




همچنان به شيوه سالهای گذشته راهمان ادامه خواهيم داد: ـ آگاه نمودن خلق ازمواضع ضد خلق! ـ ايجاد فضای دوستانه بين ديدگاههای مختلف در درون جبهه خلق ـ بدون هيچگونه گذشت و چشم پوشی درافشای مواضع گذشته و حال ضد خلق! ـ تسليم شانتاژ، تهديد ، توهين و ناسزا و۰۰۰ نخواهيم شد که اين شيوه"شاهان منحوس" و"شيخان ملعون" است.
جوان دیگری که توسط لباس شخصی ها به شدت زخمی و در بیمارستان بستری شده بود، درگذشت. یعقوب بروایه، دانشجوی کارشناسی ارشد رشته نمایش در دانشکده هنر ومعماری دانشگاه تهران، روز چهارم تیر ماه توسط نیروهای بسیج از بام مسجد لولاگر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بلافاصله توسط دوستانش به بیمارستان لقمان انتقال یافت.
در همان روز با مادر وی در بیمارستان گفت و گو کردیم. او گفت: "برای زنده ماندن پسرم هر کاری می کنم." پسر او اینک در میان ما نیست. آن مصاحبه و ادامه ماجرا در زیر می آید. اهل کجایید؟ اهل اهواز هستیم ولی پسرم برای تکمیل تحصیلات دانشگاهی در تهران زندگی می کند. پسرتان در چه رشته ای درس می خواند؟ دوره کارشناسی یعقوب در دانشکده هنر و معماری تهران سپری شد؛ الان هم سال اول فوق لیسانس رشته تئاتر است. خانم بروایه، یعقوب چندمین فرزند شماست؟ یعقوب پسر دوم من است. به غیر از او یاسر و یلدا را در خانه دارم. یاسر پسر بزرگتر من است و یعقوب متولد تیر61 است. ماجرای تیراندازی به یعقوب چه بوده است؟ من اخبار مربوط به شلوغی های پس از انتخابات را درتهران گوش می کردم ومی دانستم که پایتخت بسیار خطرناک شده است.البته این خطر فقط برای جوانانی امثال یعقوب بوده و نه برای کسانی دیگر. بارها به پسرم برای سفارشات لازم زنگ می زدم. هم من هم پدرش و هم برادر و خواهرش. هر لحظه او را چک می کردیم که در کجا به سر می برد و با چه کسانی است. آیا یعقوب در رفتارهای خود نشانی از اعتراض به حوادث اخیر را بروز می داد؟ این رفتارها که امروز در جامعه بسیار زیاد و متداول است. فشارها در مورد انتخابات از قبل ازرای گیری تا همین الان که با هم صحبت می کنیم وجود دارد. ولی یعقوب پسری نبود که بخواهد در مورد این جریان ها واکنش تندی ازخود بروز دهد. من با توجه به همین شناختی که از او دارم در این ایام به تهران نیامدم تا ازاو نگهداری کنم وگرنه حتما این کاررا می کردم.مطمئنم که یعقوب من برای تظاهرات به خیابان نرفته بوده است. این را از دوستانش هم پرسیدم. روز حادثه چه کسانی با او بودند؟ دو تا از دوستان یعقوب به اسم رضا و توانا یعقوب را همراهی می کردند. هنگام اصابت گلوله آنها با پسرم بودند. مسیر حرکت آنها به کدام سمت بوده است؟ پس از پایان تمرین تئاتر از پلاتوهای دانشکده خود که نبش خیابان فلسطین قرار داردبه سمت میدان انقلاب، که مسیر هرروز آنها بوده در حال حرکت بودند.رضا و توانا می گویند تا آنجایی که توانستیم سعی کردیم که از شلوغی ها به سرعت عبور و مسیرهای ساده تری را برای حرکت انتخاب کنیم؛ اما مامورین نیروی انتظامی مردم را به سمت خیابان های اطراف هدایت می کنند و ناخواسته به طرف میدان جمهوری در خیابان نواب کشیده می شوند.ناگهان همه جا شلوغ می شود و مامورین یگان ویژه و نیروهای بسیجی با ایجاد رعب و وحشت مردم را متفرق می کنند. در برابر این رفتار مامورین، مردم هم مقاومت می کنند. تا اینکه تیراندازی ها شروع می شود و دقیقا روبروی همان مسجد لولاگر پسرم زخمی می شود. گلوله را چه کسی شلیک کرده است؟ از طرف بسیجی هایی بوده است که در پشت بام مسجد لولاگر مستقر شده بودند. تعداد آنها به پنج نفر می رسیده و بسیاری را به شهادت رسانیده اند. امروز حال پسر من خیلی بد است. امیدوارم که اتفاق بدی برای او رخ ندهد که من به عنوان مادر یعقوب هرگز از هیچ کسی بابت این اتفاق نمی گذرم. یعقوب سرمایه وحاصل تلاش خانوداگی ما برای رشد وافتخارمان است. الان یک هفته است که در بخش ویژه بیمارستان لقمان بستری است و هیچ یک از مدیران دولتی برای ملاقات او مراجعه نکردند. پسر من در این اغتشاشات هیچ نقشی نداشته و بی جهت مجروح شده است. اگرلازم باشد هرکاری برای بهبود او خواهم کرد. می دانم که خانواده های زیادی امروز با این مشکلات دست وپنجه نرم می کنند. از خدا می خواهم که به همه صبر وشفاعنایت کند و به یعقوب من هم. گلوله به کدام قسمت بدن یعقوب برخورد کرده است؟ به سراو. چگونه یعقوب را به بیمارستان انتقال داده اند؟ پس از اینکه مردم دور او را گرفته اند و نزدیک به 10 دقیقه بدون امکانات پزشکی درخیابان افتاده بوده آمبولانس او را به نزدیکترین بیمارستان منتقل می کند. تصویر پسرتان در هفته اخیر بارها ازتلویزیون های مختلف پخش شده است اما صدا وسیمای ایران هیچ چیزی را نشان نداده. نظرتان در این مورد چیست؟ وضعیت و موضع همه در این اوضاع مشخص است. متاسفم که پسرم را دراین وضعیت در کانال های خارجی نشان می دهند. من هم یک بار صحنه را دیده ام.اول باری که تصویر او را دیدم شکستم ودرونم خالی شد. باید مادر باشی تا دردم را بفهمی. تشخیص پزشکان چیست؟ به شدت از او مراقبت می کنند. البته نیروهای انتظامی هم دائما درکنار ما هستند و بابت این مساله هیچ توضیحی نمی دهند. چندین بار از من و پدرش سوال هایی را پرسیده اند. درمورد اینکه چه می کرده وبا چه کسانی دوست بوده و از این حرفها. دراین وضعیت به دنبال بهانه ای هستند که کار خود را توجیه کنند. من از هیچ کسی واهمه ندارم وحرفم را صادقانه می زنم. فقط دعا کنید حال پسرم روبه بهبود باشد. او روی تخت بیمارستان افتاده وهیچ تکانی نمی خورد. ادامه ماجرا اما یعقوب بروایه که در کنترل کامل مامورین تحت مداوا قرار داشت، از این حادثه جان سالم به در نبرد. او تنها دقایقی پیش از مرگ چشم گشود، دستان مادرش را گرفت و زیر لب گفت: - مادر من برای آزادی کشته شدم.... و چشم فروبست. به گزارش خبرنگار روز ماموران امنیتی پیکر بی جان یعقوب را تحویل گرفتند و به محل نامعلومی بردند وسرانجام بعد از ٤٨ ساعت به خانواده او اطلاع دادند جسد یعقوب به خاک سپرده شده است. ماموران از خانواده او تعهد گرفته اند که از هر گونه اطلاع رسانی و برگزاری مراسم برای او خودداری کنند. پرستو سپهری
روز
فقط یک ماه از پیدایش حزب سبزهای اسلامی می گذرد البته منظورم سبزهای اروپایی نیست، بلکه سبز از نوع قمربنی هاشمی اش همراه با حاشیه هایی از آیات عربی است! و می بینی چطور همه ادبیات پیشین و شعر معاصر ایران را دارند می اندازند پشت قباله میرحسین؟ حرفها و شعارهایشان ملغمه ای سطحی و مردم فریب از ایده های تغییر و دگرگونی جهان سبزهای اکولوژیست و پرچم اسلام عربستان سعودی است! دارند جهان را رنگ می زنند تا سرخی خون ها را نبینیم و با هیاتی از سینماگر اسلامی و بازیگر تعزیه و شعار "کلاغ پر" جفتک زنان به سوی موج سبز اسلام ناب محمدی غالب بلغزیم.
گفتمانشان اینست که بدون ما و میرحسین محال است که شما بتوانید به سوی تغییر بروید. ما مصلحت اندیشان برایتان روند تغییر را کند کرده ایم تا با یک اسلام ملایم به سوی تغییری آرام برویم، و هر چه بخواهی بگویی مشکل من یا ما اسلام نیست بلکه می خواهم ایران کشوری قانونمند باشد که در آن زن توی خیابان را با یک گلوله بی هوا نکشند و دختر شانزده ساله را قاضی شرع به نام اسلام نفرستد بالای جرثقیل و چوبه دار، و مردی که با زنی زندگی می کرده و دو بچه داشتد را به جرم زنا زیر پای بسیجیان سنگسار نکنند.
دارند روی همان قواره های سبز بازار بزازان، امضا جمع می کنند که "احمدی نژاد رییس جمهور ما نیست" تا آن را از برج ایفل آویزان کنند! خوب، مرگ یک بار و شیون هم یکبار! نمی شد روی یک طومار سفید و پاکیزه بنویسید "ما جمهوری اسلامی نمی خواهیم" و آن را بدهید به مردم امضا کنند؟ - راستش من جلوی غربی ها و فرانسوی ها خجالت می کشم از این که به نام "همبستگی" ناگهان پرچمم عوض شده و تبدیل به پرچم عربستان سعودی شده! و باز همین "پرچم عربستان سعودی" شده "نماد مبارزه دموکراسی خواهی ایرانیان"!
خجالت می کشم وقتی می بینم یکی از همین افراد، منظورم انتظامات صف است، در تظاهرات دشداشه مصری پوشیده و مثل انبیاء تعزیه، جلوی صف همبستگی ایرانیان علیه سرکوب، پیشقراول شده! به دوست فرانسوی ام می گویم: "برو از او بپرس این چه جور لباسی است که پوشیده ای و مال کدام منطقه ایران است؟ یک وقت با او فارسی حرف نزنی که مشکوک شود! فقط برو به زبان فرانسه از او بپرس "قضیه چیست؟" دوستمان می رود و بعد برمی گردد و داستان شاخداری را برایمان تعریف می کند.
امسال روز پنج شنبه، مراسم یادبود روز هیجده تیر را گروه یک ماهه "کمیته مستقل سرکوب شهروندان ایرانی"، مصادره کرد و فراخوان همبستگی (البته به شرط این که کسی آفیش و شعار و پرجم با خود نیاورد تا صفوف مان یکپارچه بماند و صدایمان یکی باشد) را صادر فرموده بود.
قرار بود از میدان سوربون به سمت کاخ شهرداری پاریس برویم اما در نیمه راه مسیر تغییر کرد و به سمت دانشگاه ژوسیو رفتیم و در آنجا ناگهان اعلام کردند که اجازه شان تمام شده و پلیس مسیرشان را عوض کرده! و به جماعت توصیه کردند که هر چه زودتر متفرق بشوند. چرا؟ - چون در نیمه راه، جمعی از گروه چپ که در انتهای صف قرار داشت پرچم سرخ خود را بیرون آورد و شعار سرنگونی جمهوری اسلامی داد. فوری یک گروه دختر جوان به سرگردگی یک جوان معتاد کلاه نمدی خود را به ته صف رسانند و با قواره پارچه سبز دور مردم تکیه زدند و با صدای بلند شروع به خواندن سرود "یار دبستانی" کردند.
در بعضی سایت ها و فیس بوک، ببینید گروه های لمپنی شان چگونه عمل می کند و چگونه با یورش های شاخدار هر گونه صدایی را خفه می کنند. اصلاً چی شد که در عرض چند سال، این همه لمپن بی فرهنگ قلم به دست گرفتند و وبلاگ نویس شدند و این چنین سازمان یافته، و یک صدا برای میرحسین سینه می زنند و این همه لابی دایر شد؟ - در حقیقت، عده شان زیاد نیست اما چون به شکلی نظامی سازماندهی شده اند و با ظاهری نمایشی کارگردانی می شوند و چون همیشه ناگهان به شکل گروهی و ضربتی در مجامع عمل می کنند تصوری بسیار زیادتر از آن تعدادی که هستند را تداعی می کنند. چطوری بگویم: توهم زا هستند!
در حال حاضر، اکثریت جامعه ایران، آنقدر گرفتار و داغدار است که خوشبختانه فرصت اینترنت و فضای مجازی را ندارد تا از دروغ اشباع شود و از این رو از این پروژه های عظیم مجازی و یا نمایشی برای پایداری نظام بی خبر است و بدان توجهی ندارد. دلم می خواست با زبان تئاتری اینها را می نوشتم ولی فرصت نیست، خودتان فرصت کردید بروید و نمایشنامه "کرگدن" اثر اوژن یونسکو را بخوانید تا بدانید فاشیسم تمامیت خواه چگونه آهسته آهسته مقاومت های فردی را در هم می شکند و چگونه همه را چون کرگدن، تبدیل به جانور شاخداری می کند! چگونه گروهی (ما همه با هم هستیم)، سر راهشان هر چه بود را تخریب می کند و مدام مشغول تخریب و تاخت و تاز است! در پایان نمایش، همه به جز یکی، کرگدن شده اند.
بگیرد. او هنوز از دیدن این افراد و از حرکتهای عمیقاً فاشیستی نومید نشده، بلکه مصمم تر شده است. ما پرچم نداریم، او رفته است و پارچه خریده تا پرچم بدوزیم.
پیکر سهراب اعرابی، جوان 19 ساله، روز دوشنبه با حضور خانواده و تعدادی از مردم در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
فرح محمدی، عمه سهراب اعرابی، در خصوص علت مرگ این جوان گفت که به خانواده گفته شده که تیری به پائین قلب سهراب اصابت کرده است.
خانم محمدی اضافه کرد "اما تناقض در مورد مرگ سهراب خیلی زیاد است. من احساس می کنم اگر چیزی هست می ترسند بگویند که در زندان کشته شده و یا اینکه واقعا در درگیری ها به سویش تیر اندازی شده و در اثر خونریزی شدید در بیمارستان کشته شده است."
خانم محمدی با اشاره به حضور نیروهای امنیتی در مراسم خاکسپاری سهراب اعرابی گفت که نیروهای امنیتی با لباس شخصی حضور داشتند ولی "حضورشان محسوس بوده است."
به گفته خانم محمدی، مراسم خیلی سریع تمام شد. برادر، دایی و یکی دیگر از اقوام در خصوص سهراب در مراسم خاکسپاری صحبت کوتاهی کردند.
او همچنان گفت "من فکر می کنم به آنها گفتند که زیاد سر و صدا نکنند. این را کسی به من نگفته اما اینکه به این سرعت تمام شده مشخص است که نخواستند زیاد شلوغ شود. "
فرح محمدی در خصوص حضور مردم در مراسم خاکسپاری آقای اعرابی گفت که براساس اطلاعاتی که به او داده اند، حدود 500 نفر در این مراسم حاضر بودند.
سهراب اعرابی از روز 25 خرداد در جریان ناآرامی های پس از اعلام نتایج انتخابات ناپدید شد، مادر این جوان چندین بار به مراکز مختلف برای پیگیری وضعیت فرزندش مراجعه کرد. مادر سهراب اعرابی برای آزادی فرزندش در 16 تیرماه کفالت به دادگاه سپرد اما روز جمعه به خانواده اعرابی اطلاع داده شده که سهراب جان باخته است.