عاقبت از ما غُبار مانَد
گاست و هایزر و گوادلوپ
واقعیتش این است که بر خلاف
تبلیغاتِ دروغ نوکرانِ استعمار و ارتجاع، قدرتهای غربی چیزی در حمایت
همهجانبهِ خود از رژیم شاه کم نگذاشتند. آنان برای حفظ وضع موجود تلاشی
نبود که نکنند اما تیغشان نبرید/نشستی غیر رسمی
اوائل ژانویه ۱۹۷۹ در جزیره گوادلوپ (شرق دریای کارائیب) تشکیل شد و سران
آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان آنجا به بحث نشستند تا در مورد بحرانهای
بینالمللی فکرشان را روی همدیگر بگذارند. غیررسمی به این معنا که
توافقنامهای نوشته نشد و به امضا نرسید و شرکت کنندگان تنها دیدگاه
خودشان را مطرح کردند/ موضوع ایران بخش ناچیزی از نشست مزبور بود و اشتباه
است تصور کنیم خروج شاه اولین بار در گوادلوپ مطرح شده است/پیش از نشستِ
سران، با پیشنهاد ژیسکاردستن که خواهان تحلیلی از انقلاب ایران بود، صادق
قطب زاده، با موافقت آیتالله خمینی، نوشتهای را تنظیم نمود که حمایت از
دستگاه سلطنت را به چالش میگرفت…
«انقلاب
بزرگ ضدِ سلطنتی» دوستِ نازنینی بود، برایِ دیدارش و اینکه همنشین و
همراهش باشیم سر از پا نمیشناختیم… برای زنده ماندنش خود را به آب و آتش
زده، زندانها و شکنجهها را با آغوش باز میپذیرفتیم و هیچ «خارِ
مُغیلان»ی جلودارمان نبود.
به او عشق میورزیدیم…
برایش اشک میریختیم، شعر و طرح و تابلو و فیلم و نمایشنامه و سرود… و قصه و آهنگ و ترانه میساختیم.
زیبا و نازنین بود، امّا… امّا،
افسوس که چهرهِ پاک و معصومش را دُمَلِ چرکینِ بیداد، آلود و از ریخت
انداخت. بعضی وقتها نمیشود به آن نگاه کرد.
شبهای سیاه سپری خواهد شد
ای آبِ زلال، بعد از گذشتن از هزار رود خشک به تو رسیدم…تو که مُرداب نبودی. چگونه باورکنم «زیباترین دروغ جهان» بودی؟
شبی که آوای نی تو شنیدم، چو آهوی تشنه پی تو دویدم. دوان دوان تا لب چشمه رسیدم، نشانه ای از نی و نغمه ندیدم…
ای دوست… چرا سَر از عهد بوق
درآوردی؟ چرا به داغ و دَرفش کشیده شدی؟ تو با چشمبند و دستبند چه نسبتی
داشتی؟ چرا خونِ آن همه جانِ شیفته را بر زمین ریختی؟… نه، نه «این»، تو
نیستی. بَر سَرت چه آمد ای یار؟ کجا غیب ات زد؟ من از این خستهام که
میبینم تیرگی هست و شب چراغی نیست.
دلم میخواهد دوباره در آغوشت
گیرم و سَر بَر شانههایت بگذارم…«روزهایِ قدسیِ ایثار» را به یادت آوَرم.
خاطرت هست کرور کرور مردم، مردمِ ایران، برای دیدارت سر و دست میشکستند و
حتا مرگ را به هیچ میگرفتند؟ یادت هست ترس و سکوت و مرگ مرده بود و مُحال
هم سر تسلیم فرود آورد؟
خاطرات عمر رفته در نظرگاهم
نشسته… سال ۱۳۵۳ بود. در سلول انقرادی کمیته مشترک ضد خرابکاری از شدت درد
و تنهایی به خود میلرزیدم و خدا خدا میکردم دوباره به «اتاقِ تمشیت»
نروم، طاقتم طاق شده بود.
کودکِ درونم زمزمه میکرد: یه شب ماه میاد…یه شب مهتاب، ماه میآد تو خواب…
خودم را دلداری میدادم روزگاری خواهد رسید که مشعل توحید بر شبهای سیاه بتابد. خواهد تابید… یه شب ماه میاد…یه شب مهتاب…
چه میدانستم جای یگانگی و
برابری و آزادی، دروغ و دوگانگی و بیداد مینشیند… چه میدانستم آسمانی که
غرق ستاره بود، پُر از ظلمات میشود. چه میدانستم هرکه سوار است بی رحمانه
میتازد…چه میدانستم خدا و پیامبر و ائمه اطهار هم،کنار داغ و درفش
مینشینند…
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون…
آخ…کاش پیش از انقلاب مُرده بودم…
این را نه از سرِ یأس، از سرِ درد میگویم.
…
ای آبِ زلال، بعد از گذشتن از
هزار رود خشک به تو رسیدم… دلم میخواهد دوباره در آغوشت گیرم و سَر بَر
شانههایت بگذارم… هنوز و تا همیشه خاطرهات زنده است و هرز رفتن آنهمه
فداکاری و ازخودگذشتگی و ضربه هولناکی که از هر سو به اعتمادِ مردم ستمدیده
وارد شد، نفسِ ایستادگی در برابر ستم را زیر سئوال نمیبَرد…
باور ندارم جهل و تیرگی عمرِ جاودان دارد، باور ندارم اصالت با تاریکی است…
شبهای سیاه سپری خواهد شد. رُوَیْداً یُسْفِرُ الظَّلَامُ
درنگ کن، درنگکردنی، روشن میگردد تاریکی.
صحنهگردانِ اصلیِ انقلاب، مردم بپاخاستهِ ایران بود
از زندان شاه و نیز از لحظهای
که به همّتِ مردم میهنم آزاد شدم مثل بسیاری دیگر، رویدادهایِ انقلاب را مو
به مو دنبال میکردم و شهادت میدهم برخلافِ آنچه اینجا و آنجا پخش
کردهاند، صحنهگردانِ اصلیِ انقلاب، مردم بپاخاستهِ ایران بودند و بس.
آنان بودند که بر ظلمتِ شبانه شوریدند.
یاد استادِ بزرگوارم «دکتر جلال
صمیمی» بخیر، همو که پس از بیست سال تحقیق درباره کهکشان راه شیری، موفق
به کشف پنج چشمه گاما در مرکز این کهکشان شد. مدّتی از ۲۲ بهمن سال ۵۷
گذشته بود. صحبت از نقش هایزر و گوادلوپ شد. به او گفتم از آسمان و کهکشان
بیائیم روی زمین. صحنهگردانِ اصلیِ انقلاب، فقط مردم بپاخاستهِ ایران بود…
الآن هم معتقدم:
• «کنفرانسِ گوادلوپ» و مذاکرات در آن «آلاچیقِ کنارِ دریا»،
• گفتگوی دکتر ابراهیم یزدی با «وارن زیمرمن» رئیس قسمت سیاسی سفارت آمریکا در فرانسه (در رستوران کوچکی نزدیک نوفل نوتاشو)،
• نامه صادق قطب زاده (که آیتالله خمینی ضرورت ارائه آنرا به نماینده دولت فرانسه، برای عرضه در کنفرانس مزبور تایید کرده بود)،
• سخن «آندرویانگ» نماینده
ایالات متحده در سازمان ملل متحد که آیتالله خمینی را یک «قدیس» خوانده
بود و آشکارا از جنبش او طرفداری میکرد،
• فرستادن «ژنرال هایزر» General Robert Ernest Huyser و «فیلیپ گاست» General Philip C. Gast به ایران،
• گفتگوهای امثال «ویلیام سولیوان» و «استمپل» با این و آن،
• اخبار بخش فارسیِ بی بی سی…
همه و همه معلول، بله «معلول» (و نه علّتِ) انقلاب بود.
ضمناً در آن شرایط مردم ایران
نه به چریکهای فلسطینی و نه به هیچ گروه خارجی نیاز نداشتند که به جای
آنان کاری کنند! هر چه بود، خوب یا بد، حاصل چند دهه تلاش و مبارزه مردم
ایران بود و بس.
…
«جیمی کارتر» و همفکرانش هم،
گرچه خطِ کمسیونِ سه جانبه Trilateral Commission (کمسیونِ نخبگانِ آمریکا،
اروپا و ژاپن)، را پیش میبردند، با اینکه بر خلاف امثال «نیکسون» و
«جرالد فورد» با عَلم کردن «سیاستِ حقوق بشر»، به دیکتاتورهای خودی (مثل
شاه در ایران و ساموزا در نیکاراگوئه) تَشر میزدند و نصیحتشان میکردند
کمتر بگیر و ببند کنند، اما خط قرمزشان حفظ سیستم وابسته بود و هرگز
فروپاشی تمام عیار رژیم شاه را تصّور نمیکردند.
آخر چگونه ممکن بود در «جزیره
ثبات» و به قول «جیمی کارتر» Island of stability بی اجازه! زلزله ای پیش
بیاید که آن سَرش ناپیدا است؟!
مگر سازمان سیا در مرداد سال ۵۷ گزارش نداد که:
«ایران نه تنها در یک موقعیت انقلابی قرار ندارد، بلکه حتی آثار و علائمی از نزدیک بودن شرایط انقلاب هم در آن به چشم نمیخورد.»؟!
و مگر «سازمان تحلیل اطلاعات دفاعی آمریکا» نیز در مهرماه همان سال اعلام نکرد:
«انتظار میرود شاه تا ده سال دیگر به طور فعال زمام قدرت را در دست داشته باشد.»؟!
…
خاطرات «جارلز کورزمان»، «گری
سیک»، «جان دی استمپل»، «چارلز دبلیوناس»، گزارشات «ویلیام سولیوان»،
«سایروس ونس»، «ژنرال هایزر»، «جورج بال»… و خاطرات «هنری پرچت»، (مدیر بخش
ایران در وزارت امور خارجه امریکا)،…همه نشان میدهد، کسانی که ظاهراً
باید سرِ نخها را در دست میداشتند از آنچه در دوران انقلاب روی داده،
رودست خورده و به معنی واقعی کلمه به دردِ «چکنم چکنم» گرفتار شدهاند…
امثال «ژنرال هایزر» و «ژنرال
گاست» نمیدانستند به «سایرونس ونس» گوش کنند که دیدگاههای «ویلیام
سولیوان» را منعکس میکرد… یا به ساز «برژینسکی» و «جیمز شلزینگر» برقصند
که وقت و بیوقت از کودتا دَم زده و بیعرضگی شاه و نظامیان را به رُخ
میکشیدند.
گزارشات «آنتونی پارسونز»، سفیر
وقت بریتانیا در تهران و اسناد وزارت خارجه بریتانیا نشان میدهد که
انگلیسیها نیز حتی تا بهمن ۵۷ خواهان حمایت از شاه بودهاند و به هر دری
زدهاند!
نوبت زنده یاد شاهپور بختیار هم که رسید، تلاش «هایزر»، «گاست» و سران ارتش برای سر پا نگه داشتن دولتِ وی نتیجه نداد که نداد.
واقعش این است که بر خلاف
تبلیغاتِ دروغ نوکرانِ استعمار و ارتجاع، قدرتهای غربی چیزی در حمایت
همهجانبهِ خود از رژیم شاه کم نگذاشتند. آنان برای حفظ وضع موجود تلاشی
نبود که نکنند اما تیغشان نبرید.
برژینسکی به شاه گرا داده بود که:
«در قرن نوزدهم، پادشاهانی که
مماشات کردند از بین رفتند، اما آنها که در برابر موج اعتراضها، از سرکوب
استفاده کردند، باقی ماندند.»
سرکوب کم نبود، کارگر نیافتاد.
به نظر من اگرچه شاه نیّتِ شّر نداشت، اما با خودشیفتگی و «ندانمکاری»، خود را به زمین زد. او پیش از آنکه برود، رفته بود!
انقلاب، آن آهویِ زخمی…
به
یاد انقلاب و آن آهویِ زخمی که آنزمان هرکسی از «ظّنِ» خویش، یارِ خود
میدید و اینک همه بر او میتازند و مرگ و پایانش را جار میزنند، با نگاهِ
دوباره به مأمورّیتِ «هایزر» و «گاست»، و نیز «کنفرانس
گوادلوپ» Guadeloupe summit یاد آن بهمنِ بهاری و خاطره انگیز را زنده
کنیم.
اشارهام به نشستی غیر رسمی است
که اوائل ژانویه ۱۹۷۹ در جزیره گوادلوپ (شرق دریای کارائیب) تشکیل شد و
سران آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان آنجا به بحث نشستند تا در
مورد بحرانهای بینالمللی فکرشان را روی همدیگر بگذارند. غیررسمی به این
معنا که توافقنامهای نوشته نشد و به امضا نرسید و شرکت کنندگان تنها
دیدگاه خودشان را مطرح کردند.
…
گرچه والری ژیسکاردستن در کتاب
Le Pouvoir et la Vie (قدرت و زندگی)، که مسائل گوناگون (انتخابات ریاست
جمهوری فرانسه، جنگ سرد، مسائل لهستان، دخالت شوروی در افغانستان و اقتصاد
فرانسه…) در آن مطرح شده ـ بحث گوادلوپ را هم به میان کشیده است،
امّا، «آنتونی پارسونز»، (سفیر انگلستان) در کتاب خاطراتش کوچکترین
اشارهای به این نشست نمیکند، «ویلیام سولیوان» (سفیر آمریکا)، هم جز یکی
دو سطر به آن نپرداخته است.
اصلاً برخلاف تصّور، کمتر روی آن بحث شده و برخی
هموطنان ما که آنرا در انقلاب ایران خیلی خیلی تأثیرگذار میبینند یادشان
میرود که «شرطِ» خارجی به اعتبارِ «مبنا»ست که وارد عمل میشود.
اصل کاری، خروش مردم بپاخاسته ایران بود.
نشستِ گوادلوپ (آلاچیقِ کنارِ دریا)
۱- کنفرانس گوادلوپ که به
اشتباه گمان میرود تنها برای کنار زدنِ شاه برگزار شده، پیشتر، در دستور
کار سران غرب بوده است. توضیح میدهم.
پانزدهم دسامبر سال ۱۹۷۸، «جیمز کالاهان» نخست وزیر انگلیس، در جلسه پرسش و پاسخ پارلمان انگلیس به آن اشاره میکند:
HC Deb 15 December 1978 vol 960 c642W
Mr. Robert Adley:
asked the Prime Minister if he will make
a statement on his talks in Guadeloupe with the heads of the French,
West German and United States Governments.
The Prime Minister: (James Callaghan)
I hope to make a statement to the House tomorrow.
۲- در کنفرانس گوادلوپ مسائل زیر به بحث گذاشته شد:
• خشونتهای فزاینده نژادی در آفریقای جنوبی و مشکل واردات نفت،
• قرارداد محدود سازی سلاح های استراتژیک (Strategic Arms Limitiations )،
• تقویت نیروی دفاعی اروپا از طریق استقرار موشک های کروز و پرشینگ،
• اشغال نظامی کامبوج توسط ارتش ویتنام،
• راههای جلوگیری از نفوذ فزاینده شوروی به خلیج فارس،
• تنظیمِ رابطه با چین،
• کودتای افغانستان و یمن جنوبی به نفع هواداران مسکو…
…
واقعش موضوع ایران بخش ناچیزی
از نشست مزبور بود و اشتباه است تصور کنیم خروج شاه اولین بار در گوادلوپ
مطرح شده است. اصلاً چنین نیست.
نخستین بار شخص اعلیحضرت در
صحبت با «سولیوان»، موضوع رفتن از ایران را پیش میکشد، آنهم زمانی که نه
گوادلوپ تشکیل شده و نه «هایزر» به ایران آمده است.
ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در کشور ما، صفحه ۱۳۴ کتاب «مأموریت در ایران» نوشته است:
«شاه خودش برایم تعریف کرد که
در نظر دارد مدتی به بندرعباس برود… چند روز بعد گفت که مایل است به جزیره
کیش برود… یک بار هم حرف عجیبی زد و گفت چه طور است سوار کشتی بشود و مدتی
در آب های بینالمللی به سیر و سیاحت بپردازد… ولی سرانجام در اواخر ماه
دسامبر (اواخر آذر، اوایل دی) که به کلی ناامید شده بود، تصمیم گرفت برای
مدت نامعلومی از ایران خارج شود.»
…
سولیوان ۱۸ آبان سال ۵۷ حدود سه ماه قبل از انقلاب (و کنفرانسِ گوادلوپ) با گزارش مهم خودش با عنوان:
«فکر کردن به آنچه فکر نکردنی
است»، Thinking the Unthinkable سرِ کاخِ سفید داد زَد و بعداً ۲۹ آذر ۵۷
که حالتِ نزارِ ارتشبد «غلامرضا ازهاری» را دید، دیگر شک نکرد که سقوط شاه
ردخور ندارد.
پیش از «سولیوان»، یکی از سران
«موساد» Reuven Merhav که بهار سال ۵۶ با شاه دیدار داشت، از «کاسهِ
شکسته» حرف زده بود. بگذریم که فرانسویها پیشتر از این تاریخ هم خیلی
چیزها را بو بُرده بودند و به رویِ خود نمیآوردند!
منظورم تنها مسئله سرطانِ شاه
نیست که «پروفسور جین برنارد» و «دکتر جورج فلاندرین» مرتب رسیدگی
میکردند. (دکتر فلاندرین به همین منظور از سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ سی و هشت
مرتبه از فرانسه به تهران آمد.)
امیدوارم
غرض و مرض، قلمم را آلوده نکند. با اینکه در زندان شاه رنج فراوان دیدم و
ساواک مرا بسیار آزرد و در «کمیته مشترکِ ضدِ خرابکاری»، عکس پادشاه را بر
دیوار نزدیک «اتاق تمشیت» یعنی شکنجه گاه دیده بودم… امّا حتی به «تیمسار
نصیری» هم که کمترین گناهش، «درجهدوستی» و ستم به «دکتر مصدق» است کینهِ
کور ندارم تا چه رسد به شاه که معتقدم به هر حال دوستدارِ ایران بود و
پیشرفت مملکتش را میخواست. در «مسجد الرفاعی» مصر به آرامگاهش رفتم ولی
نمیتوانم حق را ناحق کنم. آنچه مینویسم متاسفانه واقعیت دارد.
پیش از آنکه «هایزر» و مایزر!
یا گوادلوپ و «کارتر و شرکا» سرنوشت شاه را مشخص کنند، خود وی با «استبدادِ
رأی» و خودکامگی، مردم محروم را به عصیان واداشت. حتی وقتی اجنبی از
بیماری شاه مطلع بود، به هموطنانِ خودش صاف و صادق نگفت مردم عزیز وطنم من
سرطان دارم و دیر یا زود میروم…مرا ببخشید.
اگر نه از مردمِ خویش، از
همانها که «هایزر» و «گاست» را فرستادند فاصله میگرفت، اگر به جای اینکه
صلیبِ سرخ جهانی و «جیمیکراسی» او را وادار کند شکنجه در زندان را کم کند،
ستم به زندانیانِ بی پناه را اجازه نمیداد و درهای زندان را میگشود و
هموطنانش را مَحرم تر از کارتر و برژینسکی میدانست، مردم مهربان ایران را
تحت تأثیر قرار میداد. شاه نخواست و نتوانست درِ خلوت را به روی غیر
ببندد. چنین ظرفیتی نداشت و نمیتوانست از انقلاب پیشی بگیرد. حتا «هنری
کسینجر» گفته بود:
«وقتی انقلاب شروع به حرکت کرده باشد، دیگر نمیتوان با مصاحبه و دادن امتیاز از حرکت آن جلوگیری کرد.»
۳- پیش از نشستِ سران، با
پیشنهاد ژیسکاردستن که خواهان تحلیلی از انقلاب ایران بود، صادق قطب زاده،
با موافقت آیتالله خمینی، نوشتهای را تنظیم نمود که حمایت از دستگاه
سلطنت را به چالش میگرفت و (در موضوع حمایت از شاه) رئیس جمهور فرانسه را
به مناقشه با دیگر سران غرب دعوت میکرد و مضمونش این بود:
شاه رفتنی است و مردم ایران به
هیچ روی بقای حکومت وی را نمیپذیرند. هر تلاشی برای حفظ نظام سلطنت حتی با
قوه قهریه و کودتا، به شکست میانجامد. انقلاب مردم ایران به هیچ دولت
خارجی اتکاء ندارد از شوروی و دیگران و از هیچ بلوکی (شرق یا غرب) تأثیر
نمیگیرد. ما پیشقدم قطع روابط با غرب نیستیم. نگرانی غرب از سقوط بازار
ایران و یا امکان قطع صادرات نفت واقعی نیست. آنچه ما مخالفیم روابط
نابرابر و یک جانبه است. حمایت از هر دولتی جز آنکه آیتالله خمینی آنرا
تأئید کند، جواب ندارد و با مخالفت جدی مردم ایران روبرو میشود. با دخالت
دیگران در اموری که تنها به خودمان مربوط است مخالفیم. این دیدگاه را
اکثریت مردم تائید میکنند و با موافقت بدنه ارتش و بخش قابل ملاحظه ای از
مسئولان ارتش که قلباً با انقلاب هستند و مسلمان میباشند هم همراه است. به
انتخابات آزاد و استقلال کشور متعهد میمانیم و نفت ایران و ثبات
منطقه را تضمین میکنیم…
۴- در نشست مزبور، همه میخواستند به شوروی هشدار داده شود به فکر دخالت بیجا در ایران نیافتد.
نظر شخصی ژیسکاردستن در آغاز این بود که از شاه پشتیبانی شود.
میگفت:
وی با اینکه، ضعیف شده، ولی دیدش واقعبینانه است و او تنها نیرویی است که در برابر جریان مذهبی، ارتش را در اختیار دارد….
ژیسکاردستن ادامه داد البته
گزارشات «رائول دلای» سفیر فرانسه در تهران و «میشل پونیاتوسکی» فرستاده
ویژه من به ایران حرف دیگری میزند و آن این است که راهی جز خروج شاه از
کشور وجود ندارد و باید مخالفت مردم علیه بختیار به طریقی خنثی شود چون:
«تهاجم به بختیار به مثابه قماری است که تلفات فراوان برجای خواهد گذاشت و وخامت اوضاع به مداخله ارتش خواهد انجامید.»
سازمان اطلاعات و امنیت فرانسه
SDECE و مسئول [وقت] آن «الکساندر دومارانش» همچنین دیگر سازمانهای
اطلاعاتی فرانسه و… از اولین روز ورودِ آیتالله خمینی به «نوفل نوشاتو»،
مکالمات تلفنی آنجا را تمام و کمال ضبط میکردند و گفته میشود هم اینک نیز
در آرشیو خود دارند.
ژیسکاردستن که به «حذفِ»
آیتالله خمینی (ترور؟) و یا اخراج وی از فرانسه (که ممکن میدانست)،
اعتقادی نداشت ادامه داد شاه هم مخالف این گزینهها است.
رئیس جمهور فرانسه با اینکه در
آغاز زورِ خودش را زد بلکه شاه بماند تا اقتصاد غرب لطمه نخورد و پای شوروی
باز نشود…کمی بعد بحث را به کنارآمدن با آیتالله خمینی کشید. احتمالاً
گزارشات دریافتی از نوفل نوشاتو نیز اثر خودش را در مذاکرات داشت…
۵- «هلموت اشمیت» دل نگرانیاش
را با روی کارآمدن یک حکومت بنیادگرا نهان نمیکرد. او به جیمی کارتر خرده
گرفت و نابسامانی اوضاع ایران را برای غرب بسیار زیانبار نشان داد. جیمی
کارتر گفت: مشکل ما بیشتر از شما است. مُجّهز ترین پایگاههای کنترل و
مراقبت نظامی و گستردهترین شبکه پیشرفته الکترونیکی استراق سمع مربوط به
حوزه خلیج فارس در ایران است اما «ما احساس نگرانی نمیکنیم. زیرا ارتش و
نظامیان هستند. آنها قصد دارند بر اوضاع مسلط شوند.»
ایران پیشرفته ترین تجهیزات جنگی و فن آوری نظامی را در اختیار دارد.
۶- کالاهان گفت: آنچه دارد
اتفاق میافتد ریشه در اوضاع داخل ایران دارد و ما باید واقعیت را
بپذیریم… شاه قادر به کنترل اوضاع نیست و راهحل واقعی برای جانشینی او هم
وجود ندارد…. ارتش هم نمیتواند در این میان یک نقش انتقالی ایفا کند چون
تجربه سیاسی ندارد و فرماندهان آن دست از شاه برنمیدارند.
…
روزی که شاه رفت، کالاهان در
پارلمان انگلیس گزارش خودش را در باره گوادلوپ ارائه داد. در صحبت وی چهار
بار به نام ایران و یکبار به اسم شاه اشاره شده است.
۷- توصیه ژیسکاردستن برای
کنارآمدن با آیتالله خمینی با ارزیابی «ویلیام سولیوان» تقریباً یکسان
بود. سولیوان که با برخی از اعضای شورای انقلاب (و نیز جداگانه بدون اطلاع
شورای انقلاب با آیتالله بهشتی مذاکره کرده بود) «خط بِزَن بِزنِ
برژینسکی» را نمیپذیرفت و خواهان رابطه با دست اندرکاران انقلاب بود. در
میان مسئولین آمریکا «سولیوان» و «رمزی کلارک»، از همه عاقلتر بودند،
شاید به همین دلیل کاخ سفید به گزارشهایشان شّک میکرد.
در یک بُرهه واشنگتن به این
جمعبندی میرسد که بازرس کل وزارت خارجه «تئودورالیوت» را (که پیشتر در
افغانستان مسئولیت داشت و فارسی را به خوبی صحبت میکرد)، برای مذاکره با
آیت الله خمینی توجیه کند.
خط مشی جدید ظاهراً نتیجه کنفرانس گوادلوپ، بود.
قرار میشود به جای بحث روی نقاط اختلاف، با توجه به این نکته که:
«دشمنِ دشمنم، دوستِ من است»،
نظر واحدِ ارتش و روحانیت که
هردو ضد کمونیست هستند، برجسته شود و حفظ ساختار ارتش مورد تأکید قرار گیرد
تا «بحران» مدیریت شود و «هرج و مرج» در بستری آرام کانالیزه شده، مُبّدل
به «نظم» گردد. دوبهمزنی «برژینسکی» و « جیمز شلزینگر »، «جیمی کارتر» را
به تردید انداخت و معلوم نشد مأموریت «تئودورالیوت» به کجا رسید. اما
میدانیم که هایزر بعد از رفتن شاه فرماندهان ارتش را به کنارآمدن با
نمایندگان آیتالله خمینی ترغیب میکند و حتا «ژنرال گاست» چند شماره تلفن
در اختیار آنها میگذارد که تماس بگیرند. تیمسار ربیعی در دادگاهش به صراحت
این مسئله را عنوان کرد.
۸- نامه آیتالله خمینی برای
«ارتشبد قره باغی» رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران برای همراهی با انقلاب «…
ارتش اگر روبروی انقلاب نایستد، در امان است.» (حامل نامه زنده یاد داریوش
فروهر بود)،
مذاکراتی که آیتالله بهشتی،
آیتالله اردبیلی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، مهندس محمد توسلی (به عنوان
مترجم) و بعداً دکتر ابراهیم یزدی و… با مذاکره کننده اصلی سفارت امریکا
«استمپل» John D. Stempel و دیگر طرف های درگیر داشتند، و از همه بالاتر،
شور و آمادگی مردم برای حضور در صحنه…کفهی ترازو را به سوی آیتالله
خمینی سنگینتر کرد و از همین رو وقتی از طرف کارتر پیغام آمد که بختیار
نخست وزیر بماند و شما هم ایشان را هدایت بفرمائید… یا بختیار و یا کودتا…،
آیتالله پیغام و پیغام دهنده را به مسخره گرفت که اصلا شما چکارهاید که
تعئین تکلیف میکنید؟ ملت را به حال خود واگذارید تا من از اشخاص پاکدامن
برای انتقال قدرت، یک شورای انقلاب تأسیس کنم تا امکانات مناسب جهت به ثمر
نشستن حکومت مبعوث ملت انجام پذیرد، در غیر این صورت امید به آرامش نیست.
اکنون در سازمان نیروهای مسلح ایران اختلاف عمیق و اساسی بروز کرده است و
در صورت کودتا بسیاری از ارتشیان که به ما پیوستهاند این تلاش را در نطفه
خفه خواهند نمود…
آقای
کارتر که دموکرات است چطور از ما توقع دارند خلاف قانون عمل کنیم؟ مگر
ایشان نمیدانند که خود شاه گفته پدرش را متفقین بردند، صلاح دیدند نباشد و
بعد من را پادشاه کردند. پس او یک آدم غیرمشروع و سلطنتش غیرقانونی است،
حالا یک نخست وزیر منصوب کرده، این نخست وزیری که باید از طرف مجلس به شاه
معرفی شود اکنون شاه دارد به مجلس معرفی اش میکند پس کجای این قانونی و
شرعی است. مجلسی هم که به این آقا رای داده غیرقانونی است و نمایندگان
مستقیم مردم نیستند پس این مجموعه در بحران حاضر، غیرمشروع و غیرقانونی
است، حال چطور آقای کارتر از ما میخواهند که ما خلاف قانون عمل کنیم تا
مشکل حل شود. دوم اینکه من بیانگر خواسته های مردم هستم، مردم دارند به من
میگویند اینها باید بروند من هم بگویم این کار را نکنید، مردم نمیخواهند
تن به این حکومت بدهند، بعد هم آقای کارتر ما را با ارتش تهدید میکند! چه
کاری تا به حال میتوانسته ارتش انجام دهد که نکرده…
گفته میشود نهایتاً فرستادگان
«کارتر» در یک «هتل» در گوادلوپ به اسم Hotel Hamak of St. Francis جاخوش
میکنند و با نماینده یا نمایندگانی از «نوفل نوشاتو» به رّدوبَدل کردنِ
پیام میپردازند…تا آنجا که من میدانم «صادق طباطبایی» یکی از آنها بود.
۹- درست است که مأموریت «ژنرال
هایزر» با اولین روز برگزاری کنفرانس گوادلوپ همراه شد امّا ربط مستقیمی به
آن نداشت. کاخ سفید، از گزارشات «ویلیام سولیوان» (تق و لق شدن اوضاع
ایران، سردر گمی شاه، بهمریختگی ارتش)، نگران بود و مدتی پیش از نشست
مزبور اعزام فردی ویژه به ایران در دستور هیئت حاکمه آمریکا قرار گرفت، حتی
«جیمز شلزینگر» برای این منظور روی «برژینسکی» دست گذاشت و قرار بود وی به
جای «هایزر» رهسپار ایران شود، امّا در نهایت ۱۳ دی ماه ۵۷ «شورای امنیت
آمریکا» ژنرال هایزر را برگزید.
۱۰ - هایزر سال ۱۳۵۴به معاونت
فرماندهی کل نیروهای پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در قاره اروپا برگزیده
شده بود. آن زمـان ژنـرال الکساندر هیگ فرماندهی ناتو را برعهده داشت. او
بارها برای انجام مأموریت راهی تهران شده بود و از قضا سال ۱۳۵۶به درخواست
شاه (از ایالات متحده) به ایران آمد تا سیستم کنترل و فرماندهی اصول
عملیاتی به سازمان نیروهای مسلح ایران را راه بیاندازد.
«هایزر» در کُره و ویتنام، گُل کاشته بود
ژنرال هایزر با تیم همراهش
(ژنرال گاست، چارلز دانکن قائم مقام وزیر دفاع و تعدادی دیگر)،
در ۴ژانویه ۱۹۷۹ / ۱۴ دی ۱۳۵۷ دو روز قبل از معرفی کابینه بختیار به شاه،
با یک هواپیمای نظامی محرمانه از بروکسل، مقر فرماندهی ناتو، عازم تهران شد
و تشریفات گمرگی را هم در فرودگاه مهرآباد به هیچ گرفت. او پیشتر در
مقام معاون فرماندهی ناتو چند بار به تهران آماده بود.
بارِ آخر ۳۱ روز در ایران ماند و یک بار به همراه سولیوان به دربار رفت و آنجا ذکر و فکرش تاریخ رفتن اعلیحضرت بود.
اینکه آقای اردشیر زاهدی فرمودهاند:
«یکی از فرماندهان ارتش
میخواست ژنرال هایزر را کتک بزند… و من به شاه گفتم از ایران بیرون نیاید و
اگر بیرون میآید مستقیما به امریکا بیاید و دستور حبس هایزر را صادر
کند… «شاه باید هایزر را با لگد از کشور بیرون میانداخت»،
(این حرفها) لاف در غریبی و توهین به شعور مردم است. چاقو که دسته خودش را نمیبُرَد.
اعلیحضرت که به اشتباه تصور
میکند هواپیمای آن ژنرال چهار ستاره در پایگاههای نظامی خاص آمریکائیان
فرود آمده (و نه در مهرآباد)، مدّعی است که بعدها، از آمدن «ژنرال هایزر»
باخبر گشته!
شاهپور بختیار هم گفت: «من هرگز نام این ژنرال را نشنیده ام.» (کیهان روز ۲۱ دی ماه ۱۳۵۷ صفحه ۴)
واقعش
این است که «هایزر» جمعه به تهران (فرودگاه مهرآباد) رسید و فردایش، ورود
او به ایران مثل توپ پیچید و مردم علیه حضورش شعار میدادند اما شاه و
بختیار هیچکدام نشنیدهاند و هیچکس هم خبر به این مهمی را برایشان نگفته
است!
عصر روز ۱۶ دی ۱۳۵۷ روزنامه های ایران نوشتند:
معاون فرماندهی سازمان آتلانتیک
شمالی (ناتو) بدنبال تشکیل کنفرانس سران در «گوادلوپ» و در ساعات اوّلیه
کنفرانس با مأموریت ویژهای از طرف دولت آمریکا به تهران اعزام شده است.
(صفحه آخر روزنامه کیهان شماره ۱۰۶۰۵، شنبه ۱۶ دی ماه ۱۳۵۷ خبر ورود ژنرال هایزر به ایران دیده میشود.)
جدا از خبر کیهان، ژنرال هایزر،
همان شنبه ۱۶ دی (روزی که بختیار کابینه اش را به شاه معرفی کرد) با ۵ تن
از سران ارتش (قره باغی / طوفانیان / ربیعی / حبیب اللهی / بدره ای)، نشست
گذاشته و متن مذاکراتش با آنها را در کتاب خود آورده است. یعنی ژنرالهای
شاه از ماجرای سفر «ژنرال هایزر»، فردایِ ورودش مطلع بودهاند…
بگذریم…
در ملاقات با شاه، «هایزر»
کوشید او را به تفویض اختیارات فرماندهیاش به شاهپور بختیار ترغیب نماید،
ولی شاه به این درخواست جواب روشنی نداد. آیا بیرغبتی شاه از جمله به دلیل
نامه ای بود که بختیار برای آیتالله خمینی فرستاده بود و از وی تقاضای
«هدایت و حمایت» داشت؟
«هایزر» معتقد بود:
«ما تمامی یک ماشین نظامی را در اختیار داریم امّا ماههاست که از آن استفاده نکردهایم.»
شاه قانع شده بود که وجود این ژنرال چهار ستاره خیر است!
آیا به همین دلیل از قره باغی خواست فرماندهان به حرف هایزر گوش کنند و به وی اطمینان داشته باشند؟
…
«هایزر» اهل «کلارادو» بود امّا دوستانش او را «داچ» Dutch صدا میزدند. شاید دلیلش این بود که اجدادش هلندی بودهاند.
هایزر در جنگ دوم جهانی و نیز
در جنایات ارتش آمریکا در کُره و ویتنام و آسیای جنوب شرقی شرکت داشت،
افسری همهجانبه، سیستمساز و کارآمد بود. هزاران ساعت پرواز کرده بود.
پانزده هزار ساعت فقط با B-25, C-54, T-39…
دهها مدال و تقدیرنامه داشت. (حتی از مقامات کره جنوبی)…
در
میان سران آمریکا «برژینسکی» و «ژنرال الکساندر هیگ»، (مسئول اول ناتو در
آن سالها) با مأموریت هایزر موافقت نداشتند. آنها طرفدار بقای شاه و
روکمکُنی از مخالفان بودند.
طالب بودند سیاستی اتخاذ شود و
فردی به ایران برود که برقی، قال انقلاب را بِکَنَد و با عملیاتی خشن،
چراغش را خاموش سازد. لااقل یک نیروی ویژه با ناو هواپیمابر در اقیانوس
هند مستقر گردد و برای زهرِ چشم گرفتن از مخالفین شاه، بارها و بارها
دیوار صوتی شکسته شود و…
اما «کارتر» و «سایرونس ونس» و
«دیوید جونز» رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا، هارولد براون وزیر
دفاع، «چارلز دانکن» قائم مقام وزیر دفاع، و… میخواستند «هایزر» مانع
واکنش خودسرانه ی سران ارتش شود و تنها در شرایط خاص و آخرین مرحله به
اقدام نظامی مبادرت گردد و عملیات کورتاژ و کودتا را در پیش گیرند.
مأموریتِ تیم «هایزر ـ گاست» از جمله موارد زیر بود
• ارزیابی نقاط ضعف و قوتِ نظامی و استراتژیکِ ایران
• حفظ فرماندهی ارتش به هر صورت ممکن
• ارزیابی وضعیت سیاسی و اقتصادیِ سفیده تخم مرغی (نامتعین و دَم به دَم متغیّر ایران)، با توجه ویژه به میدانهای نفتی.
• جلوگیری از عملیات خودسرانه و حساب نشده سران نظامی پس از رفتن شاه،
• تعئین تکلیف قراردادهای فروش سلاح های پیشرفته آمریکا و در صورت لزوم لغو قراردادها
…
غیر از تیم «هایزر»، یکی دیگر
از مقامات ارتش آمریکا هم به نام «اریک فن ماربُد» که نماینده ارشد دفاعی
آمریکا در ایران بود، در گرماگرمِ انقلاب راهی ایران شد.
در فاصله سالهای ۷۸ – ۱۹۷۲ حجم
معاملات تسلیحاتی آمریکا با ایران از مرز شانزده میلیارد دلار گذشته بود.
رقمی که تا آن روز در تاریخ فروش جهانی اسلحه سابقه نداشت.
«اریک فن ماربُد» تفاهم بلند
بالایی با مقامات ارتش امضا کرد که براساس آن شماری از توافقنامههای
پیشین (برای فروش وسائل بسیار حساسِ نظامی) لغو میشد. بهانه این بود که
نظامِ پرداختهای ایران به دلیل اعتصاب در بانک مرکزی و وزارت دارایی مختل
شده است…
• «ژنرال هایزر» میخواست ابتدا
سران نظامی را برای حفظ انسجام ارتش پس از رفتن شاه و حمایت از دولت شاپور
بختیار، راضی کند تا بعد خودش همراه «ویلیام سولیوان» نقش جوشکار را بازی
کرده و سران ارتش و روحانیت را بهم وصل کند،
• تلاش برای ادامه فعالیت اداره هشتم ساواک در تقابل با روسها و قانع کردن مخالف و موافق که این بخش از هم نپاشد،
• برنامهریزی برای وسایل و
سلاح های مُدرن آمریکا در ایستگاه های رادار ایران، که مبادا به تصرف شوروی
درآید. یکی از این پایگاهها در منطقه کبکان واقع در ۶۴ کیلومتری شمال شرق
مشهد و دیگری در بهشهر مازندران تاسیس شده بود و آمریکا بوسیله تجهیزات
بسیار پیچیده تمام فعالیت نظامی روسها در جمهوریهای آسیای مرکزی، به خصوص
آزمایشهای موشکی آنها را تحت نظر داشت. تمام پیامها و مخابرات الکترونیکی
روسها را در سراسر منطقه تا خلیج فارس ضبط میکرد و با ارزشترین اطلاعات
نظامی را برای مقابله با شوروی در این منطقه حساس جهان در اختیار داشت.
این ادوات در قلب جنگلهای دور
افتاده در شمال ایران، یا در کوهستانهای «کبکان» بوسیله معدودی از
کارشناسان فنی و غیر نظامی کار میکرد. ژنرال هایزر از این نظر کارساز بود.
شاید به همین دلیل و نیز به
خاطر تلاش «هایزر» برای خروج موفقیت آمیز نیروهای آمریکایی مستقر در ایران
(به آمریکا)، «جیمی کارتر» برایش تقدیرنامه نوشت و مأموریتاش را ستود و
گفت:
«شما با چنین کاری، کمک زیادی به اهداف سیاسی آمریکا کردهاید.»
«هایزر» در گزارشی به وزیر دفاع به تاریخ دهم بهمن سال ۵۷ نوشت:
دیروز نزدیک به ۳۰۰ نفر ایران را ترک کردند و تقریبا ۲۰۰ نفر دیگر امروز خواهند رفت…
…
آیا
خروج بیدردسر آمریکاییها از ایران هم از برکات مذاکره با شخص هایزر
بوده؟ آیا آیتالله بهشتی با وی دیدار داشته یا آنچنان که آقای رفسنجانی
گفتهاند شایعه است؟
البته مذاکره به خودی خود
ایرادی ندارد و گاه ضروری هم هست. آنچه اهمیت دارد نتیجه مذاکره است و
اینکه چه کسی گفتگو میکند و چرا؟ در این صورت پنهان کردن صحبتهای رد و بدل
شده از مردمی که مَحرمتر از دشمن است، درست نیست و مشروعیتِ آنرا زیر
سئوال میبَرد.
• وادار ساختن ارتش به پشتیبانی
از دولت بختیار و در صورت لزوم مبادرت به اجرای طرح «ث» یعنی عملیات
کورتاژ (کودتا) و در اختیارگرفتن سیستم بانکی، پالایشگاهها، نیروگاهها، آب و
رسانه ها…
شاه تصور میکرد ژنرال قرهباغی
از قدرتش برای بیحرکت ماندن امرای ارتشی زیردست خودش استفاده کرد، اما
واقعش این است که هایزر، دودوزده بازی میکرد. با عباس قره باغی، امیرحسین
ربیعی و حسین فردوست یک جور حرف میزد و با… بدره ای، حبیب اللهی،
توفانیان، خسروداد، ناجی و بیگلری، جوری دیگر.
با دسته اول صحبت از لزوم بی طرفی ارتش میکرد و با دسته دوم خواب کودتا میدید. (اگر زمام امور از دست برود)
رابط دسته دوم آقای اردشیر زاهدی بود. برژینسکی در خاطراتش نوشته است:
«ارتش، منضبط، بسامان و قوی
بود. همتایان آن در پاکستان، ترکیه، برزیل، مصر و نقاط دیگر در شرایط مشابه
و دشوار ثابت کردند که برای تصاحب قدرت و سپس اداره امور شایستهاند.
دلیلی وجود نداشت که در ایران چنین نباشد، به خصوص اگر دستور این اقدام را
شاه صادر میکرد.»
…
هرچند ارسال محمولهای از
وسائل نظامی ضد شورش برای ارتشایران، اعزام یک اسکادران از
نیرومندترین هواپیماهای نیروی هوایی از ویرجینیا به عربستان، اعزام
سه ناوشکن از دریای چین به سوی آبهای هند، و دوبرابر کردن تعداد
کشتیهای جنگی آمریکا در نزدیکی سواحل ایران… همه و همه بوی کودتا
میداد.
اما همانطور که خود «کارتر» بعداً اعتراف نمود:
«آمریکا قادر به کودتا نبود، نه
تنها به دلیل سابقه (تاریخی) بلکه به این سبب که یک رهبر نظامی که قادر به
انجام چنان کودتایی باشد وجود نداشت.»
«جیمز شلزینگر» وزیر انرژی کابینه کارتر هم گفته است:
«مداخله نظامی هم رژیم شاه را
نجات نمیداد، به عکس چنین مداخلهای رژیم جانشین شاه را رادیکالتر میکرد و
جهان اسلام را یکپارچه برضد آمریکا برمیانگیخت.»
…
«هایزر» هر روز اتومبیل خود را
عوض میکرد تا شناخته نشود. او حدود یک هفته قبل از انقلاب به «ژنرال گاست»
ماموریت داد کارش را دنبال کند و خودش «جیم شد» و به واشنگتن رفت. روزهای
اوّل پُز میداد که جای هیچ نگرانی نیست. اوضاع در امن و امان است!
There was no reason to panic.
ولی وقتی ۲۲ بهمن رسید و چُرتشان پرید و خیلیها به رُخ او کشیدند که تو خراب کردی، همه زیرِ سرِ تو است،
گفت:
«به نظر من راه های موفقیت
بختیار فراهم بود اما دولت آمریکا نتوانست وسیله ای فراهم کند که بختیار
مطمئن به استفاده از آن راهها شود طبیعی است که این مسئله نتیجتاً جز فاجعه
نخواهد بود فاجعه ای برای غرب.»
آیا منظورش این بود که آمریکا آنطور که باید و شاید برای کودتای نظامی تلاش نکرد؟
الآن معلوم شده کسانی که در
آمریکا برای ایران نقشه میکشیدند خودشان هم دقیقاً نمیدانستند چه بایدشان
کرد. همین مسئله پاسخ این سردرگمی را میدهد که بالاخره هایزر آمده بود
جلویِ کودتا را بگیرد یا اینکه آنرا سامان دهد.
…
به خاطر سیاستهای سر در گم
واشنگتن نسبت به حفظ یا حذف شاه، ژنرال هایزر پا در هوا بود و نمیدانست چه
کند. انگار معجونی از «سایروس ونس» و «برژینسکی» بود. هم کودتا را از نظر
دور نمیداشت و هم از آن اجتناب میورزید. گاه به ساز برژینسکی می رقصید و
گاه با سولیوان و ونس همسفره میشد. البته او در مذاکراتش با فرماندهان
ارتش بر نکته درستی چند بار انگشت گذاشت و آن اینکه زمامداران میآیند و
میروند، این ملت است که میماند.
…
سال ۱۹۹۷ اجل هایزر سر آمد. «مرگ»، یقه اش را گرفت و پاگون و ستارههایش را کَند و زیر خراوارها خاک مدفون نمود.