۱۳۹۰ بهمن ۲۸, جمعه

آخرین لیست از اسامی زندانیان سیاسی – عقیدتی بند زنان زندان اوین

آخرین لیست از اسامی زندانیان سیاسی – عقیدتی بند زنان زندان اوین

آخرین لیست از اسامی زندانیان سیاسی – عقیدتی بند زنان زندان اوین
تعداد زیادی از فعالان سیاسی، مدنی و عقیدتی ایران هم اکنون در حال سپری کردن دوران محکومیت خود در زندان اوین هستند، پس از برخوردهای امنیتی صورت گرفته در سال های اخیر بسیاری از فعالین زن با بازداشت و احکام قضائی مواجه شده اند، اکنون ۲۵ نفر از زندانیان عقیدتی – سیاسی زن در بند نسوان زندان اوین به سر می برند، در این گزارش که از سوی “کمیتۀ گزارشگران حقوق بشر” تهیه شده است آخرین لیست از زندانیان این بند به همراه اتهامات وارده و میزان محکومیت آنها آورده شده است:

۱- نام: مریم – نام خانوادگی: اکبری منفرد – اتهام: سازمان مجاهدین – حکم: پانزده سال
۲- نام: کبری – نام خانوادگی: بنازاده امیرخیزی – اتهام: سازمان مجاهدین – حکم: پنج سال
۳- نام: مریم – نام خانوادگی: جلیلی – اتهام: نوکیش مسیحی – حکم: دو سال و شش ماه
۴- نام: ریحانه – نام خانوادگی: حاج ابراهیم دباغ – اتهام: سازمان مجاهدین – حکم: پانزده سال
۵- نام: نوشین – نام خانوادگی: خادم – اتهام: دانشگاه آنلاین بهائیان – حکم: چهار سال
۶- نام: سیمین – نام خانوادگی: دانشپور(بهرامی) اتهام: سازمان مجاهدین – حکم: ده سال
۷- نام: نازیلا – نام خانوادگی: دشتی – اتهام: سازمان مجاهدین – حکم: سه سال
۸- نام: میترا – نام خانوادگی: زحمتی – اتهام: نوکیش مسیحی – حکم: دوسال و شش ماه
۹- نام: نسرین – نام خانوادگی: ستوده – اتهام: وکیل (اقدام علیه امنیت ملی، تبانی و تبلیغ علیه نظام) – حکم: شش سال
۱۰- نام: مهوش – نام خانوادگی: شهریاری – اتهام: مدیران جامعۀ بهائی (یاران ایران) – حکم: بیست سال
۱۱- نام: هانیه – نام خانوادگی: صانع‌فرشی – اتهام: وبلاگنویس(توهین به مقدسات، تبلیغ علیه نظام، اقدام علیه امنیت) – حکم: هفت سال
۱۲- نام: اشرف – نام خانوادگی: علیخانی – اتهام: وبلاگنویس (اجتماع و تبانی، تبلیغ علیه نظام) – حکم: سه سال
۱۳- نام: ژیلا – نام خانوادگی: کرم‌زاده مکوندی – اتهام: مادران پارک لاله – حکم: دو سال
۱۴- نام: محبوبه – نام خانوادگی: کرمی – اتهام: فعال زنان و حقوق بشر – حکم: سه سال
۱۵- نام: فریبا – نام خانوادگی: کمال‌آبادی – اتهام: مدیران جامعۀ بهائی(یاران ایران) – حکم: بیست سال
۱۶- نام: مهدیه – نام خانوادگی: گلرو – اتهام: فعال دانشجوئی، فعال حق تحصیل(تجمع و تبانی، تبلیغ علیه نظام) – حکم: دو سال + شش ماه
۱۷- نام: شبنم – نام خانوادگی: مددزاده – اتهام: فعال دانشجویی، سازمان مجاهدین(محاربه و اقدام علیه امنیت ملی) – حکم: پنج سال
۱۸- نام: صدیقه – نام خانوادگی: مرادی – اتهام: سازمان مجاهدین – حکم: بلاتکلیف
۱۹- نام: لادن – نام خانوادگی: مستوفی – اتهام: وبلاگنویس – حکم: دو سال و شش ماه
۲۰- نام: کفایت – نام خانوادگی: ملک‌محمدی – اتهام: سازمان مجاهدین(اجتماع و تبانی) – حکم: پنج سال
۲۱- نام: عاطفه – نام خانوادگی: نبوی – اتهام: شرکت در تظاهرات ۲۵ خرداد – حکم: سه سال
۲۲- نام: منیژه – نام خانوادگی: نصراللهی – اتهام: بهائی (اقدام علیه امنیت ملی از طریق تبلیغ بهائییت و عضویت در تشکیلات مخالف نظام و وابسته به بهائیت) – حکم: سه سال و چهار ماه
۲۳- نام: بهاره – نام خانوادگی: هدایت – اتهام: فعال دانشجوئی، فعال زنان – حکم: نه سال و شش ماه + شش ماه
۲۴- نام: فرح – نام خانوادگی: واضحان – اتهام: سازمان مجاهدین – حکم: پانزده سال
۲۵- نام: معصومه – نام خانوادگی: یاوری – اتهام: سازمان مجاهدین – حکم: چهار سال و شش ماه

غلامحسين گلسرخي، عموي خسرو گلسرخي - آخرین ملاقات در قزل قلعه

Golsorkhi Khosrow 120217در يكي از شب‌هاي سال 1346، خسرو طبق معمول سري به منزل ما زد تا گل بگوييم و گل بشنويم. چند ساعتي با هم بوديم. از همه‌جا صحبت كرديم؛ از مبارزات نفت از توطئه‌هايي كه ارتجاع و چپ‌نماها عليه حكومت ضد امپرياليستي مصدق اجرا مي‌كردند، از كودتاي ضد خلقي 28 مرداد سال 1332 و عواملي كه صحنه‌ساز وقوع كودتا و آنها كه مجري آن بودند و بالاخره از عمويش، اولين شهيد خانواده گلسرخي كه از مبارزان جنگل و از ياران وفادار ميرزا كوچك جنگلي بود. از اختناق حاكم به كشور و از تارهايي كه رژيم به وسيله آنها ما را به سرمايه‌داري جهاني وابسته كرده بود سخن گفتيم.
خسرو به طور مختصر مي‌دانست كه من در مبارزات مردم وطنم عليه امپرياليسم و رژيم وابسته سهم كوچكي دارم. چه زماني كه آزاديخواهي آزاد بود و چه روزهايي كه شكنجه، زندان و تبعيد براي مبارزان در پي داشت، من خود را در كنار زحمتكشان مي‌دانستم... آن شب من، به خسرو گفتم در اين فكرم كه از چه راهي مي‌توان سكوت 14ساله را درهم شكست، شايد شيوه مبارزه مسلحانه عليه رژيم بتواند بيشتر كارساز باشد.
روزها مي‌گذشت. اختناق هر روز دامنه‌اش گسترش بيشتري پيدا مي‌كرد. اغلب با خسرو گپ داشتيم و هركدام در فكر راهي براي ادامه مبارزه بوديم.
درگيري نابرابري كه بين قهرمانان جان بر كف سياهكل با ماموران دژخيم و وابسته كه به طور مسلحانه روي داد، يادمان هست؟
آن روز ساعت 11 به محل كارش در روزنامه كيهان رفته بودم. خسرو به محض آنكه مرا ديد سر از پا نمي‌شناخت. با چهره بي‌اندازه شاد و خندان گفت... هم‌اكنون از رشت خبر درگيري مسلحانه‌اي كه ابعادش بسيار وسيع هم هست، رسيد و نماينده روزنامه را در رشت خواستيم تا به فوريت براي دادن گزارش كتبي خود را به تهران برساند. بعد از اين واقعه بود كه خسرو مانند عاشقي كه پس از سال‌ها در پي گشتن به دنبال معشوق او را پيدا كرده است، چنان تحت تاثير واقعه سياهكل قرار گرفت كه وصف‌نشدني بود و از آن به بعد همه اشعار، نقدها، تفسيرها و خلاصه همه نوشته‌ها و تمامي وجود خود را در خدمت انقلابيون اصيل مبارزات مسلحانه بر ضد رژيم وابسته گذاشته بود. روز 14 فروردين 1352 به اتفاق خسرو، همسرش و دامون براي هواخوري و تفريح سالم و بازي كودكانه به خاطر دامون (كه به تازگي جشن تولد شروع سومين سالش را گرفته بوديم) به پارك نياوران رفتيم و تا پاسي از شب با هم بوديم و اين آخرين اجتماع خانوادگي بود. روز 18 فروردين يكي از دوستان از روزنامه كيهان با تلفن به من اطلاع داد كه ماموران ساواك خسرو را با خود برده‌اند و از همان روز دوقلوهاي عصر تهران و ساير رنگين‌نامه‌ها قضايا را پيگيري و با عكس و تفصيلات چاپ كردند.
درصدد يافتن راهي برآمدم تا وسيله ملاقات با خسرو را فراهم كنم، چون همسرش را نيز در 24 فروردين دستگير كرده بودند. تنها به وسيله مادرش مي‌شد از او خبري به دست آورد. از اين رو مادر خسرو كه در شهرستان بود به تهران آمد و پس از تلاش فراوان بالاخره موفق به ملاقات با خسرو شد. بعد از چندبار ملاقات، ديگر موفق به ديدن او نشد، تا آنكه قبل از دادگاه بدوي مجددا اجازه داده شد او را در زندان قزل‌قلعه ملاقات كند.
نام قزل‌قلعه براي هر مبارز دوران سياه آريامهري يادآور فجايع و جنايات بيشماري است و قزل‌قلعه از سال 1332 به بعد برايم يادآور دردها و رنج‌ها و رياست اسمي سروان جناب بود كه ظاهرا رييس زندان قزل‌قلعه بود اما در مقابل سركار ساقي اختياري نداشت و همه شكنجه‌ها به وسيله سركار ساقي و آدم‌هايش انجام مي‌گرفت. آن موقع قزل‌قلعه در ميان بياباني واقع بود و جز صداي شكنجه‌شوندگان در زندان و بيابان‌هاي اطراف آن، هيچ صدايي شنيده نمي‌شد.
لحظه ملاقات كه دقيقا نمي‌دانستيم آخرين ملاقات (بين ما) خواهد بود من نيز به اتفاق مادرش به زندان قزل‌قلعه رفتيم. قزل‌قلعه ديگر آن زندان سال‌هاي گذشته نبود بلكه مانند «سركار ساقي» شير بي‌يال و دم و اشكم شده بود. به هر حال ما را به يك اتاق كوچك نوساز راهنمايي كردند. وقتي چشم خسرو به من افتاد گفت... تو چرا آمدي؟ ... كه ماموران معمولا در چنين لحظاتي بيشتر دقيق مي‌شوند تا ببينند بين ملاقات‌كنندگان و ملاقات‌شونده چه ايما و اشارات و نيز سخناني رد و بدل مي‌شود تا روي آن بعدا كار بشود. خسرو درست گفته بود. بلافاصله مساله به من تداعي شد كه به تمامي دختران و پسران جوان فاميل كه به نحوي از انحا با ماموران درگير مي‌شدند گفته بودم، در موقع گرفتاري حتي‌الامكان از اظهار آشنايي خود با من با افراد مختلف خودداري كنند ولي شوق ديدار اين پسر خوب فاميل قرار و مدارهايي را كه با هم گذاشته بوديم به فراموشي سپرد، چون زندگي بين من و خسرو ديگر صرفا رابطه فاميلي نبود و به مرحله رفاقت رسيده بود. با تمام اين احوال فهميدم كار خلافي كردم كه زود يكديگر را يافتيم... مادرش به خسرو حرف‌هايي زد و نصايحي كرد و با شور و شوق او را بوييد و بوسيد. خسرو گفت مي‌خواهم دامون را ببينم كه دو نفر از ماموران بلافاصله گفتند دامون را هم براي ديدنت مي‌آوريم. معناي حرف اين ماموران را فقط آنهايي كه مرتبا با آنها سروكار دارند، مي‌فهمند و به همين ترتيب بود كه خسرو به حرف‌هاي آنها توجهي نكرد و نيز وقتي كه خواستيم چيزي را كه موجب دستگيري خسرو شده بود بي‌اهميت جلوه دهيم، ماموران ساواك نيز هم‌صدايي كردند. خسرو تبسمي كرد و گفت: «همه‌چيز را در دادگاه خواهم گفت و روشن خواهد شد.» ملاقات تمام شد، از او جدا شديم و ديگر نتوانستيم او را ببينيم.
موقعي كه از قزل‌قلعه خارج شديم رو كردم به برادرش كه در بيرون منتظر ما بود. گفتم: «كار خسرو تمام است.» مطلب را در جمع فاميل هم تكرار كردم. وقتي علت را سوال كردند مختصرا توضيح دادم در دادگاه‌هاي نظامي متهمان دو نوع دفاع مي‌كنند؛ يكي دفاع حقوقي است كه متهم مي‌خواهد سروته اتهامش را به هم آورد و احيانا به چند سال محكوم مي‌شود و خاتمه مي‌يابد دوم دفاع ايدئولوژيك است كه متهم دفاع سياسي از نظريه و تز خود مي‌كند و به نظر من خسرو در نظر دارد در دادگاه دفاع ايدئولوژيك كند. اين موضوع موقعي به اثبات رسيد كه خسرو توسط مادرش برايم پيام داد بالاخره حاضر شده از وكيل تسخيري استفاده كند. پس از بستن قرارداد من با وكيل و انجام «پرونده‌خواني» وكيل سعي كرد به ما بگويد... در دادگاه‌هاي نظامي وكلا نيستند كه نقش تعيين‌كننده در راي صادره از طرف دادگاه‌ها را دارند بلكه اين متهمان هستند كه با دفاع حقوقي يا ايدئولوژيك نظر اعضاي دادگاه را به خود جلب مي‌كنند و بالاخره پس از چند جلسه وكيل به من پيشنهاد كرد كه «... خسرو حاضر به هيچ نوع «همكاري» با ما نيست و مي‌ترسم جانش را در اين راه بگذارد. بنابراين شما ملاقاتي با مشاراليه بنماييد ترتيب ملاقات با من تا شايد ايشان از تصميمي كه گرفته است منصرف گردد و با من و دادگاه «همكاري» نمايد...» البته اين آقاي وكيل از ترس اينكه خسرو «جانش» را از دست بدهد «ناراحت» نبود ولي من معناي كلماتي را كه با افسردگي بيان مي‌كرد، مي‌فهميدم خصوصا جمله «همكاري» را كه در جواب اين آقاي وكيل گفتم... اكنون او مانند فرماندهي است كه در جبهه و در مصاف با دشمن طرح جنگي مي‌ريزد بنابراين خود خسرو تصميم گرفته است با دشمن از روبه‌رو بجنگد و اين اوست كه در ميدان جنگ است نه من و او خود بهتر از هر كس مي‌داند با دشمن جبار چگونه بايد مصاف کند... و پس از خاتمه دادگاه تجديدنظر بود كه آقاي وكيل مثل هميشه جز تاسف چيز ديگري نداشت تحويل دهد كه از قبل مي‌دانستم.
همه شاهد بوديم كه شهادت خسرو چه چيزي را ثابت كرد، از كودك دبستاني كه از معلمش تقاضا كرد تكه‌اي از پيراهن خسرو را به او بدهند، تا مبارزان غربت‌نشيني كه هرجا مي‌نشستند از ايثار آن قهرمان سخن مي‌گفتند، اما درسي كه خسرو و يار هم‌رزمش دانشيان به همه آموختند سنت تسليم نشدن در برابر رژيم‌هاي وابسته و پيكار به خاطر رهايي زحمتكشان تحت ستم بود. حماسه خسرو و دانشيان، حماسه انسان‌هاي متعهد در برابر تاريخ بود و اين حماسه با «حماسه» كاذبي كه حزب توده به نام خسرو در اروپا و سپس در ايران به چاپ ‌رساند فاصله بسيار داشت.
راه خسرو و دانشيان را گرامي بداريم و پويندگان راه‌شان باشيم.

عموي خسرو گلسرخي

امید حبیبی نیا: جمهوری اسلامی و نقش های بدلی ش در خارج از کشور


امید حبیبی نیاسی و سه سال حاکمیت دیکتاتوری مذهبی در هر روز و دقیقه و ثانیه ش برای مردمی که با بی عدالتی، فقر، تبعیض، حکمرانی قوانین ارتجاعی و مذهبی و خفقان دست به گریبان هستند، به عینه آشکار ساخته است که جمهوری اسلامی نظامی اصلاح پذیر نیست، زیرا که اصلاحات درون ساختار حکومتی زمانی معنا می یابد که زیرساخت های آن از یک سو ونیروهای پیش برنده آن در درون حاکمیت وجود داشته باشند.
بنابراین نقطه شروع هر بحثی برای یافتن راهکارهای عملی و عینی مبارزه برای آزادی بیان که لاجرم با مبارزه با جمهوری اسلامی گره می خورد آن است که : جمهوری اسلامی آری یا نه؟
این سوال از آن جهت ضروری است که هنوز به نظر می رسد عده ای که خود را به مدد انحصار رسانه ای بر موج افکار عمومی انبوه خلق سوار کرده اند یا پاسخ شان آری ست یا آشکارا از پاسخ دادن به این سوال طفره می روند.
در غیاب چنین اتحاد ها و جبهه هایی ست که عناصر فرصت طلب و نشان دار وابسته به جریانات بدنام و وابسته به جمهوری اسلامی میاندار صحنه می شوند و خود را روزنامه نگار «مستقل» یا اصلاح طلب و یا فعال سیاسی عضو اپوزیسیون جا می زنند.
به گمان من کسانی که هنوز امید معجزه از این امامزاده یا مثلا سربه راه شدن خامنه ای و دیکتاتوری مذهبی ش را دارند یا خود را بخشی از بدنه نظام جمهوری اسلامی می بینند و لاجرم از سرنوشت خود به دلیل عملکرد گذشته خود در فردای سرنگونی قهرآمیز جمهوری اسلامی نگران هستند و یا می کوشند تا سوار برموج توده طبقه متوسط شهری که پس از شوک نمایش انتخاباتی دو سال و نیم با مربیان «عوضی» به میدان آمد باقی بمانند که بازی را به حریف واگذار کرد.
در این میان بخشی از کسانی که داعیه روزنامه نگاری دارند نیز خود بر مسموم کردن این فضا اهتمام می ورزند، از سویی با درست کردن باند و دسته و نوچه پروری سعی می کنند میدان انحصار رسانه را با لطایف الحیل به نام خود ثبت کنند و از سوی دیگر خود را بدیل جناح حاکم جا بزنند، به عبارت دیگر این گروه بیش از آنکه روزنامه نگاربه معنای واقعی کلمه باشند، فعال سیاسی و در وجهه مبتذل ش «بیزنس من» (یا بیزنس ومن) هستند که از همه جا نیز سر در می آورند از راهروهای وزارت خارجه آمریکا گرفته تا تالاری در استکهلم.
برای این عده نه اخلاق و معیارهای روزنامه نگاری مطرح است و نه اصول و مبانی کار حرفه ای، در هر حال به بیزنس و منافع حزبی خود پایبند هستند و در همین حال خود را داعیه دار روزنامه نگاری دوم خردادی نیز به شمار می روند.
از قضا جمهوری اسلامی هم با این عده که کاملا هم قانونی از کشور خارج شده اند هیچ مشکلی ندارد که هیچ برای آنها بیست و چهارساعته مجانی تبلیغ هم می کند، کتابهای این «روزنامه نگاران مخالف» در داخل کشور چاپ می شوند و آنها با هر عمله و اکره رژیم که بخواهند مصاحبه می کنند از فلان فالانژ شهرری گرفته تا نماینده مجلس و حکام شرع ش، آیا روزنامه نگاران مستقل نیز از چنین حاشیه امنی نزد جمهوری اسلامی برخوردار هستند؟
عکس یادگاری شرکت کنندگان در کنفرانس استکهلم
نهادهای امنیتی و رسانه های جمهوری اسلامی می دانند که تا زمانی که این اپوزیسیون خود خوانده در خارج از کشور تمام هم و غم خود را صرف منکوب کردن اپوزیسیون واقعی جمهوری اسلامی و سرگرم کردن مردم از طریق نوشتن داستانهای تخیلی- جیمزباندی یا خزعبلات روزانه با صدها تریبون و البته تاکتیک هایی چون «اسب تروا» می کند نه تنها هیچ خطری برای حاکمیت رژیم ندارد که هیچ بلکه از طریق بازی کردن نقش بدل برای جناح غالب و تضعیف اپوزیسیون و راه حل های رادیکال سبب تحکیم قدرت ش هم می شود.
دقیقا در ادامه همین نقش بدلی ست که کنفرانسی در استکهلم با شرکت همین عناصر همیشگی برگزار می شود که قرار است مقدمه ای باشد برای بدیل سازی سفارشی، نگاهی به ترکیب این کنفرانس نشان می دهد که اغلب شرکت کنندگان به نوعی از نظر حزبی با جریان اصلاح طلبی چه در بطن درونی و برونی حکومتی ش نظیر دفتر تحکیم وحدت گره خورده اند و یا با حاشیه آن نظیر حزب توده و سازمان (فدائیان) اکثریت که اغلب رسانه های فارسی دولتی در اروپا را اشغال کرده اند، همسو بوده اند.
 این نوع گزینش دقیقا نشانگر آن است که بدیل سازی برای جناح غالب از سوی برنامه ریزان و طراحان متکی بر درخواستهای حداقل و تغییرات جزئی، حتی المقدور در چارچوب نظام جمهوری اسلامی و مثلا حداکثر با محدود کردن اختیارات رهبر و بازگردان جناح فعلا مغلوب به قدرت و البته سهیم شدن «تبعیدیان» فعلی در قدرت و منافع حاصل از آن به پاس مجاهدات شان در ممانعت از انقلاب اجتماعی برای سرنگونی کلیت نظام صورت می گیرد.
نهادهای امنیتی و رسانه های جمهوری اسلامی می دانند که این اپوزیسیون خود خوانده در خارج از کشور نه تنها هیچ خطری برای حاکمیت رژیم ندارد که هیچ، بلکه از طریق بازی کردن نقش بدل برای جناح غالب و تضعیف اپوزیسیون واقعی و راه حل های رادیکال سبب تحکیم قدرت ش هم می شود.
اما روشن است که این گونه بدل کاریها، نمی توانند نقش اصلی داستان را تحت الشعاع قرار دهد، نقش اصلی در این میان طبقات مختلف مردم هستند که در آستانه بحران فزاینده ناشی از به پایان رسیدن تاریخ مصرف جمهوری اسلامی برای غرب، هر روز پیش از روز قبل از گفتمان درون چارچوب نظام فاصله می گیرند، نظامی که کارش از مداخله امام زمان در مقدراتش به مقواسازی دیکتاتورسابق کشیده است و هر روز یکی از پایه گذاران ش ضجه فاتحه برایش سر می دهد.
با این همه آنچه رازبقای جمهوری اسلامی با وجود فقدان مشروعیت ش بوده فقدان آلترناتیو منسجم و دمکراتیک برای آن بوده است، هرچند که رسمیت آلترناتیو باید در پرتو مبارزات رادیکال در داخل کشور شکل گیرد اما واقعیت آن است که اپوزیسیون ایرانی در سی و سه سال گذشته در خارج از کشور از پیشروی به سوی ارائه آلترناتیوی فراگیر و دمکراتیک بازمانده است. این امر نه تنها بین طیف های مختلف نیروهای سیاسی صورت عینیت نیافته بلکه بین طیف های ظاهرا همسو نیز نمود بارز و عینی و باکاربردهای علمی در مبارزه نیافته است.
نمونه های اتحاد جمهوریخواهان در میان نیروهای میانه رو و اتحاد انقلابی نیروهای چپ و کمونیست در میان نیروهای رادیکال و انقلابی نشانگر آن است که حتی در میان نیروهای ظاهرا همسو نیز دستیابی به اتحادعمل و ایجاد جبهه ای مشترک سخت دست نیافتنی به نظر می رسد.
در غیاب چنین اتحاد ها و جبهه هایی ست که عناصر فرصت طلب و نشان دار وابسته به جریانات بدنام و وابسته به جمهوری اسلامی میاندار صحنه می شوند و خود را روزنامه نگار «مستقل» یا اصلاح طلب و یا فعال سیاسی عضو اپوزیسیون جا می زنند.
در فضایی که اکثریت رسانه های فارسی که با بودجه دولتی و عمومی اداره می شوند به اشغال این فعالان سیاسی درآمده و یا برای کسب غنائم تازه از بودجه های اهدایی نهادهای غربی برای خود کیسه های تازه می دوزند، روزنامه نگاران واقعا مستقل و فعالان سیاسی که به آزادی بی قید و شرط بیان باور دارند نباید مرعوب این جوسازیها و موج سواریهای این گروه تازه از راه رسیده شوند، بی گمان در روز داوری صدای آلترناتیو حتی اگر منقوش بر ورق پاره ای در میدان آزادی باشد، رساتر و تاثیرگذارتر از دهها تلویزیون، رادیو و سایت اصلاح طلب خواهد بود که دیگر حرفی برای گرفتن نخواهند داشت.
آیه هایی که این روزها در کوچه و خیابان نازل می شوند بشارت می دهند که آن روز دور نیست و بی گمان مردمی که سرنوشت خود را رقم می زنند نه به خیمه شب بازی واعظان پاریس، لندن، بروکسل و واشینگتن نشین دل می بندند و نه به آسمان چشم می دوزند، آنها حالا می دانند که در روز موعود خورشیدشان از میان خیابان سربرخواهد آورد، روزی که همه بدل ها، بدمن ها، کتک خورها، سیاهی لشگرها و فیلمفارسی سازها دکان شان تعطیل می شود تا قهرمان نقش اصلی مصمم و آگاه در میانه قاب میدان انقلاب بدرخشد.
در همین رابطه:

خبری کوتاه بود: ” با کمال تاسف اطلاع یافتیم که آقای دکتر محمد مصدق سحرگاه امروز پنج شنبه در ساعت 5/4 بامداد 14/12/1345 در سن 87 سالگی در اتاق شماره 62 بیمارستان نجمیه تهران زندگی را بدرود گفت. “

 
  
 
http://www.ettefagheno.ir/f/images/stories/pic1/62.jpg 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
مصدق را بجوانان وطنمان بشناسانید.