۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه
لوموند دیپلماتیک - مارس ٢٠١١/ برگردان: بهروز عارفی//
هرچند که هراس از مهاجرت گسترده از طریق لیبی، اتحادیه اروپا را فراگرفته، توجه ایالات متحده عمدتا به تاثیرات بیداری اعراب بر نظم منطقه ای معطوف شده است. آمریکائیان از پیامدهای سقوط حسنی مبارک، رکن سیاست آنان در منطقه نگرانند ، خواه در باره پرونده ایران باشد و خواه درباره کشمکش اسرائیل-اعراب. اما، شاید فوران افکار عمومی که نسبت به فاجعه فلسطینیان حساس است، کلیه این محاسبات را برهم بزند .
چندهفته است که اعتصاب و تظاهرات این کشور بزرگ مسلمان را فرا گرفته است. بحران اجتماعی، چپاول کشور بدست خانواده رئیس جمهور و خودکامگی بی اندازه، این ستون سیاست آمریکا در منطقه را به لرزه در آورده است. به رغم همه، واشنگتن، متفق قدیمی اش را رها می کند. وزیرخارجه آمریکا ازدیکتاتور می خواهد برای «گشایش راه حل گذار به دموکراسی» استعفا دهد.
ما، نه در مصر و در فوریه ٢٠١١، بلکه در اندونزی هستیم و درماه مه سال ١٩٩٨. وزیر خارجه یادشده در بالا نیز نه خانم هیلاری کلینتون، بلکه خانم مادلن آلبرایت بود. سوهارتو که در سال ١٩٦٥ با کمک سازمان سیا و پس از کشتار نیم میلیون کمونیست ( یا مظنون به کمونیست بودن) به قدرت رسیده بود، مجبور به کناره گیری شد. پس از فروریختن دیوار برلین (١٩٨٩) و فروپاشی اتخاد شوروی (١٩٩١)، اندونزی جایگاه گذشته اش را در مبارزه با کمونیسم از دست داد و در واشنگتن ترجیح دادند تا با جنبش دموکراسی خواهی همراه شده، آن را در مسیر دلخواه منافع آمریکا هدایت کنند. به ویژه که پرزیدنت ویلیام (بیل) کلینتون مصمم بود تا تصویر بازتری از آمریکا به جهانیان عرضه کند. سرانجام، این انتخاب ماهرانه بود و حکومت جاکارتا روابط خوب با امریکا را ادامه داد. حتی اگر، اندونزی عضو سازمان کنفرانس اسلامی، استقلال خود را حفظ کرد که نمونه آن را در مورد پرونده هسته ای ایران می بینیم.
چه درس هائی می توان از این مثال گرفت؟ ابتدا، باید یادآوری کنیم که هیچ دیکتاتوری ابدی نیست. حتی اگر در پرجمعیت ترین کشور اسلامی بیداد به راه انداخته باشد. سپس، هرچند که تغییرات داخلی بر سیاست خارجی تاثیر می گذارد اما ابعاد تحول تابعی از موقعیت است. برای مثال، مصر، اندونزی نیست و خاورمیانه با آسیای جنوب شرقی تفاوت دارد.
در گوشه و کنار کاخ الیزه و نیز در راهروهای کاخ های صدارت غرب، تمسخر «کوچه وخیابان های کشورهای عرب» امری پیش پا افتاده بود. آیا واقعا نیازی بود که به خواست و فکر چند صد میلیون نفر توجه شود، در جائی که در بهترین حالت انتظار می رفت که شعار های اسلامی یا ضد غربی بدهند، به ویژه که این حکومت های غربی با رهبران این کشور ها که نظمی سودمند برقرار کرده بودند، بهترین روابط را داشتند؟ در حالی که پادشاهان و روسای جمهوری این کشورها، با مهمان نوازی شرقی از حکمرانان غربی و حتی روشنفکران غرب استقبال می کردند؛ برای مثال، بین سالهای ١٩٩٥ و ٢٠٠١، چهار صد سفر خصوصی وزیران فرانسه در مراکش گزارش شده است؛ در حالی که این رهبران خودکامه در خیال «روند صلح» به سر می بردند، ساختن شهرک های استعماری اسرائیلی هم چنان گسترش می یافت؟
افسانه عدم تحرک اعراب و بی لیاقتی آنان برای دستیابی به دموکراسی در چند هفته در هم شکست. شورش های تونس و مصر، جنبش هائی که از الجزایر تا بحرین، از یمن تا لیبی، این منطقه را می لرزانند و همچنین، ایران غیر عرب را نیز در بر می گیرد، فقط به انتخاب نوع جامعه و توسعه محدود نشده، بلکه سیاست منطقه ای را نیز شامل می شود. برای نخستین بار پس از سال های دهه ١٩٧٠، نمیتوان بدون در نظر گرفتن، دست کم به طور نسبی، آرمان های مردم و کشورهایی که سرنوشت خود را دردست گرفته اند، به تحلیل ژئوپولیتیکی منطقه پرداخت.
پیمان های کمپ دیوید، دستان اسرائیل را باز گذاشت.
استدلال بالا، پیش از هر نقطه ای در مورد مصر صادق است. اگر هنوز برای پیش بینی وضعیت آینده سیاست خارجی مصر زود است، همه تحلیلگران در این اتفاق نظر دارند که کاخ سفید متفقی وفادار و دوست صادقی را از دست داده است که از سی سال پیش، استراتژی منطقه ای آمریکا بر دوش او و اسرائیل بود. یادآوری کنیم که مصر در جنگ با عراق نیز شرکت کرد (١٩٩١-١٩٩٠). در سال های اخیر، حسنی مبارک پرچم مبارزه با «خطر ایران» را در دست گرفته بود. او موفق شده بود توهم «روند صلح» را با فشار آوردن به تشکیلات خودگردان فلسطین جهت ادامه مذاکرات زنده نگهدارد. مبارک مرتبا با رهبران اسرائیل در شرم الشیخ دیدار می کرد و آنان هر بار تاکید می کردند که خواهان امضای هیچ پیمان صلحی نیستند. او در محاصره غزه شرکت کرده و ازهر اقدامی برای سازش بین حماس و الفتح جلوگیری کرده بود. حتی یکی از این کوشش ها به ابتکار عربستان سعودی، دیگر کشور«میانه رو»، صورت گرفته بود (قرارداد مکه، فوریه ٢٠٠٧). در قیام های زمستان جاری، چند نفر در تظاهراتی شعاری را به دست گرفته بودند که به عبری نوشته شده بود: زبانی که مبارک می فهمد، زبان رهبران اسرائیل است.
شورای عالی نیروهای ارتش که اکنون قدرت را در قاهره در دست دارد، به واشنگتن و اسرائیل درباره احترام به تعهدات بین المللی مصر اطمینان خاطر داده است. این امر، به پیمان های کمپ دیوید (١٩٧٨) و قرارداد صلح اسرائیل-مصر (١٩٧٩) اشاره می کند. اما، احتمال کمی وجود دارد که مردم مصر خواهان بازگشت به وضعیت جنگی باشند. آنان این قراردادها را عاملی برای صلح و ثبات منطقه نمی دانند. بلکه بر عکس آن فکر می کنند. همان طوری که استیو کوک از شورای روابط خارجی (نیویورک) می نویسد: «به عقیده شماری از مصری ها، این قراردادها به قدرت مداخله مصر آسیب رسانده و به ایالات متحده و اسرائیل اجازه می دهد بدون دردسر از منافع شان در منطقه دفاع کنند. اسرائیل که از خطر جنگ با مصر رهائی یافته بود، توانست صدها هزار مهاجر را در شهرک های مستعمراتی در کرانه باختری و غزه ساکن کند، دو بار به لبنان تجاوز کند [در سال ١٩٨٢ و ٢٠٠٦]، بیت المقدس را پایتخت دولت اعلام کرده و عراق و سوریه را بمباران کند. (١)».
مردم مصر، هر بار که امکان یافتند، همبستگی خود را با فلسطین و لبنان نشان دادند. به هنگام جنگ در تابستان ٢٠٠٦، تصویر حسن نصرالله، رهبر حزب الله در مغازه های قاهره به چشم می خورد، در حالی که رژیم مصرماجراجوئی حزب الله را محکوم کرد. شرکت کنندگان در تظاهرات که برای کثرت گرائی و دموکراسی مبارزه می کردند، علاقه بارزی به ایران ندارند، کشور غیر عرب و شیعه که از نگاه تاریخی رقیب مصر به حساب می آید و انحرافات سرکوبگرانه اش هر روز بیش از روز پیش محرز می شود. اما برعکس، ممانعت ایران را از تسلیم شدن به امر و نهی امریکا و اسرائیل تحسین می کنند.
هراس از احتضار امریکا در منطقه، رهبران «میانه رو» عرب را آزار می دهد.
اگر دولت نماینده ی مردم در آینده در مصر تشکیل شود، موظف است که افکار مردم را، خواه در رفتار با نوار غزه و خواه در رابطه با اسرائیل در نظر بگیرد. این دولت، به یقین در قبال تلاش های آمریکا برای ایجاد جبهه مشترکی (اعلام نشده) از کشورهای عرب و اسرائیل علیه حکومت تهران، سیاستی خویشتن دارانه اتخاذ خواهد کرد.
آزادی عمل قاهره، همچنین به استواری اقتصادی آن بستگی خواهد داشت که در سال های «آزاد سازی اقتصادی» متزلزل شده بود. کشور به کمک نظامی و غذائی آمریکا و اعتبارات مالی اتحادیه اروپا وابسته است. برخی بر این عقیده اند که این کشور قادر به اتخاذ سیاستی مستقل شبیه به ترکیه خواهد شد. اما، آزادی عمل ترکیه به پویائی اقتصادی آن، تولید ناخالص ملی سه برابر مصر (با جمعیتی تقریبا برابر) متکی است.
تحول انقلابی پیش آمده در مصر کشورهای عربی دیگر را که به «میانه روی» مشهورند، نگران کرده است. در راس آن ها عربستان سعودی قرار دارد. ملک عبدالله از مبارک، پیش اوباما وساطت کرد. هراس از احتضار امریکا در منطقه، این رهبران عرب را می ترساند. توان آمریکا در ایجاد جبهه وسیعی علیه برنامه هسته ای ایران و برقراری تحریم ها، نه شکست آنان در عراق را محو کرده و نه درگل ماندن آن ها را در افغانستان (نیروهای آمریکا قاعدتا پیش از پایان سال ٢٠١١ عراق را ترک خواهند کرد وکشور دستخوش اعتراضاتی است که منطقه را غوطه ور کرده است) و همچنین، نه ناتوانی ایالات متحده را در واداشتن اسرائیل به توقف شهرک سازی ها.
استعفای دولت سعد حریری در ماه ژانویه ٢٠١١ در لبنان و رها ساختن مبارک به حال خود، بر هراس اعراب «میانه رو» افزود. آنان از گسترش جنبش دموکراسی خواهی در یمن و بحرین به وحشت افتاده اند. زیرا نسل جوان کشورهای خلیج فارس به رویدادهای تونس و مصر بی تفاوت نیستند.
روزنامه سعودی الوطن (١٦ فوریه) در هشدارباشی نه چندان پوشده، از رهبران کشور می خواست که آرمان های نسل جوانی را در مد نظر بگیرند که «نسبت به برنامه های توسعه علاقمند بوده، پیاده شدن آن هارا دنبال کرده، سرعت اجراوهزینه آن ها را محاسبه می کند و در باره بهره مندان و محرومان از این برنامه ها تبادل نظر می کند». این مطلب کنایه به فسادی است که برنامه های زیادی را در کشور سعودی به آفت کشیده است. اما، عربستان سعودی، پیش از رویدادهای اخیر نیز در بستر نزدیکی به سوریه، مشی مستقل تری را در منطقه دنبال می کرد. عربستان همچنین، در ماه ژانویه ٢٠١١ به پیام گشایش علی اکبر صالحی، وزیر خارجه جدید ایران پاسخ مثبت داد.
اما تشکیلات خود مختار فلسطین، با سقوط مبارک متفق باوفائی را ازدست داد که با سازش با حماس مخالف و ضامن خوبی بود برای سیاست آن تشکیلات در مذاکره با اسرائیل . مقامات فلسطینی مجبورند، این وضعیت را در مد نظر داشته باشند. آنان در نیمه های فوریه، قطعنامه ای به شورای امنیت سازمان ملل متحد پیشنهاد کردند که ادامه مستعمره سازی های اسرائیل را محکوم می کرد.
اوباما، تلفنی از محمود عباس خواست تا متن پیشنهادی را پس بگیرد. باوجود فشارهای شدید رئیس جمهوری آمریکا، عباس نپذیرفت و استراتژی خود را نسبت به پدرخوانده آمریکائی سخت تر کرد. آیا بن بست، جوانان فلسطینی را در کرانه باختری و همین طور در غزه، به سوی جنبش مطالباتی و خواست آزادی ها و منزلت بیشتر سوق خواهد داد؟ آیا آنان را به مبارزه در چارچوب دفاع از حقوق انسانی و برابری گسیل خواهد داشت؟ آیا آنان را برای اتحاد نیروهای فلسطینی و علیه اشغال به خیابان ها خواهد کشاند؟ بنا بر نوشته روزنامه «جروزالم پست» (٢)، ارتش اسرائیل با هراس از چنین تظاهراتی، با ایجاد نیروی واکنش سریع خود را آماده می سازد.
دولت نتانیاهو که حتی بیش از متفقین عربی واشنگتن نگران است، از هر فرصتی برای اعلام پشتیبانی از مبارک استفاده کرد. دانیل لوی، از اعضای بانفوذ بنیاد نیو آمریکا ، یک کانون اندیشه Think Tank، توضیح می دهد که این واکنش به خوبی روشن می سازد که مراجعه دائمی تل آویو به این مسئله است که «گویا اسرائیل تنها دموکراسی خاورمیانه» می باشد. این جمله به معنی ترس از منزوی بودن و در محاصره دیکتاتور ها بودن نیست، بلکه برعکس، بیان این آرزوست که اسرائیل «تنها» [دموکراسی] باشد. (٣) در تل آویو، رهبران متوالی اسرائیل چنان از وجود رژیم های خودکامه طرفدار غرب شادمان بودند که نمی توانستند از احساسات همبستگی خلق های کشورهای عربی با فلسطینیان نا آگاه باشند.
در زمان حال، حکومت اسرائیل از تغییرات کنونی،کلافه شده و در نقش اسلامگرایان اغراق می کند و وضع را با اوضاع انقلاب اسلامی در ١٩٧٩ مقایسه کرده، مرتبا درباره «تهدید ایران» لاف و گزاف می زند که گویا دنیا نمی فهمد و یا به سربازان اسرائیل علام می کند، همان طوری که ایهود باراک، وزیر دفاع در جریان بازدید از جبهه شمال کشور انجام داد، ممکن است اسرائیل مجددا به لبنان تجاوز کند (٤).
اگر «غرب باخته است»، آیا میتوان گفت که محور دمشق-تهران و متحدین شان حماس یا حزب الله برنده شده اند؟ بدون تردید؛ اما نقاط ضعف آنان مسلم و نمایان است. حماس در غزه در محاصره است، در حالی که اتهام احتمالی رهبران حزب الله در دادگاه ویژه برای لبنان، سازمان نصرالله را تضعیف می کند. (٥). اگر چه رهبری ایران از انقلاب مصر استقبال کرده، اینان خود تظاهراتی را که مطالبات مشابه داشتند، بی رحمانه سرکوب کرده اند.
اما در مورد بشار اسد می توان گفت که او دو برگ برنده دارد: هراس مردم سوریه از این که تنش ها به بی ثباتی ای مانند وضع عراق بیانجامد، به علاوه ی رودرروئی های مذهبی ؛ و موضع قاطع این کشور در مقابل اسرائیل، که بی تردید طرفداران زیادی دارد. باوجود این، کشور با ازدیاد جمعیتی شدید روبرو است و به خاطر برنامه های لیبرالیزاسیون با مشکلات شدید اقتصادی و اجتماعی درگیر است. البته باید آرمان خواهی جوانان سوریه را برای کسب آزادی، هم چون دیگر اعراب، به آن افزود.
اگر شرکت کنندگان در تظاهرات، ابتدا مبارک را هدف قرار دادند، اما فلسطین را فراموش نکرده اند.
در بالا از اندونزی و روشی که ایالات متحده در قبال سقوط دیکتاتوراین کشور اختیار کرد، سخن راندیم.اختلاف اساسی با خاورمیانه امروزی به فلسطین مربوط می شود. تعدادی از ناظران به نادرست می پندارند که برای تظاهرکنندگان، مسئله فلسطین در درجه دوم اهمیت قرار دارد. در قاهره، سازمان دهندگان، آگاهانه ، از دادن شعارهای ضدآمریکائی و ضداسرائیلی خودداری کردند، چرا که تصمیم گرفته بودند بر یک دشمن متمرکز شوند: و آن هم رژیم مبارک بود. خواستی که همه درک کردند. اما، پس از سقوط مبارک، در جریان بزرگداشت عظیم پیروزی در روز ١٨ فوریه در قاهره، تظاهرکنندگان به طور گسترده برای آزادی بیت المقدس شعار دادند.
ایالات متحده، به مدت ده ها سال، تقریبا بدون قید و شرط از اسرائیل پشتیبانی کرده، بدون این که بهای آن را بپردازد. البته این امر موجب نامحبوبی آن کشور در نگاه «خیابان عرب» بود و البته این امر برای آمریکا اهمیتی نداشت. رهبران عرب هم چنان متحدان وفاداری بودند. این دوران، به سر رسیده است. به یاد بیاوریم که در ماه مارس ٢٠١٠، ژنرال دیوید پترئوس، فرمانده وقت فرماندهی مرکزی نیروهای امریکا تاکید می کرد: «خشم اعراب درباره مسئله فلسطین، قدرت و ژرفای روابط ما را با دولت ها و مردم این منطقه محدود کرده و حقانیت رژیم های میانه رو را در جهان عرب ضعیف تر می کند.(٦)». وضعیت جدید ژئوپولیتیکی، دولت آمریکا را وادار خواهد کرد تا دست به انتخاب های مشکلی بزند. ولی، آیا چنین خواهد کرد؟ آیا می تواند چنین بکند؟
می توان این پرسش را درباره اتحادیه اروپا نیز کرد. این اتحادیه نیز با آسودگی خاطر با بن علی و مبارک همدستی و همکاری می کرد. اتحادیه اروپا که قادر به فاصله گرفتن، حتی مختصر، از رژیم های دیکتاتوری نبود و پشت سرهم با دولت اسرائیل که با هر صلحی مخالف است، قرار داد امضا کرده، سیاست های نئو لیبرال را تبلیغ کرده و موجب فقر و فساد گسترده در کشورهای جنوب مدیترانه شده، آیا سرانجام خواهد توانست «خیابان عرب» را هم به حساب آورد؟ خیابانی، که شگفتا، از افراد متعصب ریشو و زنان برقع پوش تشکیل نشده است؟ یا شاید، همان طوری که ژرژ کورم روشنفکر لبنانی پیشنهاد می کند، می بایست که جامعه مدنی شمال از این «خیابان عرب» درس بگیرد، «این جامعه به نوبه خود، سطح اعتراض به الیگارشی نئو لیبرال را که اقتصاد اروپا را به قهقرا کشانده، در این قاره به حد نیاز ایجاد شغل نکرده و هر سال بیش از پیش، شمار زیادی از اروپائیان را با هر ملیتی که دارند، در دامن فقر سرازیر می کند،بالا برد. این تحول منفی نیز به سود لایه کوچکی از «مدیران» تمام می شود که حقوق سالیانه شان سهم بیشتری از ثروت ملی را به خود اختصاص می دهد (٧)».
جهان در عرض چند سال، چند مرکزی شده است و هر کشور بزرگ، از برزیل تا چین، از هند تا آفریقای جنوبی، به جستجوی جایگاه خویش است، اما نه در مقابل غرب، نه در خدمت آن، بلکه در کنار آن با خواست دفاع از منافع خاص خود. بدین سان، ترکیه، عضو سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) و متحد آمریکا ایفای نقش منطقه ای فزاینده ای را به عهده گرفته، در حالی که در مورد پرونده هسته ای ایران و مسئله فلسطین، استقلال خود را حفظ کرده است (٨). کشورهای مغرب و خاورمیانه به سهم خود، به دنبال پیوستن به این جنبش جهانی هستند. گراهام ای فولر، عضو سابق سیا و نویسنده کتاب «آینده اسلام سیاسی» تحلیل می کند که: «آن چه مردم منطقه می خواهند، توانائی کنترل زندگی و سرنوشت خویش است. (...) در کوتاه مدت، این کار مستلزم درمان جدی است: بدین صورت که واشنگتن عقب گرد کرده و جامعه ها را به حال خود بگذارد، به سیاست طولانی کودک انگاری مردم خاورمیانه پایان دهد(...) که در بینشی کوتاه بینانه از «منافع آمریکا» ریشه دارد. (٩).»
در سال ١٩٧٩، تظاهرکنندگان ایرانی شعار می دادند: «نه شرقی، نه غربی». آنان با این شعار، تمایل خود را با رودرروئی، هم با آمریکا و هم با اتحاد شوروی نشان می دادند. امروز، تظاهر کنندگان در سراسر کشورهای عربی می توانستند شعار بدهند که «نه با غرب ، نه علیه غرب»، که ترجمان آرزوی استقلال وحاکمیت مستقل در دنیائی است که می دانند چندقطبی است. قضاوت اینان درباره غرب، به توانائی غرب در دفاع از اصول عدالت و حقوق بین المللی در سراسر جهان و از جمله در فلسطین بستگی دارد. اما این تظاهرکنندگان، استفاده حکومت هایشان را از مبارزه مردم علیه غرب برای تحمیل دیکتاتوری نخواهند پذیرفت.
La fin d’un ordre régional Ce que change le réveil arabe, par ALAIN GRESH
پاورقی ها:
١- Steven A. Cook, « The U.S.-Egyptian Breakup », site de Foreign Affairs, ۲ février ۲۰۱۱, www.foreignaffairs.com
٢- Yaakov Katz, « IDF prepares over fears of Egypt-style W. Bank demos », The Jerusalem Post, ۱۸ février ۲۰۱۱.
٣- Daniel Levy, « Israel’s option after Mubarak » ۱۳ février,http://english.aljazeera.net
٤- Haaretz, Tel-Aviv, ۱۵ février ۲۰۱۱.
٥- به مقاله «بیروت در دام دادگاه ویژه» مراجغه کنید: لوموند دیپلماتیک، فوریه ٢٠١١http://ir.mondediplo.com/article۱۶۵۷.html
٦- Georges Corm, « Quand la “rue arabe” sert de modèle au Nord », ۱۱ février ۲۰۱۱, www.lemonde.fr
٧- Georges Corm, « Quand la “rue arabe” sert de modèle au Nord », ۱۱ février ۲۰۱۱, www.lemonde.fr
٨- به مقاله «نه شرقی، نه غربی، گزینش های بی باکانه آنکارا»، لوموند دیپلماتیک فوریه ۲۰۱۰ مراجعه کنید: http://ir.mondediplo.com/article۱۵۲۵.html
٩- Graham Fuller, « Revolution in Egypt », Christian Science Monitor, Boston, ۴ février ۲۰۱۱.
*
Alain GRESH
مسئول هیئت تحریریه لوموند دیپلماتیک و مؤلف کتاب اسراییل و فلسطین، انتشارات فایارد، پاریس ٢٠٠٢ این کتاب به ترجمه آقای بهروز عارفی توسط انتشارات خاوران در پاریس به چاپ رسیده است.
ايران ليبی نيست؛ به دام جنگ طلبان نيافتيم!
يکشنبه ۷ فروردين ۱۳۹۰ - ۲۷ مارس ۲۰۱۱
محمدعلی اصفهانی
|
هرگز ايمن ز مار ننْشستم
که بدانستم آنچه خصلت اوست
زخم دندان دشمنی بَتَر است
که نمايد به چشم مردم، دوست
(گلستان سعدی)
در اين نوشته، قصد ورود به ماجرای ليبی را ندارم. آن ماجرا از يک سو به جنون روز افزون ديکتاتور فاسدی بر می گردد که روزگاری دور شايد می شد او را نمونه يی از تجسم تز هايی چون «دموکراسی هدايت شده»، و يا «ديکتاتوری» به علاوه ی يک پسوند مثبت ناميد؛ و از سوی ديگر به منافع جناح هايی از امپرياليسم و «جامعه ی جهانی».
آن ماجرا را را بايد به نوشته هايی ديگر، و يا به مقالاتی از نوع مقاله ی رابرت فيسک، کارشناس برجسته ی امور خاورميانه و گزارشگر دائمی روزنامه ی «اينديپندنت» انگلستنان در خاورميانه ارجاع داد.
اما لازم است که (در ميان پرانتز) يک بار ديگر بر اثبات بطلان تز هايی که بر قاعده ی دموکراسی، تبصره يی وارد می کنند، و بر نام آن پيشوند واره يی و پسوند واره يی و ميان وند واره يی وصله می زنند تا راه را برای امثال قذافی ها بگشايند تأکيد کرد.
موضوع اين چند سطر کوتاه چيز ديگری است:
اين روز ها شاهد آنيم که کسانی که فاقد دانش سياسی لازم هستند، در کنار کسانی که دستکم تا حدودی به دانش سياسی مجهزند اما صلاح کار خود را در فريب دادن آن دسته ی اول می بينند، به طور مستقيم يا غير مستقيم، حرف هايی را تکرار می کنند با اين مضامين:
ـ می بينيد که کمک نظامی ناتو و همراهان رسمی و غير رسمی آن چه قدر برای مردم کشور های تحت استيلای ديکتاتوری مفيد است؟
ـ چرا نبايد از ناتو و همراهان رسمی و غير رسمی آن بخواهيم که همان کار را که در ليبی انجام می دهند در ايران هم انجام دهند؟
ـ چرا نمی توانيم اين را بفهميم که بدون مداخله ی نظامی جامعه ی جهانی، مردم ما نخواهند توانست خود را از شر نظام کنونی خلاص کنند؟
ـ چرا از رآل پليتيک چيزی سر در نمی آوريم و همچنان دل به آرمان های کهنه شده ی سال های دور مانده بسته ايم؟
ـ چرا کلمه ی امپرياليسم را مرتباً تکرار می کنيم؟ آخر کی می خواهيم دست از اين عربده های ضد امپرياليستی برداريم؟
و غيره و غيره و غيره...
اول، از همين آخری که مادر حرف های قبلی است شروع کنيم:
«استکبار» اما مفهومی است که اگر قرار باشد به عنوان معادل «امپرياليسم» به کار رود، در اين کاربرد خود، نه تنها غير علمی، بلکه ضد علمی است و به دوران های فئوداليسم و ماقبل فئوداليسم باز می گردد، و بيشتر بايد آن را چيزی از نوع «اجنبی ستيزی» ناميد، با هدف مقابله با دست آورد های انسان گلوبال معاصر که در يک حرکت مداوم و قانونمندِ رو به جلو، پس از عبور از فئوداليسم، اينک در آستانه ی عبور و يا در صحنه ی عبور از سرمايه داری، و سرمايه داری پيشرفته و الزامات آن قرار دارد.
کسانی می کوشند تا با چسبانيدن اين دو به همديگر، آستانبوسی امپرياليسم (آن هم کثيف ترين جناح های آن) و زوائدش مثل دولت نژادپرست بنيادگرای اسراييل را توجيه کنند؛ و حتی کم کم کلمات «امپرياليسم» و «صهيونيسم» را وارد فرهنگ لغات ناموسی خود کرده اند و اگر کسی در حايی بگويد بالای چشم اين دو ابروست چشم و چالش را در می آورند.
اين ها، همان دسته ی دوم هستند که دستکم تا حدودی به دانش سياسی مجهزند، اما صلاح کار خود را در فريب دادن آن دسته ی اول می بينند. يعنی فريب دادن کسانی که فاقد دانش سياسی لازم هستند.
خير! نه هوشياری در برابر امپرياليسم، با استراتژی غلط سال های اول انقلاب بعضی جريان های سياسی قابل مقايسه است؛ و نه سخن از هوشياری در برابر امپرياليسم و نيات آن به ميان آوردن، «عربده کشی های ضد امپرياليستی» است؛ و نه کسانی که چنين می کنند کار و حرفه ی اصلی اشان امپرياليسم ستيزی و صهيونيسم ستيزی است.
در سال های نخستين بعد از انقلاب، صف ضد امپرياليست هايی که خود را متحد استکبار ستيزان کرده بودند، در مقابل صف کسانی قرار داشت که معتقد بودند آزادی و استقلال چنان با يکديگر درهم آميخته اند که دفاع از آزادی، دفاع از استقلال است؛ و دفاع از استقلال (مصون بودن نسبی در برابر آسيب های امپرياليسم) بدون دفاع از آزادی، معنايی به جز از ميان رفتن تتمه ی استقلال، و فرو افتادن کامل به دام امپرياليسم ندارد.
چيزی که به تجربه، ثابت شد.
اما امروز، قضيه، کاملاً معکوس است:
کسانی که به آستانبوسی امپرياليسم رفته اند و به اين هم بسنده نمی کنند و می خواهند چشم و چال کسانی را که از ضرورت هوشياری در برابر امپرياليسم سخن می گويند درآورند، و آن هايی را که ضرورت دفاع از حقوق مردم فلسطين در برابر تجاوز دولت های اسراييل را مطرح می سازند به «يهود ستيزی» متهم می سازند، درست در نقطه ی مقابل آزادی خواهی و استقلال طلبی (که از يکديگر تفکيک ناپذيرند) قرار گرفته اند.
و اين يعنی قرار گرفتن، در نقطه ی مقابل همانچه «جنبش خرداد»، يا به اعتباری «جنبش سبز»، در پی آن است، و به همين دليل، رو در روی ارتجاع «استکبار ستيز» ايستاده است. استوار همچون کوهی که هيچ طوفانی آن را تا کنون از پای در نياورده است؛ و افروخته و درخشان همچون آتشی که دوباره از زير خاکستر سر بر کشيده است و شعله هايش می رود تا تاريخ ايران را به روايت محکومان، و نه به روايت حاکمان رقم زند.
سخن از آزادی گفتن کافی نيست. بايد از استقلال هم سخن گفت. و سخن گفتن از استقلال و آزادی هم کافی نيست. بايد در جهت اين دو حرکت کرد. نه در جهت مخالف آن اما با پرچم آزادی خواهی و مبارزه و مقاومت و مخالفت صوری با تجاوز نظامی به ايران، در عين زمينه سازی برای اين تجاوز در عمل، و در راهرو های به خون آلوده ی کثيف ترين و درنده ترين جناح های امپرياليسم، با در دست داشتن کالايی برای خريد و فروش...
مسأله ی ما، آزادی و استقلال است و باز سازی ميهن. همان آزادی که بدون استقلال، کوچک ترين معنايی ندارد؛ و همان استقلال که در تضاد مطلق با منافع طراحان «خاورميانه ی بزرگ» و برداشتن مانع ايران از سر راه، مطابق مسير معکوس آرزوی به گور فروشده ی پطر کبير و دسترسی از آب های گرم جنوب به آب های سرد شمال، و فراتر و فراتر از آن است.
نگاهی به جغرافيای منطقه، و حضور امپرياليسم در آن کافی است تا بهتر بتوانيم معنای اين سخن را درک کنيم.
هم توده های وسيع و متشکل از رفرم گرا تا انقلاب گرای جنبش، و هم «چهره های شاخص» و «همراهان» آن همچون رهنورد و کروبی و موسوی، بار ها و بار ها بر ضرورت همزيستی مسالمت آميز با جهان معاصر تأکيد کرده اند، و عملاً پايبندی خود را به سياست «موازنه ی منفی» اعلام داشته اند.
برای همين هم هست که می بينيم جناح های «عاقل» تر «جامعه ی جهانی» به خاطر منافع خودشان، صلاح را در عدم مقابله با اين جنبش، و حتی نوعی حمايت مشروط از آن ـ همراه با تلاش در جهت شکل دادن آن به گونه يی که خود می خواهند ـ ديده اند؛ و درنده ترين جناح های «جامعه ی جهانی»، منافع خود را در مقابله ی پنهان با اين جنبش از طريق به کار گيری کسانی که می دانيم می جويند.
امروز، تمام جهان به تمام جهان وابسته است، و اقتصاد ملی در هيچ کشوری، حتی در مهد امپرياليسم هم معنا ندارد. چه برسد به کشوری مثل کشور ما.
امروز، که نه عصر جنگ های ايران و روم است، و نه عصر تاخت و تاز مغول و تاتار، و نه عصر کلنياليسم، برخورد اصولی (اما در هر حال ـ به صورتی اجتناب ناپذير ـ نسبی) با امپرياليسم، نشانه گرفتن پايه های اقتصادی آن يعنی ليبراليسم اقتصادی جديد و نهاد های تضمين کننده ی رشد و بقای ليبراليسم اقتصادی جديد است.
اين، مبحثی است جداگانه، و قصد از مطرح کردن آن فقط تأکيد بر ضرورت پيوند هر چه بيشتر جنبش با زحمتکشان شهر و روستا، و تلاش در جهت برنامه ريزی های مناسب به منظور آسيب پذيری کمتر نسبت به خطرات اقتصاد گلوبال امپرياليستی است. و نيز ـ به اعتقاد من ـ تلاش در حرکت به سوی سوسياليسم. در معنای وسيع کلمه. و در معنای به مرحله ی اجرا در آمدنی آن. و در معنای متناسب آن با حفظ و تحکيم هويت فردی که از بزرگ ترين دست آورد های عصر پس از فئوداليسم است. و در معنای مخالفت آن با هر گونه ديکتاتوری تحت هر نامی از جمله «ديکتاتوری پرولتاريا» که برای پنهان کردن عطر خوش آن از کلمه ی «دموکراسی طبقه ی کارگر» استفاده می شود...
به هر صورت، اين موضوع معين را با تأکيد دوباره بر آنچه در بالاتر آمد ـ علی الحساب ـ به حال خود رها کنيم و به بقيه ی مطلب بپردازيم:
مسأله ی امروز و فردا و شايد هزاران فردای ديگر مردم ايران و جنبش کنونی اشان، نه مبارزه ی «ضد استکباری» است؛ و نه مبارزه ی «ضد امپرياليستی»؛ و نيز نه مبارزه ی «ضد صهيونيستی».
مسأله ی ما، آزادی و استقلال است و باز سازی ميهن. همان آزادی که بدون استقلال، کوچک ترين معنايی ندارد.
و اما در مورد مسائل ديگر:
اما در اين صورت:
ـ بايد کوشيد که چنين برخوردی، همانند چند روز مانده به ۲۲ بهمن ۵۷ بسيار کوتاه مدت باشد و در زمانی انجام بپذيرد که نيرو های سرکوب نظام، به مرحله ی فروپاشی رسيده باشند.
و چنين مرحله يی، به احتمال زياد در راه است.
ـ «قهر انقلابی»، الزاماً در برخورد نظامی به معنايی که آمد خلاصه نمی شود. به عنوان مثال می توان از دفاع از خود نام برد؛ و يا باز به عنوان مثال، از «تفهيم» اين نکته به فلان قاضی و فلان دادستان و فلان نماينده ی مجلس و فلان امام جمعه و فلان صادر کننده ی حکم سرکوب و ... که مجازات آن ها الزاماً به بعد از پيروزی جنبش موکول نشده است...
ما ارتش توده يی نداريم و عملاً در شرايط موجود نخواهيم توانست چنين ارتشی را ايجاد کنيم. از همين روست که حتی در صورت فرضی روی آوردن به «قهر انقلابی»، باز هم محور اصلی مبارزه بايد «مبارزه ی مسالمت آميز» باشد، با راهکار های تازه و تازه تر.
تمام منطقه، از شمال آفريقا تا ايران و فراتر و فروتر از آن، در بهار جنبش های توده يی شکفته است. اما شيوه ی برخورد «جامعه ی جهانی» با اين جنبش ها يکسان نيست.
همين حالا در يمن و بحرين، جناياتی وسيع توسط حاکمان رو به زوال، عليه جنبش های توده يی انجام می پذيرد. اما «جامعه ی جهانی» در قبال اين قضيه چه می کند؟
عربستان سعودی، به عنوان پايگاه بدترين نوع «بنيادگرايی اسلامی»، و به عنوان مطيع ترين کارگزار آمريکا در منطقه، برای مبارزه با «بنيادگرايان اسلامی» (نامی که به دروغ به توده های به جان آمده ی بحرين داده شده است و ربطی به واقعيت مبارزه ی آزادی خواهانه و مساوات طلبانه ی آن ها ندارد) ارتش زمينی و دريايی و هوايی خود را عليه جنبش توده ها و در دفاع از شيخکان حاکم بر بحرين ، و به منظور قتل عام مردم بی پناه، وارد بحرين کرده است.
و «جامعه ی جهانی» با لبخندی حاکی از رضايت، و حتی با حمايت آشکار، به نظاره ايستاده است.
موجود منفوری به نام بشار اسد، فرزند موجود منفور تری به نام حافظ اسد، که اينک حکومتش با جنبش های توده يی به خطر افتاده است نيز رسماً از لشگر کشی عربستان سعودی به بحرين دفاع می کند. به زبان وزير امور خارجه اش.
چيزی که می تواند ضمناً نشانه يی از بطلان ادعای وابستگی جنبش بحرين به حاکمان ايران که متحدان دور و ديرين اين پسرک و پدر جنايتکارش بودند و هستند تلقی شود. هر چند که حکومت خلافت و ولايت، در همه جای جهان دست در کار فتنه و فتنه انگيزی است، و اين با ذاتش عجين شده است.
وضع خود پادشاه عربستان سعودی هم چندان تعريفی ندارد. بدبخت، از ترس مردم کشورش، به آن ها بسته ی چند ميليارد دلاری برای بهبود اوضاع اقتصادی وعده داده است، و ضمناً اجازه صادر فرموده است که دست مبارکش را نبوسند و القاب من درآوردی را هم در موردش به کار نبرند!
فرض کنيم که فردا اوضاع عربستان سعودی مثل اوضاع ليبی شود. «جامعه ی جهانی» برای حفاظت از پادشاه و حکومت او نيرو خواهد فرستاد يا برای حفاظت از مردم و جنبش آن ها؟
تازه، حالا هم که در کشور نفت خيز ليبی وارد عمل شده است چه گلی به سر مردم زده است يا خواهد زد؟
يعنی اين کشور را به دست مردم خواهد داد؟ يا به دست کارگزاران گوش به فرمان خود؟ اين کشور نفت خيز را می گويم.
رييس جمهوری دست راستی فرانسه، مبتکر طرح حمله ی نظامی به ليبی بود، و حتی تا چندی بعد از آن که اين طرح را ارائه داد با سکوت معنی دار «جامعه ی جهانی» روبرو شد و می رفت تا منزوی شود که دستی از غيب برون آمد و کاری کرد.
همو در سال گذشته، برخلاف اعتراض های شديد در فرانسه، چه از ناحيه ی حزب سوسياليست، و چه از ناحيه ی بعضی از افراد حزب خودش، و حتی از ناحيه ی يکی از وزيران جنجالی کابينه اش، برای ديکتاتور ليبی فرش قرمز گسترانيده بود و چنان استقبالی از او کرده بود که نگو و نپرس.
در مورد تونس هم باز همين آقای نيکلا سارکوزی تا ساعات آخر از ديکتاتور تونس حمايت می کرد، و وزير امور خارجه ی وقت او، خانم ميشل آليو ماری، يکی دو روز مانده به سقوط بن علی، در پارلمان فرانسه اعلام کرده بود که با توجه به توانايی های نيرو های ويژه ی فرانسه، آماده است تا اين نيرو ها را برای کمک به برگردانيدن نظم به تونس در اختيار بن علی قرار دهد.
بعد هم رسانه های معتبر فرانسه اطلاع دادند که هواپيما يا هواپيما هايی پر از وسايل سرکوب، در فرودگاهی در فرانسه، آماده ی پرواز به تونس بودند.
ولی «متأسفانه»، مردم تونس قبل از سرکوب شدن به دست نيرو های ويژه ی يکی از سردمداران «جامعه ی جهانی»، و مبتکر طرح اقدام نظامی برای دفاع از جنبش مردم ليبی، کار ديکتاتور خودشان را يکسره کردند.
ديکتاتور بخت برگشته، به فکر افتاد که به فرانسه پناه بياورد. اما يا اصلاً اجازه ی ورود به فرانسه را به او ندادند، و يا از فرودگاه به سوی عربستان سعودی روانه اش کردند.
در همان شب فرار بن علی، رسانه های خبری فرانسه اطلاع دادند که يک «هواپيمای بدون سرنشين» (!) از ليبی به فرانسه آمده است اما اجازه ی توقف در کشور به او داده نشده است. (۱)
عبرت بگيريد ای همه ی کسانی که به آويزان شدن به بيگانگان، دلتان را خوش کرده ايد و خواب های زيبا می بينيد. بعد از هر خوابی، بيداری يی در پی است. مثل بيداری بن علی و بن علی ها بعد از خواب هايی که اتفاقاً چندان هم خواب نبودند و ساليان دراز، در واقعيت، جاری بودند.
البته ناگفته نماند که خانم ميشل آليو ماری هم بعد از افشا شدن سفر تفريحی اش به تونس به خرج بن علی، ناچار به استعفا و کناره گيری از دولتی شد که او به نوبت، در چندين پست مختلف وزارت از جمله وزارت دفاع و وزارت دادگستری و وزارت امور خارجه ی آن خدمت کرده بود.
او بر خلاف وزير امور خارجه ی فعلی فرانسه، آلن ژوپه که يک «گليست» (طرفدار انديشه ی دوگل) است، به طرفداری سرسختانه از دولت اسراييل، معروف بود، و در عصر تصدی وزارت دادگستری، به تعقيب و دستگيری فعالان جنبش بايکوت کالا های اسراييلی (متشکل از يهوديان پيشرو فرانسه و اروپا و سراسر جهان، و ديگر صلح طلبان) پرداخته بود. (۲)
به نظر می رسد که اوباما و همراهان او در حزب دموکرات آمريکا (فقط همراهان او در اين حزب، و نه همه ی اعضای حزب) کم و بيش، مايل به ايجاد تغييرات ملايمی در کشور های خاورميانه هستند، و واقعاً به ضرورت رفتن بن علی و حسنی مبارک، و به گشايش کنترل شده ی فضای سياسی با حفظ ساختار ها، در تونس و مصر معتقد بوده اند.
و حتی اين ديگر راز سرپوشيده يی نيست که به سفارش يا دستکم با حمايت اوباما بود که ارتش های اين دو کشور يا خود را آلوده ی سرکوب جنبش نکردند، و يا به سرعت با اعلام بی طرفی، و يا اعلام طرفداری از مردم، باعث سقوط بن علی و حسنی مبارک شدند.
اما به ياد داشته باشيم که بيش از نوزده ماه به مرحله ی نهايی انتخابات رياست جمهوری آمريکا در نوامبر ۲۰۱۲ باقی نمانده است.
و می دانيم که خيلی زود تر از رسيدن به آن مرحله ی نهايی، مراحل متعدد مقدماتی برای تعيين کانديدا های دو حزب جمهوری خواه و دموکرات، و نيز تبليغات انتخاباتی و امور مربوط به آن آغاز می شود.
در حال حاضر ـ عملاً ـ نه اوباما و همراهان او، بلکه «باز» ها («باز» نه در معنای زيبای آن در ادبيات فارسی، بلکه به معنای جانوری بی رحم و منتظر فرصت شکار) در دو حزب دموکرات و جمهوری خواه، دست بالا را در همه جا دارند. به خصوص در پی انتخابات ميان دوره يی کنگره، که در آن، درندگان نئوکان يا نزديک به نئوکان، برنده شدند و حتی يکی از کثيف ترين ها و بدنام ترين ها و وحشی ترين هاشان، ايلنا رُز لهتينن، به رياست کميته ی امور خارجی مجلس نمايندگان آمريکا رسيد.
جنگ قدرت به منظور حذف اوباما و ممانعت از انتخاب مجدد او به رياست جمهوری، همين حالا در آمريکا به اوج خود رسيده است، و طبعاً اوباما و طرفداران او را در موقعيتی قرار داده است که ناچارند به نئوکان ها و «باز» ها باج بدهند.
نمونه يی کوچک از عملکرد «باز» های حزب دموکرات را در ماجرای انتصاب جان بولتون ـ سمبل هرچه پلشتی و پليدی که می توان در امپرياليسم سراغ داشت ـ به نمايندگی آمريکا در ساز مان ملل متحد (يعنی سازمانی که او صراحتاً فلسفه و علت وجودی آن را نفی می کرد و می کند) می توان ديد.
به دليل بدنامی و بدسابقگی و رذالت و فساد خارج از حد جان بولتون، تعدادی از نمايندگان حزب جمهوری خواه به هيچ وجه حاضر نشدند به او رأی بدهند، و «باز» های حزب دموکرات با رأی دادن به او به ياری جرج بوش شتافتند. (۳)
يا مثلاً در حزب دموکرات، بيل کلينتون را داريم که بی رحمانه ترين تحريم ها عليه مردم عراق را او و کابينه اش سازماندهی کردند، به همراه حملات هوايی هر از گاهی به عراق، و آماده سازی زمينه برای بوش پسر به منظور تکميل «رسالت» حمله ی بوش پدر به عراق به هنگام «جنگ اول عراق».
اگرچه اوباما سعی کرد که با پيام نوروزی خود به مردم ايران، تمايل خود را ـ به صورت مشروط ـ به جنبش و مبارزان مدنی همچون نسرين ستوده ها و سيمين بهبهانی ها و روزنامه نگاران ابراز دارد، اما در آمريکا اين او نيست که نهايتاً در مورد ايران تصميم خواهد گرفت.
لحظه يی فکر کنيم که چيزی شبيه آنچه در ليبی اتفاق افتاده است در ايران اتفاق بيافتد.
چه خواهد شد؟ دولت اسراييل که نخست وزيرش برای هزار و چندمين بار، طی همين چند روز گذشته ـ در چند نوبتِ پی در پی ـ بر ضرورت حمله ی نظامی به تأسيسات اتمی ايران تأکيد کرده است، و نئوکان ها و «باز» ها با ايران چه خواهند کرد؟
اولين کارشان چيست؟ بمباران تأسيسات اتمی ايران.
و از اين اولين کارشان چه نتيجه يی به بار خواهد آمد؟
ـ کشته شدن و مجروح شدن بدتر از کشته شدن چند صد هزار نفر در روز يا روز های اوليه ی بمباران.
ـ پخش تشعشعات اتمی، و آلوده کردن ايران و سرتا سر منطقه برای چندين و چندين دهه.
ـ معلول و سرطانی به دنيا آمدن نسل ها و نسل ها و نسل های آينده ی ما... (۴)
اين، فقط نتايج اوليه ی حمله ی نظامی خواهد بود. نتايج ديگر را می توانيم تا بی نهايت بشماريم. از نابودی جنبش گرفته، تا تکه تکه شدن ايران و حذف آن از صفحه ی جغرافيای جهان.
هيچ سياست دان حتی متوسطی نمی گويد که من طرفدار حمله ی نظامی به کشور خودم هستم. برعکس: همه می گويند ما مخالف حمله ی نظامی به کشور خودمان هستيم.
اما اين که راست می گويند يا دروغ می گويند را بايد از رفتارشان شناخت، و نه از گفتارشان.
هرگز ايمن ز مار ننشستم
که بدانستم آنچه خصلت اوست
زخم دندان دشمنی بَتَر است
که نمايد به چشم مردم، دوست
توضيحات:
جنبش خودمان را يکسره با وقايع اخير تونس مقايسه کردن خطاست ـ به همين قلم ـ ۲۵ دی ۱۳۸۹
مگر ايران هم جزء «خاورميانه ی بزرگ» نيست؟ چرا همه آری، و ما نه؟ ـ به همين قلم ـ ۱۱ بهمن ۱۳۸۹
۲ ـ گفتگوی دموکراتيک دزد ها با هم بر سر شيوه ی هرچه بهتر دزديدن! ـ پاسخ ميشل کُلُن به مدافعان تعقيب قضايی فعالان کمپين بايکوت اسراييل ـ با ترجمه و توضيحات همين قلم ـ ۱۷ آبان ۱۳۸۹
۳ ـ جان بولتون کيست و چه خوابی برای ايران ديده است؟ (خطوط کلی زندگی و فعاليت ها و سوابق سياسی ـ جنايی ـ مافيايی جان بولتون) ـ به همين قلم ـ ۱۳۸۶
برای داشتن تصويری کلی از آنچه در پی بمباران تأسيسات اتمی ايران بر سر مردم خواهد آمد: اسراييل احتمالاً ۱۶ تا ۲۸ ميليون ايرانی را خواهد کشت ـ ترجمه ی خلاصه شده و تلفيق شده يی از دو مقاله ی دو روزنامه ی بزرگ اسراييل: «ژروزالم پست»، و «يديوت آهارا نت» پر تيراژ ترين روزنامه ی اين کشور ـ به همين قلم ـ ۵ دی ۱۳۸۶
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/tun.html http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/is-j.html ۱ ـ امپرياليسم، ربطی به «استکبار» امام راحل و اعوان و انصار و مشابهان او ندارد. امپرياليسم، مفهومی است علمی با تعاريفی کم و بيش مشخص و مبتنی بر پيچيدگی های دوران بعد از فئوداليسم.
که بدانستم آنچه خصلت اوست
زخم دندان دشمنی بَتَر است
که نمايد به چشم مردم، دوست
(گلستان سعدی)
در اين نوشته، قصد ورود به ماجرای ليبی را ندارم. آن ماجرا از يک سو به جنون روز افزون ديکتاتور فاسدی بر می گردد که روزگاری دور شايد می شد او را نمونه يی از تجسم تز هايی چون «دموکراسی هدايت شده»، و يا «ديکتاتوری» به علاوه ی يک پسوند مثبت ناميد؛ و از سوی ديگر به منافع جناح هايی از امپرياليسم و «جامعه ی جهانی».
آن ماجرا را را بايد به نوشته هايی ديگر، و يا به مقالاتی از نوع مقاله ی رابرت فيسک، کارشناس برجسته ی امور خاورميانه و گزارشگر دائمی روزنامه ی «اينديپندنت» انگلستنان در خاورميانه ارجاع داد.
اما لازم است که (در ميان پرانتز) يک بار ديگر بر اثبات بطلان تز هايی که بر قاعده ی دموکراسی، تبصره يی وارد می کنند، و بر نام آن پيشوند واره يی و پسوند واره يی و ميان وند واره يی وصله می زنند تا راه را برای امثال قذافی ها بگشايند تأکيد کرد.
موضوع اين چند سطر کوتاه چيز ديگری است:
اين روز ها شاهد آنيم که کسانی که فاقد دانش سياسی لازم هستند، در کنار کسانی که دستکم تا حدودی به دانش سياسی مجهزند اما صلاح کار خود را در فريب دادن آن دسته ی اول می بينند، به طور مستقيم يا غير مستقيم، حرف هايی را تکرار می کنند با اين مضامين:
ـ می بينيد که کمک نظامی ناتو و همراهان رسمی و غير رسمی آن چه قدر برای مردم کشور های تحت استيلای ديکتاتوری مفيد است؟
ـ چرا نبايد از ناتو و همراهان رسمی و غير رسمی آن بخواهيم که همان کار را که در ليبی انجام می دهند در ايران هم انجام دهند؟
ـ چرا نمی توانيم اين را بفهميم که بدون مداخله ی نظامی جامعه ی جهانی، مردم ما نخواهند توانست خود را از شر نظام کنونی خلاص کنند؟
ـ چرا از رآل پليتيک چيزی سر در نمی آوريم و همچنان دل به آرمان های کهنه شده ی سال های دور مانده بسته ايم؟
ـ چرا کلمه ی امپرياليسم را مرتباً تکرار می کنيم؟ آخر کی می خواهيم دست از اين عربده های ضد امپرياليستی برداريم؟
و غيره و غيره و غيره...
اول، از همين آخری که مادر حرف های قبلی است شروع کنيم:
«استکبار» اما مفهومی است که اگر قرار باشد به عنوان معادل «امپرياليسم» به کار رود، در اين کاربرد خود، نه تنها غير علمی، بلکه ضد علمی است و به دوران های فئوداليسم و ماقبل فئوداليسم باز می گردد، و بيشتر بايد آن را چيزی از نوع «اجنبی ستيزی» ناميد، با هدف مقابله با دست آورد های انسان گلوبال معاصر که در يک حرکت مداوم و قانونمندِ رو به جلو، پس از عبور از فئوداليسم، اينک در آستانه ی عبور و يا در صحنه ی عبور از سرمايه داری، و سرمايه داری پيشرفته و الزامات آن قرار دارد.
کسانی می کوشند تا با چسبانيدن اين دو به همديگر، آستانبوسی امپرياليسم (آن هم کثيف ترين جناح های آن) و زوائدش مثل دولت نژادپرست بنيادگرای اسراييل را توجيه کنند؛ و حتی کم کم کلمات «امپرياليسم» و «صهيونيسم» را وارد فرهنگ لغات ناموسی خود کرده اند و اگر کسی در حايی بگويد بالای چشم اين دو ابروست چشم و چالش را در می آورند.
اين ها، همان دسته ی دوم هستند که دستکم تا حدودی به دانش سياسی مجهزند، اما صلاح کار خود را در فريب دادن آن دسته ی اول می بينند. يعنی فريب دادن کسانی که فاقد دانش سياسی لازم هستند.
خير! نه هوشياری در برابر امپرياليسم، با استراتژی غلط سال های اول انقلاب بعضی جريان های سياسی قابل مقايسه است؛ و نه سخن از هوشياری در برابر امپرياليسم و نيات آن به ميان آوردن، «عربده کشی های ضد امپرياليستی» است؛ و نه کسانی که چنين می کنند کار و حرفه ی اصلی اشان امپرياليسم ستيزی و صهيونيسم ستيزی است.
در سال های نخستين بعد از انقلاب، صف ضد امپرياليست هايی که خود را متحد استکبار ستيزان کرده بودند، در مقابل صف کسانی قرار داشت که معتقد بودند آزادی و استقلال چنان با يکديگر درهم آميخته اند که دفاع از آزادی، دفاع از استقلال است؛ و دفاع از استقلال (مصون بودن نسبی در برابر آسيب های امپرياليسم) بدون دفاع از آزادی، معنايی به جز از ميان رفتن تتمه ی استقلال، و فرو افتادن کامل به دام امپرياليسم ندارد.
چيزی که به تجربه، ثابت شد.
اما امروز، قضيه، کاملاً معکوس است:
کسانی که به آستانبوسی امپرياليسم رفته اند و به اين هم بسنده نمی کنند و می خواهند چشم و چال کسانی را که از ضرورت هوشياری در برابر امپرياليسم سخن می گويند درآورند، و آن هايی را که ضرورت دفاع از حقوق مردم فلسطين در برابر تجاوز دولت های اسراييل را مطرح می سازند به «يهود ستيزی» متهم می سازند، درست در نقطه ی مقابل آزادی خواهی و استقلال طلبی (که از يکديگر تفکيک ناپذيرند) قرار گرفته اند.
و اين يعنی قرار گرفتن، در نقطه ی مقابل همانچه «جنبش خرداد»، يا به اعتباری «جنبش سبز»، در پی آن است، و به همين دليل، رو در روی ارتجاع «استکبار ستيز» ايستاده است. استوار همچون کوهی که هيچ طوفانی آن را تا کنون از پای در نياورده است؛ و افروخته و درخشان همچون آتشی که دوباره از زير خاکستر سر بر کشيده است و شعله هايش می رود تا تاريخ ايران را به روايت محکومان، و نه به روايت حاکمان رقم زند.
سخن از آزادی گفتن کافی نيست. بايد از استقلال هم سخن گفت. و سخن گفتن از استقلال و آزادی هم کافی نيست. بايد در جهت اين دو حرکت کرد. نه در جهت مخالف آن اما با پرچم آزادی خواهی و مبارزه و مقاومت و مخالفت صوری با تجاوز نظامی به ايران، در عين زمينه سازی برای اين تجاوز در عمل، و در راهرو های به خون آلوده ی کثيف ترين و درنده ترين جناح های امپرياليسم، با در دست داشتن کالايی برای خريد و فروش...
مسأله ی ما، آزادی و استقلال است و باز سازی ميهن. همان آزادی که بدون استقلال، کوچک ترين معنايی ندارد؛ و همان استقلال که در تضاد مطلق با منافع طراحان «خاورميانه ی بزرگ» و برداشتن مانع ايران از سر راه، مطابق مسير معکوس آرزوی به گور فروشده ی پطر کبير و دسترسی از آب های گرم جنوب به آب های سرد شمال، و فراتر و فراتر از آن است.
نگاهی به جغرافيای منطقه، و حضور امپرياليسم در آن کافی است تا بهتر بتوانيم معنای اين سخن را درک کنيم.
هم توده های وسيع و متشکل از رفرم گرا تا انقلاب گرای جنبش، و هم «چهره های شاخص» و «همراهان» آن همچون رهنورد و کروبی و موسوی، بار ها و بار ها بر ضرورت همزيستی مسالمت آميز با جهان معاصر تأکيد کرده اند، و عملاً پايبندی خود را به سياست «موازنه ی منفی» اعلام داشته اند.
برای همين هم هست که می بينيم جناح های «عاقل» تر «جامعه ی جهانی» به خاطر منافع خودشان، صلاح را در عدم مقابله با اين جنبش، و حتی نوعی حمايت مشروط از آن ـ همراه با تلاش در جهت شکل دادن آن به گونه يی که خود می خواهند ـ ديده اند؛ و درنده ترين جناح های «جامعه ی جهانی»، منافع خود را در مقابله ی پنهان با اين جنبش از طريق به کار گيری کسانی که می دانيم می جويند.
امروز، تمام جهان به تمام جهان وابسته است، و اقتصاد ملی در هيچ کشوری، حتی در مهد امپرياليسم هم معنا ندارد. چه برسد به کشوری مثل کشور ما.
امروز، که نه عصر جنگ های ايران و روم است، و نه عصر تاخت و تاز مغول و تاتار، و نه عصر کلنياليسم، برخورد اصولی (اما در هر حال ـ به صورتی اجتناب ناپذير ـ نسبی) با امپرياليسم، نشانه گرفتن پايه های اقتصادی آن يعنی ليبراليسم اقتصادی جديد و نهاد های تضمين کننده ی رشد و بقای ليبراليسم اقتصادی جديد است.
اين، مبحثی است جداگانه، و قصد از مطرح کردن آن فقط تأکيد بر ضرورت پيوند هر چه بيشتر جنبش با زحمتکشان شهر و روستا، و تلاش در جهت برنامه ريزی های مناسب به منظور آسيب پذيری کمتر نسبت به خطرات اقتصاد گلوبال امپرياليستی است. و نيز ـ به اعتقاد من ـ تلاش در حرکت به سوی سوسياليسم. در معنای وسيع کلمه. و در معنای به مرحله ی اجرا در آمدنی آن. و در معنای متناسب آن با حفظ و تحکيم هويت فردی که از بزرگ ترين دست آورد های عصر پس از فئوداليسم است. و در معنای مخالفت آن با هر گونه ديکتاتوری تحت هر نامی از جمله «ديکتاتوری پرولتاريا» که برای پنهان کردن عطر خوش آن از کلمه ی «دموکراسی طبقه ی کارگر» استفاده می شود...
به هر صورت، اين موضوع معين را با تأکيد دوباره بر آنچه در بالاتر آمد ـ علی الحساب ـ به حال خود رها کنيم و به بقيه ی مطلب بپردازيم:
مسأله ی امروز و فردا و شايد هزاران فردای ديگر مردم ايران و جنبش کنونی اشان، نه مبارزه ی «ضد استکباری» است؛ و نه مبارزه ی «ضد امپرياليستی»؛ و نيز نه مبارزه ی «ضد صهيونيستی».
مسأله ی ما، آزادی و استقلال است و باز سازی ميهن. همان آزادی که بدون استقلال، کوچک ترين معنايی ندارد.
و اما در مورد مسائل ديگر:
اما در اين صورت:
ـ بايد کوشيد که چنين برخوردی، همانند چند روز مانده به ۲۲ بهمن ۵۷ بسيار کوتاه مدت باشد و در زمانی انجام بپذيرد که نيرو های سرکوب نظام، به مرحله ی فروپاشی رسيده باشند.
و چنين مرحله يی، به احتمال زياد در راه است.
ـ «قهر انقلابی»، الزاماً در برخورد نظامی به معنايی که آمد خلاصه نمی شود. به عنوان مثال می توان از دفاع از خود نام برد؛ و يا باز به عنوان مثال، از «تفهيم» اين نکته به فلان قاضی و فلان دادستان و فلان نماينده ی مجلس و فلان امام جمعه و فلان صادر کننده ی حکم سرکوب و ... که مجازات آن ها الزاماً به بعد از پيروزی جنبش موکول نشده است...
ما ارتش توده يی نداريم و عملاً در شرايط موجود نخواهيم توانست چنين ارتشی را ايجاد کنيم. از همين روست که حتی در صورت فرضی روی آوردن به «قهر انقلابی»، باز هم محور اصلی مبارزه بايد «مبارزه ی مسالمت آميز» باشد، با راهکار های تازه و تازه تر.
تمام منطقه، از شمال آفريقا تا ايران و فراتر و فروتر از آن، در بهار جنبش های توده يی شکفته است. اما شيوه ی برخورد «جامعه ی جهانی» با اين جنبش ها يکسان نيست.
همين حالا در يمن و بحرين، جناياتی وسيع توسط حاکمان رو به زوال، عليه جنبش های توده يی انجام می پذيرد. اما «جامعه ی جهانی» در قبال اين قضيه چه می کند؟
عربستان سعودی، به عنوان پايگاه بدترين نوع «بنيادگرايی اسلامی»، و به عنوان مطيع ترين کارگزار آمريکا در منطقه، برای مبارزه با «بنيادگرايان اسلامی» (نامی که به دروغ به توده های به جان آمده ی بحرين داده شده است و ربطی به واقعيت مبارزه ی آزادی خواهانه و مساوات طلبانه ی آن ها ندارد) ارتش زمينی و دريايی و هوايی خود را عليه جنبش توده ها و در دفاع از شيخکان حاکم بر بحرين ، و به منظور قتل عام مردم بی پناه، وارد بحرين کرده است.
و «جامعه ی جهانی» با لبخندی حاکی از رضايت، و حتی با حمايت آشکار، به نظاره ايستاده است.
موجود منفوری به نام بشار اسد، فرزند موجود منفور تری به نام حافظ اسد، که اينک حکومتش با جنبش های توده يی به خطر افتاده است نيز رسماً از لشگر کشی عربستان سعودی به بحرين دفاع می کند. به زبان وزير امور خارجه اش.
چيزی که می تواند ضمناً نشانه يی از بطلان ادعای وابستگی جنبش بحرين به حاکمان ايران که متحدان دور و ديرين اين پسرک و پدر جنايتکارش بودند و هستند تلقی شود. هر چند که حکومت خلافت و ولايت، در همه جای جهان دست در کار فتنه و فتنه انگيزی است، و اين با ذاتش عجين شده است.
وضع خود پادشاه عربستان سعودی هم چندان تعريفی ندارد. بدبخت، از ترس مردم کشورش، به آن ها بسته ی چند ميليارد دلاری برای بهبود اوضاع اقتصادی وعده داده است، و ضمناً اجازه صادر فرموده است که دست مبارکش را نبوسند و القاب من درآوردی را هم در موردش به کار نبرند!
فرض کنيم که فردا اوضاع عربستان سعودی مثل اوضاع ليبی شود. «جامعه ی جهانی» برای حفاظت از پادشاه و حکومت او نيرو خواهد فرستاد يا برای حفاظت از مردم و جنبش آن ها؟
تازه، حالا هم که در کشور نفت خيز ليبی وارد عمل شده است چه گلی به سر مردم زده است يا خواهد زد؟
يعنی اين کشور را به دست مردم خواهد داد؟ يا به دست کارگزاران گوش به فرمان خود؟ اين کشور نفت خيز را می گويم.
رييس جمهوری دست راستی فرانسه، مبتکر طرح حمله ی نظامی به ليبی بود، و حتی تا چندی بعد از آن که اين طرح را ارائه داد با سکوت معنی دار «جامعه ی جهانی» روبرو شد و می رفت تا منزوی شود که دستی از غيب برون آمد و کاری کرد.
همو در سال گذشته، برخلاف اعتراض های شديد در فرانسه، چه از ناحيه ی حزب سوسياليست، و چه از ناحيه ی بعضی از افراد حزب خودش، و حتی از ناحيه ی يکی از وزيران جنجالی کابينه اش، برای ديکتاتور ليبی فرش قرمز گسترانيده بود و چنان استقبالی از او کرده بود که نگو و نپرس.
در مورد تونس هم باز همين آقای نيکلا سارکوزی تا ساعات آخر از ديکتاتور تونس حمايت می کرد، و وزير امور خارجه ی وقت او، خانم ميشل آليو ماری، يکی دو روز مانده به سقوط بن علی، در پارلمان فرانسه اعلام کرده بود که با توجه به توانايی های نيرو های ويژه ی فرانسه، آماده است تا اين نيرو ها را برای کمک به برگردانيدن نظم به تونس در اختيار بن علی قرار دهد.
بعد هم رسانه های معتبر فرانسه اطلاع دادند که هواپيما يا هواپيما هايی پر از وسايل سرکوب، در فرودگاهی در فرانسه، آماده ی پرواز به تونس بودند.
ولی «متأسفانه»، مردم تونس قبل از سرکوب شدن به دست نيرو های ويژه ی يکی از سردمداران «جامعه ی جهانی»، و مبتکر طرح اقدام نظامی برای دفاع از جنبش مردم ليبی، کار ديکتاتور خودشان را يکسره کردند.
ديکتاتور بخت برگشته، به فکر افتاد که به فرانسه پناه بياورد. اما يا اصلاً اجازه ی ورود به فرانسه را به او ندادند، و يا از فرودگاه به سوی عربستان سعودی روانه اش کردند.
در همان شب فرار بن علی، رسانه های خبری فرانسه اطلاع دادند که يک «هواپيمای بدون سرنشين» (!) از ليبی به فرانسه آمده است اما اجازه ی توقف در کشور به او داده نشده است. (۱)
عبرت بگيريد ای همه ی کسانی که به آويزان شدن به بيگانگان، دلتان را خوش کرده ايد و خواب های زيبا می بينيد. بعد از هر خوابی، بيداری يی در پی است. مثل بيداری بن علی و بن علی ها بعد از خواب هايی که اتفاقاً چندان هم خواب نبودند و ساليان دراز، در واقعيت، جاری بودند.
البته ناگفته نماند که خانم ميشل آليو ماری هم بعد از افشا شدن سفر تفريحی اش به تونس به خرج بن علی، ناچار به استعفا و کناره گيری از دولتی شد که او به نوبت، در چندين پست مختلف وزارت از جمله وزارت دفاع و وزارت دادگستری و وزارت امور خارجه ی آن خدمت کرده بود.
او بر خلاف وزير امور خارجه ی فعلی فرانسه، آلن ژوپه که يک «گليست» (طرفدار انديشه ی دوگل) است، به طرفداری سرسختانه از دولت اسراييل، معروف بود، و در عصر تصدی وزارت دادگستری، به تعقيب و دستگيری فعالان جنبش بايکوت کالا های اسراييلی (متشکل از يهوديان پيشرو فرانسه و اروپا و سراسر جهان، و ديگر صلح طلبان) پرداخته بود. (۲)
به نظر می رسد که اوباما و همراهان او در حزب دموکرات آمريکا (فقط همراهان او در اين حزب، و نه همه ی اعضای حزب) کم و بيش، مايل به ايجاد تغييرات ملايمی در کشور های خاورميانه هستند، و واقعاً به ضرورت رفتن بن علی و حسنی مبارک، و به گشايش کنترل شده ی فضای سياسی با حفظ ساختار ها، در تونس و مصر معتقد بوده اند.
و حتی اين ديگر راز سرپوشيده يی نيست که به سفارش يا دستکم با حمايت اوباما بود که ارتش های اين دو کشور يا خود را آلوده ی سرکوب جنبش نکردند، و يا به سرعت با اعلام بی طرفی، و يا اعلام طرفداری از مردم، باعث سقوط بن علی و حسنی مبارک شدند.
اما به ياد داشته باشيم که بيش از نوزده ماه به مرحله ی نهايی انتخابات رياست جمهوری آمريکا در نوامبر ۲۰۱۲ باقی نمانده است.
و می دانيم که خيلی زود تر از رسيدن به آن مرحله ی نهايی، مراحل متعدد مقدماتی برای تعيين کانديدا های دو حزب جمهوری خواه و دموکرات، و نيز تبليغات انتخاباتی و امور مربوط به آن آغاز می شود.
در حال حاضر ـ عملاً ـ نه اوباما و همراهان او، بلکه «باز» ها («باز» نه در معنای زيبای آن در ادبيات فارسی، بلکه به معنای جانوری بی رحم و منتظر فرصت شکار) در دو حزب دموکرات و جمهوری خواه، دست بالا را در همه جا دارند. به خصوص در پی انتخابات ميان دوره يی کنگره، که در آن، درندگان نئوکان يا نزديک به نئوکان، برنده شدند و حتی يکی از کثيف ترين ها و بدنام ترين ها و وحشی ترين هاشان، ايلنا رُز لهتينن، به رياست کميته ی امور خارجی مجلس نمايندگان آمريکا رسيد.
جنگ قدرت به منظور حذف اوباما و ممانعت از انتخاب مجدد او به رياست جمهوری، همين حالا در آمريکا به اوج خود رسيده است، و طبعاً اوباما و طرفداران او را در موقعيتی قرار داده است که ناچارند به نئوکان ها و «باز» ها باج بدهند.
نمونه يی کوچک از عملکرد «باز» های حزب دموکرات را در ماجرای انتصاب جان بولتون ـ سمبل هرچه پلشتی و پليدی که می توان در امپرياليسم سراغ داشت ـ به نمايندگی آمريکا در ساز مان ملل متحد (يعنی سازمانی که او صراحتاً فلسفه و علت وجودی آن را نفی می کرد و می کند) می توان ديد.
به دليل بدنامی و بدسابقگی و رذالت و فساد خارج از حد جان بولتون، تعدادی از نمايندگان حزب جمهوری خواه به هيچ وجه حاضر نشدند به او رأی بدهند، و «باز» های حزب دموکرات با رأی دادن به او به ياری جرج بوش شتافتند. (۳)
يا مثلاً در حزب دموکرات، بيل کلينتون را داريم که بی رحمانه ترين تحريم ها عليه مردم عراق را او و کابينه اش سازماندهی کردند، به همراه حملات هوايی هر از گاهی به عراق، و آماده سازی زمينه برای بوش پسر به منظور تکميل «رسالت» حمله ی بوش پدر به عراق به هنگام «جنگ اول عراق».
اگرچه اوباما سعی کرد که با پيام نوروزی خود به مردم ايران، تمايل خود را ـ به صورت مشروط ـ به جنبش و مبارزان مدنی همچون نسرين ستوده ها و سيمين بهبهانی ها و روزنامه نگاران ابراز دارد، اما در آمريکا اين او نيست که نهايتاً در مورد ايران تصميم خواهد گرفت.
لحظه يی فکر کنيم که چيزی شبيه آنچه در ليبی اتفاق افتاده است در ايران اتفاق بيافتد.
چه خواهد شد؟ دولت اسراييل که نخست وزيرش برای هزار و چندمين بار، طی همين چند روز گذشته ـ در چند نوبتِ پی در پی ـ بر ضرورت حمله ی نظامی به تأسيسات اتمی ايران تأکيد کرده است، و نئوکان ها و «باز» ها با ايران چه خواهند کرد؟
اولين کارشان چيست؟ بمباران تأسيسات اتمی ايران.
و از اين اولين کارشان چه نتيجه يی به بار خواهد آمد؟
ـ کشته شدن و مجروح شدن بدتر از کشته شدن چند صد هزار نفر در روز يا روز های اوليه ی بمباران.
ـ پخش تشعشعات اتمی، و آلوده کردن ايران و سرتا سر منطقه برای چندين و چندين دهه.
ـ معلول و سرطانی به دنيا آمدن نسل ها و نسل ها و نسل های آينده ی ما... (۴)
اين، فقط نتايج اوليه ی حمله ی نظامی خواهد بود. نتايج ديگر را می توانيم تا بی نهايت بشماريم. از نابودی جنبش گرفته، تا تکه تکه شدن ايران و حذف آن از صفحه ی جغرافيای جهان.
هيچ سياست دان حتی متوسطی نمی گويد که من طرفدار حمله ی نظامی به کشور خودم هستم. برعکس: همه می گويند ما مخالف حمله ی نظامی به کشور خودمان هستيم.
اما اين که راست می گويند يا دروغ می گويند را بايد از رفتارشان شناخت، و نه از گفتارشان.
هرگز ايمن ز مار ننشستم
که بدانستم آنچه خصلت اوست
زخم دندان دشمنی بَتَر است
که نمايد به چشم مردم، دوست
توضيحات:
جنبش خودمان را يکسره با وقايع اخير تونس مقايسه کردن خطاست ـ به همين قلم ـ ۲۵ دی ۱۳۸۹
مگر ايران هم جزء «خاورميانه ی بزرگ» نيست؟ چرا همه آری، و ما نه؟ ـ به همين قلم ـ ۱۱ بهمن ۱۳۸۹
۲ ـ گفتگوی دموکراتيک دزد ها با هم بر سر شيوه ی هرچه بهتر دزديدن! ـ پاسخ ميشل کُلُن به مدافعان تعقيب قضايی فعالان کمپين بايکوت اسراييل ـ با ترجمه و توضيحات همين قلم ـ ۱۷ آبان ۱۳۸۹
۳ ـ جان بولتون کيست و چه خوابی برای ايران ديده است؟ (خطوط کلی زندگی و فعاليت ها و سوابق سياسی ـ جنايی ـ مافيايی جان بولتون) ـ به همين قلم ـ ۱۳۸۶
برای داشتن تصويری کلی از آنچه در پی بمباران تأسيسات اتمی ايران بر سر مردم خواهد آمد: اسراييل احتمالاً ۱۶ تا ۲۸ ميليون ايرانی را خواهد کشت ـ ترجمه ی خلاصه شده و تلفيق شده يی از دو مقاله ی دو روزنامه ی بزرگ اسراييل: «ژروزالم پست»، و «يديوت آهارا نت» پر تيراژ ترين روزنامه ی اين کشور ـ به همين قلم ـ ۵ دی ۱۳۸۶
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/tun.html http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/is-j.html ۱ ـ امپرياليسم، ربطی به «استکبار» امام راحل و اعوان و انصار و مشابهان او ندارد. امپرياليسم، مفهومی است علمی با تعاريفی کم و بيش مشخص و مبتنی بر پيچيدگی های دوران بعد از فئوداليسم.
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/bolton.html ۲ ـ هوشيار بودن در برابر امپرياليسم، و يا حتی آنچه مبارزه ی ضد امپرياليستی هست يا ناميده می شود را با يک قياس مبتذل ـ که نشان دهنده ی ظرفيت بسيارمحدود ذهنی قياس کننده نيز هست ـ نمی توان به اشتباهات استراتژيک پاره يی از جريان های سياسی در سال های نخستين انقلاب چسبانيد، و حمايت آن ها تحت عنوان هايی مثل «جبهه ی متحد ضد امپرياليستی» از «استکبار ستيزی» خمينی و جناح های گوناگون ارتجاع، و مقابله اشان با گرايش های آزادی خواهانه و جناح های نمايندگی کننده ی آن، که درپوشش «مبارزه با ليبراليسم» انجام می گرفت را با اين يکی يکسان معرفی کرد.
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/msr-kh.html ۳ ـ مسأله ی امروز و فردا و شايد هزاران فردای ديگر مردم ايران و جنبش کنونی اشان، نه مبارزه ی «ضد استکباری» است؛ و نه مبارزه ی «ضد امپرياليستی»؛ و نيز نه مبارزه ی «ضد صهيونيستی».
۴ ـ مبارزه با امپرياليسم، در ساليان اخير، و به خصوص بعد از پايان «جنگ سرد»، بنا به ضرورت رشد مراحل تکوين امپرياليسم، ديگر همان مبارزه با امپرياليسم نيست که در گذشته بود.
۱
ـ قاعدتاً اين درست است که در يک جشم انداز کلی، نهايتاً «قهر انقلابی» در شکل برخورد نظامی با مجموعه ی دستگاه سرکوب در حاکميت، اجتناب ناپذير خواهد بود. به خصوص با توجه به اين که نظام خلافت و ولايت، حتی تحمل موسوی و کروبی با آن طبع ملايم و خواسته های رفرم گرايانه اشان را هم ندارد و از هيچ رذالتی در حق اينان و خانواده هاشان فروگذار نکرده است. ۷ فروردين ۱۳۹۰ ۱ ـ در ارتباط با فعل و انفعالات در تونس و مصر: http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/colon-d.html
ttp://بسيجي هاي فضاي حقيقي شامل پايگاههاي مقاومت ، خبرچينان اطلاعات ، سپاه، بسيجي دانش آموزي و دانشجويي … :
بسيجي هاي فضاي حقيقي شامل پايگاههاي مقاومت ، خبرچينان اطلاعات ، سپاه، بسيجي دانش آموزي و دانشجويي … :
استان مورد نظر خود را انتخاب كنيد :
استان بوشهر
استان ايلام
استان اصفهان
استان اردبيل
استان آذربايجان غربي
استان آذربايجان شرقي
استان فارس
استان سمنان
استان زنجان
استان خوزستان
استان خراسان
استان چهارمهال و بختياري
استان تهران
استان كرمانشاه
استان کهگيلويه و بوير احمد
استان كرمان
استان کردستان
استان قـزويـن
استان سيستان و بلوچستان
استان يزد
استان همدان
استان هرمزگان
استان مرکزي
استان مازندران
استان لرستان
استان گيلان
استان گلستان
استان قم
—————————————————————–
دانه درشت هاي حكومتي
—————————————————————–بسيجي فضاهاي مجازي:
سايت هاي وب 2 به مانند بالاترين ، دنباله و ….
شبكه هاي اجتماعي به مانند فيس بوك ، تويتر ، گوگل باز
مسنجرها به مانند ياهو ، پالتالك ،بيلوكس و …
وبلاگها به مانند بلاگفا،پرشين بلاگ ، ميهن بلاگ و…..
فروم ها و موارد مشابه ……..
—————————————————كمك براي شناسايي :
عكس هاي آماده شناسايي
فيلم هاي آماده شناسايي
اسم هاي آماده شناسايي
————————————————مزدوران خارج كشور :
اروپا
آمريكا
آسيا
آفريقا
استراليا
——————————————–شناسایی یکی از مزدوران و سرکوبگران و سردسته لباس شخصی ها در مشهد
این شخص یکی هماهنگ کنندگان تجمعات اعتراضی و سرکوب در مشهد است
نام و نام خانوادگی : حمید استاد
محل خدمت : پایگاه بسیج مسجد مقبره واقع در چهار راه شهدا مشهد
و از اعضای هیئت حسین جان مشهد
توضیح :
عکس گرفته شده در تجمع شکل گرفته در تاریخ دوشنبه 9 اسفند 89 به فرماندهی فرد مورد نظر ( حمید استاد) روبروی دفتر سازمان ملل در مشهد گرفته شده ..
فیلم های این تجمع متعاقبا ارسال خواهد شد
این شخص در سرکوب دانشجویان در تیر 78 شرکت داشته و از اعضا انصار حزب الله است مدیر سایت انصار نیوز هم هست
پاسخ به پیام نوروزی رئیس جمهور آمریکا – نوروز پیام آور صلح و مسالمت است !
رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا
آقای باراک اوباما،
پیام نوروزی محبت آمیز شما را خطاب به ایرانیان شنیدیم . بعنوان چند تن از ایرانیان که مورد خطاب شما قرار گرفتیم، تشکر می کنیم و متقابلاً فرا رسیدن نوروز و آغاز بهار را در نیمکره شمالی به شما و از طریق شما به ملت ایالات متحده آمریکا شادباش می گوئیم
نوروز در فرهنگ ما علاوه بر آنچه شما بر شمردید و مهمتر از آنها، پیام آور صلح، مدارا و مسالمت است. چرا که صلح بهترین موهبت برای جامعه بشری در هر کشوری است
شاید برای اکثریت ملت آمریکا که ده ها سال است در جنگ در سراسر جهان شرکت دارد و بودجه نظامی دولت فدرال آن بیش از مجموع بودجه نظامی تمام دیگر کشورهای جهان است و داشتن سلاح را در خانه و حتی محیط آموزشی، بخشی از فرهنگ خود به حساب می آورد،عجیب باشد ولی ایرانیان مردمی صلح دوست و صلح طلب هستند و صلح خواهی را یکی از ارزش های سیاسی و اخلاقی جهانی بحساب می آورند. از این رو، وقتی در نوروز سال ۱۳۶۳ ، پرزیدنت جرج دبلیو بوش ، فرمان حمله نظامی به عراق را صادر کرد و وقتی نوروز امسال شما فرمان حمله نظامی به لیبی می دهید، و با توافق شما ارتش دولت سعودی برای سرکوب مردم، وارد بحرین می شود، بسیار متأسّف می شوند. روشنفکران و متفکران ایرانی عمیقا بر این باورند که دمکراسی و آزادی را با بمب و موشک و حمله نظامی نمی توان به کشوری صادر نمود
آقای رئیس جمهور
مردم ایران چه در دوران وزارت دکتر محمد مصدق که با کودتای خشونت آمیز سال ۱۳۳۲ سرکوب شد، چه در دوران انقلاب بهمن ۱۳۵۷ که آنرا پیروزی گل بر گلوله نام نهاد و چه در خیزش آزادی خواهانه دو سال اخیردر خیابان های کشور، بر مبارزه مسالمت آمیز و بدون خشونت پای فشرده اند و نشان داده اند، برای کسب کامل حقوق قانونی، مدنی و سیاسی، راهی را برگزیده اند که بدور از خون ریزی، جنگ و جنایت است. هنرمندان با هنر خود، شاعران و ادیبان با واژه وکلام، وکلا با منطق قانونی، روزنامه نگاران با قلم حقیقت نویس، جوانان با رشادت و ایستادگی در مقابل زور و سرکوب، زنان با حضور مستمر و پیگیر در عرصه های فرهنگی و اجتماعی ، زحمتکشان با اعتراض و اعتصابات و هر کدام از آحاد جامعه به شکلی برای پیشرفت اجتماعی و اقتصادی با وجود سلطه دیکتاتوری مذهبی در تلاش و مبارزه هستند و باور دارند که خود قادر به برچیدن نظام جمهوری اسلامی می باشند. در تصویر سیاهی که شما در پیام نوروزی خود از جامعه ایران، ترسیم می کنید، پویائی و تحرک پرشتاب آن را نادیده می گیرید و حکومت مستبد جمهوری اسلامی را چنان مسلط و مقتدر معرفی می کنید که گویا مردم ایران برای خلاصی از آن چاره ای جز دراز کردن دست بسوی نیروهای نظامی و امنیتی بیگانه ، و پذیرش “راه حل” عراق یا افغانستان ندارند
آقای رئیس جمهور
شاید گروهی از مزد بگیران و قلم بمزدان ایرانی تبار و مستخدم بیگانه نپذیرند، ولی ما به شما اطمینان می دهیم که مردم کشورمان با جنگ و برخورد نظامی و هرگونه ضربه و حمله با موشک و بمب به هر نقطه از خاک ایران ، بهر بهانه و با هر انگیزه، قویا مخالف هستند و آن را محکوم می کنند و در مقابلش می ایستند، به ویژه که اولین قربانیان هر جنگ و کشتار نظامی، جوانان و آینده سازان این کشور هستند. جوانان برای رشد و شکوفائی و ساختن زندگی نوین ، به صلح نیازمندند
آقای رئیس جمهور، نوروزتان پر از گل های سپید باد
با احترام ،دوم فروردین ماه ۱۳۹۰ / آلمان
باران صبوری
امین بیات
محسن مقصودی
سربازان آمریکایی ، بیدار می شوند من نمی خواهم بسوی مردم بیگناه شلیک کنم |
دو پرسش از خانم سیمین بهبهانی
آیا باراک اوباما نماینده مردم آمریکاست؛یا
نماینده کمپانی های نفتی واسلحه سازی؟
آیادرسال نو"اوباما"با موافقت ملتِ بزرگِ آمریکا،فرمان حمله نظامی به لیبی را صادرکرد؟
تکثیراز جهانگیر محبی
اشتراک در:
پستها (Atom)