۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

تهدید به جنگ از طرف آمريکا؛ چرا؟

به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران
شماره 101 ، آبان ماه 1386
"من هم به همه گفته ام که اگر می خواهند از جنگ جهانی سوم جلوگيری کنند به نظر می رسد که بايد به جلوگيری از دستيابی آنها (رهبران ايران) به برخورداری از دانش لازم برای ساخت سلاح اتمی علاقه نشان بدهند." این سخنان حرفهای بوش، رئيس جمهور آمريکا است که در يک جلسه مطبوعاتی در کاخ سفيد در تاريخ چهارشنبه 17 اکتبر2007 در حضور خبرنگاران مطرح کرده است. سخنانی که با آشکاری نشان می دهند که به اصطلاح مشکل اتمی جمهوری اسلامی از آن چنان اهميتی برای رئيس جمهور آمريکا برخوردار است که در رابطه با آن از وقوع جنگ جهانی سوم صحبت به ميان می آورد. امری که بلافاصله با ناخرسندی و واکنشهای عتاب آلود سایر قدرتهای امپریالیستی روبرو شد. اين موضع گيری باعث اين سئوال می شود که آيا مشکل آمريکا با جمهوری اسلامی در رابطه با پروژه هسته ای به همان صورتی است که خود ادعا می کند؟ برای فهم اين موضوع بايد ديد که مخاطبين جرج بوش در اين ميان چه کسانی هستند.

بر کسی پوشيده نيست که جمهوری اسلامی مدتهاست که در جهت دستيابی به انرژی هسته ای گام برداشته و به ادعای خود سردمداران اين رژيم نيز تا حد راه اندازی 3 هزار سانتریفیوژ پيش رفته است. جمهوری اسلامی در مقابل کشور هائی که مخالف پروژه هسته ای وی بوده و خواهان تعليق غنی سازی اورانيوم در ايران میباشند با تکيه بر قراردادهای بين المللی برحق خود در استفاده از انرژی هسته ای تأکيد می کند. از سوی ديگر می دانيم که تأسيسات هسته ای جمهوری اسلامی از طريق بازرسان آژانس بين المللی انرژی اتمی مورد بازرسی قرار گرفته و حتی در گزارش اخير اين نهاد وابسته به سازمان ملل (پنج شنبه 24 آبان ماه - 15 نوامبر 2007) تأکيد گرديده که جمهوری اسلامی گام هائی در جهت "شفاف سازی" برنامه های خود برداشته است. بنابراين ترديدی وجود ندارد که تا اين لحظه اين رژيم نه تنها به سلاح اتمی دست نيافته بلکه سالها برای رسيدن به اين مرحله زمان لازم دارد. اتفاقاً اين امر در گزارشات مقامات امنيتی آمريکا نظير مسئولين سيا (CIA) نيز مورد تأکيد قرار گرفته است و آنها بارها اعلام کرده اند که اين رژيم تا دستيابی به سلاح اتمی راه طولانی ای در پيش دارد. از سوی ديگر دولت اسرائيل که گزافه گوئی های احمدی نژاد را مستمسکی جهت نشان دادن قصد جمهوری اسلامی در نابودی خود قرار داده نيز رسماً اعلام کرده که تا رسيدن جمهوری اسلامی به سلاح اتمی 5 سال فاصله وجود دارد. همه اين فاکتها گويای آنست که اولاً خطر پروژه هسته ای جمهوری اسلامی در مرحله کنونی در حدی نيست که امروز رئيس جمهور آمريکا آنرا بهانه کوبيدن بر طبل جنگ و هشدار در مورد جنگ جهانی نموده است. در ثانی مگر در همين همسايگی ايران دولت نظامی پاکستان قرار ندارد که نه تنها به تجهيزات ساخت سلاح اتمی دست يافته بلکه آنرا علناً آزمايش هم کرده است. اتفاقاً اين دولتی است که به بن لادن و ملا عمر و طالبان يعنی به اصطلاح دشمنان خونی آمريکا که با ارتش آمريکا در حال جنگ هستند در مرزهای خود پناه داده و اساساً يکی از اعتراضات هميشگی حامد کرزای رئيس جمهور دست نشانده افغانستان و يار علنی آمريکا در اين سالها اين بوده که پاکستان جهت مبارزه با "تروريسم" همکاری لازم را نمی کند و مرزهای خود را به روی تروريستهای طالبان و القاعده نمی بندد. بنابر این، اگر تنها ظواهر امور در نظر گرفته شود بايد به آن هائی که فکر می کنند "فاشيسم اسلامی" جمهوری اسلامی اين رژيم را به "خطر بزرگی" تبديل کرده است گوشزد کرد که بايد به اين امر هم توجه کنند که دولت پاکستان در بنياد گرائی اسلامی و کمک و ياری به بنياد گرايان اسلامی دست کمی از جمهوری اسلامی نداشته و "فاشيسم اسلامی" آن هيچ چيزی کمتر از جمهوری اسلامی ندارد. و پرسيدنی است که چرا عليرغم همه اين واقعيات آمريکا دستيابی جمهوری اسلامی به دانش لازم برای ساخت سلاح اتمی را بهانه هشدار در مورد جنگ جهانی سوم نموده است!؟

ثالثاً: هيچ وقت نبايد فراموش نمود که پروژه هسته ای جمهوری اسلامی بدون همکاری قدرتهای بزرگ و انحصارات امپریالیستی که در اين زمينه فعاليت می کنند اساساً امکان شکل گيری نداشت. می دانيم که اولين بار اين آمريکا بود که ايران را تشويق به حرکت جهت دستيابی به انرژی هسته ای نمود. اولين گام ها در اين زمينه در زمان شاه و زمانيکه کسينجر وزير خارجه آمريکا بود، برداشته شد. در آن زمان نيروگاه هسته ای بوشهر با تائيد آمريکائی ها به وسيله شرکت های آلمانی در حال ساخته شدن بود. اين درست است که ساخت نيروگاه بوشهر به علت اوج گيری انقلاب مردم ايران و تغيير رژيم شاه متوقف شده بود و بعد هم در جريان جنگ ايران و عراق هر آنچه که ساخته شده بود به وسيله هواپيما های عراقی بمباران شد و آلمانی ها با بالا کشيدن چند ميليارد دلار سرمايه اين مملکت از اين پروژه خارج شدند. اما اين همان پروژه هسته ای بود که بعدها ادامه يافت و سپس نوبت به روسيه رسيد تا مسئوليت ساخت اين نيروگاه را بر عهده گرفته و ميلياردها دلار از بودجه اين مملکت را بالا بکشد ولی سر آخر کار را به آنجا برساند که رئيس جمهور اش حتی حاضر نشود در سفر اخيرش به تهران "قول" (1) پايان بخشيدن و راه اندازی اين پروژه نيمه تمام را بدهد. البته اشتباه نشود اين خوان يغما همان زمان هم که ساخت نيروگاه بوشهر بر عهده روسيه گذاشته شده بود باز بروی آمريکائيها و آلمانيها باز بود. بارها، همکاری شرکتهای آمريکائی و آلمانی در اين پروژه به خصوص در مرکز به اصطلاح مخفی نطنز، به شکل های مختلف رو شده است. بنابراين با توجه به چنين واقعياتی سئوال پيشين همچنان مطرح است که به راستی چه شده است که حالا دستيابی جمهوری اسلامی به دانش ساخت سلاح اتمی رئيس جمهور امریکا را چنان خشمگين می سازد که همه را تهديد به جنگ جهانی سوم می کند؟ پروژه ای که از راه اندازی آن ميليارد ها دلار به جيب آمريکا و ديگر نيروهای امپرياليستی رفته است.

رابعاً: مگر جمهوری اسلامی در 28 سال گذشته نشان نداده است که رژيمی تا مغز استخوان وابسته به امپرياليسم است که جهت پيشبرد سياستهای اربابان امپرياليست اش از هيچ کاری به نفع آنها و از هيچ جنايتی در حق مردم ستمديده ما دريغ نمی ورزد. مگر در 28 سال گذشته شاهد نبوده ايم که اين رژيم در جهت حفظ نظام سرمايه داری وابسته ايران که در درجه اول سود امپرياليستها در آن تأمين می شود از هيچ تلاشی فرو گذاری نکرده است و هر آنچه از دستش بر می آمده جهت حفظ و گسترش اين نظام بکار برده است. آيا همين رژيم نبود که انقلاب ضد امپریالیستی مردم ما در سال 57 را به خاطر حفظ نظام حاکم، وحشيانه به خون کشيد؟ آيا اين رژيم، ايران را در جهت منافع امپرياليستها به صحنه جنگی ناعادلانه و خونين با عراق تبديل نکرد و ده ها هزار تن از جوانان ايرانی را قربانی جنگ طلبی انحصارات نظامی ننمود. آيا جمهوری اسلامی با کوبيدن بر طبل اين جنگ به آمريکا و ديگر قدرتهای امپرياليستی امکان نداد تا خاورميانه را به دژی نظامی و مرکز فروش سلاح های مرگبار خود تبديل کنند؟ آيا فراموش کرده ايم که آلن کلارک، وزير دفاع بريتانيا در دوران حکومت مارگرت تاچر رسماً اعتراف کرد که چون جنگ ايران و عراق به سود انگلستان و غرب بود پس "اسباب ايجاد و ادامه آن را فراهم کرديم"!؟ چه کسی بر طبل تداوم اين جنگ می کوبيد؟ مگر اين جمهوری اسلامی نبود که شعار "جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم" را می داد و هر روز تنور اين جنگ امپرياليستی را گرم تر می کرد؟ اگر جهت جلوگيری از طولانی شدن مطلب به قراردادهای "ناصرالدين شاهی" دوران بازسازی "سردار سازندگی" نپردازيم آيا همکاری های بی شائبه جمهوری اسلامی با آمريکا در حمله به افغانستان و جنگ عراق امر پوشيده ای است؟ مگر خود آمريکائی ها بارها نگفته اند که جمهوری اسلامی در جريان حمله به اين دو کشور هر کاری می توانست به نفع آمريکا انجام داد؟(2)

با توجه به این واقعیات اتفاقاً بايد تأکيد کنيم که آن کسانی که امروز از خطر "فاشيسم اسلامی" جمهوری اسلامی سخن می گويند بهتر از هر کسی می دانند که اين رژيم عليرغم همه رجز خوانی هایش در باره برنامه های هسته ای خود بارها نه تنها مسئله تعليق غنی سازی بلکه توقف کامل برنامه اتمی اش را نيز به اطلاع اربابان خود رسانده است و در مقابل تنها از آنها خواسته است که امنيت رژيم جمهوری اسلامی را تضمين کنند. پس اين سئوال در رابطه با چنين رژيمی که خود می داند دليل بر سر قدرت بودنش تضمين اربابانش می باشد و به قول معروف نزده می رقصد مطرح است که چه شده که چنين نوکر حلقه به گوشی از طرف وزير خارجه آمريکا "بزرگترين چالش برای امنيت ملی آمريکا" نام گرفته است؟

از آنجا که هر وقت بحث وابستگی انکار ناپذير رژيم جمهوری اسلامی به امپرياليسم پيش می آيد فوراً مغز های "منجمد" به ياد "تئوری توطئه" می افتند و يا تز "استقلال سياسی" اين رژيم مزدور را جلو می کشانند بايد تأکيد کنيم که رژيمی که در 28 سال گذشته وظيفه حفاظت و حراست از اقتصادی کاملاً وابسته را بر عهده داشته است به هيچ وجه نمی تواند از استقلال ادعائی چنين کسانی برخوردار باشد. در شرايطی که هر روز خبر تازه ای در رابطه با نوکری جمهوری اسلامی نسبت به آمريکا و امپرياليستها پخش می شود متأسفانه مغزهای "منجمد" حتی قدرت توجه کردن -انديشيدن پيشکش شان - به این فاکتها را هم از دست داده اند. برای نمونه بيائيد به اظهار نظر دو تن از کارشناسان آمريکائی در رابطه به گفتگو های پشت پرده جمهوری اسلامی با آمريکا توجه کنيم. به گزارش نشريه ESQUIRE”" که در روزنامه انقلاب اسلامی شماره 684 درج گرديده: دو کارشناس آمريکائی به نامهای هيلاری مان و لورف که در زمان رياست جمهوری بوش در شورای امنيت ملی آمريکا به عنوان "کارشناس سياست خاورميانه" کار می کردند اخيراً اعلام کرده اند که قبل از حمله آمريکا به عراق، جمهوری اسلامی از طريق سفير سويس (که حافظ منافع آمريکا در ايران است) نامه ای برای دولت آمريکا فرستاده و از آن طريق اطلاع داده که حاضر است با آمريکا بر سر تمامی مسائل فی ما بين وارد گفتگو شود. بر اساس اظهارات کارشناسان مزبور در اين نامه جمهوری اسلامی امتياز های بس مهمی چون "قطع حمايت از تروريسم، پايان بخشيدن به حمايت از حماس و جهاد اسلامی، متوقف کردن برنامه اتمی و حتی بازشناسی اسرائيل" را مطرح کرده بود. اما "کاخ سفيد" نه تنها به اين نامه پاسخ نمی دهد بلکه از دولت سويس به خاطر دخالت سفير سويس در اين امر شکايت می کند!! آيا روشن تر از اين می شود هم نوکرمنشی جمهوری اسلامی را ديد و هم بی پايه بودن تبليغات آمريکا در این زمینه را فهميد. آمريکائی که منافع خود را با منافع زير دستانش گره نمی زند و مصلحت های استراتژيک خود را دنبال می کند و در اين راه هيچ واهمه ای هم ندارد که مهره هائی چون طالبان(3) و صدام را زير پا له کند.

همه اين واقعيات بر اين امر گواهی می دهند که اگر مشکلی تحت عنوان مشکل پروژه هسته ای جمهوری اسلامی مطرح شده، مسأله اساساً مشکل دولت آمريکا با سردمداران جمهوری اسلامی، اين موجودات حقيری که برای کسب "تضمين امنيتی" ارباب حاضر به هر کرنشی می باشند، نمی باشد چرا که اگر چنين بود حل آن بسيار ساده بود. اما واقعيت غير قابل انکار آنست که پروژه هسته ای تنها بهانه و پوششی است که دولت آمريکا تحت لوای آن مشکل خود با رقبای امپرياليست اش را در رابطه با ایران به پیش می برد و اگر خوب توجه کنيم می بينيم که مخاطبين بوش در سخنان فوق الذکر نه سردمداران جمهوری اسلامی بلکه قدرتهای بزرگ جهانی هستند که تاکنون حاضر نشده اند در تقسيم بازار ايران بر اساس تمايلات آمريکا حرکت کنند و حاضر نيستند منافع و مصالح خود را در خاورميانه بر اساس آنچه که آمريکا تحت عنوان "خاورميانه بزرگ" طرح کرده است تنظيم نمايند. به همين دليل هم پروژه هسته ای جمهوری اسلامی پوششی است که رقابتها، مخالفتها و تنش های قدرتهای بزرگ در لوای آن پيش می رود. به بهانه پروژه هسته ای و تحت لوای آن قدرتهای بزرگ در رابطه با استثمار نيروی کار و غارت منابع و ثروت های ايران به هم دندان نشان می دهند و هر يک می کوشد با روشها و تاکتيک های گوناگون حريف را به عقب رانده و سهم بيشتری از "کيک" ايران و منطقه بدست آورد.

اگر شرايط جهانی را به لحاظ نظمی که قدرت های امپرياليستی در آن برقرار نموده اند مورد بررسی قرار دهيم خواهيم ديد که پس از جنگ جهانی دوم جنگی که امپرياليسم آلمان و متحدينش برای تقسيم مجدد بازارهای جهان براه انداخته بودند تا نقش فائقه انگلستان و فرانسه را خاتمه بخشند، با شکست آلمان و متحدینش خاتمه یافت. بدنبال این شکست، شرايطی در جهان شکل گرفت که در آن آمريکا به مثابه فاتح جنگ توانست سلطه اقتصادی و سياسی خود را بر کشورهای فرسوده شده از جنگ اعمال نمايد. البته پس از جنگ جهانی دوم قدرت شوروی هم ابعاد بيسابقه ای يافت و توانست آنچه که بعدها به اصطلاح "اردوگاه سوسياليسم" ناميده می شد را شکل دهد. این اوضاع کمابیش در طول دوران "جنگ سرد" و سالهای دهه 90 ادامه یافت. تا آن زمان در قطب کشور های غربی حرف آخر را آمريکا می زد و بازارها روی خط توافق امپرياليستها با سرکردگی آمريکا در بازارجهانی تقسيم می شد. اما با فروپاشی شوروی صحنه سياسی جهان تغيير کرد و حالت دو قطبی خود را از دست داد. پس از آن، دوران گذاری جهت رسيدن به نظمی جديد در صحنه سياسی جهان شکل گرفت. در اين پروسه هر قدرت امپرياليستی کوشيد تا جائی که می تواند در اردوگاهی که فرو ريخته بود نفوذ خود را گسترش داده و با شکل دادن به اتحادهای جديد، خود را برای ورود به نظم جديد و تقسيمات بعدی آماده سازد. در این معادله، آمريکا در رأس قطب برنده قرار داشت و امپرياليستهای اروپائی نيز با تکيه بر قدرت نظامی او توانسته بودند با حريف قدرتمند خود مقابله کنند. اما آمریکا ديگر نمی خواست اجازه دهد که حريفان قدرتمند اش به جائی صعود کنند که نقش سرکردگی او را زير سؤال ببرند. در چنين وضعيتی آمريکا کوشيد که پيروزيهای خود را به وسيله ای جهت جلوگيری از قدرت گيری حريفان جديد تبدیل سازد. به خصوص که می ديد بحرانهای درونی اش هر روز اوج تازه ای می گيرد و سرعت رشد تکنولوژيکی و اقتصادی حريفان رقابت های آينده را سخت تر می سازد. چنين وضعيتی به حد کافی انگيزه برای آمريکا فراهم نمود تا برای تقسيم بازارها و مناطق نفوذ خيز برداشته و در سند "استراتژی امنيت ملی آمريکا" تأکيد کند که اجازه نخواهد داد هيچ حريفی جای شوروی را بگيرد. سندی که رسماً مواضع سیاسی و جهت گیریهای آمریکا در ارتباط با رقبای جهانی اش در یک قرن آینده را ترسیم کرده و رسماً راهنمای عمل دولت بوش قرار گرفته است. اگر بخواهيم بدون توضيح يکايک فاکتهای موجود در اين زمينه،خلاصه وار روی نتايج حاصل از آن پروسه تأکيد کنيم خواهيم ديد که از 11 سپتامبر به اين طرف جهان شاهد تلاش شدیدتر آمریکا به منظور پيشبرد استراتژی فوق الذکر بوده است. همانطور که می دانيم امروز آمريکا در رابطه با خاورميانه می کوشد نظم جديدی را تحت عنوان "خاورميانه بزرگ" به گونه ای که منافع و امکاناتش اجازه می دهد، شکل دهد. در اين استراتژی حضور نظامی و تکيه بر نيروی نظامی برای تسهيل دست اندازی به منابع و بازارهای منطقه و تنشهای آينده نقش اساسی دارد. در اجرای چنين استراتژی ای بود که افغانستان آماج شديدترين بمبارانها قرار گرفت و دارو دسته طالبان که دست ساخت خود آمريکا بود، از قدرت ساقط شد و جای آنرا حضور گسترده نیروهای نظامی اشغالگر به رهبری آمریکا گرفت. سپس عليرغم مخالفت های برخی از قدرتهای بزرگ عراق وحشيانه اشغال شد و سيستم نظامی و سياسی آن بالکل نابود گرديد تا آمريکا بتواند دوباره آن را همانطورکه برای "الگوی جديد" جهانیيش ضروری می شمارد شکل دهد. بنابراين بحث آمريکا با رقبای امپرياليست خود روشن است او ديگر حاضر نيست بر مبنای توافقات امپرياليستی قبلی حرکت نمايد بلکه خواهان شکل دادن به منطقه براساس مصالح کنونی و استراتژيک خود است و به خصوص در مساله تقسیم منابع و ثروتهای طبیعی و حاصل استثمار و غارت توده ها خواهان سهم شير می باشد. از آنجا که در سياست همه چيز را نيرو تعيين میکند ترديدی نيست که آمريکا خواهد کوشيد در جهت نیل به اهداف خود تاجائی که تيغ اش ببرد به جلو برود.

دقيقاً در چنين چهارچوبی است که تهديد به جنگ جهانی سوم(4) در رابطه با پرونده هسته ای جمهوری اسلامی که در سخنان رئيس جمهور آمريکا ديده می شود را بايد مورد توجه قرار داد. خطاب جرج بوش در اين سخنان رقبای امپرياليست خود می باشد و نه رژيم وابسته جمهوری اسلامی. آمريکا با تهديد رقبای امپرياليستش به خصوص با تکيه بر قدرت نظامی خود به آنان هشدار می دهد که در صورت تن ندادن به نظم جهانی مورد قبول آمريکا از بر پائی جنگ جهانی سوم نيز ابائی ندارد. بنابراين تا جائی که لفافه پروژه هسته ای در ارتباط با رژيم جمهوری اسلامی مطرح است آمريکا بهتر از هر کسی می داند که جمهوری اسلامی عليرغم همه عربده های ضد امپرياليستی اش، علیرغم آتش زدن پرچم آمريکا و يا اشغال سفارت اين کشور همواره در 28 سال گذشته يار و ياور او بوده است و امروز نيز حاضر است همچنان در اين جهت گام بردارد. در تحولات کنونی، مسئله اين است که آيا دارو دسته جمهوری اسلامی امروز در نظم جهانی مورد نظر آمريکا می توانند بکار آيند يا نه. چون حيات جمهوری اسلامی نه به رجز خوانی های احمدی نژاد در رابطه با "فرسودگی ارتش دشمن" و يا قدرت "موشکهای دور برد" رژيم بلکه به مصالح استراتژی آمريکا وابسته است. در کشاکشی که برای تقسیم مجدد بازارهای جهان و از جمله خاورمیانه در بین آمریکا با سایر دول امپریالیستی در جریان است اگر منافع آمريکا با حضور جمهوری اسلامی بر آورده شود نيازی به نوکران بی تجربه جديد نخواهد بود. چرا بايد نوکری را که چک تضمين شده نوکری اش را دو دستی تقديم ارباب کرده تغيير داد. اما اگر همچون افغانستان و عراق قرار بر حضور مستقيم نظامی (حال به هر شکلی که صورت بگیرد) برای برنامه های آينده الزام آور باشد آنگاه ديگر سقوط جمهوری اسلامی حتمی خواهد شد همانطور که طالبان و صدام عليرغم همه خوش رقصی های شان تاريخ مصرف خود را از دست دادند. بنابراين پروژه اتمی جمهوری اسلامی بيشتر به درد آماده سازی افکار عمومی برای تسهيل پيشبرد مقاصد آمريکا می خورد وگرنه با وجود مرز طولانی ايران با افغانستان و عراق که در هر دو کشور ارتش آمريکا در حال جنگ است دستاويز جنگ را هر لحظه می توان مهيا نمود.

با توجه به آنچه که گفته شد روشن است که جمهوری اسلامی رژیمی تا مغز استخوان وابسته به امپریالیسم و فاقد هر گونه وجهه ملی ست. از سوی دیگر امپریالیسم آمریکا نیز دقیقاً در جهت پیشبرد اهداف استراتژیک خود در خاورمیانه و گسترش سلطه ضد مردمی اش است که دارد با کارت جمهوری اسلامی و پروژه هسته ای این رژیم بازی می کند و بر طبل جنگ می کوبد. بنابراین در این چارچوب اگر جنگی صورت پذیرد این جنگ با توجه به ماهیت و منافع بر پا کنندگان آن فاقد کوچکترین مشروعیتی بوده و تماماً به ضرر توده های ستمکش ماست.

در چنین موقعیتی وظیفه نیروهای انقلابی این است که ماهیت امپریالیستی این جنگ و اهداف ارتجاعی آن را برای مردم توضیح داده و اجازه ندهند که توده های ستمدیده فریفته تبلیغات و قربانی مطامع ضد خلقی هیچ یک از طرفین این جنگ شوند؛ برعکس باید کوشيد تا اعتراض بر حق بر عليه چنين جنگی را سازمان داد و آتش انقلاب بر عليه سلطه امپرياليستی (در هر شکل و شمايلی که خود را نمايش دهد) را شعله ور ساخت.

(1) - وقتيکه در جريان سفر پوتين به تهران خبرنگاران از او خواستند که بگويد بالاخره کی نيروگاه بوشهر راه اندازی می شود .وی گفت:"من فقط وقتی بچه بودم به مادرم قول می دادم."
(2) – سوزان ملونی که تا چندی پيش پژوهشگر امر ايران در وزارت خارجه آمريکا بوده است در مصاحبه با بی بی سی می گويد:"فرصتی که در آن ما شاهد همکاريهای خوب ايران و آمريکا بوديم، گفتگو های دو کشور بين سالهای 2001 تا 2003 بر سر افغانستان بود. رايان کراکر درگير اين مذاکرات بود. اين نشست ها نتايج خوبی در زمينه ايجاد يک حکومت با ثبات در افغانستان پس از طالبان به بار آورد."
(3) - بی نظير بوتو که در زمان شکل گيری طالبان نخست وزير پاکستان بود در رابطه با چگونگی شکل گيری طالبان می گويد:"فکر روی کار آوردن طالبان از انگليسی ها، مديريت آن را آمريکائی ها کردند. خرج آن را سعودی ها پرداختند و من اسباب اجرای آن را فراهم آوردم و طرح را اجرا کردم" (نشريه لوموند 30 سپتامبر 2001 )
(4) – سخنان بوش درست روز بعد از سفر پوتين رئيس جمهور روسيه به ايران ایراد شد.

آرشيو اپوزيسيون سازمانها و گروه ها

http://www.iran-archive.com/

پرسش و پاسخ های لوموند اطلاعات ملی آمريکا

مقدمه و برگردان محمد علی اصفهانی
انتشار گزارش غير منتظره ی ۱۶ سازمان اطلاعاتی اصلی آمريکا، از جمله سيا، در مورد برنامه ی هسته يی ايران، پرسش های بسياری را مطرح کرده است. پرسش هايی که طبعاً پاسخ هاشان به زاويه ی ديد، و به ديدگاه پاسخ دهندگان بستگی دارد.در اين ميان، Sylvain Cypel ، سيلوَن سيپل، نويسنده و کارشناس فرانسوی مسائل خاورميانه، و از سردبيران روزنامه ی لوموند که در حال حاضر در نيويورک به سر می برد، در شماره ی ششم دسامبر اين روزنامه، به صورتی جمع و جور و بيشتر دارای جنبه ی خبری و نه تحليلی، تعدادی از اين پرسش ها را همراه با پاسخ هايی به آن ها در کنار هم گذاشته است.فکر کردم که فارسی شده ی مقاله ی او که با زبانی ساده و روان نوشته شده است، بتواند برای همه ی ما مفيد باشد.مخصوصاً به دليل خبری بودن و نه تحليلی بودنش. يعنی دعوت به تأمل و کمک به شناخت مستقل تر چند و چون ماجرا.اما حتماً بايد پيش از آن، به اختصار تمام، چند نکته را که پرداختن به هر کدام آن ها مطلبی جداگانه می طلبد، به خود يادآوری کنيم:٭ آنچه در اين روز ها می گذرد، محصول کشمکشی است در آمريکا ميان جنگ طلبان مطلقاً عقل باخته يی که به طور خاص به وسيله ی ديک چينی و خود جرج بوش و لابی های اسراييل نمايندگی می شوند، با بخش های ديگری از حاکميت آمريکا چه در ميان «دموکرات» ها و چه در ميان «جمهوری خواهان» (جمهوری خواهان محافظه کار و يا نو محافظه کار).تيتر مقاله ی پنجم دسامبر Robert Kagan که يکی از چهره های سرشناس نومحافظه کار است در «واشنگن پست» خود بسيار گوياست:«زمان گفتگو با ايران فرا رسيده است»!٭ نهايت ساده نگری خواهد بود اگر خطر تجاوز نظامی به ايران را تمام شده تلقی کنيم. و در نتيجه: نهايت بی خردی خواهد بود اگر اندک خللی در اراده ی ما به هماهنگ و متشکل شدن و با هوشياری کامل و بدون پلک برهم زدن، به مقابله با خطر جنگ برخاستن به وجود آيد؛ و زمانی دوباره به خود آييم که بمب های آمريکايی و اسراييلی ايران را ويران کرده اند.نه اسراييل که هدفش انهدام تأسيسات اتمی ايران حتی به قيمت انهدام ايران است، دست روی دست گذاشته است؛ و نه چينی و بوش؛ و نه مستخدمين بومی اينان که تمام بود و نبود خود را با بمباران ايران، و بعد از ويران شدن آن، ورود به مرحله ی جنگ زمينی، تحت فرماندهی آمريکا گره زده اند.هنوز راه های زيادی پيش روی دشمنان خارجی ايران و به خدمت گرفته شدگانشان قرار دارد:ـ «کشف» يک مرکز مخفی اتمی جديد مثلاً.ـ يا «اثبات» اين که هر چه در عراق و فلسطين و لبنان می گذرد، نه به خاطر تجاوز آمريکا و اسراييل و قتل عام مردم بی پناه اين سرزمين هاست؛ بلکه به خاطر سلاح ها و بمب های ميليونی ساخت ايران است... و برای ايجاد امنيت سربازان آمريکايی در عراق، و برای استقرار امنيت اسراييل در لبنان و حوالی آن، و برای رفع شر «تروريست های بنيادگرای حماس» در اسراييل اشغالی بايد مردم ايران را و راه ها و پل ها و بيمارستان ها و مهد کودک ها و جاده ها و صنايع و تأسيسات کليدی و کوچه و خيابان ايران را بمباران کرد... حکومت ايران، به وسيله ی مزدورانش فلسطين را دو تکه کرده است؛ و محمود عباس صلح طلب و شريف هم که خواهان ذبح جنايتکاران حماس در پيش پای اهود اولمرتِ همچون خود او صلح طلب و شريف است و از همين رو اسراييل را تشويق می کند که يک ميليون و نيم فلسطينی را در نوار غزه از فقر و بی غذايی و بيکاری و بيماری، و با قطع آب و برق و مواد اوليه ی غذايی، و با بمباران و خمپاره باران، و قتل عام و قتل خاص، زجر کش کند، بر اين امر گواهی می دهد.ـ حمله ی «پيشگيرانه» ی اسراييل، مثلاً. و در پی دريافت يا عدم دريافت پاسخ از سوی ايران، ورود آمريکا به جنگ برای دفاع از دوست و متحد خود. آنگونه که قبلاً نيز در سناريو هايی، از جمله سناريوهايی با کارگردانی ديک چينی، پيش بينی شده بود.ـ کشف طرح يک «يازده سپتامبر» ديگر که اين بار در ايران برنامه ريزی و آماده سازی شده است.و الخ...٭ در هرصورت، و به هر دليل، و به هر شکل، و به هر انگيزه، و به هر وسيله، اگر خطر حمله ی نظامی دشمن خارجی به ايران بر طرف شود، آن که زيان خواهد ديد، فقط و فقط دشمن داخلی مردم ايران، يعنی حکومت جانيان اصولگرا و غير اصولگرا و «مدره» و غير مدره و «اصلاح طلب» و غير اصلاح طلب و «پراگماتيست» و غير پراگماتيست ايران است و بس. (و البته متحدان «ايرانی» دشمن خارجی نيز).٭ فقط، کسانی که به نيروی توده ها باور ندارند، و راه نجات را در بيرون توده ها و از بالای سر آن ها می جويند، هستند که در نگرفتن جنگ با ايران را معادل دادن وقت اضافی به ملايان می دانند؛ و نگرانند که مخالفان جنگ، می خواهند وقت اضافی برای «رژيم» بخرند و به بقای آن کمک کتتد.اين ها چه خود بدانند (و بخشيشان خود می دانند و به همين دليل درپی دشمن خارجی روان و دوانند) و چه خود ندانند (و بخشيشان چنيند) در واقع امر، از ملايان می ترسند و خود را در برابر اين مفلوکان پا به گور، عاجز و ناتوان می بينند؛ و رجزخوانی های احتماليشان هم چيزی است برای فرار از ترس خود. همانطور که کودکان در کوچه های خلوت شب می کنند. و تا اينجای قضيه، حق دارند. اما حق ندارند که ارزيابی خودشان از خودشان را به مردم نيز تعميم دهند.در معادلات اينان، مردم نقشی ندارند. مردمی که در همين چند سال اخير، اگر در تنور بحران ساختگی اتمی از سوی دو رقيب پياده و سواره دميده نشده بود، دمار از روزگار آخوند در آورده بودند. و در خواهند آورد...٭ تضاد هارا اصلی و فرعی کردن، در ذات خود، حرف درستی است. اما در يک ارگان زنده ، مثلاً جامعه ی امروز جهانی (که ايران هم يک جزء ارگانيک و زنده ی آن است) نمی توان يک خط کش در دست گرفت و با نگاهی هندسی (و يا حد اکثر: مکانيکی) بين تضاد ها خطوط صاف مستقيم يا شکسته کشيد...به هر حال:نه مقدمه جای ذی المقدمه را گرفت؛ و نه ذی المقدمه جای مقدمه را. مقدمه و ذی المقدمه، گاهی يک کل واحدند!محمد علی اصفهانی شانزدهم آذر ۱۳۸۶
www.ghoghnoos.org
ـ ايران، خطرناک بود. ايران، خطرناک است. و ايران، خطرناک خواهد بود در صورتی که از دانش لازم برای توليد بمب اتمی برخوردار باشد.يک روز بعد از اعلام عمومی گزارش «اطلاعات ملی» که ۱۶ سازمان اصلی جاسوسی آمريکا را در بر می گيرد، جرج بوش در روز سه شنبه چهارم دسامبر اين سخنان را بر زبان راند.در گزارش اين ۱۶ سازمان جاسوسی، ارزيابی شده است که تهران «در پاييز سال ۲۰۰۳ ميلادی، برنامه ی توليد سلاح اتمی خود را متوقف کرده است.»انتشار اين گزارش، پرسش های چندی را در پيش روی ما می گذارد:پرسش اول:نا چه اندازه می توان به اين گزارش اعتماد کرد؟پاسخ به پرسش اول:اين گزارش «از ضريب اطمينان بالايی برخوردار است». تهيه کنندگان گزارش، اينچنين پاسخ می دهند. و در زبان دستگاه های اطلاعاتی، اين، يک ترم قوی است. اگرچه اسراييلی ها اين پاسخ را به چالش بطلبند.اگر اين گزارش، معتبر است، پس تکليف گزارش ديگری که «اطلاعات ملی» در سال ۲۰۰۵ ميلادی منتشر کرده بود و در آن ارزيابی کرده بود که ايران برنامه ی توليد سلاح اتمی را پيگيری می کند چه می شود؟آيا «اطلاعات ملی آمريکا» اشتباه کرده بود؟ و يا اشتباه نکرده بود بلکه تحت فشار قرار گرفته بود که آنچه را مقامات عاليرتبه می خواستند، با وجود نادرست بودن آن، به عنوان نتيجه ی تحقيقات خود اعلام کند؟پرسش دوم:چرا گزارش امسال، با اين نتيجه گيری که می بينيم، به صورت عمومی منتشر شد؟پاسخ به پرسش دوّم:نزاعی سخت، ديک چينی [معاون جنگ افروز بوش] و رابرت گيتس، وزير دفاع آمريکا را رو در روی هم قرار داده است. (۱)Harry Reid ، هری ريد، رييس فراکسيون حزب دموکرات در سنا [فراکسيون غالب] به عنوان يک وزنه ی سنگين، در انتشار عمومی اين گزارش نقش عمده يی ايفا کرد:او کاخ سفيد را تهديد کرد که در صورتی که بخواهد مانع انتشار عمومی اين گزارش شود، اين گزارش به طريقی از طرق، منتشر خواهد شد؛ و آن وقت، جرج بوش بايد بهای بی اندازه سنگينی بپردازد.همچنين، بنا به گفته ی يک کارشناس، دستگاه اطلاعاتی آمريکا که در ماجرای صحنه سازی و شايعه پراکنی مربوط به وجود جنگ افزار های موهوم کشتار و تخريب جمعی نامتعارف در عراق عصر صدام، آبروی خودش را باخته بود، اين بار برای اجتناب از آبروباختگی مجدد، بر انتشار گزارش اخير مربوط به ايران پافشاری کرد.پرسش سوم:آيا تهديدِ افزون کردن مجازات ها عليه ايران کمتر شده است؟پاسخ به پرسش سوم:«اطلاعات ملی» توصيه می کند که بايد اين مجازات ها را سخت تر کرد. اما کاخ سفيد در روز سه شنبه [۴ دسامبر، يک روز بعد از انتشار گزارش] هراس خود را از احتمال عدم پذيرش چنين توصيه يی و «تأثير منفی» گزارش «اطلاعات ملی» بر جامعه ی جهانی ابراز داشت.ناظران سياسی نيز معتقدند که با اين گزارش، ضرورت فوريت داشتن تشديد مجازات ها عليه ايران رنگ باخته است.پرسش چهارم:آيا ديگر، گزينه ی نظامی عليه ايران مطرح نخواهد بود؟پاسخ به به پرسش چهارم:«اين گزارش، هيچ چيزی را عوض نمی کند». جرج بوش، در همين سه شنبه، چنين گفت. و افزود:«يک ديپلماسی کارآ، ديپلماسی يی است که در آن، راه برای همه گزينه ها باز باشد».Barbara Bodine ، باربارا بادين، ديپلمات، و هماهمگ کننده ی سابق ديپلماسی آمريکا در بغداد در سال ۲۰۰۳ ميلادی، اما، اينچنين می گويد:«از اين پس، دستگاه بوش، ديگر بهانه يی برای حمله ی نظامی به ايران نخواهد داشت. او نمی تواند بدون موافقت کنگره ـ که پيشنهاد او برای حمله به ايران را رد خواهد کرد ـ به چنين کاری دست يازد.»پرسش پنجم:آيا يک تغيير استراتزی در برخورد با ايران در کار است؟پاسخ به پرسش پنجم:بسياری از تحليلگران آمريکايی، اينطور می انديشند. آن ها تحليل خود را چنين توضيح می دهند:اين گزارش، سمت و سويی به منطق عقل دارد؛ و در همان حالی که فشار بر ايران را پيشنهاد می کند، به ايران اين امکان را می دهد که «به اهداف خود در زمينه ی احساس امنيت و نيز حفظ پرستيز خود در منطقه دست يابد» بدون آن که به بمب اتمی متوسل شود.ديگر از اين پس، صحبت از به زانو درآوردن ايران نيست؛ بلکه صحبت از پيوندی است ميان تنبيهات ، و امکان گشايش روابط به صورتی که ايران از اين که آمريکا می خواهد او را از پای در آورد نگرانی يی نداشته باشد.از نظر «باربارا بادين» [که در بالا به او و سِمَتش اشاره شد]:«به همان اندازه که اعمال فشار بر ايران می تواند ضروری باشد، ورود به گفتگو با تهران نيز ضروری است».علاوه بر او، سناتور جمهوريخواه، Chuck Hagel ، چاک هاجل، نيز مقامات آمريکايی را به گفتگوی مستقيم با تهران، فرا می خواند.پرسش ششم:جرج بوش، چه وقت از تحليل اخير «اطلاعات ملی» مطلع شده بود؟پاسخ به پرسش ششم:اين پرسش، برای اعتبار بوش پرسشی حياتی است.او در سپتامبر امسال از تهديدی به نام «هولوکاست اتمی» در رابطه با ايران حرف زد؛ و بعد از آن هم در ۱۷ اکتبر، سخن از «جنگ جهانی سوم» به ميان آورد. آيا او در موقعی که اين چيز هارا می گفت، در جريان تحليل اخير «اطلاعات ملی» قرار داشت يا نه؟مطابق روزنامه ی واشنگتن پست، Mike McConnell ، مايک مک کانل، مدير «اطلاعات ملی»، در ماه اوت، جرج بوش را در جريان «اطلاعاتی جديد» (از جمله به دست آمده از طريق شنود تلفنی مقامات بالای حکومت ايران) قرار داده بود؛ و به او گفته بود که اين اطلاعات، نگاه به برنامه ی اتمی ايران را ديگرگون می کند.جرج بوش اما اينطور پاسخ می دهد:« او خودِ اين اطلاعات را به من نداد؛ [و به من گفت که] برای تحليل اين اطلاعات، زمان، لازم است».آنطور که رسماً گفته می شود، آقايان بوش و چينی در ۲۸ نوامبر در جريان تحليل اين اطلاعات قرار گرفته اند. اما مقامات موثق عاليرتبه يی که نخواسته اند نامشان فاش شود، تأکيد می کنند که هم بوش و هم چينی، هر دو، «در اين چند هفته ی اخير» از موضوع اطلاع داشته اند.«در اين چند هفته ی اخير» يعنی چه؟ بيشتر و يا کمتر از شش هفته؟ يعنی: فاصله ی ميان ۱۱ اکتبر که جرج بوش از «جنگ جهانی سوم» حرف زد تا ۲۸ نوامبر؟ يا کمتر؟اين برای آقای بوش، سئوالی است وخيم و سرنوشت ساز!
-------------------------------------------------------------------
۱ ـ در مجمعی از روزنامه نگاران فرانسوی، همين چندی پيش، سيمور هرش، به آنان اطّلاع داد که تصميم حمله به ايران، پيشاپيش اتّخاذ شده است؛ و در اين امر، حرف آخر را ديک چينی، معاون جنگ طلب بوش می زند؛ و رابرت گيتس، وزير دفاع آمريکا، که از عواقب شوم حمله ی نظامی به ايران آگاه است، به زودی استعفا خواهد داد.عطوان، سردبير «القدس العربی» در مقاله ی:به اين ۹ دليل، بوش می خواهد به ايران حمله کندترجمه ی فارسی:
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar05/noh-dalil.html

آرامگاه فروغ بي آرام وفيلم جادوانه او,خانه سياه است ,

اين مردم طرد شده سر زمين ماست,جذاميان