۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

ویژه نامه ی ِ چهاردهمین سال ِ خاموشی ی ِ خُسران بار و دریغ انگیز ِ «دکتر احمد تفضّلی»: پیوستی بر «ایران شناخت»، شماره ی بهمن ماه هشتاد و نُه

▄▄▄


▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄


سه گفتار ِ  دردمندانه با یاد ِ انسانی والا و استادی توانا

یک) دکتر ژاله آموزگار:



مرگ نابهنگام و باورنکردنی ی ِ دوست!


دکتر ژاله آموزگار- وقتی در ساعت ۱۲:۳۰ روز دوشنبه ۲۴ دی‌ماه ۱۳۷۵ احمد تفضلی دفتر کارمان را در دانشکده‌ی ادبیات ترک می‌کرد، هنوز نامه‌ای و کاری نیمه‌تمام روی میز بود. با اطمینان به این که فردا صبح زود این در را خواهد گشود، بر سر این میز خواهد نشست و کارها را به انجام خواهد رساند، خندان و پر از ذوق زیستن خداحافظی کرد. با بازگشت کوتاهی، آخرین نامه‌اش را به دخترش که به تازگی او را پدربزرگ کرده بود، نوشته بود، روی میز گذاشت و از من خواست که بدهم آن را پست کنند. شاد و سرشار از غرور. نمونه‌ی چاپی آخرین کتاب در دست انتشارش (تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام) را در کیف چرمی با خود می‌برد که چند مورد بازمانده را بازبینی کند تا در قراری که فردای آن روز، یعنی ساعت ۱۰ روز سه‌شنبه ۲۵ دی، با ناشرش داشت، کار را تمام شده تحویل دهد.

در آن ساعت شلوغ دانشکده که رفت و آمد همکاران و دانشجویان راهروی جلوی دفترمان را پرسروصدا کرده بود. در میان سلام‌ها و خداحافظی‌ها، کی می‌توانست فکر کند که او دیگر باز نخواهد گشت، او دیگر در این راهرو قدم نخواهد گذاشت، این پله‌ها را که آن روز چندین بار تا کتابخانه پائین رفته و بالا آمده بود، طی نخواهد کرد. کی می‌توانست فکر کند که در شامگاه آن روز بر اوراق زندگی پرافتخار این دوست، دردآورانه کلمه‌ی پایان نقش خواهد بست. او راهی منزل شد ولی هرگز به منزل نرسید. گرچه در طی عمر پربار و نسبتاً کوتاهش منزلگه‌های بسیاری را درنوردید. بسیاری از راه‌های این منازل را ما با هم طی کرده بودیم.

محبت و احترام متقابل، همکاری مداوم، هم‌زبانی و همدلی پشتوانه بیش از ۳۰ سال دوستی بی‌وقفه و ناگسستنی من و احمد تفضلی بود که از کلاس درس زبان پهلوی استاد فقید «دومناش» در پاریس شروع شد و بالا گرفت و تا لحظه مرگ او غباری بر بلندای آن ننشست. ما پنج کتاب را با هم به نگارش درآوردیم و به چاپ رساندیم. در تجدیدنظر سطر به سطر چاپ‌های بعدی «شناخت اساطیر ایران»، «اسطوره‌ی زندگی زردشت» و «زبان پهلوی» ساعت‌ها و ساعت‌ها به طور جدی و مداوم با هم کار کردیم.

آخرین کار مشترک آماده به چاپمان ترجمه و آوانویسی و واژه‌نامه دینکرد پنج به زبان فارسی است که کم‌کم روی آن کار کرده بودیم و به مراحل پایانی رسانده بودیم. فیش‌های واژه‌نامه را مرتب می‌کردیم و قرار بود آماده شده‌ی آن را در تابستان ۷۶ به پاریس ببرم. چون قرار بر این بود که این کتاب جزء انتشارات دانشگاه پاریس به چاپ برسد. به یاد دو هفته پیش از این ماجرا می‌افتم که آخرین مقاله‌ی فیلیپ ژینیو را که برایش فرستاده بود نشانم داد. بر بالای آن ژینیو نوشته بود: «دینکرد پنج چه شد؟» در دفتر کارمان سعی می‌کنم چشمم را از مسیر فیش‌های دینکرد پنج بدزدم. دانش او به کنار، آیا از لحاظ عاطفی یارای آن را خواهم داشت که بدون او این کار را به انجام برسانم و کارهای دیگر را که بارها درباره‌شان با هم حرف زده بودیم و برنامه‌ریزی کرده بودیم.

به پاس دوستی و به پاس علاقه او به علم، کار شاقی را به عهده گرفتم و در شرایط روحی بسیار نابسامان سعی کردم زندگی‌نامه‌ی علمی و فهرست آخرین کارهایش را که شک دارم به این صورت کامل در دسترس دیگران باشد فراهم کند و در این ضمن حیفم آمد که از خود او، هرچند کوتاه چیزی نگویم. شاید بتوانم تصویر روشن‌تری از روحیات او را، آن‌گونه که من شناخته‌ام برای دیگر دوستانش مجسم کنم:

او این سرزمین دوست‌داشتنی را دوست داشت و با تحقیقات و سخنرانی‌های عالمانه‌ی خود در جای‌جای جهان، برای ایران افتخار و نام آورد. به یاد کلام رئیس انجمن ایران و فرانسه می‌افتم که تسلیت صمیمانه‌اش را با این عبارت تکمیل کرد: «احمد باعث شد من ایران را بیشتر دوست بدارم» و یاد سخن خانم دبیری از دانشجویان سابقمان می‌افتم که در حالی که بغض گلویش را می‌فشرد گفت: «ایران یکی از حامیان خود را از دست داد» احمد تفضلی دین خود را به سرزمین خود بسیار خوب پرداخت؛ باشد که این زمین مهربانانه او را در آغوش خود پذیرایی کند.

او همیشه به استادی دانشگاه تهران افتخار می‌کرد. تعمدی داشت که در پایان اغلب مقالات خارجی خود، عبارت دانشگاه تهران را بیفزاید. او سعی کرد و موفق شد مقام والای استادی را در سطح جهانی نگاه دارد، تفکر عالمانه و روش عالمانه داشت. برنامه‌ریز بود و سازنده، سخت‌کوش و پرکار و خوشبختانه بسیار موفق. کارنامه‌ی علمی او آئینه این موفقیت است. او جاه‌طلبی علمی داشت و در مسائل علمی کمال‌طلب بود. در این زمینه به هیچ‌وجه به کم و ناقص قانع نبود. در کارهای علمی‌اش کمال‌ِ کمال را می‌جست و به این کمال و به عرضه‌ی آن در سطح بین‌المللی علاقه‌مند بود و بسیار خوشحال می‌شد وقتی مشاهده می‌کرد که به عنوان دانشمند در سطح جهان مطرح است. ولی با همه‌ی دانشش، در کلاس‌های درس، با دانشجویان مؤدب بود و مهربان، خنده و شوخی را چاشنی مطالب مشکل درس می‌کرد، برای کارهای دانشجویانش وقت می‌گذاشت. درست چند روز پیش از این حادثه بود که پابه‌پای دانشجویی که با او پایان‌نامه‌اش را می‌گذارند به مخزن کتابخانه رفت و با تک‌تک کتاب‌ها آشنا کرد، بالا که آمد دست‌هایش از خاک کتاب‌ها سیاه بود. صورت ماتم‌زده این دانشجو در روز تشییع مرا بسیار متأثر کرد. دانشجویان دوستش داشتند و چشمان گریان و حالت غم‌آلود و بهت‌زده دانشجویان فعلی و بیشتر دانشجویان سال‌های پیش ما، در مراسم دردآور خاکسپاری او بهترین مدعای این گفتار من است.

بر احترام دانشمندان سالخورده نسبت به خود می‌بالید. از این که استاد فروزانفر او را در ۲۰ سالگی بر صفحه‌ی کتابی دوست عزیز خطاب کرده بود و در مقدمه‌ی کتاب عطار از این دانشجوی دکتری آن دوران با آن لحن مهربانانه یاد کرده بود، با افتخار سخن می‌گفت. از لطف‌های شادروانان مینوی و دکتر خانلری نسبت به خود خاطره‌ها تعریف می‌کرد. از این که مرحوم دکتر صدیقی به او لطف خاصی داشت، از این که استاد مهدوی او را متولی برخی از کارهایش کرده بود و از لطف‌های دیگر بزرگان علم این آب و خاک با غرور یاد می‌کرد. برای دو استاد تازه درگذشته، احترام و ارادتی بی‌پایان داشت. استاد زریاب را هم چون مراد و استاد دانش‌پژوه را همچون پدری دوست داشت.

از چرخش روزگار درشگفتم که آرامگاه ابدی ی دوست در کنار آرامگاه این دو بزرگوار است.

«پاسخ گو» بود. با هوش و سرشار، پرکاری، تفکر علمی، بهره‌مندی از محضر استادان برجسته‌ی داخل و خارج، درک مکتب‌های گوناگون علمی، ارتباط گسترده‌ای که با مجامع علمی بین‌المللی داشت و در جریان انتشار آخرین کتاب‌ها و مقاله‌ها بود، باعث می‌شد که پاسخ گوی پرسش‌های همه باشد. چه همکار، چه دانشجو، چه دوست، چه آشنا و حتی ناشناسان دور و نزدیک. به راحتی کتاب و مقاله‌های نادری را که در کتابخانه کم‌نظیرش داشت در اختیار دیگران قرار می‌داد. یاد گفته‌ی دانشجویی از دوره‌ی دکتریمان می‌افتم که می‌گفت: «وقتی پیکر او را در خاک می‌گذاشتند گفتم پاسخ پرسش‌های ما زیر خاک رفت». «سایه‌دار» بود و «جوان‌پرور». کمکش به همه می‌رسید و اگر می‌توانست کاری برای کسی انجام دهد دریغ نمی‌کرد. دوستان جوانی که به پشتیبانی او درهای بسته به رویشان باز شده، گره‌هایشان گشوده شده و کار و موقعیتی به دست آورده‌اند به خوبی می‌توانند گواه صادق این گفته‌ی من باشند.

در جلسات کم سخن می‌گفت ولی همیشه آخرین و منطقی‌ترین نظر را می‌داد. می‌توانست سکوت کند. علی‌رغم زودرنجی‌هایش بسیاری اوقات تحمل زیادی داشت. در مقالات خود به اختصار قایل بود. بیش از آنچه می‌بایست بگوید، نمی‌گفت. گاهی به اصرار من اضافاتی بر نوشته‌هایش افزوده است. اگر سخنی تازه برای گفتن و مطلبی نو برای نوشتن داشت می‌گفت و می‌نوشت. به مقاله‌نویسی بیش از نوشتن کتاب علاقه نشان می‌داد و ارزش قایل بود.

از همه استادان ایرانی و خارجی خود با احترام بسیار یاد می‌کرد. از کلاس‌های درس هنینگ و مری بویس بسیار آموخته بود ولی از کلاس‌های درس و دوران همکاری با دوستانش با لحن عاطفه‌آمیز- تری، یاد می‌کرد. نشانه این محبت عمیق را در مقاله‌ای که به یاد این استاد نوشته است می‌توان دید. بسیار خوشحال بود که در پائیز ۱۳۷۴، استاد باگالیویف استاد دانشکده ی خاورشناسی دانشگاه سن‌پترزبورگ به دعوت فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای تدریس زبان خوارزمی به ایران دعوت شد. این اقامت او در ایران و سپس اخذ درجه‌ی دکترای افتخاری از دانشگاه سن‌پترزبورگ، رشته عاطفی عمیقی، علی‌رغم تفاوت سن میان این دو دانشمند به وجود آورد.

به روابط خوب و گسترده‌اش با دانشمندان و ایران‌شناسان خارج بسیار اهمیت می‌داد. با اکثر آنان ارتباط علمی و تبادل مقاله و کتاب داشت.

همکاری بسیار ارزنده، انسانی مهربان، مؤدب و بااخلاق و با مناعت بود. به خصوص در مورد مسائل مالی مناعت خاصی داشت و سعی در نشان دادن آن می‌کرد. از اظهار و تظاهر به نداشتن و حرص‌زدن برای مال بی‌زار بود و در دیگران نیز این صفت را به هیچ‌وجه نمی‌پسندید. دانش خود را به بهای مادی نمی‌فروخت.

انسانی خردگردا بود ولی دورباد که او را خشک و بی‌احساس فرض کنیم. به موقع احساساتی لطیف همچون باران داشت، از شعر خوب لذت می‌برد و در جوار کارهای علمی «رمان» می‌خواند، موسیقی داروی آرام‌بخش گرفتاری‌های روحی او بود. غالباً به موسیقی اصیل ایرانی گوش می‌داد. با نوارهای بنان عشق می‌کرد، بنابه گفته‌ی خودش آهنگ‌های بنان و به خصوص «دیلمان» او حالت خاصی در او به وجود می‌آورد.

زندگی پربار علمی، به‌هیچ‌وجه او را از خانواده‌اش دور نکرده بود. پای‌بند موازین اخلاقی و اصول و قراردادهای اجتماعی بود. به همسر و دو دخترش علاقه بسیار داشت حرمت خانواده را نگاه می‌داشت. با احترام و علاقه از بستگانش یاد می‌کرد، شخصیت دامادش را می‌ستود. شاید کاملاً تصادفی بود که ۱۰ روز پیش از این ماجرای تلخ، وقتی با خوشحالی خبر تولد نوه‌اش را به من داد، ناگهان این جمله را به زبان آورد: «این‌ها می‌آیند که ما برویم!»

شاید باز کاملاً تصادفی بود که دو هفته پیش از حادثه، وقتی دانشجویان سال آخر فوق لیسانس زبان‌های باستانی دانشگاه تهران عکس‌های یادگاری را که از همه‌ی استادان گرفته بودند نشان می‌دادند، در مدتی به عکس تنهای خود خیره شد. بسیاز این عکس خوشش آمده بود. وقتی به شوخی او را به «نارسیسم» متهم کردم، گفت: «برای این خوشم می‌آید که عکس مناسبی برای مراسم یادبود پس از مرگ است.» بزرگ‌شده‌ی این عکس به لطف و کوشش «نشر چشمه» زینت‌بخش اولین صفحه‌ی چاپ چهارم کتاب «شناخت اساطیر ایران» شد که درست روز درگذشت غمگینانه‌ی او، یعنی دوشنبه ۲۴ دی ۷۵ آماده‌ی پخش بود.

ولی علی‌رغم این دو گفته که ناخودآگاه بر زبانش جاری شد به هیچ روی خیال مرگ نداشت، پر از زندگی بود. پر از برنامه. بارها و بارها از برنامه‌های دور و دراز علمی‌اش سخن گفته بود. او هنوز بسیار سخن برای گفتن داشت و دریغ و دریغ و دریغ که بسیار زود رفت… ناباورانه، دردآلود، حسرت‌بار و غم‌انگیز و این اولین مقاله‌ی من است که او پیش از چاپ آن را نخواند…

دو) احمد سمیعی گیلانی



استاد احمد تفضّلی، اُسو ِه‌ی ِ اخلاق ِعلمی

احمد سمیعی (گیلانی)- روز سه شنبه ۲۵ دی، در دبیرخانه شورای عالی ویرایش سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، منتظر رسیدن دوستان دیگر و تشکیل جلسه هفتگی بودم که زنگِ تلفن به صدا درآمد و معلوم شد مهندس فیروزان، رئیس شورا، پشت خط است و می‌خواهد با من صحبت کند. ایشان در فرهنگستان حضور داشت. گوشی را برداشتم. صدای آرام او را شنیدم که می‌گفت برای دکتر تفضلی حادثه‌ای پیش آمده و خواهش کرد خودم را به فرهنگستان برسانم و دکتر صادقی را هم اگر هست با خود بیاورم و به دوستان هم اطلاع بدهم که جلسه تشکیل نخواهد شد. خبر را، برخلاف آرامشی که برای رساندن آن به کار رفته بود، دلهره‌انگیز یافتم، بخصوص که تشکیل نشدن جلسه شورای عالی ویرایش پی آمد آن شده بود. جریان را به دوستان ابلاغ و از آنان خداحافظی کردم و راه افتادم. سر کوچه به دکتر صادقی برخوردم. جویا شد، جریان را گفتم و با هم به سمت فرهنگستان، که با دبیرخانه شورا فاصله کوتاهی دارد، روانه شدیم. در دفتر دبیرِ فرهنگستان با فضایی غیرعادی روبرو شدیم و دیری نگذشت که از فاجعه‌ای که دل بر آن گواهی می‌داد باخبر گشتم. خبر باورنکردنی بود و اثرش صاعقه آسا. استاد احمد تفضلی برای همیشه از دست رفته بود. چگونگی حادثه‌ای که به مرگ او منجر شده بود برایم اهمیتی نداشت. هر چه بود، ما از وجودش محروم شده بودیم. مهم خود این وجود بود. مهم خود این شاخ پربار بود که هنوز زود بود به تیغ مرگ بریده شود. مهم درخت وجود او بود که هنوز سالیان سال می‌توانست میوه‌های آبدار خوشگوار نثارِ جهان دانش کند. مهم آن سیره علمی و اخلاقی ستودنی بود که می‌توانست الهام‌بخشِ نه تنها شاگردان بلکه همکاران و هم طرازانش گردد.

استاد تفضّلی محقّقی بود جدّی و سخت‌کوش و موشکاف و خبیر، با فرهنگی عمیق و ظریف. وسعت معلومات او با فراست و تیزبینی و ذوق سلیم قرین گشته دستاوردهایی بدیع پدید آورده است. تفضّلی، در مصاحبت، بسیار صمیمی، یک رنگ، خوش محضر و ظریفه‌گو بود. او با همه مایه و پایه‌ای که داشت زیاده فروتن بود. ذره‌ای کبر و عجب در وجودش نبود. هیچ‌گاه در صدد فضل‌فروشی برنیامد. حتی در فرصت‌هایی که همه منتظر بودند عرضِ وجود کند سکوت می‌کرد و اگر به اظهار نظر در بابی که در حوزه تخصص او بود وادارش می‌کردند چنان عمل می‌کرد که گویی ورود او در جریان مذاکره اهمیتی ندارد و اصولاً مطلبْ مهم نیست. این رفتار از روی ریا نبود، پرتوِ ضمیر آگاه او بود که در برابر بی‌کرانی اقیانوس علم، دانسته‌های خود را ناچیز می‌دید. هیچ‌گاه ندیدم در جلسه‌ها و مجالس صدرنشین و شاخص باشد، همواره در صفِّ نعال یا در میان انبوه جمعیت گم بود. حتی در مجامعی که جای شایسته‌اش در صدر بود از اشغال آن اکراه داشت. جاه‌طلب نبود و از نمایش هم بیزار بود. استاد تفضّلی در رشته تخصصی خود، زبان پهلوی، تبحّر کم‌نظیر داشت و می‌توان گفت مرجعیت جهانی پیدا کرده بود و از این حیث مایه فخر و مباهات جامعه فرهنگی ما در جهان دانش بود. کرسی دانشگاهی او به این آسانی و راحتی شاید نتواند وارثِ شایسته‌ای پیدا کند. وجود او مایه نازشِ دانشگاه تهران و شورای فرهنگستان بود که با از دست دادن او وزنه‌ای را از دست دادند.

دامنه معارفِ استاد، در عین تخصص در فرهنگ و زبان‌های باستان و میانه، محدود نبود. در تحقیقات خود از آشنایی پروسعت با منابع اسلامی بهره می‌جست و به یمنِ آشنایی با زبان‌های انگلیسی و فرانسه و عربی و آلمانی و روسی می‌توانست از مآخذِ متنوّع بهره گیرد. در تحقیق سعی داشت استقصا را به حد کمال برساند و با احاطه بر سوابق و تازه‌ترین اطلاعات، دعوی‌های علمی خود را عرضه دارد. از این حیث، تفضّلی٬ به راستی اُسوه بود.

استادْ وقت‌شناس و منظم و منضبط بود. اگر از این فضیلت‌ها بهره‌مند نمی‌بود، نمی‌توانست ظرف عمر نسبتاً کوتاه علمی خود این همه آثار پرارزش و بکر نثار جهانِ علم و تحقیق کند. شاگردان مستعد خود را صمیمانه و با خوش‌رویی تشویق و راه‌نمایی می‌کرد. مقاله‌ی آن‌ها را می‌خواند و درباره‌ی آن اظهارنظر می‌کرد. اگر عیب و نقصی بود یادآور و رفع آن‌ها را خواستار می‌شد. در عین ملایمت و رفق، در مسائل علمی سخت گیر و پرتوقع بود. در کار علمی تعارف نداشت و دربندِ خوش‌آمدِ دیگران نبود. با صراحتِ لهجه، مخالفت و موافقت خود را ابراز می‌کرد و همه می‌دانستند که از غرض مصون است و تلخ و شیرین او را، می‌چشیدند. تلخش دارو بود و شیرینش نوشدارو.

برگرفته از: پایگاه معرفی استاد احمد تفضلی و آثار او

در همین زمینه:

فرشید ابراهیمی:


دانا مرگ را برگزید!
(بررسی ی ِ کارنامه ی ِ سرشار ِ دکتر احمد تفضّلی)

http://iranshahr.org/?p=1087

خاستگاه: نشریّه ی ِ پژوهشی ی ِ انجمن ِ ایرانشهر

افزوده ی ِ ویراستار:

 «دکتر احمد تفضّلی» : دانشمندی ممتاز در گستره‌ی ِ ادب و فرهنگ ِ باستانی‌ی ِ ایران

هنوز هم سخن گفتن از آن عزیز ِ گم‌ْشده، برایم آسان نیست و به هنگام ِ یادکرد از او، به خود می‌پیچم و داغ ِ دلم تازه می‌شود. باری – به گفته‌ی ِ بیهقی –"این قصّه را اَلَم باید که از قلم، هیچ برنیاید!"

ناگزیر به بازآوردن ِ متن ِ گفت‌و شنودم با مریم منصوری از مجلّه‌ی ِ شهروند ِ امروز- ۲۳ بهمن ۱۳۸۶، بسنده‌می‌کنم. ↓

حلقه‌ی ِ پیوند با كانون‌های پژوهشی ی ِ جهان

درآمد
 جلیل دوستخواه از پس ِ سال‌ها مهاجرت، نام "احمد تفضّلی" را که مي‌شنود با دریغ و درد از دوست و هم‌شهری‌ی ِ دیرینش یاد مي‌كند و در مرور بر این دوستی، مُدام از کار‌ها و تبادل دانش با او در دوره‌های مختلف یاد مي‌كند. دوستخواه که خود نیز از جمله پژوهشگران متون کهن است، به تفضّلی و دانش وی، با ستایش و احترام می‌نگرد. در گفت ‌وشنودی که در پی مي‌آید در جست‌وجوی تصویر تفضّلی از منظر ِ دوستخواه بودیم.

– شروع ِ آشنایی‌ی ِ‌ شما با زنده یاد احمد تفضّلی از کی و در کجا بود؟ 

– زنده‌ياد تفضّلی چهارسال از من جوان‌تر بود؛ با این حال، يك سال زودتر از من به دانشگاه رفت و دوره‌ی آموزش عالی را آغازکرد. این اتفاق هم از آن رو افتاد که من در آن سال‌ها، درگیر مبارزه سياسی با رژیم شاه بودم و درنتیجه با مشکل‌هايی روبه‌رو شدم. پرونده‌ای درد‌سرزا برای من ساخته-‌ بودند كه بر پايه آن، گرفتار‌شدم و آن كشاكش‌، چند سالی وقت مرا گرفت و پس از آن هم، به اجبار خدمت سربازی پیش آمد. به این ترتیب در سال ١٣٣٦ که من به دانشگاه تهران رفتم و این دوره را آغاز کردم، تفضّلی در سال دوم بود و من خیلی زود با وی آشنا شدم. جدا از مَنش ِ والاي ِ انساني و رفتار ِ مهرورزانه‌ی ِ او، شاید یکی از دلیل‌هاي این آشنایی نيز، هم‌شهری بودن ما بود. او در سال ١٣١٦ در اصفهان زاده شد و سپس با خانواده‌اش به تهران رفت و دوره‌هاي دبستان و دبيرستان را در آن جا گذراند و در سال ١٣٣٥وارد دانشكده ادبيات دانشگاه تهران شد.

در آن زمان، دانشكده ادبيات در جاي باغ ِ نگارستان پيشين، در پشت وزارت فرهنگ و هنر (فرهنگ و ارشاد اسلامی كنوني) و موزه هنرهاي زيبا، در نزدیکي‌ میدان بهارستان بود و يك سال پس از آن بود كه به ساختمان جديدش در پرديس دانشگاه تهران انتقال‌يافت. جاي سازمان لغت‌نامه دهخدا هم در آن هنگام و تا پيش از انتقال به محل كنوني‌اش، در گوشه‌اي از همان‌ باغ ِ نگارستان بود. در هر حال ما خیلی زود با هم اُخت شدیم. تفضّلی بسیار تندذهن و ‌تیزهوش و در همان حال، سخت دوست‌كام و مهربان و گرم‌رفتار بود و من در نخستين روزها که هنوز در محيط دانشگاه جا نيفتاده‌بودم و با فضاي فكري و جَو آموزشي و پژوهشي دانشکده ادبیات چندان آشنا نبودم، در گفت‌وشنودها و بحث‌هايم با او، بسیاری از نكته‌های فرهنگی و ادبی را که او مي‌دانست و نسبت به آنها دقت نظر داشت، از او آموختم و آگاه‌شدم و بهره‌بردم.

تفضّلي پس از پایان دوره كارشناسي (ليسانس)، كار آموزش و پژوهش در دوره دكتري را در سال ١٣٣٨آغازكرد و پيش از آن كه آن را به پايان برساند، در سال ١٣٤٠توانست با بهره‌گيري از كمك‌هزينه ی آموزشي (/ بورس تحصیلی) كه به دانش‌آموختگان ممتاز داده ‌مي‌شد، برای پي‌گيري آموزش و پژوهش به انگلستان و فرانسه برود. من نيز، يك سال بعد، نامزد همان امتياز شدم و انتظارداشتم همان كمك هزينه آموزشي که نصيب او شده‌بود، به من هم داده شود. به طور دوستانه هم قراری‌داشتیم که از سال بعد، در اروپا در کارهای دانشگاهی و پژوهشی، همکاری داشته‌باشیم. امّا من به خاطر گرفتاری‌هایي كه پيشتر بدانها اشاره‌كردم، به دادگاه‌هاي نظامی در اصفهان و شيراز کشیده شدم و در نتیجه، آن فرصت از دستم رفت. بعد از محكوم شدن در دادگاه ِ بدوي (اصفهان) و تبرئه شدن در دادگاه تجديد نظر (شيراز)، به تهران بازگشتم و استادان زنده یادم دكتر محمّد مُعین و دکتر ذبيح‌الله صفا، تشویقم کردند که در آزمون ورودی‌ ِ دوره‌ی ِ دکتری‌ شرکت کنم. در همان حال به فراخوان استاد دكتر مُعين در سازمان لغت‌نامه‌ی ِ دهخدا و دفتر فرهنگ فارسي، به كار تدوين و ويرايش سرگرم شدم. در سال ١٣٣٩ از ميان ٣٠ نفری که در این آزمون شرکت کرده بودند، سه نفر پذیرفته‌شدند که یکی از آنها من بودم (دو تن ديگر، آقاياندكتر محمّدجواد شريعت و دكتر رسول شايسته بودند). من در سال ١٣٤٧ موفق به دریافت درجه دکتری شدم.

در تمام آن سال‌ها – چه در هنگامي‌كه تفضّلی در تهران بود و چه در زمانی که در بيرون از کشور به سرمی‌برد – ارتباط ما حفظ شد و من از نزديك و دور، همواره شاهد پیشرفت‌های درخشان او بودم.

– این "پیشرفت‌های درخشان" از منظر شما، چه طور تعریف مي‌شود؟

– دانشجویی‌ی او در نزد استادان بزرگ ایران‌شناس و تسلط او به دو زبان انگلیسی و فرانسه – كه كليد پژوهش و دانش‌‌اندوزي در مقياس جهاني به شمار مي‌آيد – و سپس به بار آمدن ِ دست‌آوردهاي دانشي و پژوهشي‌ی ِ خود او، از جمله نمودهاي "پیشرفت‌های درخشان" ِ تفضّلي بود كه بدان‌ها اشاره‌كردم.

تفضّلي در طول مدت اقامتش در اروپا، حلقه‌ی ِ پیوند من با کانون‌های پژوهشی‌ی جهان بود و به این ترتیب، با این که خودم در آن‌جا نبودم، این امکان را يافتم که نگاهی فراتر از نگاه محدود معمول در ایران و مسدود در چهارچوب آموزشی و پژوهشي‌ی ِ سنّتی‌ی ِ خودمان، داشته باشم. من نخستين گام‌ها را در راه دريافت مفهوم پيشرو و امروزين ِ پژوهش، به ميانجي‌ی ِ همين پیوند با تفضّلی برداشتم كه برايم بسيار مهم بود و جنبه‌ی ِ كليدي داشت.

– بعد از بازگشت دكتر تفضّلي به ایران هم با او همکاری داشتید؟

– بله، دوستي و پيوند و پيمان و همكاري ما همواره ادامه‌داشت. او پس از بازگشت، افزون بر استادي و تدريس در دانشگاه، در کارهای پژوهشی‌ بسیاری دست‌اندركار بود كه نقطه كانوني‌ همه آنها زبان پهلوی و ادب دوره ساساني و فراتر از آنها، همه تاريخ فرهنگ و ادب باستاني ايران بود. كتاب‌شناخت دست‌آوردهاي دانشي و پژوهشي او و كارنامه‌ی ِ سرشارش (به زبانهای ِ فارسی، انگلیسی و فرانسه) را مي‌توان در دو يادنامه‌ی نشريافته براي وي در تهران، يكي به كوشش علي دهباشي و با همکاری‌ی ِ هفت تن از همکاران و یاران دانشگاهی‌ی تفضّلی و دیگر پژوهندگان، در ماهنامه‌ی ِ كلك، شماره‌ی ِ ٨٠- ٨٣، آبان - بهمن ١٣٧٥، صص ٥٠٥- ٥٥٤، ديگري به سعي دكتر علي‌اشرف صادقي در دفتری جداگانه (انتشارات سخن، تهران - ۱۳۷۹) و نیز در یادنامه‌ای به زبان انگلیسی در كاليفرنيا به همّت دكتر محمود اميدسالار از سوی انشارات مزدا ↓
The Spirit of Wisdom: Menog I Xrad : Essays in Memory of Ahmad Tafazzoli [Paperback]

Mahmoud Omidsalar (Author), A. Tafazzoli (Editor), Touraj Daryaee (Editor)



(مینوی ِ خِرَد: گفتارهایی با یاد ِ احمد تفضّلی، فراهم‌آورده‌ی ِ محمود امیدسالار، ویراسته‌ی ِ تورج دریایی)
و سرانجام در پايگاه معرفي استاد احمد تفضلي و آثار او در شبكه‌ی ِ جهاني، یافت. ↓
http://www.tafazzoli.ilssw.com/

دوستْ داران ِ ميراث ِ والاي ِ دانشي و فرهنگي ي ِ زنده ياد دكتر احمد تفضّلي، مي توانند ٥٣ پژوهش ِ ممتازِ ‌تاکنون ‌نشریافته‌ی‌ او در ‌دانشنامه‌يِ‌ايرانيكارا – که در زمینه‌های ِ موضوعی‌ی ِ خود، از علمی‌ترین و ره‌نمون‌ترین دست‌آوردهای ِ دانش ِ ایران‌شناسی به شمارمی‌آیند – درنشاني‌ي ِ ↓
http://www.iranicaonline.org/
ِ با جست و جو در زير ِ نام
TAFAZZOLI
بيابند و بخوانند.

تاریخ ِ ادبیّات ِ ایران ِ پیش از اسلام، آخرین کتاب ِ تفضّلی بود که در آستانه‌ی ِ آن روز ِ شوم، قصد انتشار آن را داشت و دست‌نوشتي از آن، در لحظه‌ی ِ اجرای ِ آن جنایت ِ هولناک، در نيم‌روز دوشنبه ٢٤ دي ١٣٧٥، در كيف ساده‌ی ِ چرمي‌ وي (که من بارها آن را در دستش دیده بودم) جای‌داشت و او آن را به خانه‌اش مي‌برد تا در آن شب، واپسين ويرايش‌ها را در آن به‌كارآورد و فرداي آن روز، بر پايه‌ی ِ قرار ِ پيشين با ناشر، بدو بسپارد. اما دريغ و افسوس!

خوشبختانه اين كتاب بي‌همتا بر زمين نماند و بعدها به كوشش دوست و همکار وفادارش بانو دكتر ژاله آموزگار، در دو چاپ، منتشرشد (انتشارات سخن، تهران - ۱۳۷۶ و۱۳۷۷).
*
از سوی دیگر، پایان‌نامه من در دوره دکتری، با عنوان آيین پهلوانی در ایران باستان، در باره‌ی شاهنامه بود و به همین دلیل، بررسي و شناخت اسطوره‌ها و حماسه‌هاي ايراني در كانون پژوهش- ‌هاي من جاي‌داشت و تفضّلی هم – جز آنچه که در زمینه‌ی زبان پهلوي و ادبیات عصر ساسانی و روزگاران پيش از آن انجام داده بود – به طبع با شاهنامه انس و الفت ِ پژوهشی داشت. زنده‌یاد استاد مجتبی مینوی – که ریاست بنیاد شاهنامه ی ِ فردوسی را برعهده داشت – شماری از شاهنامه-‌ پژوهان را برای ویرایش شاهنامه برگزيده و فراخوانده‌بود تا با او همکاری‌کنند كه یکی از آنان، تفضّلی بود. آشكارست كهشاهنامه، پیوندي تنگا‌تنگ با ادب و فرهنگ پیش از اسلام و زبان پهلوی دارد و مینوی می‌خواست که یک پهلوی‌دان هم در بنیاد شاهنامه حضور داشته‌باشد. استاد مینوی چند بخش از شاهنامه را با کمک همکارانش ویراست و چاپ‌ ‌کرد. بعد از او هم، کار بنیاد شاهنامه تا مدتی به سرپرستي‌استاد دكتر محمد امين‌رياحي ادامه‌يافت؛ امّا پس از سال ١٣٥٧متوقف شد.

این آشنایی‌ی ِ‌ تفضّلی با پژوهش شاهنامه و پيشينه ی كارش در بنياد شاهنامه، بعد‌ها بدان جا كشيد كه دکتر جلال خالقی مطلق درهنگام آماده‌سازي‌ی ِ شاهنامه‌ی ویراسته خود برای چاپ، او را به همکاری فراخواند. این کتاب در ایران، حروف‌چینی مي‌شد و سپس در آمریکا به چاپ می‌رسيد. نظارت بر حروف‌چینی و ویرایش املایی آن، کار یک دانشمند شاهنامه‌شناس بود و چون دکتر خالقی مطلق خود در تهران حضورنداشت، تفضّلی – با همه گرفتاري‌هايش– این کار را با بزرگواری و به منزله ی ِ يك خويشكاري‌ی فرهنگي و ملي پذيرفت و به شايستگي به انجام رساند. من و او در این زمینه نيز با هم تبادل نظرهایی داشتیم.

– شما به عنوان یکی از دوستان ِ تفضّلی، سيماي ِ معنوي‌ی ِ وی را چگونه ترسیم مي‌كنید؟

– هرگاه از من بپرسيد که در میان ِ نسل ِ تفضّلی و نسل ِ ارشد ِ وی، چه کسی را به تمام معنا شایسته‌ی عنوان استادی و دانشمندی مي‌دانم، اگر چند تني را سزاوار بدانم، بي‌گمان یکی از آنها تفضّلی است. مي‌دانید که ما ایرانی‌ها به تعارف، بسیاری را استاد يا دانشمند خطاب‌می‌کنيم. اما تفضّلی یک استاد و دانشمند به تمام ِ معنای ِ کلمه بود. اگر از "تعارف" بگذریم و به "تعریف" راستين استاد و دانشمند برسیم، شاخص‌ترین ويژگي‌ی ِ چنين كسي، فروتنی‌ علمی و فرهنگی است که بسیاری از كسان – به‌رغم ِ داشتن کارهای ارزشمند – از این فضیلت اخلاقي و فرهنگی برخوردار نيستند. تفضّلی نمودار كامل اين سيرت و سرشت بود. او تا آن اندازه ساده، فروتن و بی‌تکلف بود که اگر کسی او را نمی‌شناخت و مي‌ديدش که با کیف ساده‌ای در دست، گام می‌زند و در هيچ جا و هنگام برخورد با هيچ كس، خودنمي‌نمايانَد و برتني‌نمي‌كند و فضل‌نمي‌فروشد، تصوّرنمی‌کرد كه او مردی با آن پايه و مایه ی دانشی و فرهنگی است و شاید پیش خود مي‌انگاشت که او یک كارمند ساده‌ی اداری است.

آه! چه مي‌گويم؟ انگارهمین دیروز بود (روزي از آبان ماه ١٣٦٨) که در دفتر سازمان لغت‌نامه‌ی دهخدا در خیابان شمیران، به طور ِ اتفاقی او را دیدم و بعد از حال‌پرسی و گفت و شنودي كوتاه و مروري بر خاطره‌هاي مشتركمان، از توی همان کیف ساده‌اش، يك جلد از کتاب شناخت اساطیر ایران، پژوهش جان هينلز، استاد ايران‌شناس انگليسي و ترجمه مشترك خود با دكتر ژاله آموزگار را – كه به تازگي نشريافته‌بود – درآورد و صفحه اولش را با مِهرْنوشتی به یادگار دوستي ديرينه‌مان زيوربَست و به من سپرد که هنوز هم آن را دارم و با خود به اين غربتگاه آورده‌ام و در كنار ِ ديگرْ كارهاي ارجمندش، جزو ِ کتاب‌های بازبُردي من است.

چندی پس از آن زمان نيز، شبی با قرار قبلی به خانه‌اش در شمیران رفتم و آنجا در کتابخانه ی بزرگ و سرشارش نشستیم و از هر دري سخن گفتيم و او به خواهش من، شمه‌اي از طرح‌ها و كارهاي در دست پژوهش يا ترجمه ی خود را برايم بيان‌كرد و هر دو با چشم‌ْداشت ِ به سرانجام رسيدن آن كارها، اميدوار و خوش‌بين بوديم؛ غافل از آن كه چه تراژدي‌ی ِ اندوه‌زايي و چه فاجعه خُسران‌باري در حال تكوين است!

من در آن زمان، کتاب دو جلدي ی اوستا، کهن‌ترین متن‌ها و سرود‌های ایرانی را در دست گزارش و پژوهش داشتم و نیازمند پاره‌اي آگاهي‌ها درباره بخش وندیداد در اوستاي نو بودم. در این زمینه، با هم گفت‌وگو کردیم و بعد او از جا برخاست و يك نسخه جداشمار از مقاله‌ای از خودش را – که به زبان انگلیسی در یادنامه‌ی ِ ايران‌شناس نامدار فرانسوي دومناش و يكي از استادان خود او در فرانسه، منتشرشده بود – از یکی از قفسه‌های ِ كتاب‌هايش برداشت و به من داد كه بسيار برايم رهنمون و گره‌گشا بود.

– شیوه‌ی ِ کار او در پژوهش، چگونه بود؟

– روش ِ کار ِ او، پژوهش ِ گسترده و در نهایت ِ دقت و سختْ‌گیری و دیرْپذیری بود. او هیچ درونْ‌مايه‌اي را سرسري‌نمي‌گرفت و هر اندازه هم كه در نگاهي بيرون‌ْنگر، آسان و بي‌رمز و راز مي‌نمود، به شتابْ‌زده گذشتن از روي آن و بسنده‌كردن به اشاره‌هاي کلی و برداشت‌هاي سربسته، خُرسند ‌نمی‌شد و هيچ مطلبي را به ميان نمي‌كشيد برای این‌که فقط حرفی زده‌باشد؛ بلكه برعكس، همواره با سخت‌ْگيري و ديرْباوري، به تمام خاستگاه‌ها و پیشينه‌ها و پشتوانه‌های كهن ِ برجامانده روي‌مي‌آورد و نکته به نکته آنها را برمي‌رسيد و با معيار ِ دانش و پژوهش ِ امروزين، عيارمي‌سنجيد و سپس، چكيده‌ی برداشت‌ها و دريافت‌هاي خود را با احتياط ِ تمام و رعايت شك‌وَرزي‌ی ِ علمي و نسبي و مشروط‌ شمردن ِ هريك از داده‌ها، در پژوهش‌هايش مي‌آورد. از سوي ديگر، خود را آغازگر و پژوهنده ی ِ يگانه و تافته‌ی ِ جدابافته نمي‌پنداشت و كوشش‌هاي پيشْ‌گامان خود را كم‌ارج نمي-‌ انگاشت و تخطئه‌نمي‌كرد و همه‌ی ِ پژوهش‌های سده‌هاي اخیر در زمینه‌هاي كارش را – هرچند كه برخي از آنها را به درستي، درخور نقدي فرهيخته و دانشي مي‌شمرد – از زير چشم مي‌گذراند و از هیچ نکته‌ای نمی‌گذشت و در رويْ‌كرد به كارهاي ديگران، به يكي دو گفتاوَرد، بسنده‌نمي‌كرد و تا حق مطلب را به حدّ ِ كمال ادانمي‌كرد، كار را پايان‌يافته نمي‌دانست. او به عنوان یک دانشمند سختْ-‌ کوش و سخت‌ْگیر کارمی‌کرد و از هیچ ریزه‌کاری و باريكْ‌بيني، روي‌ نمي‌گرداند. تك‌تك ِ كارهايش نشان‌ می‌دهد که تا پايان عمر به این شیوه‌ی ستودني پاي‌بند بود.

افزون بر این، او در کار ایران‌شناسی پیش از اسلام، به خاستگاه‌هاي سرراست پيوسته به ادبیّات آن روزگاران و متن‌های برجامانده پهلوی و ادب ديني و آييني‌ی ِ زرتشتی بسنده نمی‌کرد؛ بلکه هر متن فارسی و عربی را هم كه پيوندي – بيش يا كم – با زمينه‌ی ِ كار او داشت، برمی‌رسيد و از آن بهره-‌ مي‌گرفت. متن‌هاي فارسي كه جاي خود را داشتند؛ او به اين دليل، به متن‌های عربی هم مي‌پرداخت که بسیاری از کتاب‌های مهم ما به ويژه در سده‌های نخست پس از اسلام، به این زبان است (از آن جمله مي‌توان به اثرهاي طبری، بیرونی، حمزه ی اصفهاني، مسعودي و ديگران اشاره کرد). تفضّلیهيچ‌يك از این‌ها را ناديده‌نمي‌گرفت و همین رويْ‌كرد، یکی از سويه‌های پژوهشگري و دانشمندی‌ی ِ او بود. از تمام این پشتوانه‌ها در کتاب‌هایش يادکرده است.

از سوی دیگر، سرتاسر پژوهش‌های او در پهلوی‌شناسی و ادبیات پیش از اسلام، پر از اشاره‌های سنجشی است. یعنی سنجیدن بسياري از واژه‌ها یا ترکیب‌هاي پهلوی با آنچه که در اوستا یا متن‌هاي سَنسکریت (وداها، کتاب‌های باستانی هندوها) و ديگر يادگارهاي كهن فرهنگي آمده است. این پژوهش سنجشی را در تمام کارها و مقاله‌های وی آشکارا مي‌توان دید و از آن بهره‌گرفت. او کسی نبود که با آسانْ‌گيري و روش ِ نظری و گذری، کارکند و هرگز به دست‌ْآوردي اندك‌ْمايه خرسند نبود.
پس بی‌سبب نیست که در دانشنامه ایرانیکا، بزرگ‌ترين اثر ِ جهانْ‌شمول ِ ايرانْ‌شناختي– که در دانشگاه کلمبیا، زیر نظر دکتر احسان یارشاطر منتشر مي‌شود – نام احمد تفضّلی بَسامَدي بالا و جایگاهي والا دارد و افزون بر گفتارهايي كه تاكنون از او نشريافته‌است، پيوسته گفتارهاي تازه‌اش كه در بايگاني‌ی ِ دانشنامه، در نوبت ِ نشر مانده‌است، به ترتیب ِ فرارسيدن ِ نوبت الفبايي‌ی ِ عنوان آنها منتشرمی‌شود. خيالْ‌نقش من از این فرارَوَند ِ فرهنگي و دانشي، بدین گونه است که تفضّلی رودخانه‌ای بود پيوسته به درياي دانشنامه. فاجعه خسران‌بار خاموشي او نتوانست به اين پیوستگی پايان‌بخشد. كالبَد بي‌جان و ايستاي ِ او به خاك ميهني كه بدان مهرْمي‌ورزيد و زندگاني‌ی ِ كوتاه خود را فداي آن كرد، پيوست؛ اما جان ِ هماره بيدار و انديشه‌ی ِ پوياي او زنده و پايدارست ودريافتي از ماندگاري و جاودانگي‌ی ِ فرهنگي را شكل‌مي‌بخشد.

ارج و پایگاه ِ دانشی و پژوهشی‌ی ِ دکتر احمد تفضلی، از چشم ِ جُزایرانیان نیز پنهان نماند و در بسیاری از همایش‌های جهانی‌ی ِ ایران شناختی، با پذیره‌ی ِ گرم ِ دانشمندان ِ بزرگ، رو به رو بود. اندک زمانی پیش از رویداد ِ هولناک ِ کشتارش، از سوی ِ مرکز ِ بسیار با اعتبار ِ ایران‌شناسی‌ی ِ دانشگاه ِ سنت پبترزبورگ روسیّه، به آن دانشگاه، فراخوانده‌شد و به او درجه‌ی ِ دکترای افتخاری دادند.


او در هنگام ِ دریافت ِ نشان ِ آن افتخار، خطاب به میزبانانش، تنها یک جمله گفت:
"اگر افتخاری هست، برای ِ کشور ِ من است؛ برای ایران!" 

در سال‌های تلخ و سياهی که ميان من و تفضّلی فاصله افتاده و داغ ِ مرگش، سوزنده و گدازنده بر جان و دلم مانده است، هرگاه گفتارهای ارجمند او را دردانشنامه يا جاهاي ديگر مي‌خوانم، با ديدگاني پُرآب، چهره‌ی نجيب و مهربانش را در برابرم مي‌بينم و در ژرفاي سينه سوخته‌ام، زمزمه‌مي‌كنم: 
"بعد از وفات، گور وُرا در زمين مَجوي / در برگ‌هاي ِ دفتر ِ دانش، مزار اوست."

– و سخن آخر شما؟

– تصویر دوستانه و سيماي علمی‌ی ِ‌ تفضّلی که در ذهن و ضمیر من نقش بسته، جزئی از وجود من شده‌است؛ با اين حال، احساس دروني‌ام را به درستي نمي‌توانم بيان ‌كنم. آنچه در اين گفت و شنود، به گونه‌اي شكسته بسته، در پاسخ به پرسش‌هاي شما گفتم، به تعبير ِ سعدي، چيزي نيست "الا یک از هزاران!" 
تلخ‌کامی‌ی ِ‌ من بیشتر از آن روست که او درست در نقطه اوج توانايي دانشي و پژوهشي‌اش و در زماني كه مي‌توانست دريچه‌هاي بيشتري به باغ بسياردرخت فرهنگ كهن ايراني در چشم‌انداز ايرانيان امروز و فردا بگشايد، به دام آن فاجعه شوم ايران‌ستيزانه گرفتار شد!

آشنایی و دوستي و هم‌گامي‌ی ِ با دكتر احمد تفضّلي، از مهم‌ترين رويدادهاي زندگي‌ی ِ پژوهشی ی   من به شمار مي‌آيد و چنان مایه غرور و سربلندی و شور و پويايي من است که هرگز آن را نمي‌توانم فراموش کنم.
من در زندگی‌ فرهنگي و دانشگاهي‌ام، دو دوست، داشته‌ام که هر دو در زمینه‌اي مشترك با من کار می‌کردند؛ یکی با فاجعه رفت و دیگری با رنج و شكنج يك بیماری درمان ْ‌ناپذير. احمد تفضّلی و مهرداد بهار را مي‌گويم: دو دانشمند فرهیخته و فروتن و دو انسان والا و ايراني‌ی ِ نمونه. آنان برای من الگو و سرمشق بزرگ ِ زندگي بودند و هستند. ياد ِ هر دو بزرگ، گرامي‌باد!

چهارشنبه بيست و پنجم دي ماه ١٣٨٧ خورشيدي
(چهاردهم ژانويه ٢٠٠٩)

پیوست

دکتر نصرالله پورجوادی، یکی از همکاران ِ دانشگاهی‌ی ِ تفضّلی در گفتار ِ پُر درد و دریغی با عنوان جفای ِ سالیان، به یاد ِ او نوشت:
" ... تفضّلي در روز ۲۴ دي ماه ۱۳۷۵، هنگامي که با اتومبيل خود از دانشگاه به خانه‌اش مي‌رفت، ساعت ۲ بعدازظهر، نزديک خانه‌اش در شميران ناپديد شد و دوازده ساعت بعد جنازه‌ی ِ او را با جمجمه‌ی ِ شکسته و استخوان‌هاي از جا در رفته و شکسته و بدن ِ خونين و مجروح در جاده‌اي دورافتاده در اطراف تهران پيدا کردند.
اين فاجعه‌ی ِ دل‌خراش همه‌ی ِ دوستان و همکاران او را در ماتم و اندوه فروبرد! مرگ دردناک واسف‌بار تفضّلي – که هنوز در پردۀ ابهام است – نيزه‌اي بود که سينه‌ی ِ دانشکده‌ی ِ ادبيّات و علوم انساني دانشگا ه ِ تهران و قلب فرهنگستان زبان و ادب فارسي را شکافت. هيچ کس جاي تفضّلي را نگرفت و نخواهد گرفت! هيچ کس!
اعضای ِ خانواده‌ی ِ تفضلي، در عزايش، خون مي‌گريند و اعضای ِ خانواده‌ی ِ علمي‌ی ِ او و دوستانش، حسرتي به دل دارند و آهي بر لب که:
"بـرفت آن گلبُن ِ خُرّم به بادي

دريغي ماند و فريادي و يادي!"

Thursday, January 20, 2011

 

ماهنامه ی «ایران شناخت»، سال ششم - شماره ی هشتم، بهمن ۱۳۸۹/ ژانویه - فوریه ۲۰۱۱


بنیادگذار، سردبیر و ویراستار
جلیل دوستخواه
*
با سپاس از همکاران این شماره

ghale ganj

شهر خالی‌، جاده خالی‌، کوچه خالی‌، خانه خالی‌

Shabe Sher ba Hila

در جواب به آقای مهران مدیری-Answer to Mehran Modiri

به حسين خضری و همه جانباختگان آزادی