۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

صمد درآیینه ديگران : تخیلات آرمانخواهانهء یک معلم :م.سحر

غرض از انتشار ديدگاههاي مختلف از فرهيختگان ايران زمين در مورد" صمد بهرنگي"آشنايي بيشترباديدگاها و نظرات م۰ سحراست.اين دو بيتي ها شامل حال تمام آرمانخواهان از دست رفته و يا زنده ميباشد.ما نه تنها آرمانخواهي را ننگ و عار نميدانستيم و نميدانيم،بلکه بآن ميباليم،چه،انسان است و آرمانهايش ! اگر نبودندانسانهای آرمانخواه، جهان طويله اي بيش نبود!بد نيست ازپس خواندن مطالب ذيل دراين وبلاک،موضوع" آشناي با فاشيستهای ايران " "و سازمان " سومکا" وفرمايشات" انديشمندمعاصرو روزنامه نگار و مرد سياسي"وزير اطلاعات سابق و"دبيرکل حزب رستاخيز"،"you tub"ايشانرا در مورد حکومت نظامي، در اصفهان را ملاحظه نماييد۰
*********************************************************************
براي ياد آوری به "م۰ سحر "که عمق انديشه اين"انديشمندسياسي" را بهتر بشناسند.
چهار سال پیش آقای داریوش همایون از مشهورترین شخصیت های مشروطه طلبان پادشاهی ایران در مقاله ای تحت عنوان «پیروزی خشم و کین» در هفته ی نامه ی کیهان لندن، پیرامون فاجعه ی کشتار زندانیان سیاسی در ایران چنین نوشت:
«کشتار شهریور ۶۷/٨٨ زورآزمائی نابرابر دو نیروی سیاسی بود که اگرچه ماموریت شان تفاوت داشت ــ جامعه بی طبقه توحیدی در برابر جامعه بی طبقه سوسیالیستی ــ در خصلت انقلابی خود تفاوتی با هم نداشتند. دژخیم و قربانی به آسانی می‌توانستند جای خود را با هم عوض کنند.» «"خشم و کینه انقلابی" در گوش آن هزاران تنی که پیاپی پشت به دیوار اعدام ایستادند طنین آشناتری داشت تا پاسدارانی که زندانیان هنوز جان بدر برده، تیرهای خلاصشان را می‌شمردند. خمینی واژگان انقلابی چپ را در خدمت ارتجاع مذهبی گذاشته بود و چپ، بهای خونین پوشیدن ردای فرصت طلبانه اسلام را می‌پرداخت.» «فاجعه شهریور آن سال، همچنانکه فاجعه‌های انسانی دیگر انقلاب "شکوهمند" بر خانواده‌های داغدار، بر وجدان جامعه، و بر تاریخ ایران سنگینی خواهد کرد ولی رویدادی بود با شرکت فعال و آگاهانه همدستان فاجعه. هر دو سوی صف تیرباران برای آن لحظه سال ها کوشیده و بسیجیده بودند. خشم و کینه انقلابی یکی بر دیگری پیشی جسته بود.» «هیچ رویداد دیگری به آن اندازه پوچی absurdity خشونت را نشان نداده است: هنگامی که نمازگزاران پرستشگاه خشونت به کشتار هم پرداختند».
*************************************************************
بمناسبت شعري از م۰ سحر، اين پيام را " داريوش همايون" برای وی ارسال نموده است.!
، از طر ف ـآقای داریوش همایون
اندیشمند معاصر و روزنامه نگار و مرد سیاسی
ـ این پیام دریافت شد:

آوریل08 24دوست عزیزم
. یادآور بهار است، ـ با درود و سپاس قصیده بلند شما

با همان قدرت و انرژی و پرخاش بجا.
من برانگیختگی شما را خوب درک می کنم و با آن
انبازم.ـ ارادتمندهمایون
**************************
صمد بهرنگي از نگاه م.سحر:
_____________
این چند تا دوبیتی طنز آمیز مربوط است به کتاب «گفتمان الرجال» که
بخش هایی از آن راپیش ازین روی این صفحات قرار داده ام.
ـاین بخش تصویر طنز آلودی است از روزگاری که نسل ما به تأثیر از شرایط و فضای فکری که آن روز ها بر جهان حاکم بود، تصمیم داشت تا طرحی نو در افکند و جهان را از روی الگویی که در تصور داشت تغییر بدهد .ـ
برای تحقق این آرزو خیلی از هم نسلان من حاضر بودند جانشان را فدا بکنند و کردند.
ـ یکی از قهرمانان بسیار دوست داشتنی و «سمپاتیک» نوجوانان و جوانانی که ما بودیم همین «رفیق قهرمان ما» ماهی سیاه کوچولو بود. این قهرمان کوچک تمثیلی حاصل تخیلات آرمانخواهانهء یک معلم جوان تبریزی به نام صمد بهرنگی بود که اتفاقا سرنوشت خود او بی شباهت بی این شازده ماهی سیاسوختهء کوچولو نیست.ـ

باهم بخوانیم و گذشتهء اندوهبار نسلی را مرور کنیم:
ـگذشتهء اندوهباری که هنوز هم که هنوز است بعضی از ما بار سنگین و طاقت فرسای توهمات ایدئولوژیک و سیاسی اش را روی شانه های زخمی خودمان حمل می کنیم ، تا کی و در کجا آن را به زمین بگذاریم !ـ

. دوبیتی های رفیق ِ کبیر و برادرِ شهید

ماهی سیاهِ کوچولو
مو کوچک ماهی ِ جوبار بودُم
محال اندیش ِ دریابار بودُم
از ایران تا بُلیوی با رفیقان
به کام ِ مرغ ِ ماهیخوار بودُم !
ـهدفمند و عدالتخواه بودُم
دلیر و داهی و آگاه بودُم
به دریا در میان ِ تورِ دشمن
سپهسالارِ قربانگاه بودُم !
ـتن اینجا بود و دل با موج ها بود
که خوش در آرزوی ناکجابود
شتابی بود و جانی ناشکیبا
که بی منّت، مُهیّای فدا بو
دشنا در بـِرکه ها آموختَستُم
دو چشم ِ دل به دریا دوختَستُم
نجاتِ ماهیان ِ برکه ام را
بر آتشدان ِ دشمن سوختَستُم !
ـدو دریا بود و باراندازِ دُشمن
بُلند از هردو سو آوازِ دشن
ندونستُم در این رقصِ دلاویز
دلُم پر می زند با سازِ دُشمن
دو دریا و دو بارانداز بودند
که ناهمرنگ و ناهمساز بودند
یکی شان قبلهء ما بوداگر چند
دوتاشان کژرو و کژ تاز بودند !
ـفلاح ِ ماهیان آمالِ ما بود
سری بر شانه از بهرِ فدا بود
جهان را داد می جُستیم ،
لیکن جهان ِ ما جهان ِ کوسه ها بود !ـ
.....................
م.سحر
********************************************************************************
غلامحسين ساعدي، نوشتاري بلند در معرفي صمد بهرنگي وجوددارد که اول بار در اولين سال انتشار کتاب جمعه به سردبيري احمد شاملو با عنوان «رو در رو يا دوش به دوش» منتشر شد. [شماره 6، پانزدهم شهريور ماه 1358، صفحۀ 10 تا 26].بخشي از اين نوشته در شکل گفتاري با صداي خود او اجرا شده، که قسمت کوتاهي از آن را در اينجا مي‌توان شنيد.
صداي دکتر غلامحسين ساعدي که از همدل و همزبان خود، صمد بهرنگي مي‌گويد.
***
چه بنويسم صمد؟
از خرمن سوخته‌ام بگويم؟
از ريختن آب گوارايم بنويسم؟
از شکستن نگين پربهايم بنويسم؟
از سينۀ داغ‌ديدۀ آتش‌گرفته‌ام بنويسم؟من به تو چه بنويسم صمد؟

بهروز دولت‌آبادي، (ب. چاي‌اوغلو) را يادتان هست؟
رفيق و همراه صمد.
عاشيقي که روزگاري در رثاي دوست، با ساز و صدايش به سوز و زار، «نه يازوم صمد» را خواند و نواخت.
***
به‌يادمان و حرمت نام صمد بهرنگي تا به‌حال چندين سرود ساخته و اجرا شده، يکي از آن‌چند، سرودي است که دکتر برليان خود شعرش را گفته و نواخته و خوانده است.
در اينجا بشنويد! و يکي هم ترانه‌اي با نام «باغ بهرنگ» که سيمين قديري آن را خوانده. ترانه‌اي که در کنار اسم و عنوان اکثر کتاب‌هاي صمد بهرنگي، از شخصيت‌هاي معروف آثار او، مثل «اولدوز» و «ماهي سياه کوچولو» و . . نام برده شده.
اين ترانه را هم از اينجا بشنويد!
***
مطلبي به قلم «ناصر خالديان» از وب‌سايت «نقطه ته خط» در يادمان صمد بهرنگي را در
اينجا بخوانيد!
http://www.parand.se/ra-yadmane-samad.htm

مرحوم استاد سعيد نفيسي در مقاله بزرگداشت سيد اشرف الدين گيلاني ‹‹ نسيم شمال›› سطوري درباره آن بزرگ نوشته است كه مصداق آن توصيفات نه تنها نسيم شمال كه هر آزادمردي همچون او مي تواند باشد ؛ آزادمردي همچون صمد . ‹‹‌ از ميان مردم بيرون آمد ، با مردم زيست ، در ميان مردم فرو رفت وشايد هنوز در ميان مردم باشد . اين مرد نه وكيل شد ، نه پولي به هم زد ، نه خانه ساخت ،نه ملك خريد ، نه مال كسي را با خود برد ›› .

************************

تلخون، ماهي سياه كوچولو، افسانه محبت و افسانه هاي آذربايجان از جمله مهمترين آثار اوست . با اين همه به قول غلامحسين سا عدي:‹‹ شاهكار او زندگيش بود›› . ماهي سياه كوچولو پس از ديده برهم نهادن نويسنده اش در نمايشگاه 1969بولون در ايتاليا ونمايشگاه بي نيال در برانيسلاو چكسلواكي برنده جايزه طلايي شد .








صمد درآیینه ديگران

جخ امروز

ازمادر نزاده ام
نه
عمر جهان بر من گذشته است .
نزدیک ترین خاطره ام خاطره قرن هاست .
بارها به خون مان کشیدند
به یادآر
وتنها دستاورد کشتار
نانپاره بی قاتق سفره بی برکت ما بود ....

احمد شاملو:
‹‹شهري است كه ويران مي شود ،نه فرونشستن بامي .باغي است كه تاراج مي شود ،نه پرپر شدن گلي .چلچراغي است كه در هم مي شكند ،نه فرومردن شمعي وسنگري است كه تسليم ميشود ،نه از پا در آمدن مبارزي !
صمد چهره حيرت انگيز تعهد بود .تعهدي كه به حق مي بايد با مضاف غول وهيولا توصيف شود : ‹‹غول تعهد!›› ،‹‹هيولاي تعهد! ›› چرا كه هيچ چيز در هيچ دور وزمانه اي همچون ‹‹تعهد روشنفكران وهنرمندان جامعه ›› خوف انگيز وآسايش بر هم زن وخانه خراب كن كژي ها وكاستي ها نيست .
چرا كه تعهد اژدهايي است كه گرانبها ترين گنج عالم را پاس مي دارد :گنجي كه نامش آزادي وحق حيات ملتها است .
واين ازدهاي پاسدار ،مي بايد از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظيم را از دسترس تاراجيان دور بدارد .مي بايد اژدهايي باشد بي مرگ وبي آشتي .وبدين سبب مي بايد هزار سرداشته باشد ويك سودا .اما اگر يك سرش باشد وهزار سودا ،چون مرگ بر او بتازد ،گنج بي پاسدار مي ماند .
صمد سري از اين هيولا بود .
وكاش .... كاش اين هيولا ،ازآن گونه سر ،هزار مي داشت ؛ هزاران مي داشت !›
رفیق امیر پرویز پویان
کنون ره او
بر کدامین بی نشان قله است،
در کدامین سو؟؟؟
سالهای سال
گرم کار خویش بود
ما چه حرف‌ها که می‌زدیم
او چه قصه ها که می‌سرود.

این مقاله را به مناسبت گرامی داشت یاد صمد بهرنگی در آذرماه 1347 نوشت و در مجله آرش (شماره 5، دوره سوم) با امضای مستعار "علی کبیری" به چاپ رساند.
"بودن" را برگزیده ایم، اما "چگونه بودن" را کمتر اندیشه کرده ایم "چگونه بودن" را دانستن، از آگاهی به "چرا بودن" برمیخیزد. و آنان که آگاهی خویش را باور دارند، میدانند که چگونه باید بود، که خوب باید بود. باورداران راستین "تکامل" بی گمان دانندگان راستین "چرا بودن"اند. از آن پس "چگونه بودن" پاسخی نخواهد داشت جز در روند این تکامل نقشی خلاق و بی شائبه داشتن.
صمد رهرو خستگی ناپذیر این روند بود. بنیانهای جامعه خویش را میشناخت و از تضادی که براین بنیانها حکم میراند نیک آگاه بود. میاندیشید که تکامل جامعه بشری در استقرار نهادهایی ست که هر گونه تفاوت زاده روابط اجتماعی را در میان انسانها نا ممکن سازد و چشم انداز جامعه ای تهی از نا برابری صمد را همواره به سوی خود میکشید. میدانست که "آگاهی"، به آدمی توان کوه را میدهد، میدانست که شناختن و شناخت خود را باور داشتن یعنی نیروی پایان ناپذیر عزم تاریخ و انسان را به هم آمیختن و آن را به خدمت تغییر جامعه خویش در آوردن.
میخواند، میرفت، میکوشید، میدوید، میدید، تجربه میکرد، میشناخت. از آن گروه معدودی بود که خواندن را با دیدن و تجربه کردن پیوند میدهند. نه شناخت و تجربه دیگر رهروان را آیه ای از سوی خداوندگار میدانست، و نه با کج اندیشی اعتبار آن را به هیچ میگرفت تا برای تنبلی و فرصت طلبی توجیهی روشنفکرانه بسازد. اعتقادی استوار داشت به این که نظر ما تنها در همراهی با شناختن عینی به نیرویی سازنده بدل میشود.
در روستاهای آذربایجان، صمد بیشترین امکان را برای یک شناخت عینی مییافت. هرگز از این اندیشه عدول نکرد که هر گونه تحولی بدون در نظر داشتن نقش اساسی روستاها، بر بنیانی عقیم و ناراست استوار خواهد بود. بررسی او در هر زمینه ای فرسنگها از مطالعه سترون یک محقق محض، به دور بود. میدانست که شناختن در بسیاری حوزه ها یعنی چشیدن و سهیم بودن.
و همین اعتقاد او را از روشنفکرانی که مردم را جز به شکلی مجرد و قلابی دوست نمیدارند، جدا میساخت. اکنون صمد رفته است، لیک او به یقین انسانی است که "جاری جاویدان در رویش فرداست". سوگواران راستین مرگ صمد آنانند که کمتر میگویند، کمتر هیاهو میکنند، لیک میکوشند تا بیشتر بشناسندش. صمد مرد بی آنکه بهشت شناخته خویش را تحقق یافته ببیند. همین است که مرگ او را دردناک میکند و باز همین است که بر قلمرو تعهد دوستانش وسعت میبخشد.
اگرچه بی چیز مرد، برای دوستانش میراثی برجای نهاد که در هر گام، نشانه راه است. دریافته های صمد دست کم مقدمه ای اساسی بود برای شناخت دیگر وادیها در کوشش هر انسان شرافتمندی به خاطر بنیاد نهادن دنیایی قابل زیست. بر مبنای این دریافتهاست که با اعتقاد میگوییم:
"دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست،
کوته شده است فاصله دست آرزو"
بکوشیم میراث صمد را بهتر به کار گیریم و برآن بیافزاییم، و در این رهگذر نیک میدانیم که آرزوی صمد انتقال این میراث به تمامی انسانهای ستم دیده روزگار ما بود.
یاران ما


م آزاد :
بهرنگي از تجربه هايش مي‌نوشت و لحن تلخ و تند و گزنده نوشته هايش، از درد حكايت ها داشت. بهرنگي هرگز نمي‌خواست با انتقادهايش آدمي «شجاع» شناخته شود و از اين روشنفكرهاﻯ غرغرو نبود كه در «مطلق» ها غرقه اند.

خسرو گلسرخي:
هروقت به كتاب فروشي مي‌آمد كارش اين بود كه مواظب خريد دانش‌آموزان باشد، او نمي‌گذاشت كه بچه‌ها كتابهاﻯ مبتذل عشقي بخرند. يادم نمي‌رود كه صمد روزي به كتاب فروشي آمده بود به جواني كه ميخواست كتاب جنايي بخرد، خيلي اصرار كرد كه منصرف شود، جوان نپذيرفت. صمد چون معلم بود ميدانست كه چطور حرف بزند. هرطورﻯ بود آدرس جوان را گرفت. جوان كتاب دلخواه را خريد و رفت. ولي صمد كتاب هايي كه مي‌خواست او بخواند خودش خريد و براﻯ همين جوان پست كرد.
همين جوان بارها به كتابفروشي آمد و سراغ صمد را گرفت، ولي صمد رفته بود.
دكتر غلامحسين ساعدي:
صمد بهرنگي تاريخ تولد و تاريخ مرگ ندارد، براي او نمي‌شود شرح احوال و تراجم ترتيب داد. مرگ او آنقدر باورنكردني است كه زندگيش بود و زندگيش هميشه آن چنان آميخته با هيجان بود كه بي‌شباهت به يك افسانه نبود. يك معلم بود اگرچه تبعيدﻯ روستاها ولي عاشق روستاها.... آزمون تنها معيار زندگيش بود.... شاهكار او زندگيش بود.
بعد از چاپ هر كتاب، هزاران هزار نامه از بچه‌ها به او مي‌رسيد و او براﻯ همه جواب مي‌نوشت، و چه حوصله غريبي در اين كار داشت و جيب هايش هميشه پر بود از نامه‌هايي كه بچه ها برايش نوشته بودند.