۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۳, جمعه

شام - حماه - الميليشيات القمعية تطلق النار على المدنيين

Homs - Tanks Roll Thru Streets Shooting حماء

سفارشنامه یا شناحتنامه اسماعیل جان خویی برای بهمن جان!؟


بصیرنصیبی
بصیرنصیبی
بهمن مقصود لو آگاهانه همزبان با آغاز نمایش آخرین کلام شاملو ( کار مسلم منصوری)در شهر ها وکشور های اروپایی بار دیگر همان ادعا های پیشینش را به روز میکند با این امید که در کار نمایش آخرین کلام اختلال ایجاد کند، متاسفانه این بارآقای اسمعیل خویی این ستایش نامه را برای تبرئه و موقعیت سازی بهمن مقصود لو صادر میکند .چون این مطلب در اخبارروز منتشر شده قاعدتا باید جواب هم در همان سایت و همان ستون منعکس شود ،من نیر جوابم را برای سایت مذکور ارسال کردم  این جواب با نام آقای خسرو باقر پور به آدرس ایمیل سینمای آزاد رسید:
دوست گرامی آقای نصیبی درود
 اخبار روز از درج مطلب شما معذور است
خوب باشید
دبیر تحریریه اخبار روز

من این مطلب پذیرفته نشده را برای دیگر سایت ها و وبلوگ ها میفرستم اگر محتوای مطلب واستدلال های من را منطقی یافتید برای شکست جو توقیف وحذف همراه ما باشید. با سپاس
***
 چند روز پیش در سایت «اخبار روز »*مطلبی از اسماعیل جان خویی شاعر فیلسوف، ادیب معاصر منتشر شده بود البته من سالهاست خودم را از خواندن نوشتار های اسماعیل جان محروم کرده ام اما عنوان مطلب  این بار ایشان «شناختنامه های سینمایی بهمن مقصود لو» وادارم کرد که این تعهد به خودم را فراموش کنم. بله اسماعیل جان در نقش منتقد وتحلیلگر فیلم ظاهر شده بود (مبارک است ) عنوان نوشتار هم بما نوید می دهد که این بار فیلسوف ما میخواهد برای بهمن جان در زمینه سینما، استعداد و نبوغ استثنایی ایشان را کشف کرده و به اوج برساند .اسماعیل  جان ضمن به انجام رساندن این وظیفه! به جای دفاع از حقوق آنها که حقشان پایمال شده به دفاع جانانه از متجاوز به حق وحقوق دیگران، تمایل نشان میدهد. به چه دلیل؟ در همین نوشتار دلایلم را در معرض قضاوت عامه میگذارم...
اسماعیل جان برای مظلوم نمایی بهمن جانش تا آنجا پیش میرود که اورا طفلکی می شناساند که یک جریان قوی قصد حذفش را داشته اند و از همه امکانات هم برای ضربه زدن به این نابغه سینمایی تنها وبی پناه بهره برده اند؛ تا آن حد که قلب حساس اسماعیل جان را آزرده اند واو به ناچار دفاع از این طفلک مظلوم را به عهده گرفته است .این البته فقط اتفاقی! است که این ستایش نامه  درست در زمانی برای انتشار آماده می شود که مسلم منصوری دارد فیلم (آخرین کلام )، کار دیگر ش در باره شاملو رادر شهرها وکشور های اروپایی نمایش میدهد وخود نیز همراه فیلمش در برنامه ها حضور دارد.
 حالایک تکه از نوشتار اسماعیل جان را بخوانید:
«اینها انگیزه یا بهانه ای شد ، گفتم ، تا بهانه جویانی که - با واژه های نیچه بگویم-" از پیش آماده ی جهیدن نشسته اند"، در سخن گفتن از فیلم، بد زبانی را تا" دزدِ سینمایی " خواندنِ - طفلکی - تهیه کننده فرا برند»
اصلا بیائید کشف خلاقیت استثنایی بهمن جان از سوی  اسماعیل جان را جدی بگیریم. آیا اسماعیل جان اگر بطور مثال همین میزان توانایی را در مسعود ده نمکی کشف میفرمودند این چنین با قاطعیت با وام از گفته های نیچه وبهره از دانش فلسفی خود مسعود جان ده نمکی را می ستودند؟ جواب قاعدتا نه است. آیااسماعیل جان غرابتی با اندیشه های بهمن جان  داشته اند که این چنین ستایش نامه ای را برایش تدارک د یده اند یا تصور کرده اند بهمن جان هم به مانند اسماعیل جان در بیدر کجا سرگردان است  ودر انتظار سقوط فرمانفرمای آخوندی وبازگشت افتخار آمیز همراه با بوسیدن خاک وطن وباقی قضایا...
اما چون در هیچ کجای این کشف نامه اصلا اشاره ای به پیشینه ی بهمن جان نمی شود من موقتااز مرور ارزش های سینمایی کارهای بهمن جان دور می شوم، و اعتبار اجتماعی وایستادگی!بهمن جان در برابر کلیت نظام ج. اسلامی یا بقول اسماعیل جان فرمانفرمایی آخوندی را مد نظر قرار می دهم و برای آگاهی رسانی در این مورد هم از خود چیزی نمی گویم بلکه عین نظر رضا علامه زاده ( قبل از تغیر مسیرش ونزدیکیش با جریانی معروف به اصلاح طلب ها) از کتاب سراب سینمای اسلامی ایران را نقل میکنم ،علامه زاده می نویسد:
«بهمن مقصود لو بعد از 15 سال دوری از وطن به دفاع جانانه ای از سیاست های رژیم اسلامی برمیخیزد. در ژوئیه 1990 در دانشگاه U.C.L.A در حضور دوستداران امیر نادری به جای بیان واقعیت دردناکی که باعث آواره شدن امیر نادری شدفیلمهای ارزشمند او راوسیله ای برای دفاع از جمهوری اسلامی قرار دهد ...البته خوب کشور اسلامی است یک مقدار محدودیتهای مذهبی وجود دارد حالا مسئله سکس بین مرد وزن نباشد نمی توانند بسازند خب  نسازند»

البته بهمن جان  ، محبوب اسماعیل جان سرانجام میهمان شبه جشنواره فجر (زجر) می شود وهر سال مقامات فرمانفرمای آخوندی به هنگام این رویداد نمایشی که به گفته خود مقامات ویترین تبلیغاتی نظام مقدسشان است ، میزبان رژیسور بهمن جان می شوند، اما بهمن جان هیچگاه در این سال ها فیلمی  برای فجر نداشته پس دلیل حضورش در این رویداد معتبر !! جهانی چه بوده است به قول آخوند ها الله اعلم!
 اما باز هم بی آنکه نیاز ی باشد کلمه ای از خود بیفزایم به تکه هایی از کتاب«این سوی ذهن آن سوی مردمک» که پرویز جان جاهد به سفارش بهمن جان مقصود لو تنظیم کرده استناد می کنم، پرویزجاهد در سئوالی که مطرح می کند اشاره ای به ضوابط اداره سانسور فیلم در ج. اسلامی دارد ،جواب بهمن جان را بخوانید:
« من چون دقیقا در جریان کار نیستم وآئین نامه را هم نخوانده ام !( توجه میکنید بهمن جان به شیوه فرمانفرمای آخوندی تقیه هم می کند)نمیتوانم جواب درست بدهم ولی در هر صورت ضوابطی هم باید باشد چون نمیشود هر چیزی را مطلقا آزاد گذاشت»
 جاهد اضافه می کند:
 س:پس نظارت را در چه حدی میپذیرید؟
ج:به نظر من ضوابطی را برای فیلمسازی اعلام کنندواز فیلمسازبخواهند این ضوابط را رعایت کنندمثلا بگویند رقص در فیلم نباشدحجاب وپوشش اسلامی رعایت شودبه شئونات مذهبی توهین نشودوغیره...( ملاحظه میفرمایند اسماعیل جان)

البته  دکتربهمن جان مقصودلو بعد از تغیرات این سالها همراه با حذف اصلاح طلب های حکومتی از قدرت وخروج مهاجرانی (این وزیر اندیشمند ومترقی خاتمی که حکم اعدام سلمان رشدی را به فرمان امام راحل موجه دانسته بود وسنگسار را حکم الهی ارزیابی میکرد محل ماموریتش به لندن منتقل شد وحالاهم که یکی از اطاق های فکر را مدیریت می کند) ودیگر میهمانان فجر ار نوع بهمن جان یا خود صلاح نمیدانندویا اجازه حضور نمی یابند، شده اند اپوزیسیون لابد سرنگونی طلب! در جایی خواندم که بهمن جان دوباره جمهوری اسلامی را جنایتکار نامیده است. پس این همه سالها ایشان میهمان جنایتکاران بوده اند ! (عجب) البته ایشان در دوره جدیدِ پیوستن به تبعیدیان فیلم /گزارشی هم با خود دارد در باره ی احمد محمودنویسنده ای که در آن لجن زار میخواست پاک وسالم بماند. این گونه ادیبان وقتی دستشان از دنیاکوتاه می شود میتوانند به وسیله ای برای تبرئه دیگران تبدیل شوند. اما جالب است بدانید که در نمایش این فیلم/ گزارش در لندن وزیر اندیشمند خاتمی جان، جناب عطالله مهاجرانی هم میهمان بهمن جان بوده است.
 البته من اینکار را ندیده ام اما بعد از 40 سال آشنایی با بهمن جان (1) ایشان را فیلمساز نمیدانم - حتا اگر ده تیتر دکترا هم داشته باشد- خود بهمن هم به این واقعیت واقف بوده وگرنه او که در رفاه مادی میزیسته وبرای دیگران هم سرمایه گذاری میکرده چرااین همه تلاش کرده تا بلکه کار دیگری را به نام خودش جا بزند، خب خودش فیلم را می ساخت، اسماعیل جان را هم به درد سر نمی انداخت.پس چه مانعی سرراهش بوده که 40 سال دستش به دوربین نخورده بود؟ انگاربعد از تهیه فیلم «شاملو، شاعر بزرگ آزادی» به او الهام می شود که چه توانایی استثنایی برای خلق فیلم داشته وخود غافل بوده است .ارزیابی 6 هنر دیگر ارزانی اسماعیل جان. اجازه بفرمایند در زمینه سینما منهم جسارتا  نظرم را اعلام کنم ،بله بهمن جان فیلم ساخته اما فیلمسازنبوده  همانگونه که کم نیستند آنها که شعری سروده اند اما شاعر نبوده اند ونیستند. واگر بخواهیم مقایسه کنیم مسلم منصوری فیلمساز است حتا اگر آنگونه که مقصود لو ادعا میکند استتیک سینمارا هم نشناسد، و اگر فقط کار زیبای «محاکمه» را ساخته باشد.

خوب برای وصف شخصیت والا و مبارز بهمن جان ذکرهمین چند نمونه کفایت می کند ،حالاچند جای مقاله نیچه گونه اسماعیل جان را هم (بعنوان مشت نمونه خروار)زیر ذره بین بگذاریم.
 اسماعیل جان می نویسد:
 «... یعنی می خواستند بگویند آقای مقصود لو می خواهد و می کوشد تا کار و سهمِ مسلم جان منصوری را- اگر چه نام اش، چون کارگردانِ "احمد شاملو، بزرگ شاعرِ آزادی"، در شناسنامه ی آن آمده است- در ساختن این فیلم هر چه کم رنگ تر بنماید و وانمود کند که فیلم سراپا و تنها و از همه نظر ساخته ی خودِ اوست.»
 چرا اسماعیل جان متوجه نمی شود آن کس که سعی می کندنقش مسلم منصوری را ناچیز که نه، به حد هیچ برساند کسی نیست جز خود بهمن جان ؟
در این رابطه گند کار چنان درمیاید که حتا شامه پرویز جان حاهد -از یاران وهمکاران بهمن جان- را هم میآزارد و نمیتواند منکر نادرست گویی های بهمن جان بشود.جاهد در بررسی کتابی با عنوان «احمد شاملو، شاعر بزرگ آزادی» که بهمن جان برای توجیه تصاحب فیلم مسلم منتشر کرده است می نویسد: (2)
«..به نوشته مقصودلو «‌آقای منصوری متاسفانه نه تصویر می‌شناسد و نه دوربین؛ نه سینما می‌داند و نه میزانسن؛ نه با استتیک سینما آشنا است ... درباره‌ی مسلم منصوری، به این نتیجه می‌رسد که درواقع ورسیون اصلی فیلم شاملو یعنی «احمد شاملو، شاعر بزرگ آزادی» محصول فکر فیلم‌سازی به نام مسلم منصوری نیست»
همین آقای جاهد می افزاید:
«درواقع این بخش از کتاب روایت بهمن مقصودلو به‌عنوان تهیه‌کننده از چگونگی تهیه فیلم و میزان نقش مسلم منصوری به‌عنوان کارگردان در تولید آن است. بنابراین برای این‌که خواننده به قضاوت دقیق و عادلانه‌ای از حقیقت ماجرا برسد نیاز دارد که روایت آقای منصوری را نیز در این زمینه بشنود»(نقل از ویلوگی با عنوان وبلوگ اختصاصی احمد شاملو)

همین طور اسماعیل جان در چند جای دفاعیه شان از کسانی صحبت می کنند که علیه بهمن جان یعنی طفلک! مظلوم! توطئه کرده اند اما این انسانهای نابخرد که یک هنرمند ارزشمند ویک مبارز راستین فرمانفرمای آخوندی را آزرده اند چه کسانی بوده اند وچه گفته اند؟ اصلا معلوم نیست. اسماعیل جان که در گذشته های دور به خاطر دفاع از سلمان رشدی نامش در لیست سیاه قرار گرفته بود، چرا حالا این حد صراحت بیان ندارد که توطئه گران را به اجتماع معرفی کند؟  (البته اسماعیل جان بعدا برای تست نظام یک کتابش را به وزارت ارشاد سپرد که بحمدالله مجوز  هم گرفت )
 اسماعیل جان می افزاید:
«در گرفتن ِ توفانِ این بگو مگو در فنجانِ بد خواهی ی فرهنگی – روان شناسانه ی آشنایی که بسیاری از ما دوستدارنِ هنر را به دشمنانِ بی دلیلِ هنرمند بدل می کند، دست کم، دو انگیزه یا بهانه داشت: یکی دستکاری هایی که بهمن جان در ساختارِ سینمایی و بافتارِ گفت و گویی ی فیلم کرده بود...»
فرض بگیریم آنگونه که اسماعیل جان ادعا میکند ساختار کنونی فیلم شاعر آزادی از دست کاری بهمن جان مصون نمانده است اما اسماعیل جان حالا که این چنین موفقیت آمیز به دنیای نقد وبررسی سینما هم قدم گذاشته اند شایسته است این نکته بدیهی را هم بیاموزدکه ساختار فیلم چیزی نیست که تهیه کننده بتواند بدون اینکه فیلم رابه کل از اعتبار بیندازد آن را بهم بزند. ساختار فیلم اساس یک فیلم را می سازد فیلمی که ساختار ندارد سلسله تصاویری است که بهم وصل شده است. اگر چنین دستبردی به فیلم زده شده است که اسماعیل جان باید بهمن جانش را ملامت کند نه ستایش.

اما آیا واقعیت چنین بوده است؟ آیا بهتر نیست که حرفها ونظر های کارگردان فیلم را هم بخوانیم. مسلم منصوری در یکی از گفتگو هایش می گوید (3)
«... سال بعد به دعوت فستیوال" فیلم رئال " به فرانسه رفتم که فیلم " نمای نزدیک- نمای دور" مرا نمایش می دادند. در آنجا توسط یکی از دوستانم مقصودلو در جریان ساخت فیلم شاملو قرار گرفت و حاضر شد مخارج این فیلم را بپردازد تا فیلم را کامل کنم. به ایران که برگشتم یکی دو جلسه از شاملو و چند جلسه از شخصیتهای ادبی و سینمایی فیلم گرفتم. ادیت نهایی فیلم را با ژیلا ایپکچی انجام دادم. فیلم تکمیل شده را برای مقصودلو به نیویورک فرستادم.  به آمریکا که رسیدم دیدم چند عکس از شاملو را در فیلم گذاشته چون برادرش این عکس ها را از شاملو گرفته است. در شروع فیلم چند عکس از شاعران کشورهای دیگر را آورده و یک شعر از شاملو را که من درادیت اولیه فیلم استفاده کرده و درادیت نهایی آنرا کنار گذاشته بودم، به فیلم اضافه و مجددا فیلم را زیرنویس کرده و اسامی تعدادی را به تیتراژ فیلم افزوده است. این تمام دستکاری است که مقصودلو در فیلم برای نشان دادن ذوق و استعداد خود در نیویورک انجام داده است»
 اما اسماعیل  جان نوشته است:
..«در بخشِ" فیلم شناسی" از " زندگی نامه ی کوتاهِ بهمن مقصود لو" ، بهمن جان خود را تنها"تهیه کننده " ی شناختنامه ی احمد شاملو، بزرگ شاعرِ آزادی" می شناساند ونه کاره ی دیگری» عجبا! حیرتا!( به وام از دیالوگ ملای شهر قصه)

 اسماعیل جان اول که میگوید طفلک بهمن جان فقط در ساختار دست برده است ، بعد با استناد به کارنامه بهمن جان ادعا می کند بهمن جان فقط تهیه کننده فیلم بوده در مصاحبه مسلم منصوری هم مشخص می شود که مقصودلو چند تکه از کنار گذاشته های ادیت اولیه را به فیلم اضافه کرده -البته همین حد دخالت هم حق هیج تهیه کننده ای نیست واگر فیلم در مملکتی ساخته شده بود که حساب وکتابی داشت قابل تعقیب در محاکم قضایی بود- وحالا که توسل به قانون در آن جنگل مولا ودرآن نظام مافیایی بیشتر به شوخی شبه است دیگر روشنفکر فیلسوف که نباید از یک تهیه کننده متجاوز به حق وحقوق مولف دفاع کند و او را طفلکی بنمایاند که حق وحقوقش پایمال هم شده است.!!
البته اسماعیل جان درزیرنویس ستایش نامه اش، اشاره ای هم به مسلم منصوری دارد ومی نویسد:
«مسلم جان منصوری را من، نخستین بار ، در یک مهمانی ی دوستانه، (در لس آنجلس بود آیا یا واشنگتن؟! ) که دیدم . کم یا بیش، دو دهه ای پیش از این. دل پُردردی داشت از بسیارانی از یاران وهمکاران خویش: نخستین شان ، البته ، بهمن جان مقصود لو. آن شب مسلم جان پاره هایی از فیلمِ هنوز بُرش نخورده و ساختار و بافتار نیافته ی خود در پیوند با زنانِ تن فروش در تهران را برای دوستان نمایش داد. من دیوانه ی زیبایی ی هنوز خام و نا پیراسته ی این فیلم شدم
اول اینکه اسماعیل جان اصلا یادش نیست که در کجای بیدرکجای امریکا شانس دیدار شاعر فیلسوف، نصیب مسلم منصوری شده ؟ لس آنجلس ؟ واشنگتن؟ ودیگر این که اسماعیل حان بد جوری زمان را گم کرده است ، دو دهه پیش که مسلم منصوری اصلا از ایران خارج نشده بود،- مسلم در حدود ده سال پیش مقیم خارج شد- وبعد اسماعیل جان اشاره می کند که مسلم دل پردردی داشته از بهمن جان. اما معلوم نیست مسلم چه اعتراضی به رفتار های مقصودلو داشته ؟ اسماعیل جان کلی اند ر ستایش جمال وکمال واستعداد وبینش ودانش و معرفت بهمن جان قلم فرسایی میکند اما یک سطر هم به قول خودش درد دل های مسلم جان را بازتاب نمی دهند این را میگویند رعایت عدالت وانصاف به شیو ی اسماعیل جان!
اما من وقتی همه این حرفها ونظر ها را کنار هم می چینم وشناخت وآشنایی 40 ساله ای هم که بابهمن مقصود لو داشتم را مرور میکنم به این نتیجه ی تاسف بار میرسم که شناخت نامه بهمن مقصود لو نوشتاری است مغشوش وسرشار از ضد ونقیض گویی وبا داوری ای  شتاب زده ودور از انصاف، تا آن حد که می شود این نوشتار را «سفارشنامه »نامید نه شناختنامه . اما قضاوت نهایی را بعهده خواننده میگذارم. 
حرفهایم را با نقل تکه دیگر از گفتگو ی مسلم منصوری به پایان میرسانم:
«..و چه بهتر که از دید امثال ایشان من فیلمساز خوبی نباشم . فیلمسازان خوب ! جایشان دربنیاد سینمائی فارابی یا در هالیوود است . همچنانکه ثروتمندان جایشان در قصر است. فیلم سازان خوب ! ، بلدند چگونه اینهمه جنایت وگرسنگی را در فیلم هایشان بنفع حاکمیت ها حل وفصل کنند. به فیلمسازان خوب ! کلید طلایی شهرها توسط مقامات دولتی اهدا می شود اما فیلمسازانی که خلاف جریان آب می روند در هر شهری به سختی نفس می کشند . خلاف جریان  رفتن بهاء دارد ، بهای آن این است که از خیرات و برکات! دستگاه های تبلیغاتی و منابع مالی محروم می مانند و برای خلق یک اثر و ساخت یک فیلم از هفت خان رستم باید بگذرند. اما آنچه مهم است و اصالت دارد اینکه آدم بتواند با کار و اثرش در هر حیطه ای که است به اندازه خودش ضربه ای به وضع موجود جهان بزند.هر حرکتی حتی کوچکترین حرکت اگر آکنده از باور وایمان به آمال انسانی باشد قطعا تاثیر خودش را دارد ورد پای خود را بر جای می گذارد»

بصیر نصیبی، بیدرکجا* آلمان/ زاربروکن
 *بیدر کجا هم واژه مورد علاقه اسماعیل جان است، چسباندن جان به اول ویا آخر اسامی هم به تقلید از اسماعیل جان  این بار در نوشتار من وارد شده است!!
*مطلب آقای خویی در آرشیو اخبار روز

 (1)گفتم که من مقصود لو را از 40 سال پیش وشاید بیشتر می شناسم با او هیچ اختلاف شخصی هم نداشته وندارم، خودم در جلسات اولیه آغاز سینمای آزاد ایران گزارش  بهمن جان از کارهای اردشیر محصص را در برنامه« هفته فیلم کوتاه» در دانشگاه صنعتی - آریامهر سابق- نمایش داده ام. او حتا قبل از انقلاب که بیشتر در امریکا زندگی میکرد مرا برای تماس با سینماگران وسینماشناسانی که من آن زمان با آنها آشنایی نداشتم کمک میکرد.
 بعد از انقلاب از او بی خبر بودم تا زمانی که از طریق کتاب «سراب سینمای اسلامی ایران»  دریافتم که او مدافع سینمای جمهوری اسلامی شده است .بعد در سمیناربزرگ سینما  که در زاربروکن برگذار کردیم پرویز صیاد وعلامه زاده بعد از سمینار هم یکی دوروز پیش من ماندند. علامه زاده خیلی مفصل تر این ارتباط را شرح داد. من هم رابطه ام را با بهمن قطع کردم. زمانی که مسلم منصوری یه امریکا آمد من اورا اصلا نمی شناختم. وقتی اطلاع یافتم چطور بهمن با کمک بخشی از رادیو تلویزیون های لوس آنجلسی که باند بازی در آنها رایج بود علیه یک سینماگر تبعیدی تازه وارد جو سازی کرده اند ،من از مسلم دفاع کردم وبهمین دلیل بهمن مرا در نامه ای خصوصی وصل کرد به روزی نامه های حکومتی. اما وقتی برادرم نصیب در گذشت اولین کسی که به من تسلیت گفت مقصود لو بو

سفارشنامه یا شناحتنامه اسماعیل جان خویی برای بهمن جان!؟ بصیرنصیبی بصیرنصیبی بهمن مقصود لو آگاهانه همزبان با آغاز نمایش آخرین کلام شاملو ( کار مسلم منصوری)در شهر ها وکشور های اروپایی بار دیگر همان ادعا های پیشینش را به روز میکند با این امید که در کار نمایش آخرین کلام اختلال ایجاد کند، متاسفانه این بارآقای اسمعیل خویی این ستایش نامه را برای تبرئه و موقعیت سازی بهمن مقصود لو صادر میکند .چون این مطلب در اخبارروز منتشر شده قاعدتا باید جواب هم در همان سایت و همان ستون منعکس شود ،من نیر جوابم را برای سایت مذکور ارسال کردم این جواب با نام آقای خسرو باقر پور به آدرس ایمیل سینمای آزاد رسید: دوست گرامی آقای نصیبی درود اخبار روز از درج مطلب شما معذور است خوب باشید دبیر تحریریه اخبار روز من این مطلب پذیرفته نشده را برای دیگر سایت ها و وبلوگ ها میفرستم اگر محتوای مطلب واستدلال های من را منطقی یافتید برای شکست جو توقیف وحذف همراه ما باشید. با سپاس *** چند روز پیش در سایت «اخبار روز »*مطلبی از اسماعیل جان خویی شاعر فیلسوف، ادیب معاصر منتشر شده بود البته من سالهاست خودم را از خواندن نوشتار های اسماعیل جان محروم کرده ام اما عنوان مطلب این بار ایشان «شناختنامه های سینمایی بهمن مقصود لو» وادارم کرد که این تعهد به خودم را فراموش کنم. بله اسماعیل جان در نقش منتقد وتحلیلگر فیلم ظاهر شده بود (مبارک است ) عنوان نوشتار هم بما نوید می دهد که این بار فیلسوف ما میخواهد برای بهمن جان در زمینه سینما، استعداد و نبوغ استثنایی ایشان را کشف کرده و به اوج برساند .اسماعیل جان ضمن به انجام رساندن این وظیفه! به جای دفاع از حقوق آنها که حقشان پایمال شده به دفاع جانانه از متجاوز به حق وحقوق دیگران، تمایل نشان میدهد. به چه دلیل؟ در همین نوشتار دلایلم را در معرض قضاوت عامه میگذارم... اسماعیل جان برای مظلوم نمایی بهمن جانش تا آنجا پیش میرود که اورا طفلکی می شناساند که یک جریان قوی قصد حذفش را داشته اند و از همه امکانات هم برای ضربه زدن به این نابغه سینمایی تنها وبی پناه بهره برده اند؛ تا آن حد که قلب حساس اسماعیل جان را آزرده اند واو به ناچار دفاع از این طفلک مظلوم را به عهده گرفته است .این البته فقط اتفاقی! است که این ستایش نامه درست در زمانی برای انتشار آماده می شود که مسلم منصوری دارد فیلم (آخرین کلام )، کار دیگر ش در باره شاملو رادر شهرها وکشور های اروپایی نمایش میدهد وخود نیز همراه فیلمش در برنامه ها حضور دارد. حالایک تکه از نوشتار اسماعیل جان را بخوانید: «اینها انگیزه یا بهانه ای شد ، گفتم ، تا بهانه جویانی که - با واژه های نیچه بگویم-" از پیش آماده ی جهیدن نشسته اند"، در سخن گفتن از فیلم، بد زبانی را تا" دزدِ سینمایی " خواندنِ - طفلکی - تهیه کننده فرا برند» اصلا بیائید کشف خلاقیت استثنایی بهمن جان از سوی اسماعیل جان را جدی بگیریم. آیا اسماعیل جان اگر بطور مثال همین میزان توانایی را در مسعود ده نمکی کشف میفرمودند این چنین با قاطعیت با وام از گفته های نیچه وبهره از دانش فلسفی خود مسعود جان ده نمکی را می ستودند؟ جواب قاعدتا نه است. آیااسماعیل جان غرابتی با اندیشه های بهمن جان داشته اند که این چنین ستایش نامه ای را برایش تدارک د یده اند یا تصور کرده اند بهمن جان هم به مانند اسماعیل جان در بیدر کجا سرگردان است ودر انتظار سقوط فرمانفرمای آخوندی وبازگشت افتخار آمیز همراه با بوسیدن خاک وطن وباقی قضایا... اما چون در هیچ کجای این کشف نامه اصلا اشاره ای به پیشینه ی بهمن جان نمی شود من موقتااز مرور ارزش های سینمایی کارهای بهمن جان دور می شوم، و اعتبار اجتماعی وایستادگی!بهمن جان در برابر کلیت نظام ج. اسلامی یا بقول اسماعیل جان فرمانفرمایی آخوندی را مد نظر قرار می دهم و برای آگاهی رسانی در این مورد هم از خود چیزی نمی گویم بلکه عین نظر رضا علامه زاده ( قبل از تغیر مسیرش ونزدیکیش با جریانی معروف به اصلاح طلب ها) از کتاب سراب سینمای اسلامی ایران را نقل میکنم ،علامه زاده می نویسد: «بهمن مقصود لو بعد از 15 سال دوری از وطن به دفاع جانانه ای از سیاست های رژیم اسلامی برمیخیزد. در ژوئیه 1990 در دانشگاه U.C.L.A در حضور دوستداران امیر نادری به جای بیان واقعیت دردناکی که باعث آواره شدن امیر نادری شدفیلمهای ارزشمند او راوسیله ای برای دفاع از جمهوری اسلامی قرار دهد ...البته خوب کشور اسلامی است یک مقدار محدودیتهای مذهبی وجود دارد حالا مسئله سکس بین مرد وزن نباشد نمی توانند بسازند خب نسازند» البته بهمن جان ، محبوب اسماعیل جان سرانجام میهمان شبه جشنواره فجر (زجر) می شود وهر سال مقامات فرمانفرمای آخوندی به هنگام این رویداد نمایشی که به گفته خود مقامات ویترین تبلیغاتی نظام مقدسشان است ، میزبان رژیسور بهمن جان می شوند، اما بهمن جان هیچگاه در این سال ها فیلمی برای فجر نداشته پس دلیل حضورش در این رویداد معتبر !! جهانی چه بوده است به قول آخوند ها الله اعلم! اما باز هم بی آنکه نیاز ی باشد کلمه ای از خود بیفزایم به تکه هایی از کتاب«این سوی ذهن آن سوی مردمک» که پرویز جان جاهد به سفارش بهمن جان مقصود لو تنظیم کرده استناد می کنم، پرویزجاهد در سئوالی که مطرح می کند اشاره ای به ضوابط اداره سانسور فیلم در ج. اسلامی دارد ،جواب بهمن جان را بخوانید: « من چون دقیقا در جریان کار نیستم وآئین نامه را هم نخوانده ام !( توجه میکنید بهمن جان به شیوه فرمانفرمای آخوندی تقیه هم می کند)نمیتوانم جواب درست بدهم ولی در هر صورت ضوابطی هم باید باشد چون نمیشود هر چیزی را مطلقا آزاد گذاشت» جاهد اضافه می کند: س:پس نظارت را در چه حدی میپذیرید؟ ج:به نظر من ضوابطی را برای فیلمسازی اعلام کنندواز فیلمسازبخواهند این ضوابط را رعایت کنندمثلا بگویند رقص در فیلم نباشدحجاب وپوشش اسلامی رعایت شودبه شئونات مذهبی توهین نشودوغیره...( ملاحظه میفرمایند اسماعیل جان) البته دکتربهمن جان مقصودلو بعد از تغیرات این سالها همراه با حذف اصلاح طلب های حکومتی از قدرت وخروج مهاجرانی (این وزیر اندیشمند ومترقی خاتمی که حکم اعدام سلمان رشدی را به فرمان امام راحل موجه دانسته بود وسنگسار را حکم الهی ارزیابی میکرد محل ماموریتش به لندن منتقل شد وحالاهم که یکی از اطاق های فکر را مدیریت می کند) ودیگر میهمانان فجر ار نوع بهمن جان یا خود صلاح نمیدانندویا اجازه حضور نمی یابند، شده اند اپوزیسیون لابد سرنگونی طلب! در جایی خواندم که بهمن جان دوباره جمهوری اسلامی را جنایتکار نامیده است. پس این همه سالها ایشان میهمان جنایتکاران بوده اند ! (عجب) البته ایشان در دوره جدیدِ پیوستن به تبعیدیان فیلم /گزارشی هم با خود دارد در باره ی احمد محمودنویسنده ای که در آن لجن زار میخواست پاک وسالم بماند. این گونه ادیبان وقتی دستشان از دنیاکوتاه می شود میتوانند به وسیله ای برای تبرئه دیگران تبدیل شوند. اما جالب است بدانید که در نمایش این فیلم/ گزارش در لندن وزیر اندیشمند خاتمی جان، جناب عطالله مهاجرانی هم میهمان بهمن جان بوده است. البته من اینکار را ندیده ام اما بعد از 40 سال آشنایی با بهمن جان (1) ایشان را فیلمساز نمیدانم - حتا اگر ده تیتر دکترا هم داشته باشد- خود بهمن هم به این واقعیت واقف بوده وگرنه او که در رفاه مادی میزیسته وبرای دیگران هم سرمایه گذاری میکرده چرااین همه تلاش کرده تا بلکه کار دیگری را به نام خودش جا بزند، خب خودش فیلم را می ساخت، اسماعیل جان را هم به درد سر نمی انداخت.پس چه مانعی سرراهش بوده که 40 سال دستش به دوربین نخورده بود؟ انگاربعد از تهیه فیلم «شاملو، شاعر بزرگ آزادی» به او الهام می شود که چه توانایی استثنایی برای خلق فیلم داشته وخود غافل بوده است .ارزیابی 6 هنر دیگر ارزانی اسماعیل جان. اجازه بفرمایند در زمینه سینما منهم جسارتا نظرم را اعلام کنم ،بله بهمن جان فیلم ساخته اما فیلمسازنبوده همانگونه که کم نیستند آنها که شعری سروده اند اما شاعر نبوده اند ونیستند. واگر بخواهیم مقایسه کنیم مسلم منصوری فیلمساز است حتا اگر آنگونه که مقصود لو ادعا میکند استتیک سینمارا هم نشناسد، و اگر فقط کار زیبای «محاکمه» را ساخته باشد. خوب برای وصف شخصیت والا و مبارز بهمن جان ذکرهمین چند نمونه کفایت می کند ،حالاچند جای مقاله نیچه گونه اسماعیل جان را هم (بعنوان مشت نمونه خروار)زیر ذره بین بگذاریم. اسماعیل جان می نویسد: «... یعنی می خواستند بگویند آقای مقصود لو می خواهد و می کوشد تا کار و سهمِ مسلم جان منصوری را- اگر چه نام اش، چون کارگردانِ "احمد شاملو، بزرگ شاعرِ آزادی"، در شناسنامه ی آن آمده است- در ساختن این فیلم هر چه کم رنگ تر بنماید و وانمود کند که فیلم سراپا و تنها و از همه نظر ساخته ی خودِ اوست.» چرا اسماعیل جان متوجه نمی شود آن کس که سعی می کندنقش مسلم منصوری را ناچیز که نه، به حد هیچ برساند کسی نیست جز خود بهمن جان ؟ در این رابطه گند کار چنان درمیاید که حتا شامه پرویز جان حاهد -از یاران وهمکاران بهمن جان- را هم میآزارد و نمیتواند منکر نادرست گویی های بهمن جان بشود.جاهد در بررسی کتابی با عنوان «احمد شاملو، شاعر بزرگ آزادی» که بهمن جان برای توجیه تصاحب فیلم مسلم منتشر کرده است می نویسد: (2) «..به نوشته مقصودلو «‌آقای منصوری متاسفانه نه تصویر می‌شناسد و نه دوربین؛ نه سینما می‌داند و نه میزانسن؛ نه با استتیک سینما آشنا است ... درباره‌ی مسلم منصوری، به این نتیجه می‌رسد که درواقع ورسیون اصلی فیلم شاملو یعنی «احمد شاملو، شاعر بزرگ آزادی» محصول فکر فیلم‌سازی به نام مسلم منصوری نیست» همین آقای جاهد می افزاید: «درواقع این بخش از کتاب روایت بهمن مقصودلو به‌عنوان تهیه‌کننده از چگونگی تهیه فیلم و میزان نقش مسلم منصوری به‌عنوان کارگردان در تولید آن است. بنابراین برای این‌که خواننده به قضاوت دقیق و عادلانه‌ای از حقیقت ماجرا برسد نیاز دارد که روایت آقای منصوری را نیز در این زمینه بشنود»(نقل از ویلوگی با عنوان وبلوگ اختصاصی احمد شاملو) همین طور اسماعیل جان در چند جای دفاعیه شان از کسانی صحبت می کنند که علیه بهمن جان یعنی طفلک! مظلوم! توطئه کرده اند اما این انسانهای نابخرد که یک هنرمند ارزشمند ویک مبارز راستین فرمانفرمای آخوندی را آزرده اند چه کسانی بوده اند وچه گفته اند؟ اصلا معلوم نیست. اسماعیل جان که در گذشته های دور به خاطر دفاع از سلمان رشدی نامش در لیست سیاه قرار گرفته بود، چرا حالا این حد صراحت بیان ندارد که توطئه گران را به اجتماع معرفی کند؟ (البته اسماعیل جان بعدا برای تست نظام یک کتابش را به وزارت ارشاد سپرد که بحمدالله مجوز هم گرفت ) اسماعیل جان می افزاید: «در گرفتن ِ توفانِ این بگو مگو در فنجانِ بد خواهی ی فرهنگی – روان شناسانه ی آشنایی که بسیاری از ما دوستدارنِ هنر را به دشمنانِ بی دلیلِ هنرمند بدل می کند، دست کم، دو انگیزه یا بهانه داشت: یکی دستکاری هایی که بهمن جان در ساختارِ سینمایی و بافتارِ گفت و گویی ی فیلم کرده بود...» فرض بگیریم آنگونه که اسماعیل جان ادعا میکند ساختار کنونی فیلم شاعر آزادی از دست کاری بهمن جان مصون نمانده است اما اسماعیل جان حالا که این چنین موفقیت آمیز به دنیای نقد وبررسی سینما هم قدم گذاشته اند شایسته است این نکته بدیهی را هم بیاموزدکه ساختار فیلم چیزی نیست که تهیه کننده بتواند بدون اینکه فیلم رابه کل از اعتبار بیندازد آن را بهم بزند. ساختار فیلم اساس یک فیلم را می سازد فیلمی که ساختار ندارد سلسله تصاویری است که بهم وصل شده است. اگر چنین دستبردی به فیلم زده شده است که اسماعیل جان باید بهمن جانش را ملامت کند نه ستایش. اما آیا واقعیت چنین بوده است؟ آیا بهتر نیست که حرفها ونظر های کارگردان فیلم را هم بخوانیم. مسلم منصوری در یکی از گفتگو هایش می گوید (3) «... سال بعد به دعوت فستیوال" فیلم رئال " به فرانسه رفتم که فیلم " نمای نزدیک- نمای دور" مرا نمایش می دادند. در آنجا توسط یکی از دوستانم مقصودلو در جریان ساخت فیلم شاملو قرار گرفت و حاضر شد مخارج این فیلم را بپردازد تا فیلم را کامل کنم. به ایران که برگشتم یکی دو جلسه از شاملو و چند جلسه از شخصیتهای ادبی و سینمایی فیلم گرفتم. ادیت نهایی فیلم را با ژیلا ایپکچی انجام دادم. فیلم تکمیل شده را برای مقصودلو به نیویورک فرستادم. به آمریکا که رسیدم دیدم چند عکس از شاملو را در فیلم گذاشته چون برادرش این عکس ها را از شاملو گرفته است. در شروع فیلم چند عکس از شاعران کشورهای دیگر را آورده و یک شعر از شاملو را که من درادیت اولیه فیلم استفاده کرده و درادیت نهایی آنرا کنار گذاشته بودم، به فیلم اضافه و مجددا فیلم را زیرنویس کرده و اسامی تعدادی را به تیتراژ فیلم افزوده است. این تمام دستکاری است که مقصودلو در فیلم برای نشان دادن ذوق و استعداد خود در نیویورک انجام داده است» اما اسماعیل جان نوشته است: ..«در بخشِ" فیلم شناسی" از " زندگی نامه ی کوتاهِ بهمن مقصود لو" ، بهمن جان خود را تنها"تهیه کننده " ی شناختنامه ی احمد شاملو، بزرگ شاعرِ آزادی" می شناساند ونه کاره ی دیگری» عجبا! حیرتا!( به وام از دیالوگ ملای شهر قصه) اسماعیل جان اول که میگوید طفلک بهمن جان فقط در ساختار دست برده است ، بعد با استناد به کارنامه بهمن جان ادعا می کند بهمن جان فقط تهیه کننده فیلم بوده در مصاحبه مسلم منصوری هم مشخص می شود که مقصودلو چند تکه از کنار گذاشته های ادیت اولیه را به فیلم اضافه کرده -البته همین حد دخالت هم حق هیج تهیه کننده ای نیست واگر فیلم در مملکتی ساخته شده بود که حساب وکتابی داشت قابل تعقیب در محاکم قضایی بود- وحالا که توسل به قانون در آن جنگل مولا ودرآن نظام مافیایی بیشتر به شوخی شبه است دیگر روشنفکر فیلسوف که نباید از یک تهیه کننده متجاوز به حق وحقوق مولف دفاع کند و او را طفلکی بنمایاند که حق وحقوقش پایمال هم شده است.!! البته اسماعیل جان درزیرنویس ستایش نامه اش، اشاره ای هم به مسلم منصوری دارد ومی نویسد: «مسلم جان منصوری را من، نخستین بار ، در یک مهمانی ی دوستانه، (در لس آنجلس بود آیا یا واشنگتن؟! ) که دیدم . کم یا بیش، دو دهه ای پیش از این. دل پُردردی داشت از بسیارانی از یاران وهمکاران خویش: نخستین شان ، البته ، بهمن جان مقصود لو. آن شب مسلم جان پاره هایی از فیلمِ هنوز بُرش نخورده و ساختار و بافتار نیافته ی خود در پیوند با زنانِ تن فروش در تهران را برای دوستان نمایش داد. من دیوانه ی زیبایی ی هنوز خام و نا پیراسته ی این فیلم شدم.» اول اینکه اسماعیل جان اصلا یادش نیست که در کجای بیدرکجای امریکا شانس دیدار شاعر فیلسوف، نصیب مسلم منصوری شده ؟ لس آنجلس ؟ واشنگتن؟ ودیگر این که اسماعیل حان بد جوری زمان را گم کرده است ، دو دهه پیش که مسلم منصوری اصلا از ایران خارج نشده بود،- مسلم در حدود ده سال پیش مقیم خارج شد- وبعد اسماعیل جان اشاره می کند که مسلم دل پردردی داشته از بهمن جان. اما معلوم نیست مسلم چه اعتراضی به رفتار های مقصودلو داشته ؟ اسماعیل جان کلی اند ر ستایش جمال وکمال واستعداد وبینش ودانش و معرفت بهمن جان قلم فرسایی میکند اما یک سطر هم به قول خودش درد دل های مسلم جان را بازتاب نمی دهند این را میگویند رعایت عدالت وانصاف به شیو ی اسماعیل جان! اما من وقتی همه این حرفها ونظر ها را کنار هم می چینم وشناخت وآشنایی 40 ساله ای هم که بابهمن مقصود لو داشتم را مرور میکنم به این نتیجه ی تاسف بار میرسم که شناخت نامه بهمن مقصود لو نوشتاری است مغشوش وسرشار از ضد ونقیض گویی وبا داوری ای شتاب زده ودور از انصاف، تا آن حد که می شود این نوشتار را «سفارشنامه »نامید نه شناختنامه . اما قضاوت نهایی را بعهده خواننده میگذارم. حرفهایم را با نقل تکه دیگر از گفتگو ی مسلم منصوری به پایان میرسانم: «..و چه بهتر که از دید امثال ایشان من فیلمساز خوبی نباشم . فیلمسازان خوب ! جایشان دربنیاد سینمائی فارابی یا در هالیوود است . همچنانکه ثروتمندان جایشان در قصر است. فیلم سازان خوب ! ، بلدند چگونه اینهمه جنایت وگرسنگی را در فیلم هایشان بنفع حاکمیت ها حل وفصل کنند. به فیلمسازان خوب ! کلید طلایی شهرها توسط مقامات دولتی اهدا می شود اما فیلمسازانی که خلاف جریان آب می روند در هر شهری به سختی نفس می کشند . خلاف جریان رفتن بهاء دارد ، بهای آن این است که از خیرات و برکات! دستگاه های تبلیغاتی و منابع مالی محروم می مانند و برای خلق یک اثر و ساخت یک فیلم از هفت خان رستم باید بگذرند. اما آنچه مهم است و اصالت دارد اینکه آدم بتواند با کار و اثرش در هر حیطه ای که است به اندازه خودش ضربه ای به وضع موجود جهان بزند.هر حرکتی حتی کوچکترین حرکت اگر آکنده از باور وایمان به آمال انسانی باشد قطعا تاثیر خودش را دارد ورد پای خود را بر جای می گذارد» بصیر نصیبی، بیدرکجا* آلمان/ زاربروکن *بیدر کجا هم واژه مورد علاقه اسماعیل جان است، چسباندن جان به اول ویا آخر اسامی هم به تقلید از اسماعیل جان این بار در نوشتار من وارد شده است!! www.cinemaye-azad.com *مطلب آقای خویی در آرشیو اخبار روز http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=37438 (1)گفتم که من مقصود لو را از 40 سال پیش وشاید بیشتر می شناسم با او هیچ اختلاف شخصی هم نداشته وندارم، خودم در جلسات اولیه آغاز سینمای آزاد ایران گزارش بهمن جان از کارهای اردشیر محصص را در برنامه« هفته فیلم کوتاه» در دانشگاه صنعتی - آریامهر سابق- نمایش داده ام. او حتا قبل از انقلاب که بیشتر در امریکا زندگی میکرد مرا برای تماس با سینماگران وسینماشناسانی که من آن زمان با آنها آشنایی نداشتم کمک میکرد. بعد از انقلاب از او بی خبر بودم تا زمانی که از طریق کتاب «سراب سینمای اسلامی ایران» دریافتم که او مدافع سینمای جمهوری اسلامی شده است .بعد در سمیناربزرگ سینما که در زاربروکن برگذار کردیم پرویز صیاد وعلامه زاده بعد از سمینار هم یکی دوروز پیش من ماندند. علامه زاده خیلی مفصل تر این ارتباط را شرح داد. من هم رابطه ام را با بهمن قطع کردم. زمانی که مسلم منصوری یه امریکا آمد من اورا اصلا نمی شناختم. وقتی اطلاع یافتم چطور بهمن با کمک بخشی از رادیو تلویزیون های لوس آنجلسی که باند بازی در آنها رایج بود علیه یک سینماگر تبعیدی تازه وارد جو سازی کرده اند ،من از مسلم دفاع کردم وبهمین دلیل بهمن مرا در نامه ای خصوصی وصل کرد به روزی نامه های حکومتی. اما وقتی برادرم نصیب در گذشت اولین کسی که به من تسلیت گفت مقصود لو بو


شانتاژ، برچسب زدن، پرونده سازی، ارعاب و گرایش حذف منتقدان، یعنی همین ایرج شكری

شانتاژ، برچسب زدن، پرونده سازی، ارعاب و گرایش حذف منتقدان، یعنی همین
ایرج شكری


بعد از سرنگونی رژیم رژیم شاه بزرگترین سوال و نگرانی آن روزها این بود که چه کار باید کرد که دوباره اختناق در جامعه حاکم نشود و دوباره انتقاد از عملکرد حکومت با زندان و داغ و درفش پاسخ داده نشود، کافیست روزنامه های آن دوماه باقی مانده از سال 57 و چنده ماه بعد تا خط و نشان کشیدن حضرت امام در اواخر مرداد 58 و اظهار تاسف او  چرا از اول چوبه های دار در میدانهای بزرگ و برای درو کردن مسئولان  و احزاب و سازمانها و  نشریه ها راه نیانداخته است نگاهی بکنیم، به خوبی می توان آن فضای سیاسی را دید.http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=4269
 از طرف دیگر حضور بسیار فعال نیروهای چپ و لائیک در جامعه، کک به تنبان امام خمینی انداخته بود، به ویژه این حضور فعال به نوعی می شود گفت متراکم و قابل دیدن، در راه پیمایی عظیم روزکارگر (اول ماه مه) در اردیبهشت 58 و دوسه هفته بعد از  آن در بزرگداشت صدمین زادروز دکتر مصدق، حضرت امام را بسیار پریشان خاطر کرد چنان که در دوسه روز اول  خرداد در چند سخنرانی از اهل قلم و مقاله یی که می نویسند نالید و به عنوان متال در دیدار با نفرات کمیته های قزوین ضمن نالیدن از رنجی که از اهل قلم می کشد گفت«...ما امروز گرفتار سرنیزه نیستیم گرفتار قلمها هستیم مقاله ها به جای مسلسل به روی اسلام بسته شده است«» در همان روزها در یک سخنرانی در سوم خرداد که در رونامه کیهان5 خرداد درج شد، بعد از بارها تاکید بر این که اینهایی دم از ازادی میزنند مسیرشان مسیر اسلام نیست و آزادی را بدون اسلام می خواهند و بعد از بارها از طرف مردم تاکید کردن بر این که شما برای اسلام خون دادید و جوانها تان را دادید، خط و نشانش را برای روشنفکران کشید و در واقع جهاد علیه روشنفکران را در همان سخنرانی اعلام کرد؛ وقتی که گفت ماباید با اینها مبارزه یی بکنیم بدتر از مبارزه یی که باشاه کردیم و آن را وظیفه کوتاه مدت مردم قرار داد و با گفتن « الّلهُمَّ قَد بَلَّغتُ » بر خدایی بودن این تکلیف و این مبارزه بدتر از مبارزه با شاه تاکید کرد.  http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=8163
آن روزها کسانی چون دکتر بهشتی در اهمیت این یک جمله و این سخنرانی یاد آور شدند که جضرت امام این جمله را قبل از تنها در اعلامیه یی که به مناسبت مخالفتش با اصلاحات شاه صادرکرده بود بکار برده بود، همان موضع گیری که در آن نوروز سال 42 را عزا اعلام کرده بود*. سالی که آبستن ماجرای 15 خرداد 1342 بود. ماجراهای بعد از انقلاب تا امروز را همه می دانیم . به رغم تمام حقه های آخوندی برای سوء استفاده از احساسات مذهبی مردم و «انقلاب فرهنگی»  در اردیبهشت 59 برای تصفیه دانشگاهها از استادان و دانشجویان دگراندیش و بعد کشتار و سرکوبی عریان دگراندیشان و منتقدان، اکنون، جوانلت آگاه و دانشجویان و کارگران پیشرو که بیشترین فشار وستم را از اختناق و سانسور را تحمل کرده و می کنند بیش از همه و بیش از هر دوره دیگری  به اهمیت آزادی اندیشه وبیان و به خطر مصیبت بار رهبران مقدس و اختناق تحت لوای دین و «حفظ انقلاب» واقفند. من این نکات را از آن بابت بیان کردم که بر این نکته تاکید کنم اساسی ترین مساله برای استقرار دموکراسی تضمین آزادی اندیشه و بیان و انتشارات است. البته این آزای بیان بی تردید شامل تبلیغ فاشیسم و ایدئولوژیهای نژاد پرستانه نمی شود.  نکته دیگر این که ما (ایرانیان پناهنده و مهاجر) در این سالهای طولانی اقامت در کشورهایی  که در آن دموکراسی حاکم است، تجربه کرده ایم که چگونه خبرنگاران از طریق رسانه های برخوردار از آزادی بیان و «آزادی بعد از بیان»، در میزگردها و مصاحبه با رهبران سیاسی و مقامات کشور، به قول معروف مو را ازماست بیرون می کشند و پوست طرف را می کنند تا در جواب سوال طرح شده جواب درست بدهد و مهمل نگوید. اگر به مهمل گویی پافشاری کرد بعد، تاوانش را با انتقاد و اعتراضاتی که از سوی محافل سیاسی و انجمنهای مختلف می شود (و آنها هم توسط رسانه های برخوردار از آزادی بیان منعکس می شود) رو به رو می شود که درنهایت بر اعتبار آن آدم مسئول در افکار عمومی اثر می گذارد و اگر چنین آدمی نتواند اشکال کار یا ناتوانیها خود را بر طرف و یا سطح نازل شناخت خود از مسائل جامعه و انتظارات مردم را اصلاح کند و ارتقا بدهد، بی تردید از از صحنه سیاست به بیرون رانده خوانده شد. به ترتیب است که در دمکراسی کوتوله های سیاسی و خود محور بینها امکان پیدایش و رشد و نما ندارند، با توجه به مجموعه این نکات است که از نظر من نقش مطبوعات و رسانه های آزاد در جامعه دموکراتیک برای تضمین درصد بالای سلامت قدرت سیاسی غیر قابل صرفنظر کردنی است و اهمیت مطبوعات و انتشارات  از نظر من به اهمیت وجود و پزشک دارو برای سلامت شهروندان است. اما گروهی هست  که هنوز مثل این که نه هیچ درسی از گذشته و نه هیج تجربه مفیدی از سالها اقامت در کشورهایی که دموکراسی در آن حاکم است نگرفته است. البته بحث ما جنبه سیاسی مساله است و بحث نابرابری های اجتماعی و طبقاتی نیست و همه می دانیم که در موارد متعدد در همین کشورها به اشغال کارخانه ها یا ایجاد راه بندهای اعتراضی با بکارگرفتن نیروی پلیس پایان داده شده است. گروه مورد اشاره،همانی است که مدعی بود «اگر از سرنوشت شاه و خمینی درس نگیرد پس از چه چیز درس خواهد گرفت». اینها از قضا، هنوز به قدرت نرسیده و آن هم در پهنه یی به گستردگی همه جایی که ایرانیان از ستم رژیم گریخته در آن مقیم هستند، می خواهند ضابطه و معیار و حد و حدود اظهار نظر برای دیگران را تعیین کنند. آن ماده واحده در اجلاس میان دوره یی شورا دردیماه سال 88 به تصویب رسید، آینه تمام نمای قلدرمنشی و میل به خفه کردن هر انتقادی با برچسب زنی به منتقدان بود. حالا یکی در مطلبی- با عنوان «انتقاد»، «اتهام»، «تخریب» و «تائید»- «معادله» مهملی درست کرده و محور تئوری و معادله خودش را یافتن فرمولی برای یگانه سازی منتقدان مجاهدین با دشمنان مجاهدین و عوامل رژیم قرار داده است و در این تلاش فرمول خود را چنین بیان کرده است « پرسش اصلی بر این پایه استوار است که کدام "مواجهه" با رفتار و عملکرد "مجاهدین خلق" با "استقبال"، "تقدیر" و "تائید" رژیم آخوندی مواجه می شود؟!این مهم به منظور شناخت صحیح و "اصولی" خاستگاه و "ماهیت" مواجهه فوق و مهم تر از آن نیروی انتقاد کننده / اتهام زننده / تخریب کننده و صد البته نوع مواجهه و "پاسخ دهی" مجاهدین خلق حائز اهمیت است.» این آدم مثل آن یکی که دو سال پیش در آبان 88 در مطلبی با تیتر«پیرامون فرا فکنی جدید ایرج شکری..»  با کف برلب آوردن هیستریک در واکنش به مقاله من «من متهم می کنم» هرچه میخواست نا مربوط به من گفت، در مطلب دیگری با عنوان «زخمهای ما و نمکهای آنها»،  در گروه بندی کسانی که در رویدادهای اخیر اظهار نظر کرده بودند، اسم مرا را با اکبر گنجی و یک روزنامه نگار مبلغ و حامی اصلاح طلبان حکومتی در یک ستون قرار داده بود. حال اگر از او بپرسند که خُب ایرج شکری که مقاله هایش قابل دسترس به برای همه هست، تنها با مجاهدین در نیافتاده و از آن گذشته نظر و قضاوتش را در مورد رژیم و روحانیت هم همه می توانند در مقاله های متعدد او بخوانند و ببینند او می خواهد سر به تنشان نباشد و نظر مساعدی هم نه به« رهبران جنبش سیز» و نه این جنبش ندارد و حتی گروههای سیاسی را از حمایت کردن از فراخوان موسوی و کروبی برای راه پیمایی 25 بهمن پرهیز داده بود، چرا باید چنین آدمی با انگیزه و هدف خوش آمد رژیم به انتقاد از مجاهدین بپردازد، من نمی دانم چه پاسخ خواهد  داد. اما در همین نوشته نظریه پردازد بیچاره یکجا «یکخُرده» کم آورده و سعی کرده آن را رفع و رجوع بکند، یکجا هم کلا نکشیده و «در گِل مانده» و متوقف شده است. آنجا که یکخرده کم آورده است، مربوط است به نقل مطالبی از نوشته های علی ناظر در انتقاد از مجاهدین در سایت وزارت اطلاعات و برای رفع رجوع این مساله، به کامل درج نشدن مطلب علی ناظر و «تکه پاره شدن» آن استناد کرده است. حالا بماند این که همین ها سه چهار سال پیش نفس علی ناظر را هم می خواستند ببرند و هرجا نشسته بودند دیدگاه را «دیدگاه رژیم» نامیده بودند و او هم یک یا دوبار از جمله یکبار در مطلبی اگر درست یادم مانده باشد با تیتر «آوای وحش» به آنها هشدار داد که «غلط زیادی» نکنند و نامربوط نگویند. آنجا که گفتم « در گِل مانده » است، مربوط است به آخرین مقاله من که اظهار تعجب کرده است با این که پنج روز از انتشار آن می گذرد در سایتهای وزارت اطلاعات درج نشده است و می پرسد چرا؟ اما معادله ساز که باید یک تزی هم برای این چرا داشته باشد جوابی به این چرا نداده است. حالامن می پرسم خب چرا؟ چرا سایتهای وابسته به وزارت اطلاعات که ایشان می شناسد، آخرین مطلبی مرا که نقدی بود بر مقاله «مشکل استثنا با قاعده» نوشته آقای دکتر هزارخانی و در آن سیاستهای مجاهدین به ویژه رویداد تلخ و درد ناک رویارویی فروردین ماه مجاهدین مستقر دراشرف با گرازهای مسلح عراقی و از آن مهم تر، مستقیمآ  شخص مسعود رجوی مورد انتقاد قرار داده بودم، و طبق معادله ایشان باید رژیم خیلی خوش می آمد، اما درج نشده است؟ نکند نظریه پرداز ما در سیر وسیاحت های دیالتیکی و یا عرفانی و یا «فلسفیدن» یک شبح خیلی عظیم و وحشتناک به عنوان پاسخ آن چرا دیده است که نتوانسته نه آن را از ذهن دور و پاک کند و نه این که اگر به یقین رسیده باشد آن را بیان کند. مگر نه این که آن مقاله در اصل انتقاد از نوشته آقای دکتر هزارخانی بود. این آن ویژگی است که احتمالا باعث درگل ماندن عقل و ازکار افتادن فکرش شده است. شک بزرگی که مثل غولی وحشتناک در برابرش ایستاده این است که نکند دکتر هزارخانی هم«بعله»، او هم باید یا نفوذی یا مورد نظر لطف وزارت اطلاعات باشد چرا که چون مخاطب  آخرین مقاله من او بوده است، برای رژیم و وزارت اطلاعاتش خوشایند نبوده است که انتقاد از دکتر هزارخانی را درج کند! هان؟ مساله این بوده؟ بله؟ این نبوده؟ پس چی بوده؟ بالاخره آن معادله مشکل گشا برای چسباند همه به وزارت اطلاعات رژیم، چرا در یافتن پاسخ به این «چرا» یکباره مهمل شد و جوابی پیدا نکرد؟ اما جواب من به این آدم که قبلا مطلبی در توضیح و توجیه این که چرا مجاهدین به انتقادات بی اعتنا هستند و تایید آن روش نوشته بود، این است که اولا من اصلا نه به سایتهایی که متعلق به وزارت اطلاعات رژیم هست( و مجاهدین با یک سیاست روشن مشخص آنها را بزرگ کردند و سبب اندکی شناخته شدن آنها در محیط خارج کشور شدند،همین سیاست شانتاژ که در مقاله «علی فرهنگ » بکار گرفته شده است) نگاه می کنم و نه اهمیتی به آن چه می نویسند می دهم. آن سایتها ویژه جنگ روانی – تبلیغاتی با مجاهدین است و به خاطر همین مطالبی که عنوان می کند برای من فاقد اهمیت «اطلاعات و اخبار» است که برای بررسی مسائل و رویدادها به عنوان مواد و عناصر لازم برای دریافتن چند و چون اتفاقات لازم است. اما برای حل «رفع گیر» و رفع سردرگمی این معادله ساز و نظریه پرداز سیاسی – امنیتی – تبلیغاتی  که به وضوح اِشل و «رده»اش از آن «آ- مهدی» عربده کش دو سال پیش، بسیار پایین تر است، باید یاد آوریهای بکنم. در پاییز 88 به خاطر مطالبی که در انتقاد از سیاستهای رهبری مجاهدین بعد از ماجرای یورش مرداد ماه به اشرف نوشته بودم و در پژواک ایران درج شد در ستون نظرکاربران که در آن زمان در پژواک ایران گشوده شده بود، حمله و عربده کشیی های علیه من صورت گرفت و از آن  یکی به اسم مهدی اصرار داشت که مطلبی که من نوشته ام مناسب ایران دیدبان و کیهان است وباید در آنها منتشر می شد و نه پژواک ایران. البته فشارهاشان بر پژواک ایران کارگر نشد و در همان روزها -  بعد از اظهارات مهدی که من او را آ- مهدی می نامیدم-، یکی از مطالب من در ایران دیدبان درج شد. طبعا این باعث شادی و جست و خیز بسیار آ-مهدی و هم مسلکانش بود. من در آن زمان در جدلهایی که در ستون نظر کاربران بود، به این عربده کشیها پاسخ دادم و یاد آورشدم که مجاهدین هم به جدلها و تضادهای کارگزارن و مهره های رژیم علیه یکدیگر، خیلی اشاره می کنند و این دلیل بر هم سنخ بودن و همسو بودن مجاهدین با این یا آن فرد و گروه از رژیم ولایت فقیه نیست. به جز این در پی درج مطلبی از من در ایران دیدبان در یادداشت کوتاهی به عنوان لبیک وزارت اطلاعات رژیم به درخواست آ- مهدی یاد آور شدم که هدف دستگاه اطلاعاتی رژیم با این کارها تشدید اختلافات مجاهدین و دیگران و یک جنگ تبلیغاتی است و بعد هم در مقاله یی با عنوان «دیالوگ انتقادی با سربازان امام زمان» http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=17401

 که در پاسخ به مطلبی که ایران دیدبان به آن یادداشت کوتاه من نوشته بود و مدعی شده بود که هدف  گردانندگان آن روشنگری است و... پاسخ دادم و در قسمت پایانی آن زیر سوتیتر «نکته پروتکلی درج مطالب من»، یاد آور شدم که:« نظرات من نسبت به خمینی جنایتکار و مصائبی که برای ایران آفرید و پسماندهای رژیمش از هر رنگ و جناحی روشن است، علاوه بر آن من اقدام رسول الله در ازاله بکارت از دختر بچه 9 ساله که عایشه نام داشت و جماع با او را آن هم در 54 سالگی و در آستانه رسیدن به سن "شیخوخیت"، عملی زشت و شنیع می دانم. [...]با این توضیح و با یاد آوری این که من چند مورد از انتقادات سربازان گمنام امام زمان را که دست اندر کار سایت ایران دیدبان هستند پذیرفتم( ازجمله این که فحاشی در انتقاد کار خوبی نیست، سانسور انتقادات بد است،  این که درست است که ما هنوز پراکنده ایم و این ضعف ماست...) از این پس، درج مطلب و نوشته یی از من در ایران دیدبان و سایتهای زنجیره یی به معنی اطلاع دست اندرکاران و گردانندگان آنها از مواضع و انتقادات من در مورد خمینی و رسول الله و پذیرفتن آن از سوی آنهاست». من از درج مطلب ماقبل آخر خود در یکی از سایتهای زنجیره یی تبلیغات علیه مجاهدین از طریق دوستی اطلاع پیدا کردم. به خاطر همین آن نکته پروتکلی را که به آن اشاره کردم در بالای مقاله «کدام آرمان و کدام آرمانگرایی»، در وبلاگ خودم قرار دادم. این تنها پاسخ آن چراست که نظریه پرداز ما از پاسخ به آن درمانده است.  خوب معادله ساز در گل مانده نگاهی به آن مقاله در وبلاگ من که به آن یکی دو عکس و یک ویدئو تبلیغاتی مجاهدین و چند خط به عنوان نظر خودم در مورد آن ویدئو اضافه کرده ام بکند. با آن شرطی که من گذاشته ام هرسایت وزارت اطلاعاتی رژیم اگر خواست مطلبی از من درج کند دیگر پذیرفتن آن دیدگاه من در مورد خمینی و رسول الله است که در این صورت برای من مایه خرسندی خاطر است. به هرحال من تسلیم هیچ شانتاژ و قلدرمنشی و نسق گیری نمی شوم. هر آنچه را که لازم به نقد کردن باشد در حد داشتن  فرصت و نیرو، خواهم نوشت. من هیچ راه فنی هم برای کنترل و مانع شدن از درج نوشته من در سایتی که مایل نیستم در آن درج شود، نمی شناسم. و حال نباید گفت که آن جمله پایانی خیلی بی سر و ته مقاله، که گفته است« معادله "انتقاد"، "اتهام"، "تخریب" و "تائید" ساده است. می بایست مواردی بیان شود که در مکاره بازار مزدوران، خریداران "دست به نقد" را به استقبال"، "تقدیر" و "تائید" وا می دارد. همین و بس»، دریدگی است، چون نوشته مرا همطراز و همسان گفته ها و نوشته های کسانی قرار داده است که عوامل مستقیم و شناخته شده رژیم هستند که کاری جز تلاش برای زمین کوبیدن مجاهدین ندارند.
شاعر موش گیر و حفره بند، نفرت از مردم و توهین به من  
فحاشی و نامربوط گویی در واکنش به مقاله «کدام آرمان...» من این فقط این یکی نیست، شاعری که من بیست و دو سال پیش با او به خاطر یک نوشته که در آن به عنوان یک شاعر «انقلاب کرده» و در آتش رفته، در ظاهر انتقاد از خود به تحقیر همه شاعران و اهل قلم پرداخته بود، و دنبال موش و حفره در وجود خود و دیگران بود و همه را هم بدهکار رهبری مجاهدین می دانست مورد انتقاد قرار داده بوم، اخیرا با ایستادن بر سر جنازه شهیدی و از رویدادهای اخیر اشرف و خطاب به پدر وی، با اشاره به عبارتی از آخرین مقاله من که نوشته بودم "جلوی گلوله رفتن برای ماندن در عراق، یا مرگ یا آزادی نیست" و با اشاره به یورش نیروهای مسلح عراقی به اشرف و برای آنها مشابه «عاشورا»یی خصم قرار دادن، «خفتگان» را مورد حمله قرار داده و چنین نوشته است:« رذالت این "خفته چند" "خواب در چشم ترم می شکند"» و افزدوده است« بعد حضرات عوض چشم باز کردن به جنایتی که اتفاق افتاده فریاد برمی دارند اصلا چرا در اشرف ایستاده اید؟  و در حق کسانی هم که با دست خالی آن حماسه شگفت را خلق کرده اند با لودگی می نویسند: "جلوی گلوله رفتن برای ماندن در عراق، یا مرگ یا آزادی نیست". معنای سیاسی حرف این جماعت چیست؟ به غیر از این که به اشرفیها پیام می دهند که میدان را خالی کنند؟ و راستی مگر اینها حرفی به غیر حرف رائد یاسر" دارند که در بحبوحه خونریزی صبا از تو می خواست سنگرت را ترک کنی و به آنها بپیوندی؟ »**. در چند خط پایین تر از آن، از «حضرات خفته» و«جماعت خفته» یاد می کند و یکی از آن حضرات هم کسی است که جایی گفته است «سازمان تبهکار مجاهدین مسئول کشته شدن 500 هزار نفر هزار نفر هستند و باید خودشان را منحل کنند». ملاحظه می کنید طرف رذالت را هم برای من بکار برده است و هم برای کسی که سازمان مجاهدین را تبهکار نامیده و اتهام مسئولیت پانصدهزار نفر را به مجاهدین زده است  و این دستپخت یک مسلمان عاشورایی خیلی خالص و خلّص است که رهبران عقیدتی اش «مسعود و مریم» هستند و در مکتب آنها تربیت شده و انقلاب ایدئولوژیکش و تنور رفتنش هم کاملا همراه با سوختن »ناخالصی» های عقیدتی و «فردیت» همراه بوده است. دستپختی که برای«مآکول» کردن برای مخاطبان بیرون از دایره ایدئولوژی خودشان، سُس فراوانی هم از شعر و گفته شاملو و محمود درویش به آن زده است. اما من گمان نمی کنم که این دستپختی که فقط بوی سوختگی و دود می دهد، با صد برابر سُس بیشتر از این طمع و رنگش بشود تغییر داد و برای افکار عمومی ماکول کرد. چطور می شود انتقاد مرا که دلایلش را هم در مقاله آورده ام با حرف آدمی که سازمان مجاهدین تبهکار و مسئول مرگ 500 هزار نفر می داند در یک کاسه ریخت و« رذالت» را برای نوشته من و او یکسان بکار برد و انتظار داشت، مردم و افکار عمومی به چنین مسلمانان انقلابی اعتماد بکنند و از آنها وحشت نکنند. اگر کاری بنیادش بر تصمیم غلط و اهداف غلط  و رویکرد غلطی نسبت به مساله یی باشد دیگر در ارزیابی سیاسی «حماسه» بودنش، چیزی را تغییر نمی دهد. بیست و دو سال پیش وقتی من در جدل قلمی که در نشریه راه آزادی متعلق به جمعیت داد آقای گنجه ای منتشر شد، به این شاعر یاد آور شدم به خاطر تحقیر شاعران و اهل قلم باید ازمردم طلب بخش کند، پاسخش این بود که « من طلبکاری مذبور را از خدا خواهم کرد» http://iradj-shokri.blogspot.com/2010/11/1369.html

حتی قبل از آن من با این جماعت به شدت متفرعن شده با «نفخته فیه من روحی» توسط رهبران متکبّر که خود را برفراز مردم و طلبکار از ملتی با سه هزار سال تاریخ می دانند،با این نوع ئگاه و برخوردهاشان به مسائل جدل داشتم. در ضمن نوشته من اعم از این که اصلا در دسترس اشرفیها باشد یا نباشد، مخاطبش بالایی ها بودند و پیامش به آنها بود که دست از گریز از واقعیت بردارید و اشتباهات خود را بپذیرید بی جهت روشهای غلط و فاجعه بار خود را هم عاشورایی معرفی نکنید و فرمان بیابیا گفتن به گرازهای مسلح عراقی، به مجاهدین ندهید که این روش امام حسین نبود که دائم اقدام خود را پیروی از او جلوه می دهید. حالا بماند این که اصلا شیوه عاشورایی ربطی به شرایط کنونی جامعه 70 میلیونی ایران ندارد و نمی توان از آن الگویی برای انقلاب ساخت.
باز هم به این آدمها یاد آوری می کنم که دست از این روش برچسب زدن و اهانت و چسباند عناصر منتقدی که در صف مردم و اپوزیسیون رژیم هستند، به رژیم، که روشی غیر شرافتمندانه است، بردارید. به جای این تلاشهای مذبوحانه که خودتان را مفتضح و منفور و منزوی در افکار عمومی می کنید، به جای حمله به فرد، نظرات و دیدگاههای او را مورد نقد قرار بدهید و اگر راست می گوید و حق با شماست پنبه نظرات اورا بزنید و نشان بدهید که استدلالها و انتقادات طرف پا در هوا و بی معنی است و آن چه رهبری مجاهدین کرده و می کنند فلان و فلان دستاوردها را در ضربه زدن به رژیم داشته است و به همین دلیل «فتح مبین» است. نمیشود که یک نفر که خود را«رهبر مقاومت» می داند و«سرنوشت ساز» بودن فرمایشاتش با سمفونی شماره پنج بتهون و «سرنوشت به در می کوبد» آن آغاز می شود، هر چند ماه  یکبار، ارزیابیهای مبنی بر پیروزهای بزرگ ناشی از تصمیماتش، غلط از آب در بیاید و اگر یکی آمد و از آن انتقاد کرد فحش وبرچسب بخورد. حالاگیرم که ما هم «ماستها را کیسه کردیم» و دیگر انتقادی ننوشتیم، تغییری در واقعیت رخ می دهد؟ آقایی که چند ماه پیش در مساله یی که نباید واردش می شد شده بود و با روشن شدن نتیجه انتخابات گفت مالکی جزغاله شد، حال چرا فرمان بیابیا می دهد و مجاهدین را با دست خالی جلوی زره پوش و مسلسل مزدوران مالکی می فرستد و تا آنها «جزغاله» شوند؟ از این کار اولا چه چیزا عاید اشرفیها شده است، جز شهادت 35 نفر و زخمی شدن و درد کشیدن دویست نفر یا بیشتر با نتیجه از پیش معلومِ عدم توانایی در متوقف کردن سیاستهای مالکی در مورد اشرف؟ ثانیا چه چیزی نصیب مردم در مبارزه با رژیم می شود، چه چیزی جز داغها برجگر از آن کشتار وحشیانه، و به استقبال مرگ رفتن بیهوده در گوشه یی بیابانی دور از میهن خود، با نیروهای یک دولت دیگر که به کارگزاری از طرف رژیم مجاهدین را به گلوله می بندد؟ برای چه؟ برای جلو گیری از حصار کشیدن در قسمتی از اشرف! چه عاملی سبب این بود که رهبری مجاهدین نتواند بفهمد که قرار داد امنیتی آمریکا با عراق قابل بازگشت نیست و آمریکا به خاطر مجاهدینی که به قصد کشتن همه شان به سرشان بمب ریخته و هنوز هم آنها را در لیست تروریستی دارد، به نقض اعمال حاکمیت دولتی که با «هزار مشکل» و با نزدیک به 5 هزار کشته و نزدیک به هزار میلیارد دلا هزینه تازه دارد آنجا مستقر می کند تا بتواند از آن باتلاق خارج شود، دست به کاری نخواهد زد که خدشه به «اعمال حاکمیت» از سوی دولت عراق، که مالکی نخست وزیر و اعمال کننده آن است وارد کند. من معتقدم رهبری مجاهدین دقیقا می دانست که معنی بازگشت حفاظت اشرف به نیروهای آمریکایی همین است و از روی عدم آگاهی از این مساله نبود که این درخواست را می کردند، دقیقا به همین خاطر می خواستند (این البته یک وجه خواستشان بود و ماندن در اشرف امکان رژه نمایشی ارتش و کارهای نمایشی دیگر را هم داشت)، شفیته قدرت و بازی قدرت بودن که قطب نمای جنگ خصوصی رهبری مجاهدین با رژیم است، مانع از ارزیابی درست آنان از وزن و موقعیت خودشان در معادله آمریکا- عراق- رژیم شد. اصرار کنونی برماندن در اشرف تحت حفاظت نیروهای سازمان ملل به جای گزینش انتقال از عراق به اروپا و آمریکا که اخیر با امضای ساکنان اشرف درخواست شده، آن هم با هم همین هدف است. چرا وقتی عراق قبول کرده بود که شهدای رویدادهای 19 فروردین بدون پرچم و مراسم با شرکت تعداد محدود افراد دفن شود، خانم رجوی از اینجا پیام داد که اشرفیها این شرط  را نمی پذیرند و باز هم به آمریکا متوسل شد که این مساله را حل کند؟ عراق هم برای «نشان دادن اقتدار» پایش را در یک کفش کرد که اصلا آنها در اشرف نباید دفن شوند وباید در جای دیگری دفن شوند و حالا دوباره شکایت سرداده اند که عراق اجازه دفن کشته ها را نمی دهد. آیا آن روز که این خانم از اینجا آن خط را می داد، فکر این را کرده بود که با تکیه به کدام نیرو و اهرم اعمال فشار به عراق چنان فرمانی را صادر می کند و پی آمدهای احتمالی آن چیست و برای آنها چه راه حلهایی دارد؟ حالا ما نمی دانیم در اشرف سردخانه ای برای نگهداری سی و پنج جنازه وجود دارد یا مثلا سردخانه مواد غذایی را تخلیه و به اینکار اختصاص داده اند که بی ترید مشکل ساز است به ویژه اگر مساله به طول بکشد. تابستان سوزان با حرارت بالای 50 درجه حرارت بغداد نزدیک است. این رهبران وقتی فرمان صادر می کند باید توجه داشته باشند همه فرمانهایشان، مثل خوابیدن جلوی خودروهای نظامی و با دست خالی جلو زره پوش مسلسل رفتن به اراده مجاهدین مظلوم بستگی ندارد، بلکه باید شرایط و امکاناتی فراهم شود که اراده و جانبازی اشرفی ها آن را نمی تواند عملی کند. دفن جنازه را که با جنگ و درگیری نمی شود انجام داد. از طرف دیگر اکنون دولت عراق به اصل دفن جنازه ها مخالفت ندارد، بلکه مخالف دفن آنان در اشرف است، کسی که کز نکرده می برد و فرمان صادر می کند، حالا که روی سگ مالکی بالا آمده، با کدام منطق و با تکیه بر کدام قانون و با استفاده از کدام اهرم اعمال فشار به دولت مالکی می خواهد آن را وادار به تسلیم شدن برای و دادن اجازه دفن همراه با مراسم در اشرف بکند؟ چرا این همه در ارزیابیهای خودشان در توّهم سیر می کنند و مصیبت و مسآله برای مجاهدین می آفرینند؟
منابع و توضیحات:
مطلب علی فرهنگ:
    ** مطلب حمید اسدیان:

* اعلامیه خمینی برای تحریم نوروز سال ۱۳۴۲
بسم الله الرحمن الرحیم
انالله و اناالیه راجعون
روحانیت اسلام امسال عید ندارد. دستگاه حاکمه ایران به احکام مقدسه اسلام تجاوز کرده و به احکام مسلمه قرآن قصد تجاوز دارد، نوامیس مسلمین در شرف هتک است و دستگاه جابر با تصویبنامه‌های خلاف شرع و قانون اساسی می‌خواهد زن‌های عفیف را ننگین و ملت ایران را سرافکنده کند.

دستگاه جابر در نظر دارد تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند. یعنی احکام ضروریه اسلام و قرآن کریم را زیر پا بگذارد، یعنی دخترهای هجده ساله را به نظام اجباری ببرد و به سربازخانه‌ها بکشد، یعنی با زور سرنیزه دخترهای جوان عفیف مسلمانان را به مراکز فحشا ببرد.
هدف اجانب، قرآن و روحانیت است. دست‌های ناپاک اجانب با دست این قبیل دولت‌ها قصد دارد قرآن را از میان بردارد و روحانیت را پایمال کند. ما باید به نفع یهود امریکا و فلسطین هتک شویم، به زندان برویم، معدوم گردیم، فدای اغراض شوم اجانب شویم. آنها اسلام و روحانیت را برای اجرای مقاصد خود مضر و مانع می‌دانند، این سد باید به دست دولت‌های مستبد شکسته شود.
موجودیت دستگاه، رهین شکستن این سد است. قرآن و روحانیت باید سرکوب شود. من این عید را برای جامعه مسلمین عزا اعلام می‌کنم، تا مسلمین را از خطرهایی که برای قرآن و مملکت قرآن در پیش است آگاه کنم. من به دستگاه جابر اعلام خطر می‌کنم. من به خدای تعالی از انقلاب سیاه و انقلاب از پایین نگران هستم.
دستگاه‌ها با سوء تدبیر و با سوءنیت گویی مقدمات آن را فراهم می‌کنند. من چاره را در این می‌بینم که این دولت مستبد به جرم تخلف از احکام اسلام و تجاوز به قانون اساسی کنار برود و دولتی که پایبند به احکام اسلام و غمخوار ملت ایران باشد بیاید. بارالها من تکلیف فعلی خود را ادا کرم: «اللهم قد بلغت» و اگر زنده ماندم تکلیف بعدی خود را به خواست خداوند ادا خواهم کرد. خداوندا، قرآن کریم و ناموس مسلمین را از شر اجانب نجات بده. روح‌الله الموسوی الخمینی .
14 اردیبهشت 1390 – 04 مه 2011


منبع: پژواک ایران

وطن کجاست ؟ ................ شاملو

Roger Waters The Wall Live 11.05.2011 The Thin Ice, Neda Agha Soltan On ...