بازی جنگی
در ماه دسامبر گذشته، سه موسسه معتبر آمریکائی و اسرائیلی هر کدام بطور جداگانه و با دعوت از کارشناسان و متخصصان نظامی و سیاسی، سناریوی حمله نظامی اسرائیل به تاسیسات هسته ای ایران را بصورت نمایشی به اجرا درآوردند تا در حین اجرای آن، با عواقب نظامی و دیپلماتیک این عملیات آشنا شوند. دانشگاه هاروارد، موسسه Institute for National Security Studiesدر تل آویو و موسسه معتبر بروکینگز در آمریکا برگزار کنندگان این "بازی جنگی" بودند. (جمع بندی این سه نمایش را در اینجا مطالعه فرمائید) بعنوان مثال، در موسسه بروکینگز، سه تیم ده نفره تشکیل شدند که ایران، اسرائیل و آمریکا را نمایندگی میکردند. این افراد در طول اجرای سناریوی جنگ، عکس العمل کشورهای مزبور را پیش بینی و اجرا میکردند. سناریوی هر سه موسسه نیز مشابه یکدیگر بود: مذاکرات دیپلماتیک با رژیم ایران به نتیجه ای نرسیده اند، تحریم های کنونی تغییری در عزم دولت ایران برای دستیابی به بمب اتم نداده اند و فرصت برای اقدام اسرائیل نیز رو به پایان است. برطبق این سناریو، اسرائیل بدون مشورت با آمریکا و علیرغم مخالفت این کشور، با حمله به تأسیسات اتمی جمهوری اسلامی در صدد است تا این برنامه هسته ای را برای چند سال به عقب بیندازد تا زمان برای فشار بیشتر به ایران فراهم گردد.
نتیجه گیری هر سه موسسه نیز بسیار نزدیک بهم بود: آمریکا دچار ضعف تصمیم گیری است و قادر به ایفای نقش رهبری در این بحران نخواهد بود و تنها بدنبال کاهش تشنج های ناشی از این حمله نظامی است. روابط آمریکا و اسرائیل بحرانی میشود و رژیم ایران ضعف تصمیم گیری آمریکا و شکاف آن با اسرائیل را بخوبی حس میکند و با استفاده از آن، شرائط را بنفع خود تغییر میدهد و ازهمین رو، عواقب منطقه ای و بین المللی بیشماری گریبان آمریکا را خواهد گرفت. آنچه بیش از هرچیز در این نمایش آشکار شد، ضعف تصمیم گیری آمریکا از یکطرف و عزم و یکپارچگی رهبری ایران برای دستیابی به بمب اتم از طرف دیگر است.
یکی دیگر ار نتیجه گیریهای بدست آمده در این بازی جنگی، تأکید مجدد روی این نکته بود که ضررهای ناشی از یک حمله نظامی اسرائیل بسیار بیشتر از فوائد احتمالی آن است. این حملات تنها به اندازه چند سال قادر به عقب انداختن برنامه اتمی رژیم ایران است و اگر تأسیسات مخفی دیگری وجود داشته باشند، تمام این حملات بیهوده خواهند بود. اما باید توجه داشت که اسرائیل برداشت متفاوتی از تهدید اتمی ایران دارد و آنرا خطری برای حیات کشور خود میداند از اینرو، محاسبات صرفا دیپلماتیک در مقابل نیاز مبرم اسرائیل برای حفظ کشورش رنگ میبازند.
دلیل اصلی راه اندازی این نمایش بی سابقه این بود که به اعتقاد اکثر کارشناسان آمریکائی و اسرائیلی، با داده های کنونی، مذاکره با ایران بی نتیجه است و تحریم های اقتصادی فعلی نیز مانع از دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح هسته ای نخواهد شد. David Albright که یکی از معتبرترین کارشناسان منع گسترش سلاح های هسته ای است، معتقد است که ایران تا پایان سال 2011 یعنی یکسال و نیم دیگر به هدف خود میرسد. James M. Lindsay(معاون ارشد و مسئول بخش مطالعات شورای راوبط خارجی آمریکا) و Ray Takeyh کارشناس ارشد این انستیتو اعتقاد دارند که ایران حداکثر تا سال 2012 به هدف خود نائل خواهد شد. دو گزینه اصلی
دو تن از کارشناسانی که این سه نمایش جنگی را جمع بندی کرده اند (Jeffrey White و Loring White) براین باورند که برای تغییر روند کنونی، آمریکا بایستی همراه با افزایش کیفی تحریم ها بسوی حمایت از جنبش مردمی در ایران گام بردارد و سیاست تغییر رژیم را سرلوحه برنامه های خود قرار دهد. یکی دیگر از کسانیکه از این نظریه دفاع میکند ریچار هاس رئیس شورای روابط خارجی آمریکا است. وی در مقاله ای تحت عنوان "تنها یک نیرو قادر به متوقف کردن رژیم ایران است: مردم ایران" میگوید که در مقابله با ایران تنها فاکتوری که میتواند صحنه را دگرگون کرده و تعادل کنونی را بنفع جامعه بین المللی تغییر دهد، مردم ایرانند که آماده تر از همیشه، به چالش رژیم ایران برخاسته اند. به اعتقاد "هاس"، رژیم ایران و جنیش مردمی در شرائط کنونی به یک تعادل رسیده اند و در کوتاه مدت نمی توان انتظار سرنگونی سریع رژیم را داشت اما اگر آمریکا و غرب بطور دینامیک وارد این معادله شوند، قادر به تسریع روند کنونی خواهند بود. اگر جنبش مردمی شتاب گیرد، این فاکتور میتواند رژیم ایران و برنامه اتمی اش را یکجا زیر سوال ببرد. به اعتقاد هاس، این فرصتی است تاریخی که آمریکا و غرب بایستی بخوبی از آن استفاده کنند. اما عده ای دیگر از کارشناسان با این نظریه مخالفند و هنوز به کوتاه آمدن حکومت ایران امید بسته اند. kenneth katzman که یکی از مسئولان با سابقه در مرکز تحقیقات کنگره آمریکاست در مصاحبه ای با سایت شورای روابط خارجی، اختلاف بین این دو گروه از کارشناسان آمریکائی را بدینگونه تعریف میکند: "کارشناسان مسائل ایران را میتوان به دو دسته اصلی تقسیم کرد. هر دو گروه روی ادامه تحریم ها توافق دارند اما بر سر میزان و هدف نهائی این تحریم ها با هم اختلاف دارند. دسته اول معتقدند که باید رویای کنار آمدن و معامله با رژیم ایران را کنار گذاشت و با افزایش تحریم ها، راه مقابله و تنبیه ایران را برگزید. دسته دیگری از کارشناسان معتقدند که باید در کنار تحریم ها، درب را بروی رژیم بازگذاشت و ضمن جستجوی زمینه های همکاری مشترک (بعنوان مثال در افغانستان) از یک سازش و معامله احتمالی با ایران نیز استقبال کرد. این افراد معتقدند که هدف تحریم ها بایستی فراهم کردن یک سازش و معامله با ایران باشد."
بطور خلاصه میتوان گفت که راه حل اول، استراتژی تغییر رژیم )منهای حمله نظامی( است و راه حل دوم فشار و تحریم برای تغییر رفتار رژیم یا تقویت عناصر میانه رو تر در داخل حکومت است. در حال حاضر، دولت اوباما اگرچه هنوز مردد و سرگردان است اما بیشتر از خط دوم، یعنی ادامه تحریم ها به امید کنار آمدن با حکومت ایران پیروی میکند. از اینرو از خراب کردن پل ها ص پرهیز کرده و از جنبش مردمی در ایران برای سرنگونی حکومت حمایت عملی و جدی نمیکند.
مجموعه سیاست های کنونی آمریکا را میتوان استراتژی بازدارندگی containment باضافه تحریم های جدی تعریف نمود. برای آشنائی با سیاست فعلی آمریکا باید راهبرد بازدارندگی را بخوبی شناخت و تفاوت های آنرا با راهبرد دیگر یعنی همزیستی Coexistence (راه حل طرفداران مماشات) مورد بررسی قرار داد.
استراتژی بازدارندگی containment : مدیریت ایران اتمی
James M. Lindsay (معاون شورای راوبط خارجی آمریکا) و Ray Takeyh در مقاله ای تحت عنوان "پس از آنکه ایران به بمب اتم دست یافت" می نویسند: "علیرغم تحریم های بین المللی، حکومت ایران مصمم است تا به دهمین قدرت اتمی جهان تبدیل شود. تحریم های کنونی مانعی برای تحقق رویای ایران نیست و حتی یک حمله نظامی نیز فقط میتواند برای چند سال این برنامه را به عقب بیندازد. جنبش اخیر مردم میتواند رژیم ایران را سرنگون کرده و سیاست خارجی ایران را بکلی دگرگون کند اما به سرنگونی حکومت تا قبل از دست یابی اش به سلاح هسته ای نمی توان امید بست. ازاینرو، آمریکا میتواند با اتخاذ سیاست بازدارندگی، آثار شوم این سناریو (اتمی شدن ملایان) را کاهش داده و از بروز یک فاجعه استراتژیک جلوگیری نماید." استراتژی بازدارندگی به معنای قبول این واقعیت است که دیگر نمی توان از دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح هسته ای جلوگیری نمود و باید با اتخاذ سیاست های مناست، این شکست را مدیریت کرد و صدمات ناشی از آن را کاهش داد. "بازدارندگی" در حقیقت همان سیاست ناموفق آمریکا در برخورد با جمهوری اسلامی در سالهای گذشته بوده است. به این استراتژی باید تحریم های سفت و سخت کنونی را نیز اضافه کنیم تا درک درستی از سیاست آمریکا بدست آوریم. جالب توجه است که بخش مهمی از کارشناسان آمریکائی که هم اکنون از مدافعان راه حل بازدارندگی شده اند (مثل ری تکیه) همان کسانی اند که تا سال گذشته به آمریکا میگفتند که باید سیاست بازدارندگی را رها کند و به استراتژی "همزیستی" روی آورد. یعنی همان راهبردی که آمریکا از اوائل دهه هفتاد میلادی ببعد در مقابل کشور چین برگزید. یعنی نفوذ چین را برسمیت شناخت و با آن از در دوستی و همکاری در آمد. استراتژی همزیستی پیدا کردن راههای دوستی، اتحاد و همکاری است در حالیکه سیاست بازدارندگی استفاده از همه اهرم های ممکن برای محدود کردن نفوذ و در نتیجه تضعیف دشمن است.
این تغییر بسیار مهم، یعنی رها کردن نظریه همزیستی و دفاع از راهبرد بازدارندگی، نتیجه مستقیم جنبش مردمی در ایران است که استراتژی همزیستی را باطل کرد و دو ستون اصلی و پایه های آنرا درهم شکست. پایه اول "همزیستی" روی ثبات جمهوری اسلامی و قدرت روز افزون آن در منطقه قرار گرفته بود، همانطور که در مورد چین بود. اما وقایع اخیر بخوبی نشان داد که حکومت ایران در داخل کشور ضعیف، بی ثبات، تکه تکه و بدون آینده است و در منطقه نیز در حال ضعیف شدن میباشد. انتخابات عراق و شکست نوری المالکی تنها یک نمونه از آثار ضعیف شدن حکومت ایران در منطقه است. بنابراین نمی توان با حکومت رو به افولی که فردایش معلوم نیست بطور استراتژیک به همزیستی رسید.
دومین پایه و ستون نظریه همزیستی این بود که رژیم ایران برای سازش و معامله با غرب آماده است. ولی شکست مذاکرات ژنو نشان داد که این رژیم حاضر به سرکشیدن جام زهر و دست کشیدن از برنامه هسته ای و سیاست های مخرب خود در منطقه نمی باشد. با ضعیف شدن رژیم در داخل کشود که نتیجه مستقیم جنبش مردمی است، احتمال سرکشیدن این جام زهر بازهم کمتر شده است. زیرا فقط یک رژیم یکپارچه و قدرتمند میتواند تصمیمات مهم وجدی مثل دست کشیدن از برنامه اتمی یا تغییر سیاست های منطقه ای اش را اتخاذ کرده و شوک های ناشی از چنین تصمیم گیری های مهم را تحمل کند.
برای اثبات بی پایگی نظریه همزیستی با جمهوری اسلامی، میتوان به تفاوت های جدی که بین ایران امروز و چین دهه هفتاد است اشاره کرد. مثلاٌ، این خود مائو بود که پذیرای نیکسون در سال 1972 شد و دربهای این کشور را بروی دوستی با آمریکا گشود اما در مورد ایران، هیچ نشانی از تمایل به دوستی با آمریکا وجود نداشته و ندارد. در دهه هفتاد، آمریکا و چین یک دشمن استراتژیک مشترک داشتند و آن شوروی بود. اما اکنون، آمریکا و جامعه بین المللی و کشورهای ریز و درشت منطقه (و مردم ایران) همگی یک دشمن مشترک دارند و آن جمهوری اسلامی است. در دهه هفتاد کشور چین از ثبات سیاسی برخوردار بود و همزیستی و دوستی با آن معنا و مفهموم داشت. اما اکثر کارشناسان معتقدند که جمهوری اسلامی بی ثبات و بدون آینده است. از طرف دیگر، آنچه بیش از هرچیز به نزدیکی آمریکا و چین کمک کرد، راهبرد چین برای بهبود وضع اقتصاد این کشور و حرکت به سوی دنیائی بهتر برای مردم چین بود. اما مفاهیمی چون برنامه ریزی اقتصادی و یا رفاه مردم ایران جایگاهی در برنامه ریزی سران جمهوری اسلامی نداشته است. اصولا همین ادامه برنامه هسته ای و قبول تحریم های ویران کننده، خود نشانی از دستگاه فکری رهبران رژیم است که اولویتی برای رشد اقتصادی قائل نمی باشند. اینها بخش کوچکی از تفاوت های اساسی بین ایران امروز و چین آنروز است که استراتژی همزیستی با جمهوری اسلامی را از اساس بی معنا و پوچ می کند.
نقاظ ضعف استراتژی بازدارندگی
بسیاری از کارشناسان استدلال میکنند که بازدارندگی رژیم ایران آنهم زمانیکه به سلاح هسته ای مجهز شده و از قبل گستاخ تر گشته و تلاش برای هژمونی در خاورمیانه را بطور کیفی افزایش میدهد، کار ساده ای نیست. دستیابی حکومت ایران به بمب اتم، شکست بزرگی برای آمریکا در منطقه است و در نتیجه حکومت ایران را در موضع بسیار بالاتری قرار میدهد. متحدان آمریکا ضعیف تر شده و دست ایران برای تقویت حزب الله و حماس و حامیان خود در عراق بسیار بازتر میشود. با موقعیت برتری که ایران بدست آورده، به نفوذ خود در کشورهای حوزه خلیج فارس میافزاید و همه اینها در کنار هم، بازدارندگی ملایان را بسیار مشکل تر میکند.
نکته اساسی و مرکز ثقل سیاست بازدارندگی در اینجاست که آمریکا بتواند خط قرمز های خودش را به رژیم ایران بشناسد و به او بفهماند که در صورت عبور از آنها، مجازات میشود. اگر رژیم ایران حس کند که تهدیدات آمریکا تو خالی است، طبیعی است که گستاخ تر از گذشته به توسعه طلبی خودش ادامه خواهد داد. رهبران جمهوری اسلامی با تجربه ایکه طی سالیان گذشته در برخورد با آمریکا و غرب کسب کرده اند بخوبی میدانند که تهدیدات آنان جدی نیست. دست کاملا باز ایران در منطقه و بخصوص عراق و لبنان و فلسطین و همچنین ریشخند ملایان به ضرب الاجل های پی در پی شورای امنیت، همگی نشانی از ناتوانی غرب و آمریکا برای بازدارندگی رژیم ایران است.
بنابراین اگر در حال حاضر آمریکا قادر به عملی کردن هیچکدام از تهدیدات خود علیه ایران نیست، طبیعی است که عملی کردن این تهدیدات در آینده مشکل تر و پرهزینه تر میشود. به عبارت دیگر، اگر امروز آمریکا حاضر به پرداخت بهای لازم برای برخورد شدید با جمهوری اسلامی (مثلا اعمال تحریم های جدی تر) نیست، پرداخت بهای بسا گزافتر برای بازدارندگی ایران مجهز به سلاح هسته ای، دور از انتظار خواهد بود.
برای درک بهتر ضعف های استراتژی بازدارندگی، باید سیاست های منطقه ای جمهوری اسلامی را باز شناخت. به اعتقاد برخی از کارشناسان، خطر اصلی این نیست که رژیم ایران بدنبال استفاده از بمب اتم باشد و یا بخواهد با استفاده از قدرتیکه سلاح هسته ای در اختیارش گذاشته به دیگر کشورهای منطقه لشکر کشی کلاسیک نماید. حکومت ایران همانطور که در سی سال گذشته نشان داده، استراتژی استفاده از گروههای دست سازی مثل حزب الله و گروههای وابسته ای مثل حماس یا گروههای ریز و درشت عراقی را دنبال میکند. بنابراین، رژیم ایران سعی خواهد کرد تا با استفاده از مصونیتی که بمب اتم برایش فراهم میکند، "جنگ غیر کلاسیک" خود علیه کشورهای منطقه را بطور کیفی افزایش دهد. سلاح هسته ای بهترین چتر حفاظی لازم برای ادامه باجگیری و قلدری ملایان در ابعاد منطقه ای و بین المللی است.
برخی از کارشناسان آمریکائی معتقدند که استراتژی بازدارندگی در عمل با مشکلات جدی روبروست و دیر یا زود، دولت آمریکا را در برابر یک انتخاب دشوار قرار خواهد داد و آن، گزینه تقابل تمام عیار با حکومت ایران است. این گزینه بهای گزافی می طلبد که دولت کنونی آمریکا با ناتوانی های خود، قادر به پرداخت آن نخواهد بود.
در پاسخ به این انتقادات، طرفداران سیاست بازدارندگی با تکیه روی سه فاکتور استدلال میکنند که رژیم ایران روز به روز ضعیف تر میشود و مهار آن آسانتر خواهد شد: اولا جنبش مردمی در ایران در حال تضعیف رژیم ایران و افزایش شکاف بین جناحهای حکومتی است . فاکتور دوم این است که قدرت منطقه ای جمهوری اسلامی (بخاطر جنبش مردمی، مشکلات اقتصادی و انزوای دیپلماتیک روز افزون) در حال کاهش است بنابراین نباید بیش از اندازه نگران تأثیر بمب اتم بر توسعه طلبی های منطقه ای رژیم بود. فاکتور سومی که بازدارندگی رژیم را ممکن و قابل اجرا میکند، تحریم های جدی و رو به افزایشی است که در حال سست کردن پایه های سیاسی و اقتصادی رژیم است.
تحریم های اقتصادی علیه ایران
اگرچه تحریم های کنونی به میزانی نیست که رژیم ایران را وادار به متوقف کردن برنامه هسته ای اش نماید اما این تحریم ها بسیار جدی بوده و آرام آرام تمامی بنیان های اقتصاد و آینده کشور را ویران میکنند. تمامی کمپانی های بزرگ جهان از صنعت نفت و گاز کشور خارج شده اند و هیچگونه سرمایه گذاری مهمی در این بخش انجام نمی شود. برطبق نظر کارشناسان وابسته به حکومت ایران، تولید نفت رو به کاهش است و از 6 تا 8 سال دیگر، میزان درآمد ارزی ناشی از صادرات نفت و گاز کمتر از میزان ارزی است که برای واردات سوخت هزینه میشود. بعبارت دیگر، درآمد ارزی کشور به صفر میرسد.
کافی است به این نکته بسیار مهم توجه کنیم که در حالیکه هنوز تحریم های جدید در شورای امنیت و یا کنگره آمریکا تصویب نشده اند، با اینحال، تنها در عرض چند هفته گذشته، چین واردات نفت خام از ایران را بمیزان 40 تا 50 در صد کاهش داد، غول نفتی روسی لوک اویل بازار ایران را رها کرد و با قبول دهها میلیون ها دلار زیان، عطای معامله با ملایان را به لقای آنان بخشید، شرکت هندی رلایانس خرید نفت و فروش سوخت به ایران را متوقف کرد و شرکت بزرگ نفتی رویال شل فروش بنزین به ایران را پایان داد وپیش از این نیز شرکت های ویتول، گلنکور و ترافیگورا صادرات بنزین به ایران را متوقف کرده بودند.
تحریم های موجود علیه ایران را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: تحریم هائیکه به تصویب شورای امنیت رسیده اند، تحریم هائیکه با توافق بین آمریکا و متحدان اروپائی اش به اجراء گذاشته میشوند و دسته سوم تحریم هائیست که فقط از طرف آمریکا اعمال میشوند.
تحریم های شورای امنیت معمولا ملایم ترین نوع تحریم ها هستند ولی از آنجا که تصویب آن میتواند چتر سیاسی برای تحریم های نوع دوم و سوم را فراهم کند برای افکار عمومی بسیار مهم است. در حقیقت میتوان گفت که از هر صد عدد تحریم، ده عدد آن به تصویب شورای امنیت رسیده است و بقیه بطور مستقیم توسط آمریکا و اروپا اعمال میشوند.
آخرین قطعنامه تحریم در مارس 2007 در شورای امنیت به تصویب رسید و طی سه سال گذشته به امید آنکه جرج بوش در دو سال آخر ریاست جمهوری اش با حکومت ایران کنار بیاید، قطعنامه جدیدی تصویب نشد. بعد از آن نیز به امید موفقیت اوباما برای دوستی با حاکمان تهران، اصولا بحث تحریم های جدید نیز بمیان نمیآمد که مبادا خامنه ای و احمدی نژاد احساس کنند که اوباما برای دوستی با آنان جدی نیست و در نتیجه سیاست تعامل آمریکا در میانه راه به بن بست برسد. در حال حاضر، آمریکا و اروپا تلاش میکنند تا قطعنامه چهارم در ماه کنونی یعنی آوریل به تصویب برسد زیرا از ماه مه، کشور لبنان ریاست دوره ای شورای امنیت را بعهده خواهد گرفت و تصویب این قطعنامه مشکل تر خواهد شد.
اما موتور اصلی تحریم های کنونی، آمریکا و اروپا هستند و چهارچوب کلی آنها نیز در زمان جرج بوش به تصویب رسیده است. طی چند ماه گذشته، مجلس نمایندگان و سپس سنای آمریکا قانون تحریم بسیار مهم جدیدی به تصویب رسانده اند که میباست دو نسخه مجلس و سنا در هم ادغام شود ولی اوباما از طریق جان کری و چند سناتور دیگر مانع از طی شدن مراحل پایانی این قانون شده و اینطور استدلال میکند که باید منتظر تصویب قعنامه شورای امنیت ماند. بهرصورت طبق پیش بینی ها، احتمالا پس از تصویب چهارمین قطعنامه شورای امنیت، این قانون نیز تصویب نهائی شده و روی میز اوباما قرا خواهد گرفت.
این قانون جدید که به تحریم سوخت ایران معروف شده در حقیقت نسخه کاملتری است از قانون تحریم سال 1996 که تحت نامILSA شناخته شده است و طبق آن سرمایه گذاری بیش از 20 میلیون دلار در صنایع نفت ایران را ممنوع کرده بود. اما قانون تحریم جدید راههای گریز از آنرا بسته و چند مورد مهم دیگر را نیز به آن اضافه کرده که میتوان به ممنوعیت حمل و نقل و فروش سوخت به ایران یا فروش تجهیزاتی که در صنعت نفت مورد استفاده قرار میگیرند اشاره نمود. بنابراین بطور خلاصه باید گفت که تحریم های کنونی بسیار جدی است، و آرام آرام به میزان آن افزوده خواهد شد. این تحریم ها اقتصاد ویران جمهوری اسلامی را بطور استراتژیک نابود خواهند کرد و در صورتیکه این حکومت بر فرض محال (نادیده گرفتن جنبش مردمی) همچنان با زور سرنیزه به فرمانروائی اش ادامه دهد، سرنوشت کره شمالی در انتظار کشورمان خواهد بود. اما همانطور که تجربه چند سال گذشته بخوبی نشان داده است، فشار به حکومت ایران و انزوای روزافزون آن، باعث افزایش شکاف های درونی رژیم و ارتقای جنبش مردمی میشود.