۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

We're live blogging from Tehran Streets













Tehran,Today 4th Nov.


Photo from Archive

فیس بوک، جاسوس سیا و موساد

سايت دنيای ما:

یس بوک، جاسوس سیا و موساد

۱۶ آبان ۱۳۸۸ | admin

روزنامه یهودی ” لوما گازین د یسرائیل ” با انتشار اسنادی فاش کرد که فیس بوک یک سایت استخباراتی اسراییلی است که برای جذب مزدور و جاسوس به نفع اسراییل ماموریت دارد.

به گزارش خبرنگار “سرویس فضای مجازی ” خبرگزاری فارس و به نقل از منابع اینترنتی؛ یک روزنامه فرانسوی واقعیات های جدیدی از پشت پرده سایت فیس بوک را افشا کرد که ثابت می کند این سایت توسط دستگاه جاسوسی موساد و سیای امریکا با هدف جاسوسی در کشورهای هدف راه اندازی شده است.
روزنامه یهودی ” لوما گازین د یسرائیل ” با انتشار اسنادی فاش کرد که فیس بوک یک سایت استخباراتی اسراییلی است که برای جذب مزدور و جاسوس به نفع اسراییل ماموریت دارد.
پرونده یی که ” لوما گازین دیسراییل ” برای فیس بوک منتشر کرده است شامل اطلاعاتی در خصوص راه‌های جاسوسی براساس متدهای مخابرات اسراییل و آمریکا از طریق افرادی عادی است که خطرات این ماموریت را نمی دانند.
این روزنامه می نویسد: این گونه افراد فکر می کنند فقط وقت خود را در برابر صفحات چت تلف می کنند و چیز مهمی نیست بلکه حتی این موضوع را به فکاهی نیز می گیرند.این مجله فرانسوی در ابتدای گزارش خود نوشته است که در جمع آوری این اطلاعات درباره فیس بوک از منابع ” بسیار مطلع ” استفاده کرده است.
این گزارش میزان دست داشتن حکومت اسراییل در اداره فیس بوک را فاش کرده است تا جاییکه سفیر اسراییل در پاریس این مجله یهودی فرانسوی را متهم به ” افشای اسراری کرد که نباید آنها را برای دشمن فاش می کرد “.
لوما گازین این اقدام حکومت اسراییل را ” جاسوسی اینترنتی ” توصیف کرده است.برپایه این گزارش، حکومت اسراییل از طریق فیس بوک به میزان زیادی از اطلاعات درباره استفاده کنندگان این سایت در جهان عرب و اسلام دسترسی پیدا می کند آنگاه برای تخمین و ارزیابی وضعیت جوانان عربی و اسلامی آن را در اختیار اساتید روانشناسی وابسته به دستگاههای استخباراتی قرار می دهد.
جرالد نیرو استاد علم روانشناسی در دانشگاه پرووانس فرانسه و صاحب کتاب ” خطرات اینترنت ” در باره این شبکه می نویسد: این شبکه هایی که افشا شده اند عبارتست از مجموعه یی از شبکه هایی که توسط روانشناسان اسراییلی مدیریت می شوند و هدف انان نیز درجه بندی و بکارگیری جوانان مقیم کشورهای جهان سوم خصوصا آنهایی است که در محدوده نزاع عربی- اسراییلی حضور دارند و یا مقیم کشورهای آمریکای جنوبی هستند.
این استاد علم روانشناسی می نویسد: برخی کاربران اینترنت معتقدند وقتی که کاربر روبروی شما درباره مسایل به عنوان مثال جنس مخالف با شما صحبت می کند بنابراین نمی توان به وی شبهه سیاسی داد از این رو فضا کاملا برای هرگونه جاسوسی آماده است. این درحالی است که دست اندرکاران چنین سایت های شبکه یی از این گفتگو به عنوان ابزاری برای رسوخ در درون روان انسان مقابل خود استفاده می کند انسانهایی که شما نمی توانید در هیچ فضای دیگری تا این اندازه به او نزدیک شوید. مدیران این گونه شبکه ها با نزدیک شدن به کاربر خود نقاط ضعف و قوت وی را شناسایی کرده و راه برای استفاده از آنان به عنوان یک جاسوس و در نهایت ورود آنان به دنیای جاسوسی آماده می شود.
سایت فیس بوک که ماهانه یک میلیون نفر در سراسر دنیا به عضویتش در می آیند تمام اطلاعات اعضای خودرا علنا منتشر کرده و در اختیار موتورهای جستجو گر گوگل و یاهو با هدف ورود زودهنگام در مسابقه ساخت راهنمای الکترونیکی جهانی شامل تعدادزیادی از اطلاعات شخصی و بیوگرافی کاربران به همراه شماره تلفن آنان قرار می دهد. این اطلاعات حتی شامل اطلاعاتی درباره دوستان نزدیک کاربر عضو نیز هست. در حال حاضر روزانه ۲۰۰ هزار کاربر عضو فیس بوک می شوند و براساس گفته های مدیران این سایت در حال حاضر این سایت دارای ۴۲ میلیون عضو است.
اطلاعاتی را که نشریه فرانسویه لوما گازین دیسراییل منتشر کرد تمام با اطلاعاتی که نشریه اردنی الحقیقه الدولیه در ۹ آوریل سال ۲۰۰۸ منتشر کرد همخوانی دارد.
این نشریه در گزارشی مبسوط تحت عنوان ” دشمن پنهان ” نوشت: مدیران سایت های شبکه یی کاملا می دانند کاربرانشان از چه نقاط ضعفی برخوردارند و براساس آن برنامه ریزی می کنند. به عنوان مثال با طرح مسایلی چون آزادیهای اجتماعی ، مشکلات جوانان و… افقی روشن و در دسترس برای او ساخته و آنگاه در فرصتی مناسب از ان بهره می گیرند نظیر آنچه که در مصر صورت گرفت و فیس بوک از کاربران خود در این کشور می خواست دست به نافرمانی های مدنی بزنند.

گزارشی از حمله وحشیانه به دانشجویان دانشگاه شیراز در 13 آبان

11:27 صبح یک‌شنبه، 17 آبان 1388


صبح آرام بود و هنوز کسی گمان نمی‌کرد که این دانشگاه آرام بعد از ظهر آماج یکی از وحشیانه‌ترین حملات از سوی نیروهایی باشد که به جای حفاظت از جان و مال مردم، دفاع از ارزش‌هایی موهوم را بهانه کرده‌اند.


موج سبز آزادی: حوالی ساعت 10 صبح بود که اندک اندک مردم در مسیرهای مختلفی از فلکه نمازی تا ستاد و گسترده‌تر در حدفاصل میدان ارم و درب اصلی دانشگاه شیراز تا فلکه علم حضور گسترده خود را به رخ می‌کشیدند و کام آنان را که خواهان 13 آبانی حکومتی بودند تلخ کردند. اما هنوز هم کسی حدس نمی‌زد که برخوردهای امروز چنین سنگ‌دلانه و غیرانسانی خواهد بود. کمی بعد نیروهای امنیتی سعی نمودند تا تجمعات بین فلکه نمازی و ستاد را با روش‌های گذشته متفرق نمایند که تا حدودی نیز موفق بودند.

اما گستردگی جمعیت در حدفاصل دانشگاه شیراز تا فلکه علم باعث ناتوانی آن‌ها شده بود و در پیاده‌روها یگان‌های ویژه انتظامی که این بار از شرم شناخته‌شدن نقابی سیاه بر چهره خود زده بودند بر پیرزن و پیرمرد و کودک و جوان رحم نمی‌کردند. گروهی از دانشجویان دانشگاه به سمت فلکه علم حرکت نمودند اما پس از چندی به شدت از سوی یگان‌های ویژه با باتوم و گاز اشک‌آور مورد حمله و ضرب و شتم قرار گرفته و گروهی نیز بازداشت شدند.

هنوز تقریبا" همه چیز همانند تجمعات گذشته بود. عده‌ای از دانشجویان که به دلیل تجمع گسترده نیروهای نظامی و امنیتی و لباس شخصی نتوانستند از دانشگاه خارج شوند درون دانشگاه تجمع نمودند و به دلیل مشاهده وحشی‌گری‌های بی‌سابقه در آنسوی نرده‌های دانشگاه برانگیخته‌تر از گذشته شدند و همان‌طور که بارها دلسوزان کشور هشدار داده بودند مرزها فرو ریخت و شعارها دیگر احمدی‌نژاد را در بر نمی‌گرفت و مستقیما "رهبری را که مردم مسئولیت نیروهای نظامی و شیوه برخورد آن‌ها را بر عهده او می‌دانستند مورد خطاب قرار گرفت.

گروهی سعی در بر هم زدن تجمع در درون دانشگاه داشتند اما این امر به دلیل گستردگی دانشجویان حاضر در تجمع امکان‌پذیر نشد. از طرف دیگر ساعت 2.30 بعد از ظهر که زمانی نامتعارف برای برگزاری برنامه‌های دانشجویی است و بیشتر شائبه هماهنگی نهادهای نظامی با برخی تشکل‌ها و مسئولین درون دانشگاه برای سرکوب تجمعات احتمالی را به ذهن متبادر می‌کند، 4 تشکل همسو با نهادهای نظامی برنامه‌ای را با سخنرانی دکتر لنکرانی به مناسبت 13 آبان برگزار نمودند.

در حوالی ساعت 3 شرکت کنندگان در آن برنامه از مسجد دانشگاه که محل برگزاری برنامه بود به سمت میدان پردیس حرکت کردند اما علی‌رغم تمامی تبلیغات‌شان جمعیت‌ آن‌ها به یک سوم جمعیت سبز مردم نیز نمی‌رسید و همین امر امکان برخورد را برای‌شان غیر ممکن می‌نمود اما در واقع باعث اجرای سناریوی بعدی آن‌ها بود. در حدود ساعت 4 بعد از ظهر نیروهای لباس شخصی با حمایت گارد ویژه و نیروهای انتظامی بیرون از دانشگاه تجمع نمودند و اقدام به پرتاب سنگ به سوی تجمع کنندگان درون دانشگاه کردند.

دانشجویان داخل دانشگاه نیز که حمایت و گاه شرکت نیروهای انتظامی در این تحرکات را مشاهده می‌کردند در دفاع از خویش برآمده و به پاسخی همسان پرداختند. اما تمامی این‌ها زمینه‌ای بود برای یورشی از پیش برنامه‌ریزی شده به حریم دانشگاه، اما این بار بر خلاف 25 خرداد نه توسط یگان‌های ویژه انتظامی که به شدت مورد انتقاد قرار گرفتند، بلکه از سوی نیروهای شبه‌نظامی لباس شخصی. به ناگاه تعداد بسیاری پیاده و موتورسوار با تجهیزاتی چون گاز اشک‌آور، باتوم و شوک‌دهنده‌های الکتریکی به سوی درب دانشگاه یورش بردند و وارد دانشگاه شدند.

دانشجویان که هنوز بر این تصور بودند که شاید مانند قبل به ضربت باتوم اکتفا می‌کنند اما این بار اینگونه نبود. نیروهای به ظاهر ارزشی وحشیانه‌ترین اعمال را روا داشتند و دختران و پسران دانشجو را به شدیدترین و وحشیانه‌ترین طرق مورد ضرب و شتم قرار دادند اما به این هم اکتفا نکردند و در بازارچه پردیس دانشگاه دختران را تهدید به تجاوز نمودند، حجاب از سر برخی از آن‌ها کشیدند و در این میان حتی به دخترانی که چادر بر سر داشتند هم رحم نکردند.

در حالی که دانشجویان را به دنبال خود می‌کشیدند رکیکترین الفاظ را بر زبان می‌آوردند و گاه آنقدر فرد بازداشت شده را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند که دانشجوی مضروب را بی‌هوش به خارج از دانشگاه منتقل می‌کردند. دراین بین نیروهای ویژه نیز در خارج از دانشگاه تجمع کرده بودند تا در صورت عدم موفقیت این گروه خود وارد عمل شوند. در میان ناباوری مردم از وقوع این فجایع شعارهای یا حجه ابن‌الحسن، ریشه ظلم را بکن فضا را پر کرده بود. گستاخی به حدی رسیده بود که تهدید می نمایند کهریزک را در ملا عام به وجود می‌آورند.

شنیده‌های حاکی از آن است که تعداد دستگیری‌های صورت گرفته در 13 آبان شیراز بین 300 نفر بوده است که تا روز شنبه گروهی آزاد شدند اما از سرنوشت گروهی دیگر که بی‌شک در میان آنان افرادی به شدت مجروح شده‌اند در دست نیست. در خاتمه این روز خونین، در مقابل ساختمان بسیج دانشجویی از نیروهای لباس شخصی پذیرایی مفصلی به عمل آمد تا همکاری بسیج دانشجویی و برخی مسئولین دانشگاه را در این حوادث را پررنگ‌تر کند که از طرف دیگر بسیاری اعضای بسیج دانشجویی که به شدت در حوادث پس از انتخابات با ریزش اعضا مواجه شده است اعتراض خود به این اقدامات ننگین را اعلام کرده‌اند.

قسمت بعدی سناریو، روز شنبه و با بیانیه بسیج آغاز شد و در این بیانیه ضمن اعلام کردند «نیروهای لباس شخصی گروهی از مردم بوده‌اند که تاب توهین به مقدسات را نیاوردند و به زور وارد دانشگاه شدند» اما جالب اینجاست که بجای درخواست برخورد با این اراذل و اوباش، خواهان برخورد با دانشجویان تجمع‌کننده و موسوی و کروبی شدند تا زمینه‌ سرپوش گذاشتن بر این جنایات صورت گرفته در صحن دانشگاه و برخوردهای گسترده بعدی با دانشجویان را فراهم کنند.

روز شنبه 16 آبان گروهی از دانشجویان دانشکده کشاورزی دانشگاه شیراز در اعتراض به حملات وحشیانه نظامیان و مشخص‌نبودن وضعیت بازداشت شدگان اقدام به اعتصاب غذا نمودند و در بین دانشجویان سخن از احتمال وقوع اعتصاب غذا در روزهای آینده در پردیس ارم پیچیده است که به دلیل خفقان ایجاد شده و سرکوب خبری در خصوص وقایع رخداده هنوز برخی از اساتید و روحانیون دانشگاه از حوادث پیش آمده اطلاعی ندارند اما به تدریج و با روشن شدن ابعاد وحشتناک این واقعه اساتید و روحانیان مستقل در حال ابراز واکنش‌های اعتراضی هستند. بی‌شک با وقوع این فجایع، دانشجویان دانگاه‌های سراسر کشور در حال آمادگی برای آن هستند که 13 آبان را به 16 آذر پیوند زنند.


هدف مشترک





جنبش مردم یا جنبش سبز ؟ (3)


سعيد اطلس (گيل آوا)


مقدمه

سرانجام پراتیک اعتراضی 1 3 آبان نیز در فضایی بشدت پلیسی – امنیتی، با حضور هزاران تن از اقشار مختلف مردم، در تهران و بعضی از شهرستانها با دادن پیامهایی قوی به ولی فقیه رژیم برگزار شد. در این روز مردم چون گذشته با اتحاد و درایت و هوشیاری بالایی که از خود نشان دادند، توانستند دگر بار صحنۀ مرگ رژیم را در مقابل چشمان عمله های سرکوبگر ملاهای حاکم بخوبی ترسیم کرده و آخر و عاقبت فلاکت بارشان را به تمامی مهره های ریز و درشت این رژیم بی آینده یاد آور شوند. افزوده شدن تجربیات مردمی و دستاوردهای جمعی این روز به تجربیات قبلی، مسلما آتش تهیۀ خوبی برای پراتیک های بعدی فراهم آورده است.

تابلوی سیاسی امروز ایران

در رابطه با فضای قبل از تظاهرات 1 3 آبان، بحث های رسانه ای پیرامون تایید و یا عدم تایید این تظاهرات و درستی و یا نادرستی فرا خواندن مردم برای شرکت در تظاهرات خیابانی 1 3 آبان توسط نیروها و اپوزیسیون سرنگونی طلب بسیار چشمگیر بود. بالطبع طرح این موضوع و بدنبال آن تنوع نظرات ابراز شده در سایت سرنگونی طلب دیدگاه نیز نمی توانست از دیده ها پنهان بماند.

جمعی از دوستان معتقد بودند که این روز از جمله روزهای نمادین و ساخته و پرداختۀ رژیم بوده و نباید بدنبال جریانی افتاد که رهبری آنرا سردمداران سابق این رژیم در دست دارند. تعداد دیگری از دوستان نیز این نگرش را مردود شمرده و شرکت فعالانۀ مردم در این تظاهرات را مشروع و حتی لازم ارزیابی کردند. بهر صورت در ورای بحث های رسانه ای، بخش قابل توجه ای از آحاد ملت، با پذیرش بهای رو در رویی با نیروهای هار امنیتی و انتظامی رژیم با آمدن به خیابان ها و پیوستن به همدیگر آنچه را که به صلاح خود می دیدند، انجام دادند و روز بیاد ماندنی دیگری را در دفتر تاریخ مبارزات مردم ایران به ثبت رساندند.
در اینجا آنچه که شایان توجه و بررسی فوری است، اینست که حداقل بخشی از مخالفین سرنگونی طلب رژیم جمهوری اسلامی تاکنون نتوانسته اند، به تعریف و تحلیل مشخص و مشترکی نسبت به تحولات سیاسی امروز کشورمان دست یابند. بنا بر تجارب پیشین، این پراکندگی نظرات و شاید بلا تکلیفی سیاسی در رابطه با رویدادهای کشورمان می تواند سایۀ تشتت و گسست را پیش از پیش بر روابط مخالفین سرنگونی طلب بگستراند. نتیجه آن می شود که زمین بازی هر چه بیشتر در اختیار احیا کنندگان جمهوری اسلامی یا پایه ریزان جمهوری اسلامی دوم قرار بگیرد.

اجازه بدهید که این موضوع را روشن کنم که رسیدن به تعریفی مشخص و مقبول از اوضاع جاری کشور و یا جنبش سبز و غیره، از وادی همین بحث ها و اختلاف نظرهای اولیه می گذرد. بشرطی که قصدمان آموختن و پذیرش صادقانۀ حرف حساب دیگران باشد. بنظر میرسد که بزرگترین نگرانی آندسته از رفقایی که نظر مساعدی نسبت به جنبش کنونی مردم ندارند، ترس از دوباره گزیده شدن ملت از همان سوراخ ماری است، که در سال 57 از طریق اش گزیده شدند. این نگرانی در جاهایی میتواند بجا و هشدار دهنده باشد و در جاهایی هم بی جا و باز دارنده. در همین رابطه مایلم به چند نکتۀ کوتاه زیر اشارتی داشته باشم.

جنبش سبز اولیه، زاییدۀ عکس العمل اعتراضی رای دهندگانی بود، که در تقلبات انتخاباتی ریاست جمهوری ماه ژوئن در تهران، رای خود را بنا حق در خورجین احمدی نژاد یافتند و خواهان پس گرفتن رای خود بودند. این خواسته در همان روزهای اولیه اعتراضات، توسط سید علی خامنه ای نادیده گرفته شد و به این ترتیب رای مردم معترض ملا خور شد. از آن پس مردم با علنی تر کردن خواستۀ قلبی چندین و چند سالۀ خود بطور آشکارتری در مسیر سرنگونی رژیم ولایت فقیه قدم گذاشتند، که شعارهای ضد ولایت فقیه آنان در تظاهرات 1 3 آبان موئد این ادعاست. این همان هدف مشترکی است که تمامی تلاشگران جنبش دیر پای و اصیل مردمی در ایران، طی سه دهۀ حاکمیت استبداد دینی در کشورمان بدون وقفه پی گیر آن بوده اند. حال با عمومی شدن نسبی جنبش معروف به "سبز" که غالب همراهانش در عمل نشان داده اند، که بر خلاف خواستۀ موسوی، خواهان سرنگونی رژیم ولایت فقیه در کشور هستند، و گره خوردنش با جنبش دیر پا و آزادیخواهانۀ مردم ایران، دیگر روا نیست که تلاش های خالصانۀ مردم ایران را با مارک های آغشته به رژیم آلوده سازیم.

توصیف و تشریح تابلوی سیاسی امروز ایران نیازمند دیدن و فهم کردن تمامی نقش و نگار ها و تنوع رنگ های ساده و تر کیبی بکار رفته در آن است. نیافتادن در چاه ویل سال 57 و جلو گیری از تکرار آنچه که بر سر ما رفت، سخن بر حقی است. حفظ هشیاری در مقابله با طرح های خبیثانه ای که به سازش کشانیدن احتمالی خیزشهای شجاعانۀ مردمی را مد نظر داشته باشد، نیز بدون شک امری ضروری است، اما باید توجه داشت که هر گردی هم گردو نیست. همچنانکه نه موسوی امروز در موقعیت امام گونۀ خمینی سال 57 است و نه مردم ایران امروز، به بی تجربگی نسل گذشته ای که بعلت اختناق سیاسی حاکم در رژیم شاه فرصت چندانی برای تجربه اندوزی نداشت.

شایان توجه است که امروزه بیش از بیست هزار وبلاگ نویس در ایران داریم! بیش از دو میلیون دانشجو در رشته های علوم انسانی داریم که فغان ولی فقیه رژیم را در آورده اند. تعداد قابل ملاحظه ای متخصص و استاد و تحلیل گر سیاسی مخالف رژیم در این کشور 70 میلیونی وجود دارند که همواره مورد ستم و بغض و کین گردانندگان جاهل این نظام ضد مردمی قرار داشته ودارند.
یک لشگر مکانیزۀ ارتباطات مدرن، متشکل از جوانان موبایل بدست و دوربین بدست و فیلتر شکن داریم که خیزش کنونی مردم ایران را به مدرنترین و تکنیکی ترین جنبش آزادیخواهانه و ضد دیکتاتوری قرن تبدیل کرده اند. نیروهای پشتیبان این جنبش مدنی که در میانشان تعداد قابل توجه ای از جوان ایرانی ایران ندیده نیز دیده می شوند، از مدت ها قبل در سر تا سر جهان در خدمت این جنبش قرار گرفته اند. در حیطه اپوزیسیون متشکل هم با تمامی مشگلات موجود، وضعمان بسی بهتر از سال 57 است. بنا براین با داشتن چنین پشتوانه های غنی ای نباید چون مار گزیدگان درد کشیده از هر ریسمان سیاه و سپیدی هراس به دل راه داد و محافظه کاری پیشه کرد.

آیا شرکت در روزهای منتسب به جمهوری اسلامی عملی غلط و اپورتونیستی است؟

به نظر من خیر. چرا؟ چون:

1- باید مظاهر و سنبل های دست ساز این رژیم محتضر را که در واقع خاک ریز های حفاظتی و ایمنی آن محسوب می شوند، یک به یک فتح کرد تا به دروازۀ کاخ ظالمان رسید.

2- همانگونه که در میادین نبرد، میتوان از سلاح های به غنیمت گرفته شدۀ دشمن بر علیه اش بهره گرفت، در رابطه با رژیم نیز می توان از امکانات و متعلقاتش در جهت تضعیف و شکست اش بهره جست.

3- از روزهایی که رژیم در پی روند گذشته، مجبور به فرا خواندن به اصطلاح پشتیبانان خود برای شرکت در راه پیمایی های نمایشی است، باید حد اکثر استفاده را در جهت شکل دهی گرد همایی های اعتراضی و بر گرداندن ترفند های حاکمان عوامفریب آن به خیمه های ریایی خودشان بعمل آورد. فراموش نکنیم که در روزهای عادی، نهادهای سرکوبگر رژیم تحمل یک گرد همایی صلح آمیز ده نفره را هم ندارند.

4- برای استمرار و گسترش پراتیک های اعتراضی مردمی در راستای کسب آمادگی های لازم برای فتح نهایی، هر فرصت محدودی را هم برای پیوستن مردم بهم و شرکت در تظاهرات جمعی بر علیه این نظام طالبانی باید غنیمت شمرد. هسته های فعال زیر زمینی در عبور از چنین پراتیک های مستمر اعتراضی است، که امکان شکل گیری می یابند. برای تشکل های اپوزیسیون بر انداز نیز حضور مستمر نیرو های فعل و آگاه جامعه در خیا بان ها، فرصت بسیار نادری است برای یار گیری از عناصر مردمی ای که بدنبال عملگرایی بیشتری هستند.

5- مردم با مشاهدۀ حضور یکدیگر در کنار هم، انگیزه گرفته و بتدریج هاله های ترس را از ذهنشان زدوده و آبدیده تر از تظاهرات قبل پا به میادین نبرد برای احقاق حقوق مشروع شان می گذارند.

6- شرکت همگانی مردم در تلاشی انسانی و ملی و ایستادن آنها در کنار همدیگر برای محقق کردن هدفی مشترک که همانا سرنگون کردن حاکمان دیکتاتور رژیم جمهوری اسلامی با تمامی مظاهر و نهادهای سرکوب گراش است، و جایگزین کردن آن با حاکمیتی مردمی، جلوۀ بارزی از شکل گیری یک همبستگی ملی است. بنابر این بعضی از ایده آل خواهی های نسنجیده در رابطه با موضوع فوق می تواند رودر رویی در مقابل چنین خواستۀ ملی ای را در بطن خود بپروراند.

7- در این میان موضع منطقی و مردمی سازمانهای سیاسی برانداز بویژه سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت در قبال تحولات پیچیدۀ جاری کشور، شایان توجه بوده و نشان از توجۀ آنها به گره زدن خود با نیروی لایزال اجتماعی و خواسته های مردمی در داخل کشور دارد. نگرش درستی که بنظر می رسد، نگاه مثبتی به مقولۀ همبستگی ملی و فشردن دست های پاک و سالم دارد.

8- حفظ اصول مبارزاتی و غبار زدایی دایم از خویشتن خود، لازمۀ دوام آوردن در صحنه مبارزه و در فرازی بالا تر، میدان نبرد با هر نظام استبدادی و بویژه حاکمیت دجال و مذهبی آخوندهاست. اما سیاه و سپید کردن مقولات سیاسی و مبارزاتی و زندانی کردن ذهن و اندیشه در حصاری خود ساخته، لزوما نشانۀ حفظ اصول و انقلابی بودن نیست. برای ایجاد تحولی بنیادین در سیستم حکومتی کشور، نمی توان تا ابد به نوشتن و کار فرهنگی دل خوش بود و منتظر ماند تا بلکه فرشته ای با مشخصاتی که در سر داریم، بعنوان رهبر یا کادر رهبری جنبش مردم ایران از دل کهکشان ها ظهور کرده و به داد ملت ایران برسد. بلکه باید ماکزیمم خواسته هایمان را در چهار چوب بضاعت و فر صت های کنونی کل جنبش مان بجوییم و برایش برنامه ریزی کنیم. کاری که به حق به شجاعت و شعور و عملگرایی نیاز دارد. در غیر اینصورت بجای قطاری سریع السیر مجبور می شویم که با گاری طی طریق کنیم.

مناسبت های دیگری که غبار رژیم بر تن آنها نشسته است، در راه هستند. برای دستیابی به نتیجه ای بهتر، باید هر چه متحدتر و یکصداتر به پیش رفت.

شایسته است که با بستن بحث های اغنایی تا کنونی، به یک جمبندی و تعریف مشخص در رابطه با مسایل امروز ایران برسیم، تا بتوانیم مواضع منسجم تری در رابطه با تلاشهای قابل تقدیر زنان و مردان دلیرمان در داخل کشور اتخاذ کرده و وظایف مان را در قبال فداکاری های آنان بعمل آوریم.

سایت دیدگاه
سعید اطلس – 8 نوامبر

ملایان بر لب باغچه نعنا!




اسماعيل وفا يغمايي


در مثل که مناقشه نیست و با عرض معذرت از موش: میگویند «موشه به سوراخ نمیرفت جارو هم بسته بود به دمبش»، و این حکایت موشهای نمادین هرزابه های تاریخ، یعنی ملایان جابراجنبی تبار حاکم است که قصد دارند در حالیکه:

آید از ملک ایران زمین

غرش خلق ایران بگوش

و در حالیکه ملت ایران یکصدا میغرد: بروید و گورتان را گم کنید! ، تاریخ ایران را زیر قیچی گذاشته و میخواهند بقول خودشان تاریخ شاهنشاهی را از کتابهای درسی، و احتمالا بعدا از جاهای دیگر حذف نموده و حافظه تاریخی را تخلیه نموده و برای انباشتن فضولات تاریخی خود آماده نمایند.

در اینجا بازهم باید دست به دامن ضرب المثل بشوم و این بار از یکی از ضرب المثلهای مردم با صفای یزد کمک بگیرم. یزدیها ضرب المثلهای بسیار تند و تیز و شیرینی دارند، از جمله در مواردی که یکنفر خیلی افتضاح بکند و به فضاحت خود بنازد میگویند«فلونی اقده خوش چٌسه که لو کرت نعنامچسه» یعنی:فلانی آنقدر خوش چس و از خود راضی است که میرود و لب باغچه ای که نعنا کاشته اند میچسد».

میدانیم که زبان وسیله تفهیم و تفاهم است و زبان مردم کوچه و بازاردر تفهیم و تفاهم بسیار قدرتمند تر از زبان کلاسیک است بنابراین نباید از بکار گرفتن زبان نیرومند مردم خجالتی کشید، در هر حال منظور این است که ملائی که در جنایت و خیانت و نابودی ایران روی جبارترین شاهان را سفید کرده است رفته است لب باغچه نعنا و میخواهد تاریخ ایران را قیچی کاری کند. در این باره و مقایسه شاه و شیخ بیشتر از این صحبت نمیکنم که نیازی نیست و به تجربه همه میدانند که شیخ بسا مرتجع تر از شاه و سیستم ولایت فقیه و امامشاهی در هر شکل و با هر نام و رنگ آمیزی هزار بار گندیده تر از شاهنشاهی است.

اما اندککی ملا را دم کرت نعنا تنها بگذاریم و برویم سر مقوله تاریخ و تاریخ شاهنشاهی.

تاریخ را نه میشود ساخت، نه میشود تغییر داد،نه میشود جعل کرد. تاریخ را میشود کشف کرد و شناخت و از آن تجربه اندوخت. شاید تعجب کنید که چرا میگویم تاریخ را نمیشود ساخت!کمی توضیح میدهم،اگر منظورمان از تاریخ تاریخ سررسید چک و سفته یا تاریخ قرار با پزشک وتاریخ بالای نامه نباشد، وقتی میگوئیم تاریخ ، یعنی با چیزی که در گذشته قرار دارد روبروئیم،تا جائیکه به موجودیت واقعی و نه خیالی تاریخ مربوط است تاریخ چیزیست سپری شده و وقوع یافته و به همین دلیل هم وقتی میگوئیم این یک مساله تاریخی است یا این یک بنای تاریخی است یا... ذهن بلافاصله متوجه زمان سپری شده میشود.تاریخ زمان حال و تاریخ آینده وجود ندارد. بلکه ما فرض میکنیم که وجود خواهد داشت یا اینطور خواهدشد. زمان حال و حوادث آن وقتی تبدیل به تاریخ و مقوله تاریخی میشود که در گذشته قرار بگیرد، و تاریخ آینده را ما بعنوان تمثیل بکار میبریم چون چیزی که هنوز نیامده و معلوم نیست چیست، چطور میشود تاریخ باشد. بحث در این باره زیاد و بسیار جالب است و گاه راهی به فلسفه و فیزیک و مقوله زمان و امثالهم میبرد ولی اگر همین اندازه تصویر و تصور از تاریخ را قبول کنیم و بدانیم تاریخ چیزی است اتفاق افتاده و واقع شده، و موجود در زمانهای سپری شده، متوجه خواهیم شد که:

ملای کنار باغچه نعنا هر چه هم حبوبات وسبزیجات خام وغذاهای فیبر دار و حتی چوب پنبه یا بقول قدیمی ها تخم مورچه که بسیار نفاخ است بخورد کاری از پیش نخواهد برد وبجز نواختن ریش مبارک خویش، نمیتواند نه چیزی از تاریخ را تغییر دهد و نه چیزی از آن را حذف کند.

نکته بعدی اینکه در باره تاریخ و حوادث تاریخی و شخصیتهای تاریخی نمیشود فقط و فقط قضاوت اخلاقی کرد. چنگیز خان خاک ایران را به توبره کشید ولی در مغولستان و چین یک قهرمان و نقشی چون کورش ایران و محمد اعراب و پطر کبیر روسها و شارلمانی و ناپلئون فرانسویها را دارد. چرا که قبایل و طوایف گسسته و پراکنده را سامان و سازمان داد و به آنها هویت تاریخی داد و دارای نام و نشانشان کرد.

یا دریک برخورد تاریخی اگر بخواهیم قضاوت اخلاقی بکنیم باید تعداد کشتگان فزون از شمارکشتارهای بیرحمانه و قاطعانه ناپلئون را ببینیم و ارتش هخامنشی را که ظرف پانزده سال ده دوازده دولت را فروریخت و امپراطوری خود را ساخت تماشا کنیم، ولی در یک قضاوت تاریخی، ناپلئون کسی است که در سطح جهانی شدیدترین ضربات را به بنیادهای فئودالیزم زد و راه را برای بورژوازی که مرحله ای بالاتر است گشود وکورش قبایل و طوایف پراکنده را سامان و سازمان داد و بنای بزرگترین امپراطوری روزگار خود را ریخت که بدون شک فعل و انفعالات تاریخی عمومی ناشی از آن تازیانه بر گرده تاریخ بی تحرک روزگار کشید و در یک نگاه کلی به حرکت عمومی تاریخ شتاب بخشید و نیز ایران را سده ها قبل از میلاد مسیح بر پهنه تاریخ متولد کرد .

بجز این و فارغ از برخی اشکال جمهوریت که در گذشته ها خود را نشان میدهد، مقوله جمهوری و رژیمهای جمهوری، اساسا سر و کله اشان با انقلاب کبیر فرانسه پیدا شد و اساسا هم در قرن بیستم شایع شد و پر و بال گسترد. قبل از آن در سده ها و هزاره های روشن و تاریک تاریخ، در تمام جهان متمدن، سیستم حکومت سیستم شاهی و پادشاهی در اشکال مختلف خودش، و البته با تمرکز قدرت و قدرت مطلقه و سیستم اشرافیت و طبقه بندی خاص خود بوده است. گاهی در منطقه کوچکی شاهک ها بوده اند، گاه در یک شهر شاهشهر وجود داشته و گاه شاه و سرانجام شاه شاهان.

میشود تمام اینها را نقد کرد و بررسی نمود و نقاط ضعف و قوتشان را دید، ولی این که سیستم دیگری وجود نداشته قابل تردید نیست که تاریخ اینگونه بوده است.

مقوله قضاوت صرف اخلاقی، و شکاف در تاریخ، ودشمنی با تاریخ گذشته بصورت غیر علمی و ابلهانه، و امثال اینها، اساسا حاصل تلاشها و سمپاشی های آخوندهائی است که خودشان در زمره اجانب بوده وهستند ولی گویا طلب ارث پدرشان را از تاریخ ایران دارند. گویا این ملت باید تمام گذشته و واقعیت گذشته اش را نفی کند، تا مشتی ملا و روضه خوان و فقیه، که نه به طور عقیدتی و فکری تخم و ترکه ایرانند و نه حتی بطور خونی و نسبی اجدادشان ایرانی بوده اند بر گرده تاریخ ایران سوار شوند وبا برپائی سیستم امامت و ولایت فساد و خسرانی را موجب شوند که شاهدش هستیم.

حال شما چه فکر میکنید؟ آیا ملایان به دلیل قضاوت اخلاقی و نگاه اخلاقی به تاریخ می خواهند دوران شاهنشاهی را حذف کنند؟ یا اینکه از اول جمهوری خواه!! بوده و وجود شاهان را ننگ تاریخ میدانند و از موضع باصطلاح چپ میخواهند ریش و سبیل تاریخ ایران را اصلاح کنند. قبل از این فهمیدیم که نه، مساله اینها نیست پس ماجرا چیست؟

ماجرا این است که در یک فرایند و تجربه تاریخی سی ساله، ملتی که سده ها در زیر وزن مقدس مذهب از صافی ایرانیت عبور کرده،شاکر و سپاسگذار، در حال گذرو گذران بود، به نوعی متوجه پیشینه تاریخی و فرهنگ گذشته خود که همواره ژنهای آن در فرهنگ و ادبیات وسنتهای ملی زنده بود، شده است. واین ماجرا آنقدر بالا گرفته که سر از شعارهائی نظیر: استقلال آزادی جمهوری ایرانی در آورده است.

البته مقوله جمهوری ایرانی بیان عواطف شعار دهندگان نسبت به میهن و تاریخ خود در بیزاری از رژیم ولایت فقیه است و نه توضیح سیاسی یک جمهوری تعریف شده ولی همین شعار نشان میدهد که چقدر اوضاع پدیده ای بنام جمهوری اسلامی خراب و کارش زار است که فرزندان و نوه های کسانی که برای جمهوری اسلامی جلوی گلوله رفتند و جان دادند دیگر جمهوری اسلامی نمیخواهند.

این شعار در عمومیت خود معنای نفرت از عواطف مذهبی را نیز ندارد که در همین هنگامه،مثلا شعاردیگری با مضمون «یا حسین» به نام «میر حسین» میچسبد و غریو الله اکبر هم علیه ملایان از فراز بامها بر میخیزد. ولی معنای سیاسی شعار جمهوری ایرانی ،همراه با امواج و سیلابهای نیرومند متکی بر فرهنگ ملی بقول معروف دو ریالی ملایان را انداخته است که فرهنگ، تاریخ، موسیقی، سنتهای ملی و امثالهم و سرانجام پیشینه تاریخ ایران با مهر شاهنشاهانی مثل کورش و داریوش فارغ از کارکردهای خوب یا بدشان، و سیمای کسانی چون آرش و کاوه و رستم خطرناک است! چه باید کرد؟ باید حافظه تاریخی را شست! باید تاریخ ایران را ممنوع و مهدور الدم اعلام کرد. تاریخ را که نمیشود به زندان انداخت و تیرباران کرد! ولی به باور ملایان میشود تاریخ را حذف کرد و نخستین و مهمترین نقطه شروع، حذف تاریخ از کتابهای درسی است.در اینجا این سئوال پیش می اید چه قسمت از تاریخ ایران را باید حذف کرد.

از آغاز تاریخ ایران، اگر آغاز آن را تشکیل دولت ماد، بعنوان پلی بین اقوام و قبایل پراکنده قبل از ماد، و امپراطوری هخامنشی بدانیم دو هزار و هفتصد و سی و هفت سال میگذرد. نخستین شهریار ماد،دیاکو در (۷۲۸ پ.م.) به شاهی رسید و شهر همدان (هگمتانه آنروزگار) را پایتخت خویش قرار داد .

باید دید از این دو هزار و هفتصد و سی و هفت سال چند سالش مشروع و حلالزاده و اسلامی و چقدرش نامشروع و حرامزاده و شاهی است.

بدون تردید بخش اولش که از پادشاهی دیاکو شروع میشود و در عبور از سلسله های ماد، هخامنشی، سلوکی، اشکانی و ساسانی با حمله اعراب و سقوط یزدگرد سوم ساسانی خاتمه میابد نامشروع است چون اساسا اسلامی نیست.

بخش دومش که با خلافت خلیفه دوم عمر ابن خطاب شروع و سرانجام با سلسله های طاهریان و سامانیان وصفاریان وسی چهل سلسله ریز و درشت دیگر تا پایان دوران محمد رضا شاه در سال 1357 ادامه پیدا میکند بازهم شاهنشاهی است ولی تفاوتش این است که اکثریت قریب به اتفاق شاهان مسلمان شیعه یا سنی بوده اند .

آخوندها با این چه می خواهند بکنند؟. طبعا حدود نهصد سال اول این دوران بجز دوران حکومت علی ابن ابیطالب بر ایران دهشاهی نمی ارزد چون تمام شاهان به اضافه خلیفه دوم و سوم سنی بوده اند. در این دوران شاید آخوندها حکومت علویان گیلان و مازندران و سربداران خراسان را بتوانند تحمل کنند یعنی از نهصد سال حدود صد سالش مشروع است. از دوران ظهور صفویان و شیعی شدن ایران تا دوران محمد رضاشاه، اگر ملایان مقداری لیبرال باشند، شاید منهای دوران اشرف افغان که سنی بود، و بجز دوران پهلوی که بهر حال شاهانش دشمن امام راحل و پدر امام راحل بودند، شاید بشود بقیه اش را پذیرفت. یعنی از این بخش تاریخ ایران که حدود پانصد سالی میشود اگر لیبرال گونه برخورد شود چهار صد سالش را میتوان قبول کرد! خب جمع بزنیم!.

صد سال و چهار صد سال میشود پانصد سال ، سی و یکسال جمهوری اسلامی را هم که اضافه کنیم میشود پانصد و سی ویکسال، دوران کریمخان زند را هم، که هم به ملاها جیره و مواجب نمیداد و هم همولایتی زنده یاد شاهپور بختیار بود کم بکنیم چیری حدود چهار صد و شصت هفتاد سال از تاریخ ایران می ماند یعنی حدود پنج ششم تاریخ ایران به حول و قوه الهی حذف میشود.پس همین جا باید تکبیر گفته و پروردگار را شاکر باشیم که این اجانب صادر شده از جبل عامل و امثالهم را نصیب ما کرده است تا ما را از پنج ششم تاریخمان خلاص کنند.

اما آیا ملایان موفق میشوند؟. ملایان بدون شک موفق نمیشوند.

تجربه اسکندر مقدونی با تمام قدرتش میگوید نه!.

تجربه حکومت صد و بیست ساله سلوکیان یونانی تبار و صفیر تیرهای جانشکاف سواران پارتی و نهضت مجدد فرهنگ ایرانی میگوید نه!.

تجربه اشغال ایران توسط اعراب و شعله ور شدن صد شورش ظرف دو قرن و استقلال مجدد ایران میگوید نه!.

تجربه هضم مغولان و تیموریان درفرهنگ ایران میگوید نه! و بالاتر از همه خروش ملت ایران در سراسر ایران در جنبش کنونی میگوید نه! ملایان موفق نخواهند شد و آنانی که باید از صحنه ایران حذف شوند اجانب حاکم بر ایرانند و بس و حذف خواهند شد.

بیست و هشت سال پیش در بیست و هفت سالگی دربهاران آشفته و توفانی عمر، کوههای کردستان در شعر بلندی بنام «سرود ما» که در مجموعه شعر «ما بیشمارانیم» منتشر شد سرودم که آنچه میرود شیخ است و آنچه میماند ایرانست و ملت ایران و امروزدر پنجاه و شش سالگی پس از سالیان دراز در عمری که بی تاسفی دیگر رو به خزان همان را تکرار میکنم.ملایان از مردم ایران و در داخل ایران شکست میخورند.

روزی رسد ز راه، نه چندان دور

دریای خلق یکسره برخیزد

مردار بیشمار دد آئین را

از قلب پاک حویش برون ریزد

***

ایران بجای ماند جاویدان

با کوهها و جنگل و صحراهاش

با رودهای مست و کف آلوده

با موجهای سرکش دریاهاش ....

" سایت دیدگاه


اعتصاب غذای احسان فتاحیان، زندانی سیاسی محکوم به اعدام




"رادیکال" ها جلو می آیند


نصور امان

مُبارزه جویی جُنبش دموکراتیک در 13 آبان و جبهه گیری روشن آن علیه رهبر جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه، فقط خاطر گردانندگان حُکومت را آشفته نساخته است. سُخنگوی یک تشکُل "اصلاح طلب" نیز به انتقاد از "شُعارهایی که می تواند موجب رادیکالیزه شُدن جُنبش شود" پرداخته است تا نگرانی این باند به اپوزوسیون رانده شُده را از بی اعتنایی مردُم مُعترض به شُعارها و راهکارهای آن به زبان آورده باشد.

آقای مُحسن آرمین، سُخنگوی "سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی" در توضیح دلیل خود برای این انتقاد می گوید: "ارتقا سطح مُطالبات موجب کاهش پیوند جُنبش با اقشار مُختلف می شود و موجب ایجاد نوعی بدبینی می شود."

این اشاره روشنی به تفاوت سطح خواسته های جُنبش اجتماعی با "مُطالبات" ی است که "خودی" ها در برابر شُرکای پیشین خویش می گُذراند. تنها چند ماه پس از آن که مردُم خشمگین نخُستین بار برای اعتراض به تقلُب انتخاباتی آیت الله خامنه ای به خیابان آمدند، نگاه آنها از سطح رویدادها به ریشه و عوامل مُشکلات شان دوخته شُده است. جُنبش اجتماعی با هر گامی که از حُکومت دور شُده است، مرزبندیهای دقیق تری را چه در برخورد به دستگاه قُدرت (مرگ بر دیکتاتور - مرگ بر خامنه ای) و چه در حوزه های اقتدار آن (نه غزه، نه لُبنان، جانم فدای ایران ) با رژیم حاکم ترسیم کرده است.

این در حالی است که جریانهای "اصلاح طلب"، سرخورده از رُقبای انحصار طلب و هراسان از جُنبش اجتماعی، همچنان در رویای "چانه زنی" در بالا به سر می برند و به اُمید خُرده نان سُفره "نظام"، با تمام نیرو از موضعگیری صریح در برابر آقای خامنه ای، سپاه پاسداران و دستگاه امنیتی فرار می کُنند.

جریانی که آقای آرمین سُخنگوی آن است، در جریان دادگاه های نمایشی و با اعتراض مُشمئز کُننده به مُحاکمه اعضایش در کنار غیرخودیها نشان داد که حاضر است حتی پا را از این هم فراتر گُذاشته و به گونه ی کاملا "رادیکال"، نعلینهای "آقا" را جُفت کُند.

اکنون نسل اول لباس شخصیها، سُخنگوی خود را به جلو فرستاده است تا شکوه های روزانه پاسدار فیروز آبادی، حُجت الاسلام طائب و آقای جنتی را در بسته بندی کدخدامنشانه تکرار کُند. اینان بدین وسیله در حقیقت آمادگی خود برای ایفای نقش دست دراز باند رقیب در جُنبش اجتماعی را اعلام می کُنند؛ یک بازی دوجانبه که به تجربه هُنرنمایی مُخرب و گُمراه کننده در خیزش تیر 1378 تکیه زده است.

مُستقل از توانایی و نفوذ مورد تردید "اصلاح طلبان" حُکومتی برای بازی کردن دوباره چنین رُلی، توجُه به تلاش آنها برای حرکت در این مسیر ضروری به نظر می رسد. در این راستا چنین می نماید که طرح ادعای رهبری جُنبش یا خزیدن به چنین موقعیتی حتی با دوپینگ "امدادهای غیبی"، نخُستین گام باشد.

عضو هيات مديره اتحاديه پنبه‌كاران كشور: 16هزار تن از پنبه سال گذشته داخل انبارها باقي مانده است



خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: كشاورزي و دامپروري

عضو هيات مديره اتحاديه پنبه‌كاران كشور گفت: هنوز 15 تا 16هزار تن از پنبه سال گذشته داخل انبارها باقي مانده است.

علي مظفري در گفت‌وگو با خبرنگار كشاورزي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، با يادآوري اينكه وزارت صنايع و معادن نتوانست به تعهد خود براي جذب پنبه داخل كارخانه‌ها از طريق نساجي‌ها بعد از صفر شدن تعرفه واردات پنبه عمل كند، اظهار كرد: همين وضعيت باعث باقي ماندن پنبه سال گذشته در انبارها شده كه در نتيجه اين موضوع كمبود نقدينگي كارخانه‌ها و ركود بازار پنبه را به دنبال داشته است.

وي افزود: پس از اين جريان وزارت صنايع دوباره قول داد مبلغ 15 ميليارد تومان را در اختيار اتحاديه‌ پنبه‌كاران قرار دهد تا اين اتحاديه پنبه باقي مانده از سال گذشته را از كارخانه‌ها خريداري كرده و با شرايط پرداخت مدت‌دار در اختيار كارخانه‌هاي پنبه پاك‌كني قرار دهد ولي به‌رغم تصويب و صورت جلسه شدن اين قرارداد تاكنون وزارت صنايع اين اعتبار را در اختيار اتحاديه قرار نداده و پيگيري‌هاي انجام شده نيز نتيجه‌اي نداده است.

مظفري با اشاره به ديدگاه‌هاي مثبت وزير جهاد كشاورزي درباره توليد پنبه كشور گفت: دكتر خليليان معتقد هستند كه بايد تعرفه‌ها در زمان برداشت محصول داخل بالا رفته تا واردات انجام نشود كه البته در رابطه با پنبه نيز همين ديدگاه وجود دارد و پيشنهاد است كه در زمان برداشت پنبه تعرفه‌ها به شدت افزايش يابد و زماني كه برداشت محصول به اتمام مي‌رسد مقداري تعرفه‌ها براي واردات پايين بيايد.

وي با بيان اينكه چين آخر پنبه در مناطق گرمسير در حال انجام است، ضمن اشاره به اينكه در مناطق سردسير همچون خراسان فصل برداشت پنبه تا دي‌ماه ادامه دارد، افزود: تاكنون در مناطق گرمسير حدود دو سوم ودر مناطق سردسير حدود يك سوم محصول برداشت شده است و پيش‌بيني مي‌شود با سطح زيركشت موجود 65 تا 70 هزار تن پنبه محلوج در كشور برداشت شود.

عضو هيات مديره اتحاديه پنبه‌كاران كشور با اشاره به وضعيت اقتصادي توليد پنبه در كشور تصريح كرد: قيمت اين محصول بسيار پايين است و چنانچه خريد تضميني محصول نبود كشاورزان بسياري متضرر مي‌شدند.

مظفري با تاكيد براينكه دررابطه با محصولات كشاورزي بايد به توليد داخلي اتكا داشته باشيم، خاطرنشان كرد: وابستگي به خارج مشكلاتي را براي ما ايجاد مي‌كند، به خصوص در رابطه با پنبه به دليل اشتغال‌زايي بالا و كاربردهاي فراوان محصول، اين موضوع اهميت بيشتري پيدا مي‌كند.

او با اشاره به لينتر پنبه گفت: توليد داخل پنبه به دليل استفاده از لينتر در صنايع دفاع از اهميت بسياري برخوردار است چراكه در صورت توليد نشدن لينتر در داخل كشور ممكن است اين محصول از طريق كشورهاي ديگر نيز براي صنايع دفاع كشورمان تامين نشود و با توجه به اينكه ممكن است لينتر پنبه نيز در تحريم قرار گيرد بنابراين توليد پنبه در داخل كشور از نظر نظامي نيز براي ما بسيار حائز اهميت است.

انتهاي پيام

خسارت 50 میلیارد تومانی زلزله به مدرسه های بندرعباس




خسارت 50 میلیارد تومانی زلزله به مدرسه های بندرعباس

ایسکانیوز
زلزله ای قوی که هفته گذشته بندرعباس را تکان داد به بیش تر مدرسه های این شهر خسارت هنگفت زده است.
به گزارش گروه حوادث ایسکانیوز : ساعت 2:56 چهارشنبه هفته گذشته ، زلزله ای به قدرت 9/4 ریشتر بندرعباس و قشم را تکان داد و وحشت به جان مردم افتاد.
بر اثر این رخداد که در عمق شش کیلومتری از سطح زمین شکل گرفت صدها نفر آسیب دیدند و به شمار زیادی از ساختمان های مسکونی ، اداری ، آموزشی و درمانی در بافت قدیمی از جمله محله شهید غفاری ، شمیمی ها ، دوهزار و روستاهای بخش مرکزی بندرعباس ، خسارت خورد.
این زلزله ، خوشبختانه تلفات نداشت اما افزون بر 100 نفر از زخمیان در بیمارستان های صاحب الزمان (عج) ، شهید محمدی ، خلیج فارس و خاتم الانبیا (ص) بستری شدند.بیش تر این هموطنان خواب آلود به هنگام فرار از خانه آسیب دیده بودند.گزارش ایسکانیوز می افزاید ، معاونت پشتیبانی آموزش و پرورش استان هرمزگان اعلام کرد : بر اثر این رخداد 95 مدرسه در بندرعباس خسارت دیده است و برای بازسازی آنها به 50 میلیارد تومان اعتبار نیاز است.



نيم نگاهی به فراز و فرود امپرياليسم آمريکا


يونس پارسا بناب



بعد از پايان جنگ جهانی دوم در سال 1945 ، درعرض دو سال عموم کشورهای سرمايه داری قيموميت نظامی و رهبری سياسی و اقتصادی آمريکا را پذيرا شدند . رهبران کشورهای اروپای غربی عموما مردم خود را با توسل به لولو خورخوره هائی مثل " خطر شوروی " و " ترس از کمونيسم " قانع ساختند که پذيرش سرکردگی و قدرقدرتی آمريکا و ايجاد يک جبهه همه جانبه عليه ديوار و " پرده آهنين " يک امر اجتناب ناپذير برای بقاء و حفظ " تمدن اروپا " ست . بدون ترديد ، عروج آمريکا در آن دوره به قله قدرقدرتی و سرکردگی به خاطر موقعيت متوفق آن در گستره های اقتصادی و نظامی در سطح جهان نيز نقش قابل توجهی ايفاء کرد . در دوره پنج ساله بعد از پايان جنگ ( 1950 – 1945 ) آمريکا 50 در صد کل محصولات صنعتی جهان را توليد می کرد . مضافاَ در اين سال ها آمريکا نه تنها انحصار بر تسليحات هسته ای را در کنترل خود داشت بلکه حتی از آنها برای بمباران هيروشيما و ناکازاکی استفاده کرده بود . اين وضع که تا آخرين سال ها دهه 1950 ادامه يافت و آمريکا برتری و سرکردگی بلامنازع همه جانبه خود را در جهان سرمايه داری ( " بلوک غرب " ) همچنان حفظ کرد ، با آغاز دهه 1960 به تدريج دستخوش تحول قرار گرفته و هژمونی همه جانبه آمريکا حتی در " جهان آزاد " به چالش طلبيده شد . عللی که باعث اين دگرديسی در توازن قوا گشت ، عبارت بودند از :
1 – عروج کشورهای اروپای آتلانتيک بويژه آلمان غربی و فرانسه و سپس ژاپن ، در عرصه اقتصادی بخصوص در توليد عظيم محصولات صنعتی به شکرانه درگيری و غوطه ور گشتن آمريکا در باتلاق جنگ ويتنام و آغاز مجدد رقابت آن کشورها با آمريکا برسر تسخير بازارهای جهان .
2 - اوج گيری جنبش های رهائيبخش ملی در کشورهای جهان سوم و حضور کشور – ملت های فعال " غير متعهد " در کشورهای بويژه آسيا ، آفريقا و آمريکای لاتين با گرايشات ضد گسترش هژمونی آمريکا در آن کشورها .
3 – حضور جدی شوروی و چين توده ای در صحنه جهانی با پيشينه گسست از نظام جهانی با انقلابات تاريخی 1917 و 1949 همبستگی و حمايت آنان از جنبش های رهائيبخش در کشورهای جهان سوم و جنبش های کارگری در اروپای آتلانتيک . اين چالش ها که بالاخره منجر به فرود آوردن ضربه اول بر پيکر آمريکای هژمونی طلب در حوادث تاريخی سال کليدی 1968 بود ، منجر به آغاز بحران در سرمايه داری معاصر گشت . اين بحران ( که مدت ها حتی از نظر اقتصاددانان سوسياليست " نامرئی " مانده و علائم ا ش مدتها نمايان نبود ) ، در سال 1971 زمانی که ريچارد نيکسون ( رئيس جمهور وقت آمريکا ) اعلام کرد که حلقه ای که دلار آمريکائی را دهه ها به طلا متصل می ساخت ، قطع خواهد شد ، آغاز گشت . با عطف به گذشته ، امروز که ما به منابع و ادبيات اقتصاد سياسی آن سال ها مراجعه می کنيم به طور روشنی می بينيم که آن سال ها دوران آغاز افول قدرقدرتی بلامنازع آمريکا در جهان بود . بعد از وقوع حوادث سياسی و اقتصادی آن سال ها ، ما شاهد " عقب نشينی " آمريکا و آغاز دوره معروف به " بررسی مجدد دردناک " از سوی هيئت حاکمه آمريکا می شويم که تا اواسط دهه 1980 طول می کشد . در اين دوره است که آمريکا بعد از بيرون آمدن از " نقاهت " و جبران خسارات و تلافی ها به بازيافت و بهبودی خود دست يافته و دوباره به مداخلات سياسی و تهاجمات سياسی خود در اکناف جهان اين بار شديدتر و هارتر دست می زند . در واقع پايان دوره " جنگ سرد " در سال 1991 ، آغاز دوره تهاجم و هژمونی طلبی مجدد آمريکا محسوب می گردد . بازگشت آمريکای هژمونی طلب و عروج آن به قله سرکردگی امپرياليسم " دسته جمعی " ( پيکان سه سره آمريکا ، ژاپن و اتحاديه اروپا ) ضروری می ساخت که هيئت حاکمه آمريکا در افول و شکست سه چالش بزرگ ( سه " ستون مقاومت " : جنبش های رهائيبخش ملی ، شوروی و " بلوک شرق " و جنبش کارگری در اروپای غربی ) که موانعی بزرگ در پيشبرد سياست های جاه طلبانه هژمونيستی آمريکا در دوره " جنگ سرد " بودند ، نقش کليدی ايفاء کند . در دوره " عقب نشينی " ، " بررسی مجدد تالم انگيز " و دوره " نقاهت " و بازيابی و بهبود مجدد ( 1991 – 1973 ) طبقه حاکمه آمريکا اين نقش کليدی را با توسل به ترويج و گسترش " بازار آزاد " نئوليبرالی و تشديد حرکت سرمايه در سطح جهانی ( گلوبوليزاسيون ) ايفاء کرد . بعد از افول و ريزش جنبش های رهائيبخش پوپوليستی " عهد باندونگ " در کشورهای سه قاره ، اعمال پروسه " اخته سازی " جنبش های کارگری در اروپای غربی ، فروپاشی و تجزيه شوروی و " بلوک شرق " و بالاخره تبديل چين توده ای و ويتنام دموکراتيک به کشورهای سرمايه داری ، آمريکا که از دوره های " نقاهت " و " جبران تلافی " ها عبور کرده و " بهبودی " خود را باز يافته بود ، دوباره به مداخلات و تجاوزات نظامی خود ( اين بار هارتر و ويرانسازتر از گذشته ) در اکناف جهان از گرانادا و پاناما در آمريکای لاتين گرفته تا يوگسلاوی در اروپا و افغانستان و عراق در آسيا دست زد . هژمونی طلبی آمريکا و انديشه اعمال سلطه " بلامنازع " آمريکا بر کره خاکی را نمی توان بدون توجه به عوامل ذهنی ( پرسنل = نيروی انسانی ) و محمل ها و نهادهای فراملی ( که هسته اصلی اين هژمونی طلبی را تشکيل می دهند ) ، مورد بررسی جامع و دقيق قرار داد . در اينجا به اهم اين عوامل و نهادها بطور اجمالی اشاره می شود :
1 – عامل ذهنی ( پرسنل ) : ظهور و عروج فعال اعضای پرکار جناح نومحافظه کاران در صحنه سياسی آمريکا در بيست و پنج سال گذشته ( 2009 – 1981 ) اين جناج با اينکه در انتخابات 2008 از مقامات خود در کاخ سفيد ( قوه اجرائيه ) توسط رقبای خود به بيرون رانده شدند ولی در حال حاضر با حضور فعال خود در وزارت خانه های امور نظامی – دفاعی و سياست خارجی و امنيتی نقش کليدی در تعبيه و اجرای " جنگ های ساخت آمريکا " و " جنگ عليه تروريسم " بويژه در خاورميانه ، آسيای جنوبی ( افغانستان ، پاکستان و.. ) و کشورهای آسيای مرکزی ايفاء می کنند . مضافا سرکردگان اين جناح از نفوذ و کنترل قابل توجهی در درون رسانه های جاری گروهی آمريکا که نقش تعيين کننده در شکل دادن افکار عمومی مردم جهان بويژه آمريکائی ها دارند ، برخوردار هستند .
2 – نهادهای فراملی : " پنج انحصار بزرگ " عمدتا مالی که کنترل کامل بر منابع طبيعی ، تکنولوژی ارتباطاتی و اطلاعاتی ، رسانه های گروهی ، نهادهای مالی و تجاری و توليد سلاح های شيميائی و کشتار دسته جمعی در سطح جهانی دارند .
3 – نهادهای بين المللی تحت کنترل پيکان سه سره امپرياليسم " دسته جمعی " ( آمريکا ، ژاپن و " اروپای متحد " : آلمان ، فرانسه و انگلستان ) : اين نهادها به ترتيب عبارتند از :
الف – بانک جهانی : که مروج و مبلغ " سياست درهای باز " به سوی بازار آزاد نئوليبرالی برای فراملی ها بويژه در کشورهای توسعه نيافته پيرامونی است .
ب – صندوق بين المللی پول : عملا آژانس امور مالی – پولی کشورهای توسعه نيافته پيرامونی است که هدفش عمدتا ترويج سياست فلاکت بار تعديل ساختاری اقتصادی ( گسترش پروسه خصوصی سازی ، ملی زدائی و کالا سازی ) در آن کشورها به نفع فراملی ها است .
ج – سازمان تجارت جهانی : کلوب اقتصادی فراملی ها که هدفش اشاعه پروسه " فراملی سازی " در حيطه روابط تجاری بويژه در کشورهای اروپای شرقی ، آمريکای لاتين ، و خاورميانه و آفريقا است .
4 – سازمان نظامی ناتو : اين سازمان که در آغاز " جنگ سرد " توسط کشورهای سرمايه داری ( غرب ) برای حفاظت اين کشورها در مقابل " هجوم شوروی " ، " خطر کمونيسم " و " خطر زرد " به سرکردگی آمريکا تاسيس يافت ، بعد از فرو پاشی شوروی و پايان جنگ سرد و تجزيه يوگسلاوی به هفت کشور کوچک و مستقل از هم در سال های پايانی دهه 1990 دربست در اختيار آمريکا قرار گرفت که جنگ های " بی پايان " خود را در سراسر جهان بويژه در خاورميانه و آسيای مرکزی گسترش دهد . امروز ماهيت تجاوزکار و نظاميگرانه سيستم جهانی که آمريکا در رهبری آن قرار دارد ، نبايد تعجب انگيز باشد . سقوط شوروی و پيروزی سرمايه داری در سطح جهانی ، گفتمان مسلطی را در محافل گوناگون رايج ساخت که " دموکراسی يعنی بازار آزاد " اين گفتمان با تبليغ تينا ( آلترناتيو ديگری وجود ندارد ) ادعا کرد که دموکراسی و بازار آزاد دو روی يک سکه و لازم و ملزوم همديگر در تکامل جوامع هستند . هسته اين گفتمان هيچ ربطی با تجارب تاريخی و تحليل علمی وقايع و واقعيت های عينی روزگار ما و مشخصا در بيست سال گذشته ( که از پايان جنگ سرد می گذرد ) ندارد . اتفاقا در اين مدت زمان نه تنها گسترش بازار آزاد به دموکراسی و صلح منتهی نشد ، بلکه اشتعال جنگ های خانمانسوز در جهان منجر به گسترش آشوب و عقب نشينی دموکراسی گشت بطوری که حتی در خود آمريکا و در بعضی از کشورهای اروپائی ما امروز شاهد عروج و گسترش نوع جديدی از مکارتيسم و رواج بنيادگرائی های دينی ، مذهبی و شوونيسم هستيم . دقيقا بر عکس گفتمان جاری " تينا " که تاکيد می کند که گسترش " بازار آزاد " سرمايه داری منجر به شيوع دموکراسی و لاجرم به ترويج سکولاريسم و تجدد طلبی می شود ، امروز بيست سال بعد از اعلام " مرگ کمونيسم " و " پايان تاريخ " و عروج تينا ، ما شاهد تعميق شکاف بين " پيرامونی ها " و " مرکزها " هستيم که ادامه و تشديدش لاينقطع و بی پايان به نظر می رسد . در يک کلام ، آنچه که در صحنه جهانی به ظهور رسيده برخلاف ادعای گفتمان مسلط " تينا " حرکت جهان به سوی استقرار يک دولت و حکومت جهانی با مديريت سياسی نيست بلکه ايجاد زمينه های يک " امپراطوری پر از آشوب " است . چرائی و چگونگی سير نظام در جهت آشوب را بايد در عملکرد کل نظام در سطح جهانی جستجو کرد . به نظر می رسد که درجه افزايش تمرکز سرمايه به قدری بالا رفته و اشباع شده که فراملی ها ديگر قادر نيستند حتی داخل يک بازار به بزرگی اروپا و آمريکا به گسترش خود ادامه دهند . در نتيجه ايجاد يک بازار بزرگتری به اندازه کره خاکی به يک ضرورت حياتی برای فراملی ها تبديل شده است . درگذشته های نه چندان دور ، فراملی های اوليگوپولی ( چند انحصاری ) و يا مونوپولی ( تک انحصاری ) می توانستند در اول با مستعمره و نيمه مستعمره سازی ( 1945 – 1884 ) و سپس با کمپرادور سازی و نواستعماری ( در سال های 1991 – 1945 ) با تمرکز بيشتر سرمايه در درون بازارهای متعدد و متعلق به نيروهای استعمارگر کهن و نوين به روند انباشت سرمايه درداخل مناطق و حوزه های نفوذ خود ادامه دهند . اما امروز به جهت اشباع و تهی شدن آن بازارها ، ديگر امکان تمرکز برای اتخاذ سود کلان در قالب های گذشته از بين رفته است . در اينجا و در اين مرحله از تاريخ تکامل پديده امپرياليسم است که ما شاهد عروج آمريکای هژمونی طلب در صحنه بين المللی می شويم . نظام جهانی بر پايه يک تلاقی روزافزون بين " مرکز متحد " (پيکان سه سره امپرياليسم دسته جمعی : آمريکا ، ژاپن و " اروپای متحد" ) و بقيه جهان بويژه کشورهای پيرامونی در بند و " درمانده " ( " جهان چهارم " ) بنا يافته و رشد کرده است. سير تحول و سرنوشت اين تضاد و تلاقی روزافزون در حيطه ها و گستره های مختلف فرهنگی ، سياسی و اقتصادی در حال حاضر بوسيله تفوق و قدرقدرتی نظامی آمريکا ورق می خورد . در اين مرحله از " فرتوتی " و " پيری " امپرياليسم ، آمريکا که کنترل کامل و " بلامنازع " نظامی در جهان را کسب کرده است ، بطور مستقيم و يا غير مستقيم به جهانيان " پيام " می دهد که اگر با منويات جهانگشائی گرا و هژمونی طلبی آمريکا همراهی و همکاری نکنند و بازارهای خود را به روی فراملی ها ( پروسه فراملی سازی ) باز نکرده و فرامين و قوانين حاکم بر " بازار آزاد " نئوليبرالی تحت کنترل آمريکا را نپذيرند با " بلايای " رشد و عروج عدم ثبات ، بحران غذا و گرسنگی ، بنيادگرائی های دينی و مذهبی ، اولتراناسيوناليسم های شووينيستی خاک پرستی ، الحاق گرائی ، جدائی طلبی و بالاخره با درماندگی و نهايتا با تجاوزات نظامی و تجزيه روبرو خواهند گشت در يک کلام ، اين نظام پديده ايست در تاريخ بشر که فقط از طريق قدرت عريان نظامی می تواند " نظم جهانی خود را که چيزی در حال حاضر به غير از سير در جهت استقرار " امپراطوری آشوب " نيست ، اعمال کند . در پرتو اين شرايط در حال حاضر ما شاهد همکاری ها و يا همرائی های " شرکای آمريکا " و يا اتخاذ مواضع محتاطانه و ملاحظات محافظه کارانه از سوی " دوستان " و " رقيبان " آمريکا (چين ، روسيه ، هندوستان و.... ) در سطح جهانی نسبت به حرکت ها و عملکردهای آمريکا هستيم . علت اصلی اين امر همانا قدرقدرتی و تفوق آمريکا در امر نظاميگری است که در تاروپود ( متابوليسم ) نظام تنيده شده است . به عبارت ديگر اين سيستمی است که بر خلاف نظام های گذشته قادر به حرکت در جهت اعمال حتی حداقل خلع سلاح نبوده و بر عکس بطور دائم در حال افزايش مولفه های اصلی نظاميگری ( مثل گسترش پايگاههای نظامی در اکناف جهان و شيوع جنگ های ساخت آمريکا ) است . شايان توجه است که رشد ماهيت نظاميگری آمريکا دقيقا به خاطر تضعيف موقعيت متوفق آمريکا در عرصه های سياسی و ديپلماتيک ، اقتصادی و تجارتی و فرهنگی است . در سال های دهه 1990 وقتی که آمريکا بعد از گذراندن دوره " عقب نشينی " ، " نقاهت " و " بازيابی و بهبود مجدد " به عنوان تنها ابر قدرت " بلامنازع " به صحنه جهانی بازگشت ، خيلی از صاحب نظران بر آن شدند که اين بازگشت " اعجاب انگيز " در تمام عرصه ها از جمله در قلمرو اقتصادی نيز اتفاق افتاده است . ولی تاريخ دهه اول قرن بيست و يکم نشان داد که " معجزه اقتصادی " دهه 1990 آمريکا فقط وفقط در بخش مالی به وقوع پيوسته بود که تبعات آن بطور نمايانی در سال های 2009 – 2007 بصورت بحران های متعدد و مزمن دامنگير نظام جهانی گشت . امروز آمريکا از نظر اقتصادی در يک موقعيت بی مزيت قرار گرفته است . در واقع کاملا بر عکس دهه های 1950 و 1960 ، در حال حاضر جهانيان توليد می کنند و آمريکا مصرف می کند . دقيقا اينجاست که نظاميگری و قدرقدرتی نظامی آمريکا همچون يک کارت و " ورق بازی " به ضرورت در زندگی و بقای نظام تبديل می گردد که توسط آن بتواند تمام دارائی ها و ثروت ها را به آمريکا که در راس نظام و هرم " مرکز متحد " قرار گرفته ، انتقال دهد . اين کيست که امروزه هزينه های سر به فلک کشيده نظامی و جنگ های ساخت آمريکا را پرداخت می کند ؟ هم ثروتمندان " آنها " ( مثل سران دولت های کمپرادور عربستان سعودی و شرکای آمريکا : ژاپن ، آلمان و.. ) و هم " ماها " ( فقرا و قربانيان نظام جهانی تقريبا در سراسر جهان حتی در کشورهای " درمانده " و فرتوتی مثل بروندی و سومالی و... ) . به عبارت ديگر ، آمريکا از قدرقدرتی و موقعيت متوفق نظامی خود استفاده می کند که کسر بودجه خود را برآورده سازد تا روی انحطاط و فرود خود در راس نظام سرپوش بگذارد . آمريکا با توسل به عمل نظامی و جنگ و سازماندهی شرکا ، " متحدين " و دوستان خود از يک سو و ايجاد ترور و ترس و هراس از " تروريسم " در دل مردم جهان بويژه بين آمريکائيان از سوی ديگر می خواهد کنترل کامل و هژمونی خود را بر منابع نفتی و گاز طبيعی نه تنها خاورميانه بلکه حتی مهمتر کشورهای آسيای مرکزی و آسيای جنوبی ( افغانستان و پاکستان ) نيز اعمال سازد . ماجراجوئی های نظامی و تجاوزات جنگی آمريکا در افغانستان و سپس عراق در سال های آغازين دهه 2000 مقدمه و تدارکاتی در جهت گسترش " جنگ های ساخت آمريکا " به پاکستان و ماورای آن در دههه 2010 می باشد . مدارک و اسناد موجود دولتی آمريکا نشان می دهند که چهارچوب اين استراتژی جنگی که " هدف نهائی " آن عمدتا " تحديد چين " است ، در عرض دهه 1990 توسط جناح های سياسی درون هيئت حاکمه آمريکا بويژه نومحافظه کاران ( که در درون ارگانهای موثر دولتی مثل وزارت دفاع و نهاد فرمانبردار رسانه های گروهی رخنه کرده و هژمونی کسب کرده بودند ) ، تعبيه و بنا گشته بود . نگارنده ، برخلاف بخشی از روشنفکران کشورهای جهان سوم معتقدم که جنگ های آمريکا در افغانستان و عراق و سپس گسترش آن به پاکستان و بعداً به کشورهای آسيای مرکزی و احتمالا به ايالت اويغورنشين شمال غربی چين ( ايالت شين جان = ترکستان شرقی ) به هيچوجه جنگ عليه اسلام ، اسلام گرائی و مسلمانان نيست . اين کشورها اسلامی و مسلمان نشين هستند ولی جنگ نظامی آمريکا برای احراز هژمونی نفتی در اين مناطق است . آماج حمله های نظامی آمريکا در اين مناطق ، بن لادن ، عمر طالبان ، مهسود و...نيست . نفت و گاز طبيعی آماج اين نظاميگری هاست . آن روشنفکرانی که با ترويج و تبليغ " سياست های هويت فرهنگی " مردم جهان را بين " ماها " ( مسلمانان ) و " آنها " ( غربی های غير مسلمان ) تقسيم می کنند ، با منحرف ساختن توجه و مسير آگاهی يابی توده های مردم از تمرکز روی تضادهای اساسی ( بين واقعيت های درون سرمايه داری واقعا موجود و چشم اندازهای سوسياليستی ) به تمرکز روی تضادهای کاذب مدتها آن ها را در درون " خانواده توهمات " ( امت گرائی ، سلفيسم ، پنتاکاستاليسم ، هندوتوا ، لامائيسم و يا خاک پرستی ، شووينيسم ملت گرائی ، الحاق طلبی و جدائی خواهی و... ) حبس کرده و بدينوسيله خود را بطور عينی در خدمت نظام جهانی سرمايه قرار می دهند . اگر آمريکا کشورهای افغانستان ، عراق و اکنون پاکستان و... را آماج حملات نظامی خود قرار داده به خاطر اين نيست که ساکنان آن کشورها ، عرب ، ترک ، فارس ، پشتون ، پنجابی و.... يا مسلمان هستند بلکه به خاطر اين است که مردمان آن کشورها با اينکه صاحبان اصلی منابع بزرگ طبيعی و معدنی و... هستند ) شديداً " ضعيف " هستند . به عبارت ديگر " ماها " نيروهای طرفدار استقلال ، آزادی ، عدالت اجتماعی = نيروهای چپ عام ) در آن کشورها نتوانسته ايم با ايجاد يک ستاد رهبری به عنوان يک بديل ( چالشگر عينی متحد ) مطرح شويم . " آنها " ( جی 8 و يا جی 3 و شرکا و دوستان نظام ) به اين امر واقفند . ولی دوران قدرقدرتی و ماجراجوئی های نظامی آمريکا در اکناف جهان عمر طولانی نخواهد داشت . هم اکنون ما در آمريکای لاتين شاهد عروج کشور – ملت ها و رشد نهادهای منطقه ای هستيم که به طور جدی هژمونی طلبی آمريکا را به چالش می طلبند . اين چالش ها در " حياط خلوت " آمريکا باعث شده که در 13 کشور آن قاره دولت های کم و بيش انقلابی و يا متمايل به چپ سوسياليستی ( از ونزوئلا در سال 1999 گرفته تا السالوادور در سال 2009 ) به قدرت برسند . اين در حالی است که کوبا با پنجاه سال تجربه در راس اين ليست قرار دارد و در کشور هندوراس نيز کودتای سيا ( و نومحافظه کاران حاکم در وزارت دفاع آمريکا ) به جهت مبارزات نيروهای ضد کودتا که منجر به بی اعتباری موقعيت آمريکای اوباما گشته ، با سرنوشت نامعلوم و ناکامی روبرو گشته است . يکی از علل شکست و ناکامی آمريکای هژمونی طلب در آمريکای لاتين وجود چپ متحد به عنوان يک بديل جديد در مقابل طرفداران بازار آزاد نئوليبرالی و پروسه های خصوصی سازی و ضد مقررات عمومی در آن کشورهاست . مثل کشورهای آمريکای لاتين ، جنبش های عظيم ضد گلوبوليزاسيون سرمايه و ضد جنگ نيز بطور فزاينده ای در کشورهای اروپا و آمريکا در حال گسترش هستند . مجموع اين فعل و انفعالات و تغييرات در مناطق مختلف جهان به بلند پروازی های دموکراتيزه کردن چه در سطح جامعه های ملی و منطقه ای منجمله در خاورميانه و چه در سطح قاره ای و جهانی توان زيادی برای روياروئی های جدی با نظام جهانی سرمايه خواهد بخشيد . در گستره اين دگرديسی بويژه حرکت نيروهای چپ در راه اتحاد عمل است که چالشگران دموکراتيک و توده ای ضد نظام موفق خواهند شد که خود را برای گذار دراز مدت از واقعيت های واقعا موجود سرمايه به سوسياليسم جهانی آماده سازند


17 آبان 1388

13آبان وشفاف تر شدن يک رؤيا!


تقی روزبه


يک ارزيابی ازبرآمد پرشکوه 13 آبان
13آبان وشفاف تر شدن يک رؤيا!

پس معلوم شد که قطوری خاکستر، هنوزنتوانسته گلبوته های آتش زندگی را خاموش سازد ورقص شعله ها ازهرکران پيداست...
13 آبان يکی ازحلقات مهم اقتدار رژيم، درهم شکست!
درمطلبی تحت عنوان 13 آبان يک بستروسه رؤيا ازسه رويکرد سخن به ميان آمده بود:
"باين ترتيب سالروز13 آبان برخلاف روال وتوازن تاکنوني،وبه موازات تغيير توازن قوا، اکنون بازتاب دهنده نيروها ورويکردهای گوناگون آن ها ومحل کشاکش و زورآزمائی مابين آن ها شده است:رويکرد قدرت حاکم هم چنان برآن است که 13 آبان را به مناسبتی عليه دشمن خارجی و قدرت های استکباری سوق دهد واين درحالی است که خود بيش ازهرزمانی مشغول ساخت وپاخت با آن هاست وچهره مزورانه اش بيش ازهرزمانی برای مردم شناخته شده ترونفرت انگيزتراست. رويکرد دوم متعلق به جناح مخالف قدرت حاکم است که بويژه ،تلاش های خود را برای مرزبندی با شعارهای فرارونده تظاهرات قدس و کنترل هرچه بيشترمطالبات واعتراضات مردم و جنبش بکارگرفته است وبرآن است که وزنه جنبش را به عنوان اهرمی برای چانه زنی دربالا و برای امتيازگيری ازرقيب انحصارطلب خودبکارگيرد.بيانيه 14 ميرحسين موسوی دراساس بازتاب دهنده آن و برای راضی کردن منتقدين خودی و هم چنين رفع نگرانی ازجناح حاکم است.رؤيای سوم والبته مهمترين آن ها به مطالبات فرارونده ورهائی بخش ميليون ها زن و مرد وپيروجوانی گره است که که منافع و مطالبات آن ها درجهت تغييرات ساختاری وعمقی دروضعيت حاکم است وتلاش می ورزد که ازدل تضادهای پرپيچ وخم کنونی راهی به آنسو،بسوی آينده و نه بازگشت به گذشته ويا حفظ نظام موجود، بگشايد . برای آن ها شعاربی تنازل قانون اساسی نمی تواند هيچ آبی را گرم کند،مگرتبديل جنبش به ابزارچانه زنی با قدرت حاکم برای تقسيم متوازن ترقدرت، و تنها گره خوردگی تنگاتنگ آزادی وبرابری است که به گفتمان ومطالبات آن ها هويت و معنا می دهد."
درهمين راستا می توان برآمد پرشکوه 13 آبان ونکات بارزآن را مورد بررسی قرارداد:
زيرضرب کردن کانون اصلی قدرت
راديکال شدن مبارزه، مطالبات وفراروی آن ها ازمحدوده نظام درشرايطی صورت گرفت که تهديدهای رژيم وفرماندهان سپاه برای مرعوب کردن جوانان وسايراقشارجامعه گره ای ازکارشان نگشود وجوانان خيابان ها را به تسخيرخود درآوردند: تمامی تدابيرپيشگيرانه نظيرقطع اس ام اس ها،قرق کردن ميادين ونقاط ورودی خروجی خيابان ها، پرتاب گازاشک آورو حتی تيراندازی دربرخی نقاط ،محاصره دانشگاه ها ،ارسال پيام های تهديد آميز به تلفن های دستی شهروندان،قرق کامل اطراف سفارتخانه سابق آمريکا برای برگزاری تنها يک مراسم دولتی ورله آن به تمام جهان همه وهمه تبديل به سکه يک پول سياه شد.وقتی مردم دستورات تهديد آميز فرماندهان و دولتمردان مبنی بر ممنوع بودن هرگونه تظاهرو دادن شعارغيررسمی را درمقياس چنين گسترده بزيرپا می گذارند،نشان دهنده آنست که ما براستی با يک نافرمانی عظيم ومستمر اجتماعی مواجهيم.
نکات بارز رستاخيز 13 آبان را می توان بطورفشرده در راديکال ترشدن محسوس شعارها وسيمای مبارزاتی جنبش درمقابله بانظام موجود مشاهده کرد.در13 آبان چيزی شکست وطنين درهم شکستنش به گوش جهانيان رسيد. شعار بی سابقه مرگ برخامنه ای ومهرباطله زدن برولايت او،کندن پوسترتمثال "رهبری" ولکدگوب کردن آن، وعبورازاين خط قرمز-باچنين سرعتی ،به معنی نشانه گرفتن مستقيم کانون قدرت وقلب تپنده نظام ،آنهم درروزروشن ودربرابر مزدوران وحشی ورها شده درميان مردم بود.رويدادی که شعارمرگ برشاه درانقلاب بهمن را برای خيلی ها تداعی کرد وعجيب آن که که بزرگداشت های خود را بستراين تعرض خود قرارداده اند!.(ونبايد فراموش کرد که کودکی بنام موسی نيزدرخود بارگاه فرعون ازمرگ نجات يافت ورشدونموکرد!) بی جهت نبود که تظاهرکنندگان بامشت های گره خود اعلام می کردندکه بازی(بازی واقعی) تازه شروع شده است !. آيا صدای انقلاب بارديگربه گوش می رسد؟ شايد! گوئی ما-نسل اول ودوم- ازمعدود نسل هائی باشيم که درحيات خود داريم دوانقلاب را تجربه می کنيم.البته انقلاب اول با قدرت گرفتن روحانيت درنيل به اهداف رهائی بخش خويش ناکام ماند وبه فاجعه تبديل شد. تجربه نسل اول ودوم وآگاهی برخاسته از انقلاب بهمن و آن خطای بزرگ-تفويض قدرت- که دراعتماد به روحانيت و شخص خمينی صورت گرفت، حال که امکان واميد انقلاب ديگری رفته رفته زنده می شود، فرصت تاريخی بزرگی را برای جبران آن خطا باهمه نتايج ويرانگرانه اش برای مشارکت دررفع آن خطا فراهم می سازد. آری فرصتی برای ترميم آن خطای استراتژيک فراهم آمده که تنها با بهره گرفتن ازتجربيات منفی گذشته و درهمراهی همه جانبه بانسل جوان وجديدی که سربه عصيان برداشته وبه مثابه گورگنان اصلی نظام حاکم وارد صحنه مبارزه شده، ممکن و مقدوراست.ازهمين رو بايد دراتحاد با صفوف نسل سوخته وتباه شده سوم، درمتن آن اکثريت بزرگی ازاستثمارشدگان ومحذوفين وطردشدگان، آستين همت را بالابزنيم وآن چه را که درمارش 13 آبان برزبان رانده شده ورسالت بس سنگين ودشواری بردوش همه نسل های حاضری که روبه جلو وآزادی دارندنهاده، باهمت يکديگربه سرانجام برسانيم.شرکت دردوانقلاب اگرتجارب گذشته رانيک به خدمت گيريم ازمانسلی خواهد ساخت سرفراز.نسلی که ديگرفرزندانمان محکوممان نخواهندکرد وآن هامحکوم نخواهندبود چون ما نسل های لعنت شده درمردابی عفن وتباه کننده چشم به جهان بگشايند و ميراث برِ ناخواسته اين تباهی ها و فلاکت ها باشند.آری جامعه ايران درزيرفرمان تؤامان سرمايه � استبدادمذهبی وبايد ونبايدهای اين فرومايگان غارتگر به نقطه ای از انتخاب رسيده است که يکی از دوراهی يا سقوط هرچه بيشتر درغرقاب فقر وتباهی واعتياد ونابودی ويا پانهادن به وادی مبارزه برای زنده ماندن وانسان بودن ورهائی يکی را گزين کند.رزم سيزده آبان يک بارديگرنشان داد که عليرغم کرختی 30ساله درد بيماری احساس می شود واميد به بازيافت زندگی وجود دارد. قطوری خاکستر هنوزنتوانسته گلبوته های آتش رندگی را خاموش سازد ورقص شعله هايش ازهرکران پيداست.
فراتررفتن ازاصلاح طلبان:شفاف شدن رويکرد سوم مبين فرارفتن آشکارازحلقه های ميانی قدرت �ومطالبات متناظربا آن يعنی ازچهارچوب قانون اساسی بی تنازل نظام- وچنگ انداختن وتکان دادن حلقه اصلی قدرت نيزبود. درواقع ازمدتها پيش باسست شدن حلقه های مياني، "رهبرمعظم نظام"تمام قد وبه مثابه نقش گردان اصلی درصحنه ظاهرشده بود وپيدا بود که ديرزيازودخود را دمِ چک مردم ودرمعرض آماج حمله مستقيم آنان قرارداده بود. ودر13 آبان اين واقعه اتفاق افتاد.درچنين روزی مردم با دادن شعار "برادررفتگرمحمود برداروببر"،نه فقط پاسخ درخورو دندان شکنی به اين گستاخ مرتجع وشيادی که آن ها را خس وخاشاک ناميده بود دادند، بلکه آن چه را که مدت ها بود هم چون بختگی دروجودشان کمين کرده بود وبابه ميان کشيدن مجبتی و... باايماء واشاره ابرازش می داشتند ،بافريادی جهان رسا وپرطنين برزبان برآوردند. اززمانی که با شعارنترسيد نترسيد ما همه باهم هستيم برای اولين بارهسته های تجمعات خيابانی به مثابه شالوده برآمد نوين را شکل می دادند تالحظه کنوني،به رغم کوتاهی آن، راهی دراز طی شده است. نشانه گرفتن مستقيم بت اعظم اين کانون تپنده اقتدارنظام ودرهم شکستن"تقدس" وجايگاه اين "مقام مقدس" با اسم ورسم مشخص را به راستی بايد نقطه عطف مهمی درجهت درهم شکستن فرايند اقتدارنظام وازرويکردغيرمستقيم به مستقيم به شمارآورد. وباين ترتيب در 13 آبان يکی ازنشانه گذاری ها �يکی ازتابلو های راهنما،درجاده ای که بايد طی شود نصب گرديد.واکنون جاده ای داريم بخشا تابلوگزاری شده!.
والبته هدف گرفتن کانون اصلی قدرت به معنی فراتررفتن ازجريانی که می کوشيدند مطالبات جنبش را درچهارچوب قانون اساسی بی تنازل به زنجيربکشند نيزبود.آن هائی که پيشاپيش به جنبش راه پيمائی سکوت آميزوبدون شعار را توصيه کرده بودند ودرمذمت شعارمرگ براستبداد ومرگ برديکتاتور شعارزنده باددشمن من را مطرح ساخته بودند. شعارجمهوری ايرانی را بدليل فرارفتن ازقانون اساسی مورد نقدونفی قرارداده بودند و درپوسترها وبيانيه ها وشعارها ورهنمودهای مکررخود برای 13 آبان همه چيزرا آن گونه که دوست داشتند تدارک ديده بودند وبا هدف اجتناب ازتکرارآن چه درروزقدس مطرح شده بود آن چه درتوان داشتند بکارگرفتند.مسبين آن شعارها را مشتی اخلالگرنامحرم وسوء استفاده چی که بدرون جنبش سبزخزيده بودند عنوان کردند.بزعم آنان روح "جنبش سبز"همانی است که آن ها نمايندگی اش می کنند. بااين وجود آن چه ايا باردرابعادی تازه و باصراحتی بيشتردرخيابانها جاری شد تقريبا درهمه عرصه های اصلی نسخه ديگری ازآب درآمد ودرخلاف آن چه که آن ها تنيده بودند.البته رژيم ميرحسين موسوی را درخانه اش زندانی کرد و کروبی ياغی را که پيشاپيش باخطر محتمل عمل انتحاری هشدارش داده بود،با شليک گازاشک آوربه سرمحافظش ناچارساخت که به خانه اش بازگردد.آری مردم بدون "رهبر"همان طورکه تاکنون هم چنين بود،بابتکارخود خيابان ها را به تسخيردرآوردند ودرمتن يک جنگ وگريز گسترده بانيروهای سرکوب شعارهای خود را دادند.
پس معلوم گرديد آن طورکه تبليغ وادعامی شد رؤيای مشترکی وجود ندارد ومعلوم شد که آن شعارهای باصطلاح حداقلی وکم هزينه ومتضمن کم ترين تکان درنظام موجود که ميرحسين واصلاح طلبان به مردم وتمايل آن ها منتسب می کردند درميدان مبارزه واقعی کسی به آن ها وقعی نه نهاد. معلوم شدکه تلاش برای باصطلاح تقويت شعارهای راهبردی و بروی صحنه آمدن بيشتر "رهبران" باهدف کنترل جنبش وسمت وسودادن به آن کارسازنبوده است.والبته بايد افزود که سياست ها و رويکرد انحصارگرايانه حاکميت دربستن راه های ميانه وبباددادن موقعيت ميانه بازان بيشترين نقش را دارد.يعنی درايجاد آن چنان وضعيتی که اين "رهبران" را به صرافت دادن اين هشداربه حاکميت انداخته است که بدانند سياست سست کردن زيرپای آنان موجب تقويت مواضع راديکال ها و ياانتقال رهبری آن بدست نيروهای خارج ازنظام ويا قدرت های بزرگ می شود.البته ناگفته نماندکه جناح حاکم هم چنان خطراصلی را ازدرون صفوف خود و ازناحيه خودی های ديروز ودشمنان امروزميداند. همانطورکه دردوم خرداد چنين می انگاشت.بنابراين تلاش زيادی را برای يکدست سازی قدرت و پاکسازی درونی بکارگرفته وبراين تصور است که باايجاد دوقطبی دشمن ونظام وبيرون ودرون نظام می تواند موقعيت خويش را حفظ کند. اگررژيم با مردم طرف نبود شايد همانند موارد گذشته ازاين طريق می توانست حريف خو درا خلع سلاح کند،اما درشرايطی که بامردم طرف است اين محاسبات عملا نيجه معکوس ببارآورده و زيرپای نظام را خالی می کند.دراينجا اشاره به دواشتباه استراتژيک رژيم خالی ازفايده نيست:نخست دست کم گرفتن مردم وابعاد نفرت انباشت شده و ناشی ازتبعيض و تحقيرچندين دهه وديگری ناديده گرفتن معادلات و مقتضيات دهکده جهان جديد، که درآن نمی توان همچون گذشته با تکيه به محاسبات وتوازن قوای محلی ومربوط به چهارديواری کشور(محدوده دولت-ملت ها)عمل کرد.ناديده گرفتن همين دوعامل است که رژيم را دچارکوربينی استراتژيک کرده و تمامی محاسبات آنها را يکی پس ازديگری بهم می ريزد.
سرکوب و راديکاليزه شدن جنبش
درآزمون 13 آبان نشان داده شدکه رژيم جزحربه سرکوب وايجاد رعب چيزی درچننه ندارد. گرچه متوسل شدن هرچه بيشتروگسترده ترباين تنها حربه آنهم درانظارعمومي، درعين حال زمينه های مساعدی برای انتقال فشارها و شکاف های ساختارموجود به اين حبل المتين نجات دهنده را فراهم می سازد. درهرحال تمامی تمامی توان تاکتيکی رژيم دراين روز صرف اجرای اين تصميم شد که بابسيج همه امکانات خود يک تجمع ومراسم خودی و يکدست ازحاميان خود را طبق سنت هرساله برگزارکندودرهمان حال بااستفاده از سرکوب گسترده جلوی تشکيل صف بزرگ ودرازهم چون قدس و23 خرداد را بگيرد. وباين ترتيب تظاهرات غيرمتمرکز وپراکنده درنقاط گوناگون وراديکاليزه شدن شعارها واشکال مبارزه آن را سبب گرديد. مانند هميشه اين بارهم ضدانقلاب خود نقش قابلگی زايش يک جنبش راديکال را برعهده گرفت.دراين خشونت بکارگرفته شد،ديگرفرق چندانی بين زنان ومردان و کودکان وکهن سالان نبود.باتوم های برقی وغيربرقی برکمرو سروصورت وبردست وساق پای هرکسی می توانست فرود آيد وبسياری با دست و پای ورم کرده به خانه های خود برگشتند. شمارکثيری مجروح ودستگيرشدند.البته خشنونت و وحشی گری که به برکت ثبت شدن درلحظه وقوع توسط رسانه های کوچک توده ای بسرعت درسطح جهان متشرشدوبرخشم عمومی عليه رژيم بسی افزود.دامنه تبليغات توده ای نظيرشعارنويسی بردروديواربراتوبوس ها ودرمتروها و وحتی برروی ماشين های دولتی و پليش آنچنان گسترده بود که رژيم قادربه پاک سازی سريع آنها نبود. رژيم باهمه بگيروبه بندش نتوانست رسانه های توده ای را خاموش سازد.
نقش واهميت جنبش دانشجوئی
حضورفعال جنبش دانشجوئی �نه به مثابه افراد بلکه هويت دانشجوئی- دربرآمد 13 آبان محسوس بود وواجد اهميت.حضوری که حتی که قبل از13 آبان به پيشوازآن رفته بودند. ميدانيم که جنبش دانشجوئی به دليل حضورسراسری وظرفيت وتوان تجمع اش درنقاط گوناگون کشور، برای مفصل بندی جنبش عمومی وتداوم اعتراضات آن وبادرنظرگرفتن حلقه های اتصالش با روشنفکران وفعالان جنبش های اجتماعي، نقش مهمی درسراسری کردن جنبش و تقويت آگاهی آن دارد.وشايد از رهگذرهمين حضورفعال بود که دامنه گسترش حرکت 13 آبان به شهرستان ها و نقاط ديگرکشور درمقايسه با اعتراضات گذشته ازوسعت مطلوب تری برخورداربود. جنبش دانشجوئی هم چنان می تواند با توجه به همان ظرفيت های درونيش همواره شعله های اعتراض را درفواصل نبردهای بزرگ برافروخته نگهدارد.با اين وجود هنوزدانشگاه ها بصورت سراسری و باهمه ظرفيت خود به صحنه نيامده اند و به خصوص دانش آموزان ومعلمان هم می توانستند ومی توانند درهمين رابطه نقش موثرتری درگسترش دامنه جنبش داشته باشند.
ضرورت گره خوردن مبارزه عليه استبداد مذهبی-سياسی با مطالبات اجتماعی و اقتصادی
نگاهی به شعارها نشان می دهدکه مقابله با استبداد مذهبی بطورآشکاری نوک پيکان مطالبات مردم را تشکيل می دهد.وبرهمين معياررابطه خود را با سايرجريانات داخل و خارج،مثلا با اصلاح طلبان ويا با آمريکا واوباما ويا روسيه وچين و....تنظيم می کنند. ازسوی ديگرشاهديم که برهمين بستروتغييرتوازن نيروی حاصل ازآن است که پيشروی صورت گرفته وصراحت بخشيدن به خواست ها ومطالبات پايه ای نظيرجدائی دين ازدولت،حمله به کانون اصلی قدرت،بحران هسته اي،سياست خارجي،آزادی زندانيان سياسی و مطرح شدن کشتارهای دهه های گذشته،وشعارهائی چون "جمهوری ايرانی" ويا اشکال جديد مبارزه وحق تشکل و سازمان يابی و ...مطرح شده وبه پيش برده می شوند. دربسترهمين حرکت است که درپی هرتظاهری سازمان يابی گامی به جلومی نهد و لشکری ازفعالين وسازمانگران جديد واردصحنه می شوند،روحيه مقاومت وهمبستگی وپرداختن هرينه بالامی رود و وده ها و صدها دست آوردريزوبزرگ ديگرو... .بنابراين خود تجربه مبارزاتی مهمترين بسترتعميق مطالبات بوده ومردم درآزمون بزرگ خود يک شبه ره صدساله طی می کنند.اگربپذيريم که ما بطورعينی با يک بحران چندوجهی وهمه جانبه که دارای وجه سياسي،اقتصادی واجتماعی است مواجهيم آنگاه به پيوند وگره خوردگی اين عرصه ها و اهميت تعميق متوازن مطالبات معطوف به آن ها برای پيشروی وپيروزی جنبش پی می بريم. شکاف های طبقاتی وخواست عدالت اجتماعی بی شک به همان اندازه خواست سياسی دارای اهميت بوده و پيوند عميقی بين آزادی و برابری وجود دارد.چنين پيوندی نه فقط مبارزه عليه استبداد را تضعيف نمی کند بلکه آن را به مراتب عميق ترمی سازدوموجب گسترش دامنه توده ای جنبش می شود. آزادی بدون عدالت شکننده وبسی کم عمق بوده و البته برابری نيز نيزبدون آزادی ناممکن بوده و به بردگی نوين منجرمی شود.
گرچه روندهای موجود حاکی از واقعيت عبور گام به گام جنبش ازجناح حاکم و ازاصلاح طلبان وبطورکلی ازکليت نظام است،اما هنوزبه معنی عبورازگفتمان ليبراليسم،گفتمانی که خواهان انجماد مبارزه درمبارزه صرف سياسي،آنهم دروجوه معينی ازآن، بدون مابازاء اجتماعی وعدالت خواهانه است نيست. وحال آنکه نيروی به حرکت درآورنده جنبش را مطالبات سياسی و اقتصادی و اجتماعی و سرکوب همه آنها به مثابه يک کل تشکيل می دهد. آن ها، گفتمان ليبراليسم، البته مستظهربه پشتيبانی سخاوتمندانه زرادخانه عظيم سرمايه داری جهانی ورسانه های آنها هستند که البته با تلاش شبانه روزی برای جهت دادن به خواست های مردم درجهت منافع سياسی و اقتصادی سرمايه و منجمد کردن مطالبات برابری وعدالتخواهانه آنان هستند. اين مهم است که مردم دربسترتجربه خود به اين آگاهی برسند که استبداد فقط دراستبداد سياسی خلاصه نمی شود. بلکه هم چون نوک کوه يخی که بيرون است دارای عقبه وزيربنای اقتصادی و اجتماعی برپادارنده آن است.ازهمين روطرح مطالبات کلان اقتصادی واجتماعی به موازات مطالبات سياسی دارای اهميت زيادی است.واقعيت آن است که هم اکنون نيز تهاجم گسترده ای به سطح زندگی اکثريت بسياربزرگی ازمردم دردستورکاربورژوازی وازجمله دولت کنونی قرارداد. اگرقرعه انجام اين باصطلاح جراحی وآنچه که شوک تراپی ناميده می شود به احمدی نژاد افتاده است،می تواند بنام هرفراکسيون ديگری ازبورژوازی اگربرسرقدرت باشد نيزبيفتد واکنون نيزانتقاد آن ها به حکومت تنها به شيوه های پيش بردآن است و نه اصل آن. ووجود همين بسترهای عينی برای طرح مطالبات کلان اقتصادی واجتماعی است که زمينه مساعد عروج اين مطالبات ازحالت بالقوه به بالفعل را فراهم می سازد.باليدن گفتمان سوم گفمان آزادی و برابری اجتماعی امروزه بيش ازهرزمانی هم زمينه عينی دارد وهم شرط تداوم وتعميق جنبش مردم است.
*****

روز13 آبان گرچه تاريخ مبارزه مردم عليه نظام اسلامی وولی فقيه ورقی تازه خورد ورژيم هم تنوانست آن سه ميليون نفربسيجی ازدانش آموزومعلم و.. را که ادعا کرده بود به ميدان بياورد ،اما نبايد ازخشم وخشونت مارزخمی وبيرحمی هم چون جمهوری اسلامی غافل بود. هم اکنون صدها زندانی به مثابه غنايم جنبش درچنگال دژخيمان قراردارند. رژيم هم چنين به وسيع ترين حد ممکنه به تصويربرداری ازتظاهرات و نفوذ دادن عناصرخود درصفوف جنبش،حتی پاشيدن رنگ سبزبه تظاهرکنندگان واقداماتی نظيرآن مبادرت کرد .بااين قصد که تا آنجا که ممکن است فعالين را شناسائی کرده وجداجدا به سراغشان رفته و دستگيرشان کند. ازهمين رونه فقط جمع بندی ازتاکتيک های گوناگون دشمن ويافتن راه مقابله با آن ها ضروری است بلکه هم چنين بايد با راه اندازی کازارهرچه گسترده تری برای آزادی زندانيان سياسی و اقدامات سرکوبگرانه رژيم بسيج شده و فرصت آرامش و بازسازی را، تا حرکت بعدي، به آن نداد.
2009-11-07-16-08-88 تقی روزبه
Taghi_roozbeh@yahoo.com

www.taghi-roozbeh.blogspot.com

16 آبان 1388