مصطفی شعاعیان فصل چهارم بخش دوم
محمود طوقی
تفكر جبهه اى شعاعيان
«مبارزه ضداستعمارى ـ ارتجاعى كنونى نيازمند چنان سازمان و طرز كارى است كه بتواند كليه نيروهاى انقلابى و ضداستعمارى را صرفنظر از آرمان و مرامشان دربرگيرد و به نبرد بكشاند. سازمان جبهه اى! هر كس چون ما زندگى كند از ماست. و هر كس چون ما بميرد از ماست. رفيق همرزم ماست. اينكه كسى هنگام پرتاب نارنجك يا على بگويد يا ماركس، مهم نيست. مهم پرتاب نارنجك است.»
شعاعيان
شعاعيان مرحله انقلاب را رهايى بخش ملى مى داند. و از آن به عنوان مرحله ضداستعمارى ـ ارتجاعى نام مى برد. و در اين مرحله بورژوازى ملى، خرده بورژوازى، دهقانان و طبقه كارگر به آوردگاه انقلاب مى آيند تا استعمار و ارتجاع را از اريكه قدرت به زير كشند.
به همين خاطر مبارزه مى تواند شكل جبهه به خود بگيرد اين تفكر به شكل قدرتمندى در چريك هاى فدايى و كمتر در مجاهدين بود. بنيانگذاران چريك ها با سازمان نناميدن خود بر اين باور بودند كه جبهه اى از نيروها را سازمان بدهند.
مجاهدين نيز در ابتدا در پذيرش عناصر چپ سخت گيرى نداشتند. نمونه بارز آن شعاعيان بود. كه قبل از پيوستن به چريك ها ارتباطات تنگاتنگى با مجاهدين داشتند از كمك مالى گرفته تا دادن طرح هاى فرار براى رضايى و نوشتن مقدمه بر دفاعيه رهبران سازمان.
شعاعيان خود نيز با درست دانستن مبارزه جبهه اى در دو نوبت تلاش كرد جبهه اى از نيروها تشكيل بدهد، اما دو عامل باعث شكست او شد؛ نخست ضرباتى كه سازمان متحمل شد (جبهه دمكراتيك) در دو نوبت و بخشى از كادرها شهيد و دستگير شدند، دوم درك عقب افتاد نيروهاى جنبش از مذهبى و چپ، نسبت به همكارى در يك جبهه.
در بخشى از سازمان مجاهدين اين تفكر بود كه با سازمان چريك هاى فدايى همكارى هاى اطلاعاتى و كمكهاى مالى ـ لجستيگ داشته باشند. متقابلاً در چريك ها همين ديد بود. اما بخش مذهبى تر مجاهدين مخالف كمكهاى مالى، اطلاعاتى و همكارى هاى ديگر بودند[1].
بعدها در انشعاب به چپ مجاهدين در سال ۱۳۵۴ و آن تصفيه هاى خونين، صمديه لباف و شريف واقفى، توسط تقى شهرام و بهمن آرام. آن هسته هاى درست همكارى بهعقب رانده شد. و با صدور فتواى نجس ها، توسط روحانيت در زندان و با كافر دانستن ماركسيست ها و منع همكارى و ارتباط با آن ها، امكان هر گونه مبارزه جبهه اى به صفر رسيد. از سال۱۳۵۷ به بعد هم ديگر مسئله نزديكى و جبهه بيشتر به يك توهم مرگبار شبيه بود تا يك واقعيت عينى. حزب توده براى تشكيل جبهه متحد خلق با حزب جمهورى اسلامى آب در هاون مى كوبيد.
ترور و تروريزم، انتقادى از چريك ها
شعاعيان از چريك ها انتقاد مى كند كه بعد از ترور سپهبد فرسيو[2] و تشيد، از آنجا كه نام اين كار ترور است و تروريزم عملى غيراصولى است اين شيوه را به يكباره كنار گذاشتند.
شعاعيان در اين انتقاد توضيح مى دهد كه بين ترور و تروريسم تفاوت بسيار است درتروريسم، ترور به صورت يك شيوه بنيادين درمى آيد. چه كه تروريسم كشتار زعماى قوم را بنياد دگرگونى اجتماعى مى دانند، تروريسم تاريخ را ساخته ذوات برگزيده مى داند و از همين رو به ترور روى مى آورد.
انقلاب نيز، اما ترور مى كند. اما ترور براى انقلاب حالت آرمانى ندارد. در زمان و مكان مشخصى ترور ضرورى مى شود.
بعدها كه شعاعيان به چريك ها مى پيوندد، حميد اشرف به او توضيح مى دهد كه مسئله نظرى نبوده است بلكه عملى بوده است. ضرباتى كه خورده بودند، توان عملياتى آنها را كاهش داده بود و آن ها نمى توانستند به سرعت ترور بزرگ و موفقى مثل ترور فرسيو را سازمان دهند.
شعاعيان به شيرينى هرچه تمام تر مى نويسد: «طبيعى است كه من هماندم اين انتقاد را پذيرفتم و پس اينك نيز بايستى آشكارا يادآور شوم كه اين خرده اى كه به فداييان گرفته شد نادرست است.»
انتقاد از مجاهدين
جنبش فلسطين به روى جنبش انقلابى ايران تأثيرات خود را مى گذاشت. پليس در ابتدا نتوانست از اين تأثير و تأثر آگاه شود مجاهدين از اين كوربينى پليس سود جُست و بخشى از نيروهاى خود را براى آموزش به فلسطين فرستاد.
سازمان الفتح[3]، الهامبخش مجاهدين و جبهه دمكراتيك خلق[4]، الهامبخش چپ ها شد.
شعاعيان انتقاداتى چند بر مجاهدين وارد مى داند:
۱- غره شدن به سطح بالاى پنهانكارى
۲- تلاش برنامه براى اينكه اگر گروه ديگرى دست به سلاح برد آنها چه بكنند.
۳- كمبود فراوان خصلت نظامى
۴-عدم استفاده از سلاح تا مدتى بسيار
مجاهدين در حال تدارك و سازماندهى و پرورش كادر بود و مى پنداشت تا سطح معينى از تدارك نيرو، درجه بالاى مخفى كارى به آنها امكان مى دهد تا از چشم پليس دور بمانند. و در اين دوران آنها موفق شدند كادرهاى بسيارى را به فلسطين بفرستند. و اسلحه و مواد منفجره به حد قابل ملاحظه اى انبار كنند.
كار درست آن بود كه به محض حركت توسط چريكهاى فدايى، مجاهدين جبهه نوينى را بگشايند چرا كه پليس هوشيار مى شد كه اگر اين گروه دست به سلاح برده است چه دليل دارد كه گروه هاى ديگر دست به سلاح نبرند، پس اولين هدف خود را دستگيرى گسترده نيروها مى گذاشت گشودن جبهه نوين دو فايده داشت:
۱- سازمان حالت جنگى به خود مى گرفت و ضربه ناپذير مى شد.
اما مجاهدين با حركت چريكهاى فدايى وارد عمل نشد. عمليات خود را موكول كردند به آستانه جشن هاى ۲۵۰۰ ساله. دو عمليات بزرگ در دستور كار بود:
-انفجار سالن كنفرانس وزارت كشور كه هيئت دولت در آن جلسه داشت.
- انفجار بايگانى وزارت دارايى
اما اين دو كار در جهت كمك به سازمان چريك ها بود نه گشودن جبهه اى نو.
مجاهدين سلاح كافى داشت ولى اراده استفاده از آنرا نداشت. دستگيرى هاى نخستين مجاهدين در حالى صورت گرفت كه همگى بى سلاح بودند. تنها در ربودن شهرام پسر اشرف سازمان دست به سلاح برد كه پس از آن اسلحه از آن ها گرفته شد.
بعدها، مجاهدين به اين نتيجه رسيدند كه در صورت درگيرى دست به سلاح برند. شهيد احمد رضايى نخستين مجاهدى بود كه دست به سلاح برد[5].
نگاه چهارم: شناخت پليس سياسى
در كشورهاى فقير و يا كمى فقير و به هرروى توتاليتر، پليس سياسى را از وضعيت اقتصادى ـ اجتماعى و يا از سطح پيشرفتگى و يا پس ماندگى كشور نمى توان شناخت.
اين حكومت ها كه پايه اصلى شان بر سركوب است. پليس سياسى يعنى اُس و اساس حكومت. تمامى درآمد كشور از ابتدا و انتها در حلقوم اين هيولا ريخته مى شود. و به هرروى با آخرين دستاوردهاى جهان مدرن مجهز و به آخرين تجربيات جهان ضدانقلابى، امپرياليسم، مجهز مى شوند.
شيوه سركوب در تمامى دوران به يك شكل نبوده است. پليس از نخستين حكومت هاى ايران يك نقش واحد نداشته است. شايد بتوان گفت كه گوهر پليس و حكومت در تمامى اين دوران ها يكى بوده است. اما عمق و پهناى آن يكسان نبوده است.
با مقايسه حكومت قاجار و پهلوى ديد عينى ترى به قضايا مى يابيم.
اوج سركوب حكومت قاجار با شروع انقلاب مشروطه است. و ابزار حكومت در اين زمان خلاصه مى شود به يك هنگ قزاق و يك دستگاه فكستنى نظيمه حكومتى. آنهم متمركز در تهران و در ديگر بلاد حكومت ابزار چندانى براى سركوب نداشت.
سركوب سيستماتيك مربوط به دوران معاصر است از پهلوى به بعد. ارتش مدرن و سراسرى، پليس مدرن و همه جاگير. شكنجه هاى وسيع راه ها و ارتباطات، تمركز سلاح و پول در دست دولت و وابسته شدن تدريجى مناطق مختلف از نظر مالى و اقتصادى به پايتخت و از بين رفتن قدرت ايلات و عشاير به عنوان رقيب دولت و خلع سلاح يكباره توده.
اين پروسه بعد از كودتاى ۲۸ مرداد و جدا شدن يكباره حكومت از مردم به اوج خود رسيد و ميوه تلخ آن به وجود آمدن سازمان امنيت يا ساواك بود.
پليس سياسى ايران بعد از كودتا، با انهدام سازمان هاى حزب توده و آموزش هاى امريكايى و تشكيل ساواك و به خدمت گرفتن بخشى از كادرهاى نادم حزب توده قدرتمند شد. اما جنبش پابه پاى پليس سياسى قدرتمند نشد و علت داشت.
خشونت ركن اساسى پليس سياسى و ستون فقرات اين پليس است. اما اين خود گواه ناتوانى آن نيز هست. زيرا اگر پليس نتواند با پنبه سر ببرد و بخواهد با سركوب جلو برود همان زمان به ارتش تبديل شده است و اين آشكارا ورشكستگى پليس سياسى است.
از كودتا تا آستانه رستاخيز سياهكل پليس سياسى قادر بود با نفوذ، تعقيب، تله گذارى و خريدن خائنين پيشاپيش نيروها را درهم بكوبد. اما با عوض شدن خط ستيزه پليس هر چند در اين زمينه چيزهايى مى داند ولى در كردار از آن بيگانه است پس بايد جاى پنبه و شمشير را عوض كند.
جنبش انقلابى با كم تجربگى هايى روبه رو بوده است. همين امر باعث ضرباتى جدى بر پيكر جنبش شده است.
اصول كار پليس سياسى
پليس سياسى كار خود را روى ۶محور به جلو مى برد:
۱-تحليل حوادث جهانى و اثرات آن روى وضعيت نيروهاى داخل كشور، مثل تحليل پيروزى انقلاب كوبا و اثرات آن روى جريانات سياسى ايران
۲- كار روى سوابق گروه ها و جريانات سياسى
۳- كسب اطلاعات (مستقيم و غيرمستقيم)
۴- كسب اطلاعات از وضعيت درونى جريانات سياسى
۵- كار روى عناصر شناخته شده
۶- شكنجه
پليس سياسى جنبش هاى انقلابى را در سراسر جهان و منطقه مدام دنبال مى كند و بعد به دنبال ردّپاى آن در ميان جريانات داخل مى گردد. تا پيشاپيش براى پاتك انقلاب خود را آماده كند و يا پيشاپيش آنرا خنثى كند.
از سويى ديگر براى هر گروه ميز جداگانه اى دارد. ميز حزب توده از ب، بسم الله تا به آخر كلاسه بندى شده است و مدام آدم ها و جريانات دنبال مى شوند چه در سطح فكر و چه در سطح عملى و چه در سطح زندگى خصوصى.
هر ميز مدام براى خود كسب اطلاع مى كند؛ از راه نفوذ، تعقيب و مراقبت، شنود، كنترل پست، كنترل رفت و آمد و دنبال كردن خط به خط تحليل هاى درونى و بيرونى گروه.
كار روى عناصر شناخته شده از سه زاويه براى پليس مهم است با تعقيب و مراقبت، شنود تلفنى، كنترل بسته هاى پستى، رفت و آمدهاى فردى، و شناختن آدم هاى سياسى و به خدمت گرفتن اين عناصر با استفاده از ضعف هاى عناصر سياسى، اين ضعف ها مى تواند، مالى، خانوادگى، جنسى، شغلى، تحصيلى و هر چيز ديگرى باشد.
ناصر آقايان به عنوان يك توده اى شناخته شده در حالى كه عضو محفل عباس سوركى بود توسط ساواك دستگير و به خدمت گرفته شد. همو بود كه سوركى و جزنى را هنگام تحويل سلاح به ساواك تحويل داد و گروه جزنى در آستانه ورود به فاز عملى دستگير شد.
ساواك با كرامت دانشيان نيز به عنوان عنصر شناخته شده همين كار را كرد امير فتانت را كه زندان سياسى بود به خدمت گرفت و او را به عنوان عضو سازمان چريك هاى فدايى خلق به نزد كرامت فرستاد و با دادن اعلاميه و بولتن نشريات سازمانى و اخبار و اطلاعاتى كه ساواك داشت، اعتماد او را جلب كرد. و هنگامى كه سه محفل سماكار، بطحايى و دانشيان تصميم داشتند فرح و وليعهد را به گروگان بگيرند، كرامت براى گرفتن كمك تسليحاتى به فتانت مراجعه كرد و فتانت نياز به سلاح را به ساواك اطلاع داد و ساواك فهميد، محفل دانشيان در آستانه ورود به فاز عملى ست پس دستگيرى ها شروع شد و داستان معروف دادگاه گلسرخى پيش آمد.
و در آخر شكنجه به عنوان يك ابزار كارآمد پليس سياسى مطرح است.
در كشورهاى استبدادى كه حقوق بشر، دادگاه، وكيل مدافع و حقوق قانونى زندان مورد احترام نيست. شكنجه مى تواند به عنوان ابزار كارآمدى عمل كند.
آدمى به درجاتى در زير شكنجه به حرف مى آيد، به همين خاطر چريك ها زمان حرف زدن را از ۴۸ ساعت در آخر به شش ساعت رساندند و اين نشان از شدت شكنجه و سبوعيت ساواك داشت.
به هررو كار پليس سياسى شگردها و زير و بم هاى كار آن به اين شش محور خلاصه نمى شود. يكى از شيوه هاى پليس سياسى گشت هاى ويژه در سراسر شهر و كنترل گذرگاه ها است. عناصر مشكوك دستگير و تحت بازجويى قرار مى گيرند. يكى از عواملى كه به ساواك در اين دستگيرى هاى خيابانى كمك مى كرد شكل و شمايل ويژه اى بود كه در سال هاى۱۳۵۰ به بعد عناصر سياسى پيدا كرده بودند. فرم آرايش مو و سبيل، نوع كفش و لباس و شلوار، نشان مى داد كه اين فرد هوادار چريك ها يا مجاهدين است.
از شگردهاى ديگر پليس در دستگيرى ها، شروع دستگيرى ها از ضعيف ترين حلقه بود. در دستگيرى گروه دانشيان، سماكار، بطحايى، پليس به درستى از شكوه ميرزادگى شروع كرد. و با شكنجه و تهديد و تطميع توانست اطلاعات زيادى از او به دست بياورد و اين دادن اطلاعات به حدى بود كه محفل گلسرخى كه هيچ ارتباطى با اين سه محفل نداشت و ماه ها قبل گلسرخى دستگير شده بود بار ديگر به زير شكنجه كشيده شود بدين بهانه كه تو نيز مى خواستهاى شاه را ترور كنى.
۱- پيشينه تاريخى
تا دهه ۴۰ ستيزه گران از دو دسته بيرون نبودند؛ توده اى، مصدقى
شيوه كار و طرز تلقى آنها براى سازمان امنيت روشن بود. و اين روشنى به حدى بود كه ساواك خود تشكيلات خوزستان و تهران را توسط عباس شهريارى براى حزب توده ايجاد كرد. و خود با امكانات سازمان امنيت، به نام حزب توده، اعلاميه كمونيستى مى داد.
پس پليس تا مدتى از تحولى در جنبش سياسى ايران غافل ماند تا زمانى كه تفنگ ها به غرش درآمدند.
۲-راههاى كسب اطلاع پليس
الف: تشكيل سازمان هاى پليسى مثل تشكيلات تهران براى جذب و شناسايى عناصر سياسى:
ب: نفوذ در سازمانهاى سياسى ناصر آقايان در تشكيلات جزنى، امير فتانت درتشكيلات دانشيان
ح:حركت در مكانهاى عمومى و دقت روى رفتار آدم ها
د: شناسايى مكان هايى كه افراد سياسى رفت و آمد مى كنند مثل كوه
۳- كسب اطلاع از خارج
رژيم بخشى از اطلاعاتش را از جريانات سياسى خارج كشور كه به علت شرايط دمكراتيك بى استتار حركت مى كنند به دست مى آورد. از كنفدراسيون، جريانات پروچينى، حزب توده مقيم خارج و تشكيلات جبهه ملى اروپا.
۴- شيوه شكار
پليس از سه راه به شكار انقلابيون مى رود.
الف:انقلابى مى تراشد مثل سازمان رهايىبخش نهاوندى
ب: انقلابيون خود ردّ پاى مى گذارند و پليس پى مى گيرد و ردّ آنها را مى زند.
ج:در محل هاى رفت و آمد انقلابيون كمين مى گذارند. مثل زير نظر گرفتن عناصر شناخته شده و مبارز.
۵- شكنجه
پليس از شكنجه دو هدف را دنبال مى كند:
الف: كسب اطلاعات
ب:هراس در دل ديگران
شكنجه براى پليس از سويى ديگر معيارى براى درستى اعترافات زندانى است همين امر به زندانى كمك مى كند تا با مقاومت خود پليس را گمراه كند.
روستا: آوردگاه انقلاب و ضدانقلاب
انقلاب در چين، كوبا، ويتنام، امريكاى لاتين امكانات بالقوه و بالفعل، روستا را براى انقلاب و ضدانقلاب روشن كرد. پس در يك زمان دو نگاه (انقلاب و ضدانقلاب) متوجه روستا شده اما امكانات بالقوه روستا چه بود.
۱- نبود شبكه پليس در روستا
۲- آمادگى بيشتر روستاييان براى مسلح شدن
۳- پراكندگى روستاها كه خود سبب پراكندگى نيروى پليس مى شد.
۴- امكان آسانتر دسترسى به مواد غذايى
۵- امكانات وسيع براى عقب نشينى نيروها و جنگ و گريز و پناه گاه هاى طبيعى
ضدانقلاب چه كرد
انقلاب سفيد كه پيشنهاد اصلى آن از سوى امريكا بود. براى از بين بردن زمينه هاى انقلابات دهقانى بود.
پس پليس زير پوشش اصلاحات ارضى شبكه خود را به روستاها كشاند. شركت هاى تعاونى، شركت هاى سهامى زراعى، خانه هاى اصناف، شبكه هايى بودند كه پليس از طريق آنها مى توانست روستا را كنترل كند.
بدين طريق پليس از طريق كدخدا، ژاندارم، سپاهيان دانش و متصديان اين شركت ها اقدام به سه كار كرد:
۱- بريدن پاى هر تازه وارد به روستا با دستگير و بازجويى
۲- آگاهى مستقيم از جنبش هاى خود به خودى دهقانى با متلاشى كردن از درون و يا سركوب
۳- از هم پاشاندن توليد خود مصرفى روستا و وابسته كردن آنها به شهر
انقلاب چه كرد
همزمان با ضدانقلاب، انقلاب نيز متوجه روستا شد:
۱-شناسايى مناطق روستايى توسط گروه جزنى (عزيز سرمدى، كلانترى، صفايى فراهانى، و جليل انفرادى)
اين شناسايى ها اطلاعات ارجمندى نصيب گروه كرد كه بعدها اين تجربيات طى دو نامه از زندان رشت توسط حسن ضياءظريفى به غفور حسن پور داده شد. كه پليس بعد از دستگيرى حماسه سازان سياهكل پى به اين نامه ها برد ظريفى بار ديگر به زير شكنجه
كشيد و با تلاش بسيار پرارزش برادرش دكتر ظريفى، اعدام او به ابد تبديل شد.
اين شناسايى ها براى مناسب بودن و يا نبودن مناطق براى جنگ هاى چريكى بود.
۲- تجربه ديگر مربوط به گروه دامغانى ـ راد بود. كه با خريد زمين در خراسان تصميم داشتند. عمليات چريكى كنند. نكته مثبت كار آنها نسبت به گروه جزنى، جز شناسايى، رفتن به روستا و بررسى كشيدن آنها به انقلاب بود.
۳-تجربه سوم مربوط به كردستان است. برنامه آنها آماده سازى روستاييان براى پيوستن به انقلاب و بعد عمليات مسلحانه بود. ضدانقلاب آگاه شد. و برخورد ناگزير بود و برخورد پيش آمد.
ضدانقلاب چهار كار كرد:
۱- دستگيرى گسترده آموزگاران و كارمندان در سنندج، براى يافتن هواداران احتمالى چريك ها و ايجاد فاصله بين مردم و چريك ها.
۲- در برابر خشونت ضدانقلاب، جنبش نتوانست خشونت انقلاب را اعمال كند بايد همان كارى با همكاران بومى رژيم مى شد كه رژيم با هواداران چريك ها مى كرد اين عدم خشونت نه تنها نيروهاى بومى را شامل مى شد كه به نيروهاى نظامى حكومت نيز كشيده شد.
۳-اشكال ديگر پرهيز از درگيرى با نيروهاى ضدانقلاب بود. پاسخ به حملات كار درستى بود اما حمله نكردن باعث فرسودگى نيروها مى شد. از سويى ديگر براى كشاندن توده به انقلاب بايد قدرت نمايى كرد و قدرت نمايى يعنى زدن ضربه.
۴- بى طرف كردن و احيانا انقلابى كردن نيروهاى دشمن در مرحله آغازين امر اشتباهى است افسرى را كه شريف زاده آزاد كرد. وقتى بار ديگر با نيروى بيشتر با گروه درگير شد. خود او شريف زاده را كشت و درجه گرفت.
۵- تكيه تمام به جغرافيا نه بر توده، ضعف ديگر حركت بود. (سياهكل نيز چنين بود) تكيه بايد بر ديالكتيك منطقه ـ توده باشد.
از بين بردن خودكفايى روستايى
روستاها به علت توليد مواد غذايى خويش و به علت خودمصرفى شان، ضمن بى نيازى از شهر، تكيه گاه نهايى براى ارتش انقلاب بود. اين ويژگى خود را در انقلابات چين، كوبا و ويتنام و امريكاى لاتين خود را نشان داد.
تخصيص زمين هاى روستايى براى محصولات صادراتى مثل مارچوبه، جدا از آنكه تقسيم كارى جهانى ـ امپرياليستى بود يك نگاه پليسى هم در آن بود با وابسته شدن روستا به شهر و سپردن خرخره روستا به دست دولت در شهر.
چريك شهرى
چريك شهرى تجربه امريكاى لاتين بود. تجربه اى كه به لحاظ سادگى عمليش قابل استفاده در هر شرايطى بود.
با اين نگره ديگر به شبكه هاى سراسرى حزب لنينى نيازى نبود. شبكه هايى كه با سركوب و نفوذ پليس بيشتر از آنكه يك كار انقلابى باشد يك كار پليسى بود. (نگاه كنيم به نفوذ ساواك در تشكيلات حزب توده، توسط عباس شهريارى).
اين نگره همچنانكه توجه انقلاب را برانگيخت ضدانقلاب را نيز هشيار كرد. پس از سوى حكومت هيئتى جهت مطالعه به امريكاى لاتين فرستاده شد.
عمليات چريكى شهرى چند ويژگى داشت:
۱- به سهولت كانون مى توانست وارد عمل شود.
۲- بار اقتصادى و نظامى زيادى به رژيم تحميل مى كرد.
۳- باعث جسارت مردم و تغيير روحيه مردم مى شد.
تمايزات نگره كانونى با انجمن هاى مشروطه
۱- انجمن ها به اسلحه بى توجه بودند.
۲- انجمن تبريز استثنائا به سلاح توجه داشت. اما به دفاع مسلحانه باور داشت درحالى كه نگره كانون بر جنگ چريكى متحرك و فرساينده استوار است.
۳- انجمن تبريز به روستا بى توجه بود.
۴- انقلاب گيلان به نگره كانونى نزديكتر بود. از نظر سلاح، رخنه در ميان روستاييان و جنگ و گريز پراكنده و فرساينده. اما دانش انقلابى جنگل بدوى بود. نمى توانست شيوه جنگ و گريز را به تئورى و اسلوب جنگى و انقلابى منظمى درآورد. ميرزا نه از نگره جنگ هاى چريكى و فرساينده آگاهى داشت و نه داراى آنچنان پايه اى در دانش و فلسفه نظرى بود كه بتواند بنا به آزمون هاى روزانه اش چنين تئورى و اصولى را بنياد نهد.
چريك فدايى خلق
بعد از شكست جنگى، چريكهاى فدايى خلق بر بنياد نگره كانون ها شكل گرفت.
سازمان چريك ها در ابتدا چهره اى يكسره نظامى از خود نشان داد.
روش نظامى چريك ها با ضربه زدن مسلحانه به توده ها جرئت بخشيد اما بايدها و نبايدهايى كارشان دارد:
۱-حمله به پايگاه ها و كلانترى ها و مستشاران نظامى و بانكها و هواپيماها خوبند اما بايد كارى كرد كه توده ها را با رژيم سرشاخ كند.
۲-عمليات بايد به نيازمندى هاى توده ها وابستگى داشته باشد.
۳-پايگاههاى شهرى بايد به حد كافى آماده شوند.
۴- همه نيروها نبايد در خط آتش قرار بگيرند.
۵- مقدارى زياد از چريكها را نبايد در يك خانه جمع كرد.
۶- رعايت مسائل امنيتى، رعايت نكردن مسائل امنيتى باعث دستگيرى هاى گسترده اى شده است.
۷- در دستور كار گذاشتن اكيد خودكشى براى حفظ اسرار سازمان
۸- پذيرش كليه نيروها (چپ و غير چپ)، هرچند چريك ها با نام خود به جبهه باور دارند. اما در عمل فقط ماركسيست ها را مى پذيرند.
يك پيش بينى تاريخى
«با اين همه بد نيست همين جا بگوييم كه بدترين بيمارى سازمان امنيت، همان بيمارى توده ا ىزدگى است. توده اى هايى كه به هنگام شور و ايمانشان يك چنان بلايى را بر سر خلق ايران آوردند، بى شك هنگام خودفروشى ناب و بى ايمانى مطلق شان بلايى صد پله بالاتر بر سر دستگاه در خواهند آورد كه درداستان ها بنويسند:
به راستى كه خوشبختى توده ايران است كه حزب توده يكپارچه همان سازمان امنيت براى ارتجاع و استعمار گرداننده دستگاه چيره شد.
باشد كه اين دستگاه را به چنان خاك سياهى بنشاند كه تاريخ به ياد نداشته باشد.
شايد اين هم از شوخ طبعى تاريخ است كه رسالت نابودى ارتجاع ـ استعمار را بدين سان به دست حزب توده سپرده است».
شعاعيان
بعد از كودتاى ۲۸مرداد و سركوب حزب توده و جبهه ملى بريده هاى حزب توده و جبهه ملى به خدمت فرماندارى نظامى درآمدند. و اين بخش هسته اصلى سازمان شد كه بعدها به سازمان امنيت، ساواك، معروف شد.
شعاعيان به عنوان سهش گرى بى بديل دست به سه پيش بينى مى زند. كه هر سه بهواقعيت مى پيوندد.
۱- نخست مى گويد، لنينيسم ناگذرگاه كمونيسم است.
۲-دوم مى گويد: چريك هاى فدايى اگر به خود نيايد دير نيست كه سر از حزب توده درآورند.
۳- و سوم مى گويد: ساواك حكومت را به خاك سياه مى كشاند.
ساواك بعد از كودتا از دل فرماندارى نظامى بيرون آمد. آدمكشانى كه با راهنمايى مأموران سيا و اينتليجنت سرويس درس آدمكشى را آموختند و روى تشكيلات مخفى و نظامى حزب توده پياده كردند. ساواك پايه هاى خود را بر جنايت بنا نهاد. و اين خود پاشنه آشيل ساواك و حكومت بود. مشتى فرومايه و آدمكش گرد آمدند تا با سركوب هر انديشه اى، حكومت نامشروعى را بر اريكه قدرت باقى نگاه دارند.
حكومت از يك نكته تاريخى غافل ماند. سازمان امنيت، سازمان آدمكشان نيست. شاخك هاى حساس يك نظام است كه پيشاپيش نظام را از ورطه هاى هولناكى كه درجلو اوست آگاه مى كند. و با بهره گرفتن از خبرگان و انديشمندان راه چاره را مى يابد و جلو پاى حكومت مى گذارد.
اما از آنجا كه ساواك نه باشگاه انديشمندان و خبرگان حكومت كه باشگاه آدمكشان حكومت بود از درك نارضايتى مردم غافل ماند، همه چيز را توطئه كمونيسم جهانى مى ديد. مى پنداشت در پشت هر حركتى كمونيست ها
پنهان اند. مجاهدين را ماركسيست هاى اسلامى مى دانست. و حركت روحانيت را توطئه سرخ و سياه به حساب مى آورد.
براى واكسينه كردن جامعه از خطر كمونيست از كودتا به بعد ميدان را براى تشكيلات مذهبى باز گذاشتند. تشكيلات پدر شريعتى در مشهد و بعدها حسينيه ارشاد در تهران و قبل از تمامى اينها تشكيلات وسيع و سراسرى حجتيه و تشكيلات سراسرى هيئت هاى مذهبى نه ساخته ساواك كه به تصور ساواك در سمت و سوى خواسته هاى آنان بود.
ساواك به اغماض از كنار تشكل هاى مذهبى مى گذشت. آقايان بهشتى، باهنر، غفورى، مطهرى از مسئولين بخش هاى آموزش، كتب درسى بودند. و دست روحانيت در تبليغات گفتارى و نوشتارى باز بود. ساواك هيچ نوشته اى را بر عليه انديشه مذهبى برنمى تافت. نه از آنرو كه روحانيت آزرده خاطر شود. بلكه به خاطر آنكه مى پنداشت مذهب بخشى از سپهر دفاعى حكومت هم هست.
ساواك ذهن پادشاه را از كمونيسم پر كرده بود. سازمان سيا را نيز ساواك با اين كوربينى تاريخى خود به خواب كرد. گزارشات بعدى سيا مؤيد اين امر است كه آنان با طناب ساواك به چاه رفتند.
طرفه آنكه پادشاه سابق در آخرين روزهايى كه جريانات اسلامى در حال آماده شدن براى دريدن او بودند به روحانيت هشدار مى داد كه گول چپ ها را نخوريد كه آنها مذهب شما را هم از بين مى برند.
ساواك هرچند خود مذهبى بود. اما از مذهب بى اطلاع بود. عمق مذهب را نمى فهميد. شاه نيز نمى فهميد. از حماقت او همين بس كه در تقدس مى خواست با روحانيت مسابقه بدهد. ابتدا مدعى شد كه در سقوط او از خرى در امامزاده عبدالله حضرت عباس او را نجات داده است بعد نجات يافتن از ترورش را وابسته كرد به امام هشتم شيعيان و خود را كمر بسته او دانست و در مصاحبه اش با او اوريانا فالاچى مدعى شد با امام دوازدهم شيعيان هر ماه در باغى در شميران ملاقات مى كند.
نگاه ساواك به مذهب نگاهى سطحى و فونكسيونل بود. آنرا پادزهر كمونيست مى ديد. پس در دور دادن به جريانات مذهبى با دست باز برخورد مى كرد.
تيمسار مقدم رئيس ساواك با آيت الله بهشتى ارتباط داشت. و فكر مى كرد تظاهرات مذهبى ها بلامانع است. به شرط آنكه كمونيست ها در آن نفوذ نكنند. و وقتى بهشتى بهاو تلفن مى زد كه پلاكادرهايى كه ساواك گرفته است از بچه هاى ماست دستور آزاد كردن آنها را مى داد. ساواك از حكومت خواهى شيعه چيز زيادى نمى دانست. بخشى را كه به خدمت گرفته بود. و بخش ديگر را مى پنداشت با يك توپ و تشر و گرفتن تعهد سرجايشان مى نشاند.
و تا روز آخر نفهميد كه خطر در كدام سو حكومت را تهديد مى كند و چرا. پس تا آخرين لحظه در سركوب و كشتار چريك ها سرسوزنى كوتاه نيامد. حتى اين كورفهمى بعد از بهمن۵۷ ادامه يافت مى پنداشت كه مشتى آخوند عرضه اداره حكومت را ندارند. بلكه اين توده اى ها و كمونيست ها هستند كه حكومت را اداره مى كنند.
ناگفته پيداست كه سقوط شاه تنها به كورفهمى ساواك مربوط نبود. يكى از عوامل آن بود پيشبينى شعاعيان نيز در رابطه با نقش ساواك در سقوط حكومت بود كه به درستى چنين بود.
نگاه پنجم: شناخت دوست و دشمن
در اين بخش شعاعيان از نگاه چپ به درستى انتقاد مى كند. چپى كه هر نوع وحدت با راست را با اپورتونيسم يكى مى گيرد. «اين گونه داورى كه خود ته مانده اپورتونيسم چپ است كه خود ميراثى است از حزب توده و شركا.»
اين بيمارى به جناح راست هم سرايت كرده است. اما به هررو راست از چپ هراسى نداشته است. اما چپ مدام از راست در بيم بوده است.
انقلاب مشروطه توسط جناح راست آغاز شد. نبرد مسلحانه را نيز جناح راست آغاز كرد. در حالى كه حيدر عمواوغلى مستأصل بود. تبريز و ستار دست به اسلحه برد. در همان حال به جناح چپ ميدان داد تا هنرنمايى كند. سوسيال دمكراتهاى قفقازى را با آغوش باز پذيرفت. اما در جريان پارك اتابك، حيدر و جناح چپ در اين توطئه شركت كردند.
در جنبش جنگل نيز رابطه همين گونه بود. ميرزا با عدالتى ها و ارتش سرخ حاضر بههمكارى شد. اما باز اين جناح چپ بود كه با استعمار متحد شد بر عليه جناح راست.
در جريان نفت نيز حزب توده با جمال امامى و انگليسى ها عليه مصدق هم آوا شد ولى مصدق بيمى از شوروى و حزب توده نداشت.
بعد از قيام ۳۰تير حزب توده شرط وحدت را جبهه واحد ضداستعمارى گذاشت كه جبهه ملى نپذيرفت كودتا شد و حزب توده با بى عملى از كنار آن گذشت.
در سالهاى ۴۱-۱۳۳۹ (جبهه ملى دوم و سوم)، جناح راست با جناح چپ جبهه ملى عليه رهبرى منحط جبهه متحد شدند. مصدق نيز جانب دانشگاه را گرفت. و رهبرى قيچى شد، جبهه ملى سوم نيز به جايى نرسيد.
بعد از آن جنبش راه ديگرى را برگزيد. براى اولين بار در تاريخ جنبش ضداستعمارى خلق ايران است كه جناح چپ از جناح راست پيشى گرفته است نبرد مسلحانه آغاز شده است انقلاب درگرفته است.
جمع بندى كنيم
آخرين نگاه با امضاى «رفيق» در بهمن ۱۳۵۰ به پايان مى رسد. شعاعيان بحث درستى را مطرح مى كند. چپ از مشروطه به بعد در وحدتش با جناح راست انقلاب، خردمندى به خرج نمى دهد. از پارك اتابك گرفته تا انقلاب گيلان و ملى شدن صنعت نفت. پس شكاف بيشتر و بيشتر شد.
با انشعاب به چپ در سازمان مجاهدين در سال ۱۳۵۴ آخرين اميدها بر باد رفت و از سال ۱۳۵۷ به بعد اين اشتباهات به اشكالى ديگر تكرار شد.
[1]. نگاه كنيد به خاطرات عزت شاهى
[2]. سپهبد فرسيو دادستان نظامى ارتش بود كه چريكهاى سياهكل را اعدام كرد.
[3]. الفتح به رهبرى ياسر عرفات بود كه يك ناسيوناليست عرب بود.
[4]. جبهه دمكراتيك خلق به رهبرى جرج حبش بود كه يك ماركسيست بود كه مقدمه ای شورانگيز بر كتاب پويان در
تئورى بقا نوشت.
[5]. اين بخش در جزوه اى كه شعاعيان به مجاهدين داده بود حذف شده بود. شعاعيان بعدها كه به چريكها پيوست.
مورد انتقاد قرار گرفت كه چرا تن داده است به حذف اين انتقاد و شعاعيان اين انتقاد را پذيرفت و آن انتقاد را به كتاب افزود.