۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

بازداشت و محکومیت جولیان آسانژ در لندن و حقوق خبرنگاران
نیره انصاری
با واکنش‌های جهانی مواجه شده است. از جمله «رافائل کورِآ» رئیس جمهور پیشین اکوادور، اقدام جانشین خود » لنین مورِانو» را برای تحویل دادن ژولیان آسانژ، پایه گذارویکیلیکس را،» جنایت» نامید.
 جنایتی که بشریت هرگز فراموش نخواهد کرد. رافائل کورِآ روز پنجشنبه در تویتر نوشت : «مورِانو» فقط فاسد نیست. او بزرگترین خائن در تاریخ اکوادور و امریکا لاتین است «.مورنو در مبارزات انتخاباتی 2017 قول داد » انقلاب شهروندی» را که «کورِآ » مبتکر آن بود ادامه دهد.
ولی وقتی انتخاب شد با شتابی تمام آن را به کنار نهاد. رافائل کورِآ گفت: «او امروز به ماتحت امپرتوری سقوط کرده و مجری بی قید و شرط اوامر واشنگتن است. امروز اکوادور بخشی از جبهه دشمنان ونزوئلا و دیگر دولت های پیشروامریکای لاتین و زمین بازی کنسرنهای بزرگ، زدوبندچی های فاسد و سازمان های اطلاعاتی ایالات متحده است.
در عین حال اظهارات «کورآ رئیس جمهوری» پیشین اکوادور در خصوص رویداد روز پنج‌شنبه در سفارت این کشور در لندن، به رغم مبالغه های تندوتیزش یک تحلیل سیاسی نیست. اما خشم این سیاستمدار که به عنوان رئیس جمهور کشور خود  به آسانژ که تحت تعقیب ایالات متحده بود پناه داد، از این رو ست که در آنچه مربوط به پیشینه قانونی و سیاسی پرونده می‌شود از زمان پناهندگی آسانژ در سفات اکوادور در سال (2012) تاکنون تغییرات مهمی رخ نداده است.
البته از هفته‌ها پیش از این «چلسی منینگ» فیلم‌هایی از کشتار غیرنظامیان عراقی بدست سربازان آمریکایی را در اختیار پلاتفرم افشاگر ویکی لیکس قرار داد، دوباره به زندان افتاده است. و دلیلش این است که او تاکنون حاضر نبوده تا علیه ویکی لیکس سخن بگوید.
 مورانو در توجیه این عمل و خیانت گفته است که دولت انگلیس تضمین کرده که آسانژ را به کشوری نخواهد فرستاد که خطر اعدام اورا تهدید کند. در حقیقت نه تنها به دلیل اینکه با تسلیم آسانژ به آمریکا به وضوح قانون اکوادور را نقض کرده که در‌واقع تسلیم کردن تبعه خود به کشوری دیگر ممنوع بوده است. آسانژ شهروند اکوادور شده بود.
بریتانیای کبیر در زمان نخست وزیری «تونی بلر» خود در جنگ عراق و در آشغال آن شرکت مستقیم داشت. اما نه او و نه ژنرال های او هیچ‌گاه مورد بازجویی قرار نگرفتند! با چنین سابقه ای لندن عمیقاً علاقمند است که خود را از شر این شاهد مزاحم رهایی بخشد و تنها کافیست آمریکا تضمین کند که جولیان را اعدام نخواهد کرد.
(8) دلیل اعطای پناهندگی اکوادور به آسانژ
شخص اول سفارت اکوادور با اشاره به درخواست پناهندگی بنیانگذار سایت ویکی لیکس در این کشور گفت:« 8 دلیل برای پذیرش درخواست وی وجود داشته است.»
جولیان آسانژ مؤسس سایت ویکی لیکس که در سال (2012) با قرار دادن اسناد سری دولت آمریکا در سایت خود جنجال بین‌المللی را موجب شده بود، چندی پیش با استفاده از «حق آزادی مشروط» در انگلیس به سفارتخانه اکوادور در این کشور پناهنده شد.
اکنون پرسش این است که چرا جولیان به سفارت اکوادور درخواست پناهندگی داد و چگونه آن‌ها پذیرفتند؟
آسانژ میخواست اعتراض خود را نشان دهد و اکوادور را برگزید زیرا کشوری است که به حقوق بشر احترام می گذارد.
وی نه تنها برای حقوق بشر بل، بدلیل آزادی که در اکوادور وجود دارد این درخواست را مطرح کرد. اکوادور در یک فرایند تاریخی مهمِ در حال گذار است که تحت رهبری «رافائل کوررا» پیش می رفت.
اعتراض به چه موردی؟
آسانژ احساس می‌کرد که این کشور می‌تواند به پناه دهد. به همین جهت از سفارت درخواست کرد که زندگی وی را از خطر نجات داده و آزادی اش را بدست آورد. براین اساس درخواست پناهندگی خود را تسلیم سفارت کرد و پس از یکماه بررسیِ شرایط و وضعیت دیپلماتیک با آن موافقت شد.
البته در این خصوص «ریکاردو پاترینیو، وزیر خارجه اکوادور» دلائل اعطای پناهندگی به آسانژ را چنین تشریح کرده بود:
1- اسانژ در جامعه بین‌المللی به عنوان شخصی که برای آزادی بیان مبارزه می‌کند شناخته شده است.
2- آسانژ با دنیای اطلاعات ویژه که توسط منابع مختلف بوجود آمده سهیم شده است. منابعی که روی کار کارمندان، کشورها و سازمانها تاثیرگذارند.
3- شواهدی وجود دارد دائر بر اینکه کشورهایی که اطلاعاتشان افشا شده و متضرر گشته اند، دست به اقدام‌ها تلافی جویانه زده‌اند که می‌توانست زندگی وی را تهدید کند.
4- با وجود تمامی ژست‌های دیپلماتیک برای ضمانت  آسانژ کشورها از ارائه تسهیلات به وی خودداری کردند.
5- اعتمادی به اجرایی بودن استرداد آسانژ به کشور ثالثی خارج از اتحادیه اروپا وجود نداشت.
6- مدارک حقوقی نشان می‌داد که استرداد آسانژ به ایالات متحده نمی‌توانست عادلانه باشد.
7- تعقیب قضایی سوئد یک عمل متناقض بود که آسانژ را از انجام کامل دفاع از حقوقش باز می داشت.
8- اکوادور خاطر نشان کرده که آسانژ بدون محافظت و کمک است و باید از سوی کشورش [اکوادور] مورد پذیرش قرار گیرد.
تهدید انگلیس در خصوص ورود به سفارت اکوادور و بازداشت آسانژ به کجا می رسد؟
دولت بریتانیا یادداشتی به وزیر خارجه اکوادور فرستاد که در آن دولت اکوادور را برای تحویل آسانژ تهدید می کرد.
اکوادور به موجب قانون (1987) وین که در رابطه با افراد دیپلماتیک است از آسانژ حمایت می کند.
اکوادور دخالت انگلیس در سفارتخانه خود را یک تجاوز می خواند.
از این بیش به استناد سند شماره (22) کنوانسیون وین در خصوص روابط دیپلماتیک و نیز نامه سازمان ملل که اِعمال فشار دولت ها و تهدید کشورها و سفارتخانه ها علیه افراد دیپلماتیک است را محکوم می نماید. در حقیقت انگلیس نمی‌تواند به سفارت اکوادور تعرض کند. این موارد اساس کلی حقوق بین الملل است.
فراتر از این تمام جامعه های امریکای لاتین از اک.ادور حمایت می‌کند و براین مبنا تهدید دولت بریتانیا را نادیده می انگارند. از دیگر سو کشورهای امریکای جنوبی [آلبا] نیز از اکوادور پشتیبانی می کنند. به دیگر سخن این حمایت از سفارت اکوادور موجب می‌گردد که کسی به آن‌ها حمله نکند.
ظاهراً دولت انگلیس از  قانونی تبعیت می‌کند که بر اساس آن می‌تواند به اماکن دیپلماتیک حمله نماید.
حال آنکه کنوانسیون وین از قوانین دولت انگلیس بسیار قوی‌تر است. این نوعی ناهنجاری داخلی انگلیس با کنوانسیون بین‌المللی وین است.
اکنون مساله راه حل و امکانات قانونی نسبت به این عمل‌کرد بریتانیا است.
هنگامی که آسانژ درخواست پناهندگی نمود، اکوادور به این امر نیاندیشید که ممکن است روزی رو در روی غرب قرار گیرد؟
و آسانژ داوطلبانه درخواست پناهندگی داد و اکوادور نیز پس از بررسی جزئیات آن را پذیرفت. بر این اساس پذیرش دولت اکوادور دائر بر (8) دلیل بود.
و دولت اکوادور این موضوع را تشخیص داده بود و «کوررا» به عنوان رئیس جمهوری که فرایند را می‌تواند رهبری کند به این نتیجه رسید که این موضوع قابل معامله نیست و هر راه حلی که ارئه شود باید بر اساس قوانین بین‌المللی باشد.
از این بیش حمایت از آسانژ توسط دولت اکوادور در حقیقت حمایت از حقوق بشر و آزادی عمل آسانژ بود و از پناهندگی وی در اکوادور استقبال کرد و ایضاً در پی راه حلی بود تا وی بتواند از لندن خارج گردد و نه اینکه وی مدیریت سایت افشاگر ویکی لیکس را بر عهده دارد.
و البته دولت آمریکا از این موضوع رضایت نداشته زیرا که ممکن بود تا موجب لطمه زدن به روند آزادی آسانژ شود.
به هر روی اکوادور کشوری بوده که به حقوق بین الملل احترام می‌گذاشته و حتا بیش از (50 هزار) مهاجر در این کشور سکونت دارند که بیشتر آن‌ها کلمبیایی هستند.
و اما در خصوص اتهامات وارده علیه آسانژ می‌توان بیان داشت که دولت اکوادور می‌توانست در این موارد
حقوقی تحقیقات بیشتری صورت می داد.
بازداشت آسانژ نقض حقوق بشر است!
از دیگر سو«ادوارد اِسنودن» افشاگر معروف اسناد سری جنایان آمریکا نیزنسبت به بازداشت جولیان واکنش نشان داده و اعلام کرده است که سازمان ملل بازداشت آسانژ را نقض حقوق بشر می داند.
افزون بر این سازمان امنیت ملی آمریکا پیشتر نیز به کرات با صدور بیانیه هایی خواستار آزادی عمل آسانژ شده بودند.
و این در حالی است که روز پنج‌شنبه آسانژ پس از خروج از سفارت اکوادور در لندن بازداشت شده است.
در حقیقت اکوادوربه صورت غیرقانونی و برخلاف قوانین بین‌المللی به لغو پناهندگی سیاسی وی مبادرت کرده و این امر موجب بازداشت او شده است.
شایان یادآوری است که بنیانگذار سایت افشاگر ویکی لیکس در (7،8،1397) اعلام کرده بود:« اکوادور در پی پایان دادن غیرقانونی پناهندگی سیاسی و تحویل آسانژ به امریکاست.»
اکوادور بدین سان پناهندگی سیاسی اورا لغو و زمینه تحویل وی به واشنگتن را فراهم آورد.
حال آنکه بیش از (7) سال پس از پناهندگ «جولیان آسانژ» و اقامت وی در ساختمان سفارت اکوادور در انگلیس چندی پیش برخی رسانه‌ها از احتمال استرداد وی به آمریکا توسط انگلیس را خبر داده بودند. و اعلام کرد که آسانژ به درخواست مقامات آمریکایی بازداشت شده و در مقر پلیس در لندن حضور دارد. حکم استرداد وی به آمریکا نیز بر اساس ماده (73) از قانون استرداد مجرمین است و او به زودی در دادگاه حاضر خواهد شد.
با توجه به اینکه «لنین مورنو، رئیس جمهور دست راستی و متحد آمریکایی اکوادور به تازگی گفته بود که آقای اسانژ به صورت مکرر شرایط پناهندگی خود در سفارت اکوادور در لندن را نادیده می گیرد.
از دیگر فراز دولت آمریکا اعطای وام های میلیلردی توسط بانک جهانی را به دولت راستگرای اکوادور، منوط به حل مشکل جولیان آسانژ و ویکی لیکس نموده است. اگرچه روزنامه انگلیسی گاردین چندی پیش اعلام کرد که پناهندگی جولیان برای دولت اکوادور طی (7) سال گذشته نزدیک به (4) میلیون دلار هزینه داشته است.
دولت تازه دست راستی اکوادور در سال گذشته به آسانژ ابلاغ کرد که او حق ندارد در دوران اقامت خود در سفارت اکوادور به عنوان پناهنده سیاسی، فغالیت های ژورنالیستی و سیاسی انجام دهد و اگر به این فعالیت‌های افشاگرانه خود ادامه دهد «حق پناهندگی» از او سلب خواهد شد.
از این بیش رئیس جمهور پیشین اکوادور اعلام کرد که معاون دفتر حسابرسی وزارت دارایی اکوادور «پابلوچلی» فردی بشدت کینه توز بوده و رفتار وی برای لغو پناهندگی جولیان آسانژ منجر به تمسخر کشور اکوادور در اذهان عمومی جهانیان خواهد شد.
در حقیقت بی دقتی و بی توجهی یکی از دادستان های فدرال آمریکا در اکتبر (2018) منجر به افشای این نکته شد که آسانژ و همکارانش در آمریکا در یک دادگاهِ مخفی محکوم شده‌اند یعنی بصورت غیابی. این رفتارهای غیرقانونی آمریکا بارها توسط جولیان و پایگاه ویکی لیکس هشدار داده بود.
پایان سخن
براساس آنچه گفته شد آنچه مسلم است تسلیم کردن آسانژ  به دستگاه‌های فرمایشی قضایی بریتانیا و آمریکا منجر به محکومیت وی خواهد شد و در عین حال نشانه‌های بارزی از همکاری بین دادستان های ایالات آمریکا برای هماهنگی برای محکومیت آسانژ وجود دارد.
حتا وال استریت ژورنال در گزارشی براین فعالیت‌های دادستان های آمریکایی تأکید می‌کند و احتمال می‌دهد کیفرخواست های مختلفی در جهت های گوناگون و از جمله قانون ضدجاسوسی آمریکا علیه آسانژ آماده شود. البته ویکی لیکس به نقل از یک مقام عالی رتبه در دولت اکوادور خبر داده بود که دولت این کشور قصد دارد آسانژ را از سفارت خود در بریتانیا اخراج کند و در این خصوص با بریتانیا به توافق رسیده بود.
 دلیل این امر انتشار گزارش هایی در خصوص «فساد مالی، لنین مورانو، رئیس جمهوری اکوادور» از سوی ویکی لیکس اعلام شده بود. بر همین اساس رئیس جمهور اکوادور اعلام کرده بود که آسانژ شرایط پناهندگی خود را نقض کرده است. حال آنکه «خوزه والینسیا، وزیر خارجه» اکوادور گفته است:« حق شهروندی آسانژ را لغو نموده زیرا که در اسناد و مدارک او خلاء هایی وجود داشته است.»َ
در سال (2010) در سوئد متهم به آزار جنسی شد؛ اما این پرونده به جهت «فقد دلیل» در سال (2017) مختومه اعلام شد. با این حال دولت بریتانیا در پی بازداشت او به دلیل نقض آزادی مشروط است و از دیگر فراز دولت آمریکا نیز خواستار استرداد آسانژ به آمریکا و به دلیل انتشار اسناد دولتی و نظامی در وبسایت ویکی لیکس است.
آزادی بیان و حقوق بشر
ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ، ازﺟﻤﻠﻪ ﺣﻘﻮﻗﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮐﺲ از ﺣﯿﺚ اﻧﺴﺎنﺑﻮدن، از آنﺑﺮﺧﻮردار اﺳﺖ . ﯾﮑﯽ از اﯾﻦ ﺣﻘﻮق ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞﺳﻠﺐ ﮐﻪ در ﻧﻈﺎم ﺑﯿﻦاﻟﻤﻠﻠﯽ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ ﺑﺮ آن ﺗﺄﮐﯿﺪ ﺷﺪه، ﺣﻖ آزادي ﺑﯿﺎن اﺳﺖ .اﯾﻦ ﺣﻖ، ﻓﺮاﮔﯿﺮﺗﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ آزادي اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪﻃﻮر ﺧﺎﺻﯽ ﺑﺎ ﺗﻤﺎم اﺷﮑﺎل آزادي ارﺗﺒﺎط ﻣﯽﯾﺎﺑﺪ
معیار نظام دموکراتیک در جامعه بین المللی به طوری که در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده، ازیک سو مظهر تمدن دولت ـ ملتهاست و از دیگر فراز ضرورتی متعالی است که اساس آن، آزادی جامعه  به طور، مدنی کشورهاست، ولیکن ابراز آزادی به
      اشکال مختلف که نوع بارز آن آزادی مطبوعات است؛ به طور کلی نیازمند ایجاد فضای مطلوب مبتنی برحاکمیت قانون میباشد. اما جایگاه حق بر آزادی مطبوعات با توجه به محدودیتهای پیش رو در نظام بین المللی حقوق بشر کجاست   به طوری که از ماده (19)اعلامیه حقوق بشر برمیآید،آزادی مطبوعات به عنوان حق ـ آزادی در حوزه حقوق بشر به مثابه ابزار آزادی و شفافیت سازی فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی و... دولتها مورد شناسایی قرار گرفته است که لازمه ایجاد نظامی دموکراتیک و تأمینکننده آزادی در معنای عام میباشد. پیماننامه حقوق مدنی ـ سیاسی با ورود به چنین واقعیتی از دولتها میخواهد تا با رعایت تعهدات بینالمللی خود و با بهرهمندی از همکاریهای یکدیگر قابلیتهای خود را در زمینه ارتقای این نوع حق ـ آزادی در قلمروی حاکمیتیشان افزایش دهند.
 اعلامیه جهانی حقوق بشر به عنوان مهمترین سند مدون نظام
بین المللی بشر به بررسی حق بر آزادی مطبوعات در حقوق بین الملل پرداخته شده است. شناخت دقیق چنین حقی، نیازمند توسعه دسترسی و استیفای افراد به اطلاعات و دفاع از آنها است
 براین مبادی مطبوعات در فضای فرهنگی که خود در شکل گیری آن نقش داشته اند، تنفس میکنند. درست به همان اندازه که باید آزاد و غنی باشند، از وهم اندیشی و بی اخلاقی باید دوری کنند. حق بر آزادی مطبوعات در صورت تأمین، سبب اعمال رفتاری مدنی از سوی دولتها که امری دشوار و نیازمند تمرین مستمر است خواهد شد. روی سخن در اینجا در وهله نخست با اصحاب فرهنگ و مطبوعات است که مهمترین بازیگران این عرصه در کنار شهروندان آن‌ها هستند و         
سپس دولتها به عنوان مجریان مسؤول در این زمینه، مسؤولیت رعایت و احترام ،  به این حق را برای شهروندان خویش دارا هستند. از این طریق است که هم برای حق بر آزادی مطبوعات باید تلاش کرد و هم باید مطبوعات آزاد را اخلاقی به کار برد
 آزادی مطبوعات در نظام بین المللی حقوق بشر به عنوان یکی از اشکال آزادی بیان همواره مورد توجه حقوقدانان و به دنبال آن قوانین کشورها بوده  شامل آزادی جستجوی اخبار، اطلاعات، پردازش و انتشار است.   البته باید به این نکته هم توجه داشت که با در نظرگرفتن تحولات موجود درتکنولوژی مدرن، امروزه دیگر محدودکردن بحث به مطبوعات اعم از چاپی یا الکترونیکی مفید نخواهد بود، زیراکه تمامی گونه های ارتباطات جمعی نظیر سایتهای خبری، تحلیلی و حتی شبکه های اجتماعی نیز داخل در حوزه آزادی رسانهای هستند. با توجه به اینکه آزادی بیان از حقوق اساسی بشر به شمار میآید، حقی که به انسان به دلیل انسان بودنش داده شده است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که حق افراد بشری در دستیابی به حقایق، اخبار و اطلاعات تحت حق بر آزادی مطبوعات قابلیت تحقق پیدا نموده است. مطبوعات مظهر تمدن بشر و نشانه رشد و بیداری اوست، زیراکه میزان توسعه و رشد مطبوعات هر ملتی نشانگر میزان آگاهی آن ملت است شارل دو  ) حقوقدان فرانسوی، آزادی مطبوعات را جزء Charles de Montesquieu( مونتسکیو      آزادی مطبوعات را جزء آزادیهای سیاسی برمیشمرد. از نظر ایشان مطبوعات به مثابه قدرتی در برابر دولتها است که نقش کلیدی در حوزه نظارت امور عمومی ایفاء مینمایند.
 با عنایت به اینکه حقوق بنیادین در نظام بین المللی حقوق بشر به حقوقی اطلاق میشوند که زیربنای تحقق سایر حقوق و آزادیها هستند .     بنابراین آزادی اطلاعات یا آزادی ارتباطات بدون بهره مندی از حق بر آزادی مطبوعات بیمعنا خواهند بود.
تفکری که در نیمه های سده بیست میلادی در ایالات متحده امریکا به وجود آمد، حاکی از آن بود که مطبوعات تنها ابزار منحصر به فرد در راستای محافظت از منشور حقوق شهروندان هستند و بایستی به تعهدات اجتماعی خود پایبند باشند.
 این نظریه که تحت عنوان نظریه Social ( مسؤولیت اجتماعی   )که از سوی صاحبان مطبوعات با تأثیرپذیری از Responsibility کمیسیون آزادی مطبوعات کامل شده بود،افزون بر اطلاع رسانی سبب تضارب آرا نیز میشد که از این طریق، رشد و توسعه مباحثات نیز فراهم میگشت.
 بر اساس این نظریه، هر کس بایستی دارای تریبونی آزاد جهت ارائه سخنان مهم خویش  باید ، میبود و اگر مطبوعات و دیگر رسانه ها به خوبی نمیتوانستند به تکالیف خود عمل نمایند نهادی ایجاد میشد تا مراقبت نماید از اینکه آنها بتوانند تکالیف خود را به درستی اعمال نمایند.
 بدین اساس در نظریه مسؤولیت اجتماعی، آزادی بیان حقی اخلاقی محسوب شده و نمیتواند به صورت لجام گسیخته به هر سو روانه شود، این در حالی است که در نظریه آزادگرایی از حق؛ آزادی به طور مطلق فارغ از هر نوع قید و بندی یاد شده بود.
 شایان ذکر است که به رسمیت شناختن حق بر آزادی مطبوعات به عنوان یک حق بنیادین بشری، دو نتیجه مهم را در پی خواهد داشت :
- نخست: آنکه مطبوعات، ابزاری برای تأمین منافع دولتها نیستد و باید از آنها در راستای تأمین منافع عموم بهره گرفت. در یک جامعه مبتنی  بر دموکراسی  دولت نه مالک  بلکه ناظر بر مطبوعات است. در چنین جامعه هایی افراد به قدرت حاکمه خود اعتماد نموده تا اطلاعات را در جهت منافع  آنان گردآوری و تدوین نمایند؛
-  دوم: حق بر آزادی مطبوعات باید به صورت حداکثری از سوی دولتها برای شهروندان خود تأمین گردد، به طوری که شهروندان به صورت فعال با در نظرگرفتن مسؤولیتهای گسترده، نقش مؤثری درسازماندهی جامعه داشته باشند.
 در عصر نوین، حق بر آزادی مطبوعات سبب اثرگذاری، اقناع و انگیزش بازیگران با جمع آوری، تجزیه و تحلیل، پردازش و توزیع اطلاعات در زمان مناسب بدون محدودیت مکانی در راستای منافع ملی دولتها شده است. حمایت عملی از آزادی مطبوعات در ایجاد فرهنگ صلح از اهمیت ب ه سزایی برخوردار است، چراکه تقویت ظرفیت ارتباطی افراد بشری در جوامع، به ویژه در کشورهای در حال توسعه و افزایش مشارکت مردم در مسائل اصلی جامعه که ناشی از حق بر آزادی مطبوعات است،میتواند در روند توسعه جامعه های مورد نظر تأثیرگذار باشد.
 اهمیت حق بر آزادی مطبوعات به منزله شرط لازم برای حکمرانی مطلوب در راستای ارتقای  برغم اینکه حق بر آزادی مطبوعات حامی آزادی بیان و توسعه اجتماع کارآمد است. برغم اینکه حق بر آزادی مطبوعات حامی شفافیت و زمامداری عادلانه است، وجود چنین حقی تضمین  خواهد نمود بر اینکه جامعه علاوه بر برخورداری صرف از قوانین، از قواعد و مقررات منصفانه و عادلانه نیز بهره مند است.   بر اساس چنین تحلیلی از حق بر آزادی مطبوعات میتوان گفت این نوع از آزادی با حداقل چهار حق اساسی مترادف است.
 زمانی که از حق بر آزادی مطبوعات صحبت میشود،  زیراکه حق بر آزادی ،
- نخستین مؤلفه ای که از آن به ذهن متبادر میشود، حق آزادی انتشار است زیراکه حق بر آزادی مطبوعات یک حق ذاتی است و نه اعطایی. زمانی که یک حق، ذاتی است یکی از آثارش آنست که همگان صلاحیت استیفای آن حق را دارند، مگر خلاف آن ثابت گردد. با توجه به اینکه انتشار مطبوعات یک رفتار اجتماعی محسوب شده و اشخاص با انتشار آن طرف تعهد و دارای مسؤولیت حقوقی یا حتی کیفری قرار میگیرند، لاجرم میبایست از شرایط مسؤولیت قانونی برخوردار باشند.
- دوم، حق بر آزادی مطبوعات متضمن حق استمرار انتشار است .اگر اصل بر آزادی مطبوعات  باشد، قاعدتاً مطبوعات باید بتوانند در وضعیت استمرار، فعالیتهای خود را انجام دهند. اگردولتها مجاز باشند که به سهولت از انتشار مطبوعات جلوگیری نمایند، عملاً حق آزادی انتشار و تبعاً حق بر آزادی مطبوعات تعطیل یا در حکم تعطیل خواهد بود. تجویز ممانعت از انتشار مطبوعات به صورت نامحدود و غیر مقید برای دولتها عملاً جایی برای آزادی مطبوعات باقی نمیگذارد.
- سوم حق بر آزادی مطبوعات شامل حق کسب خبر است. به عبارتی رسالت مطبوعات گردش داشتن اطلاعات است. حق کسب خبر در معنای دقیق کلمه عبارت است از حق دسترسی مطبوعات به اطلاعات و اخبار، آزاد اطلاعات است و لازمه گردش آزاد اطلاعات.
اخبار به اعتبار منابع به دو دسته قابل تقسیم هستند. یک دسته اطلاعات میدانی است که شامل اطلاعات و داده های خبری اند  در کانون اصلی واقعه یا سوژه قرار دارند.
بنابراین آنچه که در قلمرو دولتها میگذرد اخبار میدانی خواهند بود که در کانون اصلی واقعه یا سوژه قرار دارند.
 از منظر حق کسب خبر، کلیه این اطلاعات باید در دسترس مطبوعات باشند، به طوری که یک روزنامه نگار مستقیماً بتواند به این اخبار مراجعه نماید و از میدان اطلاعات، خبر کسب کند و نمیتوان جزء در موارد استثنایی که به آنها اشاره خواهد شد؛ از دسترسی روزنامه نگار به اطلاعات و اخبار مخالفت نمود.
 دسته دیگر اطلاعات رسانه ای است که شامل اطلاعاتی هستند که مطبوعات از رسانه های دیگر کسب میکنند. پایگاههای اینترنتی، وبلاگها و... رسانه هایی هستند که هریک ممکن است برای رسانه ای دیگر یک منبع خبری تلقی شوند. برای تحقق حق کسب خبر، لازم است در وهله نخست الزامات قانونی مؤثر و اجرایی برای انتشار اطلاعات و اخبار توسط دولتها وضع گردد.
افزون بر این لازم است ممانعت از انجام وظیفه روزنامه نگار در حق بر کسب خبر به عنوان یک جرم با مجازاتهای سنگین شناسایی شود.
 دو استثنای کلی بر حق کسب خبر وارد است :
- نخست اسناد طبقه بندی شده است. اصولاً در نظام حقوقی کشورها قوانین مجازات افشای اسناد طبقه بندی شده و محرمانه، بسیار کلی تدوین یافته اند، به طوری که حتی ساده ترین مقامات هیأت حاکمه برای طبقه بندی کردن هر نوع مدرکی مجاز دانسته شده اند. این در حالی است که وضع چنین قوانینی، مطلقاً مخالف حق بر آزادی مطبوعات است و مانعی جدی برای دسترسی مطبوعات به اطلاعات محسوب میشود.
- استثنای دیگری که به حق کسب خبر وارد است، حریم خصوصی است.
حریم خصوصی بخشی از زندگی اشخاص است که یک فرد آن را متعلق به خود دانسته و ورود به آن را برای دیگران جایز نمیداند و از آن نفع یا زیانی به طور مستقیم به دیگران وارد نمیشود. هر کس  .)92( حق دارد در حریم خصوصی خویش به ترتیبی که علاقه دارد، رفتار کند و بیاندیشد بنابراین هیچ خبرنگاری اجازه ورود مستقیم یا غیر مستقیم و کسب خبر از حریم خصوصی که تنها مربوط به اشخاص است، نخواهد داشت.
 - چهارم حق دادرسی ازدیگر مؤلفه های حاکم بر حق آزادی Right to Trial                            به موجب این حق جرائم مطبوعاتی باید در محاکم  قضایی به صورت علنی و با حضور هیأت منصفه رسیدگی شوند. این یک حق دادرسی خاص برای جرائم مطبوعاتی است هیأت منصفه باید به نحوی انتخاب شوند که واقعاً نماینده افکار عمومی باشند.
یک هیأت منصفه اصولی، نباید در همه محاکم ثابت باشند. هیأت منصفه باید در همه مراحل دادرسی حضور داشته باشند تا در صورت محکومیت متهم در دادگاه، حق دفاع او در مراحل بعدی دادرسی نیز محفوظ بماند.  در جرائم مطبوعاتی، این افکار عمومی وتبعاً جامعه است که نسبت به متهم تصمیم میگیرد نه محاکم قضایی که نماینده حاکمیت هستند.
 رسیدگی به جرائم مطبوعاتی با عنایت به حق یاد شده الزامًا  علنی است و محاکم قضایی نمیتوانند تحت هیچ عنوان دادرسی را به طور غیر علنی برگزار نمایند به نظر میرسد این امر به منظور جلوگیری از تعرض به حقوق متهم مطبوعاتی است، این در حالی است که در مواردی همچون نظم عمومی یا منافی عفت عمومی، محاکمات به صورت غیر علنی برگزار میشوند. علنی بودن محاکمات به عنوان حق دادرسی خاص نوعی ضمانت اجرای عملی برای دادرسی عادلانه در محاکمات مطبوعاتی به شمار میآید.
نقش مطبوعات در تأمین آزادی در نظام بین المللی حقوق بشرمجموعه قواعد و مقرراتی است که هدف از آن حفظ شأن و کرامت انسان و ارزشهای حیاتی بشر است که مطلوب وجدان انسانها باشد و برای حفظ توازن اخلاقی در راستای نیل به ارزشهای متعالی جامعه بین المللی فارغ از مرزبندیهای جغرافیایی لازم الرعایه اند.
شناسایی آزادی به مثابه حقوق ذاتی فرد انسانی است.
همانگونه که اعلامیه حقوق بشروشهروند فرانسه (1789) در ماده (6) خود اشعار می دارد:«آزادی قدرتی است متعلق به انسان که بتواند آنچه را که به دیگران زیان نمیرساند انجام دهد ، مبنای آزادی، طبعیت و قاعده آن عدالت و نگاهدار آن قانون است.» بنابراین وجود آزادی اساس و پایه نظام  بین المللی حقوق بشر است.
همانگونه که از اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق حقوق مدنی، سیاسی و میثاق حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ،برمیآید
  حق بر آزادی مطبوعات از مصادیق آزادیهای مدنی ـ سیاسی بوده و به عنوان آزادی حقوقی، پایه علمی آن مبتنی بر نظریه مقاومت میباشد. این نظریه دربه  قرن نوزدهم میلادی با ظهور رژیمهای لیبرال شکل گرفت
مطابق آن حقوق و آزادیهای فردی به مثابه ابزار و وسایل دفاعی و مقاومت فرد در برابر دولت تلقی میشد و هر گونه خدشه به آن  را به معنی خلع سلاح کردن فرد و لطمه زدن به استقلال و آزادی او قلمداد میکردند.
 از آنجایی که مطبوعات، مظهر تمدن و رشد و بیداری یک ملت است، حمایت از آن به عنوان حقوق فردی از سوی دولت ـ حاکمیت میزان اعتبار و مشروعیت آن دولت را می سنجد و به عبارتی دیگر معیار سنجش دموکراتیک بودن یک دولت در ادوار مختلف زمانی وابسته به میزان محدودیت و مداخله آن دولت در آزادیهای عمومی و فردی، منجمله آزادی بیان و آزادی مطبوعات است. 
 ﻣﺎده (19 و29) اﻋﻼﻣﯿﻪ،جهانی حقوق بشر خود به آزادی بیان بدون یادآورد هرگونه محدودیتی ﭘﺮداﺧﺘﻪ اﺳﺖ .اﻣﺎ اﯾﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎي ﻣﻄﻠﻖﺑﻮدن اﯾﻦ ﺣﻖ ﻧﯿﺴﺖ زیرا ﮐﻪ ﺑﻨﺪ دوم ﻣﺎده ﻣﺤﺪودﯾﺖﻫﺎﯾﯽ را ﺑﺮاي ﺣﻘﻮق و آزاديﻫﺎي در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ .از ﻫﻤﯿﻦ رو آزادي ﺑﯿﺎن، ﻣﺸﻤﻮل ﯾﻌﻨﯽ ﺣﻘﻮق و آزاديﻫﺎي دﯾﮕﺮان، اﺧﻼق، ﻧﻈﻢ ﻋﻤﻮﻣﯽ و رﻓﺎه  ﻣﺤﺪودﯾﺖﻫﺎي ﻣﻘﺮر ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد.
 ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن آﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ، در ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﺮ اﺳﻨﺎد ﺑﯿﻦاﻟﻤﻠﻠﯽ، ﺑﻪﺻﻮرت ﻣﻔﺼﻞﺗﺮي ﺑﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ آزادي ﺑﯿﺎن و ﻣﺤﺪودﯾﺖ ﺑﺤﺚ آزادي ﺑﯿﺎن ﭘﺮداﺧﺘﻪ اﺳﺖ .اﯾﻦ ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن دو ﻣﺎده ﭘﺲ از ﺗﺄﮐﯿﺪ ﺑﺮ ﺣﻖ آزادي ﺑﯿﺎن، اﺣﺘﺮام ﺑﻪ ﺣﻘﻮق ﯾﺎ ﺣﯿﺜﯿﺖ 13 آن اﺧﺘﺼﺎص داده اﺳﺖ .ﻣﺎده دﯾﮕﺮان، ﺣﻤﺎﯾﺖ از اﻣﻨﯿﺖ ﻣﻠﯽ، ﻧﻈﻢ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﯾﺎ ﺑﻬﺪاﺷﺖ ﯾﺎ اﺧﻼق ﻋﻤﻮﻣﯽ را ﺑﻪﻋﻨﻮان
ﺧﻄﻮط ﻗﺮﻣﺰ اﯾﻦ ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن ﻧﯿﺰ ﺑﺮ اﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺗﺄﮐﯿﺪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﯾﮏ از ﻣﻮاد ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪﮔﻮﻧﻪاي ﺗﻔﺴﯿﺮ ﺷﻮد ﮐﻪ ﻫﺮ دوﻟﺖ ﻋﻀﻮ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﮔﺮوهﻫﺎ و اﺷﺨﺎص را از ﺗﻤﺘﻊ ﯾﺎ اﺟﺮاي ﺣﻘﻮق و آزاديﻫﺎي ﺷﻨﺎﺧﺘﻪﺷﺪه در اﯾﻦ ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن ﻣﺤﺮوم ﮐﻨﺪ ﯾﺎ آنﻫﺎ را ﺑﯿﺸﺘﺮ از ﺣﺪود ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن آﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺣﻘﻮق 29 ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽﺷﺪه در اﯾﻦ ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن ﻣﺤﺪود ﮐﻨﺪ .ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺑﻨﺪ )ب (ﻣﺎده ﺑﺸﺮ، ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻣﻮاد ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن را ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﺪودﺷﺪن آزاديﻫﺎي ﺷﻨﺎﺧﺘﻪﺷﺪه در ﻗﻮاﻧﯿﻦ داﺧﻠﯽ اﯾﻦ ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن ﻧﯿﺰ ﺑﺮ اﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺗﺄﮐﯿﺪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ 30 ﮐﺸﻮرﻫﺎ ﻣﻨﺠﺮ ﺷﻮد ﻣﻨﻊ ﻣﯽﮐﻨﺪ .
 ﻣﯿﺜﺎق ﺑﯿﻦاﻟﻤﻠﻠﯽ ﺣﻘﻮق ﻣﺪﻧﯽ و ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺰ ﭘﺲ از آﻧﮑﻪ ﺣﻖ آزادي ﺑﯿﺎن را ﺑﺎ ﺗﻤﺎم 19ﻣﺎده ﺑﻪ اﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ اﯾﻦ ﺣﻖ 3 اﺑﺰارﻫﺎي ﺑﯿﺎن ﺑﻪ رﺳﻤﯿﺖ ﻣﯽﺷﻨﺎﺳﺪ، در ﺑﻨﺪ ﺑﺎ ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺤﺪودﯾﺖﻫﺎ ﻣﻮاﺟﻪ ﺷﻮد .اﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﻣﺤﺪودﯾﺖﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮن ﺑﺮﻗﺮار ﮐﺮده و ﻻزم و ﺿﺮوري اﺳﺖ، آنﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪﻣﻨﻈﻮر اﺣﺘﺮام ﺑﻪ ﺣﻘﻮق و ﺣﯿﺜﯿﺖ دﯾﮕﺮان، ﺣﻤﺎﯾﺖ از اﻣﻨﯿﺖ ﻣﻠﯽ ﯾﺎ ﻧﻈﻢ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﯾﺎ اﺧﻼق و ﺑﻬﺪاﺷﺖ ﻫﻤﮕﺎﻧﯽ ﻗﺎﺑﻞاﻋﻤﺎلاﺳﺖ.
 .اﺧﻼق
در ﻣﯿﺎن ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺤﺪودﯾﺖﻫﺎي آزادي ﺑﯿﺎن، اﺧﻼق، ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺤﺪودﯾﺘﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ در ﺗﻤﺎﻣﯽ اﺳﻨﺎد ﻣﯿﺜﺎق 19اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ، ﺑﻨﺪ 19 ﺑﯿﻦاﻟﻤﻠﻠﯽ و ﻣﻨﻄﻘﻪايِ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ ذﮐﺮ ﺷﺪه اﺳﺖ .ﻣﺎده ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن 13ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن اروﭘﺎﯾﯽ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ و ﻣﺎده 10 ﺑﯿﻦاﻟﻤﻠﻠﯽ ﺣﻘﻮق ﻣﺪﻧﯽ و ﺳﯿﺎﺳﯽ، ﻣﺎده آﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ، اﺧﻼق را ﺑﻪﻋﻨﻮان ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰي ﺑﺮاي آزادي ﺑﯿﺎن ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ .
.اﻣﻨﯿﺖ ﻣﻠﯽ
ﻣﯿﺜﺎق ﺣﻘﻮق ﻣﺪﻧﯽ 19 اﻣﻨﯿﺖ ﻣﻠﯽ ﯾﮑﯽ دﯾﮕﺮ از ﻣﺤﺪودﯾﺖﻫﺎي آزادي ﺑﯿﺎن اﺳﺖ ﮐﻪ در ﻣﺎده ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن آﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ و 13ﮐﻨﻮاﻧﺴﯿﻮن اروﭘﺎﯾﯽ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ، ﻣﺎده 10و ﺳﯿﺎﺳﯽ، ﻣﺎده ﻣﻨﺸﻮر آﻓﺮﯾﻘﺎﯾﯽ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ ذﮐﺮ ﺷﺪه اﺳﺖ و در ﻣﯿﺎن اﺳﻨﺎد ﺑﯿﻦاﻟﻤﻠﻠﯽ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ، ﺗﻨﻬﺎ 27ﻣﺎده اﻋﻼﻣﯿﮥ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺮاﺣﺘﺎً ﻧﺎﻣﯽ از اﻣﻨﯿﺖ ﻣﻠﯽ ﺑﻪﻋﻨﻮان ﯾﮑﯽ از ﻣﺤﺪودﯾﺖﻫﺎي آزادي ﺑﯿﺎن ﺑﻪ ﻣﯿﺎن ﻧﯿﺎورده اﺳﺖ. اﻣﻨﯿﺖ، اﺻﻠﯽﺗﺮﯾﻦ وﻇﯿﻔﮥ دوﻟﺖ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ دﮔﺮﮔﻮﻧﯽﻫﺎي ﻧﻈﺮي و ﻓﺮاﻧﻈﺮي و ﺗﺤﻮل در روﯾﻪ دوﻟﺖﻫﺎو ﻧﻬﺎدﻫﺎي ﺑﯿﻦاﻟﻤﻠﻠﯽ ﻣﺴﺘﻤﺮاً ﺑﺎزﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﺷﻮد .اﻣﻨﯿﺖ، ﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﭘﯿﭽﯿﺪه، ﻣﺘﻌﺎرض و ﻣﺘﮑﯽ ﺑﺮ ﺗﺤﻮﻻت ﻧﻈﺮي و ﻧﮕﺮشﻫﺎﯾﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ در ﺣﻮزه ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت اﻣﻨﯿﺘﯽ ﻇﻬﻮر ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ.
سخن پایانی
راهکاری که میتوان برای حل این معضل ارائه کرد، آنست که به استناد رسالتی که آزادی مطبوعات دارد.
نخست: باید منافع امنیت ملی کشورها احصاء گردد تا اعمال محدودیت به موجب اعلامیه تابع قانون باشد.
- دوم: به جای سانسور پیشاپیش و بر اساس قانون، مسؤولیت قانونی  را بر افراد تحمیل نماید.
فراتر از این نظر به آنچه پیش گفته، اعمال محدودیت بر آزادی مطبوعات باید تنها تابع قانون باشد و دولتها باید گامهای ضروری را برای تضمین حق بر آزادی مطبوعات بر دارند و نیز از جرم انگاری تظاهرات به منظور آزادی بیان در چارچوب قانون خودداری ورزیده و متعاقباً از ایجاد هر نوع محدودیت خودسرانه در ابراز این آزادی بپرهیزند، چراکه نهایتاً نتیجه آزادی مطبوعات و دریافت آزادانه اطلاعات فراهم نمودن رشد و پیشرفت کشورهاست
افزون بر این موارد دادگستری لندن اعلام کرده است که در تاریخ(2،5،2019) قرار است آسانژ در این شهر محاکمه شود و سپس تصمیم خواهند گرفت که اورا به آمریکا مسترد نمایند یا خیر!
جولیان آسانژ، موسس وب‌سایت افشاگر ویکی‌لیکس، که(1،5،2019/11،2،1398)، در دادگاه زودوارک  در شهر لندن حاضر شده و بر اساس حکم صادره توسط دادگاه رسیدگی کننده، به(50) هفته، نزدیک به یک سال زندان محکوم شد.
به گزراش رویترز، دادگاه آسانژ را به دلیل شکستن شرایط آزادی مشروط با وثیقه به (50)هفته زندان محکوم کرد.
آسانژ در لایحه دفاعیه ی خود که توسط وکیل او در دادگاه خوانده شد، گفت:« در شرایط «وحشتناکی» بوده و گمان می‌کرده تصمیمش برای رفتن به سفارت اکوادور بهترین کاری بوده که در آن زمان می‌توانست انجام دهد.»

در لجنزار حکومت ولی فقيه ،محصولاتش مشتی دلال و پا انداز است

Pilger: Why are we threatening Iran?

US intends to provoke Iran for Israel’s sake – fmr Pentagon official

Gingrich reacts to New York Times report on Trump tax records

Trump businesses reportedly lost more than $1 billion over a decade

Report: Trump tax docs show over $1 billion in losses from 1985 to 1994

Report: Trump tax docs show over $1 billion in losses from 1985 to 1994

Billion Dollar Loser: NYT Report on Trump’s Taxes & Massive Losses May P...

ساختار تاریخی پراکندگی و پیوستگی های ایلی اتنیکی فرهنگی و زبانی ایرانیا...

Noam Chomsky on Venezuela

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸

چند پرسش از محمد رضا نیکفر و همفکران او




چند پرسش از محمد رضا نیکفر و همفکران او   / م.سحر
راستش را بخواهید انتظار نداشتم که آقای محمد رضا نیکفر  فارغ از آن ژرف نگری که از وی امید می رفت ، قلم درمسیر  تخطئۀ  اندیشمندان ایران سازِ عصر مشروطیت بفرساید و تلاش های  درخور تقدیر آنان را به مارک  «حلقۀ برلن»  تحقیر کند وبه تهمت الهام از ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم آلمان بیالاید و بدینگونه پیرو مد روز باج فکری و نظری  به انواع و اقسام  ایران شکنان و تجزیه طلبان  راست و چپ و اسلامگرا بدهد. 
حقیقت آنست که با توجه به دشمنی چهل سالۀ پر زوری  که آخوند ها ی حکومت یافته به ایران می ورزند، بسیار دلسرد کننده است دیدن آن که  اهل فکری چون  ایشان نیز اینگونه  قلم به «دوات اندیشه ورزی» و« نقد تاریخ نگاری»  فرو برند  و در کنار ویرانگری های مستمرّ  ضد میهنی  و ضد ملی  فقهای شیعه ، برای کژراهه روان و بد خواهان  اینسو و آنسوی ایران  پشتوانه نظری فراهم آورند.

 حاکمان دینی آنچه را که  ویران شدنی بود با تکیه بر ماشین دولتی ( به خرج و از جیب ملت غارت شدۀ ایران)  با  دینامیت و بولدزر و جر اثقال و موشک و چماق وبیل و کلنگ  طی چهل  سال  ویران کرده اند .
پرسش این است که آیا نقد  کتاب های تاریخی که نظام خمینیستی به خورد بچه های مردم ایران  می دهد و مغز شویی و خرافه گستری برنامه ریزی شده و هدفمند حاکمیت روضه خوان ها بیشتر اهمیت دارد یا نقد کتاب های درسی دهه های پیش از انقلاب؟
 آیا کتاب های بی مایه و ویرانگر مدارس در حکومت تئوکراتیک چهل سالۀ  شیعه، که هدفی جز  جهالت پروری و خرافه گستری نداشته  و بر اساس آنها تاریخ ایران از غار حرا و در میان قوم قریش و اعقاب قصی بن کلاب یا سقوط  قادسیه و فتو حات سعد وقاص در روزگار خلافت عمر ، و تسلط اعراب مهاجم بر ایران  آغاز شده ،  بیشتر درخور  بررسی وانتقادند  یا  کتاب هایی که  شصت  الی هفتاد سال پیش در مدارس ایران  تدریس  می شدند  و اکنون بیش از چهار دهه است  که حکومت ملا ها آنها را تبدیل به مقوا کرده یا حمام حوزه ها و اجاق  حجره های  طلاب را با آتش آنها گرم میکند؟
آیا مسئله مبتلابه امروز ما اسلام خشونتگر سیاسی و حاکمیت صنف ملاهایی ست که ملت ایران را تبدیل به اُمت اسلامی کرده و به عنوان صغار و محجور آنان را  زیر قیمومت  تحقیرآمیز مشتی آخوند  واپس گرا و ضد علم و ضد فرهنگ خوار و اسیر ذلت کرده اند؟
  یا نه ! گرفتاری امروز ما حکومت رضا شاه و حاصل رنجهای قلمی و قدمی  منور الفکران ملی گرا و ایراندوست عصر مشروطیت است که به هرحال می کوشیدند  تا به اوضاع آشفتۀ روزگار  خود سر و سامانی بدهند و کشور درهم فرو ریخته ای را از نو بازسازی کنند؟
مولوی در بیان اینگونه  وقت ناشناسی ها داستانی دارد که  یکی از ابیات آن  مثلی ست سایر  در زبان فارسی  و یادآوری اش در این گونه موارد  پرمعناست:
گفت جانا خوب  وِرد آورده ای
لیک سوراخِ دعا گم کرده ای !
آیا امروز وقت آنست که هرچه بزرگان ایران در زمینه ایجاد قوام ملی و وحدت ارضی  کشور کاشته بوده اند با یک چرخش قلم  ، پنبه شوند ؟
آیا بایسته است که با تکیه بر چنین روشی  برای انواع و اقسام گرگان هار  که هریک از یک از گوشه ای سربرآورده و کوس تجزیه طلبی می زنند ، تکیه گاه تئوریک و توجیهات نظری  تدارک دیده شود؟
 آنهم  اینگونه برپایه  شلختگی در اندیشه ورزی و  شتابزردگی در اعلانات  توئیتری!؟
آنهم در این آشفته بازار و در این بازار مکارۀ  بین المللی برآمده از درهم آشفتگی کشوری و منطقه ای ؟

آیا  این سخن  ناپژوهیده و عاری ازسند ، که :« این کشور هرگز تاریخ مداوم نداشته و نام آن ایران نبوده است»، سخن بایسته و به جایی ست و می تواند  به گشودن انواع و اقسام گره های کور ، حاصل چهل  سال ویرانگری  حکومت استبدادی روحانیت شیعه کمکی برساند؟ 

آیا  در این موقعیت آشوب زده که سرنوشت ایران دستخوش طوفانی خانه برانداز  برخاسته از اسلام سیاسی ست  و در روزگاری که آزمندی مهارناپذیر صنف روحانیت شیعه همۀ ارزش های ملی و اخلاقی و فرهنگی و حتی دینی را دچار انحطاط  و ویرانی کرده است جای  طرح چنین سخنانی ست؟
ایا رواج سخنان نیندیشیده و عاری از سند و استدلالی ازین دست ، هرگز  با  نگرانی ها  دغدغه های خردمندان  ایرانی که سالهاست به نجات کشور خود از این سیاهروزی می اندیشند، ودر به در به جستجوی یافتن  روزنه ای برای خروج از این بن بست تحقیر آمیز هستند ، تناسب  یا تجانسی  دارد؟

اصلا آیا کار یک اندیشه ورز این ست  و درست است این که وی که با الهام از چند مفهوم رایج جامعه شناسانه در غرب، از نوع «نسبیت فرهنگی» یا «حقوق اتنیکی»  یا موضوع واضح «اشتراک ملل گوناگئن در ایجاد تمدن ها و ادیان »  و امثال اینها (که هریک به جای خود می توانند موضوع بحث های جامعی باشند)، طی چند عبارت شتاب زدۀ در فضای مجازی  به بنیان های تاریخی و به عناصر ریشه ای و  قوام دهنده ملت ایران در طول تاریخی طولانی اش  بتازد؟

آیا این گونه  سخن پراکنی های تحریک آمیز و بیگانه با منافع حیاتی ملت ایران،  جز به گرگ های هاری که در این سو و آنسوی مرزهای ایران  زوزه می کشند و  برای کندن تکه هایی از این مُلک ،  دندان تیز می کنند ، به هیچ کس یا کسان دیگری یاری می رساند و دردی از دردهای عدیده ملت ایران را فرومی کاهد ؟
آیا شایستۀ اهل اندیشه است که  با تکیه بر چنین روش هایی ، در گسستن  تار و پود و رشته هایی  بکوشند  که  بزرگان تاریخ ایران  با حوصله  پشتکار و  با حسن نیت تمام ، ضمن تحمل رنج فراوان  و طی زمانی طولانی تر از یک قرن و نیم به هم بافته اند ؟
 به راستی  چرا می باید در ویران کردن چیز هایی قلم ها را به جولان درآورد  که بیش از چندین دهه است   بنیان یافته و در هم جوش خورده و سر جای خود نشسته اند و با همۀ کم و کسری هاشان دستاورد مثبت و بزرگ  تاریخ  این کشور تلقی می شوند؟
به فرض محال که در این ویرانگری یا به قول خودتان «ساختارشکنی» توفیقی یافتید، آیا عنصر سازنده  و ارجمندی  در بساط فکری و سیاسی و فلسفی  شما یافت می شود که جایگزین آن کنید؟
آیا هنوز بر شما معلوم نشده است که :  نمی شود به اسم «مبارزه با ناسیونالیسم ایرانی»،هم « دولت ـ ملت»  ایران را که براساس اندیشه های رهبران فکری مشروطه پایه ریزی شد ،  کوبید وهم مدعی مبارزه برای آزادی ودموکراسی در ایران بود!
آیا هنوز درنیافته ایم که چنین  راهی به تفرقۀ  قومی وجنگ های خونین قبیله ای و درنهایت به تجزیه و نابودی ایران  خواهد انجامید و هرگز بویی از آزادی و برابری ودموکراسی به مشام مردم ایران نخواهد رسانید!؟
یادمان باشد که آزادی و برابری و دموکراسی و حقوق بشر و همه کالاهای فکری دوست داشتنی برآمده از تاریخ و جامعه  مغرب زمین ، هنگامی برای ما نیز دست یافتنی و برقرارشدنی خواهند بود که نخست کشوری به نام ایران موجودیت داشته باشد  ، وگرنه سرقباله به دوش ، برای حِجلۀ کدامین  دامادِ خوشبخت،   به خواستگاری عروس زیبای آزادی و دموکراسی می رویم؟

آیا آرمان ها  و هدف های  آن بزرگان و اندیشمندان (که متأسفانه نسلشان از شهریور  1320 به این سو در ایران رو به انقراض رفت )  جز ایجاد کشوری  بوده است قوام یافته،  با مردمی که به هویت تاریخی و فرهنگی و دوام و استمرار تاریخ وطن خود آگاه از آن خرسند و به آن وفادار باشند ؟
 (حلقه برلن یاحلقه  پاریس یا حلقه لندن یا حلقه  اسلامبول یا حلقه قفقاز، یا حلقه کلکته ، تفاوتی نمی کند. اندیشمندان صاحب درد و وطنپرست ایرانی  هرجا که بوده اند و در هر حلقه ای که بوده اند  درد ایران داشته ودر  اندیشه سعادت مردم  این سرزمین  بوده اند که به زبان شاعر : هرکه درین حلقه نیست ، فارغ ازین ماجراست!).
آیا  جز آن بوده که آن بزرگان آرزو مند تقویت و گسترش  احساس تعلق مردم ایران  به سرزمین خودشان  بودند ، مگر بتوانند همدلی و همبستگی  خود را با یکدیگر توسعه دهند  و به نیروی آگاهی ملی شان نسبت  به اشتراکات قومی و زبانی و مذهبی و فرهنگی و تاریخی خود حساسیت بیشتری نشان دهند و  دستمایه ای برای تولید و توسعه ارزش های وطندوستانه خود فراهم آورند ؟  باشد تا در روزهای دشوار بتوانند خود و کشور خود را از طوفانهای جهان آشوب زمانه در امان نگاه دارند؟
 پیداست که تاریخ هیچ کشوری عاری از زخم و خشونت یا بی عدالتی نبوده و نیست .
بنای همه ملت ها و تمدن ها بر خون و رنج استوار شده و مهاجرت ها و جا به جایی ها و  تهاجمات و تصادم ها  ودر هم آمیختگی ها، سقف و ستون و دیوارهای کشور ها و سرزمین های برخوردار از دولت های کهن را تشکیل داده اند.

در همین فرانسه هیچ اندیشمندی نیامده است تا با نظر پردازی هایی از این گونه ، با ادعای «ساختار شکنی» ، روند شکل گیری دولت مدرن در این کشور را ویران کند و کشور فرانسه را به پرنسیپوته ها و ارباب نشین های ماقبل مدرن و ملوک الطوایف ی پیش از شکل گیری دولت ـ ملت  (اتاناسیون) فرانسه بازگرداند.

همه کشورهای قوام یافته بر محورِ« میت ها»  یا اسطوره های قومی یا ملی یا تاریخی خود بنا شده اند .
فرانسه هم  روی «میتِ  گلوا»  شکل گرفته و سرانجام ، خود را از بند امپراطوری روم رهانده است و دولت و جامعه مقتدر و توانای خود را با ملات رنج و خون کوشندگان  غیور  و آگاه خود پی ریزی کرده و آنچه که فرانسوی، فرانسه می نامد و به تاریخ و به فرهنگ آن احساس تعلق دارد ( و این احساس قوی تعلق را که  در سرود ملی دویست و سی سالۀ مارسی یز تبلور یافته) ،محصول روندی  تاریخی می شمارد که نمی توان بافته های آنرا به نام یا به انگیزه های ایدئولوژیک  یا نظر پردازی های سیاسی ِ روشنفکر مأبانه از هم درید و تار و پود آنرا از یکدیگر جدا کرد.
 شاید برای ایرانیان جالب باشد که سرود ملی مارسی یز را ناسیونالیست ها و لیبرال ها  با همان اشتیاق و صمیمیتی می خوانند که اعضاء حزب کمونیست فرانسه می خواندند و می خوانند! ( برخلاف برخی روسوفیل های مدعی چپ در ایران ، ژرژ مارشه رهبر سابق و مشهور حزب کمونیست فرانسه در مسابقات بین المللی میان فوتبالیست های شوروی و فرانسه ، از بازی کنان  کشور خود حمایت می کرد و برای هم وطنان خود هورا می کشید و سرود مارسی  یز را هم به همان قوتی می خواند که ژاک شیراک و سایر گلیست ها می خواندند و البته پیداست که ژرژ مارشه  متأثر از «حلقه برلن» هم نبود!)
 به هر حال ، همه اندیشمندان در جهت تقویت آن « حُـّلۀ  تنیده زدل ، بافته زجان»  و استحکام  تارو پود آن گام برمی دارند ،  زیرا به نیکی دریافته اند که آن حُلۀ زربفت، دستکارِ  تاریخ  فرانسه است و واچیدنی و از هم گسستنی نیست!
آنها هویت خود را و حافظه تاریخی و روح و وجدان جمعی و ملی خود را  دراین  بافته ای تاریخی  بازمی یابند  که فرانسه نام دارد!
همه مردم فرانسه در آتش سوزی نوتردام گریستند ، نه برای آن که مذهبی یا کاتولیک بودند، برعکس، اکثریت مردم فرانسه  غیرمذهبی هستند و گریه آنها برای سوختن مقدسات کاتولیسیسم نبود.
 آنها در« نوتردام پاریس»هویت خود و میراث فرهنگی خود و گوشه هایی از تاریخ خود را ونیز خاطرات ثبت شده در ادبیات خود از زبان بزرگانی چون ویکتور هوگو و مارسل پروست را طعمه شعله های آتش می دیدند و برای خاکستر شدن این گوشه های عزیز حافظه مند تاریخی و فرهنگی و ذوقی  وهنری و ادبی خود می گریستند.
 هزاران کتاب در باره تاریخ انقلاب فرانسه که معمار فرانسه مدرن  و در واقع معمار جهان مدرن  بود از سوی اندیشمندان ، مورخان ، جامعه شناسان و فیلسوفان  نوشته شده، اما  هیچ دانشمند  و اندیشمند  و فیلسوفی  به بهانه آنکه این تاریخ واقعی هست یا نیست ، خوبست یا بد است  به خود اجازه نداده تا آنچه را که تاریخ بنا نهاده و نسل به نسل به مردم فرانسه منتقل کرده ویران کند و به نام « ساختار شکنی » فیلسوف مأبانه  یکی یکی خشت ها و سنگهایی را برچیند که با نیت خیر و برای وصل کردن  انسانها  طی  سده های  متمادی روی یکدیگر نهاده شده بوده اند!
زیرا از نگاه مردم بافرهنگ  کشور فرانسه چنین اقدامی ـ حتی در دوران  ما که کوس و دهلِ وحدت اروپا بر بام ها  نواخته می شود ـ خیانت به فرانسه و تاریخ این کشور تلقی می گردد!
اصولاً مفهوم «ساختار شکنی» از نظر مردم فرانسه با  آنچه که چند مترجم و چند انتلکتوئل ناخنک زده به فلسفه غرب  در ایران رایج کرده اند و معنا ی مبتذلی  به آن بخشیده اند هزاران سال فاصله دارد!
متأسفانه مفهوم  فلسفی ـ پست مدرنیستی « ساختار شکنی » و« ساختار شکن»  در ایرانِ  سالهای اخیر،آنقدر دستمالی و فاقد معنا شده  که حتی به دهان آخوند ها و پاسدار ها هم  مزه کرده و کار به جایی رسیده که  کارگزاران فکری و فرهنگی و امنیتی رژیم اسلامی  و آخوند های حوزه علمیه و چماق به دستان پاسدار خانه ها و لات و لوت های « آتش به اختیار» حکومت هم به وفور این مفهوم فلسفی را همچون اتهامی بر ضد تابو شکنان و مخالفان استبداد دینی  و منتقدان قوانین متحجر و احکام  عهد بوقی حکومت فقها به کارمی  برند،  تا جایی که دوچرخه سواری زنان را ساختارشکنی می نامند و کراوات زدن مردان  را ساختارشکنی می گویند و پیدا شدن تارموی زنان از زیر روسری را ساختار شکنی می گویند !!
اقای نیکفر خیلی بهتر از من می دانند که این مفهوم نیچه ای دریدایی ،  فوکویی  ارتباطی به نقد کتاب های تاریخ ایران ندارد و در حوزه های خاص فلسفه پست مدرن غرب قابل طرح است و از ایشان انتظار نمی رود و درخور هنر و توانایی ایشان هم  نیست که ساختار کتاب هایی را که دکتر خانلری یا قاسم غنی یا رضا زاده شفق یا عباس اقبال یا محمد جعفر محجوب برای کودکان ایران نوشته اند بشکند !
 عنصر وآلیاژِ آن  چکشی که ایشان به عتوان اهل فلسفه برای شکستن «ساختار»  آن کتاب ها به دست گرفته و در توئیتر به کوبش در آورده اند متأسفانه بسیار بسیار سست تر و شکننده تراز عناصر سازندۀ آن کتاب های درسی  متکی به پژوهش های  تاریخدانان  و نویسندگان بزرگ معاصر ایران ست!
برای پایان بردن این مطلب  از حاشیه روی بیشتر  در می گذرم و یادآوری می کنم که:
این روزها علاوه برتجزیه طلبان  این سو و آن سوی داخلی ، صدای ناخوشایند دشمنی با ایران و ایرانیت از فراسوی مرزهای ایران هم شنیده می شود، تاجایی که برخی از افغانها هم فیلشان یاد هندوستانی که هرگز نداشته اند کرده است و آنان نیز در همسایگی ما ، زبانِ دراز ، بر چند و چون تاریخ و نام ایران گشوده اند.
 این دسته از افغانستانی ها هم به تبعیت از برخی بد اندیشان ایرانی نام کشور کهنسال ما را  جعلی می دانند و افغانستان را «آریانا» و وارث خراسان بزرگ می شمارند  و شهرهای بزرگ و کوچک تاریخی ایران را  که خاستگاه  اصلی زبان فارسی و فلسفه و تاریخ نگاری و شعر عرفان در گسترۀ ایران زمین بوده  و نخستین شاهان  مستقل (مثل صفاریان و سامانیان ) و در جدال با  خلفای مهاجم عرب  از آنجا برخاسته بوده اند را بیگانه از  ایران  و متعلق به افغانستانی  می خوانند  که نام «آریانا»  بر او می نهند  ومدعی اند که « کشور جعلی ایران ، «آریانا»ی  آنان را مصادره و غصب کرده است!!!(فضای مجازی پر از این ادعا هی مضحک است)!
 و جالب  و البته تأسف آور است ا که مرجع نظرات ضد ایرانی خود ر ا هم به برخی ایرانی نمایان که غالبا از تجزیه طلبان و عناصر ضد ایرانی مثل پور پیرار و غیاث آبادی و خداداد رضاخانی و امثال این موجودات مغرض و غالبا  شارلاتان ارجاع می دهند.
چون نیک نظر کرد، پَرِ خویش در آن دید
گفتا زکه نالیم؟ که از ماست که برماست!
به راستی گناه این همه قیل و قال  کین ورزانه و تبلیغات ایران ستیزانه در اطراف و اکناف کشور ما بر دوش  چه کسانی ست؟
آیا روشنفکران معاصر که قاعدتأ می باید میراثداران فکری  بزرگان صدر مشروطیت و نامداران پس از مشروطه  باشند( اما متأسفانه نیستند) ، در اینهمه غوغاگری ایران ستیزانه  که گوش فلک را کر می کند بی تقصیرند؟
چه کسانی می باید با اتّکا به حقایق تاریخی  پاسخ یاوه گویی های فرقه گرایان و عشیره پرستان این سو و آن سوی ایران را به زبانی مستدل و درخور به آنان گوشزد کنند و یاوه گویان و جاعلان را سر جای خود بنشانند؟
گناه این کم کاری و بی اعتنایی وسکوت  بر عهده چه کسانی ست،  که یک فیلسوف هوچی گر فرانسوی طرفدار پر وپا قرص سیاست اسرائیل یعنی برنار هانری لوی در کردستان عراق کشف می کند که: « نام ایران از زمان رضاشاه و به تأثیر از ناسیونال سوسیالیسم ، تغییر یافته و تبدیل به  ایران شده است!» ؟ 
این فیلسوف هوچی و نخودِ هر آش فرانسوی علنا  در کتابی که نوشته است می گوید:  «من این موضوع رادر کردستان کشف کردم و ازاطلاعاتی که  کردهای عراقی به من داده اند ، یاد گرفته ام!»
 جای خوشوقتی ست که  همان روزها مورخان و ایران شناسان فرانسوی  با شنیدن دعوی های بی پایه او به ریش این فیلسوف صهیونیست خندیدند و با یادآوری حقیقت  بی سوادی او را در زمینه تاریخ ایران در جراید معتبری چون لو موند برملا کردند  ؟
 آیا  شابسته است که ما ایرانیان عین سخنان پوچ ، سوغاتی  کردستان عراقِ آن فلسفه دان اسرائیل گرا را از فیلسوف های خودی هم بشنویم؟  
آخر هرسخن جایی و هرنکته مکانی دارد!
آیا درشأن کسانی چون  آقای محمد رضا  نیکفر است که با اظهاراتی باب طبع دشمنان  داخلی و خارجی ایران و تمامیت ارضی کشور نوشته ها یا گفتار های خود را به منبع ارجاعات نظری و ایدئولوژیکی  بد سگالان ایران  بدل سازند؟
گیریم «ناسیونالیسم ایرانی»  را به قول  ایشان «حلقه برلن» به وجود آوده است ،
 آیا در آن مقطع که اندیشمندان ایران در برلن یا پاریس به فکر  دمیدن روح  در جامعه مرده ای بودند که تازه سر از حصار قرون وسطایی عصر قجر برمی داشت آرزو ها و اهداف ناسالمی داشته اند؟
آیا آن گروه اندک از انسان های خردمند ایران که در آن روزگاران آشفته و سیاه  می کوشیدند تا به مردم پراکنده و مأیوس و قحطی زده و فاقد درک روشن از موقعیت اجتماعی و فرهنگی و ملی خود ایراندوستی و احساس تعلق به وطن را بیاموزند، کار بدی می کردند؟
 آیا ساختن کشوری که مردم  در آن به اشتراکات قومی و فرهنگی و ملی و تاریخی خود آگاه شوند و به وطن خود دلبستگی داشته باشد و به آن مهر بورزند کار بدی بوده است؟
گناه  آن اندیشمندان  چه بوده که آلمانی ها  سه  الی چهار دهه بعد حزب نازی را به قدرت رسانده اند؟
 آیا اقدام  دانشمندان و نویسندگانی  مثل تقی زاده و کاظم زاده ایرانشهر و  محمد قزوینی ، جمال زاده ، تقی ارانی وامثال آنها برای تقویت ایرانیت ،آنهم در روزگاری که  کشور ما میان دو قدرت جهانخوار روس و انگلیس تقسیم می شد و بیم نابودی ایران از دوسوی قدرت های استعماری می رفت ، کار اندیشه ورزانه و خردمندانه ای بوده است یا توئیت های آقای نیکفر که دانسته یا نادانسته به ارکستر انترناسیونالیستی و «انتر اتنیکالیستی» بد سگالان ایران پیوسته و از پایگاه چپ یا دموکرات نما  ضمن  تئوریزه کردن ادعا های ایران شکنان  و دشمنان  درونمرزی و برونمرزی در این هیابانگ کر کنندۀ انیرانی شرکت جسته است؟

 به راستی نگرانی برای مصالح ملی ایران و راه یابی برای ببرون رفت از سردرگمی ها و آشفتگی های مبتلا به جامعه ایران  در کدام یک از این دو روش تبلور می یابند؟
در روش نویسندگان «نشریۀ کاوه»  یا روش «توییتریستی» آقای نیکفر؟
گیریم «حلقه برلنی ها» ی ایرانی ، حدود سه دهه پیش از ظهور نازیسم ، نازی بودند و اصلا آنها آلمانی ها  را به سمت حزب ناسیونال سوسیالیسم سوق داده بودند، آیا بزرگانی چون محمدعلی فروغی ، مشیرالدوله پیرنیا  عباس اقبال ، احمد کسروی ، صادق هدایت ، رشید یاسمی ، سعید نفیسی پرویز ناتل خانلری که از تدوینگران کتاب های درسی  بوده یا آثار و نظراتشان الهام بخش تدوین آن کتاب ها بود (و بسیاری از آنان  بخشی از تحصیلات خود را  نه در آلمان بلکه در فرانسه یا انگلیس  به انجام رسانده بودند) آنهاهم متأثر از نازیسم بوده اند؟
آخر باید سخنی گفت که پذیرش آن برای خردمندان دشوار نباشد!

از این ها گذشته، در شرایطی که حکومت اسلامیست و فقهای شیعه با اتکاء به ماشین دولتی و خرج بی رویه و بی حساب و کتاب سرمایۀ ملی ، تیشه به ریشۀ ایرانیت می کوبند و ایران گرایی را حرام می شمارند و«دولت ـ ملت»  (اتاناسیون)  ایران را ــ که اندیشمندان و رهبران جنبش مشروطیت پی ریخته بودند ــ  ویران می سازند تا مشروعه  خائنانۀ و روسوفیل شیخ فضل اللهی را بر ایرانیان  چیره کنند و بدینگونه امت بی شکل و بی معنا و بی وطن شیعه اثنی عشری را به جای ملت ایران بنشانند؛ در چنین وضعیتی  آیا این معقول و خردمندانه است که از موضع روشنفکرانه و فیلسوف مأبانه به کمک حاکمیت مشروعه چی ها (گیریم نام اصلاح طلب یا روشنفکر دینی یا نو اندیش دینی یا ملی مذهبی   بر خود نهاده بوده باشند) شتافته شود و از موضع چپ یا مدرنیسم و پست مدرنیسم توجیه نظری برای امت گرایان حاکم بر ایران تدارک دیده شود؟
آیا مشکل مبتلا به جامعه ایران  زیر سیطره حکومت اسلامی «راسیسم و نازیسم» است یا حکومت آخوند سالاری و تئوکراسی مبتنی بر ولایت  و قیمومت روضه خوانها و فقیهان شیعه؟
 اصلا  آیا هرگز  این دو ایسم (نازیسم و راسیسم ) در ایران بنیان فکری و فرهنگی ریشه داری ــ  آنچنان که اروپای مسیحی از آن برخوردار بوده و دردورانی جهانی را به آتش و خون کشیده است  ــ داشته اند؟
آیا این پدیده ، پروردۀ  تاریخ غرب، متکی به سُننِ مسیحیت ـ یهودیت (ژودئوکریستیانیسم) هرگز در طول تاریخ ایران زمینه اجتماعی و فرهنگی و فکری و نظری یافته بوده است؟
 به راستی چرا همواره از سوی ما ایرانیان سعی می شود که برخی مفاهیم ساخته تاریخ غرب را  مثل کالا های صنعتی وارد جامعه   کنیم . کالا هایی که یا روش مصرف آنها را نمی دانیم یا تاریخ مثرفشان گذشته است؟ 
مفاهیمی که مطلقا در کشور ما ریشه فکری ندوانده بوده و با تاریخ و فرهنگ کشورما تجانس و سنخیتی نداشته و ندارند ؟
  آیا ما ایرانی ها  برای نظرپردازی ها و  تدوین  دیدگاه های ایدئولوژیک و سیاسی خود می باید  تا ابد  ناگزیر به وارد کردن مفاهیمی باشیم  که هرگز متعلق به ما نبوده و در آب و هوای فرهنگی و روحی و تاریخی کشورما پرورش نیافته بوده اند؟
 آیا حتماً برای این که نویسندگان« نشریه کاوه » را بکوبیم و آنها را مسئول و مقصر نکبت و فلاکت امروز جامعه خود معرفی کنیم ، نیازمند به مفاهیمی همچون« نازیسم و راسیسم» هستیم  تا با استفاده از اینگونه مارک ها، بر پیشانی اندیشمندان پرارج  یک صد سال پیشِ خود، داغ لعنت بکوبیم؟
آیا به راستی  این مفهوم تاریخی ـ فرهنگی ـ زبانشناسانه « آریا و آریایی» در ایران و در میان ایرانیان هرگز رابطه ای و نسبتی ـ هرچند دورـ با مفهوم نژادپرستی  داشته است ؟
آیا جز این است که مفهوم «نژادپرستی»  برآمده از دانش بیولوژی و مردم شناسی (اتنولوژی)  و زبان شناسی در مغرب زمین  بوده و تکیه بر زخمهای کهنه یهود ستیزی و ضد سامیگری اروپای مسیحی داشته است؟ 
آیا ایرانیان و فرهنگ ایران و تاریخ ایران در تصفیه جنایتکارانه و شوم نژادی و خونی (آنگونه بعد ها با سوء استفاده از مفهوم  آریا و آرینیسم  در آلمان نازی طرح  و پیاده شد ) کوچکترین تأثیر و نقشی داشته بوده است؟
به راستی آیا  آنگونه که آقای نیکفر به تلویح  در یکی از توئیت های خود گفته است، می توان  اظهار داشت که  مشکلات خاورمیانه ودرهم آشفتگی ها و منازعاتی که  دهه هاست در منطقه جاری ست از « اندیشه های راسیستی ایرانیان » مایه برده و ناشی از بدآموزی های کتاب های تاریخ کودکان ایرانی در دوران پهلوی ها بوده است؟
آیا  دولت نوبنیاد اسرائیل که بر مبنای میت توراتی و قصه های تلمود ی و براسطورۀ بازگشت محتوم قوم یهود به ارض موعود، بناشده و منشاء اصلی جنگ های خاورمیانه بوده است ، را «راسیست ها»ی ایرانی مدعی «نژاد آریا»  پی ریزی کرده اند؟
آخر این چه سخنی ست که مردی خرد ورز مدیر یک رسانه نسبتا مهم در خارج از ایران  با یک توئیت دوسطری تحریک آمیز ادعا کند که ریشه جنگ ها و تنازعات منطقه را می باید در کتاب درسی  تاریخ کلاس پنجم ابتدایی مدارس ایران دوران پهلوی  یعنی در اندیشه های استادان بزرگی چون عباس اقبال و زرین کوب و محمد معین و مجتبی مینوی  و ناتل خانلری  جستجو کرد!؟
پس آلمان نازی و کشتار یهودیان و کولی ها وطرح و تصمیم  فاتحان جنگ دوم جهانی در بنا نهادن  دولت یهود  نقش نداشته و آیا آغاز جنگ ها و نزاع ها و بمباران ها و تروریسم پروری ها از هرسو (چه نزد دولت  اسرائیل چه نزد اعرب ) حاصل آن اتفاقات بزرگ و نتیجه شعله های جنگ دوم جهانی نبوده است ؟
و در پی آن آیا  سربرآوردن اسلامیسم سیاسی خشونت ورز و آدم کش طالبانی و القاعده ای و سپس بربریت اسلامیسم داعشی در این آشوب ها و فجایع جاری  نقشی نداشته اند ؟
 آیا مسئله فلسطین ، جنگ های داخلی لبنان ، تحریکات و سرمایه گذاری های تروریسم پرور  لیبی قذافی و به طور کلی سیاست شوروی و اقمار او طی سالهای طولانی جنگ سرد و نیز  تفنگداری ها و بمب گذاری ها و ترقه بازی ها یی که به نام چپ مارکسیستی یا اسلامیستی در ایران و کمابیش  سایر کشور های منطقه جریان داشته اند در اوضاع و احوال آشفتۀ فعلی اثری نداشته اند؟
به راستی این گونه  فرا افکنی ها ناشی از رسوبات کدام یک از افکار بی اعتبار شده و کدام ایدئولوزی های شکست خورده است؟
 به راستی این «کی بود کی بود من نبودم» ها ریشه در کدام ورشکستگی های سیاسی و فکری دارند؟
آیا نژادگرایی آریایی بانی  و تکیه گاه حسینه ارشاد و الهام بخش انقلاب آخوندی و برکشیدن  تشیع دوازده امامی به قصد تدوین ایدئولوژی انقلابی امت گرا (به قیاس  و الهام از بلشویسم پرلتر گرا) بوده است؟
 آیا سربر آوردن خمینیسم از نجف و نوفل لو شاتو و آنچه پس از فاجعه بزرگ 1357 در اطراف و اکناف ما رخ داد و رخ می دهد، یعنی همه سینما سوزی ها  و جنگ افروزی ها و صدور تروریسم و بنیاد نهادن سپاه پاسداران و  کشتار های دست جمعی جوانان ایران و آفریدن و تقویت مالی و تسلیحاتی حزب الله لبنان و تسلیح  فلسطینی ها و حوزی های یمن و سایر آشوبهای اسلام گرایی شیعه  در عراق و سوریه حاصل «حلقه برلن» بوده است؟
اینهمه بدبختی را رها کردن وتیرهای زهر آگین  اتهام خود را به سوی کتابهای درسی بچه های مدارس ایران در زمینه تاریخ، وبه سوی نویسندگان و مورخان  دانشمند ایرانی پرتاب کردن  و مایۀ شرّ نامیدن کتاب هایی  که  نزدیک نیم قرن است دیگر وجود خارجی ندارند ، آیا کار اندیشه و رزانه ایست و مصالح عالی  ایرانیان  را مطمح نظر خود قرار می دهد ؟
به راستی آیا هنوز صدای سوختن آن کتابها به گوش شما نرسیده  و دود آنها به چشم شما نرفته است؟
آیا ندیده اید و نمی دانید  که چهل  سالست دیگر آن کتاب های درسی را از کودکان ایران ربوده اند و جای آنها را در مدارس کشورما ، به داستان های عربی صدر اسلام وماجرا های ابوجهل و ابولهب و  عمار یاسر و بلال حبشی و و ابوذر غفاری و سرگذشت قبایل اوس و خزرج و دیگر اسطوره های سامی سپرده اند؟
آیا هنوز ندیده اید که  افسانه های لوط  و هود  و حام وسام و  یآجوج و مأ جوج و هاروت و ماروت  و عاد و ثمود  عوج بن عنق و جعفر طیار و سنان بن عنس و مسلم بن عقیل و مختار ثقفی و امثال اینها جای سرگذشت کورش و داریوش و بهرام گور و اردشیر بابکان و انوشیروان و قباد و سایر قهرمانان تاریخی و اساطیری ایرانیان را گرفته است ؟
مگر ندیده اید که  تاریخ ایران آنچنان مسخ و مصادره شده است که بندرشاه و مسجد شاه  و خیابان فردوسی مصادره شدند و نام خمینی یا شیخ فضل الله یا خالد اسلامبولی (قاتل انورالسادات ) و عماد مغنیه (تروریست لبنانی) را بر تابلو آن خیابان ها حک کردند؟
 آیا ریشۀ همه بدبختی های بزرگ معاصر در ایران و در میان مردم خاورمیانه را می باید در افکار منورالفکران و اندیشمندانی دید  که با کمال درد و دریغ ، نسلشان هفتاد  سال پیش منقرض شد و جای آنها را انتلکتوئل های روسوفیل و  به قول احسان طبری کژ راهه روانی گرفتند که در حوزه های تشکیلاتی حزب توده کتاب خوان و مدعی روشنفکری شده بودند ؟
 آیا«راسیست ها» ی ایرانی که کتاب درسی تاریخ «حلقه برلن» یا «حلقه پاریس» را خوانده اند ، روسیه شوروی را به اشغال افغانستان بر انگیخته بوده اند و آیا دلارهای آمریکایی که اژدهای افسرده اسلام عشیره ای را افغانستان و عربستان سعودی و مصر و سایر بلاد اسلام زدۀ عرب زنده کرد و یریریتی تمام عیار را در سراسر خاورمیانه و ماورای قفقاز و آسیای مرکزی گسترش داد ، نقشی در بلوا ها و آشوب های ویرانگر دهه های اخیر نداشته است؟
چگونه است که نویسنده ای اهل فکر، اینهمه فاکت و دلیل برای بیان و توصیف  آشفته حالی روزگار ما در منطقه را رهامی  کند تا کتاب درسی تاریخ ایران در روزگار سپری شدۀ پهلوی ها را به کرسی اتهام بنشاند؟
 به راستی کدام «راسیسم یا ناسیونالیسم ایرانی» در این دویست سال مایه جنگ افروزی بوده است؟
این خیلی مغرضانه است که نویسندگان و متفکران عصر مشروطیت (همچون میرزا آقاخان کرمانی و میرزا فتحعلی آخوند زاده )  را نژاد پرست یا متأثر از نازیسم بدانیم ، حال آنکه آنها دست کم  شصت  الی هفتاد سال قبل از ظهور نازیسم برای قوام هویت ملی و بازگرداندن حس تعلق مردم ایران به این سرزمین کوشیده اند. «ناسیونالیسم ایرانی» هرگز متعرض یا مهاجم نبوده است .
« ناسیونالیسم ایرانی»  وارداتی نبود و تکیه به تداوم تاریخی و تسلسل فرهنگی ایران زمین که در زبان فارسی تبلور می یافت و به مردم ایران حس تعلق به کشوری را می داد که  هزار سال پیشتر استاد طوس ، حماسه و تاریخ آنرا در کتابی  بی همتا  و سرشار از اندیشه ناب ایران گرایانه جاودانه کرده بود.محال است کسی دقیق شاهنامه را بخواند و به وجود ایران گرایی و حس تعلق به سرزمینی به نام ایران در طول تاریخ پی نبرد! همین ایران گرایی و احسای تعلق به سرزمین پیش از ظهور ناسیونالیسم در ایران نوعی ملت گرایی بومی و ایرانی را به نمایش نهاده بود!
 واقعیت آنست که آنچه« ناسیونالیسم ایرانی» خوانده می شود ، به هیچ عنصر بیگانه ای مدیون  نیست وبنمایه آن  چیز دیگری جز حس تعلق  همه مردم  (از هر قوم )  به این  سرزمین کهنسال و به این تاریخ قدیم نبوده است!
حس قوی میهن پرستانه و ملی گرایانه ایرانیان  همواره همچون آتشی که زیر خاکستر دوام  داشته و از بدو بروز و شعله ور شدنش در روزگار مشروطیت  تا همین امروز، دفاعی بوده و همواره  د ربرابر آزمندن بیگانه  و زور گویانی که  طمع خود  را برای کندن گوشه هایی از این سرزمین  پنهان نمی کنند ایستادگی کرده و  طی دوسدۀ اخیر هرگز در صدد دست اندازی و تجاوز  به خاک همسایگان نبوده است!

آن ترک های عثمانی بودند که پیش از نازیسم یک ملیون ارمنی را قتل عام کردند و افتخار کشتار جمعی ( ژنوسید)  را  سالها پیش از نازی ها از آن خود کردند نه ایرانی ها! 
نام تاریخی ایران طبق اسناد تاریخی از صفاریان و سامانیان گرفته تا صفویه و قاجار همواره  ایران بوده از سوی  خود ایرانیان همواره  ایران نامیده می شده است .

البته پس از رنسانس ،غربی ها که  بازگشت به متون یونانی را مد نظر داشتند به تبَع مورخان و جغرافی دانان یونانی و رومی همچون هرودوت و گزنوفن واسترابون و  دیگران ، ایران را پارس یا پرشیا یا پرس می نامیدند و اروپای پس از رنسانس و« دولت ـ  ملت» های مدرن  اروپایی  هم  طبق سنت کهنسال خود که از یونان و روم به ارث برده بودند ، این نام را برای نامیدن کشور ایران حفظ می کردند  و این واقعیت فقط در اسناد وزارت خارجه  و در نامه ها و محموله های پستی که از غرب  به ایران فرستاده می شدند ، مطرح و پذیرفته انگاشته می شد والبته  نه در خود ایران و نزد خودِ ایرانیان!

آنچه در زمان رضاشاه عوض شد آن بود که به دنیای غرب گفته شود که : ایرانیان مایلند کشورشان مراسلات پستی شان و نیز نامه های مربوط به امور بین المللی و امورات دیپلماتیک  ایران  ازاین پس  به همان نامی خوانده شود که همواره ایرانیان در طول تاریخ، کشور خود را به آن نام می خوانده اند.

 این درخواست وزارت پست و تلگراف  در زمان رضاشاه کوچکترین ارتباطی به برآمدن نازیگری در آلمان نداشته  یا الهام یافته از دم و دستگاه قدرتمند نازی ها نبوده است.
در اینجا پرسیدنی ست که آیا نویسندۀ آن توئیت ها،  خدای ناخواسته قصد داشته است که به کمک فکری تجزیه طلبان ایران بشتابد یا رفقای سابق  خود را به افکار خلق گرایانه  وکمونوتاریستی  انقراض یافته ای امیدوار کند  که  برمبنای تعلیمات استالینی تدوین شده بود و ایران را کشوری چند ملیتی می نامید؟
  یا  خدای ناخواسته قرار بر آن بوده است که نویسندۀ آن توئیت های تحریک آمیز  حزن و افسردگی های حاصل  ورشکستگی فکری و سیاسی  رفقا را  در زمینه مسائل قومی  فروبنشاند یا درمان کند؟
 یا نکند،  قرار برآن بوده است که مردۀ  هفت کفن پوساندۀ« تئوری استالینی ایرانِ کثیر المله»  را با چند وِرد توئیتری زندگی دوباره بخشد؟
یا مگر مقصود آن بوده است که نویسنده  با فرستادن چند عبارت توئیتری  زخم ناسور انترناسیونالیسم  چپ سنتی ایران را  مرهم بگذارد؟
انترناسیونالیسمی  که از بدو  ورود به کشور ما ،  تا روزهای فروپاشی آخرین خشت های قلعه شوروی معنایی جز سرسپردگی به  روسیه شوروی نداشته است ؟     

کوتاه سخن آنکه طرح این گونه حرف ها، مخالف منافع ملی ایرانیان و موجب دلسردی مردم ایران  از مدعیان روشنفکری و اهل فلسفه است و دریع است که آقای نیکفر نیز مردم ایران به ویژه جوانان نیازمند آگاهی را از خود دلسرد کنند!

اینگونه حرف و حدیث ها که  یاد آور اصطلاح خروس بی محل است  ، بی اختیار مردمِ دردمند روزگار معاصر را به یاد  این بیت مشهور باباطاهر همدانی می اندازد که گفت:
توکه مرهم نئی زخم دلم را
نمک پاش دلِ ریشُم چرایی؟ 

پس طرح و تبلیغ این افکار خلاف منافع حیاتی و عالی ملت ایران را  تعطیل کنیم.

 مردم ایران نیازمند دانشمندان و فلاسفه و اندیشه ورزانی هستند که برای ساختن و وصل کردن قدم برمی دارند نه در راه فصل کردن و ویران کردن بنیان های تاریخی و ملی کشورشان  !
زیرا این بنیان های  تاریخی و ملی به خون دل و شیرۀ جان انسان ایرانی در طول تاریخ  قوام یافته اند!
 از خودی ها و مدعیان روشنفکری در ایران چنین انتظاری نمی رود! پس اینگونه «ساختار شکنی» ها را بر عهدۀ انیرانیان و ایران ستیزان بگذاریم و اگر می توانیم   برای التیام زخمهای عمیق  چهل  ساله ای که روح ایران از استبداد دینی خورده است مرهمی فراهم آوریم ، و گرنه  راه خود گیریم  که سکوت در این زمینه ها  کار شرافتمندانه تری ست !


م.سحر