۱۳۹۶ اسفند ۱۹, شنبه

شهرداری ارومیه خانه سه معلول را تخریب کرد»


شهرداری ارومیه خانه سه معلول را تخریب کرد»


این پایگاه خبری با انتشار تصاویری از خانه تخریب شده یک مادر با دو فرزند معلول از مسئولان استان آذربایجان غربی خواسته «فکری به حال آنها» بکنند.



قیام ورزنه با استقبال کشاورزان روستاهای مجاور و همیاری آنان به اوج رسیده است

قیام ورزنه با استقبال کشاورزان روستاهای مجاور و همیاری آنان به اوج رسیده است

براساس اخبار دریافتی پس از تهاجم نیروهای انتظامی به سمت مردم ورزنه ، تظاهرات به صورت یک قیام در ورزنه در آمده است تا کنون تعداد هفت نفر از جوانان بشدت مجروح شده و به بیمارستان منتقل شدند.
یکی از تجمع کنندگان گفت:‌ بر اثر تهاجم وحشیانه نیروهای ضدشورش و ماموران لباس شخصی به کشاورزان زحمتکش ورزنه؛ حوالی ظهر امروز حداقل ۷ نفر از جوانان کشاورز به شدت زخمی شدند.
پس از بالا گرفتن خبر قیام ورزنه مردم روستای اژیه واقع در شرق اصفهان به سمت ورزنه حرکت کردند و جمعیت مانند سیل به سمت ورزنه در حرکت بود.
جمعیت شعار میدادند ای لشگر شرق اصفهان آماده باش آماده باش و در پاسخ گفته میشد آماده ایم آماده ایم
یک رویارویی بسیار شدید در جریان است.
هر روز بحرانی پشت بحران برای حکومتی که حق مردم را نمیدهد آفریده میشود.
هنوز حکومت از بحران دراویش و قیام آنها بیرون نیامده است که بحران حق آبه و حق خواهی کشاورزان اصفهان آفریده شد. قیام مردم ایران سر باز ایستادن ندارد.
بخصوص قیام ورزنه و در اصفهان که روزهای طلایی را در د‌‌ی‌ماه امسال پشت سر گذاشت.
کشاورزان ورزنه روزهای متوالی است که برای حق‌آبه به تظاهرات پرداخته‌اند آنها میگویند سپاه نباید همه آب زاینده رود را به خود و کارخانه فولاد اصفهان اختصاص بدهد کشاورزان هم نان میخواهند.

علم الهدی و الگوی سوفیالورن

علم الهدی و الگوی سوفیالورن

شنبه, 10 مارس 201

علم الهدی و الگوی سوفیالورن

شنبه, 10 مارس 201

دستهای قطع شده اما خوشحال

دستهای قطع شده اما خوشحال


دستهای قطع شده اما خوشحال

یکشنبه, 18 فوریه فوریه

برخورد با دراویش گنابادی

برخورد با دراویش گنابادی


برخورد با دراویش گنابادی

0

سفرهوایی، بی‌خطر!


سفرهوایی، بی‌خطر!

پنجشنبه, 22 فوریه 202018

گلرخ ایرایی کنشگر مدنی در سی‌وپنجمین روز اعتصاب غذا در زندان قرچک ورامین


گلرخ ایرایی
گلرخ ایرایی کنشگر مدنی محبوس در زندان قرچک ورامین پس از ۳۵ روز همچنان در اعتصاب غذای اعتراضی به سر می‌برد و شرایط جسمانی مناسبی ندارد؛ این زندانی که همراه با آتنا دائمی در قرنطینه زندان قرچک نگهداری می‌شود با افت فشار شدید و کاهش وزن روبرو شده است.
او که از ۱۴ بهمن ۹۶ در اعتراض به نقض قانون تفکیک جرائم و تبعید غیرقانونی از بند نسوان زندان اوین به زندان قرچک ورامین به اعتصاب غذا دست زده بود، کماکان پس از گذشت ۳۵ روز به این اعتصاب غذا ادامه می‌دهد. خانم ایرایی علیرغم طرح درخواست های مکرر برای پایان غذایش اعلام کرده است که “تنها در صورت بازگشتمان به اوین اعتصاب خود را خواهم شکست”.
خانم ایرایی مدت ۶ روز از این اعتصاب را به همراه آتنا دائمی در اعتصاب خشک (خودداری از نوشیدن مایعات) به سر برده بود.
یک منبع مطلع از وضعیت این دو زندانی، در این باره گفت: “وضعیت این دو زندانی همچنان مثل قبل و شبیه به انفرادی است، نه می‌توانند از قرنطینه خارج شوند، نه کسی اجازه‌ی ملاقات با آنها را دارد. وضعیت گلرخ اصلا خوب نیست و طی روزهای گذشته با افت شدید فشار مواجه شده و با اجبار به او سرم تزریق کردند. در سرم به او آمپول ضد تهوع داده‌اند احتمالا برای خنثی کردن واکنش های دستگاه گوارش به نوشیدن آب.
از زمان تزریق سرم تاکنون ماهیچه‌های پای گلرخ ایرایی مدام سفت می‌شوند و ورم می‌کنند، بارها به “رستمی” و “حاج مرادی” مسئولان زندان قرچک نامه دادند ولی آنها هم گفتند دستور انتقال شما از طرف آقای جعفری دولت‌آبادی، دادستان تهران است و از دست ما کاری ساخته نیست و باید به دولت‌آبادی نامه بدهید، آنها هم تاکنون دو نامه برای آقای دولت‌آبادی فرستاده‌اند؛ ولی هیچ پاسخی نداده‌اند و گلرخ ایرایی هم گفته تنها در صورت بازگشتمان به اوین اعتصاب خود را خواهد شکست”.

ادامه اعتصاب غذا و خطر ایست قلبی

دکتر بهداری درباره‌ی شرایط انقباض پاهای گلرخ ایرایی به او گفته این شرایط بسیار خطرناک است و ممکن است این اتفاق به یک‌باره برای قلبش رخ دهد و باید هر چه زودتر وضعیتش پیگیری شود، در صورتی که تاکنون هیچ‌یک از مسئولان اهمیتی به وضع جسمی و سلامتی گلرخ نداده‌اند و نسبت به بازگشت او به اوین اقدامی صورت نداده و حتی پیگیری نکرده‌اند و هر لحظه ممکن است اتفاق ناخوشایندی برایش بیفتد.
لازم به یادآوری است این دو فعال مدنی از تاریخ ۱۴ بهمن ماه دست به اعتصاب غذای اعتراضی در پی تبعید خود به زندان قرچک زدند. در تاریخ ۲۶ بهمن ماه جمعی از کنشگران مدنی زن، با انتشار نامه‌ای سرگشاده از این دو فعال حقوق بشر خواسته بودند برای حفظ “سلامتی” خود به اعتصاب پایان دهند، هر چند این درخواست مورد قبول خانم دائمی واقع شد، اما خانم ایرایی پس از این درخواست صرفا اعتصاب خود را از اعتصاب خشک به اعتصاب تر (نوشیدن مایعات علیرغم خودداری از خوردن غذا) تغییر داد.
گلرخ ابراهیمی ایرایی، مدافع حقوق بشر زندانی در تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۹۳ به همراه همسرش (آرش صادقی) بازداشت شد؛ وی سپس در اردیبهشت‌ماه سال ۹۴ به اتهام توهین به مقدسات و تبلیغ علیه نظام در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ۶ سال حبس تعزیری محکوم شد که این حکم در در شعبه ۵۴ دادگاه تجدیدنظر بدون حضور وی تایید شد.
خانم گلرخ ایرایی ، ۳ آبان ماه ۱۳۹۵ بدون دریافت احضاریه کتبی توسط ماموران امنیتی جهت اجرای حکم به زندان اوین منتقل شده بود.
این فعال حقوق بشر با استناد به داستانی منتشر نشده در نقد سنگسار و با درنظرگرفتن سنگسار به عنوان مقدسات، به توهین به مقدسات متهم شد. از دیگر مصادیق اتهامی وی میتوان به کشف حجاب و ترویج بی حجابی از طریق گذاشتن عکس‌های بدون روسری در کنار همسرش در فیسبوک، مخالفت با حکم قصاص، امضای بیانیه‌هایی در مخالفت با مجازات اعدام، شرکت در تجمعات حمایت از زندانیان سیاسی و دیدار با زندانیان سیاسی اشاره کرد.

مصاحبه خدیجه‌ پاک‌ضمیر، همسر محمد حبیبی در باره جزئیات بازداشت و ضرب‌و‌شتم همسرش

محمد حبیبی
ایران – اجتماعی

مصاحبه خدیجه‌ پاک‌ضمیر، همسر محمد حبیبی در باره چگونگی بازداشت و ضرب‌و‌شتم همسرش در هنگام بازرسی منزل،کلیپ صوتی

خدیجه پاک‌ضمیر می‌گوید که همسرش محمد حبیبی در هنگام بازداشت با ضرب و شتم روبه‌رو شده است.
روز ۱۲ اسفندماه ۹۶، محمد حبیبی از اعضای هیأت مدیره کانون صنفی معلمان ایران، مقابل مدرسه‌ای که تدریس می‌کرد، با خشونت بازداشت شد.
خانم پاک‌ضمیر در مصاحبه‌ای پس از توضیح محل و شرایط بازداشت آقای محمد حبیبی توسط نیروهای امنیتی موسوم به لباس شخصی، شرحی از ضرب و شتمی که نسبت به همسرشان رواداشته‌شده است، و انتقال خشونت‌آمیز او به محل نامشخص بازداشت، ارائه می‌دهد. خانم پاک‌ضمیر نگرانی خود را از سرنوشت نامشخص همسرشان عطف به گزارشاتی که در ۲ ماه اخیر از زندان‌های کشور رسانه‌ای شده است و به خودکشی شدن شناخته شده است، اعلام می‌دارد.
کلیپ صوتی مصاحبه با خانم پاک‌ضمیردر باره جزئیات بازداشت آقای محمد حبیبی:
Audio Player
متن این مصاحبه به قرار زیر است:
خانم پاک‌ضمیر، آقای محمد حبیبی چه زمانی بازداشت شدند؟
  • ایشان روز شنبه، دوازدهم اسفند و جلو درِ مدرسه بازداشت شد.
شیوه بازداشت همسر شما به چه صورت بوده؟
  • حول و حوش ساعت ۱۲ تا ۱۲:۳۰ در حالی که مدرسه تعطیل شده بوده و دانش‌آموزان در حال خارج شدن از مدرسه بوده‌اند، یک عده لباس شخصی با نشان دادن چند ثانیه‌ای برگه‌ای به آقای حبیبی، گفته‌اند که شما بازداشت هستید و بر اساس همین برگه و بدون ارائه کارت شناسایی، گفته اند که ما مجوز ورود به منزل را به منظور تفتیش خانه داریم.
آقای حبیبی هم گفته‌اند من همسرم در مدرسه هستند و ساعت ۲ تعطیل می‌شوند، منتظر ایشان بمانیم تا بیایند. آنها با زدن اسپری فلفل به چشم آقای حبیبی او را وادار به سوارشدن به ماشین می‌کنند و در راه هم که با مقاومت آقای حبیبی مواجه می‌شوند، به رویشان کُلت می‌کشند و به ایشان دستبند می‌زنند.
بعد از بازداشت آقای حبیبی همسر شما، ایشان را به منزل آورده‌اند برای بازرسی منزل. آنجا دقیقاً چه اتفاقی افتاده؟
  • داخل ساختمان و در دربِ ورودی منزل، چنان او را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند که همسایه‌ها به پلیس اطلاع می‌دهند. بعد هم با زور وارد منزل می‌شوند و کل خانه را تفتیش می‌کنند. من زمانی رسیدم که آنها در منزل بودند و آقای حبیبی را با دستبند و یک چشم به شدت مجروح و ورم کرده دیدم. خود ایشان همه ماجرا را گفتند و آنها گفتند خودش مقصر بوده.
خانم پاک ضمیر، مأمورانی که آقای حبیبی را بازداشت کردند از کدام نهاد بودند؟ آیا حکم بازرسی از منزل را هم داشتند؟
  • لباس شخصی بودند، برگه‌ای داشتند که بالایش نوشته شده بود قرارگاه ثارالله، و وقتی من از ایشان حکم خواستم گفتند که همین برگه است.
آیا مشخص هست علت بازداشت آقای محمد حبیبی چه بوده؟
  • هنوز نگفته‌اند؛ این بازداشت از دو جنبه برای ما و معلم‌ها حائز اهمیت است: اول این که آقای حبیبی فعالیتشان کاملاً صنفی و قانونی و مسالمت‌آمیز بوده؛ به همین خاطر ما اصلاً دلیل این بازداشت را متوجه نمی‌شویم. جنبه دوم هم خشونت به کار رفته توسط ضابطین در این بازداشت است که اصلا به هیچ وجه توجیه‌پذیر نیست.
خانم پاک‌ضمیر، همسر شما آقای حبیبی در کدام مدرسه و در چه زمینه‌ای تدریس می‌کنند؟ فعالیت‌هایشان در کانون صنفی معلمان در چه حوزه‌ای بوده؟
  • ایشان در هنرستان اندیشه شهریار از توابع تهران تدریس می‌کنند، در رشته جوشکاری. حوزه فعالیت‌هایشان در کانون صنفی در حوزه آموزش و پژوهش است، به صورت نوشتن یادداشت و مقاله آموزشی و صنفی.
چند سال است که آقای حبیبی معلم هستند؟
  • ایشان ۱۸ سال سابقه خدمت رسمی در آموزش و پرورش به صورت معلم را دارند.
آیا در طول فعالیت‌های آقای حبیبی، نهادهای امنیتی یا قضایی ایشان را تهدید یا احضار کرده بودند؟
  • بله. چندین بار تهدید و احضار شده بودند.
خانم پاک ضمیر، آیا می‌توانید مشخص کنید و بگویید که دلیل این احضارهای آقای محمد حبیبی از سوی این نهادهای امنیتی چه بوده؟
  • این احضارها دقیقاً قبل از برگزاری تجمعات صنفی بوده، که معمولاً قبل از برگزاری این تجمعات، آقای حبیبی را به همراه دیگر فعالان صنفی می‌خواستند، و از آنها می‌خواستند که این تجمعات را در حقیقت لغو کنند.
آیا از روزی که همسر شما بازداشت شده، تماسی داشته‌اند یا مطلع هستید کجا نگهداری می‌شوند؟
  • یک تماس دو دقیقه‌ای داشتند. نه، ما اصلاً تا این لحظه نمی‌دانیم ایشان کجا نگهداری می‌شود. خودش هم نمی‌دانست.
در طول مدتی که آقای حبیبی بازداشت شدند آیا شما یا خانواده به نهادهای قضایی مراجعه کردید برای این که کار ایشان را پیگیر باشید و ببینید آنها چه می‌گویند؟
  • بله، به شعبه دو بازپرسی دادسرای مقدس اوین مراجعه کردیم اما تا حالا هیچ اطلاعی به ما نداده‌اند.
و آیا آقای محمد حبیبی به وکیل هم دسترسی دارند؟
  • در این مرحله ما اصلاً با بازپرس دیداری نداشتیم ولی در صورتی که به ما اجازه بدهند آماده معرفی وکیل هستیم.
خواسته شما از نهادهای امنیتی یا قضایی که آقای محمد حبیبی را بازداشت کرده‌اند چیست؟
  • با توجه به سطح خشونتی که در هنگام بازداشت اِعمال شده بود، ما الان به شدت نگران جان آقای حبیبی هستیم و این نگرانی‌مان وقتی زیادتر می‌شود که ما در حال حاضر اصلاً هیچ اطلاعی از وضعیت ایشان نداریم و متأسفانه اخباری هم که طی روزهای گذشته در مورد برخی زندانیان شنیده می‌شود، نگرانی ما را چندبرابر کرده. همچنین ما نگران پرونده‌سازی برای ایشان هستیم.

کشت و صنعت نیشکر هفت‌تپه موقتا تعطیل شد

پنج هزار کارگر و کارکنان نیشکر هفت‌تپه در انتظار حقوق معوقه و عیدی و پاداش پایان سال هستند اما روابط عمومی این شرکت خبر می‌دهد که کلیه بخش‌های مدیریتی، اداری و زیرمجموعه‌های وابسته از ۱۸ اسفند تعطیل شده‌اند.
Iranische Arbeiter in Hafttape-Fabrik (Khabargar)
روابط عمومی کشت و صنعت نیشکر هفت‌تپه طی بخشنامه‌ای خطاب به کارگران و کارکنان قسمت‌های اداری، کشاورزی و صنعتی این شرکت نوشته است: «با توجه به توقف بهره‌برداری از روز جمعه ۱۸ اسفند ماه، فقط مدیریت حراست و انتظامات این شرکت دایر خواهد بود.»
خبرگزاری ایلنا می‌نویسد با وجود این بخشنامه، کارگران قسمت‌های مختلف نیشکر هفت‌تپه، روز شنبه ۱۹ اسفند باز به محل کار آمدند و خواستار پرداخت مطالبات معوقه خودشان شدند.
در همین روز، سندیکای نیشکر هفت‌تپه نیز از برگزاری جلسه‌ای با حضور نمایندگان کارگران و کارفرما در فرمانداری شوش خبر داد. در این جلسه فرماندار و نیروهای امنیتی هم حضور داشته‌اند.
فرماندار شوش از کارگران خواسته به اعتصاب پایان دهند و با راه‌اندازی دوباره کارخانه، به کارفرما فرصت دهند تا مطالبات‌شان را بپردازد. وبسایت اتحادیه آزاد کارگران می‌نویسد، رئیس اطلاعات شوش، نماینده هفت‌تپه را "عامل شبکه‌های خارج نشین" خطاب کرده و جلوی سخنرانی او را گرفته‌ است.
بهره‌برداری در شرکت نیشکر هفت تپه در حالی متوقف شده که بخشی از مزارع نیشکر این شرکت هنوز برداشت نشده است. خبرگزاری ایلنا می‌نویسد: «خاموش شدن کوره بخار و آسیاب کارخانه، روزانه خسارت سنگینی را به این شرکت بزرگ تولید شکر وارد می‌کند.»
اعتصاب کارگران و کارکنان نیشکر هفت‌تپه از اواسط دی‌ماه ۹۶ شروع شد. کارگران بخش‌های کشاورزی، بازرگانی، خدمات و کارگران رسمی بخش تجهیزات در اعتراض به مزد معوقه مهر ماه و معوقات مانده از سال ۹۴، از کار دست کشیدند. اعتصاب دامنه‌دار شد زیرا یکی از مدیران شرکت صراحتا گفت که به خاطر وضع بد اقتصادی کشور، نمی‌توان بابت پرداخت مطالبات قولی داد. 
دستمزدهای معوقه بنا بر اعلام کنفدراسیون بین‌المللی اتحادیه‌های کارگری، از دلایل اصلی اعتراضات و اعتصابات جامعه کارگری ایران است.
کشت و صنعت هفت‌تپه در ۱۵ کیلومتری شهر شوش با ۵۰ سال سابقه، قدیمی‌ترین کارخانه تولید شکر از نیشکر در ایران است. این مجتمع اواخر سال ۱۳۹۴ از چرخه دولتی خارج و به بخش خصوصی واگذار شد.

سکوی آزادی؛ وقتی خیابان دیگر کفاف نداد

عکس ویدا موحد، اندک زمانی پس از اعتراض خلاقانه‌اش به حجاب اجباری، ششم دی ماه در سطحی وسیع منتشر شد.
چیزی در این عکس، «دگرگون شده» بود: چشم به دیدن زنی آن‌قدر ساده بر ارتفاعی ناعادت، عادت نداشت. اعتراضات تا کنون در «سطح» خیابان رخ داده بودند. این زن، یکی از ما زنان بود و در عین حال، نبود. سطح خیابان برای انتخاب معترضانه‌ او دیگر کفاف نمی‌داد.
احتمالا به چشم کسی که سویی ایستاده بود و با دوربین موبایل عکسی از موحد در زمینه‌ای شلوغ می‌گرفت، شمایل او با آن سادگی چیزی بود در ردیف هزاران عکسی که آدم‌ها روزانه از خودشان و طبیعت می‌گیرند. زنی که می‌توانست با آن لباس خانگی راحت در جایگاه یک زن معمولی از بطن جامعه باشد.
"ما به عنوان ساکنان جهان عکس، به عکس عادت کرده‌ایم. عکس با ما آشنا شده است. بیشتر عکس‌ها را دیگر نمی‌بینیم زیرا به آن‌ها عادت کرده‌ایم. همان‌‌گونه که هیچ چیز آشنایی را در محیط‌مان نمی‌بینیم و فقط آن‌چه به چشم‌مان می‌آید که دگرگون شده‌ باشد. دگرگونی، آموزنده‌ است و عادت، بیهوده." این تعبیر ویلیام فلوسر، فیلسوف و نویسنده چک است.*
ویدا موحد اولین زنی بود که تصویرش روی این سکو منتشر شدحق نشر عکسUGC
Image captionویدا موحد اولین زنی بود که تصویرش روی این سکو منتشر شد
شمایل موحد اما از ردیف عکس‌های روزمره که در گوشی ذخیره می‌شوند و پس از مدتی که صاحب گوشی پی به پر شدن حافظه‌ی دستگاه برد حذف؛ فراتر رفت. او حامل تمام نشانه‌های اعتراض خاموش زن معاصر ایرانی‌است: پوشیده، آغشته به سکوتی که به هزاران سخن می‌آوازد و «انتخاب» رفتاری معترضانه که این‌جا، آویختن پارچه‌ای از چوب و ایستادن در تقاطع شلوغ انقلاب_وصال بود.
عکس موحد در آن پس‌زمینه‌ شلوغ، به زودی به طرحی بدیع بدل شد. تبدیل به شمایل محض شد و در قامت لوگوی اعتراض زن معاصر، دست به دست چرخید. سوژگی موحد در زمینه‌ ساده‌ آبی، و تاکیدی گرافیکی بر ‌پارچه‌ سفید به چوب آویخته‌ در دستانش،از دگرگونگی عکس آماتور موبایلی شاهد صحنه می‌آمد: اتفاقی رخ داده بود: زنی معترض، با انتخاب سکوت و ارتفاع، آن چیزی را در دست داشت که سی‌‌ونه سال، نماد اسارت بنیادین زن ایرانی‌است: حجاب اجباری. بر سکویی ایستاده بود که بعدها ارزشی فراواقعی یافت.
از راست؛ طرحی که زهرا رهنورد از خشونت علیه دختر انقلاب کشیده است و تصویر اتفاقحق نشر عکسUGC
Image captionاز راست؛ طرحی که زهرا رهنورد از خشونت علیه دختر انقلاب کشیده است و تصویر اتفاق
در اعتراضات خاموش بعدی هم که نرگس حسینی، اعظم جنگ‌روی، شاپرک شجری‌زاده و بقیه نه فقط در تهران، که حتی در یزد و رشت و بسیاری شهرها ادامه‌اش دادند، سکو از جنبه‌ فیزیکی خود فراتر رفت. ماهیتی شی‌گونه/هایدگری پیدا کرد. دیگر این سکو شی محض نیست. دیگر به صرف انسان- ساخت بودنش تعریف نمی‌شود. آشکارا یادآور حاضرآماده‌های مارسل دوشان است که در ۱۹۱۷، در نمایشگاهی در بستر هنر مفهومی به نمایش درآورد و اشیای روزمره را از کاربرد روزانه جدا کرد و معنایی فرای روزانگی به آنها بخشید.
در کشاکش اعتراضات روی سکوها سطوحی شیبدار نصب شد تا جایگاه نویافته‌ اعتراض مدنی را به‌ بن‌بست بکشانند اما معترضین، تا طراحی کفش‌هایی برای ایستادن روی سطوح شیبدار پیش رفتند: آلترناتیوی ذهنی برای مقابله با بن‌بست حاکم.
اگر شمایل دختران انقلاب نماد مبارزه‌ بطئی زن ایرانی‌است، مبارزه‌ای که در حرکتی مدام و پیوسته می‌کوشد حق آزادی پوشش را بدیهی کند، «سکو» حالا نماد آزادی‌ است. به آن نشان که سکوی تقاطع انقلاب- وصال را گروهی به نام «سکوی آزادی» می‌شناسند: مسافر از راننده می‌پرسد: انقلاب؟ و راننده پاسخ می‌دهد: تا «سکوی آزادی» می‌برمت.

نگاهی بر زندگی ثروتمندان دوره شاهنشاهی / از خاندان لاجوردی و خیامی ها تا برادران نمازی وحبیب الله

 . از رهگذر این وصلت به نمایندگی مجلس سنا رسید و چند دوره به عنوان سناتور انتصابی به این مجلس رفت. در سال ۱۳۵۰ در حالی که افزون بر هشتاد سال از عمرش می گذشت، مرد. ازدواج با اشرف مهدی بوشهری در عصر پیش از انقلاب، به علت ازدواج با اشرف پهلوی، شهره است. اشرف پهلوی در چهارم آبان ۱۲۹۸ در بیمارستان احمدیه تهران همراه برادر دوقلویش محمدرضا متولد شد. سن اشرف چند ساعت کوچکتر از محمدرضا پهلوی بود. اشرف پس از سقوط حکومت پدرش که با تبعید او همراه شد، چندین بار ازدواج کرد که یک بار قرعه به نام مهدی بوشهری افتاد. او در رستورانی در پاریس با جوانی به نام مهدی بوشهری آشنا شد. اشرف آنچنان که خود اعتراف کرده از سال ۱۳۳۱ مهدی بوشهری را به عنوان دوست پسر خود انتخاب کرد و با این که طلاق او از شفیق شوهر سابقش در سال ۱۳۳۹ انجام شد، اما همیشه مهدی بوشهری در کنارش بود و آنها با یکدیگر رابطه نامشروع داشتند. در تمام این سال ها مهدی بوشهری در متن زندگی اشرف حضور داشت. خبر ازدواج اشرف پهلوی با مهدی بوشهری بدون در نظر گرفتن ۳ ماه عده در نظر گرفته شده در شرع اسلام، توسط دربار در تاریخ ۱۳۳۵/۲/۲۴، یعنی هجده روز پس از طلاق گرفتن از احمد شفیق، رسما اعلام گردید. مهدی بوشهری از اولین روز ازدواج کاری به کار اشرف نداشت و او را در رفتار و کرداری که پیشه می کرد آزاد می گذاشت و همین راز تداوم و طولانی شدن دوران زناشویی آنان بود. ولی اشرف پس از یک سال از بوشهری بیزار شد و به او گفت که دیگر تحملت را ندارم. بوشهری زرنگ بود و هرچند اسماً شوهر اشرف بود ولی کاری به کار او نداشت و رهایش کرد و اشرف این وضع را پسندید. مهدی بوشهری به پاریس رفت و در آنجا در «ایران ایر» شغل مهمی گرفت و چلوکبابی و عکاسی به راه انداخت و سر خود را گرم کرد. او به بهانه های مختلف پول زیادی هزینه می کرد و از محمدرضا می گرفت. او در ماه دو، سه روز به تهران می آمد و مستقیماً به طبقه بالای کاخ اشرف می رفت که مبادا خانم او را ببیند و حالش به هم بخورد! بوشهری با این تمهید تا انقلاب شوهر اشرف ماند و تصور می شود هنوز نیز شوهر اسمی اش باشد. اشرف از بوشهری فرزندی ندارد. مهدی بوشهری تنها به منافع کلانی که از رهگذر این ازدواج نصیبش می شد، می اندیشید و هیچ کاری به کار اشرف نداشت، او هر چند ماه یک بار برای دنبال کردن کارهای دلالی و پروژه های تجاری اش به ایران آمد و یکسره به اتاق خود در طبقه فوقانی کاخ اشرف می رفت. شغل رسمی مهدی بوشهری سفیر سیار شاه و رئیس هیأت مدیره فستیوال های هنری ایران بود. وی از طریق دلالی برای کمپانی های بزرگ فراملیتی که خواستار فروش کلان محصولات خود به ایران بودند و نیز از رهگذر گرفتن پورسانت وواگذاری عملیات ساختمانی طرح های عمرانی ایران به مقاطعه کاران بزرگ، پول های کلانی به دست می آورد. او نمایندگی چندین شرکت هواپیمایی را در ایران به عهده داشت. زمانی که شاه و فرح هوس کردند تا ایران را در عرصه سینمایی بین المللی فعال شود، تشکیلاتی به نام «شرکت سینمایی ایران» تأسیس شد و مهدی بوشهری به ریاست آن برگزیده شد. او در این شرکت بودجه بی حسابی در اختیار داشت و آن را با گشاده دستی هزینه می کرد. وی از طریق تشکیلات در چند فیلم با شرکت هنرپیشگان نامدار جهانی سرمایه گذاری کرد، که فیلم کاروان ها با شرکت آنتونی کوئین نمونه ای از اینگونه فیلم ها بود. پرویز قریب افشار، شومن تلویزیونی در دهه آخر حیات رژیم پهلوی در یکی از برنامه هایی که از طریق شبکه تلویزیون ماهواره ای «تپش» پخش شد، اعتراف کرد که برای ایفای نقش کوچکی در فیلم کاروان ها که جمعاً حدود ۸ دقیقه بود، مبلغ ۲۵ هزار دلار از شرکت گسترش صنایع سینمایی ایران پول گرفته است. او در همین برنامه گفت که این فیلم ظاهراً با مشارکت یکی از سرمایه داران آمریکایی تهیه می شد و قرار بود که او پنجاه درصد از میزان سرمایه گذاری در این فیلم را پرداخت نماید. هزینه این فیلم تماماً از سوی ایران پرداخت شد و تهیه کننده آمریکایی مدام پرداخت خود را به تأخیر می انداخت و با اینکه این فیلم در سرتا سرجهان به نمایش درآمد و سرمایه گذارآمریکایی سودش را از فروش فیلم گرفت، اما هرگز سهم خود در سرمایه گذاری فیلم کاروان ها را پرداخت نکرد و موضوع هم با پیروزی انقلاب اسلامی به دست فراموشی سپرده شد. برادران نمازی خاندان نمازی از تبار دو برادر، محمدحسن (متوفی حوالی ۱۳۱۰ ش.) و محمدحسین (متوفی ۱۳۲۶ ش.) بود. کمپانی های م.نمازی و ح. نمازی در هنگ کنگ به این دو برادر تعلق داشت. طبق اسناد موجود، این دو کمپانی شرکت های پوششی برای فعالیت سرویس اطلاعاتی انگلیس (اینتلیجنس سرویس) بودند. برادران نمازی با کمپانی های انگلیسی و امریکایی و یهودی و پارسی فعال در تجارت جهانی تریاک پیوند نزدیک داشتند و از این طریق ثروت هنگفتی اندوختند. بانک هنگ کنگ شانگهای (HSBC) و شاخه ایرانی آن (بانک شاهنشاهی انگلیس و ایران) و کمپانی کشتیرانی شبه جزیره وشرق (p&O) از مراکز عمده سرمایه گذاری این شبکه بوده و هست. نمازی بیشتر صادرات ایران را ترویج می کرد و تریاک محصول ایران به چین می برد. وی امتیاز استخراج طلا از معدنی در نزدیکی هنگ کنگ را از دولت انگلیس گرفته بود و گاهگاه شمش طلا به شیراز می فرستاد. محمد نمازی پسر محمدحسن و سناتور مهدی نمازی پسر محمدحسین است. محمد نمازی فرزند حسین، در یکی از خانواده های ثروتمند شیراز به دنیا آمد. وی سال ها در آمریکا سکونت داشت و مشغول تجارت بود. زمانی که به ایران آمد در کابینه زاهدی به عنوان وزیر مشاور منصوب شد. وی عضو هیأت امنای دانشگاه پهلوی شیراز و از اعضای کلوب روتاری و همچنین لژ فراماسونری حافظ شیراز و روشنایی بوده است. او در شیراز، بیمارستان نمازی را تأسیس کرد. پسر عموی وی مهدی نمازی تا دوره چهاردهم بدون وقفه نمایندگی مجلس شورای ملی را عهده دار بود و با تأسیس مجلس سنا در سال ۱۳۲۸ به عنوان نماینده لرستان و فارس در این مجلس تا زمان انحلال آن حضور یافته است. مهدی نمازی نمایندگی صادرات کتیرا به اروپا و امریکا را در اختیار داشت و از این راه صاحب ثروت زیادی شده بود. همچنین در زمینه قاچاق مواد مخدر نیز فعالیت داشت. نامبرده دارای کارخانه های متعدد بوده و با اغلب سران رژیم سابق حشر و نشر داشته است. فرزند مهدی نمازی – شفیع- نمایندگی شرکت معروف نفت سوکونی واکسیوم را در سال ۱۳۳۳ برعهده داشت. در سال های جنگ اوّل جهانی محمد نمازی، در شراکت با آقا جان کلیمی (نیای خاندان کهن صدق)، «رشن دار» (سررشته دار) قشون انگلیس در جنوب ایران بود. در سال های جنگ دوّم جهانی مهدی نمازی، در شراکت با مه یر عبدالله (یهودی بغدادی)، پیمانکار ارتش امریکا در ایران بود. محمد و مهدی نمازی از فراماسون های متنفذ ایران بودند. تصاویری از محمد نمازی در کسوت ماسونی به همراه سایر اعضای لژ روشنایی در ایران در کتاب اسماعیل رائین (فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج ۳، صص ۱۳۱، ۱۳۳) مندرج است. به دلیل همین پیوندهای دیرین و ریشه دار با شبکه مقتدر و جهانشمول فوق است که بیل کلینتون، رئیس جمهور پیشین ایالات متحده آمریکا، در پایان سال ۱۹۹۸ میلادی یکی از اعضای این خاندان به نام حسن نمازی را به عنوان سفیر آمریکا در آرژانتین منصوب کرد. محمد نمازی (متوفی فروردین ۱۳۵۱) بخش عمده عمرش را در آمریکا سپری کرد. او برای فرار از پرداخت مالیات ثروت هنگفتی که در این کشور انباشته بود، به احداث برخی تأسیسات خیریه در شیراز،بویژه بیمارستان نمازی و لوله کشی آب شیراز، دست زد. او از این طریق هم سود قابل توجهی برد و هم بطور صوری «خوش نام» شد. طبق قوانین آمریکا، صرف پول در امور خیریه، در هر جای دنیا، پرداخت مالیات را بشدت کاهش می دهد. در بسیاری از اسناد و منابع تاریخی محمد نمازی تصویری مثبت دیده نمی شود. دکتر محمد مصدق بشدت به نمازی بدبین بود و او را عامل انگلیسی ها می دانست. به نوشته دکتر غلامحسین مصدق، در زمان سفر مصدق برای شرکت در اجلاس شورای امنیت به نیویورک (مهر ۱۳۳۰)، محمد نمازی «مرد اول سفارت» بود و تمامی کارکنان سفارت ایران حقوق بگیر او. «مثل ریگ پول خرج می کرد… وی قصد داشت با استفاده از قدرت مالی خود اعضای هیأت نمایندگی ایران حتی پدرم را زیر نفوذ خود درآورد. پدرم در حین مسافرت به آمریکا به من، صالح و دکتر فاطمی و یکی دو نفر دیگر از همراهان گفت: ما در این مأموریت به جز انگلیسی ها و عوامل آنها در آمریکا با دو ایرانی متنفذ هم سرو کار داریم: یکی محمد نمازی و دیگری گالوست گلبنگیان، باید مراقب آنها نیز باشیم. صحت پیشگویی پدر و سوء ظنی که نسبت به نمازی داشت پس از کودتای ۲۸ مرداد به اثبات رسید.» باقر پیرنیا، استاندار فارس در دوران پهلوی که چهره ای کم و بیش خوشنام است، در خاطراتش می نویسد: «محمد نمازی وابسته افتخاری سفارت ایران در واشنگتن بود. بدون دریافت حقوق. نمازی که از ثروتمندان بنام ایران شمرده می شد، سالیان دراز در چین و آمریکا به تجارت مشغول بود و این پست را تنها به ملاحظه مصلحت های اقتصادی مالی خود و سودهای دیگر که یک مأمور سیاسی از آن برخوردار است دست و پا کرده بود.» اسدالله رشیدیان اسدالله رشیدیان فرزند حبیب الله رشیدیان در سال ۱۲۹۸ در تهران تولد یافت. پدرش حبیب الله در سفارت انگلیس شغل کوچکی داشت و غالباً واسطه و معرف اشخاص با اعضای سفارتخانه بود. بعد از ۱۳۲۰ سه فرزند خود را که سیف الله، قدرت الله و اسدالله نام داشتند همراه و همکار خود نمود مخصوصاً موقعی که سید ضیاء الدین طباطبایی وارد ایران شد و چون معروف بود وی عامل سیاست انگلیس در ایران می باشد، برادران رشیدیان به دور او گرد آمدند و در احزابی که سید تشکیل داد، آتش بیار معرکه بودند. اسدالله معذلک که کوچک ترین برادر بود ولی استعداد و ابتکار او بر دو برادر رجحان داشت، امور سیاسی را اداره می کرد و دو برادر دیگر به دنبال تجارت و پیدا کردن پول رفتند چند سینما در تهران دائر نموده و درآمدی سرشار برای فعالیت های سیاسی اندوختند. مبارزه با حکومت مصدق در دوران حکومت مصدق برادران رشیدیان علناً با نهضت و جریان ملی شدن نفت در مقام مبارزه بودند و به زندان افتادند و همه گونه اختناق و محدودیت برای آنها بوجود آمد. از نخستین روزهایی که مصدق به قدرت رسید، برادران رشیدیان با تمام قدرت برای سرنگونی حکومت او می کوشیدند. س از روی کار آمدن دولت دکتر مصدق فعالیت های رشیدیان ها برای حفظ منافع دولت انگلیس آغاز شد و رابین زینر مأمور مخفی انگلیس راهی تهران شد تا جریان را هدایت کند. او که با رشیدیان ها سابقه دوستی داشت بلافاصله ارتباط مجدد برقرار کرد و برای ایجاد اختلاف در بین نمایندگان مجلس و ایجاد تزلزل در نهضت ملی شدن نفت ماهانه مبلغی را به رشیدیان ها پرداخت می کرد تا به نمایندگان پرداخت کنند. پس از سقوط دولت قوام در ۳۰ تیر، اسدالله رشیدیان معتقد شد که برای سرنگونی دولت دکتر مصدق بایستی از تشکیلات منسجمی استفاده کرد و به همین منظور جلساتی با حضور افسران بازنشسته و دیگر عوامل انگلیسی و رشیدیان ها در منزل فضل الله زاهدی تشکیل شد که سرانجام در مهر ۱۳۳۱ عوامل شرکت کننده در آن جلسات دستگیر شدند. اسدالله رشیدیان مدتی محبوس بود و پس از بستن سفارت انگلیس، عوامل انگلیس به پایگاه سازمان سیا در تهران واگذار و رشیدیان ها نیز با این پایگاه مرتبط شدند و اسدالله رشیدیان در خرداد ۱۳۳۲ به منظور دخالت دادن اشرف پهلوی در کودتا راهی فرانسه شد و با او ملاقات کرد. این ملاقات نتیجه مثبتی برای کودتاچیان به بار آورد و اشرف پس از کسب اطمینان در خصوص همراهی در دولت برای کودتا به ایران رفت. پس از ملاقات شاه و اشرف، رشیدیان به عنوان سخنگوی انگلیس وارد گفت و گو با شاه شد و نظر مساعد او را نسبت به کودتا جلب کرد. این ملاقات ها چند بار صورت گرفت و سرانجام کودتا در ۲۸ مرداد پیروز شد و دولت دکتر مصدق با فعالیت های رشیدیان ها و عوامل شان دو سازمان MI6 و سیا سرنگون شد. رشیدیان پس از کودتا به پاسداشت حفظ سلطنت پهلوی از امتیازات فراوانی چون امتیاز تأسیس بانک، اعتبارات تعاونی و توزیع برخوردار شد. او یکی از دلالان اسلحه میان ایران و آمریکا بود که از این معاملات نیز سود فراوانی عایدش می شد. بعد از ۱۳۳۲ رشیدیان و برادرانش در صحنه سیاسی ایران خورشید درخشنده ای بودند. همه کار از آنها سخاته بود و در دربار رفت و آمد داشتند. هر کس هر جا دچار مشکلی می شد، به آنها متوسل می شد. در ۱۳۳۹ اسدالله رشیدیان تصمیم گرفت پایگاه سیاسی برای خود درست کند و کاندیدای وکالت مجلس شد و در دوره بیستم از تهران انتخاب گردید. با انحلال مجلس بیستم فعالیت برادران رشیدیان علیه دولت امینی شروع شد. به دستور امینی، اسدالله و سیف الله رشیدیان به زندان افتادند. چند ماهی در زندان به سر بردند تا این که دستور آزادی آنها صادر شد. این بار مزد مبارزه خود را از شاه به صورت امتیاز تأسیس بانک گرفتند. به دستور شاه، به آنها اجازه داده شد بانکی به نام تعاونی و توزیع وابسته به اصناف تهران تشکیل دهند. از طرف بانک مرکزی کمکهای مؤثری به عمل آمد و سرمایه آن از طرف چند نفر تأمین گردید. در کنار بانک مزبور، شرکت بیمه ای هم دائر کردند که آن هم واحدی سوددهنده بود. بانک تعاونی و توزیع رشیدیان چندین بار دچار نوسانات مختلف شد و هر بار که به سقوط نزدیک می شد، بانک مرکزی مدیریت آن را به عهده می گرفت و در سامان دادن آن تلاش بسیار می کرد. در فاصله بین سال های ۵۰ و ۵۲ دو تن از برادران فوت شدند. اسدالله از فقدان برادران خود سخت دلسرد و آزرده گردید. گرچه مدیر عامل بانک مزبور بود ولی بیشتر اوقات او در خانه می گذشت و با دوستان در کنار منقل به نقل و گفت و گو می پرداخت. در بانک او متجاوز از ۵۰ وزیر و سفیر و سپهبد و سرلشکر بازنشسته شاغل بودند و همه حقوق قابل ملاحظه ای دریافت می داشتند. وی بیش از ۶۰ سال عمر نکرد. عدم برخورد جدی با برادران، توطئه گر رشیدیان بعد از ۳۰ تیر قابل ذکر است که برادران رشیدیان از وابستگان شبکه روتچیلد – ریپورتر بودند و فضل الله زاهدی مدتی در خانه اسدالله رشیدیان مخفی بود. اسدالله رشیدیان قبل از انقلاب اسلامی سرمایه خود را از کشور خارج کرد و خود نیز به انگلستان رفت و در اوایل دهه ۶۰ خورشیدی درگذشت.

جزییات بیشتر : نگاهی بر زندگی ثروتمندان دوره شاهنشاهی / از خاندان لاجوردی و خیامی ها تا برادران نمازی وحبیب الله ثابتخانه / آخرین اخبار / نگاهی بر زندگی ثروتمندان دوره شاهنشاهی / از خاندان لاجوردی و خیامی ها تا برادران نمازی وحبیب الله ثابت نگاهی بر زندگی ثروتمندان دوره شاهنشاهی / از خاندان لاجوردی و خیامی ها تا برادران نمازی وحبیب الله ثابت در آخرین اخبار, راز ثروتمندان ۷ شهریور ۱۳۹۴ ۰ 4,074 بازدید خاندان لاجوردی خاندان لاجوردی از مشهورترین فعالان اقتصادی قبل از انقلاب بودند که هرچند اکثر آنان خط و مشی سیاسی نداشتند، اما با نزدیک شدن به انقلاب اسلامی، رگه های فعالیت سیاسی آنان و حمایت از رژیم پهلوی به چشم می خورد. خانواده لاجوردی فعالیت اقتصادی خود را از سال ۱۲۷۰ شمسی با فعالیت های سید محمد لاجوردی و برادرش شروع کرد. این فعالیت ها توسط سیدمحمود لاجوردی از نسل دوم و سایر اعضای خانواده تا سال ۱۳۵۷ ادامه یافت. لاجوردی ها که تا سال های اوایل ۱۹۵۰ میلادی (۱۳۳۰ شمسی) در بخش تجاری بیشتر فعال بودند آینده توسعه اقتصاد را در بخش صنعت دیدند و لذا به توسعه فعالیت های صنعتی پرداختند. لاجوردی ها در بسیاری زمینه ها جزو پایه گذاران بخش خصوصی مدرن در ایران بودند. آنها اولین شرکت خصوصی کامپیوتری ایران را بعد از شرکت ملی نفت ایران تاسیس کردند که با داشتن بیش از ۲۵۰ پردازنده مرکزی نظام پرداخت حقوق و دستمزد کارمندان و کارگران، حسابداری و هزینه های سرمایه گذاری را با محسابات کامپیوتری انجام می داد. لاجوردی ها اولین شرکت خصوصی بودند که بیمه درمانی خصوصی برای کارکنان خود راه اندازی کردند تا آنها بتوانند از خدمات مؤسسات خصوصی درمانی و بهداشتی (چون تهران کلینیک و بیمارستان شهرام) استفاده کنند. اگرچه بزرگ خانواده ، سید محمود لاجوردی، بر بیشتر فعالیت های خانواده ـ بخصوص فعالیت های اقتصادی- نظارت می کرد و یکی از ویژگی های اصلی این خانواده اتحاد به حساب می آمد اما لاجوردی ها با گسترش فعالیت ها، مرزهای مالکیت خانوادگی را شکستند. آنها شروع به تفکیک مدیریت از مالکیت خانوادگی کردند و برخی از مسئولیت اعضای خانواده را به مدیران واگذار کردند. اگرچه سید محمود نقش پدری را بازی می کرد که به فعالیت واحدها همبستگی می داد اما در مدیریت دخالت نمی کرد. در دهه ۱۳۴۰ شمسی اولین مدیر غیرعضو فامیل یعنی ناصر متینی را در گروه خود منصوب کردند و تا پایان دهه ۵۰ میلادی بسیاری از مدیرانشان هم سهامدار بودند و هم مدیر واحدهای مختلف گروه صنعتی بهشتر با اختیارات کامل. نسل اول و دوم و سوم این خانواده در فعالیت های بازرگانی (واردات و صادرات) فعال بودند اما با شروع فعالیت های نسل سوم شاهد گسترش فعالیت های آنان در صنعت هستیم. این خاندان در فعالیت های مختلف اقتصادی از جمله تجارت داخلی، تجارت خارجی، تولیدات صنعتی و کشاورزی و ساختمانی و خدمات بانکی و بیمه، نوآوری هایی برای صنعت مدرن داشت که در تاریخ اقتصاد ایران به نام آنها به ثبت رسیده است. گسترش شرکت ها مبتنی بر سرمایه گذاری مجدد سود شرکت ها بود. لاجوردی ها بیش از ۸۰ شرکت و کارخانه در نقاط مختلف کشور از جمله تهران، کاشان، بهشهر، کرمانشاه، قزوین، مشهد، گنبد گاووس، گرگان،نکا، اراک، خرمشهر، نوشهر و حومه محمودآباد تأسیس کردند. در این شرکت ها که عمدتاً در چهارچوب گروه صنعتی بهشهر بود تا سال ۱۳۵۷ بیش از ۱۵ هزار مهندس، کارشناس، مدیر، کارمند و کارگر مشغول به کار بودند. تولیدات مهم این شرکتها و کارخانه ها از تولیدات صنعتی چون انواع روغن نباتی، صابون ها، پودرهای رختشویی، قوطی و کارتن برای بسته بندی، پارچه های مخملی، ابریشمی و نخ های پنبه ای، نخ های پلی استر و اکریلیک، فرش های ماشینی، انبارهای فلزی سوله آماده برای نصب، سیمان بویژه از دهه ۱۳۳۰ به بعد تولیدات کشاورزی چون پنبه برای مصرف کارخانه های نساجی و صادرات، لوبیای سویا، دانه آفتابگردان برای روغن کشی و مصرف در روغن نباتی تا خدمات اقتصادی چون تولید آب برای کشاورزان کاشان از طریق حفر چاه های عمیق، سمپاشی هوایی مزارع پنبه شمال، ایجاد کارخانه های پنبه پاک کنی تأسیس بانک بین المللی ایران و زاپن با مشارکت بانک آو توکیو و تأسیس بیمه حافظ با مشارکت بیمه های کنتینانتال و رویال را دربر می گرفت. نسل اول و دوم خانواده لاجوردی تنها تحصیلات ابتدایی را طی کرده بودند اما بعدها با گسترش فعالیت های اقتصادی دوره های عالی مدیریتی را در خارج از کشور نیز گذراندند. لاجوردی ها نیروهای مختلفی را به شیوه های گوناگون به کار گرفتند. با گسترش فعالیت ها، آنها به تأسیس بخش سازمان و روش ها درگروه اقدام کردند. این بخش- بر اثر اقدامات حبیب لاجوردی- شرح وظایف، جدول مسئولیت ها و اختیارات، قوانین و اساسنامه داخلی و طبقه بندی مشاغل برای اولین بار بعد از شرکت ملی نفت در ایران انجام شد. حبیب لاجوردی در پاکسان اولین اقدامات را در راه توسعه بخش تحقیقات بازار و شناخت سلیقه مصرف کننده برداشت. همکاری تجاری با رژیم شاه لاجوردی ها علاوه بر سرمایه گذاری های خانوادگی به سرمایه گذاری مشترک با رژیم پهلوی، سایر سرمایه داران و شرکت های خارجی- بانک آو ژاپن و کارخانه دوپان امریکا برای طرح اکریلیک-اقدام کردند. پلی اکریل بزرگ ترین شرکت سهامی مشترک در ایران به حساب می آمد. خانواده لاجوردی ها به غیر از سید محمد از نسل اول اغلب اتاق بازرگانی و بعد در تأسیس اتاق صنایع و معادن و سپس در ادغام آن با اتاق بازرگانی که به شکل گیری اتاق بازرگانی و صنایع و معاددن ایران منجر شد نقش مهمی بازی کردند و تعاملات خود را با سیاستگذاری و تصمیم گیری و تعامل با مقامات اقتصادی رژیم پهلوی از طریق آن نهاد شکل می دادند. همچنین برخی مدیران ارشد به دوره های پیشرفته در دانشگاه های آمریکا از جمله هاروارد اعزام شدند. با گسترش گروه احمد لاجوردی در دهه ۱۹۶۰ م (۱۳۴۰ ه ـ ش) با بخشی از مدیران مشهور بازنشسته آمریکایی قرار داد مشاوره امضا کرد تا در مدیریت، گروه لاجوردی ها را یاری کنند. او خود نیز به عضویت انستیتوی تحقیقات مدیریت در استنفورد درآمد تا هم مفاهیم مدیریت جدید را بیاموزد و هم با آشنایی با مدیران آمریکایی از آنها برای تقویت تولید و سرمایه گذاری گروه استفاده کند. هنگامی که سیدمحمود لاجوردی در سال های ۱۳۰۰ الی ۱۳۲۰ ه ـ ش کارهای تجاری انجام می داد، تنوع وسیعی در کارهای او دیده می شد و به دلیل محدود بودن بازار داخلی و فقدان تخصص، خود را متمرکز در یک رشته در عرصه تجارت داخلی یا صادرات نکرد ولی در عصر پهلوی دوم با گسترش بازار فعالیت ها به تدریج متمرکز شد به طوری که آنان توانستند در هر حوزه ای که فعالیت می کردند شرکت تجاری خاص آن حوزه را نیز درست نمایند. لاجوردی ها در دهه ۱۳۳۰ از تجارت به صنعت روی آوردند. نخست کارخانه روغن نباتی را تأسیس کردند و سپس حلقه های مرتبط با آن را- چون روغن کشی، تصفیه روغن، صابون سازی و بسته بندی- گسترش دادند و تأسیسات کارخانه ای در نساجی و مواد شیمیایی از تولید نخ پنبه ای و مصنوعی گرفته تا تهیه انواع پارچه، پتو و قالی را راه اندازی کردند. علی رغم موفقیت هایشان در مواجهه با رقابت داخلی و خارجی در عرصه کشتیرانی، چوب (شرکت آکام چوب) و تهیه فلاسک ناکام بودند. دفاع از پهلوی ها اگرچه نسل اول و دوم خانواده لاجوردی گرایش های مشروطه خواهانه داشتند اما با ظهور سلسله پهلوی بتدریج در زمره مدافعان غیرفعال آنها درآمدند، زیرا برقراری امنیت نیاز اصلی سرمایه گذاری و انباشت سرمایه آنان بود. حتی یکی از اعضای خاندان لاجوردی در احزاب سیاسی مورد حمایت رژیم پهلوی حضور یافت و تا درجه نمایندگی مجلس سنا نیز پیش رفت. لاجوردی ها با نیروهای نظامی رژیم پهلوی هم در ارتباط بودند و تعدادی از نیروهای بازنشسته نظامی را جذب کردند. سرانجام با وقوع انقلاب اسلامی، دادگاه انقلاب اسلامی مستقر در بنیاد مستضعفان در تاریخ سوم تیرماه ۱۳۶۳ حکم بر توقیف اموال لاجوردی ها داد. آنها جزو سرمایه داران معروف و انگشت شمار وابسته بودند که با استفاده از دربار پهلوی کسب ثروت کرده بودند و بنابراین مشمول حکم حکومتی امام شدند. در نیمه تیرماه ۱۳۵۸ بر اساس بند ۴ ماده ۳ آیین نامه قانون حفاظت و توسعه صنایع ایران مدیریت و کنترل شرکت ها در اختیار دولت قرار گرفت و بعد از آن توسط دادگاه انقلاب مصادره شد. شرکت های کوچک غیرصنعتی و معدنی که مشمول بند (ب) هم نبودند از قبیل شرکت های صادراتی و توزیع خدماتی به تدریج از اختیار صاحبان و مدیران اصلی خارج شدند. منازل مسکونی و مستغلات افراد خانواده به تدریج اشغال شد و بسیاری از افراد خانواده ممنوع المعامله شدند. یک ماه پس از آن ، احمد لاجوردی مدیر عامل گروه صنعتی بهشهر و از نسل سوم که از اروپا به تهران برگشته بود در مرداد ماه ۱۳۵۸ به سختی مجروح گردید. سید محمود لاجوردی تنها بازمانده نسل دوم و سرپرست اکثر واحدهای شرکت، تا مهر ماه ۱۳۶۳ در ایران ماند و در این سال (۱۹۸۴) برای معالجه سرطان به آمریکا رفت و در همانجا درگذشت. نسل چهارم فعالیت های خود را در طرح های اقتصادی در خارج از کشور شروع کرد اماقبل از آن، خانواده لاجوردی به عنوان یکی از برجسته ترین خانواده های عضو طبقه بالا و برجسته اجتماعی و اقتصادی با وقوع انقلاب از صحنه تحولات اقتصادی و اجتماعی ایران حذف شده بود. بعد از انقلاب، گروه صنعتی بهشهر تحت نظر مدیریت دولتی قرار گرفت. محمد تقی برخوردار ایران در دهه ۱۳۴۰ هجری شمسی شاهد تأسیس و رشد صنایع لوازم خانگی بود. یکی از مهمترین عوامل این رشد ناشی از فعالیت محمدتقی برخوردار است. محمدتقی برخوردار یکی از بزرگترین صاحبان صنایع لوازم بود که از مؤسسات شرکت پارس الکتریک، قوه پارس، پارس توشیبا، شرکت پوشش، لامپ پارس و چندین شرکت بزرگ بوده است. محمدتقی در یزد به دنیا آمد. دیپلمش را در سال ۱۳۲۱ گرفت. در هنگام تحصیل، به پدرش در کار کمک می کرد. وی به بهانه تحصیل همراه دکتر مرشد به تهران آمد. اما علاقه به تجارت باعث گردید که در تجارتخانه حکیم زاده حدود سه سال، علاوه بر کار، مسائل مالی پدرش را پیگیری نماید. در سن ۲۱ سالگی فعالیت مستقلش را در تهران با حمایتهای پدرش شروع نمود. محیط بزرگ تهران، حضور تجار بزرگ در آن و ورود و خروج تجار خارجی و آشنایی برخورد با آنها تأثیر مهمی بر حرکتهای بعدی او ایفا نمود. وی پس از پدرش نقش بسزایی در توسعه بنگاه داری و فعالیتهای اقتصادی خانواده ایفا نمود. ورودش به صنعت، بیست سال پس از تجارت داخلی و خارجی ۱۳۴۱-۱۳۲۱ بود. او در طی ۱۵ سال نقش مؤثری در توسعه صنایع خانگی مثل رادوی و تلویزیون، پنکه، آب میوه گیری، کاشی، سرامیک، قالی، باتری، یخچال، لامپ و … به عهده داشت. محمدتقی اولین شرکت صنعتیش را به نام پارس الکتریک در سال ۱۳۴۲ تاسیس نمود. سرمایه شرکت از ۱۵ میلیون ریال در سال ۱۳۴۲ به بیش از دو میلیارد ریال در سال ۱۳۵۶ افزایش یافت. در آغاز تنها بدنه چوبی رادیو و تلویزیون در ایران ساخته می شد و به تدریج قطعات بیشتری در ایران ساخته شد. میزان تولید شرکت در پروسه ۱۴ ساله دائماً در حال افزایش بود. بطوری که تولید تلویزیون رنگی شرکت در سال ۱۳۵۷ بیش از ۴۶ هزار، سیاه و سفید ۱۲۰ هزار و رادیو حدود ۱۰۳ هزار تولید داشت. مشارکت با آمریکایی ها محمد تقی برخوردار با آمریکایی ها هم مشارکت داشت. وی شرکت قوه پارس را طی سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۵۷ با مشارکت آمریکایی ها توسعه داد. وی پارس توشیبا و لامپ پارس توشیبا را با مشارکت ژاپنی ها در سال ۱۳۴۹ و پوشش کالا الکتریک را در سال ۱۳۵۴ و .. را تأسیس نمود. سرمایه گذاری مشترک او با شرکتهای معتبر ژاپن، فرانسه، امریکا و بانک توسعه صنعتی و معدنی و سایر شرکای داخلی بخشی از فعالیت صنعتی او بود. دو برادرش محمدهاشم و محمدعلی در کار با او مشارکت داشتند. محمدتقی ۶ شرکت بزرگ صنعتی تا سال ۱۳۵۲ تأسیس نمود. این روند تا سال ۱۳۵۷ شتاب بیشتری یافت. شناخت بازار داخلی و خارجی، نیروی انسانی، اعتماد شرکتهای سرمایه گذار خارجی به او، اعتبار بین المللی، همراه با تسهیلات مناسب، امکان گسترش فعالیتش را امکان پذیر نمود. ارتباط با رژیم پهلوی محمد تقی برخوردار در تعدادی از نهادهای کارفرمایی مثل اتاق بازرگانی و سندیکای لوازم خانگی و … مشارکت داشت. با اینکه بعضی از اعضای خانواده تحصیل کرده اروپا بودند با این وجود تمایلی به اشتغال در بخش عمومی نداشتند. عباس که فارغ التحصیل مهندسی از هاروارد بود و به علت پیوستن به گروههای چپ و مبارزه با حکومت پهلوی تا زمان انقلاب نتوانست به کشور بازگردد. از میان شش برادر، محمد تقی تنها کسی بود که توانست پروسه خانوادگی را به حوزه صنعت با ابعادی بزرگ گسترش دهد. سال ۵۸ پایان فعالیت صنعتی او در ایران بود. پنج ماه پس از انقلاب اسلامی، شورای انقلاب نام او را در فهرست ۵۳ نفر از صاحبان سرمایه و صنایع قرار داد و سپس مصادره اموال او از سوی دادگاه انقلاب صادر شد. پس از مصادره اموال در اوایل انقلاب گفتهمی شود محمدتقی برخوردار تا سال ۶۴ پیگیر اموال خود بوده است. رحیم متقی ایروانی رحیم متقی ایروانی از پیشتازان و بنیانگذاران صنعت مدرن کفش در ایران می باشد. او از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳۵۷ بیش از ۵۲ شرکت در صنعت کفش و چرم و بیش از ۳۰۰ فروشگاه زنجیره ای کفش ملی در سطح ایران تأسیس کرد. تمایل ملی گرایانه در دوره دانشجویی ایروانی در سال ۱۳۲۱ در رشته حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد. در دوران دانشجویی ضمن تحصیل کارهای مختلفی می کرد. او در دانشگاه با انتشار نشریه آئین دانشجویان با کمک دوستش عباس اردوبادی در حقیقت یک فعال دانشجویی محسوب می شد که نظرات دانشجویان را منعکس می کرد. این نظریات عمدتاً ملی گرایانه بود. رحیم ایروانی از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۵۷ در کار تجارت و صنعت بود. او اولین شرکت خود را با نام شرکت سهامی باتا در تیرماه ۱۳۳۰ به منظور صادرات و واردات کفش در سبزه میدان تهران و آخرین شرکت را به نام چرم خسروی نو در سال ۱۳۵۶ به منظور دباغی و چرمسازی به ثبت رساند. وی علاوه بر فعالیت اقتصادی در همین زمان به یک کار بزرگ اجتماعی دست زد که تا آن زمان در تاریخ ایران سابقه نداشت و نمونه انجام مسئولیت اجتماعی کارآفرین جامعه محسوب می شد. ایروانی در شرکت کفش یونایتد، شرکت فالکو، گوستاو هوفمن و شرکت گابورو تنس ایران با سرمایه گذاران آلمانی شریک بود. در اتافوکو با ژاپنی ها، ماشین سازی ملی با فرانسوی ها، و گودبلت ایران با انگلیسی ها شریک بود. اما شیوه کار او به این شکل بود که به تدریج سهام و نقش مدیریت ایرانی ها نسبت به خارجی ها را افزایش می داد. ایروانی علاوه بر تأسیس فروشگاه کفش ملی در سطح ایران و یکسان سازی قیمت در کل فروشگاه ها توانسته بود به شوروی و اروپای شرقی کفش پوتین صادر نماید. ایروانی در بیش از ۳۰ سال فعالیت توانسته بود در سال ۱۳۵۶ قریب به ۱۰ هزار نفر را در شرکت هایش مشغول نماید. ایروانی سیاست های مختلفی را جهت رشد گروه صنعتی ملی در پیش گرفت تا خانواده بزرگ کفش ملی را ایجاد کند. خروج سرمایه ها به سمت مصر بعد از مصادره اموال، او در مصر کارخانه کفش سازی استاندارد را تأسیس کرد. همچنین از سال ۱۹۸۱ در حوالی شهر آتلانتا در ایالت جورجیا «پارک صنعتی کامن ولث» و صنایع جورجیا و کارخانجات کفش اوکاباشی را با مشارکت شرکت های ایتالیایی و ژاپنی که در ایران با او همکاری داشتند بنیان نهاد. وی در سال ۱۳۷۱ به ایران برگشت و تقاضای تأسیس کارخانه کفشسازی کرد اما جوابی دریافت نکرد. وی در سال ۱۳۸۴ در لندن درگذشت. خاندان خسروشاهی خاندان خسروشاهی از بزرگترین فعالان صنعتی تولید و توزیع دارو در ایران در دوره رژیم پهلوی بودند. خاستگاه تاریخی آنها تبریز می باشد که پس از مدتی، فعالیت های خود را به قزوین، تهران و همدان گسترش دادند. حسن خسروشاهی در اواخر قاجار و اوایل دوران پهلوی اول، مدت ها رئیس اتاق بازرگانی تبریز بود. وی همراه دو برادر از سال ۱۲۸۰ شمسی و یک کارمند شروع به کار تجارت نمودند. آنها به واردات کالاهایی از قبیل فاستونی، کاغذ، چای، شکر و … می پرداختند. علاوه بر فعالیت تجاری اقدام به تأسیس کارخانه نساجی در قزوین نمودند. یکی از برادران حسن به همین منظور در سال ۱۳۱۵-۱۳۱۴ به ایتالیا رفت. او یک مهندس نساجی را از ایتالیا برای اداره امور فنی کارخانه آورد. آنها پارچه بافی آذربایجان را در سال ۱۳۱۶، با سرمایه گذاری ۳۵۲ هزار تومان، با ۱۰۰ دستگاه، ریسندگی و بافندگی پنبه را تأسیس نمودند. کارخانه پارچه های ضخیم می بافت که مورد استفاده روستائیان بود. سه برادر و مدیران استخدام شده، غیر از مهندس ایتالیایی، در نساجی تجربه نداشتند. حمایت گمرکی و سود بازرگانی نسبت به محصولات نساجی وارداتی، امکان تداوم تولید با سودآوری را برای آنها در چند سال اولیه، بدون تخصص و تجربه لازم در صنعت نساجی تضمین نموده بود. مشکلات مدیریتی و بی توجهی به تحولات ایجاد شده پس از جنگ جهانی دوم در صنعت نساجی و ناکامی در نحوه اداره کارخانه خصوصاً با بزرگ شدن فرزندان، همچنین فعالیت مستقل اقتصادی از سوی آنها، سرانجام مشارکت در سال ۱۳۲۵ به پایان رسید و هریک از آنها کار مستقل تجاری و صنعتی خود را پیش بردند. دو گروه بزرگ تولید دارو و مینو متعلق به دو خانواده خسروشاهی می باشند. حسن خسروشاهی ۶ پسر داشت که بنگاه هایش را اداره می کردند. از اوایل سال های ۱۳۳۴ به کمک فرزندانش بار دیگر فعالیت صنعتی را آغاز نمود. این بار در صنعت دارو و شوینده ها فعالیتش را متمرکز نمود. وی بتدریج با تأسیس شرکت سهامی تولید دارو، تیدی، تولی پرس (تولید مواد شوینده)، کیوان (تولید بیسکویت و …)، پخش البرز، پایور، پایه گذار، تکنو صنایع و کامپیوتر البرز فعالیت های خود را گسترش داد. همه این شرکتها تابع سرمایه گذاری البرز-سهامی عام- قرار داشتند. شرکت های گروه بیش از ۶۰۰ محصول متنوع دارویی، بهداشتی، مواد غذایی، دترجینت و پاک شویی، الیاف مصنوعی و سموم دفع آفات نباتی و … تولید می کردند و در تمام کشور توزیع می شد. از میان خانواده بزرگ خسروشاهی، تنها کاظم خسروشاهی پنجمین فرزند خانواده، تا سوم دبیرستان را در دبیرستان رشدیه تبریز به پایان رساند و دیپلمش را از مدرسه تجارت تهران گرفت. دفترداری، حسابداری، قانون تجارت و زیان را تاحدی در آنجا فرا گرفت. وی در کنکور دانشکده حقوق پذیرفته شد و به عنوان یکی از شاگردان ممتاز دانشکده رشته اقتصاد پذیرفته شد. درسها را در کنار کار مطالعه می کرد و پس از دو سال دانشکده را ناتمام گذاشت. قبل از پایان جنگ جهانی دوم برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت، او ابتدا به عراق، کراچی، بمبئی و از طریق کشتی که شش هزار سرباز داشت به آمریکا رفت و تمام اصول نظامی را در کشتی رعایت می نمود. او مدت یک ماه در کشتی همچون سربازان هر روز تمرین نجات غریق می کرد. وقتی به آمریکا رفت شبها تحصیل می کرد، روزها به دنبال فرصت های تجاری و توسعه فعالیت های اقتصادی خانواده بود. همچنین با پدر و برادران خود مکاتبات تجاری انجام می داد. او در آمریکا نمایندگی فروش محصولات دارویی ماکسون رابینز را برای برادر داروسازش دکتر نصرالله گرفت. کاظم پس از دو سال توقف در آمریکا به ایران بازگشت. پس از برگشت به ایران حین کار، تحصیلش را ادامه داد و دکترای اقتصاد را از دانشگاه تهران گرفت. در همین زمان، پنج برادر به اتفاق پدر، فعالیت تجاری در ایران و آمریکا را پیش می بردند. توزیع دارو بین داروخانه ها بخشی از فعالیت آنها را تشکیل می داد. آنها پس از چند سال نمایندگی توزیع دارو، وارد صنعت دارویی شدند و به تدریج فعالیت خود را گسترده دادند، با بزرگ شدن فرزندانشان، نسل سوم خانواده به گروه پیوست. رفاقت با جمشید آموزگار از میان این خانواده که همه در بخش خصوصی طی بیش از ۳۶ سال فعالیت داشتند. تنها یک نفر به بخش عمومی در بحرانی ترین شرایط تاریخی وارد شد. کاظم خسروشاهی پس از ۳۳ سال فعالیت، به اصرار دوستش جمشید آموزگار، کمتر از یکسال مقام وزارت بازرگانی رژیم پهلوی را پذیرفت. در این دوران قریب دو بار استعفا داد که از سوی نخست وزیر پذیرفته نشد. از میان خانواده، تنها سهام او مشمول قانون حفاظت قرار گرفت. زمان انقلاب در پاریس بود و اصلاً تصور نمی کرد که سهامش مصادره گردد. به همین دلیل می خواست قراردادهای جدید در فرانسه ببندد اما رؤیایش معکوس از آب درآمد. حبیب الله ثابت حبیب الله ثابت پاسال، سرمایه دار و بازرگان بهائی و مؤسس تلویزیون ایران بود. در سال ۱۲۸۲ ش در تهران، در خانواده ای که از طرف پدر به بهائیت متنسب بود، متولد شد. پدرش ابتدا یهودی بود و بعدها بهائی شد. ثابت تحصیلات ابتدائی را در مدرسه های تربیت و سن لویی تهران به پایان رساند. رانت و حمایت بهائیان تحصیلات دبیرستانی را نیمه تمام گذاشت و در دکان دوچرخه سازی به کار مشغول شد و مدتی نیز مسافرکشی کرد. اندکی بعد توسط دایی اش که معاون وزیر پست و تلگراف بود، امتیاز حمل مرسولات پستی شمال کشور را به دست آورد. سپس با حمایت مرکز بهائیان ایران، چند دستگاه اتومبیل و کامیون خرید و تا آنجا پیش رفت که اداره امور حمل مرسولات پستی سراسر کشور را برعهده گرفت. از آن پس، با سرمایه ای که بهائیان در اختیارش نهادند به فروش ماشین آلات نجاری مشغول شد و کارخانه های مبل ثابت را راه اندازی کرد. این نخستین گام صنعتی کردن نجاری در ایران بود. ثابت در خلال جنگ جهانی دوم به آمریکا رفت و در آنجا به صدور لباس های کهنه و دست دوم به ایران پرداخت و از این راه سود فراوانی برد. او سپس در اواخر ۱۳۲۰ ش به دعوت «جامعه بهائیان ایران» چندین بار به ایران آمد و همکاری نزدیکی را با «شرکت امنای ایران» (وابسته به جامعه بهائی) آغاز کرد و به نمایندگی از آنان، کار تجارت و گرفتن امتیاز نمایندگی از کارخانه های خارجی در ایران را پیگیری کرد. وی از اوایل دهه ۱۳۳۰ ش در ایران مستقر شد و دوره جدید فعالیت های اقتصادی و تجاری خود را پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در مقام نماینده تام الاختیار بهائیان، آغاز کرد. در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی (۱۳۵۷-۱۳۲۰ ش)، وی یکی از بزرگ ترین سرمایه داران ایران شد، چنانکه برخی او را با بزرگ ترین سرمایه دار ایران، بعد از شاه، با مالکیت ۱۰ درصد همه چیز ایران می دانستند. برخی از شرکت ها و مؤسساتی که وی مالک آنها بود یا در آنها سهام داشت، عبارتند از: بانک ایران و انگلیس، بانک ایران و خاورمیانه ، بانک صنعتی ایران، بانک توسعه صنعت و معدن ایران، مؤسسات تولیدی و تجاری پپسی کولا، سیمان مشهد، پلاسکوکار، جنرال تایر و رابر، ایران فارواگ، سیکاب و فرانس پیک. همچنین نمایندگی خودرو دوج، چند نوع تلویزیون و یخچال، کارخانه های بزرگ لاستیک سازی گودریچ و چندین کارخانه قند را داشت. وی صاحب ۲۱ شرکت بازرگانی بود که حدود ۱۰ هزار نفر آنها کار می کردند. قصر ثابت در تهران که به تقلید از قصر تریانون کوچک در ورسای ساخته شده بود، ۱۵ میلیون دلار ارزش داشت. در عین حال، او همواره اظهار می کرد که در خانوده ای فقیر رشد کرده و موقعیت کنونی اش را با سعی و پشتکار خودش به دست آورده است که ادعایی بیش نبود. ثابت در طول زندگی خود، بویژه از ۱۳۳۲ ش به بعد با خاندان پهلوی و شخص شاه و شخصیت های مهم سیاسی ایران، از جمله عبدالکریم ایادی، پزشک مخصوص دربار و منسوب به بهائیت، مناسبات دوستانه ای داشت که همین امر زمینه رشد سریع او را فراهم کرد و سبب شد منابع سرمایه گذاری او به بهترین نحو تأمین شود. وزارت اقتصاد نیز، به دستور دربار، تسهیلات گسترده ای در اختیار ثابت قرار داد. ثابت با نخست وزیران وقت، از جمله حسین علاء و امیرعباس هویدا، نیز مناسبات دوستانه داشت و بنا بر بعضی شواهد، آنان در برخی از شرکت های ثابت سهام داشتند. وی همچنین به شاه و شخصیت های سیاسی و غیرسیاسی کمک های مالی زیادی می کرد، بویژه در برگزاری جشن های ۲۵۰۰ ساله، تأمین کننده اصلی هزینه ها بود. تأسیس تلویزیون با هدف ترویج بهائیت ثابت برای اولین بار در ایران فرستنده تلویزیونی ایجاد کرد و در ۱۳۳۵ ش، پخش برنامه های تلویزیونی را ابتدا در آبادان و سپس در تهران آغاز نمود. طبق اسناد ساواک، ثابت در نامه ای به محفل بهائیان اعلام کرده بود: هدف اصلی از تشکیل تلویزیون در ایران، ایجاد کار برای بهائیان و نشر تدریجی افکار آنان بوده است.در زمان نخست وزیری منوچهر اقبال، دولت تصمیم گرفت امتیاز پخش را از ثابت بخرد، اما به سبب اختلافات مالی و دخالت دربار عملی نشد. در سال ۱۳۴۸ ش، در دوره نخست وزیری هویدا، شبکه تلویزیونی متعلق به ثابت در اختیار تلویزیون ملی قرار گرفت. حمایت از اسرائیل ثابت از دولت اسرائیل حمایت های مالی بسیار می کرد. در جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل (خرداد ۱۳۴۵/ ژوئن ۱۹۹۶)، وی وظیفه جمع آوری کمک های مالی بهائیان را به عهده گرفت. حمایت های ثابت از اسرائل وی را چنان نزد آنان محبوب کرد که بر یکی از خیابان های تل آویو (تل حبیب) نام او را گذاشتند. ثابت از اعضای محفل ملی بهائیان ایران بود و از ثروت خود برای گسترش بهائیت در ایران وسراسر جهان استفاده می کرد. از جمله اقدامات او می توان به این موارد اشاره کرد: خریداری املاک پیرامون حظیره القدس تهران، دیوارکشی اطراف زمین های مشرق الاذکار (مشرق الاذکار: معبدهای قاره ای بهائی) در منطقه لویزان تهران، کمک های وسیع مالی برای احداث محفل ملی بهائیان پاکستان، ساخت ایوان مقام اعلی در جبل کرمل، حظیره القدس بهائیان در هندوستان، مشرق الاذکار در سانتیاگو (شیلی) و معابد بهائیان در مصر و استرالیا و اردن. به علاوه، او عضو باشگاه لاینز (اداره اطلاعات، امنیت و آزادی ملت) و روتاری (روتاری: از سازمان های جنبی سازمان فراماسونری) در تهران بود. پس از صدور فتوای آیت الله بروجردی مبنی بر لزوم ترک معامله و معاشرت مسلمانان با اعضای فرقه بهائی با توجه به اختصاص بخشی از درآمد کارخانه پپسی کولا به تبلیغات بهائیان، مردم متدین محصولات این کارخانه را تحریم کردند. سال ها بعد، دامنه این تحریم با صدور فتوای برخی دیگر از مراجع تقلید که در آن صریحاً خرید و فروش و تبلیغ و آشامیدن پپسی کولا منع شده بود، گسترش شد. در پی اجرای طرح دول برای مبارزه با گران فروشی در سال ۱۳۵۴ ش، ثابت به اتهام گران فروشی تحت تعقیب قرار گرفت و او ناگزیر در سال ۱۳۵۵ ش به پاریس و سپس به آمریکا رفت و بخش عمده سرمایه اش را به خارج از کشور منتقل کرد و دیگر به کشور بازنگشت. رفت و بخش عمده سرمایه اش را به خارج از کشور منتقل کرد و دیگر به کشور بازنگشت. وی در سال ۱۳۶۹ ش در لس آنجلس درگذشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران (۲۲ بهمن ۱۳۵۷)، بیشتر اموال ثابت مصادره شد. بخشی از اموال حبیب الله ثابت بعدها به بنیاد مستضعفان سپرده شد. اگرچه خانواده وی در دوره پهلوی بیشتر مؤسسات خود را نزد بانک ها گرو گذاشته و چند برابر ارزش واقعی آنها وام گرفته و به صورت ارز از کشور خارج کرده بودند. فرزندان ثابت هم اکنون فعالیت های تجاری او را ادامه می دهند. ابوالحسن ابتهاج ابتهاج در ۸ آذر ۱۲۷۸ در یک خانواده بهائی در رشت به دنیا آمد. وی نخستین فردی بود که در رژیم پهلوی، رئیس سازمان برنامه شد. ابوالحسن ابتهاج بعد از این که از سازمان برنامه به خاطر فساد برکنار شد اقدام به تأسیس بانک ایرانیان کرد. طبق اسناد موجود، وی سال ها با جاسوسان امریکایی در ارتباط بود. ابتهاج تنها فرد مسئول مذاکره با شرکت های خارجی برای هدایت تکنولوژیکی و به دست آوردن سخت افزار در رابطه با جنبه های مختلف برنامه فضایی ایران بوده است. سابقه خانوادگی توهین به امام زمان (عج) پدرش ابراهیم ابتهاج الملک به سبب توهین به ساحت حضرت ولی عصر (عج) به دست یکی از رعایای خود کشته شد. ابتهاج برای ادامه تحصیل به خارج رفت و پس از بازگشت در بانک شاهی استخدام شد. در سال ۱۳۱۵ به وزارت دارایی رفت و اندکی بعد به ریاست بانک رهنی منصوب گردید و یک سال بعد معاول بانک ملی ایران شد. او در سال ۱۳۲۱ به ریاست بانک ملی رسید. در سال ۱۳۲۹ سپهبد رزم آرا او را از این مقام برکنار کرد و به عنوان سفیر به فرانسه فرستاد اما دکتر مصدق او را از مقام های دولتی برکنار نمود. در سال ۱۳۳۳ به توصیه اشرف پهلوی به ریاست سازمان برنامه منصوب شد. او بسیار بداخلاق بود و حتی دستورات نخست وزیر را اجرا نمی کرد. به همین سبب منوچهر اقبال (نخست وزیر وقت) با تدوین یک لایحه اداره سازمان برنامه را در اختیار گرفت و خسرو هدایت را به سرپرستی آن گماشت. ابتهاج پس از برکناری از سازمان برنامه به بانکداری روی آورد و بانک ایرانیان را ایجاد کرد. اما پس از مدتی این بانک را به هژیر یزدانی فروخت. او پس از انقلاب به لندن گریخت و پس از صد سال زندگی در سال ۱۳۷۸ درگذشت. رابطه با اشرف پهلوی طبق اسناد، اشرف پهلوی که سابقه فساد گسترده ای داشت، مدت زمانی هم به دنبال ابوالحسن ابتهاج بود و برای جلب توجه او و بهره برداری از موقعیتی که وی به عنوان رئیس سازمان برنامه داشت، طرح و برنامه هایی اجرا می نمود. در آن سال های سیاه میلیون ها دلار از کیسه بیت المال خرج سفرهای متعدد اشرف پهلوی به همراه معشوق هایش به خوش آب و هواترین نقاط جهان می شد که قاعدتاً اینگونه بودجه ها باید از سازمان برنامه مجوز می گرفت. مثلاً طبق اسناد، اشرف پهلوی برای سفر به برزیل یک میلیون و سیصد هزار دلار، خرج کرده است. در سندی دیگر هزینه سفر خواهر شاه و همراهانش به سوئیس ۳۰۰ هزار دلار آمریکا شده است که با توجه به سفرهای متعدد اشرف به کشورهای مختلف روشن می شود که اشرف پهلوی هر سال ۱۰۰ میلیون تومان هزینه سفر به خارج را از بیت المال ملت برداشت می کرده است که مطمئناً افرادی همچون ابتهاج در این فساد اندوزی، وی را یاری می کردند. خاندان فرمانفرمائیان عبدالحسین میرزا فرمانفرما از نوادگان قاجار و دارای هفت همسر بود. عبدالحسین میرزا فرمانفرما نوه عباس میرزا نایب السلطنه و پسر فیروز از بطن حاجیه خانم دختر بهمن میرزا بهاء الدوله فرزند فتحعلی شاه در سال ۱۲۷۴ هجری قمری به دنیا آمد، در مدرسه اتریشی که در حقیقت مدرسه نظام زمان ناصرالدین شاه بود به تحصیل علوم و فنون نظامی پرداخت. بعد از فوت پدر با لقب نصرت الدوله مأمور خدمت در دستگاه مظفرالدین میرزا ولیعهد در تبریز شد. در آنجا با عزت الدوله دختر ولیعهد ازدواج کرد، مشاغل اداری و حکومتی وی: مسئولیت صندوقداری ولیعهد، ریاست قشون آذربایجان، حاکم کردستان بود (در سال ۱۳۱۱ لقب فرمانفرما گرفت) و به حکومت کرمان منصوب شد. در آغاز سلطنت مظفرالدین شاه، وی وزیر جنگ و فرمانده کل قوا شد. سپس چند سال به حالت تبعید در کشور عراق به سر برد، پس از بازگشت به حکومت کرمان و در آغاز مشروطیت وزیر عدلیه و پس از مقابله با عثمانی ها به حکومت آذربایجان انتخاب و پس از افتتاح مجلس دوم در کابینه سپهدار اعظم وزیر داخله و سپس وزیر جنگ و در سال ۱۳۳۹ هجری قمری عازم کرمانشاه و به دفع و سرکوبی فتنه سالارالدوله پرداخت و سپس در افتتاح مجلس سوم در کابینه عین الدوله وزیر داخله و مدتی نیز مأمور تشکیل کابینه گردید و از آن پس به حکومت فارس و تا پایان جنگ جهانی اول در آن سمت باقی بود. در کودتای سید ضیاء الدین و رضاخان، همراه تعدادی از رجال زندانی و پس از سقوط ضیاء الدین آزاد شد. به دنبال به قدرت رسیدن رضاخان سردار سپه، گرچه با نفوذ و اقتدار زندگی می کرد ولی دیگر هیچگاه مصدر شغل دولتی نگردید. وفاتش ۱۳۱۸ شمسی و هنگام مرگ خود بیست اولاد ذکور و دوازده اولاد اناث باقی گذاشت. خداداد فرمانفرمائیان از صاحب نام ترین تحصیل کردگان ایرانی خارج از کشور که ابوالحسن ابتهاج موفق به جذب آنها در سازمان برنامه رژیم پهلوی شد و یک تیم متخصص تقریبا ۲۰ نفره را تشکیل دادند، می توان از خداداد فرمانفرمائیان نام برد که دکترای اقتصاد از دانشگاه استنفورد با گرایش برنامهریزی اقتصادی در کشورهای در حال توسعه داشت. وی از مهمترین مدیران سازمان بودجه در دوران رژیم پهلوی بود که بعدها به علت اختلاف با هویدا و کابینه اش در زمان ارائه برنامه پنجم استعفا داد. ستاره فرمانفرما اولین همسر عبدالحسین میرزا فرمانفرما، عزت الدوله دختر مظفر الدین شاه قاجار بود و مادر ستاره به نام معصومه همسر دوم و یا سوم او محسوب می شد. دکتر مصدق نیز خواهرزاده پدر ستاره بود. ستاره فرمانفرما تا سنین نوجوانی در ایران تحصیل کرد و پس از فوت پدر خود برای ادامه تحصیل راهی آمریکا شد. در آنجا به تحصیل در رشته جامعه شناسی روی آورد و پس از پایان تحصیلات در همانجا ماند. سپس با یک دانشجوی هندی ازدواج کرد و آنها دارای فرزندی به نام میترا شدند. ولی به علت نیافتن شغل برای شوهرش در آمریکا وی به هند بازگشت و پس از مدتی از ستاره جدا شد و این اولین و آخرین ازدواج ستاره بود. کمک گرفتن از دربار ستاره جمعاً مدت ده سال در آمریکا ماند و سپس به ایران بازگشت و توانست با کمک عده ای از درباریان و خانواده خود مؤسسه ای را در ایران راه اندازی کند. وی برای تأسیس این مؤسسه، ملاقاتی نیز با محمدرضا پهلوی داشت. در اوایل انقلاب وی با اتهاماتی از جمله اختلاس، همکاری با اسرائیل، همکاری با دربار و … روبه رو بود ولی توانست از کشور گریخته و به انگلستان و سپس به آمریکا برود. مهرماه فرمانفرمائیان مهرماه فرمانفرمائیان چهارمین دختر فرمانفرما در سال ۱۲۹۴ شمسی در تهران تولد یافت. از کودکی به زبان فرانسه آشنا شد. به اخذ Brevet مدرسه ژاندارک و دیپلم مدرسه دارالمعالمات آموخت. در سال ۱۳۱۴ با محسن رئیس ازدواج کرد و در مأموریت های سیاسی شوهرش در آلمان، ممالک بالکان، عراق، انگلستان، فرانسه و هلند زندگی نمود. صاحب دو فرزند یک دختر و یک پسر شد. پسرش را در تصادف اتومبیل در سال ۱۳۴۴ از دست داد و شوهرش در سال ۱۳۵۸ شمسی در تهران فوت کرد. خیامی ها درباره کارآفرینی و نوآوری این دو برادر در پایه گذاری کارخانه ایران خودرو، بسیار مانور شده است، اما حضور مقامات رژیم پهلوی در مراسم افتتاح کارخانه ایران ناسیونال، بیانگر میزان ارادت مؤسسان آن به رژیم وقت و عدم امکان چشم پوشی کمک های رژیم در ایجاد این کارخانه بود. در روز شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۴۶ کارخانه اتومبیل سازی ایران در حضور شاه و شهبانو و عده ای از رجال مهم سیاسی و اقتصادی رژیم پهلوی افتتاح شد و احمد خیامی مؤسس و سهامدار بزرگ کارخانه گزارش مربوط به تولید پیکان و برنامه های آینده را به اطلاع شاه رساند. به موجب این گزارش کارخانه ایران ناسیونال با سرمایه ای در حدود چهل میلیون تومان به صورت زمین، اعتبار بانکی و ماشین آلات نو و کهنه تأسیس شد در حالی که فقط قادر بود روزانه ده دستگاه اتومبیل سواری و هفت دستگاه اتوبوس و کامیون مونتاژ کند. احمد خیامی در سال ۱۴۰۳ خورشیدی و محمود خیامی در دی ماه ۱۳۰۸ در مشهد به دنیا آمدند. احمد عاشق کارهای صنعتی بخصوص سر و کله زدن با اتومبیل بود. همین که از مدرسه بیرون می آمد یک لنگ می گرفت و به شست و شوی ماشین های کوچه خیابانها می پرداخت. کمی که بزرگتر شد چند آچار و پیچ و مهره و گاز آنبر خرید و در کوچه خیابان ها تعمیرهای ساده اتومبیل را هم انجام می داد. وی بعدها به تهران آمد و کسب و کارش رونق گرفت. محمود خیامی (برادر کوچک تر) چند سالی پیش از تأسیس کارخانه ایران ناسیونال، به درخواست برادرش مدیریت تامیرگاه برادران خیامی در مشهد را رها کرد و به همراه چند تن از کارگران تعمیرگاه که به نظرش متخصص و قابل اعتماد بودند به تهران رفت. شغل تازه وی در تهران مدیریت شرکت تضامنی برادران خیامی بود تا برادرش احمد بتواند سفر به دور دنیا را برای پیداکردن اتومبیل مناسبی برای ساخت در ایران آغاز کند. بسیاری علت موفقیت خیامی در تأسیس کارخانه ایران خودرو را کارآفرینی وی می دانند اما شاید این عده خبر ندارند که اگر کمک مقامات ارشد رژِیم پهلوی بویژه اردشیر زاهدی به واسطه یکی از ثروتمندان آن زمان یعنی فریدون سودآور نبود، خیامی ها نمی توانستند کارخانه ایران ناسیونال را برپا کنند. مصادره در زمان جدا شدن دو برادر از یکدیگر، ایران ناسیونال به محمود انتقال یافت. پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷، نظام جمهوری اسلامی ایران اموال وی را مصادره کرد و از آن زمان تاکنون وی مقیم انگلستان است. محمود خیامی به لندن رفت و مدیریت فروش خودروهای مرسدس بنز را به عهده گرفت. احمد خیامی هم به هنگام انقلاب، خانه ای هفت هزار متری در انتهای زعفرانیه داشت که مصادره شد. وی بعد از انقلاب به آمریکا رفت و در همانجا فوت کرد. فروشگاه های زنجیره ای محمود خیامی پیش از انقلاب، علاوه بر ایران ناسیونال، فروشگاه های زنجیره ای کوروش را هم به راه انداخت که پس از انقلاب مصادره شد و به قدس تغییر نام داد. وی همچنین مؤسس بانک صنعت و معدن نیز به شمار می رود. کمک به حزب کارگر انگلیس محمود خیامی پس از انقلاب به اروپا رفت و چند سال پیش، (۲۰۰۷) کمک یک میلیون پوندی وی به حزب کارگر انگلیس در صدر اخبار قرار گرفت. در آن زمان، تونی بلر که آخرین روزهای خود را در سمت نخست وزیری انگلیس می گذراند، از خیامی به خاطر اهدای چنین پول سخاوتمندانه ای به حزب کارگر سپاسگزاری کرد. به این ترتیب محمود خیامی دومین حامی مالی حزب کارگر پس از لرد سینزبری سرمایه دار انگلیسی محسوب می شود. خیامی می گوید که در طول ۱۰ سال گذشته برایش مایه افتخار بوده است که از حزب کارگر به رهبری تونی بلر حمایت کند و این جمله به آن معناست که یک میلیون پوند اولین کمک وی به حزب کارگر نبوده است. خیامی مؤسسه ای به نام بنیاد خیامی نیز تأسیس کرده که فعالیت هایی همچون گفت و گوی ادیان از طریق برگزاری جلسات و کنفرانسها برگزار می کند. این بنیاد در سال ۲۰۰۵ کنفرانس دو روزه ای تحت عنوان «آیا اسلام خطری برای غرب محسوب می شود؟» برگزار کرد. وی همچنین از بنیادهای آموزشی مسیحی، حمایت مالی می کند. وی صاحب چندین نمایشگاه اتومبیل های مرسدس بنز در کشورهای انگلستان و ایالت متحده است. علینقی عالیخانی علینقی عالیخانی متولد بهمن ۱۳۰۷ وزیر اقتصاد رژیم پهلوی و از دوستان اسدالله علم (وزیر درباره رژیم شاه) بود. عالیخانی به دلیل این که پدرش در دربار مشغول به کار بود، به راحتی به دربار راه پیدا کرد. وی تحصیلات خود را در دانشگاه تهران در رشته علوم سیاسی به پایان رساند. در سال ۱۹۵۰ با بورس رژیم پهلوی برای ادامه تحصیل رهسپار فرانسه شد و در دانشگاه پاریس، نخست در رشته حقوق بین الملل عمومی به اخذ دیپلم مطالعات عالی و سپس در رشته اقتصاد به اخذ دکترای دولتی اقتصاد نائل شد. در سال ۱۳۳۶ (۱۹۵۷) به ایران بازگشت و مدتی در نخست وزیری و سپس در شرکت ملی نفت ایران به کار مشغول بود و به موازات آن مشاور اتاق بازرگانی تهران شد. در بهمن ۱۳۴۱ (۱۹۶۳) وزیر اقتصاد شد و تا مرداد ۱۳۴۸ (۱۹۶۹) در این سمت خدمت کرد. از ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰ رئیس دانشگاه تهران بود. از آن پس از کارهای دولتی کناره گرفت و در بخش خصوصی به فعالیت پرداخت. پس از انقلاب اسلامی، به عنوان مشاور اقتصادی برای سازمان های مختلف بین المللی و شرکت های خصوصی کار می کند. مشارکت در کودتا عالیخانی در طرح کودتای تیمور بختیار و مذاکره تیمور بختیار با جان اف کندی ، نقش مهمی داشت. وی به جهت تسلطش به زبان انگلیسی و هم به زبان فرانسه مورد اعتماد تیمور بختیار قرار گرفته بود و به همین سبب در مذاکره تیمور بختیار با جان اف کندی به عنوان مترجم بختیار حضور داشت. تیمور بختیار پس از این جلسه لو رفت. بعدها معلوم شد که عالیخانی بیش از این که معتمد تیموربختیار باشد رابط سرشاپور ریپورتر (جاسوس آمریکا) بوده است. عالیخانی وقتی به وزارت بازرگانی صنایع و معادن رفت ۳۰ ساله بود. بعد از آن که وزارت صنایع ملی را ادغام کردند و تبدیل به وزارت اقتصاد شد، او در سن ۳۱ و ۳۲ سالگی اولین وزیر وزارات اقتصاد و امور دارایی ایران شد. علت این که او به اصطلاح خیلی سریع محرم اسرار رژیم منحوس شد، در این بود که وی اساساً کارمند ساواک بود. وظیفه او در دوره دانشگاهی در فرانسه نیز ین بود که اسامی مخالفان را جمع کند و به ایران بیاورد. به تعبیر آشکارتر یعنی به صورت دانشجونما داخل آنها برود و بعد اطلاعات جمع کند. خیلی هم دانشجوی فعال و تیزی بود و به هر حال موفق می شود تعدادی اسامی دانشجویان معترض را با خودش به ایران بیاورد، چون آن موقع مرکز دانشجویان کنفدراسیون در فرانسه بود. از سوی دیگر، عالیخانی بشدت مورد وثوق شاه بود. دیگر این که عالیخانی یک آدم تحصیلکرده بود و چندین شغل عالی در ایران داشت که شغل های آبرومندی هم بودند و شاید مهم تر از همه این که خوش خدمتی ای که عالیخانی به شاه کرد و اسرار تیمور بختیار را افشا کرد. عبدالمجید اعلم عبدالمجید اعلم، از مقاطعه کاران بنام در دوره رژیم شاهنشاهی در زمینه های سد سازی، آبیاری و لوله کشی بود که با سوء استفاده از رفاقت با شاه پهلوی، ثروت هنگفتی به جیب زد. اعلم از جمله دوستان محمدرضا پهلوی به شمار می رفت که در ساعات فراغت و خوشگذرانی های وی حضور داشت و برخی شب ها همراه چند درباری دیگر، تا یک و دو نیمه شب به ورق بازی می پرداختند. وی با استفاده از رابطه خود با شخص محمدرضا شاه پهلوی و همچنین محمدصفی اصفیاء، مدیرعامل سازمان برنامه و بودجه ایران در سال های ۴۷-۱۳۴۰ و وزیر مشاور و نایب نخست وزیر در امور اقتصادی و عمرانی در سال های ۵۷-۱۳۴۷، توانست پروژه های بزرگی را به دست آورد. در آن دوران، گزارشی تهیه شد که نشان می داد مجید اعلم صدها مقاطعه از سازمان برنامه گرفته و پس از تصویب پروژه ها، سیمان مربوطه را از سازمان برنامه اخذ و احتکار کرده و سپس پروژه بدون سیمان را در مقابل اخذ ۲۰ درصد ارزش کل پروژه ها به دیگران واگذار کرده است و بدین ترتیب هم صاحب صدها هزار کیسه سیمان شده و هم ۲۰ درصد ارزش کل پروژه ها را اخذ نموده است. او سیمان را به قیمت دولتی کیسه ای ۷۵ ریال اخذ و به قیمت ۲۵۰ الی ۳۲۰ ریال در بازار آزاد می فروخت. گزارش به همراه آلبوم عکس از انبارهای سیمان به محمدرضا پهلوی تحویل گردید ولی این پرونده نهایتاً بایگانی شد. در هر صورت، مجید اعلم به واسطه رفاقت زیادی که با شخص محمدرضا پهلوی داشت، توانست در مدت کوتاهی مافیای قاچاق سیمان را در کشور تشکیل دهد و دست به احتکار صدها هزار کیسه سیمان در کشور بزند و به ثروتی انبوه دست یابد اما تعجب آور آن که برخی بدون توجه به این باندبازی ها وی را کارآفرین نمونه نام داده اند. اعلم در تأمین اعتبار ریخت و پاش های فرح پهلوی نیز نقش داشت. باید اشاره کرد که دفتر فرح پهلوی نیز یکی از مکان های ریخت و پاش و اسراف شدید بیت المال در دوران پهلوی دوم بود و به بهانه های مختلف (حفاظت از آثار عتیقه و هنری) هزینه های بسیار سنگینی به کشور تحمیل می کرد. در این میان افرادی نظیر مجید اعلم حداکثر سوء استفاده را از این نزدیکی به فرح و ارتباط با دفتر وی انجام دادند. وخامت این اوضاع به حدی بود که حسین فردوست در خاطراتش این ایام را به دوران قاجار تشبیه و از آن به تعبیر اوج فساد و چپاول و غارتگری یاد می کند. مهدی بوشهری اشرف پهلوی و مهدی بوشهری همسر سوم وی در حال بازدید از تخت جمشید ۱٫ اشرف پهلوی ۲٫ مهدی بوشهری ۳٫ جواد آشتیانی ۴٫ فریدون توللی (شاعر) ۵٫ کریم ورهرام مهدی بوشهری فرزند رضا بوشهری نوه معین التجار بوشهری بود. پدربزرگ مهدی بوشهری نیز از افراد نام آشنا بود. معین التجار بوشهری پس از این که باغ لاله زار تهران را از ناصرالدین شاه قاجار خریداری کرد، آوزازه شهرتش در سرتاسر ایران مطرح گردید. وی صاحب املاک فراوان در نقاط مختلف ایران بود و بخش زیادی از سهام اولیه بانک ملی ایران به وی تعلق داشت. البته بعدها مهدی بوشهری (نوه وی) با بهره گیری از رانت دربار قسمت هایی از اراضی باغ لاله زار را- که قیمت فوق العاده گزافی داشت- در گرو بانک ملی گذاشت و مبالغ هنگفتی وام دریافت کرد. از آنجا که این وام دریافتی چندین برابر ارزش واقعی اراضی لاله زار بود، مهدی بوشهری هیچ گاه در اندیشه پس دادن آن و تسویه حساب به بانک ملی ایران نیفتاد و بانک ملی نیز به اجبار برای وی اجراییه صادر نمود و بخشی از این اراضی را به افراد مختلف، از جمله بانک عمران، متعلق به محمدرضا پهلوی فروخت و خریداران، این اراضی را مبدل به پاساژ و مغازه های تجاری و سینما و پارکینگ کردند و بخشی دیگر از این اراضی را بانک ملی تصرف کرد که این قسمت ها پس از گذشت ده ها سال همچنان به صورت متروکه و مخروبه در حاشیه شرقی خیابان لاله زار و حاشیه غربی خیابان سعدی تهران به چشم می خورد. رضا بوشهری، پدر مهدی بوشهری، نیز فرزند ثروتمند معروف دوره قاجار، معین التجار بوشهری بود.اودر کشور آلمان به کار تجارت اشتغال داشت و با یک زن آلمانی ازدواج کرده بود. یک بار در دوره هشتم نماینده مجلس شد. زمانی که پسرش مهدی با اشرف پهلوی ازدواج کرد، فعالیت های تجاری وی رونق فراوان گرفت . از رهگذر این وصلت به نمایندگی مجلس سنا رسید و چند دوره به عنوان سناتور انتصابی به این مجلس رفت. در سال ۱۳۵۰ در حالی که افزون بر هشتاد سال از عمرش می گذشت، مرد. ازدواج با اشرف مهدی بوشهری در عصر پیش از انقلاب، به علت ازدواج با اشرف پهلوی، شهره است. اشرف پهلوی در چهارم آبان ۱۲۹۸ در بیمارستان احمدیه تهران همراه برادر دوقلویش محمدرضا متولد شد. سن اشرف چند ساعت کوچکتر از محمدرضا پهلوی بود. اشرف پس از سقوط حکومت پدرش که با تبعید او همراه شد، چندین بار ازدواج کرد که یک بار قرعه به نام مهدی بوشهری افتاد. او در رستورانی در پاریس با جوانی به نام مهدی بوشهری آشنا شد. اشرف آنچنان که خود اعتراف کرده از سال ۱۳۳۱ مهدی بوشهری را به عنوان دوست پسر خود انتخاب کرد و با این که طلاق او از شفیق شوهر سابقش در سال ۱۳۳۹ انجام شد، اما همیشه مهدی بوشهری در کنارش بود و آنها با یکدیگر رابطه نامشروع داشتند. در تمام این سال ها مهدی بوشهری در متن زندگی اشرف حضور داشت. خبر ازدواج اشرف پهلوی با مهدی بوشهری بدون در نظر گرفتن ۳ ماه عده در نظر گرفته شده در شرع اسلام، توسط دربار در تاریخ ۱۳۳۵/۲/۲۴، یعنی هجده روز پس از طلاق گرفتن از احمد شفیق، رسما اعلام گردید. مهدی بوشهری از اولین روز ازدواج کاری به کار اشرف نداشت و او را در رفتار و کرداری که پیشه می کرد آزاد می گذاشت و همین راز تداوم و طولانی شدن دوران زناشویی آنان بود. ولی اشرف پس از یک سال از بوشهری بیزار شد و به او گفت که دیگر تحملت را ندارم. بوشهری زرنگ بود و هرچند اسماً شوهر اشرف بود ولی کاری به کار او نداشت و رهایش کرد و اشرف این وضع را پسندید. مهدی بوشهری به پاریس رفت و در آنجا در «ایران ایر» شغل مهمی گرفت و چلوکبابی و عکاسی به راه انداخت و سر خود را گرم کرد. او به بهانه های مختلف پول زیادی هزینه می کرد و از محمدرضا می گرفت. او در ماه دو، سه روز به تهران می آمد و مستقیماً به طبقه بالای کاخ اشرف می رفت که مبادا خانم او را ببیند و حالش به هم بخورد! بوشهری با این تمهید تا انقلاب شوهر اشرف ماند و تصور می شود هنوز نیز شوهر اسمی اش باشد. اشرف از بوشهری فرزندی ندارد. مهدی بوشهری تنها به منافع کلانی که از رهگذر این ازدواج نصیبش می شد، می اندیشید و هیچ کاری به کار اشرف نداشت، او هر چند ماه یک بار برای دنبال کردن کارهای دلالی و پروژه های تجاری اش به ایران آمد و یکسره به اتاق خود در طبقه فوقانی کاخ اشرف می رفت. شغل رسمی مهدی بوشهری سفیر سیار شاه و رئیس هیأت مدیره فستیوال های هنری ایران بود. وی از طریق دلالی برای کمپانی های بزرگ فراملیتی که خواستار فروش کلان محصولات خود به ایران بودند و نیز از رهگذر گرفتن پورسانت وواگذاری عملیات ساختمانی طرح های عمرانی ایران به مقاطعه کاران بزرگ، پول های کلانی به دست می آورد. او نمایندگی چندین شرکت هواپیمایی را در ایران به عهده داشت. زمانی که شاه و فرح هوس کردند تا ایران را در عرصه سینمایی بین المللی فعال شود، تشکیلاتی به نام «شرکت سینمایی ایران» تأسیس شد و مهدی بوشهری به ریاست آن برگزیده شد. او در این شرکت بودجه بی حسابی در اختیار داشت و آن را با گشاده دستی هزینه می کرد. وی از طریق تشکیلات در چند فیلم با شرکت هنرپیشگان نامدار جهانی سرمایه گذاری کرد، که فیلم کاروان ها با شرکت آنتونی کوئین نمونه ای از اینگونه فیلم ها بود. پرویز قریب افشار، شومن تلویزیونی در دهه آخر حیات رژیم پهلوی در یکی از برنامه هایی که از طریق شبکه تلویزیون ماهواره ای «تپش» پخش شد، اعتراف کرد که برای ایفای نقش کوچکی در فیلم کاروان ها که جمعاً حدود ۸ دقیقه بود، مبلغ ۲۵ هزار دلار از شرکت گسترش صنایع سینمایی ایران پول گرفته است. او در همین برنامه گفت که این فیلم ظاهراً با مشارکت یکی از سرمایه داران آمریکایی تهیه می شد و قرار بود که او پنجاه درصد از میزان سرمایه گذاری در این فیلم را پرداخت نماید. هزینه این فیلم تماماً از سوی ایران پرداخت شد و تهیه کننده آمریکایی مدام پرداخت خود را به تأخیر می انداخت و با اینکه این فیلم در سرتا سرجهان به نمایش درآمد و سرمایه گذارآمریکایی سودش را از فروش فیلم گرفت، اما هرگز سهم خود در سرمایه گذاری فیلم کاروان ها را پرداخت نکرد و موضوع هم با پیروزی انقلاب اسلامی به دست فراموشی سپرده شد. برادران نمازی خاندان نمازی از تبار دو برادر، محمدحسن (متوفی حوالی ۱۳۱۰ ش.) و محمدحسین (متوفی ۱۳۲۶ ش.) بود. کمپانی های م.نمازی و ح. نمازی در هنگ کنگ به این دو برادر تعلق داشت. طبق اسناد موجود، این دو کمپانی شرکت های پوششی برای فعالیت سرویس اطلاعاتی انگلیس (اینتلیجنس سرویس) بودند. برادران نمازی با کمپانی های انگلیسی و امریکایی و یهودی و پارسی فعال در تجارت جهانی تریاک پیوند نزدیک داشتند و از این طریق ثروت هنگفتی اندوختند. بانک هنگ کنگ شانگهای (HSBC) و شاخه ایرانی آن (بانک شاهنشاهی انگلیس و ایران) و کمپانی کشتیرانی شبه جزیره وشرق (p&O) از مراکز عمده سرمایه گذاری این شبکه بوده و هست. نمازی بیشتر صادرات ایران را ترویج می کرد و تریاک محصول ایران به چین می برد. وی امتیاز استخراج طلا از معدنی در نزدیکی هنگ کنگ را از دولت انگلیس گرفته بود و گاهگاه شمش طلا به شیراز می فرستاد. محمد نمازی پسر محمدحسن و سناتور مهدی نمازی پسر محمدحسین است. محمد نمازی فرزند حسین، در یکی از خانواده های ثروتمند شیراز به دنیا آمد. وی سال ها در آمریکا سکونت داشت و مشغول تجارت بود. زمانی که به ایران آمد در کابینه زاهدی به عنوان وزیر مشاور منصوب شد. وی عضو هیأت امنای دانشگاه پهلوی شیراز و از اعضای کلوب روتاری و همچنین لژ فراماسونری حافظ شیراز و روشنایی بوده است. او در شیراز، بیمارستان نمازی را تأسیس کرد. پسر عموی وی مهدی نمازی تا دوره چهاردهم بدون وقفه نمایندگی مجلس شورای ملی را عهده دار بود و با تأسیس مجلس سنا در سال ۱۳۲۸ به عنوان نماینده لرستان و فارس در این مجلس تا زمان انحلال آن حضور یافته است. مهدی نمازی نمایندگی صادرات کتیرا به اروپا و امریکا را در اختیار داشت و از این راه صاحب ثروت زیادی شده بود. همچنین در زمینه قاچاق مواد مخدر نیز فعالیت داشت. نامبرده دارای کارخانه های متعدد بوده و با اغلب سران رژیم سابق حشر و نشر داشته است. فرزند مهدی نمازی – شفیع- نمایندگی شرکت معروف نفت سوکونی واکسیوم را در سال ۱۳۳۳ برعهده داشت. در سال های جنگ اوّل جهانی محمد نمازی، در شراکت با آقا جان کلیمی (نیای خاندان کهن صدق)، «رشن دار» (سررشته دار) قشون انگلیس در جنوب ایران بود. در سال های جنگ دوّم جهانی مهدی نمازی، در شراکت با مه یر عبدالله (یهودی بغدادی)، پیمانکار ارتش امریکا در ایران بود. محمد و مهدی نمازی از فراماسون های متنفذ ایران بودند. تصاویری از محمد نمازی در کسوت ماسونی به همراه سایر اعضای لژ روشنایی در ایران در کتاب اسماعیل رائین (فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج ۳، صص ۱۳۱، ۱۳۳) مندرج است. به دلیل همین پیوندهای دیرین و ریشه دار با شبکه مقتدر و جهانشمول فوق است که بیل کلینتون، رئیس جمهور پیشین ایالات متحده آمریکا، در پایان سال ۱۹۹۸ میلادی یکی از اعضای این خاندان به نام حسن نمازی را به عنوان سفیر آمریکا در آرژانتین منصوب کرد. محمد نمازی (متوفی فروردین ۱۳۵۱) بخش عمده عمرش را در آمریکا سپری کرد. او برای فرار از پرداخت مالیات ثروت هنگفتی که در این کشور انباشته بود، به احداث برخی تأسیسات خیریه در شیراز،بویژه بیمارستان نمازی و لوله کشی آب شیراز، دست زد. او از این طریق هم سود قابل توجهی برد و هم بطور صوری «خوش نام» شد. طبق قوانین آمریکا، صرف پول در امور خیریه، در هر جای دنیا، پرداخت مالیات را بشدت کاهش می دهد. در بسیاری از اسناد و منابع تاریخی محمد نمازی تصویری مثبت دیده نمی شود. دکتر محمد مصدق بشدت به نمازی بدبین بود و او را عامل انگلیسی ها می دانست. به نوشته دکتر غلامحسین مصدق، در زمان سفر مصدق برای شرکت در اجلاس شورای امنیت به نیویورک (مهر ۱۳۳۰)، محمد نمازی «مرد اول سفارت» بود و تمامی کارکنان سفارت ایران حقوق بگیر او. «مثل ریگ پول خرج می کرد… وی قصد داشت با استفاده از قدرت مالی خود اعضای هیأت نمایندگی ایران حتی پدرم را زیر نفوذ خود درآورد. پدرم در حین مسافرت به آمریکا به من، صالح و دکتر فاطمی و یکی دو نفر دیگر از همراهان گفت: ما در این مأموریت به جز انگلیسی ها و عوامل آنها در آمریکا با دو ایرانی متنفذ هم سرو کار داریم: یکی محمد نمازی و دیگری گالوست گلبنگیان، باید مراقب آنها نیز باشیم. صحت پیشگویی پدر و سوء ظنی که نسبت به نمازی داشت پس از کودتای ۲۸ مرداد به اثبات رسید.» باقر پیرنیا، استاندار فارس در دوران پهلوی که چهره ای کم و بیش خوشنام است، در خاطراتش می نویسد: «محمد نمازی وابسته افتخاری سفارت ایران در واشنگتن بود. بدون دریافت حقوق. نمازی که از ثروتمندان بنام ایران شمرده می شد، سالیان دراز در چین و آمریکا به تجارت مشغول بود و این پست را تنها به ملاحظه مصلحت های اقتصادی مالی خود و سودهای دیگر که یک مأمور سیاسی از آن برخوردار است دست و پا کرده بود.» اسدالله رشیدیان اسدالله رشیدیان فرزند حبیب الله رشیدیان در سال ۱۲۹۸ در تهران تولد یافت. پدرش حبیب الله در سفارت انگلیس شغل کوچکی داشت و غالباً واسطه و معرف اشخاص با اعضای سفارتخانه بود. بعد از ۱۳۲۰ سه فرزند خود را که سیف الله، قدرت الله و اسدالله نام داشتند همراه و همکار خود نمود مخصوصاً موقعی که سید ضیاء الدین طباطبایی وارد ایران شد و چون معروف بود وی عامل سیاست انگلیس در ایران می باشد، برادران رشیدیان به دور او گرد آمدند و در احزابی که سید تشکیل داد، آتش بیار معرکه بودند. اسدالله معذلک که کوچک ترین برادر بود ولی استعداد و ابتکار او بر دو برادر رجحان داشت، امور سیاسی را اداره می کرد و دو برادر دیگر به دنبال تجارت و پیدا کردن پول رفتند چند سینما در تهران دائر نموده و درآمدی سرشار برای فعالیت های سیاسی اندوختند. مبارزه با حکومت مصدق در دوران حکومت مصدق برادران رشیدیان علناً با نهضت و جریان ملی شدن نفت در مقام مبارزه بودند و به زندان افتادند و همه گونه اختناق و محدودیت برای آنها بوجود آمد. از نخستین روزهایی که مصدق به قدرت رسید، برادران رشیدیان با تمام قدرت برای سرنگونی حکومت او می کوشیدند. س از روی کار آمدن دولت دکتر مصدق فعالیت های رشیدیان ها برای حفظ منافع دولت انگلیس آغاز شد و رابین زینر مأمور مخفی انگلیس راهی تهران شد تا جریان را هدایت کند. او که با رشیدیان ها سابقه دوستی داشت بلافاصله ارتباط مجدد برقرار کرد و برای ایجاد اختلاف در بین نمایندگان مجلس و ایجاد تزلزل در نهضت ملی شدن نفت ماهانه مبلغی را به رشیدیان ها پرداخت می کرد تا به نمایندگان پرداخت کنند. پس از سقوط دولت قوام در ۳۰ تیر، اسدالله رشیدیان معتقد شد که برای سرنگونی دولت دکتر مصدق بایستی از تشکیلات منسجمی استفاده کرد و به همین منظور جلساتی با حضور افسران بازنشسته و دیگر عوامل انگلیسی و رشیدیان ها در منزل فضل الله زاهدی تشکیل شد که سرانجام در مهر ۱۳۳۱ عوامل شرکت کننده در آن جلسات دستگیر شدند. اسدالله رشیدیان مدتی محبوس بود و پس از بستن سفارت انگلیس، عوامل انگلیس به پایگاه سازمان سیا در تهران واگذار و رشیدیان ها نیز با این پایگاه مرتبط شدند و اسدالله رشیدیان در خرداد ۱۳۳۲ به منظور دخالت دادن اشرف پهلوی در کودتا راهی فرانسه شد و با او ملاقات کرد. این ملاقات نتیجه مثبتی برای کودتاچیان به بار آورد و اشرف پس از کسب اطمینان در خصوص همراهی در دولت برای کودتا به ایران رفت. پس از ملاقات شاه و اشرف، رشیدیان به عنوان سخنگوی انگلیس وارد گفت و گو با شاه شد و نظر مساعد او را نسبت به کودتا جلب کرد. این ملاقات ها چند بار صورت گرفت و سرانجام کودتا در ۲۸ مرداد پیروز شد و دولت دکتر مصدق با فعالیت های رشیدیان ها و عوامل شان دو سازمان MI6 و سیا سرنگون شد. رشیدیان پس از کودتا به پاسداشت حفظ سلطنت پهلوی از امتیازات فراوانی چون امتیاز تأسیس بانک، اعتبارات تعاونی و توزیع برخوردار شد. او یکی از دلالان اسلحه میان ایران و آمریکا بود که از این معاملات نیز سود فراوانی عایدش می شد. بعد از ۱۳۳۲ رشیدیان و برادرانش در صحنه سیاسی ایران خورشید درخشنده ای بودند. همه کار از آنها سخاته بود و در دربار رفت و آمد داشتند. هر کس هر جا دچار مشکلی می شد، به آنها متوسل می شد. در ۱۳۳۹ اسدالله رشیدیان تصمیم گرفت پایگاه سیاسی برای خود درست کند و کاندیدای وکالت مجلس شد و در دوره بیستم از تهران انتخاب گردید. با انحلال مجلس بیستم فعالیت برادران رشیدیان علیه دولت امینی شروع شد. به دستور امینی، اسدالله و سیف الله رشیدیان به زندان افتادند. چند ماهی در زندان به سر بردند تا این که دستور آزادی آنها صادر شد. این بار مزد مبارزه خود را از شاه به صورت امتیاز تأسیس بانک گرفتند. به دستور شاه، به آنها اجازه داده شد بانکی به نام تعاونی و توزیع وابسته به اصناف تهران تشکیل دهند. از طرف بانک مرکزی کمکهای مؤثری به عمل آمد و سرمایه آن از طرف چند نفر تأمین گردید. در کنار بانک مزبور، شرکت بیمه ای هم دائر کردند که آن هم واحدی سوددهنده بود. بانک تعاونی و توزیع رشیدیان چندین بار دچار نوسانات مختلف شد و هر بار که به سقوط نزدیک می شد، بانک مرکزی مدیریت آن را به عهده می گرفت و در سامان دادن آن تلاش بسیار می کرد. در فاصله بین سال های ۵۰ و ۵۲ دو تن از برادران فوت شدند. اسدالله از فقدان برادران خود سخت دلسرد و آزرده گردید. گرچه مدیر عامل بانک مزبور بود ولی بیشتر اوقات او در خانه می گذشت و با دوستان در کنار منقل به نقل و گفت و گو می پرداخت. در بانک او متجاوز از ۵۰ وزیر و سفیر و سپهبد و سرلشکر بازنشسته شاغل بودند و همه حقوق قابل ملاحظه ای دریافت می داشتند. وی بیش از ۶۰ سال عمر نکرد. عدم برخورد جدی با برادران، توطئه گر رشیدیان بعد از ۳۰ تیر قابل ذکر است که برادران رشیدیان از وابستگان شبکه روتچیلد – ریپورتر بودند و فضل الله زاهدی مدتی در خانه اسدالله رشیدیان مخفی بود. اسدالله رشیدیان قبل از انقلاب اسلامی سرمایه خود را از کشور خارج کرد و خود نیز به انگلستان رفت و در اوایل دهه ۶۰ خورشیدی درگذشت.