۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

سامانیابی اقوام در ایران – گامی بسوی تمرکززدائی دموکراتیک ایران


یادداشت سایت «آذربایجان»
آقای حسن شریعتمداری از جمله سیاسیون لیبرال ایران است که مسئله «ملیت» ها – و به زبان ایشان مسائل «قومی» – یکی از دلمشغولی هایشان در دهه اخیر بوده است. احساس مسئولیت از سویی و فشارهای ناشی از اعتراضات – حتی افراط گرایانه – علیه ستم ملی در ایران از سوی دیگر و نیز تحولات منطقه ای و جهانی آقای شریعتمداری را به جستجوی راههایی برای حل این مسئله وا داشته و منجر به ارائه طرح حاضر گشته است. علیرغم انتقادات جدی که به نوشته ایشان داریم، این گام آقای شریعتمداری را، گامی مثبت در طیف ایشان برای مباحث ارزیابی می کنیم و آنرا برای داوری در اختیار خوانندگان «آذربایجان» قرار می دهیم. آقای شریعتمداری خواهان اظهار نظر درباره نوشته خود شده است. «آذربایجان» نیز با کمال میل آماده است اندیشه های متفاوت خوانندگان و صاحب نظران را بازتاب دهد. آذربایجان – ۲۹ مارس ۲۰۱۳

سامانیابی اقوام در ایران – گامی بسوی تمرکززدائی دموکراتیک ایران
حقوق اقلیت‌های قومی٬ زبانی٬ فرهنگی و دینی وملیتها در حقیقت چیزی بیش از حقوق بشر و فراتر از حقوق شهروندی انسان‌هائی نیست که به جرم وابستگی نژادی یا زبانی وفرهنگی و یا اعتقاد مذهبی مانند دیگر شهروندان واغلب بیشتر از دیگران ازآنان سلب می‌شود.
حقوق اقلیت‌های مذکور بیش از آنکه حقوقی مستقل و یا امتیازی ویژه به شمار آید که می‌بایستی نصیب اقلیت‌ها بشود راهکارها و یا میثاق‌هائی برای جلوگیری از تضییع بدیهی‌ترین حقوق انسانی است که به جرم تعلق آنان به اقلیت بخصوصی همواره از آنان دریغ شده است .
در منطقه ما یعنی خاورمیانه، استبداد حکومتی اغلب چنان فراگیر و همه جانبه اعمال می‌شود که شعاع وحشتناکش رمقی باقی نمی گذارد تا ستم فرهنگی و قومی و دینی آمیخته با ‌آن که به پشت صحنه خزیده و درآنجا کمین کرده مشاهده شود .
هدف نهائی از احقاق این حقوق پایمال شده تامین حقوق بشر و حقوق شهروندی برابر برای تک تک آحاد و اعضاء جامعه می‌باشد.
هر انسان حق دارد خصوصیات و تعلق نژادی، گویش٬ زبان و فرهنگ و اعتقادات مذهبی خود را حفظ کند٬ بدون آنکه صرفا به این علت از فرصت های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه بهره کمتری نصیبش شده و از حقوق شهروندی و انسانی کمتری برخوردار باشد .
اما در نقطه مقابل این نوع رویکرد به مساله٬ ناسیونالیسم قومی مهاجم خواهان امتیازات اختصاصی جمعی و یکپارچه ( کلکتیو) برای یک قوم و ملیت نسبت به دیگران است .
این نوع نگرش به مساله اقوام معمولا دشمن اصلی خود را یک قوم معرفی و آنرا به نژاد‌پرستی متهم می‌کند ولی خود نیز با اختیار ایده ئولوزی ناسیونالیستی همان روشی را انتخاب می‌کند که دیگری را به آن متهم کرده است .
او برای مبارزه‌ئی بر اساس نفرت٬ تفاوت و جدائی احتیاج به یک چهره هولناک دشمن دارد .
این چهره هرچه وحشتناک‌تر و ترسناک‌تر٬ اتحاد درونی بیشتر و دینامیک مبارزه تمام خلقی فراهم تر.
آنچه مقدس است کلیت قوم است و نه حقوق تک تک آحاد آن. اگر آنان خود از ساختار قبیله‌ئی رنج می‌برند٬ اگر از سنت و یا فرهنگ عقب افتاده‌ئی برخور‌دارند٬ حداقل موضوع امروز نیست٬ این مسائل اگر هم برای کوشندگان ناسیونالیست مسئله‌ای در خور توجه باشند که اغلب نیستند٬ متاسفانه مساله امروز آنها نیست. حل این مسائل موکول به فردای پیروزی است .
آنچه غیر‌خودی است دشمن و یا رقیب است و در بین خودی‌ها نیز آنکه مانند ما نمی‌اندیشد خائن است و یا مزدور .
ابن چنین دیدگاهی در نهایت با بقیه اقوام تحت ستم نیز جز یک اتحاد تاکتیکی بر مبنای دشمن مشترک٬ نمی‌یتواند اشتراک منافع عمیق‌تری داشته باشد بخصوص با اقوام همسایه و آنجا که پای موضوعی مورد مناقشه در میان باشد.
از مبارزه ئی برشالوده نفرت٬ تعصب قومی و گاها خواست جدائی چیزی جز خشونت و جنگ و تضییق بیشتر حقوق همان‌هائی که ادعای حفظ حقوق‌شان را دارند بدست نمی‌آید و حد اقل می‌توان اذعان داشت که اکثرا دست آورد این نوع مبارزه حقوق بشر و دموکراسی نیست .
در مقابل جنیشهای ضد تبعیض و مطالبه محور که در زمینه قومی هویت طلب نیزمی‌باشند بر مبارزه برای دست یافتن به موقعیت برابر وحقوق شهروندی مساوی برای تک تک افرادشان پا‌فشاری می‌کنند تا بتوانند با حفظ هویت فرهنگ زبان و دین خود در موقعیتی برابر و در اجتماعی وسیع‌تر با دیگرانی از دیگر نژادها و زبانها و فرهنگها و ادیان زندگی کنند .
این جنبش بجای نفرت به دوستی و احترام واطمینان متقابل احتیاج دارد و چون به هویت خود می‌بالد و می خواهد که آنرا حفظ کند به دیگران نیز روا میدارد که چنین باشند.
ایران ما محل زیست اقوام گوناگون بوده است. ناسیونالیسم مهاجم که در دوران پس از مشروطیت به تقلید ناقص از فاشیسم اروپائی شروع و در دوران پهلوی به اوج خود رسید و در جمهوری اسلامی با درآمیختن با مذهب ایدئولوژیک شکل جدید‌تری یافته٬ علاوه بر تبعیض قومی و زبانی تبعیض دینی را نیز به آن افزوده است. این دوران سیاه که باعث ننگ تاریخ ماست باید جای خود را به رواداری و همزیستی اقوام کهن ایرانی با هم و در ایرانی دموکرات و آزاد بدهد .
ما باید با رواداری نسبت به همدیگر و درعین حال حق طلبی ومبارزه مسالمت آمیز ولی مستمر به تعمیق روند دموکراتیزاسیون در ایران کمک کنیم.
حرکت به سمت نظامی غیر متمرکز در ایران حرکتی بر مبنای ضرورت‌های اداره کارآمد، مدرن و مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشردر ایران است و راه کاری موثر برای ترمیم شکاف قومی عمیقی است که تبعیض تمرکزگرایانه مرکز و حاشیه آثار زیان‌بار آنرا دو چندان کرده‌است .
حرکتی برنامه ریزی شده و اندیشیده به سمت یک سیستم غیر متمرکز و براساس رفع تبعیض و سعی در ایجاد فرصتهای برابر برای همه و ترمیم فاصله مرکز و حاشیه ایران و رفع ستم قومی نه تنها به هیچ وجه به امکان فروپاشی و تجزیه ایران نخواهد افزود بلکه بطور بی‌سابقه‌ای به پیوند بیشتر اقوام حاشیه نشین با دیگر مرکزنشینان و تقویت احساس ملی کمک خواهد نمود و یکپارچگی ایران را بیش از پیش تضمین خواهد نمود.
تکامل تدریجی این نظام غیر‌متمرکز میتواند به یک نظام فدرال مبتنی بر دموکراسی منجر شود .
حرکت به سمت یک نظام غیر متمرکز در یک دموکراسی لیبرال و در کشوری مانند ایران که بحق یک
موزائیک قومی نامیده شده است بدون پرداختن ریشه‌ای به مساله اقوام ممکن نیست .
اقوام ایرانی ساکن ایران خواهان رفع تبعیضات گوناگون می‌باشند و علاوه بر آن و همرا ه با دیگر شهروندان نیز خواستار برخورداری از حقوق شهروندی بر مبنای اصول حقوق بشر و کنوانسیون‌های ضمیمه آن هستند. آنها نیک میدانند که دموکراسی و حقوق بشر فابل دستیابی اختصاصی و جدای از دیگران نیست. یا ملت ایران همه به این آرزوی دیرینه خود دست خواهند یافت و یا هیچکس ازآن برخوردا ر نخواهد شد. بنا بر این وظیفه سنگین خود را در حمایت از کوشندگان سراسری جامعه مدنی در عین حفظ هویت مستقل و قومی می‌دانند و به پیچیدگی و دشواری این کوشش دوگانه آگاهی دارند.

بیانیه حقوق افراد متعلق به اقلیت‌های ملی قومی نژادی مذهبی و زبانی مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد طی قطعنامه شماره۱۳۵/۴۷ مورخ ۱۸ دسامبر ۱۹۹۲ مجمع عمومی سازمان ملل متحد؛ یکی از مشروح‌ترین و کامل ترین قطعنامه‌های سازمان ملل در این مقوله است .
درهرسند حقوقی معمولا حوزه اعتبار حقوق مورد بحث ذکر میشود. طبق ماده یک این بیانیه حوزه اعتبارحقوق اقلیت‌ها٬ حوزه سکونت جمعی هر قوم است .
ماده ۱
۱- ملل عضو موجودیت و هویت اقلیتهای ملی و قومی فرهنگی مذهبی و زبانی را در محدوده مرزهای این اقلیتها حفظ و شرایط حمایت از حفظ هویت آنانرا فراهم خواهند نمود.
بنا براین به موازات کوشش فعالان سیاسی و مدنی برای افزایش آگاهی اقوام نسبت به حقوق خود و کوشش در مطالیه آن به وسیله مبارزات مسالمت‌آمیز٬ یکی از اساسی‌ترین گام‌ها در راه احقاق حقوق حقه قومی تعریف حوزه سکونت اقوام گوناگون در پهنه کشور ایران می‌باشد. با تعریف توافق و نهایتا تصویب قانونی نام و مرزهای ایالت‌های محل سکونت اقوام ایرانی، حوزه اعتبار و تحقق حقوق اقوام و اقلیتهای ایرانی تعریف می‌شود و زمینه برای گسترش اختیارات ایالت‌های قومی درساختار‌های حکومتی و تثبیت حقوق فرهنگی٬ اقتصادی٬ اجتماعی و مذهبی اقوام فراهم می‌گردد.
سامان‌یابی رسمی اقوام و ملیت‌ها یکی از مهمترین گامها در راه تمرکز‌زدائی دموکراتیک در ایران و تثبیت حوزه احقاق و مطالبه واعمال حقوق اقلیت‌ها می‌باشد.
در اغلب کشورهای مشابه این کار بسیار مشکل و در بسیاری موارد غیرممکن است. زیرا تغییرات دراز‌مدت تاریخی و در بسیاری موارد با دخالت سیاست رد پای محل سکونت اقوام را پاک کرده و یا از مبنا جائی بنام آنان نامگذاری نشده است. بنا براین اسکان مجدد و یا بازسازی محلهای سکونت تاریخی آنان بسیار مشکل و همراه با تنش های اجتماعی وسیع و کشمکش های دامنه دار خواهد بود به طوری که اغلب بعلت هزینه اجتماعی فراوان آن هراسیده و از اقدام به سامان‌یابی اقوام و تحدید حدود ایالت‌ها و به علت هزینه اجتماعی فراوان آن، از اقدام به آن هراسیده و از سامان‌یابی اقوام و تحدید حدود ایالت‌ها و استانهای قومی چشم پوشی می‌شود.
خوشبختانه در ایران محل سکونت اقوام از ابتدا به نام آنان نام‌گذاری شده و در گذار تاریخ با وجود سیاست‌های کوچ اجباری و یا مهاجرت دسته جمعی و در سال‌های معاصر نیز با تقسیم این ایالات به چند استان و تغییر نام تاریخی استانها٬ هنوز هسته اصلی محل سکونت اقوام به نام آنان است و هیچ نیروئی قادر به تعویض آن نیست .
این امتیاز بزرگ که تاریخ آنرا به ما بخشیده و نسلهای قبلی به ما هدیه کرده‌اند٬ سرمایه شایگانی است که با استفاده از آن درحالی که هیچ کس نمیتواند منکر اصالت وتاریخی بودن آن باشد٬ ما می‌توانیم با سهولت بیشتری ایالات قومی را تعریف و تحدید حدود نمائیم .
برای این که بتوانیم با کمترین تغییرات و در نتیجه با کمترین هزینه و تنش اجتماعی این کار سنگین را انجام دهیم بهتر است که ما جغرافیای سیاسی موجود و مصوب کشور را پذیرفته و استان‌های مجاور هم را که در صد سال اخیر ازهم جدا گردیده‌ااند دوباره به نام تاریخی ایالت متعلق به آن قوم و این بار در قالب یک ایالت قومی به هم پیوند دهیم .
این ایالت‌ها دربرگیرنده همه استان‌ها٬ شهر‌ها٬ شهرستان‌ها و دهات محل سکنای هر یک از اقوام می‌باشند.
در طرح ضمیمه ۱۳ ایالت قومی و ۳ استان خود مختار و یک منطقه خودمختار پیش بینی شده است .
در این طرح سعی شده هر قوم در یک ایالت متعلق به خود باشد .
تنها استثنا دو ایالت فارس زبان نشین است که به علت گستردگی جغرافیائی کاردیگری ممکن نبود.
بیش از ۳۰ الی ۵۰% اقوام گوناگون در ایالات متعلق به قوم خویش بسرنمی‌برند. و به این علت در جدول پیوست تعداد ساکنین هر ایالت که براساس سرشماری رسمی مرکزآمارکشور در سال ۱۳۸۵ تهیه شده است نشان دهنده همه جمعیت آن قوم نیست .
مشکل اساسی برای عملی شدن چنین طرحی وجود شهرهای همجوار ایالات قومی با ترکیب جمعیتی دو یا چندقومی است که مساله الحاق این شهرها را بهر یک از ایالات قومی مواجه بامشکل نموده و احتمال تنش‌های جدی بین اقوام را ایجاد می‌نماید.
راه حل متمدنانه این مشکل به پیشنهاد من دراین طرح یک رفراندم آزاد بر مبنای رای اکثریت ساکنین آن شهر و یا شهرستان می‌باشد .
علاوه براین مشکل٬ جمعیت ویا محل استقرار و یا هر دوی این اطلاعات در مورد بلوچ‌ها و اعراب ایران و ترکمن‌ها و قشقائی‌ها به طور کامل و مستند در زمان نگارش این طرح دراختیار من نبود و هنوز هم نیست.
لذا با وجود پیشنهاد تاسیس ۳ استان خود مختار برای بلوچ‌ها – اعراب وترکمنهای ایران و یک منطقه خود‌مختار برای قشقائی‌ها٬ متاسفانه حدود جغرافیائی وجمعیت استان‌ها و مناطق آنان در این طرح ذکرنشده است .
امیدوارم درآینده نزدیک و با یاری صاحب نظران این نقیصه درطرح جبران شود.
بدیهی است با وجود سعی و دقت فراوان این طرح خالی از نقص نیست. ولی به جرات اذعان می‌دارم که با احساس مسوولیت کامل نسبت به تداوم صلح اجتماعی – احقاق حقوق حقه هم‌وطنان متعلق به اقوام و حفظ وحدت ملی و یک‌پارچگی سرزمینی ایران تنظیم شده است.
به امید وصول نظرات سازنده شما‌.
حسن شریعتمداری
The States of IRAN
ایالات ایران
۱- ایالت تهران – پایتخت ایرا ن ۱۳٫۴۲۲٫۳۶۶
( تهران – شهرری – کرج – شمیران و … )
۲- ایالت آذربایجان ۸٫۶۶۹۶۷۱
( استان آذربایجان شرقی – استان آذربایجان غربی – استان اردبیل-استان زنجان)
۳- ایالت خراسان ۷٫۰۴۱٫۰۷۱
( استان خراسان شمالی – استان خراسان رضوی – استان خراسان جنوبی )
۴- ایالت خوزستان ۴٫۲۷۴٫۹۷۹
۵- ایالت ساحلی ۲٫۲۸۹٫۹۴۱
استان بوشهر – استان هرمزگان)
۶- ایالت سیستان ۲٫۴۰۵۷۴۲
۷- ایالت فارس مرکزی ۷٫۵۴۶٫۹۹۲
استان قم – استان مرکزی – استان اصفهان – استان سمنان )
۸- ایالت فارس جنوبی ۷٫۹۸۰٫۱۰۹
(استان فارس – استان کرمان – استان یزد)
۹- ایالت غرب ۲٫۸۴۶۴۶۷ (استان قزوین – استان همدان )
۱۰- ایالت کردستان ۳٫۳۱۹٫۵۴۱
( استان کردستان – استان کرمانشاهان )
۱۱- ایالت گیلان ۲٫۴۰۴٫۸۶۱
۱۲-ایالت لرستان ۳٫۷۵۴٫۵۲۳
( استان لرستان – ایلام – چهارمحال و بختیاری – کهکیلویه و بویراحمد)
۱۳-ایالت مازندران ۴٫۵۳۹٫۵۱۹
( استان مازندران – استان گلستان )
————- ۷۰٫۴۹۵٫۷۸۲
سه استان خودمختارو یک منطقه خودمختار
۱- استان بلوچستان ایران
۲- استان ترکمنستان ایران
۳- استان عربستان ایران و منطقه خودمختار قشقائی
تعریف محل سکونت اقوام و ملیتهای ایران
تعریف نقشه سیاسی ایران بر مبنای یک سیستم غیرمتمرکزدر ایرانی دموکراتیک

بنا به قطعنامه فوق و کلیه مدارک شناخته شده بین المللی ، اقلیتها- اقوام و ملیتها باید محل سکونتشان مسجل شود تا حوزه حقوقی اعمال و احقاق حقوقشان مشخص باشد.
ماده ۱ – ملل عضو موجودیت و هویت اقلیتهای ملی و قومی فرهنگی مذهبی و زبانی را در محدوده مرزهای این اقلیتها حفظ و شرایط حمایت از حفظ هویت آنانرا فراهم خواهند نمود.
۲- این حدود باید به مردم عرضه شود تا با آن آشنا شده و مورد پذیرش آنها قرار گیرد.
بطور تاریخی اکثریت همه اقوام ایرانی در استانهائی با نام تاریخی قوم خویش بسر میبرند. هر چند تغییرات متعددی بعمل امده تا این وضع تاریخی دگرگون شود، ولی خوشبختانه هسته اصلی استانهای تاریخی همچنان بنام اقوام ساکن آن باقی مانده اند.
—–
بنا به قطعنامه فوق و کلیه مدارک شناخته شده بین المللی ، اقلیتها- اقوام و ملیتها باید محل سکونتشان مسجل شود تا حوزه حقوقی اعمال و احقاق حقوقشان مشخص باشد.
- نیروهای سیاسی وفعالین مدنی ایران باید مرزهای ایالات محل سکونت اقوام را دقیقا تعریف کنند.
—-
نکات مهم:
- نیروهای مسلح
- پول و نظام اقتصادی
- سیاست خارجی
- نظام حقوقی سراسری ودراختیارحکومت مرکزی خواهد بود .
-زبان فارسی سراسری بوده و علاوه بر تضمین یکپارچگی ملی ارتباط اقوام گوناگون رابا یکدیگر تسهیل می نماید. زبان هرقوم درحوزه سکونت آن قوم از اعتبار یکسانی نسبت به زبان سراسری برخوردار خواهد بود
۱۳ایالت اقوام و۳ استان و یک منطقه قومی خود مختار:
توجه : حقوق استانها ومنطقه خودمختار عینا برابر با همه دیگر ایالتها خواهد بود.
—–
۱- ایالت تهران – پایتخت ایرا ن ۱۳٫۴۲۲٫۳۶۶
( تهران – شهرری – کرج – شمیران و … )
۲- ایالت آذربایجان ۸٫۶۶۹۶۷۱
( استان آذربایجان شرقی – استان آذربایجان غربی – استان اردبیل– استان زنجان)
۳- ایالت خراسان ۷٫۰۴۱٫۰۷۱
( استان خراسان شمالی – استان خراسان رضوی – استان خراسان جنوبی )
۴- ایالت خوزستان ۴٫۲۷۴٫۹۷۹
۵- ایالت ساحلی ۲٫۲۸۹٫۹۴۱
استان بوشهر – استان هرمزگان)
۶- ایالت سیستان ۲٫۴۰۵۷۴۲
۷- ایالت فارس مرکزی ۷٫۵۴۶٫۹۹۲
(استان قم – استان مرکزی – استان اصفهان – استان سمنان )
۸- ایالت فارس جنوبی ۷٫۹۸۰٫۱۰۹
(استان فارس – استان کرمان – استان یزد)
۹- ایالت غرب ۲٫۸۴۶۴۶۷
(استان قزوین – استان زنجان )
- ایالت کردستان ۳٫۳۱۹٫۵۴۱
( استان کردستان – استان کرمانشاهان )
۱۰- ایالت گیلان ۲٫۴۰۴٫۸۶۱
۱۱-ایالت لرستان ۳٫۷۵۴٫۵۲۳
( استان لرستان – ایلام – چهارمحال و بختیاری – کهکیلویه و بویراحمد)
۱۲-ایالت مازندران ۴٫۵۳۹٫۵۱۹
( استان مازندران – استان گلستان )
____________________________________ جمع ۷۰٫۴۹۵٫۷۸۲
سه استان و یک منطقه خود گردان
۱- استان بلوچستان ایران
۲- استان ترکمنستان ایران
۳- استان عربستان ایران
۴- منطقه خودگردان قشقائی
مبنای جمعیت سرشماری سال ۱۳۸۵ میباشد. تقریبا ۳۰-۵۰% ازاقوام خارج از استانهای خود زندگی میکنند ودراین سرشماری منظور نشده اند.
—-
این طرح یک طرح واقع گرایانه برای گذار صلح آمیز به یک سیستم غیرمتمرکز درایران است. این طرح برمبنای حفظ یکپارچگی ایران و حقوق برابر برای همه شهروندان تنظیم گردیده است.
اهالی شهرهائی با جمعیت مرکب از اقوام مختلف که درمرز دو ایالت فومی واقعند، باید طی یک رفراندم آزاد تصمیم بگیرند که میخواهند به کدام استان قومی ملحق شوند.
با تشکر صمیمانه از توجه شما
جمعه ۲۹ مارس ۲۰۱۳
 از ایران امروز

منبع: 

سایت آذربایجان

آقای شریعتمداری و پروژه‌ی قومی سازی ایران، محمد امينی

mohammad amini
شوربختا که سده ای دیرتر، آقای شریعتمداری پرورش یافته در فرهنگ غرب، به سودای بازگرداندن ایران به ولایت و ایالت دوران صفوی و قاجار افتاده و از ایالات سیزده گانه‌ی قومی سخن می گوید در روزهای گذشته، نوشتاری از آقای حسن شریعتمداری خواندم با این سرنامه: «سامان یابی اقوام درایران، گامی به سوی تمرکز زدایی دموکراتیک ایران». در این نوشتار، آقای شریعتمداری، ایران را به «۱۳ ایالت قومی و ۳ استان خود مختار و یک منطقه‌ی خودمختار» تقسیم کرده و به گمان خود، پیشنهادی را درمیان نهاده که گویا یگانه راه برای « تداوم صلح اجتماعی، احقاق حقوق حقِّه‌ی هم‌وطنان متعلّق به اقوام و حفظ وحدت ملّی و یک‌ پارچگی سرزمینی ایران» است. از دید کارشناسانه‌ی آقای شریعتمداری، مردم ایران، هریک عضوی از یک قوم اند و دارای «حقوق حقِّه‌ی قومی»! در دورانی که بیست وشش کشور اروپایی، پس از دو جنگ جهانی خونریزانه، مرزهای میان خودرا برداشته اند و حقوق فراملی، در کانون گفتمان سیاسی و اجتماعی جهان نشسته است، آقای شریعتمداری با خامه ای آکنده از درد و رنج می نویسند که «بیش از ۳۰ الی ۵۰% اقوام گوناگون [درایران] در ایالات متعلق به قوم خویش بسرنمی‌برند». از دیدگاه آقای شریعتمداری، ایران مانند ساختمان چند اشکوبه ای است که هر یک از اقوام، یکی از اشکوبه ها را اجاره کرده اند و گاه کسانی که بنا است در اشکوبه‌ی سوم زندگی کنند، به بخشی از اشکوبه‌ی پنجم رفته و اینک آقای شریعتمداری می خواهند، پیوند میان موجر و مستاجر را روشن سازند و آن اعضای قومی را که از اشکوبه یا «ایالات متعلّق به قوم خویش» بیرون رفته و درجایی دیگر می زیند، به سرزمین قومی خویش بازگردانند تا «حقوق حقّه‌ی» آن ها پاسداری شود.
واکنش نخست من از خواندن این بررسی «کارشناسانه» برای تقسیم ایران به واحد های قومی در سده‌ی بیست و یکم، درخود فرورفتن و در شگفت شدن بود. درشگفت از این که سودای جاه و بازی های سیاسی، چگونه انسان ها را دگرگون می کند و از آدمی که دیرزمانی، کارت شناسایی اش، سخنگویی و دبیری جمهوی خواهان «ملّی» بود، کسی را می سازد که داغدار زندگی نکردن اقوام در «ایالت متعلّق به خویش» است و گله مند از این که در برخی از کشورهای جهان، در درازای تاریخ، «بسیاری موارد با دخالت سیاست، رد پای محل سکونت اقوام را پاک کرده و یا از مبنا، جایی به نام آنان نام گذاری نشده است»! گویا بنا است در دنیای امروز، آدمیان برپایه‌ی پیوندهای قومی و ایلی هزار سال پیش، همچنان در سرزمین نیاکانی خود زندگی کنند و بنا است که نام کشورها و استان های هر کشور، برپایه‌ی شناسنامِه‌ی«قومی» شناسایی بشود و افسوس و آه که جهان امروز، سیمای قومی و ایلی خودرا از دست داده است! بگذریم که این داغدارِ جابه جایی اقوام، فراموش کرده است که بیشتر ترکمان تباران ایران، از بیرون از فلات ایران به این سرزمین کوچیدند و تاتارها و مغولانی که نزدیک به سیسد سال برایران چیرگی داشتند، از استپ های آسیای میانه و مغولستان به ایران آمدند و بیشتر عشایر عرب خوزستان، تا پانسدسال پیش، در آن سوی اروند رود می زیستند. آیا ایشان پیشنهاد می کنند که هر «قوم» و ایل و طایفه ای به سرزمین نیاکانی خود بازگردند؟!
پس از این که آن واکنش نخست فروکش کرد، واکنش دوم من این بود که کارزار سازمان یافته ای که سال ها است برای گسستن بند بند سرزمین تاریخی ما و به جان هم افکندن مردمی از تیره و تبارهای گوناگون آغاز شده و اینک به یاری شیخ های سعودی و قطری بالاگرفته است، شوربختا کسانی مانند دوست پیشین مرا هم، در سودای نام و جاه، به کام خودکشانده است.
آقای شریعتمداری، نوشتار کارشناسانه‌ی خودرا با این خُرده گیری درست آغاز می کنند که در دوران هایی از پادشاهی پهلوی، به ناروا از گسترش زبان ها و فرهنگ های مردمی که زبان مادری شان فارسی نبوده، جلوگیری شده که می دانیم کاری زودگذر بود و به جایی هم نرسید. این هم درست است که با گسترش تبعیض و به ویژه تبعیض دینی، ستم بر مردم بخش هایی از ایران افزایش یافته است. من هم براین باورم که آموزش زبان مادری درکنار زبان فارسی که زبان ملّی و مشترک مردم ایران است، نه تنها باید آزاد باشد، که باید دربرنامه‌ی یک دولت دموکراتیک هم قرار بگیرد. دراین هم جای گفت و گو نیست که دموکراتیک ترین دولت مرکزی هم نباید، حق مردم را در اداره‌ی امور محلّی شان پایمال کند. این راهکارهای درست و شهروندانه، چه پیوندی با بخش بخش کردن ایران به ایالت های قومی دارند؟
آقای شریعتمداری که هیچ پیشینه ای در تاریخ پژوهی، مردم شناسی و زبان شناسی ندارند، گویا نقشه ایران را در میان نهاده و برآن شده اند که در سده‌ی بیست و یکم، ایران را برپایه قوم گرایی های سده‌ی هژدهم اروپا، مانند کیک عروسی، با چاقوی دانشی که بر زدوبندهای های سیاسی و یافتن جایگاه در نشست های دانم و دانی استوار است، بِبُرند و در میان رهبران اقوام ستم دیده تقسیم کنند. ایشان می نویسند که «یکی از اساسی‌ترین گام‌ها در راه احقاق حقوق حقّه‌ی قومی، تعریف حوزه‌ی سکونت اقوام گوناگون در پهنه‌ی کشور ایران می‌باشد». به زبان دیگر، سدو و اندی سال پس از انقلاب مشروطه و پیدایش دولت مدرن فرا ایلی در کشوری که هزارسال تاریخ آن را جنگ و خونریزی های ایلی و تباری رقم زده بود، جامعه شناس شریعتمداری پیشنهاد می کند که در ایران سده‌ی بیست و یکم، باید بنشینیم و از نو «حوزه‌ی سکونت اقوام گوناگون در پهنه‌ی کشور ایران» را تعریف کنیم. از دیدگاه ایشان، شهروندان ایرانی را نه برپایه‌ی حقوق فردی و برابری قانونی آن ها با یک دیگر، از هر جنسیّت، تبار، آیین، باور، پیشینه و جایگاه اجتماعی که باشند، که نخست باید براین پایه‌ بازشناسیم که به کدام «حوزه‌ی قومی» تعلّق دارند.
آقای شریعتمداری، دردمندانه می نویسند که «بیش از ۳۰ الی ۵۰% اقوام گوناگون [درایران] در ایالات متعلّق به قوم خویش بسرنمی‌برند». این «ایالت متعلّق به قوم» از چه زمانی به «تعلّق» آن «قوم» درآمده و زمینه‌ی تاریخی پیدایش این تعلّق چیست و مبنای حقوقی آن کدام اند؟ می دانیم که شناسایی مرزهای کشورهای اروپایی، ازپیمان وستفالیا در ۱۶۴۸ و مرزهای ایران از پیمان نامه ی امامقلی خان با کمپانی هند شرقی در ۱۶۲۲ آغاز شد و درگوشه و کنار جهان نیز، از سده‌ی هفدهم به این سوی، گفتمان حقوقی برای شناسایی مرزها آغاز گردید و سرانجام پس از سده ها خونریزی، جنگ و گفت و گو، مرزهای امروزی کشورها در چهارچوب سازمان ملل متّحد پذیرفته شد و جز مواردی که هنوز میان برخی از کشورها، درگیری هایی وجود دارد، مرزها و حق حاکمیّت ملی هرکشوری، برپایه‌ی قوانین بین المللی رسمیّت یافته است. حقوق دان شریعتمداری، داوری تازه ای را پیش می کشند: سرزمین و ایالت «متعلّق» به قوم است و نه کشور! از دیدایشان، هربخش از خاک ایران نه ملک مُشاء یا دارایی همه‌ی ایرانیان، که «متعلّق» به یک «قوم» است و اینک زمان آن فرارسیده که «در راه احقاق حقوق حقّه‌ی اقوام»، سرزمین «متعلّق» به هر «قوم» را شناسایی کنیم و سند مالکیّت ایالات را به نام شان صادر نماییم.
آقای شریعتمداری با چنین داوری واپسگرایی، درِ گفتمانی را بازمی کنند که پایانی برآن نیست. برپایه‌ی این داوری، خراسانی ها می توانند خواهان بازگرداندن ده ها ایل و طایفه کرد، ترک و هزاره ای، به سرزمین های پیشین شان باشند زیرا این خاک «متعلّق» به «قوم» خراسانی است! افشارهای درگز، به کجا بازگردند که سرزمین نیاکانی شان باشد؟ به آذربایجان، قفقاز یا آسیای میانه؟ کدام سرزمین به ترک زبانان قوچان «تعلّق» دارد؟ در پرونده سازی قومی آقای شریعتمداری، جایی به ارمنیان کوچانده شده به جلفای اصفهان «تعلّق» ندارد. اگر آقای شریعتمداری، به ایل قشقایی که می دانیم از بیرون از فارس به این سرزمین کوچیده و یا کوچانده شده اند، یک «سرزمین خود مختار» مژده می دهند، چرا جلفای اصفهان، سرزمین دولت خودمختار ارمنیان ایران نباشد؟ کدام سرزمین «قومی» به طایفه‌ی اوتایلو که پس از جنگ های ایران و روس، از قفقاز به پیرامون ماکو کوچیدند، «تعلّق» دارد؟ سرنوشت ایل جلالی در آذربایجان چه خواهد بود؟ شاهسون ها را باید به دشت مغان یا آناتولی کوچ داد، یا خمسه و خرقان سرزمین قومی آن ها است؟ در پروژه‌ی قوم سازی آقای شریعتمداری، قشقایی ها به دولتی خودمختار دست می یابند، امّا به ایلات خمسه‌ی فارس (اینالو، باصری، بهارلو، نفر و عرب)، دولتکی هم نمی رسد. سرنوشت مردم تالش که زبانشان با گیلانی ها یکی نیست، یا شهمیرزادی ها سنگسری ها که زبانی جز فارسی خراسانی دارند چیست؟ آیا به آن ها هم دولت خودمختاری خواهد رسید؟ راستی این است که بر این گونه قومی سازی بیمارگونه‌ی ایران، پایانی نخواهد بود.
درکشوری که ۸۰% شهروندانش اینک در شهرها و به ویژه کلان شهرها می زیند، شهر مدرن از دیدگاه آقای شریعتمداری، شهری است که برجسته ترین برگ شناسنامه‌ی مردمی که درآن زندگی می کنند، تبار قومی و ایلی آن ها است. شهرآقای شریعتمداری، پیوندی با برداشت های پذیرفته شده‌ی جامعه شناسی مدرن ندارد؛ روستایی است بزرگ که مردمی با پیوندهای تاریخی ایلی، با یک دیگر در چالش و رو در رویی اند. این برداشت واپس مانده از یک جامعه شهری را شاید بتوان به نشست های نمایندگان خودبرانگیخته «اقوام» و برگزارکنندگان همایش های «ایران ناشناخته» فروخت و شادباشی از ایشان دریافت، امّا با هزارمن سُرمه و سرخاب هم نمی توان آن را بَزَک کرد و چهره ای مدرن و پیشرفته به آن داد. اگر آقای شریعتمداری، نیم نگاهی به چگونگی پیدایش شهرهای مدرن درجهان می افکندند، در می یافتند که به شهرآمدگان، دیر یا زود رخت کهن ایلی- قومی یا تیره و تباری یا روستایی خویش را به کنار می نهند و شناسنامه‌ی شهری تازه ای برپایه‌ی موقعیت اجتماعی نوین خویش دریافت می کنند. در همان آلمان که آقای شریعتمداری می زیند، میلیون ها ترک، یا باید همچنان کارگر ترک مهاجر از روستاهای ترکیه بمانند و بیرون از فرهنگ و سامان شهری مدرن زندگی کنند، یا اگر به شهر مدرن پای نهادند، در یکی دو نسل، آلمانی های ترک تبار خواهند شد. درباره‌ی عرب و آفریقایی تباران فرانسه، هندی تباران بریتانیا و مکزیکی تباران ایالات متّحد نیز چنین است. در ایران نیز، شهر نشین ایرانی، می تواند از هر تبار و پیشینه ای برخاسته باشد، امّا، تبار و پیشینه‌ی ایلی یا اتنیکی او، یکی از برگ های شناسنامه‌ی هویّـتش خواهد بود و نه همه‌ی آن. میلیون ها ایرانی هم که به ده ها کشور جهان کوچیده اند، پس از یکی دونسل، ایرانی تباران کشوری که درآن می زیند خواهد شد و بسیاری از آنان، از راه ازدواج با غیرایرانیان، فرزندانی با تبار کمرنگ تر ایرانی به جای خواهند نهاد. این زیبایی جامعه‌ی بشری مدرن است و نه ستم بر گروهی از مردم.
ایران آقای شریعتمداری، ایرانی نیست که مردمانش در درازای سال ها کوچ، آمیزش خانوادگی، پیشرفت، شهرنشینی، بازرگانی، گسترش آموزش دانشگاهی، فناوری و سرانجام، پیوستن به دنیای تولید صنعتی و فراصنعتی، در سودای یافتن ساختارهای سیاسی مدرن و دموکراتیک و برای گذر از تنگنای میان واپس ماندگی و دنیای پیشرفته، در چالش و کوشش اند؛ ایرانی نیست که شهروندانش برای رهایی از گذشته‌ی ایلیاتی و درگیری های حیدری- نعمتی و برتری جویی های دینی و تیره و تباری، در تکاپو و تلاش اند. ایران آقای شریعتمداری، ایرانی است که برجسته ترین دلمشغولی شهروندانش، یافتن پیوندهای قومی خویش و شناسایی مرزهای سکونت قوم و ایل و طایفه‌ی شان در سده های گذشته است. ایران آقای شریعتمداری که ایرانی عشیره ای و ایلیاتی است، خویشاوندی دوری هم با ایران امروزی ندارد.
درنگی کرده و به تاریخ بنگریم. در پروژه ی قومی سازی آقای شریعتمداری، واژه‌ی ایالت به جای استان نشانده شده که گواهی است از نگاه ایلیاتی و پیش مدرن ایشان به سامان بندی ایران. واژه هایی مانند ایالت و ولایت، هزار سال پیش به فرهنگ ایران راه یافت و درآغاز، مفاهیمی شناور بود. بیهقی، جوینی، حمدالله مستوفی، رشیدالدّین فضل الله و دیگرتاریخ نویسان برجسته‌ی پیش از دوران صفوی، ایالت و ولایت را گاه برابر یک سرزمین کلان دانسته و گاه بخش کوچکی از یک سرزمین را ولایت خوانده اند. ایالت و ولایت از دوران صفوی به این سو، برداشتی رسمی شد. در تذکرة الملوک که بهترین سند دست اول از ساختاراداری دوران صفوی است، ایران صفوی به ایالات و ولایات تقسیم شده بود و همین نگاه ولایتی- ایالتی، به دوران قاجار کشیده شد و به قانون اساسی مشروطه هم راه یافت. در آستانه‌ی مشروطه که ایران هنوز سرزمین محروسه‌ی (پاسداری شده) خاندان قاجار بود، شاه قاجار، حکومت ایالات و والی گری ولایات را به شاهزادگان قاجار و اشراف ایل های دیگر می فروخت. ناگفته پیدا است که در گیرودار فراهم ساختن قانون اساسی و متمّم های آن، زبان سیاسی ایران پیش مدرن که تقسیم کشور به ایالات و ولایات بود، در اندیشه‌ی نویسندگان متمّم قانون اساسی و نیز در «قانون تشکیلات ایالات و ولایات» در ۴۳۳ مادّه و ۲٦ مادّه‌ی پیوست در مجلس اول به تاریخ ۱٧ آذرماه ۱۲۸٦، بازتاب یافت. اگر آقای شریعتمداری نیم نگاهی به آن قانون می افکندند، در می یافتند که نخبگان قانون گرای ایران ۱۰٦ سال پیش، نگاهی مدرن تراز ایشان به ایالات و ولایت داشتند و بهایی به آرایش قومی و ایلی این ایالت و ولایت ها که از تاریخ به ایشان رسیده بود، نمیدادند. قانون انجمن ایالتی و ولایتی هم که در ۱۲۲ مادّه در ۸ خرداد همان سال در مجلس اول مشروطه پذیرفته شد، درباره‌ی «انجمن» های ایالتی و ولایتی بود و نه واگذاری «حقوق حقّه» به اقوام! بسیاری از نخبگان قانون نویس هم یا آذربایجانی بودند و یا قاجار تبار. دگرگون ساختن واژه‌ی ایالت و ولایت به استان ها نیز، گام درستی بود برای گسست ازآن پیشینه‌ی هزارساله‌ی ایلیاتی ساختار فرمانروایی ایران.
شوربختا که سده ای دیرتر، آقای شریعتمداری پرورش یافته در فرهنگ غرب، به سودای بازگرداندن ایران به ولایت و ایالت دوران صفوی و قاجار افتاده و از ایالات سیزده گانه‌ی قومی سخن می گوید. پیشتر گفتم که گوهر بنای ایران مدرن، گذر از پیشینه‌ی ایلیاتی فرمانروایی بود. فتح تهران به دست مجاهدین و تفنگ چیان قفقازی، آذربایجانی، گیلانی و بختیاری هم، نشان و نماد چیرگی آن «اقوام» یا دسته های ایلی بر تهران نبود و روزنامه های آن زمان، آن ها را «نیروی نجات بخش ملّی» خواندند نه نیروهای مسلح اقوام! دیری نپایید که محمّدعلی شاه وبرادرانش، با پشتیبانی روس ها، برای واژگون ساختن مشروطه شورش کردند و گروهی از ترکمانان و چند ایل کرد نیز به آن ها پیوستند. هنگامی که نیروهای دولتی همراه با جنگجویان بختیاری، آذربایجانی و گیلانی و دیگران به جنگ با آن ها شتافتند، کسی را باور این نبود که فارس و بختیاری و آذربایجانی به جنگ با ترکمانان و کردان رفته اند. همه را باور این بود که نیروهای ملّی مشروطه خواه به جنگ با هواداران بازگشت خودکامگی برخاسته اند تا از دولت ملّی نوپای ایران مدرن پاسداری کنند.
آقای شریعتمداری، به همین ولایت سازی قومی مهندسی شده‌ی خود هم وفادار نیست. هرآینه منطق قوم پرستانه آقای شریعتمداری دراین باشد که سامان اداری ایران را برپایه‌ی «حوزه سکونت اقوام گوناگون در پهنه‌ی کشور ایران» و یا «سامان یابی اقوام» تجدید تعریف کنند، که کرده اند، چرا در کنار ایالت های آذربایجان، کردستان، لرستان، مازندران و گیلان، ایالتی هم به نام «ایالت غرب» ساخته اند که استان قزوین و استان همدان امروزی را دربر می گیرد؟ مگرما قوم یا ایلی به نام «قوم غرب» داشته ایم که اینک باید ایالتی را به نام ایالت غرب بخوانیم؟ راستی این است که دراین جا، آقای شریعتمداری در ترک خواندن قزوین و یا کرد خواندن همدان گرفتار شده و از روزه‌ی شک دار پرهیز کرده و ایالتی ساختگی و بی پایه به نام «ایالت غرب» ساخته است!
آقای شریعتمداری، پروژه‌ی قوم سازی و قوم گردانی ایران را از این هم فراتر برده و در سودای «سامان یابی اقوام»، بخش بزرگی از ایران را در ایالت های فارس مرکزی و فارس جنوبی گنجانده است. فارس مرکزی، استان های سمنان، مرکزی، قم، اصفهان و یزد را در بر می گیرد که بی گمان، از دیدگاه قوم شناسانه و تاریخ دانی آقای شریعتمداری،همگی بخشی از قومی بوده اند که اینک مهندس قومی ما، آن گمگشتگان در استان های پیشین را به یک دیگر پیوند داده و مرید را به مراد رسانده و تشنگان قوم فارس مرکزی را از سرچشمه قومی خویش سیراب کرده است. ناگفته پیدا است که در ایالت فارس جنوبی هم، مردم استان های کرمان، یزد و فارس امروزی، بنا است جملگی از یک قوم و تبار باشند و اگر کرمانی و یزدی و شیرازی ها از این هم تباری هم قومی خویش آگاهی نداشته باشند، بدا به حال ایشان! آقای شریعتمداری، به سان دیگرقوم گرایان ایران و پشتیبانان خارجی این اندیشه ها، بنیاد داوری خویش را بر چندگونگی زبانی استوار می کند و با این حال، خراسان را که پایگاه بازگشت زبان فارسی دری بوده، در یک ایالت قومی می نشاند و بخش های دیگری از «فارسستان» خود ساخته را به فارس شمالی و جنوبی بخش می کند. اگر مهندسی آقای شریعتمداری بر پایه‌ی سامان قومی سده های پیشین است، پس از چه رو است که در پروژه «سامان یابی اقوام»، فارس زبانان یا قوم ساختگی فارس، در چهار ایالت پراکنده شده اند؟
دراین قوم سازی، ایالتی هم به نام ایالت ساحلی پدیدار شده که دامنه‌ی آن از مرز غربی خوزستان تا بوشهر و بندر عباس و میناب و مرز ایالت بلوچستان گسترده است. دانشمند قوم شناس ما، یک برگ کاغذ هم نتواند نوشت که پیوند قومی مردم بهمنشیر، بندر گناوه، برازجان، بندر لنگه، خورموج، بندر کنگان، بستک، بندر عبّاس، میناب و قشم چیست و تاریخ چنین پیوندی را ایشان در کجا خوانده و از کدام دانشمندی شنیده اند! چرا کازرونی ها، بخشی از ایالت قومی فارس جنوب اند و برازجانی ها که تاریخی در هم پیوسته با آن ها دارند، بخشی از ایالت قومی ساحلی؟
آقای شریعتمداری، می پذیرند که «مشکل اساسی برای عملی شدن چنین طرحی وجود شهرهای همجوار ایالات قومی با ترکیب جمعیتی دو یا چند قومی است که مساله‌ی الحاق این شهرها را به هر یک از ایالات قومی مواجه بامشکل نموده و احتمال تنش‌های جدی بین اقوام را ایجاد می‌نماید.» ایشان می افزایند که «راه حل متمدنانه‌ی این مشکل به پیشنهاد من دراین طرح، یک رفراندم آزاد بر مبنای رای اکثریت ساکنین آن شهر و یا شهرستان می‌باشد». به زبانی دیگر، پس از چندپاره کردن ایران به ایالت های قومی، اینک نوبت برانگیختن درگیری های قومی در شهرهایی مانند اورومیه، میاندوآب، سقّز و بانه است. فردا است که مردم شاهین دژ، بر سر ترک بودن و سایین قالا خواندن آن با همشهریان کرد که شمارشان رو به افزایش است، درگیر شوند و یا فلان روستای استان آذربایجان غربی که کرد نشین است، رای به پیوستن ولایتی را بدهد که نود کیلومتر از مرزهای آن به دور است؛ یا روستاییان ترک زبان بوکان، خواهان پیوستن به ایالت آذربایجان شوند؛ یا بخشی از روستاهای ترک زبان قوچان در یک رفراندوم به ایالت آذربایجان که در آن سوی کشور است بپیوندند؛ یا آن بخش هایی از بجنورد، شیروان، کلات نادری و اسفراین که ساکنانش به گویشی از کردی کرمانجی سخن می گویند، خواهان پیوستن به ایالت کردستان شوند. آقای شریعتمداری، راهکاری را پیشنهاد می کنند که پیامد آن، برانگیخته شدن ستیز قومی است و نه کاهش آن.
تا این جا می توان گفت که آقای شریعتمداری، تنها به مهندسی قومی آب بنیاد برخاسته اند و نگاهشان، دستکم دویست سال کهنه و پوسیده است. امّا هنگامی که به دوپاره کردن خوزستان و عربستان خواندن بخش از آن می پردازند، دیگر سخن از کهنگی و پوسیدگی اندیشه در میان نیست. سخن از درگیرشدن در بازی سیاست های بیگانه است. اگرچه آقای شریعتمداری در این نوشته، سخنی از پیشینه‌ی عربستان خواندن بخشی از خوزستان به میان نیاورده اند، دیگر قوم گرایانی که با اندیشه ی ایشان همسویند، در این باره گفته ونوشته اند که تا پیش از برانداختن شیخ خزعل که با کشتن خاندان و گروه گسترده ای از یاران برادرش بر بخشی از خوزستان دست یافته بود، خوزستانی در کار نبوده واین سرزمین را عربستان می خوانده اند. اسناد دوره قاجار را هم گواه می گیرند و می افزایند که این خوزستان سازی، بخشی از ناسیونالیسم مقتدرانه رضاشاهی بوده و این نام را ناسیونالیست های فارس و فرهنگستانی به سرزمینی که از الست نامش عربستان بوده، نهاده اند.
راستی این است که این تاریخ سازی برای عربستان خواندن خوزستان، پیشتر دست پخت مستعمره چی های دولت فخیمه‌ی بریتانیا بود و اینک سالیانی است که سوداگران جداساختن خوزستان از ایران، آن را به کار می گیرند. همان هایی که از «الاحواز» سخن می گویند و خلیج فارس را خلیج عربی می خوانند. بگذریم که در سدها نوشتار تاریخی و از جمله نوشتارهای جغرافی دانان عرب، واژه و نامی از الاحواز نمی یابیم؛ همه جا از شهر یا سرزمین «اهواز» سخن درمیان است. واژه ی خوزستان را هم رضاشاه نساخت. نام تاریخی هزار و اندی ساله ی این سرزمین بود و اشاره ای است به سرزمین تاریخی مردم خوز که زبان شان یکی از پنج زبان دولت ساسانی بود. این راهم نظامی گنجه ای (گنجوی) به سفارش رضاشاه نسروده که:
به نازی، قلب ترکستان دریده به بوسی، دخل خوزستان خریده
نظامی که بارها از خوزستان سخن گفته، می دانسته که باید ولایتی به نام خوزستان درمیان بوده باشد که «دخلی» از آن به دولت مرکزی برسد تا که او، به بوسه ای از زیبارویی، آن دخل را واگذار کند.
افزون بر صورت الارض عربی ابن حوقل در نیمه‌ی نخست سده‌ی چهارم که نقشه ای با نام «صورت خوزستان» در آن می توان یافت و حدودالعالم من المشرق الی مغرب فارسی ابن فریغون در همان سده که می نویسد «اهواز شهری است خرّم و اندر خوزستان نیست از این خرّم تر» و «شوش شهری است توانگر و جای بازرگانان و بارکده‌ی خوزستان است»، از بیش از هفتاد نوشتار تاریخی - جغرافیایی فارسی و عربی می توان نام برد که این بخش تاریخی سرزمین ایران را خوزستان و اهواز خوانده اند: مقدّسی در احسن التقاسیم فی معرکة الاقالیم، استخری در مسالک و الممالک، مسعودی در مُروج الذَهَب، محمّدبن طوسی در عجایب المخلوقات، ابودلف در الرساله الثانیه، عطاملک جوینی در جهانگشای جوینی، یاقوت حموی در معجم البلدان، حمدالله مستوفی در نزهت القلوب و در تاریخ گزیده، قزوینی در آثارالبلاد و اخبارالعباد، محمدبن جریر طبری در تاریخ طبری، محمّدبن عبدالجبار در تاریخ یمینی، ابوالحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف، راوندی در راحة الصدور و آیة السرور، ابن اثیر در الکامل فی التّاریخ، محمّدبن طقطقی در تاریخ فخری، رشیدالدّین فضل الله در جامع التواریخ و ده ها کتاب دیگر.
درست است که پس از کوچ گروهی از عشایر شیعی از دوب، ثبق، واسط، نازور و جزایر عراق به همراه شیخ محمّد مشعشعی به خوزستان، رفته رفته آن بخش هایی از خوزستان که نشیمن گاه آن عشایر بود، از سوی فارسی زبانان، عربستان یا سرزمین زندگی عرب ها خوانده شد و درست است که در سال های پایانی قاجار که حکومت مرکزی ناتوان بود، خزعل، معزّالسلطنه، سردار اقدس و امیرنویان (سپهسالار) گردید و مظفرالدّین شاه، فرمان حکومت «عربستان» را به نام او نوشت. امّا این بخشی از تاریخ ناتوانی های ایران است که ازدست دادن قفقاز و بخش های بزرگی از خراسان و دوپاره شدن بلوچستان، جلوه های دردناک دیگری از آن است. آقای شریعتمداری، شاید به پیروی از نویسنده‌ی فارسنامه ناصری که پسوند عجم را در پی عربستان می آورد، واژه ایران را پسوند استان خودمختارعربستان کرده اند تا نشان دهند که ایشان، همچنان به ایرانی بودن این بخش از خوزستان می اندیشند. شاید هم کسانی بگویند و بنویسند که چه گرفتاری در عربستان خواندن بخشی یا همه خوزستان است و چرا باید بر خوزستان بودن این سرزمین و خلیج فارس بودن دریایی که در جنوب ایران است پافشرد؟
پاسخ این است که چنین نام گذاری هایی، بیرون از سپهر سیاست و کشورداری و به دور از انگیزه های سیاسی نیست. سخن بر سر نام خوزستان و یا وانامیدن بخشی ازآن، یک گفت و گوی پژوهش گرانه و آکادمیک در فلان دانشگاه و بهمان کانون پژوهشی نیست؛ بخشی از بازی کلان سیاسی درباره‌ی آینده‌ی ایران است. هنگامی که دوسال پیش، آقای شریعتمداری پذیرفتند در کنفرانسی در هامبورگ با نام «سرنوشت آذربایجان جنوبی» شرکت کنند و اینک به چرخش خامه ای، بخشی از خاک ایران را «استان خودمختار عربستان» می خوانند، ایشان چه بخواهند و چه نخواهند، به کارزاری سیاسی وارد شده اند که پایان دادن به ایران کنونی و از میان بردن تمامیّت ارضی آن را دنبال می کند. در کارزار سیاسی که اینک در جریان است، عربستان خواندن بخشی و یا همه‌ی خوزستان، یا دگرگون کردن نام خلیج فارس، بار سیاسی و تاریخی درهم پیوسته با منافع ملّی ایران یافته است. این چنین رفتاری، یک گفت و گوی روشنفکرانه درباره ریشه و تاریخ نام فلان روستا و بهمان شهر نیست. این ها بخشی از یک تهاجم سازمان یافته برای از هم دریدن یک کشور است که شوربختا آقای شریعتمداری، خواسته و ناخواسته به آن پیوسته است. ایشان نیک می دانند که نام ها، بارتاریخی و سیاسی دارند و از همین رو و به درستی نخواهند پذیرفت که نام ایشان از حسن شریعتمداری به حسن تبریزی دگرگون شود؛ چرا که آن نام شریعتمداری، ایشان را به سنّت پدرشان، آیت الله سیّد کاظم شریعتمداری پیوند می دهد.
************
راهکار پیشنهادی آقای شریعتمداری، راهکاری واپسگرا و نادرست است که گفتمان امروز ایران را از گذر به سوی دموکراسی و حکومت غیردینی، به بیراهه‌ی بنای ایالات متّحد قومی ایران و سرانجام چندپارگی کشورما می کشاند؛ نسخه ای است کهن تر از ایران دوران مشروطه که نه در هیچ کجای جهان آزمون شده و نه خویشاوندی دوری با اندیشه و راهکارهای دنیای مدرن دارد.
محمدامینی
اردیبهشت ۱۳٩۲
  قانونی که مانع از کتک زدن زن از سوی شوهر و انسان قلمداد کردن او شود به گونه‌ای که در دادگاه با مردان برابر می‌داند.


muslim woman trash.jpg

برگرفته از روزنامۀ واشنگتن پست مورخ14مارچ 2013



برگرفته از روزنامۀ واشنگتن پست مورخ14مارچ 2013
29 مارچ 2013
پاپ فرانسیس اول کیست؟

 "پراو چاسادووِسکی" ، استاد اقتصاد دانشگاه اتاوا با ارائه اسناد و مدارک به معرفی "جرج ماریو برگگلیو" پاپ جدید که در 13 مارچ 2013 به وسیلۀ واتیکان با عنوان "پاپ فرانسیسکوی اول"  انتخاب شد،  می پردازد:
"جرج برگگلیو" در سال 1973  به عنوان مقام مذهبی استانیِ  جامعۀ مسیحیت آرژانتین برگزیده شد و  در دورۀ دیکتاتوری نظامی به رهبری ژنرال "ژرژ رافائل ویدلا" ( 1976 تا1983) بالاترین مقام مذهبی آرژانتین بود. در سال 2001 "پاپ ژان پل دوم" مقام برگگلیو را  ترفیع داده و عنوان کاردینال به او داد.
در سال 1983 که دیکتاتوری نظامیان سقوط کرد، طبق دستور "رائل آلفونسین" رئیس جمهور وقت  در پاسخ به تقاضای عموم مردم "کمیسیون حقیقت یاب" جهت شناسایی عاملین "جنگ کثیف" تشکیل و بررسی خود را شروع کرد. "جنگ کثیف " اشاره به  دورۀ تسلط نظامیان در آرژانتین در فاصلۀ سالهای 1976 تا 1983 است، که نظامیان به رهبری "ژرژ رافائل ویدلا" با نقشه و پشتیبانی کامل سازمان سیا و نقش برجستۀ "هنری کیسینجر" با کودتا به قدرت دست یافتند.  در این دوره دیکتاتورهای نظامی به شکنجه و کشتار و آدم ربایی و ناپدید کردن حدود 30،000 نفراز مخالفین سیاسی دست زدند.  دادخواهی مردم آرژانتین و دادرسی دادگاه بر طبق شواهد و مدارک واسناد، چند سالی است که ادامه داشته و دارد.

هنری کیسینجر(راست) و ژنرال ژرژ رافائل ویدلا در سالهای 1970


عملیات کرکس

جالب اینجاست که بخش مهمی از سری  دادرسی ها در بوئینس آیرس در 5 مارچ 2013 آغاز به کار کرد ، درست یک هفته قبل از اینکه کاردینال "جرج برگگلیو" به عنوان "پاپ فرانسیسکوی اول" انتخاب شود. در طی این دادخواهی ها و بررسی ها،  بسیاری از حقایق پشت پردۀ " عملیات کرکس" -  یک کارزار هماهنگ شدۀ سازمان  سیا و حکومتهای دیکتاتور آمریکای لاتین و مقامات کلیسا آشکار شد. "عملیات کرکس " وظیفۀ شکنخه و کشتار و ناپدید کردن دهها هزار مخالف و فعال اجتماعی سیاسی را به انجام رساند.  

یکی از اسناد ارائه شده گزارش ماه جولای 1976 وزارت امور خارجۀ ایالات متحده آمریکا در توضیح و توجیه عملیات کرکس میباشد.

در این گزارش آمده که [حکومتهای نظامی آمریکای جنوبی دو نگرانی و درگیری اصلی دارند که باید از سر راه خود بردارند.  از یک سو با  مارکسیستهای تروریست و مروجین  بین المللی آنها وسوی دیگر با دموکراسی خواهیِ جوامع صنعتی شده که آنها هم  به وسیلۀ  مارکسیستها رهبری میشوند. و اشاره میکند که این دو نیرو برخلاف ادعایشان مبنی بر عدم خشونت ، "خرابکار" هستند، بنابراین نیروهای اطلاعاتی- امنیتی دولتهای آمریکای  لاتین باید در همکاری نزدیک با یکدیگر طبق برنامۀ "عملیات کرکس" در پیدا کردن و کشتن  "خرابکارهای کمیتۀ هماهنگی انقلابی" در کشورهای خودشان و اروپا  همکاری نزدیک با یکدیگر داشته باشند. در حال حاضر برزیل قسمتی از عملیات کشتار را به انجام رسانده است.]
دسیسه گران نظامی به رهبری ژنرال ویدلا که با پشتیبانی سازمان سیا در 24 مارچ 1976 حکومت ایزابل پرون را سرنگون کردند، مسئول ترور و کشتارهای بی شمار از جمله کشیشها و راهبه های مخالف هستند. ژنرال "ویدلا"  ا ز جمله ژنرالهایی بود که در سال 1985  به اتهام ناپدید کردن، شکنجه و قتل و آدم ربایی محاکمه و به جرم جنایت علیه بشریت به حبس ابد در زندان نظامی "مگدالنا"  محکوم شد.
"جوزه آلفردو مارتینز" وزیر اقتصاد کودتاچیان یکی از مهره های وال استریت و در خدمت طرح ها و اجرای سیاستهای اقتصادی آمریکا در آمریکای جنوبی، و عضو بنیاد بازرگانی و دوست نزدیک "راکفلر" بود. "مارتینز میباید کپی نسخۀ  اقتصاد نئو لیبرالی را که در شیلی به وسیلۀ پینوشه پس از کودتا علیه "سالوادر آلنده" (11 سپتامبر 1973) انجام شد را در آرژانتین اجرا کند. در پی اجرای این برنامۀ اقتصادی دستمزدها به وسیلۀ حکم حکومتی ثابت شد، قدرت واقعی خرید در طی سه ماه پس از کودتای 1976 حدود 30 درصد سقوط کرد و مردم آرژانتین یکباره به فقر و تنگدستی دچار شدند.  تحت مدیریت "جوزه آلفردو مارتینز"  سیاست پولی بانک مرکزی آرژانتین به وسیلۀ وال استریت و صندوق بین المللی پول تعیین می شد و بازار آرژانتین هم انحصاری شده بود. " پزو" (واحد پولی آرژانتین) عمداً ارزش گذاری بیشتر شده بود وبه همین علت بدهکاری خارجی آرژانتین بالا رفته و تمام اقتصاد ملی به ورشکستگی کشیده شده بود.


از چپ به راست: جوزه آلفردو، دیوید راکفلر و ژنرال ژرژ رافائل ویدلا

وال استریت و سلسله مقامات کلیسای کاتولیک
وال استریت قاطعانه در  پشت صحنۀ به عنوان برنامه ریز، و حکومتگران  نظامی به عنوان مباشران دیکتاتور، و کلیسای کاتولیک به عنوان پشتیبان، با همدستی و تبانی با یکدیگر "جنگ کثیف" را به مرحلۀ عمل درآوردند.
کلیسای کاتولیک و بالاترین مقام آن (جرج ماریو برگگلیو، پاپ فرانسیس اول کنونی) نقش کلیدی در کمک به سرکوبی "چپ گرایان" و "پرونیستها" که نام خود را از "ژان دومینگو پرون"  بنیانگذار  حزب عدالتخواهان  گرفته بودند، داشت. این حزب   مهمترین حزب ناسیونالیست آرژانتین در سالهای 1940 بود. محکوم کردن " جنگ کثیف" در کلیساهای کاتولیک یک تابو بود و نباید سخنی در بارۀ آن به میان می آمد. درحالی که مقامهای بالای کلیسای کاتولیک آرژانتین همدست و حامی دیکتاتورهای نظامی بودند، کلیساهایی مردمی منفردی بودند که در برابر کودتاچیان موضع مخالف داشتند. درسال 2005  "مریم برگمن"حقوقدان و وکیل حقوق بشر  دادخواستی علیه  کاردینال"جرج ماریو برگگلیو"(پاپ  کنونی)  تنظیم کرد مبنی بر این که او در سال 1976 ا  در ربودن دو کشیش  آرژانتینی به نامهای "فرانسیسکو جالیس" و "اورلاندو یوریو" و شش عضو کلیسای محل آنهاو تحویل آنها به "جوخۀ مرگ" با کودتاگران همدست بوده است.  نجات یافتگان از "جنگ کثیف" نیز آشکارا کاردینال  را در این مورد متهم کردند.
ژرژ ماریو برگگلیو(چپ) و ژنرال جرج ویدلا
"جرج ماریو برگگلیو" که در آن زمان مقام استانی جامعۀ مسیحیت را داشت این دو کشیش مسیحی که مخالف کودتاگران بودند را چپ گرا خوانده و دستوربه اخراج آنها داد. در آن شرایط به خاطر مواضع مخالف و موافق با کودتاگران شکاف در جامعۀ مسیحیت ایجاد شده بود. دو کشیش نامبرده پس از پنج ماه حبس و شکنجه آزاد شده بودند.  شکنجه گاه معروف آن زمان در مدرسۀ مکانیک نیروی دریایی در نزدیکی بوئینس آیرس قرارداشت .  شش فرد دیگر ربوده شده شامل  چهار معلم و دو تن از همسران آنها ناپدید شدند. (شرح جزئیات این ماجرا در وب سایت جهانی سوسیالیستها و تحقیقات گلوبال مورخ 14 مارچ 2013 آمده است) کشیش "اورلاندو یوریو" پس از آزادی اظهار کرد که "جرج ماریو برگگلیو" نقش مهمی در تحویل آن شش تن به "جوخۀمرگ" داشته است.  
ولی "جالیس" کشیش دیگر به صومعه ای در آلمان به انزوا نشست و از هرگونه بحث و پیگیری اجتناب کرد.
در 1985  درجلسۀ اول محاکمۀ  رهبران کودتای نظامی، "اورلاندو" در دادگاه اعلام کرد: "من اطلاع کامل دارم که خود او "برگگلیو" لیست نام ما را به نظامیان و" جوخۀمرگ" تحویل داد."
در میان هزاران انسانی که  در طول "جنگ کثیف" بوسیلۀ "جوخۀ مرگ" ناپدید شدند "مونیکا کاندلامیگنن"، "ماریا مارتا وزکوئز" و شوهرش "سزار لاگوئز" چهره های شناخته شدۀ سوسیالیست بودند که به وسیلۀ همین کشیش "برگگلیو"(پاپ کنونی) به "جوخۀ مرگ" سپرده شدند.

"ماریا مارتا وزکوئز" و شوهرش "سزار لاگوئز"
 کشیش"جرج برگگلیو" دو بار از حق قانونی خود برای عدم حضور رسانی در دادگاه علنی  استفاده کرد  البته  این جناب کاردینال اگر ریگی به کفش نداشت دلیلی برای طفره رفتن از حضور در دادگاه نمی دید.  در دادگاه مطرح شد که او حد اقل در دو مورد  یعنی  ربوده شدن و شکنجه شدن دو کشیش نامبرده از محله های فقیر نشین درگیر بوده  اتهام او این بود که با اخراج آنها و خودداری از حمایت از آنها در مقابل نظامیان  به طور مؤثر نقش داشته  و آنها را به جوخۀ مرگ تحویل داده است. در توجیه اخراج آنها در آن زمان "جرج برگگلیو" دو کشیش را متهم کرده بود که با چریکها ارتباط داشته و از اطاعت از فرمانهای کلیسا سر  باز زده بودند. اسناد ارائه شده در دادگاه به وضوح نشان داد که دستگیری این دو نفر بر اساس گزارش و اطلاعات "جرج یرگگلیو" بوده است.

همدلی مقدس با دیکتاتورها
اتهام "جرج برگگلیو" در بارۀ دو کشیش و شش نفر دیگر فقط نوک کوه یخ بود. در دادخواست "مریم برگمن" آمده که " خود اظهارات برگگلیو ثابت می کند که مقامات کلیسا در حالی که می دانستند که کودتا گران شهروندان را شکنجه می کنند و می کشند ، از دیکتاتورها حمایت می کردند. او یک مهرۀ مهم در کلیسای کاتولیک بوده، کودتاگران بدون حمایت کلیسا نمی توانستند عملیات خود را انجام دهند. تمامیت مقامات کلیسا همراه با حمایت کنندگان آمریکایی همواره پشتیبان کودتاگران بودند. در نشریۀ هومانیست مورخ ژانویۀ 2011 آمده است: " ژنرال ویدلا و همپالکی هایش  از "اسقف اعظم آدلفو ترتلو"  نامۀ تشکر و قدر دانی دریافت کردند. درست در روز کودتا، رهبران نظامی یک ملاقات طولانی و مفصل با مجمع سران اسقف ها داشتند وقتی ترتلو اسقف اعظم از سالن ملاقات خارج شد گفت: هرچند کلیسا رسالت خودش را دارد ولی شرایطی هست که  کلیسا نمی تواند از مشارکت در آن خودداری کند حتی اگر آن شرایط از مسائل دولتی و حکومتی باشند."  سپس او مردم آرژانتین را رهنمون داد و موظف کرد که با حکومت جدید، یعنی دیکتاتورهای نظامی همکاری مثبت داشته باشند.
در آیریش تایمز مورخ 24 جولای 2012 آمده: " ژنرال ویدلا که اکنون در حبس ابد به جرم جنایت  علیه بشریت به سر می برد در مصاحبه ای  تأیید کرده که او دائما مقامات کلیسا را در جریان سیاست ناپدید کردن مخالفین سیاسی قرار میداده و رهبران کلیسا رهنمودهایی به او میداده اند که چگونه این سیاست را مدیریت کند. ویدلا اطهار داشت که او مکالمات زیادی با بالاترین مقام کلیسای آرژانتین از جمله رائل فرانسیسکو در بارۀ " جنگ کثیف" علیه جناح چپ فعالین سیاسی داشته است.


در آرشیو امنیت ملی مورخ 23 مارچ 2006 ذکر شده: "مقامات بالای کلیسا در شکنجه و کشتارهای دسته جمعی بیش از 22 هزار انسان ناپدید و کشته شده با کودتا گران همکاری داشته اند."
نقش واتیکان
واتیکان تحت امر پاپ پل ششم نقش مهمی در پشتیبانی از کودتاگران در آرژانتین داشت. "پیولاگی" نمایندۀ کلیساهای آرژانتین در واتیکان سیاست "چشم پوشی بر شکنجه و کشتار!!" را در برخورد با دیکتاتوری نظامی آرژانتین اتخاذ کرد. او پیوند  و  دوستی شخصی با چند تن از کودتاچیان از جمله "ویدلا" و "آدمیرال امیلو ادوارد ماسرا" داشت.



"پیو لاگی نمایندۀ کلیساس کاتولیک آرژانتین (چپ) و ژنرال ویدلا

آدمیرال ماسرا معمار "جنگ کثیف" به وسیلۀ ژان پاپ پل ششم در واتیکان پذیرایی می شود

"آدمیرال ماسرا" مغز متفکر کودتاچیان که  "جنگ کثیف"، را با همکاری تنگاتنگ مدیران آمریکایی خود معماری کرد، میگوید:  مرکز بازجویی و شکنجه در مدرسۀ مکانیک نیروی دریایی در نزدیکی بوئینس آیرس واقع، که مرکزی چند کابردی و دارای اهمیت بسیار حیاتی در نقشۀ نظامی برای کشتار 30 هزار از مخالفین حکومت وقت بود." ماسرا مقتدرترین مهره در آن زمان، در همکاری با واشنگتن برای پیشبرد "عملیات کرکس"  و هماهنگی با رژیمهای نظامی آمریکای جنوبی برای کشتار فعالین سیاسی در آن کشورها بود.  
هزاران تن از بازداشتی ها که روانی شده بودند از جمله دو راهبۀ فرانسوی پس از شکنجه های وحشتناک با هلیکوپترهای نظامی حمل شده و به رودخانه ای به نام "ریور پلاتا" پرتاب می شدند.
گزارشها تایید میکنند که ماسرا و پیولاگی نمایندۀ مذهبی آرژانتین در واتیکان با یکدیگر دوست بودند.
گفتنی است که در آغاز کودتای نظامی 11 سپتامبر 1973 شیلی،  "سیلوا هنریکز" ، کاردینال سانتیاگو  برخلاف "برگگلیو" کودتای آگوستو پینوشه علیه  آلنده را محکوم کرد.  "سامانتا پاور" نویسنده و فعال  سیاسی "سیلوا هنریکز" را در مقایسه با "بی تفاوتها وتماشاگرها"  در "مرتبۀ بالاتر" قرار می دهد.  ولی "جرج برگگلیو (پاپ کنونی) حتی یک "بی تفاوت" و یا "تماشاگر" هم نبود بلکه همدست و پشتیبان و همکار جنایتکاران نظامی بود.
در خبرها و گزارشهای رسانه ها چندین و چند بار گفته شده که "پاپ فرانسیسکوی اول" (جرج یرگگلیو) به خاطر کمک به فقرا ازصرف  هزینه های سفر خودداری می کند!! ذهنهای حقیقت جو هم مردم را  ارجاع می دهند به تلاشها و همکاری  حضرت پاپ جدید با دیکتاتورهای نظامی  برای شکار فعالین اجتماعی که برای نابودی فقر و برقراری عدالت اجتماعی  مبارزه میکردند.
کلیساها وتمام دستگاههای  مذهبی همواره با حکومتگران و صاحبان زر و زور همدست بوده و هستند و اساسا رسالت آنها چیزی نیست به جز تحقیر انسانها به خاطر این که گناهکارند!! و ترساندن آنها از یک قدرت موهوم و آموزش خواری و ذلیلی و  تشویق مردم به تحمل زجر و مصیبت با وعده های آن دنیایی . تمام این تعلیمات "درخشان" کلیسا قرنها در خدمت رسانی به صاحبان ثروت بسیار کارساز و مؤثر بوده است. آنها سوابق کثیف تر و هولناک تری نیز از تجاوز به کودکان و افرادی که به کلیسا آمد و شد داشتند نیز در پرونده خود دارند. فقط یاد آوری یک مورد "مدارس شبانه روزی کلیساهای کانادا (1840 تا 1982) به عنوان نمونه شاید برای این مدعا کفایت کند. و همچنان هم هرچند ماه و یا چند هفته خبری از آزار و تجاوز جنسی عمله و اکرۀ کلیساها در اخبار درز میکند.
انتخاب "جرج یرگگلیو" به عنوان پاپ فرانسیسکوی اول بی ارتباط با پروندۀ مجرمیت او در دادگاه جرائم علیه بشریت نیست. بدون شک این امر تلاشی است در جهت انحراف افکار عمومی و پیچیده کردن پروسۀ محاکمۀ عاملین "عملیات کرکس" و "جنگ کثیف" و جریان مباشرت مقدس عالی جناب پاپ فرانسیسکوی اول در جنایت علیه بشریت. این "عالیجنابان" و "حضرات" مهره های مذهبی با این سوابق خدمتگزاری و وفاداری به دستگاه آدمکشی سرمایه داران باید هم ترفیع مقام بیابند.



آروزی فدراليسم ،تجزيه وجنگ داخلی درايرانزمين(2


مصاحبه با روحانی و حق شناس: تماس با خمینی در نجف - (الف)

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
شماره مطلب
مصاحبه با روحانی و حق شناس: تماس با خمینی در نجف
مصاحبه با روحانی و حق شناس: تماس با خمینی در نجف (الف)
مصاحبه با روحانی و حق شناس: تماس با خمینی در نجف (ب)
مصاحبه با روحانی و حق شناس: تماس با خمینی در نجف (پ)
تمام صفحات

مصاحبه با رفقا حسین روحانی و تراب حق شناس پیرامون
تماس با آيت الله خمینی در نجف در طی سال های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۳
۱
پيكار، سال دوم، شماره ۷۰، دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۵۹، صص ۱ و ۷ و ۱۲
تب ضد کمونیستی و ضد مجاهدینی و حملات هیستریک اخیر دستگاه های وابسته به رژیم جمهوری اسلامی علیه کمونیست ها و مجاهدین خلق، ماهیت رژیم را بیش از پیش بر توده ها عیان ساخت. رهبری فعلی مجاهدین هرگز به نفع خود ندانست که تمام حقیقت گذشته مجاهدین را به توده هایش، به اعضا و کادرهای جوانش باز گوید. چرا؟!
در چند ماه گذشته هیئت حاکمه نیروهای خود را شدیداٌ علیه نیروهای انقلابی بسیج کرده است. دامنهء این حرکات کینه توزانه  که همه نیروهای انقلابی و عمدتاٌ کمونیست ها را مورد هدف قرار می داده اکنون مجاهدین خلق را بیش از پیش زیر ضربات خود گرفته است. حزب ارتجاعی جمهوری اسلامی که مبتکر حملات علیه مجاهدین بوده است پس از نطق های پیاپی آیت الله خمینی و آیت الله [حسينعلى] منتظری و غیره و نیز از طریق عناصر ارتجاعی وابسته به حزب، در مساجد و سخنرانی ها از طریق رادیو، تلویزیون و روزنامه ها، به این حرکات ضد انقلابی خود شدت بیشتری بخشیده است.
سخنرانی آیت الله خمینی در چهارم تیر ماه ۱۳۵۹ سر فصل تازه ای در حرکات رژیم علیه نیروهای کمونیست و مجاهدین خلق بود. در آن سخنرانی که مهمترین نکات آن را در سطور بعد، بطور خلاصه خواهیم آورد، آیت الله، واقعیت مبارزه مجاهدین خلق در دوران شاه را تحریف کرده تهمت های ناروایی بر مبارزین جان بر کفی که در آن سال های سیاه، بی امان و سازش ناپذیر با رژیم مزدور شاه و اربابان امپریالیستش به مبارزه برخاستند نسبت داد.
قبل از این ما همواره شاهد موضعگیری های خصمانه آیت الله علیه نیروهای چپ بوده ایم اما در مورد مجاهدین، تا بحال این چنین صریح برخورد نشده بود. این نتیجه اجتناب ناپذیر اوجگیری مبارزه طبقاتی و عجز رژیم جمهوری اسلامی از حل مشکلات فزاینده جامعه ماست. اعلام مواضع آیت الله با چنین صراحتی، یک پیروزی بزرگ برای نیروهای انقلابی سازش ناپذیر و کلیه کارگران و زحمتکشان است. همچنان که اعلام این مواضع شکست سختی است برای کلیه سازشکاران و تسلیم طلبان؛ شکستی برای کسانی که می کوشیدند جهت منافع خود، مرز بین انقلاب و ضد انقلاب را مخدوش سازند و با اصلاح طلبی، وسط کمر مار را گرفتن، برخوردهای رویزیونیستی و فرار از مبارزه طبقاتی، جنبش خلق را در حد منافع طبقاتی خود مهار کنند.
رشد روزافزون جنبش انقلابی و چپ، رهبران جمهوری اسلامی را که پاسدار منافع زمینداران، سرمایه داران و تجار و دیگر اقشار مرفه جامعه و حافظ فرهنگ ارتجاعی (از نوع ولایت فقیه) هستند به وحشت انداخت. ادامه جنگ در کردستان، بالا گرفتن نارضایی های عمومی و اوجگیری اختلاف و تضادهایی که بین جناح های حاکم (حزب جمهوری اسلامی و جناح بنی صدر) بر سر چگونگی مقابله با جنبش توده ها وجود دارد و بالاخره رشد سریع نیروهای کمونیستی و گسترش پایگاه توده ای نیروهای انقلابی دمکرات، حزب جمهوری اسلامی و پشتیبان کامل آن، آیت الله خمینی را به یک جبهه بندی صریحتر در برابر جنبش خلق واداشت.
آیت الله خمینی، در سخنرانی مورد بحث، یکبار دیگر از جناح ارتجاعی عقب مانده هیئت حاکمه (حزب جمهوری اسلامی) بیشترین تأیید و حمایت را به عمل آورد و مهمترین بهانه و مستمسک را برای حملات آتی باند چماقداران و اوباشان حزب جمهوری اسلامی به دست آنان داد. آیت الله خمینی، در حالیکه در آن روزها اختلاف بین دو جناح هیئت حاکمه اوج گرفته و "افتضاح بزرگ" حزب جمهوری اسلامی در نوار [حسن] آیت، به مسئله سیاسی روز تبدیل گشته بود، حمایت خویش را از برنامه های حزب (یعنی همان توطئه هایی که آیت اساساٌ علیه نیروهای انقلابی و جنبش خلق به میان کشیده بود) اعلام کرد و لبه تیز حمله خود را متوجه نیروهای انقلابی نمود.
آیت الله خمینی، در سخنرانی خود، علیرغم آنچه معمولا ادعا می شود که "زبان را نباید جز به راستی گرداند" به نیروهای انقلابی نادرست ترین تهمت ها را زد و آنان را به صفاتی توصیف نمود که هر کس اندکی به واقعیات اجتماعی ما آگاه باشد و منافع طبقاتیش چشم او را نبسته باشد نا درست بودن آنها را درک خواهد کرد.
او نیروهای انقلابی را که از سالها پیش علیه رژیم خونخوار شاه مبارزه کردند، به عنوان "گروه هایی  که بعد از انقلاب مثل قارچ روييدند و قبلا تماشاچى بودند خواند. او آنها را "مانع پیشرفت انقلاب"، "بر پا کننده غائله"، "خرمن سوز"، "برباد دهنده کشور" "دروغگو به مردم"، "عامل آمریکا"، "بر هم زننده کارخانه ها و کشاورزی" و " دریافت کننده پول از خارج" نامید!!!
او کارگران حق طلب کارخانجات را که هنوز زیر شلاق سرمایه داران جان می کنند متهم کرد که "پول می گیرند تا اعتصاب کنند"! او افراد بی خانه و مسکن را که دست به مصادره برخی از خانه های سرمایه داران زده و در آن سکونت کرده اند "غارتگر" و "از ريشه همان رژیم سابق خواند"! آیت الله خمینی تمام اقدامات سرکوبگرانه، تمام اقدامات ضد دمکراتیک و جعل و تحریف های "انتخابات" های سال گذشته را که کمتر کسی جز حزب جمهوری اسلامی از آن رضایت دارد و آن را محکوم نمی کند، "درست و قابل تأیيد خواند". او حتی نیروهای انقلابی و مترقی (نظیر مجاهدین خلق) را که با اقدامات ارتجاعی رژیم مخالفند در کنار افرادی قرار داد که خدمتگذار دربار شاه بوده اند. آیت الله خمینی شهدای عزیز خلق ما را که درسال های سیاه خفقان مبارزه انقلابی کردند و جان در راه  آزادی خلق باختند "افرادی دزد" نامید! او گفت: اگر یک دزدی را کشتند و از طایفه شما بود، آن وقت شما می شوید انقلابی؟  (!)
راستی کدام توهین به خلق های ستمدیده و مبارز ما و به انقلابیون شهید و جان بر کف اين مردم، از این بزرگتر است؟ آیت الله خمینی مجاهدین خلق را "فریبکار" خواند و به قضيهء تماس دو نفر از مسئولین سازمان مجاهدین در خارج کشور طی سال های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۳ (رفقا حسین روحانی و تراب حق شناس) اشاره کرد که در آن سال ها با او در نجف ملاقات کرده اند" (به نقل از پيكار ۶۱.)
این سخنرانی، به نیروهای ارتجاعی و عقب مانده و فرصت طلبانی که نان را به نرخ روز می خورند چراغ سبز نشان داد که هر لجنی که در چنته ماهیت طبقاتی شان دارند گرفته و بسوی مجاهدین و دیگر نیروهای انقلابی پرتاب کنند. یک تب ضد مجاهدینی خاص، بالا گرفت (تب ضد کمونیستی که همواره در اوج بوده است): سر مقاله های اطلاعات و جمهوری اسلامی و کیهان و... سخن رانی های رادیویی ([محمود] دعائی و [على اكبر] هاشمی رفسنجانی و بهزاد  نبوی و...) مصاحبه با آیت الله منتظری و [على] مشکینی و [عبدالرحيم] ربانی و... و منبرهای مساجد، بدگویی به مجاهدین موضوع روزشان شد، اما محتوای این حملات که در سطوح  مختلف صورت می گرفت آنچنان پوک بود که بیشتر رسوایی اجرا کنندگان برنامه را فراهم می کرد. دعوت مجاهدین به مناظره آنقدر تکرار شد و عمومیت یافت که کتابخانه فلان مسجد و انجمن اسلامی فلان دبستان نیز مجاهدین خلق را به مناظره دعوت کرد! و رجبعلی طاهری "نماینده مجلس از کازرون" هم که تا پریروز معتقد بود حدیثی که میگوید "زمین روی شاخ گاو می گردد" (!) درست است و باید آن را قبول کرد و رفتار و کردارش در زندان شیراز (سالهای  ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳) با دیگر زندانیان انقلابی و مبارز چنان تعصب آلود و کوته نظرانه بود که بعید است به عنوان سمبل یک تفکر بسیار ارتجاعی و عقب مانده، از ذهن زندانیان آن سال ها برود، مدعی شد که می خواسته سازمان مجاهدین را در سال ۱۳۴۹ اصلاح کند و به راه راست هدایت نماید!! (جمهوری اسلامی ۲۶ مرداد ۱۳۵۹) لجن پراکنی و بسیج توده های نا آگاه علیه آنان به شعار نماز جمعه هم کشید و "مرگ بر منافق" بدنبال "الله اکبر" بارها تکرار شد.
در برابر این همه چوب و چماق و آتش زدن کتابخانه ها و دستگیری و حتی قتل هواداران، رهبری مجاهدین به مهار زدن توده های سازمانی و هوادار از یک طرف و ارسال چند نامه و تلگراف به احمد خمینی و بنی صدر و مقامات دیگر و پخش آنها از طرف دیگر پرداخت. ما در چند مقاله منجمله در پیکار ۶۹ و شماره حاضر، این موضعگیری رهبری مجاهدین خلق را مورد نقد قرار داده ایم.
از سوی دیگر و در ادامه لجن پراکنی های دستگاه های تبلیغاتی رژیم، نشریه ای بنام "پیام جمعه" که ویژه نماز جمعه پخش می شود در شماره اول خود (۲۰  تیر [۱۳۵۹]) عکس دو رفیق ما (حسین روحانی و تراب حق شناس) را چاپ کرد که با چهره دو منافق آشنا شوید، جالب اینکه عکس ها از پرونده این رفقا در ساواک اخذ شده و گوشه ای از تشابه بین دستگاه ضد خلقی کنونی با رژیم ضد خلقی گذشته را عیان می سازد.
این به اصطلاح افشاگری ها علیه مجاهدین و نیروهای انقلابی و کمونیستی در بازار تهران و مساجد و معابر عمومی هم به دستور حزب جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران به نمایش گذاشته شد و درماندگی آقایان به قدرت رسیده و وحشتشان از رشد نیروهای انقلابی پیش از پیش عیان گردید. مصاحبه مجله "پيام انقلاب" ارگان سپاه پاسداران با محمد منتظری حاوی وقیحانه ترین تهمت ها به مجاهدین بویژه به رفیق ما تراب حق شناس بود که در سه شماره پیکار (۶۷ تا ۶۹) بطور مختصر بدان ها پاسخ داده شد.
اما آنچه در اینجا نباید فراموش کنیم واقعیتی بود که بسیاری از هواداران جوان مجاهدین خلق با آن روبرو شده بودند. آنها جنبه هایی از تاریخچه سازمان خود را نه از زبان رهبری سازمان، بلکه  این بار از زبان رژیم (از موضعی ارتجاعی) می شنیدند و می خواندند! زیرا رهبری مجاهدین طی یک سال و نیم گذشته همواره از گفتن همه حقیقت به هواداران و اعضای جوان خود امتناع کرده و در بسیاری موارد به تحریف آشکار آن پرداخته است. این رهبری تاریخ سازمان را در وجود معدودی افراد که فعلاٌ با این رهبری متفق و همراهند خلاصه کرده، چنان وانمود کرده است که گویا کسانی که کمونیست شده و هم اکنون در صفوف مجاهدین نيستند، در تاریخ این سازمان و کلاٌ در جنبش انقلابی سال های گذشته، هیچ سهمی ایفا نکرده اند.
ده ها شهید انقلابی کمونیست، دهها عضو وکادر سابق مجاهدین خلق که در زندان و یا خارج زندان به مبارزه  انقلابی ادامه داده اند و بینش ایدئولوژیک مذهبی مجاهدین را رها کرده و با پذیرش مارکسیسم لنینيسم  پیگیرانه برای رهایی طبقه کارگر – این طبقه تا به آخر انقلابی – مبارزه کرده و می کنند، هیچ بوده اند و بلکه بدتر (علیرغم بر خورد انقلابی شان به گذشته) " اپورتونیست های چپ نمایی" بیش نیستند! رهبری فعلی مجاهدین هرگز به نفع خود ندانست که تمام حقیقت گذشته مجاهدین را به توده هایش، به اعضا و کادرهای جوانش باز گوید.  این جمله لنین چقدر گویاست که "اگر قضایای هندسی هم با منافع افراد برخورد می نمود محققاٌ آن را رد می کردند".
رهبری مجاهدین همه حقایق گذشته را می دانند اما نه تنها آنها را نمی گویند بلکه گاه فعالیت ها و مبارزات برخی رفقا را که امروز در چارچوب یک سازمان کمونیستی به مبارزه ادامه می دهند به فرد دیگری، شهید یا غیر شهید نسبت می دهند. نمونه ها زیاد است و ما فعلاٌ لزومی به ذکر آنها نمی بینیم (۲).
۲ [پاورقى]: بطور مثال کافیست از رهبری مجاهدین خلق خواسته شود، شما لیست افرادی را که در عملیات نظامی مهم بین سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ شرکت داشته اند منتشر سازید. آن وقت خواهید دید که چگونه رفقای کمونیست ما چه آنها که زنده اند و چه آنها که شهید شده اند در این عملیات سهم اساسی داشته اند. کافیست از این برادران پرسیده شود که شما به چه دلیل نوشته رفیق شهید محمد تقی شهرام را در مورد جنبش دانشجویی و وظایف کنونی آن (که در رابطه با عملیات نظامی علیه گارد دانشگاه صنعتی (شریف) منتشر شد)  را بدون آن که اسمی از نویسندگان آن ببرید منتشر ساختید؟! بلی، شما حق دارید تمام اسناد مربوط به این سال ها را به اسم مجاهدین انتشار دهید، ولی این تنها نصف حقیقت است، نصف دیگر حقیقت این است که توده ها بدانند چه کسی این سند را نوشته، چه کسی و چه کسانی در فلان عملیات شرکت  داشته اند و...
برگردیم به اصل مطلب: به منظور هرچه آگاهتر کردن توده ها به ماهیت کسانی که در راس رژیم جمهوری اسلامی قرار دارند، برای افشای تهمت های ناجوانمردانه ای که به نیروهای انقلابی و مجاهدین زده شده، برای غنی تر کردن تجربه انقلابی توده های خلق و روشن کردن زوایایی از تاریخ مبارزاتی سال های گذشته که در یکی دو سال اخیر بسیار در معرض دروغ ها و لجن پراکنی ها و آلودگی ها قرار گرفته است و پشت پرده ها مجال جولان یافته اند و به خصوص برای روشن شدن موضعی که آیت الله خمینی در اوائل سالهای ۱۳۴۰ و بعد در نجف تا سال ۱۳۵۷ داشت مصاحبه ای ترتیب داده ایم با رفقا تراب حق شناس و حسین روحانی که از شماره آینده ملاحظه خواهید کرد.
۲
پيكار، سال دوم، شماره ۷۱، دوشنبه ۱۷ شهريور ۱۳۵۹، صص ۱۲-۱۰
پیکار: صحبت را با سئوالی از رفیق تراب آغاز می کنیم که قبل از سال ۱۳۵۰ نیز با آیت الله خمینی آشنایی و تماس داشته است. شما چه توضیحاتی را پیرامون آن تماس ها برای خوانندگان ما مفید می دانید؟
تراب: قبل از پرداختن به تماسی که ما در نجف با آیت الله خمینی در سال های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۳ بعنوان نمایندگان مجاهدین خلق داشتیم بهتر است به زمینه آشنایی خودم با روحانیت در سال های قبل از آن اشاره کنم چرا که از جمله به اعتبار همان آشنایی ها، سازمان مرا به نجف برای تماس فرستاد.
سابقه آشنایی من با روحانیت به محیط خانوادگی و سال هایی که در قم تحصیل می کردم ( ۱۳۳۹ – ۱۳۳۶ ) و نیز به مبارزات سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ و پس از آن برمی گردد. من در محیطی مذهبی بزرگ شدم و از دوران کودکی در کنار تحصیل در دبستان و دبیرستان با قرآن و نهج البلاغه و کتب مذهبی و ادبیات عرب مأنوس بودم. بسیاری از خویشان نزدیک من از علمای معروف فارس (جهرم، لار، شیراز) هستند. پدرم هرچند از طریق وعظ و مسجد امرار معاش نمی کرد و زندگی فقیرانه ای، عمدتاٌ از راه پرورش دام می گذراند ولی با فرهنگ مذهبی و روحانی بسیار مأنوس بود و علائق و پیوندهای مذهبی و عمل مجدانه به دستورات دینی در بین ما به شکل خیلی قوی وجود داشت.
اکنون با یادآوری مجدد خاطرات و اطلاعاتم از سال ۱۳۳۰ به بعد می توانم به این نکات و ملاحظات بطور بسیار مختصر اشاره کنم:
آیت الله [حسين طباطبايى] بروجردی پس از فوت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در سال ۱۳۲۵ بر مسند مرجعیت قرار گرفت و به تدریج دیگر مجتهدین رقیب را با پشتوانه و حمایت رژیم شاه از میدان بدر کرد و در رأس روحانیت شیعه قرار گرفت. او نه تنها در ایران از فئودالیسم و نظام سلطنتی و محافظه کارترین و عقب مانده ترین اقشار اجتماعی حمایت و در واقع آنها را نمایندگی می کرد، بلکه با نفوذی که در برخی دیگر از کشورهای منطقه نظیر عراق و شیخ نشین های خلیج و پاکستان داشت تا آنجا که می توانست مانع حرکت های انقلابی و ترقیخوانه آنها نیز می گردید. در واقع نقش آیت الله بروجردی مانند بختکی بود که ۱۵ سال تمام (۱۳۲۵ تا ۱۳۴۰) نه تنها به توجیه اقدامات ضد خلقی رژیم شاه و ترکتازی های امپریالیست های انگلیسی و آمریکایی مشغول بود بلکه هر گونه صدای حق طلبانه و حتی تجددطلبی های بورژوایی درون طلاب جوان را نیز با چماق تکفیر سرکوب می کرد. فقط برای مثال می گویم که در سال ۱۳۲۷ (۱۹۴۸) همزمان با تأسیس دولت غاصب اسرائیل و اشغال فلسطین موج مخالفت شدیدی در کشورهای منطقه چه عربی و چه غیرعربی، نظیر پاکستان همراه با تظاهرات در گرفت و توده های بسیاری خواستار شرکت در جنگ علیه صهیونیست ها شدند. ولی در ایران رژیم شاه توانست با کمک آیت الله بروجردی جلوی تظاهراتی از این نوع را بطور کامل بگیرد و موضوع اشغال فلسطین در ایران با سکوت شرم آوری که تا  حد قابل توجهی تحت تأثیر موضع گیری آیت الله بروجردی بود روبرو شد. آیت الله بروجردی برخی از طلاب جوان، منجمله سران فدائیان اسلام را که خواستار شرکت در جنگ فلسطین بودند از قم بیرون کرد و آنها در همین رابطه مدتها جرات بازگشت به قم را نیافتند.
از سوی دیگر در حالی که جنبش دمکراتیک ضد امپریالیستی خلق های ایران علیه سلطه امپریالیست های انگلیسی اوج گرفته خواستار ملی شدن صنایع نفت بود، آیت الله بروجردی نه تنها از تأیید آن خودداری کرد بلکه "حکم" (۱) ملی شدن صنعت نفت را كه یکی از مراجع درجه دوم به نام آیت الله محمد تقی خوانساری - که به طور نسبی گرایش های ترقیخواهانه داشت- داده بود، بایکوت کرد. فرد اخیر پس از چندی درگذشت.
۱ـ [توضيح پاورقى: حكم]: در فرهنگ شیعه "حکم" از "فتوا" اهمیت بیشتری دارد. بدین صورت که تبعیت از فتوا برای همه الزام آور نیست ولی تبعیت از "حکم " برای همه حتی دیگر مجتهدین ضروری است.
شرکت آیت الله [سید ابوالقاسم] کاشانی هم در مبارزات ملی شدن نفت ــ همان طور که می دانیم ــ چنان از پایگاه مرتجعانه ای بود که به آسانی پس از یک سال همکاری با مصدق، به همدستی با امثال دکتر مظفر بقائی و دیگر نوکران انگلیسی و آماده کردن زمینه برای کودتای ۲۸ مرداد تبدیل شد. در این باره حقایق زیادی در تاریخ ایران وجود دارد که به جای خود باید برای توده ها روشن شود.
روحانیت شیعه (به استثنای معدودی که چندان نفوذی در بین مردم نداشتند نظیر آیت الله [سید محمود] طالقانی و آیت الله سید رضا زنجانی و چند تن دیگر) در سخت ترین لحظاتی که در آن سال ها بر توده های میهن ما گذشت (نظیر کودتای ۲۸ مرداد، انعقاد قرارداد کنسرسیوم، انعقاد پیمان بغداد، پیمان سنتو، کشتارهای بی حساب توده های کارگران و زحمتکشان و روشنفکران مترقی طی سالهای ۱۳۳۰) جز سکوت و مماشات با رژیم شاه، جز حمایت از پایگاه اجتماعی خودشان یعنی فئودالیسم (که جز این هم انتظار نیست) کار دیگری نداشت. بسیاری از مردم بخوبی به یاد دارند که روحانیون درباری نظیر آیت الله سید محمد بهبهانی و واعظانی مثل [محمد تقى] فلسفی چگونه علیه مصدق و به نفع شاه موضع داشتند و در حد خود جاده صاف کن کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد بودند. پس از کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد، روحانیت عموماٌ از اینکه کشور به اصطلاح به دست کمونیست ها نیفتاده خوشحال بود. دادستانی نظامی که افراد متهم به توده ای و چینی بودن را دستگیر می کرد، زمانی که می خواست بالاخره آنها را آزاد کند، باید همراه با تعهد عدم فعالیت سیاسی و قسم به وفاداری به نظام شاهنشاهی و دین مبین اسلام، از متهم در کنار یک روحانی عکس گرفته شود و ضمیمه پرونده گردد. آیت الله بروجردی با راه انداختن یک دربار مثل واتیکان در قم به ریخت و پاش میلیون ها تومان پولی مشغول  بود که از سوی فئودال ها و تجار بزرگ (که حاصل دسترنج زحمتکشان بود) به صندوقش سرازیر می شد و اطرافیانش مانند "حاج احمد" به سرمایه داران و هتل داران بزرگی تبدیل شده بودند. بسیاری از ویژگی های دربار قاجاری که سمبل قدرت حکومتی فئودالی بود در "دربار" آیت الله بروجردی در قم دیده می شد. حتی مفت خوران و بادنجان  دور قاب چین هایی بنام "اصحاب استفتاء" (۲) مرکب از مشاوران آیت الله وجود داشتند، و بد نیست این نمونه را هم بگویم که آیت الله بروجردی در حالیکه قریب ۹۰ سال از عمرش می گذشت درست به سبک شاهان خوشگذران، زن جوانی را به عقد خود در آورد، و به اصطلاح "تجدید فراش" کرد. این دختر جوان را پدرش که گویا یک مالک بود "نذر یک سید جلیل القدر" کرده بود!!.
۲ـ [توضيح پاورقى: استفتا]: سئوالی که از مجتهد می شود و از او فتوایی را طلب می کند استفتاء می گویند و منظور از اصحاب استفتاء جمعی است که به بررسی و صدور فتوا نزد بروجردی می پرداخت.
اما موضع گیری آیت الله بروجردی در برابر برخی حرکت های تجدد خواهی در میان روحانیت و طلاب جوان چگونه بود؟  حرکت جامعه و رشد تضادهای طبقاتی به نفع بورژوازی، انعکاس خود را در میان روحانیت و حوزه های "علوم دینی"، در تلاش برخی از روحانیون برای فراگیری به اصطلاح علوم جدید می یافت. کسانی مانند ناصر مکارم شیرازی، جعفر سبحانی تبریزی (نمایندگان فعلی مجلس خبرگان) و بهشتی و [عبدالكريم] موسوی اردبیلی و موسی صدر و... می کوشیدند اسلام را متناسب با نیازهای بورژوازی به زبان روز توجیه کنند و مثلاً زبان انگلیسی می آموختند. دستگاه درباری و حاکمیت بی چون و چرای بروجردی چنان متحجر و عقب مانده بود که حتی اینان را از این کار منع می کرد و انتشار مجله شان به نام "مکتب اسلام" با سردی و بایکوت بروجردی روبرو می شد!
این نمایندگان بورژوازی متوسط در حوزه های دینی، منتهای آرزویشان آن بود که به اصطلاح ایدئولوژی اسلامی شان را به زبان روز، به زبان تحصیل کرده های دانشگاهی و با چاشنی برخی کلمات خارجی بیان کنند و مثلاً  با فلان مؤسسه اروپایی یا آمریکایی که درباره "حقانیت اسلام" تحقیق می کند مراوده داشته باشد. بهشتی و [محمد] مجتهد شبستری ( نماینده فعلی مجلس) که بعدها به آلمان رفتند و موسی صدر به لبنان و حجت الاسلام [حسين] نوری [همدانى] که "نماینده امام" در اروپاست و کسانی دیگر از آن زمان ها خود را برای نمایندگی بورژوازی در میان روحانیت آماده کرده اند. سید هادی خسرو شاهی "نماینده امام در وزارت ارشاد ملی" و عده ای دیگر نیز از این دست هستند. جالب است که این گروه از روحانیت اساساٌ از سوی آیت الله [سید كاظم] شریعتمداری که از همان زمان بیشتر متکی به بورژوازی بزرگ و وجوهات تجار تبریزی بازار تهران و تبریز و... بود، حمایت می شد. شریعتمداری برنامه های متعددی در همین چارچوب پیاده کرد. منجمله به تأسيس دارالتبلیغ با بودجه ای گزاف اقدام نمود و مجلل ترین هتل قم یعنی هتل ارم را به عنوان محل دارالتبلیغ به چند صد هزار تومان (۲۰ سال پیش) خریداری کرد.
نکته مهم این که همین جریان به اصطلاح ترقی خواهانه که دقیقاً  ماهیت بورژوايی داشت بهتر از جناح های سنتی و عقب مانده می توانست با اندیشه های کمونیستی به اصطلاح مبارزه کند و از این لحاظ وظیفه خاصی بعهده داشت. نمونه ای از "مبارزات" آنها با افکار کمونیستی را ذکر می کنم:
ناصر مکارم بلافاصله پس از کودتای  ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کتاب "فیلسوف نماها" را منتشر کرد و برنده جایزه سلطنتی شد و تا چند سال پیش که چاپ های مجدد آن منتشر می گردید بعنوان "افتخار" روی آن نوشته می شد "برنده جایزه سلطنتی"! مرتضی مطهری هم زود دست به کار شد و کتاب "روش رئالیسم" را که علامه طباطبائی نوشته  بود با پاورقی از چاپ در آورد. از سوی محافل دینی در تهران نیز فردی بنام دکتر عبدالحسین کافی کتاب دیگری منتشر کرد. وحشت از کمونیسم که دقیقاً  وحشت طبقات استثمارگر از طبقه کارگر و ایدئولوژی آن را می رساند، این حضرات را با رژیم شاه همصدا کرده به دامن آن انداخت. فقط برای نمونه می گویم که آقای ناصر مکارم نماینده مجلس خبرگان و عضو مهم جامعه مدرسین حوزه قم و کسی که بعنوان "نماینده امام" برای حل و فصل برخی دعاوی، چند ماه پیش به اصفهان فرستاده شد، در سال ۱۳۴۵  به استقبال ضریح اهدائی شاه که آن را از اصفهان به عراق می بردند (و به عنوان یک وسیله تبلیغی به نفع رژیم شاه و به کارگردانی ساواک، در شهرهای ایران می چرخاندند) رفت و دلیل آن را در برابر سئوال اعتراض آمیز من چنین آورد که "مگر ما باید با همه کارهای رژیم مخالفت کنیم"؟!
راستی که آنتی کمونیسم راهی جز سقوط به دامن بورژوازی و امپریالیسم و عمالش ندارد. این حقیقت هم در گذشته ثابت شده و هم پس از این  بیش از پیش بر توده ها روشن خواهد شد.

موضع آیت الله خمینی چه بود؟
خوب، شاید بخواهید بدانید که موضع آیت الله خمینی در آن سال ها یعنی تا سال ۱۳۴۰ چگونه بود و آیت الله خمینی در برابر آن همه سرکوب ها و فجایعی که در کشور جریان داشت، در برابر دیکتاتوری قرون وسطایی شاه از یک طرف و مرجعیت بروجردی از طرف دیگر، در برابر ساخت و پاخت دربار بروجردی با دربار شاه و واسطگی های کسانی مانند قائم مقام الملک رفیع (لـله شاه)، [ محسن صدر] صدرالاشراف (رئیس مجلس سنا و جلاد معروف باغشاه) و اردشیر زاهدی و... که مدام بین تهران و قم رفت و آمد می کردند و خود شاه که برای " تیمن و تبرک" به دست بوس آیت الله بروجردی می رفت، در برابر تبریکاتی که پس از ۲۸ مرداد و بخاطر سلامت شاه از سوی آیت الله بروجردی به تهران ارسال می شد، چه بود؟ موضع آیت الله خمینی در قبال کودتای خائنانه ۲۸ مرداد و خونریزی ها و اعدام ها و انباشتن زندان ها چه بود؟  آیا او در برابر حوادث مهمی نظیر اشغال فلسطین، ملی شدن صنعت نفت، کشتار ۳۰ تیر، تأسیس ساواک، کودتا، انعقاد قرارداد کنسرسیوم و برباد رفتن دستاوردهای مبارزات مردم در جنبش ملی نفت، انعقاد پیمان بغداد و پیوستن ایران به اردوگاه آمریکا و انگلیس که آنها هروقت مایل بودند می توانستند در ایران نیرو پیاده کنند، انعقاد پیمان سنتو، کشتار کارگران کورپزخانه ها در سال ۱۳۳۸ و ده ها حادثه دیگر چه موضعی داشت؟
در جواب باید بگویم تا آنجا که من اطلاع دارم، آیت الله خمینی در اواخر دوره رضا شاه کتابی بنام "کشف الاسرار" نوشته که در آن برخی موضع گیری ها علیه او [رضا شاه] داشته است. این کتاب پس از رضا شاه تا سال ۱۳۴۰ یعنی قریب ۲۰ سال حتی مخفیانه تجدید چاپ نشد و کمتر کسی از آن اطلاع داشت. در قبال ۲۰ سال تاریخ ایران (از ۱۳۲۰ تا ۴۰) آیت الله خمینی اساساٌ موضع سکوت داشته ودر برابر همه قضایایی که در آن سال ها گذشته و چند دقیقه پیش به آنها اشاره کردیم اصلا موضع مبارزه جویانه ای نداشته است. تا سال ۱۳۴۰ آیت الله خمینی فقط یک مدرس مهم و معروف حوزه قم بود. در آن زمان بين طلاب و برخى مدرسين تجدد طلب حوزه قم، سر و صداهایی علیه کتاب های درسی حوزه که گاه تاریخ تألیف  آنها به چند صد سال قبل می رسید، بلند بود. تغییر برنامه ها و کتب درسی به نحوی که متناسب با نياز روز (نياز بورژوازی) باشد به صورت یک حرکت جدی در آمده بود، ولی آیت الله خمینی در رابطه با همین کار صنفی اش نیز بسیار به سنن گذشته و عقب مانده پایبند بود.
در درس "اصول" بحثی وجود دارد بنام "مقدمهء واجب". منظور از این بحث این است که معلوم شود اگر کاری "واجب" است (مثلاً  حج) آیا مقدمه اش (سوار هواپیما شدن) هم واجب است یا نه؟ آقای خمینی وقتی می خواسته این بحث را برای شاگردان شروع کند، گفته بوده این بحث "نه به درد دنیا می خورد نه آخرت"! ولی چون قدما این بحث را داشته اند ما هم آن را شروع می کنیم و سه ماه تمام وقت چند صد نفر بابت این قضیه که به قول خودش به هیچ دردی نمی خورد، گرفته می شود...
در آن سال ها که آن همه قضایا در ایران جریان داشت آیت الله خمینی به این بحث ها و نوشتن کتاب هایی منجمله درباره "دماء ثلاثه" (خون های حیض و نفاس و استحاضه) مشغول بوده است. گویا فقط در قبال حکم اعدام نواب صفوی و همراهانش نزد بروجردی رفته  او را تشویق به تلاش برای جلوگیری از اعدام آنها کرده بوده است و بروجردی هم از شاه خواسته بوده که اگر آنها را اعدام می کنند حداقل با لباس روحانی آنان را اعدام نکنند (مبادا عمامه اعدام شود!) که همینطور هم شد.
اما پس از بروجردی در اوائل سال ۱۳۴۰ و طرح مسئله اصلاحات ارضی آمریکا ـ شاه که بروجردی از موضع فئودالی تا وقتی زنده بود با تمام قوا از اجرای آن جلوگیری کرده بود، آیت الله خمینی همراه با حرکت اعتراضی روحانیون علیه اصلاحات ارضی، قانون انجمن های ایالتی و ولایتی و شرکت زنان در انتخابات و... به مخالفت علنی با اقدامات دولت برخاست. مخالفت آیت الله خمینی با ارسال تلگراف به شاه و [اسدالله]علم (نخست وزیر وقت) که مضمونی انقلابی نداشت شروع شد، هر چند لحن او از دیگر مراجع خشن تر و صریحتر بود.
همزمان با استقرار حاکمیت سرمایه داری وابسته و بهتر بگوییم اندکی قبل از آن، خرده بورژوازی سنتی چه از لحاظ اقتصادی و چه از لحاظ فرهنگی خود را در معرض نابودی می دید. این مسئله طبعاٌ عکس العمل مبارزاتی و خشمگینانه او را علیه سلطه امپریالیستی و کمپرادورها و در رأس آنها شاه بر می انگیخت و نمایندگان سیاسی ـ مذهبی خرده بورژوازی خواست ها و نظرات طبقاتی خود را در شعارها و مواضع خویش منعکس می کردند و فعالانه وارد عرصه سیاسی مبارزاتی می گشتند. یکی از رهبران مذهبی که توانست در این عرصه نقش ایفا کند و انظار خرده بورژوازی و تا حدی زحمت کشان را به سمت خود جلب نماید، آیت الله خمینی بود که شعارهای رادیکالتری می داد.
توده های ستمدیده با توجه به نیازهای اقتصادی و اجتماعی خود، از یک طرف و فرهنگ مذهبی از سوی دیگر به مجتهدی روی آوردند که برخلاف دیگر مجتهدان (که کارشان سکوت و سازش با رژیم بود) با شاه مقابله می کرد و بدین ترتیب آیت الله خمینی به عنوان رهبر مذهبی و سیاسی پذیرفته شد و نامش در سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ به عنوان مرجع تقلید مبارز مطرح گردید. دستگیری او که بهانهء سرازیر شدن توده های متوسط و فقیر و ستم دیده به خیابان ها شد، با قیام ۱۵ خرداد و سرکوب خشن توده ها از سوی رژیم مواجه گردید و آیت الله خمینی برای توده ها به صورت رادیکالترین رهبر مذهبی درآمد. تلاش های رژیم برای تبعید و بدنام کردن او و علم کردن کسانی مانند شریعتمداری و [ابوالقاسم] خویی و غیره، به محبوبیت خمینی و ضعیف تر شدن پایگاه کسانی مانند شریعتمداری که سابقه بيشترى از خمینی داشتند انجامید و هم خمینی را در موضع قطعاٌ مخالفی قرار داد که نمونه اش سخنرانی شدید او در سال ۱۳۴۳ بر سر تصویب لایحهء کاپیتولاسیون (مصونیت قضائی مستشاران آمریکائی) توسط مجلس بود. حرکت مبارزه جویانه آیت الله خمینی از سوی دیگر مراجع عمدتاٌ با سکوت و اکراه روبرو شد. فئودال ها ضربه خوردند و در سیستم جدید بورژوازی کمپرادور حل شدند و کسانی مثل آیت الله حاج آقا حسن قمی (مقیم مشهد) که دقیقاً  از پایگاه حمایت از فئودال ها به مخالفت با شاه برخاسته بودند، علیرغم قریب ۹ سال تبعید در کرج، چون از یک جریان اجتماعی تقریباٌ مرده حمایت می کردند نتوانستند پایگاهی بیابند و مطرح شوند. رشد بورژوازی کمپرادور و رونق کاذبی که چند سالی در ایران وجود داشت آیت الله شریعتمداری را که متکی به سرمایه داران متوسط و بزرگ بویژه تجار آذربایجانی بود بعنوان مجتهد مورد احترام  این اقشار و نیز رژیم شاه در آورد ولی برای برخی اقشار تحت ستم یعنی خرده بورژوازی سنتی، خمینی سمبل و نماینده منافع طبقاتی بود. خرده بورژوازی سنتی شدیداٌ از سوی سرمایه داری وابسته حیاتش تهدید می شد و مبارزه جدی و غیر رفرمیستی را طلب می کرد. اما تا زمانی که ته مانده ای از سفرهء رنگارنگ بورژوازی بطور موقت به او (خرده بورژوازی سنتی) میرسید با احتیاط جلو میرفت؛ ولی وقتی دیگر کارد به استخوانش می رسید حتی گاه به حمایت از فعالیت های مسلحانهء مجاهدین نیز می پرداخت.
در حاشیه مصاحبه:
سند زیر را به نقل از کتاب " نهضت دو ماهه روحانیون" تألیف  علی دوانی – قم، ۱۳۴۱ – می آوریم. تاریخ تلگراف، مهر ۱۳۴۱ می باشد:
تلگراف حضرت آیتالله خمینی؛
بسم الله الرحمن الرحیم
حضور مبارک اعلیحضرت همایونی
پس از اهداء تحیت و دعا بطوری که در روزنامه ها منتشر شده است دولت در انجمن های ایالتی و ولایتی، اسلام را در رای دهندگان و منتخبین شرط نکرده و بزنها حق رای داده است و این امر موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین است بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمایید  مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود.
الداعی روح الله الموسوی                                                    کلیشه و عکس فلسفی در پیکار ۷۱
۳خرده بورژوازی به دلیل ماهیت دوگانه اش
پیکار شماره ۷۲، سال دوم، دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۵۹، صص ۱۱-۹
پیکار: قبل از ادامه بحث درباره موضع روحانیون و آیت الله خمینی در سال های ۱۳۴۱ به بعد، پیشنهاد می کنم توضیحی درباره این نکته که میگویم برای خوانندگان ما بدهید. در قسمتی از مصاحبه که در شماره ۷۱ چاپ شده به کتابی از آیت الله خمینی تحت عنوان "کشف الاسرار" اشاره کردید. موضوع این کتاب و مواضعی که در آن آمده چیست؟ در حدی که لازم می دانید مطالبی در این رابطه مطرح کنید:
رفیق تراب: پیش از پاسخ باید از اینکه در گفتگوی قبلی، تاریخ تألیف  این کتاب را اواخر دوره رضا شاه ذکر کردم عذر بخواهم. این کتاب تاریخ تألیف  ندارد، ولی از برخی اشارات که در آن آمده معلوم می شود که بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۳ نوشته شده است. موضوع اصلی کتاب پاسخ به اشکالات و به اصطلاح شبهات مذهبی است که از سوی کسانی مانند احمد کسروی و شریعت سنگلجی و [حکمی زاده و...] در آن سال ها مطرح می شده است. افراد اخیر جزئی از یک جریان روشنفکری بورژوایی بودند که می کوشیدند در قالب یک نهضت اصلاح طلبانه فرهنگی و با تحلیلی روبنایی از مسائل جامعه، به اصطلاح با خرافات مبارزه کنند و اعتقاداتی را که به هیچ وجه با علوم جدید (که تازه به ایران راه پیدا کرده بود) قابل توجیه نبود، مورد انتقاد قرار می دادند. آنها توانسته بودند در محدوده روشنفکران سر وصدایی به پا کنند. انتقادات آنان اصلاٌ جنبه سیاسی نداشت و حول مسائلی مانند پرواز عیسی به آسمان، زیارت امامان، استخاره، نذر و نیاز و این که قوانین فقهی اسلامی به درد امروز می خورد یا نه و امثال اینها دور میزد و کتاب "کشف الاسرار" بطور عمده به پاسخ تفصیلی به این نوع اشکالات مى پردازد.
در اینجا بد نیست اشاره ای کنم به وضعی که روشنفکران بورژوازی کشورهای اسلامی در قبال نفوذ تمدن اروپایی داشتند و کوششی که برای تلفیق فرهنگ مسلط مذهبی جامعه خود با معیارهای علمی بکار می بردند. آن ها سعی می کردند اصول اعتقادات مذهبی را  به اصطلاح "توجیه علمی" کنند و فروع و اعتقادات عامه را اگر با "علم" قابل توجیه نبود یا مسکوت بگذارند یا رد کنند. سابقه این نهضت روشنفکری به حدود ۱۰۰ سال پیش یعنی دوره سید جمال الدین اسد آبادی و شیخ محمد عبده (در مصر) مى رسد. آنها در حالى كه ماترياليسم را به اصطلاح رد می کنند و مثلاً  سید جمال الدین کتابی در "رد" ماتریالیسم به نام نیچريه (مأخوذ از کلمه انگلیسی Nature به معنی طبیعت) به مفهوم مادیگرایی و طبیعی گری می نویسد و استدلالات مضحکی در حقانیت ایدآلیسم مذهبی ارائه میدهد، در عین حال شاگردش شیخ محمد عبده در تفسیری که از قرآن نوشته و دیگر کتاب هایش می کوشد داستان ها و حوادث غیر عادی را که در قرآن و مذهب آمده و نیز احکام اسلامی را با قضایای علمی به اصطلاح توجیه کند مثلاً  در قرآن داستانی هست که پادشاه حبشه برای تصرف مکه و خراب کردن خانه کعبه لشکر کشی نمود ولی فیل های جنگی او در اثر ریگ هایی که پرستوها در دهان گرفتند و بر سر فیل ها زدند مردند و ارتش مهاجم شکست خورد. این قضیه در روایات مذهبی به "اصحاب الفیل" معروف است. شیخ محمد عبده که از لحاظ علمی چنان داستانی را نمی توانست توجیه کند، می گفت: لشکر حبشه دچار وبا شد و آن ریگ ها همانا میکروب های وبا بودند!
در ایران نیز روشنفکران مذهبی بورژوازی فراوان به چنین توجیهاتی دست زدند. مهندس بازرگان از سالهای ۱۳۲۰ به بعد در کتاب ها و جزوات مختلف در "اثبات علمی بودن"  احکام نجاست و طهارت و باد و باران و وجود "جن و فرشته" دست به دامن فرمول های فیزیک و ترمودینامیک شد، و یا دکتر يدالله سحابی کوشید نظریه تکامل انواع داروین و غیره را با هزار چسب و سریشم با داستان های آفرینش که در کتب مذهبی منجمله قرآن آمده وفق دهد. آن توجیهات به طور تکامل یافته تر در پهنه مسائل اجتماعی هم نفوذ کرد. تلفیق و تلقیح افکار مذهبی با نظریات جامعه شناسی بورژوایی و گرایش های خرده بورژوایی از طرف دکتر [على] شریعتی و با تلفیق اسلام با مارکسیسم از طرف انقلابیون دمکراتی نظیر مجاهدین خلق که اساساٌ از پایگاه خرده بورژوازی میانی و پایین حرکت می کردند، ادامه همان حرکت تلفیقی و التقاطی است که از قریب صد سال پیش شروع شده است. این حرکت همانطور که گفتم سوابق طولانی دارد. برای مثال، برخی علمای اسلامی که براساس پایگاه طبقاتی بورژوایی یا  خرده بورژوایی شان در صدر مشروطه با مشروطیت موافق بودند سعی فروان کردند که مشروطیت و حکومت پارلمانی را با معیارها و ضوابط اسلامی همخوانی دهند. کتاب "تنزیه الامه / یا حکومت در اسلام" نوشته آیت الله نایینی که با توضیحات آیت الله طالقانی سال ها پیش منتشر شد، همین هدف را دنبال می کرد.
در برابر اینان، کسانی بودند مانند آیت الله خمینی که جزم های مذهبی را همان طور که بود می پذیرفتند و ضرورتی در توجیه آنها با قوانین علمی نمی دیدند. تبلیغات گسترده ای که امروز ظاهراٌ محور مبارزه جناحی از رژیم با لیبرال ها و نیز مجاهدین را تشکیل می دهد از لحاظ اعتقادی در قبول التقاط یا عدم التقاط خلاصه می شود. کلماتی نظیر "مکتبی"، "مسلمان اصیل"، "اصالت اسلامی"، "نه شرقی نه غربی" و...، دگماتیسم اقشار عقب مانده اجتماعی از ميان خرده بورژوازی و بورژوازی متوسط سنتی را می رساند که سعی دارند مبارزه خود علیه لیبرال ها و نیز انقلابیون مذهبی نظیر مجاهدین را از پایگاهی ارتجاعی توجیه و تفسیر کنند؛ بدین معنی که از پایگاه "اسلام اصیل و مکتبی" علیه التقاطی گری مبارزه می کنند. اما این موضع تا چقدر امکان پذیر است؟
این به اصطلاح غیر التقاطی ها در حالیکه از فرط عقب ماندگی شان، موضع خود را این چنین توضیح می دهند ولی خودشان نیز به دلیل ماهیت طبقاتی و بینش خرده بورژوايی شان نمی توانند بدور از التقاط باشند و در عمل ناگزیرند التقاط را بپذیرند. خرده بورژوازی به دلیل ماهیت دوگانه اش، در پهنه ایدئولوژی، ارزش های مربوط به کار را با "ارزش" های مربوط  به مالکیت در هم می آمیزد و به همین دلیل در شرایطی  که مبارزه ضد استثماری طبقه کارگر به عنوان مسئله ای  جهانی مطرح است، خرده بورژوازی علیرغم تلاش برای محدود کردن یا "تعدیل" مالکیت، هرگز از تقدیس آن نمی  تواند دست بکشد.  مثال ها فراوان است و لازم نیست ذکر کنم. اگر بخواهیم برای تلفیق قوانین اسلامی با شرایطی  که در طول تاریخ  برای مسلمانان پیش آمده و در نتیجه منجر به وارد شدن برخی نهادها و احکام مثلاً  بورژوايی به درون قوانین اسلامی و يا به  حذف و تراشیدن احکام اولیه شده است مثالی بیاوریم، می توانیم به توجیهات و "کلاه شرعی" هایی اشاره کنیم که مثلاً  برای حلال کردن و مجاز شمردن "ربا" عملی شده است. این توجیهات در نتیجه نیازهای اقتصادی و ضرورت ایجاد تسهیلاتی در مبادلات پولی پیدا شده و عملاً  "حرمت ربا" را که دیگر با رشد روابط کالایی سازگاری نداشته، نقض کرده است. من فکر می کنم این موضع مشمول تعریف التقاط می شود بدین معنی که  هم "ربا را حرام" میداند و هم عملاً آن را "حلال" می سازد و نام آن را به "بیع" یا "مصالحه" يا... تغییر می دهد. جوایز و بهره ها و کلا معاملات بانکی را که تابع قوانین بورژوازی است، به صورت شرعی و اسلامی در می آورد.
همچنین در "رساله های عملیه" که مجتهدین منجمله آیت الله خمینی نوشته اند، هنوز احکام و قوانین مربوط به دوره برده داری و روابط بین برده و برده دار وجود دارد ولی عملاً به دلیل آنکه مرحله تاریخی آن دوره به سر آمده و مصرفی برای آن احکام دیده نمی شود بدان ها عمل نمی کنند و در عمل، التقاط را – علیرغم ادعايشان – پذیرفته اند یعنی از یک طرف قانون دوره برده داری را در نظر می پذیرند ولی در عمل  قانون سرمایه داری را پیاده می کنند. درباره این مسئله شواهدی از قرآن هم وجود دارد که از آن می گذرم.
در اینجا ذکر این نکته را لازم می دانیم که طرح این گونه مسائل از طرف ما بویژه در شرایط کنونی، به هیچ وجه به معنی آن نیست که ما به صف و جبهه دیگری غیر از صف انقلاب در برابر ضد انقلاب می نگریم. ما به خوبی آگاهی داریم که رژیم می خواهد صف واحد خلق و کلیه نیروهای انقلابی و ضد امپریالیستی را با طرح مسائل انحرافی و علم کردن صفی بنام مذهبی ها در مقابل غیر مذهبی ها به تفرقه بکشاند. ما نسبت به این توطئه هشیاری کامل داریم و وحدت نیروهای انقلابی و ضد امپریالیست و ضد سرمایه داری وابسته و دمکراتیک را با تمام قوا پاسداری می کنیم. تلاش کمونیستی و انقلابی ما برای روشن کردن نقاط تاریك و مضامین غیر علمی که در ذهن توده ها از دوران های سپری شده بجا مانده موضع لنینی ما را در قبال تحکیم وحدت نیروهای انقلابی علیه امپریالیسم و سرمایه داری وابسته استوارتر و روشن تر می سازد. به مثال های دیگر در رابطه با تلفیق و التقاط بر می گردیم:
در فتوایی که آیت الله خمینی چند ماه پیش صادر کرده و در پیکار ۷۰ آمده، موسیقی را مطلقاٌ حرام  دانسته ولی عملاً مجبور است آن را بپذيرد و به اصطلاح "اسلامی اش" کند. رشد و تکامل تولیدی ضرورت شرکت زنان در مسائل اجتماعی را ایجاب کرده و مجتهدین علیرغم میل شان ناگزیرند شرکت زنان در انتخابات و یا همین به اصطلاح "حجاب اسلامی" را بپذیرند؛ در صورتی که چند سال پیش به هیچ قيمتی مثلاً  حاضر به شرکت زنان در انتخابات نبودند (رجوع کنید به تلگراف آیت الله خمینی به شاه در سال ۱۳۴۱ – پیکار ۷۱). اینها اگر التقاط نیست پس چیست؟ در رساله بسیار معتبر "العروه الوثقی" که آن را یکی از مجتهدین بزرگ صدر مشروطه به نام محمد کاظم یزدی نوشته و پاورقی زدن به آن در حد بالاترین مراجع دینی (مثل آیت الله خمینی و شریعتمداری و...) است و سه سال پیش با پاورقی مجتهدين معروف در تهران تجدید چاپ شده، در صفحه ۶۲۴ سطر پنجم می نویسد:
"زن دادن به مرد بد اخلاق، سیاهپوست، کرد، عرب بادیه نشین  و مشروب خوار و فاسق، مکروه و ناپسند است..." به کنار هم آوردن این صفات توجه کنيد! آیا "مجتهدین عالی مقام" که براساس استدلالات مذهبی چنین احکامی را صادر کرده و می کنند، حاضرند آن را امروز رسماٌ بیان کنند؟ هرگز! آنها ناگزیرند آن اعتقادات و احکام را با توجه به شرایط زمان درز بگیرند و صدایش را در نیاورند و آیا تلفیق اعتقادات قدیم با شرایط جدید جز التقاط چیزی هست؟ و از این نمونه ها بسیار است.
نکاتی را که به طور بسیار مختصر و فهرست وار بدان ها اشاره کردم بیشتر در زمینه های غیر سیاسی بود. کتاب کشف الاسرار آیت الله خمینی هرچند عمدتاٌ به "اثبات حقانیت" و "زنده بودن تعالیم اسلامی" و ظاهراٌ  بدور از توجیهاتی نظیر آنچه گفتم می پردازد ولی بینش آیت الله خمینی و نقش روحانیت از نظر او را، در آن سال ها بخوبی روشن می کند.
من کتاب را با خود دارم و آنجا که لازم باشد، برای این که کاملاً مستند حرف زده باشم آن را برای شما از رو می خوانم: آیت الله خمینی در این کتاب سخنانی دارد که امروز برخی از آنها را عیناٌ تکرار می کند، نظیر ولایت فقیه و برخی دیگر را مسکوت می گذارد یا برخلاف آنها عمل می کند اما هیچ انتقادی نسبت به مواضع گذشته خود نکرده است. مثلاً  در صفحه ۵۹ زردشت را "مشرک آتش پرست که آتشکده های ایران را تجدید کرد" می داند و می گوید که، "حالا هم پیروان او آتش پرستند" و یا در صفحه ۹۹ عبارت " گبران زردشتی مسلک و مجوسان آتش پرست" به کار برده است ولی امروز که چنین حرفی، با توجه به تکامل تاریخی و رشد آگاهی های توده ای، خریداری ندارد، قانون اساسی جمهوری اسلامی ناچار است واقعیت هم میهنان زردشتی را با اعتقادات دینی شان برسمیت بشناسد.
آیت الله خمینی، امروز از ۲۵۰۰ سال جنایت شاهان یاد می کند و آدم کشی ها و مفاسد گوناگون رژیم سلطنتی را بر می شمرد اما به هیچ وجه روشن نمی کند که چرا در این کتاب از نظامی که شاهان در رأس آن قرار داشته اند دفاع کرده است. آیت الله خمینی که روحانیون را – که به طبقات مختلف اجتماعی وابسته اند و براساس پایگاه طبقاتی شان با رژیم شاه و طبقات ستمگر و استثمارگر برخورد کرده، با آنها سازش یا مبارزه نموده اند – به هیچ وجه مخالف با رژیم نمی داند و در صفحه ۱۸۶ کتاب، در تأکید نظر خویش می نویسد: "مجتهدین هیچ وقت با نظام مملکت و با استقلال ممالک اسلامی مخالفت نکردند. فرضاٌ که این قوانین را بر خلاف دستورات خدایی بدانند و حکومت را جابرانه (ظالمانه) تشخیص دهند باز مخالفت با آن نکرده و نمی کنند. زیرا که این نظام پوسیده را باز بهتر می دانند از نبودنش. ولهذا حدود ولایت و حکومت را که تعیین می کنند بیشتر از چند امر نیست. از این جهت فتوا و قضاوت و دخالت در حفظ مال صغیر و قاصر، و در بین آنها هیچ اسمی از حکومت نیست و ابداٌ از سلطنت اسمی نمی برند با  آن که جز سلطنت خدایی همه سلطنت ها بر خلاف مصلحت مردم و جور است و جز قانون خدایی همه قوانین باطل و بیهوده است، ولی آنها همین بیهوده را هم تا نظام بهتری نشود تأسیس کرد محترم می شمارند و لغو نمی کنند".
آیت الله خمینی در شرایطی  که اغلب روحانیون و رژیم سلطنتی هنوز پایگاه طبقاتی واحدی یعنی فئودالیسم دارند دلیلی برای شورش عليه رژیم سلطنتی دست نشانده شاه نمی بیند و در توجیه و تأیيد  سازشکاری مراجع و روحانیون بزرگ با رژیم در  صفحه ۱۸۶ و ۱۸۷ همین کتاب چنین می نویسد:
"این ها (روحانیون بزرگ) با این نیمه تشکیلات (رژیم) هیچ گاه مخالفت نکرده و اساس حکومت را نمى خواستند به هم بزنند و اگر گاهی هم با شخص سلطانی مخالفت کردند، مخالفت با همان شخص  بوده از بابت آن که  بودن او را مخالف صلاح کشور تشخیص دادند و گرنه با اصل اساس سلطنت تا کنون از این طبقه مخالفتی ابراز نشده بلکه بسیاری از علماء بزرگ عالی مقام در تشکیلات مملکتی با سلاطین همراهی ها کردند مانند خواجه نصیرالدین و علامه حلی و محقق ثانی و شیخ بهائی و محقق داماد و مجلسی و امثال آنها و هرقدر هم دولت یا سلاطین با آنها بد سلوکی کردند و به آنها فشار آوردند باز با اصل اساس تشکیلات و حکومت مخالفتی از آنها بروز نکرده. تواریخ همه در دست است و پشتیبانی هایی که مجتهدین از دولت کردند در تواریخ مذکور است. اکنون شما می خواهید دولت را به آنها بدبین کنید و این نیست جز از سوء نیت و فتنه انگیزی و تفرق کلمه و ایجاد نفاق و از بین بردن وحدت که اساس حفظ کشور بر آن است..."
آیت الله خمینی در این کتاب از این که نهادهای دولتی نظیر ادارات و ارتش و مدارس در دوره رضا شاه تأسیس شده و در واقع رشد بورژوازی وابسته را زمینه سازی کرده و این امر مستلزم محدود کردن نفوذ روحانيون و کوتاه کردن دست آنان از مشارکت در حكومت بوده، ناراحت است و می نویسد:
"اکنون هم اگر مشکلاتی برای مملکت پیش آمد کند مجتهدین از وظیفه حتمیه خود می دانند که آنرا رفع کنند و با دولت در موقع های باریک همکاری کنند واز خطاهایی که در این دوره های سیاه (منظور دوره رضا شاه است) در این مملکت شد یکی که از همه بالاتر بود سلب نفوذ روحانیت بود که این از برای مملکت از همه بدتر بود زیرا دل توده از دولت بواسطه فشارها و بی عدالتی ها رنجیده است و دولت با دل جریحه دار مردم نمی تواند از مملکت خود (؟) دفاع کند. لکن اگر نفوذ روحانیت بود مردم مانند صدر اول اسلام وارد عمل می شدند و مملکت با دست واحد و قوه روحانی و دل گرم از خود دفاع می کرد یا دیگران را به رنگ خود در می آورد. این یکی از خطا های دولت بود و هست".
حرف آیت الله روشنتر از آن است که به تفسیری احتیاج داشته باشد. او روحانیت را در واقع برای مرهم گذاشتن بر "دل جریحه دار مردم" و سازش دادن آنها با رژیم ــ که چیزی جز به معنای تحمیق آنها نیست ــ می داند. در زمان تألیف  کتاب (۱۳۲۲ تا ۲۳) رژیم ایران چگونه رژیمی است؟ آن روزها و امروز مردم می دانستند و می دانند و خود آیت الله بارها گفته است که انگلیسى ها خود اعتراف کردند که رضا شاه را بردند و پسرش را بجای او گذاشتند. در چنین شرایطی  آیت الله خمینی در صفحه ۲۰۸ کتاب می نویسد:
"تجزیه روحانیت از دولت (کدام دولت؟) مثل جدا کردن سر از بدن است. هم دولت با این تجزبه استقلال (؟!) و امنیت خارجی (جالب اینکه در آن روزها متفقین کشور را تحت اشغال نیز داشتند!) و داخلی را از دست می دهد و هم روحانیت تحلیل میرود..."
آیت الله خمینی در صفحه ۲۰۹ کتاب، شدیداٌ به این نظر که می گوید "روحانیون چون خرج خود را از اقشار معینی می گیرند ناگزیر بنا به میل آنان صحبت می کنند و تابع آنها هستند" می تازد و می گوید:
"کتاب های ملا ها از هزار سال پیش... در دسترس مردم است. خوبست بررسی کنید از اول آنها تا آخر. اگر یک کلمه پیدا کردید که ملا در آن با میل عوام حرفی زده باشد ما تمام حرف هایی که تاکنون زدیم پس می گیریم..."
در صورتی که عمده قوانین و احکامی که مجتهدین در رساله های عملیه خود نوشته اند، به نحوی مصالح و منافع طبقاتی را تأمین  می کند که آن مجتهدین از لحاظ اقتصادی و طبقاتی بدان ها وابسته بوده اند.
برای نمونه احکام متعدد مربوط به روابط مالک و زارع که در خدمت فئودال ها و زمینداران است (مثل مزارعه و مساقات و...) یا آنچه مربوط به روابط برده دار و برده است که همان طور که گفتم هنوز هم  در رساله ها  وجود دارد. همین طور است قوانینی که در دوره های دیگر به نفع تجار و سرمایه داران وضع یا به نحوی جرح و تعدیل شده است مثل مواردی که در برابر یک کله قند، پنج هزار تومان نزول پول را "حلال" می سازند و به اصطلاح مصالحه می کنند. البته در این مورد آیت الله خمینی نظر موافق ندارد ولی بقیه "علما" منجمله آیت الله [محمد رضا] گلپایگانی و [محمد حسينى] میلانی و بسیاری دیگر چنین نظری را تأیید می نمایند. [مرتضى] مطهری در کتاب "مرجعیت و روحانیت" که در اوائل سال های ۱۳۴۰ همزمان با ضربه خوردن فئودالیسم، با بینشی بورژوايی به مسئله مرجعیت شیعه، نظر کرده همین موضوع تبعیت دستگاه روحانیت  از "کسانی که خرج آنان را تأمین  می کنند" به تفصیل ذکر کرده که آن را از روی کتاب برای شما می خوانم:
"مهمترین نقصی که در دستگاه رهبری دینی ما... بوجود آمده مربوط به بودجه و معاش و نظام مالی و طرز ارتزاق روحانیون است" (صفحه ۱۷۶). و در جای دیگری می گوید:
"روحانیت عوام زده ما چاره ای ندارد از این که همواره سکوت را بر منطق و سکون را بر تحرک و نفی را بر اثبات ترجیح دهد زیرا موافق طبیعت عوام است. حکومت عوام منشاء رواج بی حد و حصر ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب بالا بلند در جامعه روحانیت ما شده که در دنیا بی نظیر است". (صفحه ۱۸۵)
جالب است که سکوت بسیاری از روحانیون به ویژه مراجع طی آن سال ها را امروز دستگاه های تبلیغاتی رژیم جمهوری اسلامی به عنوان زیرکی ها "و موقع سنجی های معجزه آسا" جا می زنند که بله، وقتش نبود! آری، تا سال ۱۳۴۱ که روحانیون بزرگ و مراجع، عمدتاٌ متکی به فئودال ها بودند و البته آنها با رژیم تضادی نداشتند، وقت مبارزه هم نبود. آیا به همین دلیل نیست که تاریخ مبارزاتی میهن ما از نظر رژیم جمهوری اسلامی از همان سال ۱۳۴۲ شروع می شود که آقایان "مبارزه" را "جایز" شمرده اند؟ و همان حرکت خودشان را مبدأ تاریخ ساخته اند؟!
با همین تحلیل، به سال های پس از ۱۳۴۲ نگاه کنیم. آیت الله خمینی با مجموعه مواضع طبقاتی و بینش فکری خود، نمایندگی خرده بورژوازی مرفه سنتی را به عهده می گیرد. این قشر در زیر فشار  نظام کمپرادوری، زندگی خود را در خطر می بیند و به مخالفت با هیئت حاکمه بر می خیزد و از آمریکا که امپریالیسم مسلط است شدیدا آزرده است اما آنقدر پیگیر نیست (و نمی تواند باشد) که به طور انقلابی، کل رژیم وابسته به امپریالیسم شاه خائن را زیر سئوال ببرد. ترور حسنعلی منصور (نخست وزیر) در سال ۱۳۴۳ و سخنرانی مؤثر و مبارزه جویانه آیت الله خمینی علیه نفوذ روز افزون آمریکا و لایحه کاپیتولاسیون، برجسته ترین تلاش سیاسی این قشر در آن سال های خفقان و سرکوب است ودر سال های بعد که به تدریج در اثر سرمایه گذاری های خارجی و افزایش پول نفت از خوان یغمای سرمایه داری وابسته به خرده بورژوازی مرفه سنتی و به ویژه تجار بازار سهمی از آن بساط می رسد و رژیم می تواند در همان قالب سرمایه داری وابسته تناقضات اقتصادی و سیاسی خود را – هر چند بطور موقت – حل کند و هنوز به بن بست سیاسی ـ اقتصادی دچار نشده است، تغییراتی در بین این قشر رخ می دهد. مدت زمان کوتاهی این قشر از مجاهدین خلق پشتیبانی محدود می نماید و عناصری پیشرو از آن در همین رابطه دستگیر و زندانی می گردند. عناصر عقب مانده تری نیز در روابط محفلی و فعالیت های مبارزاتی نظیر تکثیر اعلامیه ها و کتاب های آیت الله خمینی و غیره دستگیر می شوند. اما به طور عمده و اساسا آنچه هست يا مبارزهء پراكنده کارگران است که به دلیل ضعف تشکل و عدم رهبری انقلابی، سریعاً و شدیداً سرکوب می شود و یا به صورت مبارزه گروه های روشنفکری است که با نفی رفرمیسم به مبارزه مسلحانه چریکی روی آور شده اند، چه با گرایش مارکسیستی یا گرایش رادیکال مذهبی (مثل مجاهدین) و این وضع تا حدود سال ۱۳۵۶ که جنبش توده ای در مبارزات "خارج از محدوده" شروع شد، ادامه دارد. آیت الله خمینی از سال ۱۳۴۳ تا پاییز ۱۳۵۷ در عراق بسر برد. او تنها از اوائل سال ۱۳۵۷ تحرک قابل توجهی در مبارزه از خود نشان می داد و گرنه در مدت قریب ۱۳- ۱۴ سال به همان دلایلی که اشاره کردم، مبارزه آیت الله با رژیم شاه نیز در حد اعلامیه ای هر چند ماه، آن هم به مناسبتی خاص، تجاوز نمی کرد.
در اینجا ضروری است به موضع او در مخالفت با سلطنت و استبداد شاه که طی آن سال های سیاه مترقیانه بوده و بالطبع کمونیست ها از آن حمایت می کردند نیز اشاره کنم. این بود نکاتی که در این فرصت کوتاه در معرفی کتاب کشف الاسرار نوشته آیت الله خمینی و مطالبی در حول و حوش آن، در جواب شما می توانستم بگویم.