شعاعیان، فصل سوم / بخش اول
محمود طوقی
محمود طوقی
درآمد
كتاب «شورش» كه بعدها به «انقلاب» تغيير نام داد، دومين كتاب شعاعيان بعد از كتاب «جنگل» است. اما مهم ترين كتاب اوست.
كتاب جنگل تقدم زمانى و فكرى بر كتاب انقلاب دارد. از دل كتاب جنگل است كه شعاعيان به نقد لنينيسم مى رسد.
كتاب در داخل به شكل فتوكپى در دست كسانى محدود گشت. اما چاپ آن توسط انتشارات مزدك در خارج انجام شد. و تقديم نامه كتاب كه به شهيد نادر شايگان است، سال ۱۳۵۲ را دارد. اما كتاب در سال۱۳۵۰ نوشته شده است و در سالهاى ۵۳-۱۳۵۱ بازبينى شده است.
نثر كتاب شورش شديدا تحت تأثير احمد كسروى تاريخنگار معروف بود. نثرى كه گريز داشت از عربى نويسى و پناه مى برد به واژه هايى كه در فارسى قديم از آن استفاده مى شده است. شعاعيان براى ناشناخته ماندن از سوى ساواك از اين نثر كه خواندن آن براى فارسى زبان امروز خالى از اشكال نبود. سود جسته بود.
بعدها كه مهندس عسگريه خود را به ساواك تسليم كرد و گروه شعاعيان (جبهه آزادى بخش ملى ايران) لو رفت و شعاعيان متوارى شد. ساواك پى برد كه نويسنده كتاب كيست، پس ديگر ضرورتى نداشت از آن نثر استفاده شود. ضمن آنكه نثر كتاب با انتقاداتى مواجه شده بود. و مى توانست از بُرد توده اى كتاب بكاهد. پس شعاعيان نام و نثر كتاب را تغيير داد. و شورش كه وام گرفته از شهيد كسروى بود به انقلاب تغيير نام داد.
اين كتاب در نوع خود در آن روزگار كم نظير و حتى بى نظير بود و در رديف كارهاى تئوريك جنبش چريكى قرار مى گرفت در رديف آثار جزنى، احمدزاده و پويان.
تاريخچه: فصل نخست
۱-كتاب با آيه اى از قرآن شروع مى شود: «حق آمد و باطل رفت، باطل نابود شدنى ست» شعاعيان خود اين قبيل فاكت آوردن ها را تزئينى مى داند و براى آن ارزشى در همين حد قائل است چرا كه او به درستى مى داند استناد به هر آيه اى از هر كس و هر كجا براى رد يا تأييد يك مدعى نوعى مغلطه است. و چه بهتر بود كه شعاعيان از آوردن اين آيه در ابتداى كتاب خود خوددارى مى كرد. شايد بتوان آوردن آيه اى قرآنى را در ابتداى يك كتاب ماركسيستى نوعى قالب شكنى تلقى كرد اما جاى آن در آغاز يك كتاب تئوريك ماركسيستى نيست.
۲- به دنبال اين آيه تقديم نامه كتاب است به تاريخ تير ماه ۱۳۵۲ و با امضاى سرخ كه نام مستعار شعاعيان است. اين تقديم نامه به نادر شايگان است.
نادر شايگان در سال ۱۳۵۱ با شعاعيان آشنا شد و پس از خواندن كتاب انقلاب ديدگاه هاى خود را با شعاعيان هم سو دانست. به همين خاطر گروه خود را با گروه شعاعيان كه بعد از ضربه ذوب آهن در حال بازسازى بود، يكى كرد.
و «جبهه دمكراتيك خلق ايران» را به وجود آورد.
در خرداد ۱۳۵۲ آزمايشگاه نظامى جبهه لو رفت و طى يك درگيرى نادر شايگان، نادر عطايى و حسن رومينا به شهادت رسيدند.
۳- در تاريخچه، شعاعيان اشاره مى كند به مقاله «اكتبر و انديشه هاى لنين درباره انقلاب» كه آخرين مقاله كتاب «نگاهى به روابط شوروى و نهضت انقلابى جنگل» است. اما از آنجا كه كتاب بر بنياد لنينيسم نوشته شده بود و اين مقاله ضدلنينيسم بود پس مقاله برداشته مى شود تا به شكل جامع ترى عرضه شود. اما فى الفور يادآورى مى كند كه انديشه هاى «انقلاب»[1] به تمامى در ذهن او شكل نگرفت بلكه رفته رفته به انديشه هاى «انقلاب» رسيد و آخرين پالايش ذهنى او جنبش چريكى سياهكل بود كه در تبلور واپسين انديشه انقلاب اثر برّايى داشت.
حماسه سياهكل
حماسه سياهكل نقطه عطفى كيفى در مبارزات مردم ايران بود.
بعد از كودتاى ۱۳۳۲، احزاب و گروه هاى سياسى تلاش كردند كه با سبك و سياق گذشته مبارزات مردم را رهبرى كنند، اين تلاش تا سال ۱۳۴۲ ادامه داشت. اما از سال 1۱۳۴۲ به بعد با دستگيرى رهبران جبهه ملى سوم و سركوب روحانيت، شيوه مبارزات علنى و نيمه علنى به بن بست رسيد و جنبش در پى يافتن راهى بود.
نخستين تلاش به وحدت سه محفل جزنى، سوركى، ظريفى انجاميد. آنها به راه حل مبارزه مسلحانه براى شكستن بن بست سياسى موجود رسيده بودند. در آستانه ورود به فاز عملى، توسط ناصر آقايان از محفل سوركى، كه ساواكى شده بود، لو رفتند. جزنى و سوركى در سر قرار گرفتن سلاح از آقايان دستگير شدند.
گروه مخفى شد. اما بخش ديگر گروه به رهبرى حسن ضياء ظريفى كه با تشكيلات تهران حزب توده جهت پخش اعلاميه هاى گروه توسط راديوى پيك ارتباط برقرار كرده بود، توسط عباسعلى شهريارى رهبر تشكيلات تهران كه او نيز در خدمت ساواك بود، لو رفتند.
بخش ديگرى كه از اين در ضربه در امان ماند. صفايى فراهانى و صفارى آشتيانى براى تهيه سلاح و آموزش هاى چريكى به فلسطين رفتند و غفور حسن پور و حميد اشرف براى بازسازى گروه در ايران ماند.
در سال ۱۳۴۹ صفايى فراهانى به ايران برگشت. در اين مدت محافل چندى در ايران تشكيل گرفته بودند. سه محفل در بين آنان به درجه اى از رشد و تكامل رسيده بودند كه مى توانستند در وحدت با هم و يا حتى به تنهايى به سازمانى چريكى تبديل شوند؛
۱- محفل احمدزاده ـ پويان
۲-محفل حميد اشرف ـ غفور
۳-محفل بهروز دهقانى ـ نابدل (تبريز)
فراهانى كه شرايط را فراهم ديد به فلسطين بازگشت و با سلاح به ايران آمد. بحث وحدت بين سه محفل پيش آمد. صفايى فراهانى فرماندهى گروه كوه را برعهده گرفت و احمدزاده فرماندهى گروه شهر.
گروه كوه به فرماندهى فراهانى به پاسگاه سياهكل حمله كرد. و با خلع سلاح آن پاسگاه با رژيم در جنگل هاى شمال درگير شد.
سياهكل جامعه خفته را از خواب بيدار كرد و فصل جديدى در تاريخ مبارزات مردم آغاز گشت. تحت تأثير برّائی اين حماسه، «انقلاب» در ذهن شعاعيان به بلوغ كامل رسيد.
چاپ كتاب انقلاب
در تابستان ۱۳۵۲ كتاب براى نشر به اروپا فرستاده شد. اما در ايران در سال ۵۱ به صورت پلى كپى و به نام شورش منتشر شد.
در تابستان ۱۳۵۲ كتاب مورد بازبينى قرار گرفت و نام كتاب به «انقلاب» تغيير يافت و نثر نيز اصلاح شد. با دستگيرى فاطمه سعيدى (مادر نادر شايگان) در مشهد شعاعيان متوارى شد و بازبينى كتاب متوقف شد.
در سال ۱۳۵۳ «تز همزيستى مسالمت آميز لنين» به كتاب افزوده شد. شعاعيان تصميم داشت بخش دوم دفتر سوم را به وضعيت داخل شوروى و رابطه شوروى با ديگر كشورها اختصاص دهد. كه ماند براى بعد. بعدى كه با شهادت او به ابديت پيوست.
در مورد نثر كتاب بايد گفت كه نوشته هاى شعاعيان در جبهه ملى دوم (سالهاى ۴۱-۱۳۳۹) براى سازمان امنيت شناخته شده بود. شعاعيان كتاب «انقلاب» را به شيوه نوشتارى كسروى كه يك نوع فارسى سره بود نوشت. نثرى كه براى كتاب خوان امروزى نثر سنگين و ناشناخته است. با دستگيرى مهندس عسگريه و لو رفتن كتاب، شعاعيان نثر را به نثر امروزى نزديك كرد.
منتقدان «انقلاب»
«انقلاب» از زاويه شيوه نگارش مورد انتقاد قرار گرفت. و اين انتقاد به جايى بود. نثر كتاب به خاطر سره نويسى اش، نثرى توده اى نبود. شعاعيان اين انتقاد را مى پذيرد. و از آنها مى خواهد به «گوهر انديشه» بپردازند. اگر گوهر انديشه كارگرى است از آنان مى خواهد كه آنان خود اين كتاب را به زبان كارگرى و توده اى نزديك كنند. فرض كنند كه كتاب به زبان خارجى است و آنان به خاطر اهميت كتاب مى خواهند آنرا ترجمه كنند.
تنبلى ذهن
شعاعيان يكى از دلايل انتقاد به انقلاب را تنبلى ذهنى روشنفكران مى داند:
روشنفكران اين جامعه خوش ندارند به خود رنج انديشه و كلنجارهاى مغزى را بدهند. بيشتر هواخواه راحت الحقوم اند. بيهوده نيست كه هنوز در درون اردوگاه جنبش ضداستعمارى در ايران از آغاز تا به اكنون انديشمندى انقلابى و پژوهندهاى اجتماعى همسنگ با ديگر انديشمندان و نوآوران جهان را داشته باشد آفريده نشده است. و درخشان ترين چهره هاى آن همچنان كسانى چون شهيد باب، شهيد آقاخان كرمانى، شهيد كسروى و شهيد ارانى هستند.»
باب را اميركبير به فتواى روحانيت تبريز كشت و آقاخان را محمدعلى ميرزاى وليعهد به بهانه ترور ناصرالدين شاه توسط ميرزارضاى كرمانى و كسروى را فدائيان اسلام به فتواى روحانیت تهران كشت و ارانى در زندان رضاشاه سر به نیست شد.
اگر از مشروطه به بعد ما روشنگر و انديشمندى در كاليبر جهانى نداريم. جنبش روشنفكرى از همان ابتدا با دو مانع قدرتمند برخورد كرد.
۱- نهاد سنت
۲- نهاد استبداد
راحت طلبى روشنفكر ايرانى مزيد بر علت شد، تمامى ماجرا نبود. انديشمندهاى ما به تمامى شهدا هستند. يا كشته شدند و يا در تنهايى و غربت زندان ها و ديار فرنگ مردند.
مرزبندى با پنج بيمارى
شعاعيان در نخستين گام تكليف خود را با پنج معضل در جنبش چپ روشن مى كند؛
۱- آيه پرستى
۲- شخص پرستى
۳- ماركسيسم عاميانه
۴- ماركسيسم آئينى
۵- سنت انديشه كشى
اثبات مدعا با آوردن فاكت از كلاسيك هاى ماركسيستى يا هر متن مقدس ديگرى جدا از آنكه نوعى مغلطه است، آيه پرستى است. شعاعيان آنرا به درستى ضدماركسيستى مى داند. و از آن چون يك بيمارى در جنبش چپ ياد مى كند. و يادآورى مى كند كه اگر در قسمتهايى از «انقلاب» از اين روش سود جسته است. اجبارهايى بوده است؛ نه باور به اين گونه متدولوژى.
در بخش بنيادها شعاعيان فاكت هايى از كلاسيك هاى ماركسيستى مى آورد. به خاطر آنكه منتقدين آيه پرست خود را خاموش كند. آنانى كه هر ادعايى را تنها با استناد به آيات كلاسيك مى پذيرند. اما در پشت سر هر آيه پرستى، شخص پرستى خوابيده است.
در واقع شخص پرست نخست مى كوشد كه خود را اصولاً آدمى بسيار علمى و وابسته از هر گونه خشكيده مغزى و پرستش بازى جا بزند. ولى كمى كه انگلولكش مى كنى و خراش دهى مى كوشد كه دست كم خود را آيه پرست قالب بزند. پس از انگلولك بيشتر و خراش بيشتر است كه سرانجام دريافت مى شود كه اصولاً شخص پرست است و حتى نه آيه پرست[2].
آيه پرستى و شخص پرستى فرزند ماركسيسم عاميانه بود. دركى سطحى از ماركسيسم، تبديل ماركسيسم به فرمول هايى خشك و ميان تهى. خطى كردن حركت تاريخ زير نفوذ اقتصاد. و باور به جبرى تاريخى كه سوسياليسم را به ارمغان مى آورد. و خانه آخر ماركسيسم عاميانه، ماركسيسم آئينى بود. كمونيسم از دانش رهايى طبقه كارگر تبديل شد به آيينى براى رهايى طبقه كارگر و بررسى هاى ماركس و لنين و مائو از شرايط رهايى طبقه كارگر تبديل شد به يگانه بررسى. و آن هم بررسى هايى ناب كه هيچ شكى به آنها روا نيست هر چند ماركس و انگلس و لنين خود نيز مدعى خطاناپذيرى نبودند. اما ماركسيسم آيينى آنان را خطاناپذير مى دانست. و ديگر برنمى تافت بررسى انديشه هاى ماركس و لنين و مائو را.
يك سؤال: ريشه اين بيمارى ها كجاست
اگر ماركسيسم يك انديشه علمى ست و ماركسيست ها خود را پيروان انديشه علمى مى دانند. پس چرا اين انديشه به آلودگى هاى اين چنين آغشته شد. شعاعيان ريشه اين بيمارى را در شوروى زدگى مى داند.
«راستى اين است كه چندى است كه طبقه كارگر در سراسر جهان و پس در جامعه ما نيز دچار يكى از بدترين بيمارى هاى خودش است اين بيمارى كه شوروى زدگى نام دارد ميكرب آن در ايران حزب توده و همه آن فرهنگى است كه «توده ايسم» ناميده مى شود.
توده ايسم كه خود زاده شورويسم است[3].»
اگر تولد ماركسيسم را انتشار مانيفيست بگيريم تا پيروزى انقلاب اكتبر دوران شكوفايى و رشد ماركسيسم است انديشمندان بزرگى در سراسر اروپا به ميدان مى آيند و ماركسيسم را غنى و غنى تر مى كنند.
لنين به همراه صدها متفكر و پژوهشگر روسى و غيرروسى در حزب سوسيال دمكرات روسيه جمع شده اند. اما هنوز قادر به برابرى با حزب سوسيال دمكرات آلمان به عنوان نخستين حزب، با انديشه ورزانى چون كائوتسكى، روز لوگزامبورگ و ببل ديگران نيستند.
با پيروزى انقلاب اكتبر يك قرائت از ماركسيسم كه قرائتى است آسيايى به عنوان حزب پيروز حقانيت بيشترى مى يابد.
تا لنين زنده بود هنوز از ماركسيسم آئينى خبر چندانى نبود. بحث و كنكاش روى مسايل به شدت و قدرت خود در جريان بود. لنين مجبور بود مدام به منتقدين حكومت بلشويك پاسخ بدهد. كائوتسكى به درك لنين از ديكتاتورى پرولتاريا، دمكراسى، تحقق سوسياليسم و پيش شرط هاى آن معترض بود و لنين در جزوه «ديكتاتورى پرولتاريا و كائوتسكى مرتد»، از درك خود از مسايل بنيادى ماركسيسم دفاع مى كند درون حزب سوسيال دمكرات روسيه نيز انديشمندان بزرگى چون تروتسكى، بوخارين، كامنف، و زينونف بودند كه نظرات مستقل خود را داشتند.
با مرگ لنين و روى كار آمدن استالين «باب اجتهاد» در ماركسيسم، لااقل در قرائت روسى اش، بسته شد. استالين با درك عاميانه و سطحى اش از ماركسيسم، از انديشه هاى ماركس و انگلس و لنين ماركسيسم آئينى را ساخت. و با همين افزار مخالفين خود را سركوب كرد و از بين برد.
استالینيسم قرائت جديدى از ماركسيسم شد كه توسط حزب توده در ايران آورده شد و سرمنشأ ماركسيسم آئينى در ايران شد.
سنت انديشه كشى
سنت انديشه كشى، ما ريشه در تاريخ ديرپاى استبداد و سنت در ايران دارد. از همان آغاز شكل گيرى تمدن در فلات ايران هر انديشه نوينى با دو نهاد استبداد و سنت روبه رو شد. و رفته رفته اين سنت جزء فرهنگ بومى مردمان اين فلات درآمد. و در انديشه ناخودآگاه جمعى اين قبيله جا خوش كرد.
«زندگى و بار آمدن در پهنه اى سرشار از زبونى و توسرى خورى هاى بى شمار استبداد بى پير، بريدن زبان به كمترين بهانه، كوبيدن تعرضى براى شادى و تفريح، خفه كردن هر گونه اعتراض براى امنيت، به گور سپردن هر انديشه نوينى بدين منطق آزارمنشانه كه ترا چه به اين غلطا؛ سخن كوتاه فرمانروايى ديرپاى خودكامگى پليدانه شاهنشاهى ارتجاع، استعمار بر جامعه باعث شده است كه حق پيكار كردن با اين پديده ننگين و تباهى بار خود نيز به اين آلودگى ها آلوده باشند.»[4]
علل نوشتن انقلاب
شعاعيان شش علت براى نوشتن «انقلاب» برمى شمارد:
۱- شكست انقلاب هايى كه به نام طبقه كارگر شده است و باعث ضربه زدن به حيثيت كمونيسم شده است. «انقلاب» تلاشى است براى نشان دادن ريشه هاى اين انحراف ونشان دادن گذرگاهى است كه به كمونيسم مى رسد. چرا كه لنينيسم ناگذرگاه كمونيسم است.
۲- وظايفى كه لنين براى حزب طبقه كارگر پيشنهاد مى كند امروز بس ناقص و نادرست است. حزب در مقام پيشتاز طبقه كارگر، در مقام سازمان آگاه، خردمند و رزمى و مسلح ارگانيك طبقه بايستى انقلاب خود را با جنبش مسلحانه سراندازد. نه اينكه به اميد قيام ناگهانى وظيفه خود را محدود به تبليغ كند.
۳- جنبشهاى مسلحانه به هر كم و كاستى شان بسى ارجمندتر از دغلكارى هاى احزاب گويا كمونيست امروزى ماست.
۴-هر حزبى كه در برابر پيكارهاى انقلابى در هر كجاى جهان خاموش بنشيند و يا سنگر بگيرد كمونيست نيست.
۵- جنبش مسلحانه و جنگ چريكى پيشتاز طبقه كارگر نهالى است كه از ژرفاى تاريخ طبقاتى مى رويد و در جهان گسترده مى شود.
۶-جنبش مبارزه مسلحانه
حيطه بررسى لنينيسم
شعاعيان مى گويد: امكان آن نبود كه انديشه هاى لنين را از همه سو به كاود و پس به دو رگه اصلى قناعت مى كند:
۱- انقلاب
۲- همزيستى مسالمتآميز
«سركوب پليس اين فرصت را از كاوشگر انقلابى مى گيرد تا راستى پژوهى را هرچه ژرفتر كند» شعاعيان در بررسى هايش روى اين دو رگه اصلى به اين نتيجه مى رسد كه انديشه هاى لنين در مورد انقلاب كاستى هاى فراوانى دارد. و گوهر انديشه لنين پيرامون همزيستى مسالمت آميز ضدانقلابى و خيانت بار است.
يك پرسش
مى پذيريم كه سركوب همه جانبه ساواك در آن روزگار، كه اوج قدرت ساواك بود، به پژوهشگر انقلابى اجازه نمى داد همه جانبه و عميق انديشه هاى لنين را بكاود.
اما چرا به ذهن شعاعيان نرسيد كه مى توان پژوهشگر بود، اما انقلابى حرفه اى نبود. ولى انقلابى بود. ناگفته پيداست كه مبارزه مسلحانه پاسخى بود به بى عملى روشنفكر توده اى روشنفكر بى عمل. پس ملاك انقلابى بودن يا نبودن چيزى نبود جز شركت در پراتيك انقلابى كه اين معيار معيارى غلط بود.
يك كج فهمى تاريخى
از مشروطه به بعد چپ ايران دچار يك كج فهمى تاريخى شد. به تبعيت از ماركس و انگلس و لنين به اين باور رسيد كه روشنفكر انقلابى طبقه كارگر همان كادر فعال حزب يا سازمان طبقه كارگر است. غافل از آنكه سازمانده فعال طبقه كارگر در آسيا و اروپا به يك معنا نيست.
اوج تعقيب ماركس، بستن روزنامه او و يا تبعيدش به فرانسه يا انگلستان بود. لنين هم به همين شكل مدتى در تبعيد سيبرى بود و بعد به اروپا رفت. اما در اين سوى دنيا قضيه از همان ابتدا فرق مى كرد.
غفارزاده رهبر حزب عدالت در رشت مورد سوءقصد قرار گرفت. و در نظميه رشت او را كشتند.[5]
رهبران حزب كمونيست از سال ۱۳۰۹ تا سقوط رضاشاه در زندان بودند. ارانى در زندان رضاشاه كشته شد. در حالى كه در فاصله سال هاى ۱۳۴۰-۱۳۰۰ چيزى حدود چهار دهه انديشمندى در قدوقامت او نداريم.
از سال ۵۷-۱۳۴۰ يعنى حدود ۳۷ سال جنبش چپ، انديشمند به معناى اخص كلمه به تعداد انگشتان دست داشت. جز ملكى كه بعد از آزادى از زندان در بايكوت مرد، بقيه كشته شدند. از جزنى گرفته تا احمدزاده و پويان و مؤمنى و شعاعيان.
با نگاهى به كارنامه عملى انديشمندان چپ كه به تمامى جوانمرگ شدند به اين نتيجه مى رسيم كه شركت آن ها در سازمان حزبى امرى غلط بوده است. بايد از همان ابتدا بين پژوهشگر انقلابى و رزمنده انقلابى مرز مشخص كشيده مى شد. پژوهشگر، انقلاب را از نظر فكرى تغذيه مى كرد. در حالى كه ارتباط او با سازمان و حزب انقلابى يك طرفه بود. او در كنار حزب بود و اما در درون حزب نبود.
از حزب الهام مى گرفت و گره هاى تئوريك حزب و جنبش را باز مى كرد.
ضرورت مسلح بودن شعاعيان چه بود
به راستى ضرورت مسلح بودن شعاعيان چه بود؟ ناگفته پيداست كه شعاعيان كه رابطه گسترده اى با مجاهدين، فدايى ها، سوسياليست هاى ملكى، آل احمد، و ديگران داشت و خود رهبرى جبهه دمكراتيك خلق بود. بايد مسلح مى بود نه به يك سلاح بلكه بههزار سلاح.
مرادم از شعاعيان نه به عنوان يك كادر انقلابى بلكه به عنوان يك پژوهشگر انقلابى است.
در آن روزگار در فاصله سالهاى ۵۴-۱۳۴۰ در حد شعاعيان از نظر بار تئوريك و درك عميق مسائل به تعداد انگشتان يك دست جنبش در آستين نداشت.
شعاعيان، اگر شعاعيان «جنگل و شوروى» مى ماند و بعد كتاب «انقلاب» را مى نوشت و بعد «چند ارزيابى شتابزده» و چند «نامه به چريكهاى فدايى خلق» را، چه چيزى از جنبش انقلابى كم مى شد، هيچ. اگر شعاعيان در كنار جنبش انقلابى و براى جنبش انقلابى مى ماند. نهايت كه ساواك او را تحمل نمى كرد يا ممنوع القلم مى شد و يا زندانى. تا ابد كه نمى توانستند شعاعيان را به عنوان يك پژوهشگر چپ در زندان نگاه دارند. مگر عمر يك ديكتاتورى چند سال است. اگر شعاعيان در سال ۵۴ دستگير شده بود به عنوان يك پژوهشگر، در سال ۱۳۵۷ او آزاد بود. و جنبش چپ يك متفكر بزرگ در كنار خود داشت.
در مقطع ۱۳۵۷ به جرأت مى توان گفت شعاعيان خود يك حزب بود. مگر شاملو نبود. مقايسه كنيم شعاعيان را با موجودی با بضاعت كم و شعور كم در همه عرصه ها، چه در عرصه تئورى و نظر و چه در عرصه عمل و كار انقلابى. موجودی که تنها سرمايه او درك محضر جزنى بود. با اين همه به قوزك پاى شعاعيان هم نمى رسيد. هنوز هم نمى رسد، هزار سال ديگر هم نمى رسد. به راستى كه شعاعيان از جنم ديگر بود.
همين موجود با آن بضاعت كم و شعور كمتر به رهبرى بزرگترين سازمان چپ ايران رسيد. نگاه كنيم به نخستين پلنوم سازمان چريك ها كه اسناد آن توسط یکی از نفوذی های آن حزب بلااشکال دزديده شد[6] و در سطح جنبش پخش شد تا بى سوادى چريك ها را به نمايش بگذارند. و آنوقت پى به بزرگى و غناى تئوريك شعاعيان مى بريم.
تشكيلات انقلابى به شعاعيان چه داد؟. هيچ. نگاه كنيم به نامه هاى شعاعيان به سازمان چريك ها. نزديك به يك سال، زندانى يك خانه تيمى. و آن انرژى خلاق نزول پيدا كرد به يك سرباز.
دفتر يكم: بنيادها
دفتر يكم در ۲۳ بخش و ۱۲۷ بند تنظيم شده است و از ماترياليسم تاريخى شروع مى شود؛
۱- تاريخ جهان در واپسين تحليل تاريخ دو طبقه است، بهره كش و بهره ده
۲- فرماسيون ها تغيير كرده اند اما جوهر بهره كشى و بهره دهى حفظ شده است.
۳- در ميان طبقات، تنها طبقه كارگر دشمن هرگونه بهره كشى است.
۴- طبقه كارگر تنها طبقه اى است كه مى تواند ريشه بهره كشى را بسوزاند.
۵- طبقات بهره كشى داراى در تضادند، برون طبقاتى، درون طبقاتى
۶- طبقه كارگر تنها تضاد برون طبقاتى دارد، طبقه اى است كه در يك كالبد جهانى معنا دارد.
۷- طبقه سرمايه دار، تز و طبقه كارگر آنتى تز اوست.
۸- جهان طبقاتى جهانى انقلاب آفرين است.
۹- انقلاب، نبرد مسلحانه طبقه يا نيروهاى پيشرو در برابر طبقه يا نيروهاى ارتجاعى است. جهت به دست آوردن افزار فرمانروايى و استقرار نظام نوين.
دو نكته
-انقلاب برابر نبرد مسلحانه گرفته مى شود.
- انقلاب مى تواند توسط طبقه يا نيروى پيشرو آغاز شود.
۱۰- طبقه كارگر يگانه طبقه اى است كه به تاريخ و زندگى آدمى آگاهى مى يابد. و اين دانش و خرد را در راستاى تاريخ به كار مى برد و آگاهانه انقلاب مى كند.
۱۱- با نابودى نظام طبقاتى، هر گونه جنگ و انقلاب نيز نابود مى شود.
۱۲- طبقه كارگر براى انجام رسالت خود به آزمون هاى فراوان نيازمند است.
۱۳- در تاريخ بشر شماره كمى از انقلابات پيروز شده اند.
۱۴- ماركسيسم فرهنگ طبقه كارگر است، طبقه كارگر با مسلح شدن به ماركسيسم پى مى برد كه هيچ طبقه اى به سادگى جاى خود را به طبقه ديگر نمى دهد. هيچ طبقه انقلابى با آرامش جايگزين طبقه كهنه نمى شود. يگانه افزار زور است. و اين زور در چهره جنبش هاى مسلحانه خيزش هاى توفانى و انقلاب ها پى گير نمايان شود.
نكته سوم
شعاعيان رسيدن طبقه كارگر را به قدرت از سه طريق ممكن مى داند.
۱- جنبش هاى مسلحانه
۲- خيزش هاى توفانى
۳- انقلاب هاى پىگير
۱۵- براى طبقه كارگر هيچ راهى جز انقلاب و جنگ افزار براى رسيدن به پيروزى نيست.
۱۶- طبقه كارگر به تدريج به آگاهى مى رسد. نخست لايه روشنفكر طبقه به كليه دانش و آگاهى هاى طبقاتى مى رسد و پس همه طبقه در روند زندگى و ستيزه طبقاتى هرچه بيشتر آگاه مى شود.
۱۷- لايه روشنفكر طبقه كارگر، راهنماى طبقه كارگر در انقلاب اوست.
۱۸- لايه روشنفكر براى راهنمايى و رهبرى طبقه كارگر نيازمند روابطى به سامان و استوار در كالبد يك سازمان است اين سازمان حزب طبقه كارگر، حزب كمونيست ناميده مى شود.
جمع بندى كنيم
شعاعيان از جوامع انسانى شروع مى كند. جوهر جوامع طبقاتى را بهره كشى مى داند. تنها يك طبقه است كه رسالت نابودى بهره كشى انسان از انسان را دارد آن طبقه كارگر است. طبقه كارگر براى رسيدن به حاكميت راهى جز زور ندارد. و اين زور در قالب جنبش هاى مسلحانه، خيزش هاى توفانى و انقلابات پىگير خود را نشان مى دهد.
طبقه كارگر براى آنكه انقلاب كند بايد به فرهنگ خود مسلح باشد. اين فرهنگ از طريق روشنفكر طبقه به او مى رسد. لايه روشنگر براى رهبرى و هدايت طبقه نيازمند حزب است. اين حزب، حزب كمونيست نام دارد.
۱۹- وظيفه حزب راهنمايى طبقه است تا پيروزى كامل تا روزى كه ضرورت حزب از بين برود.
۲۰- حزب سازمان پيشتاز طبقه كارگر است.
۲۱- حزب طبقه كارگر از همان آغاز سازمان جنگى طبقه كارگر است.
۲۲-حزب طبقه كارگر سازمانى است نظامى. حزب و ارتش طبقه كارگر از هم جدا نيستند.
۲۳- حزب وظيفه دارد انقلاب را پيشاپيش آغاز كند و در پروسه نبرد نيروهاى طبقه كارگر و توده را به جنبش درآورد و آنها را آگاهانه به سوى كمونيسم رهبرى كند. به گفتارى ديگر طبقه و توده را به انقلاب بكشد. طبقه و توده را انقلابى كند. انقلاب را توده اى كند و سرانجام انقلاب را طبقه اى كند توده را تا ستيغ طبقه و طبقه را تا ستيغ انقلاب و روشنفكر خود فراز بكشد.
۲۴- حزب منتظر نمى نشيند تا توده قيام كند و او رهبرى قيام را به دست گيرد. بلكه خود پيشاپيش انقلاب را از مرحله نطفه اى آغاز مى كند و در پويش همين جنبش مسلحانه، طبقه كارگر و توده را انقلابى مى كند و به انقلاب مى كشاند.
۲۵- حزب خود آغازگر انقلاب است.
شروع اختلاف
تا مرحله حزب، شعاعيان با لنين و لنين با شعاعيان اختلافى ندارد. اما از اين مرحله به بعد لنين كار حزب را تبليغ، ترويج و سازماندهى طبقه و توده مى داند. تا زمانى كه زمان قيام فرا برسد و حزب با رهبرى قيام طبقه كارگر را به پيروزى برساند.
اما شعاعيان نخست آنكه، برخلاف لنين، حزب را سازمان جنگى طبقه كارگر مى داند. و دو ديگر آنكه اين سازمان خود پيشاپيش انقلاب را آغاز مى كند و در پروسه نبرد توده و طبقه كارگر را به انقلاب مى كشاند و انقلاب را توده اى مى كند. لنين بر اين باور نيست.
۲۶- جهان طبقاتى مادر انقلاب است و اين به معناى آماده بودن شرايط عينى است. در جامعه طبقاتى شرايط اين انقلاب همواره فراهم است.
۲۷- نابودى جهان طبقاتى و برپايى جامعه كمونيستى تنها پس از آماده شدن زمينه چيرگى بر طبيعت شدنى است. پس شرايط عينى ويژه خود را دارد.
۲۸- جهان به آستانه عينى ويژه اى رسيده است. شرايط عينى درهم كوبيدن جهان طبقاتى. پس بايد فرياد زد «كارگران جهان انقلاب كنيد.»
يك اختلاف ديگر
شعاعيان شرايط عينى را آماده مى بيند و آن هم به خاطر جامعه طبقاتى است. اما لنين براى آماده شدن شرايط عينى پيشفرض هايى قائل است.
ديگر آنكه شعاعيان شرايط اين انقلاب را در سراسر جهان آماده مى بيند. به همين خاطر برخلاف ماركس كه شعار مى داد «كارگران سراسر جهان متحد شويد، او شعار مى دهد «كارگران سراسر جهان انقلاب كنيد.»
۲۹- آماده بودن شرايط عينى به معناى آماده شدن بدون درنگ شرايط ذهنى نيست. شرايط ذهنى به دنبال يك رشته نبردها و خيزش ها و جنبش ها و به دنبال يك رشته انگيزه هاى اجتماعى و جهانى و تازه از اندك به انبوه به بار مى نشيند.
۳۰- هنگامى كه شرايط ذهنى آماده نيست. ممكن است بيداد و ستم جنبش هاى خود به خودى را ايجاد كند. همين جنبش هاى خود به خودى زمينه آفرينش پيشتاز طبقه را ايجاد مى كند، بازتاب اين آفرينش، انقلاب با راهنمايى پيشتاز و سازمان آگاه است.
۳۱- پس براى انقلاب آگاهانه، آماده شدن شرايط ذهنى لازم است.
۳۲- وظيفه پيشاهنگ آفرينش شرايط ذهنى است. حزب خود نيز بخشى از شرايط ذهنى انقلاب است.
۳۳- حزب و پيشتاز با آغاز جنگ مسلحانه هم جنگ افزار و هم فرهنگ را به طبقه مى رساند زيرا آوردگاه نبرد طبقاتى دانشكده طبقه و توده است. چنين جنگى ناگزير جنگى طولانى و فرساينده پيشتاز و حزب و پس جنگ فرساينده توده طبقه و در آخر جنگى و در چيده و برق آسا خواهد بود.
۳۴- انقلاب جهانى طبقه كارگر، انقلابى است آگاهانه با پيشتازى كه خود آغازگر انقلاب است.
اختلافى ديگر
لنين بر اين باور است كه شرايط عينى بايد آماده شود و شرايط ذهنى هم بر آن سوار شود تا شرايط انقلابى فراهم شود. حزب با تبليغ و ترويج و سازماندهى خود كمك مى كند به آماده شدن شرايط ذهنى و ابزار كار او روزنامه است.
حزب انقلاب را مسلحانه آغاز نمى كند، تا طبقه و توده به آن ملحق شوند. اگر در جريان قيام كار به ديگرى مسلحانه رسيد، حزب سعى مى كند درگيرى را هدايت كند.
۳۵- طبقه كارگر طبقه اى مطلقاً جهانى است پس مرزها و كشورها پديده هايى ناكارگرى اند.
۳۶- تقسيم بندى كشورها محصول تضاد فرمانروايى طبقاتى است كه با هم تضاد دارند. اين تضاد طبقاتى است كه طبقات را تكه تكه مى كند.
۳۷- مرزها ثابت و محترم نيستند نه از داخل و نه از خارج زيرا طبقه چيره طبقه اى جهانى و طبقه اى است منطقه اى.
۳۸- طبقه كارگر طبقه اى جهانى و داراى ميهن نيست. ميهن پرولتاريا سراسر جهان است.
۳۹- انقلاب از يك كشور آغاز مى شود اما بايد در روند انقلاب جهانى انداخته شود، گرفتار كردن انقلاب در يك كشور انقلاب را پى كور كردن است و دير يا زود استحاله مى يابد.
۴۰- به محض پيروزى در يك كشور بايد جنگ را از مرزها گذراند. نبرد را گسترش داد و تا محو تمامى طبقات بهره كش جنگ افزار را زمين نگذارد. قناعت كردن بهپيروزى ميهن جان انقلاب را مى گيرد.
۴۱- تا انقلاب جهانى طبقه كارگر به پيروزى نرسد، هيچ انقلاب كارگرى پيروزمندى نخواهيم داشت. انقلاب كارگرى خواهيم داشت. اما پيروزمند نخواهد بود. و پيروزى غيرجهانى تاكتيكى است.
۴۲- طبقه كارگر مرز نمى شناسد پس بايد انقلاب را به كشورهاى ديگر بكشاند.
۴۳- اين انديشه كه انقلاب كارگرى صادراتى و وارداتى نيست. از بُن ياوه است. طبقه كارگر طبقه اى است جهانى، مرزها از گندزار نظام طبقاتى مى رويند و مورد پذيرش طبقه كارگر نيست. پس پيشتاز طبقه كارگر كه به پيروزى رسيده است بايستى همچون پيشتاز انقلابى نبرد انقلابى را از مرزها بگذراند تا با همين پيكار انقلابى، طبقه كارگر كشور ديگر را آمادگى انقلابى ببخشد و به انقلاب بكشاند.
۴۴- ممكن است با گسترش انقلاب، ضدانقلاب جهانى، سوسياليسم پيروز را شكست بدهد، چه باك. شكست در راه انترناسيونال كارگرى براى طبقه كارگر سودمندتر است تا خفه كردن سوسياليسم در يك كشور.
سوسياليسم در يك كشور با دو نظر
بلشويكها از ۲۰-۱۹۱۷ در انتظار پيروزى انقلاب در آلمان بودند. آنان تحقق سوسياليسم را در كشورى عقب مانده چون روسيه بدون حمايت فنى آلمان ناممكن مى ديدند. با قطع اميد از انقلاب در آلمان، از ۱۹۲۰ به بعد مسأله سوسياليسم در يك كشور مطرح شد.
وقتى كار سوسياليسم در يك كشور به استبداد داخلى، فقر، تضاد طبقاتى و سازش با امپرياليسم كشيده شد تز سوسياليسم در يك كشور زير سؤال رفت.
يك نظر بر اين باور است كه سوسياليسم در يك كشور شدنى است، اما كمونيسم در يك كشور امكان پذير نيست.[7] اما اگر مدل روسى سوسياليسم در يك كشور شكست خورد ربطى به اين تز ندارد.
از ۱۹۰۰ به بعد دو آلترناتيو براى روسيه مطرح بود:
۱-آلترناتيو بورژوازى
۲- آلترناتيو كمونيستى
وقتى در سال ۱۹۱۷ بلشويك ها به قدرت رسيدند تا سال ۱۹۲۳ درگيرودار جنگ داخلى و تثبيت اوضاع بودند. بعد از ۱۹۲۳ كه اوضاع سياسى تثبيت شد بلشويك ها، كه ديگر استالين همه كاره شده بود دو كار كردند:
۱- دولتى كردن سرمايه
۲- برنامه ريزى كردن توليد
اين درك از اقتصاد سوسياليستى كه مبدعين آن انترناسيونال دوم بودند. دركى غيركمونيستى بود. اين مدل از توسعه يك مدل بورژوايى بود.
پس در زير پرچم سوسياليسم در يك كشور، آلترناتيو ناسيوناليسم ـ رفرميسم روسى مطرح شد و به پيش رفت.
سوسياليست ها در انقلاب اكتبر پيروز شدند. اما آنچه انجام شد سوسياليستى نبود. نظر ديگر[8] بر اين باور است كه «سوسياليسمى در شوروى اجرا نشد كه شكست خورده باشد. شوروى يك كشور پساسرمايه دارى بود. الگويى كه استالين در پيش گرفت يك الگوى استبدادى ـ بوركراتيك توسعه بود كه ربطى به سوسياليسم نداشت.»
اگر سوسياليسم را به معناى اشتراكى شدن وسايل توليد، لغو كار مزدى، تحقق عدالت سياسى، اجتماعى، اقتصادى بدانيم آنچه در شوروى اجرا شد هر چه بود، سوسياليسم نبود.
۴۵- طبقه كارگر، طبقه اى جهانى است. مرزها پديده هاى ضدكارگرى اند. زندانى كردن سوسياليسم در يك كشور به معناى زوال سرشت كارگرى انقلاب است. پس سوسياليسم در يك كشور ناشدنى است.
۴۶- طبقه كارگر ضمن آنكه جنگ افزار را زمين نمى گذارد در سرزمين هاى آزاد شده سوسياليسم را پياده مى كند. بدينگونه نظام سوسياليستى، نظام ويژه پشت جبهه انقلاب كارگرى است.
۴۷-جنگ و صلح فرآورده زندگى طبقاتى اند. طبقات بهره كش با خود و با طبقات بهره ده در جنگ اند. جنگ هاى طبقه بهره ده به مفهوم انقلاب است.
طبقات بهره كش دو دوره زندگى را مى گذرانند، دوران جنگ و دوران صلح.
طبقات بهره كش با طبقات بهره ده نيز دو دوره زندگى مى گذرانند. دوره جنگ و انقلاب، دوران صلح و آرامش ضدانقلابى.
در دوران صلح طبقه كارگر از آگاهى انقلابى حتى خود به خودى بى بهره است.
در مرحله اى كه طبقه كارگر آشكارا به نيروى سياسى رزمنده اى مبدل شده است مى كوشد از تضاد طبقات بهره كش سود برد. پس با اين يا آن طبقه كه با بخش هاى ديگر در تضاد است، متفق شود. و دوران صلح آميز را به سر برد. اين دو صلح كيفاً با يكديگر متفاوت اند.
در مرحله اول اين طبقه كارگر است كه مقهور ارزش هاى طبقات ديگر است. اما در مرحله دوم اين طبقه كارگر است كه بنا به ارزش هاى خود با ديگران متحد مى شود.
طبقه كارگر به تدريج به ارزشهاى خود پى مى برد و رفته رفته بنا به ارزش هاى خود به طبقات ديگر سامان مى دهد. از اين مرحله جنگ حاكم مى شود.
[1]. از اينجا به بعد هرجا كه «انقلاب» در بين دو علامت اشاره مىشود منظور كتاب انقلاب نوشته شعاعيان است.
[2]. كتاب انقلاب ص ۱۳-۱۲
[3]. انقلاب متفرقه ۶۴
[4]. انقلاب ـ شعاعيان صفحه 16
[5]. فعاليتهاى كمونيستى در زمان رضاشاه ـ به كوشش كاوه بيات
[6]. گفته می شد عامل اين سرقت سعيد نامی بود كه به عنوان نفوذى حزب توده وارد تشكيلات چريك ها شده بود.
[7]. منصور حكمت، علل سقوط شوروى، مجموعه آثار
[8]. استيوان مزاروش، مصاحبه