اندیشمند معاصر و روزنامه نگار و مرد سیاسی
ـ این پیام دریافت شد:
آوریل08 24دوست عزیزم
. یادآور بهار است، ـ با درود و سپاس قصیده بلند شما
با همان قدرت و انرژی و پرخاش بجا.
من برانگیختگی شما را خوب درک می کنم و با آن
انبازم.ـ ارادتمندهمایون
بخش هایی از آن راپیش ازین روی این صفحات قرار داده ام.
برای تحقق این آرزو خیلی از هم نسلان من حاضر بودند جانشان را فدا بکنند و کردند.
باهم بخوانیم و گذشتهء اندوهبار نسلی را مرور کنیم:
. دوبیتی های رفیق ِ کبیر و برادرِ شهید
ماهی سیاهِ کوچولو
مو کوچک ماهی ِ جوبار بودُم
.....................
م.سحر
صداي دکتر غلامحسين ساعدي که از همدل و همزبان خود، صمد بهرنگي ميگويد.
***
چه بنويسم صمد؟
بهروز دولتآبادي، (ب. چاياوغلو) را يادتان هست؟
***
بهيادمان و حرمت نام صمد بهرنگي تا بهحال چندين سرود ساخته و اجرا شده، يکي از آنچند، سرودي است که دکتر برليان خود شعرش را گفته و نواخته و خوانده است.
***
مطلبي به قلم «ناصر خالديان» از وبسايت «نقطه ته خط» در يادمان صمد بهرنگي را در اينجا بخوانيد!
مرحوم استاد سعيد نفيسي در مقاله بزرگداشت سيد اشرف الدين گيلاني ‹‹ نسيم شمال›› سطوري درباره آن بزرگ نوشته است كه مصداق آن توصيفات نه تنها نسيم شمال كه هر آزادمردي همچون او مي تواند باشد ؛ آزادمردي همچون صمد . ‹‹ از ميان مردم بيرون آمد ، با مردم زيست ، در ميان مردم فرو رفت وشايد هنوز در ميان مردم باشد . اين مرد نه وكيل شد ، نه پولي به هم زد ، نه خانه ساخت ،نه ملك خريد ، نه مال كسي را با خود برد ›› .
************************
تلخون، ماهي سياه كوچولو، افسانه محبت و افسانه هاي آذربايجان از جمله مهمترين آثار اوست . با اين همه به قول غلامحسين سا عدي:‹‹ شاهكار او زندگيش بود›› . ماهي سياه كوچولو پس از ديده برهم نهادن نويسنده اش در نمايشگاه 1969بولون در ايتاليا ونمايشگاه بي نيال در برانيسلاو چكسلواكي برنده جايزه طلايي شد .
ازمادر نزاده ام
نه
عمر جهان بر من گذشته است .
نزدیک ترین خاطره ام خاطره قرن هاست .
بارها به خون مان کشیدند
به یادآر
وتنها دستاورد کشتار
نانپاره بی قاتق سفره بی برکت ما بود ....
صمد چهره حيرت انگيز تعهد بود .تعهدي كه به حق مي بايد با مضاف غول وهيولا توصيف شود : ‹‹غول تعهد!›› ،‹‹هيولاي تعهد! ›› چرا كه هيچ چيز در هيچ دور وزمانه اي همچون ‹‹تعهد روشنفكران وهنرمندان جامعه ›› خوف انگيز وآسايش بر هم زن وخانه خراب كن كژي ها وكاستي ها نيست .
چرا كه تعهد اژدهايي است كه گرانبها ترين گنج عالم را پاس مي دارد :گنجي كه نامش آزادي وحق حيات ملتها است .
واين ازدهاي پاسدار ،مي بايد از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظيم را از دسترس تاراجيان دور بدارد .مي بايد اژدهايي باشد بي مرگ وبي آشتي .وبدين سبب مي بايد هزار سرداشته باشد ويك سودا .اما اگر يك سرش باشد وهزار سودا ،چون مرگ بر او بتازد ،گنج بي پاسدار مي ماند .
صمد سري از اين هيولا بود .
وكاش .... كاش اين هيولا ،ازآن گونه سر ،هزار مي داشت ؛ هزاران مي داشت !››
بر کدامین بی نشان قله است،
در کدامین سو؟؟؟
سالهای سال
گرم کار خویش بود
ما چه حرفها که میزدیم
او چه قصه ها که میسرود.
این مقاله را به مناسبت گرامی داشت یاد صمد بهرنگی در آذرماه 1347 نوشت و در مجله آرش (شماره 5، دوره سوم) با امضای مستعار "علی کبیری" به چاپ رساند.
"بودن" را برگزیده ایم، اما "چگونه بودن" را کمتر اندیشه کرده ایم "چگونه بودن" را دانستن، از آگاهی به "چرا بودن" برمیخیزد. و آنان که آگاهی خویش را باور دارند، میدانند که چگونه باید بود، که خوب باید بود. باورداران راستین "تکامل" بی گمان دانندگان راستین "چرا بودن"اند. از آن پس "چگونه بودن" پاسخی نخواهد داشت جز در روند این تکامل نقشی خلاق و بی شائبه داشتن.
صمد رهرو خستگی ناپذیر این روند بود. بنیانهای جامعه خویش را میشناخت و از تضادی که براین بنیانها حکم میراند نیک آگاه بود. میاندیشید که تکامل جامعه بشری در استقرار نهادهایی ست که هر گونه تفاوت زاده روابط اجتماعی را در میان انسانها نا ممکن سازد و چشم انداز جامعه ای تهی از نا برابری صمد را همواره به سوی خود میکشید. میدانست که "آگاهی"، به آدمی توان کوه را میدهد، میدانست که شناختن و شناخت خود را باور داشتن یعنی نیروی پایان ناپذیر عزم تاریخ و انسان را به هم آمیختن و آن را به خدمت تغییر جامعه خویش در آوردن.
میخواند، میرفت، میکوشید، میدوید، میدید، تجربه میکرد، میشناخت. از آن گروه معدودی بود که خواندن را با دیدن و تجربه کردن پیوند میدهند. نه شناخت و تجربه دیگر رهروان را آیه ای از سوی خداوندگار میدانست، و نه با کج اندیشی اعتبار آن را به هیچ میگرفت تا برای تنبلی و فرصت طلبی توجیهی روشنفکرانه بسازد. اعتقادی استوار داشت به این که نظر ما تنها در همراهی با شناختن عینی به نیرویی سازنده بدل میشود.
در روستاهای آذربایجان، صمد بیشترین امکان را برای یک شناخت عینی مییافت. هرگز از این اندیشه عدول نکرد که هر گونه تحولی بدون در نظر داشتن نقش اساسی روستاها، بر بنیانی عقیم و ناراست استوار خواهد بود. بررسی او در هر زمینه ای فرسنگها از مطالعه سترون یک محقق محض، به دور بود. میدانست که شناختن در بسیاری حوزه ها یعنی چشیدن و سهیم بودن.
و همین اعتقاد او را از روشنفکرانی که مردم را جز به شکلی مجرد و قلابی دوست نمیدارند، جدا میساخت. اکنون صمد رفته است، لیک او به یقین انسانی است که "جاری جاویدان در رویش فرداست". سوگواران راستین مرگ صمد آنانند که کمتر میگویند، کمتر هیاهو میکنند، لیک میکوشند تا بیشتر بشناسندش. صمد مرد بی آنکه بهشت شناخته خویش را تحقق یافته ببیند. همین است که مرگ او را دردناک میکند و باز همین است که بر قلمرو تعهد دوستانش وسعت میبخشد.
اگرچه بی چیز مرد، برای دوستانش میراثی برجای نهاد که در هر گام، نشانه راه است. دریافته های صمد دست کم مقدمه ای اساسی بود برای شناخت دیگر وادیها در کوشش هر انسان شرافتمندی به خاطر بنیاد نهادن دنیایی قابل زیست. بر مبنای این دریافتهاست که با اعتقاد میگوییم:
"دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست،
کوته شده است فاصله دست آرزو"
بکوشیم میراث صمد را بهتر به کار گیریم و برآن بیافزاییم، و در این رهگذر نیک میدانیم که آرزوی صمد انتقال این میراث به تمامی انسانهای ستم دیده روزگار ما بود.
یاران ما
م آزاد :
بهرنگي از تجربه هايش مينوشت و لحن تلخ و تند و گزنده نوشته هايش، از درد حكايت ها داشت. بهرنگي هرگز نميخواست با انتقادهايش آدمي «شجاع» شناخته شود و از اين روشنفكرهاﻯ غرغرو نبود كه در «مطلق» ها غرقه اند.
خسرو گلسرخي:
هروقت به كتاب فروشي ميآمد كارش اين بود كه مواظب خريد دانشآموزان باشد، او نميگذاشت كه بچهها كتابهاﻯ مبتذل عشقي بخرند. يادم نميرود كه صمد روزي به كتاب فروشي آمده بود به جواني كه ميخواست كتاب جنايي بخرد، خيلي اصرار كرد كه منصرف شود، جوان نپذيرفت. صمد چون معلم بود ميدانست كه چطور حرف بزند. هرطورﻯ بود آدرس جوان را گرفت. جوان كتاب دلخواه را خريد و رفت. ولي صمد كتاب هايي كه ميخواست او بخواند خودش خريد و براﻯ همين جوان پست كرد.
همين جوان بارها به كتابفروشي آمد و سراغ صمد را گرفت، ولي صمد رفته بود.
دكتر غلامحسين ساعدي:
صمد بهرنگي تاريخ تولد و تاريخ مرگ ندارد، براي او نميشود شرح احوال و تراجم ترتيب داد. مرگ او آنقدر باورنكردني است كه زندگيش بود و زندگيش هميشه آن چنان آميخته با هيجان بود كه بيشباهت به يك افسانه نبود. يك معلم بود اگرچه تبعيدﻯ روستاها ولي عاشق روستاها.... آزمون تنها معيار زندگيش بود.... شاهكار او زندگيش بود.
بعد از چاپ هر كتاب، هزاران هزار نامه از بچهها به او ميرسيد و او براﻯ همه جواب مينوشت، و چه حوصله غريبي در اين كار داشت و جيب هايش هميشه پر بود از نامههايي كه بچه ها برايش نوشته بودند.