۱۳۹۹ تیر ۱۳, جمعه

غزل ۳۱۲ (از دیوان حافظ خانلری است) بحر رمل مثمن مخبون محذوف فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

حافظ رند و فَتویٰ خرد
منوچهر تقوی بیات
حافظ رند و فَتویٰ خرد
غزل ۳۱۲ (از دیوان حافظ خانلری است)
   بحر رمل مثمن مخبون محذوف
    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن 
۱ ـ  سال ها، پی روى  مذهب   رندان  كردم
     تا به فَتوىٰ خرد، حرص‏  به زندان كردم
۲ ـ من  به سرمنزل  عنقا  نه بخود  بردم راه
     قطع این مرحله  ‌، ‌با مرغ  سلیمان  كردم
۳ ـ از ‌خلاف آمد‌  عادت  بطلب  كام  كه  من
     كسب جمعیت  از آن زلف‌‌  پریشان كردم
۴ ـ  سایه‌اى بر‌دل‌‌  ریشم‌ فكن  ‌اى ‌گنج‌‌ روان 
     كه من این خانه به‌ سوداى تو ویران‌كردم
۵ ـ  توبه كردم  ‌كه  نبوسم  لب ساقى ‌و كنون  
      مى گزم لب كه چرا گوش ‏به نادان كردم
۶ ـ ‌نقش‏مستورى ‌و‌مستى‌ نه ‌بدست‌ من‌ و‌تست
     آنچه  سلطان  ازل گفت‌‌  به كن  آن كردم
۷ ـ  ‌دارم  از ‌لطف  ازل  جنت فردوس‏ طمع
      گرچه  دربانى   ‌میخانه ،  فراوان‌ كردم
۸ ـ ‌این ‌كه ‌پیرانه ‌سرم‌ صحبت ‌یوسف‌بنواخت
    اجرصبرى است‌كه دركلبه‌ى احزان كردم
۹ـ گر‌ به‌ دیوان ‌غزل صدر ‌نشینم  چه ‌عجب
     سال ها  بندگى   صاحب   دیوان   كردم
در باره ی غزل ۳۱۲  حافظ خانلری ـ  در نسخه های قدیمی دیوان حافظ  که در دست است ( مانند نسخه ی " د" که در سال ۸۱۶ نوشته شده است، نسخه های "ز، ح ، ط ، ک " که خانلری در چاپ دیوان حافظ به کار برده است ، بیت: «هیچ حافظ نکند در خم محراب فلک ـ این تنعم که من از دولت قران کردم » وجود ندارد که خانلری این بیت را در ردیف نهم غزل گنجانیده است. رونویس کننده ی اسلام دوست نسخه ی سال ۸۲۵، بیت مؤمنانه ی دیگری را به  این غزل افزوده است و آن چنین است: « صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ ـ هر چه کردم همه از دولت قران دارم ) از نگاه ما این غزل از آغاز تا انجام نُه بیت داشته است. بیتی هایی که دارای واژه ی قران است در برخی نسخه های پس از سال ۸۲۵ به دیوان افزوده شده است که در دست نویس های پیش از ۸۲۵ دیده نشده است. در دیوان خانلری یکی از این بیت ها، در متن و یکی هم در حاشیه آمده است که ما آن ها را از آن حافظ نمی دانیم.
 بیت یکم غزل ۳۱۲
۱ ـ  سال ها، پی روى  مذهب   رندان  كردم
     تا به فتواى خرد، حرص‏  به زندان كردم   
رند یعنی آزاد اندیش ، منکری که انکار او از امور شرعیه از زیرکی باشد نه از جهل.
مذهب ؛ شعبه ای از دین ، آیین ، راه ، روش. « مذهب رندان » یعنی آیین رندان.
فتوا؛ یعنی آنچه فقیه و مفتی نویسد. فتوای خرد را در اینجا حافظ برای بیهوده نشان دادن فتوای فقیه آورده است.
خرد؛که برخی لغت نامه ها آن را به نادرستی برابر با عقل دانسته اند، در فرهنگ های پارسی دری به معنای دریافت، ادراک،  تدبیر، فراست و هوش آمده است.
در حاشیه ی فرهنگ اسدی نوشته است؛
خرد بیخ او بود و دانش تنه
بدو اندرون راستی را بنه
پس خرد؛ اندیشه ی انسان راستینی است که در درون ما است و بر پایه ی دانش و آموخته های خود اندیشه می کند. همان است که گاهی ما با خودمان می سنجیم و می گوییم؛ " با خودم گفتم که من باید این کار را بکنم" و یا به خود گفتم، نه این کار را نمی کنم. درباره ی خرد اندیشمند توس بسیار گفته است. او می گوید:
چو زین بگذری مردم آمد پدید (مردم پدید آمد، آفریده نشد!)                        شد این بند ها را سراسر کلید (کلید همه ی مشکلات نزد انسان است)                      سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند
پذیرنده ی هوش و رای و خرد
مرو را دد و دام فرمان برد
...                                                                       نخستین فطرت پسین شمار (در طبیعت یا در آفرینش، نخسین و واپسین تویی)         تویی خویشتن را به بازی مدار!                                       ...
حرص ( امص ) ؛ آز. آزوری . آزمندی
حافظ در این بیت مى گوید كه سالها از كیش‏ و آیین رندان یعنی آزادگان، پیروى نموده، تا به فرمان خرد آز را به زندان كرده است.
او در برابر مذهب حاكم از مذهبى نام مى برد كه محكوم است و پیروان آن را بدار مى آویزند و یا تكه تكه مى كنند و در همان جا از « فتوا »، حكم قطعى حاكم شرع براى مقلدان نام مى برد و آن را در برابر فرمان خرد قرار مى دهد. واژه ى« مذهب » و واژه ى « ‌فتوا » در این بیت به كنایه آمده است و مذهب حاكم و جارى را در یاد زنده مى كند. مذهب حافظ، جهان بینی‏ رندان یا خردمندان، همان شیوه ی اندیشه ی‏ مغان است (مغان؛ خردمندان و پیشوایان ماد بودند.). همان گونه كه مى‌گوید‌: « چل سال بیش‏ رفت كه من لاف مى زنم ـ كز چاكران پیر مغان كمترین منم ۱/ ۳۳۵ ( شماره دست راست شماره ی بیت و شماره ی دست چپ یعنی ۳۳۵ شماره ی غزل از دیوان حافظ خانلری است.) و یا « بنده ى پیر مغانم كه ز جهلم برهاند ۴ / ۱۵۴» و ... به واژه هاى مغان، مغبچه، میخانه، میكده، پیر مى فروش‏ و مانند آن نگاه كنید. در كیش‏ و آیین رندان خرد فرمان مى راند نه تقلید‌. خردِ حافظ، تنها در برابر عشق به انسان، كم مى آورد، رام می شود و سر به فرمان می نهد، زیرا عشق او به انسان؛ سرشتی، نهادی و در حكم غریزه است و وى را از آن گزیر و گریز نیست. حافظ می گوید که به فرمان خرد آز و طمع را به زندان كرده است، این حرص‏ و آز هم براى دنیاست و هم برای طمع آخرت است و حافظ بارها در سراسر دیوان خود این طمع را نابخردانه مى داند. حافظ از آنجایى كه به خرد و عشق باور دارد‌، عشق را گوهری و ازلی می داند  و آن چه در باره ى حكم ازلى مى‌گوید كنایه است به قران و در رد آن است و این اشارات بیشتر رنگ و بوى کنایه و لغزگویی دارد؛ مانند بیت هاى ۶ و ۷ و ۹ همین غزل .
چكیده بیت یکم غزل ۳۱۲: با پیروی از آیین آزاد اندیشان پس از سال ها، توانستم تا به فرمان خرد، افزون خواهی و آز را به زندان كنم. ( یعنى طمع دنیا و آخرت ندارم و آن را از خود دور کرده ام.)
بیت دوم غزل ۳۱۲
۲ ـ من  به سرمنزل  عنقا  نه بخود  بردم راه
     قطع این مرحله  ‌، ‌با مرغ  سلیمان  كردم
سرمنزل ؛ منزل ، مسکن، مقام ، جای فرود آمدن مسافراست.
عنقا؛ سیمرغ و همای یا خدای مهر را گویند. این بیت اشاره دارد به باور انسان خدایی که در داستان زال و سیمرغ  در شاهنامه و در منطق الطیر عطار و در دیوان شمس تبریزی و مثنوی مولانا بارها  آمده است . سیمرغ زال را به جایگاه خدایی خود می برد و با چهار پر سیمرغ ( که در نشان فروهر نیز آن چهار پر هست) او را به زمین باز می گرداند. زال همال خدا، یعنی سیمرغ می گردد. عطار نیز در داستان منطق الطیر که با آن سی مرغ را در داستان به نمایش می گذارد، نشان می دهد که خود آن مرغ ها، سیمرغ؛ یعنی خود آن هستند. انالحق حلاج نیز همین اندیشه را بازگو می کند و حافظ می گوید: « حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید ـ از شافعی نپرسند امثال این مسائل ۴ / ۳۰۱ » یعنی حلاج با گفتن "ان الحق" به دار کشیده می شود، شافعی چنین اندیشه ای را نمی شناسد از او درباره ی چنین سراندیشه هایی، پرسش نکنید.
درباور ایرانیان پیش از زرتشت، سیمرغ یا همای، خدایی بوده است همال مردم که امرداد و نامردنی بوده، فراوانی و خوشبختی از او می آمده است، فرخی سیستانی گفته است: « مهرگان آمد و سیمرغ بجنبید زجای ـ تا کجا پر زند امسال و کجا دارد رای ».  
قطع ـ یعنی بریدن، جدا كردن، گذشتن و نیز؛ طی كردن، سپردن و پیمودن راه است. مرحله؛ به معنی اندازه ی كوچ در یك روز است و نیز فرودآمدنگاه، جای باش، کوچگاه، جای فرودآمدن منزل و یا ازجایی به جایی رفتن است.مرغ سلیمان؛ یعنی هدهد یا شانه به سر، حافظ از واژه های قرانی و صوفیانه از آن روی بهره می گیرد تا خشک اندیشان مذهبی به بیخ و بنیان اندیشه های او پی نبرند.
حافظ خود را در جایگاه سیمرغ یعنی همال خدا می بیند و این را از یاری مرغ دیگری یعنی؛ هدهد می داند که پیام آور اندیشه ی انسان خدایی است.
چكیده بیت دوم غزل ۳۱۲ :
من به تنهایى به جایگاه سیمرغ راه نیافتم، بلكه با راهنمایى هدهد به این جایگاه رسیدم.
بیت سوم غزل ۳۱۲
۳ ـ از ‌خلاف آمد‌  عادت  بطلب  كام  كه  من
     كسب جمعیت  از آن زلف‌‌  پریشان كردم
« خلاف آمد عادت » به معنى پرهیز از عادت و مبارزه ى با آن است. كامروایى و پیروزى در ستیز با عادت است، زیرا عادت انسان را از تصمیم و اراده تهى كرده و به سوى حیوان بودن، سوق مى دهد. می گوید آنچه عادت است و همیشه انجام می دهی از آن پرهیز کن. حافظ گاهى به كار شاعران پیش‏ از خود و یا معاصران اشاراتى مى كند كه خالى از حكمت نیست، به برخى خرده مى‌گیرد و از برخى پند مى آموزد. توجه حافظ به نظامى به عنوان داستان سرا و شاعر‌بلند پایه‌ى پارسى‌گو‌، توجه ویژه اى است. در اینجا گویا حافظ با وام گرفتن واژگان « خلاف آمد عادت » از نظامى، پند حكیمانه‌اى را به آیندگان مى آموزد. حافظ در سرودن این شعر به بیتى از نظامى توجه داشته كه گفته است: « هر چه خلاف آمد عادت بود ـ  قافله سالار سعادت بود»‌. در این بیت حافظ مى گوید على رغم آن كه زلف یار پریشان است، من به آن متمركز شده و از توجه زیاد و دقیق به آن، عاشق او یعنى آدمى بچه (مردم) گردیدم. این عشق ورزیدن به موی، گیسو و زلف که از سر یار و دلدار، به سوی آسمان می روید، باوری ایرانی و مهری است که در روزگاران پیش از زرتشت آغاز شده است. سر و موی جای آغاز عروج انسان به شمار می آمده است. می گوید من به وارونه ی ( به خلاف ) پریشانی زلف تو به آن دلبستگی و توجه( کسب جمعیت ) یافته ام .    
چكیده بیت سوم غزل ۳۱۲:
همانگونه که من  از پریشانی آن زلف، تمركز و دلبستگى بدست آوردم. تو هم با آنچه همگان می گویند و می کنند(یعنی عادت) بستیز تا، كامروا و پیروز گردی.  
بیت چهارم غزل ۳۱۲:
۴ ـ  سایه‌اى بر‌دل‌‌  ریشم‌ فكن  ‌اى ‌گنج‌‌ روان 
     كه من این خانه به‌ سوداى تو ویران‌كردم
سایه؛ در زبان پهلوی سایک است، درهندی باستان « چهایا » همان ( سایه ) است. در کردی « سه » و« سی »، بلوچی « سایگ » و « سایی » و مانند این ها... ؛ ظل. تاریکی که از وقوع جسم تیره در جلوی نور حاصل میشود. جن را نیز سایه گفته اند. (برهان )، ( آنندراج ) . نام دیوی است. (برهان )، (آنندراج )، (شرفنامه ) یعنی نام ایزدی بوده که در متون زرتشتی دیو(فر؛ به معنی شکوه و حشمت در دین زرتشتی دیو) معنا شده است. سایه به معنای حمایت، حشمت، جلال، عنایت و سکون و ایستایی نیز آمده است. معنای اصلی آن فر؛ سایه ی خدا، شکوه، جلال و حشمت بوده است. فردوسی می گوید: « جهان پاک کردم بفر خدای ـ بکشور پراکنده سایه، همای » فرخدای و سایه همای نشان از باور مهری و خدابودن هما دارد.
دل به معنای قلب، خاطر، جان، میان و درون نیز هست.
ریش یعنی زخم و جراحت.
گنج روان؛ علامه دهخدا در لغت نامه مى نویسد: « گنج روان؛ نام گنج قارون است، گویند پیوسته در زیر زمین راه مى رود‌ »‌! حافظ غنی ـ قزوینی گنج روان را در بیت چهارم آورده است و خانلرى گنج روان را در حاشیه گذاشته است و در متن « گنج مراد » را در غزل گنجانیده است که من آن را نمی پسندم. عشق ورزیدن به انسان یا مردم که همال خدای مهر باشد، در این بیت، با واژگان « گنج روان »  بخوبى خوانایی دارد. حافظ انسان را موجودى پربها یعنی همچون گنجی مى‌ داند كه راه مى رود‌ و با سایه در این بیت معنای حافظانه پیدا می کند‌. او مى گوید اى گنجى كه راه مى روى، دمى شکوه گرانقدر خود را بر دل یا درون مجروح من بیفكن و با مهر خدای گونه ات بر دل من فرود آى زیرا من خانه ی دل را از آن روی ویران کردم و عاشق تو شدم تا سایه ی پربها و گنج مانند ترا در آن بیابم. در اینجا؛ گنج  شکوه و شگون مهر انسان یا مردم است. ویرانه؛ دل یا درون حافظ است. در بیت هشتم نیز این انسان در واژه ی " یوسف " خود نمایی می کند.
چكیده بیت چهارم غزل ۳۱۲:
اى گنجى كه رونده و روان هستی، دمى نیز سایه ی گران بهایت را بر دل زخمى من بیفكن، زیرا من خانه ى دل را با آرزوى آن كه فر و شکوه تو بر آن سایه گسترد، ویران كردم( گنج در ویرانه هست).
بیت پنجم غزل ۳۱۲:
۵ ـ  توبه كردم  ‌كه  نبوسم  لب ساقى ‌و كنون  
      مى گزم لب كه چرا گوش ‏به نادان كردم
توبه؛ لغت نامه درباره ی« توبه » می نویسد: « باز گشتن از گناه، ... باز ماندن از کارهای بد؛ ناقص و نادرست و شکسته و سنگین از صفات اوست و با لفظ گفتن و فرمودن و کردن و دادن و شکستن و گسستن ... » به کار می رود. تواب صیغه ی مبالغه ی توبه کار است.
توبه را شیخ و فقیه تبلیغ و تكلیف مى كنند، حافظ از این که روزی به سخنان آن ها گوش کرده پشیمان شده است. آن ها را نادان می داند و لب خود را از پشیمانی می گزد.
چكیده بیت پنجم غزل ۳۱۲:
توبه كردم كه لب ساقى را نبوسم و از این كه به نادان گوش‏ كرده و توبه ای کردم، از پشیمانی لب خود را مى گزم‌.
بیت ششم غزل ۳۱۲:
۶ ـ ‌نقش‏مستورى ‌و‌مستى‌ نه ‌بدست‌ من‌ و‌تست
     آنچه  سلطان  ازل گفت‌‌  به كن  آن كردم
نقش یعنی صورت، شبیه، تمثال، نگار و نیز به معنای کار، وظیفه و نشان است.
مستوری ـ مستور بودن، پوشیده بودن،  پنهان بودن، است  و نیزمخفی بودن،  درپردگی، پوشیدگی، شرم و عفت. دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد ـ شد بر محتسب و کار به دستوری کرد.
مست ـ کسی که شراب در وی کارگر شده است، سخت بی خود از شراب، بیهوش، مدهوش، وارونه ی آن هوشیار است. کسی که از مال یا قدرت مغرور شده باشد. پرشهوت و جفت خواه. خمار آلود، مخمور مانند چشم یار: « شرمش از چشم می پرستان باد ـ  نرگس مست اگر بروید باز ۲/ ۲۵۶». مست به معنی غرق شادی و خوشی نیز هست:« شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست ـ صلای سرخوشی ای صوفیان وقت پرست ۱/ ۲۰ » در بهار شیره ی گیاهان پرزور تر و زندگی بخش تر است و از این رو گل ها و گیاهان هم مانند انسان و جانوران مست و فحل می شوند.
مستی؛ حالت مست و چگونگی مست بودن است. از آنجا که برابر باور دین داران همه چیز به فرمان خداست و هیچ برگى بدون اراده ى او به زمین نمى افتد، حافظ هم به طنز و هم باکنایه بارها این باور را دست آویز می کند و می گوید اگر شما پرهیزکار یا مستور هستید این کاربه دست شما نیست و اگر من مست و دهری هستم آن هم کار من نیست بلکه از کارهای خدای شما مسلمانان است. من پیروِ فرمانروای زمان یا سلطان ازل هستم.   
ازل ؛ برگرفته از واژه ی پهلوی ( a-sar ) یا « بدون سر» است. در باور ایرانیان پیش از زرتشت، ایزد زمان بی کرانه یا به گفته ی حافظ « سلطان ازل »؛  زروان آکارانا Zarwan Akarana  نام داشته است. واژه ی زمان نیز از زروان گرفته شده است. در قران نیز به این خدا یعنی خدای دهر، اشاره شده است. چرا که ایرانیان باور داشته اند که « ما را جز زمان نمی کشد » و در قران چنین آمده است که: ( ما یُهلکنا الا الدهرـ قران ۴۵/ ۲۴ ) لغت نامه می نویسد: « ازل یعنی ...  همیشگی ... زمانی که آنرا ابتدا نباشد...  اوّل اوّلها.  مقابل ِ ابد... اَزَل ماهیتی است که اقتضاء عدم مسبوقیت بغیر کند، دوام زمان در گذشته باشد، چنانچه ابد دوام زمان در آینده است ...  اَزَل نفی اولیت باشد... دروازه سرای ازل دان سه حرف عشق ـ دندانه کلید ابد دان دو حرف لا. (خاقانی)»
چكیده بیت ششم غزل ۳۱۲:
شکل و چگونگی پرهیزکاری و پوشیدگی شما، دست شما نیست. مستی و دهری بودن من هم، کار من نیست. من پیرو فرمانروای زمان بی کرانه ام و هرچه او گفت بکن، آن کردم.
بیت هفتم غزل ۳۱۲:
۷ ـ  ‌دارم  از ‌لطف  ازل  جنت فردوس‏ طمع
      گرچه  دربانى   ‌میخانه،  فراوان‌ كردم
« لطف» یعنی؛ نرمی، رفق، مدارا، مهربانی.
جنت؛ یعنی بستان ، در لغت نامه آمده است: « بستانی را گویند که درختان آن زمین را پوشیده باشد چه در هر لفظ عربی که جیم و نون باشد معنی خفا و پوشیدگی در آن ملحوظ باشد چنانکه پری را جن گویند از آن نظر که پوشیده است... »
فردوس؛ این واژه ی معرب شده ی واژه پردیس یا پایری دئزه است. در اوستا دو بار به کلمه پایری دئزه برمیخوریم و آن مرکب است از دو جزء: پیش آوند پیری یا پایری به معنی گرداگرد و پیرامون ، دئزا از مصدر دئز به معنی انباشتن وروی هم چیدن و دیوار گذاشتن است. در زمان هخامنشیان در «ایران زمین بزرگ» و در سراسر قلمرو آنان به خصوص در آسیای صغیر «پئیری دئز»ها، یا فردوس ها، که باغهای بزرگ و «پارک »های باشکوه پادشاه و بزرگان ایران بوده شهرتی داشته است. این که از دیرباز فرش های ایران مانند باغ یا بهشت بافته شده است از همین اندیشه باستانی سرچشمه می گیرد.
« جنت فردوس » یعنی باغ بهشت.طمع؛ یعنی آزمند گردیدن، امید داشتن، آز و امید.
« دربانى   ‌میخانه » یعنی خدمت به میخانه، می دانیم که حافظ در میخانه کارگر یا دربان نبوده است. پس این دربانی؛ نگهبانی فرهنگی است که خانه و خاستگاه می است. فرهنگ ایرانی که به ازل؛ خدای زروان باور داشته است، ساختن بهشت را وظیفه ی انسان می دانسته است. برای همین حافظ آرزو یا امید ساختن بهشت را در این جهان دارد. که همان « بهشت نقد » باشد.
چكیده بیت هفتم غزل ۳۱۲:
من با لطف و همراهی خدای ازل، آرزوی ساختن و داشتن بهشت را دارم زیرا که من فراوان ( از نگاه شما و بر پایه ی باور خودم ) خدمت گزاری میخانه را کرده ام.
بیت هشتم غزل ۳۱۲:
۸ ـ ‌این ‌كه ‌پیرانه ‌سرم‌ صحبت ‌یوسف‌ بنواخت
    اجرصبرى است‌كه دركلبه‌ى احزان كردم
این تمثیل اشاره است به داستان یعقوب که در پیری به دیدار و هم صحبتی یوسف رسید. کلبه ی احزان روزگار غم انگیز حافظ و تعصب ها و باورهای خشک مذهبی آن روزگار را به یاد می آورد. پیرانه سر یعنی هنگام پیری یا سر پیری. « صحبت یوسف » نشان دهنده ی دیدار و هم صحبتی با دوست یا یار جوانی است. « بنواخت » یعنی مهربانی کرد و یا آرزوی مرا برآورده کرد.  
چكیده بیت هشتم غزل ۳۱۲:
این که هنگام پیری همصحبتی آن یار، آرزویم را برآورد. پاداش شکیبایی آن روزگار غم آلود است.
بیت نهم غزل ۳۱۲: 
۹ـ گر‌ به‌ دیوان ‌غزل صدر ‌نشینم  چه ‌عجب
     سال ها  بندگى   صاحب   دیوان   كردم
دیوان ـ دیو بمعنی جن و الف و نون در فارسی علامت جمع است. محل گردآوری دفاتر و به معنای دفتر و مجموعه ی شعر است. که البته مجموعه شعر نیز از واژه دیوان به معنی کار دفتری است که تازیان این کار بسیبار سترگ را به دیوان یعنی ایرانیان نسبت می داده اند. دیو( dva ) از ریشه ی واژه ی « دی » در زبان پارسی باستان به دست آمده است و به معنای خدا است. واژه ی ( dieu )  یعنی خدا در زبان فرانسه و ( teo ) نیز به همین معناست. خدایان ایرانی پس از آمدن زردشت به دیوها و برخی به ایزدان، امشاسپندان و فرشتگان مبدل شدند. پس از آمدن دین تازیان، ایزدان و فرشتگان زرتشتی و نیز خدایان بخشنده، مهربان و دایه گونه ی باور مهری با نام های ابلیس، جن، پری و دیو شناسانده شدند. دیوان در این بیت می تواند همان خدایان ایران باستان(ایزد مهر، ایزد باد"وایو"، ایزد ماه و...) و فرهنگ مورد علاقه ی رندان و « مذهب رندان » باشد. در جایی دیگر می گوید: «  اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش ـ که به تلبیس و حیل دیو مسلمان(سلیمان) نشود ۴ / ۲۲۰ » که در اینجا تلبیس و حیل با مسلمانی مرداف بوده و در برابر دیو قرار دارد. در همبن راستا  در بیتی دیگر می گوید: « زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد ـ دیو بگریزد از آن قوم که قران خوانند ۱۱ / ۱۸۸ »؛ این بیت هم دو پهلو است، حافظ رند، خود را دیو و زاهد را قران خوان، می نامد. دیو به معنای خدای ایرانی و در ارتباط با رندی، در برابر قران و زاهدی که رندی را فهم نمی کند، آمده است. « صدر » بالای مجلس، طرف بالا، اعلای مقدم هر چیز، بالای هر چیز، بزرگ، رئیس، پیشگاه، مسند وزارت و ... « صدر نشین » یعنی بالا نشین یا بزرگ مجلس. « صدر »  مصرع اول بیت یا رکن اول مصرع اول بیت در غزل را گویند که در اینجا به صدر غزل نیز اشاره دارد.
بندگی؛ از واژه ی بنده در زبان پهلوی بندک و در زبان پارسی باستان بندکه از مصدر بسته بودن آمده است و به معنای بستگی داشتن ، بسته بودن، نوکری، خدمتگزاری، غلامی و از این دست است.
صاحب؛ یعنی همسفر، وزیر، خداوند چیزی، مالک و خداوندگار، خداوند.
« صاحب دیوان » را لغت نامه ی دهخدا؛ سرکار خزانه، ناظر مالیه و وزیر دارایی معنی کرده است. « بندگی صاحب دیوان » را شاه یا وزیر می تواند به خود نسبت دهد و خشنود شود اما نمی تواند بندگی وزیر یا خزانه دار باشد زیرا حافظ فاش گفته است که « بنده ی عشقم و از هردو جهان آزادم ۱ / ۳۱۰ » و ده ها بار خود را « بنده ی پیر خرابات ۱۰/ ۷۲ ، ۴ / ۱۹۴ و نیز ۱۰ / ۷۲ »، « پیر می فروش ۱ / ۹۶، ۴ / ۱۴۵»، « پیر دُردی کش ۳ / ۱۱۹ » و« بنده ی پیر مغان ۴ / ۱۵۴و نیز ۴ / ۴۰ ، ۱ / ۵۴ ، ۹/ ۷۰، ۳ / ۱۳۶، ۸ / ۱۴۱، ۶ / ۱۹۳، ۲ / ۱۹۹، ۱ / ۲۰۱، ۲ / ۲۰۱و ... »، نامیده است. او « بندگی به شرط مزد ۳ / ۱۷۴ » را روا نمی داشته است. پس « بندگی صاحب دیوان » می تواند خدمت گزاری خدای مهر یا خدای عشق باشد. مفاهیم این غزل و شیوه ی اندیشه ی حافظ همانگونه که خود گفته است؛ « خلاف آمد عادت » است. ما در اینجا می توانیم بگوییم که « سال ها  بندگى صاحب دیوان كردم » همان معنا را دارد که در صدر غزل و بیت نخست می گوید: « سال ها، پی روى  مذهب رندان  كردم »، نه چیز دیگری.
چكیده بیت نهم غزل ۳۱۲:
اگر در غزلسرایی جایگاهی بلند دارم  و شاعری بزرگ هستم، جای شگفتی نیست، زیرا من سال ها خدمت گزاری خداوندان این فرهنگ و خدای دیوان(صاحب دیوان) را کرده ام.
نتیجه: چکیده ی اندیشه ی رندانه ی حافظ را در این غزل می توانیم چنین باز گو کنیم :   
  • در بیت یکم حافظ رند، با پیروی ازآزاد اندیشی ایرانی آزمندی دنیا و آخرت را به زندان کرده است .
  • دربیت دوم، خود را  در جایگاه و همال سیمرغ می داند.
  • در بیت سوم، رند با عشق به انسان یا مردم، خلاف عادت را پیروزی و کامرانی می داند.
  • در بیت چهارم، سایه و شکوه انسان را گنجی گران بها می داند.
  • در بیت پنجم حافظ رند، بوسیدن لب ساقی را می ستاید و توبه از این کار را نادانی می شمارد. 
  • در بیت ششم، خود را پیرو خدای زَروان یا زمان می داند و با کنایه، این مستی و دهری بودن خود را به بهانه ی حکم الهی، روا می داند.
  • دربیت هفتم با خدمت گزاری و باور به فرهنگ می پرور ایرانی، خیام گونه، آرزوی ساختن بهشت را در این جهان دارد.
  • در بیت هشتم، شکیبایی خود را در راه آرزوهایش می ستاید.
  • در بیت نهم حافظ رند، خود را پیرو فرهنگ و دیوان ایران (صاحب دیوان)، می داند.
منوچهر تقوی بیات ـ دوازدهم خردادماه ۱۳۹۹  خورشیدی برابر با یکم ژوئن ۲۰۲۰ میلادی

منوچهر تقوی بیات غزل ۳۷۱ بحررمل مثمن مخبون مقصور فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان

برای جوانان میهنم و دوستداران حافظ
منوچهر تقوی بیات

غزل ۳۷۱

بحررمل مثمن مخبون مقصور
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
۱ ـ ما نگوییم بد و میل به ناحق نكنیم ********** جامه ی كس سیه و دلق خود ازرق نكنیم
۲ ـ رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم ********** سّرِ حقّ ، بر ورقِ شعبده ملحق نكنیم
۳ ـ عیب درویش وتوانگر به كم و بیش بدست ********** كار بد مصلحت آن است كه مطلق نكنیم
۴ ـ خوش برانیم جهان ، در نظر راهروان ********** فكرِ اسبِ سیه و زینِ مغرّق نكنیم
۵ ـ آسمان كشتی اربابِ هنر می شكند ********** تکیه آن به كه براین بحرِ معلق نكنیم
۶ ـ شاه اگرجرعه ی رندان نه بحرمت نوشد ********** التفاتش به میِ صافِ مروّق نكنیم
۷ ـ گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید ********** گو توخوش باش كه ما گوش باحمق نكنیم
۸ ـ حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم براو ********** ور به حق گفت جدل با سخن حق نكنیم
در باره ی غزل۳۷۱ : در دیوان خانلری این غزل هفت بیت دارد و بیت هشتم در حاشیه نوشته شده است. اما قزوینی ـ غنی، مسعود فرزاد، انجوی، سایه و ... این غزل را هشت بیت نوشته اند. من آن بیت را كه دیوان خانلری كنار گذارده اینجا در جای چهارم آورده ام. بیت نخست و پسین این غزل درباره ی " حق"؛ آیین راستی، یعنی شیوه ی اندیشه و زندگی رندان سخن می گوید که در بیت ششم آمده است. در دیگر بیت های این غزل، نیزشیوه ی اندیشه و رفتار رندان در پهنه ی زندگی اجتماعی تبیین می شود. آنچه در این غزل بیشتر از هر چیز دیگر رندانه و شگفت آور است بیت پنجم و ششم غزل است كه حافظ در این دو بیت نسبت به دو مركز قدرت در جهان تعیین تكلیف نموده و روش ارائه می كند. در بیت پنجم آسمان كه برترین قدرت جهان است مورد اعتراض و نفی قرار می گیرد و در بیت ششم شاه كه قدرت مطلقه در روی زمین است مورد تهدید و بی اعتنایی واقع می شود.
بیت یکم غزل۳۷۱:
۱ ـ ما نگوییم بد و میل به ناحق نكنیم
جامه ی كس سیه و دلق خود ازرق نكنیم
۱ ـ " ناحق " به معنی ناروا و بیداد است. " میل " كردن به معنی تمایل یافتن و رغبت كردن و منحرف شدن است. دلق یعنی جامه و تن پوش، " سیه" یا سیاه در برابر" ازرق" به كار رفته است. ازرق یعنی آبی، کبود و صاف و بی غش. سیاه به معنی تاریك و تیره است كه بالا تر از آن رنگی نیست و هر رنگی را سیاه و تیره می كند. جامه ی مردم عزادار نیز" سیاه " است.
در دیوان حافظ سیاهی بیشتر به معنای یک رنگ است و در برابر سپیدی و روشنی به کار می رود. ازرق رنگ آبی و نیلگون است. رنگ جامه یا دلق صوفیان " ازرق " است. در جایی دیگر به صوفیان ازرق لباس و دل سیه می گوید؛ ( ۷ شماره بیت و۱۹۶ شماره ی غزل از دیوان پرویز خانلری را نشان می دهد ). حافظ می گوید كه ما رندان دروغ و نا روا نمی گوییم و به سوی بیداد و دغل تمایل پیدا نمی كنیم. در نیمه ی دوم بیت می گوید كه با سیاه كردن جامه و یا بد نشان دادن دیگران، ما نمی كوشیم تا بیرون و نمای خود را پاك و آراسته نشان دهیم. دراینجا با واژه های دلق و ازرق مانند همیشه حافظ روی به صوفیان دارد و به آن ها كه " دلق ازرق " می پوشند، كنایه می زند. " دلق " گونه ای رخت پشمینه است كه صوفیان برتن كنند. واژه ازرق رویهمرفته پنج بار با همین معنی در دیوان حافظ بكار رفته است كه تنها دوبار آن در برابر واژه ی سیاه است. در غزل ۱۹۶ می گوید: ( غلام همت دُردی كشان یكرنگم ـ نه آن گروه كه ازرق لباس و دل سیه اند ۷/۱۹۶ ). دل سیه یعنی؛ بداندیش و بدخواه. درباره ی جامه ی سیاه علاوه برتعبیری كه در بالا آورده ام، جامه ی رهبانان؛ مردم خارج از دین و نیز جامه ی مردم عزا دار، هم سیاه است. حافظ هنگام بكار بردن واژه ها بیشترین بهره گیری از معنی واژه را در نظر داشته است، از همین رو شعر او از زاویه های گوناگون معنی های گوناگونی می دهد.
چكیده بیت۱: ما سخن ناروا نمی گوییم و جانب بیداد را نمی گیریم. جامه ی دیگران را ناپسند و آلوده، رخت خود را آبی و پاك و پالوده نشان نمی دهیم ( ما چون صوفیان ازرق پوش نیستیم ).
بیت دوم غزل۳۷۱:
۲ ـ رقمِ مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سّرِ حقّ، بر ورقِ شعبده ملحق نكنیم
" رقم زدن" یعنی نوشتن، توضیح دادن، نشان گذاردن، قیمت گذاردن، تإیید كردن و..." مغلطه " به اشتباه انداختن. " دفتردانش " به معنی كتاب دانش و علم است كه در برابر مغلطه آورده شده است. واژه ی" حق " دربرابر" شعبده " آمده است، یعنی یقین، راست، درست و ... " سّرِ حقّ" یعنی راز درستی و راستی، " شعبده" به معنی تردستی، حقه بازی و نیرنگ می باشد. "ملحق نکنیم"؛ به معنای آن است که پیوند نمی زنیم یا نمی افزاییم. یعنی كتاب دانش را با توضیحات اشتباه و دروغ نمی آلاییم و پیوند نمی زنیم. رازهای حقایق و راستی ها را در جهان بر برگ های نیرنگ و تردستی نمی افزاییم. یعنی ما از دانش ها و حقایق جهان سوء استفاده نمی كنیم و مانند صوفیان و دین مداران، به مردم دروغ و نیرنگ تحویل نمی دهیم.
چكیده بیت ۲: اشتباه و دروغ را به كتاب دانش در نمی آمیزیم. رازهای حقایق جهان را به كاغذی كه برآن نیرنگ و حقه نوشته شده، پیوند نمی زنیم.
بیت سوم غزل۳۷۱:
۳ ـ عیب درویش و توانگربه كم و بیش بدست
كار بد، مصلحت آن است كه مطلق، نكنیم
" عیب" یعنی؛ بدی، گناه، كمبود و ... این واژه درزبان فارسی هم به صورت اسم وهم به صورت فعل لازم وهم متعدی بكار می رود. نزد جوانمردان به معنی ارتكاب منهیات است و آن باطل کننده فُتُوَت و جوانمردی بود. در اینجا عیب بمعنی سرزنش كردن و كمبودی در چیزی دیدن است. " كاربد " می تواند به معنی ارتكاب منهیات باشد و آنگاه:" مصلحت آن است كه مطلق نكنیم؛ " یعنی درست آن است كه ما بی هیچ چون و چرا، كار بد، انجام ندهیم. این شعر یاد آورآن پند باستانی: اندیشه ی نیك، گفتارنیك، كردار نیك است. "درویش" در برابر" توانگر" آمده و به معنی ندار و بی چیز است. " مصلحت" به معنی خیراندیشی، صلاح، روا و درست بودن است." مطلق " یعنی بی قید و شرط، بدون چون وچرا، یک دست و... ارزش گذاری و داوری درباره ی مردم را، برپایه ی دارا و نادار بودنشان، نادرست و ناپسند می دانیم و می گوید ما رندان مردم را برپایه ی دارایی و قدرتشان ارزیابی نمی كنیم.
چكیده بیت ۳: سرزنش کردن مردم برای نداری و یا دارندگی کار بد و نادرستی است. بهتر است که ما بی چون چرا، از کار بد پرهیز کنیم.
بیت چهارم غزل۳۷۱
۴ ـ خوش برانیم جهان ، در نظر راهروان
فكرِ اسبِ سیه و زینِ مُغَرّق نكنیم
فرهنگ معین درزیر واژه ی راندن می نویسد: " برفتن واداشتن، روان ساختن، گذر کردن... نفی بلد كردن، تبعید كردن ... شرح دادن و نوشتن ( مطلبی، تاریخی ) ... " راهروان " یعنی روندگان راه، سالكان، مسافران و... " اسب سیه " در تاریخ آمده است كه اسب اسفندیار سیاه و نامش نیز سیاه بوده است. اسب سیاه یك دست، اسب ارزشمندی شمرده می شده است. فردوسی گفته است: " بیارید گفتا سیاه مرا ـ نبردی قبا و كلاه مرا " سیاه به معنی اسب سیاه نیز در فارسی بكار رفته است. " مُغَرّق " یعنی غرق كرده شده، بنقره، آراسته. " زین مُغَرّق " زینی است كه غرق در نقره و طلا باشد مانند رخت مُغَرّق. " خوش برانیم جهان... " یعنی جهان را به گونه ی ویژه ای بگذرانیم و یا جهان را به گونه ی ویژه ای شرح و تبیین كنیم كه از نگاه روندگان خوش، خرم و نیكو باشد.
چكیده بیت۴: جهان را به گونه ای بگذرانیم كه از نگاه روندگان ( مردم ) خوب و خوش باشد. ما به اسب پربها و زین گرانقیمت، ارزش نمی اندیشیم.
بیت پنجم غزل۳۷۱:
۵ ـ آسمان كشتی اربابِ هنر می شكند
تکیه آن به كه براین بحرِ معلق نكنیم
" آسمان " یعنی؛ فلك، فضایی كه دراطراف زمین وآبی رنگ است، ایزد آسمان؛ رب النوع آسمان كه از كهن ترین خدایان ایرانیان به شمار می رود. قضا و قدر، سرنوشت، جایگاه فرشتگان و خدا. این واژه شانزده بار دردیوان حافظ آمده است و بیشتر به معنی خدا و یا نیرویی است كه حاكم و قادراست، اما حافظ با كنایه ازآن سخن می گوید، این معنا درشعرهای زیرپنهان شده است: (آسمان گومفروش این عظمت، كاندرعشق ـ خرمن مه به جوی خوشه ی پروین به دو جو۷/۳۹۹ ) و یا ( مرا مهرسیه چشمان ز سربیرون نخواهد شد ـ قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد ۱/۱۶۱) و ۸/۴، ۲/۱۵۰، ۳/۱۷۹، ۲/۲۷۳، ۷/۴۰۰، ۴/۴۲۶، ۷/۴۴۵. در بیت پنجم آسمان چون آبی رنگ است، به دریا تشبیه شده است. "ارباب هنر" یعنی کسانی که صاحب هنر هستند؛ هنرمندان. این آسمان از نظرعوام دارای چنان قدرتی است كه می تواند كشتی نازنین ترین آدمیان، یعنی هنرمندان را بشكند. چون آسمان معلق یعنی واژگون و پا درهواست پس نمی توان به آن تكیه كرد. یعنی چیزی كه پا درهواست ، قابل اتكا و قابل اعتماد نیست. این قدرت آسمانی، سرنوشت هم می تواند باشد، اما در آن صورت خدایی كه ادیان به آن باور دارند نفی می شود. یعنی " آسمان " آن قدرتی كه به گفته ی عوام برسرنوشت آدم و عالم حاكم است، با فرزانگان و هنرمندان سرجنگ دارد. این قدرت پا در هوا كه خودش نیز به جایی بند نیست، قابل اتكا نمی باشد و بهتراست كه به آن تكیه نكنیم.
چكیده بیت ۵: خدای آسمان با هنرمندان سر جنگ دارد، بهتر است به این دریای واژگون تكیه و اعتماد نكنیم.
بیت ششم غزل۳۷۱:
۶ ـ شاه اگرجرعه ی رندان نه بحرمت نوشد
التفاتش به میِ صافِ مروّق نكنیم
۶ ـ"جرعه ی رندان" یعنی شراب ارزانی که رندان می نوشند. این شراب دُردآلود و کم بها است: ( پیام داد كه خواهم نشست با رندان ـ بشد به رندی ودُردی كشیم نام و نشد؛ ۵/۱۶۶ و نیز۵/۹، ۵/۲۲، ۶/۴۲، ۱۱/۷۲، ۶/۱۰۶، ۳/۱۱۹، ۶/۱۲۷ ...). " حرمت" یعنی؛ آبرو، عزت، احترام و آنچه حفظ آن واجب است. " التفات " در لغت به معنی نگرش، اكرام، مهربانی، لطف و توجه است. در صنعت بدیع؛ " التفات" از مخاطبی به مخاطب دیگر روی كردن است كه در اینجا رخ داده است و مخاطبِ شاعر، از شاه و رندان به شاه و ما تغییر یافته است. " مُرَوَق" گونه ای از پارچه است که شراب را با آن صاف می کنند و به معنای از صافی گذشته؛ یعنی صاف و بدون دُرد است. این كه حافظ بخواهد شاه به شرابِ دُردآلود و ارزانِ رندان احترام بگذارد، توقع بیجایی است. مگر آن كه این شراب حكمتی داشته باشد. همانگونه كه پیش ازاین هم گفتم، نزد ایرانیان باستان و حافظ و نیز رندان، شراب، ازهرگونه كه باشد،‌ حتا دُرد آلودش، پاك و گرامی بوده است در حالی كه می و مسكرات برای مسلمانان و نیز شاه حرام و جزء منكرات است. حافظ در اینجا می گوید اگر شاه این شراب دُردآلود ما را، كه ما پاك و گرامی می داریم، محترم ندارد ما نیز به شراب صاف و گرانقیمت او، كه ازدیدگاه مسلمانی خودش هم محترم نیست، حتا نگاه هم نخواهیم كرد. یعنی لازمه ی این كه ما به شراب گرانقیمت شاه با نظر لطف نگاه كنیم آن است كه شاه به می حرمت بگذارد و شراب رندان را با احترام بنوشد.
چكیده بیت ۶: اگرشاه شراب دُردآلود رندان را با احترام ننوشد، ما به شراب صاف و گرانقیمت او حتا نگاه هم نخواهیم كرد.
بیت هفتم غزل۳۷۱:
۷ـ گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو توخوش باش كه ما گوش باحمق نكنیم
" حسود " یعنی؛ بد خواه، رشگ آور، كینه ور. " احمق " در فارسی به معنی نادان، بی خرد، بی هوش، دنگ و... است. این واژه درعربی صفت تفضیلی بوده و به معنی نادان تر، بی خردتر، بی هوش تر و ... می باشد. اگر بخواهیم " احمق " را نادان تر و بی خردتر بدانیم، دراین حالت آن رفیقی كه از بدگویی " حسودی " رنجیده، نادان است زیرا نباید از سخن حسود برنجد. پس باو بگو" خوش باش " یعنی نادان مباش، و به این گونه یاوه ها میندیش. در اینجا پس از خدای آسمان و خدای روی زمین یعنی شاه، نادیده گرفتن و بی اعتنایی به مردم حسود را شیوه ی رندی می داند.
چكیده بیت ۷ : اگر بدخواهی، ناروایی گفت و رفیقی ( از روی نادانی ) آزرده شد، به او بگو( نادان مباش ) خوش باش ما نباید به كسی كه نادان ( یا از تو نادان تر ) است، گوش بدهیم.
بیت هشتم غزل۳۷۱:
۸ ـ حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نكنیم
۸ ـ " خصم " یعنی دشمن، پیكارجو. " خطا " به معنی نادرست است. " حق گفتن " معنای راست گفتن و درست گفتن را دارد. " جدل " یعنی جنگ، ستیزه، پیكار و... جدل شیوه ی ویژه ای در مناظره و گفتگو و درعلم منطق است. آخرین و بدترین گروهی كه در زندگی رودرروی رندان قرار دارد دشمن است و روشن است كه شرائط اجتماعی اجازه و امكان درگیری با این دشمن را نمی دهد، بنابراین نباید دشمن را تحریك نمود و به ستیزه واداشت. می گوید اگر دشمن كه در پی پیكار و جنگ است، مطلب نادرستی می گوید، خرده براو نمی گیریم و بهانه بدستش نمی دهیم. چون دشمن است و می خواهد بنیاد ما را از بیخ بركند. راز ماندگاری رندان درتاریخ نیز همین بوده است. اما اگر دشمن درست و راست گفت، ما با درستی و راستی سرستیز نداریم. این شیوه در منطق نیز درست و كارساز است، در ضمن با درون مایه ی بیت نخستین نیز سازگاری دارد. این غزل حافظ شیوه برخورد رندان را در برابر خدا، شاه، مردم حسود و دشمنان بیان می كند.
چكیده بیت ۸: حافظ اگر دشمن نادرست بگوید نادیده می گیریم و اگر درست بگوید با سخن درست و راست ستیزه نمی كنیم.
نتیجه: شیوه ی اندیشه و روش زندگی رندان در این غزل به روشنی بیان شده است. این که رند در میان مردم بد نام شده، نادرست است. راستی و درستی، شیوه ی رندان است و از دغل و دروغ پرهیزمی كنند. به كسی تهمت نمی زنند، ظاهر آراسته ی دروغین ندارند. از دانش خود برای فریب مردم استفاده نمی كنند. توانگری را به ثروت و مكنت نمی دانند و سادگی و كم خواهی را مبنای زندگی خود قرارمی دهند و به فضل و دانش و معنویت در زندگی بها می دهند. به آسمان تكیه نمی کنند. اگر شاه به رندان و شراب آنان بی احترامی كند از او رویگردان می شوند. به حسودان بها نمی دهند و از ستیز با دشمنان پرهیز می كنند. حرف درست را از دشمن نیز می پذیرند.
منوچهر تقوی بیات

!ظریف،وزیری که با نام مصدق کشور را چهارنعل به دوران قاجار برد

فرازی از تاریخ انقلاب اسلامی. ( برگرفته از جلد چهارم تشیع و قدرت در ایران، ص ۱۷۹ به بعد )



پای گیری تشکّل روحانیان طرفدار خمینی
پس از اعلام فضای آزاد به وسیلۀ شاه

چهار شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۳ ژوين ۲۰۲۰

بهزاد کشاورزی




فرازی از تاریخ انقلاب اسلامی. ( برگرفته از جلد چهارم تشیع و قدرت در ایران، ص ۱۷۹ به بعد )
... در این زمان، شاه مدام دچار اشتباهات سیاسی - اجتماعی می گردید. هر یک از اشتباهات وی، بهانه به دست مخالفان می داد که با استفاده از فضای باز سیاسی – اجتماعی، برعلیه او به مبارزه و تبلیغات برخیزند. و در نتیجه جوّ جامعه را بر علیه وی آماده تر می کرد. در تاریخ ۲۷ مرداد [ ۱۳۵۶]، جشن های هنر شیراز افتتاح گردید. چند روز بعد ( ۵ شهریور )، طی برنامه ای، بی پروائی هائی با زننده ترین وجهی در شهر شیراز و در معبر عمومی ( در یک مغازه ) به معرض نمایش گذاشته شد. خمینی از این فرصت استفاده کرده و طیّ بیانیۀ شدیداللحنی خطاب به ملایان ساکن ایران پرسید: «چرا چیزی نمی گویند، اعتراضی نمی کنند. فریاد را برای کی گذاشته اند. و می خواهند تا کجا شاهد باشند که رژیم اعتقادات مذهبی مردم را به مسخره گیرد.» به دنبال آن، از طرف برخی از ملایان طرفدار خمینی، تلگرافاتی به عنوان اعتراض به مسئولان کشور ارسال شد.

در همین ماه بود که برای اولین بار گرد هم آئی نسبتآ « مهم » روحانیتِ طرفدارِ خمینی - پس از برقراری فضای باز سیاسی - به مناسبت شب های احیاء رمضان در مسجد قبا[۱] ( واقع در قلهک، در نزدیکی حسینیۀ ارشاد ) برقرار گردید. سخنرانان این شب ها، علاوه بر وُعّاظ و ائمّۀ جماعت، برخی از مکلّا ها همچون بازرگان، پیمان، سامی، و چند تن دیگر بودند. سخنان، بیشتر رنگ سیاسی داشت و در لفافه و استشاره رژیم را مورد سؤال قرار می داد. جمعیت فراوانی در این مجالس شرکت می کردند بطوری که شبستان مسجد و حیاط و کوچه های اطراف پر از مردم می شد[۲]. در این تاریخ هنوز کسی به طور علنی، شخص پادشاه را زیر سؤال نمی برد و اگر هم گاه و گداری طی اعلامیه هائی بر علیه وی مطلب نوشته می شد، همگی در خفا و بدون نام و نشان انجام می گردید. در مقابل، نماز عید فطر همان سال ( ۲۴ شهریور )، که در تپه های قیطریه برگزار شد، چند شعاری نیز به نفع خمینی بر زبان ها جاری گردید[۳]. این گونه شعارها تعجبی نداشت، گماشتگان ملایان طرفدار خمینی – همان طور که در گذشته گفته ایم - در بین مردم پخش می شدند و شعار می دادند و طبیعی بود که جوانان نیز تکرار کنند.

مرگ مصطفی خمینی و جبهه بندی مخالفان

در همین روزها ( ۲۴ مهر )، واقعه ای به نفع پیدایش دوبارۀ پدیده ای به نام خمینی اتفاق افتاد. این واقعه، خبر ناگهانی درگذشت مصطفی، فرزند ارشد خمینی بود. گسترش فضای باز سیاسی و آزادی مطبوعات، سبب شد که این خبر در اغلب مطبوعات کشور درج گردد. آگاهی از این مطلب، موضوع مناسبی بود که گروه های فراوانی از مخالفین شاه را در جبهۀ متحدی قرار دهد. اکثریت عظیم مخالفان شاه، به دور گروه محدود « روحانیان مبارز حوزۀ علمیّۀ قم » ( ملایان طرفدار خمینی ) حلقه زدند و در نتیجه، آنان را به عنوان « تنها » نماینده و سخنگوی مخالفان شاه مطرح ساختند و از این تاریخ است که رفته رفته کلیۀ آحاد مبارزین مخالف شاه در این گروه حل شدند و به سربازان بی جیره و مواجب خمینی بدل گشتند[۴] و کلید حکومت کشور را دودستی تقدیم وی کردند! البته در بررسی علت منطقی این امر، یک بار دیگر مسؤلیت این « جبهه بندی » به گردن شاه و سیاست های غلط وی می افتد. آنجا که حکومت، گردهمآئی دانشگاه ها را به آتش و خون می کشید و بی پروا جوانان را به ضرب و شتم و حتی قتل دچار می ساخت، طبیعی است که آنان به سوی مساجد و اماکن مذهبی کشیده شوند.

به دنبال مرگ مصطفی خمینی، بلافاصله مخالفان شاه در خارج و داخل کشور وارد معرکه گشتند. ابتدا می بایست از این مرگ عادی، حداکثر بهره برداری برعلیه حکومت گرفته شود و رژیم به عنوان قاتل وی معرفی گردد. مگر نه این است که در گذشته نیز چنین شگردهائی به نتیجه رسیده بود. ( مرگ علیرضا برادر شاه، غلامرضا تختی جهان پهلوان، ناصر عامری دبیرکل مغضوب حزب اقلیت، صمد بهرنگی قصه نویس آذربایجانی، حسن سنجابی، علی شریعتی، جلال آل احمد و ارتشبد محمد خاتمی فرماندۀ نیروی هوائی، همگی باچنین شیوه ای موجب بدنامی حکومت گردیده بودند. ). در خارج از کشور، حامیان خمینی، همگی به یک روش تبلیغاتی مشابهی دست زدند. صادق طباطبائی در آلمان، صادق قطب زاده در سوریه و کشورهای عربی، جلال الدین فارسی در لبنان، حسن حبیبی و ابوالحسن بنی صدر در فرانسه و ابراهیم یزدی در آمریکا مرگ مصطفی را به حساب رژیم گذاشتند و از وی به عنوان « شهید » که به دست حکومت کشته شده است، نام بردند و به بدنامی حکومت کوشیدند. در داخل کشور نیز نهضت آزادی ایران ضمن صدور بیانیّه ای احتمال کشته شدن مصطفی را به رژیم نسبت داد[۵]. و این درحالی بود که رژیم ایران بوسیلۀ سازمان های بین المللی به عنوان حکومت قاتل و آدمکش شناخته شده بود. بهره برداری از این امر در داخل کشور از اهمیت بیشتری برخوردار بود. زیرا که در همین دوران، فضای باز سیاسی موجب گردیده بود که « روحانیان مبارز حوزۀ علمیّۀ قم » که از مدت ها پیش از هم متلاشی شده و در زندان ها و تبعیدگاه ها به سر می بردند، جان تازه ای بگیرند و تشکیلات خویش را از نو بازسازی کنند. مرتضی مطهری، سید علی خامنه ای، محمد مفتح، محمدحسین بهشتی، محمد جواد باهنر و چند نفر دیگر در مرکزیت این تشکیلات قرارگرفتند. بقیۀ اعضای مهم آن از قبیل حسینعلی منتظری، حسن لاهوتی، عبدالرحیم ربانی شیرازی، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، ناصر مکارم شیرازی، سید هادی خسروشاهی، سید عبدالحسین دستغیب شیرازی و غیره... پس از آزادی از زندان به این گروه پیوستند. یاران این گروه در شهرستان ها نیز تلاش از سر گرفتند. از این قبیل بودند: شیخ محمد صدوقی در یزد، جلال الدین طاهری در اصفهان، عبدالکریم هاشمی نژاد در مشهد، محمد علی قاضی طباطبائی در تبریز، صادق خلخالی در قم و دیگران که شبکۀ منسجمی را در سطح کشور تشکیل دادند. اعضای هیئت های مؤتلفه که به « قتلۀ منصور » نیز معروف بودند و در۱۵ بهمن ۱۳۵۵ با مراسم « سپاس شاه » از زندان آزاد شده بودند، به عنوان نیروی فعال بازوی اجرائی و تبلیغاتچیان خمینی مشغول کار شدند. البته بازاریان طرفدار وی نیز با پرداخت هزینه های لازم، به یاری تشکیلات فوق شتافتند. تشکیلات نهضت آزادی نیز که در این مدت دوباره سامان یافته بود، به سرکردگی مهدی بازرگان، رابط بین سکولارهای تحصیلکرده و ملایان حامیان خمینی شدند. اینک اکیپ خمینی با استفاده از تجربیات مبارزات بیش از دودهۀ گذشته، آمادۀ بهره برداری بود. رایج ترین عملی که اعضای هیئت های مؤتلفه از همان دورۀ شورش ۱۵ خرداد به یاد داشتند[۶]، هموار ساختن مسیر مبارزات خویش از راه ایجاد جوّ رعب و وحشت در میان مخالفانشان بود. روزهائی که لازم می دیدند، بازار را ( به همان طریقی که در گذشته گفتیم ) به تعطیلی می کشانیدند. بعد ها که انقلاب ریشه گرفت و تظاهرات مهم در شهرها و بویژه تهران انجام می گردید، طرفداران خمینی، در کوچه های باریک و یا بن بست که ساکنین محل همدیگر را خوب می شناختند، خانواده ها را مجبور می کردند که در روزهای راهپیمائی همگی در تظاهرات شرکت کنند. در غیر این صورت مورد اذیت و آزار واقع می شدند[۷]. حتی برخی از خانواده ها که مخالف تظاهرات بودند، صلاح در این می دیدند که در روزهای تظاهرات از خانۀ خویش بیرون روند و چنین وانمود کنند که به تظاهرات رفته اند.

خمینی « آیت الله عظمی »

اولین وظیفۀ تشکیلات طرفداران خمینی، این بود که می بایست خمینی را به عنوان « آیت الله العظمی » به مردم کشور به شناسانند. روش چنین بود که در فرصت های مقتضی، مجالسی ترتیب می دادند و در گرماگرم انجام مراسم، تعدادی که از قبل آماده شده بودند، به سلامتی « رهبر شیعیان جهان آیت الله العظمی خمینی » سه بار صلوات می فرستادند و مردم بی خبر را نیز به دنبال خویش می کشانیدند. این شگرد در روز ۱۵ مهر، ساعت ۵/۴ بعد از ظهر، طی مراسم ختم مصطفی خمینی در شاه عبدالعظیم انجام شد. مشتریان دائمی اینگونه اجتماعات علاوه بر ملایان و بازاریانِ طرفدار خمینی و اعضای مؤتلفه، اعضای نهضت آزادی نیز بودند. آن روز تعداد شرکت کنندگان مجموعآ بیش از دویست یا سیصد نفر نبودند[۸]. پاکدامن به نقل از یک ناظر حاضر، جوّ آن روز را چنین بیان می کند:

«...به زحمت سیصد تن می شدیم فروهرها بودند. بازرگان و اعوان و انصارش، برخی بازاری ها و برخی مخالفان مذهبی. زیارتنامه ای می خوانند و در این حیص و بیص ناگهان صدائی برمی خیزد که برای سلامتی حاج آقا روح الله صلواتی بفرستید. می فرستند و صحن حرم و امامزاده را ترک می کنند...» [۹]

به هر حال مرگ مصطفی خمینی، یک فرصت طلائی پدیدار ساخته بود که تشکیلات فوق می بایست از آن سود ببرد. در ۴ آبان، مجلس ختمی در مسجد جامع تهران به دعوت ملایان برقرار شد. در این مجلس طرفداران خمینی یک بار دیگر فرصتی یافتند تا از خمینی به عنوان « مرجع عالیقدر جهان تشیع » نام ببرند و نیز با فرستادن سه بار صلوات، از وی به عنوان شخصیتی الهی یاد کنند. در آن روزها کسی آن شعارها را جدی نگرفت. مرگ فرزند خمینی، علاوه بر ملایانِ طرفدار خمینی، برای مخالفان مکلای شاه نیز فرصت طلائی بود. لذا سه روز بعد ( ۸ آبان ) آنان نیز از طرف نهضت آزادی در مسجد ارک، مجلس ختمی بیاراستند. در این مجلس تعدادی از ملایان و اعضای نهضت آزادی و جبهۀ ملی و استاد و دانشجو و غیره شرکت کردند[۱۰]. ختم های دیگری نیز در برخی از شهرهای مهم داخل کشور و همچنین در نجف گرفته شد. طرفداران خمینی برای برگزاری چهلم مصطفی خمینی در روز ۱۱ آذر، تدارک بیشتری پیش بینی کردند. در آن روز، مردم فراوانی را از دهات و شهرهای مختلف اطراف به شهر قم فرا خواندند. گزارشگر این مجلس می نویسد:

«...در این مجلس که از یک هفته قبل مردم برای برگزاری آن آماده می شدند و در گوشه های مسجد اعظم دستگاه فیلم برداری و عکاسی نصب شده بود، عموم طبقات مردم شرافتمند ایران از اکثر شهرستان ها شرکت کردند...»[۱۱]

تحصیل کرده ها و سکولارهای مخالف شاه نیز از این فرصت برای ابراز مخالفت خویش استفاده کردند: « تنها حدود سه هزار دانشجو برای شرکت در این مجلس به قم آمده بودند.»[۱۲]. این مطلب نشان می دهد که مخالفان غیرمذهبی، از فرصت هائی که دولت در اختیار مذهبیان می گذاشت استفاده می کردند تا اعتراض خود را آزادانه تر بیان کنند. علیرغم رونق مجالس ختم، در آن تاریخ نه تنها هیچکدام از طرفداران خمینی، وی را به عنوان رهبر سیاسی نمی شناختند، بلکه در این مجلس یکی از درخواست های آنان از دولت، بازگشت دادن وی به کشور بود. این مطلب در آن روز طی قطعنامه ای از دولت خواستار گردید[۱۳]. شاید این درخواست به اشارۀ خود خمینی در آن مجلس مطرح شده بود. زیرا سفیر آنروز ایران در عراق نیز به چنین مطلبی اشاره کرده است. او روایت کرده است که چند ماه قبل از اوج گیری تظاهرات در تهران، یکی از همراهان آیت الله خمینی، با سفارت ایران در عراق تماس گرفته بود. می خواست بداند که آیا آیت الله خمینی می تواند برای گذراندن سال های آخر زندگی اش به ایران باز گردد؟ گویا شاه این پیشنهاد را با قاطعیت رد کرده بود[۱۴].

_____________________

[۱] - مسجد قبا را دکتر مفتح ( مدرس دانشکدۀ معقول منقول ) اداره می کرد.
[۲] - پاکدامن، تا تبریز، ص ۶۶.
[۳] - زندگی و مبارزات آیت الله شهید دکتر محمد مفتح، ۲۴/۰۶/۱۳۵۶، ص ۲۱۶.
[۴] - یلفانی، محسن، حکومت اسلامی ضرورت یا تصادف، چشم انداز، ش ۱۴، زمستان ۱۳۷۳.
[۵] - باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ج۲، ۲ آبان ۱۳۵۶.
[۶] - ن - ک: مهدی عراقی، ناگفته ها، ص۱۸۴.
[۷] - نویسندۀ این سطور در آن تاریخ از نزدیک شاهد این ماجرا بود.
[۸] - پاکدامن، تا تبریز، همان گذشته، صص ۶۹ – ۶۸.
[۹] - پاکدامن، همان بالا، ص ۶۸.
[۱۰] - علی دوانی، همان گذشته، ج۶، ص۳۴۰ به بعد.
[۱۱] - دوانی، همان بالا، ص ۳۴۹.
[۱۲] - دوانی، همان.
[۱۳] - دوانی، همان بالا، ص ۳۵۱.
[۱۴] - عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص ۴۷۸.

فرازی از تاریخ انقلاب اسلامی ایران ( بقیه )

فصل پنجم ( قسمت دوم )

پنجشنبه ۵ تير ۱۳۹۹ - ۲۵ ژوين ۲۰۲۰

بهزاد کشاورزی




آتش سوزی سینما رکس آبادان (۲)
آغازی بر پایان

امروز که ۳۷ سال از واقعه آن آتش سوزی جنایت بار می گذرد، حکومت اسلامی هنوز به « قفل بودن درب های سینما » استناد می کند و آن را یکی از دلایل دست داشتن رژیم شاه در آن آتش سوزی می شمارد. پس از آن فاجعه، کلیۀ مخالفان رژیم شاه - از مذهبی و روشنفکر و چپی و غیره - این آدم سوزی دلخراش را به پای آن رژیم گذاشتند. جالب توجه است که دو روز پس از این واقعه، خمینی طی اعلامیه ای « دقیقآ » همانند خبر بی. بی. سی، شاه را مقصر اعلام کرده و نوشت:

«...آتش را در سراسر سینما افروختن و لابد توسط مأمورین درهای آن را مهر کردن کار اشخاص غیرمسلط بر اوضاع نیست...» [۱]

وی در قسمت دیگری از اعلامیه اش، به مصاحبۀ اخیر شاه[۲] اشاره کرد و نوشت:

«...گفتار شاه که تظاهر کنندگان مخالف من وحشت بزرگ را وعده می دهند و تکرار آن پس از واقعه که این همان وعده بوده است، شاهد دیگری بر توطئه است، نه اینکه واقعآ شاه یک غیبگوی بزرگی است...»[۳]

نهضت رادیکال ایران نیز در۳۰ مرداد ۱۳۵۷، اعلامیه ای به شرح زیر منتشر ساخت:

«...اتفاقی نیست که رئیس شهربانی آبادان کسی است که در هنگام کشتار قم، ریاست شهربانی آن شهر را داشت و پس از کشتار و با ترفیع مقام به ریاست شهربانی آبادان منصوب شد. نهضت رادیکال ایران حکومت را مسؤل مستقیم فاجعۀ ننگین آبادان و همۀ فجایع نظیر آن در هر جای مملکت می داند.»[۴]

شیخ علی تهرانی از تبعیدگاهش در سقز در تاریخ 3 شهریور، خطاب به مراجع در این باره نوشت:

«...فاجعۀ مؤلمۀ سینما رکس آبادان...یکی دیگر از دسیسه های شیطانی رژیم شاه در راه سرکوبی نهضت بزرگ و شکوهمند اخیر این ملت به رهبری روحانیت بیدار و بیدار کننده علیه اوست و قرائن بس فراوان وجود دارند که اینکار از پیش حساب شده و طبق نقشۀ شوم شاه و همکاران ساواکی اش ...بمورد اجرا گزارده شده است »[۵]

سنجابی به عنوان سخنگوی جبهۀ ملی ایران نیز در تاریخ ۲ شهریور ۱۳۵۷، طی اعلامیه ای کلیۀ خرابکاری ها و آتش زدن بانک ها و ساختمان های دولتی را به پای حکومت شاه گذاشت و اعلام کرد:

« بنا بر اطلاعی که ما داریم مأمورین دولتی ساختمان ها و بانک ها را آتش می زنند و شیشه ها را می شکنند...»[۶]

همین جبهه، دو روز دیگر - ۴ شهریور - اسلامیان را از انجام آن جنایت مبرّا دانست و در اعلامیه ای نوشت:

«... حریق سینما آبادان و قتل دلخراش ۴۰۰ نفر از هموطنان ما اگر عمدی بوده باشد، بطور مسلم قابل انتساب به جمعیت های مسلمان و افراد آزادی خواه و استقلال طلب ایران نمی تواند باشد »[۷].

نشریۀ جنبش نیز در شمارۀ ۸ فوق العادۀ ویژۀ فاجعۀ آبادان می نویسد:

« دو روز بعد از مصاحبۀ پادشاه و مقایسۀ بین تمدن بزرگ، رژیم که محصولی جز قتل و فساد و دزدی در ۲۵ سال اخیر نداشته است، با وحشت بزرگ از طرف شاه، برنامۀ وحشت بزرگ با فاجعۀ سینما رکس آبادان و قتل ۳۷۷ نفر بیگناه را برای آفریدن وحشت بزرگ که دستور آن دو روز قبل صادر شده بود، در آتش سوزاند...»[۸]

البته « سازمان جوانان و دانشجویان دموکرات » وابسته به حزب توده، صاف و پوست کنده اعلام کرد که باید از این اتفاق به عنوان وسیله ای برای مبارزه با رژیم سود جست:

«...فاجعۀ آبادان و شهادت مردم بی گناه در این شهر باید خود به عامل نیرومند تازه ای برای تشدید مبارزات علیه رژیم مبدل شود...»[۹]

مطالب فوق، فقط شمه ای از اطلاعیه های مخالفان، در انتساب فاجعۀ سینما رکس به شاه بود، و گرنه « تقریبآ » کلیۀ مخالفین، با انگ زدن هائی از این دست، فضای جامعه را آلوده کردند. و حمایت خویش را بطور علنی و یا تلویحی از خمینی ابراز نمودند.

حقیقت بر این است که در آن تاریخ، کمتر کسی از مردم کشور، این ادعاها را مورد شک و تردید قرار دادند. زیرا بیش از سه ماه از خرابکاری ها و آتش سوزی های « کمیتۀ انتقام » ساواک نمی گذشت و ذهن جامعه هنوز آن را فراموش نکرده بود. سازمان امنیت در آن تاریخ منازل و دفاتر مخالفین خود را با بمب آتش زا ویران ساخته بود و راز آن نیز از پرده بیرون افتاده و همگان از آن باخبر گشته بودند. علاوه برآن، در آن تاریخ سازمان امنیت منفورترین دستگاه حکومت شاه محسوب می شد، آتش زدن آن سینما و سوزانیدن ۴۰۰ نفر از مردم بی گناه، از دید مردم، کاملآ برازندۀ اندام او بود. لیکن اصل مطلب فراتر از این گونه ادعا ها و انگ زنی ها بود. آنچه که مسلم است، حکومت شاه و ساواک وی، نمی توانست سودای چنین جنایتی را بر سر داشته باشد. زیرا که در آن تاریخ، رژیمِ در حالِ احتضارِ شاه، به هر دری می زد تا در کشور آرامش برقرار کرده و خویشتن را نجات دهد و به خوبی می دانست که انجام چنین جنایت وحشتناکی در حقیقت به مثابۀ خودکشی او محسوب می گردد.

می توان با مراجعه به رویداد های تاریخی، به این نتیجه رسید که هیچ گروهی به جز از پیروان گوش به فرمان خمینی، یارای انجام چنین فاجعۀ وحشتناک و غم انگیزی را نداشتند. اصولآ اسلامگرایان، همیشه با کشتار و خونریزی و ایجاد فضای هراس و وحشت، عقاید خویش را بر حکومت ها و جوامع تحمیل کرده اند. در این میان، راحت ترین وسیلۀ این گونه رفتار غیر انسانی، آتش زدن و تخریب سینماها و رستوران ها و کلوب ها و غیره است. این گونه مجامع البته اغلب به بهانۀ « نهی از منکر » مورد حمله و تخریب قرار می گیرند.

از همان بدو پیدایش سینما و تآتر و تماشاخانه در ایران، اسلامگرایان چنین مجامعی را مغایر فرهنگ اسلامی می پنداشتند. در دوران رضاشاه، البته که آنان جرأت نفس کشیدن برعلیه حکومت را نداشتند. لیکن از دوران سلطنت محمدرضاشاه به بعد، بارها و بارها مجامع دولتی و ملی و بویژه اماکن فراغت و تفریحِ مردم، مورد دستبرد آنان قرار گرفته بود. در سال های پس از شهریور ۱۳۲۰ و به خصوص در دوران حکومت دکتر مصدق، چندین بار سینماهای تهران مورد حملۀ قشریون مذهبی ( فدائیان اسلام ) قرار گرفتند. در چند مورد از این حملات، شخص نواب صفوی، سردستگی مهاجمین را به عهده داشت[۱۰].

در شورش ۱۵ خرداد نیز ده ها مؤسسۀ دولتی و خصوصی و باجه های تلفن عمومی و بانک ها و سینماها و رستوران ها را آتش زده و ویران ساخته بودند. در ۳۰ تیر ۱۳۴۹، سینما « ری » تهران طعمۀ حریق شده بود[۱۱]. در ۱۴ دی ماه همان سال، سینما « اروپا » را در خیابان شاه آباد تهران آتش زده و سه نفر رانیز سوزانیده بودند[۱۲]. در ۲۸ دی ماه همان سال ، سینما «کریستال » کرمانشاه را آتش زدند[۱۳]. در ۳۰ آذرماه ۱۳۵۰، سینما « دریا » به آتش کشیده شد[۱۴]. در سال ۱۳۵۴، سینمائی به نام « دروازه طلائی » در شهر قم به آتش کشیده شده و بکلی ویران گردید[۱۵] و سپس سینمای دیگری در کاشان بوسیلۀ متعصبان مذهبی به آتش کشیده شده بود[۱۶]. بعد از آن، سینما « تاج » در نهاوند بوسیلۀ یک گروه مذهبی طرفدار خمینی به نام « ابوذر » آتش گرفته بود[۱۷]. و بالاخره در همان روزِ آتش سوزی سینما رکس آبادن، یک سینمای دیگری همراه با یک رستوران، در شهر شیراز بوسیلۀ طرفداران خمینی طعمۀ حریق شده بود[۱۸].

بر طبق روزنامۀ انقلاب اسلامی:

«...تا ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ در سراسر کشور، این تعداد [ آتش زدن عمدی سینماها ] به ۲۹ سینما رسید. تنها در هفتۀ قبل از به آتش کشیده شدن سینما رکس، ۶ سینما در شهرهای مختلف سوخته شده بود و ۱۴ اقدام شروع حریق توسط مأمورین آتش سوزی متوقف شده بود. گرچه مسؤلیت آتش سوزیِ بعضی رستوران ها و کاباره ها از جمله رستوران خوانسالار در تهران توسط بعضی گروه های مخفی ازجمله گروه توحیدی صف بعهده گرفته شد، هیچکس مسؤلیت به آتش کشیدن سینماها را رسمآ به عهده نمی گرفت[۱۹]. دستگاه حکومتی مسؤلیت آنها را به گردن « خرابکاران و مخالفین مذهبی » می انداخت و آنان نیز گرچه بعضی اوقات عوامل ساواک را مسبب این آتش سوزی ها قلمداد می کردند، گاه اصل آتش زدن سینماها را به عنوان « مراکز فسادِ تخدیر نسل » مورد تأیید قرار می دادند ».

گروهی از طرفداران رژیم اسلامی، ادعا می کنند که اسلامیان فقط به اماکن خالی حمله می کردند و در اماکنی که احتمال وجود مردم، در داخلشان بود، از سوء قصد و ویرانی و بمب گذاری پرهیز داشتند[۲۰] و با این منطق، اسلامگرایان را از آتش سوزی سینما رکس آبادان ( که در تاریخ آتش سوزی مملوّ از تماشاچی بود )، تبرئه می کنند. این ادعای آنان درست نیست زیرا اسلامگرایان قبل از این جنایت نیز انسان هائی را در داخل سینماها زنده زنده سوزانیده بودند. به عنوان مثال: در آتش سوزی سینمائی در شیراز دوتن کشته شدند[۲۱]. در آتش سوزی سینما اروپا، ۳ نفر جان خود را از دست دادند. در رستوران خوانسالار نیز بمبی منفجر کردند و بیش از ۴۰ تن را زخمی نمودند[۲۲].

مراجعه به برخی از اسناد و اعترافات و مشاهدات عینی و مصاحبه های اشخاصِ ذ یصلاح، که در این مدتِ بیش از سه دهۀ پس از انقلاب اسلامی انجام گرفته است، ما را به حقیقت این امر به خوبی رهنمون شده و روشن می سازد که چه کسانی با قتل عام گروهی از مردم بی گناه کشور ما، آنان را فدای راه پیروزی خویش قرار داده اند. ابتدا باید متذکر شد که در این تاریخ، طرفداران خمینی توانسته بودند یک شبکۀ کوچک ولی منضبط و منسجم در اغلب شهر های معتبر کشور برقرار سازند. در هر شهری، تعدادی از ملایان طرفدار خمینی، چند نفر بازاری و شماری تحصیلکردۀ مذهبی به همراهی چند نفر عامل اجرائی، بطور کاملآ سرّی جلساتی می گذاشتند و ازروحانیان طرفدار خمینی ساکن در شهرهای قم، تهران و اصفهان و برخی شهر های بزرگ دستور می گرفتند.

« سرهنگ اردشیر بیات »، که در زمان آتش سوزی سینمای آبادان، رئیس پلیس آن شهر بود، طی مصاحبه ای با تلویزیون صدای فارسی آمریکا، گروه اسلامگرایان طرفدار خمینی در آبادان را در آن دوره چنین شرح داده است:

«...در آبادان سه گروه فعالیت مذهبی داشتند یک روحانیان بودند و یک حسینیّۀ اصفهانیان بود که عده ای از تجّار به سرپرستی برادران زریباف، حاج ابراهیمی، حاج قبادی و رشیدیان این را رهبری می کردند...لرقبا هم عضو همین حسینیّۀ اصفهانیها بود و گروه سوم که فرهنگیان بودند و فعالترین آنان شخصی بود به نام کیاوش. این کیاوش جلسات قرآن داشت و در آنجا بحث و گفتگو می شد برای جوانان...» [۲۳]

( ادامه دارد )

____________________________________

[۱] - علی دوانی، همان گذشته، ج۷، ص۲۶۳.

[۲] - شاه دو روز قبل از آن واقعه ( ۲۶ مرداد )، ضمن مصاحبه ای گفته بود:

« ما به شما نوید و وعدۀ تمدن بزرگ را می دهیم و فکر می کنیم که دیگران به شما وعدۀ وحشت بزرگ بدهند. باز مقایسه اش با ملت ایران است »

[۳] - دوانی، همان گذشته، ج۷، ص ۲۶۳.

[۴] - روزنامۀ انقلاب اسلامی، شمارۀ 105، از 26 مرداد تا 8 شهریور 1364 ( 16 تا 30 اوت 1985 )

[۵] - روزنامۀ انقلاب اسلامی، شماره 106، از 9 تا 22، شهریور 1364 ( 31 اوت تا 13 سپتامبر1985 )

[۶] - با قرعاقلی، روزشمار تاریخ ایران.

[۷] - عاقلی، همان بالا.

راستی تأسف آور است که مدعیان پیروی از راه مصدق بزرگ، این چنین راه او را به بیراهه می بردند و اتهام و دروغ را سرلوحۀ سیاست « اسلامگرائی » خویش قرار داده بودند و آبروی جبهۀ ملی را در پیشگاه تاریخ کشورمان بر باد و نیستی دادند.جالب توجه است که مصدق مثل کوهی در مقابل کاشانی ایستاد. سقوط کرد ولی تن به همراهی با مسلمانان نداد. زیرا او یک شخصیت دموکرات و لائیک بود و خوب می دانست که کاشانی ها چه نقشه هائی برای این ملت در سر دارند.

[۸] - عاقلی، همان بالا.

[۹] - یوسف مازندی، همان گذشته، صص ۶۰۶ – ۶۰۵.

[۱۰] - روزنامۀ انقلاب اسلامی، شمارۀ ۱۰۴، صص ۹ – ۸، از ۱۲ تا ۲۵ مرداد ۱۳۶۴، (۳ تا ۱۶ اوت ۱۹۸۵).

[۱۱] - باقر عاقلی، روزشماری، همان گذشته.

[۱۲]- عاقلی، همان بالا.

[۱۳] - عاقلی، همان.

[۱۴4] - عاقلی، همان.

[۱۵] - در شهر قم، مسئلۀ گشایش سینماها سالیان دراز مواجه با مخالفت روحانیون بود. در سال ۱۳۴۹، اولین سینمای قم در محلۀ نوساز این شهر در ساحل غربی رودخانه، دور از حرم با نمایش فیلم خانۀ خدا در بارۀ حج افتتاح گردید. گرچه نمایش این فیلم مواجه با استقبال عمومی گردید، صِرف گشایش سینما مورد مخالفت قشریون مذهبی واقع شد و پس از چند ماه، بدنبال تهدیدات، تعطیل گردید. در سال ۱۳۵۴، این سینما مجددآ شروع به کار کرد ولی پس از چند روز به آتش کشیده شد و هرگز عاملین این آتش سوزی شناخته نشدند. ن – ک: روزنامۀ انقلاب اسلامی، شمارۀ ۱۰۴، همان گذشته.

[۱۶] - دوانی، همان گذشته، ج۶، ص ۲۴۴.

[۱۷] - سازمان مجاهدین خلق، پیدائی تا فرجام، مؤسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج۱، ص ۵۷۲.

[۱۸] - سازمان مجاهدین خلق، همان.

[۱۹] - در مورد آتش زدن سینما « دروازه طلائی » قم، علی دوانی، این عمل را ( با افتخار تمام ) به رزمندگان « اسلام » نسبت داده است. ن – ک: نهضت روحانیون ایران، ج۶، ص ۲۴۷ – ۲۴۶.

[۲۰] - اعلامیه ای به امضای « جوانان مسلمان آبادان »، تحت عنوان « فاجعه نامۀ آبادان » که به دنبال فاجعۀ سینما رکس منتشر شد، ضمن اعتراف صریح به آ تش سوزی سینماها بوسیلۀ مذهبیون، مدعی این مطلب است و می نویسد «...آیا مگر نه این است که طبق اظهار روزی نامۀ رسواخیز شمارۀ ۹۹۵ تا بحال ۲۹ سینما - این مراکز فساد و تخدیر نسل - را به آتش کشیده اند و در هیچیک قصد جان انسانی درکار نبوده و ضایعه ای به بار نیامده است...». ن – ک: روزنامۀ انقلاب اسلامی، شماره ۱۰۷، از ۲۲ شهریور تا ۵ مهر ۱۳۶۴ به نقل از: نشریۀ شماره ۱۵ « کمیته برای دفاع از حقوق بشر و پیشبرد آن در ایران » پاریس، ۲۱ مهر ۵۷.

[۲۱] - داریوش همایون، دیروز و فردا، ص ۶۵.

[۲۲] - همایون، همان بالا.

[۲۳] - برنامۀ مصاحبۀ تلویزیون آمریکا تحت عنوان « صفحۀ آخر » که بوسیلۀ مهدی فلاحتی در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۳۹۲ ( ۱۴ مارس ۲۰۱۴ ) انجام گرفته و در انترنت نیز موجود است.