۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

خاندانهای سلطنتی سرنگون شده بدون بازگشت(۱


انتشار جزئیات ناگفته از روابط تهران و مسکو در اواخر دوره شوروی

- چهارشنبه 05 دسامبر 2012 - 15 آذر 1391

ناصر نوبری یکی از آخرین سفرای ایران در اتحاد جماهیر شوروی در ملاقات خصوصی هاشمی رفسنجانی و میخیائیل گورباچف حضور داشته
دو دهه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، خاطراتی که اخیرا از آخرین سفرای ایران منتشر شده، نشان می دهد که ایران و شوروی سابق در ماه‌های منتهی به فروپاشی این کشور به همکاری‌های نظامی چشمگیری دست یافته بودند.
ناصر نوبری سفیر ایران در مسکو در سال‌های ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۹ خورشیدی اخیرا به مجله اندیشه پویا که در تهران منتشر می شود، گفته است که در دیدار میان اکبر هاشمی رفسنجانی و میخائیل گورباچف، آخرین رهبر شوروی که او هم به عنوان سفیر حاضر بوده، آقای گورباچف با ارائه کاغذ امضا شده سفیدی، از او خواسته مطالباتش را از شوروی مکتوب کند.
قای نوبری به اندیشه پویا گفته است: "در جلسه خصوصی بین گورباچف و هاشمی، گورباچف گفت امروز صبح جلسه پولیت‌بورو (دفتر سیاسی حزب کمونیست) بود، آنجا تصویب کردم آنچه شما بخواهید از تسلیحات نظامی در اختیار شما بگذاریم. ورقه سفیدی را نشان داد که پائین آن امضای تمام ۱۳ عضو پولیت‌بورو بود؛ گفت از همه امضا گرفتم، شما فقط در جای خالی بالا بنویسید چه چیزی می‌خواهید."
"گورباچف گفت امروز صبح جلسه پولیت‌بورو (دفتر سیاسی حزب کمونیست) بود، آنجا تصویب کردم آنچه شما بخواهید از تسلیحات نظامی در اختیار شما بگذاریم. ورقه سفیدی را نشان داد . . گفت از همه امضا گرفتم، شما فقط در جای خالی بالا بنویسید چه چیزی می‌خواهید."
ناصر نوبری، سفیر وقت ایران در مسکو
سفیر سابق ایران در آستانه بیست و یکمین سالگرد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروری گفته است: "من و آقای هاشمی به هم نگاه کردیم، هاشمی گفت چی بگوییم، گفتم وقت بگیرید تا فردا جواب بدهیم. شب هیات ایرانی ریخته بود به هم، حتی اعضای هیات نظامی هم نمی‌دانستند چه اقلام روسی سفارش بدهند. طوری شد که فردا وقتی با گورباچف جلسه خصوصی گذاشتیم، لیست درخواست‌های ما را که می دید می‌گفت اینکه قدیمی است، الان نام آخرین مدل این است و... لیست را اصلاح می‌کرد."
به گفته آقای نوبری، "بزرگترین قرارداد نظامی تاریخ ایران با رقمی بالغ بر ۱۰ میلیارد دلار در این سفر امضا شد."
این سفر پس از درگذشت آیت الله خمینی و در تابستان سال ۱۳۶۸ و پیش از انتخاب آقای هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری ایران انجام شده بود.
دیدار اکبر هاشمی رفسنجانی از مسکو چند هفته بعد از درگذشت آیت‌الله خمینی انجام شد
به گفته آقای نوبری، در جریان این سفر، ایران توانست آخرین فناوری روسی مثل سوخوی ۲۴، میگ ۲۹ و برای اولین بار زیردریایی هم بگیرد.
دیدار هیات اعزامی ایران با گورباچف برای ابلاغ پیام آیت الله روح الله خمینی موسس جمهوری اسلامی درباره فروپاشی کمونیسم و سفر ادوارد شواردنادزه، وزیر خارجه شوروی به تهران برای دیدار با آیت الله خمینی در خانه اش در جماران و ناگفته‌های این دیدارها از دیگر خاطراتی است که در این گفت‌و‌گو شرح داده شده است.
سفیر وقت ایران می گوید که هیات حامل پیام آیت الله خمینی برای گورباچف به ریاست عبدالله جوادی آملی، در شب ورودشان، در سفارت مهمان او بوده اند و دلشوره زیادی هم داشتند. "آنها نگران بودند که مثل صدر اسلام که خسرو پرویز نامه پیامبر را پاره کرد، گورباچف هم همین کار را انجام دهد. حتی نگران بودند که بازداشت شوند."
سفیر ایران می گوید ادوارد شواردنادزه وزیر خارجه شوروی برای دیدار با آیت الله خمینی اضطراب داشت
به گفته آقای نوبری، ادوارد شواردنادزه، وزیر امور خارجه شوروی هم که حامل پاسخ گورباچف برای آیت الله خمینی بود، نیم ساعت زود‌تر از قرار برای دیدار با رهبر ایران به محل زندگی او در جماران رسیده بود.
"اضطراب شدیدی داشت. دستش چنان می‌لرزید که صدای استکان چای و نعلبکی که در دستش بود را می‌شنیدم. شواردنادزه گفت من مامورم این دیدار را به خوبی انجام بدهم و می‌ترسم بحرانی اتفاق بیفتد. من به شواردنادزه گفتم هر کاری که امام کرد، شما تبعیت کنید. حتی به او گفتم جلو نرود تا با امام دست بدهد. ببیند امام چکار می‌کند، او هم‌‌‌ همان کار را تکرار کند."
پس از آقای نوبری، نعمت‌الله ایزدی تا زمان فروپاشی شوروی آخرین سفیر ایران در آن کشور بود.
آقای ایزدی هم به نوشته اندیشه پویا روایت کرده که در روزهای پس از کودتای نافرجام کمونیست‌های افراطی علیه میخائیل گورباچف، در ۲۸ مرداد ۱۳۷۰ تلکسی به تهران ارسال و پیش‌بینی کرده بود که "بوریس یلتسین با بازگرداندن گورباچف به کاخ کرملین درصدد اجرای برنامه دیگری است و آن کنار زدن خود گورباچف پس از حذف تندروها به کمک اوست."
به گفته سفیر ایران هیات ایرانی حامل نامه آیت الله خمینی برای گورباچف نگران واکنش مقام های مسکو بودند
سفیر وقت ایران در مسکو گفته است که در پایان تلکس مذکور، این شعر سعدی را نوشته بود: "که از چنگال گرگم در ربودی/چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی."
آقای ایزدی به مشکلات دیدار علی اکبر ولایتی، وزیر امور خارجه وقت ایران با بوریس یلتسین پیش از فروپاشی شوروی نیز اشاره کرده و گفته که گورباچف ظاهرا در قدرت بود و یلتسین نفر اول نبود، اما دفتر یلتسین پروتکل سختی برای دیدار وزیر امور خارجه ایران با یلتسین گذاشت و علاقه‌ای به انجام این ملاقات نشان نمی‌داد.
به گفته آقای ایزدی "در ‌‌نهایت صرفا با ملاقاتی ۲۰ دقیقه‌ای و با حضور هیاتی سه نفره از ایران با یلتسین موافقت شد. حال آنکه دیدار با گورباچف بسیار پر تعداد و طولانی تر بود و به راحتی قرارش گذاشته می شد. ملاقات با یلتسین پروتکلی متفاوت با گورباچف داشت و آنها با این کار به ما نشان دادند که عملا با غربی‌ها حشر و نشر دارند."
 جمعیت امام علی ۱۳ سال است که برای حمایت از کودکان کار و زنان بد سرپرست و بی‌سرپرست تأسیس شده است. این سازمان مردم نهاد در محله‌های خاک سفید، ‌دروازه غار و فرحزاد اقدام به تأسیس خانه‌هایی برای حمایت و نگهداری کودکان کار و برطرف کردن نیازهای بهداشتی و آموزشی آن‌ها کرده است و نام این خانه‌ها را برای ایجاد انگیزه تحصیل در کودکان کار، خانه علم گذاشته است.
معصومه نجفی مدیر خانه علم جمعیت امام علی در محله خاک سفید در خصوص اقدامات این موسسه به خبرنگار ایلنا می‌گوید: «به علت اینکه یکی از رویاهای بزرگ این کودکان، رویای تحصیل است ما اسم این خانه‌ها را خانه علم گذاشته‌ایم و امکاناتی را برای تحصیل کودکان کار، ‌و کودکان بد سرپرست و بی‌سرپرست ایجاد کرده‌ایم.»
این فعال اجتماعی معتقد است که یکی از بزرگ‌ترین مشکلات ما در محله خاک سفید برای ساماندهی کردن کودکان کار شناسامه نداشتن آنهاست.
۹۰ درصد کودکان خاك سفید شناسنامه ندارند

نجفی در این مورد توضیح می‌دهد: «حدود ۱۵ سال پیش شهرداری اقدام به تخریب خانه‌های این محله کرده و افراد ساکن در خانه‌ها حتی فرصت نکرده‌اند وسایل و لوازم شخصی خود را از خانه‌های‌شان بردارند. و از طرفی اکثر این خانواده‌ها به علت بی‌سواد بودن و همچنین دردسرهای فراوان و به خیال خرج و مخارج گرفتن شناسنامه مجدد، به فکر تهیه آن نیفتاده‌اند. از طرفی عده‌ای برای کودکانی که به دنیا می‌آورند نیز شناسنامه نمی‌گیرند و به این ترتیب وضعیتی به وجود آورده‌اند که در حال حاضر نزدیک به ۹۰ درصد کودکان این محله بدون شناسنامه هستند.»
این فعال حقوق کودک ادامه می‌دهد: «برای رفع مشکل کودکان و رسیدگی به امر تحصیل آن‌ها تیم حقوقی ما تلاش گسترده‌ای برای شناسنامه گرفتن برای این خانواده‌ها و کودکان آن‌ها انجام داده است که البته در مواردی با بیشترین کارشکنی‌ها و عدم همکاری‌ها از سوی ارگان‌های دولتی مربوطه مواجه شده است.»

نجفی می‌گوید: «ما کار فرهنگی و تلاش گسترده‌ای انجام داده‌ایم تا به خانواده‌ها بقولانیم برای آینده این کودکان و امر تحصیل‌شان نیاز است که آن‌ها شناسنامه داشته باشند و البته با شاگرد اول شدن و موفق شدن در تحصیل عده‌ای از این کودکان، خانواده‌ها انگیزه مضاعف برای پیگیری این امر پیدا کرده‌اند.»
قانون‌های حمایتی برای دفاع از این کودکان تصویب نمی‌شود

مدیر خانه علم جمعیت امام علی می‌افزاید: ‌«قرار بود ثبت احوال یک قانونی را برای کمک به ثبت شناسنامه به نام بچه‌های کار تصویب کند که برای بچه‌های ایرانی که مشکلات ویژه‌ای دارند به اسم مادرانشان شناسنامه صادر کنند. اما این قانون همچنان مسکوت مانده است و خبر جدیدی در خصوص آن وجود ندارد.»
این فعال حقوق کودکان کار و خیابان از آموزش و پرورش به خاطر عدم انعطاف در مورد این موضوع انتقاد کرد و پرسید: ‌«چرا نباید شرایط ویژه‌ای برای تحصیل کودکانی که در سن قانونی تحصیل قرار گرفته‌اند در نظر گرفته شود در صورتی که کودکان مهاجر افغان را به علت اینکه از آن‌ها پول دریافت می‌کنند در مدارس ثبت نام می‌کنند.»

وی همچنین از نهضت سواد آموزی نیز در این خصوص گلایه‌ای مطرح كرد: «چرا ارگانی که وظیفه‌اش ریشه کن کردن سواد در جامعه است و تحصیل حتی افراد کهنسال را هم بر عهده می‌گیرد فکری به حال کودکان معصوم کار نمی‌کند؟»
مواد مخدر و آزار جنسی کودکان کار را تهدید می‌کند

معصومه نجفی وضعیت بسیاری از این کودکان را تأسف بار توصیف کرد و افزود: «بچه‌هایی که صبح تا شب سر خیابان و چهار راه‌ها مشغول کار هستند گاهی مجبورند شب‌ها را در سرمای زمستان و زیر برف و در چادرهایی که پر از دود مواد مخدر است به صبح برسانند.»

این فعال اجتماعی با بیان یکی از تجربه‌های شخصی خود در این مورد گفت: ‌«تنها یک بار که من مجبور شدم به خاطر پیگیری مشکلات یکی از این کودکان چند ساعتی را در یکی از این چادر‌ها بگذرانم، روز بعد به شدت دچار تشنج و سرگیجه شدم و خیلی متاسفم از اینکه بعضی از کودکان بی‌گناه مجبورند تمام عمر در چنین شرایطی زندگی کنند.»

مدیر خانه علم خاک سفید گفت: «امیدوارم لایحه حمایت از کودکان و نوجوانان گوشه‌ای از مشکلات این بچه‌ها را برطرف کند، چرا که در حال حاضر ما بسیاری از کودکان و دختران نوجوان را سراغ داریم که به خاطر فقر خانواده‌ها مجبور به تن فروشی هستند و به شدت از آن‌ها بهره کشی می‌شود.»
معصومه نجفی در خصوص امکانات این موسسه مردم نهاد و چگونگی تأمین هزینه‌های این کودکان گفت: «تمام هزینه‌های ما از محل کمک‌های مردمی تأمین می‌شود و هیچ کمکی از طرف ارگان‌های دولتی دریافت نمی‌کنیم. حتی برای گرفتن وامهای یک یا دو میلیونی برای تأمین خانه و سرپناه برای این کودکان و خانواده‌های آن‌ها، از ارگان‌های دولتی نظیر کمیته امداد دچار مشکل هستیم و در ‌‌‌نهایت با شرط داشتن دو ضامن کسر از حقوق عملا این قضیه را منتفی می‌کنند.»

اطلاعیه شماره 42 – رضا شهابی در بیمارستان به جای مداوا تهدید به کتک شد! – نامه ی رضا شهابی با عنوان: من فقط یک نمونه از اجحاف علیه سلامت زندانیانم


اطلاعیه شماره 42: روز شنبه 25 آذر رضا شهابی جهت معاینه ی و بررسی عکس هایی که قبلاً از او گرفته شده بود به بیمارستان امام خمینی منتقل شد و توسط پزشک معالج اش معاینه شد. پزشک متخصص رضا پس از مشاهده ی مدارک پزشکی وی اعلام کرد که برای درمان همچنان نیاز به استراحت مطلق در شرایط مناسب دارد؛ او همچنان دستور داد تا از کمر رضا نیز عکس گرفته شود و همانطور که پیشتر نیز گفته بود به احتمال زیاد کمرش نیز نیاز به عمل جراحی دارد. عکسبرداری از کمر رضا بنابر شرایط اورژانسی اش و با دستور مؤکد پزشک سریعاً انجام شد و قرار بود که نتیجه سریعاً توسط پزشک بررسی شود که این کار با ممانعت پاسیار زندان که رضا را همراهی می کرد روبرو شد. پاسیار می گفت که باید سریعاً به زندان برگردیم و معاینه ی کمر بماند برای روز دیگر که این اقدام با واکنش رضا و خانواده ی او، که به شدت نگران سلامتی اش هستند، روبرو شد. پاسیار زندان در جواب به اعتراض رضا عنوان کرد که اگر به اعتراض ادامه دهی در زندان کتک مفصلی به تو خواهم زد و پس از آن رضا شهابی را که به شدت به این نوع برخورد پاسیار معترض بود به زندان بازگرداند.
کمیته ی دفاع از رضا شهابی به شدت به این نوع برخورد زندانبانان اعتراض دارد و خواهان مداوای سریع این کارگر زندانی و عضو هیئت مدیره ی سندیکای کارگران شرکت واحد است.
کمیته دفاع از رضا شهابی - 25 آذر ١٣٩١

شماره تلفن سخنگوی کمیته دفاع از رضا شهابی، آقای محمود صالحی: ٠٩٣۵٧٣۵٣۴١٢
  
نامه ی رضا شهابی:
من فقط یک نمونه از اجحاف علیه سلامت زندانیانم
آنچه بر سرنوشت سلامت و درمان و پیشگیری و مراقبت پزشکی من، رضا شهابی، زندانی بند 350 زندان اوین روا می رود بر همه ی این زندانیان نیز وارد است. من خود را ناگزیر می دانم لب به سخن بگشایم، شاید کسان دیگری نیز به گونه ای چنین کرده اند یا چنین خواهند کرد. در این جا وضع درمان و سلامت بسیار وخیم است و خود ما، خانواده و دوستانمان را نگران کرده است. من آن را با جامعه ی داخلی و جهان در میان می گذارم. در ضمن از پزشکان و پرسنل سلامت که در حد خود به وظایف شان عمل می کنند اما کارشان در چنین نظام ناکارا و بی اعتنا به جان ما انسان های دربند، بی ثمر می ماند، به سهم خود قدردانی می کنم.
مراجعه ی ما به پزشک زندان منجر به صدور نسخه می شود اما معمولا از 10 تا 24 ساعت طول می کشد تا دارو به دست ما برسد. در این صورت بیمار باید رنج بکشد و منتظر تشدید بیماری اش باشد. بهداری فاقد پرسنل و وسایل و امکانات لازم است و حتی اگر بدن کسی به دلیلی مجروح و پاره می شود با انتقال او به بهداری معمولاً کار بخیه زنی انجام نمی گیرد زیرا می گویند یا داروی بیهوشی موضعی ندارند یا نسخ و سوزن جراحی یا اصلاً فرد جراح.
بیمارانی که بنا به تشخیص پزشک و حتی تأیید پرسنل بهداری باید به بیمارستانهای خارج از زندان اعزام شوند و وضعیت اضطراری دارند در دورِ گرفتاری و کاغذبازی و فرماندهی اداری قرار می گیرند که حاصل آن افزایش خطر جانی، درد و رنج و حتی بیم مرگ است.
دستورهای پزشک به پزشک قانونی می رود تایید پزشک قانونی در اختیار دادستانی قرار می گیرد و دادستانی و تیم او بدون اطلاع پزشکی با توجه به روندهای اداری خودشان و نام و موقعیت بیمار تشخیص می دهند که بیمار عازم بیمارستان بشود یا نشود. این در شرایطی است که همه می دانیم دستگاه قضایی پزشک نیست و باید بر اساس نظر پزشک معتمد خود (پزشکی قانونی) عمل کند. اما آشکارا بی اعتمادی خود را به کادر و پرسنل پزشکی نشان می دهند. برای آن ها همه چیز امنیتی و سیاسی است. تازه همه ی این کارها نیاز دارد که اعضای خانواده ی ما از راه های دور عازم مرکز شهر تهران شوند و گرفتاری ترافیک و دود را تحمل کنند و در صف برای ملاقات با معاون دادستان بایستند و به اصطلاح پرونده ی عزیز زندانی شان را پیگیری می کنند.
توجه بفرمائید که این پروسه حداقل 2 هفته و گاهاً تا 6 هفته به دراز می کشد و تازه نتیجه ی نظر مساعد یا مخالفت دادستان معلوم نیست. وقتی به بیمارستان می رویم ودر آنجا معالجه نیمه تمام می ماند و بازمان می گردانند، دستور می دهند در مدت معینی باید برای ادامه برگردیم اما روز از نو روزی از نو، گرفتار و معطلی ادامه می یابد. انسان از زندگی سیر می شود و گاه به فکر می افتد که شاید مرگ بهتر باشد. اکثر اوقات به نوعی متهم به تمارض یا میل به حضور در بیمارستان به جای زندان می شویم. واقعاً تشخیص تمارض با دستگاه پزشکی است یا دادستانی که با تمام وجود با زندانیان مخالفت و نسبت به آنها سوءظن دارد.
بدبختی آزاردهنده ی دیگر ما دندان درد و مشکلات دندان است. این درد بی چاره کننده را باید مدت ها تحمل کنیم تا دندان پزشک که آن هم همه ی تخصص ها را نمی پوشاند وارد بهداری شود و البته باید برای خدمات و دندان پزشکی که خودمان هم انتخاب نکرده ایم و باید روی دندان هایی که دندان پزشکان دیگر قبلاً روی آن ها کار کرده اند کار کنند، پول بپردازیم. توجه بفرمائید که چون پول نقد نداریم باید از کارت بانک پاسارگارد استفاده کنیم. وای به حال آن زندانی ای که پول ندارد، در اینجا دستش بسته است. چون سرکار نمی رود که پولی به دست آورد یا بیرون نیست که قرض بگیرد یا جنسی را از خانه اش بفروشد. صحبت هم یک کلام است:
یا پول یا سلول و درد و رنج و یا درخواست اعزام به دندان پزشکی بیرون که آن هم داستانش را گفتم.
من رضا شهابی کارگر اخراجی و زندانی شده ی شرکت واحد که هیچ منبع درآمدی ندارم و سابقه ی عمل جراحی خطرناک روی نخاع گردن داشته ام و به دستور پزشکان باید در منزل تحت مراقبت، استراحت کنم ماه هاست اسیر این گردش کشنده ی امور شده ام. مدت هاست درد دندان به سراغم آمده و درد دندان جلو که در بازداشتگاه 209 شکسته اند، امانم را بریده است و با درخواست پول یا گرفتاری اعزام رو به رو شده ام، کار این داستان خصوصی سازی که همه چیز آن به نفع افراد یا سازمان های نیمه آشنا تمام می شود و گروه گروه کارگران را به روز سیاه نشانده است، به داخل زندان ها هم آمده است. بگذریم از رجایی شهر که حتی جا برای زندانی خرید و فروش می شود اما در این جا ما باید مواد غذایی، بهداشتی، سبزی و میوه و لبنیات را در حد وسع خود از فروشگاهی بخریم که متعلق به کارکنان زندان است، آن هم با کیفیت بد و بسیار گران. کمبود مواد غذایی زندان از حیث گوشت و سبزی و لبنیات و کمبود یا نبود شوینده ها و لوازم بهداشتی شخصی را همه می دانند. شاید بعضی کسان کمک هایی به کسانی که ندارند بکنند و آبروی شان را بخرند، اما این نه همیشه است و نه برای همه کس است. بالاخره انسان شأن و آبرو دارد. تا به کی باید این گونه در محرومیت یا نیاز زندگی کنیم.ما به این چیزها در کشوری که این همه ثروت دارد و از تحریم هراسی ندارد و فقط فرصت ها را زیاد می کند به خاطر درخواست حقوق مان به زندان محکوم شده ایم، به محرومیت و مرگ تدریجی و بی توجهی بهداشتی و محرومیت از حقوق مادی و معنوی خود که محکوم نیستیم.
ما در گذشته و حال در این جا کسانی را داریم که حساب و کتاب سرشان است و می دانند بودجه زندان چقدر است و آنچه برای ما خرج می شود و مرتب هم آب می رود چقدر است! همین چندی پیش ما همه خبرهای تعقیب قضایی کسانی را از پرسنل امور زندان ها به خاطر سوء استفاده ی مالی شنیده ایم و این ها را کنار هم می گذاریم و می بینیم چگونه حقوق مان پایمال می شود.
کینه توزی، سیر نشدن از انتقام، سوءاستفاده، بی اعتمادی به سلامت ها، اهانت به شخصیت و کرامت مان متوجه ی همه شده است.
اینجانب به سهم خود چاره ای ندارم جز اینکه یا به اعتصاب غذا روی آورم یا از دریافت همان حداقل خدمات درمانی و بهداشتی هم به عنوان اعتراض خودداری کنم بلکه تکانی به احساس مسئولیت مسئولان وارد شود. تصمیم خود را که فعلا تصمیم دوم است به اطلاع افکار عمومی، همکاران سندیکایی، تشکل های کارگری و فعالان کارگری و مدنی می رسانم و منتظر برخورداری از امکانات سلامت و اجرای دستورهای پزشکی که با مخالفت دادستانی رو به رو شده است می مانم.

دل نوشته ای برای مادری دیگر


پاراگراف زیر برگرفته ازدل نوشته مادرمصطفی کریم بیگی است: 
دیروز پنج شنبه بود . . .  مثل همه ی پنج شنبه ها . . .  اما من بی قرارتر از همیشه به دیدن پسری رفتم که صدای مادرش آشفته ام کرده بود . . . بی قرارم کرده بود . . . مادر   ستار عزیزم با غمت آب شدم،  در دلم عاشورا بود، وقتی سر مزار ستار در حالی که عکس پسرهایمان روی مزار بی سنگ ستار بود یکدیگر را درآغوش کشیدیم. تازه فهمیدم  که بی قرار این آغوش بودم . . . بی قرار، اشک هایی به شانه های هم بدهکار بودیم . . . عجب سبک شدیم در آغوش هم 
دل نوشته ی کوتاه ولی بنیان کن درد دل مادرانه یک دیدار، در دلم غوغا به پا کرد و با قلمی ناتوان نوشتم، از زنی که دیروز ایران و جهان را لرزاند
شیرزنی که دیروزحتی اجازه ی عزاداری به او ندادند، گیسوانش را پریشان کردند و پاهایش را مجروح 
شمع را بگویید که خاموش شود که مادران وطنم نورافشانی می کنند
پروانه را بگویید بال نسوزاند که مادرانم دل سوخته اند
به ابر بگویید نبارد که مادران اشکبارانند
چشمه را بگویید نجوشد که مادران از این رنج درجوش و خروشند
... بازهم پنج شنبه بود نه مانند پنج شنبه های دیگر 
  روز ستار بود و مادرش، مادر شجاعی که غم از دست دادن فرزند، او را چون شیری غران به صحنه آورد. در یک طرف  مادری که سلاحش فقط عکس فرزندی بود که با شهامتش،  دژخیمان را به زانو در آورده بود و در طرف دیگر صف شکست خوردگان در برابر شهامت ستار، که در پشت سلاحهای مدرنشان،  برای مردم بی دفاع دندان تیز کرده بودند و در سکوت به او و مردمی که برای همدردی آمده بودند، هشدار می دادند.
او تهمینه ای بود که رستم وار در جلوی صف آرایی دژخیمان ایستاده بود، ولی او سهرابش را نکشته، سهرابش بدست کسانی کشته شد که تاب حقیقت را ندارند
می خروشید، چون ماده شیری از برای پسرش. ستار فرزند خلف وطن که میخواست رنج مردم وطنش راعریان کند رخ در نقاب خاک کشید. ولی با مرگ خود صدای درد و رنج مردم را رساتر به گوش همه ی جهانیان رساند و خود جاودانه شد
دیگرجامه ازبرای سیاوش کشون ندرید که ستارها کشته شدند
وسیمین ها نیستند که از رنج ستار کشون ها  قصه ها بنویسند