۱۳۹۴ بهمن ۱, پنجشنبه

آخوند مرتجع و سنگسار زنان


Israeli court releases B’Tselem field researcher unconditionally, but Israeli authorities still hold him in custody. Contempt of Court motion filed.
Today, Jerusalem District Court Judge, Moshe Yoed Hacohen, ordered the unconditional immediate release of B'Tselem field researcher Nasser Nawaj'ah, who was arrested by the police on the night between Tuesday and Wednesday.
However, the Israeli police violated the court order and told his counsel that he had been taken to the military court at Ofer Camp, which remanded him to custody until Sunday. Adv. Gaby Lasky has just filed an urgent motion under the Contempt of Court Ordinance against the Samaria and Judea District Police. We will be posting updates.
After the District Court hearing, Adv. Lasky said: The Court accepted our position that my client’s arrest was a false arrest, since Israeli courts have no jurisdiction in the matter. This is the second instance that has ordered his unconditional release. The police are intent on continuing the pressure on human rights activists under arrest.
Photo by Leif Magne Helgesen

با وجود بیماری، حسین رونقی ملکی به زندان بازگشت 

با وجود بیماری و گواهی کمیسیون پزشکی «حسین رونقی ملکی» صبح روز جاری چهارشنبه ۳۰ دی ماه پس از حضور در دادستانی تهران  و  نظر مسوولین جهت بازگشت به زندان،  به  زندان اوین بازگردانده شد.
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، پیش تر طی اخطاریه ای به «سید احمد رونقی ملکی» وثیقه گذار و پدر «حسین رونقی» از سوی دادستانی تهران، طی ماده ۲۳۰ قانون دادرسی کیفری به او اخطار شده بود که حداکثر ظرف مدت یک ماه پس از رویت اخطاریه نسبت به معرفی «حسین رونقی» اقدام نماید. در غیر اینصورت دادیاری نسبت به ظبط وثیقه در مورد کفالت به نفع دولت جمهوری اسلامی ایران برابر مقررات اقدام خواهد کرد.
«حسین رونقی ملکی» با اعلام این خبردر صفحه اینستاگر خود نوشت : “اصرار برای بازگرداندن من به زندان آن هم در چنین شرایطی و با توجه به وضعیت من غیرقابل درک و غیرقانونی است در صورتی که بر اساس ماده ۵۰۲ آ.د.ک و آزادی مشروط می توانند من را بیرون از زندان نگه دارند. این در حالی است که پزشکان بازرسی سازمان زندان ها نیز گفته اند شرایط زندان برای نگهداری یک زندانی با شرایط من به هیچ عنوان مناسب نیست و خطرات زیادی دارد.”
«حسین رونقی ملکی» طی چند روز گذشته در صفحه اینتستاگرام و فیسبوک خود نوشت ” روز چهارشنبه در مقابل دادستانی تهران حاضر می شوم تا بازداشتم کنند. من مثل صدها زندانی سیاسی دیگر بی گناهم و حقم زندان نیست.”
پیش تر این وبلاگ نویس زندانی ، در ۲۲ آذر ماه ۱۳۸۸ بازداشت و پس از گذشت ۱۰ ماه بازداشت در بند دو-الف زندان اوین، در ۱۳ مهر ماه ۱۳۸۹ از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی «پیر عباس » به اتهام «عضویت در شبکه ایران پروکسی »، «توهین به رهبری » و «توهین به رئیس جمهوری » به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم و حکم صادره به وی ابلاغ شد.
حکم صادره با اعتراض وکیل «حسین رونقی ملکی» در ۲۹ آبان ماه ۱۳۸۹جهت تجدید نظر به دادگاه ارسال و در ۱۰ آذرماه ۱۳۸۹ حکم ۱۵ سال حبس تعزیری این وبلاگ نویس از سوی شعبه ۵۴ دادگاه تجدید نظر تایید و در ۲۲آذرماه ۱۳۸۸ بازداشت وبه زندان اوین انتقال داده شد.
پبش تر نیز این زندانی سیاسی درطول دوره درمان با نظر کمیسیون پزشکی به عدم تحمل زندان درروز شنبه ۹ اسفندماه ۱۳۹۳ به دلایلى نامشخص مجددا احضار و راهى زندان اوین شد.
خانواده وی دلیل بازداشت مجدد این وبلاگ نویس زندانی را در ۹ اسفند ماه ۱۳۹۳ متواری خواندن وی از سوی مراجع قانونی اعلام کرده‌ و عملکرد مسوولان زندان و دادسرای اوین را خلاف گفته‌های آن‌ها دانسته‌اند.
بازداشت مجددوی در ۹ اسفند ماه ۱۳۹۳ درحالی صورت گرفت که درمراسم مذهبی عید فطر سال ۱۳۹۳ وی با دارا بودن شرایط پزشکی می توانست از عفو رهبری استفاده نماید، اما سیستم قضایی و دادسرای اوین این عفو را تبدیل به آزادی مشروط وسپس تبدیل به مرخصی کرده‌اند.
«حسین رونقی ملکی» (بابک خرمدین) در نهایت در عصر روز چهارشنبه ۲۷ خرداد ماه سال جاری جهت درمان با قرار وثیقه ۱ میلیارد و چهارصد هزار تومان به مرخصی درمانی اعزام شد.
این زندانی سیاسی به دلیل نارسایی شدید کلیه و خطر از دست دادن آن جهت ادامه درمان از زندان آزاد شده بود ، آزادى موقتى که دلایل مختلفى از جمله عفو رهبرى ، مرخصى درمانى و عدم تحمل کیفر براى آن ذکر شده بود.
اما با وجود بیماری و گواهی کمیسیون پزشکی «حسین رونقی ملکی» صبح روز جاری چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ پس از حضور در دادستانی تهران به زندان اوین بازگردانده شد.

ﺍﺳﺎﻣﯽ ۲۷ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ اهل سنت ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ در ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺟﺎﯾﯽ ﺷﻬﺮ

ﻓﻬﺮﺳﺖ ﺯﯾﺮ ﺍﺳﺎﻣﯽ ۲۷ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺳﻨﯽ ﻣﺬﻫﺐ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ در ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺟﺎﯾﯽ ﺷﻬﺮ ﮐﺮﺝ است ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ شده ﺣﮑﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﻋﺎﻟﯽ ﮐﺸﻮﺭ ﻧﯿﺰ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
 
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺎﻥ ﺳﻨﯽ ﻣﺬﻫﺐ ﺳﺎﻟﻦ ۱۰ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺟﺎﯾﯽﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻨﯽ ﺩﯾﮕﺮ، تمامی ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺎن سنی مذهب ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ در آن بند ﻣﺤﮑﻮﻣﯿﻦ ﺑﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ هستند .
ﺍﯾﻦ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﮐﻪ زندانیان سنی مذهبی ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻦ ۱۰ ﺑﻨﺪ ﭼﻬﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ، ﺍﺣﮑﺎﻡ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﺷﺪﻩﯼ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻣﻮﺟﺐ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺎﻥ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻗﻀﺎﯾﯿﻪ ﺑﺎ ﺍﺗﻬﺎﻣﺎﺗﯽ ﻧﻈﯿﺮ “ﺍﻗﺪﺍﻡ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻣﻠﯽ” ﺑﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ .
ﺍﮐﺜﺮ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ۸۸ ﺗﺎ ۹۰ ﺩﺭ ﮐُﺮﺩﺳﺘﺎﻥ از سوی ماﻣﻮﺭﺍﻥ ﻭﺯﺭﺍﺕ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﺷﺪﻩ ﻭ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ، ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺳﺘﺮﺳﯽ ﺑﻪ ﻭﮐﯿﻞ ﻭ ﯾﺎ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ، ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻣﺎﻩ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻝ ﺍﻧﻔﺮﺍﺩﯼ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ شده اند ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﯾﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺪﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻧﺪ .
ﮔﻔﺘﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ «ﺑﺮﺯﺍﻥ ﻧﺼﺮﺍﻟﻠﻪ ﺯﺍﺩﻩ» ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﯿﺠﺪﻩ ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺍﺳﺎﻣﯽ ۲۷ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺟﺎﯾﯽﺷﻬﺮ ﮐﺮﺝ به شرح زیز است :
۱ . ﮐﺎﻭﻩ ﻭﯾﺴﯽ
۲ . ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺷﺎﻧﻈﺮﯼ
۳ . ﻃﺎﻟﺐ ﻣﻠﮑﯽ
۴ . ﺷﻬﺮﺍﻡ ﺍﺣﻤﺪﯼ
۵ . ﮐﺎﻭﻩ ﺷﺮﯾﻔﯽ
۶ . ﺁﺭﺵ ﺷﺮﯾﻔﯽ
۷ . ﻭﺭﯾﺎ ﻗﺎﺩﺭﯼ ﻓﺮﺩ
۸ . ﮐﯿﻮﺍﻥ ﻣﻮﻣﻨﯽ ﻓﺮﺩ
۹ . ﺑﺮﺯﺍﻥ ﻧﺼﺮﺍﻟﻠﻪ ﺯﺍﺩﻩ
۱۰ . ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﻣﺎﺷﺘﯽ
۱۱ . ﭘﻮﺭﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪﯼ
۱۲ . ﺍﺣﻤﺪ ﻧﺼﯿﺮﯼ
۱۳ . ﺍﺩﺭﯾﺲ ﻧﻌﻤﺘﯽ
۱۴ . ﻓﺮﺯﺍﺩ ﻫﻨﺮﺟﻮ
۱۵ . ﺳﯿﺪ ﺷﺎﻫﻮ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻤﯽ
۱۶ . ﻣﺤﻤﺪ ﯾﺎﻭﺭ ﺭﺣﯿﻤﯽ
۱۷ . ﺑﻬﻤﻦ ﺭﺣﯿﻤﯽ
۱۸ . ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺭﺣﯿﻤﯽ
۱۹ . ﻣﺤﻤﺪ ﻏﺮﯾﺒﯽ
۲۰ . ﻓﺮﺷﯿﺪ ﻧﺎﺻﺮﯼ
۲۱ . ﻣﺤﻤﺪﮐﯿﻮﺍﻥ ﮐﺮﯾﻤﯽ
۲۲ . ﺍﻣﺠﺪ ﺻﺎﻟﺤﯽ
۲۳ . ﺍﻣﯿﺪ ﭘﯿﻮﻧﺪ
۲۴ . ﻋﻠﯽ ﻣﺠﺎﻫﺪﯼ
۲۵ . ﺣﮑﻤﺖ ﺷﺮﯾﻔﯽ
۲۶ . ﻋﻤﺮ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻬﯽ
۲۷ .امید محمودی
حکم اعدام این زندانیان از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی «مقیسه» صادر شده است .

حمله ماموران شهرداري به دستفروشان در گرگان و كشته شدن يك مامور

گفت و گوي راديو ندا با يكي از شهروندان گرگان پيرامون ماجراي حمله ماموران شهرداري به دستفروشان و كشته شدن يك مامور. اين شهروند كه خود مغازه دار است با بيان اينكه دستفروشان حق شهروندي دارند و با تاكيد بر حمايت از آنها، گفت : '' اگر دولت از دستفروشان حمايت نمي كند از طرفي هم سنگ لاي چرخ نگذارد ! ''


درآمد جدید مداحان : مداحی طنز برای مراسم عروسی

خاطره ای که اسدالله علم برای رفع کسالت شاهنشاه تعریف کرد!


«ديدم شاهنشاه خيلي کسل هستند مقداري از قصه هاي زمان مصدق که آن وقت واقعاً غصه بود برايشان تعريف کردم که بر من در تبعيد مصدق چه ميگذشت و چه فکرها کردم. منجمله مدير يک روزنامة مصدقي را در مشهد که فکر ميکنم نام خوشه يا سنبله داشت و به زن من فحاشي کرده بود وسيله محمدرفيع خان خزاعي تربتي که از اقوام من بود در مشهد دزيدم و محمدرفيع خان مرحوم او را براي من به بيرجند فرستاد.... و در بين راه ميخ طويلهاي به مقعد او وارد کرده بودند.» 
علم گفته بود که از این واقعه ناراحت شده اما نکته مهم نوع نگاه حضرت شاهنشاه آریامهر بود که این مسائل برایش تعریف می شد تا از «کسالت» خارج شوند. 

نگاهی به بودجه فرهنگی 95
به نهادهای حوزوی نیز در لایحه مطابق سنوات گذشته ردیف بودجه جداگانه ای اختصاص یافته است.
طبق لایحه بودجه95، به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در کل 10,125,397,000,000 ریال یعنی تقریبا هزار میلیارد تومان تخصیص یافته است که از این مبلغ باید 194 میلیارد تومان برای حمایت از نشر، کتاب و مطبوعات و 151 میلیارد تومان نیز برای امور سینمایی و تولید فیلم های فاخر خرج شود.

- به نهادهای حوزوی نیز در لایحه مطابق سنوات گذشته ردیف بودجه جداگانه ای اختصاص یافته است. شورای سیاستگذاری حوزه های علمیه خواهران 195میلیارد تومان، جامعه المصطفی العالمیه 239، مرکز خدمات حوزه علمیه 582، دفتر تبلیغات اسلامی 96، شورای عالی حوزه های علمیه 328 و شورای برنامه ریزی مدیریت حوزه های علمیه خراسان 63 میلیارد تومان از این لایحه سهم برده اند.

- برای سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی که وظیفه بخش برون مرزی فرهنگ را برعهده دارد در مجموع 230 میلیارد تومان تخصیص یافته که از این مبلغ مجمع تقریب مذاهب اسلامی 25، مجمع جهانی اهل بیت 36 و بنیاد سعدی 7 میلیارد تومان سهم دارند.

- سازمان تبلیغات اسلامی با زیرمجموعه های خود (موسسه پژوهشی و فرهنگی انقلاب اسلامی، بنیاد دائره المعارف اسلامی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، شورای سیاستگذاری ائمه جمعه، مرکز رسیدگی به امور مساجد، ستاد اقامه نماز، مرکز تحقیقات علوم کامپیوتری اسلامی و حوزه هنری) 314 میلیارد تومان از لایحه بودجه 95 را به خود اختصاص داده است.

- موسسه تنظیم و نشر آثار خمینی(ره) تحت سرپرستی سیدحسن خمینی 59 میلیارد تومان سهم برده و حوزه هنری با  50 میلیارد تومان از بودجه کشوری دریافت کرده است.
«در رثای لنین»
می گویند
وقتی لنین مُرد
سربازِ مراقب جسد به رفیق اش می گفت:
من نمی خواستم باور کنم.
رفتم جلو
آنجائی که او خوابیده بود
در گوش او فریاد زدم:
ایلیچ ! استثمارگران آمدند !
تکان نخورد.
و من باور کردم که مرده است.
وقتی یک مرد خوب می خواهد ترک مان کند
چگونه می توان باز اش داشت؟
به او بگوئید وجود اش چرا لازم است
این نگه اش میدارد.
چه چیزی می توانست لنین را نگهدارد؟
آن سرباز فکر می کرد
اگر او بشنود که استثمارگران می آیند
حتا اگر بیمار باشد برمیخاست
شاید با چوب زیر بغل خواهد آمد
شاید روی بازوان کسی
اما به هر حال برخواهد خاست
و خواهد آمد
تا علیه استثمارگران مبارزه کند.
سرباز این را می دانست که لنین
سرتاسر عمر اش را با استثمارگران مبارزه کرده بود.
این سرباز هنگامی که به فتح کاخ زمستانی کمک کرده بود
میخواست به خانه برگردد
زیرا که دیگر
زمین های اربابان تقسیم شده بودند
اما لنین به او گفته بود: کجا می روی؟ بمان!
هنوز استثمارگران دیگری هستند
و مادام که استثمار وجود دارد
باید با آن مبارزه کرد
مادام که استثمار برایت هست
باید با آن بجنگی.
ضعیفان مبارزه نمی کنند
قوی ترها شاید ساعتی،
و آن ها که باز هم قوی ترند
سال های طولانی مبارزه می کنند
ولی قوی ترین ها به درازای عمر خود مبارزه می کنند.
وجود اینان
چشمپوشی ناپذیر است.
وقتی که ظلم انباشته می شود
بسیاری مأیوس می شوند
اما شهامت او رشد می کند
او سازمان می دهد مبارزه اش را
بخاطر چای و دستمزد
و بخاطر
قدرت در حکومت
او از ثروت می پرسد: از کجا آمده ای؟
او از عقاید می پرسد: در خدمت که هستید؟
هر کجا سکوت هست، او حرف می زند
و هر کجا ظلم بیداد می کند و سخن از سرنوشت است
او نام مسئولین را فاش می کند.
وقتی بر سر میز می نشیند
نارضایتی است که می نشیند
غذا بد می شود
و فضا تنگ و تار می شود.
هر کجا تبعید اش کند
عصیان به آنجا می رود
و در جائی که از آن تبعید شده است
نا آرامی برجای می ماند.
زمانی که لنین مُرد و دیگر غایب بود
پیروزی به دست آمده بود
اما کشور هنوز ویران بود
توده ها از بند رسته بودند اما
راه هنوز در تاریکی بود.
وقتی لنین مُرد
سربازان روی سکوها نشستند و گریستند
و کارگران از پای ماشین ها دویدند و مشت هایشان را تکان دادند.
وقتی لنین رفت
مثل این بود که درخت به برگ هایش بگوید: من رفتم!
از آن زمان پانزده سال می گذرد
یک ششم زمین از استثمار رهیده است
از فریاد « استثمارگران آمدند!»
توده ها هر روز از نو برمیخیزند
آماده برای نبرد.
لنین در قلب بزرگ طبقه کارگر نقش بسته است.
او آموزگار ما بود
او به همراه ما مبارزه کرده است.
او در قلب بزرگ طبقه کارگر نقش بسته است.
برتولت برشت
ترجمه :شهاب برهان


بنیاد برومند: «از پنج خواهر و برادری که دستگیر شده بودیم، تنها من زنده ماندم»

این جمله تنها بخشی از روایت ابراهیم محمد رحیمی در گفتگو با بنیاد برومند است از رنجهایی که خود و خانواده‌اش در دهه ۶۰ متحمل شده‌اند. ابراهیم (عباس) محمد رحیمی ، سه روز پیش در ۲۷ دی ماه ۱۳۹۴ در لندن چشم بر جهان فروبست و نقطه‌ پایانی بر رنج‌های طولانی‌اش در بستر بیماری گذاشت.
مهربانی، شجاعت و آزادگی از ویژگی های ابراهیم (عباس) محمد رحیمیِ، یکی از بازماندگان کشتار زندانیان سیاسی در سال ١٣٦٧ بود. او در روزهای اول پس از پیروزی انقلاب بازداشت شد چون در مقابل مامورانی که می‌خواستند شهروندی را به جرم مشروب‌خواری در ملاء عام شلاق بزنند، ایستادگی کرده بود و مانع از شلاق خوردن او شده بود. او را به این جرم یک سال در زندان حبس کردند. آقای محمدرحیمی چند ماه پس از آزادی، دوباره در خرداد ماه ۱۳۶۰ دستگیر شد و اینبار ده سال را در زندان گوهردشت کرج گذراند.
چند سال پیش او پذیرفت که تجربه‌های تلخ خود را از زندان‌های جمهوری اسلامی با بنیاد برومند در میان گذارد و از این طریق به ثبت فاجعه‌ کشتار تابستان سال ۶۷ در زندان‌های جمهوری اسلامی یاری دهد. او در مصاحبه با بنیاد برومند روایت خود را از جنایت علیه بشریت در کشتار زندانیان سیاسی، سرگذشت خود و رنجهای خانواده‌اش گفته است.
سرگذشت او را در کتابخانه بنیاد برومند بخوانید:

سرگذشت او را در کتابخانه بنیاد برومند بخوانید:
 
تاریخ بازداشت: آبان ماه ١٣٥٨
محل بازداشت: اوین تهران
تاریخ آزادی: شهریور ماه ١٣٥٩
تاریخ بازداشت: خرداد ماه ١٣٦٠
محل بازداشت: گوهردشت کرج
تاریخ آزادی: مردادماه ١٣٧٠
١. اسم من ابراهیم محمد رحیمی است و ۵۵ ساله هستم. من روز ۱۰ شهریور ۱۳۸۷ به انگلستان آمدم و در سال ۱۳۸۸ پناهندگی سیاسی گرفتم. من یکبار به مدت یکسال از ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ و بار دوم از ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ به مدت ده سال زندانی سیاسی بودم. عمدتاً در زندان گوهردشت به سر می بردم.
٢. این شهادت‌نامه برای کمک به تحقیقاتی است که دربارۀ کشتار زندانیان سیاسی ایران در سال ۱۳٦٧ انجام می‌شود.
٣. مطالب این شهادت‌نامه، براساس آنچه می‌دانم و باور دارم که مطابق با واقعیت است، بر اساس وقایع روی داده و دانسته‌های شخصی‌ام نوشته شده است. داده‌ها و مطالب این گواهی‌ که جزئی از دانسته‌های شخصی‌ام هستند همگی درست و واقعی‌اند. در این گواهی‌ منبع یا منابع داده‌ها و مطالبی را که جزئی از دانسته‌هایم نیستند، امّا به درستی آن‌ها اعتقاد دارم، مشخص کرده‌ام.

دستگیری و شکنجه

٤. اولین بار در سال ۱۳۵۸ کمی پس از انقلاب دستگیر شدم ولی کمتر از یک سال بعد در سال ۱۳۵۹ آزاد شدم. در آن زمان من مغازه دار بودم. به خاطر دارم که روزی یکی از اهالی محل که مرد مسن خانواده داری بود در حال نوشیدن مشروب الکلی دستگیر شده بود. پاسداران دستور شلاق در ملاء عام داده و او را برای تنبیه به میدانی در محل آوردند. من به آن‌ها گفتم: «شما حق ندارید این کار را بکنید.» پاسداران پاسخ دادند: «این یک مملکت اسلامی است و هیچ کس حق مشروب خوردن ندارد.» تمامی اهل محل جمع شده بودند و می کوشیدند مانع از اجرای شلاق شوند. پاسداران با مردم درگیر شدند و شلیک هوایی کردند تا ما را بترسانند. به خاطر این حرکت، پاسداران نتوانستند مرد را شلاق بزنند.
٥. روز بعد دادستان انقلاب دستور داد که هرکس مانع از اجرای حکم اسلامی خدا شود دستگیر خواهد شد. نام من در فهرست کسانی بود که در اجرای حکم اسلامی خدا مداخله کرده بودیم و لذا مرا دستگیر کردند. وقتی برای دستگیری من آمدند، مقاومت کردم اما آن‌ها به پایم شلیک کردند. تنها مدت کوتاهی در زندان بودم.
٦. در سال ۱۳۶۰ بار دیگر به دلیل عضویت در سازمان مجاهدین خلق دستگیر شدم. مرا به دادگاهی برده و به ده سال حبس به خاطر عضویت سیاسی محکوم کردند. تمامی ده سال را حبس کشیدم. هنوز آثار شکنجه هایی که در زندان کشیدم بر پاهایم هست.

وقایع پیرامون ۱۳۶۷

٧. مرا در بند ۳ -بند طبقه بالای- زندان گوهردشت نگه داشتند.۲۰۰ نفر در بند ما بودند. بعضی  چپ بودند و بعضی ها از مجاهدین. حدوداً ۱۲۰ نفر مجاهد و ۸۰ نفر چپ گرا. بر این باورم که ۱۹۰ نفر آن‌ها در جریان کشتار عمومی اعدام شدند.
٨. ما تلویزیون نداشتیم. خبر حمله مجاهدین به ایران را در رادیو شنیدیم. اما بعد آن‌ها مانع از گوش کردن  به رادیو شدند. وقتی که حمله مجاهدین سرکوب شد، اعدام ها شروع شدند.
٩. هر بار ۲۰ نفر از ما را بیرون می‌بردند. نگهبانان ما را به راهروی بزرگی می بردند. همگی چشم بند داشتیم. نگهبانان نام ما را می پرسیدند و ما منتظر نوبت خود می شدیم.
١٠. لشکری برای صحبت با ما به راهرو آمد. او از من خوشش نمی آمد. وقتی که از کنار من رد می شد گفت: «شلوارت مثل اینکه آمریکاییه. بچه سوسول!» من خیلی عصبانی شدم و جلویش ایستادم. او مرا گرفت و به من حمله ور شد. بعد تمامی نگهبانان شروع به زدن من کردند. چشم بند من موقع کتک خوردن افتاد و من توانستم نگاهی به اطراف راهرو بیاندازم. ته راهرو سمت چپ اتاقی را به دادگاه اختصاص داده بودند. نیری، اشراقی و ناصریان در آن بودند. از دیگران شنیده بودم هیئتی که این افراد تشکیل داده بودند دستور اعدام زندانیان را صادر می کردند. آن‌ها را شخصا نمی شناختم اما عکس‌های شان را در روزنامه ها دیده بودم. نیری را تشخیص دادم چرا که موقع بازجویی هایم در سال ۱۳۶۰ دیده بودمش و سایر زندانیان اسم او را به من گفته بودند.
١١. آن‌ها ۱۹ زندانی دیگر را در راهرو نگه داشتند اما به خاطر برخوردی که با لشکری داشتم، گفتند که «او را به سلولش ببرید.» نگهبانان مرا به بند بردند و به من گفتند که «باید سبیلت را بتراشی. می خواهیم صبح اعدامت کنیم.» (پاسداران داشتن سبیل را علامت چپ یا مجاهد بودن می دانستند.) روز بعد به سلول من آمدند، دست هایم را بستند و سبیلم را تراشیدند.
١٢. اما مرا دیگر به دادگاه نبردند. و هرگز برنگشتند تا مرا برای اعدام ببرند هرچند که زمان را در ترس از این امر گذراندم. بعدها کشف کردم که به این خاطر نجات پیدا کرده بودم که یکی از افسران زندان به نام عزت شاهی مرا شناخته بود. ما با هم در دوران شاه زندانی بودیم و من در آن زمان با رساندن اطلاعات او به دوستانش در خارج از زندان به او کمک کرده بودم. وقتی که من با لشکری در راهرو درگیر شدم و چشم بندم افتاد، این مرد، عزت شاهی، مرا شناخته بود. گمان می کنم شاهی در جمع کسانی بود که درباره رفتار و اخلاق زندانیان در زندان مورد مشورت قضات قرار می گرفت. او مقام بالای امنیتی داشت. وی همچنین به عنوان مسئول کمیته مرکزی انقلاب خدمت کرده بود. او خاطراتش درباره آن زمان را نوشته است. سال ها بعد از بیرون آمدن از زندان بود که فهمیدم او با خارج کردن نام من از فهرست، نجاتم داده بود. اما سایرین مثل من خوش شانس نبودند. بر این باورم که همۀ ۱۹ نفری که در بند من بودند کشته شدند. بعدها شنیدم که خواهرانم را دو روز پیش از آن که ما را نزد هیئت ببرند، در روز ۱۴ مرداد ۱۳۶۷ در اوین اعدام کرده بودند. برادرم با گروه دیگری رفته بود. وقتی نیری نامش را شنید، به او گفته بود که بیرون برود تا صدایش کنند. اما دیگر صدایش نزدند و از آن جا او را به سلول انفرادی بردند. بعدها فهمیدیم که چون نیری خواهرانمان را دو روز پیشتر کشته بود، برادرم را زنده نگه داشت. دو ماه پس از کشتار، برادرم را دیدم و با یکدیگر هم سلول شدیم.
١٣. در بندی که مرا به آن بازگرداندند پنجره ای بود که از آن جا می توانستیم حیاط کنار حسینیه را ببینیم. پنجره ها میله داشتند اما ما یکی از میله ها را چنان خم کرده بودیم که روزنه کوچکی برای دیدن آنچه بیرون رخ می داد، به وجود آمده بود. می توانستیم ببینیم که نگهبانان جسدها را کشیده و داخل کیسه های بزرگ و سیاه زباله یا کیسه های مخصوص جسد می گذاشتند. کیسه های سیاه پلاستیکی به نظر بسیار مقاوم تر از کیسه های زباله می آمدند. یک کامیون بزرگ نزدیک آن جا توقف کرده بود. نگهبانان اجساد را داخل این کیسه ها و سپس پشت کامیون می انداختند. نمی توانستم حدس بزنم چند جسد آن جا بود. نمی دانم اجساد را کجا می بردند.
١٤. نگهبانان خیلی زود فهمیدند که ما می بینیم چه اتفاقی رخ می دهد. بنابراین داخل بند آمده، ما را زدند و به بند دیگری بردند. جایی که دیگر نتوانستیم چیزی را ببینیم.
١٥. من و برادرم سرانجام در سال ۱۳۷۰ آزاد شدیم. وقتی آزاد می شدیم، معاون دادستان به ما گفت: «این بار شانس آوردید اما دفعه بعد دیگر خوش شانس نخواهید بود.»
١٦. از پنج خواهر و برادری که دستگیر شده بودیم، تنها من و برادرم زنده ماندیم. بعد از رهایی از زندان در سال ١٣٧٠، برادرم به عنوان یک مهندس کار می کرد و زندگی عادی داشت. امّا او در سال ۱۳۷٤ ناپدید شد. او را ربودند و ما نمی دانستیم چه بر سرش آمده، اما من گمان می کنم که او را به طور فراقضایی اعدام کردند، [چون] یکی از زندانیان سیاسی برادرم را [پس از ناپدید شدن] در زندان دیده بود و به من گفت که او را اعدام کرده اند. او زمانی این را به من گفت که به قید ضمانت از زندان آزاد شده بود. هرگز خبر رسمی درباره اعدام برادرم اعلام نشد. مقامات هنوز سندی را که برای وثیقه آزادی برادرم [در سال ١٣٧٠] به زور از خانواده گرفته بودند، نگاه داشته اند بر اساس این ادعا که او در عراق به مجاهدین خلق پیوسته است. اما ما معتقدیم که مقامات او را کشته اند.
١٧. من در سال ۱۳۷۶ چون احساس خطر می کردم، ایران را ترک نمودم. پاسداران غالبا می آمدند از کنار در خانه من رد می شدند و به شیوه هایی پنهان مرا آزار می دادند. بعد از آن که برادرم ربوده شد، افرادی مدام می آمدند و در خودرویی بیرون از خانه من کشیک می دادند.
لندن، خرداد  ١٣٨٨ 
_______________________

آقای ابراهیم محمد رحیمی در دیماه ١٣٩٤ در لندن درگذشت.

 


منبع: بنیاد برومند