۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

درآمدی به اهمیت سلفیه: این روزها در پرتو تلاطمات جاری عظیم در کشورهای خاورمیانه و آفریقا مطالب بسیاری درباره سلفی ها و سلفیسم



درآمدی به اهمیت سلفیه: این روزها در پرتو تلاطمات جاری عظیم در کشورهای خاورمیانه و آفریقا مطالب بسیاری درباره سلفی ها و سلفیسم در رسانه های گروهی و کنفرانس ها نوشته و شنیده می شود که به خاطر دو علت بزرگ بررسی تحلیلی هویت و کم و کیف این پدیده (سلفیه) و جنبش های برآمده از آن بویژه برای چالشگران ضد نظام سرمایه حائز اهمیت هستند. یکم اینکه اندیشه و (و جنبش سلفیستی) "ام الایمان" و یا پدر معنوی اندیشه های متعلق به کلیه جنبش های بنیادگرائی دینی – مذهبی اسلامی در کشورهای مسلمان نشین (بویژه اهل تسنن) محسوب میشود.
دوم  اینکه بررسی اوضاع رو به رشد در کشورهای پر از تلاطم خاورمیانه و آفریقا نشان می دهد که نه تنها پدیده سلفیسم از آغاز  شکلگیری و رشدش در آخرین دهه های قرن نوزدهم ارتباط نزدیکی با پدیده امپریالیسم داشته بلکه امروز سلفیسم به یک بدیل مطمئن و قوی در خدمت استراتژی جهانی نظام سرمایه در کشورهای مسلمان نشین پیرامونی در بند جنوب قرار گرفته است. به کلامی دیگر معماران نظام جهانی و در راس آن آمریکا بر آن هستند که انواع و اقسام بنیادگرایان دینی – مذهبی را که جملگی به سنن سلفیسم وفادارند جایگزین حاکمیت های کمپرادور به اصطلاح سکولار در این کشورها سازند.
در حال حاضر معماران نظام جهانی سرمایه از طریق رسانه های گروهی جاری و دولتمردان اولیگارشی کشورهای جی 7 آشفتگی ذهنی و تشتت افکار فراگیری را در اذعان عمومی بویژه در کشورهای مسلط مرکز (شمال) به وجود آورده اند. آنها اکثریت بزرگی از مردم را از داشتن اطلاعات و دانش به این امر که سلفیست ها در تحلیل نهائی به نفع منویات نظام جهانی و در راس آنها آمریکا عمل می کنند، به کلی محروم ساخته اند.
اولیگارشی های حاکم و رسانه های گروهی جاری و فرمانبر در ظاهر امر چنین تبلیغ و ترویج می کنند که سلفیه و بویژه شاخه های وهابیگری – تکفیری آن خطر بزرگی علیه ارزش های جاری در جوامع آمریکائی و اروپائی است و در واقع وجود این نوع بنیادگرائی است که "جامعه بین المللی" باید علیه آن در سطح جهانی مبارزه کند. ولی تاریخ و مشخصا بعد از پایان جنگ جهانی دوم روایت دیگری را توضیح می دهد. بررسی دقیق وقایع در ارتباط با سیاست های خارجی آمریکا و شرکایش و بویژه انگلستان تصویر دیگری را در مقابل ما قرار می دهد: و آن اینکه علیرغم تبلیغات وسیع علیه بنیادگرایان دینی – مذهبی، دولت های غربی نه تنها با وهابیسم و دیگر شاخه های سلفیستی روابط نزدیک داشتند بلکه پیوسته در طول صد و پنجاه سال گذشته از آنها در سرکوب و اخته کردن جنبش های ملی در کشورهای آسیای جنوبی (افغانستان، پاکستان، و..)، آسیای جنوب غربی = خاورمیانه (ایران، ترکیه، عراق، یمن، عمان و ...)، آفریقای شمالی (مصر، الجزایر، لیبی، تونس و ...) و آفریقای غربی (مالی و ...) به نفع سیاست های جهانی امپریالیست خود استفاده کرده اند.
در بخش اول این نوشتار به پیشینه تاریخی و هویت سلفیست ها کیستند؟ می پردازیم. در بخش دوم و پایانی این نوشتار کم و کیف فعالیت های سیاسی و بنیادهای فکری سلفیست ها چه می گویند؟ را مورد بررسی قرار میدهیم.
سلفیست ها کیستند؟
در حال حاضر از کل جمعیت هفت و نیم  میلیارد نفری جهان، نزدیک به یک میلیارد و 380 میلیون نفر مسلمان هستند. از این تعداد یک میلیارد آن اهل سنت (حنفی، شافعی، حنبلی و مالکی) و 300 میلیون اهل تشیع (شیعه دوازده امامی، علی اللهی = علویان، زیدی و اسماعیلیه) و نزدیک به 72 میلیون نفر هم پیرو فرقه های مختلفی مثل مسلمانان سیاه در آمریکا، بهائی ها، دروزها، یزیدی ها، احمدی ها و ... هستند که نه به اهل تسنن و به به اهل تشیع بلکه به اسلام منتسب هستند.
مکتب سلفیه (اصل بازگشت به آغاز) : پیشینه ظهور و رشد این اندیشه سیاسی و جنبش های برآمده از آن به نیمه دوم قرن نوزدهم و به شبه جزیره عربستان و شبه قاره هند می رسد. بررسی رشد و تکامل تاریخی سلفیه به عنوان نه ضرورتا یک مکتب دینی – مذهبی و یا فلسفی بلکه به عنوان یک مکتب دقیقا سیاسی نشان می دهد که هدف سلفیست ها از آغاز فعالیت های سیاسی خود در شبه جزیره عربستان که تا سال 1918 بخشی از امپراطوری عثمانی بود و سپس در شبه قاره هندوستان که تا سال 1948 مستعمره امپراطوری بریتانیا بود و بعدا در قاره آفریقا بر سر تسخیر قدرت سیاسی و نه مسائل تئولوژیکی و یا فلسفه دینی، بوده است. سلفیست ها در طول نیمه اول قرن بیستم به سه گرایش (جناح سیاسی) تقسیم گشته و در دوره جنگ سرد و سپس در دوره بعد از جنگ سرد از 1991 به این سو، به سرعت رشد کرده و تقویت شدند.
سلفی های تکفیری
از نظر تاریخی قدیمی ترین سلفیه، مکتب وهابی های تکفیری در شبه جزیره عربستان است. تکفیری ها پیروان تمام ادیان و مذاهب منجمله کلیه مسلمانان بویژه شیعه را، غیر خودی، کافر و مهدورالدم دانسته و خون آنها را حلال می دانند.
رهبر اصلی و بنیانگذار سلفیه تکفیری محمد بن عبدالوهاب (1972 – 1703) بود. عبدالوهاب سلفی که شدیدا دشمن دربار عثمانی و سلاطین عثمانی بود، بعد از تاسیس جنبش وهابی های تکفیری و بستن قرارداد با محمد بن سعود (رهبر خاندان سعودی) شرایط را برای استقرار دولت و کشور عربستان سعودی در شبه جزیره عربستان آماده ساخت. وهابیهای تکفیری بعد از فروپاشی و تجزیه امپراطوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول در  1918 تحت نام خاندان سعودی بتدریج اوضاع را در بخش بزرگی از شبه جزیره عربستان (البته با عنایت و حمایت امپراطوری انگلستان که آن زمان هنوز در راس نظام جهانی سرمایه قرار داشت) در دست گرفتند. از آن پس اخلاف عبدالوهاب هسته های اصلی علمای وهابی را در عربستان سعودی هدایت کردند. بعد از تثبیت دولت وهابی در عربستان سعودی خاندان سعودی با عنایت تکفیری ها در ظاهر به " محافظ " اماکن مقدس ولی در عمل و بعد از پایان جنگ جهانی دوم و فراز آمریکا به قله نظام جهانی سرمایه به محافظ منابع عظیم نفتی که تحت کنترل و مالکیت انحصارات نفتی آمریکا بودند، گماشته شدند.
امروز وهابی های تکفیری در عربستان و دیگر مناطق شبه جزیره (قطر، امارات متحده، بحرین، عمان و یمن) بنیادگرایان را بعد از آموزش و پرورش به کشورهای مختلف خاورمیانه (لبنان، اردن، نوار غزه، سوریه و ...)، آسیای میانه (تاجیکستان و ...) آفریقای غربی (مالی، موریتانی و ...)، آفریقای شمالی (مصر، لیبی، الجزیره، تونس و ...) و مناطق مسلمان نشین جنوب روسیه (چچن، داغستان و ...) می فرستند که در آن کشورها و مناطق شرایط را برای استقرار حکومت های بنیادگرای دینی، آماده سازند. بررسی فعالیت های سلفیست های متعلق به جناح وهابی های تکفیری در جهان نشان می دهد که شاخه های مختلف این جناح در کشورهای آفریقای شمالی، خاورمیانه و آفریقای غربی از موقعیت های مهمی برخوردار بوده و در اکثر مواقع بطور مستقیم و غیر مستقیم از حمایت و عنایت دستگاه های امنیتی بویژه راس نظام جهانی آمریکا برخوردار هستند. زیرا آنها از حامیان و محافظین مطمئن و مقتدر منویات و منافع صاحبان ثروت و قدرت کشورهای مسلط مرکز در آن مناطق – که 60 در صد منابع طبیعی جهان را در بر میگیرند – هستند.
سلفی های دیوبندی
جریان (جناح) دوم سلفیه را دیوبندیها تشکیل می دهند این جریان و گروه های گوناگون در آن از 150 سال پیش به این سو عمدتاَ تحت تاثیر اندیشه های سیاسی و بنیادگرایانه شاه نعمت الله دهلوی که مروج مسلک سلفی بود، به وجود آمده و در مناطق مختلف شبه قاره هندوستان و افغانستان گسترش یافتند. دیوبندی های سلفی بعد از گسترش در کشورهای پاکستان، افغانستان، بنگلادش و مناطق مسلمان نشین کشور هندوستان بتدریج در ایالت سیستان و بلوچستان ایران که اکثریت ساکنین آن حنفی های اهل سنت هستند، نیز نفوذ کرده و تعداد قابل توجهی از اهالی آن ایالت را پیرو جنبش دیوبندیها ساختند. در مجموع می توان گفت که به غیر از گروه های متنوع طالبان ها و نئو طالبان ها در کشورهای افغانستان و پاکستان، گروه های جندالله و لشگر صحابه در بلوچستان پاکستان و بلوچستان ایران نیز پیروان سلفیه دیوبندی هستند.
در دهه 1980 و در بحبوحه جنگ افغانستان دیوبندیها در پاکستان مدارس مذهبی متعددی در ایالات پشتون نشین پاکستان (ایالات وزیرستان شمالی و جنوبی، ایالت شمال غربی و در بلوچستان پاکستان) تاسیس کرده و پشتون های افغانی رانده شده از افغانستان را در این مدارس تعلیم داده و آنها را تحت نام طالبان ها روانه افغانستان ساختند. اگر حوزه فعالیت و نفوذ سلفی های تکفیری خاورمیانه بزرگ و مناطق آفریقایی است، حوزه فعالیت های سلفی های دیوبندی در منطقه پهناور جنوب آسیا و سواحل اقیانوس هند (پاکستان، بنگلادش، افغانستان و مناطق مسلمان نشین در هندوستان) و ایالت بلوچستان و سیستان در ایران می باشد.
سلفی های اعتدالی
جناح و گرایش سوم سلفیه را سلفیست های "اعتدالی" تشکیل می دهند که امروز به عنوان پدیده اخوان المسلمین قدرت سیاسی را تحت احزاب "توسعه و عدالت"، "آزادی و عدالت"، "نور" و "نهضت" در کشورهای ترکیه،  تونس، یمن و بخشی از قدرت سیاسی (اکثریت قوه های مقننه) را در قطر، اردن، بحرین، امارات عربی، عمان و کویت تسخیر کرده اند. بررسی ادبیات سیاسی اخوان المسلمین از آغاز ظهور و رشدشان در شمال آفریقا (بویژه مصر) در دهه 1920 نشان میدهد که رهبران این جریان که در حال حاضر در 38 کشور آفریقائی و خاورمیانه ای از نفوذ سیاسی قابل توجهی در ارکان های دولتی برخوردارند – بیشتر و حریص تر از تکفیری ها و دیوبندی ها به مسئله تسخیر قدرت سیاسی اهمیت قائلند. محمد عبده بنیان گذار اخوان المسلمین مصر و سپس شاگرد او رشید رضا و بعدا حسن البنا که سازمان اخوان المسلمین را در مصر به یک نیروی سیاسی در دهه 1940 تبدیل کردند با ترویج و تبلیغ شعار "توحید صفوف" در مقابل " توحید قبور " هدف تسخیر قدرت سیاسی را در کشورهای مسلمان نشین سرلوحه فعالیت های سیاسی خود قرار دادند. اندیشه ها و انگاشت های سیاسی اخوان المسلمین در ظهور و رشد سازمان فدائیان اسلام در ایران دهه 1940 نقش بزرگی ایفاء کردند. بقایای فدائیان اسلام که در آغاز دهه 1950 در ترور نافرجام دکتر حسین فاطمی و سپس در سرنگونی دولت ملی مصدق در فاجعه ملی 28 مرداد 1332 دست داشتند، بعد از یک ربع قرن در به بیراهه کشاندن انقلاب 22 بهمن 1357 نقش عمده ایفاء کرده و امروز تعداد قابل توجهی از مشاوران احمدی نژاد و نمایندگان مجلس را در بر میگیرند.
نقش ضد انقلابی، ارتجاعی و ضد ملی اندیشه های سلفیستی و جنبش های بنیادگرائی دینی و مذهبی در دوره عروج امواج رهائیبخش ملی در سال های 1965 – 1950 (که به عهد باندونگ و جنبش غیر متعهد ها معروف شد) فقط محدود به کشور ایران نمی گشت. در کشور مصر زادگاه اخوان المسلمین تعدادی از اعضای اخوان المسلمین متعلق به "سلفیه معتدل" با سوء قصد علیه جمال عبدالناصر تلاش کردند که دولت ملی ناصر را در نطفه خفه کنند. ولی نیروهای امنیتی و نظامی مصر بعد از کشف توطئه بخش بزرگی از رهبری اخوان المسلمین را زندانی ساختند. یکی از سلفیست ها که در این جریان زندانی شد، سید قطب بود که در زندان از تفکرات "اعتدالی" خود دست برداشته و به یک اخوانی تندرو تبدیل گشت. سید قطب که ضد ملی گرائی و ضد اندیشه های سوسیالیستی بود، رهبران آن جنبش ها را کافر و مهدورالدم خوانده و اعلام کرد که "اکنون زمان جاهلیت قرن بیستم است و هر کس به این جاهلیت تن در دهد نیز کافر است".
القاعده: معجونی از طرفداران سید قطب و اوسامه بن لادن
پیروان تندرو سید قطب که از سلفیست های اعتدالی انشعاب کرده بودند در دهه 1970 بعد از مرگ ناصر و آغاز "انفتاح" (گشودن درهای مصر به روی امواج بازارهای آمریکائی) تحت نام "جهاد اسلامی" در کشورهای آفریقای شمالی قد علم کردند. پیروان قطب بعد از تقویت جهاد اسلامی در کشورهای مصر، الجزایر و.. در آغاز دهه 1980 پس از حمله نظامی شوروی به افغانستان به آن کشور رفته و تحت رهبری عبدالله عظام یکی از شاگردان سید قطب، علیه شوروی و "دولت کمونیست افغانستان" جنگیدند. عبدالله عظام و پیروانش در طول کسب آموزش و پرورش توسط "سیا" در افغانستان با دیگر بنیادگرایان متعلق به سلفیه های تکفیری آشنا گشتند. یکی از این سلفی ها که در آن دوره به تازگی از یمن به افغانستان آمده بود، اسامه بن لادن بود. طرفداران اسامه بن لادن و عبدالله عظام بعد از اتحاد تحت نام سلفی جهادی (معروف به افغان العرب) تا سال 1989 علیه نیروهای شوروی در افغانستان جنگیدند.
بعد از خروج نیروهای نظامی شوروی از افغانستان و سرنگونی دولت سکولار و "کمونیست" افغانستان در سال 1989، نیروهای متعلق به سلفی جهادی در افغانستان ماندند. بعد از ترور عبدالله عظام در سال 1994، بن لادن رهبری سلفی های جهادی را بر عهده گرفت و مرکز این گروه را که تا آن زمان عموما به اسم افغان های عربی معروف بود، به شهر پیشاور در پاکستان منتقل کرد و نام "القاعده" را برای آن برگزید.
بعد از تاسیس القاعده، بن لادن بلافاصله عازم سودان و سومالی در آفریقای شرقی گشت که در آن کشورها شاخه های محلی سلفیه متعلق به القاعده را، ایجاد کند. بن لادن موفق به تشکیل گروهی متعلق به القاعده در سومالی گشت که بعد از حادثه یازده سپتامبر 2001 تحت نام "الشباب" در مناطق جنوب و مرکز سومالی قدعلم کرد. ولی تا آنجا که اطلاع در دست است بن لادن در سودان چندان موفقیتی بدست نیاورد. بنابراین در سال 1995 زمانی که طالبان ها بعد از سرکوب مجاهدین افغانی و بقایای احزاب سکولار "پرچم" و "خلق" اوضاع را در افغانستان بدست گرفتند، از بن لادن خواستند که به افغانستان برگردد. بن لادن و طرفدارانش بعد از بازگشت به افغانستان با طالبان ها به همکاری نزدیک پرداختند که تا سال 2001 و حمله نظامی آمریکا به افغانستان ادامه داشت.
بعد از حمله آمریکا به افغانستان، بن لادن و یارانش بعد از مدتی سکونت در کوههای تورابورای افغانستان به پاکستان فرار کرده و از آنجا ایجاد و گسترش شاخه های متعلق به القاعده را در کشورهای خاورمیانه، آفریقای شمالی و غربی رهبری کردند. در نیمه اول دهه 2000، بن لادن و معاونش ایمن الظواهری که رهبری هسته مرکزی القاعده را در دست داشتند موفق به ایجاد شاخه های مختلف القاعده در کشورهای آسیا و آفریقا گشتند. مهمترین این شاخه ها که شکلگیری و گسترش آنها از اول برای سازمان های امنیتی – جاسوسی آمریکا و بویژه "سیا" شناخته شده بودند. (رجوع کنید به روزنامه " واشنگتن پست " 3 فوریه 2013)، امروز عبارتند از:
القاعده در مغرب اسلامی (اکیم)
"القاعده در مغرب اسلامی" که قوی ترین شاخه بین المللی و قاره ای القاعده است در کشورهای آفریقای شمالی (الجزیره و لیبی) و آفریقای غربی (مالی و موریتانیا) و آفریقای مرکزی (چاد و نیجه) نفوذ دارد. رهبران این شاخه عبارتند از حسن هتاب، ابو عبدل ودود و مختار بلمختارکه در ضمن رهبر شاخه اکیم (متعهدین به خون) در کشور مالی است. رهبران اکیم الجزایری و از بقایای جنگ داخلی الجزایر بین بنیادگرایان اسلامی و ارتش الجزایر در دهه 1990 هستند. خیلی از این رهبران که روی مسائل تاکتیکی با اوسامه بن لادن و معاونش الظواهری اختلاف داشتند بعد از قتل بن لادن توسط نیروهای ویژه نظامی آمریکا در پاکستان و با استفاده از پی آمدهای اوضاع پر از تلاطم در لیبی توانستند با یک یورش ناگهانی شمال کشور مالی را از بدنه آن کشور جدا سازند.
هدف اکیم از حمله به مالی و تجزیه آن کشور استقرار امیرنشین اسلامی ساحلستان در صحرای آفریقا است. استقرار این امیرنشین اگر به وقوع بپیوندد مطمئناَ و بتدریج بخش قابل توجهی از مناطق صحرای آفریقا (بخش های جنوبی الجزایر، کشور نیجه، موریتانیا، مالی و چاد) را در بر خواهد گرفت. این مناطق در صحرا که عمدتا مسلمان نشین هستند دارای منابع وسیع طبیعی – معدنی یورانیوم، نفت، گاز طبیعی و ... می باشند. دهه هاست که ساختمان و ایجاد این چنین کشوری آرزوی هیئت های حاکمه کشور فرانسه (از چارلز دوگل تا سارکوزی) بوده است. به نظر این نگارنده حمله نظامی نیروهای فرانسه به کشور مالی در نیمه دوم ماه ژانویه 2013 را باید در چهارچوب پروژه ایجاد "صحرای بزرگ آفریقای فرانسه" که آرزوی دیرینه مونوپولی های حاکم و دولتیان فرانسه در سال های بعد از پایان جنگ جهانی دوم بوده است، مورد بررسی و تحلیل قرار داد.
مداخله نظامی فرانسه در مالی به هیچ وجه به خاطر نجات مردم مالی از دست تروریست های متعلق به سلفیست های اکیم نیست، بلکه هدف اصلی استقرار دولت و کشور ساحلستان اسلامی (مکمل پروژه استقرار صحرای بزرگ فرانسه) در صحرای آفریقا است. تاراج منابع طبیعی – معدنی این ساحلستان فقط محدود به مونوپولی های فرانسه نخواهد بود. بلکه مونوپولی های متعلق به دیگر اعضای سه سره امپریالیستی نظام نیز سهام عظیمی را از این حمله غارتگرانه به دست خواهند آورد. در واقع کمپرادورهای "امارات متحده ساحلستان" نیز به مدُل عربستان سعودی و دیگر امارات خلیج فارس با اعمال رژیم های استبدادی مذهبی از یک سو و با سهیم شدن بر بخشی از رانت امپریالیستی و ایجاد طبقه کمپرادور آقاها و آقازاده ها از سوی دیگر خواهند توانست مثل همکیشان خود در امارات عربی خلیج فارس به مطمئن ترین و وفادارترین "متحدین – خادم" نظام در قاره آفریقا تبدیل گردند.
جهادیست اکیم نیز مثل بنیادگرایان متعلق به سلفیست های دیگر (دیوبندی ها و سلفیست های معتدل = اخوان المسلمین) به غیر از بردن سهم قابل توجه از رانت امپریالیستی از منابع دیگر بویژه از چهار منبع جهانی شده ثروت های بزرگ و قابل توجهی را بدست می آورند. آنها در پشت شعارهای فریبنده و کذائی جهاد، حفاظت از اماکن تاریخی دینی – مذهبی و حرمت به معصومیت و حجاب زن در عمل با ارتکاب به چهار جنایت بزرگ روزانه بر ثروت و قدرت خود می افزایند. این چهار منبع ثروت و جنایت عبارتند از:
1 – قاچاق مواد مخدر توسط رهبران اکیم در شمال و غرب آفریقا، رهبران طالبان ها در افغانستان، پاکستان و ...
2 – قاچاق اسلحه توسط اکیم و دیگر سلفیست ها در لیبی، یمن، سوریه، مالی، جنوب الجزایر و ... توسط طالبان ها در افغانستان و پاکستان و ...
3 – قاچاق و تجارت سکس در ایالات کوزوو در بالکان، ایالت چچن در جنوب روسیه و کشورهای امیرنشین خلیج فارس (ابوظبی، دوبی، بحرین، قطر و ...)
4 – تاراج و قاچاق آثار باستانی و عتیق تاریخی بعد از حمله و تسخیر اماکن دینی – مذهبی و موزه های هنری تاریخی (در افغانستان، عراق، سوریه، لیبی و شهر تاریخی تین باکتو در مالی)
القاعده در عراق (اکی)
این شاخه بعد از حمله نظامی آمریکا به عراق در سال 2003 ایجاد گشت و به سرعت در بین سنی های عراقی که عمدتا در ایالات مرکزی و غربی عراق زندگی می کنند، طرفدار پیدا کرد. رهبر این شاخه ابومصعب الارزقاوی بود که در سال 2006 توسط نیروهای نظامی آمریکا کشته شد. بعد از مرگ او ابودعا به رهبری اکی رسید. یکی از شاخک های اکی به نام جبهه النصر است که در حال حاضر اعضایش از طریق مرزهای لبنان و اردن وارد سوریه گشته و علیه دولت بشار اسد می جنگند.
القاعده در شبه جزیره عربستان
این شاخه از ادغام دو سازمان بنیادگرای سنی در یمن و عربستان سعودی در نیمه اول دهه 2000 بوجود آمد. هدف اصلی این شاخه عمدتا تسخیر قدرت در جنوب یمن است که از آنجا اندیشه های بنیادگرایی سلفی تکفیری خود را به کشورهای همسایه صادر سازد. رهبر اصلی این شاخه انوار الاولاکی (آمریکائی یمنی تبار) بود که در سپتامبر 2011 توسط پهباد (هواپیمای بی سرنشین) آمریکائی به قتل رسید. در حال حاضر رهبران این شاخه ناصر الاوحیثی و قاسم الاریمی هستند. این شاخه بر خلاف شاخه های دیگر القاعده در موضع عقب نشینی و دفاع قرار گرفته و ترور یکی از پدران روحانی این شاخه بنام سعید الاشاحاری توسط پهبادهای آمریکائی آن سازمان را به عقب نشینی وادار ساخته است.
الشباب در آفریقای شرقی
این شاخه ادغامی از بنیادکرایان دینی متعلق به ملیت های مختلف ساکن ایالات جنوب و مرکز سومالی است. رهبران این شاخه (شیخ مختار علی زبی و احمد عبدی) از بقایای "افغان العرب" دهه 1980 در افغانستان هستند. اینان که در افغانستان توسط سازمان " سیا " در جنگ چریکی علیه نیروهای نظامی شوروی و دولت "کمونیست" افغانستان آموزش و پرورش نظامی دیده بودند بعد از سرنگونی دولت سکولار و نظامی ضیاء باری در سومالی که به کشور درمانده و پر از هرج ومرج تبدیل گشته بود، برگشته و در نیمه اول دهه 2000 سازمان الشباب را بوجود آوردند. الشباب که در سال های 2010 – 2003 موفق به تسخیر مناطق متعددی در جنوب و مرکز سومالی منجمله بخشی از مگادیشو (پایتخت سومالی) گشته بودند، در سال 2011 بعد از حمله نظامی نیروهای کشور کنیا مناطق شهری را تخلیه کرده و به روستاهای سومالی عقب نشینی کردند. الشباب برخلاف دیگر شاخه های القاعده در بین سومالی های ساکن کشورهای جهان بویژه در کشورهای اروپا، آمریکای شمالی و آفریقای شرقی (سودان و کنیا) پیروان زیادی دارند.
جامعه اسلامیه (جی آی)
شاخه پنجم القاعده است که عمدتاَ در کشور اندونزی و دیگر کشورهای آسیای جنوب شرقی (در جنوب تایلند، مالزی، در جزیره میندانائو در جنوب فلیپین) فعالیت دارد. این شاخه در سال 2002 بعد از تعبیه انفجار بمب در کازینوی معروف جزیره بالی که در آن 200 نفر به قتل رسیدند، معروف گشت. تعداد زیادی از اعضای قدیمی این سازمان بنیادگرا در اردوگاههای القاعده در افغانستان تعلیم و تربیت دیده و در آغاز دهه 2000 به اندونزی که بزرگترین کشور مسلمان نشین در جهان است، گسیل شدند.
معروف ترین رهبر این سازمان اریس سومارسانو است که تحت نام چریکی "ذولقرنین" فعالیت دارد. بر خلاف دیگر شاخه های القاعده که در بسیج پیروان و گسترش حوزه های جغرافیای خود در سال های اخیر موفق بوده اند، سازمان جی آی علیرغم فعالیت در کشور بزرگ اندونزی که با 270 میلیون نفر جمعیت چهارمین کشور پر جمعیت جهان و مضافاَ بزرگترین کشور مسلمان نشین جهان است، نتوانسته است در درون جامعه به یک شاخه بزرگی مثل اکیم در شمال وغرب آفریقا تبدیل گردد.
جمع بندیها
1 – اندیشه سلفیه ام الایمان (پدر معنوی) کلیه بنیادگرایان دینی – مذهبی در کشورهای مسلمان نشین بویژه اهل تسنن محسوب میشود. به عبارت دیگر هر سلفی ضرورتاَ عضو اخوان المسلمین، طالبان، القاعده و یا پیرو ولایت فقیه و ... نیست ولی هر اخوانی، القاعده ای و یا ولائی و ... ماهیتاَ سلفی است.
2 – امروز در کشورهای مسلمان نشین نزدیک به دویست حزب، سازمان، اتحادیه و ... بنیادگرای اسلامی به درجات مختلف، مشغول فعالیت هستند. این گروه ها توسط مورخین ادیان و مذاهب و دانشمندان جامعه شناسی سیاسی عمدتا به سه مکتب و جریان سلفی سیاسی تقسیم میشوند:
-          وهابی های تکفیری (مثل القاعده و شاخه های آن) که حوزه فعالیت آنها عمدتا در کشورهای خاورمیانه، آفریقای شرقی و غربی، آسیای جنوب شرقی، مناطق مسلمان نشین ایالات جنوبی روسیه و مناطق مسلمان نشین یوگسلاوی سابق است.
-          سلفی های دیوبندی مثل طالبان ها، نئوطالبان ها، لشگر صحابه و ... که حوزه فعالیت شان در کشورهای آسیای جنوبی (افعانستان، پاکستان، بنگلادش، کشمیر و دیگر مناطق مسلمان نشین هندوستان) و ایالات بلوچستان و سیستان ایران است.
-          سلفی های "معتدل" (اخوان المسلمین و احزاب متعلق به آن) که حوزه فعالیت جغرافیائی آنها سی و هشت کشور را در آفریقای شمالی و خاورمیانه در بر میگیرد.
3 – امروز در اکثر کشورهای پیرامونی دربند جنوب (احتمالا به غیر از بخش قابل توجهی از آمریکای لاتین)، چالشگران ضد نظام با یک معضل عظیم و جدی روبرو هستند که ارتباط مستقیم با استراتژی بسیج توده های مردم علیه نظام جهانی سرمایه دارد. این معضل حبس بخش قابل توجهی از توده های مردم در عموم کشورهای مسلمان نشیین پیرامونی در زندان توهمات خانوادگی (بنیادگرائی های دینی – مذهبی) می باشد. این توده ها که بخش اعظم قربانیان نظام جهانی را تشکیل می دهند در فقدان یک چپ متحد ضد نظام و اصیل در کشور خود از یک سو و تاثیر اندیشه ها و پروژه های ویرانگر "تلاقی تمدن ها" که توسط رسانه های گروهی فرمانبر نظام (و سلفیست های متعلق به سه گرایش فوق الذکر) ترویج و تبلیغ می گردند از سوی دیگر، در این زندان های پُر از توهمات محبوس گشته اند.
 پیروزی بر این معضل از چپ اصیل ضد نظام می خواهد که با افشای رابطه تاریخی سلفیه با نهادهای سرکوبگر نظام جهانی سرمایه توده های بیگناه را از محبس همبستگی های کاذب دینی – مذهبی بنیادگرا رها ساخته و دانش و تجربه تاریخی همبستگی های انسان مدارانه و جهان محوری را در دسترس آنها قرار دهد. مبرهن است که این پیروزی بدون اتحاد متهورانه و متواضعانه چپ های جدی ضد نظام نمی تواند کسب گردد.
منابع و مآخذ
1 – فرمائیان، "سلفی ها" در ماهنامه "چشم انداز ایران"، آبان و آذر 1391.
2 – روزنامه "واشنگتن پست"، 29 ژانویه، سوم و 13 فوریه 2013.
3 – استفن شوارتز، "عربستان سعودی و ظهور خطر وهابی"، در مجله "فوروم خاورمیانه"، 27 فوریه 2003.
4 – سمیرامین، "مالی: تحلیلی از سمیرامین" در نشریه اینترنتی "نیوز کلیک" 4 فوریه 2013.
5 – براین سلوکانر، "سلفی ها، جهادی ها و انقلاب در سوریه" در نشریه اینترنتی "نورث استار" 19 دسامبر 2012.
6 – سید قطب، "در سایه قرآن"، لندن 2007.

اول مهرماه!فرزندان بی بضاعت و محروم ايرانزمين

۱۳۹۲/۰۷/۰۳- سایت انقلاب اسلامی: در سی و سومین سالگرد حمله عراق به ایران، 3 مصاحبه مهم هوشنگ نهاوندی(وزیر علوم شاه)، شاپور بختیار و حامد الجبوری(وزیر صدام) درباره جنگ ایران و عراقرا منتشر می کنیم:


۱۳۹۲/۰۷/۰۳- سایت انقلاب اسلامی: در سی و سومین سالگرد حمله عراق به ایران، 3 مصاحبه مهم هوشنگ نهاوندی(وزیر علوم شاه)، شاپور بختیار و حامد الجبوری(وزیر صدام) درباره جنگ ایران و عراقرا منتشر می کنیم:

- اولین مصاحبه 3 روز پس از آغاز جنگ با هوشنگ نهاوندی انجام گرفته است. در این روزها، برخی از روزنامه های فرانسوی از حضور شاپور بختیار در عراق اطلاع دادند که پس از بازگشت به فرانسه، از تشکیل حکومتی در تبعید صحبت کرده بود. بدین خاطر خبرنگار تلویزیون فرانسه نظر آقای هوشنگ نهاوندی(وزیر علوم شاه) را در این باره می پرسد. این مصاحبه مشخص می کند که همه نیروهای طرفدار رژیم سابق، نظیر هوشنگ نهاوندی، موافق همکاری با صدام نبودند. ایشان در این مصاحبه می گوید: «ملت ایران، یک حکومتی که در چمدان یک ارتش خارجی در ایران مستقر شود، را هرگز برسمیت نخواهد شناخت.»

- دومین مصاحبه 4 روز پس از آغاز جنگ با شاپور بختیار انجام گرفته است. در این مصاحبه، خبرنگار درباره حضور شاپور بختیار در عراق و تشکیل حکومتی در تبعید می پرسد ولی بختیار حاضر نمی شود از محل حضورش در آغاز جنگ پرده بردارد و پاسخ می دهد: «در روزهای اخیر، من بغداد نبودم. جای دیگر بودم. بله، جای دیگر بودم. این را می توانم مانند رازی نگاه دارم. واقعآ عراق نبودم.»

- سومین مصاحبه، گفتگوی تلویزیون الجزیره با آقای حامد الجبوری، (وزیر امور ریاست جمهوری و امور خارجه و فرهنگ عراق در زمان حسن البکر و صدام حسین) در 25 جولای 2008 (تیر ماه 1387) است که آقای الجبوری نقش شاپور بختیار در تشویق صدام به آغاز جنگ با ایران را فاش می سازد.


1-   مصاحبه کانال 2 تلویزیون فرانسه با هوشنگ نهاوندی، وزیر علوم و رئیس دانشگاه تهران در دوره محمد رضا پهلوی، در 3 مهر 1359 - 25 سپتامبر 1980- سه روز پس از آغاز جنگ.

خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه: عربستان رسمآ از عراق حمایت کرد، عراقی که ظاهرآ از حمایتهای دیگر برخوردار است، حتی شاید از افسران مهاجر ایرانی. آنها از اینکه رژیم آیت الله خمینی سقوط کند، عصبانی نخواهند شد. این سئوال را از آقای نهاوندی که یکی از نمایندگان اپوزیسیون در پاریس است، پرسیدیم.
هوشنگ نهاوندی: شخصا آرزو دارم که ارتش ایران که توسط رژیم کنونی تضعیف شده، با اینحال در مقابل دشمن خارجی که به خاک وطنمان تجاوز کرده، به مسئولیتش عمل کند. همینطور که مشاهده می کنید، با اینکه ما یک ارتش خیلی تضعیف شده ای در مقایسه با قبل از انقلاب داریم، اما خوب دفاع می کند و وظیفه اش را خوب انجام می دهد. اما همچنان امیدوار هستم که ارتش در مقابل ملت هم وظیفه اش را انجام دهد و یک رژیم قانونی و ملی را در سرزمین ایران دوباره برقرار کند.
خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه: یعنی شما این اطلاع را تائید می کنید که افسران یک کودتایی را دارند آماده می کنند؟
هوشنگ نهاوندی: ببینید اگر کودتایی در حال تدارک باشد به همه اطلاع رسانی نمی کنند. من از هیچ برنامه ای اطلاع ندارم. اما امیدوار هستم که ملت و ارتش ایران، روزی، الآن یا بعدآ، این رژیم که دارد ایران را نابود می کند، را سرنگون کنند. هیچ ایرانی نمی تواند در مقابل تجاوز عراق به ایران بی تفاوت باشد.
خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه: گفته می شود که عراق در صدد برسمیت شناختن یک حکومت ایرانی در تبعید است؟
هوشنگ نهاوندی: از عراقیها باید این سئوال را پرسید. اما ملت ایران، یک حکومتی که در چمدان یک ارتش خارجی در ایران مستقر شود را هرگز برسمیت نخواهد شناخت.
خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه: امروز آدمهائی خیلی متفاوتی مثل شاپور بختیار که او هم قصد ندارد حکومتی در تبعید تشکیل بدهد و حتی پسر شاه که بعد از مدت زیادی به صحبت آمده و گفته است حاضر است از وطنش دفاع کند و خون خود را هدیه دهد، دوباره ظاهر شدند. رضا پهلوی 20 سال دارد و گفته است: «خدا ایران را نگاه دارد و آنهائی که جنگ و فقر را بوجود آوردند، ببخشد.»
حبه، گفتگوی تلویزیون الجزیره با آقای حامد الجبوری، (وزیر امور ریاست جمهوری و امور خارجه و فرهنگ عراق در زمان حسن البکر و صدام حسین) در 25 جولای 2008 (تیر ماه 1387) است که آقای الجبوری نقش شاپور بختیار در تشویق صدام به آغاز جنگ با ایران را فاش می سازد.

2-   مصاحبه شاپور بختیار با کانال 2 تلویزیون فرانسه، در 4 مهر 1359 - 26 سپتامبر 1380- چهار روز پس از آغاز جنگ : بختیار به کانال 2: دنیا می باید از یک حکومت در تبعید حمایت کند!

خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه: با بی صبری و با کنجکاوی بسیار منتظر واکنس یک ایرانی که دو سال است که در فرانسه در تبعید است اما از قدیم روابط خوبی با رژیم عراق دارد،هستیم، این مرد آقای شاپور بختیار است که سکوت خود را برای تلویزیون کانال دو بطور اختصاصی می شکند و به آقایان برنرد بن یمین و پل نائون اهداف واقعی حکومت عراق را شرح می نماید: 
شاپور بختیار: فکر می کنم که مسئله اصلی، ریشه کن کردن خمینی است. بعد امکان رسیدن به یک توافق وجود دارد. برای من، خیلی واضح است، قرارداد 1975 همچنان برقرار است و یک متر مربع ای از ایران هم به کسی نمی دهیم.
خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه: آقای بختیار، شما حاضرید امروز یک حکومت ایرانی در تبعید را تشکیل بدهید که توسط عراقیها برسمیت شناخته شود؟
شاپور بختیار: اگر تنها توسط عراقیها باشد، نه آقا.
خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه: پس توسط کی؟
شاپور بختیار: حداقل یک اجماع بین المللی باشد، نمی گویم همه کشورها ولی تعداد زیادی از کشورها، بخصوص کشورهای همسایه و کشورهای اروپایی. اگر آنها به لاس زدن با آقای خمینی که در طول یک سال اخیر انجام داده اند، خاتمه دهند.
خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه:در هر صورت، قصد شما است؟
شاپور بختیار: قصد من است اما این کار را در فرانسه نخواهم کرد.
خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه:شما جدیدآ عراق بودید؟
شاپور بختیار: من در این یک سال اخیر، 5 بار عراق بودم
خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه: اما در این چند روز اخیر؟
شاپور بختیار: در روزهای اخیر، نه من بغداد نبودم. جای دیگر بودم. بله، جای دیگر بودم. این را می توانم مانند رازی نگاه دارم. واقعآ عراق نبودم
خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه: کاردار ایران میگوید که شما ارتشی دارید که علیه ایرانیها در کنار عراقی ها عمل خواهد کرد؟
شاپور بختیار: ببینید، روزی که به ایران بروم ارتش ایرانی ای که با من مخالفت بکند، وجود نخواهد داشت. برای اینکه من کاری علیه ارتش ایران نکرده ام. دقیقا این خمینی است که با تمام خرابکاریهایش طی یکسال اخیر، ارتش را ریشه کن و متلاشی کرده است. هر روز میبینید که آدمها، ژنرالها و تکنیسینهای ارتش را بدون کوچکترین محاکمه ای میکشد.
خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه:اما شما نظامی دارید که در کنار شما باشند؟
شاپور بختیار: فکر می کنم که اگر آزاد بودند، 9 از ده تا آنها در کنار من می بودند، نه فقط بخاطر همدلی با من. خمینی است که آنها را می کشد، از ایران بیرون می کند یا در زندان می اندازد. در نتیجه، دلایل محکمی دارم که بگویم این افراد نظر خیلی خوبی نسبت به آقای خمینی ندارند.
خبرنگار کانال 2 تلویزیون فرانسه آقای بختیار بنظر شما آیا زمان بازگشت شما به ایران نزدیک است؟
شاپور بختیار: در هر صورت بنظرم پایان خمینی نزدیک است.

3-   مصاحبه حامد الجبوری، وزیر امور ریاست جمهوری و امور خارجه و فرهنگ عراق در زمان حسن البکر و صدام حسین با تلوزیون الجزیره - در 25 جولای 2008 (تیر ماه 1387)

 جورج براون، وزیر امور خارجه انگلستان در زمان حزب کارگر، شاپور بختیار و یک ژنرال ایرانی در جلسه ای این پیام را به صدام دادند که بهترین وقت برای حمله به ایران است. در این جلسات، همه کسانی که با صدام  ملاقات می کردند، تاکید داشتند که ایران در آستانه فروپاشی است و ارتش این کشور متلاشی شده و نیروی هوایی این کشور به علت اعدام افسرانش زمین گیر شده است. همه آنها به گونه ای صحبت می کردند که گویا عملیات نظامی در ایران صرفا تفریح است و همین مسئله صدام را به آغاز جنگ با ایران تشویق می کرد.

چه کسانی صدام را در تجاوز به ایران تشویق کردند؟