۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

IMF head's arrest a bombshell in France [CNN: 5-15-2011]

IMF Head's Hearing Delayed in Sex Assault Case

IMF Chief to Remain Jailed in NYC Sex-assault

Iran Tabriz 16.05.2011 Students at Tabriz Uni questionaning Manochehr Mo...

Eight Year Anniversary Of Iraq Anti War Protest

DSK : Premières images du procès Strauss-Kahn pour tentative de viol

"The Dentist Of Jaipur" // a funny shortfilm by Falk Peplinski

داستان آدمخواران جدید یا دانشجویان سابق علم وصنعت

۲۴,۰۲,۱۳۹۰

قضا چون ز گردون فروهشت پر
همه عاقلان کور گردند و کر
فردوسی
 
شاید نسل های جوانی که پس از انقلاب درچارچوب نظام ولایت مطلقه و مظاهر قرون وسطایی آن به عرصه رسیدند و می رسند، از خود می پرسند که این عجایب المخلوقاتی که به دنبال احمدی نژاد در دوره نهم و اکنون در دوره دهم انتخابات ریاست جمهوری به ارکان دولت مسلط شده اند ، نطفه وجودیشان در کدام گوشه از غارهای متروکه تاریخ تکامل انواع بسته شده است و چگونه به مشیت الهی به قول عرفا! طی الارض از ظلمات قرون به روشنایی قرن ۲۱ پرتاب شده اند؟
حقیقت این است که این عجایب المخلوقات و مظاهر اولیه دوره های تکامل انواع از توحش عصر حجر تا تمدن قرن ۲۱ ، نه از غارهای متروکه تاریخ، بلکه از درون همین جامعه برخاسته و در تار و پود فرهنگ هزار توی همین تاریخ پرماجرا تنیده شده اند. اما اگر به نتایج مصیبت بار ۴ جریان حاکم ومسلط بر فرهنگ جامعه از بالاترین قله هرم صاحبان قدرت تا قاعده و سطح جامعه و حداقل از شروع جنبش مشروطیت و تاسیس مجلس شورای ملی در ۱۲۸۵ شمسی ( ۱۹۰۶ میلادی) تا امروز توجه نکنیم هرگز به شناخت هویت اجتماعی احمدی نژادها و جایگاه اجتماعی آن ها در درون قشرهای جامعه و علت و چگونگی رشد آن ها از سطح قاعده هرم جامعه تا قله های آن موفق نخواهیم شد.
 
مفهوم عدالتخانه در اندیشه پیشگامان مشروطیت
 
اگر فراموش نکرده باشیم، می دانیم که پیشگامان انقلاب مشروطیت در آغاز خواهان ایجاد« عدالتخانه»  بودند و عدالتخانه تعدیل دو زمینه مسلط بر فرهنگ زیرساخت های اجتماعی جامعه طلب می کردند. اول عدالتخانه برای تعدیل مطلقیت اراده سلطان در چارچوب نهادی مستقل از اراده جهان مطاع همایونی، زیرا قرن ها سلطه خودسرانه شاه بر جان و مال مردم در سراسر فرهنگ سیاسی و ادبی و اجتماعی ایران حرف و کلام مردم نه در فقدان سلطان بلکه در آرزوی سلطانی عادل خلاصه از صدور احکام ناسخ و منسوخ آن « علما » می شد و دوم ایجاد عدالتخانه مستقل برای کوتاه کردن دست مراجع با نفوذ مذهبی و ها در زمینه حل و فصل دعاوی و اختلافات مردم در امور ملکی و تجارتی وتکالیف عبادی  و مسایل ارثی و وقف و اوقاف  مربوط به واقف و  مدعیان بهره برداری از موضوع وقف و غیره و به طور کلی حکومت مطلقه علما و آخوندها در حوزه شریعت و تکالیف شرعی مسلمانان با اتکا به کتاب و احادیث و احکام و روایات آن که توده های مردم و حتی طبقه ی متوسط شهری مملکت نه زبان آن را می دانسته که زبان عرب است و نه سواد مطالعه مضامین و محتویات آن را دارند. بنابراین روح و جوهر آرمان های پیشگامان انقلاب مشروطه در حقیقت محدودیت اراده خودسرانه و قدرت فایق و مسلط بر فرهنگ جامعه بود.
از سویی در محدوده قانون اساسی مشروطیت شاه به عنوان مظهر دولت از مسوولیت یعنی از دخالت در اداره امور مملکت به سلیقه و مصلحت خود معاف شد و مسوولیت امور کشور بر عهده حکومت یعنی هیات وزرا که از سوی نمایندگان منتخب مردم در مجلس شورای ملی منصوب می شوند افتاد و از سوی دیگر اقتدار و حضور دین در قانون اسیاسی مشروطیت به حضور پنج نفر از فقهای جامع الشرایط در نظارت بر انطباق قوانین عرفی با اجکام شرعی (نه فتاوی و آرای فقهی متکی به احادیث و روایات فقها) محدود شد. در حقیقت قانون اساسی مشروطیت محصول فداکاری مردم و توانایی پیشگامان و تجددطلبان در انطباق هوشمندانه ظرفیت فرهنگ عقب مانده اجتماعی و سیاسی توده ها با حد مطلوبی از معیارهای حقوق شهروندی و آزادی های ضروری منطبق با شرایط آن روزگار بود.
در همان دوران عالم مذهبی با نفوذی نظیر میرزای نایینی در کتاب معروف خود به نام تنبیه الامه و تنزیه المله وجود استبداد دینی در برابر استبداد سیاسی را مورد تایید قرار داده و از حرکت آزادیخواهانه مردم برای خروج از این دو استبداد پشتیبانی می کند. و روحانی تراز اولی نظیر مدرس با انتخاب مردم به نمایندگی در صف وکلای منتخب مردم در مجلس شورای ملی می نشیند. اما با این همه حریم شرع و حرمت احکام اسلامی در اصل دوم قانون اساسی مشروطیت با توجه به فرهنگ مذهبی غالب  در ذهنیت توده ها و گرایش های شدید ضدآزادی مرتجعان رعایت می شود و یا شاه با این که از حق دخالت در امور مملکت دربرای شاه شناخته می شود زیرا « موهبت الهی »قانون اساسی مشروطیت محدود می شود، اما سلطنت در همین قانون به عنوان هنوز اذهان مردم نسبت به مفهوم جمهوری و جمهوری خواهی روشن نشده بود. هم چنان که هنوز نیز پس از گذشت صد و اندی سال پس از انقلاب مشروطیت، قید اسلام یا حاکمیت دینی همگام با انقلاب ۱۳۵۷ به گردن جمهوری بسته شد و دولت واژگون شده شاه در ولایت مطلقه خمینی زنده شد.
 
جریان های حاکم مسلط بر فرهنگ جامعه
 
در آغاز مطلب به تسلط سه جریان حاکم بر فرهنگ اجتماعی سیاسی جامعه اشاره کردیم که هر سه در پیوند و بستگی با یکدیگر و هریک به اقتضای منافع خاص خود در استثمار مردم ایران و ممانعت از بیداری فرهنگی و رشداجتماعی و بلوغ دانش و بینش آن ها شریک و همگام بودند. بر دو جریان سنتی و بومی چندین صد ساله استبداد سیاسی و استبداد دینی مسلط بر هستی مادی و کیفیت معیشت و معاش مردم از سوی حاکمان و مسلط بر عقل و ایمان و اندیشه مردم از سوی عالمان باید جریان استعمار گران بیگانه را فراموش نکنیم که در بطن سیاست استثماری خود هدفی جز شرکت با دو استبداد دین و دولت در ؼارت مادی و دخالت در عقب ماندگی معنوی مردم ایران نداشتند. اما بدون تعدیل سلطه استبداد سیاسی و استبداد دینی طبعا تعدیل دخالت استعماری بیگانگان امکان پذیر نبود.
فلسفه تاسیس عدالتخانه که خواست آغازین پیشگامان راه آزادی و حاکمیت مردمی بود و تکامل آن با پیشرفت جنبش انقلابی که به صدور فرمان مشروطیت و تدوین قانون اساسی و تشکیل مجلس شورای ملی منتهی شد، خود زمینه مساعدی بود برای تعدیل نفوذ و دخالت استعمارگران بیگانه و استقرار استقلال سیاسی در نظام قانونی مملکت.
اما ۱۴ سال پس از صدور فرمان مشروطیت و تدوین قانون اساسی و تشکیل مجلس اول شورای ملی ( ۱۲۸۵شمسی) با کودتای نظامی میرپنج رضاخان فرمانده گردان قزاق همدان (۱۲۹۹ شمسی)  با دستیاری افسران انگلیسی ونشستن رضاه شاه بر تخت سلطنت ( ۱۳۰۴ شمسی )  استبداد سیاسی سلطنت خان خانی و قبیله ای پر از فساد و انحطاط قاجار به استبداد مطلقه سیاسی سلطنت متمرکز رضاشاه پهلوی تبدیل شد و از مشروطیت و حقوق ملت در قانون اساسی و آزادی های مدنی و انفکاک دولت و حکومت یا شاه غیر مسوول و حکومت مسوول در برابر نمایندگان منتخب مردم در مجلس شورای ملی چیزی جز یک دولت مسلط بر هر سه قوه مقننه و قضاییه و مجریه و نظام اختناق پلیسی بر جای نماند، زیرا در کودتایی که به دستیاری عمال انگلیسی و ایادی وابسته ایرانی آن به بهانه استقرار امنیت و سرکوب اشرار و متجاسرین ولایات و برچیدن بساط فاسد دربار و درباریان و شاهزادگان قاجار انجام می گیرد، در واقع هدف  اصلی اول محو استقلال و خالی کردن مضمون اساسی حقوق ملت در قانون اساسی بود و دوم استقرار استبدادی متمرکز برای تامین و تحکیم منافع امپراتوری انگلیس بود در نواحی نفت خیز جنوب ایران و خلیج فارس و دریای عمان یعنی منطقه نفوذ کمپانی هند شرقی و سوم استقرار حاکمیت مرکزی  به هدف پیشگیری از نفوذ گسترش انقلاب روسیه از مرزهای شمالی شمال شرقی و جنوبی مملکت.
در اینجا اگر به مساله اصلی مورد نظر در این نوشته بازگردیم بار دیگر باید به چگونگی وضع پیوند و شراکت سه جریان ضد آزادی و استقلال و ترقی مردم ایران یعنی استبداد سیاسی و استبداد دینی و استعمار بیگانه پس از کودتای انگلیسی رضاخان میرپنج در سال ۱۲۹۹ شمسی و برقراری سلطنت پهلوی در سال ۱۳۰۴ توجه کنیم.
با تصویب لایحه انقراض سلطنت قاجار (به نقل از روز شمار تاریخ ایران  به تألیف  باقر عاقلی)رضاخان پهلوی رییس الوزرا و سردار سپه به ریاست حکومت موقت و ریاست عالی کل قوا از سوی مجلس منصوب و برنامه خود را با انتشار اعلامیه ای در دو ماده اعلام می کند :
 
۱ -  اجرای عملی احکام شرع مبین اسلام
 
۲ -  تهیه رفاه حال عموم
 
در توجه به ماده اول برنامه، رییس حکومت موقت مردم را از اخلاص و ایمان خود به دین مبین اسلام مطمئن می کند (البته میزان این اخلاص پس از رسیدن به سلطنت آشکار می شود.) در ماده دوم بدون این که به کیفیت و کمیت رفاه و چگونگی تامین آن برای مردم اشاره کند، تهیه رفاه حال عموم را به مردم وعده می دهد، اما رضاخان میرپنج با توجه به نقشی که مراجع دینی نظیر مدرس و میرزای نایینی و بهبهانی و طباطبایی وغیره در تهران و آخوند خراسانی و مازندرانی و دیگران در نجف  و خطبا و وعاظ معروفی نظیر سید جمال اصفهانی و ثقه الاسلام تبریزی در حمایت وتبلیغ  جنبش مشروطه خواهی ایفا کردند، در طی مراحل قدرت به عنوان سردارسپه، وزیر جنگ، رییس الوزرا و رییس حکومت موقت پس از انقراض سلطنت قاجار با آن که دوران جوانی خود را از سربازی تا میرپنجی زیر فرماندهی افسران قزاق روسی سپری کرده بود، در ابراز ارادت به دین و مراجع دینی و شرکت در مراسم عزاداری در جلب قلوب عوام و مجالست و معاشرت با محافل مذهبی چیزی در بروز اخلاص عوام فریبانه خود فروگذار نکرد.
شادروان ملک الشعرای بهاردر کتاب تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران یکی از ترفتند های عوام فریبانه سردار سپه را به عنوان عزاداری سردار سپه به شرح زیر گزارش می دهد :
«روز دهم محرم (عاشورا) روز قتل دسته قزاق ها با یک هیات و نظم و تشکیلات مخصوصی به بازار آمده و چند دسته  موزیک در حالی که آهنگ نوا و عزا می نواختند و اسب و یدک همراه داشتند، به بازار آمده و خود سردار سپه نیز در حالی که سر خود را برهنه کرده بود و کاه روی سر خود می پاشید، در جلو دسته دیده می شد. سایر افسران قزاق هم عقب سر مشارالیه به عزاداریمشغول بودند. دسته ای از قزاق ها به سر و صورت خود گل و لجن زده عزاداری می کردند. پر واضح است که مشاهده این حال در مردم خالی از تاثیر نبود و شخص وزیر جنگ از این پس بین مردم یک شخص مذهبی و پابند به عزاداری
که ایرانیان خیلی به آن علاقه مند هستند معرفی شد و ایشان تنها به مجالس روضه اصناف  می رفتند و در مجالس روضه آن ها شرکت می جست، بعضی از وعاظ و روضه خوان ها هم روی منبر از اوتعریف  و او را دعا می کردند و مردم متوجه می شدند که وزیر جنگ به روضه آمده است.
همچنین شب یازدهم دسته قزاقخانه به بازار آمد و شام غریبان گرفته بودند و خود سردار سپه سر و پا برهنه شمع به دست گرفته و در مسجد جامع تهران و مسجد شیخ عبدالحسین که از بزرگ ترین مجالس روضه آن روز بود آمدند و یک دور، دور مجلس گردش کردند.»  این تظاهرات نشان می داد که سردار سپه فوق العاده نسبت به معتقدات مذهبی اهمیت می دهد و تا دو سه سال هم همه ساله این تظاهرات برقرار بود، تا این که رییس الوزرا شد و از آن پس رفته رفته روضه و سینه زنی و دستجات آن ها را قدغن کرد.
رضاشاه در آغاز سلطنت خود به دنبال گسترش فضای اختناق و سلطه نظامی و پلیسی حکومت خود نه فقط آزادی افکار و آزادی قلم و زبان را سرکوب کرد، بلکه پای مراجع مذهبی را نیز از میدان سیاست در محافل و مجالس و منابر و مساجد قطع کرد تا جایی که از توقیف  و تبعید و سرانجام نابودی مدرس نیز امتناع نکرد.
رضاشاه دخالت سیاست را بر قشر به اصطلاح روحانی ممنوع کرد، اما آن ها را به حال خود دراشتغال  به تحصیل معارف  اسلامی و اجرای مناسک مذهبی و تکالیف شرعی مومنان و مریدان رها کرد.
اما نکته مورد نظر ما در این نوشته تامل در این مساله است که در دوران سلطنت رضاشاه و پس از او در دوره سلطنت فرزندش در ایران، یک وزارتخانه یعنی وزارت معارف در دوره رضاشاه یا وزارت آموزش و پرورش و فرهنگ در دوره محمدرضاشاه با یک برنامه عمومی رسمی آموزشی وجود داشت، اما عملا در دوران پهلوی ها در ایران دو نوع یا دو سیستم آموزشی جدای از هم و بدون رابطه با هم وجود داشتند. یکی نظام آموزشی رسمی با سلسله مراتب درسی معین از دوره ابتدایی تا متوسطه و تا دانشگاه با مدارک تحصیلی خاص مربوط به آن دوره ها و دیگر نظام آموزشی غیررسمی با سلسله مراتبی  ناشناخته که برخلاف نظام آموزش رسمی که هر دوره با طی سال های معینی مشخص می شد، نظام آموزشی غیر رسمی یا نظام آموزش معارف  اسلامی در حوزه ها و مدارس مذهبی برای طی دوران آموزش ابتدا و انتهایی برای طلاب معارف اسلامی وجود نداشت. تقسیم بندی آموزشی در این نظام به دوره سطح و دوره خارج مصطلح شده بود که از آموزش زبان و صرف و  نحو عرب تا فقه و اصول و سایر رشته های معارف حکمت و تفسیر وغیره  ادامه می یافت، وزارت فرهنگ رضاشاه وظیفه بررسی ماهیت علمی آموزش معارف دینی را در حوزه ها و مجالس درس مراجع مذهبی و تضاد و تناقض علوم نقلی دینی را با علوم عقلی جدید در مدارس رسمی و برنامه های وزارت فرهنگ نداشت، زیرا درحوزه منافع دو جریان استبداد سیاسی و استعمارگران بیگانه مذهب قشری و سنت ها و مناسک و مراسم آن برای تحمیق و استمرار تعصب و ایمان کورکورانه نقش اساسی به عهده داشت. در این زمینه یکی از ضربات مهلک سلطنت پهلوی و بلکه مهلکترین ضربه آن بر استقلال کشور و حاکمیت مردم بر ثروت های طبیعی و استعداد های انسانی آن، بی تفاوت کردن و بیگانه کردن نسل های جوان مملکت با ماهیت دینی بود که به محض تولد هر کودک در خانواده مسلمان خود به خود با برچسب مسلمانی از آزادی عقیده و آزادی وجدان ممنوع می شد.
اما تا در کیفیت نظام آموزشی درسی در مدارس رسمی زیر نظارت وزارت فرهنگ در دوران سلطنت پهلوی ها از ابتدایی تا متوسطه و دانشگاه تامل نکنیم، به میزان این ضربه هولناک فرهنگی ناشی از سیاست آموزش و پرورش آن پی نخواهیم برد، زیرا نظام آموزش و پرورش کشور و برنامه ریزی های درسی وزارت فرهنگ پهلوی، هرگز خارج از سیاست خفقان فرهنگی و اجتماعی و سیاسی مسلط بر جامعه نبود.
اگردرنظام آموزش و پرورش حوزه های مذهبی جنبشی از اندیشه و تفکر بیداری وپژوهش انتقادی وجود نداشت، نظام آموزش و پرورش رسمی جدید نیز در ماهیت فرهنگی خود جزیی از فرهنگ سنتی بومی جامعه و سیاست نظام دیوان سالاری استبداد پهلوی بود که به فرمان از بالا و اطاعت از پایین خلاصه می شد.
 
جریان چهارم ضد آزادی و اندیشه اقتصادی
 
اما پس از طرد رضاشاه از سلطنت و اشغال نظامی ایران به وسیله انگلستان و روسیه در شهریور ۱۳۲۰ فضای سیاسی از برکت ااشغال مملکت به اصطلاح باز شد و اختناق در استبداد به هرج و مرج سیاسی و اجتماعی ناشی از سال های طولانی سکونت و خاموشی جامعه تبدیل گردید، پای آخوند به دنیای سیاست باز شد و مجالس و محافل مذهبی و مسجد و محراب و منبر رونق گرفت.
 
منقار جغد شوم ارتجاع با کلام بی پرده و وقیحانه خود به روشنایی نیم جانی که از آزادی دمیدن گرفته بود، حمله می کرد. اما ضربه مهلک دیگری که با ااشغال ایران و حضور نیروهای روسی و انگلیسی بر حرکت بیداری یادگار انقلاب مشروطیت وارد شد، همان جریان چهارم ضد آزادی و مردم سالاری یا حزب توده بود، اما به قواره روسیه استالینی نه به قواره ظرفیت فرهنگی و اجتماعی یک جامعه استبداد زده ما قبل سرمایه داری مدرن. حزب توده با رنگ و لعاب کمونیستی و ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی و ضدآزادی و حامی کارگران و زحمتکشان، به کعبه آمال و اقبال نسل های جوانی تبدیل شد که با صداقت خواهان پیشرفت و عدالت اجتماعی و بیداری سیاسی ومخالف استبداد و دشمن انگلستان یا شریک دیرینه قشر حاکم مملکت بودند.
 
به عبارت دیگر با حزب توده و فعالیت های گسترده حزبی و صنفی و نشریات مختلف روزانه و هفتگی و ماهانه آن چارچوبی مشخص جهت انعکاس افکار انقلابی و مترقی و ضد سرمایه داری و ضدامپریالیستی و ضدارتجاع به وجود آمد که معیارها و مرزهای آزادی خواهی و تجدد طلبی و ضدامپریالیستی و ضدارتجاعی در عضویت در آن و یا در عضو نبودن در آن تعیین می شد.
به عبارت دیگر با تاسیس حزب توده از سویی و با تاسیس حزب ارتجاعی و محافظه کار اراده ملی به رهبری سید ضیاالدین طباطبایی از سرسپردگان قدیمی انگلستان و از فعالان اولیه کودتای ۱۲۹۹ برخلاف  دوران سلطنت رضاشاه که نسل های جوان نسبت به مذهب بی تفاوت بودند، در دوران محمدرضاشاه با تاسیس حزب توده مجهز به ایدئولوژی ماتریالیستی روسی در مقابل تاسیس حزب ارتجاعی اراده ملی عوامل انگلستان و ادامه روابط استبدادی بازمانده دوران رضاشاه، نسل های جوان متعلق به قشرهای مختلفی از طبقه کم درآمد تا طبقه مرفه، نسبت به مذهب و ماهیت آن نه بی تفاوت بلکه دشمن شده بودند و این خود با فقدان ساختار جامعه مدنی و فقر رشد و بلوغ و تجربه اجتماعی وفعالیت سیاسی حزبی و سندیکایی میراث دوره رضاشاه هرچه بیشتر نسل های جوان متمایل به چپ و حزب توده را از شناخت واقعیت های حاکم بر فرهنگ استبداد زده جامعه محروم کرد و به شیفتگی بیشتر آن ها به مظاهر فریبنده تبلیغات انقلابی روسیه شوروی و ضدیت آن با امپریالیسم دامن زد و از سوی دیگر به گسترش تبلیغات ارتجاعی و رونق مجالس و منابر وعاظ و خطبای مذهبی و برپایی اعیاد و عزاداری های سنتی و انتشار
رسالات و کتب دینی و تشکیل انجمن ها، محافل وعظ و تبلیغ جان تازه بخشید.
 
یکی از نمونه های مهم این رقابت و نبرد کم و بیش آشکار بین اندیشه ضدقشریت و ارتجاعی و انتقادی که از قبل به مصادره و به انحصار حزب توده درآمده بود و طرفداران سیاست ارتجاعی و قشری گرایی مذهبی با استفاده از ایمان کورکورانه قشرهای مختلفت اجتماعی و وابستگی حاکمان و سرمایه داران به قدرت و منافع مادی، انتشار کتاب « کشف  الاسرار » تألیف  یکی از مدرسان حوزه قم ( روح الله خمینی) در سال ۱۳۲۳  در جواب  رساله ای زیر عنوان« اسرار هزار ساله»  به قلم  علی اکبر حکیمی زاده از طلاب  سابق حوزه علمیه قم و بازگشت  از فضای ارتجاعی  و تعلیمات کهنه درسی ان حوزه بود. رساله حکمی زاده حاوی هشدار مردم بود نسبت به ادامه فرهنگ خرافه گرایی و عوام زدگی آخوندها با تکیه بر آن چه که از رهگذر این جریان ارتجاعی بدون وقفه بر سر ممانعت از بیداری و پیشرفت مردم آمده است.
خمینی با نوشته کشف الاسرار با صراحت و خشم آشکار بر نویسنده و محتویات اسرار هزار ساله می تازد و ۳۴ سال قبل از انقلاب سال ۱۳۵۷ نه فقط از اسلام و حقانیت علما حمایت می کند بلکه به مشروعیت حکومت و ولایت دینی هم مهر حقانیت می زند.
با این عبارت: « ای بی خردان مملکت، دین بهشت روی زمین است و آن با دست پاک روحانی تاسیس می شود، همین روحانی نیمه جان که شما خارخسک ها به نکوهش آن برخاستید، دو ثلث از این کشور یا بیشتر از آن را بی سر و صدا اداره می  کنند و شما خبر ندارید.»
 
آن نکته ای که در شناخت هویت احمدی نژادها و ماهیت حرکت وحشیانه آن ها در عرصه قدرت اهمیت اساسی دارد، این است که فکر ترقی خواهی و تحول طلبی و تجددگرایی با آلوده شدن به استبداد سیاسی سلطنت پهلوی و انحصارطلبی ایدئولوژیکی حزب توده و شاخه های چپ گرای وابسته یا ناوابسته به آن فضای فرهنگی مذهبی و آموزش دینی حوزه ها و مدارس دینی نفوذ نکرد، اما بر عکس تفکر مذهبی و سنت های دینی ریشه در فرهنگ سنتی بومی و خانوادگی چندین صدساله جامعه ایرانی هرگز پای خود را از فضای خانواده و مدرسه و اداره مملکت بیرون نکشید.
اگر در حوزه های دینی انجمن طلاب ترقی خواه وضدخرافه گرایی دینی وجود نداشت، اما در دانشگاه ها و مدارس عالی انجمن های دانشجویی اسلامی وجود داشت. اگر در سطح جامعه حزب یا انجمن سیاسی روشنفکری و ضد استبدادی و حتی کانون نویسندگان صنفی ممنوع بود، اما نهضت آزادی وجود داشت که اگر چه اجازه فعالیت نداشت و اگر چه رهبران آن از زندان و محاکمه و محکومیت نیز در امان نبودند، اما انجمن مهندسان اسلامی، انجمن معلمان اسلامی و مدرسه رفاه و مدرسه علوی و دیگر انجمن های خیریه و اسم و رسم نهضت آزادی بدون تابلو و بدون مرکز و بدون سازمان ظاهری وجود داشت.
نه تنها در ایران بلکه در اروپا و امریکا نیز انجمن دانشجویان اسلامی یا دانشجویان برخاسته از خانواده های مذهبی مرفه بازار با فعالیت های سیاسی وجود داشت.
اگر در حوزه های درسی معارف اسلامی قم، مشهد و اصفهان حوزه درس علوم اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و روانشناسی وجود نداشت، اما در حوزه دانشگاه تهران و مشهد دانشکده الهیات و معارف اسلامی وجود داشت.
 
آدمخواران جدید یا دانشجویان سابق علم و صنعت
 
 در این جا به اصل مطلب می رسیم که کسانی در ریاست جمهوری دوره نهم و دوره کنونی در مقام ریاست و وزارت و سردار سپاهی و استانداری و فرمانداری و بسیجی و وکالت مجلس شورای اسلامی و ریاست جهاد سازندگی و امور عمرانی و اقتصادی و مالی و امنیتی و قضایی در زمینه توحش و بربریت برای تحمیل تقلبات رسوای انتخابات ریاست جمهوری خود بر مردم و ادامه غارت درآمدهای مالی و ویرانی تمامیت ارضی مملکت تا تاریکخانه های زندان کهریزک و بندهای شکنجه و اعتراف گیری زندان اوین به پیش راندند، این ها چه کسانی هستند و در آغاز انقلاب و تاسیس ولایت مطلقه فقیه به رهبری خمینی و کارگردانی بهشتی و رفسنجانی و مهدوی کنی و سایر آخوندهای مرتبه کهتر نظیر اردبیلی، قدوسی، کروبی، جنتی و خامنه ای و ... در کجای هرم قدرت قرار داشتند؟
احمدی نژادها و محصولی ها و ثمره هاشمی ها در مسیر انقلاب در آغاز دانشجوی دانشگاه علم و صنعت و عضو انجمن اسلامی آن بودند نظیر طبرزدی ها و بسیاری دیگر که در دانشکده های مختلف دانشگاه تهران و ایالات از اعضای انجمن های اسلامی آن موسسات بودند.
این ها همه تا تعطیل دانشگاه ها درس خوانده دوره های ابتدایی و متوسطه و دانشگاه دوران سلطنت پهلوی و سیاست استبداد فرهنگی سیاسی آن دوره بودند، گرایش های مذهبی و تعصبات قشر آن ها وابسته به فرهنگ جامعه استبداد زده آن دوران بود.بنابراین بر اساس این تربیت و بینش استبدادزده فرهنگی است که دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت، نظیر سایر دانشجویان انجمن های اسلامی ، نخست در حمایت از رهبری خمینی به عنوان دفاع از انقلاب و مبارزه با ضد انقلاب یا مخالفان ولایت مطلقه فقیه مجری اوامر و دستورهای خمینی و گردانندگان صف اول سیاست رهبری، یعنی بهشتی و رفسنجانی و خامنه ای می شوند، اما این یکپارچگی در پیروی از خط امام گسیخته شد. به راه افتادن رقابت ها و کشمکش های درونی سران انقلاب و پاره شدن اساس وحدت و آغاز حذف و طرد حلقه « خودی از ناخودی » با ترورهای   فردی امثال قرنی و مطهری و آیت و جمعی نظیر انفجار اجتماع حزب جمهوری اسلامی و مرگ بهشتی و استعفای دولت موقت انقلاب به ریاست مهندس بازرگان و طرد بنی صدر از ریاست جمهوری و شبیخون پیاپی به سازمان های مخالف، خود زمینه گسستن خط امام در انجمن های دانشجویی را فراهم کرد.
در این میان، حلقه دانشجویان اسلامی دانشگاه علم و صنعت با تکیه بر قشری ترین و ارتجاعی ترین گرایش های مذهبی خود راه همکاری با حزب جمهوری اسلامی یعنی دسته طرفدار فقه سنتی و ولایت مطلقه دینی را پیش گرفت و حتی فرصت ایجاد رابطه با مکتب مصباح یزدی و شاخه حجتیه صاحب الزمانی را نیز از دست نداد و به خاطر همین وابستگی به حزب جمهوری خواه بهشتی و رفسنجانی و خامنه ای بود که حتی قبل از پایان تحصیلات دانشگاهی به  مشاغل دولتی نظیر فرمانداری و معاونت استانداری و فعالیت نظامی در سپاه پاسداران گماشته شدند و به روایت محصولی به عنوان فرماندار ارومیه در مصاحبه با مجله اعتماد ملی ( خرداد ۱۳۸۸ – صفحه ۶۲ )  در عملیات پاک سازی مناطق کردنشین، احمدی نژاد که هنوز دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود در مقام فرمانداری ماکو مسوولیت مهندسی رزمی لشکر ۶ ویژه پاسداران را بر عهده داشت و به قول گزارشگر همین مجله، احمدی نژاد که در سال ۱۳۵۴ در دانشگاه علم و صنعت دانشجو شد برای دو دهه در همان دانشگاه باقی ماند و در همین دانشگاه بود که احمدی نژاد در انجمن اسلامی با مجتبی ثمره آشنا شد و او را به عنوان معلم اخلاق خود برگزید.
به همین دلیل است که در جدولی که این مجله اعضای دولت احمدی نژاد را در دوره نهم ریاست جمهوری با اسم و رسم معرفی می کند، به نام ۲۷ نفر بر می خوریم نظیر کامران دانشجو که در دولت نهم احمدی نژاد استاندار تهران بود و اکنون در دولت دهم احمدی نژاد وزیر علوم است و یا صادق محصولی که وزیر کشور بود و اکنون وزیر رفاه است ...
طبرزدی که از پایه گذاران دفتر تحکیم وحدت د رجنبش دانشجویی پس از انقلاب بود در مصاحبه خود با گزارشگر مجله اعتماد ملی، در معرفی احمدی نژاد و عملکرد او در زمینه فعالیت انجمن های اسلامی می گوید :« ما جذب حکومت نشدیم و از موضع مستقل به نقد قدرت پرداختیم، من هیچگاه در دستگاه حکومتی یا اداری وارد نشدم و از موضع حزبی یا مطبوعاتی و انجمن اسلامی عمل کردم، نیروی آزادی بودیم نه استاندار بودم نه فرماندار و نه با مرکز خاص روحانی یا سیاسی مرتبط بودم، اما محمود (احمدی نژاد) وصل بود، او وصل بود و به همین دلیل پله های قدرت در درون حکومت را طی کرد، ضمن این که ما دموکراسی و آزادی را راه عدالت و مبارزه با مفاسد و تبعیض می دانستیم. البته از سال ۱۳۷۳ به بعد به این نتیجه رسیدیم. ما مردم را و بهتر بگویم راه مردم در مواجهه با حکومت گرایی را انتخاب کردیم، اما سوال من این است که چرا آقای احمدی نژادی که وقتی به عنوان استاندار در جلسات هیات دولت شرکت می کرد می گفت که برخی از وزرا آن قدر کوتوله هستند که من وقتی آن ها را می بینم می گویم چرا ما نباید وزیر باشیم ولی ایشان بدون تجربه وزارت به ریاست جمهوری رسید و تیم ایشان در دانشگاه علم و صنعت هم روی حساب روابطی که با ایشان داشتند همگی وزیر و وکیل شدند وقتی حزب و دموکراسی نباشد این اتفاق ها می افتد. سخن من همین جاست که چگونه باید آدم هایی که تا این اندازه تا دوره ای با هم کار مشترک می کرده اند به ناگاه یک طرف به ۱۴ سال زندان در برازجان محکوم می شود و طرف  دیگر به ریاست جمهوری برسد. یک جای کارباید ایراد داشته باشد.
ما در زندان بودیم که آقای احمدی نژاد رییس جمهور شد. من بارها و بارها به این مساله فکر کرده ام که چه اتفاقی افتاده است؟ ما یک گروه بودیم و تا سال ۱۳۷۳ هم با همدیگر کار می کردیم. در سال ۱۳۷۳ ما با باند قدرت مشکل پیدا کردیم و نصیب ما زندان شد و این آقایان راه خود را ادامه دادند و به ریاست جمهوری رسیدند ما کجا و آن ها کجا؟
اگر ساختار متعادل و دموکراتیک بود نه سهم ما زندان و محرومیت بود و نه سهم رفقای سابق ما ریاست جمهوری و کل هیات دولت بود. البته نه این که بخواهم با نفی ریاست او از قبلی ها دفاع کنم، به قول محمود وقتی آدم این وزرای دولت اسلامی را نگاه می کند، با خودش می گوید چرا من رییس جمهور نباشم؟ در واقع اگر سیستم چند فرمی و گزینش صحیح و نظارت و حسابرسی وجود داشته باشد خود به خود شایسته سالاری و مردم سالاری برقرار خواهد شد و نه مرید پروری و یا حتی سفله پروری. ما می توانستیم به جای زندان، نشریه و حزب و تشکل داشته باشیم و آن ها به جای ریاست جمهوری یک وزارتخانه را  در دست داشته باشند ».
 
تاریخ زیر پای کوتوله ها
 
اگر آقای طبرزدی همراه با صداقت و شفافیت بیان خود با نگاه دورتری به تاریخ معاصر وطن خود می نگریستند، شاید به این نتیجه می رسیدند که به مصداق شعر شاعر « اول بنا نبود بسوزند عاشقان، لعنت به جان شمع فتد کاین بنا نهاد .»
 پیشگامان راه آزادی ما در انقلاب مشروطیت، در واقع در سال ۱۲۸۵یا در صدر سه سال قبل طالب همان مقولاتی بودند که طبرزدی در خرداد سال ۱۳۸۸ در فقدان آن ها افسوس می خورد.
 
مرزهای حقوق ملت اعم از زن و مرد در قانون اساسی مشروطیت در فضای همان شایسته سالاری و حاکمیت مردمی و آزادی احزاب و آزادی بیان و آزادی اصناف و آزادی انتخابات برای مجلس شورای ملی و برای انجمن های ایالتی و ولایتی و تفکیک سه قوه حاکم بر امور مملکت گشوده می شد و طرد اخلاق مرید پروری و سفله گرایی و تبعیض و زورگویی و دست اندازی به جان و مال مردم در سایه حمایت قانون نتیجه طبیعی استقرار حاکمیت مردمی بود.
احمدی نژاد و کوتوله هایی که امروز نظیر او تا سر حد آدمخواری و توحش بی پرده بر ملک و ملت مسلط شده اند، در واقع رونوشتی از همان کوتوله هایی از اصحاب دین و دولت هستند که به نفع بیگانگان، جغرافیای ایران را از شمال و جنوب و شرق و غرب  مثله کردند. پیشگامان بیداری مردم را کشتند و جنبش های آزادی را خفه کردند، الگوهای بدلی و وارداتی تجددخواهی و چپ گرایی را به دست کوتوله های قدرت طلب خود بر مردم ایران تحمیل کردند، پس از سرکوب مشروطیت و خفه کردن آزادی ایران را به اشغال نظامی درآوردند و سپس جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق را با استفاده از سیاست ژئوپولیتیک روسیه شوروی که هرگز خواهان ایجاد یک دولت دموکرات و اصلاح گرا و مترقی ایرانی در جوار مرزهای امپراطوری آسیای مرکزی و قفقاز نبود، سرکوب کردند.
با بازگشت محمدرضاشاه فراری به ایران به حمایت امریکا و انگلستان به دنبال کودتای ۲۶ امرداد ۱۳۳۲ و گستردن بساط استبداد پلیسی نظامی، در واقع از همان آغاز سال ۱۳۳۲ نطفه انقلاب سال ۱۳۵۷ در بطن خشم و کینه مردم از فساد و تبعیض رژیم و تظاهرات مغرورانه و قلدرمابانه شاه با سرنگون شدن کوتوله ای از تخت و به مسند نشستن کوتوله هیولا نمای دیگری مجهز به قرآن و چماق بسته شد. با تاسیس ولایت مطلقه فقیه یا مخلوط شدن استبداد سیاسی با استبداد دینی به قیمت عوام فریبی و سواستفاده از ایمان ساده لوحانه مذهبی از سویی و رهایی از فساد و خشونت رژیم پهلوی از سوی دیگر، از درون ولایت مطلقه فقیه کوتوله های کمین کرده در بیغوله، حجره ها و مساجد و مدارس مذهبی از هر سو با عمامه های سیاه و سفید به دور کوتوله بزرگ حلقه زدند و با تشکیل حلقه اول، کوتوله های کوچک تر دیگری از مجامع اسلامی دانشجویان دانشگاه ها برای دفاع از دستاوردهای انقلاب و شکستن سد مخالفان ولایت مطلقه دینی به ضرب چوب و چماق و زندان و شکنجه در لباس وزارت و وکالت و پاسداری و بسیجی و قضاوت به عرصه بی درو پیکر قدرت قدم نهادند و در نقش مجری و فرمانبر فرامین کوتوله های پیرامون رهبرانی نظیر بهشتی و رفسنجانی و خامنه ای و مهدوی کنی و غیره  راه پیشرفت خود را در معرکه رقابت رهبران و کوتوله های دست اول در بازی حذف و  کشمکش خودی از ناخودی گشودند و در این میان به حکم اصل انواع و یا قانون انتخاب طبیعی و تنازع بقا حق حیات و امکان ادامه آن در طبیعت به کسی تعلق دارد که از سویی به زور خود و از سوی دیگر به هوش خود برای استفاده از شرایط محیط زندگی خود در جهت حفظ بقای خود مطمئن باشد.
این که آقای طبرزدی در مصاحبه خود می گوید که پس از ایجاد شکاف  و اختلاف ما با احمدی نژاد و رفقایش، او« بارها به ما پیغام می داد که شما حرفتان درست است اما راهتان اشتباه است» خود دلیلی بر اصالت شناخت او از طبیعت شخصیت وزرای   کوتوله ای است که او را که هنوز از فضای دانشگاه که مدت ۲۰  سال در آن فضا به عنوان دانشجو در رفت آمد بود خارج نشده بود، به استانداری رسانده بود!
به این ترتیب در جنگلی از گله های آرام و صبور و ناآگاه از قانون تحول در طبیعت انسانی در جامعه ای که هنوز اصل تنازع بقا حاکم بر زور جانوران زورمند و پول ثروتمندان غارتگر است، و همچنان اصل آدمخواری و توحش در مسیر رسیدن به قله های قدرت و پول بر اصل مردم داری، حق با احمدی نژاد دانشجوی سابق دانشگاه علم و صنعت است که اگر حرف او در طرفداری ازمردمداری درست بود، اما راه او اشتباه بود. زیرا در جنگل انبوه گله هایی که از صد و سه سال قبل در هر حرکت برای خروج از خط قرمز استبدادیان سیاسی ودینی با شکست و به جاگذاشتن هزاران شهید و زندانی و شکنجه شدگان و مجروحان و سرخوردگان روبرو می شوند.
راه احمدی نژاد و دانشجویان سابق دانشگاه علم و صنعت بر خلاف راه طبرزدی ها به قول خودش البته از سال ۱۳۷۳ به بعد در همان راهی بود که درآغازانقلاب ۱۳۵۷ فرمانروایان و پیشوایان آن ها یعنی خمینی و بهشتی و رفسنجانی و خامنه ای و خوئینی ها رفتند. یعنی راه آدم کشی و آدم خواری و عوام فریبی و لاف زنی .
هنر احمدی نژاد شناخت ارزش های بی ارزش و شخصیت های بی شخصیت و جانور صفتی اربابان اولیه خود یعنی رفسنجانی ها، بهشتی ها و خامنه ای ها در برابر انسان های ساده لوح و سطحی نگر و بی تجربه در جنگل وحوشی نظیر بازرگان ها بود. اما اشتباه احمدی نژاد نیز در تن زدن از شناخت تسلط همین واقعیت یعنی استمرار و ادامه اصل تنازع بقا و یا اصل بقای انسب در جامعه ای است که هنوز زور در آن بر حق غلبه دارد و هنوز از دوران صغارت فرهنگی و فقر اندیشه عقلانی خارج نشده است.
در استمرار این اصل است که آدمخواران تازه نفس یعنی نسل احمدی نژادها و دانشجویان سابق دانشگاه علم و صنعت، بساط آدمخواران یا طلبه های سابق مدرسه فیضیه قم نظیر رفسنجانی و جانوران آغاز ولایت مطلقه را طبق قانون بقای انسب در رابطه با محیط خود بر می چیند و خود به سیاق همین قانون زمینه ظهور جانوران جدید را با توحش و بربریتی به مراتب خشن تر آماده می کنند.
اما آیا می توان تصور کرد که تاریخ پایان این استمرار شوم یا انتقال قدرت از کوتوله های آدمخوار به رهبران مردمدار فرا رسیده است و نسل جوانی که اکنون در جبهه مبارزه با جانوران آدمخوار به مقاومت و پایمردی جانانه ایستاده اند، خود مبشر عبور جامعه از دوران صغارت فرهنگی به دوران جدید تاریخ پر غلیان تمدن بشر رسیده اند؟ این پرسش به همه ما مردم ایران و ده ها گروه پراکنده از چپ و راست و از ملی و مذهبی و از شهری و روستایی و از تهیدستان و ثروتمندان، بر می گردد که چاره ای جز نگاه به تجربه های گذشته و تامل در ریشه و علل ناکامی ها و شکست های خود و پدران خود نداریم. به همه ما که در تایخ طولانی گذشته وطن خود در طیف های مختلف  قومی و نژادی و دینی شریک بودیم و آینده ای جز تفاهم به اتکای این میراث مشترک تاریخی برای مبارزه در راه آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی و برابری و مساوات در فرصت ها بدون هیچ گونه قید و مرزی از تفاوت های مذهبی و نژادی و قومی و جنسی نداریم.

kissing the hands of dictators بوسه بر دستان ديکتاتور