به گمان من گروه های سیاسی اوپوزیسیون نباید به مصداق «آن کس که راه دارد و بیراه می رود، بگذار بیفتد و بیند سزای خویش» بی اعتنا به این گروه و تحلیل های پوچ آن می ماندند. شاید این گروه ها نه ارزش وقت گذاشتن و نه فایده برای این کار می بینند ولی به نظر من انتقاد از تحلیل های پوچ و ذهن گرایانه این «خوابگرد» ها اگر هیچ تاثیری در تغییر روش این گروه هم نداشته باشد نشانه نوعی احساس مسئولیت و دلسوزی برای کسانی است که بیراه می روند و سرانجامی جز با سر به زمین خوردن ندارند. هم چنان که بارها با غلط از آب در آمدن تحلیل های پوچ ذهن گرایانه و خود محوربینانه شان دماغشان به دیوار خورده و سخت شوکه شده اند.
روز 8 آذر یک پیام طولانی که شکل گزارش و تحلیل از شرایط جهانی و منطقه یی و رویدادهای داخلی (از جمله مساله مدرک دانشگاهی جعلی کردان وزیرکشور رژیم جای قابل توجهی درآن گرفته بود بود) از سوی جناب مسعود رجوی منتشر شد. این پیام هنوز روی سایت موسوم به همبستگی ملی قرار دارد(1). طبق معمول باز هم جناب ایشان خبر این رسانه و آن روزنامه و اظهارات این یا آن مقام بی اهمیت و دست چندم از نماینده مجلس و غیره را باضافه جملاتی از از پیام های ده سال پیش خود کنار هم چیده است تا ملاطی برای تحلیلی بسازد برای مصرف داخلی در مناسباتی که صلاحیت رهبر منبعث از اصل امامت است و رهبر از تقدسی آمیخته به ارعاب برخودار است و باز هم بر این ادعا( که البته کسی نباید در درستی آن شک کند) پافشاری کند که هرچه رهبر در همه سالهای گذشته ارزیابی کرده بود درست از آب در آمده و اکنون هم رژیم راه پیش و پس ندارد و چه در برابر آمریکا کوتاه بیاید و چه به روش باجگیری در عراق ادامه بدهد اوضاع به نفع ایشان است. من در نوشتن این یادداشت خیلی دو دلی و تردید داشتم که آیا بنویسم یا ننویسم. اما دیدم که نوشتن بهتر از ننوشتن است. چون من هنوز در کلنجار با خودم در مورد این که اگر دانستن حق مردم است و من که معتقد به اعمال اراده آگاهانه مردم در تصمیم گیری برای سرنوشت خودشان هستم و اطلاع و آگاهی دادن به مردم با کندوکاو در مسائل و سوال کردن و جواب خواستن از هر که در میدان سیاست است را وظیفه ژورنالیستی خود می دانم، برای پرده پوشی در مورد روش و منش گندم نمایان جو فروش و در پنهان نگه داشتن آنچه در جلسات پشت درهای بسته دیدم از صورتهای پنهان شده زیر صورتکها، (که مستبدان مزوری بودند) ، در فردای تاریخ چه جوابی دارم که به مردم بدهم و آیا این من با پنهان کاری به دلیل مصلحت ندانستن بیان برخی حقایق به خاطر شرایط موجود- که دشمنی فرومایه و مردم کش،با اسم اسلام و قرآن هزاران فاجعه برای مرد آفریده و حق و حقوق شهروندی مردم ایران را به طور مستمر پایمال کرده و می کند و نباید به باز گویی مطلبی پرداخت که به زیان یک گروه در حال جدال بارژیم است -، حق دارم مردم را از آنچه می تواند بر داوریشان تاثیر بگذارد و اگر انتخابی در پیش رو داشتند می توانست در تصمیم گیریشان اثر گذار باشد محروم کنم؟ برای این سوال پاسخی ندارم و هنوز فکر می کنم زمان گفتن بعضی حرفها نیست حتی اگر در فردای تاریخ مردم این موضعگیری را غیر قابل قبول بدانند و به خاطر آن سرزنشم بکنند. اما بررسی و نقد موضعگیرهای علنی را که برای اطلاع عموم انتشار یافته حق خودم می دانم که ژورنالیستی هستم از مخالفان رژیم منحوس آخوندی و مدافع حقوق مردم و مدافع آزادی اندیشه و بیان. طبعا هر کس دیگری هم حق دارد در مورد آن چه برای اطلاع عموم منتشر شده است نظر و انتقادات خود را بیان کند و طبعا نظرات هر کس یا گروهی همراه با ماهیت و هویت آن فرد یا گروه مورد توجه قرار می گیرد. اگر چه در این امر استدلال و روش تحلیل است که که بر اذهان اثر می گذارد نه گرایش فکری و وابستگی سیاسی. دستگاه رهبری مجاهدین که خود را حق مطلق و دیگران را باطل می دانند برای نابرد باری و به ازای جنایات رژیم از همه طلبکاری کردن فورمولی هم دارد، این که چون ما تنها نیرو و بزرگترین نیروی در حال جنگ با رژیم هستیم هر که کس ما را مورد انتقاد قرار داد در عمل به رژیم کمک کرده است. این را حدود دوسال پیش یک کسی که با نام دکتر تبریزی در ستون نظر کار بران سایت تعطیل شده دیدگاه با سایر کار بران وارد جدل شده بود و کاملا معلوم بود که از کادرهای سیاسی بالا مجاهدین است به صراحت بیان کرده بود. عدم تحمل این گروه چنان است که اگر کسی روزگاری با آنها همراه بود و بعد راهش را جدا کرد و نظراتش را در ارزیابی از مسائل گذشته و حال که با نظرات رهبری مجاهدین در تناقض بود بیان کرد - تلاش می کنند با برچسب مزدور رژیم بودن یا متمایل به همکاری با رژیم شدن، به خیال خودشان طرف را«بسوزانند» و از دور خارج کنند. روشن است در این مورد منظور من کسانی نیستند که به زیر عبای ملایان می خزند و در بوقهای تبلیغاتی وزارت اطلاعات رژیم قلمفرسایی می کنند می دمند. دستگاه رهبری مجاهدین اگر می توانست برچسبهای آنچنانی را به ایرج مصداقی و اسماعیل وفا یغمایی هم می چسباند. بنا بر اطلاع تلاشهایی هم در زمینه کردند اما عبث بود. چراکه این دو مساله وهدفشان درافتادان با رژیم خمینی بود و توهماتی هم برای دستیابی به قدرت نداشتند. به خاطر همین گرفتار تنگ نظریها و خود محوربینی هایی از نوع که آنها به آن مبتلا هستند نبودند و نیستند و سابقه و عمکردشان آنچنان روشن بود و هست که آن برچسبها را نمی شد به این دو چسباند. من هم بد خواه رهبری شیفته قدرت و خود محور بین و نارسیسیستی(خود شیفته) که به جای پذیرفتن اشتباهات خویش، گریز از واقعیت را پیش گرفته نیستم. اما سالها توصیه و توجه دادن دوستانه برای تجدید نظر در روش و بینش غلط در ارزیابی مسائل جامعه ایران و روشهای غلط در تبلیغات و شعارهای غلط ، نتیجه یی جز لجبازی و دهن کجی از سوی آنان نداشت. بعد از 11 سپتامپر 2001 زمانی که ضروی بودن تجدید نظر در برنامه یی که 20 سال پیش(اکنون 27 سال پیش) با ارزیابی سرنگونی رژیم با مبارزه مسلحانه یک تنه این گروه، ظرف مدت 6 ماه و حداکثر تا سه سال تدوین شده بود را یاد آوری و بر ضرورت تلاش برای تشکیل جبهه یی برای دعوت به همکاری از نیروهای خواهان براندازی رژیم برای استقرار دموکراسی در ایران تاکید کردم ، کسانی که مدعی بودند هچ کس به اندازه آنان دمکرات و نیست و هدفی جز استقرار حاکمیت مردم ندارند، و اصلا «دنبال قدرت نیامده اند»، در عمل، قبل از به قدرت رسیدن، در واکنش به انتقادی درونی که آنهم برای توجه دادن به شرایط خطیری که در پیش بود نوشته شده بود، جا در جای پای شاه و خمینی گذاشتند و با زیر پا گذاشتن مصوبات و اصولی که به آن متعهد بودند و اساس پیمان و همکاری بود، خود سرانه فرد منتقد در نظر دادن به بیانیه سالانه حذف کردند و بعد هم مستبدانه از دیگران التزام به برنامه های مهر باطل خورده به حکم زمان را گرفتند و در ماده اول بیانیه سالانه خود قرار دادند و مزورانه آن را به عنوان«تصویب شده به اتفاق آرا» برای اطلاع همگان منتشر کردند (2). خود محوربینان مستبد خودسر، با این کار، خودرا برنده بازیی می انگاشتند اما در عمل، خودشان به خودشان گل زده بوند و به این ترتیب در واقع دو ضرب بازنده بودند. به گمان من گروههای سیاسی اوپوزیسیون نباید به مصداق «آنکس که راه دارد و بیراه می رود، بگذار بیفتد و بیند سزای خویش» بی اعتنا به این گروه و تحلیلهای پوچ آن می ماندند. شاید این گروهها نه ارزش وقت گذاشتن و نه فایده برای این کار می بینند ولی به نظر من انتقاد از تحلیل های پوچ و ذهن گرایانه این «خوابگرد» ها اگر هیچ تاثیری در تغییر روش این گروه هم نداشته باشد نشانه نوعی احساس مسئولیت و دلسوزی برای کسانی است که بیراه می روند و سرانجامی جز با سر به زمین خوردن ندارند. همچنان که بارها با غلط از آب در آمدن تحلیل های پوچ ذهن گرایانه و خود محوربینانه شان دماغشان به دیوار خورده و سخت شوکه شده اند.با این مقدمه من تنها می خواهم دو نکته در آن بیانیه تحلیلی را مورد بحث قرار بدهم و سوالاتی را مطرح کنم. اول این که فرموده اند که: «اگر رژيم در زمينه اتمي و عراق، عقب بنشيند و جام زهر بخورد؛ شمارش معكوس طلسمشكني آغاز ميگردد و موتور سرنگوني از طريق اجتماعي روشن ميشود. اگر عقب ننشيند، شرايط را به سمتي ميكشد ،كه موتور با جرقهيي در تقدير و اجتنابناپذير، روشن ميشود. همزمان با كاهش نيروهاي آمريكايي در عراق، اين جرقه حاصلضرب دو خط قرمز هستهيي و حفظ عراق و در عين حال تنهابرونرفت و تضمين دولت جديد آمريكا براي مهار كردن رژيم درهر دو زمينه ،محسوب ميشود». سوال این است که چند سال دیگر می خواهید به این نوع تحلیل های ذهن گرایانه ادامه بدهید و روی نقش عواملی شرط بندی کنید که تاثیر شما بر عملکرد آن به اندازه نقش خواست و آروزی یک قمار باز در تعیین شماره برنده بازی رولت به دلخواه خویش است. دیروز بیست سال پیش گفتید که صلح طناب دار رژیم است و فرمان منفجر کردن قبر خمینی را هم به رزمندگان دادید که در عملیات از پیش پیروز ارزیابی شده فروغ-2 باید انجام می دادند. اما آن عملیات که در درجه اول منوط بود به عاملی که در اختیار شما نبود، یعنی اجازه صدام حسین به شما برای عبور از مرز یا از سرگرفتن دوباره جنگ با رژیم ملاها از سوی او، عملی نشد. و آنقدر «روز ر ساعت سین» عقب افتاد که دیگر حتی خیلی وقت قبل از سرنگونی رژیم صدام ،این امر به شما تحمیل شد که که بهتر است آن توهم به فراموشی سپرده شود و دیگر حرفی از آن به میان نیاید. در آستانه انتخابات ریاست جمهوری رژیم در خرداد سال 76 با تکیه بر «اطلاعات دست اول از منابع درونی رژیم» نشستید در برابر دوربین های تلویزیونی گفتید که نتیجه انتخابات از پیش معلوم است و ناطق نوری را که مورد حمایت ولی فقیه بود، رئیس جمهوری آینده اعلام کردید اما وقتی برخلاف تصور شما و البته برخلاف انتظار بیشتر ناظران سیاسی مسائل ایران، ناطق نوری یک بر 3 از خاتمی شکست خورد گفتید اوضاع رژیم بسیار خراب تر از آن بوده که شما فکر می کردید و رئیس جمهور شدن خاتمی را هم تاکتیک ناگزیر رژیم در واکنش به « محبوبیت رئیس جمهور برگزیده مقاومت» دانستید و هم گفتید که رئیس جمهور شدن خاتمی مثل نخست وزیر شدن بختیار در زمان انقلاب است و با این قیاس مع الفارق سقوط رژیم را قریب الاوقوع دانستید. بعد هم در سخنرانیها خطاب به رژیم، هی تاکید کردید خواهش می کنیم کمی به مردم آزادی بدهید و فضای باز ایجاد کنید تا... . در آن زمان هم رژیم را در یک چنین دوراهی سرنوشت تصور کردید که یا باید ولی فقیه صحنه را به خاتمی واگذار کند که نتیجه آن به میدان عامل اجتماعی و «شکستن طلسم» اختناق و باز شدن راه ورود ارتش شما به صحنه بود(بماند که به طور استراتژیک این نقش برای مبازره مسلحانه و ارتش آزدایبخش تعیین شده بود که طلسم اختناق را با عملیات خود بشکند تا عنصر اجتماعی به صحنه بیاید) یا این که ولی فقیه باید جناح دو خردادی را قلع و قمع کند که عواقب آن را مثل «جرقه و روشن شدن موتور» در همین تحلیل می دید و با یک خود محوربینی پوچ مدعی بودید که جناح ولی فقیه اگر بخواهد 2 خردادیها را قلع و قم کند اول باید خیال خود را از مساله «ارتش آزادیبخش» آسوده کند؛ یعنی به ارتش آزادیبخش حمله کند که مساوی شروع دوباره جنگ بود و اگر کسی می گفت آقا برای چه اولا جناح ولی فقیه با رقیب خود معامله یی بکند که با مجاهدین در سال 60 کرد یا اگر می گفت به چه دلیل برای این کار باید به ارتشی حمله کند که اجازه اش دست خودش نیست و در پشت مرزها قفل شده و دیگر این که چرا فکر می کنید که در این حالت _اگر پیش بیاید _ ارتش شما که ده سال بعد از پایان جنگ در تعادل قوای نظامی در برابر رژیم دیگر در آن نقطه نیست که در زمان شکستهای پی در پی رژیم بهار سال 67 بود، پیروز می شود، حتما از خشم منفجر می شدید و معلوم نبود که منتقد به چه برچسبهایی مزین می شد. در بار دوم انتخاب شدن خاتمی به ریاست جمهوری باز هم تمام تلاش خود را روی میزان عدم شرکت مردم متمرکز کردید و اصلا به این مساله نخواستید فکر کنید که 8 رقیب انتخاباتی آخوند خاتمی در مجموع چیزی نزدیک به 25 در صد آرار را به خود اختصاص دادند و بیشترین آن هم متعلق به توکلی بود و بالاخره مردم در نتیجه یی که از انتخابات فرمایشی بدست می آید با شرکت به هر میزان که باشد در این کار نقش دارند و این به مفهوم «خاتمی چی» شدن آنان نیست. من چند بار در نوشته هایم در آن زمان(در نبرد خلق) یاد آوری کردم که مردم از فرصت انتخابات استفاده کره و برای ساختن ضربه گیری در برابر جناح هار، به جناح توسری خورده خط امام (که بعدا 2 خردادی و اصلاح طلب نام گرفت) رای داده اند. در سال 80 بعد از انتخابات ریاست جمهوری رژیم به بیانیه شورا که بازهم با تحلیهای ذهن گرایانه همراه بود رای ممتنع دادم. به یکی از آقایان که می خواست از ما « ابهام زدایی» بکند و دلایل رای ممتنع مرا می پرسید گفتم که این ما هستیم که برای سرنگونی رژیم و رفتن به ایران عجله داریم . آن دوجناح قرار نیست جایی بروند. آنها به قول معروف گوشت یکدیگر را هم اگر بخورند استخوان یکدیگر را دور نمی ریزند. حال اگر این جناح از قدرت رانده شد و آن یکی قدرت را اجرایی را در دست گرفت، راهی ندارد که هر چقدر لازم شد منتظر بماند تا فرصت دوباره به دست بیاورد. از این گذشته مگر در بین وزرای دولت خاتمی نبودند کسانی که هم در کابینه 8 ساله میرحسین موسوی و هم در 8 سال ریاست جمهوری رفسنجانی صاحب پست و مقام بودند. الان سوال من این است که آقا منطور شما از «اگر [ رژیم] عقب ننشيند، شرايط را به سمتي ميكشد ،كه موتور با جرقهيي در تقدير و اجتنابناپذير، روشن ميشود. همزمان با كاهش نيروهاي آمريكايي در عراق، اين جرقه حاصلضرب دو خط قرمز هستهيي و حفظ عراق و در عين حال تنهابرونرفت و تضمين دولت جديد آمريكا براي مهار كردن رژيم درهر دو زمينه ،محسوب ميشود» یعنی چی ؟ موتور چی با جرقه یی در تقدیر و اجتناب ناپذیر روشن می شود. «تقدیر» خود را به امید کدام جرقه و روشن شدن اجتناب ناپذیر کدام موتور وانهاده اید؟ تازه گیرم که آن جرقه زده شد و آن موتور روشن شد نتیجه آن چه خواهد بود و شما را بکجا خواهد برد؟ اما اگر من بخواهم این چند سطر را که اگر چه به فارسی نوشته شده اما باید مثل خطوط هیروگلیف با خواندن مفهوم تصویر «موتور» و «جرقه»، از آن رمز گشایی کرد، رمز گشایی و این در لفافه و در پرده حرف زدن را معنی کنم، بنا بر سابقه طولانی آشنایی با این زبان آن را اینطور به فارسی می نویسم که: اگر رژیم دست از اعمال نفوذ در عراق و توقف غنی سازی اورانیوم بر ندارد آمریکا که متعهد به خروج نیروهایش از عراق است همزمان با کاهش نیروهایش در عراق ناچار است که رژیم را با ضربه نظامی درهم بکوبد و این«تنها برون رفت و تضمین دولت جدید آمریکا برای مهار کردن رژیم درهر دو زمینه[ توقف غنی سازی و حفظ عراق به نظر ایشان از بلعیده شدن توسط رژیم] محسوب می شود»! ملاحظه می کنید تحلیل چقدر ذهن گرایانه و پا در هواست. تازه باز هم باید پرسید که گیرم که آن جرقه زده شد و آن موتور روشن شد شما هم قرار است سوار آن ماشین بشوید؟ یا به عنوان بلد و راهنما به استخدام در بیایید؟ روشن است که ماجرای حمله زمینی به عراق چنان پر هزینه و بد نتیجه بود که دیگر آمریکا بلاهت تکرار آن را در مورد کشوری با دو سه برابر وسعت و جمعیت عراق و با نیروهای نظامی که 20 سال فرصت باز سازی آن را از بعد از آتش بس داشته مرتکب نخواهد شد. از سوی دیگر این هم پرسیدنی است که اگر رژیم در مساله اتمی و در اعمال نفوذ در عراق کوتاه آمد و پی آمد این سیاست تنش زدایی در روابط دیپلماتیک با آمریکا و حل بخشی از مسائل اقتصادی شد، چند سال دیگر قرار است صبر کنید تا «طلسم اختناق» بشکند؟ تازه اگر رژیم در عراق و در مساله اتمی کوتاه بیاید در گام اول وضع شما در عراق است که از طریق تصمیمات دیپلماتیک،- در روابط تنش زدایی شده رژیم با آمریکا- تعین تکلیف قطعی خواهد شد که برچیدن اشرف از سناریوهای کاملا محتمل آن است . به این اشکالات این را هم باید اضافه کرد مهمترین مساله در سیاست خارجی آمریکا مساله افغانستان و جلوگیری از افتادان دوباره افغانستان به دست طالبان است. این نظر کارشناسانی بود که در یک میز گرد تلویزیونی که بعد از انتخاب بارک اوباما در باره مسائل پیش روی رئیس جمهورر جدید آمریکا بحث می کردند. از جمله رئیس مرکز مطالعات استراتژیک لندن معتقد بود که مساله افغانستان مهمتر از مساله صلح بین اسرائیل و فلسطینیان برای آمریکاست.حالا این تحلیل تقدیر گرایانه و اوضاع متزلزل گروهی که رهبری آن بیش از دو دهه بر شعاری پای فشرد که چیزی جز رویای مالک القرابی بر ایران را منعکس نمی کرد، و بیش از دو دهه بی وقفه دنبال نمایندگان پارلمان کشورهای اروپایی و آمریکا دویدند که تا خود را به عنوان جایگزینی که با منافع غرب همرا است به جای رژیم آخوندی به کشورهای غربی بقبولانند، مقایسه کنید با وضعیت ملا عمر و طالبان در افغانستان- که با سابقه ننگین و جنایتکارانه و با این بمبگذاریها و اقدمات تروریستی که می کند، از آنجا که قابل کنترل نیستند و اقدامات تروریستی و عملیات مسلحانه آن گروه در افغانستان چنان رو به افزایش است که نیروهای پیمان ناتو را نگران کرده – می بینم که محافل و مقامات غربی علنا از تمایل به مذاکره با طالبان صحبت می کنند و یا مقایسه کنید با وضغ مائویستها در نپال که با این که جرج بوش و دستگاه حاکمه آمریکا آن گروه راه تروریست می خواند، شاه آن کشور، یک دوره به تشکیل دولتی ائتلافی با شرکت آنان تن داد و سر انجام نیز بساط سلطنت زیر فشار همان مائوئیستهای تروریست در آن کشور برچیده شد و آمریکا نتوانست مانع این تحول تاریخی در آن کشور شود. و مثال دیگر وضع پ پ کا جنبش به رهبری عبدالله اوجالان است. با این که خود او در زندان رزمندگان آن گروه نیز هم از سوی رژیم ایران تحت فشار است و مواضع این گروه در مناطق مرزی با توپ گلوله باران می شود هم در عراق تحت فشار بوده و هستند، به رغم عملیات گسترده ارتش ترکیه هم چنان در داخل ترکیه هم دست به علمیات می زنند. از عالیجنابی که مشروعیت را ناشی از مبارزه مسلحانه قرار داده بود و به این ترتیب می خواست میخ طویله انحصار طلبی در قدرت را محکم کوبیده باشد و پیشاپیش دیگران را نامشروع می دانست باید پرسید پس مبارزه مسلحانه چطور شد؟ چرا 5 سال است دیگر ترقه یی هم در داخل در نمی کنید؟ نمی شود که روشی را به عنوان تنها روشی که مشروعیت دارد و مشروعیت می آفریند شناخت اما به آن عمل نکرد. مبارزه انقلابی هم برای شکشتن سدها و حصارهای رخنه ناپذیر است و مبارز انقلابی هم منتظر اجازه کسی نمی ماند آن هم برای مدت نامعلومی که تا حالا 5 سالش گذشته است.نکته دیگر که از نظر من از موارد یاد شده به بسیار مهم تر است مخاطبان این پیام در آغاز و پایان آن است. مخاطبان آغاز پبام در سلام و درودی که به آنها فرستاده شده مشخص شده اند:سلام بر شما و نبرد خستگيناپذيرتان با رژيم ضدبشري،سلام بر شيرزنان قلههاي رهايي و كوهمردان طريقت پايداري، با درود به ياران و ياوران شهر شرف در ايران و كشورهاي مختلف جهان،با درود به هموطنان و خانوادهها و پهلوانان و قهرمانان متحصن در واشينگتن و ژنو،و با ياد مجاهدخلق، شهيد صديق عبدالرضا رجبيو پایان پیام چنین است: سلام بر اشرف ـ درود بر مريممسعود رجوي8آذر 1387همانطور که ملاحظه می شود این پیام در آغاز خطاب به نفرات تحت امر یا «سربازان مریم و مسعود» یا «ارتش مریم» است که آنان شیرزنان و کوهمردان نامیده شده اند و بعد حامیان اشرف در ایران ( که از حضورشان فقط دستگاه تبلیغاتی مجاهدین خبر می دهد) ودر کشورهای مختلف جهان که همان تعدادی هستند که در تظاهرات ترتیب داده شده گاه و بیگاه دیده می شوند و نیز خطاب به شرکت کنندگان در تحصنها است. در پایان پیام سیاه لشکرهای حامی اشرف دیگر به حساب نیامده اند! فقط اشرف و مریم مورد عنایت رهبر بوده اند. این مساله از آن جهت مهم است که پیام دهنده به طور آگاهانه و یا ناآگاه آنچه را که در ضمیرش و در ذهنش ارزشگذاری کرده است ،به نمایش گذاشته است. نه از خلق قهرمان نه از آزادی نه از شورای ملی مقاومت اصلا نشانه یی در آغاز وپایان این پیام طولانی نیست. البته من بعد از سالها «انشاء الله گربه است» گفتن دیگر مدتهاست که توهمی در این که دعوا سر لحاف ملاست و جنگ جناب رجوی یک جنگ خصوصی است برای به کرسی نشاندن حرف خودش کسب آنچه حق خودش می داند، این که رهبری حق ایشان بوده و خمینی غصب کرده و نشاندن همسر خود بر اریکه ریاست جمهوری (که مهر تابان آزادی او را لقب داده فاصله یی هم به اندازه فاصله مهرتابان تا زمین، با مردم دارد)، و اسلام هم آن چیزی است که ایشان می گوید و خیلی هم دموکراتیک است و به خاطر همین 27 سال بعد از برنامه یی که برای سرنگونی ششماهه رژیم تدوین شده بود، هنوز هم حاضر نیست دست از چپاند یک جمهوری اسلامی به مردم (البته با دسته موکراتیک)، بکشد و از نخست وزیر بودن برای دوران گذار هم که 27 است قرار است از راه برسد، دست بردار نیست. از همین بینش و منش به علاوه شیفتگی شدید به انحصار قدرت در حد مالک الرقاب شدن است که شعار انزجار برانگیز ایران رجوی – رجوری ایران برخاسته که بخارات سمی متعفن متصاعده شده از آن است، شعاری که برای ایرانیان از منتها الیه راست – تا منتهی الیه چب بشدت آزار دهنده بود وهست.شیفته انحصار قدرت بودن و علاقه به دنگ فنگ قدرت که در مبالغه در تشریفات در مراسمی که «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» در آن شرکت دارد به روشنی دیده دیده می شود. علت آن همه پافشاری لجوجانه بر این شعار به رغم همه انتقادات از بیرون و حتی یاد آوری دوستانه و دلسوزانه در مورد دافعه این شعار از سوی دوستانی چون من- زمانی که همراه آنان بودم، یا کسانی چون متین دفتریها- چیزی جز رویای کسب قدرت انحصاری مطلق هیچ چیز دیگری نبود و نیست. واکنش از سوی عالیجنابان به توصیه های خیر خواهانه برای کنار گذاستن این شعار منحوس، مثل واکنش بچه های ننر و لجوجی بود که وقتی به آنها می گویی -دماغت را با آستینت پاک نکن هم آستینت را کثیف می کنی هم صورتت را، برو دماغت را فین کن و صورتت را بشور-، لج می کنند و دوباره علاوه بر بکار گرفتن آستین از نوک زبان هم برای پاک کردن بالای لب استفاه می کنند، لجبازی بود. این شعار در واقع دو دهه برای من مثل یک عامل شکنجه روانی دائمی بود و هیچ چیز در این سالهای طولانی قربت مثل آن برایم آزار دهنده و فرساینده نبوده است. شکنجه روانی بود نه به خاطر این عالیجناب که می دانست ما با این شعار مخالفیم ( شعاری که نه جایی برای مردم در آن است و نه برای شورا و نه برای آزادی، بلکه مالک الرقابی برای ایران معرفی می شود) و با بی اعتنایی کردن به نظر ما در واقع علنا مار را تحقیر می کرد و نشان می داد پشیزی به برای ما و نظر ما ارزش قائل نیست، بلکه به خاطر این که این شعار توهین به مردم و تحقیر مردم ایران بود و من هم هیچ راهی برای وادشتن رهبری مجاهدین برای کنار گذاشتن این شعار نداشتم. من یکبار در یادداشت و گزارش نشریه ایران زمین ضمن مطلبی شعاری را مطرح کردم که این بود« آزادی برابری با شورا با ارتش آزادیبخش ملی» این شعار مورد استقبال رزمندگان ارتش آزادیبخش هم قرار گرفته بود و در این مورد نامه ای هم به نشریه ایران زمین فرستادند که درج شد. اما هیچ وقت نه در تبلیغات رادیو و تلویزیونی نه در تبلیغات مکتوب نه در هیج تظاهراتی این شعار که در واقع چیزی نبود جز تاکید بر استراتژی و اهدافی که عالیجناب مدعی آن بودند، شینده و دیده نشد نباید پرسید چرا؟ دلیش البته معلوم است دعوای ایشان سر لحاف ملا بود و «شورا پورا» می شود گفت که از قبل از انقلاب ایدئوژیک حتی «مالیده» بود و با انقلاب ایدئولوژیک و تبدیل شدن هدف محاهدین از مبارزه به معرفی « رهبری ذیصلاح» دیگر شورا در واقعیت امر موضوعیتی جز به کار گرفته شدن مثل مهر پلاستیکی در جهت تایید اهداف مجاهدین نداشت. مخاطبان بر گزیده شده در پایان پیام یک و اقعیت دیگر را هم عریان می کند و آن محدوه نفوذ رهبر است. واقعیت این است که محدوده نفوذ و تاثیر گذاری ایشان هم بیشتر از محدوده مخاطبان برگزیده در این پیام ب نیست. رهبر با این انتخاب به طور ناخواسته بریدن از مردم یا نا امیدی از مردم و قطع ارتباط خود با مردم را هم به نمایش گذاشه است. این البته بارها در گذر رویدادها ثابت شده است و البته تقصیر از مردم نیست، تقصیر از این طرف قضیه است است که با خود خواهیها و خود محور بینها و نابردباریها و پرخاشگریها و حرمت شکنیها و مخدوش کردن مرز منتقدان با کارگزاران رژیم، با بی اعتنایی به وجوه و اشکال متنوع مبارزات مردم با رژیم، این گسست را به وجود آورده اند. نگرانی من در مورد ویژگی شخصیتی و نگاه مسعود رجوی به مردم اول بار بعد از سفر او از فرانسه به عراق برای اقامت در آن کشور وقتی شروع شد که جناب ایشان در زیارت مرقد اما حسین سه بار «هل من ناصرا ینصرنی» گفت که بار سوم آن با غیظ و غضب و دندان قروچه همراه بود و من به این فکر فرو رفتم که آدمی با این گرایشات مذهبی و خود را در جای اما حسین قرار دادن و با این غیظ و غضب که نسبت به مردم و متوجه مردم بود، آیا می تواند واقع نگر باشد و آیا واقعا می تواند مردم را درک کند و دوست داشته باشد و آنها را با توجه به شرایط بسوی مبارزه یی سازمان یافته هدایت کند؟ مبارزه یی برای کسب حقوق پایمال شده خودشان توسط رژیم خمینی و اعمال اراده در تعیین و تغییر قدرت سیاسی نه چیز دیگر.