شواهد عينی به يقين می دانند که مشروعيت اجتماعی ، پايگاه مردمی و سازمان نظامی و سياسی آلترناتيو ارائه شده از جانب ما در سطح داخلی و بين المللی کاملاً تثبيت شده و بلامعارض است و بهيچ وجه نه در حال و نه در آينده نمی توان آنرا ناديده گرفت» .او مدعيانه ادامه مي دهد:

«3 ـ سازمان مجاهدين خلق ايران ، شورای ملی مقاومت ايران را به مثابه ً جانشين دموکراتيک ـ انقلابی برای ديکتاتوری ارتجاعی و قرون وسطائی خمينی تاسيس نموده و در سطح داخلی و بين المللی وسيعاً به معرفی آن مبادرت ورزيده است . پشتوانه مردمی و دستاورد های سياسی و نظامی اين مقاومت در داخل ايران ، مضافا بر طرح صلح اين شورا در رابطه با جنگ ايران و عراق و تبليغات افشاگرانه ً ما بر عليه رژيم خمينی ، آنچنان وزن و اعتباری به اين آلترناتيو دموکراتيک ـ انقلابی بخشيده است که تا کنون نزديک به 17 هزار [دروغ هر چه بزگتر، بهتر!] حزب و سازمان سياسی [از جمله دست راستي هاي اروپا و آمريكا!] و سنديکا و اتحاديه کارگری و شورای صنفی و سازمانهای دانشگاهی و مذهبی و شخصيت های مختلف سياسی و پارلمانی و علمی و اجتماعی و فرهنگی ، شورای ملی مقاومت ايران را طی بيانيه ها و موضع گيريهای رسمی خود بعنوان نماينده مقاومت مردم ايران [كذا] و جانشين دموکراتيک برای رژيم خمينی برسميت شناخته اند ( برخی اسناد ضميمه است *[گويي ك جي بي خود اطلاعي نداشت!]).


او همچنان به لافزني در غربت ادامه مي دهد: « در اين ميان بيش از 2000 مورد از اين «موضع گيريها که بعضاً متعلق به برخی مجامع بين المللی از قبيل پارلمان اروپا و شورای اروپا می باشد، معطوف به حمايت از طرح صلح شورای ملی مقاومت در رابطه با جنگ ايران و عراق می باشد.»


در همين مورد او از ذكر همكاري اش با متجاوزان عراق شرمي ندارد:
«طرح صلحی که دولت عراق نيز بدنبال ملاقات نايب نخست وزير اين کشور با اينجانب در پاريس و صدور بيانيه مشترک ( ژانويه 83 ) آنرا بعنوان مبنای قابل قبول برای آغار مذاکرات صلح پذيرفته است ( مارس 1983 ) . بهمين مناسبت با تقديم اسناد مربوطه (**) تقاضای بررسی اين طرح صلح و حمايت از آنرا توسط بيست و هفتمين کنگره حزب کمونيست اتحاد شوروی دارم . بديهی است که يک چنين حمايت فوق العاده ارزشمندی يک اقدام تاريخی و فراموشی ناپذير در تاريخ دوستی ميان خلقهای شوروی با مردم ايران و همچنين مردم عراق و کليه ملل عرب خواهد بود .


« مطابق برنامهً شورای ملی مقاومت و دولت موقت جمهوری دموکراتيک اسلامی ايران . ما دست در دست عموم طبقات و اقشار مردم ايران برای « صلح و آزادی » و برای « قطع همهً روابط اسارت بار امپرياليستی » در راستای يک انقلاب نوين « دموکراتيک و ضد امپرياليستی » مبارزه می کنيم که چشم انداز آيندهً آن با تاکيد بر « جهت گيری و رشد ضد استثماری » به اتکاء « کارگران و دهقانان محروم ايران » مشخص می شود . ما خواستار يک ايران « دموکراتيک » و « غير متعهد » و بدور از « پيمانهای سياسی و نظامی استعماری » هستيم . ( برنامه و مصوبات شورای ملی مقاومت و دولت موقت ضميمه است * . )

در عين فراموشي روابط مجاهدين با ارتجاعي ترين محافل آمريكا، رجوع به اظهارات رسمي دولت آمريكا استناد مي جويد:

« در 24 ژوئيه گذشته ، ريچارد مورفی معاون وزارت خارجه ً آمريکا طی موضع گيری رسمی خود در کنگره آمريکا ، مجاهدين خلق ايران را سازمانی « ضد دموکراتيک » ، « ضد آمريکا ئی » ، «کلکتيويست » و « تروريست » خواند که « با شاه محمد رضا پهلوی مخالفت نموده و بخصوص با «روابط شاه با امپرياليسم آمريکا » مبارزه می کرده ... و در سالهای 1970 در خط اول جبهه مبارزه بر عليه شاه و اصلی ترين نيروی درگير تروريسم ضد آمريکائی و ضد غربی بوده است ... » و ما البته در توضيح مواضع عادلانه گذشته و حال خود ـ عاری از هر گونه سوء تفاهم و تحريف حقايق ـ برای تمام جهانيان و همهً ملتها و دولتها بسيار کوشيده ايم و باز هم بغايت تلاش خواهيم نمود ، تا موجوديت و مشروعيت يک خلق در زنجير دربرابر ديکتاتوريهای تروريستی شاه و خمينی مخدوش نشده و در عرصهً بين المللی هر چه وسيع تر برسميت شناخته شود . سياست انقلابی ما در اين زمينه نه مبتنی بر « تحريک » ضديت هائی که در تعادل قوای کنونی دقيقاً بسود رژيم خمينی است ، بلکه مبتنی بر مهار کردن و خنثی نمودن تشنجاتی است که قبل از هر کس دشمن اصلی کنونی و رودرروی خلق و ميهنمان ، يعنی ديکتاتوری ويرانگر و ضد بشری خمينی از تشديد آنها بر عليه ما استقبال می کند. واضح است که رژيم خمينی از برانگيختن هر گونه ضديت بين المللی عليه ما ، بنفع خود و برای طولانی کردن عمر رژيمش استفاده می کند ، تا خود را از انزوای بين المللی خارج نموده و متقابلاً ما را منزوی کند . به اين ترتيب خمينی خواهد توانست با دست باز تر سرکوب افسار گسيخته در داخل کشور را افزايش دهد.»


او بدون كوچكترين اشاره أي به زندان ها و شكنجه گاه ها (گولاك هاي "وطني" مجاهدين در عراق) مي افزايد: « لذا ما در عين استواری بر سر اصول ضد استبدادی ، ضد استعماری و ضد استثماری مبارزاتی مان تلاش خواهيم کرد.» او سپس به قول رهبر تازه يافته ي خود « لنين بنيانگذار کبير اتحاد شوروی و حزب شما» استند مب كند: « "از هر شکافی در ميان دشمنان هر اندازه که کوچک باشد" » و « "از هر تضاد منافع" » و نيز « "از هر امکانی هر اندازه هم که کوچک باشد" » البته « "با نهايت دقت ، مواظبت ، احتياط و مهارت" » [يعني هم شوروي و هم رقباي امپرياليست شان!] استفاده نمائيم تا انقلاب نوين مردم ايران به نتيجه برسد .

« برای پيروزی بر دشمن مان رژيم خمينی ، ما از استراتژی قيام مسلحانه مردمی و سازمان يافته پيروی می کنيم و هم اکنون در دوران تدارک قيام هستيم و قوياً بر آنيم که در سالهای گذشته بخش اعظم جادهً پيروزی را در نورديده ايم .

«هدف مرحله ای استراتژی ما در مقطع فعلی گسترش کمی و کيفی پراتيک هسته های مقاومت سراسری برای ايجاد منافذی در ديوار اختناق خمينی است . بدين وسيله راه تنفس تودهً مردم قدری هموار می شود و قدم به قدم به حل معادلهً ارتباطات فرماندهی و تمرکز نيرو نزديک می شويم . منافذ فوق الذکر درمسير رشد کمی و کيفی خود به پنجره هائی تبديل می شوند که بالمآل طلسم اختناق ديکتاتوری نظامی ـ پليسی خمينی را در هم شکسته و دروازهً آزادی را نويد می دهد . دقيقاً برخلاف جنبش های چريکی شهری ، ما از موضع يک آلترناتيو سراسری و مقاومت فراگير مردمی ، طی دو سال گذشته بيش از 10 پراتيک از پيش اعلام شدهً سراسری داشته ايم که طی آنها هسته های مقاومت و واحد های نظامی و سياسی بطور همزمان با اعلام قبلی به صحنه آمده و قدرت و توان مجاهدين را به نمايش گذاشته اند . ( برخی از اسناد ضميمه است * )»
او سپس مي افزايد: «آخرين نمونه پراتيک دو هفته ای مربوط به تحريم انتخابات فرمايشی رياست جمهوری خمينی بود که بمدت دو هفته سراپای رژيم خمينی را لرزاند [!] . بنحوی که مقامات درجه اول اين رژيم در موضع گيريهای رسمی و شداد و غلاظ خود با اذعان به قدرت مجاهدين ، پياپی عليه ما هشدار می دادند (اسناد ضميمه است * ) و تمام قوای سرکوبگر رژيم را بحال آماده باش کامل در آورده بودند . در خاتمه اين پراتيک ، ری شهری ، وزير اطلاعات رژيم خمينی برای تقويت روحيه مزدوران رژيم ناگزير به ميدان آمد و در سپتامبر گذشته طی مصاحبه مطبوعاتی که در روزنامه های رژيم ( بتاريخ 7 / شهريور/ 1364 ) منعکس شد ، به " 652 مورد ترور و حمله به مراکز حساس وحياتی ... که قبل از انجام کشف و خنثی شده " اقرار نمود و از دستگيری 352 هسته مقاومت و 39 تيم نظامی و بيش از 1500 عدد کوکتل و بيست موشک و خمپاره و بيش از 1200 قبضه سلاحهای ديگر و 260 کيلو گرم TNT " سخن گفت . **»
اما او به «بيلان واقعی عمليات مجاهدين از سپتامبر 84 تا سپتامبر 85 که اسناد آن جزء به جزء منتشر شده بقرار زير» اقرار مي كند:

« 320 رشته عمليات موفق در تهران ، شهرستانها و کردستان .
ـ 1500 تن کشته و زخمی از مزدوران رژيم .
ـ انهدام يا وارد کردن خسارت جدی به 1440 مرکز سرکوب و شکنجه يا مراکز تبليغاتی و اداری دشمن .
ـ انفجار 250بمب قدرتمند تبليغاتی در روز انتخابات فرمايشی جمهوری .
ـ پخش علنی 4 ميليون تراکت و اعلاميه .
ـ نفوذ و تبليغات و سابوتاژ و اجرای عمليات ضد جنگ در 200 مرکز نظامی و انتظامی .
ـ پخش 600 هزار تراکت و اعلاميه در پادگانهای ارتش .
ـ از کار انداختن 20 فروند جنگندهً فانتوم و 540 دستگاه نظامی ديگر در راستای مقاومت عليه جنگ افروزی ضد ميهن خمينی .
طی اين مدت نيروهای مقاومت 400 در صد رشد نموده و رژيم نيز متقابلاً 5000 تن را اعدام کرده است . طی پراتيک های فوق الذکر که بالمآل به شکستن طلسم اختناق راه می برد وجادهً تمرکز نيرو و قيام خلق را هموار می کند ، ما به جذب نيروی جديد ، سازماندهی واحد های تازه نفس ، تبليغات سياسی و اجتماعی ، اجرای مانورهای مختلف و آمادگيهای نظامی و دريافت حمايت های مادی از توده های مردم می پردازيم .


ارگانهای تبليغاتب دائمی ما علاوه بر انتشارات واطلاعيه های ضروری ، نشريه هفتگی « مجاهد » و راديو « صدای مجاهد » است که با پوشش سراسری خود روزانه بيش از 16 ساعت به پخش برنامه های مختلف اشتغال دارد که نياز های آموزشی نيروهای گسترده اجتماعی سازمان مجاهدين را نيز تامين می کند .
مجاهدين خلق ايران از حضور نظامی فعال و کاملاً چشم گيری در کوهستانهای کردستان ايران برخوردارند که مکمل خطوط مبارزاتی ما در داخل شهرهاست . در اکتبر گذشته چند واحد از نيروهای مجاهدين در منطقه کردستان که بيش از 2000 تن بودند ، در ناحيه ً مرزی به مانور نظامی مبادرت ورزيدند ( تصاوير مربوطه و يک فيلم چند دقيقه ای ضميمه است * )».

او مداحانه خيانات دسته ي خود را نزد شوروي ها بمثابه خدمت جلوه مي دهد:
«4 ـ ملاحظه می شود که مبارزهً ما يک مبارزهً عادلانه و مردمی در سراسر ايران است که بيش از 90 درصد تمامی شهدا و زندانيان خلق را تقديم نموده و به همين مناسبت سازمان مجاهدين خلق ايران از محبوبيت فوق العاده ای در ميان توده های مردم برخوردار است .


مبارزه ً ما يک مبارزهً تمام خلقی است که تمام اقشار و طبقات مردم ايران را در بر می گيرد ؛ از کارگر و دهقان گرفته تا استاد و دانشجو وکارمند و بازاری و روحانيون جوان و پرسنل مردمی ارتش و زنان خانه دار و دانش آموزان دبيرستان ها هر يک صفحات مبسوطی را در فهرست شهدای مقاومت بخود اختصاص داده اند . ( فهرست اسامی بيش از 12000 تن از اعدام شدگان با مشخصات کامل ضميمه است . )


ازآنجا که رژيم خمينی ـ بمراتب جنايتکارتر از رژيم شاه ـ دارای هيچ مشروعيت اجتماعی و سياسی در داخل ايران نيست ...

ازآنجا که در سطح بين المللی نيز اکثر ملل و دول برعدم مشروعيت اين رژيم از جمله در قطعنامه اخير مجمع عمومی ملل متحد درباره ً جنايات ضد بشری رژيم خمينی در ايران، که خوشبختانه رای مثبت اتحاد شوروی در کميسيون سوم مجمع عمومی را نيز در برداشت ؛ گواهی داده اند ...

از آنجا که اين رژيم بهيچ وجه رفرم پذير نبوده و هيج آلترناتيوی در درون آن وجود ندارد ...


ازآنجا که بازگشت به رژيم سلطنتی پيشين نيز مطلقاً محال است.[ و ما اكنون بايد همكاري پيشنهادي را ناديده بگيريم!]. ؛ بنابراين آلترناتيو رژيم خمينی :

اولاً : از درون نيروهای انقلاب ضد سلطنتی ايران ؛

ثانياً : از بيرون رژيم خمينی ؛

ثالثاً : دارای مشروعيت مبارزه با هر دو ديکتاتوری شاه و خمينی ؛

رابعاً : مجهز به سلاح و سازمان کارآمد نظامی و سياسی ؛

خامساً : دارای پايه گسترده اجتماعی ؛

سادساً : بايستی دارای برنامه مشخص سياسی و برنامه مشخص توسعه اقتصادی ـ اجتماعی و دارای قدرت تضمين صلح ( در جنگ خارجی با عراق ) و تضمين حقوق اقليت های ملی و مذهبی بوده و باشد . ( لطفاً به طرحهای شورای ملی مقاومت دربارهً خود مختاری کردستان ايران و دربارهً رابطهً دولت موقت با دين و مذهب که ضميمه است توجه کنيد * . )

سابعاً : با توجه به فرهنگ ويژه ً جامعهً ايران و با توجه به سوء استفادهً گسترده ً رژيم خمينی از چتر اسلام ، آلترناتيو اين رژيم می بايستی برای عامهً مسلمانان مورد احترام بوده و دارای خصيصهً اسلامی ( همچون مجاهدين ) باشد . اما دقيقاً برخلاف خمينی يک اسلام ترقيخواه ومردمی که مبشر صلح و دوستی و عدم دخالت در امور ديگران باشد.» او سپس نتيجه مي گيرد كه:
«ملاحظه می شود که خصايص هفتگانه فوق که نه به تصادف ، بلکه دقيقاً بر اساس قانونمنديهای [كذا] متقن تاريخی و اجتماعی استخراج شده و ويژگيهای خاص تجربهً ايران را منعکس می کند همانا قابليت ها و سيمای ويژهً تاريخی سازمان مجاهدين خلق ايران وآلترناتيو مورد نظر آن را تداعی می کند.»


بالاخره در پايان او خطاب به «رفيق گرباچف» هم در مورد آينده ي شوروي و هم ايرا پيامبرانه اطمينان مي دهد:

«ديکتاتوری مذهبی و قرون وسطائی خمينی، رژيم ماقبل سرمايه داری که تنها به جنگ سرکوب و درآمد نفت متکی است ، محققاً همچون ديکتاتوری کمپرادور شاه ، محکوم به سرنگونی است بنحوی که با اطمينان می توان گفت در کنگره بعدی حزب کمونيست اتحاد شوروی ( کنگره بيست و هشتم ) هيچ اثری از اين رژيم در ايران نخواهيم يافت. ما به پيروزی مقاومت عادلانه مردم ايران در برابر رژيم ضد بشری خمينی همچون پيروزی شما در قبال فاشيسم هيتلری و در قبال ديکتاتوری تزاری يقين داريم.


اگر چه مردم ما هم اکنون روز های بسيار تيره و تاری را ـ که يکی از سياه ترين ادوار کل تاريخ آنهاست ـ سپری می کنند . اجازه می خواهم ضمن ابراز مجدد درود ها و تبريکات خود بمناسبت سال جديد و بمناسبت برگزاری بيست و هفتمين کنگره ًحزب کمونيست اتحاد شوروی و ضمن آرزوی موفقيت و سلامت برای شما و آرزوی خوشبختی و رفاه برای مردم شوروی ، يکبار ديگر بر اهميت و ضرورت همدردی و همبستگی فراموشی ناپذير شما و حزب و ميهن کبيرتان با مقاومت مردم ايران ، تاکيد کنم .


با ايقان به پيروزی مقاومت کبير مردم ايران برای صلح و آزادی
و با تاکيد بر دوستی و همبستگی خلقهای شوروی و ايران
مسعود رجوی

سيلوان سيپل لوموند ۱۲ـ ۱۳ فوريه ۲۰۰۶ مصاحبه با محمود درويش:

محمود درويش بزرگ ترين شاعر معاصر فلسطين که تبعيد ملت خويش را در اشعارش می سرايد وقايع جاری را مرور می کند، از کاريکاتورهای پيامبر اسلام گرفته تا پيروزی انتخاباتی حماس. به نظر وی دنيای عرب و مسلمان راه فرار از گسترش اسلامگرايی ندارد و می گويد: «تاوانی که برای اين مرحلهء تاريخی بايد پرداخت بسيار گزاف خواهد بود».
برآمد حماس در فلسطين، آيا بخشی از جو عمومی پيشروی اسلامگرايی در حوزهء دنيای عرب و مسلمان است؟ــ آری. بديهی ست. فلسطين نمی تواند جزيره ای در اقيانوس پيشروی اسلام سياسی باشد. اگر در جهان عرب و مسلمان انتخابات آزاد برگزار شود اسلامگرايان در همه جا پيروز خواهند شد. مسأله به همين سادگی ست! اين جهانی ست که عميقاً در احساس بی عدالتی به سر می برد و مسؤول اين وضعيت را غرب می داند. واکنش اين جهان در برابر اين وضعيت نوعی «تعصب» فراگير است که خود احساس بی عدالتی را تقويت می کند. در فضای اين جهان با هويت های زخم خورده سروکار داريم.ماهيت اين زخم و جراحت چيست؟ــ اعراب و مسلمانان که با «استبداد جهانی» آمريکا و استبدادهای محلی رودررو هستند ديگر نمی دانند که خود کجا قرار دارند. علاوه بر اين، ثروت و رفاه بر صفحات تلويزيون و سينما همه جا مشهود است و مردم آن را با فلاکت و فقر خويش مقايسه می کنند. احساس آنان اين است که به خارج از تاريخ رانده شده اند. در نتيجه، به درون خويش و ثوابت تاريخی شان پناه می برندف گرايشی که بنا به تعريف واپس گرايانه است. اين زخم و جراحت ها به تباهی هرچه بيشتر کشيده می شود. اين در حالی ست که نشانه ها و مرجع ها گم شده اند. ملی گرايی، جهان سوم گرايی، سوسياليسم و کمونيسم همه ناکام شده اند. حتی برای حق هم تقدم و برتری باقی نمانده است زيرا در منطقهء آنان حقوق بين المللی رواج و اعتباری ندارد. اسرائيل سال های سال است که از زير بار مسؤوليت آن شانه خالی کرده و هيچ اتفاقی هم نيفتاده است.آنها شايد می توانستند راه دموکراسی برگزينند...ــ من پاسخ روشنی به اين نقص ندارم. شايد آدمها برای رفع پريشانی هاشان به راه حل های ساده نياز دارند که مذهب ارائه می دهد. اما می دانيم که دموکراسی ساده نيست، بلکه ترغيب کننده و حامل تعددگرايی و پيچيدگی ست. به نظرم هيچ يک از کشورهای عرب، متأسفانه، نمی توانند از تجربهء اسلامگرايی فرار کنند. امروز ديگر جهان عرب آن نيست که در سال های ۶۰ـ۱۹۵۰ بود. آمريکا هم همين طور. در آنجا نيز افراد بيش از پيش به پاسخ های نامناسبی که مذهب عرضه می کند روی می آورند. ثنويت فکری [يا شرق يا غرب، يا تمدن يا توحش ـ م.] با گونه ای اسلام ستيزی همراه می شود که واکنش های خشنی را در جهان اسلام بر می انگيزد.در رابطه با همين موضوع، نظرتان نسبت به کاريکاتورهای پيامبر چيست؟ــ اين جنونی ست که مرا غرق اندوه می کند. اولاً کلزيکاتور محمد که به جای عمامه بمب بر سر دارد اهانت آميز است. بايد از آزادی مطبوعات دفاع کرد نه از حق دشنام. نمی توان بی کيفر، به اعتقادات ديگران بی حرمتی کرد. در فرانسه مطبوعات آزادند ولی شما قوانينی داريد که برای اظهارات علنی راسيستی مجازات قائل است. در جو بين المللی خفقان آوری که ما به سر می بريم بايد به اين که مسلمانان حاضر نيستند پيامبرشان را بدين نحو تصوير کنند احترام گذاشت. همزمان بايد به اين مسأله توجه داشت که افکار عمومی در کشورهای عربی و اسلامی بين مردم با همهء تنوعی که دارند و دولتها هيچ فرقی قائل نيستند. همه را «يکپارچه» می نگرند. ديوانگی ست که يک طرح را بهانهء آتش زدن سفارتخانه کنند. از هر دوطرف هستند نيروهايی که در تشديد برخورد هويت ها می کوشند. اين وضع گذرا ست، مرحله ای ست انتقالی و تا اين مرحله به سر رسد اين نيروها غالب اند.آيا اين مرحله به درازا خواهد کشيد؟ــ کسی چه می داند؟ نيمی از بشريت به سوسياليسم باور داشت. چه کسی تصور می کرد که آن «آيندهء تابناک» پس از ۷۰ سال يکروزه فرو ريزد؟ امروز دنيای عرب و مسلمان با گسترش موج اسلامگرايی رو به رو ست و تاوانی که برای اين مرحلهء تاريخی بايد بپردازد بسيار گزاف خواهد بود. در همه جا سرخوردگی و خشم حاکم است و مردم سير قهقرايی می پيمايند. اسلامگرايان افراطی بيشتر و بيشتر غلبه می يابند. در چنين وضعی، من از جهل عمومی غرب در برابر اسلام سياسی متحيرم. برای مثال، سلفی ها و حماس خيلی با هم فرق دارند. حماس قبل از هر چيز يک جنبش ملی ست که بر بينش مذهبی بنا شده است. اما غرب نيز به نوبهء خود می خواهد اسلام سياسی را تنها به صورت «يکپارچه» بنگرد.اکنون شما شاعر چندگونگی و برخورد صميمانه در وضعيتی قرار داريد که حماس به قدرت رسيده است.ــ ابتدا بپذيريم که تغيير رژيم به نحوی کاملاً دموکراتيک رخ داده است. اين برای آداب و رسوم سياسی جامعهء فلسطين امری مثبت است. گذشته از اين، مسؤوليت اساسی در قدرت گيری حماس به عهدهء اسرائيل است، زيرا با سلب مسؤوليت از تشکيلات خودمختار فلسطين جاده را برای حماس هموار کرد. علاوه بر سياست اسرائيل که زندگی روزمرهء مردم فلسطين را غير قابل تحمل کرد، بی توجهی و اهمال تشکيلات خودمختار هم در ايجاد اين جو مسموم و خطرناک سهم داشت. اين وضع بسياری از مردم را برانگيخت تا فکر کنند که «چرا راه ديگری را نيازماييم؟ از اين بدتر که نمی شود». رأی به حماس بيشتر رأی اعتراضی ست تا مذهبی. حالا ما بايد با اين تجربه زيست کنيم. اما من نمی توانم نگرانی هايم را پنهان کنم. رهبران حماس صريحاً اظهار داشته اند که می خواهند «جامعه را بر پايهء اسلامی شکل دهند. وقتی از يک فلسطين تعددگرا و لائيک دفاع می کنيم، نمی توانيم نگران حقوق زنان، جوانان و آزادی های فردی نباشيم، چنانکه نمی توانيم نگران بخشی از جامعه که مسيحی ست نباشيم. اميدوارم حماس خود را با وضعيت وفق دهد و به همان پايه ای که او را به قدرت رسانده احترام بگذارد، پايه ای که تکرار می کنم انگيزه اش اساساً اعتراض بوده است.نگاه زمامداران اسرائيل را به حماس چگونه تحليل می کنيد؟ــ مشکل اساسی تاريخ صهيونيسم اين است که کوشيده از پذيرش واقعيت عينی طفره رود. از همان آغاز، می دانست که شعار او مبنی بر «زمين بدون مردم برای مردمی بدون زمين» نادرست است. بر اين زمين مزدمی می زيستند، اما او چنان رفتار کرد که گويا چنين مردمی وجود خارجی نداشتند يا اصلاً به حساب نمی آمدند. و اين وضع همچنان ادامه دارد. دهها سال اسرائيلی ها موجوديت جنبش ملی فلسطين را انکار کردند. آنها می گفتند سازمان آزاديبخش فلسطين چيزی جز «سازمانی تروريستی» نيست. اما روزی فرارسيد که ناگزير شدند آن را به رسميت بشناسند. امروز می گويند «به هيچ رو با حماس مذاکره نخواهند کرد» اما سرانجام همان طور که با ساف مذاکره کردند با حماس نيز مذاکره خواهند کرد.چه چيز آنها را به مذاکره خواهد کشاند؟ــ واقعيت! می گويند خورشيد از بال کلاغ هايی که افق را سياه کرده اند نيرومندتر است. نپذيرفتن حماس انکار نتيجهء يک انتخابات آزاد است. انکار فايده ای ندارد. سرانجام، واقعيت هميشه نيرومندتر از انکار است. هنگامی که انتفاضه درگرفت اسرائيلی ها اعلام کردند که «هيچ طرف مذاکره ای» ندارند. در حالی که تنها ياسر عرفات بود که می توانست سازش هايی را به مردم فلسطين بقبولاند. تمام کوشش اسرائيل در تضعيف او تا نهايت بود. وقتی محمود عباس جای او را گرفت آنها و آمريکايی ها از وی تعريف و تمجيد کردند اما در عرصهء سياسی با او هيچ مذاکره ای نکردند و بدين ترتيب، او را نيز به نوبهء خود در چشم مردمش بی اعتبار نمودند. اسرائيلی ها همچنان معتقدند که می توانند سياستی يکجانبه را به پيش برند و نتيجه اينکه امروز حماس را در مقابل خود دارند.اسرائيلی ها از اين امر تا مدتی برای توجيه يکجانبه گری شان سود خواهند جست، اما اگر در جستجوی آن اند که مجموعه شهرک های مهاجر نشين (مستعمرات) خود را حفظ کنند و برای ما از سر لطف «چند بانتوستان» باقی بگذارند بدين معنا ست که خواستار صلح نيستند و اين سياست به نتيجه نخواهد رسيد تا زمانی که واقعيت خود را به آنان تحميل کند و آنها تنها راه را بپذيرند يعنی دست برداشتن از اشغالگری.آيا شما معتقديد که اسرائيلی ها خواستار صلح نيستند؟ــ مشکل اينجا ست که آنها نه يک دولت دومليتی را می خواهند و نه يک فلسطين مستقل. وقتی کليهء دولت های اتحاديهء عرب در سال ۲۰۰۲ پيشنهاد کردند که اسرائيل تا مرزهای ۱۹۶۷ عقب نشينی کند و در مقابل، دول عربی همه اسرائيل را به رسميت بشناسند آنها طوری رفتار کردند که گويی چنين پيشنهادی نشده است. امروز بر سرزمين فلسطين تاريخی (که تحت قيمومت بريتانيا قرار داشت) دو واقعيت وجود دارد: يکی يهودی اسرائيلی و ديگری عرب فلسطينی. هيچيک نمی توانند ديگری را نابود کنند. تنها راه حل اين است که هردو طرف اين واقعيت دوگانه را به رسميت بشناسند. بعداً بگذار هرکدام تاريخ خود را هرطور که دلخواه ايشان است بنويسند! تاريخ فقط مورد علاقهء مورخان و رمان نويسان است. اما برای من، اکنون است که اهميت دارد. اکنونی که غرق در تراژدی ست.جامعهء اسرائيل به حد کافی ارزش مصالحهء تاريخی و امتيازاتی را که فلسطينی ها يعنی غصب شدگان به او داده اند درک نکرده است. چنانکه به اين امر نيز آگاه نيست که برای قربانی چقدر اهميت دارد که تجاوزگر به سهمی که در ماجرا داشته اعتراف کند. اسرائيلی ها عادت دارند بگويند که فلسطينی ها «هرگز فرصت را برای از دست دادن فرصت از دست نمی دهند». اما واقعيت، درست، برعکس است. پس از اسلو آنها با فرصتی استثنائی رو به رو بودند. سازمان آزاديخش فلسطين و تمام جهان عرب آماده بودند که نزاع را خاتمه دهند به اين شرط که اسرائيلی ها می فهميدند که فلسطينی ها هيچ چيز ديگری جز به رسميت شناختن اسرائيل باقی نمانده بود که «واگذار کنند». درعوض، اسرائيل بايد بی اين پا و آن پا کردن، از سرزمين های فلسطينی اشغالی فلسطين عقب نشينی می کرد و برپايی يک دولت فلسطين را می پذيرفت. حالا کار برای رسيدن به چنان توافقی با حماس، به سادگیِ آن وقت نيست. ثروتمندی که از داشتن همسايه ای فقير خوشحال باشد احمق است، زيرا هرگز طعم امنيت را نخواهد چشيد. امنيت اسرائيل تنها در اين است که همسايه اش در وضعيتی قابل قبول و شرافتمندانه زندگی کند.شما به يک مصاحبهء سياسی تن داده ايد. با وجود اين به نظر می رسد که چندان علاقه ای به طرح اين سؤالات نداريد.ــ علت اين است که خودم در ترديد و شک به سر می برم. من از صحبت کردن دربارهء سياست ابا ندارم، اما در اوضاع بسيار آشفتهء کنونی نمی توانم چيزی به يقين ابراز دارم. من به بينش خودم نيز يقين ندارم. پيچيدگی در ذات کار شاعرانهء من نهفته است. هر شاعر يا نويسندهء جهان سوم که بگويد «جامعه يا سياست مورد علاقه اش نيست» آدمی رذل و فرومايه است. من تا اين حد فرومايه نيستم. برای يک فلسطينی، سياست امری ست که به بود يا نبود او مربوط است. اما شعر زيرکانه تر عمل می کند و در لابلای احتمالات متعدد جريان می يابد. شعر مبتنی ست بر استعاره، بر آهنگ و وزن، و اين وسوسه که ورای اين نمودها را ببيند. شاعران که رهبری جهان را بر عهده ندارند و چه بهتر، زيرا از آن آشفتگی که ايجاد خواهند کرد چه بسا بدتر از آن باشد که سياستمداران پديد می آورند.پشت نمودها چيست؟ــ زندگی و بنابر اين رؤياها و توهم ها. چه کسی می تواند بدون اين اميد که جهان به سوی وضعی بهتر و زيباتر رهسپار است زندگی کند؟ شعر نمی تواند بدون توهم به تغييری ممکن وجود داشته باشد. شعر تاريخ و زبان مشترک انسان ها را انسانی می کند. از مرزها گذر می کند. ژرف که بنگريم دشمن واقعی شعر کينه است.در اثر اخيری که از شما تحت عنوان «پوزش نخواه» به زبان فرانسه منتشر شده می نويسيد: «من آنم که فردا خواهم بود»، شعری حيرت انگيز از شاعری که سکون و بی تحرکی را نمی پذيرد.بر عکس، حال ما را خفه می کند و هويت ها را از هم می گسلد. به اين دليل است که من خويشتن خود را تنها فردا خواهم يافت، زمانی که بتوانم چيز ديگری بگويم و بنويسم. هويت موروثی نيست، آفريدنی ست. هويت ما را می آفريند و ما آن را دائماً می آفرينيم و ما آن را تنها فردا خواهيم شناخت. هويت من چندگانه است و متفاوت. امروز من غايبم. فردا حاضر خواهم بود. می کوشم اميد بپرورم همانطور که فرزند را می پرورند تا آن چيزی باشم که خود می خواهم نه آنچه ديگرانم می خواهند که باشم.(ترجمهء تراب حق شناس)

مبارزه در کنار زحمتکشان فلسطينی: گوشه ای از تجربه ای شخصی تراب حق شناس


وقتی از تحريريهء محترم "نگاه" به من پيشنهاد شد که برای اين شمارهء مجله دربارهء فلسطين بنويسم با سپاس پذيرفتم. بايد از توجه مجله به اين قضيهء عادلانه و پشتيبانی آن از مبارزات مردم فلسطين استقبال می کردم. از اخبار و وقايع و بی عدالتی هايی که بر اين ملت روا داشته می شود همه شنيده اند چنانکه سرنوشت فاجعه آميزی که در اين "نبرد نابرابر" طی يک قرن بر او تحميل شده ناقوس وار در جهان طنين انداز است و اگر کسی گوش شنوا دارد آن را شنيده است. بنابراين، به نظر من در اين باره کمتر مسألهء آگاهی و اطلاع و داشتن تحليل سياسی مطرح است، بلکه امر تعيين کننده و مهم اين است که افراد يا گروه ها در هرجای اين جهان باشند، چه موضعی عملی و واقعی دربارهء آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و رهايی از استعمار و استثمار سرمايه داری دارند. به نظر من اگر کسی خود را در صف دمکراسی و سوسياليسم و مبارزه با امپرياليسم می داند حتماً درکنار مبارزهء آزاديخواهانه و استقلال طلبانهء زحمتکشان فلسطينی قرار می گيرد و دربرابر اين مسأله نيز همانند بسياری از مسائل مهم ديگر جهان نمی تواند بيطرف باشد چرا که در چنين مواردی بيطرفی جرم است.ساليان دراز است که حمايت يا عدم حمايت از آزادی فلسطين برای من حکم معيار و محک دارد و اين را بارها در تجربه آزموده ام. تا امروز کسانی که در حمايت از اين مردم با توجيهات مختلف و گاهی خيلی هم به ظاهر "چپ" ترديد کرده اند سرانجام از ادعاهای ديگر خود دائر بر مبارزهء ضد سرمايه داری، مبارزهء انقلابی چپ و نظاير آن نيز کناره گرفته اند و به نحوی به صف دشمنان آزادی پيوسته اند. اين چرخش ارتجاعی را در فکر و عمل برخی افراد بارها با گوشت و پوست لمس کرده و از آن رنج برده ام و مصمم تر شده ام که با الهام از خود مبارزان فلسطينی در اين راه کوشاتر باشم. زيرا بدين نحو است که بخشی از تعهد کمونيستی من جامهء عمل خواهد پوشيد. مشارکت ناچيز اما مستمر من در کنار زحمتکشان فلسطينی تابع هيچ تاکتيک سياسی به معنی رايج آن نيست که به خاطر وجود اين يا آن شخص در رهبری فلسطين يا قبول يا عدم قبول فلان تاکتيک که فلسطينی ها برای خود برگزيده اند از حمايت از مبارزهء آنان خسته شوم و از آن دست بردارم. ميدان نبرد فلسطين در اشکال گوناگون آن از ميدان نبرد طبقاتی در ايران و افغانستان و عراق و آمريکای لاتين و اروپا و آمريکا جدا نيست. اين درس بزرگ انترناسيوناليسم را از تاريخ افتخار آميز جنبش جهانی کمونيستی فراگرفته ام.اوايل دههء ۱۹۶۰ بود که با آنچه در فلسطين می گذرد آشنا شدم. حتی زمانی که فردی با اعتقادات مذهبی بودم و از نظر سياسی در جبههء ملی و نهضت آزادی فعاليت می کردم مسألهء فلسطين برايم مسأله ای بين عرب و يهود نبود، هرگز ديدی ناسيوناليستی يا مذهبی از آن نداشتم. هميشه آن را امری سياسی و ناشی از برنامه ای استعماری و امپرياليستی ديده ام و مقاومت مردم فلسطين را بخشی از مبارزهء زحمتکشان جهان عليه ديکتاتوری و سرکوب ارتجاعی و امپرياليستی جهانی دانسته ام و برای مردمی که مشعل مبارزهء انقلابی را بيش از ۵۰ سال است روشن نگاه داشته اند احترامی فوق العاده قائل بوده ام.در سازمان مجاهدين خلق ايران حمايت از آرمان فلسطين يک اصل بود و من اين افتخار را داشتم که به عنوان يک عضو ساده مسؤوليت تهيهء يک نشريهء خبری و تحليلی را به نام "اخبار فلسطين" ــ هر دو هفته يکبار و گاه زودتر ــ برای نشر درونی آماده کنم، نشريه ای که پس از جنگ تجاوزکارانهء اسرائيل در سال ۱۹۶۷ در سازمان می چرخيد و رفقای سازمان از جسارت و انديشهء انقلابی فلسطينی ها درس هايی فرا می گرفتند. بعدها استراتژی سازمان جهت آمادگی برای عمليات مسلحانه در ايران، به ارسال جمعی از فعالين سازمان به پايگاه های فلسطينی در اردن، لبنان و عراق انجاميد.در ژوئيهء ۱۹۷۰ ما در عمان پايتخت اردن بوديم. سه سال بود که در پی شکست سه کشور عربی مصر، سوريه و اردن در جنگ شش روزه ژوئن ۱۹۶۷ با اسرائيل و اشغال کل فلسطين، ملت های عرب در غليان و شورش بسر می بردند و رژيم های عرب برای آنکه بتوانند توجيهی برای بقای خود در حکومت بيابند چاره ای جز حمايت از مقاومت مردم فلسطين نداشتند. سازمان آزاديبخش فلسطين (ساف) توانسته بود موجوديت خود را بر کشورهای عرب تحميل کند و به خاطر برخورداری آن از مشروعيت انقلابی و حمايت توده ای، رژيم های عرب ناگزير بودند که فعاليت های گوناگون سازمان های متشکل در ساف را تحمل کنند. در پايگاههای نظامی فلسطين نه تنها مبارزين مختلف از کشورهای عربی (از الجزاير و مراکش تا خليج و ايران و ترکيه) بلکه از آفريقا و کوبا و ژاپن و اروپا و آمريکا يافت می شدند. حالتی از اعتلای انقلابی، يک انترناسيونال برپا بود. کنفرانس هايی برپا می شد که نمايندگان اتحاديه های دانشجويی (از جمله کنفدراسيون دانشجويان ايرانی)، اتحاديه های کارگری و غيره از بسياری مناطق دنيا در آن شرکت داشتند. بسياری از روشنفکران پست های دانشگاهی و تخصصی خود را در اروپا و آمريکا رها کرده به جنبش پيوسته بودند که تنها يکی از آنها ادوارد سعيد بود. چنين وضعيتی در منطقهء خاور ميانه در اوج جنگ سرد رخ می داد، در حالی که فاصلهء چندانی از انقلاب های ۱۹۶۸ در کشورهای غربی (به ويژه فرانسه) و انقلاب کوبا نداشتيم و مهم تر از همه اينکه مقاومت دليرانه ضد امپرياليستی در ويتنام و نيز انقلاب فرهنگی چين ادامه داشت... همه گونه بحث و نظر در زمينه های مختلف فکری و فلسفی و اجتماعی و اقتصادی و سياسی جريان داشت و غالباً هرکسی کوشش می کرد که در جامعهء خود عملاً به اقدامی مناسب دست بزند.ما که از پيش با برخی ادبيات فکری و سياسی و نظامی فلسطينی ها آشنا بوديم می دانستيم که در تجربهء آنها، ويژگی خاص تاريخی، جغرافيايی و جمعيتی و نيز گسستگی جامعهء آنان را بايد در مد نظر داشت. ضرورت برخورد مشخص به هريک از تجربه های مبارزاتی و نادرستی الگوبرداری را در آموزش های سازمانی خوانده بوديم.سپتامبر ۱۹۷۰، زمانی که ارتش اردن با حمايت آمريکا و اسرائيل پايگاه ها و مناطق مسکونی آوارگان فلسطينی را به توپ بست و با بمب های ناپالم هزاران نفر (و به گفتهء ياسر عرفات ۲۵ هزار نفر) را کشت، در يکی از دفاتر ويران شدهء الفتح، مجلهء سياسی و تئوريک "الطليعه" را يافتم که در آن سالها در مصر منتشر می شد. بحثی بود بين نايف حواتمه رهبر جبههء دمکراتيک خلق برای آزادی فلسطين (که می کوشيد با تکيه بر درک خود از تحليل های مارکسيستی به مسألهء فلسطين بپردازد) و فاروق قدومی ـ ابواللطف ـ از رهبران الفتح. نايف حواتمه متکی بر برخی تحليل های عام و با نوعی الگوبرداری معتقد بود که آنچه جريان دارد مبارزه ای طبقاتی ست و بايد کارگران اسرائيلی و فلسطينی در برابر سرمايه داران اسرائيلی و عرب به مبارزه پردازند. اين همان تحليلی ست که برخی گروه ها يا افراد چپ ايرانی که حتی از دور هم دستی بر آتش ندارند بلکه در اروپا و آمريکا روی مبل راحتی نشسته و ستاره ها را جفت و طاق می شمارند، امروز پس از سی چهل سال و به عنوان سندی بر "راديکاليسم شان" تکرار می کنند. در مقاله ای ديگر فاروق قدومی به حواتمه جواب داده بود که با همه احترامی که برای تحليل طبقاتی و مبارزهء طبقاتی بين طبقهء کارگر و سرمايه داری به طور عام قائلم بايد ببينيم که اگر در کتب تئوريک مارکسيستی کارگر و سرمايه دار و روابطشان تحليل شده، آيا آواره هم تحليل شده است؟ ما با وضعيت جديدی روبرو هستيم (نقل از حافظه و به مضمون) او در واقع پای برخورد مشخص با شرايط مشخص را پيش کشيده بود.ممکن است کسی نظر دوم را پوششی برای يک مبارزهء ملی، تمام خلقی يا بورژوايی بداند. شايد هم اينطور بوده است. اما حقيقتی را که در اين استدلال نهفته است يعنی ويژگی جامعهء فلسطين و چگونگی "آرايش قوای آن" نمی توان ناديده گرفت. بارها دربارهء تحليل الگوبردارانهء اول فکر کرده و از اين و آن صاحب نظر پرسيده ام. تا کنون حتی يک مورد از همبستگی طبقاتی بين کارگر اسرائيلی و فلسطينی نديده ام. هيچ اعتراضی از هستدروت (کنفدراسيون کارگری اسرائيل) به ستمی که بر کارگران فلسطينی رفته و می رود (حتی نسبت به فلسطينی هايی که تابعيت اسرائيل دارند و اقليت جامعهء آن به شمار می روند) به گوشم نخورده است. ايدئولوژی صهيونيسم بنا به مصالح ديرين استعماری و با غصب و تصاحب سرزمينی که در تورات به يهوديان وعده داده شده روند مبارزهء طبقاتی جامعهء اسرائيل را چنان تحت تأثير قرار داده که کارگر اسرائيلی هم مثل افراد ديگری از جامعه دربرابر فلسطينی (هرکه باشد) قرار می گيرد و سلاح به دست به مصادرهء زمين و خانه و حقوق او می پردازد تا خود جای او را بگيرد. اين واقعيت البته مانع از درک اين امر نيست که اقشاری محدود از فلسطينی ها از اين وضع منتفع باشند، در جنگ يا صلح منافعی طبقاتی غير از منافع زحمتکشان جستجو کنند و در اقتصاد و سياست در فکر زدوبند خويش باشند. اما آنچه برای اکثريت قريب به اتفاق مردم مطرح است وضعيت ويژه ای ست که با معيارهای يک جامعهء نسبتاً مستقر با تقابل طبقات مشخص جور در نمی آيد به ويژه در تقابل کار و سرمايه. خوانندهء علاقه مند می تواند از جمله به مقالهء «وضع کارگران غزه» مندرج در آرش ۹۰ مراجعه کند و يا http://www.peykarandeesh.org/felestin/pdf/MoghavematDarEragh.pdfراستی چه فرقی ست بين بيکاران که بيش از ۷۰ درصد جمعيت را دربر می گيرند با دهقانانی که وقتی صبح می خواهند به سر مزرعه يا باغ خود بروند می بينند که زمين را ارتش مصادره کرده و به آنها اجازه داده نمی شود که حتی به زمين خود نزديک شوند و يا مثلاً درختان زيتون شان را بريده اند و زمينشان را با بولدوزر صاف کرده اند؟ چه فرقی ست بين کارگر بيکار و بی مسکنی که از فقر در آلونکی بسر می برد با مغازه داری که شبانه خانه و مغازه و حتی چند تن از افراد خانواده اش را با بمب هايی که با هواپيماهای بدون سرنشين بر سر مردم ريخته می شود از دست داده است؟ اکثريت عظيم مردم فلسطين (حدود ۹ ميليون نفر در داخل و خارج که عمدتا درذ اردوگاه های آوارگان بسر می برند) چيزی جز زنجير ندارند که از دست بدهند. توجه کنيد به تيتر مقاله ای از لوموند ۱۴ آوريل جاری، ص ۵: «زندگی» در غزه وقتی روزانه ۳۰۰ خمپارهء اسرائيلی بر سر مردم فرو می ريزد.به اعتقاد من مبارزهء فلسطينی ها عليه اشغال (که در توازن قوای جهانی عملاً بی نتيجه مانده و ديگر تقريباً چيزی از فلسطين باقی نمانده که فلسطينی ها صاحبش باشند ـ به نقشه نگاه کنيد) جزئی از مبارزهء طبقاتی جهانی عليه سرمايه داری و امپرياليسم جهانی است. با گذشتن از اين مرحله، يعنی زمانی که دو دولت فلسطين و اسرائيل به وجود آيد يا يک دولت دو مليتی که بسيار دوردست و آرمانی ست و در آن همگان از هر منشأی باشند حق برابری شهروندی داشته باشند، می توان انديشيد که مبارزهء طبقاتی آنان به معنای کلاسيکش آغاز می شود. در اينجا بد نيست به برخی دوستان که در پی شناختن "جنبش پرولتری فلسطين" اند و بدون آن گوششان بدهکار هيچ فرياد کمکی نيست، اين نظر انگلس را که در نامه ای به کائوتسکی به تاريخ ۷ فوريهء ۱۸۸۲ نوشته برای تأمل پيشنهاد کنم که می نويسد:«هر دهقان يا کارگر لهستانی که از لَختی و بی حسی بيرون می آيد تا در [مبارزه برای] منافع مشترک شرکت کند، نخست با واقعيت انقياد ملی رو برو می شود. اين نخستين مانعی ست که دربرابر او سر بلند می کند. حذف اين مانع شرط بنيادی هرگونه تکامل آزاد و سالم است. آن سوسياليستهای لهستانی که آزادی کشور خود را در رأس برنامهء خويش قرار نمی دهند مرا به ياد آن سوسياليست های آلمانی می اندازند که نمی خواهند پيش از هرچيز خواستار از بين رفتن قانون فوق العادهء ضد سوسياليستی، استقرار آزادی مطبوعات، تشکل و گردهم آيی باشند. برای مبارزه کردن، نخست بايد يک زمين، هوا، نور و ميدان مانور داشت وگرنه چيزی جز پرگويی نيست» (نک. به ميکائل لووی و ديگران: مارکسيست ها و مسألهء ملی، لارماتان، پاريس ص ۱۰۹ ـ ۱۱۰، ترجمهء دستنويس شباهنگ).ويژگی مسائل فلسطين به اين مورد مهم مبارزه با اشغال و نيل به استقلال محدود نمی شود و عرصه های مختلف مبارزهء اقتصادی، اجتماعی، نظامی و فرهنگی را در بر می گيرد که در اينجا مجال طرح آنها نيست. مهم برای ما اشاره به اين ويژگی و هشدار نسبت به الگوبرداری هايی ست که برخی به خود اجازه می دهند برای آنها نسخه بنويسند (آنهم درحالی که هيچ نسخه ای جدی برای ايران ندارند!) و يا حمايت خود را ولو در حد امضای يک طومار در محکوم کردن بمباران شهرها و روستاهای فلسطين باشد موکول به اين می کنند که «آنها صلح را بپذيرند تا امضا کنم»! يا "چون در تظاهراتشان الله اکبر گفته اند من ديگر شرکت نمی کنم"؛ يا "اگر حماس را انتخاب کنند من از آنها حمايت نمی کنم"! اين شرط گذاری ها که غير از خودبزرگ بينی فاحش در تعيين سرنوشت ديگران بنا بر مزاج خود نيست، در عين حال، حاکی از شانه خالی کردن از يک همبستگی انترناسيوناليستی ست و مرا به ياد انسان گرسنه ای می اندازد که از شيخی نان طلب کرد و او آنقدر از او مسألهء شرعی پرسيد و گفت اگر جواب نگفتی به تو نان نمی دهم که آن فقير جان داد (۱)يکی ديگر با چنان خشم و قهری از عمليات انتحاری حرف می زند که آن را «همان قدر جنايتکارانه می داند که بمباران های اسرائيل»! بی آنکه اصلاً به علل و شرايطی که اين اقدام فاجعه آميز در آن صورت می گيرد توجه کند.يکی ديگر با افاده اظهار می دارد که ژئوپليتيک را همواره مطالعه می کند و... ای کاش ايشان به ياد می آورد که اين زئوپليتيک خانه و زندگی ميليونها رنجبر و ستمديده است!يکی ديگر با همهء دفاعش از حقوق بشر [سوسياليسم پيشکش!] قبول ندارد که مردم مسلمان هم بشرند و حق حيات و... و انتخاب کردن و انتخاب شدن دارند!يکی ديگر به خاطر اينکه جمهوری اسلامی در عوامفريبی های گوبلزمآبانه اش دم از کمک به فلسطين می زند، از نام فلسطين هم نفرت دارد و توجه نمی کند که اگر ميدان برای "اسلامگرايان" خالی شده، ناشی از عقب نشينی نيروهای چپ و لائيک از ميدان نبرد در کل منطقه است. گويا بايد دنيا متوقف شود تا او ورود به مبارزه عليه اشغالگر را جايز بداند!برای من حمايت از مبارزهء فلسطينی ها عليه اشغال و تحقق حق تعيين سرنوشت شان در درجهء اول منطبق با منافع ستمديدگان، بی خانمان شدگان، سلب مالکيت شدگان، آوارگان از قريب ۶۰ سال پيش تا کنون، بيکاران شهر و روستا ست، يعنی کسانی که بيش از هرکس ديگر از اشغال و سرکوب و بيعدالتی رنج برده اند. اما انتخاب روش های نيل به حقوقشان حق مسلم خودشان است.دو مطلب زير(مصاحبه ای با محمود درويش شاعر بزرگ فلسطين و مقاله ای از اميره هس خبرنگار اسرائيلی) را برای علاقه مندان ترجمه کرده، مطالعهء آنها را پيشنهاد می کنم و يقين دارم که هر يک از ما کارهای گوناگونی چه در حمايت تبليغی آگاهگرانه و چه در پشتيبانی عملی از آنان می توانيم انجام دهيم تا همبستگی انترناسيوناليستی کمونيستی خود را به انجام رسانيم. در تمام کشورهای اروپا و آمريکا انجمن های دموکراتيک و متعدد پشتيبانی مادی و معنوی از فلسطين وجود دارد. چنانکه هستند ايرانيانی که برای ابراز حمايت از مردم مقاوم فلسطين به آنجا سفر کرده و حتی مشاهدات خود را نوشته و منتشر کرده اند (از جمله هايدهء مغيثی و دلناز آبادی در مجلهء آرش).باری، آيا سنت افتخارآميز بريگادهای انترناسيونال می تواند برای فلسطين و جاهای فراوان ديگر احيا شود؟ آيا ما هم می توانيم در عمل بگوييم کی هستيم؟ در هرحال، توده های فلسطينی چنانکه نشان داده اند دست از مبارزهء عادلانه شان نخواهند کشيد. اين ماييم که بايد روشن کنيم در کجا ايستاده ايم: با ارتجاع و سرمايه داری امپرياليستی و صهيونيسم، يا با زحمتکشان و حق طلبان فلسطينی؟ــــــــــــــــــــــــــــــــ۱) شعر اين است:به شيخ شهر فقيری ز جوع برد پناهبدين اميد که از لطف خواهدش نان دادهزار مسأله پرسيدش از مسائل و گفتکه گر جواب نگفتی نخواهمت نان دادنداشت حال جدل آن فقير و شيخ غيورببرد آبش و نانش نداد تا جان داد [آب: آبرو]عجب که با همه دانايی اين نمی دانستکه حق به بنده نه روزی به شرط ايمان دادمن و ملازمت آستان پير مغانکه جام می به کف کافر و مسلمان داد.(احتمالا از کمال الدين اسماعيل، شاعری که به دست مغولان به قتل رسيد.)

دانش آموزان فلسطيني,نادرترين دانش آموزهاي جهان

دانش اموزان فلسطينی رو در روی سربازان اسرائيلی