مجلس یادبود «هوشنگ کشاورز»
به دعوت همسر و فرزندان زنده یاد امیرهوشنگ کشاورز صدر،
مجلس یادبودی از ساعت ۴ تا ٧ عصر روز یکشنبه دهم مارس ٢٠١٣
برابر با بیستم اسفند ١٣٩١ در پاریس برگزار میشود.
زریون ( ژیلا )، مازیار، بهاره کشاورز صدر
نشانی: Hôtel Lutecia
47 Bld. Raspail
75006 paris
------------------------------------
خدا نمیآمرزد «هوشنگ کشاورز» را !
در سوگ جهان پهلوان تختی، سیاوش کسرائی سروده بود:
«کلاف نواهای از هم جدا
پیِ آفرین تو شد یکصدا»
در سوگ هوشنگ کشاورز صدر، بی آنکه رسانه ای به گردآوردن امضا بپردازد یا شخصی مسئول امضا جمع کردن باشد، یا فراخوانی داده شود، ظرف چند روز حدود چهارصد تن از فعالان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی برونمرزی، از طیف و طایفه های گوناگون و گاه متقابل! نام خود را زیر سوگنامه اش گذاشته بودند. اما اکنون از یک یک امضا کنندگان این سوگنامۀ ستایشگرانه – که خودم هم در آن میانم – میپرسم: اگر «امیر هوشنگ کشاورز صدر» در زمان حیاتش فراخوانی میداد که گرد بیائیم و برای ایران رایزنی کنیم، چند تن از ما این دعوت را میپذیرفتیم؟
نه، نمی آمدیم. حالش نبود، انگیزه اش نبود، صلاح هم نمیدیدیم!. امضا کردن آسان است، این به آن میگوید، آن به آن یکی. مایه اش یک ایمیل است یا یک تلفن. آنهم چه بهتر که نام آدم زیر سوگنامۀ بزرگمردی بیاید که لابد صدها نفر آدم حسابی دیگر هم مثل خود ما، امضا میکنند و اسممان میآید کنار یک عده اشخاص مهم و صاحب نام. من همین الان خوشحالم که نامم کنار شهلا شفیق و دکتر صدرالدین الهی و ناصر پاکدامن و رضا دانشور و بسیار دیگران آمده است. اما اگر هوشنگ عزیز در یکی از بارها که در میامی و پاریس به دیدارش رفتم میگفت «هادی جان فردا یک نشستی داریم ...» زود میگفتم من یکجور بیماری دارم که اصلاً نمیتوانم بنشینم!! تازه او یکی از معدود انسان هائی بود که من میتوانستم در زمینه های سیاسی و اجتماعی به او اعتماد کنم و حرفش را بخرم.
مردی بزرگ رفت و دست به نقد چهارصد سوگوار صادق اعلام اندوه و افسوس کردند، تا سوگنامۀ بعدی .......
بعضی ها هم متن جداگانه نوشتند. آقای بنی صدر نوشت «او در آمرزش خداوندی است.» ، که من گمان نمیکنم خداوند چنان کسی را بیامرزد. خداوند فوقش انسان هائی مثل آقای بنی صدر را میآمرزد. «هیئت رئیسه شورای مرکزی، هیئت رهبری و هیئت اجرائی جبهه ملی ایران» هم خبر داد که هوشنگ کشاورز «جان به جان آفرین تسلیم نموده است.» که این هم درست نیست. این هیئت رئیسه ها و شورائی های جبهه ملی ممکن است جان به جان آفرین تسلیم کنند اما هوشنگ کشاورز اهل هیچ تسلیمی نبود و تا آخرین لحطه با سرطان مهلک مبارزه کرد و اگر واداده بود پیشتر از این به آمرزش بنی صدری میرسید.
(برای متن سوگنامه و اسامی امضا کنندگان به دنبالۀ مطلب تشریف ببرید.)
در سوگ هوشنگ کشاورز
در فراق یار
- تو کجائی؟
در گسترۀ بی مرزِ این جهان تو کجائی؟
- من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام:
کنار تو.
- تو کجائی؟
در گسترۀ ناپاکِ این جهان تو کجائی؟
- من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام:
بر سبزه شورِ این رود بزرگ که می سراید
برای تو.
احمد شاملو – ترانۀ کوچک
همیشه در کنارت بود. هر کجا که بود. پناه بود و آغوش باز، غمگسار لحظه های تلخ. در فراق یار
وقتی دلت گرفته بود از جور زمانۀ خونریز و سیاهی بر آسمان ها چیره بود، کوکبِ هدایت می شد و از گوشه ای برون می آمد و نور و نوید می آورد. با کلامش ، پیچیده در آن صدای روشنِ پر طنین، تباهی ها را می زدود و دلت باز می شد. فضای سینه اش لبریز بود از عشق و به هر جا و به هر محفلی که پا می نهاد، این چشمۀ جوشان را به اطراف می پراکند و جاری می کرد.
خاک ایران را وجب به وجب گشته بود و گام زده بود. توشه بار دانش و مشاهداتش پیرامون مسائل زندگی روستائیان و عشایر و ایلات ایران از او پژوهشگر و صاحبنظری تراز اول در این عرصه ها پدید آورده بود.
از نوجوانی ساحل امنِ عیش را وانهاده بود و بیمِ موج و آن گرداب ها را به جان خریده بود. زندگی اش را در فراز و فرود های نهضت ملّی سپری کرده بود و ایستادگی های آن پیر نستوه نهضت ملّی را همواره می ستود و راه او را می پوئید. از نسل باورمندان به استقلال ایران و حکومت قانون بود. آرزوی بزرگش آشتی دادن عدالت و آزادی بود.
از آن هنگام که به ناگزیر جلای وطن کرد و با آن خاک وداع گفت، هیچگاه از غم ایران و سرنوشت مردم آن نیاسود. به فرانسه پناهنده شده بود و از پناهندگیِ سیاسی قدر و منزلتی ساخته بود احترام آمیز و زنهار می داد که تا خودکامگان در قدرتند، حرمتِ هویتِ خویش را نشکنیم. به وسواس پایبند اصول اخلاقی بود و اخلاق در چشم او "پاکیزگی اجتماعی" بود نه بد و خوب های رایج زمانه. و این پاکیزگی را به سیرت درونی خود بدل کرده بود.
گسترۀ کم مانند دوستی ها و مناسبات اجتماعی او و احترام و اعتمادی را که همه نسبت به او داشتند در کمتر کس دیگری می شد یافت. همه او را از آن خود می دانستند و او خود به همه تعلق داشت.
از همان سال های نخست مهاجرت در اندیشۀ کار پایدار فرهنگی بود و تلاش هایش در برپائی و ماندگاری مرکز اسناد و پژوهش های ایرانی در پاریس، زبانزد همه بود. بعدها که مرکز به پژوهشگاه بین المللی تاریخ اجتماعی در هلند انتقال یافت، در همان جا به یاد استاد و مرادش غلامحسین صدیقی و به پاس خدمات او، بنیاد پزوهشی صدیقی را پی ریخت.
به مشروطه سخت دلبسته بود و خود را از تبار طلایه داران آن انقلاب می دانست. در بازخوانی تاریخ معاصر و جستار در احوال و اعمال روشنفکران و حکومتگران به نکته های نغز پی برده بود و از آن ها مفاهیمی ساخته بود که روایت های او را از این دورۀ تاریخی سخت شنیدنی و تأمل انگیز می کرد: از "معتمدان مردم" می گفت و نقش آنها در اصلاحات اجتماعی؛ از "گسست" در حافظۀ تاریخی ما نسبت به آمال مشروطه و دلایل آن یاد می کرد و مصداق های تاریخیِ آمیزش و همدستی شریعت و قدرت را به شرح باز می نمود.
این آموخته ها و اندوخته ها، همراه با صمیمیّت لحن و استعداد شگرفی که در بیان خاطرات و حکایات داشت، محضر او را چنان کرده بود که دل کندن از آن سخت دشوار بود.
و به راستی فروتن بود، مثل خاک. و سرانجام به خاک پیوست. در گرگ و میش صبح که آن همه دوست می داشت. در سحر گاه پنجشنبه چهاردهم فوریه ٢٠١٣، هوشنگ، امیر هوشنگ کشاورز صدر، از میان ما رفت.
همۀ عمر در آبادیِ بنایِ محبّت کوشید. بذر دوستی و نهال امیدی که در دل ما کاشت و رفت، بار خواهد داد.
یادِ و یادگارهای او، آن وجود بی همتا را، در ما تکثیر خواهد کرد.