۱۳۸۶ دی ۱۰, دوشنبه

قتل عام خاموش فريدون گيلاني

روز يكشنبه نهم دسامبر 2007 ، ارتش آمريكائی – آلمانی تركيه ، براي نخستين بار رسما اعلاميه صادر مي كند كه با پنجاه جت جنگي به مواضع كردها در داخل خاك عراق هجوم برده است . اعلاميه ارتش تركيه خبر از صدها كشته از طرف مقابل – كه نه هليكوپتر دارد و نه حتي هواپيماي يك موتوره – مي دهد . و اعلاميه هاي پي در پي ديگري هم در قتل عام كردها ، تا كنون از طرف ارتش تركيه صادر شده كه باز هم خبر از صدها قرباني داده است.
صداي خفيف و خفت بار مسعود بارزاني رهبر حزب دموكرات كردستان عراق ؛ كه ظاهرا رئيس دولت خود مختار كردستان عراق است ، در مي آيد كه به خاك ما تجاوز كرده اند . همان صداي خفت بار هم ، از حنجره نازك جلال طالباني رهبر اتحاديه ميهني كردستان ؛ كه ظاهرا از ايالات متحده جايزه اي گرفته است به نام رياست جمهوري عراق ، نرم و نازك به گوش مي رسد . اين دو اما ، به همراه هشيار زيباري خواهر زاده مسعود بارزاني كه به ظاهر وزير امور خارجه عراق است ، و نوري المالكي گماشته ايالات متحده در عراق به عنوان نخست وزير آن كشور ، در نمي آيد كه ايالات متحده به كل خاك عراق در دسامبر 2003 چنان تجاوز وحشيانه اي كرده و آن گونه مرد و مركب را به هم دوخته كه تا كنون بيش از يك ميليون كشته و چهار ميليون آواره به جا گذاشته است . حالا ماجراي بهت آور زندان ابوقريب ، تجاوز هاي جنسي به زنان و كودكان ، و مرگ و مير سرسام آور كودكان كه « ميلان ري » در كتاب «جنگ عراق » و گزارش هاي اخيرش ، تحقيقات وسيعي در اين مورد انجام داده است ، به جاي خود .
60 هزار پيشمرگه ي كرد كه متعلق به اين دو جريان ناسيوناليست ، ضد كمونيست و در عين حال ميهن فروش و مردم فروش كردستان بوده اند و رهبران شان در گذشته و حال از مراودات و مناسبات حسنه ! و كمك هاي شايان ! جمهوري اسلامي نيز فراوان بهره برده اند ، به نقش پيشمرگه هاي سربازان آمريكائي ، راه ورود ارتش ايالات متحده به عراق را از شمال باز كرده اند و هم اكنون نيز ؛ مثل ارتش و پليس عراق ، به عنوان واحدهاي ارتش ايالات متحده در عراق عمل مي كنند . بنابراين ، دليلي وجود نداشت كه بارزاني و طالباني و زيباري كرد و نوري المالكي احتمالا مسلمان ، به مثابه دولتي آمريكائي كه سر و سري جدي هم با جمهوري اسلامي دارند ، متعرض اشغال نظامي عراق شوند . بسياري از نويسندگان ضد جنگ آمريكائی ، نوشته اند كه وقتي ايالات متحده به عراق حمله نظامي كرد ، خيلي از آمريكائي ها اصلا نمي دانستند عراق كجاست ، و بعضي شان خيال مي كردند عراق بخشي از آمريكا ، يا ايالتي از ايالات متحده است ! ؛ كه گويا پر بيراه هم فكر نمی كرده اند.

بلافاصله پس از صدور نخستين اعلاميه رسمي ارتش تركيه ، دولت ايالات متحده اعلام كرد كه براي ورود جت هاي جنگنده تركيه به حريم خاك عراق تحت اشغال كامل ايالات متحده، دالان هوائي ويژه باز كرده است . چند روز پس از تجاوز هوائي و زميني ارتش تركيه كه مجهز به جنگنده هاي هوائي آمريكائي – مثلا – اف 16 – و تانك ها و زره پوش هاي آلماني است ، رابرت گيت وزير دفاع بوش به عراق ، و به جاي بغداد كه ظاهرا پايتخت آمريكائي اين كشور است ، به كركوك رفت . نتيجه مذاكرات ، بنا به سنت امنيتی سي آي ا و وزارت امور خارجه و شوراي امنيت ملي آمريكا ، محرمانه باقي ماند . سه روز پس از او ، كاندوليزا رايس وزير امور خارجه بوش به عراق ؛ و او هم به جاي بغداد به كركوك رفت . مذاكرات او هم به طبقه بندي اسناد محرمانه پيوست ، جز خبرهاي رسمي كه به شيوه ي مرسوم فقط عوامفريبانه است .

چند هفته پيش از انتخابات تركيه در نيمه دوم سال 2007 ، نجدت سزر رئيس جمهوري پيشين تركيه ، رسما اعلام كرد كه تركيه براي ورود به شمال عراق و سركوبي كردها ، منتظر اعلام موافقت كاخ سفيد است . بعد انتخابات انجام شد و حزب اسلامي عدالت و رفاه ، فاتح از كار در آمد . عبدالله گل كه قبلا وزير امور خارجه تركيه بود ، شد رئيس جمهوري و رحب طيب اردوغان را از همان حزب ، به نخست وزيري گمارد .
هر دو اعلام كردند كه براي نابود كردن پ. ك. ك. ، به شمال عراق حمله خواهند كرد . سران حزب عدالت و رفاه كه حالا ديگر در قدرت كامل سياسي بودند و با ارتش هم كنار آمده بودند ، سرآسيمه به واشينگتن رفتند تا طرح حمله اي چنان گسترده را با ارباب هماهنگ كنند و موافقت كامل كاخ سفيد را بگيرند . بلافاصله پس از بازگشت رهبران آمريكائي تركيه ، جرج هربرت واكر بوش در مصاحبه اي رسمي اعلام كرد كه « پ. ك. ك. دشمن مشترك تركيه و عراق و ايالات متحده است . » چراغ سبز داده شد .
بخش مفصلي از كتاب « درك قدرت » نوام چامسكي كه در ايران با سانسور و تحريف به عنوان «‌ فهم قدرت »‌ ترجمه شده ، حاكي از آن است كه در دهه هشتاد قرن بيستم، دولت تركيه براي مبارزه با « شورشيان ! » كرد ، و مشخصا پ. ك. ك. ، بزرگترين دريافت كننده كمك هاي نظامي و اقتصادي از ايالات متحده بوده است . چند سال پيش هم كه ياشار كمال نويسنده كرد تركيه ، جايزه نمايشگاه كتاب فرانكفورت را دريافت كرد ، گونترگراس نويسنده سوسيال دموكرات آلمان كه بعدها به دريافت جايزه نوبل براي ادبيات نائل شد ، تاكيد كرد كه «‌ دولت آلمان براي قتل عام كردها به تركيه تانك و زره پوش مي دهد ، و وقتي هم كه كردها به آلمان پناهنده مي شوند ، آن ها را در زندان هاي ديپورت پشت سيم هاي خار دار مي گذارد » كه صداي هلموت كهل صدر اعظم وقت آلمان در آمد كه « اين روشنفكران زيادي پر حرفي مي كنند و ياوه مي گويند ! »‌

دولت جمهوري اسلامي – سرمايه داري حاكم بر ايران نيز كه قرار بود بخش ضد آمريكائی سناريو جديد بازي شيطان را ايفا كند و ماهي خود را از آب گل آلود خاورميانه بگيرد ، در حالي كه رئيس جمهوري ايالات متحده مي گويد « پ. ك. ك. دشمن مشترك تركيه ، عراق و ايالات متحده است . » ، دست كم در تمام نيمه ي دوم سال 2007 ، بي رحمانه روستاهاي كردنشين عراق را كه هم مرز با تركيه اند ، به توپ بسته است . همزمان با شروع تجاوز نظامي تركيه به شمال عراق ، آتشبارهاي اسلاميست هاي حاكم بر ايران كه از آغاز پرتاب شدت به قله قدرت ، در كشتار كردهاي كردستان ايران چيزي كم نگذاشته اند ، شدت يافته است . عجيب است كه حكومتي « ضد آمريكائي ! »‌ ، « دشمن مشترك تركيه و عراق ، دو دولت آمريكائي ، و ايالات متحده را زير آتش سپاه پاسداران خود بگيرد . دم خروس چنان برقي مي زند كه قسم حضرت عباس را از سكه انداخته است .
همزمان با ايجاد جبهه اي جديد به وسيله ايالات متحده ، آلمان و ساير هم پيمانان شرمسار «‌ اخلاق عالي و دموكراسي آمريكائي » ، كنفرانس آناپوليس و نشست سران كشورهاي حاشيه خليج فارس و مذاكرات پشت پرده ميان جمهوري اسلامي و ايالات متحده را سازمان مي دهند و بلواي پاكستان شكل مي گيرد و تشديد مي شود . و ، بازهم همزمان با اين وقايع ، محمود احمدي نژاد بنا به دعوت رسمي پادشاه سعودي به « طواف كعبه مي رود » و به قول امير پرويز پويان در مقاله اي مربوط به جلال آل احمد ، حتي كسي در ميقات نمي شود ، بلكه خسي در ميقات مي شود و دست در دست نوكرترين متحد آمريكا كه عربستان سعودي باشد ، جلو دوربين ها ظاهر مي شود . بعد هم منوچهر متكي وزير امور خارجه اش – كه هر دو دست افزار « خليفه امر » ند – به خدمت حسني مبارك در مصر مي رود كه مثل عربستان سعودي از قابل اعتمادترين و بزرگترين متحدان و ستون هاي اصلي حافظ منافع ايالات متحده در منطقه است .

كردها بايد قرباني شوند . ورود خبرنگاران و عكاسان و تحليل گران هم به منطقه قتل عام ممنوع است . دولت فاشيستي تركيه ، بايد احساسات ناسيوناليستي ترك ها را عليه كردها به شدت تحريك كند تا رجب طيب اردوغان بتواند با گستاخانه ترين لحن تاريخي بگويد تا آخرين نفر پ. ك. ك. را نابود نكند ، دست از اين قتل عام بر نخواهد داشت .
صحنه جديدي كه ايالات متحده دركردستان ساخته ، براي منحرف كردن اذهان از واقعيت هاي افغانستان و عراق و فلسطين و لبنان و ايران ، و به موازات وقايع پاكستان ، براي صاف كردن جاده خاورميانه بزرگ است .
رسانه هاي خبري جهان ، كه ضمنا هيچ خبرنگار و عكاسي در منطقه ي مورد تهاجم ارتش تركيه و اتشبارهاي سپاه پاسداران ظلمت جمهوري اسلامي ندارند ، سكوت كرده اند . يكي از بزرگترين و خونين ترين صحنه هاي بازي شيطان دارد خون كردها را در خاموشي مي ريزد . قتل عام خاموش ،در تاريخ سياست هاي توسعه طلبانه استعماري و امپرياليستي اروپائي ها و آمريكائي ها بي سابقه نبوده است . كتاب بازي شيطان رابرت دريفوس را كه در آمده ، وفصل هاي « براندازي » استيفن كينزر را كه به زودي به مرور در خواهد آْمد ، بخوانيد تا بدانيد درخت فاسد از كدام ريشه هائي تغذيه مي كند .
سي ام دسامبر 2007

۱۳۸۶ دی ۸, شنبه

هم ميهن براي درك فاجعه جنگ در عراق لطفا اين ويدئو را ببينيد

http://www.ericblumrich.com/pl_lo.html

شعر بی نام خسرو گلسرخي









-->

بر سینه ات نشست
زخم عمیق کاری دشمن
امّا ،
ای سرو ایستاده نیافتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری.
در تو ترانه های خنجر و خون
در تو پرندگان مهاجر
در تو سرود فتح
اینگونه چشمهای تو روشن
هرگز نبوده است.
با خون تو ،
میدان توپخانه
در چشم خلق
بیدار می شود
مردم ،
از آن سوی توپخانه ، بدین سوی
سرریز می کنند
نان و گرسنگی ،
به تساوی تقسیم می شود
ای سرو ایستاده !
این مرگ توست که میسازد

دشمن دیوار میکشد
این عابران خوب و ستم بر
نام ترا ، این عابران ژنده نمیدانند
و این دریغ هست ، امّا
روزی که خلق بداند
هر قطره خون تو محراب می شود

این خلق ،
نام بزرگ ترا
در هر سرود میهنی اش
آواز می دهد
نام تو پرچم ایران
خزر به نام تو زنده است.

خسرو گلسرخی

۱۳۸۶ دی ۷, جمعه

ادامه انقلاب فرهنگي


حاشیه‌نشینی در راحت و زندگی در رنج و اسارت

محمد ملکی

• جناب آقای سروش به شما پیشنهاد می‌کنم ــ و برازنده نام خود گزیده‌تان نیز این است ــ که «بنده‌ای جوانمرد» باشید و «سروش» پیام‌آور پذیرش اشتباه خویش شوید. از «دباغی» پوست منتقدانتان دست بردارید که هیچ «فرجی» از این عادت، بر مشکل قصور شما در قصه انقلاب فرهنگی حاصل نخواهد شد ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com شنبه ۲ تير ۱٣٨۶ - ۲٣ ژوئن ۲۰۰۷

روزنامه‌نگار جوان آقای رضا خجسته رحیمی از من خواست تا بمناسبت سالگرد بااصطلاح انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاهها با بهانه اسلامی شدن، به چند سئوال او پاسخ گویم. اینکار انجام شد و گفتگوی ما سروپا شکسته و حتی با تغییر نامها منتشر شد. گله‌ای از او ندارم که جوان است و جویای نام و نان و در مضیقه سیاستهای روزنامه اهل بقا. امّا چند روز بعد در همان روزنامه «هم‌میهن» با تزئین عکس بزرگ دکتر سروش در صفحه اوّل، مقاله‌ای و مصاحبه‌ای با ایشان منتشر گردید که موجب شگفتی بسیاری شد. مطالبی در مصاحبه آمده بود که بهیچوجه در شأن دکتر سروش ،که ما می‌شناختیم، نبود. ای کاش به جای آن همه صغری و کبری بافتن و متهم ساختن این و آن، این شهامت را از خود نشان می‌دادند که بعد از آنکه فرمودند «من بدلیل اینکه تازه از خارج برگشته بودم و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتم اساتید را نمی‌شناختم و معمولاً در این جلسات حرفی نمی‌زدم و گوش می‌کردم تا از مجموع صحبت‌ها قضایا برای من روشن شود» (عین فرمایشات ایشان منتشر شده در روزنامه هم‌میهن)، در ادامه می‌فرمودند که من در پذیرش اینکار اشتباه کردم و اشتباهم را بعنوان یکی از اعضاء ستاد می‌پذیرم. اینکه ستادی برای بازگشایی دانشگاه تشکیل شده بود و سخن‌هایی از این سنخ، کار ایشان را مشکل‌تر می‌کند، آنگونه که جناب محمدعلی نجفی وزیر علوم وقت در پاسخ خود در روزنامه هم‌میهن مطالبی گفت که تا حدودی روشن‌گرانه بود. من با توجه به این که شخصاً قصد نداشته‌ام که فرصت‌طلبان را از انتقاد نیروهای دگر اندیش به یکدیگر خوشحال کنم، مدتهاست که در جریان ذکر وقایع انقلاب فرهنگی نامی از دکتر سروش و انتقادهای وارده به ایشان به طور جدی نمی‌بردم. اتفاقاً سوالی که مصاحبه‌کننده درباره آقای دکتر سروش و مواجهه با ایشان در ستاد انقلاب فرهنگی از من پرسید را مختصر پاسخ دادم و بدان نپرداختم تا دیگران سوءاستفاده نکنند، زیرا که به هر حال ایشان را با تمامی انتقادات، امروز در زمره مغضوبین می دانم و قصد تخریب ایشان را نداشته‌ام. اما دکتر سروش در مصاحبه اخیر ادعاهای عجیبی کرده‌اند و سکوت امثالِ من را حمل بر قبول مدعیات تکراری خویش فرض کرده‌اند. جناب آقای خجسته رحیمی نیز سرمقاله‌ای احساساتی در باب حاشیه‌نشینی استاد نوشته‌اند در حالیکه اغراق در مظلومیت ایشان، نمی‌تواند حجابی بر غرور یک فیلسوف در مواجهه با دیگران و گذشته خویش باشد. نویسنده جوان خوب است بداند که آقای سروش حتی «حاشیه‌نشینی در راحت» را بسیار دیرتر از دیگرانی تجربه کرده‌اند که «حاشیه‌نشینی در اسارت» را سالها چشیده‌اند. از این جهت در ادامه توضیحاتی را درباره مطالب ذکر شده در مصاحبه آقای دکتر سروش - با احترام به ایشان- عرض می‌نمایم: ۱. از قول جناب دکتر سروش نوشته شده است که «من تازه از خارج برگشته بودم و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتم، اساتید را نمی‌شناختم و معمولاً در این جلسات حرفی نمی‌زدهم و گوش می‌کردم تا از مجموع صحبت‌ها قضایا برای من روشن شود. " این فرموده ایشان این سئوال را برایم ایجاد کرده که: شما که تازه از خارج برگشته بودید و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتید، اساتید را نمی‌شناختید، چرا بقول خودتان مأموریت بازگشایی دانشگاههایی را که با آن وضع بسته بودند پذیرفتید؟ شما که عالمانه به مسائل نگاه می‌کنید ایا پذیرش مسئولیت کاری را که در حد اطلاع و دانش شما نبود، صحیح می‌دانید؟ ۲. آقای سروش مرتب در مصاحبه تکرار می‌کنند، چرا از بین اعضاء ستاد انقلاب فرهنگی فقط من را مورد نقد قرار می‌دهید؟ می‌دانید چرا؟ برای اینکه شما هم استاد دانشگاه بودید، هم فیلسوف و هم علم‌شناس. کسی از جلالِ‌الدین فارسی که بقول شما سروسرّی هم با لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی تهران داشت یا ربانی املشی (مسئول روحانی تصفیه استادان) یا دکتر شریعتمداری عضو حزب باد! و حسن حبیبی و باهنر انتظار آن را نداشت تا در برابر آن اخراجها و دستگیری‌ها و کشتار دانشجویان و استادان به اعتراض برخیزند، توقع از شما بود، ولی با کمال تأسف تا این لحظه یک اعتراض جاندار نسبت به وقایع آن دوره کسی از شما نشنیده است. ٣. قصه اخراج دکتر نصر و همدلی جدید عده‌ای از اصلاح‌طلبان حکومتی با سلطنت‌طلبان اسلامی! در جستجوی علت اخراج ایشان و نقش اینجانب در این مسأله نیز کشف جدید است که فرصت‌طلبان اصلاحاتی برای توجیه اشتباهات تاریخی خود به آن دست یافته‌اند. دکتر سروش نیز که به تازگی با دکتر نصر دست به یقه‌ی کلامی شده بود، توضیحات اینجانب را «توجیه» خوانده است. اگرچه اخراج دکتر نصر به بنده ارتباطی نداشت و دستور و تصمیم‌گیری شورای انقلاب به ریاست دوست دکتر نصر - جناب آقای مطهری – بود، لیکن ماهیت اخراج ایشان نیز با تصفیه استادان و دانشجویان در انقلاب فرهنگی ،که بنده با آن مخالف بودم، کاملاً متفاوت بود. از آقای سروش و دیگر معترضین به اخراج دکتر نصر تقاضا می‌کنم لیست اخراجی‌های وابسته به رژیم شاهنشاهی که بلافاصله پس از انقلاب انجام شد و لیست استادان پاکسازی شده پس از انقلاب فرهنگی که وظیفه‌اش اسلامی کردن دانشگاه بود را منتشر کنند تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد. اخراج وابستگان و عوامل یک رژیم سرکوبگر ساقط شده با رعایت شواهد و قواعد، بسیار متفاوت است از اخراج و تصفیه صدها استاد و دانشجویی که خود با رژیم شاهنشاهی در راه انقلاب مبارزه کرده بودند و تنها بدلیل دگراندیشی و مخالفت با تفکر حاکم از دانشگاه اخراج می‌گشتند. اگر گفته‌های من در مورد چگونگی اخراج دکتر نصر که متأسفانه کاملاً دست و پاشکسته در هم میهن منتشر شد «توجیه» است، آیا این گفته شما که چندین بار تکرار شده که مسئولیتی در تعطیلی دانشگاهها و اخراج هزاران استاد و دانشجو نداشته‌اید «توجیه» نیست؟ ۴. ایشان در مصاحبه گفته اند «آقای ملکی تقریباً تمامِ جلسه را در اختیار گرفت و سخنرانی مفصلی درباره حقیقتِ انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از موضع تندروانه چپ کرد یک ذره شفقت نسبت به اساتید در صحبت‌های او نبود. » از شما شنیدنِ چنین سخنی شگفت‌آور است! در آن جلسه من و تعدادی از استادانِ سرشناس دانشگاه آمده بودیم تا به شما و همکارانتان بگوییم اگر قرار است تغییری در دانشگاهها داده شود، این وظیفه شورای عالی دانشگاههاست که منتخب دانشگاهیان هستند، نه کسانیکه از سوی احزاب حاکم برگزیده شده‌اند تا اهدافِ خود را که حذف استادان و دانشجویان دگراندیش و جذب خودیهاست در دانشگاهها پیاده کنند، و دیدیم و امروز بر همگان روشن شده که هدف بستن دانشگاهها سلطه حکومت بر این مراکز بوده است. ما به ستاد انقلاب فرهنگی آمده بودیم تا از حق مسلم استادان و دانشجویان در اداره دانشگاهها دفاع کنیم، هرگز نیامده بودیم تا از کسانیکه صلاحیت تصمیم‌گیری در مورد دانشگاهها را نداشتند «شفقت» گدایی کنیم، شما در حضور استادانِ سرشناس مانند دکتر ناصر کاتوزیان و در دفاع از ستاد انقلاب فرهنگی به استادان توهین کردید و به آنها گفتید ما خودمان میدانیم چکار کنیم شما بروید پی کارتان. حالا ادعا می‌کنید که در ستاد انقلاب فرهنگی فقط ناظر گفتگوها بوده‌اید!؟ در همین جا لازم است یادآور باشم آن روزها که شما بعنوان ایدئولوگ، حکومت دینی را تئوریزه می‌کردید، من بخاطر دفاع از دانشگاهیان در زندانهای رژیمی که شما مدافع آن بودید، زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها بودم و با قبول همه مسئولیت‌ها، مانع دستگیری حتی یکی از همکارانم در شورای عالی و شورای مدیریت دانشگاه شدم و شما در جواب دوستتان آقای دکتر کاظم ابهری ،استاد دانشکده فنی، که از جنابعالی خواست با نزدیکی که به نظام داشتید در این مورد اعتراض کنید گفتید «هرکس خربزه می‌خورد پای لرزش هم باید بنشیند، کسی که با برنامه‌های حکومت مخالفت می‌کند طبیعی است چوبش را خواهد خورد (به نقل شفاهی از دکتر کاظم ابهری استاد سابق دانشکده فنی دانشگاه تهران و استاد فعلی یکی از دانشگاههای استرالیا) ۵. اعتراف به اشتباه کارِ مردانِ بزرگ است. به جای اینکه مرتب مسئولیت را به گردنِ این و آن بیاندازید اعتراف کنید به سهم خودتان در نتایج انقلاب فرهنگی دخیل بوده‌اید. اینکار نشانه شجاعت و بزرگواریست و درگذشته بسیاری از بزرگان چنین کرده‌اند. ۶. شما در گفتگویتان با روزنامه هم‌میهن در چند مورد استاد محترم جناب آقای دکتر ناصر کاتوزیان را دروغگو نامیده‌اید (دفاع با خود ایشان است) اما من بعنوان یک همکار دانشگاهی که ده‌ها سال است او را می‌شناسم گواهی می‌دهم جز صداقت و شجاعت چیزی از او ندیده‌ام. امّا در مورد دکتر صادق زیباکلام، با تمامِ اختلافات مسلکی که با او دارم، برازنده شما ندیدم که او را ناصادق بنامید، او آنقدر صداقت داشت که به گناهان خود اعتراف کند، ولی شما همین کار کوچک را هم نکردید. شهادت می‌دهم آن روزها (۲۹ آذر تا ۲٣ دیماه ۵۷) روزهای گرمِ انقلاب که شما در انگلستان مشغول تحقیق و تحصیل بودید، آقای زیباکلام در جمع ۷۰ـ٨۰ نفری استادان دانشگاه تهران با تحمل تمامِ ناراحتی‌ها و خطر مرگ که استادان را تهدید می‌کرد، در آن جمع حضور داشت و به مسئولیت خود عمل کرد و بعنوان یک معلم دانشگاه با دانشجویان و مردم همکاری می‌کرد و در بین آنها بود. دستی از دور بر آتش انقلاب نداشت و تا حدودی به مسائل دانشگاهها آشنا بود. جناب آقای عبدالکریم سروش در خاتمه دوستانه به شما پیشنهاد می‌کنم ــ و برازنده نام خود گزیده‌تان نیز این است ــ که «بنده‌ای جوانمرد» باشید و «سروش» پیام‌آور پذیرش اشتباه خویش شوید. از «دباغی» پوست منتقدانتان دست بردارید که هیچ «فرجی» از این عادت، بر مشکل قصور شما در قصه انقلاب فرهنگی حاصل نخواهد شد.

چاپ کن




بازگشت به صفحه نخست

نقش عبدالکریم سروش ها در فاجعه «انقلاب فرهنگی»
بهرام رحماني
bamdadpress@ownit.nu
خبرگزاری انتخاب، خرداد ماه ۱۳۸۶، گفتگویی با عبدالکريم سروش که یکی از طراحان اصلی انقلاب «ضد فرهنگی» و یکی از هفت عضو «ستاد انقلاب فرهنگی» حکومت اسلامی در سال های 1359 تا 1362 بود، انجام داده است. جواب های سروش بسیار متناقض و تحریف واقعیت های فجایع و جنایات انقلاب فرهنگی است.
***
انتخاب، سئوال خود را چنین آغاز می کند: «اين روزها - هم به مناسبت سالگرد انقلاب فرهنگی و هم به‌ واسطه زمزمه ‌های انقلاب فرهنگی دوم - اشاراتی به جريان انقلاب فرهنگی در 18 سال پيش می شود. بعضا از نقش شما صحبت به ميان می ‌آيد كه يكی از آخرين اين اظهارات، خاطرات چاپ شده دكتر كاتوزيان است كه به مباحثی كه با شما داشته ‌اند اشاره شده است. در ‌اين ‌باره توضيح دهيد .

اولا شورای انقلاب فرهنگی هم چنان ادامه دارد و اگر قرار باشد انقلاب فرهنگی دومی اتفاق بيفتد قاعدتا به دست همين شورای انقلاب فرهنگی خواهد بود. نكته دوم اينك شورای انقلاب فرهنگی اول - به تعبير شما - هنگامی تشكيل شد كه دانشگاه‌ ها بسته شده بود. ستادی به فرمان آيت‌الله ‌خمينی مركب از هفت نفر تشكيل شد كه دانشگاه‌ها را بازگشايی كنند.
ستاد مكلف به بستن دانشگاه ها نبود و اين خطايی است كه من در پاره‌ ای از نوشته ‌ها می ‌بينم. سوم اين كه ستاد متشكل از هفت نفر بود و من در اغلب بحث هايی كه امروزه می ‌شود می ‌بينم مساله چنان مطرح می شود كه گويی ستاد انقلاب فرهنگی يك نفر داشت آن هم عبدالكريم سروش بود .
يك وظيفه هم داشت آن هم بيرون كردن دانشگاهيان بود. هر دو ادعا بسيار جفاكارانه و دروغ ‌زنانه است. اين دروغ تاريخی بايد افشا شود. در ستاد انقلاب فرهنگی، آقايان جلال فارسی - كه بسيار هم تند بود - دكتر علی شريعتمداری، دكتر حسن حبيبی، دكتر باهنر، ربانی املشي و شمس آل‌احمد بودند. شمس آل‌احمد به ‌زودی كنار كشيد و آقای باهنر هم شهيد شدند .
آقای ربانی ‌املشی، مسئول روحانی تصفيه استادان بودند كه مرحوم شدند. بعدا افراد تازه ‌ای آمدند، از جمله آقای احمد احمدی‌ كه تا امروز هم در شورا حضور دارند - دكتر داوری، دكتر پورجوادی و... . همچنين مايلم يادآوری كنم كه وزير علوم هم آن زمان عضو شورای انقلاب فرهنگی بود. ابتدا دكتر عارفی و بعد به مدت طولانی آقای دكتر نجفی و از قضا مسئول تصفيه ‌های وزارت علوم بود. وقتی من آخرين بار از وزارت علوم پرسيدم، آن ها در گزارشی محرمانه به من گزارش دادند كه 700 نفر از اساتيد تصفيه شده‌اند. اين گزارش‌ها و آمارها مطلقا در اختيار ما نبود ...
غرضم تفصيل ماجرا نيست . تنها می ‌خواهم به اين نكته اشاره كنم اگر تصفيه يا كار خلافی بوده كه در شورا انجام شده است، همه بودند. آقای شريعتمداری بود، آقای فارسی بود كه با تصفيه‌ ها همراه بود و ارتباط مستقيم هم با اسدالله لاجوردی داشت. يك جناح ‌هايی در كشور مايلند اولا شورای انقلاب فرهنگی را در تصفيه اساتيد خلاصه و ثانيا اعضای آن را هم در وجود بنده خلاصه كنند. يك نفر اسم از آقای شريعتمداري يا آقای احمدی نمی برد كه اتفاقا ايشان هم بسيار موافق تصفيه‌ ها بودند. اصلا شورای انقلاب فرهنگی همين الان وجود دارد و اعضايش معلوم‌ هستند .
اين ها مسئول اتفاقاتی هستند كه در طول اين 20 سال در دانشگاه‌ ها رخ داده است و هيچ ‌كس به نقش آنها اشاره نمی ‌كند و با آن ها مصاحبه نمی كنند. اگر مسئوليتی است بر دوش همه است. من تعجب می كنم تنها شخصی كه از اعضای اوليه ستاد كه هنوز در شورا عضويت دارد‌ آقای شريعتمداری است. يك نفر نام از ايشان نمی ‌برد. حتي كسی مثل آقای زيبا كلام كه بارها از انقلاب فرهنگی حرف زده است. اين جا بايد بگويم كه ايشان نه صادق‌ اند و نه كلام زيبا می گويند . ..

می ‌خواستم بپرسم پيش از بسته شدن دانشگاه‌ها، شما چه نظری درباره دانشگاه ‌ها داشتيد؟
حقيقت اين است كه دانشگاه‌ ها قبل از بسته شدن، دانشگاه‌ نبودند. اصلا زمان، زمان انقلاب بود. هيچ چيزی آن نبود كه می ‌بايست باشد. من همان زمان در دانشگاه تدريس می ‌كردم. كلاس درستی تشكيل نمی شد. هر روز تظاهرات بود. گروه‌های مختلف سياسی و چريكی به دانشگاه آمده و بساط گسترده بودند.
هر روز دانشجويان به بانگی روان می ‌شدند. عمدتا كلاس ‌‌ها تشكيل نمی ‌شد. دانشجو سر كلاس بود اما به قول معروف «من در ميان جمع و دلم جای ديگر است.» اين مقتضای انقلاب بود و همه چيز حالت نيم‌ بند داشت و در حال شكل‌ گيری بود. با اين همه، من نه در جريان بستن دانشگاه ‌ها بودم- ولو با وضعيتی كه داشت- و نه با آن موافق بودم .

تحليل و راه‌ حل شخصی شما برای اين مسائل چه بود. آيا جايی سخنرانی يا توصيه ‌ای هم كرديد؟

نه ‌خير، راستش اين انقلاب فرهنگی بسيار ناگهانی رخ داد و من اصلا خبر نداشتم كه بناست چنين اتفاقی بيفتد. در ستاد انقلاب فرهنگی هم برخی اعضا مانند آقای حبيبی و آقای شمس آل‌احمد از نقش احزاب سياسی در پشت پرده انقلاب فرهنگی سخن می ‌گفتند. بعدها البته ما جلسه ‌ای با آقای هاشمی داشتيم. پاره ‌ای از مشكلات در كار ستاد پيش می ‌آمد كه ما را به آقای هاشمی و آقای خامنه‌ ای ارجاع می ‌دادند و ما جلساتمان را در نزد اين دو نفر تشكيل می داديم .
يك بار آقای هاشمی در اين جلسات گفتند كه «بله ما با بسته شدن دانشگاه‌ها موافق بوديم اما به اين معنی كه اين بسته شدن تنها به مدت چند ماه باشد نه چند سال.» يعنی به ما فهماندند كه دانشگاه‌ ها به سرعت باز شود. شخص امام نظرشان اين بود و ما هم همين نظر را داشتيم. معلوم بود كه ماجرای بسته شدن دانشگاه ‌ها با اين بزرگان در ميان گذاشته شده بود اما گويا ايده‌ها مختلف بوده است...»
***
عبدالکریم سروش، پس از گذشت 27 سال از آن روزهای سیاه در حالی این مصاحبه را انجام داده است که سرکوب دانشجویان و تعطیلی نشریات دانشجویی تشدید شده، زمزمه سیاه انقلاب فرهنگی دوم نیز به رهبری خامنه ای و احمدی نژاد و سپاه پاسداران و غیره به ویژه در محیط های دانشگاهی زمزمه می شود. اما آن ها می دانند که فضای حاکم بر دانشگاه ها، چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی و سیاسی و اجتماعی متحول شده است. تحولی که لرزه بر اندام سردمداران حکومت اسلامی انداخته است. اکنون دانشگاه ها به سنگر محکمی برای بیان افکار و آرای آزاد اندیشی و دفاع از آزادی های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران تبدیل شده است. اکنون جنبش دانشجویی در پیوند با جنبش کارگری و در دفاع از آزادی های فردی و اجتماعی، با هر ضعف و کمبودی عملا وارد میدان اصلی مبارزه طبقاتی شده است. بنابراین، امروز دانشجویان آزادی خواه و سوسیالیست با صدای بلند فریاد می زنند که: «توپ، تانک، بسیجی، دیگر اثر ندارد!»، یعنی دانشجویان با این شعار و بسیاری از شعارهای چپ خود به حکومت اعلام می کنند که ما بار دیگر عزم کرده ایم سرنوشت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را با دفاع از آزادی، برابری و سوسیالیسم کارگری در پیوند با هم سرنوشتی های خود در کل جامعه به دست خویش رقم بزنیم. جنبش دانشجویی اراده کرده است که در محیط های دانشگاهی با مبارزه پیگیر به سرکوب و اختناق و به طور کلی به سیاست های خرافی اسلامی در امر آموزش و تدریس و آپارتاید جنسی پایان دهد و به معنای واقعی دانشگاه را به سنگر آزادی تبدیل نماید. در این میان سروش ها هم به تلاطم افتاده اند تا شاید بخشی از اقدامات هولناک و ارتجاعی خود علیه دانشجویان و اساتید دانشگاه ها در سال های اوایل انقلاب 57 را تخفیف دهند.
نیروهای سرکوبگر حکومت اسلامی، برای اجرای طرح غیرانسانی و فرهنگ کش «انقلاب فرهنگی» در دانشگاه ها، آن چنان به حریم دانشگاه ها بی احترامی کردند و دانشجویان را به وحشیانه ترین شکلی مورد ضرب و شتم و کشتار و زندان و شکنجه و اعدام قرار دادند که شاید بتوان با حملات چنگیزخان مغول و هیتلر و قتل و جنایت آن ها از جمله ویران کردن مراکز آموزشی و کتاب سوزان هایشان مقایسه کرد. در اثر تهاجم وحشیانه حکومت اسلامی به دانشگاه ها، ده ها هزار دانشجو و هزاران استاد دانشگاه که گرایشات سکولار و آزادی خواه و چپ داشتند، از دانشگاه اخراج شدند؛ تعداد بی شماری از دانشجویان را دستگیر و در زندان های مخوف زیر شدیدترین شکنجه ها قرار دادند و یا به جوخه های مرگ سپردند. همچنین کم نبودند دانشجویانی که در مقابل مهاجمین حکومت اسلامی در دانشگاه ها با شهامت بی نظیری ایستادند و جان باختند. نزدیک به سه سال دانشگاه ها بسته شد و لطمات غیرقابل جبرانی به دانشگاه ها و دانشگاهیان و کتاب های درسی و شیوه تدریس وارد شد. بسیاری از دانشجویان از تحصیل محروم ماندند و تلاش های چندین ساله تحصیلی شان بر باد رفت. نهایت امر دانشگاه ها از یک سو به جولانگاه سرکوبگران و آدم کشان تبدیل شد و از سوی دیگر، مراکزی برای تبلیغ و اشاعه و تولید خرافات مذهبی و آپارتاید جنسی و سانسور و اختناق.
سروش، در گفتگو با خبرگزاری انتخاب سعی کرده است نقش موثر خود را با پررنگ کردن نقش دیگران بی تاثیر نشان دهد، در صورتی که همه اعضای ستاد انقلاب فرهنگی و به ویژه سروش، مستقیما نقش هدایت و رهبری این جنایت تاریخی به عهده داشتند، با هیچ توجیهی نمی توانند وقایع هولناک آن دوره و دانشجویانی که در هجوم انقلاب فرهنگی جان باختند؛ دختران دانشجویی که سینه هایشان را بریدند و حتی مورد تجاوز قرار دادند؛ دانشجویانی که در زندان ها زیر شکنجه جان دادند، معلول شدند و یا به جوحه مرگ سپرده شدند و یا از تحصیل محروم ماندند، همگی به فراموشی سپرده شوند و به اصطلاح اکبر گنجی، محافظ خمینی در اوایل انقلاب و از اعضای فعال در عرصه امنیتی حکومت اسلامی، که امروز به صف «اصلاح طلبان دینی» این حکومت پیوسته، در مقابل این سئوال که چه نقش در حکومت اسلامی داشته، چنین جواب می دهد: «به بخشید و حرف نزنید؟!» در واقع جوابی که همه مجرمان تاریخ، اگر در تنگنا قرار گیرند به زبان می آورند. اساسا زخمی که حکومت اسلامی، از جمله با تهاجم ارتجاعی خود به مدافعان واقعی ازادی، فرهنگ انسانی و جهان شمول، بر پیکر عرصه فرهنگی و دانشگاهی ایران وارد کرده است تنها با سرنگونی این حکومت و برپایی یک جامعه آزاد و برابر و انسانی و عذرخواهی رسمی و علنی سروش ها در مقابل جامعه ایران و بیان واقعیت های اعمال شان در آن ایام، این زخم رو به بهبودی بگذارد.
اگر سروش، از نقش خود در وقایع فاجعه بار انقلاب فرهنگی، کمی عذاب وجدان حس می کند، آیا بهتر نیست با یک بیانیه چند خطی رسما از جامعه ایران عذرخواهی کند و واقعیت های پشت پرده آن را برملا سازد؟!
جالب است که سروش به عنوان یک «اندیشمند اسلامی»، در این گفتگو نیز نگرش ارتجاعی مذهبی و مردسالاری به انسان زن را به نمایش می گذارد و می گوید: «... دروغ ‌زنانه» است؟! در حالی که خود آقای سروش و همکارانش در ستاد انقلاب فرهنگی، همه سردمداران حکومت اسلامی و در صدر اسلامی از خدا تا پیامبران و امامان همگی مردهای سبیل کلفت هستند و روز روشن دورغ می گویند، شلاق می زنند، سنگسار می کنند، دست و پا می برند و چشم درمی آورند، مبلغ ضیغه یعنی فحشای اسلامی هستند، در کوچه و خیابان زنان و دختران را مورد ضرب و شتم قرار می دهند... و در تلاش مداوم اند تا لحظه ای از سرکوب سیستماتیک زنان و خانه نشین کردن آن ها غافل نباشند راستگو هستند اما زنان دروغگو و مثال دروغگویی اقای سروش نیز متوجه زنان است؟!
سروش، در این مصاحبه باز هم می کوشد حتی علل این سرکوب تاریخی و تهاجم به دانشگاه و دانشگاهیان از موضع به غایت ارتجاعی که خود نیز دست اندرکار آن بود به نوعی به گردن دانشجویانی که در کلاس حاضر نمی شدند؛ دانشگاه، دانشگاه نبود؛ گروه های سیاسی و چریکی در دانشگاه بساط پهن می کردند، بیاندازد. و یا این که خودش را بی خبر وانمود نشان دهد. در حالی که وی عضو هفت نفر «ستاد انقلاب فرهنگی» بود و خمینی هم به این ها اختیار تام داده بود تا سرکوب و تصفیه دانشگاه های سراسر کشور را رهبری کنند، پس چگونه ایشان از تصمصم گیری های این ستاد بی خبر می ماند؟ چه کسی این ادعای آقای سروش را باور می کند؟ اساسا در تقسیم کار درونی این ستاد، مشخصا مسئولیت سروش چه بود؟
بدینگونه آقای سروش، تلاش می کند به نوعی مسئولیت سرکوب دانشجویان و استادان مخالف حکومت اسلامی و سازمان دهی رعب و وحشت و اختناق در دانشگاه های سراسر کشور را از گردن خود بیاندازد؟! خودش را بی خبر جلوه دهد، اما از بدشانسی سروش و دیگر همکارانش در ستاد انقلاب فرهنگی، اسناد فراوان و آن چنان محکم و آشکاری در سرکوب خونین واقعه بستن دانشگاه ها و پاک سازی دانشجویان و استادان آزادی خواه و چپ وجود دارد که اگر آن ها صد بار هم مصاحبه کنند و حتی اتهام این جنایت تاریخی فرهنگی را به گردن دیگر همکارانشان بیاندازند و هم توجیهی برای این اعمال ارتجاعی خود بتراشند، باز هم موفق نخواهند شد به نقش خود در آن سرپوش بگذارند.
حمله به حریم دانشگاه و کشتن دانشجویان و تصفیه دانشجویان و اساتید دانشگاه، یکی از سیاه ترین پرونده های سنگین حکوممت اسلامی و همه کسانی است که این حرکت را سازمان دهی و رهبری کردند.

خمینی و انقلاب فرهنگی
۲۶ سال پيش در ۲۳ خرداد ماه ۱۳۵۹، با فرمان آيت الله خمينی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت اسلامی، ستاد انقلاب فرهنگی که بعدها به شورای
عالی انقلاب فرهنگی تغییر نام داد، تاسيس شد. این شورا تا به امروز سياست گذاری کلان فرهنگی جمهوری اسلامی را برعهده دارد.
هدف و وظیفه اصلی ستاد انقلاب فرهنگی، تصفيه نيروهای مخالف به ویژه گرایش سکولار و چپ از دانشگاه ها بود.
عوامل حکومت اسلامی، برای توجیه تشکيل ستاد انقلاب فرهنگی در افکار عمومی، به پیش زمینه هایی نیاز داشتند که با راه انداختن خونين ترين وقایع در دانشگاه های سراسر ايران و نسبت دادن آن به سازمان های چپ، این پیش زمینه را فراهم کردند.
آيت الله خمينی، در پيام نوروزی سال 1359 گفت: «بايد انقلابی اساسی در تمام دانشگاه های سراسر ايران به وجود آيد، اساتيدی که در ارتباط با شرق و غرب اند، تصفيه گردند و دانشگاه محيط علم شود برای تدريس علوم عالی اسلامی.»
سخنرانی خمینی، عکس العملی بود به شکست انجمن های اسلامی در انتخابات دانشگاه ها که کم تر از ده در صد آرا را آورده بودند. در حالی که هواداران سازمان های چپ در دانشگاه ها بالاترین آرا را کسب کرده بودند. این مسئله را حتی بنی صدر، بعد از برکناری خود از ریاست جمهوری در روزنامه اش طرح می کند و می نویسد که این مسئله در «شورای انقلاب» نیز مطرح شد.
اندکی پيش از پيام نوروزی آيت الله خمينی، در هشتم اسفند 1358، مصطفی ميرسليم، معاون سرپرست وزارت کشور در نامه ای به وزير علوم از وی خواسته بود تا روسای دانشگاه ها «از اجازه دادن به گروه های سياسی به هر عنوان برای برگزاری مراسم سخنرانی و تبليغات سياسی خودداری کنند.»
نخستين موج حمله به دانشگاه ها و دانشگاهیان، از ۲۶ فروردين 1359، هنگام سخنرانی اکبر هاشمی رفسنجانی (عضو شورای انقلاب) در دانشگاه تبريز آغاز شد. دانشجویان در بخش پرسش و پاسخ به افشای رفسنجانی و حکومت پرداختند. رفسنجانی نیز، در آن جا تهدید به تصفیه دانشگاه ها کرد که با هو کردن دانشجویان مجبور به ترک جلسه شد. بدنبال آن حدود 250 تا 300 دانشجوی حزب اللهی در ساختمان مرکزی دانشگاه تبریز دست به تحصن زدند. دکتر فاروقی، رییس وقت دانشگاه تبریز، این اشغالگران را مورد انتقاد قرار داد و گفت که سرنوشت 12000 دانشجو را تابع احساسات چند صد نفر نخواهد کرد.
بدنبال این واقعه، بلافاصله سپاه پاسداران، دفتر تبليغات اسلامی، روحانيت مبارز، جهاد سازندگی، تعداد زيادی از سازمان ها، انجمن ها و کانون های اسلامی و بازارايان تبريز از اين اقدام «دانشجویان مسلمان» حمایت خود را اعلام کردند. دو تن از معاونان دانشگاه تبريز نيز در استعفانامه اعتراض آميز خود نوشتند که مهاجمان به ساختمان مرکزی از پشتيبانی افراد مسلح خارج از دانشگاه برخودار بودند. بنابراین، این واقعه دستاویزی شد تا حکومت اسلامی اهداف فرهنگ کش و آزادی کش خود را در دانشگاه های سراسر ایران پیاده کند و به قول خمینی، «دانشگاه محيط علم شود برای تدريس علوم عالی اسلامی.»
همچنین روز 28 فرودین، دانشگاه علم و صنعت تهران از سوی انجمن اسلامی تعطیل و پاسداران دانشگاه را محاصره کردند. دانشجویان دانشگاه صنعتی مورد حمله قرار گرفتند و پس از آن تصمیم گرفتند به همراه سایر دانشجویان در دانشگاه تهران به مقاومت خود ادامه دهند.
در ۲۹ فروردين، اعضای شورای انقلاب به ديدار آيت الله خمينی رفتند و سپس در اطلاعیه ای تصريح نمودند که مراکز آموزش عالی به «ستاد عمليات سياسی تفرقه آور» بدل و مانع دگرگونی بنيادی در دانشگاه ها شده است. بر اساس این بيانيه به گروه های سياسی سه روز - از شنبه 30 -1 - 1359 تا دوشنبه 1 -2 - 1359 - مهلت دادند که دفتر فعاليت خود در دانشگاه ها را تعطيل کنند.
در بخشی از اطلاعیه شورای انقلاب اسلامی فرمان حمله به دانشگاه ها چنین آمده است: «ستادهای عملیاتی گروه های گوناگون، دفترهای فعالیت و نظایر این ها که در دانشگاه ها و موسسات عالی مستقر شده اند چنانچه ظرف سه روز از صبح شنبه تا پایان روز دوشنبه اول اردیبهشت برچیده نشوند شورای انقلاب مصمم است که همه باهم یعنی رییس جمهور(بنی صدر) و اعضای شورا مردم را فرا خوانده و همراه با مردم در دانشگاه ها حاضر شوند و این کانون های اختلاف را برچینند.» (به نقل از اعلامیه شورای انقلاب)
بدین ترتیب، سردمداران حکومت اسلامی، با تبلیغات دروغین خود برای فراهم کردن زمینه های اجتماعی و عملی یورش به دانشگاه ها را فراهم کردند. یورش نیروهای حکومت اسلامی به دانشجویان انقلابی و آزاداندیش به حدی خشن و خصمانه بود که آن ها حتی صبر نکردند تا وقت ضرب الاجل خاتمه یابد. سرکوبگران و خرافه پرستان، پيش از آغاز مهلت سه روزه، یعنی از روز جمعه ۲۹ فروردين، هجوم وحشیانه خود را به مراکز آموزش عالی در تهران، شيراز، مشهد، بابلسر، کرج و جهرم آغاز کردند.
در تهران، شديدترين خشونت ها در دانشگاه تربيت معلم روی داد و اعضای انجمن اسلامی، پس از ساعت ها درگيری با کمک نمازگزارانی که از نماز جمعه آمده بودند، دانشگاه را تحت کنترل خود درآورند.
روز بعد از این تهاجم، روزنامه جمهوری اسلامی - ارگان حزب جمهوری اسلامی- در سرمقاله خود با تاکيد بر «ادامه انقلاب در دانشگاه ها تا زير و رويی کامل اين نهاد»، نوشت: «اگر شورای انقلاب بخواهد تساهلی در اين زمينه از خود نشان دهد با قهر توده ها مواجه خواهد گشت.»
در پايان مهلت سه روزه، شورای انقلاب که تقريبا نيمی از اعضايش عضو حزب جمهوری اسلامی بودند، در پيامی به ملت ايران اعلام کرد که «سرعت مورد نظر در اجرای تصميمات اعلاميه مورخ ۲۹ فروردين ۱۳۵۹ وجود نداشته است.» در اين پيام همچنين تاکيد شده بود: «تصميم شورا در مورد برچيدن ستادها و دفاتر فعاليت گروه های مختلف، ... کتابخانه ها، دفترهای هنری و ورزشی و نظاير اين ها را در بر می گيرد.»
شورای انقلاب، از مردم خواسته بود تا از تجمع در حول و حوش دانشگاه ها خودداری کنند و تاکید کرده بود که در صورت لزوم با يک پيام راديويی از آن ها خواهد خواست به دانشگاه ها بروند. همچنین تاکید شده بود اگر امور بر خلاف نظر شورا جريان يابد، شورا و رئيس جمهور منتظر پايان ضرب الاجل نمی شوند و به دانشگاه خواهند آمد.
سرانجام در روز ۳۱ فروردين ماه، حمله همه جانبه به دانشگاه ها آغاز شد و پس از دو روز هجوم مداوم به دانشگاه ها، از جمله ۳۰۰ نفر در دانشگاه شيراز و ۳۵۶ نفر در دانشگاه مشهد زخمی شدند.
در روز اول ارديبهشت که پايان ضرب الاجل شورای انقلاب بود، حمله عوامل آشکار و نهان حکومت اسلامی به ويژه به دانشگاه تهران، به اوج خود رسيد. به گزارش روزنامه کيهان، ۳۴۹ نفر زخمی و ۳ تن کشته شدند...
دانشجویان در زیر حملات مداوم حزب الله و نیروهای سپاه که با سنگ و گاز اشک آور حمله می نمودند ساعت 11.5 بعد از ظهر دوشنبه اول اردیبهشت مجبور به ترک دانشگاه شدند. ترک دانشگاه هنگامی صورت گرفت که رادیو با پخش اعلامیه های شورای انقلاب تهدید می کرد که روز سه شنبه با مردم به دانشگاه می روند.
بنی صدر، در راس مامورین امنیتی و گروه های حزب الله، روز سه شنبه دوم اردیبهشت، در حالی وارد دانشگاه تهران شد که فضای آن آکنده از بوی خون و باروت بود. وی، در توجیه حمله به دانشگاه، اعلام کرد: «این ها این گروه های چپ نما در دو روز گذشته ابتکار عملیات قهرآمیز را دست گرفتند. چرا؟ بهانه این بوده که دولت می خواهد دانشگاه را تعطیل کند. غافل از این که خودشان دانشگاه ها را تعطیل کرده اند. اکنون در دانشگاه درس و بحثی در کار نیست و عملا به مرکز فعالیت های تخریبی و صدور این فعالیت ها تبدیل شده است. بدین قرار همان طوری که تعطیل دانشگاه ها دلیل نداشت، ایجاد برخوردهای خونین از سوی چپ نمایان نیز دلیل نداشت.» (انقلاب اسلامی نشریه بنی صدر سوم اردیبهشت 1359)
بدین ترتیب بنی صدر، دانشجویان چپ و آزادی خواه را که تلاش کرده بودند حرمت دانشگاه ها را در مقابل آدم کشان و قداره بندان حکومت و هواداران مهاجم آن حفظ کنند، عامل درگیری ها معرفی نمود. هم زمان در تهران، نیروهای حزب الله و سپاه و کمیته و در راس آن ها دانشجویان انجمن اسلامی در شهرهای مختلف یورش به دانشگاه ها را تشدید کردند و با سرکوب دانشجویان به بستن دانشگاه ها دست زدند. اما بنا به گزارش صدای جمهوری اسلامی، 130 نفر در حمله به دانشگاه های تهران زخمی شدند. بنا به گزارش شاهدان عینی، در این واقعه دست کم 3 نفر کشته شدند که محسن رفعتی دانشجوی انستیتو تکنولوژی مشهد، متولد 1338، یکی از سه نفر بود.
در زاهدان، روز دوم اردیبهشت به دانشسرای عالی حمله شد و یکی از دانشجویان پیشگام به نام صادق نظیری کشته و عده زیادی مجروح گردیدند.
در مشهد، اصفهان و تبریز نیز با حمله به دانشگاه ها و مجروح کردن و دستگیری دانشجویان، حکومت موفق به تسخیر دانشگاه ها شد.
در رشت، حزب الله به سردستگی هادی غفاری معروف و امامی کاشانی با همکاری انصاری استاندار و کریمی دادستان شهر، روز سوم اردیبهشت به دانشگاه حمله کردند. در اثر این حمله، هفت تن جان باختند و چند صد نفر نیز مجروح گردیدند. هادی غفاری نیز در اين درگيری به شدت مجروح شد.
در شیراز، بنا به گزارش روزنامه کیهان، بیش از 491 نفر مجروح شدند. اما بنا به گزارش شاهدان عینی میزان مجروحان به 1000 نفر می رسید و حداقل 3 نفر کشته شدند. نسرین رستمی، یکی از کشته شده ها بود.
در اهواز، احمد جنتی، امام جمعه اين شهر از مردم خواست تا نماز جماعت را در زمين چمن دانشگاه برگزار کنند. بدين ترتيب، وی زمينه توطئه ای فراهم کرد که ۵ تا ۷ کشته و صدها مجروح برجای گذارد.
در دانشگاه جندی شاپور، تعداد زیادی از دانشجویان دختر مورد تجاوز قرار گرفتند و تا یک هفته مردم جنازه هایی را که روی آب رودخانه اهواز شناور بودند، می دیده اند. غلام سعیدی، فرزانه رضوان، جبراییل هاشمی، حمید درخشان و طاهره حیاتی (دانش آموز 14 ساله پیشگام که در مقابل دانشکده علوم با قمه کشته شد)، از جمله کشته شدگان دانشگاه جندی شاپور بودند.
روز پنج شنبه چهارم اردیبهشت، خانواده های دانشجویان زندانی به همراه دانشجویان در جلو تالار شهرداری اهواز، دست به تجمع اعتراضی زدند که با تیراندازی پاسداران به روی تجمع کنندگان، 3 نفر کشته و 26 نفر نیز زخمی گردیدند.
روز 12 اردیبهشت 1359، احمد موذن فارغ اتحصیل دانشگاه اهواز، به همراه مسعود دانیالی دیپلمه بیکار، دکتر نریمیسا پزشک درمانگاه حصیرآباد اهواز، مسعود ربیعی دانشجوی فوق لیسانس علوم تربیتی، غلام حسین صالحی دانشجوی علوم کامپیوتر، اسداله خرمی دانشجوی دانشکده علوم تربیتی به جرم شرکت در درگیری ها در یک محاکمه چند ساعته محکوم و تیرباران شدند. دو نفر اول از دانشجویان و دانش آموزان هوادار پیکار بودند و دکتر نریمیسا با پیشگام بود که به جرم مداوای دانشجویان زخمی به جوخه های تیرباران سپرده شدند. بر اساس گزارشات، حکومت و عوامل آن ها بیش ترین جنایات را در دانشگاه اهواز مرتکب شد.
در سی ام فروردین سال 1360، تظاهراتی از جانب دانشجویان و دانش آموزان طرفدار سازمان پیکار در مقابل دانشگاه تهران به مناسبت اولین سالگرد انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی و در اعتراض به بستن دانشگاه ها برگزار شد که نیروهای امنیتی و حزب اللهی از درون دانشگاه و از پشت نرده های دانشگاه نارنجکی ساچمه ای را به میان تظاهرکنندگان پرتاب کردند که در اثر آن، 2 نفر به اسامی آذرمهر علیان، دانش آموز سال سوم نظری دبیرستان عاصمی و ایرج ترابی کارگر 18 ساله کشته و بیش از 70 نفر دیگر نیز مجروح شدند.
این وقایع خونین که به نمونه هایی از آن ها در بالا اشاره کردیم، بیانگر گوشه هایی از انبوه جنایات حکومت اسلامی و همه جناح های آن در سرکوب و تسخیر دانشگاه ها است..
بسیاری از کسانی که امروز هم چون سروش و زیبا کلام، هر چند که در درون حاکمیت نیستند اما این جنایت تاریخی را پرده پوشی می کنند و یا هر کدام آن را به گردن دیگری می اندازد تا خود را «بی تقصیر» نشان دهند. در حالی که آن دوران همه حاکمیت و همه جناح هایش در این جنایت تاریخی سهیم بودند و روزی هم باید در مقابل جامعه حساب پس دهند. این ها دانشجویان را به خاک و خون کشیدند. دانشگاه ها را به جولانگاه قداره بندان و آدمکشان و محلی برای ترویج و تبلیغ خرافات اسلامی و ارتجاعی تبدیل کردند.
بسیاری از کسانی که امروز خود را «اصلاح طلب» می نامند از جمله محسن کدیور، ابراهیم نبوی، دکتر معین، مجید محمدی، علوی تبار و مهاجرانی (از اعضای انجمن اسلامی دانشگاه شیراز) و محسن میردامادی و عباس عبدی (از اعضای انجمن اسلامی دانشگاه پلی تکنیک)، در آن ایام اسلحه به دست در پیشاپیش حزب اللهی ها بی رحمانه به سرکوب و کشتار دانشجویان و تخریب دانشگاه ها مشغول بودند. بنابراین، طراحان و دست اندرکاران انقلاب فرهنگی، چه هم اکنون در حکومت باشند و چه به دلایل مختلفی به بیرون آن رانده شده باشند همگی در سرکوب دانشجویان و بستن دانشگاه ها و تصفیه استادان و دانشجویان و پی ریزی سیستم آموزش عالی خرافی و ارتجاعی شرکت داشتند در نزد افکار عمومی «مجرم» به شمار می آیند.
بدین ترتیب، جامعه ما، هنوز عرق شور و شوق سرنگونی حکومت دیکتاتوری شاه از تن شان خشک نشده بود، هنوز نسیم ملایم اولین بهار آزادی گونه هایشان را نوازش نکرده بود، اسیر یک حکومت جانی اسلامی شدند که جان و حرمت آدمیزاد برایش کم ترین ارزشی ندارد. حکومت اسلامی، در این 28 سال حاکمیت خود، مانند هیولایی گرسنه و وحشی هم چنان دسته دسته انسان ها را تکه پاره می کند.
حکومت اسلامی، با اتکاء به ساواک، پلیس، ارتش و ژاندارمری شاه و سازمان های تازه تاسیس خود هم چون سپاه پاسداران، نیروهای بسیج، وزات اطلاعات، لباس شخصی ها، حزب­الله، آن ­چنان رعب و وحشت و ترور و کشتاری را در جامعه ایران راه انداخت که هم اکنون نیز ادامه دارد.
خمینی، بینان­ گذار جمهوری اسلامی، فرمان های گوناگونی از جمله حجاب اسلامی، حمله به کردستان، حمله به ترکمن صحرا، حمله به دانشگاه ها، ممنوع کردن فعالیت احزاب و سازمان های مخالف حکومت و تعقیب و ترور فعالین آن ها در داخل و خارج کشور، قتل عام زندانیان سیاسی، بستن روزنامه ها به طور گروهی، ترور نویسندگان سکولار و چپ، فتوای قتل سلمان رشدی و غیره را رسما و علنا صادر کرد و کلیه معیارهای انسانی و قوانین شناخته شده بین­المللی را زیر پا نهاد. در واقع خمینی، پایه های حکومت اسلامی را با سرکوب و رعب و وحشت و ترور و اختناق بنا نهاد که همه سران این حکومت و همه جناح هایش خود را ادامه دهنده راه او می دانند. راهی که فقط جهل و جنایت، خرافات اسلامی، آپارتاید جنسی و استثمار شدید نیروی کار را بازتولید می کند.
بدین سان، جمهوری اسلامی در سال­های اوایل انقلاب 57، برای تثبیت حاکمیت خود، خشن­ترین و بی­رحمانه­ترین شیوه­ها را به کار گرفت. احزاب سیاسی، تشکل­های کارگری، زنان، دانش جویان، کانون نویسندگان، روزنامه ­نگاران و غیره را یکی پس از دیگر منحل کرد و فعالین آن­ها را تحت تعقیب پلیسی قرار داد. روزنامه ها را گروهی تعطیل کرد. قلم­ ها را شکست و بر دهان­ها قفل زد.
خمینی، آغاز جنگ خانمانسوز 8 ساله ایران و عراق را یک نعمت الهی نامید. زیرا حکومت اسلامی، در سایه این جنگ، دست به هر جنایتی زد تا پایه­ های خود را تثبیت کند. هنگام پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل نیز خمینی گفت: «جام زهر را سر کشیدم.» خمینی که رویای تاسیس امپراتوری اسلامی را در سر می پروراند، با شعار جنگ طلبی «راه قدس از کربلا» می گذرد، صدها هزار انسان را به کام مرگ فرستاد و میلیون ها انسان را نیز خانه خراب کرد.
پایان جنگ، شادی مردم را به دنبال داشت. زیرا پایان این جنگ خانمانسوز فرصتی را فراهم می کرد تا کارگران و مردم محروم مطالبات برحق اقتصادی و اجتماعی انباشته شده خود در سال های جنگ را مطرح کنند. اما حکومت اسلامی، برای مهار اعتراضات احتمالی طرح تکان دهنده ای را به مرحله اجرا گذاشت. بگیر و به بند را تشدید کردند. حتی زندانیان سیاسی آزاد شده را نیز مجددا دستگیر کردند. ملاقات زندانیان سیاسی را قطع نمودند و در یک اقدام وحشیانه، فاجعه انسانی کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 1367 را با فتوای خمینی به مرحله اجرا گذاشتند. آمار دقیقی درباره کشتار زندانیان در سال 1367 وجود ندارد اما هزاران نفر به جوحه های اعدام سپرده شدند. برخی از نجات یافتگان این قتل عام که به خارج کشور آمده اند به نوبه خود گوشه هایی از این قتل عام را افشا کرده اند اما بسیاری از ابعاد این جنایت تاریخی در خفا باقی مانده است و تا سرنگونی حکومت اسلامی و باز شدن آرشیوهای آن نیز در خفا باقی خواهد ماند.

تعطیلی دانشگاه ها و تصفیه اساتید و دانشجویان
با فرمان خمینی، در 22 خرداد 1359 ستاد انقلاب فرهنگی دانشگاه ها تشکیل شد. در فرمان خمینی، آمده بود: «بر این اساس به حضرات آقایان محترم محمد جواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد، جلال الدین فارسی، علی شریعتمداری مسئولیت داده می شود تا ستادی تشکیل دهند و از افراد صاحب نظر متعهد و مومن به جمهوری اسلامی دعوت نمایند تا شورایی تشکیل دهند و برنامه ریزی رشته های مختلف و خط مشی فرهنگی آینده دانشگاه ها بر اساس فرهنگ اسلامی و انتخاب اساتید شایسته و متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به انقلاب آموزشی اسلامی اقدام نمایند. بدیهی است بر اساس مطالب فوق دبیرستان ها و دیگر مراکز آموزشی که در رژیم سابق با آموزش و پرورش انحرافی و استعماری اداره می شد، تحت رسیدگی دقیق قرار گیرد.»(به نقل از فرمان خمینی برای تصفیه دانشگاه ها در 22 خرداد 1359)
جمع مذکور به همراه عده ای دیگر از جمله «صادق زیبا کلام»، با اتکاء به فرمان خمینی، تصفیه دانشجویان و اساتید دانشگاه ها را آغاز کردند.
در مرداد سال 1359، شورای انقلاب فرهنگی تشکيل شد تا اهداف و سياست های آموزش عالی ايران را براساس موازین و خط مشی اسلامی تعيين کند و اساتید دانشگاه ها و دانشجویان مبارز و انقلابی و آزادی خواه و چپ را از دانشگاه ها تصفیه کنند. اين شورا، در اوايل فعالیت خود، از بالاترين اقتدار در زمينه آموزشی در ايران برخوردار بود. برنامه آموزشی چنان تدوين شد که تمامی دانشجويان مجبور باشند دروس ويژه عربی و قرآن و يا معارف اسلامی را بياموزند. نفی ارزش های سکولار و جهان شمول به ويژه در علوم انسانی و اجتماعی تقويت شد. در اين ایام نهادهای گوناگونی هم چون جهاد دانشگاهی، انجمن های اسلامی، مرکز نشر دانشگاهی، ستاد انقلاب فرهنگی، نهاد نمايندگی ولی فقيه، دفتر حوزه در دانشگاه ها تشکيل شد و عناصر حزب اللهی کلیه مراکز مهم مديريتی دانشگاه ها را در کنترل کامل خود گرفتند. در این میان هزاران دانشجو از دانشگاه های سراسر کشور تصفیه شدند و یا دوران فارغ التحصیلی آن ها به تعویق افتاد. تحقیقات علمی دانشگاهی به حالت تعلیق درآمد. زیرا تصور مسئولين شورای انقلاب فرهنگی، بر اين بود که با افزايش بيش تر واحدهای علوم اسلامی، معلومات دينی دانشجويان افزايش خواهد يافت و از این طریق وفاداری آن ها به حکومت اسلامی تثبیت خواهد شد؟! این دوره حدود سه سال طول کشید.
حکومت اسلامی در سال 1361، اقدام به بازگشایی دانشکده های پزشکی کرد اما برگزاری کنکور سراسری از سال 1362 آغاز شد. بسته شدن دانشگاه ها باعث محروم شدن شمار بزرگی از دانشجویان از ادامه تحصیل و اساتید دانشگاه ها از تدریس شد.
آمار رسمی سال 59-1358 سال بسته شدن دانشگاه ها شمار دانشجویان را 174217 تن نشان می دهد، همین رقم در سال تحصیلی 62-1361 پس از بازگشایی دانشگاه ها 117148 اعلام شد. بر پایه گزارش های آماری 57069 دانشجو از ادامه تحصیل باز ماندند.
همچنین در جريان انقلاب فرهنگی، اعضای هئيت علمی دانشگاه ها که در سال های 58 و 59 بالغ بر 16877 نفر بود (يعنی بر ای هر ده دانشجو يک استاد)، به 8000 هزار نفر کاهش يافت.
بدین ترتیب، پس از باز گشایی دانشگاه ها، همه تشکل های دانشجویی منحل و فعالین آن ها اخراج، زندانی و یا اعدام و یا این که موفق به فرار شده بودند. همچنین این امر باعث انحلال شوراهای صنفی، کتابخانه های دانشجویی و از بین رفتن دفاتر و جریانات سیاسی دانشجویی شد و هیچ تشکل دانشجویی به جز انجمن های اسلامی وابسته به دفتر تحکیم وحدت در دانشگاه ها اجازه فعالیت نداشتند.
در 19 آذر 1363، «ستاد انقلاب فرهنگی» به «شورای عالی انقلاب فرهنگی» تبدیل شد که علاوه بر کلیه افراد ستاد انقلاب فرهنگی، روسای سه قوه و چند تن از مقامات عالی رتبه حکومتی نیز به این شورا پیوستند. این شورا تنها مشروعیت وجودی خود را از فرمان خمینی، بنیان گذار حکومت اسلامی گرفته بود. چون که حتی در هیچ جای قوانین این حکومت، به ویژه قانون اساسی آن در این مورد هیچ ماده و تبصره ای پیش بینی نشده بود. این هم از ویژگی های بارز حکومت های دیکتاتوری و رهبری آن است. از آن زمان شورای انقلاب فرهنگی، حوزه کار خود را به کل مسایل فرهنگی جامعه گسترش داد. اعضای آن بارها تغییر یافته و هم اکنون نیز به فعالیت های ضدفرهنگی و سرکوبگرانه خود در محیط های دانشگاهی ادامه می دهد.
مسلم است که جنایات حکومت اسلامی از جمله در دانشگاه ها و اعمال ضدانسانی و ضدفرهنگی «ستاد انقلاب فرهنگی»، بسیار بیش تر از این نمونه هایی است که در بالا ذکر کردیم. بهتر از هرکس سروش ها، بنی صدرها، زیبا کلام ها، عبدی ها و... می دانند که در آن ایام چه ضایعه بس عظیم انسانی و علمی و آموزشی را در دانشگاه های کشور به بار آوردند؟!

موقعیت کنونی دانشگاه ها
اما امروز با گذشت حدود 27 سال از طرح ارتجاعی انقلاب فرهنگی، بیش از 63 درصد دانشجویان دانشگاه های سراسر کشور را دختران تشکیل می دهند، در حالی که براساس اهداف و معیارهای اسلامی انقلاب فرهنگی، حضور دانشجویان دختر در دانشگاه ها باید هر چه بیش تر محدودتر می شد و آن ها خانه نشین می شدند. جنبش دانشجویی، صف خود را از دفتر تحکیم وحدت و گرایشات لیبرالی جدا کرده و به سوی جنبش کارگری سوسیالیستی معطوف شده است. اکنون دفتر تحکیم وحدت از بی اعتبارترین تشکل های اسلامی حتی در میان دانشجویان مسلمان است. در دانشگاه ها اول ماه مه، روز جهانی کارگر و هشت مارس، روز جهانی زن که ریشه در جنبش کارگری سوسیالیستی دارند هر چه با شکوه تر برگزار می شود. این ها تحولات و دستاوردهای مهمی برای جنبش دانشجویی ایران به شمار می آیند. اساسا این تحولات است که سردمداران حکومت اسلامی را به وحشت انداخته تا به فکر انقلاب فرهنگی دوم بیافتند. اما آن ها به خوبی آگاهند که فضای سیاسی امروز دانشگاه ها و جامعه ایران با فضای دوران سال های اوایل انقلاب 57، بسیار متفاوت است. اکنون اکثریت مردم ایران، از این حکومت جانی جانشان به لبشان رسیده است.
اگر سال های اوایل انقلاب 57، بخش چشمگیری از جامعه ایران نسبت به حکومت اسلامی متوهم بودند و فقط در مقابل انتخاب یک آلترناتیو، یعنی «جمهوری اسلامی، آری یا نه» قرار گرفته بودند اجبارا به آن رای دادند. همچنین از جبهه ملی و نهضت آزادی گرفته تا طیف توده ای - اکثریتی از این حکومت جانی دفاع می کردند و خاک به چشم جامعه می پاشیدند؛ اما امروز سازمان ها و احزاب رادیکال و کارگری کمونیستی با تجارب فراوان و با اهداف و برنامه و استراتژی شفافی حضور دارند که به کم تر از سرنگونی حکومت اسلامی رضایت نمی دهند. و فراتر از آن جنبش های اجتماعی با اتکاء به استراتژی سوسیالیستی در جهت سرنگونی حکومت اسلامی و برپایی یک جامعه آزاد و برابر و انسانی مبارزه می کنند. امروز اکثریت عظیم جامعه ایران، از حکومت اسلامی و سران آن متنفرند. بنابراین در چنین فضایی، حکومت اسلامی جرات راه انداختن انقلاب فرهنگی دیگر و تکرار فاجعه هیجدهم تیر 78 کوی دانشگاه تهران را ندارد. شکی نیست که هرگونه حمله به دانشگاه ها با مقاومت شدید دانشجویان و حمایت و پشتیبانی جنبش کارگری و جنبش زنان و مردم آزادی خواه و تحت ستم قرار خواهد گرفت. سران حکومت اسلامی، باید بدانند که دانشجویان انقلابی و معترض و سوسیالیست تنها نیستند و از پشتوانه قوی اجتماعی برخوردار می باشند.
بدینگونه با وجود این همه وحشی گری حکومت اسلامی در دانشگاه ها، از جمله فاجعه هیجدهم تیر سال 1378 که یادآور روزهای قبل از انقلاب فرهنگی بود، جنبش دانشجویی مسیر آزادی خواهانه و عدالت خواهانه خود را طی می کند.
بحث هایی که امروز در نشریه های دانشجویی درج می شود، اجتماعی تر و پیشرفته ‌تر از بحث‌های دانشجویان زمان شاه و یا سال های اوایل انقلاب 57 است. مقالات تحلیلی علمی، سیاسی و اجتماعی بسیار پربارتر و عمیق تر در نشریه های دانشجویی ایران دیده می‌ شود که سطح بالای آگاهی دانشجویان ایران را در معرض افکار عمومی قرار می دهند. دانشجویان از طریق سایت های اینترنتی، به منابع بسیار غنی دسترسی دارند. این ابزار مدرن هم در یادگیری و هم نشر افکار دانشجویان تاثیر به سزایی دارد. به طور کلی تحولات بزرگی در افکار سیاسی و فکری دانشجویان و همه فعالین سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران پدید آمده است. اکنون جنبش دانشجویی در پیوند عملی با جنبش کارگری با خواست آزادی محمود صالحی، این رهبر فداکار کارگری، جمع آوری کمک مالی به خانواده کارگران زندانی و اخراجی و تاسیس صندوق اعتصاب گام مهمی را برداشته است.
فاکتور مهم دیگر در تحول اندیشه دانشجویان را باید در روند رشد و گسترش جنبش های اجتماعی هم چون جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش جوانان و دانشجویان، جنبش انقلابی کردستان و مردم تحت ستم دیگر نقاط ایران مورد بحث و بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد. این جنبش ها روزبروز موانع سر راه خود را پشت سر می گذارند و به پیشروی خود هر چند آهسته اما محکم و ماندگار ادامه می دهند.
مسلم است که با پیوند همین جنبش ها و در پیشاپیش همه طبقه کارگر متشکل، متحد و آگاه با اتکاء به استراتژی سوسیالیستی است که بساط حکومت اسلامی برچیده شده و حکومت آزاد و برابر و انسانی بر پا خواهد کرد.

بیست و ششم خرداد 1385 - شانزدهم ژوئن 2007
منبع: سايت ديدگاه
در ادامه انقلاب فرهنگي بلواي 14 اسفند واراذل و اوباش رژيم ارتجاع









































robert-fisk.iraq war victims

http://www.robert-fisk.com/iraqwarvictims_page1.htm

تصاويري تكان دهنده از جنگ ناعادلانه عراق

















هموطن از شما تقاضاداريم به جنبش ضد جنگ بپونديد واز سايت هاي ذيل بازديد

1)http://www.stopwaroniran.org/

2)http://www.worldcantwait.org/

3)http://answer.pephost.org/site/PageServer?pagename=ANS_homepage&JServSessionIdr012=0sf4r8sl92.app8a

4)http://www.troopsoutnow.org/

۱۳۸۶ دی ۶, پنجشنبه

شكست در استراتژي,فرار به جلو در تاكتيك,ارتش آزادي بخش مجاهدين

1) http://www.siahkal.com/publication/Mojahedin.pdf







انقلاب فرهنگي ودست آوردهاي آن و نهضت ادامه دارد

ادامه انقلاب فرهنگي در خارج توسط عبدالكريم سروش؟؟

ديروز و ديروزها؟؟


اسامي مسئولين انقلاب فرهنگي.,سروش,شريعتمداري,حسن حبيبي


شمس آل احمد زيبا كلام و





























ادامه انقلاب فرهنگي سال 81



























ادامه انقلاب فرهنگي سال 81
























و
امرعزیز با درود: من کامنتی در زیر مطلب شما در سایت روشنگری نوشتم و لی فکر نمیکنم که مسئولین سایت انرا درج کنند . بهر حال کامنت من در رابطه با همین بر نامه حاج فرج دباغ بود . در حدود یکی دو ماه پیش این بساط مولوی گری دردانشگاه مریلند نزدیک واشنگتن با مدیریت عوامل رژیم امثال: احمد کریمی حکاک و ارژنگ اسعد بر گذارشد که در این بر نامه از عبدالکریم سروش و داریوش اشوری و فاطمه کشاورز و.. دعوت شده بود. به نقل از نشریه ارتجاعی ایرانیان واشنگتن که همیشه اماده درج این گونه خبر ها در نشریه دوم خردادی خود می باشد پیش از ۳۰۰نفر ایرانی نا اگاه برای شنیدن مزخرفات سروش و نویسنده ترسو و فرصت طلبی مثل داریوش اشوری در سالن دانشگاه مریلند گرد امده بودند وبر خلاف بر نامه دالاس که یکی از دوستان اگاه شما شجاعانه از سروش در باره نقش جنایتکارانه اش در انقلاب فرهنگی رژیم سئوال کرد در اینجا هیچ کسی از سروش دراین رابطه سئوالی نکرده است!. من ابتدا فکرمیکردم که بر نامه در کانون دوستداران فرهنگ ایران که یک قانون ارتجاعی است و مرتب هم از عوامل رژیم برای سخنرانی دعوت میکند بر گذار شده ولی وقتی نشریه ایرانیان را خواندم نوشته بود در دانشگاه مریلند بر نامه بوده بهر حال فرق نمی کند اینها سرا پا ی یک اشغالند . در ضمن در بر نامه ۱۰ دسامبر سخنرانی کانون دوستداران فر هنگ ایران سخنران تریتا پارسی لابی معروف رژیم در امریکا بوده!! می بینید دوستان تازه این کانونی است که خودش را در صف اپوزیسیون رژیم می داند!. . دو ستان عزیز مبارزه با تهاجم هنری وفر هنگی رژیم از مبارزه برای ازادی و دمو کراسی و عدالت اجتماعی جدا نیست. باید به ایرانیان نا اگاهی که در این گونه بر نامه ها ویا هر بر نامه رژیم ساخته اعم از سخنرانی و یا فیلم و یا شعرو اواز شر کت میکنند صحبت کرد و انها را اگاه نمود که در این گونه بر نامه ها و یا کانون ها و یا انجمن های نه تنها پا نگذارند بلکه این گونه برنامه های رژیم ساخته را افشا و رسوا کنند. امید بهبودی هر چه سریع تر برای دوست نادیده ام را دارم شاد و موفق زنده باد ازادیوز؟؟

هم ميهن از شما دعوت ميكنيم سايت زنده ياد كاوه گلستان ديدن نمايد
















سالشمار زندگی کاوه گلستان 17 تير 1329 –تولد درآبادان 1332 – سکونت در تهران 1335 – شروع تحصيلات ابتدايی در دبستان روش نو 1341 – شروع تحصيلات متوسطه در دبيرستان البرز 1343 – کوچ به لندن و آغاز تحصيل در دبيرستان شبانه روزی ميلفيلد 1347 – بازگشت به تهران 50-1348 – کار در شرکت های تبليغاتی به عنوان عکاس و انيماتور 1352 – ازدواج با هنگامه جلالی نخستين ماموريت مطبوعاتی برای تهيه عکس و گزارش جنگ دراير لند برای روزنامه کيهان همکاری با ابراهيم گلستان در فيلم « اسرار گنج دره جنی » به عنوان عکاس و مجسمه ساز انتشار کتاب « قلمکار» در کانون پرورش فکری کودکان و نو جوانان عکاسی از کودکان گوشه و کنار ايران برای انتشارات فرانکلين جهت چاپ در کتابهای درسی 1353- نمايشگاه کولاژهای پولارويدی در گالری سيحون نمايشگاه عکس های کودکان ايران در گالری سيحون انتشار کتاب « گلاب » در کانون پرورش فکری کودکان ونو جوانان 1355- آغاز همکاری فعال با روزنامه آيندگان با چاپ گزارش سه گانه : کارگر ، مجنون ، روسپی برگزاری نمايشگاه سه گانه در دانشگاه تهران و توقيف آن 1356- کار با مجله سبز 1357 – عکاسی گسترده از رويداد های انقلاب و کار با مجله تايم ، تهران مصور و نشريات ديگر 1358 – دريافت جايزه « رابرت کاپا » برای عکس هايش از انقلاب عکاسی از در گيری ها و رويداد های سياسی و اجتماعی گوشه وکنار کشور انتشار کتاب « شورش » از عکس های انقلاب با محمد صياد 1359 – حضور فعال در جبهه ها با آغاز جنگ آغاز همکاری با آژانس های جهانی عکس 1360 – انتشار کتاب جنگ با آلفرد يعقوب زاده انتشار کتاب « انقلاب نور » مجموعه عکس . کار گروهی 1362- تولد فرزندش مهرک و رفتن به لندن تاسيس آژانس عکس ريفلکس و حضور های متناوب درايران برای عکاسی جنگ و ديگر رويداد ها 1360 – انتشار کتاب « غنچه ها در توفان » درباره حضور کودکان ونو جوانان در انقلاب .کانون پرورش فکری کودکان و نو جوانان 1369 – شروع کار با دوربين ويديويی 1370 – ساخت مستند « ثبت حقيقت » که با پخش آن از کانال چهار انگلستان در ايران ممنوع الکار شد . 1371- مصاحبه های ويدئويی ، چهره های ادبيات ايران 1372 – تصوير برداری و تدوين مستند « گنگ خوابديده » لغو ممنوعيت کار در پايان سال و آغاز کار با آسوشيتد پرس AP1373 – آغاز تدريس عکاسی در دانشکده های هنری تهران 1376- تصوير برداری فيلم مستند « ماندن » با کارگردانی مانی حقيقی 1378- آغاز کار با بی بی سی 13 فروردين 1382 – مرگ در شمال عراق بر اثر انفجار مين



من مي‌خواهم صحنه‌هايي را به تو نشان دهم كه مثل سيلي به صورتت بخورد و امنيت تو را خدشه‌دار كند و به خطر بيندازد. مي‌تواني نگاه نكني، مي‌تواني خاموش كني، مي تواني هويت خودرا پنهان كني، مثل قاتل‌ها، اما نمي‌تواني جلوي حقيقت را بگيري، هيچ كس نمي‌تواند.
كاوه گلستان



هم ميهن از شما دعوت ميكنيم سايت زنده ياد كاوه گلستان ديدن نمايد

نیلوفر بیضایی
















تولدت مبارک

برای پدرم بهرام بیضایی بمناسبت شصت و نهمین سال تولدش

نیلوفر بیضایی

« ... و من تنها من – سندباد- بیدارم. چشم انتظار. انتظار یک قطره آفتاب، یک جرعه باد، در تاریکی، در ظلمات، تنها منم. شاهد دست بسته ی خاموشی و جنبشی که نیست. و سکوتی که هست. گاهی، فقط گاهی ، از دورترین راه فریادی می شنوم. حس می کنم که به این فریاد بادبان می لرزد. اما تنها منم که می لرزم...»
(بهرام بیضایی، هشتمین سفر سندباد، 1343)

این چند خط را برای تو، پدر عزیزم، بهرام بیضایی و به پاس تلاشهای خستگی ناپذیرت در عرصه ی فرهنگ و هنر کشورم ایران می نویسم . می دانم که بسیار خسته ای و بسیار رنجدیده و می دانم که زخمهای بسیار بر روح و روان داری از سوی آنها که گمان می کنند آمده اند تا برای ابد بمانند، اما نمی دانند که ضدیت با جریان رونده و شونده ی فرهنگ ایران امری است گذرا و آنچه می ماند، فکر است و اندیشه و نیروی خلاقه ی انسانی که خود خالق است. نیز بسیاری در لباس دوست و دوستدار که پنهانی و از سر تنگ نظری زخم می زنند، گاه از سر بخل و گاه از سر خودشیرینی برای این و یا آن دستگاه قدرت. حاصل این زخمها در یکی کین دیرینه می شود و عامل ایستایی و در چون تویی سر چشمه ی خلاقیت و سازندگی. هر چه آنها کردند تو نکردی و آنچه کردی جستجوی ریشه ها و چرایی ها بود و مرکز آثارت انسان با تمام پیچیدگیهایش و اینها همه من را نه بعنوان فرزندت، بلکه بعنوان یکی از فرزندان ایران مادر، وامدار این سخت سری و سرکشی تو می کند که فرزند زمانه ی خویش هستی و متعلق به تمام ایران .


امروز پنجم دیماه ۱۳۸۶ و شصت و نهمین سال تولد تست. امروز که تولدت را در غربت همیشگی مان جشن می گیریم، یار و همراه دیرین تو و یکی از نمایشنامه نویسان برجسته ی میهنمان اکبر رادی در گذشت. شاید رادی این روز را برای مرگ برگزید تا آخرین پیامش را به تو برساند : بمان برای فرهنگ و هنر ایرنزمین و باری را که با هم بر دوش گرفته ایم بتنهایی به سرمنزل مقصود برسان. یادش گرامی باد و عمرت دراز.

زندگی و مرگ ، زایش و نیستی همزادند و شادی و غم علت وجودی هم. و در تناقض با یکدیگر است که تکمیل می شوند. همانطور که سپیدی از درون سیاهی سر بر می زند و سیاهی از دل سپیدی است که بیرون می جهد. و شاید امروز، همین امروز روز تلاقی ضدین بر پیشانی هنر نمایش در ایران باشد. غلامحسین ساعدی آن بخش کنده شده از مثلث نمایشنامه نویسی وطن، آن تکه ی رانده شده اما جدا ناشدنی از بدنه ی نمایشنامه نویسی وطن ، همان او که هر بار تصویرش را در جایی می بینی به پهنای صورتت اشک می ریزی، سالهاست که رفته. رفته چون نتوانسته دوری وطن را تاب بیاورد، رفته چون مشتی تاریک اندیش ضد فرهنگ، وجود او و بسیاری دیگر را تاب نیاوردند. رفته اما از یاد ما نرفته، نخواهد رفت و اثرش جای در جای در فرهنگ ایرانزمین باقی می ماند، همانگونه که اثر رادی آن کوه استوار دانش و فرهنگ که فرو نریخت و ماند و خواهد ماند. همانگونه که تو، که هر اثرت در تئاتر و سینما دریایی است از دانش و تلاش برای شناخت و گامی در جستجوی چرایی آنچه هست، در جستجوی فردیت از دست رفته ی ما و هویت گمشده ی جمعی مان. گمشده در پس غبار تحریفها و واقعیتهای دروغین که به جای آنچه هست برای مردمان ساخته اند. گمشده در پس پرده های ضخیم سیاهی که بر حافظه ی تاریخی مان کشیده شده و دریغا که ما خود در این دروغ بزرگ سهمی انکار ناشدنی داشته ایم . خواسته یا نا خواسته، دانسته یا نادانسته.

در جستجوی پاسخ این پرسش که چگونه « بهرام بیضایی» بهرام بیضایی شد و جایگاهی غیر قابل انکار در فرهنگ و هنر ایران یافت، تنها و تنها می توان به آثار او رجوع کرد که خود بازتاب زندگی او (و دورانی که در آن می زید) نیز هست و در عین حال جستجوی بیدریغش در احوال مردمانی که قهرمان نیستند، اما در شرایطی خاص می توانند قهرمانانه کار و زندگی کنند و در شرایطی دیگر می توانند قهرمانانی بسازند و بجای خود به میدان نبرد بفرستند. شهید بسازند، بدون اینکه خود حاضر به پرداختن بهایی برای تغییر شرایط خویش شوند.

و بدینسان است که بهرام بیضایی، فرزند یک خانواده ی اهل ادب و فرهنگ که از کودکی بدلیل باور مذهبی غیر رایج خانواده اش از خانه تا مدرسه و از مدرسه تا خانه از بچه های محل کتک خورده و کودکی کم حرف و خجالتی است، عشق بزرگ خود را در سالن سینما و تئاتر باز می یابد. جایی که در تاریکی سالن، بدون آنکه دیده شود، فرصت دیدن می یابد. فیلم دیدن، کتاب خواندن و جستجو در متون ادبی و تاریخی برای او محملی می شود برای جستجوی پاسخ پرسشهای بیشماری که در ذهنش شکل گرفته است. چگونه می شود که جامعه ای «غریبه» های خود را می سازد و بجای تلاش برای شناخت آنها و پذیرفتن دگرباشی شان آنها را به انزوا می راند ، چگونه جامعه ای حتی با تاریخ و گذشته ی خود بیگانه می شود، حال را نادیده می گیرد و از ساختن آینده عاجز می شود. او همواره نگران سرنوشت کسانی است که در چنین جامعه ای در موضع «اقلیت» قرار دارند، نگران آنها که زیر دست و پای جمعیتی و توده ای که بیشتر به انگیزه ی حسی به حرکت در می آید تا بر اساس شناخت، له می شوند. کودکان بعنوان نمودی از نسل آینده ، در حالیکه بی پناه و بدون پشتوانه، بدون گذشته و بدون آینده بار خطاها و نادانیهای گذشتگان را بر دوش می کشند، زنانگی بعنوان نماد زندگی و سازندگی می رود تا قربانی آن بخش خشونت طلب و مرگ پرست مردانگی شود، اما در سر بزنگاه طغیان می کند و هر طغیانش نشانه ی اعتراضی است بر همان ساختار خشن و ساکن. و زمان که نسلها را یکی پس از دیگری در خود می بلعد و تا نسلی می خواهد سر بر آورد قربانی «سهراب کشی» می شود.
از فیلم «سفر« و شخصیتهای اصلی آن که دو کودک هستند (1351) تا «باشو غریبه ی کوچک» (1364) ، کودکان غریبه هایی هستند بدون پشتوانه و در جستجوی مامنی یا سر پناهی یا آغوشی گرم. آیا آنها بنوعی نسلهای جوان ما را نیز نمایندگی می کنند که در تنگنای روایات متضاد و کج راهه های تاریخی گذشتگان و بدون پشتوانه ی قوی تاریخی می بایست راه خود را در ایران همیشه بحرانی و در کجراهه های تحریف تاریخ بیابند.

ما با خود و از خود بیگانه ایم و سنتها هنوز در ما قویتر عمل می کند تا گشاده دستی و افق نگاه باز و روحیه ی پذیرش دگر اندیشی و دگرباشی و اینکه این بیگانگی ها با انسان چه می کند، موضوع بسیاری از آثار بیضایی بوده و هست. زنان بعنوان نمادهای ایستادگی در برابر تعصب و سنت گرایی کاذب، بعنوان موتور تغییر و تحول از نخستین آثار بیضایی بارها و بارها در نقش محوری حضور داشته اند. از عاطفه ی رگبار تا رعنای غریبه و مه، از آسیه ی کلاغ تا تارا در چریکه ی تارا و نایی در باشو غریبه ی کوچک و شخصیتهای زن مسافران و سگ کشی، همه و همه نمادهایی از همین نگاه هستند . اینها نه زنان خیالی که بسیار هم واقعی اند و نمونه های بیشمار آنها را امروز در جامعه ی ایران می بینیم.

او بیش از آنکه شیفته ی قهرمان پرستی ها ی رایج شود، بدنبال ضد قهرمانهاست ، چرا که در می یابد جامعه ای که نیاز به قهرمان دارد، خود از حرکت و در دست گرفتن سرنوشت خویش عاجز است، ایستاست و سترون و او که «از سکون بیزار است» با تکاپویی وصف ناشدنی تمام عمر خود را صرف دانستن، خواندن، دیدن و آفریدن می کند.

«آرش» او بر خلاف «آرش» های دیگران یک ضد قهرمان است، ستوربانی است که تنها بر حسب تصادف و از سر اجبار بر فراز البرز کوه می رود. او نخواسته قهرمان باشد، اما در شرایطی قرار می گیرد که راهی بجز انداختن تیری که تعیین کننده ی مرز ایران و توران است ندارد. او آرش تیر را نه با نیروی بدنی یا از سر پهلوانی که با نیروی دل می کشد...

«... وتیر می رفت. و باد از پی او. و چندان سوار دشمن و دوست که در پس آن می رفتند، در مرز پیشین از آن بازماندند.... و هر کس از آن می گفت... و افسانه ی تیر در دهانها افتاد، از تیره به تیره، از سینه به سینه، از پشت به پشت. و تا گیهان بوده است این تیر رفته است. خورشید به آسمان و زمین روشنی می بخشد، و در سپیده دمان زیباست. ابرها باران به نرمی می بارند. دشتها سبزند. گزندی نیست. شادی هست، دیگران راست. آنک البرز، بلند است و سر به آسمان می ساید. و ما در پای البرز به پای ایستاده ایم، و در برابرمان دشمنانی از خون ما، با لبخند زشت. و من مردمی را می شناسم که هنوز می گویند، آرش باز خواهد گشت.» (بهرام بیضایی، آرش،1340)

اینچنین است که «لیلا دختر ادریس» درجستجوی هویت انسانی خویش و ورای محدودیتهای جنسیتی می بایست بهای گزاف آن تنهایی را می پرداخت و یا هنوز و چه بسا بیش از پیش دارد می پردازد و « راه توفانی فرمان پسرفرمان از میان تاریکی» راهی شد سهمگین و میراثی که بر جای مانده نشانه ی زخمها و شکستهاست و قلمهای شکسته و شمشیر زنگ زده ی روزگار شکست . شمشیری که در دستان زمین بانوی ما «تارا» بجای آنکه پاسبان مرگ شود در خدمت زندگی قرار می گیرد. میراثی که حکایت گسستها و شکستهاست، بی تاریخی ما ، نبودن زمینی سفت زیر پاهایمان و ریشه های قطع شده ی ما آوارگان در وطن و یا دور از وطن (چه فرقی می کند).ما همه از یک تنیم و هر یک بنوعی از نطفه ی مادر «ایران» کنده یا «کندانده» شده ایم. چرا؟ جستجوی این چراهاست که شاید از درون آن سیاهی که بر وطنمان سایه انداخته، راهی بسوی نور بگشاید.

در «مرگ یزدگرد» او به روایات گوناگون از مرگ آخرین پادشاه ساسانی میدان می دهد تا از ورای آن فسادی را که در ساختار حکومتی ایرانیان ریشه دوانده و میدان را برای حمله ی اعراب به ایران می گشاید ، بنمایاند. شاه کشی در مرگ یزدگرد نه از سر آزادیخواهی که از سر استیصال است و طغیان لحظه ای. و بدینسان است که خطوط مشابه واقعه ی تاریخی با اتفاقی که در ایران در قابل انقلاب اسلامی بوقوع می پیوندد، نمایان می شود.

«... بنگرید که داوران اصلی از راه می رسند. آنها یک دریا سپاهند. نه درود می گویند و نه بدرود، نه می پرسند و نه گوششان به پاسخ است. آنها به زبان شمشیر سخن می گویند!... به مرگ نماز برید که اینک بر در ایستاده است. بی شماره، چون ریگهای بیابان که در توفان می پراکند و چشم گیتی را تیره می کند!
آری اینک داوران اصلی از راه می رسند. شما را که درفش سپید بود این بود داوری. تا رای درفش سیاه آنان چه باشد!» (بهرام بیضایی، مرگ یزدگرد، 1357)


« کارنامه ی بندار بیدخش» کارنامه ی اوست و هر آنکس که تلاش کرد تا غبارها را از پس آن گنجینه ی فرهنگی گمشده مان بزداید و اعتماد بنفس ما را به ما بازگرداند. «دیباچه ی نوین شاهنامه» داستان مردمان ماست که باغبان مردی در سی و هشت سال از مردم کوچه و بازار شنید و به جان دل حفظ کرد و اندیشه ی ما مردمان را به نظم در آورد.

در «مجلس ضربت زدن» آنجا که از حذف می گویی ، از حذف نیکان ، از آثار فرهنگی ایران که بدست دلال مسلک ویران شد و به غارت رفت و از آن کسانی که دخترک دبستانی را بخاطر یک تار مو با پس گردنی دستگیر می کنند، اما یک نفرشان جلوی غارت و غارتگر را نمی گیرد. از آنکس که با «اصلاحات» آمد و خواست متن تو را «اصلاح» کند تا «قابل اجرا» شود!

در فضای سنگین «سگ کشی» او سالهای کشتار جوانان وطن در دهه ی شصت سالهای فضای سنگین مرگ و ماشینهای کشتار را برای ثبت در تاریخ گواهی داد و شاید در این راه یکی از تک ستاره های حقیقت گو و حقیقت جوی آسمان هنر این این سه دهه که در داخل ایران زندگی می کنند بوده باشد.

«مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» حکایت کابوسهای او و ماست. کابوسهایی که در قالب هراسهای ناخودآگاه جمعی در مردان سیاهپوش «غریبه و مه» سالها پیش از انقلاب اسلامی در آثار او نمود یافته بود و در سالهای اخیر در قالب قتلهای زنجیره ای بوقوع پیوست.

خانم جان در «مسافران» بر این باور است که آن بخش از دست رفته ی خانواده روزی باز خواهد گشت. او این باور را به یک باور عمومی بدل می کند و آنها، کسانی که مرده پنداشته شده بودند باز گشتند. آیا ما فرزندان ایران که روزی و در اوج جوانی ناچار به ترک وطن شدیم نیز روزی به خانه ای بوسعت همه ی ایران باز خواهیم گشت؟










۱۳۸۶ دی ۵, چهارشنبه

اسراييل احتمالا ۱۶ تا ۲۸ ميليون ايرانی را خواهد کشت

برگردان: محمد علی اصفهانی آنچه می خوانيد ترجمه ی خلاصه شده و تلفيق شده يی است از دو مقاله ی دو روزنامه ی بزرگ اسراييل «ژروزالم پست»، در۲۲ دسامبر، و بخش انگليسی زبان روزنامه ی «يديوت آهارا نت» پر تيراژ ترين روزنامه ی اسراييل، در۲۴ دسامبر.هرچند که معلوم نيست ضروری باشد يا نه، اما به هر حال بد نيست که بر سه نکته ی بسيار بديهی زير تأکيد شود:۱ ـ انتگريسم يهودی، و صهيونيزم، حسابشان از حساب نژاد و مذهب يهود جداست؛ همچنانکه حساب دولت انتگريست و نژادپرست و قاتل و نسل کش اسراييل که از عينی ترين مصاديق جنايتکاران عليه بشريت است، از حساب يهوديان آزاده ی سراسر جهان. يهوديانی چه در خود اسراييل؛ و چه در خارج از آن. از جمله يهوديان مستقل، و يا متشکل شده در سازمان هايی همچون «يهوديان اروپايی برای يک صلح عادلانه» که مطالب متعددی از آن و شاخه ی فرانسويش: «وحدت يهودی فرانسه برای صلح» در دفاع از مردم فلسطين و لبنان و مبارزات و مبارزانشان، و در فراخوان به بايکوت جهانی اسراييل تا پايان عصر اشغالگری، به همين قلم، در سال های اخير، و به مناسبت های مختلف، به فارسی برگردانيده و منتشر شده است. (۱)۲ ـ انتشار و انعکاس مطالب مربوط به خطرات حمله به ايران، و طرح های شوم پنتاگون و موساد، که در حد خود منجر به برانگيختن افکار عمومی، و متشکل شدن مبارزان ضد جنگ، چه در ايران و چه در نقاط ديگر جهان شده است و می شود، نقش قابل توجهی در خنثی کردن اين خطرات و اين طرح ها داشته است و خواهد داشت.بيهوده نيست که نخستين آماج کسانی که منافع خود را با تجاوز آمريکا و اسراييل به ايران گره زده اند، و آبادی آينده شان را در ويرانه های فردای ايران جستجو می کنند، جنبش ها و فعالان جهانی صلح و هر کسی که از آنان ياد می کند است؛ و حتی اندک اندک کلماتی مثل «امپرياليزم» و صهيونيزم» را نيز به فرهنگ نواميسشان اضافه کرده اند.۳ـ ادامه ی حاکميت ملايان، خود يکی از عوامل اصلی فاجعه ی احتمالی تجاوز خارجی به ايران است. و بنا بر اين: هر فرد و جريانی که به هر شکلی از اشکال، در پوشش حساس بودن شرايط، به تبليغ آشتی با رژيم (و يا به به عبارت بهتر: اليگارشی حاکم بر ايران) بپردازد، خواسته يا ناخواسته در خدمت يکی از اساسی ترين اهداف اين حاکميت از دميدن در بحران اتمی قرار گرفته است.مبارزه با دشمن خارجی، از مبارزه با دشمن داخلی، و مبارزه با دشمن داخلی، از مبارزه با دشمن خارجی نه جداست؛ و نه جداکردنی.محمد علی اصفهانی۵ دی ۱۳۸۶«من در حالی از سفر به اسراييل در نوامبر امسال برگشته ام که متقاعد شده ام که اين کشور می خواهد به ايران حمله کند».اين را نيوزويک در ۲۲ دسامبر از قول Bruce Riedel بروس ريدل، يک مأمور سابق سيا، و از مستشاران رديف اول سه رييس جمهوری آمريکا، از جمله جرج بوش، نقل کرده است.او به گفتگو های خود با مقامات عاليرتبه ی موساد و وزارت دفاع اسراييل استناد می کند که به او گفته اند: «اسراييل اجازه نخواهد داد که مونوپل او در برخورداری از سلاح اتمی در منطقه به خطر بيافتد».همچنين، ديويد آلبرايت، از انستيتوی آمريکايی «علوم و امنيت بين الملی» نيز به نيوزويک گفته است که گرچه اطلاعات اسراييل هنوز از محل دقيق تمام تأسيسات اتمی ايران نا کامل است، اما منظور اسراييل از حمله ی ششم سپتامبر امسال به سوريه از سويی آزمايش توان خود در حمله به ايران، و از سوی ديگر اعلام خطر به تهران بوده است.بروس ريدل [که در بالا به سمت های او اشاره شد: مأمور سابق سيا و از مستشاران رديف اول سه رييس جمهوری آمريکا] به نيوزويک گفته است که با توجه به انتشار گزارش «شورای امنيت ملی» آمريکا و در پی آن: متعادل شدن نسبی مواضع سران حکومت های جهان نسبت به ايران، احتمال حمله ی اسراييل به ايران از هميشه بيشتر شده است. (۲)هر چند که بوش، همچنان به گزينه ی نظامی فکر می کند و تنها يک روز بعد از انتشار گزارش، به صراحت گفته است که: «ايران خطرناک بود؛ ايران خطرتاک هست؛ و ايران خطرناک خواهد بود».در اسراييل، واکنش ها نسبت به گزارش «شورای امنيت ملی»، از انتقاد و ايراد گيری، تا نفی کامل محتوای آن در نوسان است. و از همين رو ست که اولمرت، اعضای دولت خود را از اظهار در باره ی اين گزارش، نهی کرده است.۱۶ تا ۲۸ ميليون ايرانی در حمله ی اسراييل کشته خواهند شدAnthony H. Cordesman آنتونی کردزمن، از تحليلگران سابق پنتاگون، در ارتباط با حمله ی احتمالی اتمی اسراييل به ايران، از چيزی شبيه برپايی روز قيامت سخن می گويد؛ و اين که چنين حمله يی می تواند منجر به مرگ ۱۶ تا ۲۸ ميليون شهروند عادی ايرانی، و نيز ۲۰۰ تا ۸۰۰ هزار اسراييلی شود.او به عنوان سرپرست گروه تحقيق مرکز آمريکايی «مطالعات استراتژيک و انترناسيونال» CSIS اين موضوع را بر مبنای مطالعه ی تئوريک جنگ اتمی يی در خاورميانه می گويد که می تواند کشور های مختلف را در آن درگير کند.اما، همو تأکيد می کند که تلفات ديگر جنگ، که محصول عواقب گرد و غبار اتمی و تشعشعات راديو آکتيو است، دراز مدت است و قابل پيش بينی نيست.تا آنجا که به جنگ اتمی اسراييل با ايران بر می گردد، او معتقد است که اين جنگ تا سه هفته ادامه خواهد يافت.مطابق تحقيق گروه تحت سرپرستی او، در حال حاضر، اسراييل دارای ۲۰۰ کلاهک اتمی حاضر و آماده برای پرتاب از طريق دريا و هوا ست.اين تحقيق که «ايران، اسراييل، و جنگ اتمی» نام دارد، نتيجه گيری می کند که در جنگ ميان اسراييل و ايران تمام امکانات و توانمندی های ايران به طور کامل از ميان خواهد رفت؛ ولی اسراييل قادر خواهد بود که به کار و زندگی خود ادامه دهد.کردزمن، سرپرست گروه، چنين می گويد:ـ در يک نگاه تئوريک، ايران ديگر نخواهد توانست خود را باز يابد؛ اما با در نظر گرفتن عوامل اقتصادی و جمعيتی، اسراييل توان بازيابی خود را خواهد داشت.در گزارش اين گروه، تأکيد شده است که اساساً توان اتمی اسراييل و ايران با يکديگر قابل قياس نيست. به عنوان مثال: اسراييل از بمب اتمی يک مگاتنی [يک ميليون تی ان تی] برخوردار است؛ در حالی که ايران حتی توانايی ساختن بمب اتمی يی بزرگتر از صد کيلو تن را ندارد. کدام شهر های ايران بمباران خواهند شد؟مناطق اسراييلی يی که ايران احتمالاً می تواند به آن ها حمله کند، تل آويو، قسمت مرکزی اسراييل، و بندر حيفا خواهد بود.اما اسراييل ده شهر ايرانی را در «ليست سياه» خود آماده کرده است:تهران، تبريز، اصفهان، قزوين، شيراز، يزد، کرمان، قم، اهواز، و کرمانشاه.بنا به گفته ی کردزمن، اسراييل حملات خود را راحت تر و دقيق تر انجام خواهد داد. چرا که از راهنمايی ماهواره های خود و آمريکا برخوردار است.www.ghoghnoos.org----------------------------۱ـ ازجمله در صفحات مختلف «خبر و نظر» ققنوس۲ ـ به اين موضوع که انتشار گزارش «شورای امنيت ملی» آمريکا، اسراييل را بيشتر از پيش مصمم به حمله به ايران کرده است، تحليلگران ديگر نيز اشاره کرده اند. از جمله «دوگ آيرلند» که معتقد است اين کار تحت پوشش بخشی از نئوکان ها خواهد بود که آن را به عنوان «نقشه ی ب» از ديرباز آماده کرده اند:http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar06/plan-b.html

پزشکان بی دارو و جوانان بیکار غزه


پزشکان بی دارو و جوانان بیکار غزه

در حالیکه مقام های ارشد بین المللی در کنار سیاستمداران آمریکایی، اسرائیلی و فلسطینی وابسته به فتح در آناپولیس آمریکا با هم دیدار می کنند تا شاید راهی برای خروج از بن بست خاورمیانه پیدا کنند، روزنامه گاردین در گزارشی مفصل به توصیف شرایط وخیم انسانی در غزه پرداخته است.
روری مک‌کارتی گزارشگر گاردین در غزه، گزارش را با توصیف شرایط بیمارستان کودکان ناصر، تنها مرکز درمان خردسالان در نوار غزه آغاز می کند و می نویسد که چطور پزشکان و پرستاران از زنده ماندن نوزادی پنج ماهه که بیش از 3 ماه به دستگاه تنفس مصنوعی متصل بوده شاد بودند.
اما از سوی دیگر گاردین توضیح می دهد که فقدان امکان تعمیر دستگاه های تنفس مصنوعی باعث شده است نیمی از شش تختخواب این بخش بلا استفاده بماند.
این وضعیتی است که خبرنگار گاردین، تعمیم آن به دیگر تجهیزات و امکانات بیمارستان را باعث مصیبت های دیگر می داند؛ از جمله مرگ دختری هفت ماهه در اثر نارسایی کلیه و مرگ پسری 10 ساله که اعتقاد بر آن بود در اثر وجود یک غده مغزی جان خود را از دست داد.
گاردین از زبان مسئولان وزارت بهداشت در غزه می نویسد ذخیره 85 داروی عمده، از جمله دارو های شیمی درمانی، آنتی‌بیوتیک های قوی و چندین داروی روان-درمانی در انبارها به پایان رسیده است و از 138 داروی دیگر هم حداکثر به مدت سه ماه ذخیره موجود است.
غزه: کشتارگاه کودکان بیمار
گزارشگر گاردین ابتدا درباره نوزاد هفت ماهه دختر از زبان حسن لوبد، پزشک او در بیمارستان ناصر می نویسد واضح بود که این نوزاد تنها به دیالیز نیاز دارد و شرح می دهد که بطور معمول، از آنجا که دستگاه دیالیز کودکان در غزه وجود ندارد، در چنین مواردی بیمار برای درمان به اسرائیل یا مصر فرستاده می شود.
اما از اواسط ماه ژوئن (اواخر خرداد ماه) سال جاری که حماس در پی درگیری های مسلحانه شدید با فتح کنترل غزه را در دست گرفت، مرز غزه با مصر بطور کامل بسته شده است و افراد بسیار اندکی مجوز ورود به اسرائیل را دریافت می کنند.
غزه
1.4 میلیون نفر جمعیت
1.2 میلیون نفر نیازمند کمک سازمان ملل متحد برای تامین غذا
80 هزار بی‌کار در 5 ماه گذشته
50 درصد نرخ بی‌کاری
2.4 دلار در روز تعیین کننده خط فقر
90 درصد جمعیت زیر خط فقر
65 درصد جمعیت زیر 21 سالحسن لوبد می گوید: "من می دانستم که این کودک دقیقا به چه چیزی نیاز دارد، با این وجود ما هرنوع درمان دیگر را بر روی او انجام دادیم. اما او فقط به دیالیز نیاز داشت و برای ما امکان انجام دیالیز وجود نداشت."
گاردین همچنین می نویسد پزشکان حدس می زدند پسر 10 ساله غده ای درون مغز خود دارد اما برای تشخیص صحیح نیاز به عکسبرداری با ام آر آی بود.
گزارشگر این روزنامه می نویسد: "پزشکان از اسرائیل تقاضای مجوز برای انتقال این کودک به نزدیک ترین مرکز مجهز به ام آر آی در رام الله در کرانه غربی رود اردن کردند. هرچند مجوز در نهایت صادر شد اما در اثر بروز تاخیری در نقطه عبور مرزی، این کودک جان سپرد."
گاردین می نویسد هیچ تضمینی وجود ندارد که دیالیز کردن نوزاد دختر یا انجام ام آر آی بر روی پسر 10 ساله به درمان کامل آنها منجر می شد اما پزشکان و گروه های مدافع حقوق بشر از افزایش بارز رد تقاضاهای عبور از مرز خبر می دهند.
"نظامی گری نتیجه فقر نتیجه بستن مرزها"
گاردین با لحنی انتقادی می نویسد: "در دست دادن ها و مطرح کردن قولهای صلح در آناپولیس توجه اندکی به بحران موجود در این سرزمین صورت می گیرد."
این روزنامه که خبر داده است از هفته آینده دسترسی ساکنان غزه به برق هم کمتر خواهد شد، یاد آور می شود که گرچه تحریمها باعث کاهش اندک حامیان حماس شده اما حماس از همیشه قدرتمندتر است و نسبت به هر دوره دیگری منابع مالی گسترده تری در اختیار دارد.
از این رو است که گاردین می نویسد یک میلیون و چهارصد هزار غیرنظامی ساکن غزه بیشترین آسیب را از بسته شدن مرزها می بینند.
"صادرات و واردات به شدت تحت تاثیر قرار گرفته است و تنها مقدار کمی غذا وارد غزه می شود."
این روزنامه برآورد کرده است که حدود یک میلیون و دویست هزار نفر (85 درصد جمعیت غزه) نیازمند کمک های غذایی سازمان ملل متحد هستند، بی کاری حداقل 50 درصد است و در پنج ماه گذشته 80 هزار کارمند بخش خصوصی کار خود را از دست داده اند.
در همین حال خبرنگار گاردین می نویسد: "آینده تاریکی در انتظار نسل جوان غزه است که 65 درصد آنها زیر 21 سال سن دارند و وارد بازار کار می شوند."
گاردین می نویسد: "بسیاری از بی کاران برای کسب درآمد عضو نیروی پلیس حماس یا گروه های شبه نظامی شده اند که به وضوح ثابت می کند ضعف اقتصادی زمینه نظامی گری را فراهم می کند."
"تحریم برای مجازات غیرنظامیان"
گاردین از قول جان گینگ، مدیر آژانس کمک رسانی و کار سازمان ملل متحد در غزه می نویسد: "[هدف] این تحریمها را چگونه می توان توصیف کرد بجز اینکه این تنها مجازات جمعی مردم غیرنظامی و بی دفاعی است که در میانه یک درگیری نظامی گیر افتاده اند؟"
این روزنامه همچنین از راجی سورانی، مدیر مرکز فلسطینی حقوق بشر که اسرائیل به او اجازه سفر به بیت المقدس برای دیدار با تونی بلر را نداد، نقل می کند: "ما در آستانه یک فاجعه انسانی هستیم. [در چنین شرایطی] معنی قوانین بین المللی حقوق بشر چیست؟ آیا این قوانین فقط برای بحث و جدال اساتید دانشگاه هاست؟ این [که الان رخ می دهد] قانون جنگل است."

بسیاری از بی کاران برای کسب درآمد عضو نیروی پلیس حماس یا گروه های شبه نظامی شده اند که به وضوح ثابت می کند ضعف اقتصادی زمینه نظامی گری را فراهم می کند

روری مک‌کارتی، خبرنگار گاردینگاردین در انتها سرنوشت جوانی اهل غزه را شرح می دهد که به سرطان بیضه دچار شد و پس از درمان در مصر دوباره به غزه بازگشت.
اما این روزنامه می نویسد همزمان با بسته شدن مرز مصر در تابستان، دوباره بیماری او بازگشت و همزمان با گسترش بیماری به تمام اعضاء بدن، ذخیره داروهای شیمی درمانی او نیز به پایان رسید.
خبرنگار گاردین شرح داده است که با این حال درخواستهای متعدد او برای رفتن به اسرائیل و حتی درخواست گروه مدافع حقوق بشر اسرائیلی موسوم به پزشکان طرفدار حقوق بشر "به دلایل امنیتی" رد شد.
"او درد شدیدی داشت و حتی دیدار با او کار ساده ای نبود."
این بیمار روز 17 نوامبر (10 روز پیش از چاپ مقاله) درگذشت؛ تنها یک روز پیش از آنکه به نوشته گاردین مجوز سفر او به اسرائیل صادر شد.
ابو وطفا، یکی از دوستان این جوان اهل غزه می گوید: "تمام مسئولیت [مرگ او] بعهده اسرائیل است. این یک نوع انتقام از مردم فلسطینی است."
او ادامه می دهد: "ما به عشق حماس به آنها رای ندادیم. ما فقط برای خلاص شدن از فساد به حماس رای دادیم. ما تغییر می خواستیم."
گزارش گاردین با این جمله ابو وطفا به پایان می رسد: "ما همه منتظر باز شدن مرز هستیم. به محض اینکه مرز باز شود می رویم به مصر، به امارات، قطر، هرجا. ما واقعا تحت فشار هستیم
."