۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

محسن هاشمی: احمدی نژاد دروغگو، حرام خوار و خائن است! (ویدئو)

محسن هاشمی: احمدی نژاد دروغگو، حرام خوار و خائن است! (ویدئو)


سیاه نویس - عصبانی شدن فرزند هاشمی رفسنجانی و دفاع از خانواده اش در جلسه مترو،
خواهر من مشکل مادی برای ادامه زندگی داره بعد میگین ما دزد هستیم؟ ما یک دلار خارج از کشور نداریم. چرا به خانواده ما این حرفها را میبندید؟ احمدینژاد شهردار بود من ۲ سال مدیر متروی تهران بودم. چرا آنموقع هیچ مشکلی نداشتیم؟ چه شد؟…. / در انتهای فیلم یک دعوای کوچکی هم اتفاق میفتد و فرزند هاشمی بشدن عصبانی میشود و میگوید چرا منی که دزد هستم را به اینجا دعوت کردید؟ و فردی از پشت میاید و میگوید آقای مهندس آرام باشید. موضوع بحث امروز ما مترو است . شما بعنوان متخصص مترو دعوت شده اید. اینجا محاکمه نمیکنیم …. تصویر مناسب نیست ولی صدا براحتی شنیده میشود. بسیار جالب است .

اکبر اعتماد: غرب دروغ می گويد، ايران بايد هسته ای شود

از اکبر اعتماد به عنوان پدر برنامه هسته ای ايران ياد می کنند. او نه تنها متخصص علوم هسته ای است، بلکه طراح و پايه گذار سازمان انرژی اتمی ايران است. هم او بود که طرح برنامه های اين سازمان را ريخت و با کشورهای غربی برای خريد راکتورهای اتمی و ساختمان نيروگاه های اتمی گفت و گو کرد. نظر او در باره برنامه های امروز اتمی ايران چيست؟

آقای اعتماد! رهبران انقلابی ايران در سال های اول انقلاب به اين نتيجه رسيده بودند که برنامه های اتمی ايران به درد نمی خورد و ايران نيازی به اين برنامه ها ندارد. حتی صحبت از آن بود که نيروگاه اتمی بوشهر به انبار گندم تبديل شود. بعضی از منتقدان برنامه های امروز ايران معتقدند که اگر اين اتفاقات افتاده بود، مشکلات امروز با غرب وجود نمی داشت. نظر شما چيست؟

اکبر اعتماد: خب درست است. بله اما اگر نمی خواستيم نان بخوريم، لازم نبود که برويم کشاورزی کنيم و گندم توليد کنيم

يعنی برنامه های اتمی به اندازه نان لازم است؟

نه منظورم اين است که از هر چيزی که صرف نظر کنيد راحت تر است. اول انقلاب، برنامه هسته ای ايران جنبه عجيب و غريبی در ذهن انقلابيون داشت. آنها فکر می کردند اين يکی از حقه های امپرياليسم جهانی است که می خواهد ما را درگير برنامه ای کند که کسی نمی دانست چيست. بنابراين برنامه هسته ای به عنوان عامل امپرياليستی ديده می شد.

علت دوم هم اين بود که هر چه از نظام سابق بود بايد ريخت دور چون حتما چيزی پشت سرش بوده. عامل سوم هم اين بود که اصلا سواد نداشتند و نمی دانستند اتم چيست. فريدون سحابی، اولين کسی که بعد از انقلاب رييس سازمان انرژی اتمی شد، اصلا سواد اين داستان را نداشت.

پول هم نداشتند که پرداخت بکنند به همين دلايل، همه چيز در هم ريخت و کسی در مملکت نبود که فکر کند اتم می خواهيم يا نه. بعد هم جنگ شد. اما پس از جنگ، کم کم مقامات جمهوری اسلامی کمی بر امور مسلط شدند و مجددا بحث اتم مطرح شد.

اما چرا مطرح شد؟

خيلی مشکل است علتش را توضيح داد زيرا من از ذهن زعمای قوم آگاهی ندارم، ولی خواه ناخواه همان طور که در زمان شاه هم مطرح بود، اين بحث مطرح شد. مملکتی مثل ايران که ممکلتی پر امکاناتی است، امکانات انسانی، زيرزمينی خيلی قوی دارد. تاريخ و فرهنگ دارد. مملکتی استثنايی است. اين مملکت نمی تواند خود را از يکی از عوامل مهم زندگی امروز که مساله انرژی است، منفک کند و بگويد که من چون نفت دارم، مساله ای ندارم.

مردم فراموش می کنند که مساله انرژی، مساله يک سال و پنج سال و ده سال نيست، بلکه مساله چند دهه است. شما نمی توانيد سی سال ديگر که نفت نداشتيد بگوييد حالا انرژی اتمی بياورم. انرژی اتمی يک شبه به دست نمی آيد.

بسياری از منتقدان ايرانی برنامه های هسته ای ايران می گويند که ايجاد برنامه هسته ای در ايران، زاييده فکر شخص شاه بود که خيلی هم علاقه به مشورت نداشت. او به اين نتيجه رسيد که داشتن برنامه هسته ای برای پرستيژ ايران خيلی خوب است و موقعيت ايران را بهتر می کند. به همين دليل بدون اينکه مسايل و منافع مملکت در نظر گرفته شود، اين برنامه راه اندازی شود و سرمايه عظيمی هم صرف آن شود. الان هم برنامه اتمی ايران با همين نگاه دنبال می شود.

شاه چند سال قبل از اينکه راجع به اتم صحبت کند، هميشه می گفت نفت نبايد برای توليد انرژی مصرف شود برای اينکه نفت چيز محدودی است و بايد آن را برای مصارف ديگر نگه داشت. هميشه هم می گفت. آن زمان نفت را برای توليد انرژی مصرف می کردند. شاه اولين کسی بود که اين موضوع را مطرح کرد و گفت بايد دنبال منابع ديگر انرژی رفت. اين منابع چه بودند؟ در آن زمان سد سازی بود، گاز بود و انرژی اتمی. الان از خورشيد و باد هم به عنوان منابع انرژی صحبت می کنند. و البته بايد در نظر داشت که هر کدام از اين منابع کاربرد مشخصی دارند.

به هر حال، فلسفه رفتن دنبال انرژی اتمی در زمان شاه مفهوم داشت و مفهومش هم اين بود که بايد انرژی اتمی بايد جايگزين انرژی حاصل از نفت شود. او به طور بلند مدت به اين موضوع فکر می کرد و نکته جالبی هم مطرح می کرد و می گفت که بخشی از پول ناشی از صادرات نفت بايد در بخش انرژی سرمايه گذاری شود و اين تداومی است برای نسل های آينده و به آنها اجازه می دهد که انرژی داشته باشند.

شاه می دانست که در عرض پنج سال يا ده سال نمی توان انرژی اتمی داشت. اين کار به چند دهه نياز داشت و آن زمان که کشور پول و امکانات داشت ما رفتيم به طرف انرژی اتمی و درست هم بود. در آن زمان همه کشورها به دنبال انرژی اتمی بودند، بعد که قيمت نفت کاهش پيدا کرد، مساله فرق کرد.

با اين توضيح شما، به اين نتيجه می توان رسيد که برنامه های هسته ای امروز ايران هم بر اين اساس درست است و بايد ادامه پيدا کند؟

من فکر می کنم موقعيت ايران عوض نشده است. جمعيت ايران در مقايسه با زمان شاه دو برابر شده است و مصرف سرانه هم نسبت به آن زمان چند برابر شده است، پس نياز به انرژی هم بيشتر شده است. ضمنا به هر دليلی که باشد، مصرف داخلی نفت هم بالا رفته و توليد نفت ما کاهش پيدا کرده، بنابراين ميزان صادرات نفت ما هم خيلی کاهش داشته و اين تا ده پانزده سال ديگر بيشتر نمی تواند ادامه پيدا کند، چون بيشتر نفت در داخل مصرف می شود. بنابراين بايد رفت دنبال انرژی های ديگر. انرژی هسته ای و انرژی های ديگر

خب پس چرا انرژی بادی يا خورشيدی نه؟

اولا هنوز در هيچ کجای دنيا، اين انرژی ها خيلی ارزان نيستند و قيمت رقابتی ندارد. در اين موارد بايد سرمايه گذاری کرد برای آينده، مثل اتم. مساله ديگر اين است باد و خورشيد پخش هستند و نمی توانند انرژی متمرکز ايجاد کنند، بعد اينها هميشگی نيستند. بنابراين شما بايد منابع ديگری که هميشگی و متمرکز داشته باشيد. همه اينها خوب هستند و بايد رفت دنبال آنها.

پس شما قبول داريد که صرف هزينه ای که الان در ايران يا جاهای ديگر می شود برای توليد انرژی اتمی اصولا در کوتاه مدت به صرفه نيست، ولی در دراز مدت به صرفه است؟

بله شما بايد سرمايه گذاری کنيد و زيربناها را بسازيد.

بسيار خوب، بخشی از اين سرمايه گذاری در زمينه غنی سازی اورانيوم است. در زمانی که شما با کشورهای غربی مذاکره می کرديد، صحبت بر سر اين بود که ايران در کشورهای غربی برای غنی سازی اورانيوم سرمايه گذاری کند و درصدی از اين سرمايه گذاری به عنوان اورانيوم غنی شده به ايران برگردد. درست است؟ آيا شما چنين قراردادی با بعضی از کشورهای غربی امضا کرديد؟

صحبت بر سر اين نبود. ما بايد غنی سازی اورانيوم را برای ايران تامين می کرديم. در آن زمان بزرگ ترين کارخانه غنی سازی اورانيوم جهان را در فرانسه می ساختند. زمانی که ژاک شيراک به تهران آمد، من به او گفتم که ما هم می خواهيم شريک شويم. چون آن کارخانه کنسرسيومی بود بين ايتاليا، فرانسه، بلژيک و اسپانيا. چون بين المللی بود من هم گفتم که ما هم می خواهيم شريک شويم و بالاخره هم شريک شديم و صاحب ده درصد سهام کارخانه شديم. اسم اين کارخانه يوروليف است. قرارداد ما هم اين طور بود که ما حق برداشت ده درصد محصول کارخانه را داشتيم. بنابراين ده درصد محصول کارخانه، منابع غنی سازی ما را تا سی سال آينده تامين می کرد.

يعنی سوخت اتمی تامين می شد؟

بله. ضمن اينکه ما در آزمايشگاه های خود، کارهای تحقيقاتی در اين زمينه را ادامه می داديم.

در برنامه امروز غنی سازی ايران اين همه حساسيت و ابهام در مورد آن وجود دارد و نکات ناروشنی برای آژانس بين المللی انرژی اتمی وجود دارد که به آنها جواب داده نشده. چرا روش و شيوه شما در زمان شاه، اتخاذ نشده؟ چون بعضی از کشورهای غربی هم در پيشنهادهای خود می گويند که حاضرند اورانيوم غنی سازی شده را به ايران بفروشند

دروغ می گويند

چرا؟

صد در صد دروغ می گويند. دليلش هم روشن است. مثلا ايران تا همين سال گذشته عضو کارخانه يورليف بود. ولی وقتی فرانسوا ميتران بعد از انقلاب ايران رييس جمهوری فرانسه شد، اعلام کرد درست است که شما شريک اين کارخانه هستيد، ولی ما محصول اين کارخانه و اورانيوم غنی شده را به ايران نمی دهيم. تمام شد و رفت. يعنی غرب دروغ می گويد. ايران در آنجا سرمايه گذاری کرده بود و حق داشت برداشت کند، اما گفتند نمی دهيم.

آلمانی ها هم که داشتند نيروگاه اتمی بوشهر را می ساختند. ناگهان دولت آلمان اعلام کرد ما پروانه صدور تجهيزات به ايران را صادر نمی کنيم. بنابراين داستان نيروگاه بوشهر که تمامی شدنی هم نيست و حالا گير روس ها افتاده ايم، به ما تحميل شد.

چطور شده که حالا می گويند ما اورانيوم غنی شده و تکنولوژی می دهيم؟ دروغ می گويند. وقتی که بايد می دادند، ندادند. اين را می گويند تا ايران را در مسيری بيندازند تا دستش بسته شود. اين حرف چه اعتباری دارد. آن زمان گفتند می دهيم، شريک شديم، بعد ندادند. حالا هم اگر قرارداد بستيم و نيروگاه را هم ساختيم و پنج سال ديگر سوخت ندادند، ما چه می توانيم بکنيم؟ اين قرارداد چه اعتباری دارد؟

الان صحبت بر سر اين است که ايران بخشی از اورانيوم کم غنی سازی شده خود را به روسيه و فرانسه بدهد و سوخت هسته ای تحويل بگيرد

نخير. الان مساله اين شده که هر کشوری برای حفظ آبروی خود، به شکلی اين موضوع را مطرح می کند. اصلا اين مساله ارتباطی به غنی سازی اورانيوم و نيروگاه و آينده ندارد. مساله چيست؟ يک راکتور تحقيقاتی بسيار کوچک پنج مگاواتی از سوی آمريکا به ايران داده شده بود که در مرکز تحقيقات اتمی تهران فعال است . سوخت اين راکتور تمام شده است. يک بار هم نمی دانم برايش از کجا سوخت گرفته بودند. اين راکتور سوخت بيست درصد غنی شده می خواهد. ايران آمد اين را اعلام کرد. حالا سوال من اين است که چطور شده که می خواهند اين سوخت را تامين کنند. چطور در گذشته همان پنج درصد را نمی دادند، ولی الان بيست درصد را حاضر شده اند بدهند.

خب مواضع کشورها تغيير می کند و می تواند نتيجه مذاکرات باشد

نخير، مواضع به دليل قابليت ها تغيير می کند. چون می دانند ايران قابليت غنی سازی دارند، حاضر شده اند که يک روزه بپذيرند که اورانيوم بيست درصد غنی سازی شده بدهند. ولی آن وقت که ايران اين تکنولوژی را نداشت، حتی حاضر نبودند اورانيوم پنج درصد غنی شده را به ايران بدهند.

آقای اعتماد، ريشه بدبينی شما به اين مذاکرات و غرب فراتر از اين بحث است. شما سال پيش در گفت و گويی با يک نشريه آمريکايی گفتيد ايران نمی بايست در سال 1968 پيمان منع گسترش تسليحات هسته ای را امضا می کرد. چرا؟

بله. در آن زمان من سر کار نبودم، والا نمی گذاشتم. اين قرارداد دو مشکل اساسی دارد. يکی اينکه اصلا منصفانه نيست و دوم اينکه خارجی ها اصلا رعايتش نمی کنند. اين قرارداد، قراردادی است بين ضعيف ها و قوی ها. آن را قوی ها عليه ضعيف ها تنظيم کرده اند و خودشان هم آن را اجرا نمی کند.

بعد هم ديديم که از آن چگونه استفاده شد. آمدند يقه ايران را گرفتند که اين کار و آن کار را کرده ای که با قرارداد منافات دارد. اما خودشان نمی گويند که چهل سال پيش گفته بودند اقدام کنند برای خلع سلاح هسته ای، اما هيچ کاری نکرده اند.

نمی گويند که همان چهل سال پيش، تعهد کردند تمام تکنولوژی را در اختيار کشورهايی که آن را ندارند و تعهد داده اند سلاح هسته ای نسازند، بگذارند. ولی اين کار را نکردند. در عوض کشورهای صاحب تکنولوژی هسته ای در لندن تصميم گرفتند که تکنولوژی هسته ای را در اختيار ديگران قرار ندهند.

پس می بينيم که خودشان زير قرارداد منع گسترش تسليحات هسته ای زده اند و بعد به کشورهايی مثل ايران فشار می آورند.

شما معتقديد که همين الان هم ايران بايد از اين پيمان خارج شود؟

بله. اگر من بودم خارج می شدم. من نه تنها از اين پيمان، بلکه از آژانس بين المللی انرژی اتمی هم خارج می شدم. اين آژانس برای ما چه کرده و چه امتيازی داشته است؟

آقای اعتماد، شما ته دلتان بمب اتم می خواهيد؟

من؟ نه. من معتقدم که سياست هسته ای ربطی به بمب اتم ندارد.

شما تابستان گذشته در گفت و گويی با يک نشريه آمريکايی ديگر گفته ايد که آمريکا طوری افکار عمومی جهان را شکل داده که گويا ايران دارای سلاح هسته ای خطرناک است، در حالی که خطرناک نيست و اين فقط برای حفظ امنيت است.

خب اين دليل نمی شود که من بمب اتمی می خواهم.

در واقع توجيه می کنيد...

نه توجيه نمی کنم. الان 9 کشور دنيا بمب اتم دارند. ايران کشور خشنی نيست. 200 سال است که ايران به هيچ کشوری حمله نکرده، هرچند بارها مورد حمله واقع شده است. خب حالا چه شده که غرب ناگهان می گويد که اگر ايران سلاح هسته ای داشته باشد، امنيت آمريکا به خطر می افتد. دروغگويی چيست؟ رفتند لهستان و جمهوری چک طرح دفاع ضدهوايی راه بيندازند، گفتند برای دفاع در مقابل بمب اتمی ايران. ايرن به لهستان و چک چه کار دارد؟ اينها دروغ می گويند. برای اجرای سياست های خود افسانه می سازند.

من طرفدار بمب اتم نيستم، ولی معتقدم که اگر بسازد هم طوری نمی شود. اسراييل ساخت طوری شد؟ پاکستان ساخت، طوری شد؟ پاکستان خيلی کشور با ثباتی است؟ خيلی دموکراتيک است؟ اسراييل با ثبات است؟ شصت سال است با تمام همسايه هايش می جنگد. پس اين بحث ها در باره ايران منصفانه نيست. بيخود می گويند. چرا آنها اين پيمان را امضا نکرده اند؟ خب ايران هم بايد برود هر کار دلش می خواهد بکند.

در مورد قضيه قم هم دروغگويی آنها معلوم شد. ايران خودش آن را اعلام کرد. اين حق ايران است که هرکجا که خواست کارخانه غنی سازی بسازد. بعد می بينيم در نشست سران گروه 20 که قرار بوده در مورد بحران اقتصادی و گرمايش زمين بحث کند، ناگهان رهبران انگليس و فرانسه می آيند به بحث قم می پردازند. خب چه ربطی بين اينها هست؟

آقای اعتماد شما در حال حاضر ارتباطی با برنامه های هسته ای ايران داريد؟

نه. من هيچ همکاری ندارم، ولی تعقيب می کنم.

شما دوبار در سال های 1985 و 1986 به ايران سفر کرديد و با برخی از مقامات سازمان انرژی اتمی ايران گفت و گو کرديد. گفت و گوهای شما در چه مورد بود؟

وقتی من رفتم ايران. مقامات انرژی اتمی فهميدند و خواستند مرا ببينند. اولش اظهار خوشحالی از سفر من به ايران بود. بعد از من نظرم را در باره مذاکراتشان با غربی ها پرسيدم. من از برنامه ايران دفاع کردم، ولی بايد بگويم که کار ايران هم يک اشکال دارد.

درست است که ايران می گويد که اتم می خواهد و بمب نمی خواهد، ولی هيچ برنامه مدونی برای بيست، سی سال و چهل سال آينده چيست. من به آنها گفتم که اين جوری نمی شود. شما بايد برنامه مستدل و مدونی داشته باشيد و اين را به همه دنيا هم بدهيد که همه آگاه باشند که چرا ايران به دنبال انرژی اتمی است.

بسيار خب. الان مذاکره با ايران در جريان است. شما به عنوان کسی که موسس سازمان انرژی اتمی ايران بوده ايد و در اين زمينه هم نظر قاطع داريد، شما به طرف های درگير در اين پرونده چه توصيه ای داريد و فکر می کنيد مذاکره بايد به شکلی ادامه پيدا کند و به چه نتيجه ای برسد؟

من فکر می کنم اين اشتباه است که مذاکرات ايران و غرب را فقط در اطراف اتم بچييند. ايران و غرب و مخصوصا ايران و آمريکا مسايل مختلفی دارند.

یک لحظه شما نگاه کنید: از کنار سواحل مدیترانه در لبنان تا کوهای هندوکش در پاکستان، تمام اين منطقه در حال جنگ است و هم در هم ريخته اند. ایران مهم ترین مملکت اين قسمت است و سرنوشت ما به آن منطقه وابسته است. ما باید با آمریکا بنشینیم و مساله خاورمیانه را مطرح کنیم. مساله مهم تری مطرح است. من معتقدم که مساله اتمی این قدر اهمیتی ندارد که بزرگش کرده ایم و اگر به بحث اصلی پرداخته شود، خواه ناخواه بحث اتمی هم در درون آن حل می شود.

نامه های زندان


شنبه ۹ آبان ۱۳۸۸ - ۳۱ اکتبر ۲۰۰۹

مجید نفیسی

nafisi.jpg
شهروند یکی از عرصه های کار در خارج از کشور ادبیات زندان است. امروزه در میان ایرانیان مهاجر، شمار انبوهی هستند که مدتی از عمر خود را در زندانهای شاه و ولی فقیه گذرانده اند و اکنون در مهاجرت این فرصت را یافته اند که به دور از محیط اختناق داخل ایران به بازشکافی دوران اسارت خود بپردازند و از این رهگذر نه تنها گوشه هایی از تاریخ زندگی سیاسی ایران معاصر را روشن سازند، بلکه همچنین نشان دهند که زندانیان سیاسی، علیرغم وجود شکنجه و اعدام، مانند هر گروه اجتماعی دیگر، خالق یک فرهنگ هستند؛ فرهنگی که در آن در کنار افسردگی و ترس از مرگ، شادی و شیطنت، و در برابر دستگاه مغزشویی زندانبان، شور آفرینندگی هنری و ادبی زندانی به چشم می خورد. متاسفانه، آنچه تاکنون(1995) در این زمینه منتشر شده غالبا جنبه ی صرفا سیاسی داشته و در بهترین حالت خود از شرح خاطرات فراتر نرفته است. البته سرگذشت زندان باید چون سندی برای افشا و مبارزه با نظام اختناق و سرکوب به کار رود، منتها این کار نباید به قیمت فراموش کردن جنبه های دیگر زندگی زندانی سیاسی تمام شود. آیا تا به حال چند نمایشگاه هنری از آثاری که زندانیان سیاسی ما با کار بر روی هسته های خرما و شفتالو و شیشه و سنگ و خمیر نان و یا گلدوزی روی پارچه آفریده اند، تشکیل شده است؟ چند شعر و داستان و نمایش آفریده در زندان در دست داریم، و چه تعداد از نامه ها و وصیت نامه ها و گزارش دستنوشته ها و نقوش یادگاری بر دیوارهای زندان تاکنون منتشر شده است؟ مقاومت زندانی فقط در اتاق شکنجه و بازجویی و صحنه ی دادگاه و میدان تیر خودنمایی نمی کند، بلکه همچنین خود را در گلکاری باغچه های زندان، در ریزه کاری های روی سنگ و استخوان و هسته نشان می دهد.
در زیر پس از بررسی کوتاهی از سابقه ی نامه در ادبیات جهانی، به هیجده نامه از یک زندانی سیاسی برخورد می شود. او طی سالهای 62 تا 67، شانزده نامه اولی را از زندان اوین خطاب به مادر و خواهر و همسرش به بیرون از زندان فرستاده است. نویسنده نامه ها در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 تیرباران شد. در پایان این نوشته، با اجازه صاحب فعلی نامه ها، سه نمونه از آنها را بدون کوچکترین تغییری چاپ می کنم و امیدوارم که این کار مشوق دیگران در کار چاپ و ارزیابی ادبیات زندان گردد.

نامه، به عنوان یکی از انواع ادبی

ارزش نامه را به دلیل جنبه ی شخصی آن نباید دست کم گرفت. نامه های رهبران جنبش های سیاسی و مذهبی حتی گاهی به کتابهای مقدس یا مراجع راه یافته است، مثلا در این زمینه می توان به نامه های پولس به رسولان در انجیل یا مراسلات حضرت علی در "نهج البلاغه" اشاره کرد، و یا از مجموعه ی نامه های عین القضات همدانی و مارکس و انگلس و روزا لوگزامبورگ نام برد. استفاده از نامه در آثار ادبی نیز سابقه ای طولانی دارد و به عنوان مثال می توان از ده نامه ی رامین به ویس در منظومه ی "ویس و رامین" گرگانی، نامه های خسرو و شیرین در منظومه ی"خسرو شیرین" نظامی و همچنین "اخوانیات" ملک الشعرا بهار اشاره کرد. در قرن هیجدهم و نوزدهم، تحت تاثیر مکتب رمانتیسم که به احساسات شخصی اهمیت فراوان می دهد، نوشتن رمان هایی که قسما یا تماما از مجموعه ای نامه تشکیل شده رواج یافت؛ مثل "غرور و تعصب" اثر جین آستین، "بابا لنگ دراز" نوشته ی جین وبستر و "روابط خطرناک" اثر لاکلو. در ایران نیز می توان به دو اثر "نامه ها"ی بزرگ علوی و "از آن سوی دیوار" به آذین اشاره کرد.
نامه معمولا متنی است که از طرف فردی (توسط خود او یا از طرف او به وسیله شخص نامه نویس) به شخص دیگری فرستاده می شود و غالبا مشتمل بر عنوان گیرنده ... خوشامدگویی ... مقدمه و سپس متن اصلی و در آخر، پایانه... بدرودگویی ... امضا و احیانا بعدالتحریر و تاریخ نامه در پایین یا بالای متن می باشد.
برای نوع نامه می توان سه ویژگی قائل شد: یکم ـ زمینه نوشتن نامه که از وجود جدایی مکانی و زمانی بین نویسنده ی نامه و گیرنده آن حکایت می کند، و از نامه خواسته می شود که این مشکل را پر کند و به جدایی بین طرفین به نوعی خاتمه دهد.
دوم ـ محتوای شخصی نامه: معمولا در نامه به مسائلی اشاره می شود که کاملا جنبه ی شخصی دارد و ممکن است به استثنای فرستنده و گیرنده ی آن برای دیگران قابل درک نباشد، به عنوان نمونه کسانی که نویسنده به آنها سلام می رساند یا از احوال آنها جویا می شود، و مهمتر از آن موضوعات خصوصی، یعنی مطالبی که فقط دو طرف از آن باخبر هستند.
سوم، سبک شخصی نامه: از آنجا که نامه یک سند غیررسمی است معمولا از نویسنده انتظار نمی رود که فکر خود را به صورت منظم، آنچنان که در قوالب رسمی مقاله و کتاب وجود دارد منعکس سازد و وجود قطع و وصل و حاشیه روی و بی توجهی به دستور زبان از خصوصیات نامه است. به عنوان مثال در نامه های تحت بررسی ما می توان تاثیر زبان ترکی را گاهی احساس کرد.
نامه به عنوان یک اثر ادبی به داستان نویس و شاعر فرصت خوبی می دهد تا به درون روابط قهرمانان نفوذ کند و از مجرد به مشخص و از عمومی به شخصی گریز زند.

خصوصیات نامه در زندان

نوشتن نامه به افراد درجه اول خانواده، مثل همسر، پدر، مادر، خواهر، برادر که خود زندانی هستند یا در خارج از زندان به سر می برند حقی است که مکررا از جانب رژیم های سابق و حاضر زیر پا گذاشته شده و تحت تاثیر شرایط بیرونی و درونی زندان دستخوش تغییر بوده است. مثلا می توان این تغییر را در لحن و محتوای نامه های تحت بررسی در طول سالهای مختلف مشاهده کرد. در نامه ای که در سال 62 نوشته شده مطلقا اشاره ای به مسائل غیر روزمره نمی شود، حال اینکه در برخی از نامه های سال 67 میزان جسارت نویسنده در بیان نظرات خود شگفتی می آفریند. در طول این سالها، جنگ بین ایران و عراق، اختلافات جناح های مختلف هیات حاکمه و از همه مهمتر سیاست نرمش خواهی که از سوی گروه منتظری تعقیب می شد در وضع اداره ی زندان و از جمله نامه نویسی زندانیان تأثیر داشت. ولی به طور کلی طول یک نامه نمی توانست از پنج سطر در یک دوره و از هفت سطر در دوره ی دیگر تجاوز کند و اگر مسئول مراسلات زندان در آن نشانه ای از پوشیده نگاری می دید از فرستادن آن خودداری می کرد. زندانی چنانچه فرم نامه را در دست داشت می توانست علی العموم در هر زمان که می خواست نامه اش را بنویسد، ولی مامور جمع آوری مراسلات فقط در موعد معین به بند می آمد. نامه های رسیده معمولا توسط زندانیان دیگر بدون اطلاع گیرنده آن خوانده نمی شد، ولی گاهی پیش می آمد که به دلیل روحیه ی نفی حقوق فردی و تقدیس روحیه ی گروهی حتی قبل از حضور شخص گیرنده، نامه ی او میان زندانیان دیگر دست به دست می گشت و درباره ی مطالب آن اظهارنظر می شد.
در زیر با در نظر گرفتن نامه های تحت بررسی به توضیح برخی از خصوصیات نامه های زندان می پردازم.

ایجاز

ایجاز یا بیان فشرده یکی از ویژگیهای مهم شعر است و جالب اینجاست که زندانی با توجه به محدودیتی که زندانبان برای طول نامه قائل است مجبور است که از همین شگرد شاعرانه استفاده کند و مفاهیم خود را در قوالبی کوتاه بگنجاند. این کار مستلزم مدتها وقت و آمادگی ذهنی است، ولی نتیجه ی کار می تواند متنی باشد که مانند کلمات قصار، کوتاه و پرمغز گردد. مثلا در نامه ی دوم می خوانیم: "باید بی هم، با هم بودن را بیاموزیم." این عبارت نه تنها از لحاظ معنا عمیق و موجز است، بلکه از لحاظ شکل نیز خوش آهنگ و شاعرانه می باشد.

رمزوارگی

نویسنده ما یک زندانی مقاوم یا به اصطلاح رایج زندان "سر موضع" بود و از این رو می کوشید تا با استفاده از یک سبک رمزواره، اندیشه های ممنوع خود را به همسرش منتقل سازد و امید به آینده و شوق به حرکت را در خود نشان دهد. در نتیجه در نامه های او ما با سبکی روبرو هستیم که یادآور سمبولیسم سیاسی رایج در شعر نو بین سالهای 57ـ1332 می باشد؛ هنگامی که شاعر برای فرار از سانسور، پیام اجتماعی خود را در قالب تصاویری رمزواره چون مبارزه ی روز با شب یا بهار با زمستان بیان می کرد. مثلا اشاره ی زندانی ما در نامه ی دوم به "نوزادان آینده" مسلما نشانه ی امید بستن او به افراد یا هسته های سیاسی است که در آن زمان از سازمانهای چپ در بیرون و درون زندان جدا شده و می خواستند با مطالعه ی دوباره تئوری مارکسیستی و تعمق بر آنچه در جامعه ی انقلاب زده ایران گذشت، به راههای جدید دست یابند. در نامه ی شانزدهم به پرواز "کبوتر اندیشه" اشاره می کند و از طریق آن می خواهد بلندپروازی و اراده گرایی را مورد انتقاد قرار دهد. در نامه ی هفتم با توجه به سالگرد ازدواجشان در روز 29 اسفند از رمزواره ی رسیدن بهار و رخت بربستن زمستان استفاده می کند و احساس عاشقانه ی خود را به همسرش با مبارزه نو علیه کهنه در صحنه ی اجتماع پیوند می دهد. در نامه ی هفدهم که به مناسبت زادروز همسرش در شب یلدا خطاب به مادر او نوشته، از سمبولیسم مزدیسنائی چنین بهره می گیرد: "هر سال چنین شبی سعی می دارم شب سرد و طولانی پاییزی را تصور کنم که باد سرد زمستانی دیوانه وار شلاق بر پیکر طبیعت می کوبد و سیاهی شب می خواهد مذبوحانه مانع از صبح گردد، اما فارغ از همه ی اینها مادرانی در تب زایمان می سوزند و قهرمانانه شب سختی را متحمل می شوند. بالاخره صبح با تمام زیباییش فرا می رسد و شب رخت برمی بندد، باد فرو می نشیند، مادران پیروزمندانه آرام می گیرند و فرزندانی پای بر عرصه ی وجود می گذارند." آنگاه نویسنده همسرش را به "گل نرگسی" تشبیه می کند که برای او باری توامان شخصی و اجتماعی دارد ـ نخست از آن جهت که در دوره ی پیش از اسارت، نویسنده همیشه زیبایی و در عین حال دوام پذیری گل نرگس را در وجود همسرش می دیده و گاهی او را به این نام می خوانده است، و دیگر آن که گل نرگس در اواخر زمستان سبز می شود و همراه با نوروز بهاری در دستهای گل فروشان دوره گرد به شهر می آید تا پیام آور شادی گردد، همچنان که همسر او در طولانی ترین شب سال به دنیا آمده، اما برای او و خانواده اش پیام آور رویش و امید بوده است: "و تو مادرم، همان روز گل نرگسی را بر پهلوی خود می بینی که چون صبح روشن و بسان برفهای قله ها پاک که با تابش آفتاب بهاران و همراه با جویباران زلال در دل اجتماع جاری می شود. تولد... بر همه مان مبارک باد!"
شاید پیچیده تر از همه اشاره ای ست که نویسنده در نامه ی نهم به علاقه ی همسرش به ابر و بهمن دارد و اگر خواننده نداند که منظور او انقلاب "بهمن" 1357 بوده، مسلما پی به کنایه ی ظریف او نخواهد برد.

نقش بندگسلانه ی طبیعت

طبیعت در این نامه ها نقشی بندگسلانه و اسارت ستیز دارد. ماه و ابر و پرندگان مهاجر در آسمان نه فقط پیام آور آزادی و گسستن از بند هستند، بلکه به علاوه می توانند نقطه ی تلاقی و اشتراک دو دلداده ی در بند را فراهم آورند. زندانی ما و همسرش هر دو در دو بند متفاوت از یک زندان واحد زندانی بودند و اگر هر دو در یک شب به ماه می نگریستند می توانستند فراتر از میله های بند یکدیگر را ملاقات کنند و با یکدیگر به گفت وگو بنشینند. این احساس را به خوبی می توان در نامه ی نهم مشاهده کرد. به علاوه، من خود نیز آن را از زبان مادر و خواهرم شنیده ام: در زمانی که مادرم هنوز از خبر تیرباران برادرم سعید یقین نداشت و او را زنده می انگاشت در شعری که برای او سروده بود از ماه می خواست تا نقطه ی عطف نگاههای آن دو باشد. خواهرم نوشین و همسرش حسین نیز پیش از دستگیری با یکدیگر قرار گذاشته بودند که در صورت هجران همیشه در ساعت نه شب به ماه بنگرند و بدین ترتیب به یکدیگر وصل شوند. تصور می کنم که نوشین تا سالها پس از تیرباران حسین این کار را ادامه می داد.

نگاه باستان شناس

زندانبان می کوشد تا علاوه بر شیوه های سرکوب و شکنجه از طریق برنامه های ایدئولوژیک به مغزشویی زندانی بنشیند و با پاک کردن حافظه اش برای او هویتی تازه بتراشد.
زندانی برای مقابله با این تلقینات معمولا به قوای حافظه و تخیل خود، چنگ می زند. او چون باستان شناسی که در زیر خروارها خاک، تکه سفالی می یابد و مجبور است برای بازسازی تمدن خالق آن اثر به قدرت حافظه و تخیل خود روی آورد، به همان سیاق با دیدن هر شئی به حفاری باستان شناسانه دست می زند و در پشت آن به بازسازی و کشف سرزمین خاطره و رویا می نشیند. نمونه ی خوب آن را می توان در نامه ی هشتم یافت. وقتی که نویسنده برای مدتی به بندی منتقل شده که سابقا همسرش در آن زندانی بوده و او دیوانه وار به میله های پنجره می آویزد و می کوشد تا از درون چشمهای همسرش به آسمان بنگرد و با یاری گرفتن از اشیاء بی جانی که زمانی در معرض دست و نگاه او بوده اند به بازسازی وجود او بپردازد. در نامه ی هفتم، او خود را در یک "ملاقات خیالی" بین همسر و پدر و مادر وی در محل ملاقات زندان مجسم می نماید و مدتها با تصور حالت ها و گفت وگوهای طرفین به قلمرو خیال سفر می کند.
باید گفت که در زندان نه فقط اشیایی چون هسته شفتالو و سنگ ریزه، که در بیرون از زندان چیزهای بدردنخور تلقی می شوند، ارزشی تازه می یابند و در زیر انگشتان توانای هنرمندان در بند به اشیایی هنری تبدیل می شوند، بلکه علاوه بر آن هر شئی و واژه ای به یمن حافظه ی زندانی عمق و بُعدی تازه می یابد. در واقع محدودیت های مادی زندان باعث تقویت قوای روانی زندانی می شود و او چون مرغ توفان شارل بودلر که به دست دریانوردان بی رحم بر عرشه ی کشتی پای بسته رها شده، تنها می تواند بسان شاعر بر بالهای خیال پرواز کند:

"شاعر به این شاهزاده ی ابرها و آسمان می ماند
که بارها به دیدار توفان می آید و به تیرانداز می خندد
اما هنگامی که به زمین تبعید می شود، مایه ی خنده ی این و آن است
زیرا بال های کلانش، مانع راه رفتن اوست."
(از شعر "مرغ توفان" از مجموعه ی "گل های بدی")

تقویت حس ششم

همانطور که نابینایی می تواند حس شنوایی را تقویت کند، دیوارها و درهای بسته ی زندان نیز در روان زندانی باعث پدیدار شدن نقب های جدید حسی می شود. زندانی ما در نامه ی نهم می گوید که همسرش را در حال تشنج در خواب دیده و در نامه ی پنجم پس از اینکه از نرسیدن نامه شکایت می کند این چنین به حس ششم خود روی می آورد: "امروز بخصوص از عصر به بعد خیلی دلم برایت تنگ شده است. حالت خاصی دارم، گفتم شاید نامه ات در راه است ولی الان که ساعت حدود یک بعداز نصفه شب است و از نامه ناامیدم بیشتر دلواپس شده ام که نکند مریض شده باشی."
همچنین وی چند بار ـ از جمله در نامه های پنجم و هجدهم ـ می نویسد که قلبش با نفسهای همسرش می تپد، و این جمله ی او را نباید تنها به معنای مجازی آن گرفت. وقتی که دو نفر عمیقا در فکر یکدیگر باشند قلبهایشان به هم نزدیک می شود و جریانی تله پاتیک ماوراء حواس پنجگانه آنها را به یکدیگر پیوند می دهد. من خود به یاد می آورم که درست در روز 17 دی ماه 60 احساس کردم که قلب عزت همسرم که چهار ماه پیش دستگیر شده بود دیگر نمی تپد، و وقتی که دو روز بعد خبر تیرباران او را تلفنی شنیدم تعجب نکردم. دیوارهای زندان نمی توانست قلب های ما را از یکدیگر جدا کند.

نیروی عشق

آنچه در این نامه ها بخصوص آدمی را تکان می دهد، جسارت نویسنده در بیان عشق خود نسبت به همسرش می باشد. همسر او نیز مثل خودش فردی مبارز و مقاوم بود و ناگزیر عشق فردی این دو یار نسبت به یکدیگر، بر ایستادگی روانی و مقاومت آنها در مقابل فشار زندانبان می افزود. با این همه، این عشق بالنده از جانب برخی از زندانیان، خشک مغزانه مورد نقد قرار می گرفت و از این که نویسنده ما در نامه هایش از چشمان زیبای همسرش می گفت یا عشق به او را نیروی محرک زندگی خود می دانست شکایت می شد و این کار نشانه ی بی حرمتی به آرمان تلقی می گردید. وی در نامه ی پنجم به روشنی به این موضوع اشاره می کند:
"شاید برای خیلی ها این مسئله قابل درک نباشد که چطور در این شرایطی که مردم وقت و بی وقت با صدای انفجار سراسیمه و وحشت زده در ویرانه های باقی مانده از بمباران ها به دنبال عزیزانشان می گردند و هزاران صحنه های دلخراش از بمباران مدارس و کارخانه و غیره ... آن موقع تو این چنین نگران گل نرگسی، کلمه ای، جمله ای پیدا نمی کنم که مسئله را توضیح دهد، که بگویم این نرگس، گل وجودم، تمام عمرم و ... است. ولی زندگی من کمترین چیز در مقابل شکوفایی این گل است... چطور می توانم نگران نباشم؟"
زندانی ما برای دفاع از عشق خود جمله ای نمی یابد ولی روشن است که صرف بیان این عشق بهترین سند برائت آن است.
برای اذهان خشک، فردیت وجود ندارد. ابراز عشق دو دلداده به یکدیگر به منزله ی فردگرایی بورژوایی محکوم می گردد. بیهوده نیست که این وصف عاشقانه که نویسنده از اولین ملاقات خود با همسرش در زندان به دست داده، به یکسان مورد نکوهش زندانیان متعصب و زندانبانان قرار گیرد: "نشاط جانبخشی از یک لحظه دیدار غیرمنتظره و گیج و منگ و ناراحت از این که این لحظه چقدر سریع گذشت و حتی نفهمیدم چی گفتم و چی شنیدم، اما روی گشاده ات و لغزش نگاه گرمت بر وجودم، در آن لحظه، نشان از عشق پاک و بی آلایشت می نمود، و بیان خنده ای بود که به تمام سختی ها می زنی و ترجمان دردها و دوری هایی ست که می کشی. و این برای من عجیب نبود، که تو همیشه این چنین بودی." (از نامه ی هفتم)
پاسداران بخصوص در بند زنان کلمات یا عباراتی عاشقانه را از نامه ی زندانی گرفته و گاه و بیگاه با تکرار آن به تمسخر زندانی می پرداختند و او را متهم به فساد اخلاقی می کردند. البته برای رژیمی که همه چیز را از زاویه ی تنگ شرع می نگرد و زن را تنها زیر حجاب می پسندد، طبیعی است که جایی برای بیان احساسات عاشقانه وجود نداشته باشد.
با وجود این که سالهاست از نوشتن این نامه ها می گذرد، ما هنوز هم گرمای شور عاشقانه ی این دو دلداده را حس می کنیم. این عشق به آنها نه تنها اجازه می دهد که در مقابل رژیم مذهبی حاکم بایستند، بلکه هم چنین به آنها فرصت می دهد تا خود را از خطر بی اعتنایی به نقش فردیت که در آن زمان گریبانگیر جنبش چپ بود، در امان نگه دارند.

نقش محوری نامه در زندان

فلسفه ی ایجاد زندان بر بنیان جدایی زندانی از جهان بیرون پایه گذاری شده و از این رو نامه به عنوان وسیله ی ارتباطی زندانی نقشی محوری می یابد و به صورت مشغله ی اصلی ذهنی او درمی آید، و همه ی فعالیتهای دیگر را تحت الشعاع خود قرار می دهد. زندانی سیاسی از طریق نامه نه تنها می تواند در سازماندهی مبارزه ی زندانیان در بندها و زندانهای دیگر دخالت کند و بین دنیای داخل و خارج از محبس هماهنگی به وجود آورد، بلکه همچنین نامه برای او چون دفترچه ی یادداشت اندیشه ها، وسیله ی تداوم زندگی دو همسر جدا از هم و حتی گاهی آئینه ی ذوق ادبی زندانی عمل می کند و ذهن او را، چه هنگامی که در انتظار رسیدن نامه روزشماری می کند و چه وقتی که برای تهیه و نوشتن نامه ی خود نیرو میگذارد، پر می کند. در این زمینه می توان به عبارات مختصری اشاره کرد که همسر زندانی ما پس از دریافت نامه های شوهرش در ذیل آنها نوشته و اثرات فوری نامه بر خود و اوضاع و احوال محیط بند را در آن لحظه ذکر کرده است: "چه دلِ تنگی!" یا "پس از رختشویی، خستگیم را در برد" و "برای کشیدن جنس به فروشگاه می رفتم" و مانند آن. این یادداشتها به ما اجازه می دهد که در شرایط عدم دسترسی به نامه های متقابل همسر زندانی ما به او، لااقل به تاثیرات مستقیم نامه های فرستنده بر گیرنده پی ببریم، و بدین طریق به اهمیت نقش نامه در زندگی آشنا شویم.
در یک کلام، نامه که در زندگی بیرون از زندان تنها چون یک وسیله مبادله ی اطلاعات، افکار و احساسات بین افراد عمل می نماید، در داخل زندان نقش محوری می یابد و به صورت مهمترین وسیله ی ارتباطات زندانی با جهان خارج از بند و عامل پیوند او با گذشته، حال و آینده ی خود و دیگران درمی آید.
سپتامبر 95

پیوست ها:

نامه ی سوم
16/10/65
... جان ... عزیزترینم
سلام! پریشب دریافت چهارمین نامه ات که چند روز پس از روز تولدت نوشته بودی و هنوز من در حال و هوای آن روز بودم، خاطرات و آرزوهای شیرینی را در ذهن من زنده کرد. امروزها، روز تولد تو بیش از هر چیزی مرا در خود فرو برده. به تو، به تولدت، به شور و شوقی که هنگام صحبت از تولد و زایش از خود نشان می دادی فکر می کردم، و به یاد می آوردم تولد نوزادانی را که چندی قبل از دستگیری شاهدش بودیم و چقدر دلم می خواست بتوانم شرایطی فراهم کنم که تو با تمام علاقه ات در تربیت و پرورش آنها بکوشی، و می دانم که چه مادر خوبی می توانستی باشی، بودی و هستی، و من سعی می کنم مجسم کنم و بفهمم که آن نوزادان تا چه حد رشد کرده اند. حتما پس از سه چهار سال، دیگر راه افتاده اند، حرف می زنند، می خندند، می گریند، راه می روند و در دل اجتماع جاری می شوند. مریضی هایت . چطوره؟ فکر می کنم با توجه به ناراحتی های اخیر، تشدید شده باشند. از این جهت خیلی نگرانم، چقدر راحت بودم اگر تمام دردهایت را من داشتم، و تو آنی آسوده می بودی. سلام گرمم را به مادرم... خانم و آقاجان برسان و از روی ماه ... ببوس. به تمام دوستان و فامیل سلام دارم.
همسرت ...
آتش عشقمان هر چه بیشتر و شعله ورتر باد
یادداشت گیرنده: سه شنبه 20/10/65 ساعت 5 به دستم رسید. خیلی دلم گرفته بود.

نامه ی هشتم
24/4/66
... جان همسر خوبم
روزت خوش، در طول این چهار ماهی که از امسال می گذرد هنوز نامه ای از تو نداشته ام. نمی دانم این نامه به دستت خواهد رسید یا نه. به هر حال به بهانه ی نامه ساعتها زندگی مشترکمان را مرور می کنم. از اولین روز دیدارمان در آن روز آفتابی کنار منبع آب توی خیابان آذربایجان تا دیدار "ملاقات" گونه مان در اسفند ماه پارسال، لحظه به لحظه هایش از ذهنم می گذرد؛ آن چنان که نگاه گرمت و صدای زیبایت را به جان حس می کنم و یاد مریضی هایت تنم را می لرزاند. تنها با یاد روحیه ی شادت و عشق سرشارت به دشتهای سرسبز و زیبا جانم آرام می گیرد. حدود هفده روز است که به بند جدید منتقل شده ایم، بندی که مدتی مأوای ... ام بود. بندی که تو روزگارانی را آنجا گذراندی. وقتی که یادت بی تابم می کند به اتاق 2 پناه می برم، به نرده ها چنگ می زنم، به تپه ها و آسمان و ابرها و به هر آنچه که فکر می کنم تو از لای نرده ها چشم می دوختی و در افکارت غرق می شدی خیره می شوم و سعی دارم که به افکارت راه یابم. دستهای مهربان و فداکارت را بر قلبم می فشارم. سلام و ارادت قلبم را به آقا و مامان برسان به هر طریقی از وضعیت جسمیت مرا باخبر کن. قلبم با نفسهای تو می تپد.
همسرت ...
325 بند 2 بالا

یادداشت گیرنده: یکشنبه 4/5/66 ساعت ده و نیم صبح رسید. بند 2... 325 سابق
نامه ی نهم
7/6/66

عزیز جانم... خوبم
آخرین نامه ای که از تو داشتم آخرین روزهای سال گذشته بود. از آن به بعد کوچکترین خبری از تو ندارم و می دانی که چقدر برایم طاقت فرساست و می دانم که برای تو هم چنین است. وقتی از موعد مقرر رسیدن نامه ات می گذرد و من در انتظار نامه می مانم یارای هر کاری را از دست می دهم و آن وقت به ماه پناه می برم، و شبها از لای نرده های پنجره به آن چشم می دوزم تا از این طریق، نگاه خنده ناکت را احساس کنم، چرا که می دانم تو ابرها را تماشا می کنی، به باران و برف و بهمن عشق می ورزی، با نگاههای گرمت ماه را خرسند می سازی، و آنگاه من می توانم گل نرگسی را در چهره ی برافروخته ماه ببینم. ولی باز جانم آرام نمی گیرد. فکر می کنم که کجا می توانم باز یابمت. به نامه هایت پناه می برم، و بارها می خوانمشان. آخر سر می بینم که باید به دلم و جانم برگردم که تو در دلم جای داری و ندایت را به گوش دل می شنوم: "تا زمانی که قصه ی سود و زیان مانع وصل است باید که رنج و تعب عشق را به جان خرید." جانم آرام می گیرد و در تنهایی با تو به گفت وگو می نشینم که صحبت با تو برایم مایه ی زندگی است و افسوس می خورم که از لحظه لحظه های آن یک سال بهار زندگیمان برای صحبت با تو استفاده نکردم و گذاشتم که زمان بگذرد. سخت نگران سلامتیت هستم. چند روز پیش در خواب به حال تشنج دیدمت. کاش می توانستم تمام دردهایت را به جان بخرم. آن وقت چقدر آسوده می بودم. به تمام عزیزانم سلام گرم دارم. یاد نگاه هایت همواره سرشارم می کند.
همسرت ... سالن 2، اتاق 66
یادداشت گیرنده: پنجشنبه 19/6/66 ساعت 6 عصر رسید. پس از رختشویی خستگی ام را به در برد.

توضیح: نقاشی اول از نوشین نفیسی و بقیه نقاشی ها از سودابه اردوان است

شعار ساختار شکن حتماً، شعار عکس العملی هرگز!

يکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۸ - ۰۱ نوامبر ۲۰۰۹

محمدعلی اصفهانی

esfahani.jpg
شعار ساختار شکن، يعنی شعاری که خواهان درهم شکستن ساختار است. و وقتی که ساختار، با حداقل خواسته های مردمی نيز ناسازگار است، ساختار را بايد شکست. يعنی: بايد شعار های ساختار شکن داد؛ و در پی تحقق اين شعار ها برآمد.
شعار عکس العملی، يعنی عکس العمل در برابر عمل. و وقتی که عکس العمل، راهنمای حرکت ما باشد، يعنی که دشمن، ابتکار عمل را در دست دارد. و يعنی که اين اوست که با عمل خود، زمان و مکان و محتوای حرکت ما را به ما تحميل می کند.
و مگر شعار ما چيزی به جز بيان محتوای حرکت ماست؟

جمعی از چهره های مطرح «جنبش خرداد» ـ آنگونه که من از نخستين هفته ناميدمش٭ ـ و يا «جنبش سبز» ـ آنگونه که متداول شده است ـ می گويند که شعار های ساختارشکن ندهيد. بگويند. به ما ربطی ندارد. به خودشان مربوط است. و البته آنچه می گويند هم الزاماً همان نيست که دوست دارند بگويند. صد جور محدوديت در کارشان است. نه فقط محدوديت های ناخواسته؛ که همچنين محدوديت های خودخواسته، يا خودساخته...
فقط می خواهم در يک کلام، به آن ها ـ که برای تعداديشان، به پاس پايداری و پايمردی يی که از خود نشان داده اند، حرمت فراوان قائلم ـ بگويم که:
دشمن، می خواهد شما را به موضع تدافعی براند تا نتوانيد در موضع تهاجمی قرار بگيريد. بنابر اين، هرچه بيشتر به بازی دشمن، تن در دهيد، امکان باخت خود را بيشتر می کنيد. و اين که شما در موضع تهاجمی قرار داشته باشيد يا نه، آنقدر مهم نيست که دستکم در موضع تدافعی قرار نداشته باشيد.
موضع تهاجمی داشتن يا نداشتن، انتخاب شماست. اما آنچه راز بقای تا کنونی و بعد از تا کنونی جنبش است، موضع تهاجمی آن است؛ و ادامه ی حضور هر کسی و هر نيرويی در اين جنبش، مستقيماً در پيوند با همين، تعيين سرنوشت می شود.
من فکر نمی کنم که کروبی و موسوی، نيازی داشته باشند که پيوسته از «امام راحل»، برای اثبات خود ـ که در واقع، چيزی به جز دفاع از خود در برابر تهاجم دشمن نيست ـ مثال بياورند و نقل قول کنند، و با اين «دفاعيات»، به «تبرئه» ی خود بپردازند.
اين ها، در موضع تدافعی نيستند اگر با مردم باشند و ـ همانگونه که خود نيز گفته اند ـ با مردم حرکت کنند، و نه جدا از آن ها...

هيچکس نمی داند که در تظاهرات بزرگ «روز دانش آموز» اسبق، و «سالگرد اشغال لانه ی جاسوسی» سابق (و لاحق) دقيقاً چه خواهد گذشت. اما يک چيز هست که نيازی به از پيش دانستن ندارد. چون از پيش دانسته شده است:
ـ جنبش خرداد، گامی ديگر به سوی تعميق خواسته های خود، و تعريف هويت خود، برخواهد داشت.
اين تظاهرات را اگر نتوانند سرکوب کنند، چنين پيش خواهد آمد؛ و اگر بتوانند ـ که بعيد است بتوانند ـ سرکوب کنند نيز باز چنين پيش خواهد آمد.
اگر نتوانند سرکوبش کنند، جنبش، بالنده تر خواهد شد؛ و اگر ـ بنا بر فرض ضعيف ـ بتوانند سرکوبش کنند، جنبش به فضا های تازه يی دست خواهد يافت که خود را در عبور از «نيروی انتظامی ـ حمايت، حمايت» و اينجور چيز ها تعريف می کند. يعنی تعريف خواهد کرد.
و اصلاً چه کسی گفته است که تا ابد بايد تظاهرات کرد يا شعار داد؟ يا مثلاً از «روز قدس» برای «روز دانش آموز» در تدارک بود، و از روز دانش آموز، برای «روز دانشجو»، و از روز دانشجو لابد برای ۲۲ بهمن؟

گفته اند که گويا قرار بر اين است که در پايان تظاهرات، مردم در خيابان ها تحصن کنند. اين که چنين طرحی تا چه حد امکان تحقق يافتن دارد را بايد از خود بچه های جنبش پرسيد. اما اگر اين طرح بتواند تحقق يابد، کاری است کارستان.
آتش گشودن به روی مردمان نشسته ی متحصن در خيابان، اگر بسيار باشند و «ميليونی» (کسی چه می داند؟) برای حاکميت ملايان آسان نيست. عملی هست. اما آسان نيست. نه آسان است و نه ارزان.
بخش قابل توجهی از بدنه ی مجموعه ی بزرگ و متنوع نيرو های موسوم به «انتظامی»، حتی در سپاه و بسيج ـ جدا از فرماندهی خود ـ در اين ماجرا های خاص الخاص متصل به «کودتا»، اگر با مردم نباشد، دستکم بر مردم هم نيست. و اين، کار دشمن را، و خامنه ای را به عنوان نماد دشمن، و به عنوان لو رفته ترين چهره ی «هسته ی کودتا»، و «فرمانده کل قوا»، دشوار خواهد کرد.
صدور فرمان قتل عام، در چنين شرايطی، يا بهتر است بگوييم در چنان شرايط مفروضی، آمد و نيامد دارد. مخصوصاً اگر موقعيت، نه موقعيت جنگ و گريز، بلکه موقعيت ايستادن و نشستن و تحصن خيابانی باشد...
... نه تنها احتمال تمرد، بلکه احتمال درگيری فرمانده و تحت فرمان، و بيشتر از آن هم می رود...
و اگر هم که کار به آنجا کشيد که نبايد بکشد، و در نتيجه، موضوع عبور از «نيروی انتظامی ـ حمايت، حمايت» و غيره و غيره پيش آمد، فکری نيز برای آن می شود کرد.
طبعاً اشاره ی من، به حرف های بی پشتوانه يی از قبيل «چتر حفاظتی مسلحانه» برای تظاهرات وسيع مردمی نيست.
ويژگی تظاهرات وسيع مردمی، نبود درگيری های مسلحانه در صحنه است. در صحنه ی درگيری های مسلحانه، يا بايد ارتش مسلح توده يی حضور داشته باشد، و يا «چريک» ها حضور داشته باشند.
از ارتش مسلح توده يی، فعلاً که خبری نيست و نمی تواند باشد. مبارزه ی چريکی در ايران هم، صرفنظر از آن که ناتوانی خود را، در دهه ی شصت نشان داده است، هرگز قادر نخواهد بود که «چتر حفاظتی» يی برای تظاهرات وسيع مردمانی باشد که آماده ی پرداخت بهايی خارج از توان خود نيستند.
کدام «چتر حفاظتی مسلحانه» برای تظاهرات وسيع مردمی؟ تناقضی به اين آشکاری در ذات اين شعار را می شود نديد. اما نديدنِ چيزی، نشان عدم وجود آن نيست. حرف زدن و تئوری بافتن، وسوسه کننده است و زيباست. اما گاهی فقط در جهان ذهن...

و چون گرچه بايد در جهان ذهن، پرواز کرد، بايد پا در جهان عين داشت، ما هم ـ علی الحساب ـ به جهان عين بپردازيم...
آنچه فعلاً در اين نوشته ی سردستی، مورد نظر من است، ضرورت اجتناب از شعار های عکس العملی است، که همانگونه که آمد، به معنای پذيرش هژمونی دشمن در تعيين زمان و مکان و محتوای حرکت هستند. و يا حداکثر، دق دلی خالی کردن.

ويژگی انکارناپذير (و در عين حال، بارز ترين ويژگی) جنبش خرداد، تبديل تدريجی مجموعه يی از خواست های مدنی، به خواست های سياسی است. و اين، نقاط مثبتی دارد و نقاط غير مثبتی.
از جمله نقاط مثبت اين ويژگی می توان سلامت و زلالی يی را نام برد که معمولاً در عالم سياست ديده نمی شود، و حضور کسانی را در صحنه ی سياست که معمولاً در اين صحنه، غايبند. و از جمله نقاط غير مثبت اين ويژگی، عدم پيوند درست آن با مقولاتی چون مبارزه ی طبقاتی (در معنای عام و گسترده و انعطاف پذير، و نه در معنای مصطلح ارزان و مبتذل و عاميانه شده اش) را از سويی، و حالت خود به خودی، ودر نتيجه: «خام»ی آن را از سوی ديگر، می توان بر شمرد.
نگاهی به شعار های «مرگ بر روسيه»، «مرگ بر چين»، «نسل ما آرياست ـ [بنابر اين] دين از سياست جداست»، و «نه غزه نه لبنان ـ جانم فدای ايران» بياندازيم. چه می بينيم؟

داخل پرانتز بنويسم که:
(اين، حرف درستی است که اساساً «مرگ بر...» در خور منزلت هيچ جنبش مردمی يی نيست. و به همين دليل، من خودم «ننگ بر ...» را که هموزن آن است تجويز می کنم. آن هم در صورت حاد بودن بيماری؛ و حداکثر، صد الی دويست نوبت در شبانه روز. اما «بالا غيرتاً» تا اطلاع ثانوی، يک خرده، در مورد شعار «مرگ بر ديکتاتور»، سختگيری نکنيم. اين شعار تهاجمی، ذات ديکتاتوری و حکومت ديکتاتوری را در عينی ترين نماد آن، يعنی خامنه ای نشانه گرفته است.).

در زبان انگليسی مثلاً می گويند « Down with » يعنی «ساقط باد» و يا در فرانسه هم باز با همين معنا از « À bas » استفاده می کنند. راقم اين سطور هم «شرافتاً» به ياد نمی آورد که دستکم در ۲۰ سال اخير، جايی «مرگ بر...» را به کار برده باشد. به جز يکبار در روزگار «طلايی» بوش و چينی، به زبان طنز، در تيتر مقاله يی در ريشخند به بوميان کمر به خدمت بسته يی چند، و از زبان دلِ آرزومند آنان که: «بوش به ايران حمله خواهد کرد ـ مرگ بر صلح طلبان قلابی!».
بنابر اين، لطفاً ـ خطابم به شما که بچه ی خوبی هستيد نيست ـ اين اعتراض بی مزه و قالبی و مکرر را برای من يکی تکرار نکنيد که:
ـ چه طور شد آن موقع که «مرگ بر آمريکا» و «مرگ بر اسراييل» می گفتند صدای شما در نيامد، و حالا که می گويند «مرگ بر روسيه» و «مرگ برچين»، زبان باز کرده ايد؟
آن هم برای کسی که در همان زمانِ اوج اقتدار «اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی» نيز با دوستان فدايی و توده ای و غيره خود بر سر «نظر لطف» آن ها به شوروی دعوا داشت، و با دوستان سه جهانی و غيره خود بر سر نظر لطفشان به چين و «کم لطفی» شان به شوروی! و با همه شان هم در صلح و صفا می نشست و بر می خاست و می گفت و می خنديد و حتی آن دو گروه «متخاصم» وقتی در خانه ی او به دور هم جمع می شدند يادشان می رفت که هر کدام با ديگری، و هر دو با او دعوا دارند...

نه! شعار های «مرگ بر روسيه» و «مرگ بر چين» دو شعار عکس العملی هستند اگر به صورت طبيعی بر قلم و زبان مردم جاری شوند؛ و دو شعار حساب شده هستند از جانب همان از ما بهترانی که همه می دانيم کيانند، به منظور سياسی مشخصی که باز هم همه می دانيم چيست.
بله! دولت روسيه ـ اين امپراتوری مافيا ها ـ و دولت چين ـ اين «سرمايه داری سوسياليستی بسيار آزاد و دموکراتيک»، دارند پدر ملت ايران را در می آورند. نه فقط با حمايت های بی دريغشان از «کودتا گران»؛ که با چپاول ها و با قرارداد های ننگين اقتصادی و سياسی، و سياسی ـ اقتصادی، و با به ورشکستگی کشانيدن کشت و صنعت داخلی، و با به قول «امام راحل»: کذا و کذا.
اما آيا می دانيم چرا اينطوری شده است؟ به خاطر يک شعار عکس العملی ديگر از همين نوع! شعار عکس العملی «مرگ بر آمريکا» در برابر جنايات بزرگی که دولت های آمريکا، چندين دهه در حق ما (مثل در حق بی شمار کشور های ديگر) روا داشته اند.

مگر کودتای آمريکايی ۲۸ مرداد نبود که شاه را که به همت مصدق و فاطمی، بيرون رانده شده بود، به ايران باز گرداند؟ و مگر همين حکومت شاه نبود که بزرگترين زمينه ساز فروغلتيدن «رهبری» انقلاب به سمت ملايان شد؟ و مگر همين ملايان نبودند که در نوفل لوشاتو و گوادولوپ با آمريکا و شرکا قرار و مدار گذاشته بودند که بيايند و بکنند آنچه بايد بکنند را؟ حالا کاری به اين نداريم که بعداً چه تغيير و تحولاتی پيش آمد و پيش نيامد و چه محاسباتی درهم ريخت و در هم نريخت...

شعار های عکس العملی «مرگ بر روسيه» و «مرگ بر چين»، خودشان نتيجه و آخر و عاقبتِ شعار های عکس العملی ديگری هستند.
و اين، يعنی يک طرف قضيه را ديدن و يک طرف ديگر قضيه را نديدن. و اين، يعنی تلاش برای چپانيدن موضوعات عام، که به جای خود درست و درست تر از درستند، در قالب تنگ موضوعات خاص، که اين ها هم به جای خود درست و درست تر از درستند. و در نتيجه: هم آن را خراب کردن و هم اين را.
و اين، يعنی «موازنه ی منفی» در آنچه به وطن مربوط می شود را به نفع بی وطنی، و يا به نفع درک نادرست و سيخکی از «جهان وطنی» (بی وطنی و جهان وطنی در تضاد کامل با همديگرند) پيش پای «موازنه ی مثبت»، با حسن نيت يا بی حسن نيت، قربانی کردن.
با آدم بی وطن، کاری ندارم. من و شما که بی وطن نيستيم. با آدم خيلی «وطن پرستِ» خيلی ناسيوناليست آريايی هم کاری ندارم. من که اينطوری نيستم. بلکه دقيقاً از موضع يک خانه به دوش «جهان وطن»، و يک همبسته ی کوچک همه ی مردمان جهان، می پرسم که:
ـ وقتی که ما نه در جزيره ی پرت افتاده ی روبنسن کروزوئه، و نه در خلأ، و نه در عالم هپروت، بلکه روی زمين، در کشوری به نام ايران، محصور در ميان همسايگانی که... (سه نقطه بگذارم، مؤدبانه تر است) زندگی می کنيم، آيا بدون اتخاذ يک سياست موازنه ی منفی، قادر خواهيم بود که از حداقل استقلال، برخوردار باشيم؟ و آيا موازنه ی منفی (در چنين ظرفی)، با جهان وطنی و يا با آشتی ناپذيری با ذات و ماهيت «امپرياليسم»، تناقضی دارد؟

در مورد شعار عکس العملی نه «غزه نه لبنان ـ جانم فدای ايران» بايد جداگانه نوشت. چرا که هم «يکی داستانی است پر آب چشم»‌ به گفته ی حکيم ابوالقاسم فردوسی طوسی؛ و هم «هزار نکته ی باريک تر ز مو اينجاست» به قول خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازی.
به يقين می دانستم و می ديدم که در غياب رسانه های همگانی مستقل و مردمی، رسانه هايی که همه می دانيم چه کاره اند، با برنامه ريزی دقيق، و با استعمال چندخوشخدمت فرصت طلب، و با بهره گيری از دافعه يی که تظاهر ملايان سالوس به حمايت از فلسطين، در بخشی از جامعه ی ما به وجود آورده است، برای اين شعار که تا آن زمان، شعاری منزوی بود، در تظاهرات آخرين جمعه ی ماه رمضان امسال، جايی باز خواهند کرد. و از همين رو ، پيش از برگزاری آن تظاهرات، تا حدودی به چند و چون اين شعار پرداخته بودم. ٭٭
خوشبختانه، بر خلاف آنچه همان رسانه ها، در تناقض آشکار با همه ی پرنسيب های خبر رسانی، «رندانه» سعی در پنهان کردنش داشتند و دارند و خواهند داشت، در آن روز، انبوهان و انبوهانی از مردم ما، يکصدا شعار هايی سر دادند از قبيل:
احمدی نژادِ شارون ـ گم شو برو از ايران
شارون کودتاچی ـ استعفا استعفا
فلسطين! فلسطين! ـ ما هم مثل تو هستيم
محمود حسابش پاکه ـ منتخب آيپاکه
مرگ [ننگ] بر قاتلان ـ چه صبرا شتيلا، چه غزه، چه ايران
رأی ما خونين شده ـ ايران فلسطين شده
ايران شده فلسطين ـ مردم چرا نشستين؟ ....

اما همچنان لازم است که به نقد و بررسی اين شعار پرداخت. و به تفصيل. تفصيلی که خود، مقاله يی جداگانه می طلبد...
۱۰ آبان ۱۳۸۸

-----------------------------------------------------
٭ خطابه برای شهيدان جنبش خرداد:
http://www.ghoghnoos.org/honar/honarg/khataabeh-kh.html
٭٭ راهپيمايی «روز قدس»، و يک نکته ی شايد ضروری:
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar09/rooz-nk.html

13آبان، حماسھ شنبھ سرخ و ھراس رژیم ازحضور مردم در خیابانھا

13آبان، حماسھ شنبھ سرخ و ھراس رژیم ازحضور مردم در خیابانھا
١٣ آبان، روزدانش آموزبزودی فرا میرسد. این روز یاد آور حماسھ خونین ھزاران دانش آموزی
است کھ در ١٣۵٧ بھ حمایت از اعتصاب آموزگاران، بھ حمایت از اعتصاب ھزاران نفر ار کارگران
نفت خوزستان، کارگران و کارمندان شرکت ملی گاز ایران، اعتصاب کارگران و کارمندان دخانیات،
اعتصاب کادرپزشکی بیمارستانھا، اعتصاب کارکنان آب تھران و بھ حمایت و ھمبستگی از
تظاھراتھای پر شکوه مردم در سراسر ایران یکپارچھ بھ میدان آمدند و با پیوستن بھ دانشجویان انقلابی
درمقابل دانشگاه تھران با نیروی گارد شاھنشاھی رژیم منفور پھلوی قھرمانانھ دست بھ نبرد زدند.
دراثریورش وحشیانھ نیروی سرکوبگر،دھھا تن از دانش آموزان بخون درغلطیدند. دراین روز
تاریخی، جوانان انقلابی میھن ما با توده ھای رنج و کار پیمان خونین خویش را ھرچھ مستحکمتر
ساختند. فریاد رسای جوانان کھ توفید:
دانشگاه سنگر ازادی است نھ لانھ جاسوسان، رژیم سرسپرده شاه را بھ لرزه درآورد. پی آمد حماسھ
شنبھ سرخ جوانان انقلابی مجسمھ شاه را درصحن دانشگاه تھران بھ خاک کشیدند. شعلھ ھای خشم توده
ھا ی ستمدیده جوانان از فراز دانشگاه ھرچھ مشتعل تر بھ آسمان زبانھ کشید. عکس درباریان طعمھ
آتش گشت و شور انقلابی بھ اوج رسید. تا سرانجام برغم تمامی توطئھ ھا، سرنیزه ھا، حبس و شکنجھ
و اعدام مخالفین و مبارزین انقلابی و کمونیست، شاه با تاج و تخت فرسوده سلطنت بھ مزبلھ تاریخ
راھی گشت.
باروی کارآمدن رژیم ارتجاعی جمھوری اسلامی، ١٣ آبان، حماسھ شنبھ سرخ، بھ " حماسھ مبارزه
علیھ استکبار جھانی، روز دانشجویان خط امام، روز تسخیر سفارت آمریکا و روز تبعید خمینی بت
شکن بھ ترکیھ"، تبدیل گشت. رژیم سرمایھ داری ولایت فقیھ اسلامی ھر سالھ تلاش نمود صد ھا
ھزارنفر را بھ بھانھ این روز بھ میدان آورد تا پایھ ھای حکومت استبدادی خویش را مستحکم نماید.
رژیم کھ ھیچ نقشی برای توده ھا جز رمھ گوسفند قائل نیست برای تفرقھ و شستشوی مغزی جوانان و
تداوم حکومت خویش بھ ریسمان مذھب چنگ زد و با فریب و نیرنگ بخشی از جوانان نا آگاه را بھ
عملھ سرکوبی و خبر چینی تبدیل ساخت. با این ھمھ دیری نپائید کھ بازارفریبکاری رژیم پس مانده
اسلامی کساد شد و کفگیر سیاستھای اغواگرانھ وھالھ نور احمدی نژادھا بھ تھ دیگ خورد و اکنون بعد
از سھ دھھ کشتار و سرکوب خونین مردم ، تجاوز و شکنجھ ھای وحشیانھ ، فقر و فساد و دزدی و
تبعیض و دروغ و تقلب و ریا و شکاف و چند دستگی درون حکومتی، او خود رادرمحاصره مردم می
بیند ودرآستانھ برگزاری تظاھرات ١٣ آبان، بھ عزا نشستھ است.
باند نظامی- کودتاچی احمدی نژاد می پنداشت با سرکوب خونین تظاھرات مردم کھ دراعتراض بھ
نتایج انتخابات شکل گرفت می تواند با توسل بھ بستن تمام روزنھ ھای تنفسی جامعھ، توده ھا بویژه
جوانان را خانھ نشین گرداند و بھ خلافت جابرانھ اش ادامھ دھد. لیکن مردم ما نیز با زیرکی و استفاده
ازھرفضایی بھ خیابانھا آمده و فریاد خشم خود را علیھ رژیم جمھوری اسلامی و باندھای تبھکار و
آدمکش و شکنجھ گربی وجدان ابرازداشتھ اند. روز قدس برای رژیم زھرمارشد. وی در انظار داخلی
و بین المللی بیش از بیش افشاء و بی اعتبارشد. مسابقھ فوتبال در استادیوم صد ھزارنفری نیزموجب
نگرانی رژیم گشت. جوانان با شعا مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر دولت کودتا بھ رژیم و سیاست
ورزشی وی تف ریختند. دانشجویان با پرتاب لنگھ کفش بسوی وزیراسبق ارشاد جمھوری اسلامی و
فریاد دولت کودتا استعفا استعفا، نشان دادند کھ برای آزادی قاطعانھ می رزمند و ھراسی بدل راه نمی
دھند. مبارزات کارگران، دانشجویان و جوانان در اشکال مختلف ادامھ داشتھ و خواب از چشمان
ارتجاع ربوده است. مردم ما ،امروزاز ھر فرصت و مراسم و یادبودی، ھر رخداد تاریخی چھ در قالب
برگزاری نمایشگاھھا فرھنگی اجتماعی، روزدانش آموز، روزدانشجو، سالگرد انقلاب بھمن،
روزقدس، نمازجمعھ ھا... سود می جویند و بھ صورت توده ای بھ خیابانھا می آیند و با مشتھای گره
کرده و شعارھای کوبنده با مزدوران سرکوبگررژیم اسلامی درگیرمیشوند. رژیم نھ راه پیش دارد و نھ
راه پس.جمھوری اسلامی اگربھ استقبال این مراسمھا و سالگردھا برود با تظاھرات و شعارھای کوبنده
روبرو میشود و اگر غیر این عمل کند بھ معنای عقب نشینی و اعلام شکست رسمی وتائید ھراس
ووحشت ازمردم معترض و خشمگین است. رژیم مافیای احمدی نژاد کھ بشدت احساس خطر میکند و
بھ مردم دندان نشان میدھد توسط سردارجوکاررئیس بسیج دانش آموزی درمورد ١٣ آبان تھدید نمود
دراین روز سھ میلیون دانش آموز بسیجی درمراسم مبارزه با استکبار جھانی درراه پیمایی سراسر کشور » : کھ
حضوری سازمان یافتھ خواھند داشت .... عده ای فریب خورده می خواھند ازاین فضا ھا سوء استفاده کنند و دشمن
سعی دارد درجنبش ھای انقلابی انحراف ایجاد کند. اما مردم با بصیرت و ھوشیاری کھ دارند این توطئھ ھا را خنثی
. « خواھند کرد
کانون فتھ اعلام کرده کھ درروز ١٣ »: علی فضلی فرمانده سپاه استان تھران نیز درجمع بسیجیان کرجگفت
.« آبان شیطنت ھایی خواھد داشت. در این زمینھ باید ھشیارباشیم و غفلت نکنیم
برای » اسماعیل احمدی مقدم فرمانده نیروی انتظامی ایران نیز درسوم آبان بھ خبرگزاری ایلنا گفت کھ
این درحالی است کھ درگذشتھ برای برگزاری .« برگزاری ھرگونھ تجمعی در ١٣ آبان باید مجوز گرفتھ شود
چنین روزی ھیچ سخن از مجوز نبود. احمد جنتی دبیر شورای نگھبان نیز درھمین رابطھ درنماز
کسانی کھ مھره دست دیگران ھستند و نقشھ ھایشان درمراسمی مانند روز قدس » : جمعھ ٢۴ مھرماه اشاره داشت
خنثی شد، دراین مراسم نیز بی نقشھ نیستند ھرچند میدانند این بارھم نقشھ ھایشان بر آب خواھد شد .عده ای می خواھند
پیدا کنند بدشان نمی آید کھ شعار « رو » نظام را براندازی کنند و عده ای ھم نمی گذارند/عده ای در روز ١٣ آبان اگر
« زنده باد آمریکا ھم سر دھند/اگر دستگاه قضایی در مقابل فتنھ گران سست رفتار کند خیانت كرده است
اینھا ھمھ وحشت روزافزون رژیم امنیتی نظامی احمدی نژاد از روز ١٣ آبان، روز دانش آموزاست
ومی خواھد با این عربده کشیھا بھ ھواداران و مزدوران خود اعتماد بنفس دھد و با جوانان مبارز و
انقلابی مقابلھ نماید. اما این تازه آغاز جنگ است. جوانان پرشورومبارزبازھم بھ میدان خواھند آمد و
با، شعار ھای توپ، تانک، مسلسل، اعدام، شکنجھ و تجاوز و اعتراف گیری" دیگر اثر ندارد و"
نترسیم نترسیم ما ھمھ باھم ھستیم " رژیم را بھ چالش خواھند گرفت. روز ١٣ آبان ، حماسھ شنبھ سرخ
، سنت باشکوه ضد استبدادی وھمبستگی و یگانگی دانش آموزان با کارگران اعتصابی جنوب و
آموزگاران و سایر زحمتکشان علیھ ارتجاع سلطنت پھلوی است واکنون با گسترش اعتصابات
کارگری، اعتراضات کارگران لولھ سازی اھواز، پیکارکارگران نیشکر ھفت تپھ،اعتراضات کارگران
شرکت واحد، اعتراضات کارگران ایران خودروصد ھا اعتصاب دیگر کارگری، می باید بھ دفاع
روشن ازمطالبات برحق کارگران وآزادی بی قید وشرط فعالین کارگری و ھمھ زندانیان سیاسی
پرداخت و برپیوند جنبش اعتراضی با کارگران قھرمان ایران تاکید ورزید.
جنبش توده ای ھرروزدامنھ وسیعتری می گیرد. ما ایقان داریم با میدان آمدن طبقھ کارگرقھرمان ایران
و کنارزدن تمام تفالھ ھای ضد انقلاب وجناحھای رنگارنگ بورژوازی کھ درسرکوب و خفھ کردن
انقلاب بھمن و دستآوردھای آن سھیم بودند وامروز نیزبرسرقدرت وغارت مردم با جناح غالب
درگیرند، کلیت نظام فاشیستی جمھوری اسلامی رابا تمام سازو برگش سرنگون و یک باردیگررسالت
و نقش تاریخی خویش رادربرچیدن استبداد سیاه قرون وسطایی واستقرارآزادی ایفا خواھد نمود
وجزاین نیزنخواھد بود.
یاد جانباختگان حماسھ شنبھ سرخ گرامی باد!
سرنگون باد رژیم فاشیستی سرمایھ داری جمھوری اسلامی!
زنده باد سوسیالیسم این پرچم رھایی بشریت!
حزب کارایران(توفان)
آبان ١٣٨٨
www.toufan.org