۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

بیانیه در معرفی کلیپ "دفاع از زندگی با چهره ای باز"،ونیز وب لاگ، علیه اعدام وسنگسار در جمهوری اسلامی

Kategorie: Nachricht

همراه با اعلام مراسم 4 سپتامبر 2010 کلن،سپردن گلهای سرخ به آبهای راین : به مناسبت بیست ودومین سالگرد اعدام هزاران زندانی زندانی سیاسی در سال 1367 به دستور آیت الله خمینی !

***************

دفاع ازز ندگی با چهره ای باز

کلیپی کوتاه همراه با تصاویر گروهی اززنان ومردان مخالف اعدام وسنگسار در ایران!

مرگ بی چهره است و سیاه ،به رنگ همان پارچه ای که مجریان حکم اعدام با آن، صورت خود را در جمهوری اسلامی می پوشانند، ولی زندگی چهره دارد.

حقانیت آرما ن حقوق بشری مخالفت با اعدام وسنگسار در جهان امروز تا آن حد است که حتی در داخل ایران نیز در بسیاری موارد مخالفان اعدام وسنگسار به مخالفت علنی با آن پرداخته ومی پردازند واین خود بر موثر بودن تلاشها باز هم می افزاید ، واز این رو دهها تن از زنان ونیز مردان مخالف اعدام وسنگسار با تصاویر خود یک وب لاگ ونیز کلیپی را، که ضمیمه است،به وجود آورده اند.

با ارسال تصاویر خود به همراه عکس محکومین به اعدام در جمهوری اسلامی ،همراه با یک متن کوتاه ،به جنبش مخالفت با اعدام وسنگسار در ایران بپیوندید .این وب لاگ که در ابتدا به قصد دفاع از زینب جلالیان ونیز سکینه محمدی برپا شده بود،با همت شما در حال تبدیل به یک وب لاگ علیه اعدام وسنگسار در ایران است.

با سپاس از همراهی همگی دوستان ،به ویژه روژین ومنیژه و....

جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی ایران – کلن 15 مرداد 1389

: آدرس وب لاگstop-execution.blogspot.com

آدرس میل ارسال عکس : against.execution@googlemail.com

برای اطلاع دوستان وهمراهان : برای بیست ودومین بار، امسال نیز برای اجرای مراسم سنتی سپردن گلهای سرخ به آبهای راین،به یاد همیشه در یاد هزاران زندانی سیاسی که درتابستان وپاییز سال 1367 به دستور آیت الله خمینی اعدام شدند،روز شنبه 4 سپتامبر 2010 در شهر کلن ساعت 15 و45 دقیقه در مقابل بان هوف،ورودی طرف کلیسای دم ،گرد خواهیم آمد، و سپس برای اجرای مراسم به سوی راین حرکت خواهیم کرد.

مانند هرسال،در صورت امکان، گل سرخ به همراه داشته باشید.

د رعین حال پیشاپیش پشتیبانی خود را از تلاش سایر دوستان در برگزاری یک مراسم در اواخر سپتامبر 2010 در شهر کلن اعلام می داریم.

لنگ کردن از خارج گود؟



m weblog


آگوست 13, 2010 توسط aleborzma

جمعه گردی ها

يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

22 مرداد 1389 ـ 13 اگوست 2010
بازگشت به خانه
لنگ کردن از خارج گود؟

وضعيت خطرناک کنونی کشورمان باعث شده سخنانی که من هشت سال است تکرار کرده ام از يکسو گوش شنوا پيدا کنند و، از سوی ديگر، مخالفت برخی از صاحبان «گوش هائی ظاهراً شنوا» را برانگيخته و موجب توليد مقداری شعار جذاب (از لحاظ زيباشناسی ملی گرايانه) اما بی منطق (از لحاظ فقدان ساختار منسجم انديشهء مبتنی بر شواهد عينی و واقعی) شوند که به انکار نظراتی که در چند هفتهء گذشته ارائه داده ام می پردازند. اين هفته لازم می دانم، بدون اشاره به مطلبی معين و نوطسنده ای خاص، به برخی از اصلی ترين گزاره های بنيادين اين بحث ها اشاره نموده و چند و چون ايرادات وارده بر آنها را ارزيابی کنم تا لااقل از جانب خود و در برابر خوانندگانم مبتلا به مبهم گوئی و اعوجاج نباشم.

1. من اعتقاد دارم که در ساحت زندگی سياسی کشورها، هميشه اصلاحات از ساختارشکنی های قهرآميز بهتر است؛ با اين تبصره که «البته اگر امکان اصلاحات وجود داشته باشد!»

2. تجربهء دو دههء اخير ايران (که طی آن فکر اعمال اصلاحات اجتماعی ـ سياسی در راستای دموکراتيزه کردن سيستم سياسی کشور مطرح شده) نشان می دهد که رژيم ايدئولوژيک ـ مذهبی حاکم بر ايران فاقد ابزارهای لازم برای روز آمد شدن، و انعطاف پذيری کافی برای تن دادن به اصلاحات، است و، در نتيجه، کوشش در راستای اعمال اصلاحات، صرفاً و در بلند مدت، و خواسته و ناخواسته، مبدل به وسيله ای برای حفظ و استمرار رژيمی غيردموکراتيک می شود که بنيادش بر مقاومت در برابر انسانی شدن فضای زندگی مردمان و تحميل نگرشی فسيلی و نابهنگام بر آنان است.

3. «فقدان آينده نگری» و يا، بهتر است بگويم «وجود مزمن معوج بينی آينده»، اتکاء بر اصل «هر آن کس که دندان دهد نان دهد»، بنياد گرفتگی بر نوعی مهدويت عقب مانده، خرافاتی و گذشته نگر و، در نتيجهء همهء اين شرايط، دورتر از نوک دماغ خود را نديدن، موجب شده که منفعت برندگان از وضع موجود خود را از يکسو آسيب ناپذير ديده و، از سوی ديگر، قبول هرگونه اصلاحات را نوعی عقب نشينی ناشی از ضعف بدانند و پذيرش توصيه های «اصلاحات» را تن دادن به نابودی خود تلقی کرده و به آن تن در ندهند. در واقع، تحت اين شرايط، رژيم مذهبی حاکم بر ايران حکم اتوبوس بی کلاج و دنده و ترمزی را دارد که در سراشيبی فرو افتاده و پايانی جز متلاشی شدن بر صخره های واقعيت برای آن متصور نیست. آنچه در يک سالهء گذشته پيش آمده جز اينکه گفتم هيچ برداشت ديگری را به ذهن متبادر نمی سازد.

4. برای مسافران اين اتوبوس البته که چه خوب بود اگر نشستگان در پشت فرمان متوجه وضع خطرناک خود می شدند، سر عقل می آمدند، برای حفظ خود هم شده به تعديل های اصلاحی روی آورده و لااقل اجازه می دادند که تجربهء هشت سالهء ناکام اصلاحات دوم خردادی تکرار شود. اما فرمان اتوبوس بی ترمز اين رژيم سال ها است که به دست ديوانگانی افتاده که لحظاتی قبل از بستری شدن در تيمارستان توانسته اند رژيم فربه و ثروتمند پادشاهی را ساقط کرده و خود بجای سرکردگان آن رژيم بنشينند. براستی چه کس می تواند منکر آن شود که اعلام پيروزی مهندس موسوی در انتخابات سال پيش می توانست عمر رژيم را لااقل برای چندين و چند سال بيمه کرده و مردم را تا مدت ها دلخوش و اميدوار کند؟ اما روشن است که ترس آنان نه از مهندس موسوی است، و نه از گمان اينکه که مبادا او و همراهانش از امام و انقلاب و رژيم و قانون اساسی اش بريده و تبديل به عاملان «دشمن بيگانه» شده باشند. ترس آنان از خود «اصلاحات» است که همواره آن را پديده ای ضد تسلط تغييرناپذير ايجابات مذهب دانسته، تا جائی که می شده در راهش سنگ انداخته، و اکنون هم مصمم هستند که ديگر به آن تن ندهند. براستی از يک مشت مجنون عمامه به سر و سردار پاسدار مفتخوار و بی سواد چه توقع ديگری می توان داشت؟ روانشناسی مورد نظر اينان بر پايهء اعتقاد به کارائی ارهاب و ارعاب، و جامعه شناسی قابل درک شان بر اصل سرکوب و شکنجه و تجاوز استوار است. از اين لاشعوران چگونه می توان توقع انعطاف و عقل را داشت؟ آن هم در زمانه ای که عاقلانشان (که ـ مثلاً ـ رفسنجانی و بيت امام شان باشند) مجبورند برای حفظ جان و مال خود دائماً به نعل و به ميخ بزنند و چو بيد بر سر ايمان خويش بلرزند؛ چه رسد به کسانی که گاهی ممکن است در دور دست آفاق ذهن شان فکر و آرزوی «تغيير رژيم» همچون شهابی ثاقب کمانه کند؟!

5. آنان که صحبت از «جنبش» و «رهبران جنبش» می کنند و معتقدند که در داخل کشور هسته های مقاومت و مبارزه بر حول اين رهبری بوجود آمده و «اوضاع بر وفق مراد پيش می رود» يا خوش خيال اند و يا از فکر کردن به فردای نبودن حکومت اسلامی دچار اضطراب می شوند. آنها، در حالی که مشغول فريب دادن خويش اند، بلند بلند حرف می زنند تا ديگران هم بشنوند و در اضطراب آنان شريک شوند. در اين سی ساله، با وجود پول بی حساب نفت و دولت های ريخت و پاشگر بی مغز، بسيارند کسانی که به آلاف و علوفی رسيده اند و می انديشند که اگر اين رژيم فرو ريزد آنان نيز منافعشان را از دست خواهند داد. در جمع اين «گروه حاشيه ای» و «ريزه خوار سفرهء مجنونان در قدرت نشسته» نويسنده و شاعر و فيلمساز و فيلسوف و استاد دانشگاه هم هست و صدای همين ها است که اين روزها سخت بلند شده و می رود تا با بوق های رسانه ای سبز و زرد و غيره شان گوش ها را کر کند.

6. و در اين ميان جرم ما تنها و تنها آن است که می گوئيم اين حکومت اصلاح پذير نيست، گردانندگانش هيچ امکانی برای اصلاح شدن ندارند و بايد تا اتوبوس به ته دره نرسيده فرمان را از دست آنها گرفت و، بهر صورت شده، اين وسيلهء بی ترمز را متوقف ساخت. بخاطر اين جرم است که اينجا و آنجا ما را «سرنگونی طلب» می خوانند حال آنکه ما خود را «انحلال طلب» می دانيم و لازمهء رسيدن به انحلال حکومت اسلامی را لزوماً در سرنگونی و فروپاشی اتوبوسی که بر آن سوارند نمی دانيم. و البته به اين نيز واقفيم که برای منتقدان ما، طبعاً، «انحلال» همان «سرنگونی» معنا می دهد، چرا که در هر حال در «فردای انحلال» نيز چيزی بنام حکومت اسلامی نمی تواند وجود داشته باشد و آنان درست از همين می ترسند و فرصت پرداختن به چگونگی اين «پايان» را ندارند.

7. اما براستی کدام عاقلی است که تحول تدريجی را بر تغيير ناگهانی ترجيح ندهد؟ و اگر گام برداشتن بی شتاب همگانی بر مسيری به سوی آزادی و دموکراسی صورت گيرد خواستار دويدن مردم در سنگلاخ بيابان شود؟ کيست که از تصور اينکه می توان به روزی اميدوار بود که حکومت اسلامی تن به انجام انتخاباتی آزاد داده و با تغيير قانون اساسی اش موافقت کرده شادمان نشود؟ اما چه کس توانسته است علامتی را در اين راستا نشان ما دهد تا ما نيز به اين آب نبات چوبی خوش بينی دل خوش کنيم؟

8. در عين حال، آنان که از فردای بی حکومت اسلامی می هراسند اصلاً با اين فکر مخالف اند که کسی به فکر ايجاد «آلترناتيو» ی برای اين حکومت باشد. چرا؟ زيرا هر بچهء دبستانی نيز می داند که فقدان يک «دستگاه جايگزين» استمرار عمر هر سيستم ناکارآمدی را تضمين می کند. برای آنان «آلترناتيو مطلوب» آن مجمع معتدلی است که در داخل کشور و از دل «رهبری جنبش» (نام مستعار آقايان موسوی و کروبی و اطرافيانشان) همراه با وفاداری به ساختار و قانون اساسی کنونی بيرون آيد و لحظه ای از «ياد عزيز امام راحل» غافل نشود. در واقع نام امام، عکس امام، خاطرهء امام، و هيبت امام همچون تيرکی نامرئی است که اين ساختمان نيمه ويران را سرپا نگه داشته و عبور از خود را برای کسی که از فردای بی حکومت اسلامی می هراسد ناممکن ساخته است. برای هراسندگان، آلترناتيوی مقبول است که بند نافش به زهدان امام راحل وصل باشد. اين اوست که سخن اش برهان قاطع و فصل الخطاب محسوب می شود و قوانين و مقرارات کوچک و بزرگ در برابرش رنگ می بازند. از نظر اين هراسندگان، بی اتصال به امام، هرگونه آلترناتيوی ماهيتی سرنگونی طلب و، در نتيجه، خطرناک و طرد شدنی دارد.

9. اما در سيستمی که آتش همهء ناکارآمدی ها، تبعيض ها، جنايت ها و خباثت هايش از گور همين امام راحل و حکومت مذهبی ـ ايدئولوژيک او بر می خيزد، چگونه می توان بدون انديشيدن به يک «آلترناتيو سکولار» اساساً به «آلترناتيو» انديشيد؟ «تاريکی» آلترناتيو «روشن» خود را از درون خود می زايد و بر فرق آسمان می نشاند. حکومت مذهبی نيز خود آفريننده و پر و بال دهنده به آلترناتيو سکولار خويشتن است. آنان که از فردای بی حکومت اسلامی می هراسند ناگزير از فکر به همين آلترناتيو است که مضطرب می شوند و، در نتيجه، حرکت کردن تدريجی در زير سايهء هدايت «رهبران مذهب زدهء جنبش» را توصيه می کنند.

10. همچنين روشن است که وقتی يک «آلترناتيو اسلامی»، عاشق امام، و وفادار به قانون اساسی فعلی حکومت اسلامی، در داخل کشور امکان نفس کشيدن نداشته و پای رهبران جنبش هم که ساکن داخل کشورند تا آن حد بلنگد که مجبور باشند بيشتر در مقام ناصح گردانندگان رژيم فعلی عمل کنند تا رقبای آنها، آنگاه امکان پا گرفتن يک آلترناتيو سکولار در داخل کشور سخت ناممکن است. در اين زمينه ادعای ما آن است که در داخل کشور مبارزان سکولار بيشترين اعضاء جنبش سبز را تشکيل می دهند اما در گذشته قادر نبوده و در آينده نيز قادر نخواهند بود رهبران خاص خود را انتخاب کرده و زير پرچم آنها به ساختن يک آلترناتيو سکولار بپردازند. در نتيجه، شرايط حکم می کند که «اين» آلترناتيو (و نه آلترناتيوی که هراسندگان از فردای بی حکومت اسلامی در نظر دارند) در «خارج از کشور» بوجود آيد. و درست به همين دليل روشن است که «هراسندگان» بشدت با شکل گيری تشکلات سکولار در خارج کشور مخالف اند و با استدلال هائی سخيف می کوشند نشان دهند که چنين کوششی يا بی حاصل است و يا به کل مبارزات داخل کشور لطمه می زند. اما براستی، اگر کوشش های ما در اين مسير و با اين هدف بی حاصل است دليل اضطراب شتابناک اين «هراسندگان حرفه ای» از چيست؟ چرا نمی گذارند ما خوشخيالان، در ساحل امن خارج کشور به کوبيدن آب در هاون مشغول باشيم؟ و، از سوی ديگر، توضيح نمی دهند که چرا چنين کوشش های بی حاصلی می توانند به مبارزات داخل کشور آسيب برساند؟ ما اما دليل اين نظر را می دانيم: آيا نه اين که، با وجود يک چنين آلترناتيوی، «رهبران جنبش» وادار می شوند تا مواضع روشن تر و راديکال تری اتخاذ کنند و جلوی معامله گری های احتمالی آيندهء آنان با رژيم (که اميد اصلی «هراستدگان» به آن بسته است) گرفته شود؟ آيا نه اينکه اين چنين جايگزينی (که از هم اکنون روشن است که جز بر پايهء تعهد به اعلاميهء حقوق بشر برای آزادی و دموکراسی نمی خواهد و نمی تواند پا بگيرد) دارای چنان روشنائی خيره کننده ای خواهد بود که رنگ باختگی ِ «رهبری مذهبی جنبش در داخل کشور» را بلافاصله آشکار خواهد ساخت؟

11. می گويند شما خارج گود نشسته ايد و دستور «لنگش کن!» صادر می کنيد. ما می گوئيم که شما اگر در اين کار اولويت و حق سبق داريد کی جلوتان را گرفته است؟ مگر نه اينکه اگر نيمی تان در داخل کشور به فلج دائم دچار آمده نيم ديگر و پر غوغاترتان که در خارج تشريف دارد ـ اتفاقاً نشسته در کنار ما و در خارج از گود ـ ظاهراً مشغول تماشای «گود» است و در واقع دائماً دستورات روزانه و هفتگی و ماهانه صادر می کند؟ اين چگونه يک بام و دو هوائی است؟ آن هم با اين همه تفاوت در امکانات. ما هنوز يک سالن برای گرد هم آمدن در اختيار نداريم اما شما مرتب اتاق فکر راه می اندازید و در سالن های عریض و طویل در حال تشکیل کنفرانس و کنگره و جلسه هستید، شما برنامه های رسانه های بين المللی را با وساطت یا کمک لابی های جمهوری اسلامی تصرف کرده، و تلويزيون تان را هم، به قول خودتان، به مبارکی ِ ماه رمضان در همين «خارج گود» براه انداخته ايد و بوی آن می آيد که رسانه های پر قدرت ديگری هم که به رنگ شما ـ البته کمی پر رنگ تر يا کم رنگ تر ـ باشند بزودی براه افتند. در اين ميان آيا اين فقط ما سکولارهائيم که حق نداريم «اطاق فکر» داشته باشيم، و دستمان بايد از ظهور روزانه در رسانه های بين المللی کوتاه باشد، و نتوانيم در هر دانشگاه و کنفرانس و سمينار و مجمعی سخن بگوئيم؟ آيا فقط مائيم که از کنار گود فرمان «لنگش کن!» صادر می کنيم اما شما، در کرهء ماه و مريخ هم که تلويزيون بزنيد، همچنان داخل گود مشغول کشتی گيری هستيد؟

12. می گويند کمک خارج کشوری ها خوب است اما اين کمک بايد در حد حمايت از «رهبری جنبش در داخل کشور» باشد. می گوئيم شما اگر در ميان «گود داخل کشور» ايستاده ايد به «گود خارج کشور» چه کار داريد و بچه دليل برای ما فرمان «لنگش کن، اما آن طور که من می گويم» صادر می کنيد؟ براستی شما از ما می خواهيد که از چه حمايت کنيم؟ از اينکه قرار است مردم را به دوران طلائی امام راحل برگردانند؟ از اينکه دائماً بر ترديد ناپذيری مشروعيت قانون اساسی فعلی تأکيد می کنند و از آن طنابی می سازند تا بتوانند بی هيچ آسيبی بر بام حکومتی که از دست داده اند برآيند؟ از اينکه مردم به جان آمده و مبارز را دعوت می کنند تا در ماه «مبارک» رمضان دست به دعا بردارند و دعاهاشان را متوجه گشايش اوضاع کنند و از خداوند رحمان بخواهند که «قلب قلوب» کند و از سنگ شدگی دل های حاکمان بکاهد؟ براستی رهبران شما کدام تک قدم را به سوی خواست های سکولار برداشته اند که شما از ما توقع حمايت داريد؟ مگر نه اين است که وقتی صحبت از استقلال روحانيت را به ميان می کشند، چند خط آن طرف تر، توضيح می دهند که منظورشان عدم دخالت حکومت در کار روحانيت است و نه برعکس؟ يعنی حکومت بايد روحانيت را به حال خود رها کند تا در همهء امور مملکت دخالت کند، چرا که «روحانيت همواره پناهگاه مردم در مقابل ظلم بوده است»! چگونه از ما می خواهيد تا از رهبرانی حمايت کنيم که هنوز می خواهند با اهرم «روحانيت راستين» حکومت را جابجا کنند و از اين هراس دارند که در سکوت روحانيتی که سال ها است به مفتخوری از خزانهء نفت عادت کرده، مردم خود سر رشتهء کارها را به دست گرفته و ديگرباره به خيابان ها آمده و «شعارهای ساختارشکن» بدهند؟

13. بله؛ مشکل اصلی شما با «ساختارشکنی» است، همان که نام ديگر خواستاری حکومتی سکولار برای ايران است و تنها بر فراز ويرانه های باز مانده از حکمت مذهبی ـ ايدئولوژيک کنونی سر بر می آورد. اعتقاد ما اين است که تا اين «آلترناتيو سکولار مبتنی بر اعلاميهء حقوق بشر در خارج از کشور» بوجود نيايد هيچ اميدی نمی توان به فرا رسيدن روزی بست که در ايران ما حکومت دينکاران دود شده و به آسمان رفته باشد. شما دقيقاً از چنين روزی می ترسيد و ما به سودای همين روز دلخوشيم؛ روزی که منشاء اصلی تبعيض ها فرو مرده باشد، ديوارهای زندان های سياسی فرو ريخته باشد، زن و مرد همگونگی و تساوی بين خويش را باز يافته باشند، و شادی و شادمانی به سرزمين غمزدهء ما بازگشته باشد. شما هم اگر از چنان روزی نمی هراسيد همين امروز بايد برای چارهء فرداتان فکری کنيد.

14. باری متأسفانه، جمعه گردی اين هفته مجال بازگشتن به بحث «ضرورت اتحاد سکولارها» را ندارد. پس، به همين اندک اکتفا می کنم که آلترناتيو سکولار آرزوئی ما تنها از دل تشکيلات وسيع و قابل اعتماد سکولارها بيرون می آيد و هر آن مدعی سکولاری که در اين ساحت دست به موازی سازی و دوباره کاری زند و بکوشد تا، به بهانه های اندک و واهی، حکايت «ما» و «آنها» براه اندازد، چه بخواهد و چه نه، همسايهء و همنشين اين «هراسندگان غوغائی» است و در راستای منافع آنان قدم بر می دارد.

.فهرست مقامات تحريم شده در قطعنامه شورای امنيت


22مرداد


بي‌بي‌سی


شورای امنيت سازمان ملل متحد در پيوست‌های مربوط به قطعنامه‌های خود تا کنون 41 ايرانی را مشمول تحريم قرار داده است

در قطعنامه هايی که شورای امنيت سازمان ملل متحد در مورد برنامه اتمی ايران صادر کرده، نام گروهی از دست اندرکاران برنامه های هسته ای و موشکی ايران در کنار تعدادی از مسئولان سپاه پاسداران و مديران بانک های ايرانی به عنوان افرادی ذکر شده است که مشمول محدوديت سفر و انسداد دارايی ها هستند.

در ميان اين افراد، از فرماندهان سرشناس سپاه پاسداران که سخنان و تصاويرشان مدام در رسانه های مختلف بازتاب می يابد تا متخصصان گمنام و مديران امور اداری و مالی سازمان های وابسته به وزارت دفاع ايران ديده می شوند.


اطلاعات ارائه شده توسط شورای امنيت يا دولت های غربی در مورد بعضی از تحريم شدگان بسيار ناچيز است و نکات چندانی را در مورد هويت و اهميت فعاليت آنها روشن نمی کند.


قطعنامه های شورای امنيت همچنين مشخص نمی کند که فهرست افراد تحريم شده بر چه اساسی تدوين شده و اطلاعات مربوط به هر يک از آنها از کجا آمده است.


به راستی اين افراد چه کسانی هستند؟ چه نقشی در برنامه های ايران دارند؟ نام اين افراد چگونه به قطعنامه های سازمان ملل راه يافته است؟ شورای امنيت اطلاعات مربوط به آنها را از کجا آورده است؟ و آنها اکنون چه می کنند؟


جستجو برای يافتن پاسخ اين سئوالات، گاه به بن بست می رسد و گاه به نتايج جالب می انجامد؛ نتايجی که نشان می دهد ساز و کار تهيه فهرست تحريم شدگان چگونه بوده و نام افراد چگونه در اين فهرست ها پشت هم رديف شده است.


بخش اول اين گزارش به تحريم شدگان در نخستين قطعنامه تحريمی شورای امنيت عليه ايران اختصاص دارد.



محمد قنادی [مراغه]

بهنام عسگرپور
داوود آقاجانی
احسان منجمی
جعفر محمدی
علی حاجی نيا ليل آبادی
محمد مهدی نژاد نوری
سرتيپ حسين سلامی
سرتيپ احمد وحيد دستجردی
رضاقلی اسماعيلی(بهمنيار)
مرتضی بهمنيار
سرلشکر يحيی (رحيم) صفوی.



آقای قنادی رئيس و عضو هيأت علمی پژوهشگاه علوم و فنون هسته ای است که زير نظر سازمان انرژی اتمی ايران اداره می شود و از پژوهشکده های "چرخه سوخت هسته ای"، "علوم هسته ای"، "تحقيقات و توسعه رآکتورها و شتابدهنده ها"، "فيزيک پلاسما و گداخت هسته ای"، "تحقيقات کشاورزي، پزشکی و صنعتی"، "کاربرد پرتوها"، "ليزر و اپتيک" و "مواد" تشکيل شده است.


رآکتور تحقيقاتی تهران که تهيه سوخت برای آن در يک سال گذشته خبرساز بوده و بخش قابل توجهی از مذاکرات وين و توافقنامه تهران (ميان دولت های ايران، ترکيه و برزيل) به آن مربوط می شده، بخشی از اين پژوهشگاه است.


رشته تخصصی آقای قنادی شيمی هسته ای و راديو شيمی است.


او اولين مديرعامل شرکت تأسيسات فرآوری اورانيوم ايران بود که در سال ۱۳۸۳ تأسيس شد و رياست هيأت مديره آن را رضا آقازاده، رئيس وقت سازمان انرژی اتمی ايران به عهده داشت.


از آقای قنادی تأليف هايی همچون "مبانی داروسازی هسته ای" و "پرتودهی مواد غذايي، اصول و کاربردها" و چندين ترجمه منتشر شده و سرپرستی تأليف کتاب "چرخه سوخت هسته ای" نيز به عهده او بوده است.


دولت ايران در خردادماه سال ۱۳۸۴ (آخرين سال رياست جمهوری محمد خاتمی) نشان دولتی "درجه سوم پژوهش" را به آقای قنادی اعطا کرد.


اما اين دولت محمود احمدی نژاد بود که در شهريورماه سال بعد (۱۳۸۵) اعطای نشان های دولتی به ۱۴ تن از متخصصان و مديران فعال در برنامه اتمی ايران، از جمله محمد قنادی را به تصويب رساند و فهرست نام آنها را منتشر کرد.


فهرست نام ها


مراسم اعطای نشان دولتی به دست اندرکاران فعاليت های هسته ای ايران توسط آقای احمدی نژاد، عصر روز يکشنبه ۵ شهريور ۱۳۸۵ در تالار وحدت تهران برگزار شد و شبکه دوم تلويزيون ايران جريان مراسم را به طور مستقيم پخش کرد.


به نظر می رسد که اين فهرست ۱۴ نفره و آنچه در اين مراسم گفته شد، از جمله مهم ترين منابع مورد استفاده شورای امنيت در تنظيم فهرست اسامی تحريم شدگان بوده است، چرا که نام ۱۲ تن از اين ۱۴ نفر بعدا در قطعنامه ها آمد و دليل اعمال تحريم عليه اکثر آنها هم دقيقا همان چيزی بود که محمدرضا حياتي، مجری سرشناس تلويزيون ايرن که مجری مراسم بود، به عنوان دليل تعلق گرفتن نشان دولتی به آنها ذکر کرد.


از ميان اين ۱۴ نفر تنها رضا آقازاده، رئيس وقت سازمان انرژی اتمی ايران و صولت سنا در فهرست تحريم شدگان نيستند.


البته هيأت وزيران اعطای نشان به سيد عبدالوحيد کلانتری را هم تصويب کرده بود، اما او به دليل نامعلومی در مراسم حضور نداشت و نام او در خبرهای مربوط به تجليل از متخصصان اتمی هم نيامده بود.


نخستين بازتاب اين مراسم تجليل در رفتار مخالفان جهانی برنامه اتمی ايران، چهار ماه بعد در قطعنامه ۱۷۳۷، نخستين قطعنامه تحريمی شورای امنيت عليه ايران ديده شد که نام آقای قنادی مراغه در صدر فهرست افراد مورد تحريم قرار گرفت. نام دو تن ديگر از آن ۱۴ نفر هم در اين فهرست بود.


به اين ترتيب همه کشورهای جهان موظف شدند ورود اين افراد را به خاک خود يا عبورشان از آنجا را به سازمان ملل متحد اطلاع دهند و سرمايه ها، دارايی های مالی و منابع اقتصادی متعلق به آنها (يا تحت کنترل آنها) را مسدود کنند.


در اسفند ماه سال ۱۳۸۶ موارد تحريمی عليه آقای قنادی با تصويب قطعنامه شماره ۱۸۰۳ شورای امنيت افزايش يافت و دولت ها موظف شدند که از سفر آقای قنادی به کشورشان يا عبور او از خاک خود، مگر با اجازه سازمان ملل، جلوگيری کنند.


آقای قنادی در ارديبهشت ماه سال ۱۳۸۷ به عنوان يکی از ۲۱ استاد نمونه سال ۱۳۸۶ هم مورد تجليل آقای احمدی نژاد قرار گرفت



زهرا سلطانی و ندا آقا سلطان : دختری که عکس او به جایندا منتشر شد برای اولین بار سخن می گوید

۱۰ مرداد ۱۳۸۹

زهرا سلطانی دختری که در اوایل حوادث پس از انتخابات تصویر او به جای ندا آقا سلطان روی اینترنت پخش شده بود اینک به آلمان پناهنده شده و درشهری در نزدیکی فرانکفورت زندگی می کند . وی برای اولین بار در مصاحبه با نشریه نیویورک تایمز حکایت خود را برای این روزنامه روایت می کند .

زهرا سلطانی که عکسش به جای تصویر ندا منتشر شده بود

درد سر زهرا از آنجا آغاز شد که عکسش بوسیله فردی ناشناس از صفحه شخصی فیس بوک او برداشته شد و به عنوان تصویر ندا آقا سلطان ، در خبرگزاری ایرنا و شبکه اینترنت پخش شد .


این عکس به غیر از رسانه ها در بعضی فیلمهائی نیز که از ماجرای ندا آقا سلطان تهیه شده بود نمایش داده شد و دختری را که ادعا می کند با فعالیتهای سیاسی میانه ای ندارد ، وادار به فرار از موطن خود و کسب پناهنگی در اروپا کرد .

زهرا سلطانی که ۳۳ سال دارد تا پیش از حوادث انتخابات در دانشگاه آزاد تدریس می کرد . وی می گوید در حال آماده کردن خود برای شرکت در سمیناری در یونان بوده که ماجرا آغاز شده است . زهرا می گوید پس از آن که عکس و فیلم او روز۲۰ ژوئن در اینترنت ورسانه های خارجی پخش شد ، با سیل تقاضا برای آشنائی افراد از راه فیش بوک مواجه شد بود . زهرا می گوید که عکسهای او تا روز ۲۳ ژوئن نیز در اینترنت منتشر می شد و روز ۲۴ ژوئن که مامورین اطلاعاتی جمهوری اسلامی در جستجوی او بر آمدند و او را با خود بردند .

زهرا سلطانی و شادروان ندا آقا سلطان

زهرا می گوید ، مامورین وزارت اطلاعات از من می خواستند در برابر دوربین اعتراف کنم . آنها می خواستند که من بگویم که داستان ندا ساختگی است و عکس مرا سفارت یونان در تهران در رسانه ها پخش کرده ، تا توجه مردم از ماجرای ندا منحرف شده و متوجه من گردد و در عین حال ادعای آنها دائر بر دخالت سفارتخانه های خارجی در تهران در حوادث پس از انتخابات تائید شود .

آنها مرا تهدید می کردند و یکی از آنها که مسلح بود به من می گفت اجرا کردن دستورات آنها برای سلامتی من بهتر است !

زهرا می گوید سرانجام روز اول ژوئیه ( دهم تیرماه ) مامورین اطلاعاتی با لیستی از مکالمات تلفنی من به خارج به سراغ من آمدند و شروع به بازجوئی در باره افرادی که من با آنها تلفنی صحبت کرده بودم کردند . وی می افزاید بعد از آن جلسه دیگر نتوانستم تحمل کنم و در فرصت کوتاهی کوله پشتی و لپ تاپ و یک ساک کوچک را برداشتم و از ایران خارج شده و به ترکیه رفتم . ندا شرح می دهد که پس از ۹ روز به یونان رفته و در اواسط ژوئیه وارد آلمان شده است .

سفارت جمهوری اسلامی در آلمان در باره گفته های زهرا تردید نشان می دهد ولی از اظهار نظر بیشتر در این باره خودداری می کند ولی “انریکو مانتی” سخنگوی اداره مهاجرت کشور آلمان می گوید « اگر ما در صحت ادعای زهرا تردید داشتیم با پناهندگی او موافقت نمی کردیم . ما راههای ویژه برای بررسی صحت اینگونه ادعاها در اختیار داریم .

زهرا می گوید « من تا پیش از این کابوس زندگی خوبی داشتم ولی در این راه قربانی رسانه ها و دستگاههای اطلاعاتی جمهوری اسلامی شدم . امیدوارم رسانه ها متوجه شده باشند با من چه کرده اند» .



www.sazeh.com

Another Brick In The Wall (Hey Ayatollah, Leave Those Kids Alone!)

بر اين صحنه خون بايد گريست