۱۳۹۲ آذر ۲۴, یکشنبه
ما ایرانیان و سیاست
مژگان پورمحسن
مژگان پورمحسن
جوانتر که بودم از خود می پرسیدم چرا سیاست در میانِ مردم
ما جایی ندارد؟ چرا با مردم که می نشینی تا زمانیکه باصطلاح صحبتهای عادی
می کنی با علاقه از زندگیشان و فرزندانشان می گویند و به سیاست و بخصوص
عَمِل یا پراتیک سیاسی که می رسد بسیاری موضوع را عوض کرده یا می گویند ما
از سیاست سر در نمی آوریم یا اصطلاح بسیار با مُسَمای « سیاست پدر مادر
ندارد » را یادآورمیشوند و بدین ترتیب عدم وجود علاقه به سیاست را اعلام
میدارند. از نظر بنده که قبلاً عرض کرده ام نه تاریخ شناسم نه جامعه شناس
طولِ عمرِ تاریخی یک ملّت، جغرافیای یک ملّت و عواملی که طی این زمانِ
تاریخی و مکانِ جغرافیایی بر مَردُم گذشته تأثیر عمیقی بر آن مَردُم می
گذارد و فرهنگ آنان را میسازد. ما ایرانیان جنگ های بسیار کرده ایم و باز
هم آماده ایم بجنگیم. ما پیروزیهای جنگی و بخصوص از بعد از حملهٔ اعراب به
ایران و از دست دادن هویت چند هزار ساله مان شکست های فراوان داشته ایم.
شکستهایی که ربطی به ضعف جنگاوری مردم نداشته بلکه مستقیماً به « سیاست »
مربوط بوده است و روحیهٔ جنگاوری در عین سیاست گریزی را بنده این چنین
برآورد می کنم. برای ما ایرانیان « سیاست » همان چیزیست که ما نداریم. چرا؟
برخی تصوّر می کنند بدلیل سادگی ما و یا عدم پیچیدگی فکری و ذهنی ماست.
برخی دیگر سطح والای اخلاقی ما ایرانیان را مغایربا آلودگی به چیزِ کثیفی
بنام سیاست میدانند و بالاخره بسیاری از ما ایرانیان فکر می کنیم مردُم هیچ
کاره اند و آن « بالاییها » هر کار بخواهند می کنند و ما بیخود نباید خود
را فدایِ آنچه نمی دانیم دُمش به کجا ( دشمنِ خارجی ) وصل است بکنیم.
من با وجود اعتقاد صد در صد به ضرورت دخالت همهٔ آحاد
مردم در سیاست و تعیین سرنوشت ملّی خویش عرض می کنم که کلیهٔ « دلایل »
سیاست گریزی فوق را در سّن و سال امروزم وکسب تجربیّاتی چند در عملِ سیاسی
و تحصیل آکادمیک سیاست بین المللی خوب می فهمم.
وقتی قریب نود وچند در صد مردم ما منجمله حقیر آنقدر
بیسواد سیاسی هستیم که به یک آخوند که «هیچ » احساس ملّی ایرانی ندارد و
جمهوری اسلامیش که هیچ معنا و مفهومی ندارد رأی میدهیم و نتیجهٔ فضاحت بار
آنرا در همهٔ زمینه ها می بینیم آیا می توانیم به درک وفهم سیاسی خود
اعتماد کنیم؟ آیا ما مردم چنین آیندهٔ ذلت باری را برای خود می دیدیم و
وقتی می فهمیم آمدن خمینی به ایران نقشهٔ غرب برای حفظ وپیشبرد منافعش در
ایران و منطقه بوده و ما ساده لوحانه فکر می کردیم فدای جان برای استقلال
کشورو آزادی مردم وبر پایی حکومت عدلِ علی که قابلی ندارد، چگونه دوباره
وصد باره جان برکف به دنبالِ نمادِ دیگری بیفتیم که اوهم درداخل ایران یا
خارجِ ایران برایمان هوا میکنند؟ وحالا به وضعیت کشور و روزگار سیاه
مردممان نگاه کنید که چه میخواستیم و چه شُد؟ مردم ما که از جان و مال فردی
و خانوادگی هر آنچه داشتند تقدیم کردند، از هر آنچه ثروت انسانی و مادی
مملکت بود محروم شدند که به اصطلاح مملکت استقلال داشته باشد و به « شرق و
غرب » وابسته نباشد. اوضاع امروز کشور آخوند زده و مردم آخوند سالار را
ببینید. از دریا و آب و خاک و زراعت و صنعت و هنر و علم این کشور، آخوند ها
همه را بر باد دادند. از نسل انقلاب همه را کشتند و دار زدند و با تحقیری
بی نظیر به سکوت و افسردگی کشاندند و یا به فرار از آب و خاکی که نَفَسِمان
بود مجبور کردند. نسل ما را سوزاندند و همه خبردارشدند بر ما چه گذشت و
در نهایت گفتند « شما که نمیتوانید با این هیولا در بیفتید پس حداقل جانتان
را حفظ کنید تا ببینیم این آخوندها را کِی از سرمان برمیدارند. » البته که
این صحبت ها پس از سَرخوردنی تمام عیار قابل درک است فقط اشکالش این است
که حتی با سکوتِ سیاسی تمامِ مردم، باز آخوندها با بی صلاحیتی تمام عیاردر
سیاست داخلی، اقتصادی، زیست محیطی، آموزشی، فرهنگی ووو سیاست بین المللی و
بازارجهانی نمی گذارند مردم ما حد اقل امنیّت و رفاه و آسایش را داشته
باشند. پس نمی شود گفت «اگر در سیاست دخالت نکنیم زندگی را بُرده ایم .»
نسل ما از سیاست آنچنان ناجوانمردی دید که اعتمادش به
توانش برای تغییرزیربنایی جامعه را ازدست داد و اگر چه این واقعیت بسیار
تلخ است امّا واقعیّت دیگر این است که اگر ما در سیاست مداخله نکنیم، سیاست
در همهٔ ابعاد زندگی ما دخالت می کند.
دنباله دارد
مژگان پورمحسن
اشتراک در:
پستها (Atom)