۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۸, سهشنبه
سیاست مماشات با فاشیسم – ۲۰– پیدائی و پویش دهه سی قرن بیستم کریم قصیم به ديكتاتورها انتقاد نكنيد!
به ديكتاتورها انتقاد نكنيد!
با تکرار شکستهاي سياسي و تشديد ضعف سياست خارجي دولت انگلستان در سال1936، طيف استمالتگران و لابي هيتلر ـ در هر سطح و زمينهيي که فعال بودندـ بر دامنه و شدت انتقادها، توطئهها و مطالبات خود افزودند. گويي سلسله مراتبي در کار بود و از بالا دستورميگرفتند! ريبن تروپ تلاشها و تماسهاي خود را افزايش داده بود و مرتب با نمايندگان سيتي لندن و ديگر سطوح اجتماعي و رسانهيي انگلستان گفت و شنود داشت. سران مشهور لابي نيز مرتب در رفت و آمد به رايش آلمان بودند و خدمت «آقاي هيتلر» ميرسيدند و به « رهنمود » مي گرفتند. برنامه اين بود که ظرف يک سال هر طور شده موانع پرسنلي سياست اپيزمنت را کنار بزنند، يا دستکم به صورتی موثر آنها را عقب برانند،تا شايد سياست خارجي رايش آلمان به مقصود نائل شود و مجبور نباشد براي حصول صفآرايي مطلوب بينالمللي خط عوض کند.
هدفگيري مشخص
بخشي مهم از تبليغات آشکار و پنهان لابي هيتلر ـ و کل طيف استمالتگران انگليس ـ از همان سال نخست رويکار آمدن هيتلر(1933) عليه جناحي در وزارت خارجه به رهبري رابرت ونسيتارت بود.1 ميشود گفت که در دهه سي بيرغبتي نسبت به مديرکل وزارت خارجه و مواضع ضد آلماني او يکي از وجوه اشتراک کل طيف ژرمنوفيل انگلستان بود، اعم از حلقه کلايودن، امپراتوري مطبوعاتي لرد راسرمر، زوج لاندندري و پاسيفيستها و ابواب جمعي حول ريبن تروپ و…تا حتي شخص چمبرلين در کابينه. اين مخالفتها رفته رفته بيشتر شد. ناراحتي فزاينده هيتلر از عدم تحقق نقشه سياسياش يعني اتحاد استراتژيک با بريتانيا و تحريکات مداوم ريبن تروپ عليه ايدن و جناح حاکم در وزارت خارجه، ضديت را شدت بخشيد. منتهي تا بالدوين سر کار بود نميتوانستند او را کنار زنند چون ونسيتارت روابط مستحكم قديمي با نخست وزير داشت. او در دهه بيست سالها به عنوان دستيار شخصي نخستوزيران انگلستان (بالدوين و بعد مکدونالد) بسیار به آنها خدمت کرده و از نقطه نظر مصالح ملي و سياست خارجي شخصيّتي بلندمرتبه, مورد اطمينان و از تراز پيشكسوتان نامدار بریتانیا به شمار می رفت. وانگهي همه ( طرفها) دانش تاريخي و قابليتهاي ممتاز سياسيـ ديپلماتيک ، و نقش منحصربه فرد حرفهيي وي را ميستودند.
ِسر رابرت ونسيتارت ديپلوماتي دانشآموخته در مکتب کلاسيک كراو 2 , تئوريسين و مدير کل سابق وزارت خارجه بود. از فوريه1914، بعد از بازگشت از مأموريتهاي گوناگون خارج کشوري، در پست مهم دستيار اول كراو شروع به کار کرد و خيلي زود مورد توجه او واقع شد و با حمايت کراو نردبان ترقي را در وزارت خارجه طي کرد. رابرت ونسيتارت در سياست خارجي و امنيتي انگلستان تا به آخر پيروي اصول قديمي استادش باقي ماند. اين پرنسيپها بهطور خلاصه به قرار زير بودند:
سِر اير كراو , نظريه پرداز اصول كلاسيك سياست خارجي انگلستان
ـ الويت منافع ملي بريتانيا و تقدم اصل سياست نسبت به تجارت و مصالح گروههاي اقتصادي ـ مالي گوناگون (در سيتي لندن)،
ـ اهميت حفظ تعادل قوا مابين کشورهاي اروپا و ممانعت از هژمون شدن يکي ازآنها،
ـ اتحاد با فرانسه و ايجاد يک سيستم ائتلاف اروپايي( درصورت لزوم با شوروي)،
ـ مهار آلمان و جلوگيري از توسعهطلبيهاي آن، يا دستکم تغيير شرايط، صرفاً از طريق مذاکره و عقد پيمانهاي جمعي( دستکم با حضور فرانسه)،
ونسيتارت در سياست خارجي از همين اصول کلاسیک سیاست خارجی ِکراو پيروي ميکرد. به عقيده او، که تا تسلط كامل چمبرلين مباني استراتژي و تاکتيک سياستهاي اروپايي کشور را تدوين ميکرد، دشمن اصلي بريتانيا در دهه سي همانا ديکتاتوري نازي به رهبري هيتلر بود. اين نظريه را نه تنها با تکيه به تاريخ روابط سي ساله کشورش با آلمان در آن زمان، بلکه براساس سلسلهيي از دادههاي تاريخي، اطلاعاتي و گزارشهاي جاري همکارانش در آلمان مستدل ميکرد. بر اين پايه، رژيم نازي از همان ابتدا خود را در خفا براي جنگ بزرگ هژموني آماده ميکرد. بنابراين هم پاسيفيسم خطرناک بود و هم اپيزمنت به نفع دشمن. دولت انگلستان ميبايست به تقويت قواي نظامي ملي و آمادگي افکار عمومي براي مقابله با خطر همت کند، اتحاد با فرانسه را استحکام بخشد و در جهت تقويت جامعه ملل اهتمام ورزد. حتي با شوروي رابطه حسنه برقرار و در صورت لزوم با اين قدرت بزرگ نيز عليه دشمن اصلي ائتلاف کند.
ونسيتارت براي مهار هيتلر در اروپا معتقد به ايجاد سيستم ائتلافات و محاصره ديکتاتوری مهاجم از اين طريق بود . به نظر او می بايست از نزديکی ديکتاتوری های اروپا و اتحاد آنها جلوگيری به عمل می آمد وگرنه آلمان نازي، از نظر نظامي، و اي بسا سياسي هم، پيشي ميگرفت و توازن قواي اروپايي را به نفع خود بهم ميزد و جنگ را شروع ميکرد. ولي ونسيتارت و همفکرانش در وزارت خارجه, نه سياستگزار کشور بودند و نه تصميم گيرنده نهايي.
جناحهاي ديگر کابينه، احزاب و اپوزيسيون در هر دو مجلس، جو جامعه و افکار عمومي رسانهها و نيز لابي سيتي لندن و…کشورهاي مشترکالمنافع و… اينها همه ذيدخل و به سهم خود صاحب نفوذ و قدرت بودند. طيف لابي هيتلر هم اعمال نفوذ ميکرد. لذا درپايان هر پروسه، سياست مصوبّه اغلب برآيندي از مؤلفههاي مختلف بود. ناكاميهاي آن زمان سياست خارجي انگلستان نيز به واگرائيها و تشديد همين اختلافات و سازشهای مربوطه برميگشت.
ونسيتارت، به عنوان يک استراتژيست، در اصول و سياست راهبردي کشور سختگير بود ولي در عين حال توانايي تاکتيکي داشت، هم در مقابل فشار گروهها و جناحهاي ديگر تاب ميآورد و هم در تعيين سياست اجرايي انعطاف نشان ميداد. ايدن (وزير خارجه) بود که سرانجام ميبايست نتيجه مورد توافق را در هر مورد مشخص نمايندگي کند. البته هيتلر روي اين اختلافات حساب بازميکرد و با «سخنرانيهاي صلح» و ديگر تاکتيکهايش، مطامع مقطعي خود را پيش ميبرد. ولي طرح مطلوب او به موافقت صريح و تصميم يکسره سياسي بريتانيا، يعني تغيير استراتژي توسط وزارت خارجه انگلستان نياز داشت.
بريتانيا ميبايست از اتحاد با فرانسه دست شويد، الزامات جامعه ملل را زير پا گذارد و در اتحاد با رايش آلمان عملاً هژموني اروپايي هيتلر را بپذيرد. تمام اينها در يک کلام به معناي تغيير اساسي در سياستهاي راهبردي معروف کراو بود. ونسيتارت، ولي، کماکان همان اصول و سياستها را چراغ راهنماي سياست خارجي بريتانيا ميدانست و به کار ميگرفت. چمبرلين و ديگر استمالتگران آماده براي تغيير خط بودند. ايدن سعي ميکرد در عين پشتيباني از خط ونسيتارت، ميانه را بگيرد و هر طور شده جناحها را, در طرح سازشي, به هم جوش دهد. ونسيتارت در مقابل افزايش فشار استمالتگران ايستادگي ميکرد. او يک تنه توانسته بود تيم ورزيده و همفکري در سياستهاي اروپايي به وجود آورد و در مورد آلمان سفرا و کنسولهاي زبدهيي را در پستهاي مناسب جاي دهد و توسط گزارشهاي منظم آنها تغذيه اطلاعاتي شود. ونسيتارت در چيدن شبکه تشکيلاتي وزارت خارجه مهارت خاصي داشت. حتي ميگفتند صعود آنتوني ايدن جوان به پست وزارت خارجه نيز مرهون پشتيباني او بوده است. ونسيتارت، هم پيش از وزارت ايدن و هم در دوران وي ، گزارشهاي نسبتاً دقيق و تفصيلي از سفارتخانه و کنسولگريها در آلمان دريافت ميکرد. اکثراً گزارش دهندگان مخالف هيتلر بودند و فارغ از ظواهر امر، اخبار واقعي را به اطلاع ونسيتارت ميرساندند. خلاصه، وي به ياري شبکهيي از ارتباطات سياسيـ رسانهيي در داخل وخارج، موفق شده بود تا سال36 سياست خارجي کشور نسبت به آلمان نازي را حتيالمقدور از دستبرد همهجانبه لابي استمالتگران کابينه و ديگر وزارتخانهها (نمونه: لرد لاندندري دروزارت نيروي هوايي) و لابي پرنفوذ هيتلر محفوظ نگهدارد. البته، بنا به دلايل انکار ناپذير ساختاري و توازن جديد قدرتها بعد از جنگ جهاني اول(بالا آمدن شوروي و آمريکا و تدريجاً آلمان و ژاپن و ايتاليا) سياست خارجي امپراتوري رويهمرفته به ضعف و سستي فرو افتاده بود ولي اين کاهش قدرت، بيش از آن که مربوط به خط وزارت خارجه باشد ، معلول خبطهاي کابينه مکدونالد و بعد بالدوين بود. ونسيتارت موفق شده بود، بهرغم اين خبطها و فشار فزاينده مماشاتگران و لابي هيتلر، تعادلهاي اساسي (اتحاد با فرانسه و ايستادگي روي جامعه ملل و اصل پيمانهاي جمعي و …) را حفظ کند. و همين بالانس براي نخست وزير کهنسال (ولي در سياست خارجي بيرغبت و بياطلاع) خيلي اهميت داشت. علاوه بر اين، ونسيتارت به عنوان نفر اول دستگاه وزارت خارجه، تکيهگاه اصلي سازماني و تئوريک آنتوني ايدن به شمارميرفت. در مورد آلمان، اکثر متون تحليلي و تاکتيکي را در نهايت ونسيتارت تهيه يا جمعبندي و تدوين ميکرد. يک سيستم چند جانبه تماس با رسانههاي داخل و خارج به وجود آورده بود که در مقابل کارزارهاي استمالتگران به نوبه خود وارد کارزار می شد. همچنين، بهطور دائم با شخصيتهاي مشهور مخالف اپيزمنت، مانند وينستون چرچيل، در ارتباط و تعاطي فکريـ خبري قرار داشت. علاوه بر اين، در دستگاه وزارت خارجه انگلستان، ونسيتارت تنها کسي بود که با مخالفان و اپوزيسيون آلماني هيتلر ارتباط خفيه سازمانيافته داشت. همه اين توانائيها، وي را براي هيتلر و دولت نازي، و لهذا کل طيف استمالتگران و لابي، تبديل به يک سد سديد کرده بود که هرکاري ميکردند حريفش نميشدند. به بالدوين شکايت ميکردند که مديرکل وزارت خارجه رفتار تندي دارد و هيتلر و ريبن تروپ را ميرنجاند. نه تنها با اصول فکري او در سياست خارجي، بلکه حتي با خردهگيريهاي او از نظام جبار نازي و پراتيک ديکتاتوري نيزعلناً مخالفت ميکردند:
«از نظر استمالتگران نميبايست ديکتاتورها را مورد انتقاد قرار داد! چرا؟ چون ديکتاتورها ـ برخلاف دموکراتها ـ تحمل انتقاد و خردهگيري نداشتند و برميآشفتند. درحالي که هنر اين بود که ديکتاتورها به حريف مقابل و دشمن سياسي تبديل نشوند! جواب زور را با زور دادن نتيجه بدي ميداد . فضيلت مسيحي درآن بود که خصومت را با محبت پاسخ داد!» 3
بر لابي آگاه و عمدي هيتلر و نازيها حَرَجي نبود. اما پاسيفيستها و شخصيتهايي که با نيت پاک و انگيزه خير صلحطلبانه به آشتيجويي و سازگاري با حکومت وقت آلمان ندا ميدادند و از مماشات با هيتلر اميد پرهيز از جنگ داشتند، در اين مواضع خويش دچار سهلانديشي شديد و کوتهبيني فاجعه باري بودند:
«سياستمداران صلحطلب در واقع (در مقابل هيتلر) آينده نگر نبودند. آنها با تلاش فوق العاده سعي داشتند در هر گامی از هيتلر دلجويی کنند و او را راضي نگهدارند، غافل از آن که اين اغماض کورکورانه و چشمپوشي بياندازه به حصول آن صلح قطعي که دنبالش بودند خدمت نميکرد که هيچ، بر عکس استمالت وسيله مضاعف نابودي صلح را فراهم ميکرد و جاده صاف کن جنگ بود.» 4
فشار براي تعويض سفيرها
سر هورس رامبولد, سفير باتجربه و آلمان شناس برجسته انگليسي
همزمان با ونسيتارت، سفراي مورد اطمينان وي درآلمان نازي نيز در معرض انتقاد و حمله و توطئههاي گوناگون استمالتگران قرار داشتند. در آغاز روي کارآمدن نازيها، سِر هورس رامبلد5، ديپلومات کهنهکار و متخصص آلمان، مقام سفارت انگليس در برلين را داشت. استمالتگران از اين که وي بلافاصله اوضاع آلمان و رفتار حکومت نازي را مورد بررسي قرارداد وگرايش استبدادي و سرکوبهاي هيتلررا افشا کرد هيچ خوششان نيامد و به انحاء مختلف عليه او موضع ميگرفتند. ولي در مقابل درجه آگاهي و دانش و توان حرفهيي سفير کاري از دستشان ساخته نبود.
رامبلد بر اوضاع سياسي آلمان احاطه داشت و خط و خطوط احزاب و رهبران سياسي مربوطه را خوب ميشناخت. از جمله از مشي حزب نازي و سوابق هيتلر و حتي محتواي کتاب «نبردمن» نيز دقيق اطلاع داشت و چکيده مواضع آن را به وزارت خارجه گزارش کرد. دو ماه بعد از سر کار آمدن هيتلر به لندن خبر داد که:
«نازيها وحشت ميپراکنند و مردم را ميترسانند. سران شناخته شده سازمانهاي چپ ناگزيرشدهاند به کنار يا آن طرف مرزها پناه برند… حکومت جديد بدترين خصائل شخصيت آلماني را نمايندگي ميکند، يعني روح انتفامجويي و بيرحمي و شووينيسم (برتريطلبي) پرقيلوقال…» 6
رامبلد بهطور منظم، تقريباً روزانه، روند حوادث را بررسي و نتيجه را گزارش ميداد. در ماههاي نخست سرکار آمدن نازيها شمار کثيري از روشنفکران و بزرگان علم و هنر آلمان ناچار کشور را ترک کردند. جامعه و جو فرهنگي «جمهوري آلمان» به نوعي سکته فکري دچار شده بود و روح مهاجرت و فرار گسترش مييافت. رامبلد در اين باره چنين گزارش داد: « اين که شمار زيادي نويسنده، هنرمند، موسيقيدان و سياستمدار آلمان را ترک کردهاند، در موقعيت کنوني يک خلاء سياسي و فکري ايجاد کرده است. اين طيف هوادار احزاب دموکراتيک بودند وهر کم و کسري هم اين سازمانها داشتند، باز اين افراد نماينده هنر و ادبيات اصيل و بارآور آلمان بودند و دنياي فکر و انديشه پايتخت را تشکيل ميدادند. حالا جايشان خاليست…» 7
سياستها و پراتيک آشکار ضد يهودي حکومت نازي، رامبلد را تکان داده بود. او به دولت متبوع خود گزارش کرد که يهوديان را به طور سيستماتيک از ادارات دولتي و قضايي و آموزشي کشور اخراج ميکنند… نفرت و سرکوب نه تنها شامل يهوديان بلکه شامل احزاب چپ و منتقدان غيرحزبي هم ميشود. رامبلد خيلي زود از شروع فجايع نازي آگاهي پيدا کرد و گزارش داد که:
«نازيها در جاي جاي کشور بازداشتگاهها و اردوگاههاي بزرگ برپا کردهاند… شگفت است که در خارج آلمان افکارعمومي متوجه نيست که برنامه حزبي نازيها شديداً خصلت ضد يهودي دارد… بنابراين بايد منتظر اعلام تبعيضات و ستمهاي شديدتري نسبت به يهوديان آلمان بود. چون هيتلر بهطورقطع ميخواهد جمعيت يهودی آلمان را از منصب اجتماعي که دارند ساقط کند و درصورت امکان از کشور براند.» 8
دراين اثنا در انگلستان لرد لاسين و ديگر «وکلاي شيطان» راه افتاده بودند به تبليغ مماشات و مدارا با جلاد شيادي که رو به داخل سرکوب را افزايش ميداد و رو به خارج نقش فرشته صلح بازي مي نمود. مماشاتگران و پاسيفيستهاي خوش خيال نيز ترويج تفاهم با هيتلرميکردند و جهت حصول تحول و وقوع استحاله نازيها فرصت ميخواستند.
رامبلد از مواضع آنهايي که در بريتانيا تبليغ سازگاري، بلکه دوستي با هيتلر ميکردند باخبر بود و کوشش آنها براي «سفيدسازي و پاکنمايي» نازيها را تحمل نميکرد. وي در واکنش به مماشاتگران و لابي تازه پاي هيتلر، گزارش مهم و مبسوطي از گذشته و حال صدراعظم نازي تهيه و ارسال کرد. در اين متن، با اشاره به حرف کساني که هم از آمدن نازيها استقبال وهم مدعي رفرم پذيري هيتلر بودند، به ونسيتارت و دولت مربوطه چنين هشدار ميداد:
«نبايد انتظار داشت که تغيير جدي در آرا و عقايد صدراعظم (آلمان) و اطرافيانش پيداشود. دل بستن به چنين استحاله اي خطاست و پيشينه آقاي هيتلر اثبات ميکند که او موجودي است با خشک مغزي خارقالعاده.»9
طبعاً هيتلر و ديگر سران نازي از چنين سفير آگاه و جسوري هيچ دل خوشي نداشتند. هورس رامبلد پنج ماه بعد از به قدرت رسيدن نازيها بازنشسته شد. به پيشنهاد ونسيتارت، اريک فيپس جاي او را گرفت.10
اريک فيپس
سفير جديد هم خيلي زود از توهم صلحطلبي و استحاله پذيري هيتلر بيرون آمد. از برنامهها و طرحهاي نظامي هيتلر و بازسازي تسليحاتي در سطح وسيع آگاهي يافت و نسبت به آماج هژمونيطلبانه پيشواي نازيها شناخت دقيق پيدا کرد. او در سال 1935، ضمن گفتگويي با سفير ايالات متحده دربرلين ارزيابي خود را چنين بيان کرده بود:
«هيتلر يک متعصب سرسخت است که به هيچ چيز کمتر از سلطه بر اروپا رضايت نخواهد داد… آلمان پيش از 1938 دست به جنگ نخواهد زد، ولي توسل به حربه جنگ هدف آلمان است.»11
طبعاً سران دولت و حزب نازي از سر اريک فيپس نيز دل خوشی نداشتند و به اصرار خواستار تعويض او بودند. هيتلر در سال 1936 به لرد لاندندري گفته بود که:
«اصلاً تحمل ديدار فيپس را ندارد و خيلي مايل است که او را از پست سفارت بردارند و جايش يک ديپلومات مدرن بگذارند که دست کم براي تحولات رويداده در آلمان تفاهم داشته باشد.»12
بيخود نبود که استمالتگران از همه طرف در دشمني با فيپس پيگير و ثابت قدم بودند. آنها به مقام و سفارتخانه و پروتکلهاي مربوطه وقعي نمينهادند و به کمک ريبن تروپ شبکه ارتباطات خود با نظام هيتلري را جدا از ضوابط ديپلوماتيک رسمي به وجود آورده بودند و سعي ميکردند جهت تماس و «تلمذ» خدمت «آقاي هيتلر» برسند.
حلقه کلايودن, و بهخصوص زوج لاندندري و ديگر سران استمالت مرتب به دولت فشار ميآوردند به لحاظ پرسنلي فيپس و ونسيتارت را کنار زند و سياست خارجي جديدي را پيشه کند. ولي چون بالدوين و ايدن حامي ونسيتارت بودند و وي به نوبه خود از فيپس پشتيباني ميکرد، در اين توطئهها توفيق نداشتند. سرانجام ناکاميهاي اوائل سال1936 را بهانه قرار دادند و براي تغيير اين دو نفر فشار بربالدوين را افزايش دادند. جونز که دوست شخصي بالدوين بود در اين اعمال نفوذ نقش مهمي بازي مي كرد. يك بار بالدوين از وي پرسيد تکليف چيست و «چه بايد بکنيم؟» و توماس جونزـ عضو فعال حلقه کلايودن ـ که تازه از سفر آلمان و ديدار هيتلر بازگشته بود بلافاصله پاسخ داد:
«اگر بخواهيم با آلمان کنار آييم، بهترين کار اين است که هرچه زودتر فيپس را عوض کنيم. به جاي او ميبايدکسی اين پست را به عهده گيرد که اولاً به زبان آلماني صحبت کند و بعد هم فارغ از سنتهاي ديپلوماتيک بريتانيا [منظورش اصول کلاسيک مکتب کراو بود] بتواند با روي خوش و نظر موافق از خواسته هاي هيتلر استقبال نمايد.» 13
منابع و توضیحات
1ـ Sir Robert Gilbert Vansittart ِسر رابرت ژيلبر ونسيتارت (متولد 1881،فوت 1957)، شاگرد اول امتحانات ورودي وزارت خارجه انگلستان درسال 1903 بود. نخست 8 سال اشتغال در مأموريت خارج (پاريس)، بعد تهران (1908و1907)، قاهره (1911تا1909). خيلي زود استعداد خارقالعادهاش در يادگيري زبانهاي خارجي آشکارشد: ترکي، عربي، اسپانيايي، فرانسوي و آلماني را روان صحبت ميکرد. در ادبيات و تاريخ آلمان مطالعات گسترده داشت. خودش نيز شعر ميگفت، اهل تئاتر و موزيک بود، در پاريس که بود به فرانسه نمايشنامه نوشته (Les Paria) که در تئاتر مولير روي صحنه آمده بود. 1911 به لندن بازگشت و تا 1941 بي وقفه در وزارت خارجه کارکرد.
درسالهاي 1930 الي 1937 به عنوان:
Permanent Under Secretary of Foreign Affairs بالاترين مقام حرفهيي وزارتخارجه به شمار ميرفت، وي مخالف سياست استمالت با هيتلر بود. با فشار چمبرلين در سال1938 از پست مديرکلي وزارت خارجه کنارگذاشته شد. چندي بعد به مقام لردي رسيد و مدتي نيز به عنوان انديشمند و خطيب درخشان سياسي در مجلس اعيان فعال شد. در طول جنگ جهاني دوم يک سلسله برنامههاي راديويي (Black Record) راجع به افکار و روانشناسي تودهيي و تاريخ آلمانيها اجرا کرد که حاوي پلميکهاي تند و بعضاً «نژادي» عليه آلمانيها بود. مدتهاي طولاني در کتابهاي درس تاريخ در آلمان به عنوان يک ضدآلماني تندرو از او ياد مي شد. ولي حتي يک کتاب يا شعر و نوشته وي به زبان آلماني ترجمه نشده است! حتي تصوير وي نيز ناياب است. اي بسا نوعي بايکوت و انتقامگيري. نگاه کنيد به کتابهاي ونسيتارت به زبان انگليسي، بهخصوص زندگينامهاش به نام Mist Procession
2ـ سر آيره كراو Sir Eyre Crowe در دهههاي اول و دوم قرن بيستم تئوريسين برجسته وزارت خارجه بريتانياي کبير بود. وي همچون ديگر «امپرياليستها» در اواخر قرن نوزدهم هنوز از هواداران همکاري با امپراتوري آلمان به شمار ميرفت. ليکن با افت امپراتوري بريتانيا در جهان و بالا آمدن قدرت نظامي فزاينده امپراتوري آلمان، که آشکارا در نيروي دريايي جديدالتأسيس آن خود را نشان ميداد و قصد رقابت جهاني با بريتانيا را داشت، نظريه ديگري در وزارت خارجه بريتانيا پا گرفت که آلمان را رقيب مهاجم و خطرناک انگلستان ارزيابي ميکرد. واکنش منفي آلمان هنگام وقوع جنگ در آفريقاي جنوبي (1898-1902) موجب تحولي در افکار کراو شد. او به گروهي پيوست که امپراتوري آلمان را مهاجم ميشمردند و ساختمان نظامي جديد، به ويژه ساختن زيردريايي را دليل حالت تعرضي آلمان ميدانستند. تدارکات فزاينده آلمان براي جنگ و شروع جنگ جهاني اول اين نظريه را رشد داد. کراو نظريه پرداز مهم اين حلقه بود. و ونستيارت و گروهي از ديپلماتهاي انگلستان که بعدها نقش مهمي در وزارت خارجه کشور و سفارتخانههاي اروپايي آن ايفا کردند، در اين دوره تربيت شدند. معروفترين آنها رابرت ونسيتارت بود. همينطور رامبلد و اريک فيپس و…
3ـ صفحه 21 کتاب « استمالتگران، Appeasers»، ترجمه آلماني، نوشته مورخان انگليسي:
Martin Gilbert ـ Richaed Gott
4 ـ همان جا، صفحه 23 ـ بهعنوان مثال درهمان سال 1936 و بعد: لويد جورج ( ازسران کهنسال حزب کارگر) نخست وزير اسبق (زمان جنگ جهاني اول) يقنيناً نميخواست در نقش لابي هيتلر سخن گويد، بلکه به انگيزه حفظ صلح و دور نگهداشتن ميهنش از فجايع جنگ موضع ميگرفت. همين شخصيت وقتي حد و مرز سياسي ـ اخلاقي لازم با سيستم نازي را زير پا گذاشت و به ديدار هيتلر شتافت، مثل شمار ديگري از افراد که نگران خطر جنگ بودند و دغدغه پرهيز از آن داشتند، فريب ژستهاي شيادانه و حرفهاي صلحدوستانه جبار نمايشگر را خورد. پيرمرد که سياستمداري بسيار قديمي و با تجربه بود، در بازگشت به وطن ديگر هر چه ميگفت يکسر تحسين از جبار بود و به نيت حفظ صلح و امنيت جمعي نخواسته خط خفيه جنگ را مي ستود: «هيتلر بزرگترين شخصيت آلماني معاصراست… او رهبري مادرزاد و يک شخصيت پويا و جذاب است…قصد حمله به هيچ کشوري را ندارد…آرزو ميکردم در اين روزگار آشفته ما نيز مردي با صفات و ويژگيهاي او در رهبري امور کشورمان ميداشتيم.» ـ صفحه 737 بيوگرافي Lloyd George نوشته Owen،
بدين ترتيب «ملاقات با هيتلر» تبديل شده بود به يک روش کار مخصوص، نزد مخالفان خط وزارت خارجه (که با سياست ونسيتارت وايدن مخالف بودند). اين طيف گسترده درظرف مدت کوتاهي ياد گرفت مقامات و پرتکل وزارت خارجه کشور خودشان و تنظيمات سفارت بريتانيا در برلين (در زمان سفيري فيپس) را دور بزنند به جاي همه اين ارگانها، يکسر به واسطههاي ريبن تروپ مراجعه کنند و اسباب رايگان سفر به برلين و بارگاه هيتلر را مستقيم از خود آلمانيها تحويل بگيرند!
5ـ Sir Horace Rumbold سر هوراس رامبلد او نيز دانش آموخته مکتب کلاسيک سياست خارجي بريتانيا و تحت سرپرستي کراو کارکرده بود. قابليتهاي سياسي و ديپلوماتيک زيادي داشت. چند زبان ميدانست (از جمله به زبان آلماني مسلط بود) و در تجزيه تحليل مسائل، برجسته و دقيقاً اهل مشاهده علائم و تشخيص بيماريهاي سياسي بود. ونسيتارت راجع به دقت نظر وي راجع به پروسهيي که با صدراعظمي هيتلر در آلمان شروع شده بود مينويسد: «در آلمان کمتر واقعهيي از چشم تيزبين رامبلد پنهان مي ماند. هشدار نامههايي که فرستاد خيلي روشنتر از بسياري متون بودند که ديگران بعدها درباره همان مسائل مي نوشتند».
– صفحه 274 Mist Procession –
6 ـ نامههاي مورخ 2 و 14 ماه مارس 1933 رامبلد به سايمون (وزيرخارجه وقت انگلستان)، مجلد چهار بريتيش داکيومنتز،
7ـ همان جا، از نامه مورخ 15 مارس رامبلد به ونسيتارت،
8ـ همان جا، مجلد پنجم، نامه هاي مارس ـ آوريل رامبلد به سايمون،
9ـ صفحه 26 همان کتاب Appeasers، آن جا به نقل ازشماره 218 مجلد اول بريتيش داکيومنتز
10ـ Sir Eric Phipps سر اريک فيپس قوم و خويش (باجناق) ونسيتارت بود و از نظر سياسي مورد اعتماد وي در آغاز كار كه به ديدار هيتلر رفت و صحبتهاي وي را شنيد، مدتي فريب اين و آن ژست و حرف وي را خورد، ولي زود متوجه نيات و نقشههاي هيتلر شد. گزارشهاي وي براي ونسيتارت ملات مهمي در درگيري با استمالتگران بودند. فيپس هرگز در مجالس سياسي تبليغاتي نازيها ـ مثل کنگرههاي سالانه حزبي در نورنبرگ که با حضور جمع کثيري از نمايندگان خارجي برگزار مي شد ـ شرکت نميکرد. از اين نظر هم مورد خشم هيتلر و ديگر سران نازي بود.
11ـ يادداشت مورخ 5 آوريل يادداشتهاي روزانه ويليام داد، سفير آمريکا در برلينِ:
Ambassador Dodd,s Diary صفحه239
12ـ Schwarz, This Man Ribbentrop, صفحه188 ,
13 ـ Jones, Diary with Letters. صفحه 205
اشتراک در:
پستها (Atom)