۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه
جنبش سرخ ها٬ «جنبش سبزه»"
اينروزها کارگران براى عده اى ضد کارگر مهم شده اند. اصلاح طلبان حکومتى که اينبار با پرچم سبز اسلام محمدى براى بقاى حکومت شان بميدان آمدند٬ بعد از شکست استراتژى "اجراى بدون تنازل قانون اساسى"٬ دنبال نيروى موثر ميگردند. از ماههاى گذشته اين بحث مطرح بود که گسترش افقى "جنبش سبز" و "تعميق" آن در گرو چيست؟ يک بحث در ميان اصلاح طلبان حکومتى اينبود که با سياست "مطالبه محورى" و وعده تحقق برخى مطالبات کارگران٬ "جنبش سبز" را ميان کارگران و مردم زحمتکش گسترش داد. منظور اين عاليجنابان از "جنبش"٬ البته اعتراض توده اى مردم عليه جمهورى اسلامى و نظام مبتنى بر فقر و اختناق نبود. آنها از وحشت راديکاليسم پائينى ها به سر آقا و موقعيت شخص شخيص ايشان در قانون اساسى قسم خوردند و عليه "شعارهاى ساختار شکنانه" - يعنى سرنگونى طلبانه - و عمل راديکال پائينى ها اعلام نفرت و انزجار کردند. بلکه منظورشان همان جنبشى است که رهبرانش موسوى و کروبى و خاتمى است٬ هدفش گسترش پايه حکومت و برسميت شناختن سهم جناح مغضوب براى نجات نظام است٬ هدفى که خود را اينبار در زرورق "جنبش سبز" و اجراى قانون اساسى پيچاند. اين پلاتفرم شکست خورد. نه خامنه ايها و سرداران آدمکش و متجاوزش زير بار اين توهمات رفتند و نه مردم در پائين به اين ترهات سياسى وقعى نهادند.
کارگران و ناسيوناليسم
در اين بن بست ناگهان ياد "کارگران ميهن" افتادند. از حزب توده که براى هر کلام اين و آن آخوند آدمکش غش ميکند تا سازمان اکثريت و خيل نيروهاى هميشه طرفدار جمهورى اسلامى٬ از کارچاق کن هاى دستگاههاى پليسى در ميان کارگران مانند خانه کارگر و شوراهاى اسلامى تا مهندس و دکتر و استادهاى طرفدار حاج آقا موسوى و کروبى٬ يادشان افتاد که کارگران را بنوعى وسيله اعمال فشار خود در جنگ جناحى کنند. کسانى که از انحصار واردات و معامله هاى کلان سپاهى ها ناله ميکردند و منافع خود را تحت عنوان "منافع ملى" و "دفاع از توليدات داخلى" و اعتراض به "وارادات بى رويه" پيچانده بودند٬ حتى يکبار نگفتند که حقوق معوق ميليونها کارگر را چرا نميدهيد؟ چون خودشان بخشى از اين سرمايه داران بودند که با استثمار و چپاول کارگران کسى شده بودند! کسى از اينها نشنيد چرا کارگرانى که قصد تجمع در پارک لاله در روز جهانى کارگر را داشتند با چماق و باتوم گرفتيد و شکنجه و زندانى کرديد؟ يکى شان خواهان آزادى کارگران زندانى نشد و يکى شان دفاعى ولو فرمال از آزادى زندانيان سياسى "غير خودى" نکرد. حال با اين پرونده٬ سراغ "کارگران ميهن" آمدند. کارگرانى که قرار است اينبار صرفا با طرح "مطالبات صنفى" شان زير پرچم "الله و اکبر و يا خسين مير حسين" به ستون پنجم و سياهى لشکر مشتى مرتجع مسلمان تبديل شوند!
خير آقايان٬ کور خوانده ايد! جنبش کارگرى جنبش سرخ است و با هزار من سريش به جنبش اسلامى سبز نمى چسپد. بين جنبش سرخ و "جنبش سبز" دره اى عميق وجود دارد که بازتاب منافع متمايز طبقاتى و فقر و ثروتى است که سرمايه دارى اسلامى در ايران ببار آورده است. اين شکاف را تاريخا بورژواها با ناسيوناليسم پر کرده اند. با انکار واقعيات مادى و تضاد منافع طبقاتى٬ با سرکوب مستمر کارگران و سازمانهاى توده اى و حزبى شان٬ با قوانين مشت آهنين و "امنيت ملى"٬ با انکار موجوديت اجتماعى و طبقاتى کارگر. "کارگران ميهن"٬ "کارگران ما"٬ "کارگران مسلمان" و ترهاتى از اين دست قرار است همين مرزها و شکافهاى واقعى و تفاوتهاى طبقاتى و موقعيت هاى اقتصادى متضاد را رنگ کند. قرار است با پرچم اسلام و ناسيوناليسم کارگر را پشت پرچم جمهورى خون و جنايت اسلامى ببرد. اين ناسيوناليسم که تاريخا دشمن خونى طبقه کارگر است٬ در ارکسترى وسيع و گوشخراش مانند سمى مهلک در جامعه پخش ميشود. از دکتر اقتصاد دانها تا دکتر ژورناليستها و دکتر استراتژيسين ها و دکتر نظريه پردازها و عناصر کليدى ارتجاع اسلامى هدفشان از اين تبليغات اينست که نيروى کارگران را پشت سرمايه داران و حکومت شان بسيج کنند. جناح چپ اين جريان نيز همين رسالت را دارد و با همين ادبيات و همين خط با کارگران حرف ميزند. حال که اول مه روز کارگر فرا ميرسد٬ هوس کردند کارگران را اينبار با سبز رنگ کنند. بعد از نمايش توهم و شارلاتانيسم "٨ مارس سبز" حال نوبت "اول مه سبز" رسيده است!
مشکل اين جماعت و اردوى رنگارنگ ضد کارگر که انجيل شان نسخه هاى بانک جهانى و "عظمت ايران" و سرى در ميان سرها درآوردن است٬ اينست که حتى نميتوانند سازمانهاى اتحاديه اى کارگران را با تمام محدوديتها و صافيهاى امنيتى هم تحمل کنند. در اين حکومت حتى تشکيل سازمان پليسى شوراى اسلامى در صنايع کليدى ممنوع است. دراين حکومت که بازاريها و اتاق بازرگانى و بورژواها و باندهاى متفرقه حکومتى انواع نهاد و موسسه و حزب و سازمان و دستجات علنى و غير علنى دارند٬ ايجاد يک سازمان مستقل کارگران با قشون کشى چماقداران سرمايه روبرو ميشود. حالا با چه روئى ميخواهيد "کارگران ميهن" برايتان "جاويد شاه" اسلامى بگويند؟ حکومتى که در اشاعه فحشا و فقر و خيابان خوابى و سرکوب رکورد دار است٬ حکومتى که تعادلش را روى دوش فلاکت و گرسنگى و سرکوب خونين و مستمر کارگران حفظ ميکند٬ بيخود انتظار دارد که کارگران پشت اين يا آن جناح اش سينه بزنند. کارگران يادشان نرفته است که خمينى از ترسش "خدا را هم کارگر خواند" اما دو ماه بعد به سينه شان در اصفهان شليک کرد. کارگران يادشان نرفته که بدستور خمينى و توسط اولين رئيس جمهور اسلامى جناب بنى صدر با شعار "شورا پورا ماليده" سرکوب کارگران را شروع کرد. کارگران يادشان نرفته که چگونه رهبران کارگرى٬ نمايندگان شوراها٬ فعالين قديمى را دسته دسته يا کشتند و يا زندان و اخراج کردند. کارگران يادشان نرفته که هم طبقه اى هاى گرسنه شان را در خاتون آباد از زمين و هوا به گلوله بستيد. کارگران حمله به سنديکاى واحد توسط لمپن چاقوکشان خانه کارگر و امثال صادقى و محجوب "سبز"٬ پرونده سازى و زندانى کردن نمايندگان سنديکاى هفت تپه٬ دستگيرى دهها و صدها فعال کارگرى و به شلاق بستن کارگران را بخاطر شرکت در مراسم اول مه را فراموش نکرده اند. اين تبليغات پوک و شنيع را جمع کنيد و چهار چشمى به صندلى و موقعيت و حسابهاى بانکى و سرمايه هايتان در داخل و خارج بچسپيد. کارگران به اين عوامفريبى آخوندى يک نه محکم ميگويند.
وحشت از شبح سرخ
اما پشت همه اين جست و خيزها واقعيت بنيادى ترى نهفته است. در ايران سرمايه دارى با عظيم ترين شکاف طبقاتى و بالاترين نرخ تورم و اختناق در قياس با کشورهائى با امکانات و ثروت بسيار کمتر٬ در کشورى که کارگران با مبارزه شان کمر حکومت ژاندارم منطقه را شکسته اند٬ در کشورى که سنت مبارزه کمونيستى و سازمانهاى شورائى کارگرى قوى بوده است٬ در کشورى که اگر يک ذره فضا باز شود چپ از سر و کول جامعه بالا ميرود٬ اين تحرکات بورژواها و جريانات طرفدار حکومت معنى سياسى روشنى دارد. حکومتى که راسا به استقبال خطر "شورش يقه آبى ها" رفته است٬ حکومتى که رسما "مانور ضد تظاهرات کارگرى" برگزار ميکند٬ حکومتى که کارگر را براى اعتارض به دستمزد پرداخت نشده اش ميکشد و بطرف کودک معصومش شليک ميکند و زير باتوم ميگيرد٬ حکومتى که از خمينى و بنى صدر و موسوى و خامنه اى و رفسنجانى تا خاتمى و احمدى نژاد يک زبان واحد را با کارگران بکار برده است٬ اين حکومت دشمن طبقاتى خود را خوب ميشناسد حتى اگر توده کارگران خود به قدرت واقعى و اجتماعى خود آگاه نباشند. فراخوان و تلاش جبونانه "سبز" کردن کارگران و ضميمه کردنشان به جنبش اسلامى قبل از هر چيز اعلام اين واقعيت است که با پايان سبز نوبت موج سرخ است. اينها توهم ندارند که در ايران کارگر پشت اسلام نميرود. تلاش ميکنند نگذارند روى پاى خودش بايستد و پرچم طبقاتى اش را برافرازد. در مملکتى که کارگر زندانى هر روز در زندان مورد حمله و تهديد چاقوکشان دستگاه امنيتى است٬ تلاش براى بسيج کارگران پشت ارتجاع اسلامى يک عمل جنايتکارانه است. و همه کسانى که ميدانند بورژوازى در آن مملکت چه به روز کارگر و خانواده هاى کارگرى آورده و مى آورد و فراخوان به بسيج کارگران پشت موسوى و يا جناحى از حکومت اسلامى ميدهند٬ آگاهانه در جنايت سرمايه عليه کارگران شريک اند.
پيش بسوى اول مه
اول مه امسال حکومت اسلامى تلاش ميکند بيشترين تهديد و فشار و فضاى امنيتى را ايجاد کند. اين اقدام نه به اين دليل که گويا ممکن است کارگران در دفاع از شرکاى متحجر مسلمان کارى بکنند بلکه دقيقا به اين دليل است که فشار فقر و گرسنگى طبقه کارگر و مردم زحمتکش را به ستوه آورده است. سرمايه دارى در ايران همراه حکومت جنايتکارش با نسخه شوک اقتصادى و حذف سوبسيدها براى جنگ عليه طبقه کارگر دورخيز کرده است. هر اجتماع اول مه بدون ترديد حمله به اين تعرض با خواست آزادى و رفاه و برخوردارى از يک زندگى شايسته انسان٬ آزادى کارگران زندانى و کليه زندانيان سياسى٬ و دفاع از مبارزه برحق توده هاى مردم براى آزادى و برابرى و نفى اختناق خواهد بود. حکومت اسلامى نميتواند تعادل خود را روى اين انبار باروت حفظ کند. دير يا زود اين آتشفشان با جرقه هاى سوزان و سرخ اش زبانه خواهد کشيد. جنبش سرخ در راه است و هدفش را بزير کشيدن حکومت سرمايه و قانون و قدرت سرمايه قرار داده است. اول مه در هر قامتى که برگزار شود بايد اين جهت را ميان توده هاى طبقه کارگر و مردم زحمتکش همگانى کند که تنها راه انقلاب عليه سرمايه است. يک شرط پيشروى دراين مسير حفظ استقلال طبقاتى و بميدان آمدن با پرچم سوسياليستى بعنوان راه حل آزادى جامعه است.
اول مه را به کارگران و مردم آزاديخواه در ايران و به طبقه کارگر جهانى و جنبش سوسياليستى اش تبريک ميگوئيم. زنده باد اول مه٬ زنده باد انترناسيوناليسم کارگرى٬ زنده باد انقلاب کارگرى! *
٧ آوريل ٢٠١٠
منبع: سايت ديدگاه
زندانی سیاسی بهروز جاوید طهرانی بار دیگر شکنجه گران را وادار به تسلیم کرد
روز دوشنبه 23 فروردین ماه زندانی سیاسی بهروز جاوید طهرانی پس از اعتصاب غذای نسبتا طولانی در سلولهای انفرادی با مقاومت و پایداری و دفاع از حقوق خود زندانبانان را وادار به تسلیم کرد و او را از سلولهای انفرادی (سگدونی) خارج و به بند 1 که معروف به بند آخر خطیها است منتقل شد.او زمانی که از سلولهای انفرادی خارج شد اقدام به شکستن اعتصاب غذای خود نمود.
زندانی سیاسی بهروز جاوید طهرانی در طی این مدت تحت شدیدترین شکنجه های روحی و جسمی قرار داشت. حسن آخریان رئیس بند 1 یکی از سلول ها را به شکنجه گاهها تبدیل کرده است. زندانیان بی دفاع را پس از دست بند،پابند و چشم بند زدند به آنجا منتقل می کنند و برای مدتهای طولانی مورد شکنجه های وحشیانه قرار میدهد.این شکنجه گاه از زمان انتصاب آخریان به عنوان رئیس این بند درست شده است. آقای طهرانی به دلیل شرایط طاقت فرسا و غیر انسانی بسیار لاغر شده بود ولی از روحیۀ بالایی برخوردار بود.هنگام بازگشت به بند مورد استقبال گسترده سایر زندانیان قرار گرفت. او از محبوبیت و احترام خاصی در بین زندانیان برخوردار است.
در حال حاضر تعدادی از زندانیان در سلولهای انفرادی معروف به سگ دونی نزدیک به 2 هفته است که در اعتصاب غذا بسر می برند. اسامی آنها عبارتند از اسحاق سورانی،حسین کریمی، رضا جلالی،عباس یوسفی و محمد نصاری می باشند.اسحاق سورانی از جمله کسانی بود که در باندهای مافیایی که توسط آخریان برای سرکوب زندانیان بکار برده می شد بود.آخریان به او دستور می داد که چه کسی از زندانیان باید مورد تهاجم قرار گیرد و مورد ضرب و شتم و یا با چاقو باید زخمی شود و او اجرا می کرد.آقای سورانی هنگامی که دستور آخریان را اطاعت نکرد و از کاری که تا به حال کرده ابراز تاسف و شرمندگی می کرد او را به سلولهای انفرادی منتقل کردند و مورد شکنجه های وحشیانه قرار دادند.او این موضوع را به قاضی ناظر بر زندان اطلاع داد ولی توجهی به گفته های او نشده است.
حسین کریمی یکی از کسانی است که در آزاد سازی بند 1 در روز 21 بهمن شرکت داشت و حسن آخریان را به خاطر توهین خانوادگی گوشمالی داده بود و وی را بطور عریان از بند بیرون انداخته بود.او محکوم به اعدام است و برای انتقام گرفتن از این زندانی قصد اجرای حکم او را دارند.
وضعیت جسمی هر 3 زندانی رو به وخامت گذاشته است و به خاطر شرایط طاقت فرسا و شکنجه های قرون وسطائی خطر جدی جان آنها را تهدید می کند.
مصاحبه ای علیه سان سور ! – مهستی شاهرخی
چشمان دیگر
پیش از شانزده آذر مصاحبه ای با روزنامه نگاری در تهران داشتم که شرطم “آزادی بیان و عدم سانسور” برای آن سایت بود که روزنامه نگار پذیرفت ولی آن سایت سرانجام نپذیرفت و از این رو آن گفتگو را در اینجا منتشر می کنم.
دوست روزنامه نگار پرسیده بود در شرایط فعلی هنرمندان و به ویژه هنرمندان ساکن خارج از کشور چگونه می توانند از جنبش سبز و حرکت مردم حمایت کنند؟
الان در خارج از کشور سانسور سفت و سختی رایج است. با توجه به این که بخش عظیمی از مخالفان (اپوزیسیون غیررسمی) با اصلاح طلبان (به عنوان اپوزیسیون رسمی درون حکومت) ائتلاف کرده اند و بر اساس مصلحت اندیشی، مدیریت تظاهرات و جلسات و انتظامات و سرانجام کنترل تقریباً هر نوع گردهم آیی را به عهده گرفته اند، می شود گفت در این شش ماه گذشته، بین ایرانیان خارج از کشور، به نوعی یک نوع حکومت نظامی غیررسمی از جانب اپوزیسیون رسمی ایجاد شده است.
مثلاً در مراسم سوگ یکی از دوستان در پاریس که به مرگ مشکوکی ناگهان درگذشت، همین حضرات بر طبق عادت، کنترل مراسم ختم را به عهده گرفته بودند و از سردخانه تا توی گور، مراسم تحت کنترل و و مدیریت و کارگردانی آنها بود، و ما برای وداع با دوستمان هیچ دقیقه ای خصوصی نداشتیم. این را چطور می شود توضیح داد: “شما حق ندارید مراسم دیگران را مصادره کنید.”این فقط یک نمونه است که نشان می دهد شعار “ما همه با هم هستیم” گاهی چقدر بی دلیل و بی معنا و مزاحم و تحمیلی می شود یا دیگر “ما بیشماریم” ببینید جمعیت یک کشور هر چقدر هم بزرگ باشد حساب و کتاب و سرشماری دارد و قابل شمارش است پس گفتن این که “ما بیشماریم” جز بلوف چه چیزی می تواند باشد؟ بلوفی از سوی اپوزیسیون رسمی که پشت نام مردم “بیشمار” سنگر گرفته است به سوی حاکمیت رسمی پرتاب می شود تا خود را به کاخ حاکمیت برساند.
از سوی دیگر در همین مجموعه “ما” چهره هایی هستند که از ابتدا جزو پی ریزی و سنگهای بنیادین همین رژیم جنایت و خشونت بوده اند. نخست وزیر و رئیس مجلس سالهای کشتار و جنگ تحمیلی و یا وزیر ارشاد و سانسور و اختناق و وقوع قتلهای زنجیره ای نویسندگان و یا بازجوهای قدیمی، الان همگی صفر کیلومتر شده اند خود را رهبران جنبش اعلام می کنند! آیا فجیع نیست که بازجویی که با پشتوانه رژیم به عنوان فیلمساز علم شد با یک سند قلابی برود به پارلمان اروپا؟ آیا وقیحانه نیست که فردی به نمایندگی از طرف مردم ایران از یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری بخواهد که به مردم فرمان بدهد؟ آیا وقاحت محض نیست که فردی به رئیس جمهور آمریکا پوزش نامه بنویسد و به خاطرگروگان گیری سفارت آمریکا از طرف مردم ایران از او معذرت بخواهد؟ مگر مردم ایران سفارت آمریکا را تصرف کرده بودند که حالا معذرت بخواهند؟ مگر بخش غیررسمی حکومت نبود که رهبری حمله به سفارت آمریکا و تصرف آن و گروگان گیری را به عهده داشت؟ مگر سفارت آمریکا الان دست مردم ایران است؟ پس چرا مدام از جانب مردم و از مردم مایه می گذارید؟ مردم ایران که خودش نزدیک سی سال است توسط رژیم ملایان به گروگان گرفته شده برای چه بایست از آمریکا معذرت بخواهند؟
از دلاله گی افراد پراکنده و اشباع دروغ که بگذریم ناگفته نگذارم که در شش ماه گذشته، اپوزیسیون رسمی از حضور فاشیستی و تحمیلی خود، آهسته آهسته کاسته است و مجبور به عقب نشینی شده است. آخر چه معنایی دارد که روز قدس اینها بروند مزاحم مراسم نماز جماعت یک عده سیاه پوست آفریقایی اهل تسنن در مسجد جامع پاریس بشوند؟ مگر دارند تشیع را گسترش می دهند؟ آن هم با پرچم و چراغ سبز؟ از کی تا حالا قرار است ما دوباره به مساجد دخیل ببندیم؟ شانزده آذر نزدیک است و باز اینها حرف از شانزده آذر سبز می زنند! مگر مثل هیجده تیر یا شانزده آذر مال شما بود که مصادره اش کنید و رنگش بزنید و به نام خود کنید و رهبری تظاهراتش را به عهده بگیرید؟ خوب که نگاه کنید در این فضای انباشته از دروغ و وهم سبز، باز چهره هایی با پرونده های خالی دارند بزرگ می شوند و از سوی دیگر مهره هایی با پرونده هایی ننگین و خونین دارند به دروغ مطرح می شوند و ما بایست احتیاط کنیم که وارد این شعبده بازی سیاسی که برای تعویض لباس رژیم جریان دارد نشویم.
با هم بودن ما با یکدیگر، نبایست آزادی بیان را از ما بگیرد. در روزهای اول آشوب پس از انتخابات، اپوزیسیون رسمی صادره به خارج از کشور، سعی داشت از ما همه ی تمامی عصیان و فردیت ما و خلاصه آزادگی مان را بگیرد و به نام “همبستگی” ما را در چهارچوب “خس و خاشاک” و یا همان “یار دبستانی” ای که قرار بود زیر نظر مبصران و ناظمان به صف شود تا از او استفاده ابزاری کنند تبدیل شود؛ تا طبق نقشه حضرات، بار آنها را ببرد و ایشان را به مقصد آرزوها برساند و جناح غالب را پایین بیاورد ولی نتوانستند. چپ ائتلافی که به نام مبارزه ضدامپریالیستی سالهاست با رژیم همکاری میکند حتی برای رفتن به نماز جمعه هم فَتوا داد. علناً می گفتند که می خواهیم با ایران همنوا باشیم. گویا از ایران هدایت می شدند و دستور می گرفتند و سانسور داخل کشور (یعنی همان خطوط قرمزی که امثال مهاجرانی تثبیت کرده بودند) را زیر پوشش چادر سبزی به نام “همبستگی” بر ایرانیان خارج از کشور تجمیل می کردند اما نتوانستند. تجربه بیست و چند سال زندگی در غرب علیرغم همه ی دلتنگی ها و مشقاتش برای ما میوه ای چون “آزادی اندیشه و بیان” داشته است که در هیچ لحظه ای نبایست آن را از دست بدهیم. فریاد ما، بایست فریادی دایمی باشد.
البته علیرغم تفاوت ها، واقعیت این است که ما در یک جاهایی کنار هم می ایسیتیم تا حقوق انسانی خود را مطالبه کنیم، مثلاً من الان توی اعتصابم. بله! الان در محل کارم اعتصاب است و ما به تناوب خود را “اعتصابی” معرفی می کنیم تا فشار بر یک فرد نیافتد و هزینه روزهای اعتصاب به تساوی بین همه تقسیم شود تا شاید مقاومت و پایداری مان دست آوردی داشته باشد، مبارزات مردمی هم به همین گونه است، همه اش برای بهروزی و رسیدن به آزادی و برابری و شرف انسان است. همه با هم! این بدین معناست که هزینه و نیرو و مقاومت به شکلی حساب شده بین همه تقسیم می شود، نه این که یک سری مردم را بیندازند جلو و پشت مردم سنگر بگیرند تا بعد از روی کشته های آنان برای خود قصر حکومتی بسازند. اگر این موضوع تبدیل به تشکیل سپاه و سربازگیری و بسیج نیروها در جهت اهداف حضرات اصلاحات در جلد جدید و با آرایش جدید فاشیستی، برای حفظ نظام شود، برای ایرانیان آزادیخواه و مستقل، این شیوه، به هیچ وجه قابل قبول نیست چون مبارزه مردم ایران، مبارزه ای علیه فاشیسم دینی و قیامی علیه استبداد دینی است در نتیجه نمی تواند با اپوزیسیون رسمی کنار بیاید و بازی های جامعه مدنی با مبصرها و ناظم هایش را باور کند و فریب حیله ی خانواده ی حکومتی را بخورد.
بر این اعتقادم که هنرمند نبایست طرفدار حزب و گروه خاصی باشد چون احزاب، دیوارهایی برای اندیشه اند. هنرمند در عین مسئول بودن، بایست آزاد و رها هم باشد تا بتواند در آزادی کامل اثرش را خلق کند، از هنرمندان حزبی و یا دولتی هیچ خوشم نمی آید. هنرمند واقعی آزادیخواه است و در کنار مردمش ایستاده است و از سوی دیگر هنرمند واقعی در هر لحظه و هر جا که باشد با سانسور و آفات مزاحم مبارزه می کند تا نهال آزادی در هوایی سالم رشد کند. پس در هر زمانی، وظیفه و مسئولیت ما، آگاهی رسانی و روشنگری و فرهنگ سازی و مبارزه با هر نوع سانسوری است. از این جهت من تمرکز خود را بر روی انتشار اخبار مبارزات مردم (و نه احزاب) گذاشته ام.
دوست روزنامه نگار پرسیده بود: برای زنده نگه داشتن جنبش سبز ، یا حرکتی مردمی که خود مردم آنرا رهبری می کنند، چه نوع برنامه هایی در سطح بین المللی، می توانند موثر باشند؟ و خلاصه در چنین شرایطی باید چه کرد؟
انقلاب در اندیشه اتفاق می افتد نه در ظاهر و با پوست انداختن و یا با تعویض رنگ! انقلاب در معناست که صورت می گیرد و انقلاب تحولی بنیادین است. در ایران، جنبش آزادیخواهانه صد و چندساله دارد و درختی ریشه دار است که مدام شاخه هایش را شکسته اند و تنه اش را سوزانده اند ولی ریشه هایش تا اعماق رفته است. آنوقت شما به جای تقویت ریشه های درخت آزادی از رنگ زدن برگهای مرده حرف می زنید؟ جنبش رنگ ندارد. انقلاب یک خروش مردمی است، فیلم تکنی کالر نیست که رنگ انتخابی دفتر تبلیغات اصلاح طلبان یا جامعه شیعیان را داشته باشد. این خروش هزاران فرد است و هزاران رنگ دارد. الان بیشتر کانال های خبری و رسانه ها، توسط اطلاح طلبان و ائتلافیان مصادره شده و فقط اخبار آنها را منعکس می کند و مدام در حال چهره سازی است.
به قول صمد بهرنگی از زبان کرم شبتاب:”یک روشنایی، هر قدر هم کوچک باشد، بالاخره روشنایی است.” ما به عنوان روزنامه نگار، می توانیم برای مردم، افشاگری و روشنگری و فرهنگ سازی کنیم تا باندهای سیاسی قدرت را قبضه نکنند. در این فضای مجازی و تسخیر شده، خبررسانی سلیم و صحیح و افشای دروغ ها از هر که و هر چه هست یکی از مهم ترین وظایف ماست.
همان طور که خودت گفتی این خروش را مردم رهبری می کنند و مسئولیت ما در این است که اگر به عنوان روشنفکر نمی توانیم پیشگام مردم باشیم پس حداقل آنها را فریب ندهیم و در کنار آنها گام برداریم. در حال حاضر، در این شش ماهه، در خارج از کشور، پس از به توافق رسیدن و ائتلاف با گروه های مهم اپوزیسیون و توافق از بالا، اصلاح طلبان چون روضه خوان دوره گرد راه افتاده اند و به نام حقوق بشر مرتب جوسازی می کنند، یعنی جریانی از بالا دارد بر مردم سوار می شود و از سوی دیگر مردم جان به لب شده اند و در جستجوی لائیسیته (سکولاریسم) یا جامعه مدنی و بریدن از حکومت تحمیلی دینی هستند. گروه ائتلافی با انواع حیله ها و با وعده و دروغ مردم یا خروش توده ای را می فریبد تا آنها را در چهارچوب قانون قرون وسطایی رژیم ولایت فقیه و بالاخره در جهت حفظ نظامی که بقای خودشان به آن وابسته است باقی نگه دارد و با اکتفا به عوض کردن حداکثر یک یا دو مهره، قیام مردم را خاموش کنند،
اپوزیسیون رسمی عادت دارد مدام مسئله را شخصی کند، این اپوزیسیون سالهایی در رأس قدرت قرار داشت و عوامل و مزدوران و مافیا و لمپن ها و لباس شخصی های خود را داشت و رسانه هایی را خریده بود و یا تصرف کرده بود و در سالهای اخیر هم سربازگیری برای قشون جدید به شدت جریان داشت. در یک فضای گسترده اما مجازی، این اپوزیسیون رسمی اکنون امکانات و پوشش خبری گسترده ای دارد و فقط از حذف افراد و مهره ها نام می برد در حالی که بر طبق خواسته ی مردم، این سیستم مخوف استبداد دینی بایست به کل منحل شود.
اشاعه اطلاعات کنترل شده توسط اپوزیسیون رسمی در اینترنت و در فضایی مجازی، بسیار توهم آفرین است. در این فضای اشباع شده از دروغ، کار ما افشا کردن مهره ها، افشا کردن چهره های دروغین و افشای همدستی های ننگین و مهم تر از همه، ایستادن در کنار مردم و همگام بودن با آنهاست. برای این کار، ما بایست ارتباط مستقیم و بی واسطه ی خود با مردم را حفظ کنیم. ما بایست به مردم یادآوری کنیم که هیچ موظف نیستند در جرز انتخاب بین «بد و بدتر» گیر کنند، ما بایست مدام در گوششان زمزمه کنیم «پیش به سوی زندگی بهتر» را زمزمه کنیم و به آنها نوید بدهیم.
دوست روزنامه نگار از من پرسیده بود: آیا متاثر از این فضا اثری خلق کردی اگر خلق کردی چیست؟ و درباره جزییاتش پرسیده بود.
برای من نوشتن مثل نفس کشیدن است و مدام می نویسم. اما الان داریم از خلق هنری حرف می زنیم، زیاد نوشتم اما در این فضا اثری خلق نکردم. فرصت نشد. در شش ماه گذشته، گاهی برای خواب و خوراک و حمام هم وقت نداشتم و درگیر تعقیب خبرها بودم. تابستان سفر نرفتم و مدام دل نگران بودم، درست است که دوریم و در قلب حادثه نیستیم اما قلبمان و روحمان به ایران بسیار نزدیک است و در غمش شریک و از شادی اش شاد می شویم. چون به قول محمد مختاری “بند نافمان را در ایران بریده اند.”
در مورد خلق اثر، هر کسی به فراخور توان خویش، ریتمی دارد. من معمولاً هم زمان با وقایع حرکت نمی کنم گاهی عقب ترم و گاهی جلوتر. در این شش ماهه کارهای ناتمامم، همچنان ناتمام ماند، الان آهسته آهسته دارم به خودم می آیم و کارهای ناتمامم را تکمیل می کنم. جریانات انقلاب و سالهای ابتدای انقلاب را سالها بعد، در “صبح نهان” منعکس کردم و شاید حوادث و تأثیر این روزها، (اگر عمری باشد) در کارهای آینده ام متجلی بشوند. الان سعی می کنم ناتمام ها را تمام کنم. منظورم از تمام کردن، تایپ و تدوین و بازنویسی و پرداخت داستان تا لحظه ی انتشار است.
به قول فروغ: “همیشه پیش از آن که فکر کنی، اتفاق می افتد” من هم انگار می دانستم این روز فرا خواهد رسید. مهم ترین حس این روزها، حس وقوع سقوط است. آن روز دور نیست. فکرش را هم نمی کردم ولی اتفاق افتاد. بله! خوشبختانه اتفاق افتاد و آن زلزله ی عظیم را دیدیم. آنقدر محکم سر جایشان نشسته بودند که هیچ امید نداشتم روز سقوطشان را ببینم ولی دیدم و خواهیم دید. مطمئناً رفتنشان را هم خواهیم دید. تاثیرات و حس های این روزها به گمانم خوراک مناسبی برای تغذیه ی رمان نیمه تمامم “جانشین” باشد. البته داستانش بر اساس یک ماجراهای یک خانواده واقعی بود که داشتم نوشتنش را در مغزم می پروردم تا فرصت موعود و مناسب را پیدا کنم. فعلاً ببینیم چه می شود.
دوست روزنامه نگار پرسیده بود: اگر با آثاری که در چنین شرایطی خلق می شوند مخالفی، باز هم نظرت را بگو!
نه مخالف نیستم، من چه مخالفتی می توانم داشته باشم؟ – چون هر کسی ریتمی دارد. اما آنچه تاکنون تولید شده، هم بیشتر از دفتر تبلیغات اصلاح طلبان بوده! مانند دفتر تبلیغات امام که مدام همه جا شعار می نوشت و آثار انقلاب پنجاه و هفت را از در و دیوار می شست. توتالیتاریسم استالین و مائو چه بود؟ همین ها نبود؟ الان حضور ذهن ندارم که گزارش جامعی از تولیدات این دوره بدهم، فقط می توانم بگویم تولیدات این شش ماهه بیشتر تولیدات تصویری برای اشباع اذهان عمومی بوده و بیشتر کلیپ ها به هم شبیه است به اضافه یک سطل رنگ بی مورد! اکثر این ترانه ها و کلیپ ها، تصاویر نوینی ندارند، شاید کلیپ “من اعتراف می کنم” از لحاظ ادغام رپ و انیمیشن جالب بود و یا اجرای تصنیف قدیمی “ای ایرانیان” و یا دو سرود، یکی سرود «ای ایران» با شعر منوچهر آذر و صدای فریدون فرهی و سرود «حقوق بشر» با صدای مرتضی و شیفته و یا ترانه های شمیم یاغی که از لحاظ محتوا بسیار رهایی بخش و واقعاً یاغی است. و گرنه باقی همه شبیه هم و همه کم محتوا و یا خیلی شعاری و خیلی توخالی! آخر خواندن “اذان” یا “ربنا” برای ایران مدرن چه تازگی دارد؟ چرا بایست برای “ربنا” اینقدر تبلیغ شود؟ مگر مشکل سر «ربنا» بود؟
انقلاب گامی به پیش است و در معنا و در محتوا و در ریشه ها اتفاق می افتد، نمی شود با دنده عقب به انقلاب رسید! با این تعریف کدامیک از این انبوه کلیپ های رنگ شده، معنایی نوین و ماندگار را به ما القا کردند؟ در مورد فیلم، بهترین عکس ها و فیلمهای آماتور خبری توسط مردم واقعی بود که ما را به قلب حادثه می برد تا عکس های تبلیغاتی میرحسین همچون کینک کنگی بر فراز میدان آزادی و مردمان چون مورچه هایی زیر پایش توسط عکاس حرفه ای! آیا آن عکس توهینی نسبت به اراده و نیروی مردم نبود؟
در مورد ادبیات، الان برای قضاوت خیلی زود است، چون معمولاً یک واقعه عظیم تاریخی با یک نسل فاصله در ادبیات نمودار می شود. ادبیات با روزنامه نگاری فرق دارد، مگر نه؟
عوضی ها" و واقعی ها
زاخار بدروسيان
April 11, 2010
دنياى عجيبى است. واژه وارونه براى توضيح رفتار برخى آدمها نادقيق است. تحريف حقايق٬ قلب تاريخ و عباراتى اينگونه هنوز نارسا هستند. براى کسى که حتى نان به نرخ روز خور و اپورتونيست به او شرف دارد٬ اين عبارات کفايت نميکند.
در باره سيد ابراهيم نبوى حرف ميزنم. امثال ايشان به لطف قتل عام و سرکوب شخصيتها و رهبران سياسى و جريانات واقعى "سرشناس" اند. اما هم "عوضى ها" و هم واقعى ها تاريخ دارند. حتى اگر اين تاريخ را عده اى وارونه کنند و عده اى قبول کنند. سيد٬ آنوقت ها که در رکاب خمينى شمشير ميزد و مشغول ماموريت سرکوب "ضد انقلاب" بود٬ تا بعدها که در مقام هاى مختلف حکومت اسلامى نان ميخورد٬ و بعدتر در دوره دو خرداد عنتر دربار اسلام اهل تساهل شد٬ و بعد که با ماموريت ويژه به خارج هجرت کرد٬ را همه کمابيش ميدانند.
اگر شکرهائى را که نبوى در مورد انقلابيون و مخالفين حکومت خورده است٬ يک سياسى کار "معمولى" ميخورد٬ بقيه سياسى کارها دخلش را مى آوردند. آخر ايشان هنرمند است. "طنز" ميگويد. جزو اهل بيت "معصوم" ادبا است. چه ميشود کرد؟ عقب ماندگى فرهنگى زمينى است که هر لمپن � هنرمندى از آن به نفع خود سوبسيد ميگيرد و بقيه هم هاج و واج نگاه ميکنند. کافى است دلقک - کلاه مخملى اى مثل نبوى يا بازجوئى مثل مخملباف باشى تا هم از آخور بخورى و هم از توبره!
سيد ابراهيم کشف کرده است که عده اى "عوضى" اند. منظورش خودش و حکومت اسلامى اش نيست٬ منظورش آنهائى است که در استکهلم و هلند به سفارت عوضى ها حمله کردند. آخر او عوضى را عوضى ميبيند٬ يعنى شغلش ايجاب ميکند که اينطورى ببيند. حالا اسناد و راويان داستان استکهلم ميگويند که همکاران سيد در داخل سفارت٬ در تقابل با زنان و مردانى که سياسى عليه حکومت شعار ميدادند٬ دست به آنجايشان ميبردند که داستان تمام رساله ها و توضيح المسائل سيدها از صدر اسلام تا امروز است. آنها استکهلم را با کهريزک عوضى گرفته بودند. عده اى انقلابى هم رويشان را کم کردند. داخل ريختند و يک فصل کتک بهشان زدند. آنهائى که سازمانده آن اجتماع هزار نفره در بيايان استکلهم مقابل سفارت جمهورى اسلامى بودند٬ البته افرادى را که همکار سيد و سفارتش اند و خود را "با جماعت بر زده بودند" ميشناختند. فقط تعدادى عوضى واقعى نميتوانند درک کنند که درجه هوش و توانائى اين انقلابى ها چه اندازه است و تا کجاى کار را ميدانند.
در هلند هم ده نفر ايرانى و غير ايرانى وارد سفارت جمهورى اسلامى شدند. اگر استکهلمى ها با پرچم سرخ و هويت سياسى قديمى حاضر شده بودند٬ هلنديها ندا را محجبه کردند و سعى کردند نشان دهند "اهل خشونت نيستند" و "دمکرات" اند. با اينحال رفتند و اعتراض کردند. گيريم بقول سيد ابراهيم اين افراد اصلا انقلابى نبودند٬ حتى سلطنت طلب يا مجاهد يا سبز لجنى يا هر چى نبودند٬ گيريم حتى انگيزه هاى کاسبکارانه داشتند٬ عمل آنها يک آکسيون بود که هر روز در دنيا مشابه آن ديده ميشود. مگر سيد ابراهيم از کجا نان ميخورد؟ مگر امکانات سيد ابراهيم و پاسدار بازجوهاى سبز از کجا تامين ميشود؟ آخر رو هم حدى دارد. سيد ابراهيم اگر جوش آورده به اين دليل است که چرا در کشور محل اقامت او با راديو و جماعتى که هر روز به "عوضى" ها � تفسير آن به عهده خودش - تريبون ميدهد٬ عده اى رفتند از اين "غلط" ها کردند؟ نگران است نانش آجر شود.
سيد ميخواهد اثبات کند که انقلابيون و مخالفين سياسى جمهورى اسلامى تاريخا "عوضى" اند. بويژه خارج نشين هاى آنها "عوضى" ترند. تاريخا از اين نظر که اجداد اين انقلابيون امروز "عاقل" شدند و دست قدرت را ماچ کردند. ميگويد دوره انقلابيگرى تمام شده و دوره دريوزگى است. ته حرف اين تيپ انگل اجتماعى اينست که مثل ما بى پرنسيپ و عوضى باشيد. به شما ميگويد عوضى تا عوضى بودن خودش را پنهان کند. مشکل اينست که اين سيد و کسانى که با موج سياست را ميفهمند و با موج هويت سياسى عوض ميکنند و با موج نان ميخورند٬ خود را محور دنيا ميدانند. فلان هنرمند اپورتونيست سياست و اصولش تابعى از بازار و مشتريانش است. فلان سياسى بچه پولدار که روز خودش بخاطر موج دست چپى شد٬ در دوره فروريختن ديوارها و موج جديد دست راستى ميشود. يعنى از بدلى به بدلى تر تبديل ميشود. اما امثال سيد لمپن نبوى که "متخصص" تشخيص تاريخ و اصالت و عدم اصالت شدند٬ شخصيتهاى سوپر قلابى را "اصلى" مينامند و کسانى را که به آرمانهايشان وفادارند "عوضى" مى نامند. واقعا دنياى عوضى اى است! تنها در اين دنياى عوضى است که عنترها ميتوانند رداى قهرمانان را تن کنند. در مملکتى که شکنجه گر و قاتل رهبر سياسى ميشود٬ بايد سر به سنگ کوبيد.
آرى٬ دنيا زيادى عوضى شده است. يارو خودش در هلند نشسته و به بقيه ميگويد انقلابيون فقط در داخل ايران ميتوانند انقلابى باشند. ميگويد اگر راست ميگى برو در مقابل کهريزک انقلابى باش و نه در مقابل پليس "مودب" سوئد و هلند. (چقدر هم مودب هستند. فيلمهاى ٣ ساعت جنگ و گريز و باتون خورى و دست و پا شکستن را در استکهلم در دفاع از عوضى ها ببينيد تا ادب را بفهميد. شليک به جوانى در تظاهرات ضد سرمايه دارى بجاى خود) سيد! شرافت براى شماها کيميا شده است. آنوقت ها که مهمل باف رفيقت در زندان همراه لاجوردى انقلابيون را ميکشت٬ آنروزها که حاج محسن رضائى رئيس سپاه با ضربه پليسى به کمونيستها از "رفع خطر از بيخ گوش انقلاب" حرف ميزد٬ آنروزها که جلائى پور و خلخالى بعدا اصلاح طلب در کردستان اعدامهاى صحرائى راه انداخته بودند٬ و هنوز حکومت شما مثل سگ ميترسيد و ميلرزيد٬ کهريزک شيک بود. ما بدتر از کهريزک ديده ايم مردک.
حالا زبان درآورده ايد٬ با قتل عام خرتان از پل گذشت٬ پشت تان به ارتجاع بين المللى است٬ هزار نوع دسته و گروه تروريستى و جاسوسى داريد٬ بايد هم عر و تيز کنيد. ولى سيد٬ ما شماها را ميشناسيم. کافى است يک ذره٬ فقط يک ذره منافع تان بخطر بيافتد٬ دسته جمعى - با معذرت از خواننده - به گه خوردن مى افتيد. شما اپورتونيست ها ميتوانيد يک شبه انقلابى شويد٬ يک شبه سکولار شويد٬ يک شبه تاريخ عوضى براى خودتان درست کنيد٬ يک شبه دنيا را ١٨٠ درجه متفاوت تحليل کنيد و با همين وقاحت از بقيه طلبکار باشيد. تند نرو سيد٬ اوضاع خراب است. چشم باز کنى ميبينى از بيضه اسلام چيزى باقى نمانده است. تند نرو٬ تندروى فلسفه دکان دارانى مثل تو نيست. کمى "تساهل" داشته باش٬ تحمل کن عده اى به حکومتى که تجاوز قرآنى و سيدى نشان افتخارش است٬ درشتى کنند. تند نرو سيد!
ميگوئى انقلابيون عليه موسوى و خاتمى اند اما چيزى عليه خامنه اى و احمدى نژاد نميگويند. وقيحانه دروغ ميگوئى. انقلابى ها اگر انقلابى باشند کل اين حکومت را نميخواهند. اگر خامنه اى اينطرفها پيدايش بشود روزش را سياه ميکنند. مشکل تو و امثال تو اينست که چوب دو سر طلا هستيد. از گنجى و مخملباف و سروش تا بقيه و آن "عوضى" ها مثل نگهدار و امثالهم که طرف مصاحبه تو هستند٬ و آنهائى که مهماندار لودگى تو اند٬ پرونده تان تاريک است. اينها "ضعيف" نيستند٬ پرروهائى هستند که مثل تو از دنيا طلب کارند. طرف قاتل است٬ بازجو بوده٬ چه بسا تجاوز هم کرده٬ جاسوس سرويسهاى امنيتى خارجى بوده٬ زندگى عده زيادى را به خاک سياه نشانده٬ و امروز حتى حاضر نيست که در مقابل قربانيانش بگويد اشتباه کردم و معذرت ميخوام. و تو٬ با پرروئى پامنبرى اين جماعت شدى و به قربانى ميگوئى ضعيف کش! تو خودت ميدانى دروغ ميگوئى. تو خودت آگاهى که حقايق را قلب ميکنى. تو را چه به بحث در مورد انقلابى ها و روش کارشان. تو را چه به اين غلط ها. سيد! نان ات را بخور٬ نانى که خونين و پر از چرک و کثافت است. عوضى نان ات را بخور.
آوريل 2010
مگر بدون کاربست سلاح میتوان حکومت مستبدان را بزیر کشید؟
شباهنگ راد:
چند دههایست که رژیم جمهوری اسلامی دارد با تمام قوا و با تمامی امکانات پلیسی جنبشهای اعتراضی را سرکوب مینماید و تاکنون جان هزاران تن از مخالفین و معترضین را گرفته است. پروندهی رژیم جمهوری اسلامی در این زمینه بسیار کلان است و هر روزه دارد کلانتر هم میشود. مگر انتظاری در خلاف این از جانب سران حکومت وجود دارد و مگر حمهوری اسلامی میتواند صرفاً و صرفاً با اتخاذ سیاستها و روشهای نرم حکومتداری کند؟ جمهوری اسلامی با سرکوب زاده شده است و با قهر انقلابی هم ساقط خواهد شد. راهی خلاف آن ممکنپذیر نیست و راهِ انتخابی مدافعین و مبلغین سرمایه که کم هم نیستند و دارند از عدم کار بست "خشونت" از جانب نیروهای انقلاب سخن میگویند، نمیتواند چاره ساز باشد و در خدمت به رهائی و در خدمت به تحقق منافعی میلیونها انسان محروم نیست. به تجربهی دیگر جنبشها و اعتراضات و مهمتر از همهی اینها به تجربهی اعتراضی جوانان و تودههای محروم طی سه دههی اخیر نگاهی بیاندازیم و نشان دهیم که کدامین سیاستها و کدامین اسلوبهای مبارزاتی میتواند بساط ظالمان را بر چنید و پرچم جامعهای عاری از استثمار و ستم را برافزازد.
سی سال تلاش و مبارزه، سی سال دربدری و سی سال پرداخت هزینه، سی سال بدون دستآوردهای کلان و هدفمند، نمایانگر آن حقایق و بی ثمری مبارزهایست که در مقابلمان قرار دارد. به غیر از این استکه عنصر مستبد و دیکتاتور بمنظور تأمین منافعی خود نیاز به سرکوب و خفه نمودن مخالفین خود دارد؟ مگر این طبیعت مبارزهی طبقاتی نیست؟ مگر این طبیعت منافعی دو طبقهی متضاد از هم نیست و مگر نفس سیاست حاکم بر طبقات و نیروهای ضد انقلاب، راهاندازی جنگ و بکارگیری خشونت و خون و خونریزی علیهی محرومان نیست؟ خلاف اینها را نمیتوان در دنیای سرمایهداری یافت و بدون کمترین تردیدی این نظامهای سرمایهداری و دیکتاتوراند که مدافع و مبلغ آنند.
رژیم جمهوری اسلامی هم بعنوان بانی و حامی خشونت و مدافعی سرمایههای امپریالیستی، همهی راههای آرام و مسالمتآمیز را بلوکه نموده است. سلاح جمهوری اسلامی هم تاکنون از چنین کارکردی پیروی نموده است و در مقابل، راهی به غیر از پاسخگوئی عملی و تعرض به جان و مال حکومتمداران از جانب مدافعین منافعی مردمی باقی نگذاشته است. به این دلیل روشن که نظامهای سرمایهداری تا خرخره مسلحاند و دارند به یمُن آن جامعهی انسانی را به مسیر قهقرائی کامل سوق میدهند و دارند شیرهی جان کارگران و زحمتکشان را میمکند و دارند به یاری ارگانهای مسلح و سرکوبگر خود بر حیات بناحق خویش تداوم میبخشند. به غیر از این استکه تاکنون رژیم جمهوری اسلامی هرگونه اعتراضات آرام و مسالمتآمیز را به خاک و خون کشاند؟ به غیر از این استکه اجازهی هرگونه تشکل و تشکیل نهادهای مردمی را از آنان سلب نموده است و تشکلات دستساز و نهادهای دلبخواهی خود را به میلیونها انسان محروم تحمیل نموده است؟ به غیر از این استکه سران حکومت در عمل به اثبات رساندهاند که حتی تحمل "خودی"ها را هم ندارند و زبان و منطقشان در مقابل هرگونه مخالفتی کار بست سلاح، زور و شکنجه است؟ آیا باز هم نیازیست تا به نتایج مبارزهی "آرام" و "مسالمتآمیز" اشاره نمود و نشان داد که نه تنها راه انقلاب ایران، از راهِ انتخابی تاکنونی عبور نخواهد کرد بلکه بر انبان هزینهها هم خواهد افزود؟
در این سی ساله دشمنان کارگران و زحمتکشان، ایران را به میدان تعرض خویش تبدیل نمودهاند و دارند با اندک نیروی خودی ولی سراپا مسلح، جامعه و زندگی تودههای ستمدیده را به نابودی کامل میکشانند. دارند بزور و با اتخاذ سیاستهای ارتجاعی بر سرمایههای خود میافزایند و دنیای انسانی را به سخره میگیرند. بساط اینان باید بر چیده شود. چرا که سرمایه و مدافعین آن، صلاحیت انتخاب چگونه زیستن برای سازندگان اصلی جامعه را ندارند. به دلیل اینکه ماهیت و رسالتشان با دنیای انسانی و عدالتخواه در تضاد قرار دارد. تاریخ و تجارب مبارزاتی در این زمینه بسیار فراواناند و نیازی به نگاهِ دورادور نیست تا به درستی و یا به نادرستی سیاستها و تاکتیکها پی بُرد. همین چند روز قبل بود که در گوشهای از جهان سرمایهداری یعنی در قرقیزستان، مردمی خشمگین و عصیانزده بدلیل زندگی محنتبار به خیابانها سرازیر شدند و با سلاح بساط کاخنشینان را بر چیدند. آنان در عمل نشان دادهاند که مبارزهی انتخابی و تحمیلی مدافعین سرمایه ره بجائی نخواهد بُرد و بر فلاکت و بدبختیهایشان خواهد افزود؛ نشان دادهاند که وعده وعیدهای سران نظامهای جابرانه پوچ است و به کارشان نخواهد آمد. به همین دلیل سلاح را بر هر گونه روشهای نافرجام تقدم شماردند و اینبار و بدون انتخاب سیاستهای سازشکاران و خودفروشان سیاسی راه مقابلهای را بر گزیدند و سینهی دشمنان کارگران و زحمتکشان را نشانه گرفتند؛ نشان دادند که بدون اتخاذ سیاستهای تعیین کننده و بدون کار بست سلاح در مقابل دشمن مسلح نمیتوان به آزادی و به خواستهای اولیهی خود دست یافت؛ نشان دادهاند که قهر ضد انقلابی را میتوان با قهر انقلابی در هم شکست. اینها از زمره طبیعت و بدیهیات مبارزه در جهان سرمایهداریست و بی تردید در جوامع بسته و خشنی همچون جامعهی ایران، نمیتوان خلاف آنچه را که – جدا از تفاوتهای سیاسی، اقتصادی و سیاستهای حاکم بر آن - در قرقیزستان اتفاق افتاده است را پیشهی خود ساخت. واضح استکه این نوع روش و مبارزه در مقابل نظامهای سرکوبگر و خشن امتحان خود را پس داده است و باید اذعان نمود که بدون انتخاب آن، امر انقلاب به پیش نخواهد رفت و دشمنان کارگران و زحمتکشان همچنان میداندار خواهند بود.
جبر تاریخ و علیرغم خواستههای باطنی ناپیگیران منافعی مردمی، انقلاب، دوستداران واقعی آنرا به چنین مسیر تعیین کنندهای سوق خواهد داد. چرا که به اثبات رسیده استکه این مستبداناند که بانی و مدافعی خشونتاند و بر خلاف مشاطهگران و سازشکاران خشونت با منفعت سرمایهداران عجین شده است و بی دلیل هم نیست که حکومتگران دارند به کُشت و کُشتار تودهها میپردازند. بنابراین عکسالعمل مثبت در برابر چنین سیاستی یعنی کار بست زور انقلابی در مقابل زور ضد انقلابی نه تنها امری طبیعی و بجاست بلکه باعث خواهد گردید تا بساط مستبدان و حاکمان زورگو بر چیده شود. به اثبات رسیده استکه پائین آوردن هرگونه هزینهی خسرانساز با انتخاب مبارزهی ثمربخش مربوط میباشد.
بنابراین لازم و ضروریست تا مروری تازه به تجارب مبارزاتی برجای مانده و سودمند انداخت و از آنها آموخت و به عنوان سازمان و عناصر مدافعی منافعی تودههای محروم، زمینههای فعالیت تمام کننده را فراهم نمود و جنبشهای اعتراضی را از دوران بی ثمری به دوران ثمربخشی رهنمون ساخت. مضافاً اینکه دیده شده است تبلیغ و انتخاب هرگونه سیاست و تاکیتکهای نافرجام تاکنونی در ایران بر عمر مستبدان و حاکمان زورگو افزوده و زندگی کارگران و زحمتکشان را به تباهی هر چه بیشتری سوق داده است. به عبارتی واقعی باید گفت که جواب هر حکومت مستبد و زورگو سلاح است و طبعاً بدون مسلح شدن به آن، جامعهی ایران طعم آزادی و رهائی را نخواهد چشید. براستی که سئوال این است آیا میتوان قدرت اهریمنان را بدون استفاده از چنین ابزاری درب و داغان نمود و حاکمیت کارگران و زحمتکشان را برقرار نمود؟
21 فروردین 1389
10 آپریل 2010