- سوسن آزاده
ما از تبار خاموشی نیستیم سهراب جان!
به جستجویت آمده ام سهراب جان. به جستجوی تو و دیگر یاران دربندم. دیوارهای مخوف اوین بازهم میان من و عزیزانم سدی سنگین ساخته است. گویی همه خاطرات من با دیوارهای اوین رقم می خورد که سالها پیش با پاهای کودکی و کفشهای آهنین فرسنگها راه می پیمودم تا شاید اقلا از آنسوی این دیوارهای بلند نفسهای مادرم را نفس بکشم و امروز به جستجوی همکلاسی هایم به این دیوارهای سنگی مشت می کوبم. دیوار همان دیوار است و چهره کریه زندانبان همان چهره، اما من دیگر آن کودک بی پناه نیستم. از جنس درد نیم، از جنس نفرتم، از جنس کینه ام، از جنس آتشم که هر آنچه پلیدی است را می سوزاند. از دل خاکستر سربرآورده ام تا مشعلی سازم از جنس آزادی و در جای جای این سرزمین پهناور شب را به مصاف طلبم.
نسل من نسل قصه های شیرین و پایان خواب آور نیست، نسل حماسه سهراب است و ندای بیداری. چراکه لالاییمان داستان دلاوری های پدران و مادرانمان بود که با خون خود از عشق به انسانیت افسانه ساختند. داستان دلاوریهای نسلی که با پرچم رهایی به پاخاست تا من آواره ویرانه ها نگردم، ندایم به خون درنغلطد و سهرابم حسرت بیست ساله شدن را به خاک نبرد. تا مادران در جستجوی فرزندانشان به دیوارهای سنگی ناخن نکشند و سراغ عزیزانشان را از گرگهای درنده نگیرند. آری سهراب جان، خاطرات کودکی ما، سراسر داستان خاله ها و عموهایی بود که روزی با بوسه ای بدرود گفتند و دیگر بازنگشتند. اینگونه شد که خاوران قبله گاهمان شد و من و تو شب را با لالایی بیداری سحر کردیم به امید آن روز که آسمان را ستاره باران کنیم.
آن روز که درنده خویان غافل، باغ و گلستان این سرزمین زیبا را شخم می زدند تا باد بکارند، طوفان را دست کم گرفته بودند. گمان نمی کردند که پاهای تکه تکه مادرم و فریاد "مرگ بر جمهوری اسلامی" اش در مقابل جوخه اعدام، سینه شکافته پدرم و فرمان ادامه راه، شیون نوعروس زیبای دایی ام که همسرش را به جوخه مرگ می سپردند، پاهای خونین فریدون لای دمپایی های پلاستیکی اوین و وصیتش: "هرگز فراموش نکن اینها با ما چه کردند" و گریه های خاموش مادربزرگ که ذجه زدن را ننگ می دانست، برای همیشه در خاطر من و ما بماند. نه، من گریه هایم را کرده ام، امروز می خواهم فریاد بکشم. می خواهم به وسعت حنجره ام و بلندای این آسمان کبود فریاد بکشم تا خواب آنان که تصور می کنند من و ما با دشمنان مردم سازش می کنیم، آشفته شود. برایم نوای "آشتی ملی" ننوازید که سرزمینم را از خون عزیزانم گلگون کردید. با من از "اتحاد ملی" سخن نگویید که شما از ملت من نیستید، شما جلادان ملت منید. در جوانی پیر شدم در سرزمینی که می توانست سرای امنیتم باشد وشما از آن جهنم توهین و تحقیر و زندان و شکنجه و اعدام ساختید. من و ما آرمانهای به خون کشیده شده پدران و مادرانمان را فراموش نمی کنیم. فریاد آزادی خواهی هم کلاسی هایمان و ضربات باتوم و قمه به تن یارانمان را فراموش نمی کنیم. به بند کشیدن عزیزانمان و شیون مادران دل نگران را فراموش نمی کنیم. توهین و تحقیر خیابانی و زخمهایمان از سگهای بی غلاده بسیجی و منکراتی را فراموش نمی کنیم. سی سال سرکوب و اختناق و کشتار فرزندان مردم به جرم عدالت خواهی را فراموش نمی کنیم.
فراموش نمی کنیم، عفو هم نمی کنیم!
شعبده بازان "اتحاد ملی" و "پایبندی به قانون اساسی" کجا بودند وقتی که نفسهای سهراب زیر شکنجه جلادان به شماره افتاده بود؟ کدام "قانون اساسی"؟ همان که سرزمینم را به دست شوم ولی فقیه سپرد تا با چرخش کلامی دستور قتل عام یارانم را صادر کند؟ همان که از آمیختن مذهب و سیاست معجونی ساخت تا بر تمامی زوایای خصوصی زندگی ام چنگ اندازد و سرنوشت من و ما را به غارنشینانی گریخته از هزار و چهارصد سال پیش بسپارد؟ همان که حجاب اسارت بر سرم کشید و نیم انسانم به شمار آورد؟ این "قانون" جنگل ارزانیتان باد که ما نه از جنس نگارندگان این قانونیم و نه مبلغان آن، که کتاب قانون ما برگهایش از جنس آزادی و بند بندش تکرار برابری و عدالت است. همان عدالتی که یارانمان با خونشان آرزو کردند.
نه، ما با شما سر سازش نداریم که ما از جنس شما نبوده و نیستیم و در هیچ کجای کتاب هستیمان، نقطه ای مشترک با شما نداریم. که سی سال نطفه آرزوهایمان را در خون تپاندید و خاک سرزمینمان را به خون کشیدید. که هر روز بقای شما به معنای تداوم شکنجه و کشتار و سرکوب است و حکومت ننگین تان بر مزارعزیزان ما بنا شده.
باد کاشته اید و اینک طوفان به انتظارتان نشسته است!
ما خون نداده ایم که آرام بگیریم. به شما و "قانون اساسی" تان هم توهمی نداریم. به "هیئت های رسیدگی کننده" تان هم که همگی دستشان به خون فرزندان مردم آغشته است، چشم یاری نبسته ایم. ما را دستهای پر از سنگ و آجر و حنجره های پرفریادمان بس که نبردهای خیابانی مان و فریاد شبانه مان، هم از آغاز لرزه بر اندامتان انداخته، باشید تا تداوم و اوج جانانه اش را تماشا کنید!
خواب دشمنانمان آشفته باد که ما بیداریم و سر خاموشی نداریم.
سوسن آزاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر