جان بولتون می گويد که تنهاراه، حمله نظامی به ايران است
او را و متحدين او را انتخاب می کنيم، يا جنبش را و مردم را؟
دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰ - ۰۱ اوت ۲۰۱۱
محمدعلی اصفهانی
|
در پی مشاهده ی چند مورد هشدار دهنده در هفته ها و روز ها و ساعات اخير، فکر کردم که در نوشتن اين چند سطر خلاصه، بدون ورود جزء به جزء به ابعاد متعدد آنچه در صورت سکون يا کمرنگ شدن جنبش آزاديخواهانه ی جاری، بر سر مردم ما و سر مين ما خواهد آمد، تعلل بيشتر روا نيست، و ملاحظات بيهوده ی من در اين باب به خيانت ناخواسته نزديک تر است تا به چيز ديگر.
در انتخاب، ميان يک ملت با همه ی نسل های کنونی و نسل های آينده ی آن، و مصالح کسانی که در آرزوی تحقق رؤياهای خونين خود، به از ميان بردن اين ملت با همه ی نسل های کنونی و آينده ی آن، کمر همت بسته اند، به اولی بايد انديشيد، و اگر ملاحظه يی هست بايد در مورد اولی به کار برد.
جدال درونی من با خود در اين دو هفته در نوشتن اين مقاله، اين بود که بی درايتی، و بی مسئوليتی، و توهمات يک رهبری بی صلاحيت، کار را در ارتباط با سرنوشت ساکنان پادگان اشرف تا بدانجا رسانيده است که در نزاع ميان دو جناح از جناح های متعدد امپرياليسم آمريکا، ديپلوماتی آمريکايی در عراق (باتلر، موسوم به سفير باتلر) که شايد به نمايندگی از جناح اوباما حرف می زند، طرحی به غايت خطرناک را به عنوان «راه حل مشکل اشرف» پيشنهاد می کند که در واقع امر، چيزی است شبيه «گتو» سازی های آلمان هيتلری برای يهوديان، به منظور رسيدن به «راه حل نهايی» معروف هيتلر.
رهبران اصلی مجاهدين ـ که به غير از خانم و آقای رجوی، چند تنی بيشتر نيستند ـ در بدترين قمار زندگی سياسی خود، خود را وارد نزاع های درونی امپرياليسم آمريکا کرده اند و به عنوان ابزاری در دست درنده ترين جناح آن، يعنی جناحی که جان بولتون و نئوکان ها و چند وزير کابينه ی جنگی بوش، و چند رييس سازمان های سيا و اف بی آی و ستاد مشترک نيرو های زمينی و هوايی و دريايی، و موجوداتی که نه فقط جنايتکاران معمولی، بلکه جنايتکاران جنگی، و در مواردی جنايتکاران عليه بشريت به حساب می آيند در اين کارزار امپرياليستی، وظيفه يی به عهده گرفته اند، تا با کارت بسيار مناسبی به نام «ايران»، در به روی کار آمدن دوباره ی دار و دسته ی منفور ترين انسان جهان، يعنی جرج بوش پسر کمک کنند.
و هيچ غير منتظره نيست که در اين ميان، جناح ديگر، دست به جناياتی هولناک در حق مورد ستم قرار گرفته ترين اجزاء اين معادله، يعنی ساکنان پادگان اشرف بزند. که زده است. و به نظر می رسد که باز هم خواهد زد.
هدف من از نوشتن اين سطور پرداختن به ماجرای پادگان اشرف نيست. چرا که پيش از اين، در تاريخ های مختلف، که هرکدامشان يک سرفصل کيفی بودند، به اين موضوع پرداخته ام (۱) و با ورود پارامتر های جديد، باز بايد به آن پرداخته شود. با ورود پارامتر هايی که برخلاف آنچه دوست و دشمن گمان می کنند، پر از ريزه کاری های فراوانی است که به نظر می رسد از ديدگان، پنهان مانده اند، و بايد با دقت بسيار مورد واکاوی قرار گيرند، تا مشخص شود که واقعآً هر يک از طرف های قضيه، چه هدف هايی دارند، و سعی می کنند با چه تاکتيک هايی آن هدف را وارونه و ظاهرپسند جلوه دهند.
دقتی که مقاله يا مقالات جداگانه يی را می طلبد.
کار ـ به اعتقاد من ـ از نصيحت و اين حرف ها گذشته است. رهبری مجاهدين، فرمول کهنه شده و بی اثر، اما هميشگی، و دراقع امر، تنها وسيله ی دقع انتقاد ها از خود را دارد:
ـ آن ها که اين حرف ها را می زنند يا مأموران رسمی، يا مزدوران رژیم هستند. والسلام. وگرنه ما بسيار دموکراتيم، و تنها مرز سرخمان «رژيم» است. اما مشکل کوچکی متأسفانه در اين ميان وجود دارد: نمی دانيم چرا کسانی که استدلال هايی می کنند که ما نمی توانيم پاسخی به آن استدلال ها بدهيم، دست بر قضا، عوامل پيدا و پنهان «رژيم» هستند! حالا بهتر است شرتان را کم کنيد و بگذاريد ما کار خودمان را در تاريکی انجام دهيم. حتی در حد روشن کردن شمعی و افکندن شعاع کوچکی از نور نيز بر حذرتان می داريم، اگر نمی خواهيد افرادی را که برای چنين مواردی حاضر و آماده داريم به جانتان بياندازيم. دوتا دوتا و سه تا سه تا و ده تا ده تا.
نگاهی به موضع گيری اين ها در سايت های رسمی اشان در مورد تقريباً همه ی افراد و سازمان هايی که در ماجرا های جنايات گذشته ی مشترک امپرياليسم ـ نوری مالکی ها ـ خامنه ای و اعوان و انصار او، با اينان همدردی کرده بودند، اما موضعشان با موضع اين ها در تناقض بود بکنيد و ببينيد که چه «تشکری» از آن ها کرده اند، و با چه القاب زيبايی برای هر کدامشان!
اين سخن را در اينجا ـ علی الحساب ـ ادامه نمی دهم تا از اصل قضيه، به دور نيافتم. و نيز از اين رو که جای اين موضوع مهم در مقاله يا مقالات مستقل در مورد پادگان اشرف و پارامتر های جديد است، و نه در اينجا.
فقط به همين بسنده می کنم که تلخ است دميدن آفتاب، برای کسی که خود را در تمامی شب، قمارباز حساب می کرده است، و در روشنای صبح متوجه می شود که نه قمارباز، بلکه کارت بازی قماری بوده است که اين روز ها در تمامی خاورميانه جريان دارد، و برنده ی آن ـ همنچون همه ی قمار های ديگرـ کارت ها نيستند. يکی از دو يا چند طرف قمار است...
آيا تحت سرپرستی کسانی قرار گرفتن همچون جان بولتون، که در زير، تازه ترين اظهاراتش در زمينه ی ضرورت حتمی حمله ی هرجه سريع تر به ايران و تأسيسات اتمی ايران و قتل عام مردم را می خوانيم، حتی با آنچه شما با تحريف آشکار «هيهات منا الذله» برای به قربانگاه فرستادن کسانی به کار می بريد که آن ها را (همچون ميليشيای قديم) سرباز صفر های خود می دانيد، همخوانی دارد؟ تغريف «ذلهّ» يا همان ذلت چيست؟
در دو هفته ی اخير، پس از سفر جان بولتون به اسراييل، همراه با نوچه ی اروپايی اش «خوزه ماريا آزنار» نخست وزير سابق مطرود و منفور اسپانيا ـ که هر دو از بنيانگذاران فعال جمعيت «ابتکار عمل دوستان اسراييل» (۲) هستند ـ و سخنان صريح جان بولتون در اين سفر در مورد ضرورت محتوم حمله ی نظامی به ايران، که پايين تر به آن خواهم پرداخت، هر روز و هر شب، با خبر هايی از اين سو و آن سو رو به رو شده ايم که احتمال تحميل سناريو ی جنگ عليه ايران را بر آمريکا و «جامعه ی جهانی»، بر همان روال و با همان شيوه يی که به عنوان يکی از طرح های جدی، در زمان جرج بوش، روی ميز ديک چينی قرار داشت (۳) تا حدودی تقويت می کند.
ـ از در گيری ها در نوار مرزی، و حملات نيرو های نظامی و سرکوبگر نظام به مناطق مرزی کردستان عراق، تا سخنان ژنرال جفری بوکانن، سخنگوی ارتش آمريکا در عراق که برای ورود آمريکا به اين درگيری ها اظهار آمادگی کرده است،
ـ از مطرح شدن اخباری درست يا نادرست، اما رسمی، توسط خزانه داری آمريکا، مبنی بر کمک های مالی ملايان به «القاعده»، و پخش وسيع خبر يا شايعه ی حضور يکی از عناصر اصلی «القاعده» در ايران، تا کف و هورا کشيدن روزنامه ی بسيار رسوا ی وابسته به نئوکان ها، واشنگتن تايمز (که نبايد با واشنگنتن پست، يا نيويورک تايمز، به اشتباه گرفته شود) برای کاخ سفيد و اين که اوباما دارد بر سر عقل می آيد.
ـ از پيشنهاد حسين شريعتمداری کيهان مبنی بر ضرورت حمله به دفاتر هواپيمايی شرکت های هواپيمايی در سراسر جهان، تا احتمال جدی تصويب انتصاب ژنرال مارتين دمپسی جنگ طلب به رياست ستاد مشترک آمريکا در پاييز امسال، که پيشاپيش با علم غيب، رخ دادن واقعه يی را در عراق، شبيه واقعه ی ۲۸ سال پيش در لبنان، يعنی بمب گذاری در مقر تفنگداران آمريکايی در بيروت، پيشگويی کرده است و جواب آمريکا را به «ايران» در آن صورت.
و خبر های از اين دست، که بسيارند...
در همين حال، در اين روز ها، حمله به کل جنبش، در پوشش حمله به «باند مغلوب» و «اصلاحاتچی ها» و «گرگ ها»ی سبز در «جنگ ميان گرگ ها»، و نيز به هر کسی که «قلمی يا قدمی» در دفاع از اين جنبش می زند، به صورت کم سابقه يی از سوی سازمان مجاهدين خلق که آرزوی ليبی کردن ايران را تحت سرپرستی جان بولتون و وزرای کابينه ی جنگی بوش در سر می پروراند اوج گرفته است.
ساعاتی پيش هم ديدم که همان اصطلاح «صلح طلبان قلابی» دوباره زنده شده است، و بر قلم يکی از شناخته ترين فعالان بر افروختن جنگ، از زمان سقوط صدام، و روی کار آمدن همين کسانی که امروز برای مجاهدين هفته يی به طور متوسط يک يا دو کنفرانس و سمپوزيوم و آکسيون و سخنرانی و جلسه ی استماع تشکيل می دهند، تراويده است. اصطلاحی که مرا به چند سال پيش بر می گرداند. زمانی که بنا به شواهد متعدد، حمله ی نظامی جرج بوش به ايران قطعی به نظر می آمد و آقای رجوی رسماً و علناً فرمان حملات تبليغاتی گسترده عليه «صلح طلبان قلابی» را داده بودند، و کمی بعد تر هم، باز رسماً و علناً اعلام کرده بودند که امروز، خطر، نه جنگ، بلکه «نه جنگ» است، و کار به حملات هوايی، محدود نخواهد شد، و در پی آن، نوبت به حمله ی زمينی می رسد، و «ارتش آزادی بخش ملی» است که حرف آخر را خواهد زد...
با توجه به مجموعه ی اين عوامل، طبيعی است که گوشه يی از ذهن انسان به اين سمت برود که شايد کسانی از درون يا بيرون نظام، در پوزيسيون يا در اپوزيسيون، می خواهند ماجرايی بيافرينند از نوع «حوادت خليج تانکن»، و يا مثلاً از نوع درگيری معروف تنگه ی هرمز که بسياری از مفسران سياسی سرشناس و معتبر جهانی (از ميان «صلح طلبان قلابی» و «چپ های فريبخورده») نوشتند که به احتمال زياد يکی از ستاريو های هماهنگ شده ولی ناموفق برای حمله به ايران بود. (۴)
بار ها گفته ام، و همچنان بدون کوچک ترين ترديدی تکرار می کنم که در حکومت اليگارشی واره و سوراخ سوراخ و از هم گسيخته ی ايران، در سطوح بسيار بالا، عوامل شماره دار و يا بی شماره، و رسمی و يا قراردادی و مقطعی سيا و موساد و انواع دستگاه های جاسوسی خُرد و کلان کشور های مختلف و جناح های گاه متضاد آن کشور ها، حضوری محکم کاری شده دارند، و علاوه بر انجام وظايف روزمره، برای آفريدن موقعيت هايی اينچنينی نيز در آمادگی کامل به سر می برند.
جنبش های عمومی و فراگير مردم خاورميانه، و پيشاپيش همه ی آن ها، جنبش مردم ايران، بخش غالب ناتو را، و اسراييل را، و نئوکان ها را که به شدت در حال بازسازی خود هستند، به فکر انهدام يا آلوده کردن اين جنبش ها انداخته است از طريق منحرف کردنشان به سمت خود، و ربودن ابتکار عمل مردمان از آن ها، و به دست خويش گرفتن مهار امور، و قرار دادن کشور های جنبش خيز در موقعيتی شبيه موقعيتی که برای ليبی پيش آمده است.
و همچنان که نوشتم، هفته يی نيست که به طور متوسط يک يا دو سمپوزيوم و کنفرانس و سمينار و کوفت و زهر مار، تحت عناوينی مثل بررسی اوضاع خاورميانه، و بهار اعراب، و صلح جهانی، و مبارزه با بنيادگرايی و غيره و غيره، يکی پس از ديگری، توسط اينان تشکيل نشود.
صرفنظر از زد و بند های متداول در سياست، و عوامل ديگر، يک عامل مهم که تا کنون، به لحاظ افکار عمومی جهانی (افکار مردم جهان که دولت های موسوم به «دموکراتيک» ناچارند خود را حتی الامکان با آن تطبيق دهند) سد راه تجاوز نظامی به ايران شده است، و به کسانی که از راه حل هايی به جز حمله ی نظامی به ايران حمايت می کنند کمک کرده است، اميد به تغيیر از درون ايران (نه از درون نظام حاکم بر ايران) در ميان مردم جهان است، که با جنبش آزادی خواهانه ی رنگين کمانی خرداد يا به تعبيری ديگر «جنبش سبز»، صد برابر شده است.
و طبيعی است که کسانی که خواهان ليبی کردن ايران هستند، بايد در مرحله ی نخست، يا کلَک اين جنبش را بکنند، يا از رخوت و سستی پيش آمده در آن استفاده کنند.
چه دشمنان خارجی ايران، و چه کسانی که غايت آمال شان مقبول بارگاه افتادن است به نزد آن ها و پذيرفته شدن به عنوان چيزی شبيه «شورای انتقالی ليبی» (متشکل از چند تن از پليد ترين موجوداتی که می توان در ليبی يافت با سوابق آدمکشی، شکنجه، تصدی بی رحمانه ترين مسئوليت ها در دولت قذافی، و يا مزدوران پيشانی سياه) ، و ايفای نقشی چون نقش «ارتش آزادی بخش ملی ليبی»، که بايد به آن و خيانت بزرگش به مردم ليبی و جنبش آزادی خواهانه ی ليبی به طور جداگانه پرداخت.
برای به دست گرفتن مهار جنبش مردم ليبی، و در اختيار ناتو قرار دادن اين کشور نفت خيز، می بايست نخست استقلال جنبش را هدف گرفت، و چنين نيز شد. مگر نه اين است که يک جنبش مستقل، هرگز تن به ذلتِ همکاری با دشمن خارجی رفتن نمی دهد، و آزادی را بدون استقلال، تنها يک واژه ی پوچ و بی معنا می داند؟
پس در مورد ايران هم بايد همان شود که در مورد ليبی شد تا کار ها بر وفق مراد برنامه ريزان به پيش برود.
بدون قصد دفاع بی چون و چرا از موسوی، و يا بعضی توجيهات نابجا، فقط اين را هم ناگفته نگذارم که جالب است که کسانی امروز، گريبان موسویِ جوان سال ها پيش را بر سر راه رشد تکاملی کاملاً مشهود او (که طبعاً او را از پاسخگويی، و سپردن قضاوت به مردم، معاف نمی کند) گرفته اند، و در گرماگرم کارزار، و در ميان انوع مضيقه ها و حصار ها، از او که اصلاً معلوم نيست چه بر سرش آمده است، پرداخت فوری و فی المجلس صورت حساب کار های کل نظام را می طلبند، اما خيلی راحت و بی تعارف و صريح، از آن هايی که تا همين ديروز، پست های کليدی جنايت را در حکومت قذافی بر عهده داشتند و امروز هم در خدمت ناتو و شيوخ مرتجع عرب، به خيانت آشکار به ميهن شان و مردم شان مشغولند، چنان ستايشی می کنند که آدم در می ماند که بر چنين رفتاری چه نام نهد که دهان خودش و قلم خودش آلوده نشود!
بگذريم.
بگذاريم و بگذريم
اينجاست که در زرمان رخوت نسبی اما قطعاً گذرای جنبش، مسئوليتی بسيار سنگين بر عهده ی کسانی است که ـ به حق يا به ناحق ـ به نوعی، در از پا در نيامدن جنبش، و در پويا تر کردن آن، وظيفه يی به عهده شان نهاده شده است.
اينان بد نيست بدانند که هر حرکت نادرست شان (که بی حرکتی نيز، خودش نوعی حرکت نادرست است) چيزی به جز خيانت به امانت تلقی نخواهد شد:
چون به تن کردی لباس رستمان
رفت جانت گر نباشی اهل آن!
حمايت از جنبش رنگين کمانی، که در آن از رفرم گرا تا انقلاب گرا حضور دارند، از سوی انقلاب گرايان، که راقم اين سطور نيز چه پيش از آغاز اين جنبش، و چه پس از آن، در همين صف اخير بود و هست، به معنای اعتقاد به وجود امکان رفرم در چهارچوب اين نظام و قانون اساسی اش نيست؛ بلکه به معنای کمک به هموار کردن راه انقلاب است.
درک اين موضوع، اصلاً دشوار نخواهد بود، حتی اگر بدون ورود به مباحث پيچيده و ظريف، فقط کمی به نقشی که همين «اصلاح طلبی» در چهارچوب اين نظام، و مطرح کردن خواست «اجرای بی تنازل قانون اساسی»، در تسريع صد پاره شدن و ريزش نيرو های نظام از درون ايفا کرده است بيانديشيم... ولی ـ البته و صد البته ـ از ياد نبريم که ديگر فرسنگ ها از آن مرحله گذشته ايم، و حالا همچنان که در باره ی انتشار بی مورد چيزی به نام «ويراست دوم جنبش سبز» به نام موسوی و کروبی، به هنگام محبوس بودن آن ها و کوتاه بودن دستشان از موافقت يا عدم موافقت با آن ـ و آن هم پس از صعود جنبش به قله ی پر افتخار ۲۵ بهمن ۸۹ و ورود آن به يک مرحله ی عطف جديد ـ نوشته بودم: «با ويراست، يا بی ويراست، وقت عبور از کليت نظام است» (۵)
امکان يک رفرم در معنای واقعی، حتی اگر هم به رفرم گرايی در برابر انقلاب گرايی معتقد باشيم، در نظام کنونی وجود ندارد، و :
بی انقلاب، کار ميسر نمی شود
وين جنبش از شعار، فراتر نمی شود
الی آخر (۶)
انقلاب اما، از به خدمت درآمدگان دشمنان خارجی مردم ايران، و از کسانی که به طمع (و نه حتی به خاطر) يک دستمال، خواهان به آتش کشيدن قيصريه هستند بر نمی آید؛ و تنها زمانی آنان را به صِرف اعتقاد به سرنگونی می توان انقلابی ناميد که جان بولتون و جانورانی همچون او را که معتقد به سرنگونی و «عدم مماشات» هستند.
نام مبارک جان بولتون که ارادت من به او سابقه يی بس طولانی دارد (۷) به ميان آمد. پس بپردازيم به تازه ترين سخنان اين بزرگوار در ضرورت قتل عام مردم ايران در زير بمباران های سنگين اتمی و غير اتمی، و اين که هيچ راهی به جز حمله ی نظامی به ايران وجود ندارد.
دو هفته پيش، جان بولتون و نوچه ی اروپايی اش نخست وزير تبهکار و منفور و مطرود سابق اسپانيا خوزه ماريا آزنار، به عنوان بنيانگذاران فعال جمعيت «ابتکار عمل دوستان اسراييل»، به اسراييل سفر کرده بودند. با دو سه هدف اصلی:
ـ تشويق اسراييل به بمباران ايران، و «اطمينان به نفس» بخشيدن به اسراييل در انجام اين جنايت، و اين که تو برو، ما هوايت را داريم.
ـ اعلام کم و بيش رسمی کانديداتوری جان بولتون در انتخابات پيش روی رياست جمهوری آمريکا که در نوامبر سال آينده مرحله ی نهايی آن به پايان می رسد، اما مراحل تعيين کننده ی مقدماتی اش خيلی پيش از آن تاريخ آغاز می شود يا شده است.
ـ و درخواست کمک از اسراييل در بسيج لابی های خود در آمريکا برای شکست دادن باراک اوباما به نفع بازگردانيدن آمريکا به عصر جرج بوش پسر.
نويسنده ی روزنامه ی دست راستی بسيار معروف اسراييل، «جروزالم پست» ( يکی از دو روزنامه ی پر تيراژ اصلی اسرائيل) گزارشی را از سخنان جان بولتون در ديدار او از تحريريه ی روزنامه، به رشته ی تحرير در آورده است (۸)
«هبر کينون»، اين تيتر و اين «خلاصه تيتر»را برای گزارش خود انتخاب کرده است:
«جان بولتون: اوباما برای اسراييل، بد ترين رييس جمهوری تمام تاريخ آمريکاست».
«اسراييل بايد به همان اندازه به پيشنهاد پذيرفته شدن دولت فلسطين در سازمان ملل متحد، بها بدهد که به علفی که شما در زير پای خود لگد مال می کنيد و از روی آن رد می شويد».
جان بولتون که در اين ديدار، مژده ی احتمال قوی کانديداتوری خود برای جايگزين اوباما شدن را به مردم سراسر جهان می دهد، بخش مهمی از سخنانش را به ضرورت بمباران کردن ايران اختصاص داده است.
آنچه به طور مستقيم به مقاله يی که در پيش روی خود داريد بر می گردد، همين قسمت است؛ و نه قسمت های ديگر سخنان او، از قبيل تحريک افکار عمومی يهوديان جهان عليه اوباما و عليه فلسطين، و دادن وعده ی امکان پذير شدن ادامه ی هرچه بيشتر و پردامنه تر و بی پروا تر تجاوز به آب و خاک و زندگی و هستی و دار و ندار و جانِ نحيف و از رمق افتاده ی مردم بی پناه و محروم فلسطين، به پشتوانه ی او در صورت برنده شدنش در انتخابات رياست جمهوری آمريکا.
بولتون می گويد که «مشکل، در اينجاست که دو سال و نيم است که ما هيچ گفتگوی شايسته يی در مورد امنيت ملی نداشته ايم.». و همين را يک دليل حضور خود در صحنه ی مبارزات انتخاباتی رياست جمهوری آمريکا می داند.
او مزورانه و رياکارانه و به قصد تحريک، می گويد که باور داشت که اوباما يک طرح ب Plan B واقعی برای حل مشکل ايران دارد؛ اما اشتباه می کرد. و آنگاه، به شرح آنچه خود او از «طرح ب واقعی» در نظر دارد می پردازد:
«تنها راه باز داشتن ايران از دستيابی به سلاح اتمی، حمله ی نظامی است. ديپلوماسی و تحريم نمی توانند کاری از پيش ببرند.».
تنظيم کننده ی سخنان جان بولتون در «جروزالم پست، تأکيد می کند که بولتون، اين موضوع را با صراحت کامل، و بدون هيچ ابهامی بيان کرده است.
بولتون، با تأسف می گويد که اوباما قطعاً از نيروی نظامی عليه ايران استفاده نخواهد کرد، و اسراييل هم آشکارا به اين کار بی ميل است. در حالی که اين کار، ضروری است و بايد انجام بپذيرد.
او به اسراييل چنين نصيحت می کند:
«اگر اسراييل، خود را برای حمله ی نظامی به ايران آماده نسازد، بايد منتظر يک ايران مسلح به بمب اتمی باشد. و شما خودتان می توانيد از حرف من نتيجه گيری کنيد.»
«اگر شما فکر می کنيد که رفتار ايران، در حال حاضر بداست، تصور کنيد که هنگامی که ايران توانمندی اتمی [سلاح اتمی] بيابد، چه رفتاری خواهد داشت؟ همه ی ما را خوابزدگی در خود فرو برده است.»
جان بولتون، می افزايد که گرچه آمريکا در مقايسه با اسراييل، امکانات بهتری برای نابود کردن مراکز اتمی ايران دارد، اما اسراييل، خود به خوبی از توان اين کار برخوردار است، و قبلاً هم در موارد مشابهی دست به عمل زده است. [اشاره به بمباران مرکز اتمی عراق در زمان جنگ خمينی برای فتح قدس از طريق کربلا به وسيله ی سلاح های اسراييلی و «ايران کنترا» يی، و نيز اشاره به بمباران چندی پيش مرکزی در سوريه که گفته می شد يک مرکز مخفی اتمی است، و شايد هم اشاره به انفجار زاغه يی اتمی در ايران در سال گذشته، و ترور کارشناسان اتمی ايران، و بعضی قضايای ديگر.]
جان بولتون که همين چندی پيش هم به مناسبت نزديکی راه اندازی دوباره ی نيروگاه اتمی بوشهر، به اسراييل هشدار داده بود که فرصت اسراييل برای بمباران ايران از دست می رود و اسراييل بايد سريعاً اقدام به بمباران ايران کند، در اينجا نيز برای تشجيع اسراييل، و به ياد آن آوردن فرصت های از دست رفته و از دست رفتنی، چنين می گويد:
«اگر من به جای اسراييل بودم، در سال ۲۰۰۸ به ايران حمله می کردم. به دلايل مختلف: نخست، به اين دليل که سه سال پيش، شما نياز به منهدم کردن مقدار کمتری از تأسيسات اتمی ايران داشتيد. و دوم به اين دليل که رييس جمهوری شما سمپاتيک بود»!
و نتيجه می گيرد:
«بنا بر اين، حساب کنيد که چه وقت، دوباره ممکن است چنين فرصتی نصيبتان شود.»
همانطور که نوشتم، هدف در اين چند سطر کوتاه، پرداختن به بخش هايی است از آنچه اين اهريمن در باره ی ضرورت بمباران ايران و قتل عام مردم ايران، و نابود کردن نسل های کنونی، و تا دهه ها و دهه ها معلول و سرطانی به دنيا آمدن نسل ها و نسل ها و نسل های آينده ی ما (۹) برای صد و یکمين بار بر زبان آورده است.
وگرنه، او در اين مصاحبه، به شدت بر ضرورت هرچه گسترده تر کردن تجاوز اسراييل به حقوق ابتدايی مردم فلسطين نيز تأکيد کرده است، و به اسراييل وعده داده است که اگر او و جانوران همدستش (که پس از انتخابات ميان دوره يی کنگره ی آمريکا جان تازه يی گرفته اند و حتی در حال حاضر رياست کميته ی خارجی مجلس نمايندگان آمريکا را از طريق ايلنا رز لهتينن در دست دارند) نتوانند مانع نوعی به رسميت شناختن آبکی چيزی به نام «دولت فلسطين» در نشست سپتامبر امسال سازمان ملل شوند هم جای نگرانی نيست؛ چون اولاً اين به رسميت شناخته شدن احتمالی، هيچ الزامی برای اسراييل نمی آورد، و ثانياً او و جانوران همدستش، در آن صورت، ترتيبی خواهند داد که آمريکا کمک خود را به سازمان ملل قطع کند و ساز مان ملل را از غلط کردن خود پشيمان سازد.
فعلاً علی الحساب به همين سخنان بيانديشيم و از خودمان بپرسيم که ما در کدام سو قرار داريم؟
در سوی جان بولتون و جانورانی همچون او؟
يا در سوی جنبش؟ همين جنبش. با همه ی نقاط ضعف و قوتش، و همه ی خوب و بدش. و با تلاشی که لازم است هرکس به اندازه ی توان خويش، در جهت پالايش آن و تعالی بخشيدن به آن انجام دهد.
البته اگر کسی سوی ديگری سراغ دارد، چه خوب است که آن را بنويسد تا من هم چيزی ياد بگيرم. به شرط آن که آنچه می گويد در زمان محدودی که تا پيش از استحکام احتمالی دوباره ی نظام در حال فروپاشی از درون و بيرن خود در اختيار ماست، عملی باشد و به سرنگونی اين نظام بيانجامد.
با توجه به آنچه نوشتم، شخصاً ترديد دارم که ميان اين دو، جای ديگری برای خود من وجود داشته باشد به جز ـ به لحاظ سياسی ـ بی عملی، و دل خوش داشتن به کار های فرهنگی هميشگی.
هرچند که برای اين بی عملی، هميشه می توانم توجيهی بتراشم. توجيهی شايد از موضع بسيار به قول معروف «راديکال» که خواص بی شماری دارد، از جمله «انقلابی ترين فرد جهان» بودن.
اما اشکال کار در اين است که برای «انقلابی ترين فرد جهان» بودن، بايد به هفته های پيش از انقلاب بهمن ۵۷ برگشت و شب ها در کره ی ماه پرسه زد!
۱۰ مرداد ۱۳۹۰
توضيحات:
۱ـ در اين باره می توانيد مراجعه کنيد به چند نوشته ی زير به همين قلم (به ترتيب زمانی):
هشدار! فاجعه به چند قدمی پادگان اشرف رسيده است ـ ۱۹ شهريور ۱۳۸۷
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/p-hosh.html
دستپروردگان خليفه ی جماران، فرزندان ايران را در عراق به خاک و خون می کشند ـ ۹ مرداد ۱۳۸۸
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/p-dkh.html
فاجعه ی اشرف، ديگر نبايد برای چندمين بار تکرار شود ـ ۲۳ فروردين ۱۳۸۹
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/p-tkr.html
در تقابل با فرهنگ شهيد پروری و خريد و فروش شهيدان در مسجد يا کريدور ـ ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۰
http://www.ghoghnoos.org/ar/ra/rowz.html
۲ ـ فعاليت های جمعيت «ابتکار عمل دوستان اسراييل» بر حمايت از جنايات جنگی و نسل کشی های اسراييل تحت عنوان «دفاع از خود»، و نيز ثبت نام اسراييل خاورميانه، به عنوان «يک کشور غربی»، برای برخوردار شدن هرچه بيشتر آن از مصونيت ها، و آسان تر شدن مبارزه با معترضان به سياست هايش در کشور های غربی، متمرکز است؛ و جان بولتون و خوزه ماريا آزنار، از بنيانگذاران بسيار فعال آن هستند.
Friends of Israel Initiative
به نشانی اينترنتی friendsofisraelinitiative.org
برای آشنايی بيشتر، با اين جمعيت، و نقش جان بولتون و آزنار در آن، و نيز هويت آزنار:
مراقب جنبش خودمان باشيم ـ به همين قلم:
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/j-altn.html
۳ ـ برای اطلاع دقيق تر در اين مورد:
يک دوجين طرح در دفتر چينی، برای ساختن بهانه ی حمله به ايران ـ نگاهی به کنفرانس سيمور هرش در ارتباط با قسمت های حذف شده ی مقاله اش در «نيويورکر» ـ به همين قلم:
http://www.ghoghnoos.org/ak/ku/cheney.html
۴ ـ به عنوان نمونه: «از خليج تانکن در ۱۹۶۴ تا خليج فارس در ۲۰۰۸ ـ همان استراتژی دروغ و چالش جنگ طلبانه؟» ـ به همين قلم:
http://www.ghoghnoos.org/ak/ku/tonk.html
و در ارتباط با نقش پاره يی عناصر مشکوک درون حاکميت: از جمله:
برای سرکوب جنبش، دارند به استقبال جنگ می روند ـhttp://www.ghoghnoos.org/ak/kj/j-estg.html
">http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/j-estg.html
و نيز:
جنبش بايد هوشيار باشد؛ خطر در يک قدمی است ـ به همين قلم:
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/khatar.html
۵ ـ با «ويراست» يا بی «ويراست»، وقت عبور از کليت نظام است ـ به همين قلم
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/vira.html
۶ ـ بی انقلاب، قصه ی ما سر نمی شود ـ شعر به همين قلم
http://www.ghoghnoos.org/ah/hb/bi-en.html
۷ ـ جان بولتون کيست و چه خوابی برای ايران ديده است؟ ـ به همين قلم، در هنگام انتصاب فرا قانونی او به عنوان نماينده ی آمريکا در سازمان ملل متحد، با کمک جانورانی در حزب دموکرات، که به ياری جرج بوش و او شتافته بودند:
http://www.ghoghnoos.org/ak/ku/bolton.html
۸ ـ لينک گزارش جروزالم پست:
www.jpost.com/VideoArticles/Video/Article.aspx?id=229077
۹ ـ برای يک تخمين تقريبی از آنچه در صورت بمباران ايران (بمباران کشور ايران، سرزمين ايران، و مردم ايران) اتفاق خواهد افتاد:
اسراييل احتمالاً ۱۶ تا ۲۸ ميليون ايرانی را خواهد کشت ـ مجموعه يی از دو گزارش دو روزنامه ی بزرگ اسراييل: «جروزالم پست»، و «يديوت آهارانت»:
http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/is-j.html
در انتخاب، ميان يک ملت با همه ی نسل های کنونی و نسل های آينده ی آن، و مصالح کسانی که در آرزوی تحقق رؤياهای خونين خود، به از ميان بردن اين ملت با همه ی نسل های کنونی و آينده ی آن، کمر همت بسته اند، به اولی بايد انديشيد، و اگر ملاحظه يی هست بايد در مورد اولی به کار برد.
جدال درونی من با خود در اين دو هفته در نوشتن اين مقاله، اين بود که بی درايتی، و بی مسئوليتی، و توهمات يک رهبری بی صلاحيت، کار را در ارتباط با سرنوشت ساکنان پادگان اشرف تا بدانجا رسانيده است که در نزاع ميان دو جناح از جناح های متعدد امپرياليسم آمريکا، ديپلوماتی آمريکايی در عراق (باتلر، موسوم به سفير باتلر) که شايد به نمايندگی از جناح اوباما حرف می زند، طرحی به غايت خطرناک را به عنوان «راه حل مشکل اشرف» پيشنهاد می کند که در واقع امر، چيزی است شبيه «گتو» سازی های آلمان هيتلری برای يهوديان، به منظور رسيدن به «راه حل نهايی» معروف هيتلر.
رهبران اصلی مجاهدين ـ که به غير از خانم و آقای رجوی، چند تنی بيشتر نيستند ـ در بدترين قمار زندگی سياسی خود، خود را وارد نزاع های درونی امپرياليسم آمريکا کرده اند و به عنوان ابزاری در دست درنده ترين جناح آن، يعنی جناحی که جان بولتون و نئوکان ها و چند وزير کابينه ی جنگی بوش، و چند رييس سازمان های سيا و اف بی آی و ستاد مشترک نيرو های زمينی و هوايی و دريايی، و موجوداتی که نه فقط جنايتکاران معمولی، بلکه جنايتکاران جنگی، و در مواردی جنايتکاران عليه بشريت به حساب می آيند در اين کارزار امپرياليستی، وظيفه يی به عهده گرفته اند، تا با کارت بسيار مناسبی به نام «ايران»، در به روی کار آمدن دوباره ی دار و دسته ی منفور ترين انسان جهان، يعنی جرج بوش پسر کمک کنند.
و هيچ غير منتظره نيست که در اين ميان، جناح ديگر، دست به جناياتی هولناک در حق مورد ستم قرار گرفته ترين اجزاء اين معادله، يعنی ساکنان پادگان اشرف بزند. که زده است. و به نظر می رسد که باز هم خواهد زد.
هدف من از نوشتن اين سطور پرداختن به ماجرای پادگان اشرف نيست. چرا که پيش از اين، در تاريخ های مختلف، که هرکدامشان يک سرفصل کيفی بودند، به اين موضوع پرداخته ام (۱) و با ورود پارامتر های جديد، باز بايد به آن پرداخته شود. با ورود پارامتر هايی که برخلاف آنچه دوست و دشمن گمان می کنند، پر از ريزه کاری های فراوانی است که به نظر می رسد از ديدگان، پنهان مانده اند، و بايد با دقت بسيار مورد واکاوی قرار گيرند، تا مشخص شود که واقعآً هر يک از طرف های قضيه، چه هدف هايی دارند، و سعی می کنند با چه تاکتيک هايی آن هدف را وارونه و ظاهرپسند جلوه دهند.
دقتی که مقاله يا مقالات جداگانه يی را می طلبد.
کار ـ به اعتقاد من ـ از نصيحت و اين حرف ها گذشته است. رهبری مجاهدين، فرمول کهنه شده و بی اثر، اما هميشگی، و دراقع امر، تنها وسيله ی دقع انتقاد ها از خود را دارد:
ـ آن ها که اين حرف ها را می زنند يا مأموران رسمی، يا مزدوران رژیم هستند. والسلام. وگرنه ما بسيار دموکراتيم، و تنها مرز سرخمان «رژيم» است. اما مشکل کوچکی متأسفانه در اين ميان وجود دارد: نمی دانيم چرا کسانی که استدلال هايی می کنند که ما نمی توانيم پاسخی به آن استدلال ها بدهيم، دست بر قضا، عوامل پيدا و پنهان «رژيم» هستند! حالا بهتر است شرتان را کم کنيد و بگذاريد ما کار خودمان را در تاريکی انجام دهيم. حتی در حد روشن کردن شمعی و افکندن شعاع کوچکی از نور نيز بر حذرتان می داريم، اگر نمی خواهيد افرادی را که برای چنين مواردی حاضر و آماده داريم به جانتان بياندازيم. دوتا دوتا و سه تا سه تا و ده تا ده تا.
نگاهی به موضع گيری اين ها در سايت های رسمی اشان در مورد تقريباً همه ی افراد و سازمان هايی که در ماجرا های جنايات گذشته ی مشترک امپرياليسم ـ نوری مالکی ها ـ خامنه ای و اعوان و انصار او، با اينان همدردی کرده بودند، اما موضعشان با موضع اين ها در تناقض بود بکنيد و ببينيد که چه «تشکری» از آن ها کرده اند، و با چه القاب زيبايی برای هر کدامشان!
اين سخن را در اينجا ـ علی الحساب ـ ادامه نمی دهم تا از اصل قضيه، به دور نيافتم. و نيز از اين رو که جای اين موضوع مهم در مقاله يا مقالات مستقل در مورد پادگان اشرف و پارامتر های جديد است، و نه در اينجا.
فقط به همين بسنده می کنم که تلخ است دميدن آفتاب، برای کسی که خود را در تمامی شب، قمارباز حساب می کرده است، و در روشنای صبح متوجه می شود که نه قمارباز، بلکه کارت بازی قماری بوده است که اين روز ها در تمامی خاورميانه جريان دارد، و برنده ی آن ـ همنچون همه ی قمار های ديگرـ کارت ها نيستند. يکی از دو يا چند طرف قمار است...
آيا تحت سرپرستی کسانی قرار گرفتن همچون جان بولتون، که در زير، تازه ترين اظهاراتش در زمينه ی ضرورت حتمی حمله ی هرجه سريع تر به ايران و تأسيسات اتمی ايران و قتل عام مردم را می خوانيم، حتی با آنچه شما با تحريف آشکار «هيهات منا الذله» برای به قربانگاه فرستادن کسانی به کار می بريد که آن ها را (همچون ميليشيای قديم) سرباز صفر های خود می دانيد، همخوانی دارد؟ تغريف «ذلهّ» يا همان ذلت چيست؟
در دو هفته ی اخير، پس از سفر جان بولتون به اسراييل، همراه با نوچه ی اروپايی اش «خوزه ماريا آزنار» نخست وزير سابق مطرود و منفور اسپانيا ـ که هر دو از بنيانگذاران فعال جمعيت «ابتکار عمل دوستان اسراييل» (۲) هستند ـ و سخنان صريح جان بولتون در اين سفر در مورد ضرورت محتوم حمله ی نظامی به ايران، که پايين تر به آن خواهم پرداخت، هر روز و هر شب، با خبر هايی از اين سو و آن سو رو به رو شده ايم که احتمال تحميل سناريو ی جنگ عليه ايران را بر آمريکا و «جامعه ی جهانی»، بر همان روال و با همان شيوه يی که به عنوان يکی از طرح های جدی، در زمان جرج بوش، روی ميز ديک چينی قرار داشت (۳) تا حدودی تقويت می کند.
ـ از در گيری ها در نوار مرزی، و حملات نيرو های نظامی و سرکوبگر نظام به مناطق مرزی کردستان عراق، تا سخنان ژنرال جفری بوکانن، سخنگوی ارتش آمريکا در عراق که برای ورود آمريکا به اين درگيری ها اظهار آمادگی کرده است،
ـ از مطرح شدن اخباری درست يا نادرست، اما رسمی، توسط خزانه داری آمريکا، مبنی بر کمک های مالی ملايان به «القاعده»، و پخش وسيع خبر يا شايعه ی حضور يکی از عناصر اصلی «القاعده» در ايران، تا کف و هورا کشيدن روزنامه ی بسيار رسوا ی وابسته به نئوکان ها، واشنگتن تايمز (که نبايد با واشنگنتن پست، يا نيويورک تايمز، به اشتباه گرفته شود) برای کاخ سفيد و اين که اوباما دارد بر سر عقل می آيد.
ـ از پيشنهاد حسين شريعتمداری کيهان مبنی بر ضرورت حمله به دفاتر هواپيمايی شرکت های هواپيمايی در سراسر جهان، تا احتمال جدی تصويب انتصاب ژنرال مارتين دمپسی جنگ طلب به رياست ستاد مشترک آمريکا در پاييز امسال، که پيشاپيش با علم غيب، رخ دادن واقعه يی را در عراق، شبيه واقعه ی ۲۸ سال پيش در لبنان، يعنی بمب گذاری در مقر تفنگداران آمريکايی در بيروت، پيشگويی کرده است و جواب آمريکا را به «ايران» در آن صورت.
و خبر های از اين دست، که بسيارند...
در همين حال، در اين روز ها، حمله به کل جنبش، در پوشش حمله به «باند مغلوب» و «اصلاحاتچی ها» و «گرگ ها»ی سبز در «جنگ ميان گرگ ها»، و نيز به هر کسی که «قلمی يا قدمی» در دفاع از اين جنبش می زند، به صورت کم سابقه يی از سوی سازمان مجاهدين خلق که آرزوی ليبی کردن ايران را تحت سرپرستی جان بولتون و وزرای کابينه ی جنگی بوش در سر می پروراند اوج گرفته است.
ساعاتی پيش هم ديدم که همان اصطلاح «صلح طلبان قلابی» دوباره زنده شده است، و بر قلم يکی از شناخته ترين فعالان بر افروختن جنگ، از زمان سقوط صدام، و روی کار آمدن همين کسانی که امروز برای مجاهدين هفته يی به طور متوسط يک يا دو کنفرانس و سمپوزيوم و آکسيون و سخنرانی و جلسه ی استماع تشکيل می دهند، تراويده است. اصطلاحی که مرا به چند سال پيش بر می گرداند. زمانی که بنا به شواهد متعدد، حمله ی نظامی جرج بوش به ايران قطعی به نظر می آمد و آقای رجوی رسماً و علناً فرمان حملات تبليغاتی گسترده عليه «صلح طلبان قلابی» را داده بودند، و کمی بعد تر هم، باز رسماً و علناً اعلام کرده بودند که امروز، خطر، نه جنگ، بلکه «نه جنگ» است، و کار به حملات هوايی، محدود نخواهد شد، و در پی آن، نوبت به حمله ی زمينی می رسد، و «ارتش آزادی بخش ملی» است که حرف آخر را خواهد زد...
با توجه به مجموعه ی اين عوامل، طبيعی است که گوشه يی از ذهن انسان به اين سمت برود که شايد کسانی از درون يا بيرون نظام، در پوزيسيون يا در اپوزيسيون، می خواهند ماجرايی بيافرينند از نوع «حوادت خليج تانکن»، و يا مثلاً از نوع درگيری معروف تنگه ی هرمز که بسياری از مفسران سياسی سرشناس و معتبر جهانی (از ميان «صلح طلبان قلابی» و «چپ های فريبخورده») نوشتند که به احتمال زياد يکی از ستاريو های هماهنگ شده ولی ناموفق برای حمله به ايران بود. (۴)
بار ها گفته ام، و همچنان بدون کوچک ترين ترديدی تکرار می کنم که در حکومت اليگارشی واره و سوراخ سوراخ و از هم گسيخته ی ايران، در سطوح بسيار بالا، عوامل شماره دار و يا بی شماره، و رسمی و يا قراردادی و مقطعی سيا و موساد و انواع دستگاه های جاسوسی خُرد و کلان کشور های مختلف و جناح های گاه متضاد آن کشور ها، حضوری محکم کاری شده دارند، و علاوه بر انجام وظايف روزمره، برای آفريدن موقعيت هايی اينچنينی نيز در آمادگی کامل به سر می برند.
جنبش های عمومی و فراگير مردم خاورميانه، و پيشاپيش همه ی آن ها، جنبش مردم ايران، بخش غالب ناتو را، و اسراييل را، و نئوکان ها را که به شدت در حال بازسازی خود هستند، به فکر انهدام يا آلوده کردن اين جنبش ها انداخته است از طريق منحرف کردنشان به سمت خود، و ربودن ابتکار عمل مردمان از آن ها، و به دست خويش گرفتن مهار امور، و قرار دادن کشور های جنبش خيز در موقعيتی شبيه موقعيتی که برای ليبی پيش آمده است.
و همچنان که نوشتم، هفته يی نيست که به طور متوسط يک يا دو سمپوزيوم و کنفرانس و سمينار و کوفت و زهر مار، تحت عناوينی مثل بررسی اوضاع خاورميانه، و بهار اعراب، و صلح جهانی، و مبارزه با بنيادگرايی و غيره و غيره، يکی پس از ديگری، توسط اينان تشکيل نشود.
صرفنظر از زد و بند های متداول در سياست، و عوامل ديگر، يک عامل مهم که تا کنون، به لحاظ افکار عمومی جهانی (افکار مردم جهان که دولت های موسوم به «دموکراتيک» ناچارند خود را حتی الامکان با آن تطبيق دهند) سد راه تجاوز نظامی به ايران شده است، و به کسانی که از راه حل هايی به جز حمله ی نظامی به ايران حمايت می کنند کمک کرده است، اميد به تغيیر از درون ايران (نه از درون نظام حاکم بر ايران) در ميان مردم جهان است، که با جنبش آزادی خواهانه ی رنگين کمانی خرداد يا به تعبيری ديگر «جنبش سبز»، صد برابر شده است.
و طبيعی است که کسانی که خواهان ليبی کردن ايران هستند، بايد در مرحله ی نخست، يا کلَک اين جنبش را بکنند، يا از رخوت و سستی پيش آمده در آن استفاده کنند.
چه دشمنان خارجی ايران، و چه کسانی که غايت آمال شان مقبول بارگاه افتادن است به نزد آن ها و پذيرفته شدن به عنوان چيزی شبيه «شورای انتقالی ليبی» (متشکل از چند تن از پليد ترين موجوداتی که می توان در ليبی يافت با سوابق آدمکشی، شکنجه، تصدی بی رحمانه ترين مسئوليت ها در دولت قذافی، و يا مزدوران پيشانی سياه) ، و ايفای نقشی چون نقش «ارتش آزادی بخش ملی ليبی»، که بايد به آن و خيانت بزرگش به مردم ليبی و جنبش آزادی خواهانه ی ليبی به طور جداگانه پرداخت.
برای به دست گرفتن مهار جنبش مردم ليبی، و در اختيار ناتو قرار دادن اين کشور نفت خيز، می بايست نخست استقلال جنبش را هدف گرفت، و چنين نيز شد. مگر نه اين است که يک جنبش مستقل، هرگز تن به ذلتِ همکاری با دشمن خارجی رفتن نمی دهد، و آزادی را بدون استقلال، تنها يک واژه ی پوچ و بی معنا می داند؟
پس در مورد ايران هم بايد همان شود که در مورد ليبی شد تا کار ها بر وفق مراد برنامه ريزان به پيش برود.
بدون قصد دفاع بی چون و چرا از موسوی، و يا بعضی توجيهات نابجا، فقط اين را هم ناگفته نگذارم که جالب است که کسانی امروز، گريبان موسویِ جوان سال ها پيش را بر سر راه رشد تکاملی کاملاً مشهود او (که طبعاً او را از پاسخگويی، و سپردن قضاوت به مردم، معاف نمی کند) گرفته اند، و در گرماگرم کارزار، و در ميان انوع مضيقه ها و حصار ها، از او که اصلاً معلوم نيست چه بر سرش آمده است، پرداخت فوری و فی المجلس صورت حساب کار های کل نظام را می طلبند، اما خيلی راحت و بی تعارف و صريح، از آن هايی که تا همين ديروز، پست های کليدی جنايت را در حکومت قذافی بر عهده داشتند و امروز هم در خدمت ناتو و شيوخ مرتجع عرب، به خيانت آشکار به ميهن شان و مردم شان مشغولند، چنان ستايشی می کنند که آدم در می ماند که بر چنين رفتاری چه نام نهد که دهان خودش و قلم خودش آلوده نشود!
بگذريم.
بگذاريم و بگذريم
اينجاست که در زرمان رخوت نسبی اما قطعاً گذرای جنبش، مسئوليتی بسيار سنگين بر عهده ی کسانی است که ـ به حق يا به ناحق ـ به نوعی، در از پا در نيامدن جنبش، و در پويا تر کردن آن، وظيفه يی به عهده شان نهاده شده است.
اينان بد نيست بدانند که هر حرکت نادرست شان (که بی حرکتی نيز، خودش نوعی حرکت نادرست است) چيزی به جز خيانت به امانت تلقی نخواهد شد:
چون به تن کردی لباس رستمان
رفت جانت گر نباشی اهل آن!
حمايت از جنبش رنگين کمانی، که در آن از رفرم گرا تا انقلاب گرا حضور دارند، از سوی انقلاب گرايان، که راقم اين سطور نيز چه پيش از آغاز اين جنبش، و چه پس از آن، در همين صف اخير بود و هست، به معنای اعتقاد به وجود امکان رفرم در چهارچوب اين نظام و قانون اساسی اش نيست؛ بلکه به معنای کمک به هموار کردن راه انقلاب است.
درک اين موضوع، اصلاً دشوار نخواهد بود، حتی اگر بدون ورود به مباحث پيچيده و ظريف، فقط کمی به نقشی که همين «اصلاح طلبی» در چهارچوب اين نظام، و مطرح کردن خواست «اجرای بی تنازل قانون اساسی»، در تسريع صد پاره شدن و ريزش نيرو های نظام از درون ايفا کرده است بيانديشيم... ولی ـ البته و صد البته ـ از ياد نبريم که ديگر فرسنگ ها از آن مرحله گذشته ايم، و حالا همچنان که در باره ی انتشار بی مورد چيزی به نام «ويراست دوم جنبش سبز» به نام موسوی و کروبی، به هنگام محبوس بودن آن ها و کوتاه بودن دستشان از موافقت يا عدم موافقت با آن ـ و آن هم پس از صعود جنبش به قله ی پر افتخار ۲۵ بهمن ۸۹ و ورود آن به يک مرحله ی عطف جديد ـ نوشته بودم: «با ويراست، يا بی ويراست، وقت عبور از کليت نظام است» (۵)
امکان يک رفرم در معنای واقعی، حتی اگر هم به رفرم گرايی در برابر انقلاب گرايی معتقد باشيم، در نظام کنونی وجود ندارد، و :
بی انقلاب، کار ميسر نمی شود
وين جنبش از شعار، فراتر نمی شود
الی آخر (۶)
انقلاب اما، از به خدمت درآمدگان دشمنان خارجی مردم ايران، و از کسانی که به طمع (و نه حتی به خاطر) يک دستمال، خواهان به آتش کشيدن قيصريه هستند بر نمی آید؛ و تنها زمانی آنان را به صِرف اعتقاد به سرنگونی می توان انقلابی ناميد که جان بولتون و جانورانی همچون او را که معتقد به سرنگونی و «عدم مماشات» هستند.
نام مبارک جان بولتون که ارادت من به او سابقه يی بس طولانی دارد (۷) به ميان آمد. پس بپردازيم به تازه ترين سخنان اين بزرگوار در ضرورت قتل عام مردم ايران در زير بمباران های سنگين اتمی و غير اتمی، و اين که هيچ راهی به جز حمله ی نظامی به ايران وجود ندارد.
دو هفته پيش، جان بولتون و نوچه ی اروپايی اش نخست وزير تبهکار و منفور و مطرود سابق اسپانيا خوزه ماريا آزنار، به عنوان بنيانگذاران فعال جمعيت «ابتکار عمل دوستان اسراييل»، به اسراييل سفر کرده بودند. با دو سه هدف اصلی:
ـ تشويق اسراييل به بمباران ايران، و «اطمينان به نفس» بخشيدن به اسراييل در انجام اين جنايت، و اين که تو برو، ما هوايت را داريم.
ـ اعلام کم و بيش رسمی کانديداتوری جان بولتون در انتخابات پيش روی رياست جمهوری آمريکا که در نوامبر سال آينده مرحله ی نهايی آن به پايان می رسد، اما مراحل تعيين کننده ی مقدماتی اش خيلی پيش از آن تاريخ آغاز می شود يا شده است.
ـ و درخواست کمک از اسراييل در بسيج لابی های خود در آمريکا برای شکست دادن باراک اوباما به نفع بازگردانيدن آمريکا به عصر جرج بوش پسر.
نويسنده ی روزنامه ی دست راستی بسيار معروف اسراييل، «جروزالم پست» ( يکی از دو روزنامه ی پر تيراژ اصلی اسرائيل) گزارشی را از سخنان جان بولتون در ديدار او از تحريريه ی روزنامه، به رشته ی تحرير در آورده است (۸)
«هبر کينون»، اين تيتر و اين «خلاصه تيتر»را برای گزارش خود انتخاب کرده است:
«جان بولتون: اوباما برای اسراييل، بد ترين رييس جمهوری تمام تاريخ آمريکاست».
«اسراييل بايد به همان اندازه به پيشنهاد پذيرفته شدن دولت فلسطين در سازمان ملل متحد، بها بدهد که به علفی که شما در زير پای خود لگد مال می کنيد و از روی آن رد می شويد».
جان بولتون که در اين ديدار، مژده ی احتمال قوی کانديداتوری خود برای جايگزين اوباما شدن را به مردم سراسر جهان می دهد، بخش مهمی از سخنانش را به ضرورت بمباران کردن ايران اختصاص داده است.
آنچه به طور مستقيم به مقاله يی که در پيش روی خود داريد بر می گردد، همين قسمت است؛ و نه قسمت های ديگر سخنان او، از قبيل تحريک افکار عمومی يهوديان جهان عليه اوباما و عليه فلسطين، و دادن وعده ی امکان پذير شدن ادامه ی هرچه بيشتر و پردامنه تر و بی پروا تر تجاوز به آب و خاک و زندگی و هستی و دار و ندار و جانِ نحيف و از رمق افتاده ی مردم بی پناه و محروم فلسطين، به پشتوانه ی او در صورت برنده شدنش در انتخابات رياست جمهوری آمريکا.
بولتون می گويد که «مشکل، در اينجاست که دو سال و نيم است که ما هيچ گفتگوی شايسته يی در مورد امنيت ملی نداشته ايم.». و همين را يک دليل حضور خود در صحنه ی مبارزات انتخاباتی رياست جمهوری آمريکا می داند.
او مزورانه و رياکارانه و به قصد تحريک، می گويد که باور داشت که اوباما يک طرح ب Plan B واقعی برای حل مشکل ايران دارد؛ اما اشتباه می کرد. و آنگاه، به شرح آنچه خود او از «طرح ب واقعی» در نظر دارد می پردازد:
«تنها راه باز داشتن ايران از دستيابی به سلاح اتمی، حمله ی نظامی است. ديپلوماسی و تحريم نمی توانند کاری از پيش ببرند.».
تنظيم کننده ی سخنان جان بولتون در «جروزالم پست، تأکيد می کند که بولتون، اين موضوع را با صراحت کامل، و بدون هيچ ابهامی بيان کرده است.
بولتون، با تأسف می گويد که اوباما قطعاً از نيروی نظامی عليه ايران استفاده نخواهد کرد، و اسراييل هم آشکارا به اين کار بی ميل است. در حالی که اين کار، ضروری است و بايد انجام بپذيرد.
او به اسراييل چنين نصيحت می کند:
«اگر اسراييل، خود را برای حمله ی نظامی به ايران آماده نسازد، بايد منتظر يک ايران مسلح به بمب اتمی باشد. و شما خودتان می توانيد از حرف من نتيجه گيری کنيد.»
«اگر شما فکر می کنيد که رفتار ايران، در حال حاضر بداست، تصور کنيد که هنگامی که ايران توانمندی اتمی [سلاح اتمی] بيابد، چه رفتاری خواهد داشت؟ همه ی ما را خوابزدگی در خود فرو برده است.»
جان بولتون، می افزايد که گرچه آمريکا در مقايسه با اسراييل، امکانات بهتری برای نابود کردن مراکز اتمی ايران دارد، اما اسراييل، خود به خوبی از توان اين کار برخوردار است، و قبلاً هم در موارد مشابهی دست به عمل زده است. [اشاره به بمباران مرکز اتمی عراق در زمان جنگ خمينی برای فتح قدس از طريق کربلا به وسيله ی سلاح های اسراييلی و «ايران کنترا» يی، و نيز اشاره به بمباران چندی پيش مرکزی در سوريه که گفته می شد يک مرکز مخفی اتمی است، و شايد هم اشاره به انفجار زاغه يی اتمی در ايران در سال گذشته، و ترور کارشناسان اتمی ايران، و بعضی قضايای ديگر.]
جان بولتون که همين چندی پيش هم به مناسبت نزديکی راه اندازی دوباره ی نيروگاه اتمی بوشهر، به اسراييل هشدار داده بود که فرصت اسراييل برای بمباران ايران از دست می رود و اسراييل بايد سريعاً اقدام به بمباران ايران کند، در اينجا نيز برای تشجيع اسراييل، و به ياد آن آوردن فرصت های از دست رفته و از دست رفتنی، چنين می گويد:
«اگر من به جای اسراييل بودم، در سال ۲۰۰۸ به ايران حمله می کردم. به دلايل مختلف: نخست، به اين دليل که سه سال پيش، شما نياز به منهدم کردن مقدار کمتری از تأسيسات اتمی ايران داشتيد. و دوم به اين دليل که رييس جمهوری شما سمپاتيک بود»!
و نتيجه می گيرد:
«بنا بر اين، حساب کنيد که چه وقت، دوباره ممکن است چنين فرصتی نصيبتان شود.»
همانطور که نوشتم، هدف در اين چند سطر کوتاه، پرداختن به بخش هايی است از آنچه اين اهريمن در باره ی ضرورت بمباران ايران و قتل عام مردم ايران، و نابود کردن نسل های کنونی، و تا دهه ها و دهه ها معلول و سرطانی به دنيا آمدن نسل ها و نسل ها و نسل های آينده ی ما (۹) برای صد و یکمين بار بر زبان آورده است.
وگرنه، او در اين مصاحبه، به شدت بر ضرورت هرچه گسترده تر کردن تجاوز اسراييل به حقوق ابتدايی مردم فلسطين نيز تأکيد کرده است، و به اسراييل وعده داده است که اگر او و جانوران همدستش (که پس از انتخابات ميان دوره يی کنگره ی آمريکا جان تازه يی گرفته اند و حتی در حال حاضر رياست کميته ی خارجی مجلس نمايندگان آمريکا را از طريق ايلنا رز لهتينن در دست دارند) نتوانند مانع نوعی به رسميت شناختن آبکی چيزی به نام «دولت فلسطين» در نشست سپتامبر امسال سازمان ملل شوند هم جای نگرانی نيست؛ چون اولاً اين به رسميت شناخته شدن احتمالی، هيچ الزامی برای اسراييل نمی آورد، و ثانياً او و جانوران همدستش، در آن صورت، ترتيبی خواهند داد که آمريکا کمک خود را به سازمان ملل قطع کند و ساز مان ملل را از غلط کردن خود پشيمان سازد.
فعلاً علی الحساب به همين سخنان بيانديشيم و از خودمان بپرسيم که ما در کدام سو قرار داريم؟
در سوی جان بولتون و جانورانی همچون او؟
يا در سوی جنبش؟ همين جنبش. با همه ی نقاط ضعف و قوتش، و همه ی خوب و بدش. و با تلاشی که لازم است هرکس به اندازه ی توان خويش، در جهت پالايش آن و تعالی بخشيدن به آن انجام دهد.
البته اگر کسی سوی ديگری سراغ دارد، چه خوب است که آن را بنويسد تا من هم چيزی ياد بگيرم. به شرط آن که آنچه می گويد در زمان محدودی که تا پيش از استحکام احتمالی دوباره ی نظام در حال فروپاشی از درون و بيرن خود در اختيار ماست، عملی باشد و به سرنگونی اين نظام بيانجامد.
با توجه به آنچه نوشتم، شخصاً ترديد دارم که ميان اين دو، جای ديگری برای خود من وجود داشته باشد به جز ـ به لحاظ سياسی ـ بی عملی، و دل خوش داشتن به کار های فرهنگی هميشگی.
هرچند که برای اين بی عملی، هميشه می توانم توجيهی بتراشم. توجيهی شايد از موضع بسيار به قول معروف «راديکال» که خواص بی شماری دارد، از جمله «انقلابی ترين فرد جهان» بودن.
اما اشکال کار در اين است که برای «انقلابی ترين فرد جهان» بودن، بايد به هفته های پيش از انقلاب بهمن ۵۷ برگشت و شب ها در کره ی ماه پرسه زد!
۱۰ مرداد ۱۳۹۰
توضيحات:
۱ـ در اين باره می توانيد مراجعه کنيد به چند نوشته ی زير به همين قلم (به ترتيب زمانی):
هشدار! فاجعه به چند قدمی پادگان اشرف رسيده است ـ ۱۹ شهريور ۱۳۸۷
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/p-hosh.html
دستپروردگان خليفه ی جماران، فرزندان ايران را در عراق به خاک و خون می کشند ـ ۹ مرداد ۱۳۸۸
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/p-dkh.html
فاجعه ی اشرف، ديگر نبايد برای چندمين بار تکرار شود ـ ۲۳ فروردين ۱۳۸۹
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/p-tkr.html
در تقابل با فرهنگ شهيد پروری و خريد و فروش شهيدان در مسجد يا کريدور ـ ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۰
http://www.ghoghnoos.org/ar/ra/rowz.html
۲ ـ فعاليت های جمعيت «ابتکار عمل دوستان اسراييل» بر حمايت از جنايات جنگی و نسل کشی های اسراييل تحت عنوان «دفاع از خود»، و نيز ثبت نام اسراييل خاورميانه، به عنوان «يک کشور غربی»، برای برخوردار شدن هرچه بيشتر آن از مصونيت ها، و آسان تر شدن مبارزه با معترضان به سياست هايش در کشور های غربی، متمرکز است؛ و جان بولتون و خوزه ماريا آزنار، از بنيانگذاران بسيار فعال آن هستند.
Friends of Israel Initiative
به نشانی اينترنتی friendsofisraelinitiative.org
برای آشنايی بيشتر، با اين جمعيت، و نقش جان بولتون و آزنار در آن، و نيز هويت آزنار:
مراقب جنبش خودمان باشيم ـ به همين قلم:
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/j-altn.html
۳ ـ برای اطلاع دقيق تر در اين مورد:
يک دوجين طرح در دفتر چينی، برای ساختن بهانه ی حمله به ايران ـ نگاهی به کنفرانس سيمور هرش در ارتباط با قسمت های حذف شده ی مقاله اش در «نيويورکر» ـ به همين قلم:
http://www.ghoghnoos.org/ak/ku/cheney.html
۴ ـ به عنوان نمونه: «از خليج تانکن در ۱۹۶۴ تا خليج فارس در ۲۰۰۸ ـ همان استراتژی دروغ و چالش جنگ طلبانه؟» ـ به همين قلم:
http://www.ghoghnoos.org/ak/ku/tonk.html
و در ارتباط با نقش پاره يی عناصر مشکوک درون حاکميت: از جمله:
برای سرکوب جنبش، دارند به استقبال جنگ می روند ـhttp://www.ghoghnoos.org/ak/kj/j-estg.html
">http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/j-estg.html
و نيز:
جنبش بايد هوشيار باشد؛ خطر در يک قدمی است ـ به همين قلم:
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/khatar.html
۵ ـ با «ويراست» يا بی «ويراست»، وقت عبور از کليت نظام است ـ به همين قلم
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/vira.html
۶ ـ بی انقلاب، قصه ی ما سر نمی شود ـ شعر به همين قلم
http://www.ghoghnoos.org/ah/hb/bi-en.html
۷ ـ جان بولتون کيست و چه خوابی برای ايران ديده است؟ ـ به همين قلم، در هنگام انتصاب فرا قانونی او به عنوان نماينده ی آمريکا در سازمان ملل متحد، با کمک جانورانی در حزب دموکرات، که به ياری جرج بوش و او شتافته بودند:
http://www.ghoghnoos.org/ak/ku/bolton.html
۸ ـ لينک گزارش جروزالم پست:
www.jpost.com/VideoArticles/Video/Article.aspx?id=229077
۹ ـ برای يک تخمين تقريبی از آنچه در صورت بمباران ايران (بمباران کشور ايران، سرزمين ايران، و مردم ايران) اتفاق خواهد افتاد:
اسراييل احتمالاً ۱۶ تا ۲۸ ميليون ايرانی را خواهد کشت ـ مجموعه يی از دو گزارش دو روزنامه ی بزرگ اسراييل: «جروزالم پست»، و «يديوت آهارانت»:
http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/is-j.html