۱۳۹۳ بهمن ۲۴, جمعه

علی اشرف فتحی: درباره وقایع زمستان سال ۵۶ قم و تبریز که از عوامل اصلی اوج‌گیری اعتراضات و پیروزی انقلاب سال ۵۷ شد،

علی اشرف فتحی: درباره وقایع زمستان سال ۵۶ قم و تبریز که از عوامل اصلی اوج‌گیری اعتراضات و پیروزی انقلاب سال ۵۷ شد، کم و بیش سخن گفته شده است، اما از حواشی این دو فاجعه خونین که به ویژه در بهار ۵۷ در قالب تلاش‌های مضحک و بی‌سرانجام حکومت پهلوی برای تحت‌الشعاع قرار دادن و لوث کردن این دو واقعه ناگوار جلوه پیدا کرد، کمتر سخن گفته شده است.

از خشم شاهانه تا خشم مردمی

چند سال بعد، احسان نراقی در زندان جمهوری اسلامی از یکی از مقامات ارشد ساواک شنید که شاه پس از خواندن این نامه که از طریق نعمت‌الله نصیری رئیس بدنام ساواک در اختیار وی قرار گرفته بود، خشمگین شده و می‌گوید که «دیگر باید جنگ با روحانیون و به ویژه خمینی را علنی کرد.» (۲) به گفته نراقی، شاه دستور انتشار مقاله‌ای توهین‌آمیز علیه امام خمینی را صادر می‌کند و در متنی که به رؤیت شاه می‌رسد، موقعیت خانوادگی و حوزوی امام خمینی با عبارات و جملات توهین‌آمیزی زیر سؤال می‌رود و این مقاله با نام مستعار «احمد رشیدی مطلق» در روز ۱۷ دی ۱۳۵۶ (روز کشف حجاب) در روزنامه اطلاعات منتشر می‌شود. انتشار مقاله با واکنش سریع روحانیون و مردم قم روبه‌رو شده و تجمعات اعتراض‌آمیزی در خانه برخی علمای قم شکل گرفت. هنگامی که حدود پنج هزار نفر از روحانیون و مردم قم از خانه آیت‌الله نوری همدانی در خیابان صفائیه قم به سمت خانه آیت‌الله مشکینی در خیابان خاک‌فرج می‌رفته‌ و شعارهایی سرمی‌دادند، مقابل کلانتری چهارراه بیمارستان مورد حمله مأموران قرار گرفته و درگیری آغاز می‌شود. در درگیری‌های خونین این روز قم ۵ نفر به شهادت می‌رسند و ده‌ها تن زخمی می‌شوند. (۳) البته سرهنگ غلامرضا نجاتی تعداد شهدای ۱۹ دی را ۱۴ نفر روایت کرده است. (۴) دفتر حزب حکومتی «رستاخیز» در جریان درگیری‌های ۱۹ دی مورد حمله مردم قرار می‌گیرد و مأمورین نیز مدرسه علمیه  بروجردی (معروف به مدرسه خان) را مورد حمله قرار می‌دهند.
ابعاد فاجعه ۱۹ دی به حدی بود که مرجع تقلید محتاط، میانه‌رو و محافظه‌کاری چون مرحوم آیت‌الله سید محمدکاظم شریعتمداری سخنرانی بسیار تندی علیه عوامل کشتار مردم قم ایراد می‌کند و به حکومت هشدار می‌دهد که در صورت نادیده گرفتن اعتراضات علما و مردم، روش خود را تغییر خواهد داد. (۵)
حضور مراجع تقلید ارشد قم در تشییع جنازه مرحوم آیت‌الله زاهدی قمی. حضرات مرعشی نجفی، شریعتمداری و گلپایگانی در بهار ۱۳۵۷
روز چهلم شهدای قم (۲۹ بهمن ۵۶) از طرف مراجع تقلید قم ( گلپایگانی، شریعتمداری و مرعشی نجفی) عزای عمومی اعلام شده و مراسم‌هایی در شهرهای مختلف برگزار می‌شود. در شهر تبریز اعلامیه‌های شریعتمداری به عنوان مرجع تقلید محبوب آذری‌زبان‌ها در نقاط مختلف شهر به دیوارها چسبانده می‌شود. سرگرد ‌حق‌شناس رئیس کلانتری منطقه‌ای که مسجد میرزا یوسف مجتهد در آن قرار داشته، اقدام به پاره کردن اعلامیه آیت‌الله شریعتمداری و تهدید کسانی می‌کند که مشغول خواندن اعلامیه بر روی دیوار مسجد بوده‌اند. جوانی به نام محمد تجلّا به این اقدام اعتراض می‌کند و با افزایش تنش، وی هدف گلوله رییس کلانتری قرار گرفته و شهید می‌شود. (۶) شهادت این جوان منجر به شعله‌ور شدن آتش خشم مردم تبریز شده و شهر به مدت چند روز دچار آشوب می‌شود. دفتر حزب رستاخیز، مراکز وابسته به بهائی‌ها، مشروب‌فروشی‌ها، سینماها و بانک‌ها مورد حمله معترضین قرار می‌گیرد و دست‌کم ۱۳ نفر از معترضین به شهادت می‌رسند. (۷)‌ روزنامه کیهان خبر از کشته شدن شش تا نه نفر از معترضین تبریزی می‌دهد. (۸) صدها تن نیز زخمی می‌شوند و جنایتی به مراتب خونین‌تر از واقعه ۱۹ دی قم شکل می‌گیرد.
حکومت پهلوی در مخمصه بدی قرار گرفته و دستور فوری عزل استاندار آذربایجان شرقی و رییس شهربانی تبریز را صادر می‌کند. با وساطت  شریعتمداری که نزد حکومت، مورد احترام بود عده زیادی از بازداشتی‌های ۲۹ بهمن آزاد می‌شوند و این مرجع تقلید متنفذ تبریزی‌ بیانیه شدیداللحنی صادر می‌کند و می‌گوید: «باید بدانند که فاجعه اسف‌بار تبریز، دنباله طبیعی فاجعه دردناک قم بود. اگر در قضیه دلخراش قم به این حادثه رسیدگی نمی‌شد و عاملین آن به جای تنبیه و محاکمه، تشویق نمی‌شدند شاید حادثه تبریز به این شکل اتفاق نمی‌افتاد. دولت باید قدرت مذهب در این مملکت را تشخیص دهد … و به قانون اساسی عمل نماید … راستی جای بسی تعجب است که مردمی در مقابل خواندن و نشر اعلامیه مرجع دینی خود گرفتار شوند، در صورتی که صدور اعلامیه، حق شرعی و طبیعی و قانونی ما بوده و خواندن و پخش و تکثیر آن نیز از ابتدایی‌ترین حقوق مشروع و طبیعی مردم مسلمان است و اگر صدور آن، تولید مسؤولیتی نماید مسؤول مستقیم آن شخص این‌جانب است.» (۹)
تظاهرات فرمایشی و نمایشی شاهانه؛ پاسخی منفعلانه به تظاهرات گسترده مردمی
در بازی خونین و خشونت‌باری که شاه آغاز کرده بود، اکنون نوبت او بود که واکنش نشان دهد. با عکس‌العملی که روحانیون بار دیگر در قالب نمایش قدرت بسیج مردمی خود نشان داده بودند، شاه تصمیم گرفت مقابله به مثل کند و تظاهراتی در حمایت از خود راه بیاندازد؛ دقیقا همان کاری که دیکتاتورهایی مثل مبارک و قذافی نیز در روزهای پایانی حکومت خود انجام دادند.
طبق گزارش مرحوم حجة‌الاسلام علی دوانی، چند روز پس از سرکوب اعتراضات دی ماه ۵۶ در قم، ده‌ها هزار نفر از اعضای حزب حکومتی رستاخیز، کارمندان ادارات، افسران لباس‌شخصی، مأمورین دولتی و دیگر حامیان حکومت پهلوی که در میان آنها کارمندان اداره آموزش و پرورش تهران نیز حضور داشتند با شعار «جاوید شاه» به سمت حرم حضرت معصومه (س) تظاهرات کرده و در پایان، عده‌ای از آنها که از تهران آورده شده بودند به صرف ناهار مهمان شده و به تجمع خود خاتمه دادند. (۱۰)
روزنامه اطلاعات، ۱۶ فروردین ۱۳۵۷
پس از وقایع قم، گستردگی ابعاد واقعه ۲۹ بهمن تبریز به مثابه شوک سهمگینی بود که حکومت پهلوی را بیش از پیش، متوجه قدرت و جایگاه مردمی روحانیت کرد. این بار شاه تصمیم گرفت قدرت بسیج مردمی خود را در ابعاد وسیع‌تری به رخ روحانیون مخالفش بکشد. به گفته فریدون هویدا (برادر امیرعباس هویدا)، شاه شخصا دستور برگزاری تظاهرات حکومتی تبریز در دفاع از حکومت خود را صادر کرد. (۱۱) حزب رستاخیز مأمور شد که مقدمات برگزاری این تظاهرات حکومتی را ترتیب دهد و عبدالمجید مجیدی از مدیران مهم دوره پهلوی دوم به آذربایجان رفت تا برای حضور سران دولتی مقدمه‌چینی کند. وی ابتدا به ارومیه رفت و در سخنانی از مردم خواست که «برای مقابله با آشوب و اغتشاش در کشور قیام کنند.» (۱۲)
روزنامه اطلاعات، ۱۹ فروردین ۱۳۵۷
نخست‌وزیر و برخی وزرا در روز ۲۰ فروردین ۱۳۵۷ (۱۰ روز پس از اربعین شهدای ۲۹ بهمن و در آستانه سیزدهمین سالروز ترور ناموفق شاه) به تبریز رفتند تا به ادعای خود در «اجتماع وسیع و بزرگ مردم تبریز» شرکت کنند. البته این سؤال را هنوز هم می‌شود از جناب دکترجمشید آموزگار به عنوان تنها نخست‌وزیر بازمانده از دوره پهلوی و از مسببین اصلی کشتار مردم قم و تبریز در سال ۵۶ پرسید که اگر این اجتماع، مردمی بود، شما و جناب دکتر مجیدی (که ایشان هم هنوز زنده‌‌اند) چگونه از چند روز قبل، از برگزاری این «اجتماع عظیم و باشکوه مردمی» خبر داشتید و هیأتی را برای کمک به برگزاری آن به آذربایجان روانه کرده بودید؟! اساسا اگر این اجتماع، یک تظاهرات و تجمع مردمی بود، چگونه مطبوعات رسمی کشور یک روز قبل از برگزاری این برنامه نمایشی، از «وسیع و بزرگ بودن اجتماع مردم تبریز» خبر داده‌اند؟! (۱۳) آیا این مطبوعات دولتی از علم غیب یا جفر و رمل و … بهره می‌گرفتند یا از قبل مشخص بوده که چه کسانی قرار است در این برنامه شرکت کنند و چگونه باید بازتاب داده شود؟!
روزنامه اطلاعات، ۱۹ فروردین ۱۳۵۷، صفجه آخر
برخی نیز گزارش داده‌اند که حکومت برای کشاندن توده‌های مردم و مذهبی‌ها به این تظاهرات، در شهرها و روستاهای آذربایجان شایع کردند که قرار است آیت‌الله شریعتمداری نیز در سخنرانی نخست‌وزیر حضور داشته باشد. (۱۴) این شایعه می‌توانست باعث جذب ده‌ها هزار نفر از مقلدین وی به این تجمع شود.
به هر حال تجمع یا تظاهرات ۲۰ فروردین ۵۷ تبریز با حضور جمشید آموزگار نخست‌وزیر و چند تن از وزرای کابینه‌اش در تبریز برگزار شد و روزنامه‌ها ارقامی همچون ده‌ها هزار نفر، سیصد هزار نفر و چهارصد هزار نفر از آمار حضور مردمی! در این برنامه فرمایشی ارائه دادند. (۱۵)خود شاه نیز چند هفته بعد، از شرکت سیصد هزار نفر در این تظاهرات شاهانه خبر داد.(۱۶) همچنین روزنامه‌های حکومتی از برگزاری تجمعات حکومتی مشابه و البته محدودتری در تهران و شهرستان‌ها در روزهای ۱۹ و ۲۰ فروردین ۵۷ خبر دادند. (۱۷)
روزنامه اطلاعات، ۲۰ فروردین ۱۳۵۷
محمود جعفریان قائم مقام حزب رستاخیز و معاون مدیرعامل رادیو تلویزیون ملی ایران در یکی از تجمعات فرمایشی ضمن تفکیک میان عملکرد دولت و جایگاه شاه، تلاش کرد تلویحاً مسؤولیت سرکوب‌ها را متوجه دولت کرده و شاه را بی‌گناه جلوه دهد. وی گفت: «در دموکراسی نظام شاهنشاهی، کوچک‌ترین فرد می‌تواند از عالی‌ترین قدرت یعنی دولت به خانه شاه تظلم ببرد.» (۱۸)
روزنامه اطلاعات، ۲۱ فروردین ۱۳۵۷
نخست‌وزیر نیز در سخنرانی خود در تبریز با خواندن دو بیت نخست غزل «چراغ هدایت» شهریار (۱۹) تلویحاً از قیام ۲۹ بهمن ۵۶ به عنوان «فتنه» یاد کرده و  معترضین تبریزی را افرادی «معدود»، «شرور»، «گمراه» و «فریب‌خورده» نامید که با «تخریب و آتش کشیدن اموال مردم، ماهیت و طینت باطنی خود را نشان دادند.» در اینجا یکی از شرکت‌کنندگان در تظاهرات شاهانه خطاب به آموزگار می‌گوید: «آقای آموزگار! اسم آنها را آذربایجانی نگذارید!» و آموزگار فاتحانه و مغرورانه به وجد آمده و پاسخ می‌دهد: «صحیح است، صحیح است. آنها آشکارا نشان دادند که جز پوچ‌گرایی و هرج و مرج‌طلبی و آشوب‌گری اندیشه‌ای در سر ندارند.» (۲۰) نخست‌وزیر وقت در ادامه با اشاره به اینکه سراسر انقلاب سفید شاه و ملت از روح و جوهر تعالیم عالیه اسلامی الهام گرفته است، از «هزاران نامه و تلگراف و پیام ده‌ها هزار ایرانی وطن‌پرست» خبر داد که خواستار مقابله با «معدودی خرابکار و آشوبگر» شده‌اند. وی سپس با خواندن بخش‌هایی از کتاب «به سوی تمدن بزرگ» محمدرضا شاه گفت:
«سپاس بی‌کران ملت ایران به چنین رهبری با چنین ایمان و اعتقادی. همین ایمان و اعتقاد است که خدای یکتا معجزه‌آسا شاهنشاه ما را در کنف حمایت خود همیشه محفوظ و مصون داشته و رهبری عالی‌قدر ما از همان آغاز از اوان کودکی به همان‌گونه که در کتاب «مأموریت برای وطنم» نگارش فرموده‌اند، به یک گونه روحانی با ائمه اطهار ارتباط داشته‌اند.» (۲۱)
روزنامه اطلاعات، ۲۱ فروردین ۱۳۵۷، صفحه ۲۱
در ادامه این تجمع حکومتی، یکی از روحانیون تبریزی به نام «شیخ میرزا حسین شکوهی» برای سلامتی «شاهنشاه اسلام‌پناه» و «شاهنشاه جهان تشیع» و نیز سلامتی همسر و فرزند و دیگر اعضای «خاندان جلیل سلطنت» دعا کرد و از خداوند خواست که به ملت ایران توفیق دهد که بتوانند به ایران و شاه ایران خدمت کنند. سپس قطعنامه‌ای در هفت بند قرائت شد که در آن، ادعا شده بود مردم آذربایجان «سرباز جانباز شاهنشاه» و «مخالف اخلالگران» هستند و از نخست‌وزیر خواسته شده بود که مفاد قطعنامه این تظاهرات را «به خاک‌پای مبارک اعلی‌حضرت همایونی شاهنشاه آریامهر معروض دارند.»
روزنامه اطلاعات، ۲۶ فروردین ۱۳۵۷
در عکسی که روزنامه اطلاعات در صفحه نخست روز ۲۱ فروردین ۵۷ منتشر کرده، حضور کارمندان ادارات دولتی کاملا مشهود است. اما این نمایش به ظاهر باشکوه حتی در کوتاه‌مدت نیز به سود حکومت شاه نشد و دامنه تظاهرات معترضین به شهرهای مختلف گسترش داد. شعله‌ورتر شدن اعتراضات خیابانی شاه را برآن داشت که چندین بار در بهار ۵۷ شخصا وارد عمل شده و وعده‌ آزادی سیاسی و مبارزه با فساد را تکرار کند. همچنین وی در یک کنفرانس خبری که در جریان سفر رییس‌جمهور آلمان فدرال برگزار کرده بود، سعی کرد موضع پدرانه و توأم با خونسردی در برابر اعتراضات خیابانی اتخاذ کند. با این حال، در همین کنفرانس خبری هم نتوانست خشم خود را از بازتاب جهانی اعتراضات مردم ایران پنهان کند. وی که انتظار داشت تظاهرات حکومتی و فرمایشی روزهای ۱۹ و ۲۰ فروردین ۵۷ هم مانند قیام مردم شهرهای قم، تبریز و یزد در رسانه‌های خبری جهان منعکس شود، گله‌مندانه خطاب به رسانه‌های خبری جهان گفت:
«اگر سه نفر به مخالفت دست به تظاهراتی بزنند، آن را منتشر می‌کنند، اما اگر صدها هزار نفر از مردم به نفع دولت تظاهرات برپا کنند، هیچ اشاره‌ای به آن نمی‌کنند. وقتی در تبریز چند صد نفر یا چند هزار نفر به خیابان‌ها ریختند، در تمام صفحات روزنامه‌ها منعکس شد، ولی هنگامی که سی‌صد هزار نفر در همین شهر اجتماع برپا کردند، هیچ‌کس توجهی به آن نکرد.» (۲۲)
روزنامه اطلاعات، ۵ اردیبهشت ۱۳۵۷
شاید ذهنیت استبدادی شاه به او اجازه نمی‌داد که تفاوت میان تظاهرات خونین مردم معترض با تظاهرات فرمایشی نیروهای  حامی حکومت را درک کند. همان «سه نفر» یا «چند صد نفر» یا «چند هزار نفر» معترضی که به خیابان می‌آمدند، یقین داشتند که عواقبی همچون زندان و قتل و ضرب و جرح در انتظار آنهاست. طبیعی بود که رسانه‌های خبری جهان، به خیابان آمدن این معترضین را در شرایط پلیسی کشور بیشتر منعکس کنند. در حالی که آن «چند صد هزار نفر»ی که شاه مدعی بود در حمایت از او به خیابان‌ها آمده بودند، از مراحم ملوکانه برخوردار می‌شدند و دست‌کم به قول مرحوم دوانی، به صرف ناهار مهمان می‌شدند (۲۳) و هیچ عقوبت قانونی و غیرقانونی در انتظار آنان نبود. تجمع آنان نیز با حمایت گسترده نظامی و انتظامی برگزار می‌شد.
روزنامه اطلاعات، ۲۱ اردیبهشت ۱۳۵۷
دولت آموزگار نیز به تبعیت از شاه خود، طی بیانیه‌ای هشدار داد که در برابر جمعیت ۳۵ میلیونی مردم ایران، این «اقلیت چند هزار نفری» یک «اقلیت ناچیز و ورشکسته سیاسی» هستند. (۲۴) تلاش دولت برای تفکیک میان «میلیون‌ها مدافع شاهنشاه» و «چند هزار آشوبگر مخالف حکومت» در روزهای بعد نیز ادامه یافت و برای خشن جلوه دادن مخالفین، دولت به مردم هشدار داد که قرار است مخالفین اتومبیل‌های شخصی مردم را به آتش بکشند! (۲۵) تلاش برای شکاف انداختن میان بازاریان معترض نیز از دیگر ترفندهای بی‌نتیجه دولت آموزگار در بهار ۵۷ بود. (۲۶)
روزنامه اطلاعات، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۷
ترفندهای حکومت پهلوی برای سرکوبی و خاموشی اعتراضات آن‌قدر نخ‌نما و باورناپذیر بود که سفیر وقت انگلیس در تهران بعدها در خاطرات خود نوشت: «تلاش دولت در مجموع موفقیت‌آمیز نبود. بزرگ‌ترین تظاهرات از این قبیل در تبریز برگزار شد و نخست‌وزیر و اعضای کابینه هم در این تظاهرات حضور یافتند. جمعیت زیادی برای شرکت در این تظاهرات گردآوری شده بود که بیشتر با اتوبوس‌ از شهرها و روستاهای اطراف تبریز به شهر آمده بودند، ولی در میان آنها شور و هیجانی دیده نمی‌شد … این تظاهرات در مجموع واقعه خجسته و خوشایندی نبود.» (۲۷)
روزنامه اطلاعات، ۱۴ خرداد ۱۳۵۷
پاورقی‌ها:
۱-       صحیفه امام، ج ۳، صص ۵ – ۲۵۴
۲-       عمادالدین باقی، تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران (مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی‌بی‌سی)،  (تهران: تفکر، ۱۳۷۳)، ص ۲۶۴
۳-       علی شیرخانی، حماسه ۱۹ بهمن ۱۳۵۶ قم (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۷)، ص ۱۹
۴-       غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی ۲۵ ساله ایران (تهران: رسا، ۱۳۷۱)، ج۲، ص ۶۷
۵-       علی دوانی، نهضت روحانیون ایران (تهران: بنیاد فرهنگی امام رضا، ۱۳۵۷)، ج۷، صص ۲۸ و ۱۶۹٫ برای اطلاع بیشتر از ابعاد حوزوی واقعه ۱۹ دی قم، گفتگوی من با آقای سید حسین موسوی تبریزی (داماد آیت‌الله نوری همدانی و از مطلعین واقعه ۱۹ دی) را که دی ۱۳۸۸ در هفته‌نامه ایراندخت منتشر شد در اینجا بخوانید.
۶-       همان، ص ۷۳٫
۷-       علی شیرخانی، همان، ص  ۱۵
۸-       روزنامه کیهان، دوم اسفند ۱۳۵۶، ص ۲
۹-       علی دوانی، همان، ص ۹۹
۱۰-   همان، ص ۵۳
۱۱-   فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ح.ا. مهران (تهران: اطلاعات، ۱۳۷۰)، ص ۲۰
۱۲-   روزنامه اطلاعات، ۱۹ فروردین ۱۳۵۷، صفحات اول و آخر
۱۳-   همان، ۱۶ فروردین ۱۳۵۷، صص اول و ۱۷
۱۴-   فریدون هویدا، همان، پاورقی ص ۲۱
۱۵-   روزنامه اطلاعات، ۲۰ فروردین ۵۷، ص اول. ۲۱ فروردین ۵۷، صص اول و ۲۱
۱۶-   همان، ۵ اردیبهشت ۵۷، صفحه آخر
۱۷-   همان، ۲۰ فروردین ۵۷، ص ۲۱
۱۸-   همان
۱۹-   محمدحسین شهریار، دیوان شهریار (تهران: نگاه، ۱۳۷۷)، ج ۱، ص ۱۲۳٫ آن دو بیت که جمشید آموزگار خواند، این بود:
کنون که فتنه فرارفت، فرصت است ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفت است ای دوست
مباز فرصت خو گر فراستی داری
که فتنه منتظر وقت و فرصت است ای دوست
۲۰-   روزنامه اطلاعات، ۲۱ فروردین ۵۷، ص ۲۱
۲۱-   همان
۲۲-   همان، ۵ اردیبهشت ۱۳۵۷، صفحه آخر
۲۳-   علی دوانی، همان، ص ۵۴
۲۴-   روزنامه اطلاعات، ۲۱ اردیبهشت ۱۳۵۷، ص ۴
۲۵-   همان، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۷، ص ۴
۲۶-   همان، ۱۴ خرداد ۱۳۵۷، ص آخر
۲۷-   آنتونی پارسونز، ویلیام سولیوان، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی (تهران: نشر علم، ۱۳۷۵)، ص ۳۳۸

Le Monde diplomatique

Les Rafale du Maréchal

vendredi 13 février 2015, par Philippe Leymarie
Il en rêvait : le maréchal Abdel Fattah Al-Sissi, chef de l’Etat égyptien, pourra faire voler « ses » chasseurs Rafale tout neufs lors de l’inauguration de l’élargissement du Canal de Suez, en août prochain. Dassault, le constructeur de cette machine jusqu’ici invendable, pourra espérer développer à l’international cet avion qui a déjà fait ses preuves. Et l’Etat français économiser sur ses soutiens discutables au seul avionneur militaire du pays…
Les modalités de fabrication et de livraison de ces premiers Rafale à l’export ont été arrêtées, le financement bouclé, l’accord rédigé et paraphé ces derniers jours par l’ensemble des parties concernées ; il ne manque plus que la signature solennelle du contrat, par les plus hautes autorités des deux pays, lundi au Caire.
Evalué à 5,3 milliards d’euros, ce marché comprend la livraison de vingt-quatre chasseurs Rafale, de deux frégates Gowind et d’une frégate Fremm (construites par les chantiers navals DCNS), ainsi que d’un lot de missiles de défense anti-aérienne de courte et moyenne portée fournis par MBDA.
JPEG - 148.1 ko
Agressor
par Marc Planard
Cette vente, une première, présente des caractéristiques un peu particulières :
- le maréchal a conduit la manœuvre en personne, saisissant le président François Hollande en novembre dernier, discutant directement dans la foulée avec le ministre français de la défense Jean-Yves Le Drian, convoquant au Caire – il y a une quinzaine de jours – les industriels concernés (les patrons de Dassault, MBDA, DCNS). Ce n’est pas courant : d’ordinaire, des dizaines d’intermédiaires sont mobilisés, ainsi que les services juridiques, techniques, bancaires des Etats et des entreprises.
- le contrat a été décroché en un temps-record, tout à fait inhabituel en la matière : le projet de vente à l’Inde – qui porte il est vrai sur cent vingt-six appareils, avec d’importants transferts de technologie – est en discussion… depuis six ans. Et le contrat avec le Brésil, présenté en 2009 par le président Sarkozy comme pratiquement acquis, a traîné jusqu’à ce que Brasilia avoue, en 2013, préférer acheter le Gripen suédois.
- le financement est assez acrobatique, ce qui n’est pas rare dans ce genre de marché, mais prend généralement plus de temps à être mis en œuvre : pour autant qu’on le sache, l’Etat français accepte de garantir, par le biais de la Coface, la moitié des 5,3 milliards de l’opération ; parallèlement, l’Egypte doit négocier un prêt bancaire, auprès d’un groupement d’organismes de crédit (parmi lesquels le Crédit agricole, BNP Paribas, la Société générale) ; et l’Arabie saoudite comme les Emirats arabes unis semblent également avoir été mis à contribution.
- le processus de livraison de ces armements n’est pas banal non plus : la fabrication en série n’est prévue qu’à partir de 2018, mais, pour satisfaire le maréchal, trois appareils en fabrication à Merignac, primitivement destinés à l’armée de l’air française – seule cliente du Rafale depuis son entrée en service, à raison d’une dizaine de machines par an, ce qui maintient tout juste le fonctionnement de la chaîne de montage – vont être réservés au client égyptien ; de même, une frégate Fremm de dernière génération sera distraite du contingent prévu pour la marine nationale française, et pourra donc parader en août à Port-Saïd…

Ouverture de porte
Retour à la table des matières

La machine est lancée, mais Dassault devra attendre le premier chèque avant de crier victoire : « Le paiement de l’acompte, explique Alain Ruello des Echos, et seulement cela, permettra alors à l’avionneur de revendiquer sa première référence à l’export pour le Rafale », ce qui pourrait encore prendre deux ou trois semaines. La preuve sera alors apportée que « c’est possible », et le terrain dégagé après une quinzaine d’années d’efforts infructueux : ce que les policiers appellent une « ouverture de porte », et les militaires « l’entrée en premier »…
En fait, l’Egypte est une cliente déjà ancienne de l’aéronautique militaire française : elle avait acquis des Mirage-3 après la guerre des six jours (1967), puis avait été en 1981 le premier acheteur étranger du Mirage-2000, réputé lui aussi invendable à l’époque. Et, en 2011, Le Caire avait déjà semblé s’intéresser au Rafale, mais dans une conjoncture moins favorable pour ses forces armées, et moins sensible en ce qui concerne le contexte sécuritaire.
Lire aussi Alain Gresh, « En Egypte, la révolution à l’ombre des militaires », Le Monde diplomatique, août 2013.
Ces temps-ci, l’armée – revenue au pouvoir après les vagues du « printemps arabe », puis des Frères musulmans – a de nouveau les coudées franches. Mais elle fait face à des tensions sur sa frontière avec la Libye, ainsi qu’avec Gaza et surtout dans le Sinaï, sans parler des conflits actuels au Proche-Orient (Syrie, Irak, Yémen). Le maréchal Sissi, tout en restant proche des Etats-Unis – qui « achètent » chaque année la paix avec Israël pour 1,2 milliards de dollars d’aide militaire – pouvait avoir intérêt à conclure un marché de prestige avec un partenaire européen déjà familier, réputé jaloux de son indépendance, ayant une tradition aéronautique militaire bien établie.

Transfert en Inde
Retour à la table des matières

Cependant, vu de France, le passé incite à la prudence : le Rafale, appareil omni-rôle, ultra-sophistiqué, est un habitué des « ventes mirages » [1]. Il n’a qu’un défaut – son prix – qui est sans doute à l’origine de la plupart des déconvenues enregistrées à l’export par ce modèle, même en cas de négociation déjà avancée : en Corée du Sud et aux Pays-Bas (en 2002), à Singapour (2006), en Suisse et aux Emirats arabes unis (2011), au Brésil et au Maroc (2013)…
La conclusion de l’accord avec le Caire ne peut que conforter le processus lancé depuis plus de trois ans avec New Delhi : le « contrat du siècle » portant sur cent vingt-six chasseurs destinés à l’armée de l’air indienne, paraît réservé au Rafale français, même s’il tarde à se concrétiser. Dassault livrerait dix-huit appareils construits sur ses chaînes, mais les cent huit autres appareils seront fabriqués en Inde, dans le cadre d’un important transfert de technologie.
Un marché évalué entre 10 et 16 milliards d’euros, dont la signature définitive pourrait intervenir en mars prochain, lorsque la dernière main aura été mise aux licences de fabrication en Inde accordées par l’assembleur Dassault, l’électronicien Thalès, le motoriste Safran, etc.

Ballon d’oxygène
Retour à la table des matières

Lire aussi Jean-Dominique Merchet, « L’industrie d’armement française à l’ombre de l’Etat », Le Monde diplomatique, mars 1988.
Cette ouverture à l’exportation est un ballon d’oxygène, notamment pour les sept mille emplois concernés par cette filière aéronautique, ainsi que pour les quelques grandes entreprises et les quatre cents sous-traitants qui concourent à la fabrication du Rafale. Après beaucoup de déboires, l’Etat français – qui a reçu cent trente-sept Rafale, sur les deux cents vingt-cinq prévus – pourra cesser de porter Dassault à bout de bras, comme il le fait depuis des dizaines d’années.

Les performances de l’industrie française de l’armement pour 2015 devraient porter la marque de ces contrats milliardaires. Déjà, pour 2014, la France se hisse à la troisième place des pays exportateurs, à égalité avec la Grande-Bretagne, avec 17,3 % de progression : 8,065 milliards d’euros – soit un niveau comparable à celui de 2009.
Reste, comme nous l’écrivions déjà en 2009, l’habituel dilemme, particulièrement aigu lorsqu’il s’agit – comme dans le cas du Rafale – du fleuron de tout un secteur industriel, mais aussi d’une des machines de mort les plus perfectionnées du marché.
Faut-il « défendre » l’industrie française de l’armement, génératrice d’emplois, de savoir-faire, et garante d’une certaine souveraineté en matière stratégique ? Ou s’en tenir au caractère inacceptable, immoral, etc. des ventes d’armes qui attisent les conflits autant qu’elles contribuent à les prévenir, qui engraissent le lobby militaro-industriel, etc. ? Mais au risque de ne plus être maître de tous ses choix, et de laisser la concurrence – ouest, est, sud – remplir le vide ainsi créé.
Et suffit-il, pour échapper à ce débat en apparence insoluble, de passer à l’échelle européenne, de « mutualiser » ou concentrer certaines activités et fabrications, et de mieux respecter un code de « bonne conduite » des exportations trop souvent contourné ?

« L’Egypte en mouvement »

Manière de voir nº 135, juin - juillet 2014
Du rêve nassérien d’indépendance à la révolte du « printemps arabe », ce numéro explore l’histoire contemporaine égyptienne. Il explique l’enracinement de l’islamisme depuis cinquante ans, avec la force et les faiblesses des Frères musulmans égyptiens. Et raconte comment leur échec flagrant a ouvert la voie à un coup d’Etat militaire et à une tentative de retour en arrière.

Histoire de notre Amérique : José Marti

12 février 2015
Article en PDF : Enregistrer au format PDF

Il nous est impossible de comprendre et d'analyser les événements d'aujourd'hui sans étudier le passé. L'histoire est ce miroir qui nous permet de voir ce qui nous a précédés et d'anticiper ce qui adviendra dans le futur. Voilà pourquoi on ne peut s'intéresser aux transformations qui secouent l'Amérique Latine depuis plus de 15 ans sans en chercher les racines.

Comprendre les révolutions cubaines, vénézuéliennes, équatoriennes, boliviennes, c’est aussi et avant tout étudier ceux qui ont pensé ces révolutions, ceux qui en ont été les instigateurs, ceux qui ont à travers leurs écrits et leurs luttes permis l’émancipation du continent latino-américain. Parmi eux, le célèbre Simon Bolivar, El Libertador, éminent combattant pour l’indépendance de l’Amérique Latine, San Martin, père de l’indépendance chilienne et argentine, Sucre, vainqueur de la décisive bataille d’Ayacucho qui débouche sur l’indépendance du Pérou. Et parmi ces grandes figures de la libération, un homme va particulièrement marquer l’histoire de l’Amérique de son empreinte, il s’agit du cubain José Marti...

Vie et lutte de José Marti

José Marti naît le 28 janvier 1853 à la Havane, dans une famille d’immigrés espagnols. Cuba est alors avec Porto Rico la dernière colonie espagnole d’Amérique. José Marti est à la fois un homme complexe et complet.

Personnage énigmatique, il continue à fasciner ceux qui dévorent ses œuvres monumentales. A la fois poète, journaliste (il écrit dans de nombreux journaux latino-américains), homme de lettres, intellectuel engagé... Selon Eusebio Leal, Docteur en Histoire et Directeur du musée José Marti de la Havane, Marti était un homme d’une « grande humanité ». Toujours selon Leal, il était « capable de nous éclairer avec sa plume, capable d’épouser l’univers américain, de donner vie à l’Amérique indigène ». Il est le prototype même de l’homme qui unit théorie et action. Celui qui utilisa l’arme des idées pour mener à bien son projet d’indépendance à Cuba. En somme, un philosophe de la « praxis ».

Très tôt, José Marti développe une conscience politique et patriotique grâce notamment à son professeur, Rafael Maria De Mendive. En 1868, alors qu’il n’a que quinze ans, Marti a l’occasion de mettre son amour de la patrie au service de Cuba. Il s’engage dans la guerre qui oppose son pays à l’Espagne. Quinze ans et déjà sur les champs de bataille, ceci en dit long sur le rejet viscéral qu’éprouvait le patriote cubain envers le colonialisme espagnol. Pour Marti, la lutte pour l’indépendance est un devoir sacré.

Néanmoins, son action aux côtés des indépendantistes cubains ne l’empêche pas de continuer à utiliser sa plume au service de la libération de sa patrie. En effet, en 1869, il publie dans la revue qu’il a créée Patria Libre, un vibrant et puissant poème : Abdala. Ce dernier se présente comme un violent réquisitoire contre l’occupation espagnole. Marti y met en scène une conversation entre une mère et son fils, Abdala. Ce dernier demande à sa mère : « Tu veux savoir ce que c’est la Patrie ? », « La Patrie, c’est la haine envers celui qui l’opprime et la rancœur éternelle envers ceux qui l’attaquent ».

A travers les mots du jeune homme, c’est tout le ressentiment de Marti qui s’exprime. Abdala, c’est Marti. Un jeune homme révolté, enragé, fatigué de cette domination qui n’en finit plus et qui condamne le peuple cubain à la misère, à l’exploitation et à la soumission. Ce poème d’un grand courage condamna Marti à l’exil en 1871. D’abord à Cadix en Espagne puis en France alors en pleine effervescence révolutionnaire avec la Commune de Paris, avant de rejoindre Londres et enfin New-York en 1878. Depuis quelques années déjà, José Marti en grand visionnaire voyait la fin de l’empire espagnol arriver à grands pas. Un empire était sur le point de s’effondrer bientôt remplacé par un nouveau : l’empire états-unien. Lors de son séjour aux Etats-Unis, Marti peut constater les effets du capitalisme sur la société états-unienne. Il est frappé de voir la masse des ouvriers souffrir de pauvreté, de chômage, pendant qu’une petite minorité de personnes ne cesse de s’enrichir. Puis, il découvre également les injustices dans les campagnes. La terre est accaparée par les grands propriétaires terriens au détriment des petits paysans. Mais surtout, et c’est là que la pensée de José Marti devient cruciale pour comprendre la politique états-unienne en Amérique Latine au XXème siècle, le patriote cubain voit dans les Etats-Unis une nation expansionniste, impérialiste, qui ne va cesser de chercher de nouveaux territoires dans le but d’affirmer son hégémonie, d’abord sur le continent américain puis dans le monde entier.

La bourgeoisie industrielle états-unienne en pleine expansion a en effet besoin de nouveaux espaces pour écouler ses marchandises. Marti voit dans ce pays, une nouvelle puissance coloniale ou plutôt « néocoloniale » qui, contrairement aux puissances coloniales classiques comme la France ou l’Angleterre, n’occupera pas directement des pays mais les inondera de capitaux et y enverra ses multinationales afin de piller les ressources naturelles. Néanmoins, et l’histoire est là pour nous le rappeler, les Etats-Unis n’ont pas hésité à utiliser tous les moyens même les plus sauvages et les plus barbares pour s’assurer de la soumission du sous-continent et ainsi faire taire toute contestation. José Marti avait donc vu juste. Voilà pourquoi il n’a cessé de lutter autant contre l’Espagne que contre les Etats-Unis. De plus, il avait compris très tôt que, seule, Cuba aurait beaucoup de mal à se libérer. C’est pourquoi il fut aussi un fervent défenseur de l’union des nations et des peuples latino-américains et caribéens.

Dans la lignée de ses prédécesseurs Bolivar, San Martin, O’Higgins... il prôna l’alliance des pays du sous-continent afin de contenir les visées impérialistes et expansionnistes de Washington. Seule l’unification du continent sud-américain pouvait faire face au néocolonialisme états-unien et en même temps promouvoir le développement économique et commercial entre les nouvelles républiques récemment libérées du joug espagnol. En réalité, José Marti, tout comme Ernesto Guevara plus tard, ne possédait pas de véritable patrie. Même si Cuba était la terre qu’il l’avait vu naître et pour l’indépendance de laquelle il allait donner sa vie, il était un combattant de la Grande Patrie, l’Amérique Latine. Son idéal de justice, de liberté, de solidarité, ses profondes convictions sur la démocratie et le pouvoir populaire dépassaient les frontières cubaines et se répandaient lentement pour embrasser les terres récemment libérées de l’Amérique Latine. C’est pourquoi il a affirmé « Maintenant, je risque tous les jours de donner ma vie pour mon pays et pour mon devoir qui est d’empêcher avant qu’il ne soit trop tard, au moyen de l’indépendance de Cuba, que les Etats-Unis ne se s’étendent dans les Antilles avant de s’abattre avec cette force supplémentaire sur nos patries d’Amérique ». Cuba devait être ainsi la nation qui empêcherait les Etats-Unis de conquérir l’Amérique Latine.

Malheureusement, le rêve de José Marti se brisa brutalement en 1898, trois ans après sa mort, lorsque les Etats-Unis sous prétexte de « libérer » le peuple cubain de l’oppression espagnol, envahit Cuba et fit de l’île caribéenne une semi-colonie. Mais le valeureux peuple cubain ne dit pas son dernier mot et, le 26 juillet 1953, José Marti ressuscita en la personne de Fidel Castro.

L’éternel héritage de José Marti

La guerre cubano-hispano-états-unienne prend fin en 1898. L’Espagne est vaincue et perd ses dernières colonies. Les Etats-Unis sont les grands gagnants de cette guerre en s’emparant de Cuba et de Porto Rico. Officiellement, ces pays sont « libres » mais dans les faits la situation est bien différente. En effet, en 1901, l’amendement Platt, du nom du sénateur républicain Orville H.Platt, fait de Cuba un protectorat des Etats-Unis en établissant des « liens spéciaux » entre Washington et La Havane. Concrètement, cet amendement confère aux Etats-Unis un pouvoir quasi illimité dans l’île qui devient presque un nouvel Etat des Etats-Unis.

Par exemple, il est établi que : « Le gouvernement de Cuba ne conclura avec aucune autorité locale ou étrangère aucun traité ou accord qui pourrait diminuer ou tendre à diminuer l’indépendance de Cuba, ni en aucune manière autoriser ou permettre à une quelconque autorité d’obtenir, par colonisation ou par des sommations militaires ou navales, la possibilité de s’installer ou de contrôler quelque portion de cette île que ce soit ». Sous prétexte de garantir « l’indépendance » de Cuba, les Etats-Unis vont imposer pendant près de 60 ans une domination cruelle en mettant au pouvoir des pantins qui serviront leurs intérêts : Machado, Batista et autres marionnettes à la botte de Washington.

Pendant ce temps-là, l’immense majorité des Cubains ne mange pas à sa faim, l’analphabétisme frappe des millions de personnes et les soins de santé sont quasi inexistants. Les idéaux de liberté, d’égalité, de souveraineté populaire défendus par Marti semblent bien loin. Ce que redoutait Marti est arrivé. L’impérialisme s’est jeté comme un chien sur Cuba et le reste de l’Amérique Latine qui reste le continent des « veines ouvertes ». L’union latino-américaine a été court-circuitée par les ambitions impérialistes de Washington. Les Etats-Unis comprirent très vite qu’une alliance entre les pays d’Amérique Latine nuirait à leurs intérêts. Mais les tensions et les contradictions inhérentes à la société cubaine vont bientôt exploser au grand jour. Et le 26 juillet 1953, Fidel Castro, accompagné de 130 hommes et deux femmes, lance l’assaut contre la caserne de la Moncada à Santiago de Cuba. Il souhaite ainsi provoquer un soulèvement populaire contre la sanglante dictature de Fulgencio Batista. Peu après, il est arrêté et un des enquêteurs lui pose cette question : « Qui est l’idéologue de cette révolte ? » Et Castro lui répond : « Comment qui est l’idéologue ? C’est José Marti bien sûr ! ». Évidemment, la pensée et l’idéal de José Marti n’avaient jamais disparu. Ils étaient extrêmement présents dans la conscience du peuple cubain. Il suffisait juste d’un homme pour mettre de nouveau à nu le projet et les aspirations de celui-ci.

La révolution cubaine de 1959 sonne ainsi comme un coup de tonnerre pour l’Amérique Latine et les Caraïbes. Elle vient rendre un vibrant hommage à la pensée martienne. En effet, pour la première fois depuis très longtemps, Cuba redevenait une nation libre et souveraine. La conquête de l’indépendance politique puis économique fit de Fidel Castro, d’Ernesto Guevara, de Camilo Cienfuegos les dignes héritiers du combat de José Marti. Mais au-delà du gouvernement cubain, c’est tout le peuple en chair et en os qui symbolisait comme un seul homme la figure emblématique de Marti. Les nationalisations, la réforme agraire, les campagnes d’alphabétisation, les vaccinations gratuites, le rôle majeur donné à l’art et la culture allaient parfaitement dans le sens de ce qu’avait prôné le leader patriote. N’oublions pas que Marti était un grand homme de lettres et qu’il défendait ardemment la diffusion du savoir et de la culture. Ce que ne manqua pas de faire le nouveau gouvernement révolutionnaire en donnant à tous l’accès à une éducation de qualité et gratuite.

Comme l’a dit très justement Fidel Castro un jour où il rendait hommage à Marti : « La révolution, c’est la fille des idées et de la culture ». Mais la poursuite de l’idéologie martienne ne s’arrêta pas là. Le nouvel Etat cubain tenta à maintes reprises de fédérer l’Amérique Latine et de la sortir de l’orbite des Etats-Unis. Mais, mise à part la forte alliance avec le gouvernement révolutionnaire de Salvador Allende, peu de gouvernements latino-américains suivirent le chemin de Fidel Castro. Et pour cause ! La grande majorité des gouvernements sud-américains étaient dans les années 1970-1980 des alliés inconditionnels des Etats-Unis.

Pire, ces Etats étaient pour la plupart des régimes fascistes et sanguinaires (Pinochet au Chili, Videla en Argentine, Srotessner au Paraguay). Ne trouvant pas de partenaires en Amérique Latine, le pays se tourna vers le monde et plus particulièrement vers l’Afrique. Aide militaire à l’Angola dans sa lutte pour l’indépendance, envoi de médecins aux quatre coins de la planète... Là aussi, l’héritage de Marti est fondamental. Car au-delà de fédérer les peuples latino-américains, le patriote cubain plaidait pour une solidarité internationale. Un internationalisme des pays du Sud. Ernesto Guevara fut sans doute celui qui assimila le mieux ce message. Il comprit la nécessite d’unir les peuples du « tiers-monde » contre l’impérialisme, le colonialisme et le néocolonialisme, ceux contre qui José Marti s’était battu en y laissant sa vie. Enfin, depuis maintenant plus de quinze ans et la victoire du commandante Hugo Chavez à la présidence du Venezuela, la pensée de José Marti est plus que jamais d’actualité. Après sa sortie de prison en 1994, Chavez se rendit à Cuba sur invitation de Fidel Castro. Il y prononça un discours très remarqué dans lequel il déclara notamment : « Le siècle qui va s’ouvrir est le siècle de l’espoir, c’est notre siècle, le siècle de la résurrection, du rêve de Bolivar, du rêve de MARTI, du rêve latino-américain ».

Quatre ans plus tard, ce rêve devint réalité. Avec Cuba et le Venezuela, les rêves de Marti pouvaient commencer à se réaliser. Ils se concrétisèrent le 14 décembre 2004 lorsque Fidel Castro et Hugo Chavez annoncèrent la création de l’Alternative Bolivarienne pour les peuples de Notre Amérique (ALBA). Cette nouvelle organisation a pour but de contrer tout ce que Marti combattait, comme la Zone de Libre Echange des Amériques (ALCA en espagnol) qui visait à instaurer une zone de libre-échange de l’Alaska à la Patagonie. Un nouvel instrument de domination impérialiste et néocoloniale dans le but de soumettre les pays latino-américains à la dictature néolibérale. L’ALBA a aussi pour but de promouvoir l’intégration latino-américaine en s’appuyant sur divers mécanismes de solidarité comme l’envoi de médecins cubains en Bolivie par exemple où 300.000 personnes ont été soignées grâce à la mission « Milagro » qui soigne les yeux malades. On pourrait également citer la Communauté des Etats latino-américains et caribéens ou l’Union des Nations sud- américaines (UNASUR). Autant de processus d’intégration qui visent à concrétiser les projets d’union et de solidarité entre les pays latino-américains.

Comme nous avons pu le constater, la trace laissée par José Marti dans l’histoire de Cuba et de l’Amérique Latine en général est plus que jamais indélébile. Sa pensée, son idéal, ses écrits, ses poèmes, son action révolutionnaire continuent d’inspirer aujourd’hui encore ceux qui aspirent à transformer la société en profondeur et à imaginer un autre modèle de civilisation que celui imposé par les gouvernements capitalistes occidentaux. Le combat mené par ce nationaliste pour l’indépendance de la nation cubaine et de la patrie latino-américaine est plus que jamais à l’ordre du jour. Quoi de plus beau que les révolutions démocratiques qui ont secoué le continent sud-américain ces dernières années pour rendre hommage au combat de José Marti ?

Les nouveaux processus d’intégration impulsés par les gouvernements progressistes latino-américains suivent parfaitement les enseignements de la pensée martienne. Rejet de l’impérialisme et de toute forme de néocolonialisme et, dans le même temps, construction d’une alternative au modèle économique et politique dominant. Hugo Chavez, Evo Morales, Rafael Correa, Daniel Ortega, Fidel Castro... autant de responsables politiques qui ont rendu leurs lettres de noblesse au combat désintéressé et héroïque du grand patriote José Marti !

Source : Le Journal de Notre Amérique n°1, Investig’Action, Février 2015.

L’Âge d’Or des « Opérations noires »

13 février 2015
Article en PDF : Enregistrer au format PDF

Les Missions d’Opérations Spéciales ou "Opérations noires" (opérations couvertes par le gouvernement des Etats-Unis, à caractère clandestin et qui sont contraires à la loi) existent dans déjà 105 pays en 2015...

En plein cœur de la nuit, ils sont montés à bord du Boeing V-22 Osprey « tilt-rotor » (1). Après avoir atterri dans une région reculée de l’un des pays les plus violents du monde, ils ont attaqué un village et se sont rapidement retrouvés dans un échange de coups de feu mettant leur vie en jeu. En deux semaines, c’était la deuxième fois que « l’US Navy SEAL » (la principale force spéciale de la marine de guerre des États-Unis) avait tenté de sauver le journaliste américain Luke Somers. Et c’était la deuxième fois qu’ils échouaient. Le 6 décembre 2014, près de 36 des meilleurs commandos américains, lourdement armés, utilisant les renseignements fournis par les satellites, les drones ainsi que les systèmes d’écoutes de haute technologie, équipés de lunettes de vision nocturne et soutenus par les troupes élites du Yémen, se sont affrontés avec six militants d’Al-Qaeda dans la péninsule arabe. Une fois les affrontements terminés, Somers était mort, de même que Pierre Korkie, un professeur sud-africain qui devait être libéré le jour suivant. D’après des sources locales, huit civils ont également été tués par les commandos, alors que la plupart des militants se sont enfuis.

Dépendant de votre point de vue, cet affrontement sanglant fut soit la fin honteuse d’une année marquée par un record de déploiement des forces d’opérations spéciales américaines, soit le début désespérant d’une nouvelle année qui est déjà sur le point d’atteindre des records similaires, voire même de les battre.

Selon les propos de Robert Bockholt, un Lieutenant-colonel et responsable des affaires publics en relation avec les Forces Spéciales US (SOCOM), les forces d’opérations spéciales américaines auraient été déployées dans 133 pays (ce qui représente près de 70 % du nombre total de pays dans le monde) au cours de l’année fiscale (référence américaine, NDTR) qui s’est terminée le 30 septembre 2014. Durant trois années, les forces d’élites du pays étaient en activité dans plus de 150 pays différents, menant des missions diverses telles que des massacres, des captures pendant la nuit ou encore la formation des troupes. Ils pourraient battre le record cette année. Un jour précédant l’attaque manquée qui a mis fin à la vie de Luke Somers (le 6 décembre 2014, soit le 66ème jour de l’année fiscale 2015), la plupart des troupes d’élites américaines étaient déjà présentes dans 105 nations, ce qui équivaut à près de 80 % du nombre total de pays « envahis » en 2014.

Malgré ses énormes et importantes conséquences, cette guerre globale et secrète, menée à travers le monde, est inconnue des Américains. Mise à part le fiasco au Yémen en décembre dernier, la grande majorité des missions d’opérations spéciales sont maintenues secrètes, à l’abri de tout contrôle externe ou d’analyse approfondie par la presse. En fait, à part les quelques bribes d’informations (fortement sélectionnées) fournies par les services militaires, les divulgations officielles par la Maison blanche, mettant encore une fois en avant les membres du SEAL ou nous présentant les propos rapportés par des journalistes privilégiés qui étaient sur les lieux au moment propice, une grande partie de ce que font les forces spéciales n’est jamais soumise à une analyse minutieuse, ce qui ne fait qu’augmenter les chances d’avoir des conséquences catastrophiques ainsi qu’un retour de manivelle inattendu.

L’Âge d’or

« Le commandement est à son paroxysme. C’est en effet un âge d’or pour les opérations spéciales », explique le Général Joseph Votel III, diplômé de l’Académie militaire de West Point (2) et Rangers de l’armée américaine, alors qu’il était à la tête du commandement du SOCOM en août dernier. Bien que son discours puisse paraître ampoulé, il n’exagère absolument pas : depuis le 11 septembre 2001, les forces d’opérations spéciales ont connu une croissance considérable, que ce soit en termes de nombre de membres, de budget, de leur influence à Washington et de la place qu’elles occupent dans l’imagination des Américains. Les membres du commandement sont deux fois plus nombreux qu’en 2001 (ils sont passés de 33 000 à 70 000 aujourd’hui), et il y a eu 8000 personnes de plus pendant les trois ans durant lesquels le chef amiral du SOCOM William Mcraven (qui a récemment pris sa retraite) était en fonctions.

Ces statistiques, aussi impressionnantes qu’elles soient, ne donnent pas une idée complète de la nature de l’expansion et de la portée mondiale grandissante de la majorité des forces d’élites des États-Unis. Pour cette raison, il est indispensable de présenter un résumé de la structure du SOCOM, structure qui est en forte croissance et où chaque acronyme a son importance. La liste peut paraître ennuyante, mais c’est le seul moyen de capter sa portée dans sa totalité.

Les membres les plus importants des troupes du SOCOM sont les Rangers, les bérets verts et les autres soldats de l’armée, suivis des commandos de la Air Force, les SEALs, Special Warfare Combatant-Craft Crewmen (3) et le personnel de soutien de la Navy, de même qu’un petit nombre provenant de l’infanterie de marine. Cependant, vous ne vous ferez une idée de l’étendue du commandement que si vous tenez compte de l’ensemble de « commandements sous-unifiés »parmi lesquels sont divisées ces troupes d’opérations spéciales :
- SOCAFRICA, SOCEUR, le groupe européen ;
- SOCKOR, qui est essentiellement dédié à la Corée ;
- SOCPAC, qui couvre les régions de l’Asie-Pacifique ;
- SOCSOUTH, qui mènent des missions en Amérique centrale, en Amérique du Sud, et aux Caraïbes ;
- SOCCENT, le commandement sous-unifié de l’US Central Command (CENTCOM) au Moyen-Orient ;
- SOCNORTH, qui s’occupe de la « défense nationale » ;
- Enfin, impliqué un peu partout dans le monde le JSOC (Joint Special Operations Command), un sous-commandement clandestin (précédemment dirigé par McRaven et ensuite Votel), composé de membres provenant de chaque branche, notamment les membres du SEALS, les soldats de l’air de l’Air Force et la Delta Force de l’armée, qui se spécialise dans le traçage et l’assassinat de personnes soupçonnées de terrorisme.

Et ce n’est pas encore fini. En raison de la volonté de McRaven de créer « un réseau global de SOF (Special Operation Forces) composé d’inter-institutions d’alliés et de partenaires ayant la même mentalité », les officiers de liaison des forces spéciales sont désormais incorporés dans 14 ambassades importantes des États-Unis pour conseiller les forces spéciales des nations alliées.

Selon Votel, le SOLO, déjà en activité en Australie, au Brésil, au Canada, en Colombie, au Salvador, en France, en Israël, en Italie, en Jordanie, au Kenya, en Pologne, au Pérou, en Turquie et au Royaume-Uni, est sur le point de s’étendre jusqu’à 40 pays d’ici 2019. Le commandement, et en particulier le JSOC, a aussi établi des liens étroits avec la CIA, le FBI et la NSA, entre autres.

Opérations dans l’ombre

La portée mondiale du commandement des opérations spéciales est toujours plus grande, avec des groupes plus petits et plus vifs qui sont impliqués dans des opérations secrètes à partir de bases se situant aux États-Unis ou dans des régions isolées de l’Asie du sud-est, du Moyen-Orient ou encore dans des camps austères africains. Depuis 2002, le SOCOM est autorisé à créer son propre Joint Task Forces (forces unies), une prérogative normalement réservée à de commandements plus importants comme le CENTCOM. Prenez, par exemple, le Joint Special Operations Task Force-Philippines (JSOTF-P) qui, à son apogée, disposait de 600 membres soutenant les opérations de contre-terrorisme menées par leurs alliés philippins contre les groupes d’insurgés tels qu’Abu Sayyaf. Après plus d’une dizaine d’années de combat, leur nombre a diminué, mais le personnel est toujours en activité, alors que la violence est toujours extrême dans la région.

D’ailleurs, une suppression progressive avait été annoncée en juin 2014. « JSOTF-P ne sera plus actif et l’opération OEF-P [Opération pour la liberté des Philippins] se terminera durant l’année fiscale 2015 », expliquait Votel devant le Comité du Services des Armes le mois suivant.

« Un petit nombre de soldats de l’armée américaine faisant partie de la PACOM continueront d’aider les PSF [forces spéciales philippines] à améliorer leurs compétences dans les missions contre le terrorisme… »

Cependant, des mois plus tard, la Joint Special Operations Task Force-Philippines mène toujours des opérations. « La JSOTF-P est toujours en fonction bien que le personnel ait été réduit », explique le porte-parole de l’armée Kari McEwen au journaliste Joseph Trevithick de War is Boring (média de communication).

Une autre unité, nommée Special Operations Joint Task Force-Bragg, agissait dans l’ombre pendant des années jusqu’à ce que le Pentagone annonce officiellement son existence en début 2014. Selon Bockholt (membre du SOCOM), son rôle est de « former et armer les membres des services américains préparant leur déploiement en Afghanistan pour soutenir le commandement Special Operations Joint Task Force-Afghanistan. » Celui-ci a passé plus de dix ans à mener « des opérations “noires” afin d’empêcher toutes révoltes venant de l’autorité et de la souveraineté du gouvernement afghan ». Cela implique des attaques aériennes pendant la nuit, des missions de capture (souvent réalisées avec l’aide des forces d’élites afghanes), qui ont causé la mort de civils et de combattants, le nombre de victimes étant inconnu. En réponse à l’indignation du peuple contre ces attaques, le président afghan Hamid Karzai les a bannies en 2013.

Les forces d’opérations spéciales américaines étaient supposées passer à un rôle de soutien en 2014 et laisser les troupes d’élites afghanes prendre les choses en main. « Nous voulons les laisser prendre les commandes », explique, dans un entretien avec USA Today, le colonel Patrick Roberson, membre de la force afghane. Cependant, d’après LaDonna Davis, porte-parole de la force opérationnelle, des membres des opérations spéciales américaines conduisaient toujours des missions l’année passée. La force américaine refuse de dévoiler le nombre de missions qui ont été menées ou le nombre d’opérations dans lesquelles étaient impliqués les commandos ; cependant, d’après certaines sources, les forces d’opérations spéciales afghanes auraient participé à 150 missions chaque mois durant l’année 2014.

« Je ne suis pas en mesure de vous donner le nombre exact d’opérations qui se sont déroulées », déclare à Tomdispatch le Major Loren Bymer de la Special Operations Joint Task Force-Afghanistan. « Cependant, les Afghans sont à la tête de 96% des opérations spéciales et nous continuons de former, de conseiller et d’aider nos alliés pour assurer leur réussite. »

Et si vous pensez que la charte des forces d’opérations spéciales s’arrête ici, détrompez-vous ; la Special Operations Joint Task Force-Afghanistan dispose de cinq groupes consultatifs « chargés d’encadrer et de conseiller nos alliés de la force spéciale de sécurité afghane », affirme Votel.« Afin que nos partenaires puissent continuer de combattre nos ennemis, les forces d’opérations spéciales américaines doivent être en mesure de les conseiller sur le plan tactique avec des unités spécifiques dans des lieux spécifiques », explique-t-il à la commission des services armés du sénat américain. En effet, en novembre dernier, Ashraf Ghani, qui avait succédé à Karzai, avait levé l’interdiction des attaques durant la nuit, ce qui a de nouveau donné la permission aux conseillers américains de mener des missions en 2015.

Cependant, le nombre de troupes d’opérations spéciales diminuera en ce qui concerne les missions tactiques. Selon le Vice-amiral Sean Pybus, commandant adjoint du SOCOM, près de la moitié des pelotons du SEAL déployés en Afghanistan étaient supposés être retirés à la fin du mois dernier et redéployés afin « d’apporter leur soutien en Asie, en Méditerranée, dans le Golfe de Guinée ou encore dans le Golfe persique ». Toutefois, le colonel Christopher Riga, commandant du 7ème groupe de forces spéciales, dont les hommes ont combattu de concert avec le Combined Joint Special Operations Task Force-Afghanistan près de Kandhar l’année dernière, a manifesté sa volonté de continuer les combats. Lors d’une cérémonie de remise de prix en fin d’année, il expliquait que « beaucoup d’affrontements ont encore lieu en Afghanistan, et ce n’est pas prêt de s’arrêter. Nous allons continuer d’éliminer l’ennemi jusqu’à ce que l’on doive quitter les lieux ».

Nous pouvons ajouter à toutes ces forces le Special Operations Command Forward (SOC FWD) : ce sont de petites équipes qui, d’après les propos de l’armée, « coordonnent la sécurité de coopération et d’engagement des forces d’opérations spéciales afin de soutenir les commandements dans l’atteinte de leurs objectifs. » Le SOCOM refuse de confirmer l’existence de ce commandement, bien qu’il existe plusieurs preuves à son sujet. Nous ne connaissons pas le nombre d’équipes déployées dans le monde, mais ces équipes sont déjà impliquées dans des pays comme le Pakistan, le Yémen, le Liban, l’Afrique de l’Est, l’Afrique centrale et l’Afrique de l’Ouest.

En fait, l’Afrique est devenue un endroit-clé pour les missions secrètes menées par les forces spéciales américaines. Au printemps dernier, le général Votel expliquait aux membres du 352ème Groupe d’opérations spéciales que « cette unité particulière a fait des choses impressionnantes. Que ce soit en Afrique ou en Europe où vous faites face à des événements imprévus, votre participation est très significative ».

Les commandos de l’air sont rarement seuls lors de leurs exploits sur ce continent. Au cours des dernières années, les SEALs ont mené à bien une mission de sauvetage en Somalie et ont effectué une mission d’enlèvement qui fut un échec. En Libye, les commandos de la Delta Force ont capturé un militant d’Al-Qaeda lors d’un raid en matinée, pendant que les SEALs réquisitionnaient un pétrolier qui transportait des marchandises provenant de Libye et que le gouvernement soutenu par les États-Unis considérait comme étant volées. Par ailleurs, les SEALS ont conduit une mission d’évacuation dans le sud du Soudan qui s’est soldée par un échec et durant laquelle leurs membres ont été blessés quand leur avion a été touché par des coups de feu. Pendant ce temps, l’unité navale pour les opérations spéciales (NSWU-10), qui est une force élite capable d’intervenir rapidement, est impliquée dans des « pays stratégiques » tels que l’Ouganda, la Somalie et le Nigéria.

Un groupe clandestin d’opérations spéciales en Lybie a implosé lorsque des forces « terroristes »ont attaqué à deux reprises leur camp qui était gardé par l’armée libyenne, et ont volé des équipements de haute technologie appartenant aux Américains, des centaines d’armes (Glock, M4), de même que des appareils de vision nocturne et des lasers spécialisés qui peuvent seulement être détectés avec ces équipements spécifiques. Par conséquent, le groupe avait avorté la mission et avait abandonné le camp, qui aurait apparemment était repris ensuite par la milice.

En février dernier, les troupes d’élites se sont rendus au Niger pour trois semaines d’entraînement militaire dans le cadre de Fintock 2014, un exercice annuel de contre-terrorisme qui a rassemblé les forces du pays hôte, le Canada, le Tchad, la France, la Mauritanie, les Pays-Bas, le Nigéria, le Sénégal, le Royaume-Uni et le Burkina Faso. Plusieurs mois plus tard, un officier du Burkina Faso, qui avait reçu une formation de contre-terrorisme en 2012 aux États-Unis sous l’égide de l’université du SOCOM, s’est emparé du pouvoir. Toutefois, les forces d’opérations spéciales n’ont pas été intimidées : l’année dernière, sous les auspices de la SOC FWD West Africa, des membres du 5ème bataillon et du 19ème groupe de forces spéciales ont rejoint les troupes d’élites marocaines pour s’entraîner dans une base se trouvant hors de la ville de Marrakech.

Un monde d’opportunités

Cependant, les déploiements dans le continent africain n’expliquent qu’en partie l’augmentation de la portée du commandement des opérations spéciales en outremer. Alors que la présidence de G. Bush touchait à sa fin, les forces d’opérations spéciales auraient été déployées dans près de 60 pays. D’après Karen DeYoung et Greg Jaffe du Washington Post, ce nombre serait passé à 75 pays en 2010. En 2011, le porte-parole de la SOCOM le colonel Tim Nye déclarait à TomDispatch que 120 pays seraient concernés à la fin de cette même année. Ensuite, en 2013, Robert Bockholt affirmait que ce nombre montait à 134 pays. Sous le commandement de McRaven et Votel en 2014, toujours d’après Bockholt, il y aurait eu une légère diminution à 133 pays. Cependant, le secrétaire à la défense Chuck Hagel faisait remarquer que sous le commandement de McRaven (août 2011-août 2014), les forces d’opérations spéciales étaient déployées dans plus de 150 nations différentes ;

« En fait, le SOCOM et l’armée américaine dans son ensemble n’ont jamais été aussi impliqués ; toujours dans des lieux différents et dans des missions très variées », a-t-il déclaré lors d’un discours en 2014.

Et ce n’était pas une plaisanterie : d’après Bockholt, au cours des deux premiers mois de l’année fiscale 2015, les forces d’opérations spéciales étaient déjà déployées dans 105 pays.

Le SOCOM a refusé de s’exprimer sur la nature de ses missions ou sur les avantages d’être présent dans autant de pays. Le commandement n’a même pas voulu nommer un seul pays où les États-Unis ont déployé leurs forces au cours des trois dernières années. Toutefois, un aperçu de quelques opérations, activités et exercices qui ont été mis à jour présente le commandement comme un « globe-trotter » qui cherche toujours à s’allier avec les forces dans chaque recoin de la planète.

En janvier et en février, des membres du 7ème groupe de forces spéciales et le 160ème régiment d’aviation des opérations spéciales se sont entraînés dans le cadre du Joint Combined Exchange Training (4) pendant un mois avec des forces armées de Trinidad et Tobago, pendant que des troupes du 353ème groupe d’opérations spéciales rejoignaient les membres de la force aérienne royale thaïlandaise pour des exercices de sauts en parachute à Udon Thani en Thaïlande. En février et en mars, les bérets verts du 20ème groupe des forces spéciales se sont entraînés avec les troupes d’élites en République Dominicaine dans le cadre du Joint Combined Exchange Training (JCET).

En mars, des membres du Commandement des opérations spéciales de la marine et l’unité 1 de guerre navale ont participé à des opérations à bord du navire de guerre à missile-guidé, l’USS Cowpens, dans le cadre de Multi-Sail 2014, un exercice annuel mis en place afin de maintenir « la sécurité et la stabilité dans le bassin indopacifique. » Dans le courant du même mois, des soldats d’élite, des marins et des aviateurs ont participé à l’exercice appelé Fused Response avec des membres de l’armée bélizienne.

« Des exercices comme celui-ci forgent les rapports entre les forces américaines et béliziennes », affirmait le lieutenant-colonel de la force aérienne Heber Toro.

En avril, des soldats du 7ème groupe des forces spéciales ont effectué des sauts en parachute avec les forces honduriennes sur la base aérienne de Soto Cano. Ils ont également mené des opérations secrètes dans le sud de l’Afghanistan au printemps 2014. En juin, des membres du 19ème groupe d’opérations spéciales ont mené une JCET en Albanie, pendant que des opérations lancées par la Delta Force avaient lieu en Afghanistan afin de libérer le sergent Bowe Bergdalh. Les commandos de la Delta Force ont également enlevé Ahmed Abu Khattal, soupçonné d’avoir mené les attentats terroristes de 2012 à Benghazi (en Libye) qui avait causé la mort de quatre Américains ; dans le même temps, les bérets verts étaient déployés en Irak en tant que conseillers dans le combat contre l’État islamique.

En juin et en juillet, 26 membres du 522ème escadron des forces d’opérations spéciales ont mené une mission d’une durée de 4 semaines et qui s’étendait sur les cinq continents, notamment au Sri Lanka, la Tanzanie et le Japon, parmi d’autres pays, où ils ont dû escorter trois « avions à un endroit situé dans le Pacific Area of Responsability. » (5)

En juillet, les forces américaines se sont rendues à Tolemaida, en Colombie, afin d’affronter les troupes d’élites provenant de 16 autres pays (lors d’épreuves tels que la traque à l’aide d’un sniper, tirs sur cible et course d’obstacles) dans le cadre de la compétition annuelle appelée Fuerzas Comando.

En août, des soldats du 20ème groupe des forces spéciales ont conduit une JCET avec des unités d’élites du Suriname. « Nous avons beaucoup progressé ensemble en un mois. Si nous devions coopérer ensemble à l’avenir, nous savons que nous avons des amis et des partenaires sur qui l’on peut compter », déclare un sous-officier appartenant à cette unité. En Irak, les bérets verts ont mené une mission de reconnaissance sur le Mont Sinjar dans le but de protéger les Yazidis des militants de l’État islamique ; dans le même temps, les commandos de la Delta Force ont attaqué une raffinerie de pétrole au nord de la Syrie afin de sauver le journaliste américain James Foley et les autres otages capturés par le même groupe (État islamique). La mission s’est soldée par un échec cuisant et Foley a été violemment exécuté peu après.

En septembre, près de 1200 membres des opérations spéciales et de l’équipe de soutien ont rejoint les troupes d’élites de pays tels que les Pays-Bas, la République Tchèque, la Finlande, la Grande-Bretagne, la Lituanie, la Norvège, la Pologne, la Suède et la Slovénie, dans le cadre d’un exercice d’entraînement allant du combat rapproché et tactiques de sniper en passant par des opérations en bateau et des missions de sauvetage.

En septembre et en octobre, des Rangers du 3ème Bataillon se sont rendus en Corée du Sud pour des exercices comme dégager la voie dans les tranchées et exploser des bunkers. En octobre, les commandos de l’Air Force ont également effectué des missions de sauvetage de manière simulée dans la zone d’entraînement de Stanford à Thetford en Angleterre. Pendant ce temps, dans le sud de la Chypre, les soldats de la Navy réquisitionnaient le pétrolier situé dans un port encerclé par les rebelles en Libye. Le mois suivant, les SEALs ont mené la mission qui a fait couler beaucoup de sang et qui a causé la mort de deux otages (parmi lesquels se trouvaient Luke Somers) et de huit civils. Bien entendu, ce sont seulement quelques-unes des missions qui se hissent, difficilement, dans les journaux.

Ils veulent vraiment être partout

Pour McRaven, le monde est aussi instable qu’interconnecté. L’année dernière, lors du Geolnt, un rassemblement annuel qui réunit les cadres du secteur de la surveillance et les membres de l’armée, McRaven affirmait, avec certitude, que « ce qui se passe en Amérique latine a des conséquences sur ce qui se passe en Afrique de l’Ouest, qui à son tour a des effets sur les évènements se déroulant dans le sud de l’Europe, ce qui a des répercussions sur ce qui se passe en Asie du Sud-est. »

Leur solution pour pallier cette instabilité ? Plus de missions dans davantage de pays ; quand McRaven était à la tête des opérations spéciales, ces missions concernaient trois quart de la planète. Et la situation actuelle laisse supposer qu’ils vont continuer sur leur lancée au cours des années suivantes. « Nous voulons être partout », déclarait Votel lors du Geolnt. Les forces d’élites ont effectivement bien commencé l’année 2015.
« Notre pays attend beaucoup des forces d’opérations spéciales » déclarait-il en Angleterre au printemps dernier. « Ils espèrent qu’on les soutienne dans leur missions qui se déroulent dans des conditions très difficiles. » La nature de ces missions et les endroits où elles se déroulent demeurent inconnus, et Votel n’est pas prêt de nous donner la moindre information. « Désolé, mais ce sera non », telle était la réponse qu’a donnée le SOCOM à TomDispatch lorsque nous leur avons demandé un entretien sur les opérations futures et celles qui sont en cours. En fait, le commandement n’a permis à aucun membre de parler des opérations qu’ils effectuent au nom des États-Unis et par le biais des revenus des impôts. Il n’est pas difficile de deviner pourquoi…

Votel est actuellement « l’exemple de réussite » d’une armée post 11 septembre qui est embourbée dans des guerres sans victoires, qui est touchée par les répercussions négatives de ses interventions, qui mène des activités criminelles sans limite, qui laisse filer des informations embarrassantes et qui est impliquée dans des scandales des plus choquants. A travers la combinaison intelligente de bravade et de confidentialité, la divulgation des informations à des moments-clés, le marketing adroit et le maintien des relations publiques, la socialisation du mythe en les présentant comme des super-héros et des assassinats ciblés assez notoires, les forces d’opérations spéciales sont devenu les chouchous de la culture populaire américaine et le commandement jouit d’un bénéfice financier très important, sortant toujours vainqueur des batailles de budget à Washington.

C’est particulièrement frappant, tenant compte de ce qui s’est réellement passé : en Afrique, ils ont fourni des armes et des équipements aux militants et ont entraîné un meneur de coup d’État ; en Irak, les forces d’élites étaient responsables de torture, destruction de maisons et de meurtres d’innocents ; même chose pour l’Afghanistan, où des civils ont perdu la vie ; au Yémen, au Pakistan et en Somalie, pareil. Et ce n’est qu’une partie des erreurs commises par les forces d’opérations spéciales.

En 2001, avant que les forces "black ops" américaines ne lancent leur guerre massive et clandestine contre le terrorisme, il y avait 33 000 membres du commandement des opérations spéciales et près de 1800 membres de l’élite de l’élite, le Joint Special Operations Command. Il y avait également 23 groupes terroristes, allant du Hamas à l’armée républicaine irlandaise véritable, reconnus par le Département de l’État, y compris Al Qaeda, dont le nombre de membres était estimé à entre 200 et 1000. Ce groupe avait sa base en Afghanistan et au Pakistan, bien que des petits organes mènent des opérations dans de nombreux pays comme en Allemagne et aux États-Unis. Après plus de dix ans de guerre secrète, de surveillance massive, d’attaques aériennes secrètes, d’arrestations et d’assassinats, sans mentionner les milliards de dollars dépensés, l’on voit bien que les chiffres parlent d’eux même. Le SOCOM a doublé en termes de membres et le JSOC pourrait être aussi éminent que l’était le SOCOM en 2001. Depuis le mois de septembre de la même année, 36 nouveaux groupes terroristes ont émergé, y compris les différentes branches d’Al Qaeda, leurs alliés…

Aujourd’hui, ces groupes opèrent toujours en Afghanistan et au Pakistan (il y existe une quinzaine de groupes affiliés), et ils opèrent aussi au Mali, en Tunisie, en Lybie, au Maroc, au Nigéria, en Somalie, au Liban et Yémen, parmi d’autres pays. Une ramification, née de l’invasion américaine de l’Irak, a mûri dans un camp prisonnier américain et, connu aujourd’hui sous le nom d’État islamique, contrôle une grande partie de ce pays et du pays voisin, la Syrie ; le rêve des djihadistes d’avoir un proto-califat dans le cœur du Moyen-Orient s’est réalisé. Ce groupe dispose, à lui seul, de 30 000 soldats et est parvenu à s’accaparer une grande partie du territoire irakien, comprenant la deuxième plus grande ville d’Irak, bien qu’elle ait été attaquée sans relâche au début par le JSOC.

D’après Votel, « il faut continuer de coordonner le déploiement des forces d’opérations spéciales à travers le monde. Nous devons tous agir de manière synchronisée, coordonnée et être prêts tout au long du commandement ».

Le peuple américain est cependant constamment laissé dans l’ignorance en ce qui concerne les motifs et la localisation des opérations spéciales, sans mentionner les conséquences qu’elles engendrent. Mais si l’on se fie aux enseignements de l’histoire, le silence médiatique face aux opérations noires garantira que cette période demeure un« âge d’or » pour le commandement des opérations spéciales américaines.

Nick Turse est le chef d’édition de TomDispatch.com.

Notes :

1. Le terme « tiltrotor » désigne un aéronef muni de rotors basculants, qui combine ainsi l’ascension verticale d’un hélicoptère à la vitesse de croisière et à la charge utile d’un avion. C’est un des types d’avion à décollage et atterrissage vertical.
2- L’Académie militaire de West Point est une base et une académie militaire de l’Armée américaine, une des écoles militaires les plus prestigieuses aux États-Unis.
3. Unités spéciales qui utilisent les bateaux de plus haute technologie pour aider les SEALs et d’autres opérations spéciales.
4. Programme qui permet aux États-Unis de s’entraîner dans des pays dans lesquels ils pourraient un jour mener des missions, offrant dans le même temps la possibilité aux forces du pays hôte de participer aux exercices.
5. L’United States Pacific Command (PACOM, USPACOM ou CDRUSPACOM : « Commandement du Pacifique ») est l’autorité suprême pour les divers corps d’armée des États-Unis opérant dans son aire d’activité.

Source :

"The Golden Age of Black Ops", Tomdispatch

Traduction de l’anglais par Muhammet Asa pour Investig’Action

Copyright 2015 Nick Turse